صفتبيست و ششم:
فراموشى از اعمال خود، و غفلت از محاسبه آنها
و اين سبب كلى هلاكت اكثر مردمان و خسران ايشان است، زيرا تاجر اگر هر چندىيك
دفعه به حساب خود نرسد و دخل و خرج خود را موازنه ننمايد و سود و زيان خودرا مقابله
نكند و محاسبه كاركنان و شركاى خود را نجويد، در اندك وقتى همه سرمايهاو برباد
مىرود و تهى دست و بيچاره مىماند.
پس همچنين آدمى اگر هر چندى يك مرتبه به محاسبه اعمال اعضا و جوارح خودنپردازد
و طاعات و حسنات خود را موازنه نكند و سود و زيان عمر خود را كه سرمايهاوست ملاحظه
ننمايد عاقبت امر او به او هلاكت منجر مىشود.
فصل: محاسبه و
مراقبه
ضد اين فراموشى و غفلت، محاسبه و مراقبه است.و «محاسبه» آن است كه: در هرشبانه
روزى وقتى را معين نمايد كه در آن وقتبه حساب نفس خود برسد، و طاعات ومعاصى خود را
موازنه نمايد.پس اگر آن را مقصر يافت در مقام عتاب و خطابدر آورد و الا شكر
پروردگار نمايد.و «مراقبه» آن است كه: هميشه متوجه خود و مراقبظاهر و باطن خود
باشد كه معصيتى از او صادر نشود و واجبى را ترك ننمايد.
و بدان كه: اجماع امت منعقد است و از كتاب الهى و اخبار ثابت است كه در
روزقيامت محاسبه بندگان به دقتخواهد شد و مطالبه حبه و مثقال از اعمال را خواهند
كرد.
چنانچه خداى - تعالى - مىفرمايد:
«و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا».
يعنى: «مىگذاريم ترازوهاى عدل را در روز قيامت، پس هيچ نفسى ظلمكرده نمىشود
به هيچ چيز» . (1)
و مىفرمايد:
«و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين».
يعنى: «و اگربه قدر خردلى از اعمال ايشان بوده باشد آن را به حساب خواهيم آورد»
. (2)
و ديگر فرموده است:
«فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره».
يعنى: «هر كه به قدر ذرهاى عمل خير كند آن را خواهد ديد و به قدر ذرهاى ازهر
كه عمل شر سرزند به آن خواهد رسيد» . (3)
و ديگر مىفرمايد:
«فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون».
يعنى: «قسم بهپروردگار تو از همه ايشان سؤال خواهيم كرد از آنچه مىكنند» .
(4)
و در احاديثبسيار وارد شده است كه: «در روز قيامت از هر كسى سؤال مىكنند:
عمرى كه به تو داده شد در چه آن را صرف نموده؟ و ديگر از بدنى كه به او عطا
شدهاست كه آن را در چه كار كهنه كرده؟ و از مالى كه داشته است از كجا تحصيل كرده؟
وبه چه مصرف رسانيده؟» . (5)
و بالجمله آيات و اخبار در محاسبه اعمال از قليل و كثير و «نقير» (6)
و «قطمير» (7) درروز شمار بىشمار است.و حساب در آن روز، با مستوفيان
عرصه قيامت و محاسبانآن وادى پر هول و وحشت است.و محاسبه ديگر نيز هست كه در اين
دنيا امر به آنشده و آن را سبب نجات از وقتحساب در آخرت قرار دادهاند و آن
محاسبه هر كساستبا خود، كه آدمى پيش از حضور در دفتر خانه محشر به حساب خود برسد،
ونفس خود را محاسبه نمايد.و از آن هر نفسى را مطالبه كند.و اعمال و افعال و حركاتو
سكنات خود را به ميزان شرع بسنجد تا در روز قيامت، حساب او آسان، و جواب اوحاضر
باشد.
و اشاره به اين محاسبه است آنچه خداى - تعالى - مىفرمايد:
«و لتنظر نفس ما قدمت لغد».
يعنى: «بايد ببيند هر كسى آنچه را كه پيش فرستاده است از براى فرداى خود» .
(8)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «محاسبه خود را برسيد پيش
ازآنكه حساب شما را بكنند.و اعمال خود را بسنجيد پيش از آنكه به ترازوى عرصهمحشر
آنها را بسنجند» . (9)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «محاسبه نفس خود را بكنيدپيش
از آنكه از شما مطالبه حساب آن را بكنند. به درستى كه: از براى قيامت، پنجاهموقف
است كه در هر موقفى هزار سال آدمى را نگاه مىدارند و حساب از اومىجويند» .
(10)
و مستفاد از اين حديث، آن است كه: محاسبه در دنيا كفايتحساب اين موقفها
رامىكند.
و نيز از آن حضرت منقول است كه: «اگر در محاسبه روز قيامت هيچ هولى نمىبودمگر
حيا و خجلت عرضه اعمال به ملك متعال، و بر افتادن پرده از روى كار، و رسوايىدر
حضور جميع مخلوقات، سزاوار اين بود كه آدمى در سر كوهها مقام سازد و بهآبادانيها
نيايد و نياشامد و نخورد و نخوابد، مگر به قدرى كه او را از تلف شدنمحافظت نمايد.و
چنين رفتار مىكند هر كه را اعتقاد كامل است، و احوال قيامت رامطلع است.و هر كسى را
مىبيند كه قيامت او برپا شده و در دل مشاهده مىكند كه درآن هنگام در حضور
پروردگار جبار ايستاده پس چون اينها را تصور نمود مشغولمحاسبه نفس خود مىشود كه
گويا آن را به عرصات خواندهاند و در موقف سؤالباز داشتهاند» . (11)
و از حضرت امام موسى كاظم - عليه السلام - مروى است كه: «شيعه ما نيست هر كههر
روز محاسبه خود را نكند.پس اگر عمل نيك از او سر زده باشد از خدا طلب زيادتىكند.و
اگر عمل بدى سرزده باشد توبه و استغفار نمايد» . (12)
فصل: عقل، تاجر راه
آخرت
بدان كه: عقل در بدن آدمى به منزله تاجر راه آخرت است.و سرمايه او عمر است.
و نفس، معين و ياور اوست در اين تجارت.پس آن به جاى شريك يا غلام او است كهبه
سرمايه او تجارت مىكند.و نفع اين تجارت، تحصيل اخلاق حسنه و صفات فاضلهو اعمال
صالحه است، كه وسيله رسيدن به نعيم ابدى و سعادت سرمدى است.و نقصاناو كسب اوصاف
رذيله و ارتكاب معاصى است كه باعث وصول دركات جحيم وعذاب اليم است.و موسم اين
تجارت، ايام زندگانى است. و بازار آن، دنيا است.
همچنان كه هر تاجرى ابتدا با شريك يا غلام خود شرط و پيمان مىكند كه چه معامله
بكند و چه نكند.و به چه قيمتبخرد و به چه قيمتبفروشد.و بعد از آن خود مراقباحوال
او مىگردد.و از هر طرف مترصد و متوجه اوست كه از شرط تجاوز نكند وپيمان را نشكند و
مايه را تلف نكند.و اگر جايى خطايى از او ديد او را آگاه مىسازد ومنع او مىكند.و
بعد از اينها حساب او را مىرسد و نفع و نقصان او را ملاحظه مىكند.
و بعد از اينها اگر در تجارت تقصير كرده است و خيانتى از او سرزده است و سرمايه
راتلف كرده است او را مؤاخذه مىكند و غرامت از او مىستاند.همچنين عقل انسانى
بايددر شركت نفس و تجارت به آن، اين اعمال را به جا آورد.و مجموع اين اعمال را
«مرابطه» گويند، كه مركب است از چهار امر:
مرابطه و اجزاى آن
اول مشارطه است: و آن عبارت از اين است كه: در هر شبانه روزى يك دفعه بانفس،
شرط كند و از آن عهد و پيمان گيرد كه پيرامون معاصى نگردد.و چيزى كهموجب سخط الهى
باشد از او صادر نشود.و در طاعات واجبه كوتاهى نكند.و هر عملخيرى كه از براى او
ميسر شود ترك نكند.و بهتر آن است كه: اين عمل را در ابتداىروز، بعد از فراغ از
نماز صبح و تعقيبات آن كند.به اين نوع كه نفس خود را در مقابلخود فرض كند و به آن
خطاب كند و بگويد: اى نفس! سرمايه و بضاعتى به غير از اينچند روز ندارم اگر اين از
دست من در رود سرمايه من برباد رفته و امروز روز تازهاىاست كه خدا مرا در آن مهلت
داده و اگر امروز مرده بودم آرزو مىكردم كه كاش يكروز ديگر خدا مرا به دنيا
برگرداند كه در آن توشه تحصيل كنم.
پس اى نفس! چنان تصور كن كه مرده بودى و آرزوى مراجعتبه دنيا مىكردى وتو را
به دنيا بازگردانيدند.پس زنهار، زنهار، كه اين روز را ضايع نكنى كه هر نفسى ازآن
گوهرى است گرانمايه كه عوض ندارد.و مىتوان به آن گنجى خريد كه ابد الآبادراحت آن
نمايد.
قدر وقت ارنشناسى تو و كارى نكنى بس خجالت كه از اين حاصل اوقات ببرى
اى نفس! هر شبانه روزى بيست و چهار ساعت است.و همچنان كه در احاديث معتبررسيده:
«به ازاى هر شبانه روزى در آن عالم، بيست و چهار خزانه خلق شده، در عقبيكديگر، هر
خزانه در مقابل ساعتى و چون آدمى بميرد آن خزانهها بر او گشوده خواهدشد و داخل
آنها خواهد گرديد.پس چون به خزانهاى رسد كه به ازاى ساعتى است كه درآن طاعتخدا را
نموده خواهد ديد كه از نور اعمال حسنه مملو گرديده و شعاع آن به اطراف و اكناف تتق
كشيده و در آن وقت از فرح و شادى و نشاط و شكفتگى چندان ازبراى او حاصل شود كه اگر
آن را بر همه اهل دوزخ قسمت نمايند چندان فرح به ايشانرسد كه ادراك الم آتش را
نكنند.و چون به خزانهاى رسد كه به ازاى ساعتى است كه درآن معصيتخدا را نموده،
خواهد ديد كه: از ظلمت معصيت، سياه و تاريك و موحشگشته و تعفن، او را فرو گرفته،
چنان خوف و بيم و الم در آن وقت از براى او مىرسد كهاگر آن را بر اهل بهشت تقسيم
كنند نعمتهاى بهشتبر ايشان ناگوار گردد.و چون داخلخزانهاى شود كه به ازاى ساعتى
باشد كه از طاعت و معصيتخالى باشد و مشغول امرمباحى از خواب و خور و غفلتبوده
حسرت از براى او هم خواهد رسيد كه چرا آن راخالى گذارده و چنين غبنى او را
دريافته» . (13)
پس اى نفس! جهد كن تا خزانههاى ساعات امروزه را معمور كنى و آن را خالىنگذارى
از گنجهاى بىپايان.و كسالت نورزى و به بطالتبه سرنبرى تا از درجات عاليهمحروم
گردى و گرفتار حسرت و تاسف شوى.
و بعد از آن در خصوص هفت عضو خود كه چشم و زبان و گوش و دست و پا وشكم و فرج
استبه نفس خود سفارش كند و وصيت نمايد و آنها را به او بسپارد، زيراآنها رعايا و
خدمتكاران نفساند در تجارت، و بدون آنها تجارت نفس صورتنمىگيرد.پس سفارش كند آن
را به محافظت آنها از معاصى كه به آنها تعلق دارد و بهكار بردن آنها در آنچه از
براى آن خلق شدهاند.و سفارش بليغ نمايد به نفس خود درخصوص به جا آوردن طاعاتى كه
هر شبانه روزى بايد كرد.و اينها همه سفارش وعهدى است كه هر روز با نفس بايد كرد.و
ليكن بعد از آنكه به كثرت شرط و مراقبه،عملى عادت آن شد يا به ترك معصيتى عادت كرد
كه ديگر مظنه ترك آن عادت ياارتكاب آن معصيت در حق آن نمىرود احتياج به سفارش و
شرط در آن عمل نيست.
و بايد در آنچه احتمال خلاف از نفس مىرود عهد و پيمان از او گرفت.و هر شغلى
ازمشاغل دنيويه يا دينيه در دست او باشد كه بايد آن را به جا آورد از رياستى و
تجارتىيا حكمى يا تدريسى يا امثال اينها كه هر روز مهم تازه و كار جديدى از براى
او در آنشغل هم مىرسد بايد در حين شرط با نفس آن شغل را به نظر در آورد و نفس را
وصيتايستادن به جاده حق در همه جزئيات آن شغل نمايد.
پس سفارش بسيار به نفس كند در خصوص اينكه هر امرى كه در آن شبانه روز مىخواهد
بكند، عاقبت آن را نيك ملاحظه كند.و اين، عمده سفارشها و بالاترين همه است.
مردى از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - طلب وصيتى و نصيحتى نمود.
حضرت تا سه مرتبه به او فرمود: «اگر من تو را نصيحتى كنم به جا خواهى آورد؟ و
هردفعه آن شخص عرض كرد: بلى.پس حضرت فرمود كه: هر وقت اراده امرى مىكنىدر عاقبت
آن تامل كن اگر نيك باشد بكن و الا ترك كن و پيرامون آن نگرد» . (14)
پس در اين خصوص عهد و ميثاقى مؤكد از نفس بگيرد و چون اين خطاب به انجامرسيد
از اول اجزاى مرابطه فارغ است.
دوم مراقبه است: و آن عبارت از اين است كه: در تمام شبانه روز متوجه نفس
خودباشد و در هر كارى كه مىخواهد بكند مراقب احوال آن باشد، زيرا اگر آن را به
خودواگذارى، همه آن سفارشهاى گذشته را فراموش مىكند و عهد و پيمان را مىشكند. پس
بايد در هيچ حالى از آن غافل نشده و در لحظهاى آن را به خود وانگذاشت.
و حالات آن از سه قسم بيرون نيست: يا مشغول طاعتى است، يا معصيتى، يا به
امرمباحى، چون اكل و شرب و امثال اينها پرداخته.
پس در حال طاعتبايد مراقب آن بود كه نيت آن فاسد نشود.و ميل به ريا واغراض
ديگر نكند.و حضور قلب را دستبرندارد.و ادب پروردگار را نگاهدارد.وآن طاعت را ناقص
نسازد.و در حال معصيتبايد متوجه آن بود كه مرتكب نگردد وآن را ترك كند.و اگر از آن
سرزده باشد دفعة او را به توبه و انابه بدارد.و او را امر كندكه كفاره آن را به جا
آورد.و در حال اشتغال به امر مباحى متوجه آن باشد كه آدابشرعيه آن را به جا
آورد.مثل اينكه: چيزى اگر بخورد دستها را بشويد و بسم الله بگويد.
و همچنين ساير آدابى كه از براى اكل رسيده - چنانچه بعضى از آن گذشت - .و
اگربنشيند، مراقب آن باشد كه رو به قبله باشد.و اگر بلايى و مصيبتى حادث شودمتوجه
باشد كه صبر كند و جزع و فزع ننمايد.و اگر نعمتى به او رسد امر كند او را كهشكر آن
نعمت را به جا آورد.و او را از غضب و كجخلقى و سخنان ناشايست محافظتنمايد.و بسيار
متوجه نفس باشد كه دل را در ميدان هوا و هوس نتازد و آن را به فكرهاىبيهوده و
آرزوهاى بىحاصل مشغول نسازد.و وساوس شيطانيه و افكار باطله را در آنراه ندهد.بلكه
فكر آن در چيزى باشد كه به كار دنيا يا آخرت آن آيد.و در امرى باشدكه ثمره بر آن
مترتب شود.و اگر تواند به نوعى متوجه و مراقب آن باشد كه بجز ياد خداو فكر در عجايب
و صنايع او را در آنجا داخل نشود.و به غير از ذكر او در آن خانه راه نيابد.چنانكه
گفتهاند.
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
و به هر شغلى كه مىپردازد دل را در آن مشغول فكر در حكمتهاى خدا و صنع وعجايب
صنعت او در ادوات و آلات آن كند.مثلا در حالت اكل، به نظر بصيرت وعبرت بنگرد كه
چگونه خدا قوام بدن حيوانات را در آن قرار داده و اسباب آن را مهيانموده و انواع
ماكولات را آفريده.در حيوانات قواى چند خلق كرده كه به آنها امرخوردن منتظم
مىگردد.و غير اينها از عجايب حكمت و غرائب صنعت.
و از جمله امورى كه در مراقبه لازم است آن است كه: در هر حالى از احوال، ازحركت
و سكون ملتفتبه جانب خدا باشد و او را مراقب خود داند.و بداند كه: خداى - تعالى -
بر ضمير همه كس آگاه، و به جميع اعمال و افعالشان بيناست.و اسرار دل درنزد او مكشوف
و ظاهر استبيشتر از آنچه ظاهر بدن بر مردمان بيدار واضح است.
و خداى - تعالى - مىفرمايد:
«الم يعلم بان الله يرى».
يعنى: «آيا انسان عالم نيستبهاينكه خدا همه چيز را مىبيند» . (15)
و در حديث قدسى رسيده است كه: «اين است و جز اين نيست كه در بهشت عدنساكن
مىشوند كسانى كه چون قصد معصيتى كردند عظمت مرا ياد آورند و متوجه منباشند.و به
اين جهت آن را ترك كنند.و كسانى كه قدهاى ايشان از خوف من خم شد» . (16)
منقول است كه: «چون زليخا يوسف را به خلوت طلبيد بتى در آنجا بود برخاست وپرده
بر آن افكند.يوسف گفت: زليخا تو را چه رسيده است آيا تو از حضور جمادى حيا مىكنى و
من از حضور پادشاه جبار حيا نكنم» . (17)
و از براى مراقبه حق - سبحانه و تعالى - مراتب بسيار است.اول درجه آن اين
استكه: در همه حال او را مطلع بداند.و از ترس او از معاصى او احتراز نمايد.و
مىرسد بهجايى كه نور عظمت و جلال الهى چنان بر دل بنده تابيده شود كه در همه
اوقات او رااز ياد دنيا و ما فيها، بلكه از وجود خود غافل ساخته باشد و پيوسته
مستغرق ملاحظهجمال و جلال و عظمتبوده باشد.
سوم محاسبه است: بعد از عمل، همچنان كه بنده بايد در اول هر روز وقتى را
معينسازد از براى شرط عهد با نفس، همچنين بايد در آخر هر روز وقتى را معين كند
ازبراى محاسبه، تا در آن وقت از نفس حساب وصيتهايى را كه در اول روز كرده بود و
عهدهايى را كه گرفته بود بكشد.و حساب جميع حركات و سكنات را از آن بجويد.
همچنان كه تاجر در آخر هر سالى با شركاى خود حساب مىكند.و اين امرى است كه
برهر كه معتقد روز حساب، و سالك راه آخرت باشد لازم است.
و در اخبار وارد شده است كه: «از براى عاقل بايد در شبانه روزى چهار وقتباشد.
يك وقت كه با پروردگار خود خلوت كند و راز گويد.و يك وقت كه در آن حسابنفس خود را
كند.و يك وقت كه تفكر در عجائب صنع پروردگار نمايد.و يك وقت كهمشغول ربيتبدن و
اكل و شرب باشد» . (18)
و از اين جهتبزرگان دين، و سلف صالحين، در محاسبه نفس خود نهايتسعى واهتمام
را داشتهاند، به نحوى كه اين را از جمله امور واجبه خود مىشمردهاند.و درمحاسبه
با نفس خود از پادشاه خشمناك شديدتر، و از شريك لئيم بخيلتر و دقيقتربودهاند.و
چنين مىدانستند كه: كسى كه محاسبه نفس خود را دقيقتر از محاسبه شريك، و عامل خود
نكند از اهل تقوى و ورع نيستبلكه يا اعتقاد به روز حساب ندارد ويا احمق است، زيرا
كه عاقلى كه: اعتقاد به شدايد عذاب آن روز و رسوايى و فضيحتو حيا و خجلت آن داشته
باشد و بداند كه محاسبه نفس در دنيا آن را ساقط مىكند ياسبكتر مىسازد و چگونه آن
را ترك مىنمايد!
كيفيت محاسبه نفس
مخفى نماند كه: كيفيت محاسبه نفس، آن است كه: در وقتى كه آخر روز معين
كردهبنشيند و نفس خود را مصور سازد و ابتدا محاسبه واجبات را از آن بجويد.پس
اگرهمه آنها را درستبه جا آورده باشد او را دعا كند و شكر خدا به جا آورد و او
راترغيب بر مثل آن نمايد.و اگر چيزى از آنها را ترك نموده باشد از او قضاى آن
رامطالبه كند و به وعده او فريب نخورد كه بسيار بد حساب است.و بايد دفعة او را بر
قضابدارد.و اگر نقصانى در آداب و شرايط آنها باشد تدارك آن را به نافله و امثال
آنبكند.و بعد از آن، حساب معاصى آن را برسد كه اگر معصيتى مرتكب نشده باشد شكرخدا
را كند و اگر مرتكب شده باشد در مقام نكوهش و عتاب نفس برآيد.و آن را بهعذاب افكند
و زجر كند و تلافى آن را از آن مطالبه كند.و همچنان كه در حساب دنيادقت مىكند و از
حبه و دينار و «قيراط» (19) و نفير و قطمير، تفتيش مىنمايد و باريك
مىشود كه مغبون نگردد.همچنين بايد دقت و تفتيش كند از افعال نفس، و بر آن
تنگبگيرد و از حيله و مكر آن احتياط كند، زيرا كه: آن مكارهاى است كه خدعه مىكند
ومشتبه مىنمايد.
پس بايد جواب صحيح از جميع كردار و گفتار آن مطالبه كند و خود به حسابخود برسد
پيش از آنكه در صحراى قيامت ديگرى به حساب او برسد.و بايد هيچ چيزرا مهمل نگذارد.و
حساب جميع آنچه گفته و كرده و ديده و شنيده از نگاه كردن ونشستن و برخاستن و خوردن
و خوابيدن و آشاميدن، حتى از سكوت آن سؤال كند، كهچرا ساكتشد، و از افكار و خواطر
قلبيه و صفات و اخلاق.پس اگر از عهده جوابجميع برآمد به نحوى كه از حق تجاوز نكرده
باشد و چيزى از واجبات را ترك نكردهباشد و مرتكب معصيتى نشده باشد، از حساب آن روز
فارغ است.و هيچ چيز باقىندارد.و اگر در چيزى كوتاهى كرده و از جواب صحيح آن عاجز
ماند آن را در دلخود ثبت نمايد همچنان كه تاجر باقى شريك را در دفتر حساب خود ثبت
مىكند و بعداز ثبت آن، در مقام «معاتبه» (20) و مطالبه غرامت آن
برآيد.
چهارم معاتبه و استيفاست: و آن آخر اعمال مرابطه است و عبارت از آن استكه: بعد
از آنكه در آخر روز، حساب نفس خود را رسيد و آن را خيانتكار و مقصريافت، سزاوار
نيست كه مسامحه كند و آن را مهمل گذارد، زيرا اين باعث جرات نفسمىشود و معتاد به
خيانت و تقصير مىگردد.و بعد از آن بازداشتن آن در نهايتصعوبت مىشود.پس بايد
ابتدا در مقام عتاب نفس برآيد و بگويد: اف بر تو اى نفسخبيث.
به غفلت تابه كى عمرى چنين تنگ به منزل كى رسى پائى چنين لنگ
آخر اى دشمن خود و من! مرا هلاك ساختى و به ورطه شقاوت انداختى، عن قريباست
كه: در دركات جحيم با شيطان رجيم معذب به عذاب اليم خواهى بود.اى نفساماره خبيثه!
بىشرمى تا كى! و بىحيايى تا چند! جهل و غفلت تا كجا! حمق و سفاهت تاچه حد! پيش
روى تو بهشت و دوزخ آماده است و ناچار يكى از اينها منزل تو خواهدبود و نمىدانى
كدام است.تو را با خنده و شادى چكار، و با لهو و بازى چه افتاده است.
نمىبينى كه ناگاه مرگ، بىخبر مىرسد و تا مىنگرى فرصت از دست رفته است.واى
برتو اى نفس خبيث! پس واى بر تو! مىدانى كه خداوند عليم بر امور تو مطلع و
آگاهاست و با وجود اين، در حضور او جرات بر عصيان او مىكنى؟ ! و اگر چنين مىدانى
كهاو ترا نمىبيند تو از زمره كفار، و دين اسلام را از تو ننگ و عار است.اى نفس
منافق تو دعواى اسلام مىكنى و دم از اسلام مىزنى و خدا را حاضر و ناظر مىدانى،
گرفتم كه ازعذاب او انديشه ندارى و به رحم او اميدوارى، آخر حيا و شرم تو چه شد كسى
را كهاميدگاه توست هر روز در حضور او عصيان مىكنى و به خلاف فرموده او
رفتارمىنمايى! اى نفس خبيث! و اى بىشرم و منافق! اگر طعام لذيذى حاضر باشد كه
توبسيار راغب به آن باشى و يك يهودى تو را خبر دهد كه: زهر در آن طعام است تركآن
مىكنى.يا طبيب فاسقى گويد كه: فلان غذا كشنده است دست از آن مىكشى ونمىگويى كه
گاه است اين شخص دورغ بگويد، يا خطا كرده باشد، يا قوت مزاج مندفع آن كند، يا خدا
به قدرت كامله خود دفع اذيت او نمايد.
و همچنين اگر طفلى گويد عقربى به جامه تو داخل شد «سپند» (21) آسا
از جا مى جهى وجامه را مىكنى و حال آنكه گاه است آن طفل دروغ گفته باشد، يا عقرب
تو را نگزد.
پس چگونه شد كه قول خدا و پيغمبران مرسل او و گفته اوليا و حكما و علما در نزد
تواز قول يهودى يا فاسقى يا طفلى كمتر است؟ ! و اگر به احتمال عفو و كرم در معاصى
نظرمىكنى چرا به احتمالاتى كه مذكور شد در گفته ايشان التفات نمىنمايى؟ پس مكرر
امثال اين معاتبات را با نفس خود كند و بعد از آن، در مقام زجر و تنبيهآن برآيد و
آن را به عبادات شاقه، و تصدق اموال مرغوبه خود، و تلافى تقصيراتخود بدارد.چنانكه
اگر لقمه مشتبه يا حرام خورده باشد آن را گرسنگى دهد.و اگر زبانبه غيبت مسلمانى
گشوده باشد مدح او را كند.يا زبان را به سكوت تنبيه كند.يا به ذكربسيار، غرامت از
او بكشد.و اگر در نمازى سهل انگارى كرده باشد نماز بسيار به جاآورد.و اگر به فقيرى
استخفاف نموده باشد مال بسيارى به او بدهد.و همچنين در سايرمعاصى و تقصيرات.
اسبابى كه اعمال
مرابطه با آنها آسان مىشود
مخفى نماند كه: نفس سركش را به زير بار اين عقوبتها و زحمتها كشيدن به دو
چيزآسان مىشود:
اول: ملاحظه اخبارى كه وارد شده است در فضيلت رياضت نفس و مجاهده با آنو ثواب
طاعات و خيرات.
همچنان كه از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «خوشا
بهحال بندهاى كه با نفس و هوا و هوس خود جهاد كند و هر كه لشكر هواى خود را بشكند
به رضاى پروردگار ظفر مىيابد.و هر كه عقل او بر نفس امارهاش غالب شود بهجهد و
طاعت، پس به تحقيق كه به فوز عظيم فايز گشته است و پردهاى تيرهتر وموحشتر از نفس
و هوا، ميان بنده و خدا نيست.و هيچ حربهاى از براى قتل و قطع ايندو، مثل خشوع و
گرسنگى و تشنگى روز و بيدارى شب نيست.پس اگر كسى چنين كندو بميرد در زمره شهدا
است.و اگر زنده ماند و بر اين جاده مستقيم باشد عاقبت او بهرضوان اكبر مىرسد.و
سيد انبيا كه باعث ايجاد ارض و سماء است اين قدر نفس مطهرو مقدس خود را زحمت مىداد
كه از بسيارى ايستادن به نماز، قدمهاى مبارك او ورممىكرد و مىفرمود: «افلا اكون
عبدا شكورا» يعنى: «آيا من بنده شاكر خدا نباشم» .ومقصود آن سرور، اين بود كه: امت
او به او اقتدا نمايند. پس هان، هان، كه در هيچحالى از رياضت و مجاهده نفس و سعى
در طاعات و عبادات، غافل نشويد.اى جانبرادر! اگر لذت عبادت پروردگار را بيابى، و
حلاوت مناجات با آفريدگار را بچشى، وبركات و انوار آن را ببينى اگر اعضاى ترا پاره
سازند يك دقيقه از آن غافل نگردى» . (22)
گرش ببينى و دست از «ترنج» (23) بشناسى روا بود كه ملامت كنى
زليخا را
دوم: همنشينى اهل عبادت و رياضت، و هم صحبتى كسانى كه ساعتى از زحمتطاعت، خود
را فارغ نمىگذارند و نفس خود را به انواع زحمات مشقت مىدهند، زيراملاحظه احوال و
اعمال ايشان باعثشوق و رغبت مىگردد.و سبب اقتدا و پيروىايشان مىشود.
يكى از نيكان مىگويد كه: «هر وقت در عبادت، سستى از براى من حاصل مىشدمىرفتم
به ديدن بعضى از عبادت كنندگان و چون او را مىديدم، تا يك هفته با شوقتمام به
عبادت و طاعت اقدام مىنمودم» .
و ليكن در امثال اين زمان، اين امر دست نمىدهد، زيرا در اين عصر يافت
نمىشودكسى كه چون پيشينيان دامن همتبر كمر زده وقتخود را وقف عبادت الهى
نمودهباشد.بلكه اگر در همه عالم تفحص كنى كسى را نمىيابى كه به ادنى مرتبه
عبادتكنندگان گذشته برسد.و به شخصى بر نمىخورى كه در مقام جهاد نفس بوده آن را
دربوته رياضات شرعيه بگدازد.
صحبت نيكان زجهان دور گشت خوان عسل خانه زنبور گشت
سايه كس، فر «همائى» (24) نداشت صحبت كس، بوى وفائى نداشت
با نفس هر كه برآميختم مصلحت آن بود كه بگريختم
مطالعه احوال صالحين
سلف
پس بايد در اين زمان اكتفا نمود به مطالعه احوال گذشتگان و خواندن
حكاياتايشان.و هر كه حكايات ايشان را بشنود و بر كيفيت اعمال ايشان مطلع گردد
مىداندكه: ايشان بندگان خدا و در دعوى بندگى صادق بودهاند.و ايشانند پادشاهان
حقيقى وسلاطين واقعى.
يكى از اصحاب سيد اوليا و سرور اصفيا مىگويد كه: «روزى نماز صبح را در عقبآن
بزرگوار گزاردم چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملالبر رخسار
مبارك آن برگزيده ملك متعال، هويدا بود و چنين نشستند تا آفتاب طلوعكرد.پس دست
مبارك خود را حركت دادند و فرمودند كه: و الله هر آينه ديدم اصحابمحمد - صلى الله
عليه و آله - را كه امروز يكى مثل ايشان نمىبينم.داخل صبح مىشدندپريشان مو و غبار
آلود، با چهرههاى زرد.شب را به بيدارى به سر برده، گاهى در سجده،و زمانى ايستاده،
چون نام خدا مىبردند بر خود مىلرزيدند چنان كه درخت در روز باباد تند مىلرزد.و
اشكهاى ايشان چنان جارى مىشد كه جامههاى ايشان را ترمىنمود» . (25)
«و اويس قرنى (26) كه يكى از اصحاب جناب امير المؤمنين - عليه
السلام - بود شبها رانخفتى، يك شب گفتى اين، شب ركوع است و آن شب به ركوع ايستادى
تا صبح.و يكشب گفتى كه اين، شب سجود است و به سجده مىرفتى تا طلوع صبح» .
(27)
ربيع بن خثيم گويد كه: «به نزد اويس رفتم ديدم نماز صبح را خوانده و
نشستهمشغول دعا بود.با خود گفتم: در گوشهاى بنشينم تا از دعا فارغ شود.پس مشغول
دعابود تا ظهر داخل شد برخاست و نماز ظهر را ادا كرد بعد از آن مشغول تسبيح و
تهليلشد تا نماز عصر، و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را
بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح، و نماز صبح را خواند و نشستبه
دعاخواندن، كه اندكى چشم او ميل به خواب كرد گفت: خدايا پناه مىبرم به تو از
چشمىكه پر خواب مىكند» . (28)
و در آثار رسيده كه: «مردى با زنى تكلم كرد و دستبر ران او گذاشت و دفعةهشيار
شده ندامتبه او روى داد دستخود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت» . (29)
«و ديگرى به زنى نگاه كرد، همان دم آگاه شد چنان مشتى بر چشم خود زد كه كورشد»
. (30)
«و شخصى ديگر نگاه به نامحرمى نمود پس با خود قرار داد بست كه تا زنده استآب
سرد نياشامد پس آب را گرم كردى و نوشيدى» . (31)
يكى از بزرگان به غرفهاى گذشت، از كسى پرسيد كه: «اين غرفه را كى ساختهاند؟ پس
با خود عتاب كرد كه اى نفس! تو را با سئوالى كه از براى تو فايده ندارد چكار؟ وبه
عقوبت اين سؤال يك سال متوالى روزه گرفت» . (32)
و ديگرى پرسيد كه: «فلان شخص چرا خوابيده است؟ و به اين سبب يك سال،خواب را بر
خود حرام كرد» . (33)
«ابو طلحه انصارى (34) باغى داشت روزى در آنجا نماز مىكرد در آن
حال، مرغىشروع به خواندن كرد و دل او مشغول آواز آن شد. گفت: باغى كه مرا از حضور
قلبدر نماز باز دارد به كار من نمىآيد آن را فروخت و قيمت آن را تصدق كرد» .
(35)
«شخصى مشغول امرى شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد به اين سبب دويستهزار
درهم تصدق نمود» . (36)
«شخصى ديگر نماز مغرب را تاخير كرد تا دو ستاره نمايان شد، بدان جهت دو بنده در
راه خدا آزاد كرد» . (37)
«و يكى از اكابر دين روزى هزار ركعت نماز مىكرد تا پاهاى او خشك شد بعد از
آنهزار ركعت را نشسته كردى.و چون از نماز عصر فارغ شدى جامه خود را بر خودپيچيدى و
گفتى به خدا، عجب دارم از خلق كه چگونه غير تو را بر تو اختيار كردند! وعجب دارم از
خلق، كه چگونه به غير از تو انس گرفتند.و عجب دارم از خلق، كهچگونه دل ايشان به
ياد تو روشن نمىشود!» . (38)
«گويند بزرگى عمر او نزديك به صد سال رسيد و در اين مدت پاى خود را به
جهتخوابيدن نكشيد مگر در مرض موت» . (39)
«و ديگرى چون سن او به چهل سالگى رسيد بستر خواب خود را پيچيد و ديگر درشب
نخوابيد» . (40)
«و ديگرى چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا يك چشم او آب آورد و بيستسال
چنين بود اهل و عيال خود را از آن مطلع نساخت» . (41)
«و ديگرى تازيانه در برابر خود آويخته بود چون در عبادت سستى در خودمىيافت آن
را برمىداشت و به پاى خود مىزد» . (42)
«و ديگرى در زمستان بر بام خفتى و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد
وبه جهت عبادت بيدار شود» . (43)
«شخصى را يك پاى خشك شد و به يك پاى به وضوى مغرب، نماز كردى تا صبح» .
(44)
شخصى مىگويد كه: «حاج در «محصب» (45) فرود آمده بودند يكى از اهل
الله با زن ودختران خود در نزد ما فرود آمد هر شب از اول شب به نماز به پاى
مىايستاد تا وقتصبح، و چون سحر مىشد به آواز بلند فرياد بر مىكشيد كه اى
كاروانيان! همه شما دراين شب خوابيديد پس كى كوچ خواهيد كرد؟ و چون صداى او بلند
مىشد هر كه درمحصب مىبود از جاى بر مىجست.بعضى به گريه مىافتادند و جمعى به دعا
مشغول مىشدند و طايفهاى به تلاوت قرآن مىپرداختند تا صبح» . (46)
عبد الواحد رازى گويد كه: «سالى با جمعى به سفر دريا رفتيم چون به ميان
دريارسيديم باد كشتى ما را به جزيرهاى انداخت.در آنجا غلام سياهى را ديديم
نشسته،ميمونى را قبله خود ساخته و معبود را ضايع گذاشته.گفتم: اى غلام! ميمون،
خدايى رانشايد. گفت: پس خدا كيست؟ گفتم:
«الذى فى السماء آياته و فى البر ملكه و فى البحر سبيله لا يعزب عن علمه مثقال
ذرة» .
يعنى: «خدا كسى است كه مملكت او آسمان و زمين را فرو گرفته.و علم او به همه
چيزاحاطه كرده» .
گفت: آخر، اين خدا را نامى نيست؟ گفتم:
«هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار
المتكبر». (47)
من اين مىگفتم و غلامك مىگريست آنگاه اسلام آورد و با ما داخل كشتى شد ودر
همه روز مشغول عبادت بود.چون شب در آمد هر يك از ما بعد از اداى واجب،روى به
خوابگاه خود نهاد، غلام به نظر تعجب بر ما نگاه كرد و گفت: اى قوم! خداىشما
مىخوابد؟ گفتم: حاشا
«لا تاخذه سنة و لا نوم». (48)
گفت: «بئس العبيد انتم».يعنى: بد بندگانى بودهايد.آقاى شما بيدار است و
شمامىخوابيد! پس آن غلام همه شب تضرع و زارى مىكرد چون صبح دميد حال اوبگرديد و
جان به جان آفرين سپرد.شب وى را خواب ديدم در قصرى از ياقوت سرخبر تختى از زمرد
سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وى صف زده و روى سياه اوسفيد چون ماه چهارده
شبه شده» .
بلى راهروان راه آخرت چنين بودهاند.و جاده عبادت را به اين طريق پيمودهاند
نهمانند غفلت زدگان بىخبر.پس اى برادر! گاهى احوال ايشان را مطالعه كن و
حكاياتايشان را ملاحظه نماى و زنهار و زنهار، از هم صحبتى اهل اين عصر، پاى كش.و
بهرفتار ايشان نظر مكن كه در ميان ايشان كسى نيست كه ديدار او تو را سودى
بخشد.وكلام او تو را به ياد خدا افكند.
آه از اين صفرائيان (49) بىهنر چه هنر زايد زصفرا؟ دردسر!
اين نه مرداناند اينها صورتاند مرده نانند و كشته شهوتاند
پىنوشتها:
1. انبياء، (سوره 21) آيه 47
2. انبياء، (سوره 21) آيه 47.
3. زلزال، (سوره 99) آيه 8- 7.
4. حجر، (سوره 15) آيه 93- 92.
5. بحار الانوار، ج 7، ص 261، ح 11.
6. فرورفتگى يا شكاف روى هسته خرما.
7. پوست نازكى كه بين خرما و هسته آن است.
8. حشر، (سوره 59)، آيه 18.
9. بحار الانوار، ج 70، ص 73، ح 26
10. بحار الانوار، ج 70، ص 64، ح 4.
11. محجة البيضاء، ج 8، ص 166.
12. كافى، ج 2، ص 453، ح 2.و بحار الانوار، ج 70، ص 72، ح 24
13. جامع السعادات، ج 3، ص 94
14. بحار الانوار، ج 71، ص 338، ح 4
15. علق، (سوره 96) آيه 14.
16. جامع السعادات، ج 3، ص 96.
17. جامع السعادات، ج 3، ص 96.
18. جامع السعادات، ج 3، ص 99.و بحار الانوار، ج 78، ص 321. (با اندك تفاوتى) .
19. ماخوذ از يونانى، نيمدانگ كه تقريبا به وزن چهار جو باشد، اكنون واحد سنجش
وزن الماس را مىگويند كهتقريبا معادل 2/0 گرم است
20. به كسى خشم كردن و او را سرزنش كردن
21. تيز، سريع
22. بحار الانوار، ج 70، ص 69، ح 15.
23. بالنگ (نوعى ميوه)
24. «هما» مرغ افسانهاى و موهوم را گويند كه: سايهاش بر سر هر كس بيفتد به
سعادت خواهد رسيد.
25. محجة البيضاء، ج 8، ص 173.و احياء العلوم، ج 4، ص 350.
26. او از اكابر تابعين و يكى از چهار تن اتقياى زهاد ثمانيه و موصوف به «سيد
التابعين» است.كه در سال 37يا 39 هجرى در جنگ صفين در ركاب حضرت امير المؤمنين -
عليه السلام - به شهادت رسيد.رك: ريحانة الادب،ج 4، ص 444.
27. محجة البيضاء، ج 8، ص 173.و احياء العلوم، ج 4، ص 350
28. احياء العلوم، ج 4، ص 350.
29. احياء العلوم، ج 4، ص 347.
30. احياء العلوم، ج 4، ص 347.
31. احياء العلوم، ج 4، ص 347.
32. احياء العلوم، ج 4، ص 347.
33. احياء العلوم، ج 4، ص 347.
34. «ابو طلحه» زيد بن سهل انصارى، از اعاظم و نقباى اصحاب مىباشد كه بسيار
شجاع و دلير بود و درجنگ بدر، احد، عقبه و ديگر غزوات حضرت رسول اكرم - صلى الله
عليه و آله - شركت نمود.و همين ابو طلحه قبرشريف حضرت رسالت (ص) را حفر نموده و جسد
مبارك را در لحد گذاشت.و در سال 51 هجرى از دنيا رفت.
رك: ريحانة الادب، ج 7، ص 175.و تنقيح المقال، ج 1، ص 465.
35. احياء العلوم، ج 4، ص 347.
36. احياء العلوم، ج 4، ص 348
37. احياء العلوم، ج 4، ص 348.
38. احياء العلوم، ج 4، ص 349.
39. احياء العلوم، ج 4، ص 349.
40. احياء العلوم، ج 4، ص 350.
41. احياء العلوم، ج 4، ص 351.
42. احياء العلوم، ج 4، ص 351.
43. احياء العلوم، ج 4، ص 351.
44. احياء العلوم، ج 4، ص 351.
45. نام مكانى است ميان مكه و منى كه آنرا «بطحاى مكه» و «خيف بنى كنانه»
مىنامند و همچنين محل رمىجمره را نيز «محصب» مىگويند.رك: معجم البلدان، ج 5، ص
62
46. احياء العلوم، ج 4، ص 352.
47. حشر، (سوره 59)، آيه 23.
48. بقره، (سوره 2) آيه 255
49. اهل هوى و هوس
|