راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- ۳۴ -


از آن جمله مطالبى است كه در آن كتاب از حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام آورده است : چون حسن بن على (عليه السلام) با معاويه صلح كرد بعضى از شيعيان او را به خاطر بيعتش (1159) ملامت كردند. فرمود: ((واى بر شما، نمى دانيد كه من چه كرده ام ، به خدا سوگند، آنچه من كردم براى شيعيانم بهتر از آن چيزى است كه آفتاب بر آن طلوع و غروب مى كند. آيا نمى دانيد كه من امام شما هستم و اطاعت از من بر شما واجب است و من - مطابق نصّى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) درباره من فرموده است - يكى از دو سرور اهل بهشتم ؟ گفتند: آرى مى دانيم ، فرمود: آيا نمى دانيد كه حضر (عليه السلام) چون كشتى را سوراخ كرد و آن پسر بچه را كشت و ديوار را ساخت ، باعث خشم موسى (عليه السلام) شد؛ چون حكمت اين كارها بر او پوشيده بود در صورتى كه نزد خدا حكمت و مصلحت داشت ؟ آيا نمى دانيد كه هيچ يك از ما (ائمه عليهم السلام ) نيست مگر اين كه در گردن او بيعتى با طاغوت زمانش هست جز قائم (عليه السلام) كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند و خداى تعالى ولادت او را مخفى و شخص او را از انظار غايب مى سازد تا موقعى كه اين نهمين فرزند برادرم حسين (عليه السلام) و پسر بانوى زنان خروج كند و تكليف بيعت با هيچ كس بر گردن او نباشد. خداوند عمر او را در زمان غيبت طولانى سازد سپس وى را به قدرت خويش به صورت جوانى كمتر از چهل ساله ظاهر گرداند تا بدانند كه خداوند بر هر كارى تواناست .))(1160)
از جمله روايتى است از حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) كه امام صادق از قول پدرانش به نقل از امام حسين (عليه السلام) روايت كرده ، مى گويد: ((در نهمين فرد از فرزندانم سنتى از يوسف و سنتى از موسى بن عمران است و او قائم ما اهل بيت عليهم السلام است . خداوند امر او را يك شبه اصلاح مى كند.))(1161)
از على بن حسين (عليه السلام) نقل است كه فرمود: ((قائم ما از شش تن از پيامبران سنتهايى دارد، سنتى از نوح ، سنتى از ابراهيم ، سنتى از موسى ، سنتى از عيسى ، سنتى از ايوب و سنتى از محمّد - صلوات اللّه عليهم اجمعين - امّا از نوح ، طول عمر را از ابراهيم ، مخفى بودن ولادت و كناره گيرى از مردم را، از موسى ، بيمناكى و غيبت از انظار را، از عيسى ، مورد اختلاف مردم بودن را امّا از ايوب ، گشايش پس از گرفتارى را و از محمّد (صلى اللّه عليه و اله )، خروج به شمشير را.)) راوى مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: ((ولادت قائم ما از مردم مخفى مى ماند به طورى كه مى گويند: ((هنوز به دنيا نيامده است ! بايد بموقع خروج كند و كسى را بر گردن او حق بيعت نيست .))(1162)
سپس شيخ طبرسى به نصوص ساير ائمه عليهم السلام درباره آن حضرت پرداخته تا به پدر بزرگوارش رسيده و گفته است : از احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى نقل شده است كه بر ابومحمّد حسن عسكرى (عليه السلام) وارد شدم ، قصد داشتم كه از جانشين آن حضرت بپرسم ، پيش از اين كه من چيزى بپرسم فرمود: ((اى احمد بن اسحاق خداى تعالى از آغاز آفرينش ‍ آدم ، زمين را از حجت خدا بر خلق خالى نگذاشته و تا روز قيامت هم خالى نمى گذارد، به واسطه حجت خدا بلا از اهل زمين برطرف و بدان وسيله باران نازل مى شود و بركات زمين ظاهر مى گردد. احمد مى گويد: عرض ‍ كردم : يابن رسول اللّه بنابراين خليفه و امام بعد از شما چه كسى است ؟ امام عليه السلام با شنيدن سؤ ال من از جا برخاست و شتابان وارد خانه شد سپس بيرون آمد در حالى كه پسر بچه اى روى گردنش بود كه حدود سه سال سن داشت و صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد. فرمود: احمد بن اسحاق ! اگر حرمت تو پيش خدا و حجتهاى الهى نبود، هر آينه اين پسرم را به تو نشان نمى دادم . وى همنام و هم كنيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است او زمين را پر از عدل و داد مى كند، همان طور كه پر از ظلم و جور شده است . اى احمد بن اسحاق ، مثل او در ميان امت همانند خضر و مثل ذوالقرنين است . به خدا سوگند او چنان غيبتى خواهد داشت كه كسى از هلاكت خلاص نخواهد شد مگر آن كه خداوندى وى را بر اعتقاد به امامت فرزندم ثابت بدارد و توفيق دعا براى تعجيل فرجش را به او مرحمت كند. احمد بن اسحاق مى گويد: عرض كردم : مولاى من آيا نشانه اى در او هست ، تا اطمينان قلب پيدا كنم ؟ پس آن كودك به زبان عربى فصيح سخن گفت و فرمود: منم بقية اللّه در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خداوند، اى احمد بن اسحاق با وجود ديدن حقيقت در جست و جوى نشانه نباش . احمد مى گويد: شادمان و خوشحال بيرون شدم . فرداى آن روز دوباره برگشتم و عرض كردم : يابن رسول اللّه با منتى كه بر من نهاديد، مرا بسيار خشنود كرديد، بفرماييد آن سنتى كه از خضر و ذوالقرنين در او جارى است چه سنتى است ؟ فرمود: پسر اسحاق ، آن سنت طول غيبت است . گفتم : تا اين كه بيشتر معتقدان به امر امامت از عقيده شان برگردند و جز كسانى كه خداوند از ايشان عهد و پيمان بر ولايت ما گرفته و ايمان را در قلبشان استوار كرده و به وسيله وحى از جانب خود تاءييدشان فرموده است ، كس ديگرى بر اين عقيده نماند. اى احمد بن اسحاق اين امرى است از جانب خدا و رازى از رازها و غيبى از غيبهاى الهى است ، آنچه گفتم حفظ كن و مخفى بدار و از جمله سپاسگزاران باش تا فرداى قيامت با ما در درجه عليين باشى .))(1163)
فصل :
از طريق عامه از انس بن مالك نقل شده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شنيدم كه مى فرمود: ((ما فرزندان عبدالمطلب : من ، حمزه ، على ، جعفر، حسن ، حسين و مهدى سروران اهل بهشتيم .))(1164)
از ابوسعيد خدرى نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((از ماست كسى كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند.))(1165)
همچنين از او نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((مهدى با پيشانى بلند و بينى برجسته و عقابى از ماست ، زمين را پر از عدل و داد مى كند همان طورى كه پر از ظلم و جور شده است و هفت سال سلطنت مى كند.))(1166)
از حذيفه بن يمان به نقل از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آمده است كه فرمود: ((مهدى از فرزندان من است ، رنگ رخسار او همچون رنگ چهره اعراب و اندامش همانند اندام بنى اسرائيل (آل يعقوب ) و بر گونه راستش ‍ خالى است كه گويى ستاره درخشانى است . زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طور كه پر از ظلم و جور شده است ، همه اهل زمين و اهل آسمان و پرندگان هوا از خلافت او راضى اند.))(1167)
در روايت ابوامامه باهلى آورده است : ((حضرت مهدى (عليه السلام) دو عباى قطوانى بر تن دارد، گويى يكى از رجال بنى اسرائيل است . او گنجها را استخراج و شهرهاى مشركان را فتح مى كند.))(1168)
در روايت جابر بن عبداللّه است : ((در آخر الزمان براى امت من خليفه اى است ، وى به قدرى مال و ثروت مى پراكند كه قابل شمارش ‍ نباشد.))(1169)
در روايت ابوسعيد آمده است : ((حضرت مهدى (عليه السلام) اموال را صحيح تقسيم مى كند، مردى پرسيد: صحيح يعنى چه ؟ فرمود: بين مردم به طور مساوى تقسيم مى كند و خدا دلهاى امت محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) را از بى نيازى پر مى كند و بين ايشان عدالت را مى گسترد.)) و در روايت ديگرى است : ((بخشش آن حضرت گوارا خواهد بود.))(1170)
از ابوسعيد خدرى به نقل از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آمده است كه : ((مردى از اهل بيت من خروج و به من سنت من عمل خواهد كرد خداوند براى او بركت نازل مى كند و زمين به خاطر او بركتش را ظاهر مى سازد و به وسيله او زمين پر از عدل و داد مى شود همان طورى كه از ظلم و جور پر شده است و هفت سال بر اين امت حكومت مى كند و در بيت المقدس فرود مى آيد.))(1171)
از ابوسعيد خدرى به نقل از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روايت است كه فرمود: ((امت من در دوران ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) متنعم به نعمتى هستند كه هرگز چنان نبودند، آسمان همواره بر ايشان باران رحمت مى بارد و زمين چيزى از روييدنيهايش را دريغ نمى دارد بلكه همه آنها را بيرون مى دهد.))(1172)
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: پس از وى خيرى در زندگى نيست .
شيخ ما مفيد - رحمه اللّه - در كتاب حليه خود از جابر جعفى روايت كرده است (1173) كه گفت : از امام باقر (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: ((عمر بن خطاب از اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيد: بفرماييد كه نام مهدى چيست ؟ فرمود: امّا نام او را حبيبم - پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) - از من پيمان گرفته است به كسى نگويم تا خداوند او را برانگيزاند. عرض كرد: پس از اوصافش بفرماييد. فرمود: جوانى است با طراوت ، خوش صورت ، نيكو دندان ، موهايش روى شانه ها ريخته و نور سيمايش بر سياهى موهاى سر و ريشش غلبه دارد، پدرم فداى پسر بانوى كنيزان باد.))
فصل :
طبرسى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: ((قائم ما با ترسى كه خداوند از او بر دل دشمنان مى اندازد، منصور و به يارى خداوند مؤ يد است . زمين براى او درهم مى پيچد و گنجها برايش ظاهر مى شود و سيطره حكومتش خاور و باختر را مى گيرد و به وسيله او خداوند دين خود را بر خلاف خواست همه مشركان ، بر همه آيينها پيروز مى گرداند. ويرانه اى در روى زمين نيست مگر آن را آباد مى سازد و روح اللّه ؛ عيسى بن مريم از آسمان فرود مى آيد و پشت سر او نماز مى گزارد. راوى مى گويد: عرض ‍ كردم : يابن رسول اللّه ، قائم شما چه وقت ظاهر مى شود؟ فرمود: وقتى كه مردان شبيه زنان و زنان شبيه مردان گردند، مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كنند و زنان روى زينها سوار شوند و گواهيهاى دروغ و باطل ، پذيرفته و شهادتهاى عادلانه ، مردود باشد. مردم خونريزى ، زناكارى و رباخوارى را سبك شمارند و از اشرار به دليل ترس از بد زبانيشان بر حذر باشند. سفيانى از شام و يمانى از يمن خروج كند و در بيداء به زمين فرو رود و نوجوانى از آل محمّد به نام محمّد بن حسن نفس زكيه بين ركن و مقام كشته شود و فريادى از آسمان بر آيد كه حق با او و با شيعه اوست . در آن هنگام است كه قائم ما خروج مى كند و چون ظاهر شود پشت به خانه كعبه دهد و سيصد و سيزده مرد پيرامون او گرد آيند پس نخستين سخنى كه مى گويد: اين آيه مبارك است : بقية اللّه خير لكم ان كنتم مومنين سپس مى گويد: منم بقية اللّه و خليفه و حجت بر شما، پس هيچ كس به او سلام نمى دهد مگر آن كه مى گويد: السلام عليك يا بقية اللّه فى الارض . چون پيمان ده هزار مرد براى او فراهم بيايد، هيچ نوع بتى به عنوان معبود در زمين نخواهد بود مگر آن كه آتش در آن افتد و بسوزد و تمام اينها پس از غيبتى طولانى روى دهد تا خداوند بداند چه كسى به غيبت از او طاعت مى كند و به او ايمان دارد.))(1174)
شيخ مفيد - رحمه اللّه - درباره علائم ظهور آن حضرت ، موارد ذيل را نام برده است :
خروج سفيانى ، قتل حسنى ، اختلاف بنى عباس بر سر سلطنت ، خورشيد گرفتگى در نيمه شعبان (در اصل ماءخذ، نيمه رمضان آمده است ) و ماه گرفتگى - بر خلاف معمول - در آخر ماه ، فرو رفتن در بيداء (زمين خشكى بين مكه و مدينه )، فرو رفتن به باختر، فرو رفتن به خاور زمين ، توقف خورشيد از موقع ظهر تا نيمه عصر، طلوع خورشيد از مغرب و كشته شدن نفس زكيه با هفتاد تن از صالحان در پشت كوفه ، بريدن سر مردهاى هاشمى بين ركن و مقام ، خراب كردن ديوار مسجد كوفه ، آمدن پرچمهاى سياه از سمت خراسان ، خروج يمانى ، ظهور مغربى در مصر و تسلطش بر شامات ، فرود آمدن تركها در جزيره و روميان در رمله ، بر آمدن ستاره اى در مغرب كه همچون ماه مى تابد سپس آن چنان خميده مى گردد كه نزديك مى شود دو طرفش به هم برسد، سرخيى در آسمان پديد مى آيد و اطراف آن را فرا مى گيرد و آتشى در امتداد مشرق ظاهر مى شود سه يا هفت روز در فضا مى ماند، برداشتن لجامهاى مردم عرب و تسلط ايشان بر بلاد و بيرون رفتن از زير سلطه غير عرب ، كشتن مردم مصر فرمانروايشان را، ويران شدن شام و برخورد سه پرچم در آن ، وارد شدن پرچمهاى قيس و عرب ميان مردم مصر و پرچمهاى كنده به خراسان ، وارد شدن سوارانى از مغرب جهت مرزدارى كنار شهر حيره و آمدن پرچمهاى سياه از سمت مشرق به طرف حيره ، طغيان كردن آب فرات به حدى كه آب وارد كوچه هاى كوفه شود، بيرون آمدن شصت دروغگو كه همگى ادعاى پيغمبرى كنند و خروج دوازده تن از آل ابى طالب كه هر كدام مدعى امامت براى خود باشند، آتش ‍ زدن مردى جليل القدرى از شيعيان بنى عباس بين جلولاء و خانقين و بستن پلى پشت محله كرخ در شهر بغداد، وزيدن باد سياه در اول روز و زلزله در بغداد به طورى كه بيشتر شهر به زمين فرو رود، بيم و ترسى كه مردم عراق را فرا گيرد و مرگ و مير گسترده و كاستى اموال و نفوس و ميوه جات ، همزمان به طور غير مترقبه ملخ به زراعت و غلات هجوم مى آورد به طورى كه از آنچه مردم مى كارند محصول اندكى به دست مى آيد و اختلاف دو گروه غير عرب و خونريزى زياد در بين آنها و سركشى بردگان از اطاعت اربابانشان و كشتن اربابان خود را و مسخ شدن گروهى از بدعتگزاران حتى به شكل بوزينگان و خوكان و تسلط بردگان بر سرزمينهاى اربابان خود و برآمدن نداى آسمانى به طورى كه همه مردم ؛ اهل هر زبانى كه هستند، به زبان خودشان آن را بشنوند، در چشمه خورشيد صورت و سينه اى براى مردم ظاهر مى شود و مردگانى از قبرها برانگيخته مى شوند تا به دنيا برمى گردند و در آن جا يكديگر را مى شناسند و رفت و آمد دارد سپس با آمدن بيست و چهار باران پياپى اين وضع پايان مى گيرد و بعد زمين مرده بدان وسيله زنده مى شود و بركاتش را ظاهر مى سازد و پس از آن هر نوع آفت و بلايى از معتقدان حق كه پيرو مهدى (عليه السلام) هستند برطرف مى شود و در آن هنگام از ظهور آن حضرت در مكه مطلع مى شوند پس براى يارى او - چنان كه در اخبار آمده - به سمت مكه عزيمت مى كنند. شيخ مفيد مى گويد: بعضى از اين رويدادها حتمى و بعضى مشروطند و خدا بهتر مى داند كه چه مى شود و ما اين علامتها را مطابق آنچه در اصول ثابت شده و در آثار منقول آمده نقل كرديم و از خداى يارى و درخواست توفيق داريم .(1175)
شيخ مفيد به اسناد خود از ابوبصير به نقل از امام صادق (عليه السلام) آورده است : ((قائم (عليه السلام) خروج نخواهد كرد مگر در يكى از سالهاى طاق : سال يك يا سه يا پنج يا هفت يا نه .))(1176)
و نيز از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: ((در شب بيست و سوم نام قائم را صدا مى زنند و در روز عاشورا يعنى روزى كه امام حسين (عليه السلام ) را شهيد كردند، قيام مى كند گويا او در روز شنبه دهم محرم بين ركن و مقام مى ايستد جبرئيل از سمت راستش صدا مى زند: بيعت براى خدا! پس شيعيان از اطراف زمين به سوى او مى روند در حالى كه زمين زير پايشان درهم نورديده مى شود، با آن حضرت بيعت مى كنند پس خداوند به وسيله او زمين را پر از عدل و داد مى كند همان طورى كه پر از ظلم و جور شده است .))(1177)
از ابوبكر حضرمى به نقل از امام باقر (عليه السلام) آمده است كه فرمود: ((گويا مى بينم كه قائم (عليه السلام) با پنجهزار فرشته از مكه به نجف و كوفه آمده است ، جبرئيل در طرف راست ، ميكائيل در سمت چپش و مؤمنان در مقابلش و او سپاهيان را در شهرها پراكنده مى سازد.))(1178)
در روايت عمرو بن شمر به نقل از امام باقر (عليه السلام) آمده است كه : وى نام حضرت مهدى (عليه السلام) را برد و فرمود: ((وارد كوفه مى شود در حالى كه سه پرچم در آن جا به او اهتزاز است با اين وجود موانع برطرف شده و او وارد مى شود و به منبر مى رود و خطبه مى خواند. مردم از فرط گريه در نمى يابند كه او چه مى گويد و چون جمعه دوم فرا مى رسد مردم از او درخواست مى كنند تا نماز جمعه بخواند، دستور مى دهد تا مسجدى در نجف براى خودشان تعيين كنند و در آن جا با ايشان نماز مى خواند سپس به شخصى فرمان مى دهد تا پشت قتلگاه امام حسين (عليه السلام ) جويى را حفر كند، كه از آن آب به سمت نجف مى رود و روى دهانه آن پلها و آسياهايى مى سازد. گويا مى بينم پيرزنى روى سرش انبان گندمى را به آن آسياها مى آورد و بدون اجرت آن را آرد مى كند.))(1179)
فصل :
امّا كرامات آن حضرت در كتاب راوندى به نقل از حكيمه آمده كه گفت :
روزى بر ابومحمّد (عليه السلام) وارد شدم ، فرمود: امشب را نزد ما بمان زيرا امشب جانشين ما ظاهر مى شود. گفتم : از چه كسى ؟ من در نرجس اثر حمل نمى بينم . فرمود: عمه ، مثل نرجس همانند مادر موسى (عليه السلام) است ، تا وقت ولادت اثر حمل در او ظاهر نمى شود. من كنار نرجس ماندم . آخر شب شد، من و او نماز شب را خوانديم ، با خود گفتم ، صبح نزديك است ، گفته ابومحمّد (عليه السلام ) ظاهر نشد. پس ابومحمّد (عليه السلام) صدا زد: عمه شتاب نكن . خجالت زده به آن حجره برگشتم ، نرگس در حالى كه مى لرزيد به استقبال من آمد. او را به سينه چسبانيدم سوره قل هو اللّه و انا انزلنا و آية الكرسى را بر او خواندم . كودك از داخل شكم جواب مى داد و مانند من قرائت مى كرد. حكيمه مى گويد: نورى در خانه تابيد، نگاه كردم ديدم كودك در حال سجده رو به قبله است . او را برداشتم ، پس ‍ ابومحمّد (عليه السلام) از حجره صدا زد: عمه پسرم را نزد من بياور. مى گويد: كودك را آوردم و به او دادم ، زبانش را در دهان او نهاد و روى زانويش نشاند فرمود: پسرم به اذن خدا سخن بگو، گفت : اءعوذ باللّه من الشيطان الرجيم ، بسم اللّه الرحمن الرحيم و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم الارض ‍ و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون و صلى اللّه على محمّد المصطفى و على علىّ المرتضى و فاطمة الزهراء و الحسن و الحسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و الحسن بن على اءبى . حكيمه مى گويد: اطراف ما را پرندگان سبزى گرفتند، ابومحمّد عليه السلام به يكى از آن پرندگان نگاه كرد و او را صدا زد و فرمود: او را بگير و نگه دار تا خداوند در آن باره اجازه دهد كه خداوند امرش را مى رساند. حكيمه مى گويد: به ابومحمّد (عليه السلام) عرض كردم : اين پرنده و اين پرندگان چيستند؟ فرمود: اين جبرئيل است و اينان فرشتگان رحمتند. سپس فرمود: عمه ، او را به مادرش برگردان تا خوشحال شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است ولى بيشتر مردم نمى دانند. پس او را به مادرش دادم . وقتى كه آن حضرت به دنيا آمد پاكيزه بود، نيازى به نظافت نداشت و بر بازوى راستش نوشته بود:
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا.(1180)
از جمله به نقل از سيّارى روايت كرده مى گويد: نسيم و ماريه گفتند: وقتى كه صاحب الزمان (عليه السلام) از مادرش متولد شد روى دو زانو نشست و انگشت سبابه اش را به طرف آسمان بلند كرد، پس عطسه اى زد و گفت : الحمدللّه رب العالمين و صلى اللّه على محمّد و آله عبدا داخرا غير مستنكف و لا مستكبر. سپس فرمود: ستمگران مى پندارند كه حجت خدا منقطع است ! و اگر خداوند به ما اذن مى داد تا سخن بگوييم هر آينه شك و ترديد از ميان مى رفت .(1181)
از جمله روايتى است از ظريف ابونصر خادم كه مى گويد: خدمت صاحب الزمان (عليه السلام) موقعى كه در گهواره بود، شرفياب شدم ، رو به من كرد و فرمود: ((آن چوب صندل قرمز را براى من بياور، خدمتش آوردم ، فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟ عرض كردم : آرى شما سرور و فرزند سرور منيد، فرمود: اين پاسخ سؤ ال من نيست . عرض كردم : براى من توضيح بفرماييد. فرمود: منم خاتم الا وصياء و به وسيله من خداوند بلا را از خاندان من و شيعيانم برطرف مى سازد.))(1182)
از جمله روايتى است از ابونعيم محمّد بن احمد انصارى ، مى گويد: گروهى از مفوضه ، كامل بن ابراهيم را خدمت امام عسگرى (عليه السلام) فرستادند، كامل مى گويد: با خود گفتم وقتى كه شرفياب شدم ، درباره اين حديث بپرسم كه از آن حضرت روايت كرده اند: ((كسى وارد بهشت نمى شود مگر آن كه مرا به حق بشناسد)) كنار درى نشسته بودم كه پرده اى بر آن آويخته بود، بادى وزيد يك طرف پرده ، بالا رفت . چشمم به كودكى تقريبا چهار ساله افتاد چون پاره ماه ، رو به من كرد و فرمود: ((كامل بن ابراهيم ! من از شنيدن اين ندا به خود لرزيدم و به دلم افتاد كه بگويم : بلى سرورم . فرمود: خدمت ولى خدا رسيده اى تا از اين حديث بپرسى : وارد بهشت نمى شود مگر آن كه مرا به حق بشناسد و با تو هم عقيده باشد. عرض كردم : آرى به خدا قسم . فرمود: بنابراين به خدا سوگند كه واردين به بهشت اندكند، و به خدا سوگند كه گروهى به نام حقّيه وارده بهشت مى شوند. گفتم : آن گروه كيستند؟ فرمود: گروهى كه به دليل محبتشان به على عليه السلام ، به حق آن حضرت قسم مى خورند ولى (عميقا) به حق او و فضيلتش آشنايى ندارند يعنى به طور اجمال با واجباتى از قبيل معرفت خدا و رسول و ائمه و نظاير اينها آشنايند ولى به تفصيل به اين معانى آگاهى ندارند. سپس فرمود: آمده اى تا از عقايد مفوضه بپرسى ، آنها دروغ مى گويند بلكه دلهاى ما ظرف مشيت خداست پس هرگاه خدا بخواهد ما و خداى تعالى مى فرمايد: و ما تشاؤ ن إ لا ان يشاء اللّه . كامل مى گويد: آنگاه امام عسكرى (عليه السلام) رو به من كرد و فرمود: چرا نشسته اى ؟ او تو را از حاجتت آگاه ساخت .))(1183)
از جمله روايتى است از رشيق حاجب مادرانى كه مى گويد: معتضد كسى را نزد ما فرستاد، ما سه نفر بوديم ، دستور داد كه مخفيانه سوار بر مركب و دور از انظار ديگران بيرون شويم . گفته بود: به سامراء برويد و ناگهان وارد خانه حسن بن على (عليه السلام) شويد. او خود از دنيا رفته است ؛ هر كه را در خانه او يافتيد سرش را ببريد و نزد من بياوريد. پس ما رفتيم و ناگهانى - طبق دستور معتضد - وارد خانه آن حضرت شديم ديديم خانه آبرومندى است ولى كسى در داخل آن نيست . پس پرده را بالا زديم ، ديديم داخل خانه ديگر سردابى است وارد سرداب شديم ديديم آب فراوانى است و در آخر آن حصيرى گسترده است . فهميديم كه حصير روى آب است و بر حصير فردى خوش سيما ايستاده نماز مى خواند و به ما و وسايل ما هيچ توجهى ندارد پس احمد بن عبداللّه جلو رفت تا از آب بگذرد امّا در آب غرقه شد و همچنان مضطرب و نگران بود تا من دستم را دراز كردم و او را بيرون آوردم و نجات و او بيهوش شد. ساعتى گذشت ، رفيق دومى من رفت تا از آب بگذرد براى او نيز همان وضع پيش آمد. من سرگردان ماندم ، رو كردم به آن صاحب خانه و گفتم : از خدا و از شما معذرت مى خواهم به خدا قسم من از جريان بى خبر بودم و نمى دانستم نزد چه كسى مى آييم . من در پيشگاه خدا توبه مى كنم ، نسبت به گفته هاى من هيچ توجهى نكرد. نزد معتضد برگشتيم ، گفت : اين قضيه را مخفى بداريد، اگر نه گردنتان را مى زنم .(1184)
از جمله نقل شده است كه على بن زياد صيمرى نامه اى خدمت آن حضرت نوشت و كفنى از آن حضرت طلب كرد. امام (عليه السلام) در پاسخ نوشت : ((تو در هشتاد سالگى به كفن احتياج خواهى داشت )) و پيش از درگذشت او كفن را فرستاد.(1185)
از جمله روايتى است از نسيم خدمتگزار ابومحمّد (عليه السلام) مى گويد: ده شب پس از تولد صاحب الزمان (عليه السلام) بر آن حضرت وارد شدم و در محضرش عطسه زدم ، فرمود: يرحمك اللّه من از شنيدن اين جمله خوشحال شدم ، فرمود: ((مى خواهى بشارت بدهم كه عطسه باعث ايمنى از مرگ تا سه روز است .(1186)
از جمله روايتى است از حكيمه كه مى گويد: چهل روز پس از تولد آن حضرت از نرجس ، وارد شدم ديدم مولايم صاحب الا مر (عليه السلام) ميان منزل راه مى رود، زبانى فصيح تر از زبان او نديده بودم ، پس ابومحمّد عليه السلام لبخندى زد و فرمود: ما گروه امامان در هر روز به قدر يك ماه ديگران و هر ماه به قدر يك سال ديگران رشد مى كنيم . سپس از حال آن حضرت پرسيدم ، امام مى فرمود: او را به كسى امانت سپرديم كه مادر موسى ، فرزندش را به او سپرده .(1187)