راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۳ -


مواردى كه بايد مريد در حال عمل عبادى قبل و بعد آن قلب خود را به آن ملزم سازد
بايد بدانيم سزاوارترين چيزى كه لازم است مريد قلب خود را در ساير اوقات بدان ملزم سازد اين است كه در تمام عباداتش به علم خدا قناعت كند، و تنها كسى به علم خدا قناعت مى كند كه از خدا مى ترسد و به او اميد دارد. امّا كسى كه از ديگران مى ترسد و به ديگران اميد مى بندد مى خواهد كه آنها از حالات خوب او آگاه شوند؛ بنابراين اگر در اين درجه قرار گرفت بايد قلب خود را ملزم سازد كه از نظر عقل و ايمان آگاهى مردم از حالات خويش را ناخوشايند بداند، زيرا اگر چنين نكند در معرض خشم خدا قرار خواهد گرفت و لازم است در هنگام عبادت هاى سخت و مهم كه جز او ديگرى بر آن قادر نيست مواظب قلب خود باشد؛ زيرا ممكن است نفس در آن هنگام بر اظهار عمل حريص شود و بگويد: اگر مردم از چنين عمل بزرگ يا ترس و گريه بسيار تو آگاه شوند در برابرت تعظيم خواهند كرد و در ميان مردم كسى نيست كه بر اين كارها قادر باشد؛ پس چگونه آن را پنهان مى كنى و راضى مى شوى كه مردم از مقام و منزلت تو بى خبر بمانند، و قدرت تو را نشناسند و از تاءسى جستن به تو محروم شوند؟ در چنين موردى سزاوار است كه انسان ثابت قدم بماند و در برابر بزرگى عمل خويش از بزرگى نعمت هاى بهشت و دوام هميشگى آن ياد كند به ياد آورد كه اگر كسى در عبادت خود از بندگان خدا پاداش بخواهد، خدا سخت بر او خشمگين خواهد شد؛ و بداند كه اظهار كردن عمل براى ديگران موجب محبت در نزد ديگران و سقوط در پيشگاه خدا و هدر رفتن عمل بزرگ او مى شود. پس ‍ بگويد: چگونه اين عمل را با ستايش مردم معاوضه و معامله كنم در حالى كه روزى و عمرم در دست آنها نيست ؟ و اين مطلب را ملازم قلب خود قرار دهد و نبايد ماءيوس شود و بگويد: تنها كسانى قادر بر اخلاص در عمل هستند كه در ايمان قوى باشند؛ امّا كسانى كه عمل را به ريا در مى آميزند نمى توانند به اخلاص برسند در نتيجه براى دستيابى به اخلاص ، تلاش ‍ نكند، زيرا كسى كه عمل عبادى را با ريا در مى آميزد به اخلاص محتاج تر از پرهيزگار است ، چون اگر اعمال مستحبى پرهيزگار تباه شود واجباتش كامل و بى عيب باقى مى ماند، حال آن كه هر كس عمل خويش را با ريا درآميزد واجباتش بى نقص خواهد بود و محتاج است كه واجبات را با مستجات جبران كند و اگر مستحباتش از ريا سالم نباشد او را بر واجبات مؤ اخذه مى كنند و هلاك مى شود. بنابراين او به اخلاص محتاج تر است . تميم دارى از پيامبر (ص ) روايت كرده كه فرمود: ((بنده در روز قيامت محاسبه مى شود. پس اگر واجباتش ناقص باشد گفته شود: بنگريد آيا عمل مستحبى دارد. اگر داشته باشد واجباتش به آن كامل مى شود وگرنه دو طرف او را گرفته و به دوزخ مى اندازند)). (330) پس شخصى كه عمل را با ريا درآميخته روز قيامت مى آيد در حالى كه اعمال واجبش ناقص است و گناهان بسيار دارد و تلاش او اين است كه واجبات را جبران كند و گناهان را از بين ببرد و آن كار ممكن نمى شود مگر با داشتن اخلاص در مستحبات ، امّا سعى پرهيزگار بر اين است كه درجات بيشترى به دست آورد. پس اگر اعمال مستحبى او ضايع شود آن اندازه از حسنات و اعمال خويش باقى مى ماند كه بر گناهانش غلبه كند و وارد بهشت شود.
در اين صورت شايسته است كه بنده قلب خود را به ترس از اطلاع غير خدا بر اعمالش ملزم سازد تا مستحباتش سالم بماند. آنگاه پس از فراغت از عمل قلب خود را ملزم سازد كه از نافله هاى انجام شده سخن نگويد و آن را آشكار نسازد، و هرگاه تمام اين كارها را انجام داد، لازم است بيم آن داشته باشد كه بسا رياى پنهان در عملش وارد شده و او آگاه نشده است . پس در ردّ و قبول عمل خود شك داشته باشد. شايد كه خدا نيت پنهان او را به حساب آورده و به سبب آن مورد خشم قرار گرفته و عملش ردّ شده است ؛ و اين بيم و ترديد را در ادامه عمل و پس از آن نه در آغاز عمل ، داشته باشد. بلكه سزاوار است و در آغاز عمل يقين به اخلاص در عمل داشته باشد كه قصدش غير خدا نيست تا عملش درست باشد، و هرگاه شروع به كار كند و لحظه اى بگذرد كه در آن امكان غفلت و فراموشى مى رود برايش بيم غفلت از آلايشى پنهان كه عملش را به سبب ريا يا خودپسندى باطل كند سزاوارتر است ، ولى اميدش بر بيمش غالب باشد، چرا كه يقين دارد با اخلاص وارد عمل شده است و شك دارد كه آيا آن را با ريا فاسد كرده است يا نه . در اين صورت اميد قبولى عملش بيشتر است ، و به اين وسيله از مناجات و عبادت بيشتر لذت مى برد. پس اخلاص حتمى ، و ريا مشكوك است و بيم او از اين شك سزاوارتر از اين است كه خطور رياى احتمالى سابق را كه وى از آن غافل بوده بپوشاند.
بنده اى كه به وسيله برآورده ساختن حوائج مردم و دانش آموختن ، به خدا تقرب مى جويد شايسته است كه نفس خود را فقط به اميد ثواب مسرور كردن قلب شخص حاجب روا شده و اميد به ثواب تعليم ملزم سازد نه سپاس و تلافى و ستايش دانشجو و شخص مورد انعام ، چرا كه چنين انتظارى اجرش را باطل مى كند. بنابراين هرگاه از دانشجو انتظار داشته باشد كه در كار و خدمتى به او كمك كند، يا در راه رفتن با او همراهى كند تا با پيروى او شاگردان وى زياد شوند يا در پى حاجت معلم برود، اجرش را گرفته و جز آن ثوابى از سوى خدا ندارد. آرى ، اگر او از دانشجو انتظارى ندارد و قصدش تنها ثواب بر امر تعليم است ولى شاگرد خودش به خدمت استاد مى پردازد و او هم مى پذيرد، اميدواريم اجرش ضايع نشود، زيرا معلم نه توقع خدمت داشته است و نه قصد آن ؛ و اگر خدمت را قطع كند معلم آن را بر شاگرد بعيد نمى شمارد، با اين حال علما از اين كار پرهيز داشتند تا جايى كه يكى از عالمان در چاهى افتاد؛ گروهى آمدند و ريسمانى انداختند تا او را از بالا بكشند. پس آنها را سوگند داد اگر در ميان آنان كسى هست كه وى آيه اى از قرآن بر او خوانده يا حديثى از وى شنيده همراه جمعيت نماند، از بيم آن كه اجرش هدر نرود. در اين صورت بر عالم لازم است كه قلب خود را ملزم سازد كه در هدايت مردم فقط از خدا پاداش بخواهد و بر دانشجو لازم است كه قلب خود را ملزم سازد كه سپاس و ثواب خداى متعال و منزلت يافتن در پيشگاه او را بخواهد نه منزلت يافتن در پيش معلم و مردم را. بسا كه دانشجو گمان كند بر او لازم است در عبادتش ريا كند تا در نزد معلم به درجه اى دست يابد و از او دانش فرا گيرد و اين گمان خطاست ، چرا كه در عبادت قصد غير خدا كردن زيانى است نقد، و آموختن علم نسيه است ؛ ممكن است معلم به او بياموزد و ممكن است نياموزد؛ پس چگونه نقد را به اميد نسيه (علم آموختن ) از دست مى دهد، با اين كه جايز نيست ، بلكه سزاوار است براى خدا بياموزد و براى خدا عبادت كند و به معلم براى خدا خدمت كند و اگر قصد دارد كه دانش آموختن او عبادت باشد، نبايد منزلت يافتن در قلب معلم را بخواهد، زيرا بندگان ماءمورند كه جز خدا را نپرستند. و در عبادت جز خدا را قصد نكنند. همچنين هر كسى به پدر و مادرش خدمت مى كند شايسته نيست كه براى منزلت يافتن در نزد آنها خدمتشان كند و بايد قصدش اين باشد كه خشنودى خدا در خشنودى والدين است و نبايد در عبادت خود ريا كند تا با آن در نزد والدين منزلتى بيابد، زيرا اين عمل معصيتى است نقد و بزودى خدا پرده از رياكارى او بر مى دارد و منزلت در نزد والدى را نيز از دست مى دهد.
امّا بر زاهدى كه از مردم كناره گيرى كرده لازم است كه ياد خدا و قناعت به علم را ملازم قلب خود قرار دهد، و به قلبش خطور نكند كه مردم از زهد او آگاه شوند و او را محترم بدارند - چرا كه اين عمل تخم ريا را در سينه اش ‍ مى كارد - تا در عبادت هاى نهانى اش نيز بتواند از ريا محفوظ بماند همانا آرامش زاهد به خاطر آن است كه مردم از كناره گيرى او آگاه شوند و او را محترم بدارند. در حالى كه نمى داند اين كار عمل او را سبك و بى ارزش ‍ مى كند.
ابراهيم بن ادهم گفت : معرفت را از راهبى به نام سمعان آموختم . وارد صومعه اش شدم و گفتم : اى سمعان چه مدت است كه در اين صومعه اى ؟ گفت : هفتاد سال . گفتم : غذايت چيست ؟ گفت : اى برادر موحد چه چيز تو را به دانستن غذاى من وا داشته است ؟ گفتم : دوست دارم كه بدانم . سمعان گفت : در هر شبى يك دانه نخود. گفتم : چه شوقى در دلت است كه اين نخود تو را كفايت مى كند؟ گفت : ديرى كه در برابرت است مى بينى ؟ گفتم : آرى گفت : مردم سالى يك روز نزد من مى آيند و صومعه ام را مى آرايند و اطراف آن طواف مى كنند و مرا بزرگ مى دارند؛ و هرگاه نفسم در عبادت كاهلى مى كند و از عزت آن ساعت ياد مى كنم و زحمت يك سال را براى عزت يك ساعت تحمل مى كنم . پس تو اى برادر موحّدم زحمت يك ساعت را براى عزّت هميشگى تحمّل كن . پس معرفت در قلبم جاى گرفت . سمعان گفت : تو را بس است يا بيشتر بگويم ؟ گفتم : بيشتر بگو، گفت : از صومعه فرود آى پس فرود آمدم وى دلوى به من داد كه بيست نخود در آن بود، و به من گفت : وارد دير شو و مردم آنچه را به تو دادم ديده اند. پس ‍ چون وارد دير شدم نصرانيان گرد من جمع شدند و گفتند: اى برادر موحد شيخ به تو چه داد؟ گفتم : از غذايش گفتند: با آن چه مى كنى ، در حالى كه ما به آن سزاوارتريم . سپس گفتند: بفروش ، گفتم : بيست دينار. پس بيست دينار به من دادند. من نزد شيخ برگشتم . گفت : اى برادر موحد چه كردى ؟ گفتم : نخودها را به آنها فروختم . گفت : به چه مبلغ ؟ گفتم : به بيست دينار. گفت : اشتباه كردى اگر به بيست هزار دينار مى فروختى به تو مى دادند اين است عزت كسى كه خداى را نمى پرستد (عبادتش خالص براى خدا نيست و رياكار است ). پس ببين عزّت كسى كه او را به حقيقت مى پرستد چگونه خالص بود؟ اى برادر موحدم به پروردگارت روى بياور و رفت و آمد را رها كن .
مقصود آن است كه نفس عزت بزرگ بودن در دل ها را احساس مى كند و همان احساس ، انگيزه عبادت در خلوت است و گاه بنده آن را درك نمى كند. بنابراين شايسته است كه انسان نفس خود را به پرهيز از اين انگيزه ملزم سازد، و نشان سلامت ماندن از آن انگيزه آن است كه انسان ها و حيوان ها در نظر او برابر باشند. پس اگر اعتقادشان نسبت به او تغيير كند بى تاب نشود و فقط كمى برايش ناخوشايند باشد و اگر در دل احساس ‍ ناخوشايندى كرد، فورا آن را با عقل و ايمان خود رد كند؛ زيرا اگر در حال عبادت باشد و تمام مردم بر آن مطلع شوند، بر خشوعش افزوده نمى شود و سرورى به سبب اطلاعشان بر دلش وارد نمى گردد و اگر اندك سرورى بر دلش وارد شود نشان ضعيف بودن اوست ، ولى هرگاه به اين دليل كه عقل و ايمان از اين سرور كراهت دارد آن را بسرعت از خود دور سازد و آن سرور را شايسته اعتماد نداند، اميد است كه سعيش هدر نرود، مگر اين كه در هنگام مشاهده مردم بر خشوع و انزواى خود بيفزايد تا به سوى او كشيده نشوند. اگر چنين كند اشكالى ندارد ولى در اين كار نوعى غرور هست ، زيرا گاهى نفس در نهان تمايل به اظهار خشوع دارد و با انزواطلبى خود را به آن سرگرم مى كند. پس بايد از نفس بخواهد كه در فراخواندن خود به انزوا (از مردم ) سخت به خدا اعتماد كند، به اين صورت كه اگر بداند كناره گيرى مردم نسبت به او تنها با ديدن يا خنديدن يا خوردن بسيار حاصل مى شود، نفس ‍ وى به او اجازه آن كار را بدهد؛ هرگاه نفس به او اجازه آن كارها را ندهد و اجازه عادت دهد تقريبا مقصودش منزلت يافتن در نزد مردم خواهد بود و از آن حالت رها نمى شود، مگر كسى كه اين اعتقاد در قلبش رسوخ كند كه جز خداى متعال هيچ كس وجود ندارد، و مانند كسى عمل كند كه اگر در روى زمين جز او كسى نباشد البته آن عمل را انجام مى دهد؛ بنابراين توجه او به مردم تنها خطورهايى ضعيف است كه برطرف ساختنش براى او دشوار نيست ، و هرگاه چنان باشد با ديدن مردم تغيير حالت نمى دهد. از جمله نشانه هاى صدق در اين كار آن است كه اگر دو رفيق داشته باشد يكى ثروتمند و ديگرى فقير، در هنگام روى آوردن ثروتمند در نفس خود احساس احترام بيشتر نكند، مگر آنگاه كه در ثروتمند علم يا پارسايى بسيار باشد و به آن سبب او را محترم بدارند نه به خاطر ثروتش ، پس كسى كه با ديدن ثروتمندان بيشتر احساس خشنودى و راحتى مى كند. آرى در صورتى كه ثروتمندان به شما نزديك باشد يا ميانتان سابقه دوستى و حقى باشد مى توانيد به او بيشتر احترام كنيد، ولى طورى باشد كه اگر آن ارتباط را در قيرى بيابيد غنى را بر فقير در احترام و تعظيم مقدم نداريد؛ زيرا فقير در نزد خدا از غنى محترم تر است . بنابراين ترجيح دادن غنى در احترام تنها براى طبع در ثروت اوست يا رياكارى نسبت به او. پس هرگاه در همنشينى با فقير و غنى برابرى را رعايت كنيد، بيم آن مى رود كه نسبت به غنى بيشتر از فقير خشوع كنيد و حكيمانه سخن بگوييد و اين كار فقط براى رياى پنهان يا طمع پنهان است ، چنان كه ابن سمّاك به كنيزش گفت : مرا چه شده كه هرگاه به بغداد مى روم در حكمت (حكيمانه سخن گفتن ) بر من گشوده مى شود؟ كنيز گفت : طمع زبانت را تيز مى كند. كنيز راست مى گفت زيرا زبان در نزد غنى بگونه اى باز مى شود كه در نزد فقير باز نمى شود و خشوع وى در برابر غنى با خشوع در برابر فقير يكسان نيست . مكرهاى نفس و پنهان كارى هاى آن در اين مورد بى شمار است و تنها راه نجات شما اين است كه جز خدا همه چيز را از قلبتان خارج سازيد، و بقيه عمرتان تنها دلسوز نفس خويش ‍ باشيد، و به سبب شهوت هايى كه بزودى تيره مى شود و از بين مى رود راضى نشويد كه نفستان در آتش برود و در دنيا مانند شاهى از شاهان باشيد كه قدرت بر شهوت ها و لذت ها دارد، ولى در بدنش بيمارى است و اگر هر ساعت به تمايلات خود بپردازد بيم بر هلاكت دارد و مى داند كه اگر پرهيز كند و با تمايلش به مبارزه برخيزد زنده مى ماند و حكومتش ادامه مى يابد. لذا پس از آگاهى بر اين مطلب با پزشكان بنشيند و با داروفروشان معامله كند. و نفس خود را به نوشيدن داروهاى تلخ عادت دهد و بر تلخى آنها صبر كند و تمام لذت ها را رها سازد و بر جدايى آنها صبر كند؛ پس بدنش هر روز به خاطر كم خوردن لاغر شود ولى هر روز بيمارى اش به سبب پرهيز كاهش يابد، و هرگاه نفس وى با او نسبت به تمايلى كه دارد ستيز كند در پيامدهاى دردهايى كه منجر به مرگش مى شود و ميان او و مملكتش جدايى مى افكند بينديشد كه موجب بهره مندى از سلطنت و نعمت هايش در يك زندگى گوارا و بدنى سالم و فرمانى نافذ مى شود. پس ترك لذت ها و صبر بر ناگوارى ها بر او آسان مى آيد. همچنين مؤ منى كه مى خواهد به ملك آخرت برسد از هر چيزى كه آخرتش را نابود مى سازد كه لذت هاى دنيوى و زرق و برق از آن جمله است پرهيز مى كند. پس به اندك قناعت كرده لاغرى و تنهايى و بيم و اندوه و ترك انس ديگرى با تمام مردم را بر مى گزيند از بيم آن كه مبادا خشم خدا بر او وارد شود و او را هلاك سازد و به اميد اين كه از عذاب الهى نجات يابد. پس آن گاه كه به عاقبت كار خود و نعمت هاى پايدارى كه برايش مهيا شده و براى هميشه در رضوان خدا خواهد بود آگاه باشد تمام سختى ها و محروميت هاى دنيا بر او سهل و آسان مى آيد. آنگاه بداند كه خدا رحيم است و همواره به بندگانى كه طالب خشنودى اويند كمك مى كند و به آنان مهربان است ، و اگر بخواهد آنان را از رنج و زحمت بى نياز مى سازد، ولى قصد آزمايش آنها را دارد و از روى حكمت و عدل مى خواهد كه صدق اراده آنها را بداند. سپس اگر در آغاز كار خود زحمت را تحمل كند خدا او را كمك كرده و وسايل را برايش فراهم مى سازد و ناتوانى او را برطرف و صبر را بر او آسان مى كند و عبادت را در نظر او دوست داشتنى مى كند و لذتى در مناجات بدو روزى مى كند كه از ديگر لذت ها او را باز مى دارد و بر ميراندن شهوت ها تقويتش مى كند و عهده دار انجام كارهايش مى شود و تقويت و كمكش مى كند زيرا خداى كريم ، اميدوار را نااميد نمى كند و او كسى است كه مى فرمايد: ((هر بنده اى كه يك وجب به من نزديك شود من به او يك ذراع نزديك مى شوم ))؛ و مى فرمايد: ((اشتياق نيكوكاران به من طولانى شد و من به ديدار آنان مشتاق ترم )). پس بنده بايد در آغاز كار جديّت و صداقت و اخلاقش را آشكار سازد، در نتيجه خداى متعال او را در قرب به خود آن مقدارى كه شايد جود و كرم و مهربانى و رحمتش است ناتوان نسازد و شكر و سپاس از آن اوست .
اين آخر كتاب نكوهش جاه طلبى و رياكارى از بخش مهلكات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياست .
و پس از آن به خواست خدا كتاب نكوهش تكبر و خودپسندى خواهد آمد و سپاس در آغاز و انجام از آن خداست .
كتاب نكوهش كبر و عجب : جزء اوّل : كِبر
مقدّمه
و آن نهمين كتاب از بخش مهلكات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است .
بِسْمِ اللّهِ الّرَحْمنِ الّْرَّحيم
ستايش از آن خداى آفريننده و ايجاد كننده ، با عزّت ، بزرگ ، فرمانروا، و شايسته بزرگى است ؛ خداى بلند مرتبه اى كه هيچ كس نمى تواند او را از مقام بلندش فرود آورد؛ فرمانفرمايى است كه هر فرمانفرمايى در برابر او خوار و فروتن است ، و هر متكبرى برابر عزّت او بيچاره و متواضع است . او نيرومند و غالبى است كه هيچ كس نمى تواند مانع مقصود او شود؛ بى نيازى است كه در ملك شريك و ستيزه جويى ندارد؛ قدرتمندى است كه شكوه و جلالش بر ديدگان غلبه يافت ؛ و مقام والا و استيلاى او بر عرش ‍ مجيد آن را مغلوب و توصيف و ستايش او زبان پيامبران را ناتوان ساخت ، و رسيدن به كنه صفات حق و برشمردن آنها برتر از حدّ توان آنهاست . از اين رو فرشتگان و پيامبرانش در راه توصيف كنه جلال او به عجز خود معترف شده اند؛ و قدرت و بلندى مقام او پشت كسراها را شكسته است و قدرت قيصرها در برابر عظمت و بزرگى او قاصر است . پس عظمت از او و بزرگى رداى اوست ، و هر كس در اين دو مورد با او بستيزد با مرض مرگ او را بشكند و نتواند آن مرض را درمان كند. شكوه او بسيار و اسماء او مقدس ‍ است .
درود بر محمّد (ص ) كه با او نورى نازل شده كه روشنى آن گسترده شده تا آنجا كه نور آن تمام كرانه ها و اطراف جهان را روشن ساخته است و درود و سلام بسيار بر خاندان و ياران پيامبر كه دوستان و اولياء و برگزيدگان او هستند.
امّا بعد رسول خدا (ص ) فرمودند: ((خداى متعال مى فرمايد: عظمت از اسماء من و كبريا رداى من است . پس هر كس در آن دو با من بستيزد او را در هم مى شكنم )).(331)
پيامبر (ص ) فرمود: ((سه چيز هلاك كننده است : بخلى كه به مقتضاى آن عمل شود، و هوايى كه از آن پيروى شود، و خودپسندى مرد))؛ (332) بنابراين تكبّر و خودپسندى دو مرضى هلاك كننده است و مردم متكبّر و خودپسند بيمارند و در پيشگاه خدا سخت مورد خشم و بغضند)).(333)
و چون هدف در اين بخش از كتاب ، شرح مهلكات است توضيح تكبر و عجب لازم است ، چرا كه اين دو صفت از صفات زشت و پست است ، و ما به طور كامل آن دو صفت را در دو بخش توضيح مى دهيم :
بخش اول كتاب در تكبر است ، و در آن به شرح مطالب زير مى پردازيم : شرح تكبر و نازفروشى ، توضيح برترى تواضع ، بيان حقيقت تكبر و آفت آن ، توضيح كسى كه بر او تكبر مى شود، درجات تكبر، توضيح چيزى كه به آن تكبر مى شود، شرح انگيزه هاى تكبر، شرح امتحان نفس در مورد خوى تكبر، شرح تواضع ستوده و تواضع نكوهيده .
شرح نكوهش تكبر
خداى متعال در چند جاى قرآن از تكبر نكوهش كرده و هر انسان جبار و متكبرى را مذمت كرده و فرموده است : ساءصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق .
خداى متعال فرمود: كذلك يطبع اللّه على كل قلب متكبر جبار. (334)
و فرمود: و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد. (335)
و فرمود: انه لا يحب المستكبرين . (336)
پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((كسى كه در دلش به اندازه سنگينى يك دانه خردل تكبر باشد وارد بهشت نمى شود، و كسى كه به اندازه سنگينى دانه اى ايمان در دلش باشد داخل دوزخ نمى شود)).(337)
از پيامبر (ص ) روايت شده : ((خداى متعال مى فرمايد: كبريا رداى من و عظمت از من است و هر كس در يكى از آن دو صفت با من به نزاع برخيزد او را در دوزخ افكنده و اهميت نمى دهم )).(338)
پيامبر (ص ) فرمود: ((مرد پيوسته خودراءى مى شود تا در زمره جباران نوشته شود؛ پس عذابى كه به آنها رسيده به او نيز مى رسد)).(339)
سليمان بن داود روزى به پرندگان و جنّ و انس و حيوانات گفت : ((بيرون بياييد پس دويست هزار انس و دويست هزار جنّ بيرون شدند. پس سليمان بالا رفت تا در آسمان ها زمزمه تسبيح فرشتگان را شنيد. آنگاه پايين رفت تا گام هايش به كف دريا رسيد. پس صدايى شنيد كه مى گفت : اگر در دل صاحب شما به اندازه سنگينى ذرّه اى تكبّر مى بود او را در زمين فرو مى بردم ، بيش از آن مقدارى كه او را بالا بردم )).
پيامبر (ص ) فرمود: ((گردنى از آتش بيرون مى آيد كه دو گوش شنوا و دو چشم بينا و زبانى گويا دارد و مى گويد: من بر سه گروه گماشته شده ام : 1 - بر هر فرمانده خيره سر 2 - بر هر كسى كه با خدا خداى ديگرى را بخواند، 3 - بر صورتگران (340) (كه صورت و شكل جانداران را ترسيم مى كنند)
پيامبر (ص ) فرمود: ((هيچ شخص متكبر خيره سر، بخيل ، و بداخلاقى وارد بهشت نمى شود)).(341)
پيامبر (ص ) فرمود: ((بهشت و جهنم با هم مناظره كردند، دوزخ گفت : من براى متكبران و افراد گستاخ و خيره سر برگزيده شده ام . بهشت گفت : مرا چه شده است كه تنها مردمان ضعيف و ناتوان و طبقات پايين وارد من مى شوند، خداوند به بهشت فرمود: براستى كه تو رحمت منى به وسيله تو به هر كس از بندگانم بخواهم رحم مى كنم ، و به دوزخ فرمود: همانا تو عذاب منى و به تو عذاب مى كنم هر كس را بخواهم و هر يك از شما از افراد مخصوص به خود پر مى شود.(342)
پيامبر (ص ) فرمود: ((بد بنده اى است بنده اى كه خيره سر و متجاوز باشد و فرمانده والامرتبه (خدا) را از ياد ببرد؛ بد بنده اى است بنده اى كه خيره سر باشد و ناز بفروشد و خداى بزرگ بلند مرتبه را فراموش كند؛ بد بنده اى است بنده اى كه در غفلت و بى خبرى و بيهودگى به سر ببرد و گورستان ها و پوسيدگى (بدن ها) را از ياد ببرد؛ بد بنده اى است بنده اى كه سركشى و ستم كند و آغاز و انجام (خود) را از ياد ببرد)).(343)
از ثابت نقل شده كه گفت : به ما خبر رسيده كه به پيامبر (ص ) عرض شد: اى رسول خدا فلانى چه بسيار تكبر دارد؛ حضرت فرمود: ((آيا در پى تكبر مرگى نيست )).(344)
از پيامبر (ص ) روايت است كه : ((چون مرگ نوح فرا رسيد دو پسرش را طلبيد و فرمود: من شما را به دو چيز فرمان مى دهم و از شرك و تكبر نهى مى كنم . شما را به (گفتن ) لا اله الا اللّه فرمان مى دهم ، زيرا اگر آسمان ها و زمين و محتويات آنها در يك پله ترازو نهاده شود و لا اله الا اللّه در پله ديگر لا اله الا اللّه بر آسمان ها و زمين فزونى خواهد داشت و اگر آسمان ها و زمين و محتويات آنها حلقه اى باشند و لا اله الا اللّه بر روى آنها نهاده شود آنها را خواهد شكست ؛ و شما را به سبحان اللّه و بحمده فرمان مى دهم ، چرا كه آن دو دعاى هر چيزى است و به وسيله آنها هر چيزى روزى داده مى شود)).(345)
عيسى (ع ) فرمود: ((خوشا به حال كسى كه خدا كتابش را به او بياموزد آنگاه متكبر و سركش نميرد)).
پيامبر ما (ص ) فرمود: ((هر شخص خشن و متكبر و هر فخرفروش ‍ شكمباره متكبر و زراندوز و مانع خير اهل دوزخ است ، و افراد ضعيف كم ثروت اهل بهشت )).(346)
پيامبر (ص ) فرمود: ((محبوب ترين شما در نزد ما و نزديك ترين شما به ما در آخرت كسانى هستند كه خوشخوتر باشند، و مبغوض ترين شما در نزد ما و دورترين شما از ما در آخرت ، ثرثارون متشدّق (ژاژخايان ) و متفيهقون هستند عرض كردند: اى رسول خدا ژاژخايان پرحرف را شناختيم متفيهقون كيانند؟ فرمود: افراد متكبر)).(347)
پيامبر (ص ) فرمود: ((متكبران در روز رستاخيز مورچگانى بسيار كوچك و انسان نما محشور مى شوند و مردم آنها را پايمال مى كنند و هر چيز كوچكى (در جثّه ) برتر از از آنهاست ؛ سپس به زندانى در دوزخ به نام ((بولس )) رانده مى شوند و آتش سوزان بر روى آنها قرار مى گيرد و از چرك و فساد و اعضاى فاسد شده و عصاره دوزخيان به آنها مى خورانند)).(348)
از پيامبر (ص ) روايت است : ((اشخاص سركش و متكبر در روز قيامت به صورت مورچه محشور مى شوند و به سبب خوار بودنشان در پيشگاه خدا مردم آنها را پايمال مى كنند)).(349)
از پيامبر (ص ) روايت است : ((در دوزخ درّه اى به نام هبهب وجود دارد و بر خداى سبحان سزاوار است كه هر شخص خيره و متكبّر را در آن جاى دهد)).(350)
از پيامبر (ص ) روايت است : ((در دوزخ قصرى است كه متكبران را در آن جاى مى دهند و در را بر روى آنها مى بندند)).(351)
پيامبر (ص ) فرمود: ((خدايا از غرور و باد تكبر به تو پناه مى برم )).(352)
پيامبر (ص ) فرمود: ((هر كس كه روحش از بدنش بيرون آيد در حالى كه از سه چيز بدور باشد وارد بهشت شود: تكبر، وام و خيانت )).(353)
از سلمان راجع به گناهى كه با وجود آن حسنه اى سود نمى بخشد سؤ ال شد. گفت : گناه تكبر است .
مى گويم : از طريق شيعه كلينى در كافى از باقر (ع ) روايت كرده كه فرمود: ((بزرگ منشى رداى خداست و متكبر با رداى خدا كشمكش ‍ دارد)).(354)
امام باقر (ع ) فرمود: ((عزت روپوش خدا و بزرگ منشى زير پوشش ‍ خداست و هر كس بر يكى از آنها دست درازى كند، خدا در دوزخ سرنگونش سازد)).(355)
امام باقر و امام صادق (ع ) فرمودند: ((هر كس به سنگينى ذرّه اى تكبر در دلش باشد وارد بهشت نشود)).(356)
محمّد بن مسلم گويد: يكى از دو امام (حضرت باقر يا صادق ) فرمود: ((هر كس به اندازه خردلى تكبر در دلش باشد وارد بهشت نشود. راوى گويد: من گفتم : انا للّه و انا اليه راجعون ، امام فرمود: چرا استرجاع كردى ؟ عرض كرد: براى آنچه از شما شنيدم ، فرمود: چنان كه تو فكر مى كنى نيست ، مقصود من انكار است و آن جز انكار نيست (يعنى تكبر انكار خداست ).(357)
امام صادق (ع ) فرمود: ((تكبر اين است كه مردم را خوار و حق را سبك شمارى )).(358)
امام صادق (ع ) از قول پيامبر خدا (ص ) فرمود: بزرگترين تكبر خوار شمردن مخلوق و سبك شمردن حق است . راوى گويد: عرض كردم خوار شمردن مخلوق سبك شمردن حق چيست ؟ فرمود: در برابر حق خود را نادان وانمود كند و به اهل حق طعنه بزند، پس هر كس چنين كند با لباس ‍ مخصوص خدا (يعنى كبريايى او) ستيز كرده است )).(359)
امام صادق (ع ) فرمود: ((در جهنم درّه اى است به نام ((سقر)) كه براى متكبران است و از شدت حرارت خود به خدا شكايت كرده و اجازه مى خواهد كه نفس بكشد، پس چون نفس بكشد جهنم شعله ور مى شود)).(360)
امام صادق (ع ) مى فرمود: ((متكبران (روز قيامت ) به صورت مورچه در مى آيند، و مردم آنها را پايمال مى كنند تا خدا از حساب آنان فارغ شود)).(361)
عمر بن يزيد گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : من غذاى خوب مى خورم و بوى خوش مى بويم و مركب رهوار سوار مى شوم ، و غلام در پى من مى آيد. اگر در اين كارها گردنكشى است انجام ندهم . امام صادق (ع ) سر به زير افكند، سپس فرمود: ((همانا گردنكش ملعون كسى است كه مردم را كوچك و خوار شمارد و حق را ناديده بگيرد عمر گفت : عرض كردم : حق را ناديده نمى گيرم ، امّا نمى دانم خوار شمردن مردم چيست ؟ فرمود: كسى كه مردم را كوچك شمارد و بر آنها گردنكشى كنند جبار و گردنكش ‍ است )).(362)
امام صادق (ع ) فرمود: چون يعقوب سالخورده بر يوسف (ع ) وارد شد عزّت سلطنت يوسف را فرا گرفت و به احترام پدر پياده نشد. جبرئيل (ع ) فرود آمد و گفت : يوسف ! كف دستت را باز كن ، چون باز كرد، نورى از آن برخاست و به آسمان رفت . يوسف گفت : اين چه نورى بود كه از كفم بيرون شد؟ گفت : به كيفر پياده نشدنت براى يعقوب سالخورده نبوت از فرزندانت برگرفته شد، و از نسل تو پيغمبرى نخواهد بود)).(363)
از امام صادق (ع ) روايت است كه فرمود: ((هيچ بنده اى نيست ، مگر آن كه در سر او لگامى و فرشته اى است كه آن را نگاه مى دارد و هرگاه تكبر كند به او مى گويد: خشوع كن ، خدا تو را خاشع قرار دهد. پس همواره نزد خود بزرگ ترين مردم است با اين كه در چشم مردم خوارترين آنهاست ، و چون تواضع كند خداى او را بالا برد، سپس فرشته به او گويد: سرفراز باش خداى سرفرازت كند سپس همواره نزد خود كوچكترين مردم و در چشم مردم بالاترين آنها باشد)).(364)
از امام صادق (ع ) روايت است : ((هيچ كس لاف بزرگى نزند، مگر به سبب ذلتى كه در خود احساس مى كند))؛ و در عبارت ديگرى است : ((هيچ كس لاف بزرگى نزدند و تكبر نكند مگر به سبب ذلتى كه در خود احساس ‍ مى كند)).(365)
از امام باقر (ع ) روايت است كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((خدا روز قيامت با سه كس سخن نگويد و به آنها توجه نكند و پاكشان نسازد و براى آنها عذابى دردناك است : پير زناكار، سلطان جبّار و فقير خودخواه )).(366)
نكوهش خودخواهى و اظهار علائم تكبّر
پيامبر (ص ) فرمود: ((خدا به مردى كه لباس خود را از روى غرور بر زمين مى كشد نگاه نمى كند)).(367)
پيامبر (ص ) فرمود: ((در همان حالى كه مردى در لباس خويش خودخواه و خودپسند مى شود خدا او را به زمين فرو مى برد و تا روز قيامت در زمين فرو مى رود)).(368)
پيامبر (ص ) فرمود: ((كسى كه لباسش را با تكبّر بر زمين بكشاند خدا در روز قيامت به او ننگرد)).(369)
پيامبر (ص ) فرمود: ((هرگاه امتم دست كشان و متكبرانه راه روند و رومى و ايرانى به آنان خدمت كنند، خدا بعضى از آنها را بر بعضى مسلّط سازد)). (370) ابن اعرابى گفته است : منظور راه رفتنى است كه با تكبر و ناز و غرور باشد.
پيامبر (ص ) فرمود: ((كسى كه خود را بزرگ شمارد و با تكبر و ناز و غرور راه برود خدا را در حالى ملاقات كند كه بر او خشمگين است )).(371)
روايت شده كه عمر بن عبدالعزيز پيش از رسيدن به خلافت به زيارت خانه خدا رفت . پس طاووس (نام شخص است ) به او نگريست در حالى كه او خودخواهانه راه مى رفت . پس با انگشت خود به پهلوى او اشاره كرد، آنگاه گفت : اين راه رفتن شايسته كسى نيست كه در شكمش مدفوع است . پس ‍ عمر گرفت : همانند شخص پوزشخواه ايى عمو تمام اعضاى من بر اين طرز راه رفتن عادت كرده تا آن را ياد گرفته ام .
روايت شده كه مطرب عبداللّه بن شخّير مهلّب را ديد در حالى كه در جبّه خزى خودخواهانه حركت مى كرد. پس به او گفت : اى بنده خدا اين راه رفتنى است كه خدا و رسولش را به خشم مى آورد، مهلّب به او گفت : مرا نمى شناسى ؟ گفت : تو را مى شناسم ، آغازت نطفه اى پليد بودى و انجامت مردارى بدبو خواهى بود و در ميان دو پهلويت مدفوع حمل مى كنى . پس ‍ مهلّب برفت و آن طرز راه رفتن را ترك كرد.
مجاهده در تفسير آيه : ثم ذهب الى اهله يتمطى ، گفته است : يعنى ، خودخواهانه مى رفت .
حال كه نكوهش تكبر را نقل كرديم بايد به نقل فضيلت تواضع بپردازيم .
شرح فضيلت تواضع
پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((با عفو كردن ، خدا بر عزّت بنده مى افزايد و هيچ كس براى خدا تواضع نكند جز اين كه خدا او را رفعت درجه بخشد)).(372)
پيامبر (ص ) فرمود: ((هيچ كس نيست ، جز اين كه دو فرشته با اوست و بر او لگامى است كه با آن وى را نگاه مى دارند. پس اگر او خود را بلند و والا شمارد آن لگام را مى كشند و مى گويند: خدايا او را پست و خوار كن و اگر نفس خود را پست شمارد مى گويند: خدايا او را بلندى درجه عطا كن )).(373)
پيامبر (ص ) فرمود: ((خوشا به حال كسى كه تواضع كند بى آن كه مسكين باشد و مالى را كه از غير گناه گرد آورده انفاق كند، و به مسكينان و بيچارگان رحم كند و با فقيهان و حكيمان آميزش نمايد)).(374)
ابوسلمه مدينى از پدرش ، از جدش روايت كرده كه گويد: رسول خدا (ص ) در قبا نزد ما بود و روزه داشت و در موقع افطارش جامى شير برايش آورديم و مقدارى عسل در آن ريختيم . پس چون آن را برداشت و چشيد شيرينى عسل را احساس كرد، پس گفت : ((اين چيست ؟ گفتيم : اى رسول خدا در آن مقدارى عسل ريخته ايم پس آن را بر زمين نهاد و فرمود: امّا من آن را حرام نمى كنم ، هر كس براى خدا تواضع كند خدا او را بلند گرداند، و هر كس تكبر ورزد خدا او را پست و خوار سازد، و هر كه ميانه روى كند خدايش او را بى نياز كند و هر كسى كنه ولخرجى كند خدا او را فقير سازد و هر كسى خدا را بسيار ياد كند خدا او را دوست بدارد)).(375)
روايت شده كه پيامبر (ص ) و چند نفر از ياران آن حضرت در خانه اش غذا مى خوردند. پس سائلى بر در خانه پيامبر (ص ) ايستاد در حالى كه بيمارى مزمنى داشت و ما آن را ناخوشايند مى دانستيم . پيامبر (ص ) به او اجازه ورود داد و چون وارد شد پيامبر (ص ) او را در كنار خود نشاند سپس به او گفت : غذا بخور؛ مردى از قريش حضور داشت كه از آن فقير مشمئز شد و بدش مى آمد و اين مرد از دنيا نرفت تا خود گرفتار همان بيمارى مزمن شد.(376)
پيامبر (ص ) فرمود: ((پروردگارم مرا ميان دو چيز مخيّر ساخت : بنده و رسول باشم يا سلطان و پيامبر و ندانستم كدامين را برگزينم و جبرئيل كه برگزيده من از ميان فرشتگان بود حاضر بود من سرم را بلند كردم جبرئيل گفت : در برابر پروردگارت تواضع كن . پس گفتم : بنده بودن و رسالت را برگزيدم )).(377)
خداى متعال به موسى (ع ) وحى كرد: ((همانا نماز كسى را قبول مى كنم كه در برابر عظمتم تواضع كند و بر بندگانم بزرگى نفروشد، و ترس من همواره در دلش باشد و روز را با ياد من سپرى كند و نفس خود را به خاطر من از شهوت ها باز دارد)).
پيامبر (ص ) فرمود: ((بزرگوارى عين تقوا، شرف عين تواضع ، و يقين عين بى نيازى است )).(378)
عيسى (ع ) فرمود: ((خوشا به حال متواضعان در دنيا، آنان در روز قيامت صاحبان منبر هستند، خوشا بر كسانى كه در دنيا مردم را آشتى مى دهند، آنان كسانى اند كه در روز قيامت وارث بهشتند، خوشا به كسانى كه در دنيا دلهايشان پاك است ، آنها كسانى اند كه در روز قيامت به خدا مى نگرند)).
يكى از صحابه گويد: به من خبر رسيده كه پيامبر (ص ) فرمود: ((هرگاه خدا بنده اى را به اسلام هدايت فرمايد و صورتش را نيكو كند و او را درجاتى قرار دهد كه برايش عيب نيست و با اين حال به او تواضع روزى كند، پس ‍ آن بنده از برگزيدگان خداست )).(379)
پيامبر (ص ) فرمود: ((چهار خصلت است كه خدا فقط به كسى مى دهد كه دوستش مى دارد: سكوت و آن آغاز عبادت است ؛ توكل بر خدا، تواضع ، و زهد ورزيدن در دنيا)).(380)
ابن عباس گويد: پيامبر (ص ) فرمود: ((هرگاه بنده تواضع كند خدايش او را به آسمان هفتم بالا برد)).(381)
پيامبر (ص ) فرمود: ((تواضع جز بر بلندى بنده چيزى نمى افزايد پس ‍ تواضع كنيد تا خدا به شما رحم كند)).(382)
روايت شده كه رسول خدا (ص ) ((غذا مى خورد پس مردى سياه و آبله رو وارد شد كه پوست بدنش كنده بود و پهلوى هر كسى مى نشست از پهلويش ‍ بر مى خاست . پس پيامبر او را پهلوى خود نشانيد)).(383)
پيامبر (ص ) فرمود: ((من شادمان مى شدم كه مرد چيزى را به دست خود بردارد و براى خاندانش استادكارى باشد كه با آن كار تكبر را از خودش دور سازد)).(384)
پيامبر (ص ) به اصحابش فرمود: ((چه شده كه در شما شيرينى عبادت را نمى بينم ؟ گفتند: شيرينى عبادت چيست ؟ فرمود: تواضع )).(385)
پيامبر (ص ) فرمود: ((هرگاه متواضعان امتم را ديديد در برابرشان تواضع كنيد؛ و هرگاه متكبران را ديديد در برابرشان تكبر كنيد، چرا كه اين عمل موجب خوارى و كوچكى آنهاست )).(386)
مى گويم از طريق شيعه كلينى در كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه فرمود: ((نجاشى بدنبال جعفر بن ابى طالب (387) و يارانش فرستاد. آنها وارد شدند در حالى كه او در اطاقى بر روى خاك نشسته و جامه هاى كهنه اى پوشيده بود. امام فرمود: جعفر گفت : چون او را بدين حال ديديم بر او مترحم شديم ، و او چون وضع ما و دگرگونى چهره هايمان را ديد گفت : سپاس خدايى را كه محمّد (ص ) را يارى كرد و چشم او را روشن ساخت . آيا به شما مژده دهم ؟ گفتم : چه را اى سلطان ؟ گفت : اكنون يكى از كاراگاه هاى من از سرزمين شما آمد و به من خبر داد كه خداى متعال پيامبرش محمّد (ص ) را يارى فرمود و دشمنش را نابود كرد و درّه اى به نام بدر كه بوته اراك بسيار دارد فلانى و فلانى را كه با آنان برخورد كردند به اسارت گرفت و من گويى هم اكنون به آن حضرت مى نگرم آنجا كه براى مولايم كه مردى از بنى ضمره است شبانى مى كردم . جعفر گفت : پادشاها! چرا روى خاك نشسته و جامه هاى كهنه پوشيده اى ؟ گفت : اى جعفر، ما در آنچه خدا بر عيسى (ع ) نازل كرده اين دستور را مى بينم كه : حق خدا بر بندگانش اين است كه چون به نعمت تازه اى مى رسند، مجددا تواضع كنند، و چون خدا نعمت محمّد (ص ) را پديد آورد در برابر خدا اين تواضع جديد را اظهار داشتم . پس چون خبر به پيامبر (ص ) رسيد به اصحابش فرمود: براستى صدقه موجب بسيارى مال صاحب صدقه مى شود. پس صدقه دهيد تا خدا شما را رحمت كند و همانا تواضع موجب بلندى مقام صاحب تواضع مى شود. پس تواضع كنيد تا خدايتان بلندى بخشد، و عفو بر عزت صاحب عفو مى افزايد. پس عفو كنيد تا خدا عزيزتان كند)).(388)
از امام صادق (ع ) روايت است : ((همانا در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند. پس هر كس تواضع كند او را رفعت بخشند و هر كه تكبر كند او را پست كنند)).(389)
از امام صادق (ع ) روايت است كه فرمود: پيامبر (ص ) يك شب پنجشنبه براى افطار در مسجد قبا بود و فرمود: آيا نوشيدنى هست ؟ پس اوس بن خولى انصارى كاسه اى از سر شير بر گرفته و با عسل آميخته به خدمتش ‍ آورد. چون در دهان گذاشت و چشيد آن را كنار زد و فرمود: دو نوشيدنى است كه يكى از آن كافى است . من اين را نمى آشامم و حرام هم نمى كنم ولى براى خدا تواضع مى كنم ، زيرا هر كس براى خدا تواضع كند، خدا او را بلند گرداند و هر كه تكبر ورزد خداى او را پست كند و هر كه در زندگى ميانه رو باشد خدا به او روزى بخشد و هر كس بيهوده خرج كند خدا محرومش سازد و هر كه بسيار به ياد مرگ باشد خدايش دوست بدارد)). (390) و در روايتى است : ((هر كه از خدا بسيار ياد كند، خدا او را در بهشت زير سايه خود بگيرد)).(391)
از امام باقر (ع ) روايت است : ((فرشته اى خدمت رسول خدا (ص ) آمد و گفت : همانا خداى متعال او را مخير ساخته كه بنده و رسول يا پادشاه و رسول باشى . امام فرمود: پيامبر (ص ) به جبرئيل نگاه كرد. جبرئيل با دست خود اشاره كرد كه تواضع كن ، پيامبر فرمود: مى خواهم بنده و پيامبر باشم فرشته گفت : با توجه به اين كه از مقامت در پيشگاه خدا چيزى كاسته نمى شود. امام فرمود: همراه فرشته كليد تمام گنجينه هاى زمين بود)).
امام صادق (ع ) فرمود: ((خداوند به موسى (ع ) وحى كرد كه : اى موسى ! آيا مى دانى چرا از ميان همه مخلوقم تو را براى سخن گفتن با خود برگزيدم ؟ عرض كرد: پروردگارا براى چه بود؟ خدا به او وحى كرد: اى موسى من بندگانم را زير و رو كردم در ميانشان كسى را متواضع تر از تو در برابر خود نديدم . اى موسى ! تو چون نماز مى گزارى چهره ات را روى خاك - يا گفت : - روى زمين مى گذارى )).(392)
امام صادق فرمود: امام چهارم (ع ) سوار بر درازگوش خود بر جذاميان گذر كرد و آنها صبحانه مى خوردند. امام را به صبحانه دعوت كردند. فرمود: اگر روزه دار نبودم مى پذيرفتم ؛ و چون حضرت به منزلش رفت ، دستور داد غذايى لذيذ آماده سازند، سپس آنها را به صبحانه دعوت كرد و خودش هم با آنها صبحانه خورد)).(393)
امام صادق (ع ) مردى از اهل مدينه را ديد كه براى خانواده اش چيزى خريده و با خود مى برد. چون امام را ديد خجل شد. امام فرمود: ((اين را خودت خريده و براى خانواده ات مى برى ؟ به خدا اگر اهل مدينه بر من خرده نمى گرفتند، دوست داشتم براى خانواده ام چيزى بخرم و خودم ببرم )).(394)
امام صادق (ع ) فرمود: ((در آنچه خدا به داود وحى كرد، اين بود كه : اى داود چنان كه نزديك ترين مردم به خدا متواضعانند، دورترين مردم از خدا نيز متكبرانند)).(395)
امام صادق (ع ) فرمود: ((از نشانه هاى تواضع آن است كه شخص به نشستن در پايين مجلس راضى مى شود، و به هر كسى برخورد مى كند سلام دهد، و مجادله را اگر چه حق با او باشد ترك كند، و ستايش شدن بر تقوا را دوست نداشته باشد)).(396)
امام صادق (ع ) فرمود: ((از نشانه هاى تواضع آن است كه مرد در جايى پايين تر از مقام خود بنشيند)).(397)
ابوبصير گويد: در سال وفات امام صادق (ع ) خدمت به امام هفتم رسيدم و عرض كردم فدايت شوم ، چرا شما گوسفند كشتيد، در صورتى كه فلانى شتر كشت ؟ فرمود: اى ابومحمّد، نوح (ع ) در كشتى نشست و هر چه خدا خواست در كشتى بود و كشتى ماءمور بود. پس پيرامون كعبه طواف كرد و همان طواف نساء بود و نوح (ع ) كشتى را به خود واگذاشته بود. خداوند به كوه ها وحى كرد: من كشتى بنده ام نوح را بر روى يكى از شما مى نهم . كوه ها گردن كشى كرده و تكبر ورزيدند ولى كوه جودى فروتنى كرد، و آن كوهى است نزد شما. پس كشتى سينه بر آن كوه نهاد، آنگاه نوح به لغت سريانى فرمود: يا مارى اتقن پروردگارا اصلاح كن . راوى گويد: من گمان كردم كه امام هفتم (ع ) كنايه و اشاره به خود كرد (398) (يعنى قصدم از كشتن گوسفند تواضع بود).
امام رضا (ع ) فرمود: ((تواضع آن است كه به مردم بدهى آنچه را مى خواهى به تو دهند (با آنها چنان رفتار كنى كه مى خواهى با تو رفتار كنند)).(399)
در حديث ديگر گويد: ((براى تواضع درجاتى است : برخى از آنها اين است كه انسان قدر خود را بشناسد و با دلى سالم خود را به جايگاه خويش ‍ بنشاند، و دوست نداشته باشد كه به سوى كسى برود. مگر چنان كه مى خواهد ديگران به سويش آيند (با مردم چنان كه مى خواهد با او رفتار كنند، رفتار كند)؛ اگر بدى بيند آن را با نيكى بپوشاند. شخص متواضع ، فروخورنده خشم است ، و از مردم مى گذرد؛ خدا هم نيكوكاران را دوست دارد)).(400)
در كتاب مصباح الشريعه (401) آمده است كه امام صادق (ع ) فرمود: ((تواضع ريشه هر شرافت ارزنده و مرتبه بلند است و اگر براى تواضع زبانى بود كه مردم مى فهميدند محققا از حقايقى كه در فرجام هاى نامعلوم بود سخن مى گفت ؛ تواضع آن است كه براى خدا و در راه خدا باشد و جز آن حيله گرى است . هر كس براى خدا تواضع كند، خدا او را بر بيشتر بندگانش برترى دهد، متواضعان چهره اى دارند كه فرشتگان آسمان و عارفان زمين آن را مى شناسند؛ خداى متعال فرمود: و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم (402) و اصل تواضع از جلال و شكوه و عظمت الهى است و خدا هيچ عبادتى را نمى پذيرد و از آن خشنود نمى شود، جز اين كه از طريق تواضع باشد و جز بندگان مقرب خدا كه به يگانگى او پيوسته شده اند، كسى حقيقت تواضع را نمى شناسد. خداى متعال فرمود: و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ (403) خداى سبحان بهترين آفريدگان و سرور مخلوقان خود محمّد (ص ) را امر كرده و فرموده است : و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين ، (404) تواضع كشتزار خشوع و خشوع و ترس و شرم است و اين سه خصلت فقط از تواضع نشاءت مى گيرد و شرافت كامل و حقيقى جز به كسى كه در برابر ذات حق تواضع كند داده نمى شود.
در تفسير امام عسكرى (ع ) است : ((كسى كه بيشتر از همه حقوق برادرانش را بشناسد و بيشتر حاجت هايشان را برآورد در پيشگاه خدا مقام بيشترى دارد؛ و هر كس در دنيا براى برادرانش تواضع كند در پيشگاه خدا از صديقان و براستى از شيعيان على بن ابى طالب (ع ) است )).
گويند: پدر و پسرى كه برادران دينى امير مؤ منان (ع ) بودند بر آن حضرت وارد شدند پس حضرت برخاست و به آنها احترام كرد و آنها را در بالاى مجلس خود نشاند و خود در برابرشان نشست . سپس دستور داد غذا آوردند و هر دو غذا خوردند. پس از آن قنبر طشت و آفتابه چوبى و آب آورد تا بر دست آن پدر بريزد. پس مرد خود را به خاك افكند و عرض كرد: اى امير مؤ منان خدا مرا مى بيند در حالى كه تو آب بر دستم مى ريزى فرمود: بنشين و دست بشوى كه خداوند تو را مى بيند و برادرت (على (ع )) را مى بيند كه با تو فرقى ندارد و از تو برتر نيست و مى خواهد با اين عمل در بهشت ده برابر اهل دنيا ثواب ببرد و بر همين اساس درباره غلامان خود در دنيا ماءجور باشد. پس مرد نشست . على (ع ) فرمود: تو را سوگند مى دهم به حق بزرگى كه از من شناخته اى و نسبت به آن احترام كرده اى و به تواضعت كه در برابر خداى متعال كرده اى تا خدا بدان پاداشت دهد حال كه توفيق تشرف يافته اى كه به تو خدمت كنم با همان اطمينانى دستت را بشوى كه اگر قنبر آب مى ريخت مى شستى . پس آن مرد چنان كرد و چون حضرت از شستن او فارغ شد ابريق را به محمّد حنفيه داد و فرمود: پسرم اگر اين پسر تنها نزد من آمده بود و پدرش به همراه او نبود دستش را مى شستم ولى خداوند از تساوى رفتار نسبت به پدر و فرزندى كه در يك مجلس با هم باشند منع كرده . پس بايد پدر آب بر دست پدر بريزد و بايد پسر بر دست پسر آب بريزد. لذا محمّد حنفيّه بر دست آن پسر آب ريخت ، حسن بن على (ع ) فرمود: هر كس از على (ع ) پيروى كند براستى شيعه است .