صفتسى و يكم: كفران
نعمت و شكر آن
و آن عبارت است از: نشناختن نعمت كسى و شاد نبودن به آن و صرف نكردن آندر
مصرفى كه منعم به آن راضى است.و كفران نعمت الهى از صفات مهلكهاى استكه: آدمى را
در آخرت به شقاوت سرمدى مىرساند و در دنيا باعث عقوبت و حرمانو سلب نعمت
مىگردد.چنان كه خداى - تعالى - مىفرمايد:
«فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف».
خلاصه مضمون آنكه: «كفرانكردند نعمتهاى خدا را، پس خدا ايشان را به گرسنگى و
بيم و تشويش مبتلا ساخت» . (1)
و نيز مىفرمايد:
«ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم».
خلاصه معنى آنكه:
«خدا تغيير نمىدهد و باز نمىگيرد نعمتى را كه به قومى عطا فرموده است تا
ايشان نفوسخود را تغيير ندهند و نيتهاى خود را بر نگردانند» . (2)
و ضد كفران، شكر است.و آن عبارت است از: شناختن نعمت از منعم.و آن را از
اودانستن.و به آن شاد و خرم بودن.و به مقتضاى آن شادى عمل كردن.به اين معنى كه:
خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه اوراضى باشد
رسانيدن.
پس شكر منعم حقيقى، كه حضرت آفريدگار و مقصود از بيان است آن است كههمه نعمتها
را از او دانى.و او را منعم و ولى خود شناسى.و همه وسائط را مسخر ومقهور او يقين
داشته باشى.و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه: خداى - تعالى - دل او را
مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهىبر اين داشته.و كسى كه
اين را فهميد و اعتقاد كرد، يك ركن شكر را به جا آورده.بلكهبسا باشد كه: همين را
شكر گويند.و اين «شكر قلبى» است.
همچنان كه مروى است كه: «موسى - عليه السلام - در مناجات گفت: الهى! آدم را
بهيد قدرت خود آفريدى و او را در بهشتخود جاى دادى و حوا را به او تزويج
نمودىچگونه شكر تو را كرد؟ خداى - تعالى - فرمود كه: دانست اينها از من است» .
(3)
و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و
خرمباشد، اما نه از اين راه كه: باعث لذت و كامرانى او در دنياست، بلكه از اين راه
كه: بهواسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند.و خود را به قرب و جوار ولقاى
او برساند.
و علامت اين، آن است كه: از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه
اعانتبرتحصيل آخرت نمايد.و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق
مانع،محزون و غمناك گردد.و چون اين صفت را نيز تحصيل كرد ركن دوم شكر رابه جا
آورده.
و ركن سيم آن است كه: در دل و زبان، حمد و ثناى او را به جا آورد.
و حمد دل آن است كه: خيرخواه كافه مخلوقات الهى بوده، نيكويى ايشان را جويد.
و حمد زبان، آن است كه: اظهار شكر گزارى او را كند.
و ركن چهارم آن است كه: نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد.مثلا: اعضا
و جوارح، كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و ازاستعمال آنها
در عصيان او، احتراز واجب شمارد.حتى اينكه از جمله شكر چشمها آناست كه: هر عيبى از
مسلمى بيند نديده پندارد.و از جمله شكر گوشها آنكه: هر نقصى كهاز مسلمى بشنود
نشنيده انگارد، و امثال آنها.
و بعضى گفتهاند كه: هر كه چشم را در معصيت استعمال كند كفران نعمت ديگر راكه
خورشيد باشد نيز كرده، زيرا بدون آن، ديدن ميسر نيست.بلكه چون همه آنچه دردنيا
موجود استبعضى به بعضى ديگر بسته و همه به يكديگر موقوف و مربوط است.
پس هر كه يك چيز را در معصيت الهى استعمال نمايد همه چيزها و نعمتهايى كه
دردنيا خلق شده كفران كرده است.
و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه: حقيقتشكر، مركب از چهار امر است.و ليكنبسا
باشد كه هر يك را نيز شكر گويند.
همچنان كه حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «شكر هر نعمتىاگر چه
بزرگ باشد آن است كه: حمد خداى را كند» . (4)
و فرمود كه: «شكر نعمتها، اجتناب از محرمات است.و تمام شكر، گفتن الحمد
للهاست» . (5)
و فرمود كه: «چون صبح و شام كنى ده مرتبه بگو: «اللهم ما اصبحتبى من نعمة او
عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها على يا رب حتى
ترضى و بعد الرضا».و در شام به جاى «اصبحت» «امسيت» بگويد.پس چون اينرا بگويى
شكر نعمتهاى آن روز و آن شب را كرده خواهى بود» . (6)
و در روايتى وارد شده است كه: «حضرت نوح - عليه السلام - در هر صبحى اين ذكررا
مىكرد.به اين جهت او را خداى - تعالى - بنده شكور ناميده» . (7)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هرگاه يكى از شما متذكر نعمتخدا گردد پسرخسار
خود را بر خاك گذارد، شكر خدا را كرده است.و اگر سوار باشد فرود آيد ورخسار خود را
بر خاك گذارد.و اگر نتواند فرود آيد از آنجا كه ترسد مردم ببينند وباعثخود نمايى
شود رخسار خود را بر «قرپوس» (8) زين گذارد.و اگر نتواند، كف دستخود
را بلند كند رخسار بر آن نهد.پس حمد خدا را كند بر نعمتى كه بر او عطا فرمودهاست»
. (9)
و مخفى نماند كه: فايده شكر بر زبان، اظهار رضامندى از منعم خود است.و از
اينجهتبه آن امر شده است.و نيكان سلف چون به هم ملاقات مىكردند احوال يكديگررا
مىپرسيدند.و غرض ايشان اين بود كه: اظهار شكر خدا بشود تا هر دو به اجرى برسند.
روزى حضرت نبوى - صلى الله عليه و آله - به مردى فرمود: «چگونه صبح كردى؟ عرض
كرد: به خير.دوباره سؤال كرد.باز چنين گفت.مرتبه سيم همان سؤال فرمود،گفت: به خير،
و حمد مىكنم خدا را.و شكر او را به جا مىآورم.حضرت فرمود: اينرا از تو
مىخواستم» . (10)
فصل: فضيلتشكر نعمت
شكر، افضل منازل اهل سعادت، و عمده توشه مسافرين به عالم نور و بهجت است.
سبب دفع بلا، و باعث زيادتى نعماء است.و به اين جهت امر و ترغيب به آن شده است.
خداى - تعالى - در كتاب كريم خود فرموده:
«ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم».
يعنى: «چه مىكند خدا به عذاب شما اگرشكر او را كنيد و ايمان به او آوريد» .
(11)
و مىفرمايد: «لئن شكرتم لازيدنكم».
يعنى: «اگر شكر كنيد نعمتشما را زيادمىكنم» . (12)
و از آنجا كه عمده مطالب نفسانيه و نخبه مقامات راهروان سعادت است هر كسى
راوصول به آن ميسر نه.
و از اين جهت پادشاه عالم مىفرمايد: «و قليل من عبادى الشكور».
يعنى: «و كم ازبندگان من شكرگزارند» . (13)
و در شرف و فضيلت آن همين كافى است كه: يكى از صفات خداوند است.چنان كهفرموده:
«و الله شكور حليم». (14)
و آن اول كلام اهل بهشت.و آخر سخن ايشان حمد وثناى خداست.
و از حضرت پيغمبر مروى است كه: «كسى كه چيزى خورد و شكر كند، اجر او مثلاجر
كسى است كه از براى خدا روزه گيرد.و كسى كه بدن او صحيح باشد و شكر نمايداجر او مثل
اجر مريضى است كه صبر كند.و اجر غنى شاكر مثل اجر فقير قانع است» . (15)
و فرمود كه: «در روز قيامت منادى ندا مىكند كه: حمد كنندگان
برخيزند.پسطايفهاى برخيزند.و لوايى از براى ايشان نصب مىكنند و ايشان داخل
بهشتشوند. عرض كردند كه: كيستند حمد كنندگان؟ فرمود: كسانى كه خدا را در هر حال
شكرمىكنند» . (16)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «پيغمبر در حجره
عايشهبود در شبى كه نوبت او بود پس عايشه گفت: يا رسول الله! چرا اين قدر خود را
درعبادت تعب مىدهى و رنج مىرسانى و حال آنكه خدا همه گناهان تو را آمرزيده؟
فرمود: اى عايشه! آيا من بنده شاكر خدا نباشم؟ .» و آن حضرت شبها را به پاى
مىداشت.
و بر انگشتان پاهاى خود مىايستاد.و عبادت خدا مىكرد.پس خدا اين آيه را
فرستاد:
«طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى».
يعنى: «ما قرآن را نفرستاديم بر تو كه خود راهلاك كنى» . (17)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ نعمتى خدا
بهبندگان عطا نمىفرمايد كه آن بنده آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان
حمدخدا را كند مگر اينكه خداى - تعالى - به جهت آن به زيادتى امر مىفرمايد» .
(18)
و آن حضرت فرمود: «سه چيز است كه با وجود آنها هيچ چيز ضرر نمىرساند:
دعا، در وقت اندوه و بلا.و استغفار، در نزد گناه.و شكر، در هنگام نعمت» .
(19)
و نيز از آن حضرت حديثى مروى است كه ملخص آن اين است كه: «در هر نفسى ازنفسهاى
تو شكرى بر تو لازم است، بلكه هزار شكر يا بيشتر.و اقل شكر آن است كه:
نعمتخدا را از خدا ببينى و راضى به داده او باشى و به واسطه نعمت او معصيت او
رانكنى.و در هر حال بنده شاكر خدا باشى تا خدا را رب كريم يابى در همه حال.و اگر
نزدخدا عبادتى كه بندگان مخلص او آن عبادت را مىكنند افضل از شكر در هر حال بودى،
لفظ آن را بر ايشان اطلاق كردى.و چون افضل از آن نبودى آن را در ميان عبادات تخصيص
داد.و فرمود:
«و قليل من عبادى الشكور». (20)
و تمام شكر، اعتراف به زبان دلاستبه عجز رسيدن به ادنى مرتبه شكر او، زيرا
توفيق شكر هم، نعمت تازهاى است كهشكرى از براى آن واجب است.و قدر آن بالاتر از
نعمتى است كه به سبب آن توفيقشكر يافته.پس بر هر شكرى بالاتر از شكر اول بر تو
لازم است، الى غير النهاية» . (21)
و كجا شكر بنده به نعمتخدا مىرسد! و عمل او مقابل عمل الهى مىشود! و
حالاينكه بنده ضعيفى است كه: هرگز او را هيچ توانايى نيست مگر به واسطه خداوند.و
خدااز اطاعتبنده بىنياز است.و بر زياد كردن نعمت توانا و قادر است تا ابد.
پس به اين طريق، بنده شاكر خدا باش تا امور عجيبه بر تو ظاهر گردد.و آنچه
آنجناب فرموده: «بر هر شكرى، شكرى لازم الى غير النهايه» ، امرى است ظاهر و
مبين،زيرا مذكور شد كه: شكر هر نعمتى آن است كه: بشناسى كه آن از خداست و آن را
درراه اطاعت او صرف كنى.
و شكى نيست كه: اين شناختن و صرف كردن نيز نعمتى است از خدا، زيرا كه: آنچهرا
ما به اختيار خود مىكنيم آن نيز از نعمتهاى الهيه است.چون جميع اعضا و جوارح ماو
قدرت و اراده ما و توفيق معرفت و ساير امورى كه واسطه حركات ماست، بلكه خودحركات ما
از جانب خداوند - سبحانه - است.
پس شكر بر هر نعمتى، نعمتى ديگر است از خدا كه محتاج به شكرى ديگر است كهبداند
اين شكر نيز نعمت الهيه است و به آن شاد شود.و اين دانستن و شادى، نعمتىديگر است و
شكرى ديگر مىخواهد.و همچنين الى غير النهايه.
و ممكن نيست كه: سلسله شكر در حالى به جايى رسد كه ديگر شكرى
نخواهد.پسغايتشكر بنده، آن است كه: بداند از اداى حق شكر الهى عاجز است.
از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد
مروى است كه: «خداوند - سبحانه - به موسى - عليه السلام - وحى فرستاد كه:
اىموسى! حق شكر مرا به جاى آور.عرض كرد: پروردگار! چگونه شكر كنم تو را حقشكر تو
و حال آنكه هيچ شكرى نيست كه به آن تو را شكر كنم مگر آنكه آن نيز نعمتتوست؟ خطاب
رسيد كه: اى موسى! حال مرا شكر كردى كه دانستى اين هم از من است» . (22)
فصل: شناختن اشيائى
كه رضاى خدا در آنهاست
دانستى كه: يكى از اركان شكر، صرف نعمت است در مصرفى كه در آن رضاى منعم است.پس
بنابر اين، از براى بنده شاكر، لابد است از شناختن چيزهايى كه رضاىالهى در آنها و
محبوب او هستند.و دانستن امورى كه مكروه و خلاف رضاى او استتا متمكن از اداى شكر و
ترك كفران بوده باشد.
و از براى شناختن اينها دو راه است: يكى عقل.و ديگرى شرع.و ليكن عقل، اگر
چهتواند بعضى حكمتها و مصالح را از بعضى موجودات درك كند و همان حكمتهامقصود از
خلق آنها، و استعمال آنها در آن حكمتها محبوب الهى است، اما آن را راهشناختن
حكمتهاى هر چيزى و جميع حكمتها نيست، زيرا جميع اجزاء عالم، از آسمانو ستارگان و
حركات و اتصالات آنها و عناصر اربع، از: آتش و هوا و خاك و آب ودرياها و كوهها و
باد و باران و معادن و حيوانات و نباتات، و بالجمله هر ذره از ذراتعالم، خالى نيست
از حكمتهاى بىشمار و مصالح بسيار.و بعضى از حكمتهاى قليلى ازآنها ظاهر و روشن است
كه هر كس اندك عقلى داشته باشد مىفهمد.و بعضى ديگرخفى است كه هر كس درك آن را
نمىكند.
و ليكن ارباب علم، و اهل تفكر در خلق سماوات و ارضين مىتوانند آنها را فهميد.
اكثر آنها امورى است كه به جز خالق آنها كسى راه به فهميدن آنها ندارد.پس راهى
كه بهآن توان جميع محبوبات الهى و مكروهات او را يافت و به واسطه آن به مرتبه
شاكرانرسيد و از كفران رهايى يافت طريقه شرع مقدس است، زيرا آنچه جميع رضاى الهى
درآن يا خلاف رضاى او استبيان كرده.و از اولى، به واجبات و مستحبات تعبير كرده.واز
دومى، به مكروهات و محرمات.پس هر كه را اطلاع بر جميع احكام شريعت در همهافعال خود
نباشد متمكن از اداى حق شكر الهى نيست.
فصل: شكر نعمت و
كفران نعمتبه امورى كه در اختيار انسان است
مذكور شد كه: هر ذره از ذرات عالم، متضمن مصالح و حكمتهاى بسيار است كهبايد به
مقتضاى آنها جارى باشند.پس بدان كه: هر موجودى از موجودات عالم به غير ازانسان، از
مجردات و ماديات و روحانيات و جسمانيات همه بر وفق حكمت جارى، وجميع اجزا و متعلقات
آنها كه بر مقتضاى مصلحتى كه مقصود از آنهاست مشتملاند.
و اما انسان چون محل امانت و اختيار و خود او را در بعضى امور تصرف و
تدبيرىدادهاند لهذا مىشود امورى را كه در دست او هستبر وفق حكمت و
مقتضاىمصلحتى كه خواستهاند مصروف دارد تا شكر آنها را به جا آورده باشد.و بسا
مىشودكه: كفران آنها را كرده و در خلاف مصلحت و مطلوب، آنها را استعمال نمايد.
پس بر انسان لازم است كه: سعى بليغ نمايد در دانستن مصالح و حكمت امورى كه در
دست اوست.
مثلا كسى كه به دستخود ديگرى را بزند كفران نعمت دست را نموده، زيرا غرضاز
خلقت دست، دفع اذيت از خود و برداشتن چيزهاى ضروريه است، نه اذيت رسانيدنبه
ديگران.
و هر كه نظر به نامحرم كند نعمت چشم را كفران نموده.
و هر كه طلا و نقره را حبس كند و ذخيره نمايد، كفران نعمتخدا را در آنها
نموده،زيرا مطلوب از خلق آنها آن است كه: بندگان به آنها منتفع گردند و تعديل و
مساوات درمعاوضه و معامله به واسطه آنها به عمل آيد.
پس هر كه آنها را حبس نمايد كفران نعمتخدا را كرده و ظلم و ستم به آنها نموده.
و مانند كسى است كه حاكم عادل مسلمين را در زندان نمايد.
و كسى كه به قدر ضرورت را در مايحتاج خود صرف، و زايد را در راه خدا
ميانبندگان به نحو مقرر در شرع تقسيم نمايد پس آنها را بر وفق حكمت مصروف، و
شكرآنها را به جا آورد.
و چون اكثر مردم از فهميدن حكمتهاى آنها غافل بودند.خداى - تعالى - خبر
دادايشان را و فرمود:
«و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب
اليم».
يعنى: «كسانى كه طلا و نقره را جمع مىكنند و آنها را ذخيره مىسازند و در راه
خداانفاق نمىكنند، پس بشارت ده ايشان را به عذاب دردناك» . (23)
و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: هر كه ظرف طلا و نقره سازد نيز كفران اين دو
نعمترا كرده، زيرا آنها را بر وفق حكمت و مصلحت صرف نكرده است.و همچنين هر كه
باطلا و نقره، معامله ربايى كند ظلم به آنها كرده، زيرا غرض از خلق آنها آن است كه:
بهواسطه آنها تحصيل غير آنها را كنند، نه اينكه از خود آنها منتفع شوند.
و همچنين حكمت در خلق اطعمه آن است كه: غذا و قوت مردم باشد پس مقتضاىحكمت
آنها آن است كه: هر كه از آنها بىنياز استبه دست اهل احتياج برساند.و ازاين جهت
در شريعت، از احتكار و حبس اطعمه، نهى وارد شده است.و همچنين در غيراينها.
و بر اينها قياس كن جميع اعمال و افعال و حركات و سكنات خود را، زيرا هر
عملىكه از تو صادر مىگردد يا شكر استيا كفران، و واسطهاى ميان اين دو نيست.
مثلا: اگر با دست راست «استنجا» (24) كنى كفران نعمت دست راست را
كردهاى، زيراخداوند - سبحانه - دو دست را خلق كرده و يكى را اقوى آفريده و آن را
افضل نموده.
و موافق حكمت و عدالت آن است كه: اقوى و افضل را صرف افعال شريفه نمايى،
مثلبرداشتن قرآن و چيزى خوردن.واضعف را در امور پست، چون ازاله نجاست و امثالآن
استعمال كنى.پس هر كه خلاف اين را كند از عدل، عدول كرده و حكمت را باطلنموده.
و همچنين اگر در هنگام قضاى حاجت رو به قبله نشينى نعمتخدا را در وسعتعالم و
خلق جهان كفران كردهاى، زيرا خداى - تعالى - عالم را وسعت داده و جهان راخلق نموده
و بعضى از جهات را بر بعضى شرافت داده از براى اعمال شريفهاى چون:
نماز و غسل و وضو و نشستن از براى ذكر، نه از جهت افعال پست، مثل: قضاى حاجتو
آب دهان انداختن و امثال اينها.
و اگر كسى شاخه درخت را بدون حاجتى بشكند كفران نعمتخدا را در خلقدرخت و خلق
دستخود كرده، زيرا دست را از براى لغو و عبث نيافريده.و غرض ازخلق درخت آن است كه:
نمو كند و به مرتبهاى كه بايد برسد [برسد] تا بندگان خدا از آنمنتفع گردند.پس
شكستن آن پيش از آنكه به منتهاى نمو برسد به جهت امرى كهموجب انقطاع باشد مخالف
حكمت آن است.ولى با وجود غرض صحيح، شكستن آنجايز است، زيرا درخت و حيوان را خداوند
- سبحانه - فداى غرض انسان كرده وفرموده:
«و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا». (25)
و مخفى نماند كه: اين افعال و اعمال كه موجب كفران نعمت هستند بعضى باعثنقصان
قرب به خدا و پستى منزلت مىشوند.و بعضى ديگر بالمره آدمى را از حدودقرب الهى
مىرانند و به عالم بعد مىكشانند و داخل افق شياطين مىنمايند.و از ينجهتبعضى را
در زبان شرع، مكروه و بعضى را حرام شمردهاند.و حقيقت امر آن استكه: همه آنها
كفران نعمت و مخالف مصلحت و عدول از عدالتاند.و ليكن چونخطاب تكليف، شامل عوام
نيز هست، كه درجه ايشان نزديك به درجه چهار پاياناست.و ظلماتى بالاتر از
ظلمتبسيارى از اين اعمال كه ظلمت ميل به دنيا و ركون به آنو جهل و نادانى باشد
ايشان را فرو گرفته.لهذا ظلمتبعضى از اين اعمال در انسانچندان ظهورى نمىكند، به
اين جهت آن را مكروه شمردهاند، زيرا معاصى و كفران نعمتهاى الهى ظلمتهايى هستند كه
بعضى در جنب بعضى ديگر مضمحل است.
آيا نمىبينى كه هرگاه بندهاى شمشير آقاى خود را بىاذن او از غلاف كشيده و
ازخانه بيرون آورد گاه است او را عتاب مىكند.بلكه او را مىزند به جهت اين
عمل.اماهرگاه به آن شمشير يكى از فرزندان عزيز آقاى خود را بكشد ديگر به
جهتبيرونكشيدن شمشير از غلاف بدون اذن، اثرى و حكمتى باقى نمىماند كه به آن
جهتعتاب كند.
و از اين جهت است كه: اهل بصيرت و معرفت جميع مكروهات را بر خود حرام
مىدانند.و در جزئى چيزى از آداب كه انبيا و اوليا ملاحظه مىنمودهاند
مسامحهنمىكنند.
حتى اينكه نقل شده است كه: «يكى از نيكان را ديدند كه گندمى تحصيل نموده و آنرا
تصدق مىكند از سبب آن پرسيدند.گفت: يك دفعه كفش پا مىكردم سهوا ابتدا پاىچپ را
داخل كفش كردم خواستم تلافى آن را به تصدق كنم» .
فصل: شناختن نعمتهاى
الهى
چون شكر نعمت موقوف استبر شناختن آن، در اينجا فى الجمله اشاره به بعضىنعم
الهيه مىشود تا صاحب بصيرت را تفكر در ساير نعمتها آسان شود.پس مىگوييمبدان كه:
«نعمت» ، عبارت است از: هر خير و لذت و سعادتى، بلكه هر مطلوبى.و آن بردو نوع است:
اول آنكه: آنچه لذاته مطلوب است، نه به جهت تحصيل چيز ديگر، يعنى: غرض ازآن،
وصول به مطلوبى ديگر نيست.و اين نوع، مخصوص به لذات عالم آخرت است.
يعنى: لذت مشاهده جمال الهى و سعادت لقاى او و ساير لذات بهشت از: بقايى كه
فناندارد.و شادى اى كه غم با آن نيست.و علمى كه جهل پيرامون آن نمىگردد.و غنايىكه
فقر از پى ندارد.و غير اينها از آنچه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بههيچ
خاطرى خطور نكرده.و اين نوع، نعمتحقيقى و لذت واقعى است.
و از اين جهتحضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «عيشى نيست مگر
عيش آخرت» . (26)
دوم آنكه: وسيله خير و لذتى ديگر مىشود، خواه به خودى خود هم مطلوب باشديا
نه.و آن بر چهار قسم است:
قسم اول: اخلاق فاضله و صفات حسنه، - كه در اين كتاب مذكورند - و جامع همهچهار
صفت، علم و عفت و شجاعت و عدالت است. - چنانكه در اوايل كتابمذكور شد - .و آنها با
وجود اينكه خود، موجب لذت و بهجتاند وسيله رسيدن بهلذات حقيقيه اخرويه نيز
هستند.و خود اين اخلاق و صفات، لذيذاند در دنيا و آخرت.
و نافعاند در هر دو عالم.و باعث راحتاند در هر دو سراى.و مستحسنانددر جميع
احوال.
و ضد آنها كه صفات بد باشد مضر و موجب المند در هر دو نشاة.و اين قسم ازنعمت،
نعمت است در دنيا و آخرت.و ادراك آن مخصوص به انسان است، به خلافساير اقسام، كه در
بعضى از آنها غير انسان نيز با انسان شريك است.مثل لذت غلبه واستيلا، كه در بعضى
حيوانات ديگر نيز يافت مىشود.و مثل لذت شكم و فرج، كهپستترين لذات است كه همه
حيوانات در آن شريكاند، حتى كرم و حشرات.
قسم دوم: فضايلى كه متعلق به بدن انسان است.و آن چهار چيز است: صحت وقوت و طول
عمر و جمال.يعنى: خالى بودن از نقص و زيادتى و عيب و استقامتقامت و تناسب اعضا.
قسم سوم: نعمتهاى دنيويه خارجه از بدن است، كه عبارت از: مال و جاه و اهل
وقبيله است.
قسم چهارم: اسبابى كه فى الجمله مناسبتى با اخلاق حسنه و فضايل ربانيه دارد،
كههدايت از جانب خدا و رشد او و تسديد و تاييد از او باشد.و جمله اين چهار قسماز
نعمت، بعضى به بعضى ديگر موقوف است.تا منتهى شود به سعادت حقيقيه كه لذتآخرت باشد.
و نوع اول كه نعمتهاى عالم آخرت باشد كه مطلوب حقيقى هستند تفصيل و اسبابآنها
چيزى است كه عقول ما از ادراك اندكى از آنها قاصر، و قوه بشريه از شرح و بيانآن
عاجز است.
و اما آن چهار قسم ديگر - همچنان كه بيان شد - هر يك از آنها به چهار قسم
منقسممىشود كه مجموع شانزده قسم بوده باشد.
پس هر يك از آن شانزده قسم، موقوف استبر اسباب بسيار، و از براى آن اسبابنيز
اسباب بىشمار است تا منتهى شود به حضرت مسبب الاسباب.و كسى كه اندك تفكرنمايد
مىداند كه: هر يك از اين اسباب موقوف استبر اسباب و نعمتهاى به هم پيوستهكه از
شماره بيرون و از حد شرح و بيان افزون است.
مثلا: يكى از نعمتهايى كه در مراتب اخيره واقع است نعمت صحت است، و تحقق آن
موقوف استبر نعمتها و سببهاى بىنهايت، كه يكى از آنها چيزى خوردن است.وآن موقوف
استبر نعمتهاى بسيار، كه شرح آن در قوه بشر نيست.و ليكن در اينجابعضى از نعمتهايى
را كه اكل بر آنها منوط استبر سبيل اجمال ذكر مىكنيم تا متامل،تتمه را بر آن قياس
نمايد.
پس مىگوييم: نعمت چيزى خوردن، محتاج استبه فهميدن غذا، و ميل و رغبتبهآن، و
اراده و عزم بر خوردن و بر تحصيل آن، و بر يافتشدن غذايى كه توان خورد، وبه اصلاح
آن و به اسبابى كه آن را به هر شخصى برساند، و بر قوت خائيدن و فرو بردن وهضم نمودن
و دفع كردن، و به ساير اعمالى كه از قواى باطنيه صادر مىشود تا جزء بدنگردد.و به
ملائكه چند كه موكلاند بر هر يك از اين افعال مذكوره.و ما فى الجملهتفصيل اين
افعال را در چند فصل بيان مىنماييم.
فصل: فهميدن و درك
غذا قبل از خوردن
امورى كه چيز خوردن بر آن موقوف است فهميدن غذاى خوردنى است، به اينكه:
آن را بار ديگر خود ببيند و بچشد و ببويد و لمس نمايد، يا تميز بعضى از اوصاف
آنرا كه محتاج بر اين امور استبكند.و موافق طبع را از مخالف، امتياز دهد.پس «نعمت
اكل» ، محتاج استبه: قوه باصره و ذائقه و شامه و لامسه.
پس خداوند - سبحانه - اين قوا را آفريده.و اسبابى كه خلق اين حواس موقوف استبر
آنها بىحد و نهايت است.و متعرض بيان آنها شدن مقدور ما نيست.
و بعد از آنكه غذا را فهميد و نيك و بد آن را تميز داد محتاج استبه قوه ديگر
كهاوصاف غذايى را كه فهميده در خاطر خود ضبط كند كه چون دوباره آن غذا حاضرشود
بداند كه: اين همان غذايى است كه موافق طبع يا مخالف آن است كه سابق آن رافهميده.كه
قوه حس مشترك است كه خلق آن نيز به اسباب بىنهايتى موقوف، كه شرحآنها در اين مقام
غير مقدور است.
و اگر فهميدن انسان منحصر بودى به حواس ظاهريه و حس مشترك، مانند سايرحيوانات
فهم او ناقص بودى.و ادراك او منحصر در چيز حاضر بودى.و راهى بهادراك عواقب امور
نداشتى، مانند بهايم.و از اين جهت است كه آنها هر چيزى كه لذتحالى بخشد مىخورند
اگر چه كشنده آنها باشد.پس تميز صلاح و عافيت و فساد آنموقوف به قوه ديگر بود.
پس حق - سبحانه و تعالى - از براى انسان قوه عاقله را آفريد كه: به واسطه آن
مضرتو عافيت و منفعت آنها را درك نمايد.و همچنين با آن، درك كند كيفيت تركيب اطعمه
و پختن آنها و مهيا كردن اسباب آنها را.پس عاقل منتفع مىشود از چيزى خوردن كهسبب
صحت است.و اين پستترين فايدههاى آفريدن عقل است.و اسبابى كه خلق عقلبر آنها
موقوف است، ادراك آنها در قوه بشر نيست.و اين بيان قليلى از نعمتهايى استكه در
ادراك غذا، آدمى را احتياج به آنهاست.
فصل: رغبت آدمى به
غذا
چون نعمتهايى را كه ادراك غذا بر آنها توقف دارد مجملا دانستى بدان كه:
ادراكغذا و فهميدن آن مطلقا فايده نمىبخشد مادامى كه خواهش به آن نباشد.و آدمى
شوقو رغبتبه آن نداشته باشد.همچنان كه بيمار طعام را مىبيند و مىداند كه آن
بهترينچيزهاست از براى او و ليكن چون رغبت او ساقط شده است از آن كناره مىكند.
پس چيزى خوردن بعد از فهميدن غذا، به رغبت آن موقوف است.لهذا خداى - تعالى -
گرسنگى را خلق كرده و بر انسان مسلط ساخت، مثل طلبكارى كه او رامضطرب سازد.و اگر
اين رغبت، بعد از خوردن قدر ضرورت، زايل نشدى هر آينهآدمى خوردى تا هلاك شدى.پس
سيرى و كراهت طبع از طعام را آفريد تا بعد ازخوردن قدر حاجت، چيزى خوردن را ترك
نمايد.
و آدمى را مانند زرع قرار نداد كه هرگاه آب در بيخ آن جارى باشد به خودمىكشد
تا فاسد گردد.و از اين جهت محتاج به شخصى است كه گاهى آن را آب دهدو زمانى سد كند.
و چون محض رغبت و خواهش، بدون عزم و اراده برداشتن طعام، و خوردن،
ثمرهنداشتحق - جل و على - در آدمى اراده را آفريد.
و بسا باشد كه محتاج به قوه غضبيه باشد تا كسى را كه خواهد غذاى او را بگيرد
ازخود مندفع سازد.پس قوه غضب را در او خلق كرد.و هر يك از اين گرسنگى و سيرىو
اراده و غضب، بر اسباب بىنهايت محتاج است.و چون مجرد فهميدن غذا و گرسنگىو اراده
غذا خوردن فايده ندارد مادامى كه قدرت بر تحصيل غذا و بر داشتن آن نداشتهباشد پس
اكل غذا موقوف استبر آلات و اعضايى كه آدمى آن را طلب كند.و برجوارحى كه آن را
بردارد.
پس به اين جهت پروردگار حكيم اعضايى از براى حيوانات آفريد كه تو ظاهر آنهارا
مىبينى و از اسرار و حكمتهاى آن غافل و بىخبرى.
بعضى از آنها را به جهت طلب غذا خلق فرمود، چون: دو پا از براى انسان، وبال و پر
از براى مرغان و چهار دست و پا از براى چهار پايان. و بعضى ديگر را به جهت دفع كسى
كه مانع از تحصيل غذا باشد آفريد.پس بعضىحيوانات را شاخ داد.و برخى را دندان عطا
فرموده.و پارهاى را چنگال ارزانى داشت.وبعضى ديگر را نيش كرامت كرد.و از براى
انسان، اسلحه آفريد.
و بعضى ديگر از اعضا را به جهتبر گرفتن غذا مقرر فرمود، چون: دست از
براىانسان.و منقار از جهت مرغان.و دهان از براى ساير حيوانات، - فسبحانه سبحانه
جلشانه - .و از براى هر يك از اين اعضا، اسباب بىنهايت و حكمتهاى بىغايت است
كهبيان آنها در قوه احدى نيست.
فصل: حكمتهاى نهفته
در دانه گندم
عمده آنچه چيزى خوردن بر آن موقوف است غذاهاى خوردنى است.و در خلقآنها عجايب
بسيار، و اسباب بىشمار است، كه از حيز شرح بيرون.و اطعمهاى كهخداوند رؤوف آفريده
عدد آنها از حد و حصر افزون است.و ما همه را مىگذاريم ودستبه يك دانه گندم
مىزنيم و اندكى از اسباب و حكمتهاى آن را بيان مىكنيم.
پس بدان كه: حكيم على الاطلاق، در دانه گندم قوهاى آفريد كه مانند انسان
غذاىخود را كه آب باشد به خود مىكشد.پس نمو آن موقوف استبر اينكه: در زمينى
باشدكه در آن باشد.و بايد زمين سستى باشد كه هوا در خلل و فرج آن داخل شود.پس
اگرتخم آن را در زمين سختبريزند سبز نمىشود.و چون نمو آن به هوا موقوف بود و
هوابه خودى خود به سوى آن حركت نمىنمود و در آن نفوذ نمىكرد لهذا باد را آفريد
تاهوا را حركت داده خواهى نخواهى آن را در گياهها نفوذ دهد.و چون محض همين درنمو آن
كافى نبود، زيرا سرماى مفرط مانع از نمو كامل آن بود لهذا بهار و تابستان را
خلقكرد تا به حرارت اين دو فصل، زرع و ثمر نمو نمايد.
پس اين چهار سبب است كه: نمو دانه گندم به آنها محتاج است.و چون سير آبىزمين
زراعت از آب درياها و رودخانهها و چشمهها، به كشيده شدن آن از نهرها وجويها موقوف
بود، اسباب همه را آفريد و ما يحتاج همه را خلق كرد.و چون بسيارى اززمينها بلند بود
كه آب چشمه و كاريز به آن نمىنشست، ابرهاى آبكش را به وجود آوردو بادهاى راننده را
بر آنها گماشت تا آنها را به اطراف عالم بدوانند.و در اوقات خاصهبه قدر حاجت آبهاى
خود را به زمينها افشانند.و بر روى زمين كوههاى بسيار قرار داد تاچشمههاى آن را
محافظت كنند كه به تدريجبه قدر ضرورت بيرون آيند، كه اگر نهچنين بودى همه آبها به
يك دفعه بر روى زمين جارى شدى، و عالم را ويران وخراب ساختى. و نعمتهاى الهى و
حكمتهاى غير متناهى، كه در خلقت ابر و باد و باران و دريا وكوه هست از حد بيان خارج
است.
و چون آب و زمين هر دو به حسب مزاج، سرد بودند و ضرورى بود در نموزراعت از
حرارتى، پس خداوند حكيم خورشيد را آفريد و آن را با وجود دورى اززمين، سبب حرارت
گردانيد تا به حرارت آن زراعات به سر حد كمال خود رسند.و درماه، خاصيت ترطيب قرار
داد تا به رطوبت آن، ميوهها از سختى و صلابتى كه در ابتدادارند نرم شوند.و اينها
پستترين حكمتهاى خورشيد و ماه است.و از براى ايشان فوايدو مصالح بىنهايت است، كه
شرح آن متصور نيست.بلكه هر ستارهاى كه در آسماناست از براى فوايد بىپايان خلق
شده كه تعداد آنها در قوه بشر نيست.
و از آنچه گفتيم به ظهور پيوست كه: نمو زراعات و نباتات تمام نمىشود مگر بهآب
و هوا و ماه و خورشيد.و وجود تاثير اينها موقوف بر وجود آسمانها و حركاتآنها.و
حركات افلاك موقوف استبه ملائكه كه آنها را برگردانند.و همچنين اسباببه هم پيوسته
است تا منتهى به مسبب الاسباب گردد.
«خور» (27) و ماه و پروين، براى تواند قناديل سقف سراى تواند
فصل: تصرفات لازم
براى تحصيل نان
و شكى نيست كه: همه آنچه از زمين مىرويد و از حيوانات حاصل مىشود خوردنآن
ممكن نيست مگر به تصرفى در آن، از جدا كردن لب آن از قشر.و پختن و پاككردن و تركيب
نمودن و غير اينها.و اصلاح هر يك از اطعمه موقوف استبر افعال واعمال خاصى
بىشمار.و چون بيان آن در هر غذايى به جايى منتهى نمىشود لهذا دستبه يك گرده نانى
مىزنى، زيرا بيان جميع آنچه يك گروه نان به آن موقوف استممكن نيست.
پس مىگوييم: اول چيزى كه اين نان به آن موقوف است زمين است.بعد از آنافكندن
تخم در آن.بعد از آن، گاوى كه آن را شيار كند، و آلات شيار.سپس پاككردن زمين از خس
و خار، و آن را آب دادن در اوقات خاصه تا دانه آن بسته گردد.
آنگاه محتاج استبه درويدن و دسته كردن و پاك كردن و صاف نمودن.و چون اينامور
به انجام رسيد ضرورى است آرد كردن آن و خمير نمودن و پختن.
و نظر كن در شماره اين افعال و متذكر شو ساير اعمالى را كه مذكور نشده است.و به
خاطر آور عدد اشخاصى كه متوجه اين امور مىگردند.و آلاتى كه در تمام اين امورضرورى
است از چوب و آهن و سنگ و غير اينها.
و تامل كن در افعال و اعمال اهل صنعت در ساختن آلات زراعت و درو كردن وگندم پاك
كردن و آسيا ساختن و خمير كردن و نان پختن.و احتياج هر كدام بهآلات بىحد است.
و بعد از اينها ديده بصيرت بگشا و ببين كه: خداوند عالم چگونه الفت ميان
اهلهمه اين صنعتها افكنده و انس و محبت ميان ايشان قرار داده تا در يك جا جمع شوند
وشهرها و دهها برپا كنند.و خانههاى خود را در جوار يكديگر ترتيب دهند.و بازارها
وكاروانسراها بنا نهند، تا از يكديگر منتفع شوند.
و اگر چون وحوش، طبع ايشان از يكديگر متنفر، و آراى ايشان متفرق بودى،
سلسلهجمعيت ايشان انجام نپذيرفتى.و امر معيشت ايشان منتظم نگرديدى.و چون در
جبلتايشان عداوت و كينه و حسد و طمع و انحراف از طريق حق حاصل است و به اين
جهتبسا بودى كه به واسطه اغراض و هواهاى خود در مقام ايذاى يكديگر بر مىآمدند و
بهتدريج منجر به دورى و منافرت، كه باعثخرابى بلاد است مىشد.
پس خداوندگار، پيغمبران صاحب شوكت را با كتاب و شريعتبه ميان ايشان فرستادتا
رفع نزاع از ميان ايشان نمايد.
و اوصيا را جانشين پيغمبر گردانيد تا نشر شرايع ايشان را كند.
و علما را ورثه ايشان ساخت تا در مدتهاى طولانى شريعت ايشان را محافظت نمايد.
و پادشاهان ذو الاقتدار را بر انگيزانيد تا قهرا و جبرا مردم را بر شريعت آنها
بدارند.وهر كه اراده تخلف نمايد او را سياست كنند.و هيبت و خوف پادشاهان را در دل
مردمافكند تا سر از اطاعت ايشان نپيچند.
پس آبادانى شهرها و ولايتها به صلاح حال رعايا و زراع و اهل حرفت و صناعت
وتجارت موقوف، و اصلاح ايشان به سلاطين است.و اصلاح سلاطين به علما.و اصلاحعلما به
انبيا.و اصلاح انبيا به ملائكه.و اصلاح ملائكه به ملائكه بالاتر.و همچنين تامنتهى
گردد به حضرت ربوبيت، كه سرچشمه هر انتظام و مشرق هر حسن و جمال است.
و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: هر كه تفتيش نمايد مىداند كه: امر يك گرده
ناناصلاح نمىپذيرد مگر به واسطه عمل چندين هزار هزار ملائكه و اهل صنعت
ازآدميان.و چون جميع اطعمه در هر مكانى به وجود نمىآمد.و جميع آلات ضروريهاز براى
اصلاح طعامى در يك شهر يافت نمىشد، زيرا از براى وجود هر يك شرايطىبود كه: ممكن
نبود در همه اماكن ميسر گردد.و بندگان در روى بسيط زمين متفرق و منتشر بودند و از
هر طايفه بسيارى از آنچه به آن محتاجاند دور بود، بلكه بيابانها ودرياها و كوههاى
عظيمه فاصله بود.لهذا خداوند حكيم حرص مال و شوق سود را برارباب تجارت مسلط ساخت.و
ايشان را مسخر گردانيد تا متحمل زحمتها و محنتهاگردند.و سفرهاى دور و دراز كنند.و
سرما و گرما را بر خود قرار دهند.و بيابانها ودرياها را قطع نمايند، و ما يحتاج
مردمان را از مشرق تا به مغرب و از مغرب تا به مشرقنقل كنند.و چون پياده رفتن در
قوه ايشان نبود و بار بر دوش كشيدن ايشان را ميسر نه،پس حيوانات باركش را آفريد و
ايشان را مسخر انسان گردانيد تا متحمل بارهاى گرانايشان شده و تن به زير احمال و
اثقال ايشان داده و بر گرسنگى و تشنگى صبر نموده وبارهاى ايشان را به مقصد
مىرسانند.و كيفيتساختن كشتيها را به ايشان تعليم نمود.وباد موافق را امر فرمود تا
آنها را به سلامت از درياهاى هولناك به ساحل رسانند.
فصل: طبقات و اصناف
ملائكه و اعمال ايشان
چون محض وجود غذا و حضور آن و اصلاح آن فايده نمىبخشد، مادامى كهخورده نمىشد
و جزو بدن نمىگرديد.و اين موقوف بود بر اعمال بسيار و اسباببىشمار از خائيدن و
فرو بردن و هضم در معده و در جگر و دفع فضلات آن و غيراينها از افعالى كه هر يك به
اسباب بسيار موقوف بود.لهذا خداى - تعالى - همه را بهحكمتبالغه چنانچه شايد و
بايد خلق كرد. - همچنان كه اندكى از آنها در اوايل كتابمذكور شد - و چون همه اين
اعمال از ملائكه موكلين به آنها صادر مىگردد در اينجا بهنمونهاى از خلق ملائكه
اشاره مىكنيم.
پس مىگوييم: طبقات ملائكه از كثرت نه به حدى است كه: تصور تفصيلى يا
اجمالىآنها ممكن باشد، و ايشان را اصناف بسيار و طبقات بىشمار است.يك صنف از
آنهاملائكه زمين، و صنفى ديگر ملائكه هوا.و از آن جمله طبقه ملائكه آسمانهاست،
وملائكه حمله عرش عظيم، و طبقه ملائكه مسلسلين، و ملائكه مهيمين، و ملائكهبهشت، و
موكلين دوزخ و غير اينها (28) از طبقاتى كه نه اسم ايشان را شنيدهايم
و نه از شغلايشان خبر داريم.و به جز خالق ايشان، احاطه به ايشان نكرده است.و هر
عملى ازاعمال، چه در آسمان و چه در زمين خالى نيست از ملكى يا ملائكهاى چند كه به
آنموكل هستند.مثلا: چيزى خوردن - كه كلام ما در آن است - محتاج استبه اين قدر
ازفرشتگان كه تعداد و بيان آنها را نمىتوان نمود.
از جمله آنكه: بعد از آنكه غذا را به دهان نهادى و خائيدى و فرو بردى، هضم آنو
مستحيل شدن به خون و گوشت و استخوان، موقوف استبه عمل ملائكه بسيار، زيرامعلوم است
كه: غذا و خون گوشت، جسمى هستند كه: نه قدرتى دارند و نه شعورى ونه اختيارى و نه
ادراكى تا آنكه به خودى خود مبدل شوند و از حالى به حالى بگردند.
همچنان كه گندم به خودى خود آرد، و خمير نان نمىشود، بلكه محتاج به اهل
صنايعىچند هست كه ايشان كاركنان ظاهرى هستند و اهل صنعتباطن، فرشتگاناند.
پس از فرو بردن غذا تا اينكه خون شود لا بد است از ملائكهاى چند كه آن را
ازحالاتى به حالاتى ديگر بگردانند.
و بعد از آنكه خون شد تا جزو بدن گردد محتاج به هفت ملك است، زيرا كه ناچاراست
از ملكى كه: خون را به جوار گوشت رساند، چون خون به خودى خود حركتنمىكند و به
بالا ميل نمىنمايد.
و ملكى ديگر مىخواهد كه: آن را در جوار گوشت نگاهدارد كه از آنجا دور نگردد.
و ملك سيم بايد كه: صورت خون را از او بگيرد.
و چهارم بايد كه: تا هيئت گوشت و استخوان را به او پوشاند.
و پنجم ضرورى است كه: تا قدر زايد آن را به رگها دفع كند.
ششم بايد كه: تا آنچه را كه گوشتشده به گوشتسابق بچسباند.و آنچه را
استخوانشده به استخوان متصل سازد.و آنچه رگ و پى شده به آنها منضم نمايد.
هفتم بايد كه: تا ملاحظه مقدار لازم را كند و به هر عضوى آنچه مناسب ولايق است
رساند.
پس غذاى بينى را به قدر لايق آن دهد.و غذاى ران را به قدر مناسب آن.و اگرگوشتى
كه مناسب ران است در بينى جمع شدى خلقت آدمى فاسد گشتى.بلكه بايدملكى باشد كه بداند
كه: پلك چشم به آن نازكى چه قدر مىخواهد.و ران به آن قطر،چه قدر.و حدقه به آن صفا
چه چيز مىخواهد.و استخوان به آن صلابت چه چيز.وغذاى بدن را به موافق عدل قسمت
كند.و اين ملائكه از جانب خداوند يكتا موكل به اينافعالاند و در كار تو
مشغولاند.و تو گاهى در خواب و استراحتى و زمانى دربطالت و غفلت.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
بلكه بر هر جزئى از اجزاء، بدن، ملائكه بسيارى موكلاند.و مدد اين ملائكه و
سايرملائكه زمين و هوا از ملائكه آسمانهاستبر ترتيبى خاص.و مدد ملائكه آسمانها از
حمله عرش است.و تاييد و توفيق و هدايت جميع ايشان از حضرت مهيمن قدوس استكه متفرد
استبه ملك و ملكوت و عزت و جبروت.و هر كه خواهد كثرت ملائكهموكلين به آسمانها و
زمينها و نباتات و حيوانات و ابرها و بادها و درياها و بارانها وكوهها و غير اينها
را بداند ملاحظه اخبارى را كه از ائمه طاهرين - عليهم السلام - در اينباب رسيده
بنمايد.
و چنانچه مذكور شد لابد است كه: هر عملى از اين اعمال به ملكى جداگانه
مفوضباشد.و ممكن نيست كه همه اين اعمال، رجوع به يك ملك باشد، زيرا ملك مانندانسان
نيست كه در آن تركيب و تخليط باشد، و از اجزاى متضاده مركب بوده باشد، بلكهوحدانى
الصفة است كه از او جز يك فعل سر نمىتواند زد.
چنان كه خداى - تعالى - به آن اشاره فرموده است:
«و ما منا الا له مقام معلوم».
يعنى:
«هيچ يك از ما نيست مگر او را مقامى معين و امرى مشخص است» . (29)
و از اين جهت ميان فرشتگان، حسد و عدوان نيست.و مثال ايشان در تعيين مرتبه هريك
مثل حواس پنجگانه است كه هيچ يك حسد به شغل ديگرى نمىبرند و به شغل
اونمىپردازند.و از اين جهت است كه: ايشان مانند آدميان نيستند كه گاهى اعتخداكنند
و زمانى عصيان او نمايند، بلكه بر طاعت، مجبول، و معصيت در حق ايشان متصورنيست.و هر
كدام از ايشان را طاعتخاصى و عبادت مخصوصى است.
پس راكع ايشان هميشه راكع، و ساجدشان پيوسته ساجد.نه در افعال ايشاناختلافى، و
نه از براى ايشان در عبادت و طاعتسستى و كسالتى.و چون فى الجمله عددملائكه ارضيه
كه همين موكل بعضى از افعال يك لقمه غذا خوردن و ساير اعمال باطنيهو ظاهريه خود را
دانستى، بعد از آن بر اينها بر سبيل اجمال قياس كن ساير صنايع الهيه وافعال ربوبيه
را، كه در همه عوالم پروردگار از جبروت و ملكوت و عالم ملك وشهادت از آسمانها و
زمينها و آنچه در بالا و زير و ما بين آنهاست.و يقين بدان كه: عددملائكه موكلين به
آنها از نهايتبيرون است.
و از آنچه مذكور شد كه: هر نعمتى بر نعمتهاى غير متناهيه بلكه بر اكثر نعمتهايى
كهخدا آفريده موقوف است، ظاهر مىشود كه: هر كه كفران يك نعمت را كند كفران هرنعمت
را كه موجود است كرده.مثلا اگر كسى به غير محرمى نظر كند، به گشودن چشم، كفران نعمت
پلكها نموده.و چون چشم و پلك وابسته به سر است و خود سر وابسته بهجميع بدن است و
قوام بدن موقوف به غذاست و وجود غذا موقوف به آب و زمين وهوا و باد و ابر و باران و
خورشيد و ماه است و تحقق اينها موقوف به آسمانها، و حركت آسمانها موقوف و محتاج به
فرشتگان است و همه اينها مانند يك شخصاند كه بعضى بهبعضى ديگر وابسته است.پس اين
چنين كسى كفران هر نعمتى كه موجود است از ثرى تاثريا كرده خواهد بود.و در اين
هنگام، هيچ نبات و جماد و حيوان و آب و زمين و هواو ستاره و فلك و ملكى نخواهد بود
مگر اينكه بر او لعنت مىكنند.
و از اين جهت است كه: در اخبار وارد شده است كه: «ملائكه، لعنتبر گناهكاران
مىكنند» . (30)
و رسيده است كه: «هر چيزى حتى ماهيان دريا از براى عالم، استغفار مىكنند» .
(31)
و چون آنچه را اشاره به آن شد دانستى، تامل كن كه: آيا از براى احدى ممكن
استكه از عهده شكر پروردگار خود برآيد؟ و چگونه اين ممكن مىشود؟ و حال آنكه درهر
چشم بر هم زدنى از براى هر بندهاى نعمتهاى بسيار بيرون از حد و شمار است.
از آن جمله: «هر نفسى كه فرو مىرود ممد حيات است و چون بر مىآيد مفرحذات.پس
در هر نفسى دو نعمت موجود، و بر هر نعمتى شكرى واجب» .
و هر شبانه روزى بيست و چهار ساعت، و هر ساعتى ظرف نزديك هزار نفس است.
پس در هر ساعتى هزار شكر به همين جهت لازم است.و چون اين را ملاحظه نمايى وساير
نعمتها را به نظر در آورى مىدانى كه: در هر روزى در هر جزئى از اجزاء بدن توچندين
هزار هزار نعمتحاصل.
«و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها».
يعنى: «اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريدنمىتوانيد» . (32)
گر سر هر موى من يابد زبان شكرهاى تو نيايد در بيان
موسى بن عمران گفت: «الهى! چگونه شكر تو را كنم و حال اينكه از براى تو بر
مندر هر موى جسد من دو نعمت است: يكى آنكه بيخ آن را نرم ساختى و ديگر آنكهآن را
خوشبو گردانيدى» . (33)
فصل: سبب تقصير
مردم در شكر گزارى
بدان كه: سبب تقصير اكثر مردم در شكر گزارى حضرت بارى - تعالى - يا كمىمعرفت
ايشان استبه اينكه همه نعمتها از خداوند - سبحانه - است.يا كمى معرفتشان به اقسام
نعمتها و افراد آنها.يا از جهت جهل ايشان استبه حقيقتشكر.و گمانشان بهاينكه:
حقيقتشكر، گفتن «الحمد لله» يا «الشكر لله» استيا از راه غفلت و بىالتفاتىاست
كه: به فكر اداى شكر منعم خود نمىافتند.يا بعضى چيزها را به سبب عموم آن ازبراى هر
كس و الفت و عادت به آن، آن را نعمت نمىشمارند.چنانكه مىبينيم كه: اگر ازشكر نعمت
هوا كه: باعث تنفس، و زمين كه: محل آرام است غافلاند.و صحت چشم وگوش خود را نعمت
نمىشمارند، و اگر ساعتى راه نفس ايشان قطع شود و بعد به راحتافتند يا چشم يكى از
آنها كور شود و بعد بينا گردد بسا باشد كه در مقام شكر آنهابرآيند.و اين از غايت
نادانى است، زيرا شكر چنين شخصى موقوف بر زوال نعمت ورسيدن به آن است ثانيا.و حال
اينكه نعمت دائمى به شكر كردن سزاوارتر است.
و كسى كه تامل كند مىداند كه: نعمتخدا در شربت آبى در حالت تشنگى بهتراست از
مملكت همه روى زمين.
همچنان كه منقول است كه: «بعضى از علما بر يكى از پادشاهان وارد شد در وقتى
كهدر دست او كوزه آبى بود و مىخواستبياشامد، پس به آن عالم گفت كه: مرا
موعظهاىفرماى.
گفت: اگر اين شربت آب را از تو بازگيرند و به تو ندهند مگر آنكه دربهاى آن
همهملك تو را از تو بگيرند تو چه خواهى كرد؟ گفت: ملك خود را مىدهم.
گفت: پس چگونه شاد مىشوى به ملكى كه قيمتيك جرعه آبى بيش نيست؟» . (34)
و اگر از براى كسى از نعمتهاى خدا هيچ چيز به غير از امنيت و صحت و قوت نباشدهر
آينه نعمتبر او عظيم است و از عهده شكر آن بر نمىآيد.
و اگر در سراپاى احوال مردم نظر كنى مىبينى كه از اين سه نعمت، غافل، و
فكرايشان در چيزهاى ديگر است كه وبال ايشان است. بلكه حقيقت آن است كه: اگر از
براىكسى به غير از نعمت ايمان، هيچ چيز ديگر نباشد بايد عمر خود را به شكر، صرف
نمايد.
و نعمتخدا را بر خود كامل بداند.بلكه عاقل بايد بجز معرفتخداى و ايمان بهاو
شاد نگردد.
و از علما و ارباب معرفت كسانى هستند كه: اگر جميع آنچه در تحت تصرف
همهپادشاهان روى زمين است از حشم و خدم و خزانه و اموال و ممالك مشارق و مغارببه
او بدهند به ازاى آنكه يك جزء از صد جزء علم و معرفت او را بگيرندراضى نمىشود.
فصل: طريقه تحصيل
شكر گزارى حضرت بارى
طريقه تحصيل شكر گزارى به چند امر است:
اول: معرفت و تفكر در صنايع الهيه و انواع نعمتهاى ظاهريه و باطنيه او.
دوم: نظر كردن به پستتر از خود در امور متعلقه به دنيا، و به بالاتر از خود در
امر دين.
سيم اينكه: مردگان و اهل گورستان را به نظر در آورد و متذكر اين گردد كه
نهايتمطلب ايشان آن است كه: آنها را به دنيا برگردانند تا در اينجا متحمل رياضت و
مشقتعبادات گردند تا از عذاب آخرت مستخلص يا ثواب ايشان مضاعف گردد.پس خود رااز
ايشان فرض كند و چنان تصور نمايد كه: مطلب او بر آمده و دوباره به دنيارجوع نموده.
پس عمر خود را صرف امورى كند كه: مردگان به جهت آنها طالب عودبه دنيا هستند.
چهارم: ياد نمايد آنچه را كه بر او روى داده از مصايب عظيمه و مرضهاى مهلكهكه
اميد نجات از آنها نداشت.پس چنان فرض كند كه: هلاك شده و حيات حال، وخلاصى از آن
بليه را غنيمتشمارد و شكر خداى را به جاآورد.و از آنچه بر او واردمىشود محزون و
متالم نگردد.
پنجم: هر مصيبت و بلايى از بلاهاى دنيا كه بر او وارد شود شكر كند كه
مصيبتىبالاتر از آن به او نرسيده، و بر اينكه بلايى به دين او وارد نشده.
چنانكه منقول است كه: «مردى به بعضى از نيكان گفت كه: دزد به خانه من در آمدو
متاع مرا برگرفت.گفت: شكر خدا كن اگر به جاى آن دزد، شيطان به خانه تو مىآمد
وايمان تو را فاسد مىكرد چه مىكردى؟» . (35)
و نيز هر مصيبتى كه در دنيا به او مىرسد عقوبت گناهى است كه از او صادر شده.
پس شكر بر آن لازم است، زيرا بعد از آنكه در دنيا عقوبت گناه به او رسيد
ازعقوبت اخروى نجات مىيابد.
چنانكه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هرگاه بنده
گناهىكند پس سختى يا بلايى در دنيا به او برسد، خدا از آن كريمتر است كه دوباره
او راعذاب كند» . (36)
پس بايد شكر كند كه از عقوبت آن گناه فارغ شده.
و نيز شكى نيست كه: هر بلايى كه به كسى مىرسد سر نوشت او بوده و البته به
اومىرسد.پس بايد شكر كند كه: آمد و گذشت و از او خلاص گرديد.
و نيز هر مصيبت و بلايى را اجر و ثوابى در مقابل است كه به اضعاف مضاعف از
آنبلا بيشتر است. - چنان كه بعد از اين مذكور خواهد شد - .پس شكر كند كه:
مصيبتاندك را متحمل شد و به اجر عظيم رسيد.
و نيز هر مصيبتى كه به آدمى مىرسد محبت دنيا را از دل او كم مىكند.و ميل
وعلاقه به آن را اندك مىسازد.و شوق به آخرت و لقاى حضرت بارى را زيادمىگرداند،
زيرا شكى نيست كه: اگر همه امور دنياى آدمى بر وفق مراد او بود سبب انساو به دنيا
مىگردد، و دنيا مانند بهشت او مىشود.پس در وقت مرگ، حسرت او عظيم،و الم او
بىنهايت مىگردد.و چون مصائب دنيويه بر آدمى نازل شود دل او از دنيا سردمىشود.و
دنيا بر او چون زندان مىگردد، و طلب خلاص از آن را مىنمايد.و اين، يكىاز اسباب
نجات آدمى است.پس شكر بر چيزى كه باعث آن مىشود لازم است.
و هان، تا نگويى كه: چگونه شكر بر بلا و مصيبت متصور است و حال اينكه:
لازمهشكر، فرح و شادى استبر آنچه شكر آن كرده مىشود.و لازمه مصيبت، الم و
اندوهاست، زيرا كه مىشود امرى از راهى سبب الم و حزن باشد و از راهى ديگر باعث
فرح وشادى. مانند حجامتى كه آدمى از براى دفع ضرر مىكند.
و بدان كه: با وجود آنچه مذكور شد از فضيلتبلاى دنيا و باعثشدن از براىسعادت
ابديه، چنان نيست كه: بلا و مصيبت از براى همه كس بهتر از عافيتباشد.پسنبايد كسى
از خدا طلب مصيبت و بلا كند.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - پيوسته به خدا پناه مىجست از بلاى دنيا
وآخرت.و او و ساير انبيا و اوصيا، نيكويى دنيا و آخرت را از خدا مىطلبيدند
ومىگفتند: «ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة». (37)
و از شماتت اعداء و بدى قضا،پناه مىگرفتند به خدا. (38)
و پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مىفرمود: «از خدا عافيت را طلب كنيد كه به
غير ازمعرفت و يقين هيچ چيز افضل از عافيت نيست» . (39)
و آنچه از بعضى از عرفا نقل شده كه: از خدا مصيبت و بلا سؤال مىكردند، همچنان
كه «سمنون محب» گفته:
و ليس لى فى سواك حظ فكيفما شئت فاختبرنى
يعنى: مرا لذتى در غير تو نيست، پس هر نوع كه خواهى مرا آزمايش كن.از راه
غلبهمحبت و شوق است، زيرا كثرت محبتبسا باشد كه به گمان مىاندازد كه: بلا را
طالباست و ليكن حقيقت ندارد.
آرى، هر كه از جام محبت جرعهاى كشيد مستى از براى او حاصل مىشود.وسخنان مستان
را چندان حقيقتى نيست.
پس هر چه از اين قبيل كلام شنوى سخنان عاشقان است كه از فرط محبت صادرشده.و
شنيدن كلام عاشقان اگر چه لذتى بخشد و ليكن اعتماد را نشايد.
و منقول است كه: «سمنون بعد از آنكه شعر مذكور را گفت مبتلا به درد دل شد
بهشدتى هر چه تمامتر.پس فرياد مىزد و جزع مىكرد و از خدا عافيت مىطلبيد.و بر
درمكتب خانهها مىرفت و به كودكان مىگفت: دعا كنيد از براى دروغگوى خود» .
(40)
بلى هرگاه صاحب نفس قوى باشد كه در قوت نفس به مرتبه قصوى رسيده و اعلىمرتبه
صبر و شكر از براى او حاصل شده باشد و بلاهاى دنيويه، او را از فكر و ذكر وحضور قلب
و انس به خدا و طاعت و عبادت باز ندارد و باعث نقصان دوستى او ازبراى خدا نشود بلا
در بعضى از اوقات از براى او بهتر است، زيرا اهل بلا را در عالمآخرت درجات رفيعه و
منازل منيعه است كه مخصوص اهل مصيبت و بلاست و بدونآن رسيدن به آن ميسر نه.
و از اين جهتبود كه اعاظم بنى نوع انسان از انبيا و اوليا پيوسته به انواع
مصائبمبتلا بودند.
و به اين سبب وارد شده است كه: «اعظم بلاها موكل انبيا و اوليا است.و بعد از
ايشانهر كه مرتبه او بيشتر، مصيبت او افزونتر است» . (41)
پس بنابر اين، اصلح به حال مردمان از جهتبلا و عافيتبه اختلاف حالات
ايشانمختلف مىشود.
و مؤيد اين مطلب است آنچه در بسيارى از اخبار وارد شده است كه: «آنچه برمؤمن
وارد مىشود از بلا، يا عافيت، يا نعمت، يا محنت، خير و صلاح او است» . (42)
و در بعضى از اخبار قدسيه رسيده است كه: «بعضى از بندگان من صلاح ايشان نيست
مگر فقر و مرض، پس من هم همان را به ايشان عطا مىكنم.و بعضى را صلاح نيستمگر صحت
و غنا، پس من آن را به ايشان مىدهم» . (43)
پىنوشتها:
1. نحل، (سوره 16)، آيه 112
2. رعد، (سوره 13)، آيه 11.
3. محجة البيضاء، ج 7، ص 146.و احياء العلوم، ج 4، ص 72.
4. كافى، ج 2، ص 95، ح 11.
5. كافى، ج 2، ص 95، ح 10.
6. كافى، ج 2، ص 99، ح 28.
7. كافى، ج 2، ص 99، ح 29.
8. كوهه زين
9. كافى، ج 2، ص 98، ح 25.
10. محجة البيضاء، ج 7، ص 148.و احياء العلوم، ج 4، ص 73.
11. نساء، (سوره 4)، آيه 147.
12. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 7.
13. سبا، (سوره 34) آيه 13.
14. يعنى: خدا بر شكر و احسان خلق نيكو پاداش دهنده و بر گناهانشان بسيار
بردبار است.تغابن، (سوره 64) آيه 17
15. كافى، ج 2، ص 94، ح 1.
16. محجة البيضاء، ج 7، ص 143.و احياء العلوم، ج 4، ص 70.
17. كافى، ج 2، ص 95، ح 6.
18. كافى، ج 2، ص 95، ح 9.
19. كافى، ج 2، ص 95، ح 7
20. يعنى: از بندگان من عده قليلى شكر گذارند.سبا، (سوره 34)، آيه 13.
21. مصباح الشريعة، باب 6، ص 53.
22. كافى، ج 2، ص 98، ح 27
23. توبه، (سوره 9)، آيه 34
24. موضع بول و غايط را با آب يا كلوخ پاك كردن.
25. يعنى: و آنچه در آسمانها و زمين بود تمام را مسخر شما گردانيد.جاثيه، (سوره
45)، آيه 13
26. جامع السعادات، ج 3، ص 248
27. مخفف خورشيد
28. جهت اطلاع از اصناف ملائكه مراجعه شود به: دعاى سوم صحيفه سجاديه و منهاج
البراعة، ج 2، ص 5
29. صافات، (سوره 37)، آيه 164
30. جامع السعادات، ج 3، ص 268.
31. جامع السعادات، ج 3، ص 268.
32. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 34.
33. محجة البيضاء، ج 7، ص 217.و احياء العلوم، ج 4، ص 107
34. محجة البيضاء، ج 7، ص 219.و احياء العلوم، ج 4، ص 108.
35. محجة البيضاء، ج 7، ص 227.و احياء العلوم، ج 4، ص 112.
36. محجة البيضاء، ج 7، ص 228.و احياء العلوم، ج 4، ص 112.
37. يعنى: خدايا ما را از نعمتهاى دنيا و آخرت هر دو بهرهمند گردان.بقره،
(سوره 2)، آيه 201.
38. رك: محجة البيضاء، ج 7، ص 235 و سنن نسائى، ج 8، ص 285- 250.
39. محجة البيضاء، ج 7، ص 235.و احياء العلوم، ج 4، ص 116
40. محجة البيضاء، ج 7، ص 236.و احياء العلوم، ج 4، ص 117.
41. كافى، ج 2، ص 252، ح 1.
42. رك: بحار الانوار، ج 71، ص 151، ح 52 و كافى، ج 2، ص 246، ح 5
43. رك: بحار الانوار، ج 71، ص 140، ح 31.
|