مقصد ششم: بعضى از
آداب حج
بدان كه: حج، اعظم اركان دين و عمده چيزهايى است كه آدمى را به حضرترب العالمين
نزديك مىسازد.و آن اهم تكليفات الهيه و اصعب عبادات بدنيه است.
تارك آن از خيل يهود و نصارى محسوب، و از بهشتبرين محجوب است.و اخباردر فضيلت
آن، و ذم تارك آن مشهور، و در كتب اخبار، مسطور است.و شرايط و آداب ظاهريه آن وظيفه
علم فقه، و در آن علم شريف مذكور.و در اينجا در چند فصلاشاره به بعضى از اسرار
خفيه و آداب باطنيه آن مىنماييم.
فصل اول: بعضى از
اسرار آداب باطنيه حج
بدان كه: غرض اصلى از خلقت انسان، شناختن خدا و وصول به مرتبه محبت و انسبه او
است.و آن موقوف استبر صفاى نفس و تجرد آن.پس هر چه نفس انسانىصافتر و تجرد آن
بيشتر شد انس و محبت او به خدا بيشتر مىشود.و حصول صفاىنفس و تجرد آن موقوف
استبر دورى از شهوات طبيعيه و بازداشتن آن از لذات شهويهو ترك متاع و زخارف
دنيويه و صرف جوارح و اعضا به جهتخدا در اعمال شاقه ومداومتبه ياد خدا و متوجه
ساختن دل به او.
از اين جهتخداى - تعالى - قرار عباداتى را فرمود كه متضمن اين امور هستند،
زيرابعضى از عبادات، بذل مال است در راه خدا كه باعث دل كندگى از متاع دنيوى
مىگردد،چون: زكوة و خمس و صدقات.و بعضى متضمن ترك شهوات و لذات است، چون: روزه.و
بعضى ديگر مشتمل بر ياد خدا و متوجه ساختن دل به او و صرف كردن اعضا درعبادت او
است، چون: نماز.و از ميان عبادات، حج مشتمل بر همه اين امور استبازيادتى، زيرا در
آن است ترك وطن و مشقتبدن و بذل مال و قطع آمال و تحملمشقت و تجديد ميثاق الهى و
طواف و دعا و نماز.
يا اشتمال آن به امورى است كه: مردمان به آنها انس نگرفتهاند و عقول، سر آنها
رانمىفهمند، مثل: زدن سنگريزه، و «هروله» ميان صفا و مروه، زيرا به امثال اين
اعمالكمال بندگى، و غايت ذلت و خوارى ظاهر مىشود.زيرا كه: ساير عبادات، اعمالى
هستندكه: بسيارى از عقول، علت آنها را مىفهمند و به اين جهت طبع را به آنها انس، و
نفس راميل حاصل مىگردد.
و اما بعضى از اعمال حج، امورى است كه: عقول امثال ما را راهى به فهميدن سر
آنهانيست.پس به جا آوردن آنها نيست مگر به جهت محض اطاعت امر و بندگى مولاىخود.و
در چنين عملى اظهار بندگى بيشتر است، زيرا بندگى حقيقى آن است كه: در فعلآن سببى
به جز اطاعت مولا نباشد.
بندهايم و پيشه ما بندگىست بندگان را با سببها كار نيست
مىنخواهد كار بنده علتى جز كه فرمودهست مولا خدمتى
و از اين جهتبود كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: «در حج، بهخصوص
«لبيك بحجة حقا تعبدا و رقا» .يعنى: «خداوندا! اجابت تو را به حج كردم از راه بندگى
و رقيت» (1) .
و در عبادات ديگر شرايع اين را نفرموده.پس چنين عبادتى كهعقل كسى به جهت آن
نرسد در اظهار بندگى كاملتر است.پس تعجب بعضى از مردماناز اين افعال عجيبه ناشى
از جهل ايشان استبه اسرار عبوديت و بندگى.و اين سر درقرار داد حج استبا وجود
اينكه هر عملى از اعمال آن نمونه حالى از حالات آخرت يامتضمن اسرار ديگر است،
همچنان كه اشاره به آن خواهد شد.
علاوه بر اينها اينكه: عبادت حج لازم دارد اجتماع اهل عالم را در موضعى كهمكرر
نزول وحى در آنجا شده بعد از اين روح القدس كه ناموس اكبر استبه آنجافرود آمده و
ملائكه مقربين به آنجا آمد و شد نمودهاند و به خدمت رسول اعظمرسيدهاند.و سابق بر
آن منزل خليل رب جليل بوده و ملائكه ملكوت در آنجا بر اونزول كردهاند.بلكه آن مكان
مقدس سرزمينى است كه: پيوسته منزلگاه خيل انبيا از آدمتا خاتم، و هميشه مهبط وحى و
محل نزول كروبيان بوده.و در آنجا سيد انبيا متولدگشته و قدم همايون او و ساير انبيا
به اكثر آن سرزمين رسيده.و خداوند ذوالجلال آنرا خانه خود ناميده، و به جهت عبادت
و تخفيف گناه بندگان خود بر پاى داشته، واطراف و حوالى حرمخانه خود و حرمگاه آن
قرار داده.و عرفات را مثل ميدانى درابتداى حرمخانه خود كرده.و ذيتحيوانات را و
كندن درختان و نباتات را به جهتاكرام خانه خود در آنجا حرام نموده.و آن را به طريق
پاى تخت پادشاهان مقررفرموده، كه زيارت كنندگان، از راههاى دور، و ولايات بعيده،
ژوليده مو و غبار آلودهقصد آنجا كنند تا تواضع از براى صاحب خانه خود نموده باشند،
با اعتراف ايشان كه اومنزه از زمان و مكان است.
و شكى نيست كه: اجتماع در چنين موضعى مكرم با وجود اينكه باعثحصولالفت و
مصاحبت مردمان و رسيدن به خدمتخوبان كه از اطراف عالم به جهتحجمىآيند و سرعت
اجابت دعوات است، موجب ياد آمدن پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و بزرگى او و سعى و
اهتمام او در ترويج دين الهى و نشر احكام خدايى مىشود.و اينسبب رقت قلب، و صفاى
نفس مىگردد.
فصل دوم: امورى كه
هنگام توجه به حجبايد مراعات شود
كسى كه اراده حج مىكند، در وقت توجه به جانب حج مراعات چند امر رابايد بكند:
اول اينكه: نيتخود را از براى خدا خالص كند به نحوى كه شايبه هيچ غرضى ازاغراض
دنيويه در آن نباشد.و هيچ باعثى بر حج، جز امتثال امر الهى نداشته باشد.پسنهايت
احتياط كند كه مبادا در خفاياى دل او نيتى ديگر باشد از ريا و يا احتراز از
مذمتمردم به سبب نرفتن حج، يا خوف از فقر و بر تلف شدن اموال، - چونكه مشهور
استكه: تارك الحج مبتلا به فقر و ادبار مىشود - .يا قصد تجارت و شغل ديگر، زيرا
همهاينها عمل را از قربت و اخلاص، خالى مىكند.و مانع از مراتب ثواب موعود
مىگردد.وچه احمق كسى است كه: متحمل اين همه اعمال شاقه كه واسطه تحصيل سعادت
ابدىگردد به جهتخيالات فاسده كه به جز خسران فايده ندارد.
دوم آنكه: از گناهانى كه كرده توبه خالص كند.و حق الناس كه در ذمه او باشد
خودرا برىء الذمه سازد.و دل از همه علايق بكند، تا دل او بالكليه متوجه خدا شود.و
بايدچنان تصور كند كه: از اين سفر برنخواهد گشت.و وصيتخود را مضبوط سازد و
آمادهسفر آخرت گردد، زيرا اصل اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است.و بايد
دروقتبيرون آمدن از براى سفر حج و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و
اموال،ياد آورد زمانى را كه: قطع علاقه از اينها خواهد نمود به جهتسفر آخرت.
سوم آنكه: در وقت اراده سفر، متذكر عظمتخانه و صاحب خانه گردد، و به يادآورد
كه: او را در اين وقت، ترك اهل و عيال و مفارقت از مال و جاه و دورى دوستانو
مهاجرت از اوطان را اختيار كرده به جهت قصد امرى رفيع الشان عظيم القدر.
يعنى: زيارت خانهاى كه خدا آن را مرجع مردم قرار داده.
پس بداند كه: اين سفر، مثل ساير سفرهاى دنيا نيست.و متذكر گردد كه: چه
امرىاراده كرده است و رو به چه جايى آورده و قصد زيارت كه را دارد.و بداند كه:
اومتوجه استبه زيارت آستانه حضرت مالك الملك و از جمله كسانى است كه
منادىپروردگار او را صلاى دعوت داده و او به جان و دل قبول نموده.پس قطع علايق
وتبرك خلايق كرده رو به خانه رفيع القدر عظيم الشان آورده تا دل خود را فى الجمله
بهملاقات خانه تسلى دهد و آن را وسيله وصول به غايت آمال، كه لقاى جمال جميلايزد
- متعال - باشد، سازد.
چهارم آنكه: دل خود را فارغ سازد از هر چيزى كه در راه يا مقصد، دل او رامشغول
مىسازد و خاطر او را پريشان مىكند، از: معامله و تجارت و نحو اينها، تا دل
اومطمئن بوده متوجه ياد خدا باشد.
پنجم آنكه: سعى كند كه توشه سفر و خرجى راه او از ممر حلال باشد.و در آنوسعت
دهد اما نه به حدى كه به اسراف منجر شود.و مراد از «اسراف» ، آن است كه: انواع
اطعمه لذيذه را صرف نمايد، همچنانكه طريقه خوش گذرانان اهل روزگار است.
و اما بذل كردن مال بسيار به اهل استحقاق، پس آن، اسراف نيست.
همچنان كه رسيده است كه: «هيچ خيرى در اسراف نيست.و هيچ اسرافى درخير نيست» .
ششم آنكه: در اين سفر هر نقصان مالى يا اذيتبدنى كه به او برسد به او خرسند ودل
شاد گردد، زيرا آن، از علامات قبول حج اوست.
هفتم آنكه: با رفقا و اهل سفر خويش خوش خلقى نمايد و گشاده رو و شيرين
كلامباشد.و با ايشان تواضع كند.و از كجخلقى و درشت گويى غايت اجتناب نمايد.وفحش
نگويد.و سخن لغو از او سرنزند.و سخنى كه رضاى خدا در آن نيست نگويد.وبا كسى جدال و
خصومت نكند.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «حج مبرور، هيچ جزائى نداردمگر
بهشت.شخصى عرض كرد: يا رسول الله! مبرور كدام است؟ فرمود: آن است كه: باآن، خوش
كلامى و طعام دادن باشد» . (2)
و بايد بسيار اعتراض با رفيق و جمال و غير اينها از هم سفران نكند.بلكه با
همه،هموارى كند.و با راه روان خانه خدا فروتنى و خفض جناح نمايد.و حسن خلق را
پيشهخود كند.و حسن خلق، همين نيست كه: اذيت او به كسى نرسد، بلكه اگر اذيتى
ازديگرى به او رسد متحمل شود.
هشتم آنكه: ژوليده و غبار آلوده باشد و خود را در راه، زينت نكند.و ميل
بهاسبابى كه باعث فخر و خودنمايى است ننمايد.و اگر تواند پياده راه رود، خصوصا
درمشاعر معظمه، يعنى: از مكه و منى و مشعر و عرفات.به شرطى كه: مقصود او از
پيادهرفتن، صرفه اخراجات نباشد، بلكه غرض او زحمت و مشقت در راه خدا باشد.و
اگرمقصود صرفه باشد سوارى بهتر است اگر وسعتباشد.و همچنين از براى كسى كهپياده
روى باعث ضعف او از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است.
فصل سوم: اسرار
باطنيه مقدمات و اعمال حج
بدان كه: آدمى چون به قصد حج از وطن خود بيرون برود و داخل بيابان گردد
وگريوهها و عقبات را مشاهده كند و رو به خانه خدا آورد بايد متذكر گردد بيرون
رفتنخود را از دنيا و گرفتارى به گريوههاى عالم برزخ و محشر، تا ملاقات حضرت
داور.و از تنهايى راه، ياد تنهايى قبر كند.و از تشويش «قطاع الطريق» و درندگان
صحرا، ياد هولموذيات عالم برزخ نمايد.و چون ميقات رسد و جامه احرام پوشد، به فكر
پوشيدنكفن، افتد و ياد آورد زمانى را كه: به كفن خواهند پيچيد و با آن جامه به
حضورپروردگار خواهند برد، زيرا جامه احرام، شبيه به كفن است، و چون احرام بست و
زبانبه «لبيك اللهم لبيك» گشود بداند كه: معنى اين كلام اجابت نداى پروردگار است
اگرچه بايد اميدوار به قبول لبيك او باشد.اما از رد آن نيز خوفناك باشد و بترسد كه:
مباداجواب او رسد كه «لا لبيك و لا سعديك» .پس بايد متردد ميان خوف و رجاء باشد و
ازخود و عمل خود نوميد، و به فضل و كرم الهى اميدوار باشد.و بداند كه: وقت
لبيكگفتن، ابتداى عمل حج است و محل خطر است.
مروى است كه: «حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - چون احرام بست و برمركب
سوار شد رنگ مبارك او زرد شد و لرزه بر اعضاى شريفش افتاد، نتوانست كهلبيك
گويد.عرض كردند كه: چرا لبيك نمىگوييد؟ فرمود كه: مىترسم كه پروردگار منگويد:
«لا لبيك و لا سعديك» .پس چون زبان به تلبيه گشود و لبيك گفتبيهوش گشته ازمركب بر
زمين افتاد، او را به هوش آوردند و سوار كردند.و لحظه به لحظه چنين مىشدتا از حج
فارغ گرديد» . (3)
و چون صداى مردمان به تلبيه بلند شود متذكر شود كه: اين اجابت نداى پروردگاراست
كه فرموده است:
«و اذن فى الناس بالحجياتوك رجالا».
خلاصه معنى آنكه: «نداكن مردمان را كه به حجحاضر شوند» . (4)
و از اين ندا به ياد نفخ صور و برآمدن مردم از قبور افتد، كه كفنها در گردن
بهعرصات قيامت ايشان را مىخوانند.
و چون داخل مكه شد به فكر افتد كه: حال، داخل حرمىگرديد كه هر كه داخل آنشود
در امن و امان است.و اميدوار شود كه: به اين واسطه از عقاب الهى ايمن گردد.ودل او
مضطرب باشد كه: آيا او را قبول خواهند كرد و صلاحيت قرب حرم الهى راخواهد داشتيا
نه، بلكه به دخول حرم، مستحق غضب و راندن خواهد شد و از اهل اينمضمون خواهد بود:
به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند كه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى
و بايد اميد او در همه حالات غالب باشد، زيرا شرف خانه، عظيم است، و صاحبخانه
كريم، و رحمت او واسع، و فيض او نازل، و حق زيارت كنندگان خود را منظوردارد.و كسى
كه پناه به او آورد رد نمىنمايد.
و چون نظر او به خانه افتد مستشعر عظمت آن گردد، و چنان تصور كند كه: گوياصاحب
خانه را مىبيند.و اميدوار شود كه: چنان كه به ملاقات خانه فايز شد به ملاقاتصاحب
خانه نيز مشرف خواهد شد.و شكر خدا را به جا آورد كه: به اينموهبت كبرى رسيد.
و چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبت و خوف و رجاء مملوسازد و
بداند كه: در حال طواف، شبيه استبه ملائكه مقربين كه پيوسته در حول عرشاعظم طواف
مىنمايند.و بداند كه: مقصود كلى، طواف دل استبه ياد پروردگار خانه.
پس ابتدا و ختم طواف را به ياد او كند.و روح طواف و حقيقت آن طواف دل است
درحضرت ربوبيت و خانه مثال ظاهرى است در عالم جسمانى.و خانه در عالم ملك وشهادت
نمونهاى است از حضرت ربوبيت در عالم غيب و ملكوت.
و آنچه رسيده كه: «بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طوافملائكه
بر آن چون طواف بنى آدم استبر كعبه» (5) .
دور نيست كه اشاره به اين مشابهتباشد.
و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلى قاصر است امر شد به ايشان كه:
متشبه به انسان شوند در طواف خانه مكه.
«فان من تشبه بقوم فهو منهم».
يعنى: «هر كه خود را شبيه به قومى كند از ايشانمحسوب است» .
پريشان نيستى مىگو پريشان.
و چون به نزد حجر الاسود آيد كه آن را ببوسد متذكر اين شود كه: آن به جاى
دستخداست در زمين و عهود بندگان در آن است.
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «حجر الاسود دستخداست در
ميان خلق، كه آن بندگان مصافحه مىكنند با او چون مصافحه بنده با آقا يادخيل كسى با
كسى» . (6)
از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «چون خداى - تعالى - عهود
از بندگان خود گرفت امر فرمود به حجر الاسود تا آن را فرو برد.پس، از اين جهت در
نزد آن مىگويند: «امانتى اديتها و ميثاقى تعهدته» .يعنى: امانتخود را ادا كردم
وپيمان خود را نگاهداشتم، تا حجر الاسود به اين شهادت دهد» . (7)
و فرمود كه: «ركن يمانى درى است از درهاى بهشت كه از روزى كه گشوده شدهاست
هرگز بسته نشده است» . (8)
و بايد قصد آدمى در وقتبوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار بلكه هرجزئى از
خانه، طلب قرب باشد از راه محبت و شوق به خانه و صاحبخانه.و تبركجستن باشد به
رسيدن بدن به خانه.و اميد داشتن به اينكه: به اين وسيله بدن او از آتشجهنم محفوظ
بماند.
و چون چنگ در دامن خانه كعبه زند نيت آن كند كه: دست در دامن خدا آويختهو طلب
مغفرت و امان مىكند مثل تقصير كارى كه دست در دامن بزرگى زند.و چنانقصد كند كه:
ديگر مرا ملجا و پناهى نيست.و به جز عفو و كرم تو راه به جايى ندارم.ودست از دامن
خانه تو بر نمىدارم تا مرا ببخشى و مرا امان عطا فرمايى.
و چون به ميان صفا و مروه به جهتسعى آيد بايد متذكر شود كه: اينجا شبيه استبه
ميدانى كه در بارگاه پادشاهى واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و شد مىكنند
گاهىمىآيند و زمانى مىروند و به جهت اظهار اخلاص خدمت، و اميد نظر رحمت درآنجا
تردد مىنمايند.مثل كسى كه: به خدمت پادشاهى رسيدهباشد و بيرون آمده باشدو نداند
كه پادشاه در حق او چه حكم خواهد فرمود. پس در دور خانه آمد و شدمىكند كه شايد در
يك مرتبه بر او ترحم كند.و در وقت آمد و شد در آنجا، ياد آوردآمد و شد خود را در
عرصات محشر ميان دو كفه ميزان اعمال خود.
و چون به عرفات حاضر شد نظر به ازدحام خلايق كند و ببيند كه: مردمان به
لغتهاىمختلفه صداها بلند كردهاند و هر يك به زبانى به تضرع و زارى مشغولاند.و هر
كدام بهطريقه امام و پيشواى خود آمد و شد مىكنند، ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن
روزپر هول و وحشت را.و پراكندگى مردمان را در آنجا به طور حيران و سرگردان.و هرامتى
به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده و چشم شفاعتبر او انداختهاند.پس چون بهاين فكر
افتاد دست تضرع بردارد و با نيتخالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حج او راقبول كند و
او را در زمره رستگاران محشور سازد.و چنان داند كه: نوميد نخواهد شد،زيرا روز، روز
شريف، و موقف، موقف عظيمى است. و بندگان خدا از اقطار زمين درآنجا جمعاند و دلهاى
همه به خدا منقطع است.و همتهاى همه مصروف دعا و سؤال است.و دستهاى همه به درگاه
پادشاه بىنياز بلند است.و همگى چشم بر در فيض ورحمت او انداخته و گردنها به سمت
لطف و كرم او كشيده.و البته چنين موقفى از نيكانو اخيار خالى نيست، بلكه ظاهر آن
است كه: ابدال و اوتاد ارض در خدمتصاحب عصر در آنجا حاضرند.
پس دور نيست كه: از حضرت ذو الجلال به واسطه دلهاى پاك و نفوس مقدسه،رحمتبر
كافه مردمان فايض شود.و چنان گمان نكنى كه همه اين خلايق آنجا جمعاندو با هزار
اميدوارى راه دور و دراز پيمودهاند و اهل و وطن را دور افكنده وكربت غربتبرخود
قرار داده و رو به درخانه چنين كريمى آوردهاند خداوند كريم همهرا نااميد كند! و
سعيشان را نابود سازد! و بر غريبى ايشان ترحم نكند! زنهار! زنهار! درياى رحمت از آن
وسيعتر است كه در چنين حالى تنگى كند.
و از اين جهت رسيده است كه: «بدترين گناهان آن است كه آدمى به عرفات حاضرشود و
چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده» . (9)
و چون از عرفات برگردد و دوباره داخل حرم شود از اينكه خدا باز او را اذن
دخولحرم داده تفال زند كه خدا او را قبول فرموده و خلعت قرب بر او پوشانيده و از
عذابخود او را ايمن ساخته.
و چون به منى آيد و متوجه «رمى جمرات» گردد، نيت او از رمى جمرات، بندگى وقصد
امتثال امر الهى باشد.و خود را متشبه كند به حضرت خليل الرحمن در وقتى كه دراين
مكان، شيطان بر او ظاهر گرديد.پس خداى - تعالى - او را امر فرمود كه: آن لعين رابا
سنگ ريزه براند.و چنان قصد كند كه: سنگ ريزهها را بر روى شيطان مىاندازد وپشت او
را مىشكند.و چون ذبح قربانى كند، ياد آورد كه اين ذبح، اشاره به آن استكه: به سبب
حج، بر شيطان و نفس اماره غالب گشتم و ايشان را كشتم و از عذاب الهىفارغ گشتم.پس
در آن وقت، سعى كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابقمرتكب بود تا در اين
اشاره صادق باشد.و فى الجمله شيطان و نفس اماره را ذليلكرده باشد.
و از اين جهت رسيده است كه: «علامت قبول حج، آن است كه: حال آدمى بعد ازحج،
بهتر از سابق گردد» .
و در خبرى ديگر وارد است كه: «از علامت قبول حج، ترك معاصى است كه
سابقمىكرد.و بدل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به
مجالسى كه در آن ياد خدا مىشود» . (10)
و از حضرت امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - حديثى وارداست
كه متضمن عمده اسرار و دقايق حج است.و خلاصه آن اين است كه فرمود:
«چون اراده حج كنى پس دل خود را خالى كن از هر چه آن را از خدا مشغول مىكند،و
پرده ميان تو و خدا مىگردد.و همه امور خود را به خدا واگذار.و در جميع امورخود بر
او توكل كن.و سر تسليم بر قضاى او نه.و وداع كن دنيا و استراحت و خلق را.وحقوق مردم
را كه بر ذمه توست ادا كن.و اعتماد مكن بر زاد و راحله و رفقا و خويشانو جوانى و
مال خود، كه بر هر كدام اعتماد كنى وبال تو مىشود.و چنان مهياى سفر شوكه اميد
بازگشتن نداشته باشى.و با رفقا نيكو سلوك كن.و اوقات نمازهاى واجبى وسنتهاى نبوى را
مراعات كن.پس به آب توبه خالص از همه گناهان غسل كن.و جامهصدق و صفا و خضوع و خشوع
را در بر كن.و از هر چه ترا از ياد خدا باز مىدارد و ازاطاعت او مانع مىگردد
احرام بند.يعنى: بر خود حرام كن و لبيك گو.يعنى: اجابت كننداى خدا را اجابتى صاف و
صادق، و پاك و خالص از براى خداى - تعالى - و چنگدر عروة الوثقى زن.و در دل خود با
ملائكه در حول عرش طواف كن، چنان كه با جسمخود با مسلمين در دور خانه طواف
مىكنى.و به هروله از هوا و هوس خود فرار كن.واز حول و قوه خود بيزار شو.چون به منى
رسى تمناى هرچه از براى تو حلال نيست ازدل بيرون كن.و در عرفات، اعتراف به تقصيرات
خود كن.و عهد يگانگى خدا كه درنزد توست تازه ساز.و در هنگام ذبح قربانى، حلقوم هوا
و هوس و طمع را قطع كن.و دروقت انداختن جمرات، شهوات نفسانيه و خساست و دنائت و
صفات ذميمه را از خودبينداز.و چون سر خود را تراشى همه عيوب باطنيه و ظاهريه را از
خود بتراش.و چوندر حرم خدا داخل شوى و پا به خانه خدا نهى در كنف امان الهى و ستر
و حفظ او داخلشو.و تعظيم صاحب خانه و جلال و عزت او را در دل خود ثابت كن.و در
«استلامحجر» به جهت عظمت و سلطنت او خاضع شو.و چون طواف وداع كنى ماسواى خدا
راوداع كن.و چون به صفا رسى باطن و ظاهر خود را از براى لقاى الهى صاف كن، و درعهد
و حبتخود ثابتبايست تا روز قيامت.و بدان كه: خداى - تعالى - حج را واجبنكرده و
آن را نسبتبه خود نداد.و پيغمبر - صلى الله عليه و آله - شريعت مناسك رانياورد مگر
از براى اشاره كردن به مرگ و بعث و قبر و حشر و قيامت» . (11)
پىنوشتها:
1. محجة البيضاء، ج 2، ص 197
2. محجة البيضاء، ج 2، ص 191
3. محجة البيضاء، ج 2، ص 201.
4. حج، (سوره 22)، آيه 27
5. محجة البيضاء، ج 2، ص 202.
6. بحار الانوار، ج 99، ص 225، ح 22. (با اندك تفاوتى)
7. بحار الانوار، ج 99، ص 226، ح 26.
8. بحار الانوار، ج 99، ص 220. (با اندك تفاوتى)
9. بحار الانوار، ج 99، ص 263، ح 44
10. رك: محجة البيضاء، ج 2، ص 196.
11. مصباح الشريعة، باب 22، ص 142.
|