معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۵۴ -


صفت‏بيست و هشتم اعتراض بر اراده و تقديرات خدا

و شكى نيست كه: اين صفت، منافى مقتضاى توحيد و ايمان، و موجب سخط پروردگار منان است.و بنده عاجز و ذليل «مهينى‏» (1) را كه به اسرار قضا و قدر، جاهل واز موارد حكمتها و مصالح، غافل است چكار به اعتراض و انكار بر افعال خداوند خالق‏عالم حكيم خبير؟ ! ! و مخلوق ضعيف و بيكاره را چه ياراى نارضايى به رضاى‏پروردگار او!

ما بنده‏ايم و عاجز، او حاكم است و قادر گر مى‏كشد به زورم، ور مى‏كشد به زارى

به درد و صاف تو را كار نيست دم دركش كه هر چه ساقى ما ريخت عين الطاف است

در بعضى از اخبار قدسيه وارد شده است كه: «واى پس واى از براى كسى كه گويد: اين امر چرا شد؟ و فلان امر چگونه شد؟» . (2)

و در خبر قدسى ديگر رسيده است كه: «منم خدايى كه بجز من خدايى نيست.پس‏هر كه صبر نكند بر بلاى من، و راضى نشود به قضاى من، و شكر نكند از براى نعماى‏من برود خدايى بجويد سواى من‏» . (3)

موسى بن عمران - عليه السلام - عرض كرد كه: «پروردگارا! چه كس در نزد تومحبوب‏تر است؟ فرمود: كسى كه هرگاه من محبوب او را از او بگيرم سر تسليم نهد.پس‏عرض كرد كه: سخط تو بر كدام كس است؟ فرمود: كسى كه طلب خير از من كند درامرى و چون حكمى كنم از براى او به حكم من راضى نباشد» . (4)

مروى است كه: «يكى از پيغمبران ده سال شكايت كرد به خدا از فقر و گرسنگى وبرهنگى، و دعاى او به اجابت نرسيد.بعد از آن، خدا به او وحى فرستاد كه: تا چندشكايت‏خواهى نمود؟ من اهل شكايت نيستم و سزاوار نيست كه مرا مذمت كنند و تو،به شكايت و مذمت‏سزاوارترى.و از براى تو پيش از خلق آسمان و زمين چنين مقدرشده.و چنين حكم فرموده‏ام از براى تو پيش از آنكه دنيا را خلق كنم.آيا تومى‏خواهى كه به جهت تو خلق دنيا را از سرگيرم؟ يا مى‏خواهى تقدير را به جهت توتبديل كنم و اراده تو بالاى اراده من باشد؟ ! پس به عزت و جلال خودم قسم كه: اگريكبار ديگر اين به خاطر تو بگذرد اسم تو را از ديوان نبوت محو مى‏كنم‏» . (5)

و مروى است كه: «به حضرت داود وحى رسيد كه: تو مى‏خواهى و من مى‏خواهم‏و آنچه خواهش من است‏به وجود مى‏آيد پس اگر سر تسليم به خواهش من گذاردى‏آنچه خواهش توست كفايت مى‏كند.و اگر قبول نكردى خواهش مرا، در تعب‏مى‏اندازم ترا در آنچه مى‏خواهى.و در آخر هم نخواهد شد مگر آنچه من خواهم‏» . (6)

و بالجمله هر كه دانست كه: عالم و جميع آنچه در آن يافت مى‏شود صادر ازحضرت آفريدگار است‏به مقتضاى حكمت و خيريت و موافق صلاح نظام، به نحوى‏كه از آن بالاتر متصور نمى‏شود.و اگر يك جزو آن متغير شود صلاح و خيريت مختل‏مى‏گردد.و هر كه خدا را به خدايى، و خود را به بندگى شناخت مى‏داند كه: نارضايى واعتراض در امرى كه بر او وارد مى‏شود غايت جهل، و نهايت جرات است.و به اين‏جهت هيچ يك از پيغمبران در هيچ امرى هرگز نگفتند: كاش چنين بودى.

يكى از اصحاب سيد المرسلين مى‏گويد كه: «ده سال خدمت آن سرور را كردم وهرگز به من نفرمود كه: چرا چنين كردى و چرا چنين نكردى؟ و هرگز نگفت: كاش‏چنين مى‏شد يا كاش چنين نمى‏شد.و چون يكى از اهل بيت در امرى از من مؤاخذه‏مى‏نمود حضرت مى‏فرمود: بگذاريد او را اگر مقدر مى‏بود مى‏شد» . (7)

مروى است كه: «فرزندان خرد حضرت آدم بر بدن او بالا مى‏رفتند و پائين‏مى‏آمدند و پاهاى خود را بر دنده‏هاى مبارك آن حضرت مى‏گذاشتند مانند نردبان وبالا مى‏رفتند تا سر او و بعد از آن به اين نحو پائين مى‏آمدند.و او سر به پيش افكنده‏بود و چشم از زمين بر نمى‏داشت و سخن نمى‏گفت.يكى از اولاد بزرگ او گفت: اى‏پدر! چرا از اين حركت آنها را منع نمى‏كنى؟ گفت: اى پسر! آنچه من ديده‏ام شمانديده‏ايد.و آنچه من دانسته‏ام شما ندانسته‏ايد.يك حركت كردم مرا از سراى كرامت وشرف به خانه ذلت و خوارى افكندند.و از منزل نعمت و راحت‏به محل رنج و محنت‏انداختند مى‏ترسم يك حركت ديگر كنم بلايى ديگر به من نازل شود» . (8)

و مروى است كه: «روزى حضرت عيسى - عليه السلام - را در بيابان، باران شديدگرفت، به هر طرف مى‏دويد پناهى نمى‏ديد.تا رسيد به مكانى كه شخصى در نمازايستاده بود در حوالى او باران نمى‏آمد در آنجا قرار گرفت تا آن شخص از نماز فارغ‏شد.عيسى - عليه السلام - به او گفت: بيا تا دعا كنيم كه باران بايستد.گفت: اى مرد! من‏چگونه دعا كنم، و حال آنكه گناهى كرده‏ام كه مدت چهل سال است كه در اين موضع به عبادت مشغولم كه شايد خدا توبه مرا قبول كند و هنوز قبول توبه من معلوم نيست،زيرا از خدا خواسته‏ام كه اگر از گناه من بگذرد يكى از پيغمبران را به اينجا فرستد.

عيسى - عليه السلام - فرمود: توبه تو قبول شد، زيرا كه: من عيسى پيغمبرم.و بعد از آن‏فرمود: چه گناه كرده‏اى؟ گفت: روزى از تابستان بيرون آمدم هوا بسيار گرم بود، گفتم: عجب روز گرمى است‏» .

فصل: رضا بر قضا و مقدرات الهى

ضد سخط‏«رضا» است.و آن عبارت است از: ترك اعتراض بر مقدرات الهيه درباطن و ظاهر، قولا و فعلا.و صاحب مرتبه رضا پيوسته در لذت و بهجت و سرور وراحت است، زيرا تفاوتى نيست در نزد او ميان فقر و غنا، راحت و عنا، بقا و فنا، عزت‏و ذلت، مرض و صحت، و موت و حيات.و هيچ يك از اينها بر ديگرى در نظر اوترجيح ندارد.و هيچ كدام بر دل او گران نيست، زيرا كه: همه را صادر از خداى - تعالى - مى‏داند.به واسطه محبت‏حق كه بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق‏است.و آنچه از او مى‏رسد بر طبع او موافق است.و مى‏گويد:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد

ناخوش او خوش بود بر جان من جان فداى يار دل رنجان من

ما سر نكشيم از قدم يار صفايى تيغ آيد اگر در قدم او بسر ما

در آثار وارد است كه: «يكى از ارباب رضا، سن او به هفتاد سال رسيد و در اين‏مدت نگفت كه: كاش فلان چيز بودى و فلان نبودى‏» .

يكى از بزرگان را گفتند كه: «از آثار رضا در خود چه مى‏يابى؟ گفت: در من بويى ازرضا نيست و با وجود اين، هرگاه خداى - تعالى - تن مرا پل جهنم سازد و خلق اولين وآخرين را از آن بگذراند.و همه را داخل بهشت كند.و مرا به جهنم افكند و جهنم رااز من پرگرداند، به حكم او راضيم و به قسمت او خشنودم.و هرگز به خاطرم نمى‏گذردكه: كاش چنين نبودى و چرا نصيب من اين شد و قسمت ديگران آن؟» .

و صاحب اين مرتبه، هر چيزى را به چشم رضا مى‏نگرد.و هر امرى را به نظر محبت‏مى‏بيند.و در هر موجودى نور رحمت الهيه را مشاهده مى‏كند.و سر حكمت ازليه راملاحظه مى‏نمايد.پس هر چه مى‏شود در سراى وجود، موافق مراد مطلب او است.و هرچه در كارخانه هستى رو مى‏دهد بر وفق هوا و خواهش اوست.و از اينجا معلوم مى‏شود كه: مقام رضا افضل مقامات دين، و اشرف منازل مقربين است.اعظم درهاى‏شهرستان رحمت، و اوسع راههاى اقليم سعادت است.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - از طايفه‏اى از اصحاب خود پرسيد كه: «شماچه نوع كسان هستيد؟ عرض كردند: مؤمنانيم. فرمود: چه چيز است علامت ايمان شما؟ گفتند: صابريم در وقت‏بلا.و شاكريم در هنگام نعمت و رفاه.و راضى هستيم به مواردقضا. حضرت فرمود: مؤمنانيد به خداى كعبه قسم‏» . (9)

و در حديث ديگر است كه فرمود: «ايشان حكماى علما هستند، كه از وفور دانش،نزديك به اين است كه انبيا باشند» . (10)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «چون خدا بنده‏اى را دوست دارد او را در دنيامبتلا مى‏گرداند.پس اگر صبر كرد او را بر مى‏گزيند.و اگر راضى و خشنود شد او را به‏مرتبه اصفيا مى‏رساند» . (11)

و فرمود كه: «چون روز قيامت‏شود طايفه‏اى از امت مرا خداى - تعالى - بال و پركرامت فرمايد تا از قبرهاى خود به بهشت پرواز كنند و در آنجا به نحوى كه دلخواه‏ايشان است عيش و تنعم نمايند.ملائكه به ايشان گويند: آيا شما موقف حساب راديديد؟ گويند: از ما حسابى نخواستند.باز گويند: آيا از صراط گذشتيد و جهنم راملاحظه نموديد؟ گويند: ما هيچ چيز نديديم.ملائكه گويند: شما چه طايفه‏ايد؟ ايشان‏گويند: ما از امت محمد - صلى الله عليه و آله - ايم.ملائكه پرسند كه: عمل شما در دنياچه بوده است؟ گويند: در ما دو خصلت‏بود كه خدا به فضل و رحمت‏خود ما را به اين‏مرتبه رسانيد: يكى آنكه: چون در خلوت بوديم از خدا شرم داشتيم كه معصيت او رامرتكب شويم.و ديگر آنكه: به هر چه از براى ما قسمت كرده بود راضى بوديم.ملائكه‏گويند: پس سزاوار اين مرتبه هستيد» . (12)

موسى بن عمران - عليه السلام - به پروردگار عرض كرد كه: «بار خدايا! مرا به امرى‏راه‏نماى كه در آن رضاى تو باشد.فرمود: رضاى من در آن است كه تو راضى به قضاى‏من شوى‏» . (13)

مروى است كه: «بنى اسرائيل به موسى گفتند كه: از خدا سؤال كن چكار است كه‏چون ما آن را به جا آوريم خدا از ما راضى مى‏گردد؟ موسى عرض كرد كه: پروردگارا! شنيدى آنچه را بنى‏اسرائيل گفتند؟ خطاب رسيد كه: اى موسى! بگو به ايشان از من‏راضى شويد تا من نيز از شما راضى شوم‏» . (14)

از حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - مروى است كه: «صبر و رضا، راس همه‏طاعات است، و هر كه صبر كند و راضى شود از خدا در آنچه از براى او مقدر كند،خدا از براى او مقدر نمى‏كند مگر آنچه خير اوست‏» . (15)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمود: «شگفت دارم‏از كار مردم مسلم كه خدا هيچ امرى از براى او مقدر نمى‏كند مگر اينكه خير اوست واگر بدن او را پاره پاره به مقراض سازند خير اوست.و اگر ملك مشرق و مغرب را به اوعطا فرمايند باز خير او است‏» . (16)

و فرمود كه: «از جمله چيزهايى كه خدا به موسى بن عمران - عليه السلام - وحى‏فرستاد اين بود كه: اى موسى! من هيچ خلقى محبوب‏تر به سوى خودم از بنده خودنيافريده‏ام، من او را به بلاها گرفتار مى‏سازم به جهت اينكه خير او در آنهاست.و اگرنعمت دنيا را از او باز مى‏گيرم خير آن را در آن مى‏دانم.و من به آنچه صلاح او است‏دانا هستم.پس بايد او بر بلاى من صبر كند.و نعمتهاى مرا شكر نمايد.و به قضاى من‏راضى شود، تا من او را در نزد خود از زمره صديقين بنويسم‏» . (17)

و به آن حضرت عرض كردند كه: «به چه چيز مؤمن شناخته مى‏شود؟ فرمود: تسليم‏و رضا در آنچه بر او وارد مى‏شود از شادى و اندوه‏» . (18)

و همچنان كه از بعضى از اخبار مذكوره مستفاد مى‏شود معلوم شد كه از ثمرات‏مرتبه رضا آن است كه: موجب رضاى خداى - تعالى - از بنده مى‏شود و آن اعظم‏سعادت دو جهانى است.و هيچ نعمتى در بهشت از آن بالاتر نيست.

چنانكه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر». (19)

و در بعضى از احاديث وارد است كه: «خداى - تعالى - در بهشت‏بر مؤمنين تجلى‏مى‏كند و مى‏فرمايد: «سؤال كنيد از من آنچه مى‏خواهيد.مى‏گويند: پروردگارا! رضاى‏تو را مى‏طلبيم‏» . (20)

و از اينكه در بهشت‏بعد از تجلى نور الهى كه مافوق جميع مراتب است رضاى الهى‏را طلبيده‏اند معلوم مى‏شود مرتبه رضا افضل جميع مراتب است.و در تفسير قول خداى - تعالى - كه فرموده است:

«و لدينا مزيد». (21)

وارد شده است كه: در وقت مزيد سه تحفه ازجانب پروردگار از براى اهل بهشت مى‏رسد كه در بهشت مثل و مانند آنها نيست:

يكى هديه از جانب حق - سبحانه - كه مثل آن در نزد ايشان در بهشت چيزى نيست.

و اين است قول خدا كه مى‏فرمايد:

«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين‏»

يعنى: «هيچ كس نمى‏داند چه چيزها ازبراى ايشان ذخيره شده است كه ديده‏ها را روشن مى‏كند» . (22)

دوم سلام از جانب خدا بر ايشان، كه علاوه بر هديه مى‏شود.و اين است كه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«سلام قولا من رب رحيم‏». (23)

سوم اينكه: خداى - تعالى - به ايشان خطاب مى‏كند كه: من از شما راضيم.و اين ازهديه و سلام افضل است.و اين است قول خداى - تعالى - كه:

«و رضوان من الله اكبر». (24)

يعنى: «رضاى خدا بالاتر است از نعمتى كه دارند» . (25)

فصل: رضا از ثمرات محبت

بدان كه: مرتبه رضا از ثمرات محبت و نتيجه آن صفت است، زيرا محبت‏با كسى،لازم دارد رضاى به افعال محبوب را، و لذت يافتن از آن را.و سرور و لذت از افعال‏محبوب به يكى از دو وجه مى‏شود:

وجه اول آنكه: محبت و دوستى او به مرتبه‏اى رسد كه محب در دوستى مستغرق‏گردد.و چنان مستغرق مشاهده جمال محبوب شود كه اگر بلايى از او وارد شود مطلقاالم آن را درك نكند.و چنانچه زخمى به او رسد اصلا سوزش آن را نيابد.و اين چندان‏استبعادى ندارد، كه مكرر مشاهده شده كه: آدمى در حال شدت غضب يا ترس،جراحتى به او مى‏رسد و آن را احساس نمى‏كند.و كسى كه در ميدان محاربه سرگرم‏جنگ شد بسا باشد زخمى خورد و ملتفت آن نگردد.بلكه بسا باشد كه از براى شغل‏مهمى مى‏دود كه خارها به پاى او خلد و الم آن را نيابد.

پس عاشقى كه جميع هم او غرق مشاهده جمال معشوق، يا همه حواس او محوخيال محبت او باشد مى‏شود كه بر او امورى وارد شود كه اگر مرتبه عشق نمى‏بود از آن‏متالم و متاثر مى‏شد.و ليكن به جهت استيلاى محبت‏بر قلب او مطلقا ادراك الم و غم‏آن را نمى‏كند اگر چه آن امور از غير دوست‏بر او وارد شود، چه جاى آنكه از دوست‏به او رسد، كه در اين وقت از آن، سرور و لذت و عيش و بهجت‏يابد.و چونكه شبهه‏اى‏نيست كه محبت‏خداوند - سبحانه - بالاترين محبتها، و مشغولى دل به آن اعظم‏مشغولى‏هاست پس كسى كه از آن بهره يافت‏بسا باشد كه چنان از باده محبت‏بيهوش، واز ياد دوست واله و مدهوش گردد كه از آنچه بر او وارد شود المى احسان نكند وگويد:

در بلا هم مى‏چشم لذات او مات اويم مات اويم مات او

وجه دوم آنكه: استغراق او در محبت‏به مرتبه‏اى برسد كه: احساس الم نكند و اكثربلاها را بفهمد و سوزش زخمها را ادراك كند.و ليكن به آن راضى و راغب، و به دل وجان آن را شايق و طالب باشد.مثل كسى كه هر دو چشم او كور شده باشد و طبيب‏حاذق، در معالجه آن، امر به حجامت كند، زيرا در وقت‏حجامت، آن شخص ادراك‏الم را مى‏كند ليكن به آن مشتاق است.پس دوست‏خدا از جانب خدا چون بلايى به اورسد و بداند كه آنچه در عوض آن از خدا به او خواهد رسيد قياس به آن الم نمى‏توان‏كرد به آن خشنود و راضى گردد.و بسا باشد كه: غلبه دوستى به حدى رسد كه بها وعوض بلا در نظر آن محو شود.و ابتهاج و سرور او به مراد و مطلوب محبوب باشد.پس‏چون بلاها و مصيبت‏ها را كرده دوست‏خود، مى‏داند و مطلب و مراد او را مى‏شناسد.به‏آنها شاد و خشنود و از آنها مبتهج و مسرور مى‏گردد و مى‏گويد:

عاشقم بر رنج‏خويش و درد خويش بهر خشنودى شاه فرد خويش

و همه اين امور در محبت مخلوق مشاهد و محسوس است، چه جاى محبت‏خالق،و عشق جمال ازلى و حسن ابدى، كه نهايتى از براى آن متصور نه.و قلوب دوستان اوچون در عرصه جمال و جلال او بايستند از ملاحظه جلال او بى‏خود و حيران، و ازمشاهده جمال او واله و سرگردان مى‏گردند.و حكايت دوستان و قصه‏هاى محبان براين مطلب شاهدى است عدل، و گواهى است صدق.و عالم محبت را عجايبى است كه‏به وصف در نمى‏آيد.و شگفتيهايى در شهرستان عشق است كه: عقل باور ندارد.و تاكسى بر آن نرسد طعم آن را نمى‏يابد.

تا نگردى آشنا زين پرده رازى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

و اگر كسى را عنايت ازلى شامل، و در شهرستان محبت داخل گردد و در آن عجايبى‏مشاهده نمايد كه خرد خرده بين، حيران، و عقل دورانديش، سرگردان ماند.

آنچه ناگفتنى‏ست آن شنوى آنچه ناديدنى ست آن بينى

از مضيق جهات در گذرى وسعت ملك لا مكان بينى

آنچه دارى اگر به عشق دهى كافرم گر جوى زيان بينى

و در روايت رسيده كه: «اهل مصر چهار ماه غذايى نداشتند بجز ملاحظه جمال‏يوسف صديق، چون گرسنه شدندى بر روى او نگريستندى.و اشتغال به جمال او ايشان‏را از احساس گرسنگى مشغول مى‏كرد» . (26)

بلكه در قرآن كريم از اين بالاتر رسيده كه: «زنان مصر، محو جمال يوسف گشتندكه دستهاى خود را بريدند و الم آن را نيافتند» . (27)

فصل: عدم منافات رضا با دعا

آنچه مذكور شد از شرف مرتبه رضا منافاتى با دعا ندارد، زيرا از جانب شريعت‏به‏دعا ماموريم.و خداوند عالم از ما دعا خواسته است و آن را مفتاح سعادات و كليدحاجات ساخته.و باران لطف و احسان از آن متواتر، و خيرات و بركات به واسطه آن‏متكاثر.نفس انسانى از آن روشن و منور، و آئينه دل از زنگ كدورات، مطهر.و گفتن‏اينكه دعا منافى رضاست، از جهل ربط مسببات به اسباب، و غفلت از تربيت‏بعضى‏موجودات نسبت‏به بعضى ديگر است.و اگر آشاميدن آب به جهت رفع تشنگى، وخوردن غذا به جهت‏سد گرسنگى با مرتبه رضا مخالفت داشته باشد دعا هم با رضامخالفت‏خواهد داشت.و همچنين امر به معروف و نهى از منكر، و كراهت معاصى وبغض اهل معصيت‏با مقام رضا منافات ندارد.و به قدر مقدور بر طالب سعادت دورى‏از ارباب معصيت و فرار از شهرى كه در آن معصيت‏شايع است لازم.زيرا آنچه درفضيلت رضا و شرف آن وارد شده دخل به امور تكليفيه ندارد.چنانچه سابق بر اين‏مذكور شد حكيم على الاطلاق به جهت مصالح خفيه كه عقل ما از آن قاصر است دراين امور ما را فى الجمله اختيارى داده و زمام آن را به وجهى در قبضه اختيار ما نهاده‏است.و رضا در امورى است كه از ديار الهى وارد، و به امر پادشاهى برابر بندگان‏نازل مى‏گردد.

فصل: طريق تحصيل رضا

طريق تحصيل رضا آن است كه: سعى كند در تحصيل محبت الهى به دوام ذكر خدادر قلب، و فكر در عجايب صنع او.و تدبر در حكم و مصالحى كه در مخلوقات قرارداده.و به مواظبت‏بر طاعات و عبادات و تضرع و زارى با كم نمودن علايق دنيويه وعوايق نفسانيه تا محبت او به مرتبه‏اى رسد كه محو خيال دوست گردد.و چنان مست‏باده محبت گردد كه احساس الم و مصائب و بلاها نكند.همچنان كه عاشق شيدا كه ازهمه حالات عشق لذت مى‏يابد و بر آنچه در اقليم عشق بر او دشوار شود مبتهج ومسرور مى‏گردد و مى‏گويد:

گر تيغ بارد از كوى آن ماه گردن نهاديم الحكم لله

و مى‏گويد:

بر نمى‏دارم از اين در، سر خود اى دربان صد ره از سنگ جفاى تو گرم سر شكند

و مى‏گويد:

تو مى‏بايد كه باشى و رنه سهل است زيان مايه جاهى و مالى

و نيز مى‏گويد:

خوشا ياد عشق و خوشا نام عشق خوشا صبح عشق و خوشا شام عشق

خوشا خوارى و بى‏كسى‏هاى عشق تهى دستى و نارسى‏هاى عشق

خوشا خارهاى دل آزار عشق خوشا ناله‏هاى گرفتار عشق

خوشا سوز عشق و خوشا درد عشق خوشا سينه درد پرورد عشق

خوشا عاشقان و شب تارشان خوشا ناله‏هاى دل آزارشان

و ملاحظه حكايات دوستان خدا و شنيدن مقالات ايشان از نظم و نثر، و تتبع احوال‏ايشان مدخليتى تمام در تقويت محبت و «تشييد مبانى‏» (28) رضا دارد، زيرا از هر حكايتى‏در دل تاثيرى، و از هر كلامى از ايشان در نفس اثرى ملاحظه مى‏شود.و نفس را به اين‏مرتبه راغب مى‏سازد.بلكه بسا باشد كه استماع حكايات و احوال سر باختگان راه محبت‏مجازى، و اطلاع بر كيفيت محبت ايشان نيز فى الجمله تاثيرى در نفس نمايد.

و از جمله طريق تحصيل مقام رضا آن است كه: تامل كند در اينكه خود او از همه چيز غافل، و به عاقبت هر امرى جاهل است.و خداوند عالم كه آفريدگار و خالق اواست‏به خير و صلاح هر امرى دانا، و لطف و رافت او نسبت‏به هر كسى از حد بيان‏متجاوز است. پس آنچه در حق هر كسى مقدر نموده البته خير و مصلحت او در آن‏است اگر چه خود، سر آن را نفهمد.

سر قبول ببايد نهاد و گردن «طوع‏» (29) كه آنچه حاكم عادل كند همه داد است

علاوه بر اينكه: تدبر نمايد كه از نارضايى او چه مى‏آيد و سخط و كراهت او چه‏فايده مى‏بخشد.نه از براى خاطر او تغيير قضا و قدر داده مى‏شود و نه به جهت تسلى‏قلب او تغيير اوضاع كارخانه هستى مى‏شود.

در دايره فرمان، ما نقطه تسليميم راى آنچه توانديشى، حكم آنچه تو فرمايى

و بر حسرت گذشته و تشويش بر آينده و تدبير كار، چيزى بجز تضييع روزگار وبردن بركات وقت، مترتب نمى‏گردد.

رضا به داده بده و زجبين گره بگشاى كه بر من و تو در اختيار نگشوده‏ست

و بايد طالب مرتبه رضا، آيات و اخبارى كه در رفعت مرتبه اهل بلا رسيده ملاحظه‏نمايد و احاديثى كه در اجر و ثواب مصيبت وارد شده مطالعه كند و بداند كه: هر رنجى‏را گنجى در عقب، و هر محنتى را راحتى در پيش است.و هر بلايى را اجرى، و هرمصيبتى را ثوابى است.و از اين سبب بود كه مقربان و باريافتگان بارگاه به انواع بلاهامبتلا بودند.و دوستى از دوستان درگاه نيست كه سر او به خنجر تسليم نبريده باشد.وهيچ يك از مقربان بارگاه نيست كه در باديه محبت، خارهاى مصيبت‏به پاى او نخليده‏باشد.محرمى از محرمان قدس را نيافتم كه چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد.وصديقى از صديقان را نشنيدم كه به سيلى عناء رخسار او كبود نشده باشد.پس آدمى‏بايد به اميد ثوابهاى پروردگار، چون مردان مرد، بيابان بلا را به قدم صبر بپيمايد ودشواريهاى اين راه را بر خود سهل و آسان نمايد، چون مريضى كه متحمل حجامت وفصد و خوردن دواهاى گرم و سرد مى‏گردد.و مانند تاجرى كه بارگران سفرهاى‏دور و دراز را به اميد سودى مى‏كشد.

پى‏نوشتها:


1. ضعيف، خوار.

2. احياء العلوم، ج 4، ص 296.كافى، ج 1، ص 154.

3. احياء العلوم، ج 4، ص 295.و محجة البيضاء، ج 8، ص 89.

4. احياء العلوم، ج 4، ص 295.و محجة البيضاء، ج 8، ص 89.

5. محجة البيضاء، ج 8، ص 89.و احياء العلوم، ج 4، ص 296

6. محجة البيضاء، ج 8، ص 90.و احياء العلوم، ج 4، ص 296.

7. احياء العلوم، ج 4، ص 296.

8. محجة البيضاء، ج 8، ص 89 و 90.و احياء العلوم، ج 4، ص 296

9. محجة البيضاء، ج 8، ص 87.و احياء العلوم، ج 4، ص 295.

10. محجة البيضاء، ج 8، ص 87.و احياء العلوم، ج 4، ص 295.

11. بحار الانوار، ج 82، ص 142، ح 26.

12. لئالى الاخبار، ج 2، ص 25.

13. احياء العلوم، ج 4، ص 295.و محجة البيضاء، ج 8، ص 89

14. احياء العلوم، ج 4، ص 295.و محجة البيضاء، ج 8، ص 88.

15. كافى، ج 2، ص 60، ح 3.

16. كافى، ج 2، ص 62، ح 8.

17. كافى، ج 2، ص 61، ح 7.

18. كافى، ج 2، ص 62، ح 12.

19. توبه، (سوره 9) آيه 72.

20. محجة البيضاء، ج 8، ص 87.و احياء العلوم، ج 4، ص 294

21. ق، (سوره 50)، آيه 35.

22. سجده، (سوره 32)، آيه 17.

23. يعنى: بر آنان از خداى مهربان سلام و تحيت رسانند.يس، (سوره 36)، آيه 58.

24. توبه، سوره 9)، آيه 72.

25. محجة البيضاء، ج 8، ص 87.و احياء العلوم، ج 4، ص 294.

26. محجة البيضاء، ج 8، ص 92.و احياء العلوم، ج 4، ص 298.

27. يوسف، (سوره 12)، آيه 31.

28. استوار كردن پايه و بنيان

29. اطاعت، فرمان بردارى