اقسام اسباب مشغولى
دل:
قسم اول: امور خارجيه ظاهريه.مثل اينكه: در حال نماز، چشم، مشغول ديدنبعضى
چيزها مىشود.يا گوش، متوجه شنيدن بعضى آوازها مىگردد، زيرا امثال اينامور بسيار
مىشود كه آدمى را مشغول مىسازد.و دل را به واسطه اينها به فكرهاىديگر
مىاندازد.و از فكرى به فكرى ديگر مىرود.و به جايى منتهى نمىشود.
بايد قطع اين اسباب را نمايد، به اين نوع كه: در حال نماز، چشم را بر هم نهد.يا
درخانه تاريكى نماز كند.يا نزديك ديوارى بايستد و چيزى كه او را مشغول سازد در
وقتنماز نزد خود نگذارد.و در موضعى كه جمعيت مردم است نماز نكند، و همچنين
درخانههاى منقش و عمرات عاليه.
و از اين جهتبود كه: بسيارى از عبادت كنندگان، خانه تاريك و كوچكى را
اختيارمىكردند كه به قدر جاى سجود بيش نبود.
قسم دوم: اسباب باطنيه است.يعنى: امورى كه در دل آدمى است كه او را ازحضور قلب
باز مىدارد، زيرا هر كه را دل پريشان و خاطر او گرفتار مشاغل دنيويهاست، دل او به
يك جاى قرار نمىگيرد.و فكر او منحصر در يك چيز نيست.و دل او ازاين طرف به آن طرف
پرواز مىكند.و چشم بر هم نهادن و خانه تاريك همنفعى نمىبخشد.
و علاج آن منحصر است در اينكه: دل را به قهر، مشغول معانى آنچه مىگويد كند.
و خواهى نخواهى دل را متوجه نماز سازد.و پيش از آنكه داخل نماز شود مهياى
آنگردد.به اين نحو كه: به فكر آخرت و درجات بهشت و دركات دوزخ افتد.و ايستادنخود
را در روز قيامت در حضور حضرت پروردگار به ياد آورد.و مهمات دنيويه را ازخانه دل
خود بيرون كند.
پس هرگاه دل او به واسطه اين معالجات ساكن شد و از وساوس خواطر باز ايستادفهو
المطلوب.و الا چارهاى از براى او نيست مگر اينكه: به مسهل قوى معالجه كند كهريشه
مرض را از رگ و پى بكند.
و آن اين است كه: نظر كند در امورى كه باعث مشغولى دل او و مانع او از حضورقلب
است.و شهوات و علايقى كه او را از ياد خدا باز دارد.
پس دل را از آن شهوات قطع كند.و آن علايق را از خود دفع نمايد، زيرا هرچيزى كه
او را از حضور قلب در نماز و ياد خدا باز مىدارد دشمن دين او و لشكرشيطان و عدو او
است.پس استخلاص خود از آن لازم، و رهايى از قيد او متحتم است. و آنچه اول مذكور شد
از اينكه: دل خود را خواهى نخواهى متذكر معانى الفاظسازد، در وقتى مفيد است كه دل
مشغول فكر جزئى و گرفتار انديشه اندكى باشد.
و اما امور عظيمه و گرفتاريهاى قويه، پس مجرد همين كفايت مىكند.بلكه تو
رانمىگذارد كه به فكر حضور قلب بيفتى.و اگر احيانا به فكر آن افتادى و در صدد
آنبر آمدى آن گرفتاريها به معارضه تو بر مىخيزد.و دل تو در ميان جدال مىافتد
تومىخواهى آن را مشغول نماز كنى، ولى علايق، آن را به سوى خود مىكشند تا نماز
توتمام شود، يا در اثناى نماز، آنها غالب مىشوند.
و مثال آن مانند مردى است كه: در زير درختى نشسته باشد و خواهد ساعتىبخوابد يا
در امرى از امور خود فكرى نمايد و گنجشكان بسيار در آنجا جمع باشند وآواز آنها او
را از خواب باز دارد، يا ذهن او را مشوش كند.و او بر خيزد و با چوبى آنهارا براند و
بخوابد يا مشغول فكر شود باز گنجشكان بر گردند.و او باز برخيزد به راندنآنها، و
چون بنشيند باز عود كنند.پس هرگز خواب راحتيا فكر صحيح از براى آنشخص در زير آن
درخت ميسر نمىشود.بلكه بايد از آن مكان به جاى ديگر رود يادرخت را قطع كند.
پس همچنين درختشهوت، چون نمو كرد و شاخ و برگ آن از اطراف و جوانب،خانه دل را
فرو گرفت، گنجشكان افكار باطله و هواهاى فاسده بر آن جاى مىگيرندچنانكه گنجشكان بر
درخت جمع مىشوند، مانند مگسانى كه بر گرد كثافاتمجتمع مىگردند.
و اين افكار و خواهشها را نهايتى متصور نه.و كم كسى از آنها خالى
مىشود.همهآنها مجتمعاند در تحتيك امر كه دوستى دنيا باشد، كه منبع هر فساد، و
سرچشمه هرقصور و نقصان، و اساس هر شقاوت و هلاكتى است.و هر دلى كه در آن، محبت
دنياباشد بايد طمع از لذت مناجات با خدا ببرد، زيرا دلى كه محل قاذورات و كثافات
دنياباشد چگونه اهل عالم قدس، آنجا داخل شوند؟ ! و چگونه انوار لامعه
محبتخداوندپاك در آنجا تابد؟ !
عشق آمد و بر ملك دل زد حلقه گفتم كيست اين گفتا قرقچى گشتهام ييلاق سلطانى
است اين
گفتم قرقچى گشتهاى اى عشق اما ملك دل ييلاق سلطان كى سزد قشلاق چوپانيست اين
بلى همت هر كسى در پى آن چيزى است كه به آن شاد است.پس كسى كه شادىآن به دنيا
باشد چگونه دل او مشغول نماز مىگردد؟ و ليكن باز بايد نوميد نباشد و دست از مجاهده
بر ندارد و به قدر امكان دل خود را در نماز به ياد خدا برگرداند.و تا بتواندموانع و
علايق را دور افكند.و اين «دواى حضور قلب» است.و چون بر طبع اكثر اهلروزگار
ناگوار است، از آن نفرت مىكنند تا مرض ايشان مزمن مىگردد.و از اين روستكه: اكابر
دين، سعيها كردند كه دو ركعت نماز كنند كه از آن در دل ايشان هيچ از اموردنيا
نگذرد، نتوانستند.با وجود اين، ديگر ما را چه طمع در اين باقى مىماند، اى كاشثلث
نماز يا ربع آن از وساوس و افكار باطله سالم بماندى.
و مخفى نماند كه: جميع آنچه مذكور شد در افكارى است كه متعلق به امور
مهمهدنياست كه هرگاه دست از امور دنيويه برداشته شود آن افكار نيز تمام شود.و بسا
باشدكه: افكار آدمى و وساوس باطله و افكار فاسده چند است كه اصلا تعلق به شغل و
عملدنيايى كه از براى او باشد ندارد بلكه به محض توهمات باطل و تصورات لا طائل
است.
و امر آنها مشكلتر است، اگر چه رفع محبت دنيا از دل مدخليتى بسيار درزوال آنها
دارد.
فصل چهارم: اسرار و
اشارات متعلقه به شروط و افعال و اركان نماز
بدان كه: از براى هر يكى از شروط نماز و افعال و اركان آن، اسرار و اشاراتىاست
كه: هر كه طالب آخرت و شايق رتبه سعادت باشد بايد از آنها غافل نگردد.و مادر اين
كتاب شمهاى از آنها را ذكر مىكنيم.
پس مىگوييم كه: اما از آن اسرار آن است كه: چون بانگ مؤذن را بشنوى به يادهول
نداى منادى روز محشر افتى كه به آواز مهيب، خلايق را به عرصه عرصاتخواند.پس بشتاب
به سوى آوردن آنچه اذان به جهت آن است، كه نماز باشد.و درظاهر و باطن، تعجيل به آن
كن، زيرا رسيده است كه:
«شتاب كنندگان در دنيا به سوى اين ندا، كسانى خواهند بود كه: در روز
قيامتبهلطف و مدارا ايشان را خواهند خواند» . (1)
و اين ندا را بر دل خود عرضه كن، پس اگر از شنيدن اين ندا شاد و فرحناك گردىو
رغبتشتاب به سوى آن دارى بدان كه: فرداى قيامت نداى بشارت و رستگارى به توخواهد
رسيد.و از اين جهتبود كه سيد انبيا - صلى الله عليه و آله - در وقت صلوةمىفرمود:
«ارحنا يا بلال».
يعنى: «اى بلال! ما را به راحتانداز به ندا كردن به سوى نماز» . (2)
پس ملاحظه كن هر يك از اين كلمات اذان را و ببين كه: ابتدا و انتهاى آن «الله
اكبر» يعنى: نام بزرگ خداست.و اين اشاره به آن است كه: او اول است و آخر است و
ظاهراست و باطن.و دل خود را مستعد ساز كه چون تكبير را بشنوى تعظيم خداى رابه جا
آورى، و دنيا و ما فيها را پست و حقير شمارى.
و چون «اشهد ان لا اله الا الله» را استماع كنى هر معبودى غير از خدا را نابود
وباطل انگارى.
و چون «اشهد ان محمدا رسول الله» را بشنوى پيغمبر - صلى الله عليه و آله -
راحاضر دانى.و به ادب تمام، نام او را بر زبان آرى.و شهادت به رسالت او دهى.وصلوات
بر او و آل او بفرستى.
و به گفتن: «حى على الصلوة و حى على الفلاح و حى على خير العمل» متذكر آنشوى
كه: نماز باعث رستگارى و بهترين اعمال است.پس با شوق و رغبتمتوجه آن گردى.
بعد از آن، عود به تكبير «الله كبر» و تهليل «لا اله الا الله» پروردگار كنى
همچنان كهابتدا به آن كردى.و مبدا و معاد خود را خدا دانى و بس.و اعتماد و قوام
خود را بهحول و قوه او دانى.و بدانى كه: هيچ حول و قوهاى نيست مگر به واسطه
خداوند علىعظيم.
و چون وقت نماز داخل شود متذكر شو كه: اين وقتى است كه خداوند عالم آن راقرار
داده است از براى تو كه در آن وقتبه خدمت او بايستى و به طاعت او فايز گردى.
و بايد در اين وقتسرور و خرمى در دل تو و بشاشت و شكفتگى در رخسار تو
ظاهرگردد.نه مانند اكثر اهل اين روزگار، كه چون وقت نماز رسد گويا زحمتى بر
ايشانوارد شده.
پس بايد مستعد پاكيزگى و نظافت گردى، و لباسى كه لايق مناجات پروردگار
باشدبپوشى.همچنان كه هر وقتبه حضور يكى از سلاطين دنيا مىروى تغيير لباس
خودمىكنى.و به سكينه و وقار و ميان خوف و رجاء به مصلاى خود روى و عظمت و
جلالالهى و قدرت غير متناهى او را ياد آورى.و عدم قابليت و پستى ذات خود را درنظر
گيرى.و مكان پاكيزه به جهت نماز اختيار كنى.و چون مكان و لباس و بدن خود راطاهر
ساختى از دل خود كه اصل و حقيقت است غافل نگردى و آن را به آب توبه وپشيمانى از
گذشته، و عزم بر ترك معاصى در آينده پاك سازى.
و چون عيوب و قبايح بدن خود را به واسطه لباس، از نظر خلق پوشاندى بياد آورعيوب
باطن خود را كه به جز پروردگار تو ديگرى بر آنها مطلع نيست.و آنها را بهپشيمانى و
حيا و شرمسارى بپوشان.و همه معايب خود را در پيش خود حاضر ساز.ودل خود را به زير
بار خجالت در آور، در آن وقتبرخيز و در حضور پروردگار عظيمبايست، چون بنده
گناهكار به دفعاتى كه از آقاى خود گريخته باشد و با خجالتبرگشتهسر در پيش در حضور
آقاى خود ايستاده باشد.
و چون در مصلاى خود ايستادى به خاطر آور كه: تو در اين وقت در حضور پادشاههمه
پادشاهان ايستادهاى و اراده راز گفتن با او و تضرع در خدمت او و التماس رضا
وخوشنودى او و نظر لطف و مرحمت او دارى.
و بهتر آن است كه: در صورت امكان، از براى محل نماز، مكان شريف اختيارنمايى مثل
مساجد و روضات مطهره معصومين - عليهم السلام - ، زيرا كه خداوند - عز شانه - اين
مواضع شريفه را محل استجابت دعا و موضع نزول فيض و رحمتخودقرار داده. پس با سكينه
و وقار و خشوع و انكسار داخل آنها شو.
از حضرت امام صادق - عليه السلام - مروى است، آن چه خلاصه آن اين است كه:
«چون بر در مسجد رسى بدان كه قصد پادشاه عظيمى نمودهاى كه به جز پاكان، قدمبر
بساط او نمىنهند.و به غير صديقين، اذن همنشينى او را نيافتهاند.و هيبت
پاگذاردنبر بساط خدمت او را از دست مده به درستى كه تو اراده امر عظيمى در پيش
دارى. وبدان كه: او قادر استبر هر چه خواهد از عدل و فضل.پس اگر با تو به فضل و
رحمتخود مهربانى كند طاعتى از تو قبول مىكند و ثواب بسيار به تو عطا مىفرمايد.و
اگر ازتو مطالبه اخلاص كند طاعتبسيار تو را كم مىكند.و او هر چه خواهد مىكند و
كسىرا بر او دستى نيست.پس در حضور او اعتراف به عجز و تقصير و بيچارگى خود كن
ورازهاى خود را بر او عرض كن اگر چه هيچ راز و آشكارى از او پنهان نيست.و دلخود را
از هر چه تو را از خدا مشغول مىكند خالى ساز.و بعد از آن ببين كه: اسم تو ازديوان
چه طايفه بيرون مىآيد.پس اگر شيرينى مناجات او را يافتى و به لذت سخن گفتنبا او
رسيدى و از جام رحمت و كرامت او شربت عنايت نوشيدى و يافتى كه: او رو به توآورده
است پس در مهد امن و امان داخل شو.و اگر نيافتى بايست ايستادن مضطرى كهچاره او از
همه جا منقطع، و اميد او از هر چيز بريده شده و اجل او نزديك شده باشد.
و چون خداوند رؤوف از دل تو بفهمد كه پناه به او آوردهاى نظر رحمت و رافتبه
تو مىافكند.و توفيق به تو كرامت مىفرمايد، زيرا كه او خداوند كريم است كه
دوستدارد كرم كند به بندگان مضطر خود.پس چون رو به قبله ايستادى بدان كه: روى خود
را از هر سمتى گردانيدهاى و رو به خانه خدا آوردهاى.و اين اشاره به آن است كه:
بايدروى دل را از هر چه ما سوى الله استبگردانى و رو به خدا كنى، و همچنان كه
روىظاهر را به خانه خدا كردهاى روى دل را به صاحب خانه كنى» . (3)
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «چون بنده به نماز خود بايستد
ورغبت و دل او با خدا باشد از نماز خارج مىشود مانند روزى كه از مادر متولد شده
باشد» . (4)
و فرمود: «آيا نمىترسد كسى كه روى خود را از نماز مىگرداند كه خدا روى او
راچون روى خر كند؟ !» . (5)
بعضى گفتهاند كه مراد اين است كه: «هر كه در نماز، روى دل خود را از ياد خدا
وملاحظه عظمت و جلال او بگرداند، بيم آن است كه: خدا روى دل او را چون روى خركند،
يعنى: غفلت را بر او مستولى گرداند و او را از تعقل امور عاليه ممنوع گرداند» .
و چون ايستادى بايد سر خود را به زير اندازى و گردن كج كنى و به اين عمل، ذلتو
انكسار خود را متذكر شوى.و از تكبر و سركشى بيزارى جويى.و ياد آورى هول آنزمانى را
كه در عرصه عرض اكبر در حضور خالق دادگر در معرض پرسش ايستادهخواهى بود.پس ياد آور
كه در اين وقت، در حضور پروردگار ايستاده و او مطلع براحوال توست.و مالك ملك و
ملكوت را پست تر از يكى از پادشاهان دنيا مگردان.ولا اقل در حضور چنين پادشاه لم
يزل و لا يزال چنان بايست كه در حضور يكى ازسلاطين دنيا بايستى.يا چنان بايست كه در
حضور يكى از صلحاى شهر، يا كسى كهمىخواهى ترا به صلاح و تقدس بشناسد به نماز
بايستى.و خاك بر سر كسى كه: ادعاىخداشناسى و عظمت و جلال و محبت و خوف او را كند و
با وجود اين، از يكى ازبندگان مسكين او كه قدرت بر هيچ چيز ندارد حيا و شرم كند و
بترسد و از خداوندعظيم، شرم نكند و نترسد! ! !
فصل پنجم: آداب دخول
در نماز
چون كه: از اين مقدمات فارغ شدى و اراده دخول در نماز نمايى ابتدا كن به
هفتتكبير و دعاى آنها.پس چون تكبير گويى متذكر عظمت الهى شو و ياد جلال او نماى
وذلتخود را در جنب عظمت او به نظر در آور.
و چون گويى: «اللهم انت الملك الحق» .يعنى: پروردگارا! تويى پادشاه به حق -
،قدرت نامتناهى خداوندى را و استيلا و تسلط او را بر همه عوالم متذكر باش.
و چون گويى: «لبيك و سعديك و الخير فى يديك و الشر ليس اليك» .يعنى:
اجابتكردم تو را.و به طاعت تو حاضر شدم.و همه خيرات در دست توست.و شر و بدى رادر
ساحت كبريائى تو راه نيست، متذكر فرمان بردارى او شو و همه خيرات را از او بدان.
و چون گويى: «عبدك و ابن عبدك منك و بك و لك و اليك» .يعنى: من بنده وبنده
زاده توام.و وجود من از توست و به سبب توست، و از براى طاعت تو خلق شدهام.
و بازگشت من به سوى توست، ذلت و بندگى خود و پدر و مادر خود را ياد آور واعتراف
كن به اينكه: اوستخالق تو و مالك تو و تو اثرى از آثار او هستى.و وجود تواز اوست.و
قوام تو به اوست.و ملكيت تو از براى اوست.پس تو از او هستى و او تو راو انخواهد
گذاشت و رحمتخود را از تو دريغ نخواهد داشت.پس نفس ضعيف وعاجز خود را بر آستانه
مرحمت او بيفكن و امر دنيا و آخرت خود را به او واگذار.
و همچنين در امثال اين فقرات انواع اين معانى را ياد آور و منتظر فيوضات
عالماعلى باش.و خود را محافظت كن از اينكه به وساوس فاسده افتى.
و چون نيت كنى بايد متذكر گردى كه: حال به موقف حضور پروردگار رسيدى.
و چون تكبيرة الاحرام گويى بايد بدانى كه معنى اين است كه: خدا بزرگتر و
بالاتراست از اينكه وصف كرده شود.يا از هر چيزى كه تصور شود بزرگتر است.يا از
آنبالاتر است كه: ادراك عظمت او كرده شود.پس در آن وقت، تفكر عظمت و جلال اوكن و
به ياد آور كه همه اشيا را به قدرت كامله خود از كتم عدم به صحراى وجود آورد.
حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «چون تكبير گويى بايد حقيرشمارى
در نزد كبريايى خدا هر چيزى كه ميان عرش اعلى و تحت الثراى است.به درستىكه: خداى -
تعالى - چون مطلع شود بر بندهاى كه تكبير مىگويد و دل او غافل است، مىگويد: اى
كاذب! آيا مرا مىفريبى؟ قسم به عزت و جلال خودم كه تو را از شيرينىياد خود محروم
مىسازم.و از نزديكى خود و شادى به مناجات خود تو رادور مىكنم» . (6)
پس هان اى برادر! وقت نماز، دل خود را ملاحظه كن اگر شيرينى نماز را مىيابى
ودر نفس خود از نماز بهجت و سرورى ملاحظه مىكنى و دل خود را به مناجات خداشاد و
خرم مىبينى بدان كه: تكبير تو را قبول فرمود.و اگر از لذت مناجات و شيرينىعبادت
محرومى بدان كه: خدا تو را دروغگو شناخته و از درگاه خود تو را رانده و از آستانه
خود تو را دور افكنده.پس بر حال خود گريه كن مانند زنى كه فرزند عزيز اومرده باشد.و
به علاج خود پرداز پيش از آنكه حسرت و ندامتبينى.
و چون تكبيرة الاحرام را گفتى و مشغول دعاى استفتاح گرديدى كه اول كلمات آناين
است:
«وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض».
يعنى: «روى خود را كردم بهجانب آنكه آسمانها و زمينها را آفريده است» .
(7)
و معلوم است كه مراد روى ظاهرنيست، زيرا خدا از جهت و مكان منزه است تا رو به
او شود.پس مراد اين است كه: روىدل خود را به سوى او كردم زنهار، كه در اول مكالمه
خود با پروردگار، در مقام دروغنباشى، زيرا هرگاه دل در فكر خانه و ديار و بازار و
كسب و كار متوجه هوا و هوسخود باشد متوجه خدا نخواهد بود و رو به او نياورده خواهد
بود.و تو در اول سخنى كهبا پروردگار خود عرض مىكنى كاذب خواهى بود.سعى كن كه: دل
خود را در اين وقتاز ماسوى الله خالى سازى تا لا اقل اول كلام تو دروغ نباشد.
و چون بگويى: «حنيفا مسلما» .بدان كه: مسلم كسى است كه مسلمانان از دست وزبان
او در امان باشند.پس اگر چنين نباشى دروغگو خواهى بود.پس سعى كن كه قصدآن داشته
باشى كه بعد از اين، چنين باشى.
و چون گويى: «و ما انا من المشركين».
يعنى: «من نيستم از جمله مشركين» . (8)
شركخفى را به نظر درآور و بدان كه: اگر در نماز خود رياكار باشى و مدح مردمان
راخواهى، مشرك خواهى بود و از تو دروغ سر زده خواهد بود.
و چون گويى: «محياى و مماتى لله رب العالمين».
يعنى: «حيات و موت من از براىپروردگار عالميان است» . (9)
بدان كه: اين سخن بندهاى است كه خود را هيچ داند و اصلااز براى خود قدرتى و
قوتى نبيند.پس اگر گوينده اين كلام، خود را منشا اثرى داندكاذب خواهد بود.
فصل ششم: آداب قرائت
و بقيه اعمال نماز
چون از ذكر استفتاح فارغ شدى و مشغول قرائت گشتى ابتدا مىگويى: «اعوذ باللهمن
الشيطان الرجيم» بايد بدانى كه: شيطان دشمنترين همه دشمنان تو است.و از راهحسد
با تو در كمين نشسته است كه دل تو را از خدا بگرداند و تو را از مناجات با خدا
وسجده او باز دارد، زيرا كه: او به واسطه ترك سجده به لعن ابدى گرفتار شد و رانده
درگاه الهى گرديد.و بايد پناه گرفتن به خدا از شر شيطان، مجرد قول نباشد.يا مثل
كسىباشى كه شير درنده يا دشمن كشنده رو به او آورد كه او را هلاك سازد او گويد:
پناهمىبرم از شر تو به اين قلعه محكم، و بر جاى خود ايستاده باشد، زيرا اين خود
ظاهراست كه: محض گفتن، او را سودى نمىبخشد تا داخل قلعه نشود.همچنين پناه گرفتن
بهخدا از شر شيطان، به محض قول، سودى ندهد و فايده نبخشد، تا دست از
فرمانبردارىاو بردارد و ترك شهوت خود نمايد.و خود را به قلعه محكم الهى كه گفتن
«لا اله الا الله» باشد با شرايطى كه دارد داخل نمايد.
و چون بگويى: «بسم الله الرحمن الرحيم» بايد قصد تيمن و تبرك به نام
پروردگارخود كنى.
و چون گويى:
«الحمد لله رب العالمين»
يعنى: «جميع انواع حمد و شكر، مختصذات پاك پروردگار عالميان است» ، بايد به
نظر در آورى كه: هر نعمتى كه موجود استاز سرچشمه عنايت و احسان اوست.و اگر ديگرى
احسانى نمايد به تسخير مشيت اوست.
و چون بگويى:
«الرحمن الرحيم»
بايد انواع لطف و احسان را به نظر در آورى.
و چون بگويى:
«مالك يوم الدين»
يعنى: «پادشاه روز جزا و حساب» ، بايد متذكرهول آن روز گردى.
بعد از آن در مقام اخلاص درآيى و بگويى:
«اياك نعبد و اياك نستعين»
يعنى: «تورا پرستش مىكنيم و از تو يارى و استعانت مىجوييم» ، پس در اظهار عجز
و بيچارگىخود باشى.
و همچنين در هر فقره از فقرات حمد و سوره كه مىخوانى بايد متذكر معانى
آنهاگردى و اشاراتى كه در آنها استبه نظر در آورى.و چون به امرى يا نهيى رسى عزم
برامتثال آن كنى.و چون به وعده رسى اميدوار گردى.و چون تهديد بينى، خايف وترسان
گردى.و چون به ذكر نعمتى رسى شكر الهى را به دل بگذرانى.
و همچنين در اذكار ركوع و سجود و تسبيحات، متذكر معانى آنها گردى، و آنچهمناسب
آنهاستبه خاطر بگذرانى.و چون از قرائت فارغ شدى و اراده ركوع كردىبايد در آن وقت،
متذكر عظمت و كبرياى الهى گردى و به جهت تكبير، دستهاى خودرا بلند كنى و اشاره كنى
به اينكه: دست عقول و اوهام از دامن عظمت و جلال او كوتاهاست.پس به قصد تعظيم، سر
به ركوع فرود آورى و شتخود را در نزد جلال او خمكنى و متذكر عزت او و ذلتخود، و
قوت او و ضعف خود، و قدرت او و عجز خود،و علو او و پستى خود گردى.
پس اين مراتب را به زبان آورى و تسبيح او كنى و شهادت بر عظمت او دهى و بگويى:
«سبحان ربى العظيم و بحمده» يعنى: «تسبيح و تنزيه مىكنم پروردگار خود راكه عظيم و
بزرگ است و متلبسم به حمد و ستايش او» .
پس راستبايست و متذكر شو احسان و پاداش دادن و انعام فرمودن آفريدگارخود را و
بگو:
«سمع الله لمن حمده»
يعنى: «شنيد خدا حمد كسى را كه حمد او كرد.واجابت كرد كسى را كه شكر او كرد» .
پس شكر اين مطلب را كنى و گويى:
«الحمد لله رب العالمين»
پس بر اظهار عظمتو كبريايى او افزايى و گويى:
«اهل الكبرياء و العظمة و الجود و الجبروت» .
از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - پرسيدند كه: «كشيدن گردن در حالت
ركوعاشاره به چه چيز است؟ فرمود: اشاره به اين است كه من گردن اطاعت نهادهام اگر
چه بهشمشير گردنم را بزنى» . (10)
گر تيغ بارد در كوى آن ماه گردن نهاديم الحكم لله
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «هيچ بنده، ركوع حقيقى ازبراى
خدا نمىكند مگر اينكه خدا زينت مىدهد او را به نور بهاء خود.و جاى مىدهداو را در
سايه كبرياى خود.و مىپوشاند او را خلعت اصفياى خود» . (11)
منقول است كه: «ربيع بن خثيم همه شب به يك ركوع به صبح مىرسانيد و چونصبح
مىشد ناله دردناك از دل مىكشيد و مىگفت: آه! پيش افتادند اهل اخلاص وگذشتند و
راه ما بريده شده» . (12)
چون از ركوع فارغ شدى و اراده سجود نمودى باز در دل خود تجديد كن نهايتذلت و
عجز و انكسار خود را و به ياد آور كه: به جهت غايت عجز و مسكنتخودعزيزترين اعضاى
خود را كه روى تو باشد به پستترين چيزها كه خاك استمىگذارى.پس از غايت ذلت و
خاكسارى بعد از تكبير و تعظيم حضرت بارى جسدگناهكار خود را در خدمت پادشاه على
الاطلاق بر خاك مسكنت انداز و روى خود رابر خاك گذارده و متذكر اين شو كه: از خاك
خلق شده و سزاوار بر خاك افتادنى.وپستى خود و علو رتبه او را يادآور و بگو:
«سبحان ربى الاعلى و بحمده» .
پس اگر در آن وقت رقت قلبى از براى تو حاصل شد اميدوار به رحمت الهى باشكه در
آن وقت نظر رحمتبر تو افكنده و سجده تو را قبول فرموده.آرى تو خود رادر موضع ذلت و
خاكسارى افكندى و اين موضع رحمت و عنايت او است.
در كوى دوستشوكتشاهى نمىخرند اقرار بندگى كن و دعوى چاكرى
پس سر از سجده بردار و تكبير گوى و از گناهان استغفار كن و ثانيا به سجده برو.
و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - پرسيدند از معنى سجده، فرمود:
«سجدهاول اشاره به آن است كه: اول ما خاك بود.و سر برداشتن اشاره به خلق شدن از
خاكاست.و سجده دوم اشاره استبه اينكه: باز عود به خاك خواهيم كرد.و سربرداشتن
ازآن اشاره به آن است كه: باز از آن بيرون خواهيم آمد» . (13)
و چون از سجده فارغ شدى بايد تشهد به جا آورى.
پس بدان كه: تشهد كه عبارت است از: شهادت به وحدانيت الهى و رسالتحضرترسالت
پناهى، اشاره به آن است كه: آنچه اعمالى كه كردهام از قرائت و قيام و ركوع وسجود و
ذكر و تسبيح، هيچ يك را قابليت قبول نيست و بجز شرمندگى و خجلت از آنهاچيزى حاصل
نه.و گويا هيچ عملى از من سر نزده پس تهيدستبه درگاه الهى روآوردهام.و چون خدا
فرموده است كه: «لا اله الا الله» قلعه محكم من است پس هركسى داخل شود از عذاب من
ايمن مىگردد» (14) پناه به اين قلعه مىآورم و بجز شهادتبر
وحدانيتخداى و رسالت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - عملى و دست آويزى ندارم.
پس اصل ايمان را وسيله خود سازى و متوسل به پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و
آلاو گردى و صلوات بر او و آل او فرستى و اميد ده صلوات از او داشته باشى.
- همچنانكه در اخبار وارد شده - و اگر يكى از آنها به تو عايد شود به رستگارى
ابدىفايز گردى.
و چون متوجه سلام دادن شوى بايد خود را در حضور سيد المرسلين و ملائكهمقربين و
بقيه انبياى سابقين و ائمه طاهرين و كرام الكاتبين فرض كنى و همه ايشان را دردل خود
حاضر سازى.پس ابتدا سلام كنى بر پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - خودكه سالار
همه و واسطه هدايت و ايمان توست و بگويى: «السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و
بركاته» .پس متوجه جميع شوى و بر ايشان سلام كنى.
و زنهار! كه چون بازى كنندگان، بدون حضور ايشان در دل خود زبان به
سلامنگشايى.و چون مقتداى جماعتى باشى در سلام خود ايشان را نيز قصد نمايى.و
چونمتذكر اين معانى گردى اميد قبول نماز خود را داشته باش.
و زنهار! كه به غفلت و بازيچه داخل نماز نشوى.
و بعضى از بزرگان در بيان اسرار نماز گفته است كه: «نماز نمونهاى است از
كيفيتحضور عرصه قيامت، پس بايد آدمى در نماز متذكر آن حالت گردد.پس اذان اشاره
بهصور دوم و زنده شدن مردگان است.و اقامه به جاى منادى پروردگار است كه بندگان
رابه موقف حضور مىطلبد.و ايستادن رو به قبله اشاره به ايستادن در حضور حضرترب
العزة به جهت پرسش اعمال و جواب و سؤال است.
و چون بنده در موقف عرض ايستاد ابتدا شروع به تكبير و تمجيد و تحميد و ثنا
وستايش حضرت مالك الملوك مىكند، و تكبيرات و قرائت اشاره به آنها است.پس بهركوع
در مقام تعظيم بر مىآيد و در آن وقت گويا خطاب الهى مىرسد كه: اى بنده! توفلان
عمل را كردى و فلان معصيت را مرتكب شدى و چرا چنين كردى؟ و ثنا و تعظيمتو امروز چه
فايده از براى تو دارد؟ پس راه ذلت و عجز و لابه و خاكسارى پيشمىگيرد و خود را بر
خاك مىافكند و به سجده مىورد.و گويا خطاب مىرسدكه: سر بردار! و جواب و سؤال گوى
و از عهده اعمال خود برآى.
پس سر بر مىدارد و زبان به توبه و استغفار مىگشايد، و اظهار ندامت و
پشيمانىمىكند.
باز گويا خطاب مىرسد كه: چه سود از توبه اين روز! چه اثر بر استغفار در
اينحالت! پس باز آن بيچاره خود را بر زمين مىافكند و به سجده دوم مىرود و عجز
وزارى و مسكنت و خاكسارى مىكند.باز خطاب مىرسد كه: عجز امروز را چه اثر! باوجود
عصيان تو در دنيا، سر از زمين بردار و جواب صحيح بيار.آن بنده مسكين سربر دارد و به
زبان حال گويد:
نام گنه مبر كه زبان جواب نيست.
پس چون دستخود را از همه جا كوتاه بيند دست در دامن اسلام زنده و عرض كندكه:
خداوندا! مقر و معترفم و به جز اينكه به يگانگى تو مقر بودم و به رسالت پيغمبر
تواعتراف داشتم عملى ندارم.
پس گويد:
«اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله» .
پس تحفه صلوات بر پيغمبر و آل او را به خدمت ايشان فرستد و گويد:
«اللهم صل على محمد و آل محمد».
كه شايد به وسيله آن نجات يابد.
باز گويا خطاب رسد كه: اى بنده گنهكار! و اى نامه سياه! تبه روزگار! همين را از
تونخواسته بوديم.
پس در آن وقت آن بيچاره حيران ماند و به راست و چپ خود نظر افكند و ديدهبه
عرصات محشر گشايد، رو به شفيع عرصه محشر و ساير انبياى مرسلين و ملائكه مقربين و
ائمه طاهرين و بندگان صالحين خدا آورد و گويد:
«السلام عليك ايها النبى ورحمة الله و بركاته.السلام علينا و على عباد الله
الصالحين.السلام عليكم و رحمة الله وبركاته».
امروز روز دستگيرى و شفاعت است.و هنگام رحم و عنايت است.پس سهمرتبه دستهاى خود
را بلند كند و اشاره كند كه: دست مرا بگيريد، اى دست گيرانروز باز خواست.
و بدان كه: هر بندهاى كه نماز خود را از آفات خالى سازد و به نيتخالص داخلآن
شود و آداب باطنيه آن را كه مذكور شد از خضوع و خشوع و تعظيم و هيبت و حياو رجاء و
خوف و خشيت و ساير اينها را مراعات كند، انوارى چند در دل او ظاهرمىشود كه كليد
معارف باطنيه و علوم حقيقيه گردند.و هر بنده را به قدر صفاى نفس اواز كدورات دنيا،
در معارف گشوده مىشود.
و اشاره به اين است آنچه حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه:
«چونبنده به نماز ايستد حجاب ميان خدا و او رفع مىشود، و خدا رو به او مىآورد،
وملائكه از كتفهاى او تا هوا مىنشينند و با نماز او نماز مىكنند.و بر دعاى او
آمينمىگويند.و از اطراف آسمان، نيكويى بر سر او نثار مىشود.و منادى ندا مىكند
كه: اگربداند با كه مناجات مىكند به هيچ طرفى التفات نمىكند» .
و آنچه فرمود كه: «درهاى آسمان از براى نماز كنندگان گشوده مىشود» . (15)
فصل هفتم: آداب و
شرايط امام جماعت
كسى كه امام جماعتباشد و قومى به او اقتدا كنند سزاوار آن است كه: از
ميانايشان به صفاى قلب و اقبال به نماز و خضوع و خشوع و ساير شرايط باطنيه ممتاز
باشد،زيرا او «قدوه» (16) ايشان و نفوس آن جماعت را جانب خدا جذب
مىكند.و چه بسيارقبيح است كه: دل او غافل، يا در وادى فكر باطل بوده باشد، و بعضى
از مامومين اوحاضر القلب، با دل خاشع، و بدن خاضع، مشغول نماز باشند.
و از اين شنيعتر آنكه: دل او ملتفتبه كسانى كه در عقب او هستند از مردمى كه
نهنفع مىتوانند رسانيد و نه ضرر، بيشتر باشد از التفات به جانب حضرت مالك الملكى
كهبه محض اراده او ملك و ملكوت و عوالم علويه و سفليه موجود شدهاند.و آيا
چنينشخصى از حضرت علام الغيوب حيا نمىكند كه خود را مقتداى امتسيد
پيغمبرانمىكند؟ ! و در جاى رسول خدا و خلفاى راشدين او مىايستد و نيابت ايشان را
مىكند؟ و حال اينكه دل او از مشتى عوام ضعيف النفس، كه در عقب او هستند متاثر
مىشودزياده از آنچه از عظمت و جلال خدا متاثر مىگردد.و آيا خجالت نمىكشد از خدا
وپيغمبر او كه حال او به بسيارى مامومين و كمى ايشان مختلف مىگردد؟ ! ! پس هر كه
خواهد امامت جماعت كند اگر نفس او به اين صفات خبيثه ملوث نباشدامامت كند و الا ترك
كند و خود را هلاك نسازد.
و علامتبر آن، اين است كه: امامتخود و غير خود از امثال خود نزد او
مساوىباشد و از هيچ يك از امام بودن و ماموم بودن مضايقه نداشته باشد.و بايد محرك
او وباعث امامت او محض قربت و اميد ثواب باشد.پس اگر در بعضى از زاويههاى دل
اواثرى از حب جاه و شهرت و حصول مرتبه در دلهاى مردم يا تحصيل چيزى كه باعثانتظام
معاش و گذران او باشد پس واى از براى او كه خود را به هلاكت افكند.و بايدكسى كه به
نماز جمعه يا عيد حاضر مىشود متذكر اين گردد كه: اين روزها از ايامشريفه و عيدهاى
مباركه اى است كه خداى - تعالى - آنها را مخصوص اين امتمرحومه گردانيده است و آنها
را اوقات عبادت ايشان كرده تا به واسطه آن به درجهقرب فايز گردند و از عذاب و غضب
او دور شوند.پس اهتمام به عبادات مخصوصهاين روزها كند.و مستعد خدمت الهى گردد.و
آداب ظاهريه را كه در اين روزهاىمبارك ترغيب به آنها شده از پاكيزگى و بوى خوش به
كار بردن و سرتراشيدن و ناخنچيدن و شارب گرفتن و امثال اينها به جا آورد.و چون
مشاهده كسوف يا خسوف يازلزله و امثال اينها را كند سزاوار اين است كه: به فكر احوال
آخرت و زلزلههاى آنروز پروحشت و ظلمت صحراى قيامت و گرفتن ماه و خورشيد آن روز
افتد، پس پناهبه خدا برد.
و در احاديث وارد شده است كه: «خوف و وحشت در وقتحصول اين آيات، ازشعار شيعيان
و اهل ايمان است» . (17)
پىنوشتها:
1. محجة البيضاء، ج 1، ص 377
2. احياء العلوم، ج 1، ص 148.و محجة البيضاء، ج 1، ص 377
3. مصباح الشريعة باب 12.و اول باب 13، ص 91- 86.
4. بحار الانوار، ج 84، ص 261، در ضمن ح 59.
5. بحار الانوار، ج 84، ص 259، ح 58
6. بحار الانوار، ج 84، ص 230، ح 3
7. انعام، (سوره 6)، آيه 79.
8. انعام، (سوره 6)، آيه 79.
9. انعام، (سوره 6) آيه 162
10. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 325، ح 6.
11. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 325، ح 4.
12. محجة البيضاء، ج 1، ص 390.
13. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 331، باب 14، ح 1.
14. بحار الانوار، ج 3، ص 6
15. محجة البيضاء، ج 1، ص 396- 395.
16. پيشوا، مقتدا
17. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 540، خ 1506.
|