15- اسلام و برتري نژادي.
13. (يا اَيُّهَا الناسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ
مِنْ ذَكَرٍ وَ اُنْثي وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً
وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ
عِنْدَ اللّهِ اَتْقيكُمْ اِنَّ اللّه عَليم
خَبير؛.
اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و
به اقوام و تيره هاي گوناگوني تقسيم نموديم تا به
وسيله آن همديگر را بشناسيد (نه آن كه به آن
افتخار كنيد) گراميترين فرد در پيشگاه خداوند،
پرهيزگارترين شماست؛ همانا خدا دانا و آ گاه است).
موضوع تساوي انسانها و محكوميت هر نوع تبعيضات
نژادي و فاميلي و طبقاتي و اينكه فرزندان آدم از
نظر حقوق انساني برابرند، و هيچ فردى، به واسطه
رنگ اندام و رخسار يا از حيث زبان، و يا نسب و
نژاد بر فرد ديگر برتري ندارد از مسائل مهم
اجتماعي قرآن است كه در آيات زيادي آن را مطرح
ساخته است و از اين راه به هر نوع برتري طلبى،
نژادپرستى، افتخار به زبان، ورنگ چهره، قلم ابطال
كشيده و به يكي از بغرنجترين مسائل اجتماعي امروز
كه حتي در مراكز مهم صنعتي جهان (مانند امريكا) به
صورت معمايي لاينحل در آمده، پايان داده است.قرآن
اين مسأله را با منطقي سهل و آسان بيان مي كند و
با ارائه دادن نحوه پيدايش افراد انسان، محكوميت
برتريهاي موهوم نژاد و رنگ را مبرهن مي سازد.
با اين كه خدا از آغاز اين سوره تا آيه فوق،
خطابات پنج گانه خود را به صورت (يا أيّها الذين
آمنوا) القا كرده است، ولي در اين آيه دايره خطاب
را وسيعتر گرفته و به جاي خطاب به افراد با ايمان،
به كليه مردم اعم از مسلمان و كافر خطاب نموده و
مي فرمايد:.
اي مردم! اگر پرونده هستي تمام انسانها را ورق
بزنيد، خواهيد ديد كه مبدأ پيدايش همه مردم يكي
است، و همه از يك مرد و زن (آدم و حوا) به وجود
آمده اند، و تمام نسبهاي آنان به يك مبدأ منتهي مي
گردد؛ ديگر براي برتري صنفي بر صنف ديگر ملاكي
وجود ندارد.
و اگر شما را به صورت قبايل مختلفي در آورده
ايم، نه براي آن است كه با انتساب به اين قبايل،
افتخار بورزيد، بلكه براي اين است كه به وسيله
انتساب به قبايل گوناگون به همديگر معرفي شويد و
يكديگر را بشناسيد (لِتَعارَفُوا) و رمز اين
انشعاب همين است و هرگز پيوند به تيره اي خاص،
ملاك برتري نيست.
قرآن براي محكوم كردن افسانه تبعيضات نژادى، و
موهوم شمردن (قوميت) و (ناسيوناليسم) منفى، و
خاموش ساختن هرگونه شعارهاي جاهلى، در سوره هاي
مختلف (1) ، روي اين نكته كه ما شما را از يك ريشه
آفريده ايم، تكيه كرده و مي فرمايد: (اِتَّقُوا
رَبَّكُمُ الّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ؛
(2) .
از (مخالفت) با خدايي كه همه شما را از يك تن
آفريده بپرهيزيد).
قرآن همان طوري كه مسأله تبعيضات قبيله اي را
افسانه شمرده، موضوع (اختلاف زبان) و (رنگ اندام)
را ملاك فضيلت و افتخار ندانسته و هر دو را از
آيات الهي و از نشانه هاي قدرت آفريدگار شمرده
است، تا ملاحظه كنيم چگونه بشر كه از يك عنصر و
ريشه به وجود آمده و در پرتو يك سلسله عوامل طبيعي
و تكوينى، رنگ چهره و قيافه افراد مختلف گشته، و
به زبانهاي گوناگوني سخن مي گويد؛ چنان كه مي
فرمايد:.
(وَمِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ والارضِ
وَاختلافُ اَلْسِنَتِكُمْ وَاَلْوانِكُمْ اِنَّ في
ذلكَ لاياتٍ للعالَمينَ؛ (3) .
از نشانه هاي قدرت او است، آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف
زبانها و رنگهاي شما؛ بي ترديد در آنها براي جهانيان آيات و نشانه هاي بزرگي
است).
مسأله نژاد و زبان در جهان امروز.
جهان امروز با اين كه مراحل زيادي از تمدن
صنعتي را پشت سر نهاده، اما هنوز حتي موفقيت نيمه
كاملي در مسائل ياد شده، به دست نياورده است، و هر
سال در مركز ممالك پيشرفته جهان، بر سر اين مسائل،
آتشهايي شعله ور مي گردد و گروهي را در كام خود مي
كشد.
امروز در بزرگترين و مترقيترين نقاط جهان، دانش
آموزي را كه بر اثر يك سلسله عوامل طبيعي و
تكوينى، رنگ پوستش سياه است، به مدرسه سفيدپوستان
اگر چه هم كيش و هم ميهن او باشد راه نمي دهند.
امروز سناتوري كه به اشتباه، از در مخصوص سياه
پوستان وارد سينما مي شود، محكوم به پرداخت جريمه
مي گردد.
امروز در اين كشورهاي صنعتى، بخش جراحي و
معالجه سياه پوست و سفيد پوست با هم متفاوت است و
وسائل و داروهايي كه در بخش سفيدپوستان به كار مي
رود، هرگز در بخش جراحي و معالجه سياه پوستان وجود
ندارد و پزشكان جوان خارجي كه در نظر آنان به سان
پزشكيار نوآموزي هستند، حق معالجه سفيد پوستان را
ندارند، ولي بخش سياهان به روي آنها باز است!.
آيا با اين امتيازات ناروا و تضييقات بي حد و
حساب در ميان اين ملل، چگونه مي توان آنان را
منادي آزادي و پايه گذار (حُريّت) خواند!.
مسأله اعلاميه حقوق بشر، كه پس از انقلاب كبير
فرانسه به تصويب رسيد و يا منشور آزادي و برابري
بشر كه پس از جنگ جهاني دوم انتشار يافت، و تمام
دولتهاي بزرگ و متنفّذ، آن را امضا كردند، هنوز
نتوانسته است به اين كشمكشها پايان دهد، ولي در
ريگزار عربستان آن روز، و در دنياي تاريك آن زمان،
يك مرد الهى، و يك رهبر آسمانى، منادي حقيقي آزادي
و برابري انسانها گرديد و گفت: (در پيشگاه خداوند
و عدالتخانه او، سيد قرشي و سياه حبشي يكسان است).
پيامبر اسلام براي ابطال و كوبيدن اين سنتهاي
غلط، پيامهاي جامع و ارزنده اي به جامعه هايي كه
به خون و نژاد و زبان افتخار مي كردند فرستاده
است.
پيامبر عالي قدر اسلام، خود فرزند همان محيط
بود، و به درد و درمان جامعه عرب آشنايي كامل
داشت؛ او مي دانست كه علت انحطاط مردم مكه چيست از
اين رو در صدد برآمد كه دست، روي دردهاي اجتماعي
جامعه عرب بگذارد، و اين بيماريهاي خانمان برانداز
را به طور كامل معالجه بنمايد.
ما در اين جا، بخشهايي از سخنان پيامبر اسلام
را مي آوريم، و هر بخش از آنها براي معالجه درد
خاصي مطرح شده است كه به آنها اشاره مي شود:.
1. موضوع تفاخر به فاميل و خانواده و قبيله.
از دردهاي ريشه دار جامعه عرب بود، و بزرگترين
افتخار براي يك نفر اين بود كه شاخه اي از قبيله
سرشناسي مانند قريش باشد. پيامبر اكرم(ص) براي
برانداختن اين اصل موهوم چنين فرمود:.
(اَيُّها الناسُ اِنَّ اللّهَ قَدْ اَذْهَبَ
عَنْكُمْ نَخْوَةَ الْجاهِليَّةَ وَتَفاخُرَها بِ
آبائها اَلا اِنَّكُمْ مِنْ آدمَ وآدمُ مِنْ طينٍ؛
اَلا اِنَّ خَيْرَ عِبادِ اللّهِ عَبد اتقاهُ؛ (4)
.
اي مردم! خداوند در پرتو اسلام، افتخارات دوران
جاهليت و مباهات به انساب را از ميان شما برداشت؛
همگي شما از آدم پديد آمده ايد و او نيز از گل
آفريده شده است؛ بدانيد كه بهترين مردم كسي است كه
از گناه و نافرماني چشم بپوشد).
او براي اين كه به جهانيان اعلام دارد كه مقياس
واقعي برتري شخصيت، تقوا و پرهيزگاري است در بخشي
از سخنان خود، تمام مردم را به دو دسته تقسيم كرده
و فضيلت و افتخار را از آنِ جمعيتي دانسته است كه
متقي و پرهيزگار باشند و با اين تقسيم و دسته بندي
بر تمام ملاكهاي موهوم برترى، قلم بطلان كشيده
است، آن جا كه فرمود:.
(اِنَّما النّاسُ رَجُلان مُؤمن تَقىّ كريم
عَلَي اللّهِ وفاجر شقىّ هَيّن عَلَي اللّهِ؛.
مردم در پيشگاه خداوند بر دو دسته اند: (و دسته
سومي وجود ندارد) دسته اي پرهيزكار كه در پيشگاه
خداوند، گرامي هستند، و گروهي متجاوز گناهكار كه
در نزد خداوند ذليل و خوارند).
2. فضيلتي به نام عربيت.
رسول خدا(ص) مي دانست كه ملت عرب، عربيت و
انتساب به اين نژاد را يكي از مفاخر بزرگ خود مي
دانند و نخوت عربيت به سان يك بيماري مسرى، در
عروق و اعماق دلهاي آنان جاي گرفته است؛ او براي
معالجه اين درد و برانداختن اين كاخ موهوم فضيلت،
رو به مردم كرد و فرمود:.
(اَلا اِنَّ العربيّةَ لَيْسَتْ باب والد
ولكنها لِسان ناطق فَمَنْ قَصُرَ عَمَلُهُ لَمْ
يَبْلُغْهُ حَسَبُهُ؛ (5) .
هان اي مردم! عرب بودن، ملاك شخصيت و جزء ذات
شما نيست، بلكه عربيت تنها زبان گويايي است، و
هركس در انجام وظيفه خود كوتاهي كند، افتخارات
پدرى، او را به جايي نمي رساند و كمبود كار او را
جبران نمي كند).
آيا بياني شيواتر و رساتر از اين مي توان يافت
رسول خدا(ص) منادي حقيقي آزادى، به جمله هاي پيشين
اكتفا نكرد و براي تحكيم تساوي انسانها و جامعه ها
فرمود:.
(اِنَّ الناسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ الي يَوْمِنا
هذا مَثَلُ اَسنانِ المُشطِ لافَضْلَ لِلعربىِّ
عَلَي الْعَجَمىّ وَ لا الاَحْمَرَ عَلَي
الاَسْوَدِ اى بِالتَّقوى (6) ؛.
همه مردم در روزگار گذشته و حال، مانند دندانه
هاي شانه، مساوي و برابرند، عرب بر عجم، و سفيد بر
سياه برتري ندارد و ملاك فضيلت، تقوا و پرهيزگاري
است).
پيامبر اكرم(ص) با اين بيان، همه گونه امتيازات
ناروا و تضييقات بي حد وحساب را از ميان ملل جهان
برداشت، و كاري را كه اعلاميه حقوق بشر و يا منشور
آزادي و برابري بشر با آن همه سروصدا انجام نداده
است، در آن روزگار انجام داد.
او نه تنها به وسيله آيات قرآن، و خطابه هاي
آتشين، هيجاني در دلهاي شكست خورده آن روز به وجود
آورد، بلكه در موارد زيادي عملاً سنتهاي باطل
دوران جاهليت را كه بر محور تبعيضات نژادي دور مي
زد، باطل ساخت.
او براي تحقق بخشيدن به آرمان تساوى، دختر عمه
خود را به ازدواج غلامي به نام (زيد) درآورد، و به
بلال كه اجنبي و سياه پوست و غلام بود، يكي از
مناصب مذهبي را واگذار كرد؛ به زياد بن لبيد كه
يكي از اشرف و ثروتمندان انصار بود، دستور مؤكد
داد كه دختر خود را به عقد غلام سياهي به نام
(جويبر) درآورد.
از آن جا كه سرگذشت ازدواج اين دختر و پسر كه
در دو محيط متضاد زندگي مي كردند، از داستانهاي
شگفت انگيز اسلامي است و در حقيقت نشان دهنده
تساوي واقعي ميان تمام طبقات جامعه با ايمان است،
شايسته است ترجمه صحيح آن را با تجزيه و تحليل
فشرده اي در اين جا بياوريم، بالاخص كه اين داستان
در كتابهاي معتبر شيعه (7) نقل شده است.
ازدواج شگفت انگيز تاريخ.
هنوز چند صباحي از هجرت رسول اكرم به مدينه
نگذشته بود كه مردي از اهل يمامه، با اشتياق تمام
به حضور پيامبر رسيد و اسلام اختيار نمود؛ اين مرد
كه مسلماني پاكدل و مؤمني با اخلاص، به شمار مي
رفت، داراي قامتي كوتاه، سيمايي نا زيبا و چهره اي
سياه بود؛ در عين حال، نيازمند و دستش از زمين و
آسمان كوتاه بود و حتي لباس مناسبي در بر نداشت.
وضع فلاكت بار مرد يمامى، كه نامش (جويبر) بود،
نظر مبارك آن حضرت را به خود جلب نمود؛ رسول خدا
بر برهنگي و غربت وي ترحم نمود و بدن او را با دو
جامه پوشانيد و دستور داد كه روزي يك صاع گندم به
وي داده شود؛ براي مسكن او هم، مسجد در نظر گرفته
شد و پيامبر به وي اذن داد كه با بينوايان ديگر در
مسجد زندگي كنند.
چندي گذشت و مرد يمامي زندگي يك نواخت خود را
ادامه داد، اما هر اندازه دامنه اسلام بيشتر توسعه
مي يافت، اشخاص غريب و بي چيز در مدينه بيشتر مي
شدند و به حكم اجبار، مسكن آنان غير از مسجد، كه
محل اجتماع مسلمانان و عبادتگاه اهل مدينه و مركز
پخش حقايق اسلام به شمار مي رفت، جاي ديگري نبود؛
پيداست كه اين وضع قابل تحمل نبود و با مقاصد عالي
رسول اكرم(ص) و ارشاد و هدايت وي سازش نداشت.
در هر صورت، مردمان بي خانمان جاي را بر ديگران
تنگ كرده بودند و مسجد مدينه براي خود آنان نيز
ظرفيت نداشت. در اين هنگام، وحي نازل شد و آن حضرت
مأمور گرديد كه مسجد را از هر نوع آلودگي پاك
گرداند و هر كس را كه در مسجد جاي داده بود و شب
در آنجا مي خوابيد، از آن مكان مقدس بيرون كند و
حتي تمام درهايي را كه از منزلهاي اطراف به مسجد
باز مي شد، مسدود نمايد، به جز در خانه علي و
فاطمه ى، كه آنان از اين قسمت معاف شدند و اين
خود، براي آنان امتيازي محسوب مي گرديد.
رسول اكرم دستور جديد را به مرحله اجرا گذاشت و
پس از آن، ديگر كسي حق نداشت در مسجد مسكن گزيند،
ولي با اين وصف، از وضع آن مردم بي پناه غفلت
نفرمود و دستور داد كه در محلي سقف زدند و به آنان
امر كرد كه همه در آن مكان مسكن گزينند؛ اين، همان
محلي است كه به نام (صُفّه) ناميده مي شود و عده
بي شماري از ياران آن حضرت به اصحاب (صفه)، يعني
كساني كه منزل و مأوايي به جز همان سايبان
نداشتند، شناخته مي شوند.
پس از آن، معمولاً پيامبر و مسلمانان در مواقع
مختلف به آنان سر مي زدند و آن حضرت آنچه از خوراك
و پوشاك به دستش مي رسيد به آنان مي داد؛ مسلمانان
نيز به پيروي از او، آنچه از دستشان بر مي آمد،
درباره آنان كوتاهي نمي كردند و به اين ترتيب،
جامعه اسلامي كه در آن زمان بسيار كوچك بود، و
بودجه زيادي در اختيار نداشت، از يك عده بي چاره و
بي پناه نگهداري مي نمود.
يك روز، پيامبر به طور معمول به سراغ اصحاب
(صفه) آمد. از بين آنان، به مرد (يمامى) متوجه
گرديد و فرمود: (جويبر)، چه خوب است كه براي خود
همسري انتخاب كني و به اين وسيله، خود را از فشار
ديو شهوت برهاني و عفت خويش را حفظ نمايى، ضمناً
همسرت تو را در امر دنيا و آخرت كمك خواهد كرد.
جويبر با كمال ادب عرض كرد: مگر كسي به من رغبت
مي كند! من نه حسب دارم، نه نسب، نه مال و نه
جمال؛ آخر چه زني حاضر مي شود با من ازدواج
نمايد!رسول اكرم فرمود: اي مرد! خداوند به وسيله
اسلام، كساني را كه در جاهليت براي خود شرف و
فضيلتي قائل بودند، پست نمود و آنان را كه در آن
زمان ذليل و ناچيز شمرده مي شدند، عزيز گردانيد.
خداوند متعال، نخوت و بلند منشي ها و افتخارات
موهوم آن دوران ناداني را، با فرستادن آيين اسلام
از بين برده است؛ ديگر، امروز، عشيره و قبيله، حسب
و نسب و تعصبات جاهلانه ارزش ندارد؛ امروز تمام
مردم سياه و سفيد، قرشي و غيرقرشى، عرب و عجم همه
مساوي اند؛ آنان از هر نژادي كه باشند، به هر حال،
فرزند آدم هستند و طينت آدم از خاك سرشته شده است؛
در روز بازپسين، تنها كسي بيشتر مورد لطف و مرحمت
پروردگار خواهد بود كه از ديگران پرهيزگارتر، و در
مقام بندگي و فرمان برداري پيش قدمتر باشد.
اين سخنان ملكوتي پيامبر كه به گوش مرد يمامي
مي رسيد، آن چنان در دل وي جاي مي گرفت كه در پرتو
آن، درهايي از معرفت و ايمان به روي وي باز مي شد
و با شنيدن اين سخنان، عدل حقيقي و عدالت واقعي را
پيش خود مجسم مي ديد.
او به هنگام استماع سخنان آن حضرت، سراپا گوش
بود؛ گويا هر كلمه از اين كلمات نوراني صحنه اي از
واقعيت و حقيقت مطلق را به وي ارائه مي داد و در
مقابل اين منطق قوى، چاره اي جز سكوت نداشت و شايد
هم از جمله كوتاه خود در برابر پيشنهاد آن حضرت،
نادم و پشيمان شده بود.
آن گاه پيامبر، به مرد يمامي فرمود برخيز و نزد
(زياد بن لبيد) كه از شريفترين افراد قبيله (بني
بياضة) است برو و به او بگو: من از جانب رسول خدا
پيامي براي تو آورده ام. پيامبر به من فرموده كه
فرمان وي را به تو ابلاغ كنم؛ رسول خدا به تو امر
مي كند؛ دخترت را كه نامش (ذلفاء) است به (جويبر)
كه من باشم تزويج كن. مرد يمامي برخاست و به راه
افتاد و براي رساندن پيغام پيامبر به سراغ زياد بن
لبيد رفت و او هنگامي رسيد كه زياد و جمعي از
خويشان و بستگان وي در خانه اش گرد هم نشسته
بودند؛ در آستانه در اجازه ورود خواست و به وي اذن
ورود داده شد؛ داخل خانه گرديد و سلام كرد.
در اين حال، زياد و حضار متوجه جويبر شده بودند
و مي خواستند بدانند مرد يمامي فقير كه هميشه او
را جزء اصحاب صفه مي ديدند و طبعاً مي خواهند با
نظرحقارت به وي بنگرند، با آن هيكل و قيافه مخصوص
خود، به چه منظوري آمده است.
جويبر گفت: اي زياد! من ازطرف رسول خدا(ص)
پيامي براي تو آورده ام. (اين پيام) مربوط به خودم
(است) آيا آشكارا بگويم يا پنهانى.
زياد كه قطعاً تصور نمي كرد مرد يمامي چه حاجتي
دارد، گفت: نه چرا پنهانى! بلند بگو! من افتخار مي
كنم كه پيام رسول خدا را بشنوم.
جويبر گفت: پيامبر فرموده است كه دخترت (ذلفاء)
را به جويبر تزويج نمايى.
زياد كه انتظار چنين سخني را نداشت، با كمال
تعجب گفت: راستي رسول اكرم خودش ترا براي اين
منظور فرستاده است.
جويبر گفت: آرى! من هرگز دروغ به رسول خدا
نگفته ام. زياد گفت: دختران ما با كساني ازدواج مي
كنند كه كفو و هم شأن ما باشند، آن هم از طايفه
انصار. جويبر! تو برگرد تا اين كه خودم خدمت
پيامبر برسم و عذرم را به عرضش برسانم.
جويبر با حالي دگرگون برگشت، و زير لب با خود
مي گفت: به خدا قسم! قرآن به چنين عملي كه از اين
مرد سر زد حكم نكرده و رسالت محمد(ص) نيز به اين
منظور نيامده است.
(ذلفاء) دختر زياد در پشت پرده ناظر اين ماجرا
بود؛ مخصوصاً گفتار اخير مرد يمامي را كاملاً
شنيد؛ اين سخن بر وي گران آمد؛ گويي ايمان و
اعتقادي كه به پيامبر خود داشت، از درون دل وي را
ملامت مي كرد، لذا فوراً كسي را پيش پدر فرستاد و
او را به داخل پرده احضار كرد و سرزنش نمود:.
پدر جان! اين چه حرفي بود كه از تو شنيدم! چرا
با فرستاده پيامبر چنين گفتگو نمودى. زياد گفت:
مگر نشنيدي كه اين مرد چه گفت اين مرد با آن
وضعيت، مدعي بود كه پيامبر او را پيش من فرستاده و
به من امر كرده است كه دخترم (ذلفاء)، يعني تو را
به همسري وي در آورم.(ذلفاء) گفت: سخنان او را
شنيدم، اما به خدا سوگند! جويبر كسي نيست كه
آشكارا به پيامبر دروغ ببندد؛ به هر حال، فرستاده
اوست و حتماً راست مي گويد. شما همين الان كسي را
در پي جويبر بفرست، و او را پيش از اين كه به حضور
پيامبر(ص) برسد، و پاسخ تو را به اطلاعش برساند،
برگردان؛ زياد مانند كسي بود كه تا آن لحظه به
خواب رفته باشد و دخترش او را بيدار كرد و او بدون
چون و چرا، كسي را فوراً به دنبال مرد يمامي
فرستاد و او را بر گردانيد. جويبر برگشت، ولي مثل
اين كه احساس كرد وضع دگرگون شده است زياد آن مرد
بي اعتنا، اكنون با قيافه باز، از وي پذيرايي مي
كرد؛ زياد گفت: جويبر! خيلي خوش آمديد! تقاضا مي
كنم شما اين جا قدري توقف كنيد تا من برگردم؛ و او
را در خانه گذاشت و خود به حضور پيامبر(ص) رسيد و
عرض كرد: اي رسول خدا! پدر و مادرم فدايت باد!
جويبر پيام شما را رسانيد و به من گفت كه شما امر
فرموده ايد دخترم (ذلفاء) را به وي تزويج كنم، ولي
من روي خوشي به وي نشان ندادم، فكر كردم شرفياب
شوم و حضوراً آنچه لازم است عرض كنم؛ رسم ما اين
است كه دختران خود را به كسي بدهيم كه از حيث شرف
و آبرو و ساير جهات هم شأن خودمان باشد. بنابراين
يك نفر از انصار كه واجد اين شرايط باشد، همسر
آينده دخترم خواهد بود.
پيامر اكرم فرمود: جويبر مرد مسلمان و مؤمني
است و در آئين اسلام، هر مرد مسلماني كفو زن
مسلمان، و هر مؤمني برابر و هم شأن زنِ با ايمان
است؛ بنابراين، جويبر كفو دختر توست؛ به زودي آن
دو را به هم تزويج كن؛ و هيچ چيزي تو را از اين
امر باز ندارد. زياد در حالي كه از آمدن خود نتيجه
اي نگرفته بود، به منزل برگشت و يكسره نزد دخترش
رفت و آنچه كه شنيده بود، به وي گفت. دخترش گفت:
بنابراين چاره اي جز اقدام نيست؛ اگر با پيامبر از
در مخالفت وارد شوى، كافر خواهي شد.
زياد از منزل بيرون آمد و دست جويبر را گرفت،
او را با خود نزد بزرگان و ريش سفيدان قبيله برد و
درحضور آنان، دخترش را به عقد نكاح وي در آورد و
مهر او را كه از جانب رسول خدا(ص) مقرر گرديده
بود، ( و مقدار آن طبعا همان مهر السنة، 500 درهم
بوده است) خود به عهده گرفت، پس از آن، مقدمات
عروسي را فراهم آورد و جهاز دخترش را نيز خريداري
كرد. سپس به جويبر پيغام داد كه زن شما مهياست؛
آيا منزل داريد.
جويبر گفت: نه، به خدا قسم! منزلم كجا بود؛
ناچار دستور داد منزلي براي عروس و داماد، در نظر
گرفتند و اسباب و لوازم منزل هرچه كه مورد لزوم
بود تهيه گرديد؛ دو جامه نو نيز بر تن جويبر
پوشانيدند و عروس را با تشريفات خاصي به خانه نو
آوردند جويبر داخل حجله شد؛ اما بر خلاف توقع،
خوشحال به نظر نمي رسيد؛ نگاهي به همسرش نمود و
نظري به اطراف حجله گاه افكند، قدري در آن زر
وزيور و فرش و پرده كه همه با مشك و عنبر، خوشبو
شده بود، خيره شد، بدون اين كه سخني بگويد يا
توجهي به عروس نمايد، در حجله گاه قرار گرفت و تا
طلوع فجر به خواندن قرآن و نماز ادامه داد. و
هنگام طلوع فجر صداي اذان مسجد پيامبر، وي را به
طرف مسجد كشانيد؛ همسرش در آن هنگام وضو گرفت و
نماز صبح را به جا آورد؛ در اين موقع، زنان نزدش
شتافته و با بي صبري تمام مي خواستند از جريان
عروس و داماد باخبر شوند.ذلفاء! شوهرت نزد تو آمد
ذلفاء با حالتي شرمگين گفت: خير، او اول شب تا صبح
همه اش قرآن مي خواند و ركوع و سجود به جاي مي
آورد و اول فجر كه صداي اذان بلند شد، براي نماز
به سوي مسجد روانه شد.
شب دوم نيز، مانند وضع شب اول بود و هرگز بين
آن دو تماسي صورت نگرفت، ولي زنان و خويشان عروس
اين مطلب را از پدر عروس پنهان كردند.
تا اين كه شب سوم نيز به همين صورت به پايان
رسيد؛ در اين هنگام، زنان مهر خاموشي را شكسته و
قضيه را به پدر عروس خبر دادند.
زياد كه در اول آن گونه فكر مي كرد، و با آن
مقدمات به اين امر تن داده بود، مانند آتشِ
برافروخته با عجله به طرف خانه پيغمبر شتافت و به
آن حضرت گفت: يا رسول اللّه! پدر و مادرم فدايت
شوند؛ شما به من امر فرموديد كه دخترم را به جويبر
بدهم، در حالي كه ابداً با ما تناسب نداشت، و
همتاي ما شمرده نمي شد، اما امر شما ما را به اين
كار وادار ساخت، و هر طور بود عروسي را راه
انداختيم و عروس را به خانه داماد برديم.
پيامبر فرمود: مبارك باشد! مگر چيزي بدي از او
ديده ايد.
زياد گفت: اين مرد دستش از زمين و آسمان كوتاه
بود؛ من تمام لوازم زندگي را در اختيارش گذاردم و
دخترم را تسليمش كردم، اما ديگر انتظار نداشتم او
با وي چنين رفتار كند!.
پيامبر فرمود: مگر چه كرده است.
زياد گفت: هيچ؛ جويبر شب زفاف وارد حجله شد و
بدون اين كه به دخترم توجهي بكند، با قيافه اي
محزون در گوشه اتاق تا صبح مشغول تلاوت قرآن و
ركوع و سجود بوده و هنگام نماز صبح از منزل خارج
شده است. شب دوم نيز همين عمل را تكرار كرده است،
ولي اين امر را از من پنهان كردند؛ شب سوم نيز
ماجرا همانند آن دو شب قبل بود، تا آن كه من از
قضيه خبردار شدم و اينك از شما درخواست مي كنم در
كار ما دخالت نماييد؛ اين وضع قابل تحمل نيست!
گمان مي كنم كه اين مرد اساساً فاقد غريزه جنسي
است و رغبتي به زن ندارد. زياد سخن خويش را گفت و
رفت.
پيامبر جويبر را احضار كرد و به او فرمود: مگر
به زن رغبت ندارى.
جويبر عرض كرد: چرا مگر من مرد نيستم! اتفاقاً
خيلي هم ميل دارم.
پيامبر فرمود: ولي خلاف اين، به من گزارش شده
است؛ به من خبر داده اند كه براي تو منزلي مجلل،
با تمام وسايل تهيه شده، و دخترك زيبا را آرايش
كرده و مانند شاخه گلي خوشبو و معطر در اختيار تو
قرار داده اند، اما تو با قيافه عبوس وارد حجله
شده و حتي يك كلمه هم با او حرف نزده اى! آيا
عارضه غيرمترقبه اي براي تو رخ داده است.
جويبر: يا رسول اللّه(ص)! من چند سال در صُفّه
غريبان به سر مي بردم؛ ناگهان چشم گشودم و خانه اي
وسيع، با انواع وسايل و لوازم زندگي و دختري خوش
سيما و خوشبو، در اختيار خود ديدم؛ در اين حال،
وضعي كه چند سال متوالي بر من گذشت، به خاطرم آمد.
آن فلاكت و برهنگى، آن بي كسي و غربت، آن به سر
بردن در ميان فقرا و بي كسان؛ تمام اين امور يكي
پس از ديگري در خاطرم مجسم شد؛ از انصاف دور ديدم
كه قبل از اين كه شكر خدا را به جا آورم، از اين
خوان نعمت استفاده كنم؛ از اين رو، براي سپاسگزاري
و تقرب به خدا، گوشه اي را در نظر گرفتم و شب را
تا صبح به تلاوت قرآن و ركوع و سجود به سر آوردم و
در سجود تا آن جا كه توانستم، خدا را بر اين موهبت
شكر نمودم، تا هنگامي كه صداي اذان را شنيدم، از
منزل بيرون آمدم، ولي تمام روز را نيز با روزه شام
كردم و اين عمل را سه شب و روز تكرار نمودم؛ با
اين همه خود را پيش خدا شرمسار، و عمل خود را
ناچيز مي شمارم، اما امروز به اين عمل خاتمه خواهم
داد، و امشب به خواست خدا همسرم را از خودم راضي
خواهم نمود.
پيامر اكرم(ص) پس از شنيدن سخنان جويبر، زياد
را به حضور خود طلبيد، و آنچه از جويبر شنيده بود،
به وي باز گفت: زياد و تمام فاميل او، از شنيدن
اين سخنان خوشحال شدند و همه ناراحتيها از بين
رفت.
آن روز سپري شد و شب چهارم فرا رسيد، ولي در
حقيقت شب اول عروسي به شمار مي رفت، و جويبر به
وعده خود وفا نمود، و داماد و عروس زندگاني خوب و
سعادتمندانه خود را آغاز كردند.
رسول اكرم(ص) با اين عمل به مردم سركش آن روز و
امروز فهمانيد كه نه تنها مأموريت دارد بتهاي سنگي
و گلي را لگدمال كند، بلكه تمام بتهاي مربوط به
امتيازات خرافي و موهوم را بايد از بين ببرد؛ آري
با اين عروسي بي نظير، كه طبعاً در آن روزتوجه
تمام اهل مدينه، بلكه تمام مسلمانان را به خود جلب
كرد، قدرت و نفوذ معنوي آن حضرت مسلم گرديد و گوشه
اي از برنامه هاي اسلام به مرحله عمل در آمد.
اما آوازه و گفتگوي اين عروسي از زبانها
نيفتاده بود كه پيامبر به سوي غزوه اي روانه
گرديد، و جويبر تازه داماد نيز در ركابش حضور
داشت؛ وي در آن كار زار شربت شهادت نوشيد، و همسر
زيبايش ذلفاء را به عزاي خويش گرفتار ساخت.
اما ذلفاء پس از وي مانند ساير زنان بيوه نبود،
بلكه مسلمانان از هر سو به خواستگاري وي شتافتند و
بيش از هر دختر ديگري به ازدواج با وي علاقه نشان
دادند.
چرا تقوا ملاك فضيلت است.
بايد اساس و ريشه برتري را در اموري جست كه با
نفس و روح انساني اتحاد و آميختگي داشته باشد، و
به عبارت ديگر از واقعيت و حقيقت انسان كه روح
اوست، سرچشمه بگيرد و هرگز مال و ثروت، نژاد و
رنگ، مقام و منصب مادى، داشتن فرزند و انتساب به
اقوام و شخصيتها كه از حقيقت و شخصيت انسان، دور و
جدا هستند، نمي توانند در شخصيت و برتري انسان،
اثر بگذارند.
آرى، صفات فاضله و ملكات عالي انساني و سجاياي
اخلاقى، مانند صداقت، عاطفه، كرم و نوعي دوستي و
يا دانش و معرفت كه با حقيقت انسان و روح او،
اتحاد و آميزش يافته، مي توانند محور برتري و ملاك
فضيلت باشند؛ زيرا بر اثر يگانگي و اتحادي كه با
انسان دارند، در انسانيت و شخصيت معنوي او اثر
بارزي مي گذارند؛ ولي تمام اين صفات بارز انساني
به تنهايي و بدون صفت تقوا و پرهيزگارى، كه حقيقت
آن، مراعات حقوق خدا و مردم است، نمي توانند در
شخصيت انسان آثار نيكويي بگذارند؛ زيرا هر يك از
صفات عالي انسانى، در صورتي مايه افتخار است كه در
پرتو آن، حقوق خدا و مردم پايمال نگردد، و در غير
اين صورت، نه تنها مايه افتخار نيست، بلكه تجاوز و
رذيله محسوب خواهد شد. .
پىنوشتها:
1. ر .ك: سوره هاي نساء
(4) آيه 1؛ انعام (6) آيه 98؛ زمر (39) آيه 6.
2. نساء (4) آيه 1.
3. روم (30) آيه 22.
4. سيره ابن هشام، ج 2، ص 412؛ كلينى، كافى، ج
8، 246.
5. كافى، ج 8، 246.
6. شيخ مفيد، اختصاص، ص 341.
7. كافى، ج 2، ص 9؛ تذكره علامه، ج 2، آغاز
كتاب نكاح.