راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى
- پىنوشتها -
- ۳ -
400- در اين مورد، مسلم در ج 3، ص 60 از
حديث جابر بن سمره نقل كرده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سوار بر اسب
برهنه اى بود موقعى كه از تشييع جنازه ابن دحداح برمى گشت و از قول سهل بن سعد نيز
نقل كرده است :
((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) اسبى داشت به نام لحيف
)) و از قول ابن عباس آورده است : ((پيامبر
(صلى اللّه عليه و اله ) در حجة الوداع در حالى كه بر شترى سوار بود، طواف مى كرد.))
در ج 5، ص 167 از قول براء نقل كرده است : ((پيامبر (صلى
اللّه عليه و اله ) را سوار بر استر سفيد در روز حنين ديدم ))
و از حديث اسامه نقل كرده : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله
) سوار بر الاغى بود و در زير، پالانى داشت )) و از حديث ابن
عمر نقل كرده : ((آن حضرت سواره و پياده به مسجد قبا مى آمد))
و نيز در ج 3، ص 20 از قول وى در عيادت از سعد بن عباده نقل كرده :
((پيامبر برخاست و ما كه ده و اندى نفر بوديم به همراه او برخاستيم و بى كفش
و جوراب و كلاه و پيراهن در زمينى شوره زار مى رفتيم .))
401- اين خبر كه حضرت ((زنان
و بوى خوش را دوست داشت )) معروف است . نسائى ، و ابوداوود
آن را نقل كرده اند و قبلا گذشت . ابن عدى از عايشه نقل كرده : ((پيامبر
(صلى اللّه عليه و اله ) دوست نداشت جز بوى خوش داشته باشد))
و نيز بد آمدنش از بوى سير معروف است . مسلم و بخارى آن را در احكام مساجد نقل كرده
اند، بخارى در ج 7، ص 211 از قول انس نقل مى كند: ((اگر
كسى به آن حضرت عطر تعارف مى كرد، رد نمى فرمود)) در مسند،
طيالسى ص 218 شماره 1559 به سند خود از عايشه نقل كرده و مى گويد: براى پيامبر (صلى
اللّه عليه و اله ) رواندازى سياه از پشم ساختم ، پوشيد، خوشش آمد، چون عرق كرد،
برد يمنى داد، آن را دور انداخت . در آن جا ص 277 شماره 2081 از انس نقل شده مى
گويد: ((نديدم كسى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عطر
تعارف نمايد و او رد كند.))
402- هم خوراكى آن حضرت را با مساكين
بخارى در ج 8 ص 120 از حديث ابوهريره نقل كرده ، مى گويد: ((اصحاب
الصفه ، مهمانان اسلام ، زن و فرزند كس و كارى نداشتند، وقتى صدقه اى مى رسيد،
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) براى آنها مى فرستاد و خود ميل نمى كرد و اگر هديه
اى مى آوردند، براى آنها مى فرستاد و خود نيز استفاده مى كرد و با آنها شريك مى شد.))
403- اين حديث را ترمذى در
الشمائل
ضمن حديث طولانى در وصف آن حضرت آورده است .
404- در مستدرك حاكم ج 3، ص 324 از قول
ابن عباس آمده : ((آن حضرت ، عباس را مانند احترام فرزند به
پدر، احترام مى كرد.)) و از قول سعد بن ابى وقاص است :
((آن حضرت ، عمويش عباس و ديگران را از مسجد بيرون كرد، عباس
گفت : ما را كه فاميل و عموى تو هستيم بيرون مى كنى و على را در مسجد جا مى دهى ؟
فرمود: من شما را بيرون نمى كنم و او را ساكن نمى سازم ...))
405- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج 2،
ص 550 از قول انس و عايشه نقل كرده است .
406- اين حديث را بخارى در ج 6، ص 89 ضمن
داستان كعب بن مالك ، هلال بن اميه و مرارة بن ربيعه - كه هر سه نفر تخلف كردند -
نقل كرده است . به
درالمنثور،
ج 3، ص 286 مراجعه كنيد.
407- اين حديث را ترمذى در ج 8، ص 157 نقل
كرده است .
408- اين حديث را بخارى ، در ج 6، ص 167
از قول عايشه نقل كرده ، گويد: هرگز از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خنده نديدم
مگر وقت شادمانى اش كه لبخند مى زد و در حديث هند بن ابى جعاله كه در
الشمائل ترمذى ، ص 16 آمده است : ((خنده اش لبخند
بود.))
409- اين موضوع ذاتا درست است ، در مسند
طيالسى ، ص 217 نظير اين مطلب آمده ولى عراقى به داستان بازى حبشيها در حضور پيامبر
(صلى اللّه عليه و اله ) اشاره كرده و به گفته آن حضرت كه فرمود: ((بس
كنيد بچه حيوانها!)) كه اين داستان خرافى و افترا بر رسول
خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و گستاخى بر خداست و در صحيح مسلم ؛ ج 3، ص 22 و صحيح
بخارى ؛ ج 72 ص 20 و سنن نسائى ، ج 3، ص 195
باب اللعب فى
المسجد آمده است .
410- اين حديث را بخارى در ج 6، ص 171 نقل
كرده و ابن منذر و طبرانى از ابن ابى مليكه نقل كرده اند مى گويد:
((نزديك بود كه دو كار خير ابوبكر و عمر را هلاك سازد، اين دو تن در نزد
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) صدايشان را بلند كردند موقعى كه سواران بنى تميم
نزد پيامبر آمدند يكى از آن دو نفر به اقرع بن حابس و آن يكى به مرد ديگرى اشاره
كرد، آنگاه ابوبكر و عمر گفت ، تو جز مخالفت با من غرضى نداشتى عمر گفت : قصد من
مخالفت با تو نبود، صدايشان از اين بابت بلند شد، پس خداوند آيه :
يا ايها الذين
آمنوا لاترفعوا اصواتكم ... را نازل كرد. به
درالمنثور،
ج 6، ص 89 مراجعه كنيد.
411- نظير اين حديث را محمّد بن سعيد در
الطبقات
از قول ام سلمه نقل كرده است .
412- ترمذى در
الشمائل
از قول ابوسعيد خدرى با سند ضعيف نقل كرده است : ((پيامبر
(صلى اللّه عليه و اله ) با خدمتگزاران غذا مى خورد.)) و در
الطبقات
از قول سلمى و ديگران نظير اين حديث را نقل كرده است .
413- ترمذى در
الشمائل ،
ص 24 از حسن بن على (عليه السلام) و صدوق نيز در
المعانى
نظير اين حديث را آورده است .
414- اين حديث را ترمذى در
السنن
ضمن داستان آمدن پيامبر با جمعى از صحابه به خانه ابوالهيثم بن تيهان و ابوايوب نقل
كرده و مسلم نيز نقل كرده و بخارى در ج 8، ص 26 از انس نقل كرده است :
((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از خانواده اى از انصار
ديدن كرد و نزد آنها غذا خورد.))
415- بخارى در ج 7، ص 9 از حديث سهل بن
سعد نقل كرده ، مى گويد: مردى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) گذشت ، پرسيد:
چه مى گوييد درباره اين شخص ؟ گفتند: او شايسته است كه اگر از زنى خواستگارى كرد
قبول كنند و اگر از كسى وساطت كرد بپذيرد و اگر سخنى گفت ، گوش دهند. مى گويد: سپس
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ساكت شد، مردى از مستمندان مسلمان گذر كرد، فرمود:
درباره اين شخص چه مى گوييد؟ گفتند: سزاوار است كه اگر از زنى خواستگارى كرد، قبول
نكنند و اگر واسطه شد، نپذيرند و اگر سخنى گفت ، گوش فرا ندهند، رسول خدا (صلى
اللّه عليه و اله ) فرمود: اما اگر تمام روى زمين از اقران آن مردم پر باشد، اين
يكى از همه آنها بهتر است .
اما ناترسى پيامبر: او به پادشاهان ، فرمانروايان و به هر ستمگرى بدون ترس و بيم
نامه نوشت كه معروف است ، به صحيح مسلم ، ج 5، ص 166 و
جمهرة رسائل العرب ، ج 1، ص 32 - 72 مراجعه كنيد.
416- در
احياء العلوم
و بعضى از نسخه هاى اين كتاب ، عوض بلادجبل ، بلاد جهل آمده است .
417- اين حديث را مسلم ، در ج 8، ص 25 از
قول ابوهريره نقل كرده است .
418- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 80 از
قول عايشه به جاى
ما لعن ، ما ضرب
، آورده است و طيالسى در ص 214 از عايشه نقل كرده : پيامبر، نه دشنام مى داد
و نه دشنام مى پذيرفت و ضمن سخن گفتن فرياد نمى كشيد.
419- اين حديث را مسلم از قول ابوهريره در
ج 8، ص 24 نقل كرده است .
420- اين حديث را بخارى در ج 5، ص 22 از
قول ابوهريره نقل كرده است ، مى گويد: گفتند: يا رسول اللّه ، قبيله دوس ، هلاك
شدند، چون نافرمانى و خوددارى از اجراى فرمان شما كردند. آنها را نفرين كنيد.
فرمود: ((خداوندا دوسيان را هدايت كن ، و آنان را ببخشاى .))
421- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 230
از قول عايشه نقل كرده است كه گفت : هرگز رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بين دو
امر مخير نشد مگر آن كه آسانتر را اختيار كرد، جز در موردى كه گناه بود. در آن صورت
از همه كس بيشتر از آن دورى مى كرد و هرگز رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) براى
خودش از كسى انتقام نگرفت مگر آن كه باعث هتك حرمت الهى شده بود كه براى خدا انتقام
آن را مى گرفت . اين حديث را مسلم نيز در ج 8، ص 80 نقل كرده است .
422- اين حديث را بخارى در پى نوشت خود از
قول انس نقل كرده است كه اگر آن كنيز از مردم مدينه بود، دست پيامبر (صلى اللّه
عليه و اله ) را مى گرفت تا او را هر طور مايل است آزاد كند. و ابن ماجه اضافه كرده
مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دستش را از دست او جدا نمى كرد تا به هر
جاى مدينه كه مى خواست ، آن حضرت را براى كارى كه داشت مى برد. و قبلا گذشت در حديث
ابن ابى اوفى كه كبر و غرورى نداشت كه با بيوه زنان و درماندگان راه برود تا
حاجتشان را برآورد. اين حديث را دارمى ، در ج 1، ص 35 آورده است .
423- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج 2،
ص 547 و - چنان كه در
المغنى آمده - ابوالشيخ در كتاب
اخلاق النبى
(صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده اند.
424- بخارى ضمن حديثى طولانى در ج 3، ص
166 آورده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روى شنها و حصير، مى خوابيد و
فرشى در آن ميان نبود، شنها بر پهلويش اثر گذاشته بود. و طيالسى در مسندش ص 36 از
ابن مسعود نقل كرده ، مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و
اله ) روى حصير خوابيد و حصير روى پوست بدنش اثر گذاشت و من شروع كردم به دست كشيدن
و عرض كردم : يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت ، اگر اجازه بفرماييد چيزى پهن كنم
روى آن بخوابيد تا شما را حفظ كند؟ فرمود: مرا چه به دنيا مَثَل من با دنيا مانند
مسافرى است كه در سايه درختى استراحت كرده و آن جا را ترك مى كند.))
425- اين حديث را دارمى ، در ج 1، ص 4 و
طيالسى در ص 214 نظير آن را نقل كرده است . به امالى صدوق ، ص 279،
عيون الاخبار،
ص 224 و امالى ابن الشيخ ، ص 196 مراجعه كنيد.
426- اين حديث را ترمذى در
الشمائل
و صدوق در
المعانى ، ص 81 از حديث هند بن ابى هاله با اين عبارت نقل كرده اند:
((با هر كه رو به رو مى شد، سلام مى كرد.))
427- طبرانى و ابونعيم در
دلائل النبوة
و ابن سعد - چنانكه در
الجامع الصغير آمده - اين حديث را نقل كرده اند و در
مكارم الاخلاق
، ص 21 و 22 به طور مرسل و صدوق در
المعانى
، ص 80 با سند نقل كرده است .
428- اين حديث در چند جا از ابن ماجه و از
ترمذى به نقل از حديث انس گذشت .
429- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 645
از قول ابوذر نقل كرده است .
430- اين حديث را ترمذى در
الشمائل
از حديث حسن بن على عليه السلام از قول هند و صدوق در
المعانى
ص 80 نقل كرده است .
431- در هيچ كتابى به اين مطلب برخورد
نكرديم .
432- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج 2،
ص 561 و ترمذى در
الشمائل نقل كرده اند.
433- اين حديث را ابوداوود در ج 2، ص 527
از قول ابوهريره و ابوذر نقل كرده است ، مى گويند: ((رسول
خدا (صلى اللّه عليه و اله ) در بين اصحابش مى نشست و شخص ناشناسى كه مى آمد، نمى
دانست كدام يك پيامبر است ، مى پرسيد...)) ترمذى در
الشمائل
نظير اين را نقل كرده است .
434- اين حديث را دارقطنى نقل كرده است ،
و ترمذى و ابن ماجه چنين آورده اند: ((كسى آن حضرت را نديد
كه مقبل همنشينش زانوهايش را جلو آورده باشد)) و ابن ماجه
كلمه ((هرگز)) را نيز افزوده است . به
طورى كه در
المغنى آمده ، سند اين حديث ضعيف است . طبرسى در مكارم ، طور مرسل و صدوق در
المعانى
با سند از قول هند بن ابى هاله نقل كرده اند.
435- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 25
از كتاب المحاسن
ابوعبداللّه برقى نقل كرده و در مستدرك حاكم ، ج ، ص 270 از آن حضرت نقل كرده است :
بالاترين نشستها رو به قبله نشستن است .
436- حاكم در ج 4، ص 292 اين حديث را از
قول جابر نقل كرده و سند آن را صحيح شمرده است : ((جرير بن
عبداللّه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وارد شد - در آن جا آمده است -
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رداى مباركش را برداشت و نزد او انداخت (تا روى ردا
بنشيند)...
437- اين مطلب در آداب مصاحبت و معاشرت
گذشت .
438- اين حديث را صدوق در
المعانى ،
ص 82 روايت كرده و ترمذى در
الشمائل
ضمن حديثى طولانى نقل كرده است .
439- آل عمران / 159: از پرتو رحمت الهى
در برابر آنها نرم (و مهربان ) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى
شدند.
440- در حديث غار آمده است كه به ابوبكر
مى فرمود: يا ابابكر و به عمر - به طورى كه حاكم از ابن عباس نقل كرده - يا اباحفص
و به على - چنانكه معروف است - يا اباتراب مى فرمود.
441- اين حديث را ترمذى در
السنن ،
ج 13، ص 224 از قول انس نقل كرده ، مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مرا
به نام سبزيى كه مى چيدم ، كنيه داد - يعنى فرمود: اباحمزه (صاحب خردل !) - ترمذى
مى گويد: اين حديث عجيبى است ، ابن ماجه به شماره 3738 نقل كرده است كه عمر به صهيب
گفت : تو كه فرزند ندارى ، كنيه ات از كجا است ؟ گفت : پيامبر (صلى اللّه عليه و
اله ) مرا ابويحى كنيه داد و طبرانى از قول ابوبكره سخنى دارد، كه گفت : از طائف
خود را به ماسوره اى آويخته بودم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به من فرمود: تو
ابوبكره اى .
442- اين حديث را حاكم در ج 4، ص 63 از
قول امّ ايمن در داستان خود با پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است .
443- اين حديث را طيالسى در مسند خود، ص
280 به شماره 2088 از انس نقل كرده است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) با ما
معاشرت مى كرد تا آن جا كه به برادر كوچك من مى فرمود: اى ابوعمير! ديگ در چه حالى
است ؟ و بخارى نيز اين حديث را در ج 8 / 37 و 55 آورده است .
444- اين حديث را صدوق در
المعانى ،
ص 81 نقل كرده است .
445- اين حديث را نسائى در كتاب
عمل اليوم و
الليلة و حاكم در مستدرك ج 1 / 537 نقل كرده اند.
446- عراقى گويد: اين حديث را ابوالحسن بن
ضحاك در كتاب
الشمائل و ابن جوز در
الوفاء
به اسناد ضعيف از قول بريده نقل كرده اند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله )
فصيحترين عرب بود، سخنى را مى گفت و آنها نمى فهميدند، آن حضرت توضيح مى داد و آنان
را مطلع مى ساخت .
447- اين حديث را ابن سعد در
طبقات از
يحيى بن يزيد سعدى به طور مرسل با سند صحيح چنين نقل كرده است : ((من
عربترين شما از قريشم )) در
جامع الصغير
همين طور است به
موضوعات الكبير، مولى على قارى ، ص 40 مراجعه كنيد.
448- اين حديث را طبرانى ، ابوالشيخ و
حاكم در مستدرك و ابن مردويه و بيهقى در
الشعب از
قول ابن عباس چنين نقل كرده است : ((زبان اهل بهشت عربى است
)) به
درالمنثور،
ج 4، ص 2 مراجعه كنيد.
449- ام معبد سخن پيامبر را در حديث هجرت
پيامبر به مدينه چنين نقل كرده ، به مستدرك حاكم ، ج 3، ص 9، تاريخ طبرى و تاريخ
خميس و كتابهاى ديگر مراجعه كنيد.
450- اول اين حديث را بخارى در ج 4، ص 231
و به گفته عراقى دو جمله آخر را خلعى در فوائد خود با اسناد منقطع نقل كرده است .
451- اين حديث را ترمذى در
الشمائل
از قول هند بن ابى هاله و صدوق در
المعانى ،
ص 81 نقل كرده اند.
452- به سند اين حديث برخورد نكردم اما
حديثى به اين مضمون از مسلم خواهد آمد.
453- اين حديث را ترمذى در
الشمائل
از قول هند بن ابى نقل كرده است .
454- اين حديث را حاكم در
المستدرك ،
ج 1 / 105 و ابوداوود در
السنن ، ج 2 / 286 از عبداللّه بن عمر نقل كرده گويد: من هر چه از رسول خدا
(صلى اللّه عليه و اله ) مى شنيدم ، مى نوشتم ؛ زيرا مى خواستم آنها را حفظ كنم ولى
مردم قريش مانع شدند و گفتند: تو همه چيز را مى نويسى در حالى كه رسول خدا (صلى
اللّه عليه و اله ) بشر است و در وقت ناخشنودى و خشنودى سخنانى بر زبان مى آورد.
اين بود كه من از نوشتن خوددارى كردم ، بعدها اين مطلب را به پيامبر (صلى اللّه
عليه و اله ) عرض كردم ، با انگشت به دهان مباركش اشاره كرد و فرمود:
((بنويس ، به خدا قسم كه از اين دهان جز حرف حق بيرون نمى
آيد.))
455- اين حديث را ترمذى ضمن حديث طولانى
با اين عبارت آورده است :
يتغافل عمالا
يشتهى .
456- حديثى را بخارى در كتاب
الطلاق
از صحيح خود، ج 7، ص 55 نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در مورد
همسر رفاعه قرطنى فرمود: ((نه ، مگر اين كه تو حلاوت او را
بچشى و او حلاوت تو را)) كنايه از همبستر شدن زن و شوهر.
457- اين حديث را ترمذى در
الشمائل
نقل كرده است .
458- مسلم در ج 3، ص 11 از قول جابر نقل
كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وقت سخنرانى چشمانش قرمز و صدايش به
قدرى بلند مى شد كه گويى (فرمانده ) به سپاه هشدار مى دهد. مى فرمود:
((صبح و شامتان ...))
459- اين حديث را طبرانى از حديث عبداللّه
بن عمر با سندى حسن نقل كرده است . ((كه قرآن نازل نشده تا
شما قسمتى را با قسمتى مخلوط كنيد.)) و در روايتى
((آيا چنين دستورى داريد كه قسمتى از كتاب خدا را با قسمتى
در آميزيد.))
460- در
الشمائل
ترمذى در حديثى از على (عليه السلام) نقل شده : ((از آنچه
آنها مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد))
و مسلم در ج 7، ص 78 از قول جابر بن سمره آورده است : آنها حرفهاى جاهليت را مى
زدند و مى خنديدند ولى او تبسم مى كرد.
461- اين حديث را مسلم در ج 8، ص 125 ضمن
داستان آمدن دانشمند يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است .
462- اين حديث را ترمذى در
الشمائل
از قول هند نقل كرده است .
463- در هيچ جا به اين داستان برخورد
نكردم .
464- اين حديث را طبرانى در مكارم از قول
جابر چنين نقل كرده : هرگاه بر آن حضرت وحى نازل مى شد، هشدار دهنده قوم بود و چون
غمش برطرف مى شد، از همه مردم لبخندش بيشتر بود. احمد از سخن على يا زبير نقل
كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خطبه مى خواند و ايام اللّه را ياد مى كرد
به طورى كه در چهره اش نمودار بود و گويى هشدار دهنده قوم است كه صبح زود آنها را
در جريان كار قرار مى دهد؛
المغنى .
465- اين حديث در باب قبلى گذشت و در كتاب
مكارم ، ص 26 از كتاب
مواليد الصادقين
ثبت است .
466- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 27
از مجموعه اى متعلق به پدرش به طور مرسل از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده و
طبرانى در
الاوسط - به طورى كه در
مجمع الزوائد،
ج 5 / 20 آمده - در دو روايت نقل كرده است .
467- اين حديث را طبرانى در
الكبير -
به طورى كه در
الجامع الصغير آمده است - از عامر بن ربيعه نقل كرده است .
468- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 28.
به طور مرسل نقل كرده است .
469- اين حديث را ترمذى ، در ص 10
الشمائل
از قول سهل بن سعد نقل كرده است .
470- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 102 از
حديث عبداللّه بن جعفر و ابن حبان از قول عايشه نقل كرده است ؛
المغنى .
471- اين حديث را ابونعيم - به طورى كه در
الجامع الصغير
آمده است - به سند ضعيف در
الطب از
معاوية بن يزيد عيسى نقل كرده است .
472- اين حديث را برقى در محاسن ، ص 557
از موسى بن جفعر (عليه السلام) و ترمذى و نسائى از حديث عايشه نقل كرده اند.
473- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 28
مطابق متن نقل كرد، ولى عراقى مى گويد: استفاده پيامبر از هر دو دست را احمد از
حديث عبداللّه بن جعفر نقل كرده مى گويد: آخرين بار كه پيامبر (صلى اللّه عليه و
اله ) را ديدم در يك دستش خرما و در دست ديگرش خيار بود؛ از آن مى خورد و از اين
دندان مى زد و اما داستان پيامبر با گوسفند را در فوائد ابى بكر شافعى به سند ضعيف
از قول انس نقل كرديم .
474- اين حديث را ابن عدى در
الكامل
نقل كرده است ؛
المغنى .
475- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 29
از حديث انس نقل كرده است .
476- بخارى در ج 7 / 120 از قول عايشه نقل
كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از دنيا رفت در حالى كه ما از خرما و آب
سير مى شديم .
477- مكارم ، ص 30، اين حديث را احمد در
مسند خود از قول اسماعيل بن ابى خالد به نقل از پدرش مى گويد: بر مردى وارد شدم ؛
ديدم شير و خرما را با هم مى خورد و گفت : بيا نزديك كه پيامبر (صلى اللّه عليه و
اله ) اينها را دو پاكيزه ناميده است ؛ (به
مجمع الزوائد،
ج 5 / 40 مراجعه كنيد.)
478- اين حديث را جايى نديدم جز اين كه
ترمذى در
الشمائل ، ص 12 از حديث جابر نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله
) به منزل ما آمد، گوسفندى براى آن حضرت كشتيم ، فرمود: ((گويا
اينها مى دانستند كه من گوشت را دوست دارم )) و ابن ماجه به
شماره 3305 نقل كرده ((بالاترين خوراك مردم دنيا و اهل بهشت
گوشت است .))
479- اين حديث را مسلم در ج 6، ص 121
آورده است .
480- نظير اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص
30 نقل كرده و در ص 201 از حديث على بن حسين (عليه السلام) به عبارت ديگرى آورده
است و در صحيح مسلم ، ج 6، 121 آمده است كه حضرت كدوى حلوايى را دوست مى داشت .
481- نظير اين حديث را برقى در محاسن ، ص
521 و در مكارم ، ص 30 با همين عبارت نقل كرده است .
482- ترمذى از حديث انس ، حديث مرغ بريان
را نقل كرده و در كتاب
الشمائل
، ص 12 مى گويد:
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) گوشت (پرنده اى به نام ) هوبره را ميل مى كرد و در
سنن ج 8، ص 23 نيز چنين آمده است .
483- عراقى گويد: ظاهر حال پيامبر (صلى
اللّه عليه و اله ) چنين بوده است ؛ زيرا كه خود فرمود: ((هر كس دنبال شكار برود در
غفلت است .)) اين حديث را ابوداوود و نسائى و ترمذى از قول ابن عباس نقل كرده اند و
اما حديث صفوان بن اميه : ((پيش از من پيامبران خدا همگى شكار مى كردند و به دنبال
شكار مى رفتند)) به شدت ضعيف است و در
مكارم الاخلاق
طبرسى ، ص 30 مطابق متن آمده است .
484- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 31
با همين عبارت نقل كرده است و در بعضى نسخه ها
ينتهسه انتهاسا
- يعنى با جلو دندانهايش مى گرفت تا بخورد - آمده است و ترمذى در سنن ، ج 8، ص 31
از قول ابوهريره نقل كرده است : گوشتى آوردند؛ رانش را به آن حضرت دادند كه دوست مى
داشت و او با دندانش از آن جدا مى كرد.
485- عراقى گويد: مسلم و بخارى از قول
ابوهريره نقل كرده اند كه گفت : جلو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كاسه آبگوشتى
با گوشت نهادند، ران را ميل كرد كه از همه اعضاى گوسفند بيشتر دوست داشت و ابوالشيخ
از قول ابن عباس روايت كرده است ((بهترين گوشت نزد پيامبر
(صلى اللّه عليه و اله ) شانه بود))؛ سند حديث ضعيف است و از
حديث ابوهريره نقل كرده ((جز شانه گوسفند را دوست نمى داشت
))؛ و از ابوالشيخ از قول ابن عباس به سند ضعيف آمده است :
((بهترين خورش در نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سركه
بود)) و با همان اسناد نقل مى كند: ((بهترين
خرما نزد آن حضرت ، عجوه بود.))
486- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 104 از
قول سعد بن ابى وقاص نقل كرده و نسائى و ابن ماجه و ترمذى آورده اند:
((عجوه از بهشت است و شفابخش زهر است .))
487- برقى در محاسن ، ص 507 رواياتى
درباره كاسنى و در ص 513 راجع به خرفه نقل كرده و عراقى مى گويد: ابونعيم از قول
ثوير نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه در پايش زخمى بود با خرفه
معالجه كرد و فرمود: خدا به تو بركت دهد، هر جا مى خواهى سبز شو! كه شفاى هفتاد درد
هستى كه كوچكترينش درد سر است .
488- اين حديث را ابن عدى و از طريق بيهقى
از قول ابن عباس به اسناد ضعيف نقل كرده و نيز بيهقى از روايت مجاهد به طور مرسل
روايت كرده است .
المغنى .
489- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 31
به طور مرسل نقل كرده است .
490- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 96 نقل
كرده است . و درباره سوسمار فرمود: ((من نمى خورم و تحريم هم
نمى كنم .)) اين را ترمذى در ج 7، ص 286 صحيح خود را روايت
كرده و اسناد آن را صحيح دانسته است .
491- اين حديث را بيهقى در
الشعب از
قول جابر چنين نقل كرده است : ((ظرف غذا را برنمى داشتند تا
بليسد چون آخر غذا با بركت است ، و طبرانى روايت كرده است : ((هر
كه انگشتانش را بليسد در دنيا و آخرت خداوند او را سير گرداند.))
به مجمع
الزوائد، ج 6، ص 28 مراجعه كنيد.
492- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 106 نقل
كرده است و نظير آن را ترمذى در ج 7، ص 307 آورده است .
493- اين حديث را احمد و بزّاز با اين
عبارت روايت كرده اند: ((هرگاه كسى از شما غذايى خورد، نبايد
دستش را پاك كند تا انگشتانش را بليسد - در روايتى (آنها را بليسد) آمده است - زيرا
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((چه مى دانى كه در
كدام غذايت بركت است )) مسلم در ج 6، ص 113 به نحوى از آنچه
گذشت ، نقل كرده است به
مجمع الزوائد،
ج 6، ص 28 مراجعه كنيد.
494- نظير اين حديث را ابن سنى در
عمل اليوم و
الليلة ، ص 125 و 126 نقل كرده است .
495- نظير اين حديث را ابويعل - به طورى
كه در المغنى
آمده - از حديث عبداللّه بن عمر به اسناد ضعيف نقل كرده است .
496- اين حديث را مسلم در ج 6، ص 111 از
قول انس و ابوداوود، در ج 2، ص 303 چنين آورده : ((در آب
خوردن سه مرتبه نفس مى كشيد و مى گفت : اين طور گواراتر، سالم تر و بهتر است ...))
و ابن سنى در
اليوم و الليله ص 126 نظير آنچه در متن آمده ، نقل كرده است .
497- اين حديث را طبرانى در
الكبير
از قول بهز نقل كرده نام ثبيت بن كثير كه ضعيف است در سند آن آمده است او از ام
سلمه نقل است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وقتى كه روزه دار بود اول آب مى
خورد و يكباره نمى نوشيد، دو يا سه نوبت مى نوشيد. به
مجمع الزوائد،
ج 5 / 80 و
مواهب قسطلانى ، ج 1 / 323 مراجعه كنيد.
498- اين حديث را مسلم از قول انس ، در ج
6، ص 112 صحيح خود آورده است .
499- اين حديث را مسلم در ج 6، ص 113 از
قول سهل بن سعد نقل كرده است .
|