معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۵۸ -


صفت‏سى و دوم: جزع و بى‏تابى

و آن عبارت است از: رها كردن عنان خود در مصيبت و بلا به فرياد كشيدن و آه وناله كردن و جامه دريدن و بر خود زدن.بلكه داخل جزع است دلتنگ شدن درمصائب و ملول گشتن و پريشان شدن خاطر و عبوس كردن.

و سبب كلى آن ضعف نفس است.و اين صفت، از جمله مهلكات عظيمه است،زيرا آن در حقيقت انكار بر قضاى خدا و اكراه از حكم و فعل اوست.

و از اين جهت‏سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «تمام محنت در وقت‏بلا،جزع كردن است‏» . (1)

و فرمود كه: «اجر عظيم با بلاى عظيم است و چون خدا قومى را دوست دارد ايشان‏را مبتلا مى‏سازد.پس هر كه راضى شد، رضاى خدا از براى او است و هر كه غضبناك‏گرديد غضب خدا از براى او است‏» . (2)

و در حديث قدسى وارد است كه: «هر كه راضى نگردد به قضاى من و شكر نكند برنعمت‏هاى من و صبر نكند بر بلاى من، پس پروردگارى بجويد سواى من‏» . (3)

مروى است كه: «چون حضرت زكريا از كفار فرار نمود و در ميان درختى پنهان‏شد، كفار مطلع شده به تعليم شيطان، اره دو سر ساختند و بر بلاى درخت نهاده كشيدندتا اره به فرق همايون زكريا رسيد، بى‏اختيار ناله از او سر زد پس وحى الهى به زكريارسيد كه: اگر يك ناله ديگر از تو بلند شود نام تو را از ديوان انبيا محو مى‏سازم.پس‏زكريا دم دركشيد و دندان بر جگر نهاد تا او را به دو نيم كردند» . (4)

گفتمش: اين قدر آزار دل زار مكن گفت: اگر يار منى شكوه ز آزار مكن

گفتم: از درد دل خويش به جانم چه كنم گفت: تا جان بودت درد دل اظهار مكن

از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «صبر، آشكار مى‏كند آنچه در باطن بندگان است از نور و صفا.و جزع، ظاهر مى‏كند آنچه در بواطن ايشان‏است از ظلمت و وحشت.و صبر، صفتى است كه: هر كسى ادعاى آن را مى‏كند، وثبات نمى‏كند در نزد آن مگر بندگان خاص خدا.و جزع، چيزى است كه هر كس انكارآن را مى‏نمايد، و منافقين به آن متصف‏اند» . (5)

فصل: صبر و شكيبايى

ضد صفت «جزع‏» «صبر» است.و آن عبارت است از: ثبات نفس و اطمينان آن،و مضطرب نگشتن آن در بلايا و مصائب، و مقاومت كردن با حوادث و شدايد، به‏نحوى كه: سينه او تنگ نشود.و خاطر او پريشان نگردد.و گشادگى و طمانينه كه پيش‏از حدوث آن واقعه است زوال نپذيرد.پس زبان خود را از شكايت نگاهدارد.واعضاى خود را از حركات ناهنجار محافظت كند.و اين صبر در شدايد است كه ضد آن‏جزع است.

و از براى صبر، اقسام ديگر نيز هست.مثل: صبر در معارك و جنگها كه از افرادشجاعت است.و صبر در حال غضب، كه حلم است.و صبر در مشقت طاعت و عبادت.

و صبر بر مقتضيات شهوت.و صبر بر زهد در دنيا، و غير اينها.

و از اين ظاهر مى‏گردد كه: اكثر اخلاق، داخل صبر است.

و از اين جهت‏بود كه: چون از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - از ايمان سؤال‏كردند، فرمود كه: «آن صبر است‏» . (6)

و مطلق صبر، عبارت است از: مقاومت كردن نفس با هوا و هوس خود.و ثبات قوه‏عاقله، كه باعث دين است در مقابل قوه شهويه، كه باعث هوا و هوس است، زيرا پيوسته‏ميان اين دو جنگ و نزاع قائم، و حرب و جدال واقع است.و دل آدمى ميدان محاربه‏آنها است.و مدد باعث دين، از ملائكه است كه لشكر الهى هستند.و مدد باعث‏هوا و هوس، از شياطين است.

پس اگر قوه عاقله ثبات قدم ورزيد تا به امداد ملائكه بر قوه شهويه غالب گشت و براين حال باقى ماند، غلبه با لشكر خداست، و صاحب آن داخل در زمره صابرين است.

و اگر قوه عاقله مقهور شد و باعث هوا و هوس به امداد شياطين غلبه نمودند، صاحب‏آن به سپاه شياطين ملحق مى‏گردد.

پس اگر غلبه از طرف عقل باشد و چنان مستقل باشد كه بالكليه لشكر شيطان رامخذول گرداند كه ديگر از براى ايشان قوه نزاع نماند در اين وقت نفس در مقام‏اطمينان مستقر مى‏شود.و از پس پرده‏هاى جمال مطلق به خطاب مستطاب:

«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية‏» (7)

سرافراز مى‏گردد.

و اگر غلبه با حزب شيطان باشد و چنان لشكر الهى را مغلوب سازند كه ديگر قوه‏مقاومت از براى او نماند.و از براى ايشان در جد و اجتهاد مايوسى حاصل گردد، دراين هنگام نفس شريفه قدسى را كه سر الهى و امانت‏خدايى است‏به لشكر شيطان تسليم‏مى‏كند. مانند كسى كه عزيزترين فرزندان خود را كه به جميع كمالات آراسته باشد به‏دست‏خود تسليم دشمنان كافر نمايد تا او را در مقابل او مانند گوسفند ذبح كنند و درحضور او به آتش بسوزانند.

بلكه به چندين مراتب، حال او از چنين شخصى بدتر خواهد بود.و اگر هيچ طرف،غالب نگردد بلكه نزاع ميان ايشان قائم باشد، گاهى غلبه از اين طرف باشد و زمانى ازآن طرف چنين نفسى هنوز در مقام مجاهده است.و بايد اميدوار به لطف پروردگارباشد. چنانچه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم‏».

يعنى: «اعمال نيك و بد رابه هم سرشته‏اند و شايد خدا ايشان را به سوى خود بازگرداند» . (8)

و مخفى نماند كه: باعث صبر در بلايا و محن چند چيز مى‏شود:

اول: اظهار قوت نفس و اطمينان دل در نزد مردم تا در نزد ايشان پسنديده‏و قوى دل محسوب شود.

همچنان كه منقول است كه: «معاويه در مرض موت خود اظهار بشاشت و خرمى‏مى‏نمود.و از شكايت و ناله احتراز مى‏كرد و مى‏گفت:

و تجلدى للشامتين اريهم انى لريب الدهر لا اتضعضع

يعنى: جرات و مردانگى من از براى شماتت كنندگان از آن است كه: به ايشان‏بنمايم كه من از حوادث روزگار متزلزل نمى‏گردم. (9)

و اين مرتبه صبر عوام است، كه همين ظاهر حيات دنيا را مى‏شناسند و از عالم‏آخرت غافل‏اند.

دوم: توقع ثواب و رحمت، و اميد وصول به درجات رفيعه در خانه آخرت.و اين‏صبر طايفه زهاد و پرهيزكاران است.و اشاره به اين صبر است كه فرموده‏اند: «انمايوفى الصابرون اجرهم بغير حساب‏».

خلاصه معنى آنكه: «اجر صبر كنندگان، بى‏حساب به‏ايشان عطا كرده مى‏شود» . (10)

سوم: بهجت و لذت يافتن به آنچه از جانب خدا وارد مى‏شود، زيرا هر چه ازدوست مى‏رسد مطلوب است.و دوست، مشتاق التفات دوست است، و از آن لذت‏مى‏يابد.و اگر چه به امتحان كردن به بلا و ستم باشد.

عاشقم بر رنج‏خويش و درد خويش بهر خشنودى شاه فرد خويش

و اين صبر اهل محبت و معرفت است.و اشاره به اين مرتبه از صبر است كه‏فرموده‏اند:

«و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم‏صلوات من ربهم و رحمة‏».

يعنى: «بشارت ده صبر كنندگان را كه چون مصيبتى به ايشان‏رسيد گويند: ما از خداييم و بازگشت ما به سوى اوست.ايشان‏اند كه صلوات پروردگار برايشان و رحمت او بر ايشان است‏» . (11)

و در احاديث وارد است كه: «حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - جابر بن عبد الله‏انصارى (12) را ديد كه پيرى او را فرو گرفته و مرض و ناخوشيها بر او احاطه كرده.فرمود:

چگونه مى‏بينى حال خود را؟ عرض كرد كه: فقر را دوست‏تر دارم از غنا.و مرض،محبوب‏تر است در نزد من از صحت.و مرگ را رغبت‏بيش از زندگانى دارم.حضرت‏فرمود: اما ما اهل بيت، محبوب‏تر نزد ما چيزى است كه از خدا بر ما وارد مى‏شود ازفقر و غنا و مرض و صحت و موت و حيات.جابر برخاست و ميان دو چشم حضرت رابوسيد و گفت: راست فرمود پيغمبر - صلى الله عليه و آله - كه به من فرمود: اى جابر! به‏خدمت‏يكى از فرزندان من خواهى رسيد كه اسم او موافق اسم من باشد و حقيقت علم‏ها را بشكافد» . (13)

فصل: صبر در حال رفاهيت و نعمت

بدان كه: همچنان كه صبر در بلايا و مصيبت است، همچنين رفاهيت و نعمت نيزمحتاج به صبر است.

و بيان اين مطلب آنكه: هر چه از براى بنده در دنيا حاصل مى‏شود يا موافق‏خواهش و طبع او هست، يا نيست، بلكه كراهت از آن دارد.و در حال فوز به سعادات،به صبر موقوف است زيرا در حالت رفاهيت و حصول آنچه موافق خواهش است مثل‏صحت و وسعت اموال و رسيدن به جاه و مال و كثرت قبيله و عيال، هرگاه صبر وخوددارى نكند و خود را ضبط نتواند نمود از فرو رفتن در آنها و مغرور شدن به آنهاطاغى و ياغى مى‏شود و سركشى آغاز مى‏نمايد.

چنانكه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى‏».

يعنى:

«انسان چون خود را مستغنى ديد طغيان مى‏ورزد» . (14)

و از اين جهت است كه: يكى از بزرگان دين گفته: «مؤمن، بر بلا صبر مى‏كند، اماصبر نمى‏كند بر حال عافيت مگر بنده صديق‏» . (15)

و از اين جهت‏بود كه چون دنيا وسعت‏به هم رسانيد بر صحابه پيغمبر - صلى الله‏عليه و آله - و از تنگى معاش بيرون آمدند گفتند كه: خدا امتحان كرد ما را به رنج ومحنت‏بر آن صبر كرديم.و امتحان كرد به فتنه رفاهيت پس قدرت بر صبر آن نداريم‏» . (16)

و از اين راه خداى - تعالى - فرمود:

«يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و اولادكم عن ذكر الله‏».

يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! مشغول نسازد شما را مالهاى شما وفرزندان شما از ياد خدا» . (17)

و فرمود: «ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم‏».

يعنى: «به درستى كه از زنان وفرزندان شما هستند كه دشمنند با شما» . (18)

و معنى صبر بر متاع دنيا در حال وسعت و رفاهيت آن است كه: به آنها مطمئن‏نشود، و خاطر جمع نگردد.و بداند كه: آنها در نزد او به عنوان عاريه است و به زودى‏از او پس گرفته خواهد شد.پس غرق تنعم و تلذذ نگردد.و بر كسانى از مؤمنين كه آنها را ندارند تكبر و تفاخر نكند.و حقوق خدايى را از مال خود صرف نمايد به مصارف‏آنها.و حق الهى را از بدن خود باعانت مخلوقين به جا آورد.و از منصب و جاه خود به‏اعانت مظلومين ادا كند.و همچنين در ساير نعمتهاى الهيه.

و سر در اينكه صبر در اين حال، دشوارتر است از صبر بر بلا، آن است كه: اين صبربا وجود قدرت و اختيار متحقق مى‏شود و ليكن در بلا و مصيبت، اختيارى نيست.وچاره‏اى بجز صبر ندارد.

و از اين روست كه: گرسنه و صبر بر گرسنگى در وقتى كه طعام حاضر نباشد آسان‏تراست از صبر نمودن با وجود حضور طعام.

و اما امورى كه موافق خواهش و طبع نيست‏بر سه قسم است:

اول: امورى كه به اختيار بنده و قدرت او است، مثل: طاعت و معصيت.

اما صبر بر طاعت و عبادت: از آن راه دشوار است كه: طبع آدمى طالب قهر وغلبه و برترى است و بندگى و ذلت‏بر او مشكل است و با وجود اين، بعضى را از جهت‏كسالت راغب نيست.و بعضى ديگر را از راه بخل بر او گران است.و بعضى به هر دو جهت.

پس هيچ عبادتى خالى از راه مشقتى نيست.و از اين جهت محتاج به صبر است.و باوجود اين، صحت عبادت توقف دارد بر حالاتى چند كه به آن سبب صعوبت و گرانى‏او بيشتر مى‏شود، زيرا پيش از عمل بايد سعى نمايد در خالص ساختن نيت‏خود از براى‏خدا.و دور كردن آن از شوائب ريا در حال اشتغال به عمل.و بايد جهد بليغ به جا آورددر اينكه از ياد خدا غافل نشود.و حضور قلب را از دست ندهد.و به وظايف و آداب‏آن اخلال ننمايد.

و بعد از آن بايد متوجه خود باشد كه: عجب به او راه نيابد.و به جهت‏خودنمايى درمقام اظهار آن برنيايد.و عمل خود را باطل نگرداند.

و اما صبر بر معصيت: از آن راه صعوبت دارد كه: جميع آنها از چيزهايى است كه‏نفس به آنها خواهش دارد و راغب به آنها است.و از اين جهت است كه: صبر نمودن ازمعصيتهايى كه آدمى به آنها معتاد شده و الفت گرفته مشكل‏تر است.و الفت و عادت باخواهش نفس ضم [ضميمه و بهم، پيوسته] شده در اين وقت دو لشگر از لشگرهاى‏شيطان پشت‏به يكديگر مى‏دهند و به اين جهت غلبه بر ايشان مشكل مى‏گردد.

و هر معصيتى كه ارتكاب آن آسان‏تر است، صبر از آن، و ترك نمودن آن‏دشوارتر.و به اين جهت ترك معاصى زبان چون دروغ و غيبت و هرزه گويى بسيارمشكل است.بلكه صبر از آن را، از همه معاصى شديدتر شمرده‏اند.و به اين جهت تاكيدتمام وارد شده كه: هر كسى بايد سعى كند در حفظ زبان خود.و هر سخنى كه خواهد بگويد ابتدا در آن تامل بكند تا مشتمل بر معصيتى نباشد.و چون در آن معصيتى بيندزبان خود را از آن نگاهدارد.و اگر زبان او به اطاعت او نباشد عزلت اختيار كند و ازتكلم با مردمان كناره گيرد تا زبان او به اطاعت او در آيد.

و چون معصيت دل به فكرهاى فاسده و وساوس بيهوده باطله بسيار از زبان آسان‏تراست، زيرا آن احتياج به ديگرى ندارد و به اين جهت ترك آن و صبر نمودن از آن درغايت اشكال است.

حتى اينكه بعضى گفته‏اند كه: «ترك آن مقدور نيست مگر از براى كسى كه همه‏فكرهاى آن يك فكر گردد.و دل او را فكر خدا چنان فرو گيرد كه: ديگر به هيچ يادى‏نپردازد» .

و بيشتر فكرهاى آدمى يا در امرى است كه: گذشته است و دسترسى به آن نيست، يادر امرى است كه: آينده است و نمى‏داند چه خواهد شد.و هر كدام كه باشد فكر باطل‏و تضييع روزگار است، زيرا مايه تحصيل سعادت، و كمال دل است.پس هرگاه لحظه‏اى‏دل، غافل شود از ياد خدا و فكر در معارف الهيه، آدمى مغبون و محروم است.

دوم: در امورى كه حصول آنها مقدور آدمى نيست و ليكن قدرت بر مكافات آن‏دارد، مثل اذيتى كه از ديگرى به او برسد.و مكروهى از آن نسبت‏به او صادر شود، زيراآن اذيت‏به اختيار خود به او نرسيده و ليكن قدرت بر مكافات و انتقام از اذيت رساننده‏دارد.و صبر بر اين، آن است كه: ترك مكافات كند و از انتقام او در گذرد.و اين ازمراتب عاليه صبر است.و از اين جهت‏خداى - تعالى - به پيغمبر خود خطاب فرمود كه:

«فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل‏».

يعنى: «صبر كن همچنان كه پيغمبران اولو العزم‏صبر كردند» . (19)

و فرمود: «فاصبر على ما يقولون‏».

يعنى: «صبر كن بر آنچه مى‏گويند» . (20)

و فرمود: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم و لئن صبرتم لهو خير للصابرين‏». (21)

خلاصه معنى آنكه: «اگر انتقام كشيد و عقاب كنيد، مثل آنچه به شما كرده‏اند به جاآوريد.و اگر صبر كنيد و از انتقام بگذريد آن از براى اهل صبر بهتر است‏» . (22)

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «تو صله به جا آور نسبت‏به كسى‏كه از تو قطع كند.و عطا كن به كسى كه تو را محروم مى‏سازد.و عفو كن از كسى كه تو را ظلم مى‏كند» . (23)

مروى است كه: «روزى حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - غنيمتى را ميان‏اصحاب خود قسمت مى‏فرمود، يكى از اعراب به مسلمين گفت كه: در اين قسمت،خدا را ملاحظه نكرد.و چون اين سخن به سمع همايون سيد رسل - صلى الله عليه و آله - رسيد گونه‏هاى مبارك او سرخ شد، پس فرمود: خدا رحمت كند برادرم موسى را كه‏بيش از اين اذيت‏به او رسانيدند و او صبر كرد» . (24)

سوم: در امورى كه مطلقا اختيارى و قدرتى در آنها از براى بنده نيست مانند: بلاهاو مصايب دنيويه و حوادث دهريه.

و صبر بر آنها بسيار شديد و گران، و تحمل آنها صعوبت‏بى‏پايان دارد.و كسى رامرتبه صبر بر آنها حاصل نمى‏شود مگر اينكه سرمايه صديقين و مقربين با او باشد.ورسيدن به آن، موقوف بر معرفت كامل و يقين تام است.

و از اين جهت‏سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «خداوندا! سؤال مى‏كنم از تو يقينى را كه بر من سهل و آسان كند جميع مصيبتهاى دنيويه را» . (25)

فصل: ثمراتى كه بر صبر مترتب مى‏شود

چنان كه مذكور شد مرتبه صبر بر بلايا و محن از مراتب رفيعه و درجات منيعه است.

و صبر، منزلى است از منازل دين، و مقامى است از مقامات موحدين.و به واسطه آن،بنده در سلك مقربان بارگاه احديت داخل، و به جوار حضرت احديت واصل مى‏گردد.

و تا كسى صبر را شعار خود نسازد به مراتب ارجمند فايز نگردد.و تا آدمى جرعه بلا رالا ابالى وار سر نكشد قطره‏اى از جام محبت نچشد.

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد

صبر، بنده را به درجات بلند و مقامات ارجمند مى‏رساند.و او را بر مسند عزت، وتخت‏سعادت مى‏نشاند.

صبر تلخ آمد و ليكن عاقبت ميوه شيرين دهد پر منفعت

و خداوند عالم - جل شانه - بيشتر خيرات را نسبت‏به صبر داده است.و اكثردرجات بهشت را به آن متعلق فرموده.و آن را در هفتاد و چند موضع از كتاب خودذكر فرموده.و اوصاف بسيار از براى صابرين ثابت كرده.و از براى ايشان صلوات و رحمت و هدايت را قرار داده.و مژده بودن خود را با ايشان به ايشان رسانيد.چنان كه‏فرموده:

«و اصبروا ان الله مع الصابرين‏».

يعنى: «صبر كنيد كه خدا با صبر كنندگان است‏» . (26)

و اجر ايشان را بى‏حساب قرارداده چنانكه مذكور شد.

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: «صبر، نصف ايمان است‏» . (27)

و فرمود: «هر كه برسد به حظى از يقين و صبر، باك نداشته باشد از آنچه فوت شوداز بيدارى شبها و روزه روزها.و اكثر شما صبر كنيد بر آنچه بر آن هستيد از فقر وبى‏چيزى، دوست‏تر دارم از اينكه هر مردى از شما، مقابل جميع عمل شما را بياورد.

و ليكن مى‏ترسم كه بعد از من دنيا بر شما گشوده شود تا اينكه شما انكار بعضى ديگر راكنيد، و در آن وقت، اهل آسمانها انكار بر شما نمايند.پس هر كه در راه خدا صبر كند به‏تمام ثواب خود ظفر يافته است‏» . (28)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «خداى - تعالى - فرمود: هرگاه يكى از بندگان‏خود را به مرضى مبتلا سازم پس او صبر كند و شكايت‏خود را به عيادت كنندگان نكندبدل مى‏سازم گوشت او را به گوشتى بهتر از آنكه داشت.و خون او را به خونى بهتر ازآنكه از براى او بود.پس اگر او را شفا دادم شفا مى‏دهم در حالى كه هيچ گناهى از براى‏او نباشد.و اگر او را ميرانيدم به سوى رحمت‏خود مى‏برم‏» . (29)

و فرمود كه: «از جمله بزرگ داشتن خدا و شناختن حق او آن است كه: درد خود راشكايت نكنى.و مصيبت‏خود را ذكر ننمايى‏» . (30)

دل را اگر زدرد به جان آورد كسى بهتر كه درد دل به زبان آورد كسى

حضرت داود - عليه السلام - مناجات كرد كه: «پروردگارا! چيست جزاى آنكه صبربر مصائب نمايد به جهت‏خشنودى تو؟ خطاب رسيد كه: او را جامه امان در پوشانم وهرگز آن جامه را از او نستانم‏» . (31)

و نيز آن حضرت فرمود كه: «صبر، گنجى است از گنجهاى بهشت‏» . (32)

و فرمود: «بالاترين اعمال، چيزى است كه: بر نفسها دشوار باشد» . (33)

و فرمود: «نسبت صبر به ايمان، مثل نسبت‏سر است‏به بدن.و كسى را كه سر نباشدبدن نيست، و همچنين كسى را كه صبر نيست ايمان نيست‏» . (34)

مروى است كه: «روزى آن حضرت بر طايفه انصار وارد شد پس فرمود: «آيا شمامؤمنانيد؟ همه ساكت‏شدند.مردى گفت: بلى يا رسول الله.حضرت فرمود كه: چيست‏علامت ايمان شما؟ گفتند كه: در حالت نعمت، شكر خدا را به جا مى‏آوريم و در هنگام‏بلا و مصيبت صبر پيشه مى‏سازيم.و آنچه قضاى پروردگار است‏به آن راضى هستيم.

حضرت فرمود: به خداى كعبه قسم كه مؤمنان هستيد» . (35)

و نيز از آن سرور مروى است كه: «هيچ بنده‏اى هرگز جرعه‏اى ننوشيد كه دوست‏ترباشد نزد خدا از جرعه غيط و غضبى كه آن را فرو برد و به حلم بدل نمايد.و جرعه‏مصيبتى كه به او برسد در آن صبر كند.و هيچ قطره خونى بر زمين نريخت كه در نزدخدا دوست‏تر باشد از قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود.و قطره اشكى كه درسياهى شب از چشم بنده بريزد.و در هنگامى كه در سجده باشد و به غير از خداديگرى او را نبيند.و هيچ بنده گامى برنداشت كه دوست‏تر باشد نزد خدا از گامى كه‏كسى براى نماز فريضه بردارد.و گامى كه به آن صله رحم به جا آورد» . (36)

و حضرت عيسى به حواريين فرمود: «به درستى كه شما نمى‏رسيد به آنچه دوست‏داريد مگر به اينكه صبر كنيد بر آنچه آن را كراهت داريد» . (37)

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هيچ بنده مؤمنى نيست كه: مصيبتى به او برسد پس بگويد همچنان كه خدا آن را فرموده است كه:

«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون. (38)

اللهم اجرنى فى مصيبتى واعقبنى خيرا منها» مگر اينكه: خدا اجر مصيبت‏به او مى‏دهد.و بهتر از آنچه از او فوت‏شده عوض به او كرامت مى‏فرمايد» . (39)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «خداى - عز و جل - فرمود كه: هرگاه متوجه سازم‏به بنده خود مصيبتى و بلايى در بدن او يا مال او يا فرزند او پس او صبر جميل نمايد، من‏از او شرم مى‏كنم كه در روز قيامت ترازويى به جهت او نصب بكنم، يا نامه عمل او رابگشايم‏» . (40)

و همچنين آن حضرت فرمود كه: «صبر به سه قسم است: صبر در وقت مصيبت.و صبر بر مشقت عبادت.و صبر كردن از معصيت.

پس هر كه بر مصيبتى صبر كند خداوند - احد - سيصد درجه از براى او مى‏نويسد،كه از هر درجه تا درجه ديگر مثل آسمان باشد.

و هر كه صبر كند بر طاعت، خداى - تعالى - ششصد درجه از براى او مى‏نويسد كه:

ما بين هر درجه تا درجه ديگرى به قدرى باشد كه از شكمهاى زمين تا عرش الهى است.

و هر كه صبر كند و خود را نگاهدارد از معصيتى، خداى - تعالى - از براى اونهصد درجه مى‏نويسد كه فاصله ميان هر درجه به قدر فاصله ميان شكم زمين تا منتهاى‏عرش الهى بوده باشد» . (41)

و نيز آن حضرت فرمود كه: «زود باشد بر مردمان، زمانى بيايد كه كسى به پادشاهى‏نرسد مگر به كشتن و ستم كردن.و به غنا و ثروت نرسد مگر به بخل و غصب مال.ودوستى مردم حاصل نشود مگر به بيرون آمدن از دين و متابعت هوا و هوس.پس هركه آن زمان را دريابد پس صبر كند بر فقر، با وجود آنكه قادر باشد بر تحصيل مال.وصبر كند بر دشمنى مردم، با وجود آنكه تواند بر وجه غير صحيح تحصيل محبت ايشان‏كند.و صبر كند بر ذلت، با وجود اينكه به هر نوع باشد تواند عزت را كسب كند.خداى - تعالى - به او كرامت مى‏فرمايد ثواب پنجاه صديق از كسانى كه تصديق مرا نموده‏اند» . (42)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «چون بنده مؤمن‏داخل قبر شود نمازهاى او بر طرف راست اوست.و زكوة بر طرف چپ.و عمل نيك اوسايه بر او مى‏افكند.و صبر، در كنارى قرار مى‏گيرد.و چون دو ملكى كه موكل سؤال‏اندبر او داخل مى‏شوند، صبر، به نماز و زكوة و عمل بد او مى‏گويد: متوجه صاحب خودباشيد و او را دريابيد.پس اگر شما عاجز شويد من او را دريابم‏» . (43)

و فرمود كه: «چون روز قيامت‏شود طايفه‏اى از مردم برخيزند و حلقه بر دربهشت زنند.به ايشان گفته شود كه: شما كيستيد؟ گويند: ما اهل صبريم.خطاب رسد كه: بر چه صبر كرديد؟ گويند: صبر مى‏كرديم بر طاعت‏خدا.و كناره مى‏كرديم از معصيت‏خدا. پس حق - سبحانه و تعالى - فرمايد: راست گفتند، ايشان را داخل بهشت كنيد» . (44)

و نيز آن حضرت فرمود كه: «هر يك از مؤمنين كه به بلايى مبتلا مى‏شوند بر آن صبر كند، از براى او مثل اجر هزار شهيد خواهد بود» . (45)

و فرمود كه: «حق - تعالى - جمعى را نعمت عطا فرمود پس شكر آن را نكردند آن‏نعمت‏بر ايشان و بال شد.و جمعى را مبتلا به مصائب و بلاها ساخت پس صبر كردند وآن مصيبت از براى ايشان نعمت گرديد» . (46)

و فرمود كه: «هر كه مهيا نساخت صبر را از براى حوادث روزگار، عاجز و پريشان‏مى‏گردد» . (47)

و همچنين آن حضرت فرمود كه: «هر كه صبر كرد، صبر او در زمانى اندك است.وهر كه جزع نمود جزع او نيز در زمانى كم است. - يعنى: هر دو به زودى سر مى‏آيند - پس بر تو باد صبر در جميع امور، به درستى كه: خداى - تعالى - محمد - صلى الله عليه‏و آله - را مبعوث كرد، پس امر فرمود او را به صبر و مدارا و به او فرمود: «فاصبر على‏ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا». (48)

و حضرت امام موسى كاظم - عليه السلام - به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: «اگرصبر كنى صرفه مى‏برى.و اگر صبر نكنى خدا مقدرات خود خواهد كرد خواه تو راضى‏باشى يا نه‏» . (49)

و اخبار و احاديث در فضيلت صبر، بى‏حد و نهايت است.و به اين جهت‏بود كه‏زمره انبياء مرسلين و اولياء مقربين و مشايخ و اكابر دين پيوسته جرعه مصيبت و بلا رامى‏كشيدند و بر آنها صبر مى‏نمودند.و طالب بلا بودند كه بر آن صبر نمايند.

حتى اينكه: «يكى از بزرگان را پسرى مريض شد، به نزد وى آمد و گفت: اى فرزند! اگر بميرى و در ترازوى اعمال من باشى دوست‏تر دارم كه من در ترازوى اعمال توباشم. - يعنى: من بر مصيبت تو صبر كنم دوست‏تر دارم كه تو بر مصيبت من صبر كنى - .

گفت: اى پدر! آنچنان كه تو مى‏خواهى باشم در نزد من محبوب‏تر است از اينكه خودمى‏خواهم باشم‏» .

فصل: امورى كه طالب صبر بايد مراعات نمايد

هر كه طالب تحصيل مرتبه صبر باشد بايد مراعات چند امر نمايد:

اول آنكه: بسيار ملاحظه نمايد اخبار و احاديثى را كه در فضيلت ابتلاى در دنيا رسيده است.و بداند كه: به ازاى هر مصيبتى، محو گناهى يا رفع درجه‏اى است.و يقين‏داند كه: خيرى نيست در كسى كه به بلايى گرفتار نشود.

مردى به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - عرض كرد كه: «مال من بر طرف شده‏است، و بيمارى به من رو آورده است.حضرت فرمود: هيچ خيرى نيست در بنده‏اى كه‏مال او نرود، و جسم او بيمار نگردد.به درستى كه خدا چون بنده‏اى را دوست دارد اورا مبتلا مى‏سازد» . (50)

و نيز آن حضرت فرمود كه: «گاه است‏خدا مى‏خواهد بنده را به درجه‏اى رساند كه‏با عمل هرگز به آن نمى‏رسد تا جسم او به بلايى مبتلا نشود، پس خدا او را مبتلامى‏گرداند تا به آن مرتبه برسد» . (51)

و هم آن جناب فرمود كه: «هرگاه خداى - تعالى - به بنده‏اى اراده خير داشته باشد وبخواهد او را صاف و پاك گرداند بلا را بر او فرو مى‏ريزد، فرو ريختنى بسيار.پس‏چون آن بنده خدا را بخواند ملائكه عرض نمايند كه: صداى آشنايى مى‏شنويم.و چون‏يا رب گويد خداوند عزيز فرمايد: «لبيك و سعد يك‏» اى بنده من! هيچ چيز از من‏نمى‏خواهى مگر اينكه يا آن را به تو مى‏دهم يا از براى تو در نزد خود بهتر از آن‏ذخيره مى‏سازم.

پس چون روز قيامت‏شود اهل عبادت را بياورند و اعمال ايشان را به ميزان بسنجند.

بعد از آن، اهل بلا را آورند و از براى ايشان ميزان نصب نمايند و نامه اعمال ايشان رابگشايند بلكه ايشان را ثواب و مزد ريزند همچنان كه در دنيا بر ايشان بلا ريخته مى‏شد.

پس اهل نعمت و عافيت از دنيا آرزو كنند كه: كاش در دنيا بدنهاى ايشان را خود بامقراض پاره پاره مى‏كردند تا ثواب ايشان مثل ثواب اهل بلا مى‏بود» . (52)

و از اين حديث مستفاد مى‏شود كه: بلا و مصيبت، آدمى را در مرتبه عبوديت،صاف و پاك مى‏گرداند.و خداى - تعالى - به جهت تكميل ايشان، آنها را مبتلامى‏سازد.و غرض از خرابى ايشان، آباد كردن است.

كرد ويران خانه بهر گنج زر ساختش ز آن گنج زر معمورتر

پوست را بشكافد و پيكان كشد پوستى نو بعد از آنش بر دمد

قلعه ويران كرد و از كافر ستد بعد از آن بر ساختش صد برج و سد

گندمى را زير خاك انداختند پس ز خاكش خوشه‏ها برساختند

از حضرت نبوى - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «چون مردى را ببينيد كه هرچه مى‏خواهد خدا به او مى‏دهد و او مشغول معصيت‏خدا است‏بدانيد كه او «مستدرج‏» (53) است و خدا او را واگذارده است. (54) بعد از آن اين آيه را خواند كه:

«فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة‏».

يعنى: «چون فراموش كردند و ترك نمودندآنچه را به آن مامور بودند درهاى خيرات را بر ايشان گشوديم كه تا چون شاد وفرحناك گشتند به آنچه به ايشان داده شده بود ناگاه بى‏خبر ايشان را گرفتيم‏» . (55)

مروى است كه: «يكى از پيغمبران به پروردگار شكايت كرد كه: خداوندا! بنده‏مؤمن، طاعت تو را مى‏كند و از معصيت تو اجتناب مى‏كند دنيا را بر او تنگ مى‏كنى واو را در معرض بلاها در مى‏آورى.و بنده كافرى تو را اطاعت نمى‏كند و بر معاصى توجرات مى‏نمايد بلا را از او دفع مى‏كنى و دنيا را بر او وسيع مى‏گردانى! ! ! وحى الهى رسيد كه: بلا از من است و بندگان از من.و همه به تسبيح و حمد من‏مشغول‏اند.و بنده مؤمن، گاه است گناهانى دارد پس دنيا را از او مى‏گيرم و بلا را بر اومى‏گمارم تا كفاره گناهان او شود، تا چون روزى به ملاقات من فايز گردد هيچ گناهى‏نداشته باشد.و جزاى حسنات او را به وى دهم.و گاه است كافرى حسنات چند داردپس روزى او را وسيع مى‏گردانم و بلا را از او دفع مى‏كنم كه در دنيا به جزاى اعمال‏حسنه خود برسد و در روز قيامت جزاى اعمال سيئه را به او دهند» . (56)

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - گفت كه: «خداى - تعالى - به جبرئيل فرمود: چيست جزاى كسى كه من نور چشم را از او بگيرم و او را به كورى مبتلا گردانم؟ عرض كرد كه:

«سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا».

يعنى: ما نمى‏دانيم چيزى را مگر آنچه‏تو تعليم نمايى‏» . (57) خداى - تعالى - فرمود: جزاى او اين است كه: در خانه كرامت من‏مخلد باشد و نظر به جمال من نمايد» . (58)

دوم: از امورى كه باعث آسانى صبر مى‏شود آن است كه: ملاحظه كند احاديثى‏را كه در فضيلت صبر و حسن عاقبت آن در دنيا و آخرت وارد شده، چنانكه شمه‏اى ازآن گذشت.

و بداند كه: آنچه به واسطه صبر به او مى‏رسد بسيار بيشتر است از آنچه به سبب بلااز او فوت شده.و چيزى كه: زياده از چند روزى با او نمى‏بود از دست او رفته و عوض‏آن چيزى به او داده شده كه ابد الآباد باقى خواهد بود.

سوم آنكه: متذكر شود كه: زمان مصيبت و بلا اندك، و وقت آن كوتاه است.وعن قريب از آن مستخلص شده به خانه راحت و استراحت مى‏رود.و حالى از حالات‏دنيا را بقايى نه.و آدمى را حياتى معلوم نيست.و تا چشم برهم زده زمان محنت‏سر آمده و وقت رحلت رسيده و مصائب فراموش گشته است.

غم و شادمانى به سر مى‏رود به مرگ اين دو از سر به در مى‏رود

غم از گردش روزگاران مدار كه بى ما بسى بگذرد روزگار

چهارم آنكه: تامل كند كه بى‏صبرى و جزع چه فايده مى‏بخشد، زيرا هر چه كه‏مقدر است مى‏شود و جزع و فزع و داد و فرياد سودى نمى‏دهد.بلكه جزع، ثواب‏آدمى را ضايع، و وقار او را ساقط مى‏گرداند.و شك نيست كه: هر كه در مصيبتى جزع‏كند و بعد از چندى جزع و بى‏تابى را ترك نمايد اجر او ضايع نگردد.

منقول است كه: «پسر يكى از اعاظم، وفات كرد، شخصى به تعزيه دارى وى آمد وگفت: سزاوار عاقل آن است كه امروز چنان كند كه جاهل بعد از پنج روز ديگر خواهدكرد.يعنى: امروز ترك بى‏تابى را كند» . (59)

حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «اگر صبر كنى، آنچه مقدر الهى‏است‏خواهد شد و تو ثواب خواهى داشت.و اگر جزع نمايى مقدر الهى باز خواهد شدو از براى تو و زر و وبال خواهد بود» . (60)

پنجم آنكه: هر مصيبتى كه به او رسيد بداند هر روزى كه مى‏گذرد اندكى از آن‏گذشته است.و تا نگاه مى‏كند همه آن رفته است و او غافل است.

ششم آنكه: ملاحظه احوال كسانى را كند كه به بلاى عظيم‏تر از بلاى او گرفتارشدند.و مصيبت‏شديدتر به ايشان روى داد.پس شكر الهى را به جاى آورد.

هفتم آنكه: بداند مصيبت و ابتلاى او دليل فضل و سعادت اوست.و رنج و محنت‏او علامت قرب و عزت او.

هر كه درين بزم مقرب‏تر است جام بلا بيشترش مى‏دهند

هشتم آنكه: بداند آدمى به واسطه رياضت و مصائب و زحمت‏بلايا از براى اوتكميل و استقامت‏حاصل مى‏شود.و از جهت او اطمينان و سكون هم مى‏رسد.و دل اوقوى مى‏گردد.

نهم آنكه: متذكر اين گردد كه: به تجربه رسيده است و از اخبار و آثار ثابت‏شده كه:

بعد از هر غمى شادى، و در عقب هر محنتى راحتى است.و هر رنجى را گنجى در پى،و هر خارى را گلى همراه است.

در نوميدى بسى اميد است پايان شب سيه سفيد است

دهم آنكه: به ياد آورد كه: اين محنت از پروردگار خالق او است كه دوست‏ترين هرچيز نسبت‏به او، و بجز خير و صلاح او را نمى‏خواهد.و عقل بنده را ادراك عواقب‏امور قاصر است.

هر نيك و بدى كه در شمار است چون در نگرى صلاح كار است

يازدهم آنكه: بداند بنده مقبل آن است كه آنچه مولا نسبت‏به او به جا آوردراضى و خوشنود باشد.و از شرايط محبت آن است كه: هر چه محبوب بر او پسندد ازآن دلشاد گردد.و به رضاى دوست‏خود تن در دهد.و اگر شمشير بر او كشد گره برجبين نيفكند و گويد:

گر تيغ بارد در كوى آن ماه گردن نهاديم الحكم لله

و زمانى گويد:

در دايره قسمت، ما نقطه تسليميم راى آنچه تو انديشى، حكم آنچه تو فرمايى

بلى:

مزن ز چون و چرا دم كه بنده مقبل قبول كرد به جان هر سخن كه سلطان گفت

دوازدهم آنكه: تتبع نمايد در احوال مقربان و بار يافتگان درگاه ربوبيت، از انبيا واوليا و زمره سعدا.و ابتلاى ايشان و صبر و توانايى آنها را ملاحظه كند كه بسيارملاحظه آنها باعث رغبت‏به صبر، و استعداد نفس از براى آن مى‏شود.

بلى: دوستان خدا ضربت‏بلا را چون شربت عطا به جان خريدند، و بار الم ومحنت را كشيدند، هزار جام مصيبت، و قدح محنت نوشيدند، و هرگز ذره‏اى‏نخروشيدند. از يكى از بزرگان پرسيدند كه: «هرگز در دنيا لذتى يافته‏اى؟ گفت: بلى روزى درمسجد جامع شام بودم و چنان بيمارى و فقر به من روى آورده بود كه شرح آن‏نمى‏توانم كرد.عاقبت‏به مرض اسهال مبتلا شدم و از تعفن من احدى پيرامون من‏نمى‏گشت، تا روزى خادم مسجد آمد و سرپايى به من زد و از بسيارى شپش و عفونت‏من نتوانست مرا بردارد، ريسمانى به پاى من بست و كشان كشان به بيرون مسجد آورده‏مرا بينداخت و رفت.در آن وقت چنان لذتى در خود يافتم كه مافوق آن متصورنيست‏» .

صبر حضرت ايوب - عليه السلام -

حضرت ايوب كه پيغمبر خدا بود چندين سال به انواع بلاها مبتلا شد.

مروى است كه: «چهل سال پيش از بلا در نعمت و رفاهيت‏بود و روزى هزار خوان‏از مطبخ او مى‏آوردند و در فضايى مى‏گذاردند و مردمان مى‏خوردند و مى‏رفتند» . (61)

و به روايتى: «بيست هزار اسب در طويله او بود به سواى آنچه در رمه بود.وزراعت او به قدرى بود كه امر فرموده بود هيچ حيوانى و انسانى را از زراعت او منع‏نكنند تا هر يك هر چه خواهند منتفع شوند» . (62)

و با وجود اين، محصول او به قدرى بود كه: كفايت مؤونت او را كردى وچهار صد غلام ساربانى او مى‏كردند.

روزى جبرئيل گفت كه: «اى ايوب! ايام راحت، سر آمد و زمان محنت رسيد آماده‏بلا باش.گفت: باك نبود ما تن به رضاى دوست داديم‏» .

چون همه اجزايم از انعام او رسته‏اند از غرق دانه دام او

گر ز تلخى مى‏كند فرياد و داد خاك عالم بر سر اجزام باد

ايوب چند گاه منتظر بود تا روزى نماز صبح گزارده پشت‏به محراب رسالت‏بازداده بود كه ناگاه فريادى بر آمد و شبان از در درآمد فرياد كنان.پرسيد: اى شبان! تراچه شده است؟ گفت: سيلى از دامن كوهسار درآمد و تمام گله را به دريا راند.

شبان در اين سخن بود كه ساربان رسيد با جامه چاك زده و گفت: صاعقه‏اى وزيدو همه شتران را هلاك گردانيد.

مقارن آن حال، باغبان آمد هراسان و گفت: سمومى آمد و جمله درختان را بسوخت.

ايوب مى‏شنيد و تسبيح خداى - تعالى - مى‏كرد.

ناگاه معلم پسران او با آه و افغان در رسيد كه: دوازده پسرت مهمان برادر بزرگ‏بودند كه سقف خانه بر سرايشان فرود آمد و همه را فنا كرد.در آن وقت اندكى حال برايوب بگرديد كه به هوش آمد و به سجده افتاد و گفت: الهى! چون ترا دارم همه چيزدارم.اما چون مال و فرزندانش برفت انواع بلا و بيمارى به او رو نهاد و او تن خود راهدف تير بلا ساخت و سينه سپر كرده به زبان حال مى‏گفت:

هين بگو كمتر سر و اشكنبه‏اى رفته گير از كنج‏خوان يكحبه‏اى

جام بلا نوش مى‏كرد و به رضاى دوست‏خشنود بود تا كرم به بدن مبارك او افتاد ودوستان از او نفرت كردند.و آشنايان از صحبت او پاكشيدند.و به بلاى فقر و بى‏چيزى‏مبتلا شد.

و «رحيمه‏» ، زن او كه از اولاد يوسف پيغمبر بود و در جمال، آيتى از مصحف‏يوسفى بود، به خانه‏ها تردد مى‏كرد و خدمتكارى مردمان مى‏نمود و از مزد خود دوا وغذاى ايوب را سرانجام مى‏داد.

و چون مدتى مديد بر اين بگذشت‏شيطان به صورت پيرى به آن شهر آمده و به‏مردم نمود كه: اين زن، چون خدمت ايوب را مى‏كند به هر خانه كه در آيد اهل آن‏خانه به آن مرض مبتلا شوند.

پس رحيمه را به خدمتكارى خود راه ندادند و امر بر ايشان تنگ شده گرسنگى، علاوه‏بر ساير مصيبت‏ها گرديد. (63) ايوب - عليه السلام - به زن خود گفت كه: مرا به آن فضايى بر كه هر روز خوان‏مى‏نهادم و مردم مى‏خوردند و در آنجا بخوابان شايد كسى متذكر آن ايام شود و مراطعامى دهد.

چون رحيمه وى را به آنجا رسانيد شيطان به مردم گفت كه: از تعفن مرض ايوب‏اهل اين شهر مبتلا خواهند شد.

پس مردم از دور، احاطه‏اش كردند و به سنگ خاره بدن او را خستند.

ناچار رحيمه او را برداشت و بر سر راهى گذاشت تا چند نفر از آنجا گذشته وى راامداد كردند.و به دهى ديگر رسانيدند.و از آنجا نيز ايشان را رانده به دهى ديگر رفتند.

و همچنين از دهى به دهى مى‏راندند.ايوب به قوت قلب صبر مى‏كرد و رحيمه به‏مزدورى و گدايى تحصيل قوتى مى‏نمود تا چندين سال بدين منوال گذرانيدند.وگوشتهاى بدن مبارك او تمام بريخت.

و مردم مى‏گفتند كه: چون او به دروغ دعوى پيغمبرى كرد خدا او را به اين بلامبتلا ساخت.

روزى مناجات كرد كه: پروردگارا! به اين همه بلا راضيم و بجز رضاى تو نمى‏جويم.

كه در آن وقت پاره ابرى بر سر او ايستاد و به چندين هزار آوازهاى عتاب آميز برآمد كه: اى ايوب! چه بلا بر تو روى داده؟ با تو چه كرده‏ايم؟ و چه مصيبتى بر توگماشته‏ايم؟ چندين پيغمبر اين بلا را از ما خواستند و ما به ايشان عطا نفرموديم.

ايوب - عليه السلام - در اين وقت مشتى خاكستر برداشت و دهان مبارك خود را به‏آن انباشت و عرض كرد: الهى! توبه كردم.

و چون چندى بر اين گذشت و ايوب در خرابه‏اى افتاده بود و رحيمه در آباديهاقوتى به صد مشقت‏به وى مى‏رسانيد تا روزى به دهى رفت‏به در سراى پيره زنى رسيدكه به عروسى دختر خود مشغول بود و طعامى براى مردم ساخته.چون بوى آن طعام به‏مشام رحيمه رسيد گفت: شايد قدرى از اين را به جهت آن پير تحصيل كنم.

پس به در آن خانه آمد و به آن پيره زن فرمود كه: سالهاى بسيار است كه غذاى‏پخته به كام ايوب پيغمبر نرسيده تواند شد كه قدرى از طعام خود را در راه خدا به من‏دهى تا به جهت او ببرم؟ آن پيره زن گيسوان رحيمه را ديد كه چون خرمن سنبل پيرامون او را گرفته گفت:

اگر گيسوان خود را قطع مى‏كنى و به جهت دختر من مى‏دهى تو را طعام مى‏دهم؟ گفت: اى پيره زن! آيا تو روا دارى كه گيسوان دختر يوسف صديق - عليه السلام - به عوض لقمه طعامى بريده شود؟ گفت: آرى! پس رحيمه گيسوان خود را بريده به آن پيره زال داد و قدرى طعام گرفته به نزدايوب - عليه السلام - برد.ايوب چون گيسوان او را بديد از آن حال سؤال كرد دل او به‏درد آمد و گفت:

«انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين‏». (64)

در آن وقت، تير دعاى او به هدف اجابت رسيد. (65)

و بعضى وجوه ديگر از براى گفتن اين قول ذكر كرده‏اند.و بلاهايى كه از جفا كاران‏امت‏به پيغمبر آخر الزمان - صلى الله عليه و آله - و به عترت طاهرين و اولاد طيبين او - عليهم السلام - رسيد از حد و حصر افزون است.و كتب تواريخ به آنها مشحون.حتى اينكه فرمود:

«ما اوذى نبى مثل ما اوذيت‏» .

يعنى: «هيچ پيغمبرى را اين قدر اذيت نرسيده كه مرارسيده‏» . (66)

با وجود اين، صبر مى‏فرمودند.در جنگ احد، دندان همايون او را شكستند وپيشانى منورش را به سنگ جفا خستند و مع ذلك مى‏فرمودند:

«اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون‏».

يعنى: «خدايا قوم مرا هدايت كن كه ايشان نادان‏اند» . (67)

بالجمله بلايا و مصائب اهل ولا بى‏انتها، و هر كه طالب سعادت باشد بايد تاسى به‏ايشان كند.و تن خود را سپر تير بلا ساخته تحمل و شكيبايى نمايد.

فايده

هان، هان! تا نگويى كه اگر مراد از صبر در مصائب آن است كه: دل او از مصيبت‏كراهت نداشته باشد اين امرى نيست كه به اختيار آدمى باشد، زيرا انسان مضطرب است‏به كراهت از بلايا، پس چگونه آدمى به درجه صبر مى‏تواند رسيد؟ زيرا اين سخن ازنادانى و قصور معرفت است.و هر كه عارف به خدا و دانا به اسرار و حكمت قضا وقدر او باشد، و يقين داند كه: هر امرى از جانب خداى - تعالى - روى داد و از او صادرشد و بندگان خود را به آن مبتلا فرمود، از تنگى و وسعت، و مرض و صحت، وخوارى و عزت، يا الم و غمناكى، يا شادى و فرحناكى همه بر وفق حكمت، و مقتضاى‏مصلحت است، نفس خود را مستعد صبر مى‏سازد.و دل او به قضا و قدر الهى راضى‏مى‏شود.و گشادگى در سينه او حاصل مى‏گردد.و يقين مى‏كند كه: قضاى خدا بر اوجارى نگشته است مگر به خير. پس، از آن لذت مى‏يابد.

مانند كسى كه: مرض مزمنى داشته باشد كه سالها به آن مبتلا بوده و خواب و آرام‏او منقطع گشته و يقين داند كه حجامت دفع آن را مى‏كند، پس، از حجامت كردن،متلذذ مى‏گردد.

با وجود آنكه آنچه بنده را از مرتبه صبر بيرون مى‏برد بى‏تابى و جزع كردن و بر سرو سينه زدن و جامه چاك كردن و شكايت‏بسيار نمودن و اظهار اندوه و ملال كردن وتغيير لباس و خوراك دادن و امثال اينها است.و اينها همه امور اختيارى هستند كه آدمى‏قدرت بر ترك آنها دارد.و بايد از آنها اجتناب كند.و چنان داند كه: آنچه به سبب مصيبت از او فوت شد به عنوان عاريت در نزد او بود و از او پس گرفته شده.و اماسوختن دل و تنگى سينه و جارى شدن اشك از ديده، كه از مقتضاى بشريت است‏بنده‏را از حد صبر بيرون مى‏برد.

مروى است كه: «چون ابراهيم پسر حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - وفات كرد،اشك از چشم مبارك حضرت جارى شد. شخصى عرض كرد كه: آيا شما منع‏نمى‏فرموديد ما را از امثال اين؟ حضرت فرمود: اين ترحم و مهربانى است.و خدا رحم‏مى‏كند مهربانان بندگان خود را» . (68)

و فرمود: «چشم، اشك مى‏ريزد و دل مى‏سوزد.و سخنى سر نمى‏زند كه پروردگاررا به غضب آورد» . (69)

بلكه اينها نيز از مقام رضا آدمى را بيرون نمى‏برد.همچنان كه مريض به قصد وحجامت راضى و خوشنود است و ليكن از درد و الم متاثر مى‏شود.اما كمال صبر آن‏است كه: درد و مصيبت‏خود را پوشيده دارد و اظهار آن را نكند.

حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «هر كه شبى را به مرض بگذراندو قبول كند آن را و شكر خدا را ادا كند مانند كسى است كه: شصت‏سال عبادت كند.

شخصى عرض كرد كه: قبول آن چگونه است؟ فرمود: بر آن صبر مى‏كند و خبرنمى‏دهد از آنچه بر او گذشت.و چون داخل مى‏شود به صبح، حمد مى‏كند خدا را برآنچه از براى او بود» . (70)

و در بعضى اخبار رسيده كه: «شكايت، آن است كه: بگويد بر من شبى گذشت كه‏احدى را نگذشت.يا مبتلا شدم به آنچه كسى مبتلا به آن نشده است.و اما گفتن اينكه: ديشب بيدار بودم، يا امروز تب دارم، داخل شكايت نيست‏» . (71)

و از آنچه گفتيم روشن شد كه: كراهت مصائب، منافاتى ندارد با صبر.بلكه از براى‏بنده مرتبه‏اى بالاتر از آنچه مذكور شد هست و آن اين است كه: از آنچه بر او واردشود لذت يابد.و در هر حالتى شاد و مسرور باشد، زيرا آدمى بعد از آنكه به مرتبه انس‏به خدا فائز گرديد و انوار محبت او بر سراچه دل او پرتو افكند و از جام محبت، شراب‏صفوت نوشيد، از آنچه از محبت او به او مى‏رسد راضى و شاكر، و مطلوب او رضاى‏دوست اوست.و هر چه از جانب او مى‏رسد به آن خشنود و فرحناك است.و از التفات او لذت مى‏يابد.

گر قصد جفا دارى اينك من و اينك سر در راه وفادارى جان در قدمت ريزم

و گويد:

اگر روزى دهى ور جان ستانى تو دانى هر چه خواهى كن تو دانى

آرى! هر كه كسى را دوست دارد جميع منسوبان و افعال او را نيز دوست دارد.ومحنت و خوارى را در راه او بهتر از عزت و راحت در راه ديگران مى‏شمارد.وشكستگى در كوى او را خوشتر از درستى در كوى ديگران دارد.اگر شكر كند به جهت‏رضاى اوست.و اگر بنالد، سبب اطاعت امر اوست.و پيوسته به زبان حال مى‏گويد:

ما بها و خونبها را يافتيم جانب جان باختن بشتافتيم

اى جفاى تو ز دولت‏خوب‏تر انتقام تو ز جان محبوب‏تر

نالم آرى ناله‏ها خوش آيدش از دو عالم ناله و غم بايدش

نالم و ترسم كه او باور كند و ز ترحم جور را كمتر كند

صفت‏سى و سوم: فسق است

و آن عبارت است از: بيرون رفتن از اطاعت پروردگار و عبادت او.و ضد آن،طاعت كردن و به جا آوردن انواع عباداتى است كه: در شريعت مقدسه وارد شده است.

و عمده عبادات شرعيه چند چيز است: طهارت و نماز و ذكر و دعا و تلاوت‏قرآن و روزه و حج و زيارت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و جهاد و اداى حق‏معروف، كه شامل زكوة و خمس و صدقات مستحبه و غير اينها بوده باشد.

و فى الجمله از آداب قسم آخر، كه اداى حق معروف باشد مذكور شد.و جهادى‏كه در خدمت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و امام - عليه السلام - باشد در اين ازمنه يافت‏نمى‏شود.پس در اينجا اشاره مى‏كنيم به بعضى از اسرار و دقايق و آداب بواقى.و آنهارا در چند مقصد بيان مى‏نماييم.

پى‏نوشتها:


1. جامع السعادات، ج 3، ص 278.

2. جامع السعادات، ج 3، ص 279.

3. محجة البيضاء، ج 8، ص 89.و احياء العلوم، ج 4، ص 295.

4. جامع السعادات، ج 3، ص 279

5. مصباح الشريعه، باب 91، ص 498.

6. محجة البيضاء، ج 7، ص 107.و احياء العلوم، ج 4، ص 54

7. يعنى: اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام امروز به حضور، پروردگارت باز آى كه تو خشنود و او راضى (از اعمال) توست.فجر، (سوره 89) آيه، 28- 27.

8. توبه، (سوره 9)، آيه 102.

9. جامع السعادات، ج 3، ص 284

10. زمر، (سوره 39)، آيه 10.

11. بقره، (سوره 2) آيات، 156- 154.

12. «جابر بن عبد الله انصارى‏» از اكابر اصحاب حضرت رسالت - صلى الله عليه و آله - و از حاضرين جنگ بدرو هيجده غزوه ديگر بوده و در جنگ «صفين‏» در ركاب حضرت على - عليه السلام - نيز حضور داشت و در اربعين‏حضرت سيد الشهدا - عليه السلام - به زيارت قبر مطهر آن حضرت مشرف گرديد.او عاقبت در سال 78 هجرى درنود و چهار سالگى در مدينه منوره از دنيا رفت.رك: ريحانة الارب، ج 1، ص 188.

13. جامع السعادات، ج 3، ص 285.

14. علق، (سوره 96)، آيه 6.

15. جامع السعادات، ج 3، ص 293.

16. جامع السعادات، ج 3، ص 293.

17. منافقون، (سوره 63)، آيه 9.

18. تغابن، (سوره 64)، آيه 14

19. احقاف (سوره 46)، آيه 35.

20. طه (سوره 20)، آيه 130.

21. نحل (سوره 16)، آيه 126.

22. نحل، (سوره 16)، آيه 35

23. محجة البيضاء، ج 7، ص 125.و احياء العلوم، ج 4، ص 62.

24. محجة البيضاء، ج 7، ص 125.و احياء العلوم، ج 4، ص 62.

25. محجة البيضاء، ج 7، ص 126.و احياء العلوم، ج 4، ص 63.

26. انفال، (سوره 8)، آيه 46.

27. محجة البيضاء، ج 7، ص 106.و احياء العلوم، ج 4، ص 54.

28. محجة البيضاء، ج 7، ص 106.و احياء العلوم، ج 4، ص 54.

29. مصباح الشريعة، ص 503.

30. محجة البيضاء، ج 7، ص 127.و احياء العلوم، ج 4، ص 63 و 64.

31. محجة البيضاء، ج 7، ص 127.و احياء العلوم، ج 4، ص 63.

32. محجة البيضاء، ج 7، ص 107.و احياء العلوم، ج 4، ص 54.

33. محجة البيضاء، ج 7، ص 107.و احياء العلوم، ج 4، ص 54

34. نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 79.

35. احياء العلوم، ج 4، ص 54.و محجة البيضاء، ج 7، ص 107.

36. جامع السعادات، ج 3، ص 287.

37. محجة البيضاء، ج 7، ص 108.و احياء العلوم، ج 4، ص 54.

38. بقره، (سوره 2)، آيه 156.

39. جامع السعادات، ج 3، ص 288.

40. جامع السعادات، ج 3، ص 288

41. كافى، ج 2، ص 91، ح 15.

42. كافى، ج 2، ص 91، ح 12.

43. كافى، ج 2، ص 90، ح 8.

44. جامع السعادات، ج 3، ص 292

45. كافى، ج 2، ص 92، ح 17.

46. كافى، ج 2، ص 92، ح 18.

47. كافى، ج 2، ص 93، ح 24.

48. كافى، ج 2، ص 88، ح 3.

49. كافى، ج 2، ص 90، ح 10

50. احياء العلوم، ج 4، ص 114.و محجة البيضاء، ج 7، ص 231.

51. احياء العلوم، ج 4، ص 114.و محجة البيضاء، ج 7، ص 231.

52. محجة البيضاء، ج 7، ص 232.و احياء العلوم، ج 4، ص 114

53. استدراج آن است كه: بنده هر چه گناه و معصيت مرتكب شود، خداوند عالم نعمت‏خود را به طرف اوسرازير كرده و استغفار را از ياد او مى‏برد و او را اندك اندك مؤاخذه نموده و به سوى هلاكت مى‏كشاند.رك:

مرآة العقول، ج 11، ص 352 و معارف و معاريف، ج 1، ص 182.

54. جامع السعادات، ج 3، ص 289.

55. انعام، (سوره 6)، آيه 44.

56. محجة البيضاء، ج 7، ص 232.و احياء العلوم، ج 4، ص 114.

57. بقره، (سوره 2)، آيه 32.

58. محجة البيضاء، ج 7، ص 231.و احياء العلوم، ج 4، ص 114. (با اندك تفاوتى)

59. رك: احياء العلوم، ج 4، ص 116.و محجة البيضاء، ج 7، ص 234.

60. نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 283

61. جهت آگاهى از زندگى و حالات حضرت ايوب - عليه السلام - مراجعه شود به: بحار الانوار، ج 12،ص 372- 339.و تفسير البرهان، ج 4، ص 61- 51.

62. تفسير البرهان، ج 4، ص 54

63. بحار الانوار، ج 12، ص 354.

64. يعنى: اى پروردگار مرا بيمارى و رنج‏سخت رسيد و تو از همه مهربانان مهربانترى.انبياء، (سوره 21) آيه 83.

65. بحار الانوار، ج 12، ص 344- 342

66. كنز العمال، ج 3، ص 130، ح 5818.

67. رك: بحار الانوار، ج 20، ص 96.و تفسير البرهان، ج 4، ص 54- 53 و ص 60

68. محجة البيضاء، ج 7، ص 129.

69. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 506، خ 1589.

70. محجة البيضاء، ج 7، ص 128.

71. محجة البيضاء، ج 7، ص 128