صفتبيست و سوم:
غرور و مذمت
كه منشا اكثر آفات و شرور است.و اصل معنى غرور، فريبخوردن است.و مراد ازآن در
اين مقام، فريفته شدن به شبهه و خدعه شيطان است، در ايمن شدن از عذاب خداى - تعالى
- ، و مطمئن گشتن به امرى كه موافق هوا و هوس، و ملايم طبع باشد.پس هر كهرا اعتقاد
آن باشد كه او بر راه خير است، و آن طريقهاى كه دارد طريقه صحيح است،و چنين نباشد،
آن شخص مغرور است.و اگر فريفته امرى شود كه به واسطه آن خود راشخصى داند، آن عجب
است - كه مذكور شد - و اگر چه آن نيز از اقسام غرور است،و ليكن مراد در اين مقام از
غرور، مغرور شدن استبه صحت آن كارى كه مىكند،و درستبودن آن.و چون بيشتر مردم به
خود گمان نيك دارند، و افعال و اعمال خود رادرست پندارند، و حال اينكه در آن گمان،
خطا كارند، پس ايشان مغرورند.مثل كسانىكه مال مردم را مىگيرند، و به مصرف خيرات و
مبرات مىرسانند، و مساجد و مدارسبنا مىنهند، و پل و رباط مىسازند، و چنان
پندارند كه عمل نيكى كردهاند، و به سعادتىرسيدهاند.و اين، محض غرور و غفلت است.و
شيطان لعين او را فريب داده است.و بدانكه: منبع هر هلاكتى، و سرچشمه هر شقاوتى،
غرور و غفلت است.
و به اين سبب، سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرموده: «خوشا خواب زيركان،
وافطار كردن ايشان، كه چگونه مغبون كردهاند بيدارى احمقان، و سعى و اجتهاد ايشان
را، زيرا حمق، موجب غرور به بيدارى و اجتهاد مىگردد.و هر آينه به قدر ذرهاى از
عملصاحب تقوى و يقين، بهتر است از عملى كه روى زمين را مملو كردهاند از مغرورين»
. (1)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - منقول است كه: «مغرور، در دنيامسكين
است، و در آخرت مغبون و زيانكار، چون عوض كرده استبهتر را به زبونتر وتعجب مكن از
خود، كه بسا باشد كه: فريفته شوى به مال و صحتبدن خود.و گمانكنى كه باقى خواهى
بود.و بسا باشد كه: فريفته شوى به طول عمر خود و اولاد واصحاب خود.و پندارى كه به
سبب آنها نجات خواهى يافت.و گاهى فريفته شوى بهآنچه به همه خلق مىنمايى، از
پشيمانى بر تقصيرات خود در عبادت.و شايد خدا از دلتو آنچه را به خلق مىنمائى
داند.و بسا باشد كه نفس خود را به تكلف بر عبادت بدارىو حال اينكه خداى - تعالى -
اخلاص از تو طلب كند.و بسا باشد كه افتخار كنى به علمو نسب خود و حال آنكه غافل
باشى از آنچه از احوال تو پنهان استبر تو و خدامىداند.و بسا باشد كه توهم كنى كه
خدا را مىخوانى، و حال آنكه تو غير خدا راعبادت كنى.و بسا باشد كه پنداشته باشى كه
نصيحتخلق مىكنى و حال آنكه قصد توآن باشد كه مردم به سوى تو ميل نمايند.
و بدان كه: از ظلمتهاى غرور و فريب بيرون نمىروى، مگر به خضوع از براى خدا.
و بازگشتبه سوى او از روى صدق، و دانستن عيوب خود.و اگر مغرور شوى و بهخود
راضى باشى، به هر حال كه در آن هستى هيچ احدى از تو شقىتر و عمر ضايعكنندهتر
نخواهد بود.و در روز قيامتحسرت و ندامتخواهى يافت» . (2)
فصل: طوايف اهل
غرور، و اسباب غرور، و معالجه آنها
بدان كه: غرور و غفلت، بسيار، و سبب غرور ايشان مختلف و متفاوت است.وما در اين
مقام، اشاره اجماليه به طوايف مغرورين، و جهات غرور و غفلت هريكمىنماييم، تا طالب
سعادت در مقام احتراز از آن باشد.
پس مىگوييم:
كفار و صاحبان مذاهب
فاسد
طايفه اول: كفار و صاحبان مذاهب فاسدهاند، كه شيطان ايشان را به غفلت انداخته
و به شبهات واهيه ايشان را از راه حق بيرون كرده، و آنها به فريب او از راه رفته و
خود رامحق پنداشتهاند.
و معالجه اين غرور، آن است كه: هر كسى بايد تامل كند، و بداند كه: انسان،
محلسهو و خطاست.و شيطان در كمين او نشسته است.و بسا امورى كه آدمى يقين به
آنداشته، سپس خلاف آن ظاهر گشته.پس بعد از اين تامل، در صدد تفحص از مذاهببرآيد،
و به قدر قوه و طاقت، سعى در تحصيل حق نمايد، تا اينكه از آن غرور و غفلتبرآيد.و
اگر در هنگام فحص و سعى، اجل او در رسد، و قبل از ظهور حق بر او،بميرد، اميد آن است
كه خدا بر او رحمت نمايد.
«لا يكلف الله نفسا الا وسعها».
يعنى: «هيچ كس را خدا زياده از قدر طاقت، تكليف نمىفرمايد» . (3)
اهل فسق و معاصى
طايفه دوم: فرو رفتگان به شهوات دنيويه، و غريقان لذات نفسانيه، و اهل فسق
ومعاصىاند.و مغرورين از اين طايفه بر چند نوعاند:
نوع اول: جماعتى هستند كه: سبب غرور و فريب ايشان، گمان نقد بودن دنيا و
نسيهبودن آخرت شده، و از اين غافل گشتهاند كه اگر چه دنيا نقد و آخرت نسيه است،
اما نهچنين است كه هر نقدى بهتر از نسيه بوده باشد.و اگر چنين بودى چرا هرگاه
طبيبىمريض را منع كند از بعضى طعامهاى لذيذ، كه نهايت رغبتبه آنها دارد، و به
جهتاينكه مبادا بعد از اين، مرضى از براى او هم رسد، ترك طعامهاى نقد را مىكند،
به اميدصحت نسيه، و هرگاه شخص امينى ده دينار از او بگيرد، كه بعد از يكسال يا دو
سال،بيست دينار به او بدهد، دست از ده دينار نقد بر مىدارد به طمع بيست دينار
نسيه.
و چرا اين قدر خود را به زحمتسفرها و خطر درياها مىاندازد، از جهت راحتبعد
از اين.
بلكه اكثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات، از اين قبيل است، زيرا
مالنقد خود را صرف مىكند به اميد نسيه بيشتر. پس هرگاه يك نقد را توان داد به
جهتدوئى نسيه، چگونه دنياى پست را كه قدر محسوس در جنب آخرت ندارد، به عوضآن
نتوان داد.علاوه بر اين، جميع لذات دنيويه را به انواع آفات و كدورات مشوب، وعيش و
عشرت آن، به چندين غم و غصه مخلوط است.
محيطش پر كدورت مركزش دور هوايش پر عفونت چشمهاش شور
به خلاف لذات اخرويه كه از همه آفات دور، و به هيچ وجه به كدورتى
ممزوجنيست.سلطنتى استبىزوال، و راحتى استبىرنج و ملال.
نوع دوم: كسانى هستند كه: سبب غرور و غفلت ايشان، گمان اين است كه لذات
دنياامرى استيقينى و لذات اخرويه چيزى است احتمالى، و يقينى از احتمالى بهتر
است.وعاقل [از امر] يقينى دستبر نمىدارد به اميد امر احتمالى.و منشا اين نيست،
مگر كفرظاهرى يا باطنى، كه اظهار آن را نمىكند.و چنين كسى از زمره كفار محسوب، و
دفعاين غرور، به تحصيل يقين به امور معاد استبه ادله واضحه قطعيه.با وجود
اينكههمچنين نيست كه هر يقينى را بر هر احتمالى توان ترجيح داد.و از اين جهت است
كه اگردر سفره، عسلى باشد، كه احتمال زهر در آن باشد، البته عاقل از آن اجتناب
مىكند.ولذت يقينى عسل را به ضرر احتمالى زهر ترك مىكند.به خصوص، احتمالى كه
جمعىكثير از اهل علم و عقل بر آن گواهى دهند.و اكثر منافع دنيويه از زراعات و
معاملات، كه عقلا مال نقد را صرف آن مىكنند، به طمع نفع احتمالى است.
و همچنين، مىبينيم كه: آدمى مال كثير خرج مىكند، كه زنى بخواهد به جهتحصول
اولاد، و حال اينكه گاه است آن زن عقيم باشد، يا در خود او ناخوشى باشد كهعديم
الولد باشد.بلكه هر زحمتى كه كشيده مىشود و هر خرجى كه مىشود كه نفع آنيكسال
ديگر مثلا عايد شود محض احتمال است، چون بودن اين شخص و حيات او تايكسال ديگر نيست
مگر به محض احتمال.پس اين مغرور احمق چگونه مال نقد يقينىخود را تلف مىكند و از
راحت قطعى خود دستبرمىدارد به اميد نفع و راحت جزئىاحتمالى كه احدى يقين ندارد
كه متحقق خواهد شد.و لذت كدورت آلوده چند روزهدنيا را مضايقه دارد كه دستبردارد
به اميد لذت جاويد آخرت كه به اعتقاد او اگر چهاحتمالى باشد و ليكن اعاظم عقلا از
انبيا و اوليا و اساطين حكما و عرفا بر وجود آنگواهى دادهاند.و به اين دو نوع از
مغرورين اشاره است آنچه را كه خداوند عالم فرمودهاست كه:
«و غرتهم الحيوة الدنيا».
يعنى: «زندگانى دنيا و حيات اين عاريتسرا، ايشان را فريفتهكرده است» .
(4)
نوع سوم: طايفهاى هستند كه: شيطان ايشان را به خدا مغرور نموده.
چنان كه خداى - تعالى - فرموده است: «و غركم بالله الغرور». (5)
ايشان جماعتى هستند كه دنيا فى الجمله به ايشان روى آورده است و بعضى ازنعمتهاى
آن از براى ايشان ميسر شده پس نعمتهاى خدا را در دنيا از براى خود ملاحظهنمايند و
بسيارى از مؤمنين را مشاهده نمايند كه محتاج و فقير و شكسته و عليلاندآنگاه شيطان
در مقام فريب ايشان بر مىآيد كه: معلوم است كه خدا را نظر لطف ومرحمتى با ما هست
كه با فقرا نيست.و محبتى كه با ما دارد با ايشان ندارد.و اگر نهچنين بودى چنانكه
با ما احسان فرموده استبا ايشان نيز كردى.و چون لطف و محبتاو با ما بيشتر است
ظاهر است كه در آخرت نيز احسان او با ما بيشتر خواهد بود.و مرتبهما بالاتر خواهد
بود.
و اين خيالى است فاسد و توهمى استباطل.بلكه در نظر ارباب بصيرت اين عينذلت و
پستى و خوارى و نگونسارى است، زيرا نعمتهاى دنيا و لذتهاى آن همه موجبهلاكت، و
باعث دورى از درگاه رب العزةاند.نفس انسانى از آنها هلاك مىگردد.و ازاين هتخدا،
دوستان خود را در دنيا از آن پرهيز مىفرمايد و محافظت مىكند.
همچنان كه پدر مهربان، فرزند عزيز خود را از حلويات و طعامهاى لذيذ پرهيز
مىدهد.
و معامله خدا با مؤمنين و اهل كفر و فسق در دنيا مثل كسى است كه: دو بنده
داشتهباشد كه يكى را نهايت محبت و دوستى داشته باشد و ديگرى در نظر او خوار و
پستباشد پس اولى را از لهو و لعب منع مىكند.و او را در مكتب محبوس مىسازد تا علم
وادب بياموزد.و او را در هنگام مرض، دواهاى ناگوار مىخوراند.و طعامهاى لذيذ را
ازاو باز مىگيرد.ولى دومى را به حال خود وا مىگذارد تا هر چه دلخواه او است
چنانكند.و شب و روز خود را به بازى صرف كند.پس اگر اين بنده چنين داند كه مولاى
او،او را دوستتر دارد بسى نادان و احمق خواهد بود.
و از اين سبب بود كه اكابر دين، هر وقت كه دنيا به ايشان رو مىكرد
محزونمىگشتند و مىگفتند: نمىدانيم چه گناهى از ما سر زده.و چون فقر، به
ايشانرو مىآورد مىگفتند: مرحبا به شعار نيكان و پسنديدگان.و اما اهل غفلت و
غرور، ازاين غافلاند و چنان پندارند كه: اقبال دنيا كرامتى است از خدا، و ادبار آن
ذلت و پستىاست.و از حقيقت امر غافل گشتهاند و ديده بصيرت ايشان پوشيده شده تا
زحمت رارحمت، و ذلت را عزت دانستهاند.
خاردان آن را كه خرما ديدهاى اى كه بس «نان كور» (6) و بس
ناديدهاى
تخته بند است آنكه تختش خواندهاى صدر پندارى و بر درماندهاى
و خدا از احوال ايشان خبر داده و مىفرمايد:
«فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن و اما اذا ما
ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن».
خلاصه معنىآنكه: «اما انسان چون پروردگار او امتحان كند او را، و نعمتى به او
دهد، از راه جهل ونادانى مىگويد: خدا به من اكرام كرده است.و چون امتحان او كند، و
روزى او راتنگ گيرد، گويد خدا مرا خوار خواسته است» . (7)
كسى به اين غرور مبتلا باشد، بايد اندكى تامل كند، و ديده بصيرت بگشايد، و
بهاحوال زمره بار يافتگان بارگاه كبريا از طايفه انبيا و اوليا نظر كند و ببيند
كه:
هر كه در اين بزم مقربتر است جام بلا بيشترش مىدهند
و چگونه در دنيا به بلاها و محنتها گرفتار گشتهاند، و ايام خود را به رنج و
عناگذرانيدهاند.
تلخ گرداند زغمها خوى تو تا بگردد چشم بد از روى تو
خلق را با تو بسى بدخو كند تا تو را ناچار رو آن سوكند
و گذران راندگان درگاه عزت را، چون قارون و فرعون و شداد و غير ايشان از كفارو
پادشاهان جبار را ملاحظه نمايد.و آيات كتاب كريم را بخواند و در آنها تامل كند
وببيند كه مىفرمايد:
«ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون».
يعنى:
«آيا گمان مىكنند كه آنچه را امداد كردهايم، ايشان را به آن از اموال و
اولاد، خيراتىاست كه از براى ايشان پيش فرستادهايم، نه چنين است! بلكه ايشان
نمىفهمند» . (8)
و مىفرمايد:
«فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة».
يعنى: «پس گشوديم بر ايشان درهاى هر نعمتى را، تا چونكه شاد و فرحناك شدند
بهآنچه به ايشان عطا شده است ناگاه بىخبر ايشان را گرفتيم» . (9)
و مىفرمايد:
«انما نملى لهم ليزدادوا اثما».
يعنى: «اين است و جز اين نيست كه برايشان مىنماييم از نعمتهاى دنيا تا غافل
گردند، و گناه را زياد كنند» . (10)
نوع چهارم: كسانى هستند كه شيطان فريب ايشان را داده، اينكه خداى - تعالى -
ارحم الراحمين است و گناهان عاصيان در جنب درياهاى رحمت او قدرى ندارد ونااميدى از
كرم او مذموم، و رجاى به رحمت او محمود است، ابليس، ايشان را به اينخدعه فريفته،
مرتكب انواع معاصى و ظلم مىگرداند.و غافل مىشوند از اينكه مقتضاى كرم و حكمت
چيست! و معنى رجاى محمود كدام است! و نمىدانند كهآنچه ايشان دارند رجا نيست! بلكه
حمق است.
همچنان كه سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرموده كه: «احمق كسى است كه نفس
اوپيروى هوا و هوس نمايد، و تابعتخواهشهاى خود كند، و با وجود اين، آرزو ازخدا
داشته باشد» . (11)
رجا از عمل منفك نمىگردد، زيرا كسى كه به چيزى اميد داشته باشد، در طلب آنبر
مىآيد.
و همچنان كه كسى در دنيا زن نگيرد و اميد اولاد داشته باشد احمق است،
همچنين،كسى كه اميد رحمت از خدا داشته باشد، و عمل نكند احمق خواهد بود.
و اما اعتماد به كرم خداى - تعالى - ، با وجود ارتكاب انواع معاصى و ملاهى،
پس،بايد تامل نمود، كه خدا اگر چه كريم است، اما صادق القول نيز هست.و دروغ و
فريبرا در ساحت كبريايى او راه نيست.و در جميع كتب خود، گناهكاران را به عذاب
اليموعده داده و فرموده است:
«و من يعمل مثقال ذرة شرا يره».
يعنى: «هر كه به قدر ذرهاىبدى كند، جزاى آن را خواهد ديد» . (12)
و ديگر فرموده است:
«و ان ليس للانسان الا ما سعى».
يعنى: «هيچ چيز از براى انساننيست، مگر آنچه را در حق آن كرده است» .
(13)
و مىفرمايد:
«كل نفس بما كسبت رهينة».
يعنى: «هر نفسى در گرو عملى است كهاندوخته است» . (14)
پس، اى جاهل مغرور! اگر خدا را در اين گفتارها - العياذ بالله - كاذب مىدانى،
پسدر آنچه از كرم خود بيان نمود چرا اعتماد مىكنى؟ ! و اگر او را صادق مىدانى،
چگونهبا وجود اصرار بر معاصى، اميد آمرزش دارى؟ ! اى بيچاره ملاحظه كن به
واسطهمعاصى، قومى بىشمار را خدا در دنيا به انواع عذابها معذب ساخته، و خلقى را
به طوفانغرق كرد.و جماعتى را به صاعقه، هلاك ساخت.آتش بر طايفهاى بارانيد، و
شهرگروهى را سرنگون ساخت.شمشير به دستحبيب خود داد، كه رحمة للعالمين بود، تاخلقى
بىشمار را از دم تيغ آبدار گذرانيد.و زن و اطفال ايشان را به اسيرى داد.آيا
نسبتبه آنها كريم نبود؟ ! و همچنين بعضى معاصى را كشتن مقرر فرموده.پس معلوم
مىشود كه عذاب به واسطه معصيت، با كرم منافاتى ندارد.و كرم جايى دارد.و عدل،
مكانى.وقهر، موضعى.
اى جاهل! سرى به جيب تفكر فرو بر و بين آنكه تو را به كرم خود وعده داده، ورحم
خود را بيان فرموده تخصيص به آخرت فرموده، يا در دنيا نيز كريم و رحيم استو وعده
روزى به تو داده و فرموده است:
«و من يتوكل على الله فهو حسبه».
يعنى: «هر كه خدا را وكيل خود كند، او را كافىاست» ؟ ! (15)
اگر گويى تخصيص به آخرت دارد، خود دانى كه دروغ مىگويى، بلكه كافرى.واگر، شامل
دنيا و آخرت است، چگونه به جهت تحصيل دنيا آرام نمىگيرى؟ ! و به قدرقوه خود سعى در
خصوص آن مىكنى؟ ! كو آن كرم و رحمى كه شيطان تو را مغرورساخته؟ ! اى مغرور ستمكار!
چگونه كرم اقتضا مىكند كه: ظالم قوى پنجه بر بندگانضعيف خدا ظلم كند.و اموال
ايشان را به ستم بستاند.و دل ايشان را برنجاند.و بهفحش و دشنام، ايشان را ايذا
كند، يا خون ايشان را بريزد.عرض و ناموس ايشان رابرباد دهد.و دود از نهاد ايشان بر
آورد.و ايشان دسترسى به جايى نداشته باشند.و باوجود اين، خداوند عادل، انتقام مظلوم
را از ظالم نكشد، و دل مظلوم را شاد نگرداند؟ ! ! ! نوع پنجم: جمعى هستند كه به
فريب شيطان، بعضى نامشروعات را عبادت خداپنداشتهاند، و آنها را به جا مىآورند.و
به واسطه آنها توقع آمرزش دارند.بلكه خود راآمرزيده مىدانند.
و اين نوع را مثال بسيار است، مثل اينكه: بعضى از ظلمه به ظلم و ستم، مال مردم
رامىگيرند، و آن را به فقرا مىدهند.يا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا مىكنند.و از
اينقبيل است كه بعضى از اهل علم در مجامع و محافل، تكليف به شخص صاحب
آبرويىمىكنند، كه مبلغى به فقيرى يا به جهتبناى خيرى بدهد، و نمىدانند از وجوه
واجبهچيزى برذمه او هستيا نه و آن بيچاره از رد او خجالت مىكشد.بلكه بسا باشد
كهمىترسد.
و مثل اينكه بعضى از تعزيه خوانان كه در تعزيه حضرت امام حسين - عليه السلام -
غنا مىكنند.و احاديث دروغ جعل مىنمايند.و مثل آنچه بعضى از عوام الناس درتعزيه
سيد الشهداء - عليه السلام - مرتكب مىگردند، كه موضعى را زينت مىكنند، ومانند اهل
كوفه و شام آنجا را آئين مىبندند.بلكه بعضى از اهل ظلم، زينت آنها را ازمال فقرا و
رعايا مىگيرند.و جمعى در دهه اول محرم، مجلسها و محفلها آراسته مىكنند.و مشعلها و
فانوسها و صورتها نصب مىنمايند.و به اين وسيله اسرافهاى بسيارمىكنند.و زنان را با
مردان در يك مجمع حاضر مىسازند.و پسرى را با مردى بربالاىمنبر مىكنند، تا به
نغمات غناى حرام چند كلمه بخواند.و بسا باشد كه مردان را لباسزنان مىپوشانند، و
تشبيهات در مىآورند.و طبل و كوس و نقاره مىكوبند.و اينهنگامه را تعزيه امام حسين
مىنامند.و از چنين اعمال قبيحه ركيكه توقع اجر و ثوابدارند.غافل از اينكه تعزيه،
امرى است مستحب، و به اين واسطه نامشروعات متعددهتحقق مىيابد، و با وجود آنكه اين
امر، بازيچه و لهو و لعب است، نه تعزيه و مصيبت.
نوع ششم: قومى هستند كه معاصى بسيار از ايشان سر مىزند.و طاعتبىشمار ازايشان
فوت مىگردد.و ليكن همه آنها را فراموش مىنمايند.و يك طاعتى كه از ايشان بهعمل
آمد، آن را حفظ مىكنند، و به واسطه آن، منتبر خدا مىگذارند.و خود راآمرزيده مطلق
مىدانند.مثل اينكه در همه عمر، يك دفعه حج مىكنند، يا به يكى ازمشاهد مشرفه
مىروند.يا مسجدى مىسازند، يا رباطى بر پا مىكنند.و حال آنكههيچ يك از عبادات
ديگر ايشان به نحو مقرر در شريعت نيست.يا اجتناب از مال مردمنمىكنند.يا در اداى
زكات و خمس خود تقصير مىكنند.يا از ايذا و عيب مسلميناحتراز نمىنمايند.و همه
اينها را فراموش مىنمايند.و آن يك عمل، هميشه در مد نظرايشان است.و چنان با خود
خيال مىكنند كه چگونه خدا مرا عذاب مىكند! و حال اينكهحج كردهام، يا مسجد بنا
كردهام، يا رباط بر پا كردهام، يا روزى چقدر قرآن خواندهام وامثال اينها.و چنين
شخصى، بايد در صدد محاسبه اعمال خود باشد.و همه اعمال خودرا با يكديگر موازنه كند.و
خير و شر آنها را ملاحظه نمايد، تا ببيند كدام افزونتر، و كدامكفه ترازوى اعمالش
سنگينتر است.
اهل علم
طايفه سوم: از اهل غرور و غفلت، اهل علماند.و مغرورين اين طايفه بسيارند.
آرى:
در اين خرقه بسى آلودگى هست خوشا وقت و لباس «درد» (16) نوشان
و از جمله مغرورين ايشان، فرقهاى هستند كه اكثر عمر خود را صرف علم كلام
ومجادلات نموده، و اكثر اوقات خود را صرف تعليم آداب مناظره رسانيده، در ايرادشكوك
و شبهات، تاليفات ساخته و پرداخته، نه در عقايد دينيه از مرتبه پستترين عوام تجاوز
نموده، و نه يك مذهبى را پا برجا كرده.گاهى به اين راى ميل كند، و زمانىآن قول را
اختيار مىكند.و عقايد او مانند ريسمانى كه در مقابل باد آويخته باشد،گاهى به چپ
ميل كند گاهى به راست.از اكثر علوم آگاه، و ليكن در معرفتخداگمراهاند.
خداوند علم و خداوند راى شناساى هر چيز غير از خداى
و با وجود اين، چنان پندارد كه هيچ كس چون او خدا را نشناخته، و به صفات اودانا
نشده.و فكر كردن در شبهات جدليه كلاميه را افضل طاعات داند.و به آن توقعثواب
دارد.و به اين خيال فاسد، مغرور، و فريفته شيطان شده.و از علوم دينيه، كه
منشاسعادات دنيويه و اخرويهاند، باز مىماند.و به طاعات و عبادات و تهذيب
اخلاقنمىپردازد.و غافل از اين شده است كه: اين شكوك و شبهات را مد خليتى در
تصحيحعقايد نيست.و از اين جهت عقايد بسيارى از عوام الناس از اين شخص محكمتر است.
بلى: فايده بعضى از مسائل اين علم آن است كه: اگر ملحدى يا صاحب بدعتى درمقام
تخريب دين برآيد، و دفع وى به قهر و غلبه ميسر نباشد، صاحب علم و جدل،تشكيكات او را
به قواعد علم مناظره دفع نمايد.و در بسيارى از اعصار، به خصوص دراين ازمنه، فايده و
اثرى بر آن مترتب نمىگردد، زيرا مبتدعى كه دفع او موقوف به اينعلم باشد نادر
است.و حصول بدعت و شبهه از براى كسانى كه در اين علم فرو رفتهاند،بيشتر است.
و فرقهاى ديگر هستند كه كمال را منحصر در عبارت فهمى مىدانند.و روزگار
عزيزخود را صرف فهميدن مطالب غير، كه صحت آنها معلوم نيست مىكنند.بلكه گاه استاز
براى عبارتى وجوه بسيار، و احتمالات بىشمار پيدا مىكنند.و مدتهاى مديد از عمررا
به دانستن احتمالات عبارت مخالف مذهبى، يا فاسقى در مسالهاى كه نه به كار
دنيامىآيد، و نه به كار آخرت ضايع مىكنند.و اين عمل لغو را كمال و دانش
مىدانند.و ازتحصيل معارف باز مىمانند.
و طايفهاى ديگر اوقات خود را مصروف بر تعلم صرف و نحو و معانى و بيان و شعرو
منطق مىنمايند.و روزگار خود را در دقايق آنها به انجام مىرسانند.به گمان آنكه
علمشريعت و حكمتبر آنها موقوف است.و غافلاند از اينكه علمى كه موقوف عليه
علمىديگر است، بايد به قدر ضرورت در آن اكتفا نمود.علاوه بر اين، آن هم وقتى
فايدهاىدارد كه از آنچه مقصود استبه كار برده شود، نه اينكه تمام عمر را صرف
همان مقدمهكرد و از مقصود اصلى باز ماند.
و گروهى ديگر هستند كه: مشغول علم شريعت مىشوند، و ليكن برفن معاملات، از علم
فقه اقتصار مىكنند.و فروع نادره و فروض شاذه در آن را تتبع مىكنند و از
علمعبادات و اخلاق، و اشتغال به طاعات دور مىافتند.
و فرقه ديگر بر فن معاملات و عبادات هر دو سعى مىكنند، و ليكن از قدر ضرورتاز
آنها تجاوز مىكنند و در مسائل غير مهمه، و فروع غير متحققه، اوقات را صرفمىكنند،
و به مطالب غير مفيده مىپردازند.و از آنچه مقصود از علم شريعت است، كهتهذيب اخلاق
باشد باز مىمانند.
صد هزاران فضل دانى از علوم جان خود را مىندانى اى ظلوم
نيك دانى فايده هر جوهرى در بيان جوهر خود چون خرى
نيك مىدانى «يجوز و لا يجوز» (17)
خود ندانى تو يجوزى يا «عجوز» (18)
اين روا، وين ناروانانى و ليك ناروايى يا روايى بين تو نيك
قيمت هر كاله مىدانى كه چيست قيمتخود را ندانى احمقىست
سعدها و نحسها دانستهاى ننگرى سعدى تو ناشايستهاى
درگشاد عقدها گشتى تو پير عقدهاى چند دگر بگشاده گير
عمر در محمول و در موضوع رفت بىبصيرت عمر در مسموع رفت
جان جمله علمها اين است اين كه بدانى من كيم در يوم دين
از اصوليت اصول خويش به كه بدانى اصل خود اى مرد «مه» (19)
حد اعيان و عرض دانستهگير حد خود را دان كه نبود زان گريز
و قومى ديگر در همه علوم شرعيه جد و جهد مىنمايند، و به دقايق آنها
مىرسند.وشب و روز در مسائل آنها تعمق مىكنند.و علاوه بر آن، مواظبتبر طاعات
ظاهريهمىنمايند.و ليكن صفات نفسانيه خود را مهمل گذارده و از فكر آفات نفس خود
غافلشدهاند.و گاه باشد كه متوجه اصلاح اخلاق خود نيز شدهاند و مهلكات رديه واضحه
رادفع نموده و ليكن در زواياى نفس او دقايق مكر شيطان و تلبيس او مخفى است، و او
ازآنها غافل افتاده.و جميع اين طوايف هرگاه عمل خود را صحيح، و خود را بر جاده خيرو
سعادت دانند، مغرور و غافلاند، چون بعضى از ايشان علم مهم را ترك كرده و بهآنچه
فايده چندان ندارد پرداختهاند، مثل كسى كه مرض مخصوصى داشته باشد كهمنجر به هلاكت
او شود.و او محتاج به آموختن دوايى باشد.آن را ترك نموده و دواىمرضى ديگر را كه
معالجه به آن، ضد مرض او باشد بياموزد.
و بعضى ديگر اگر چه تحصيل علمى كه لازم است كرده است، و ليكن فايده آن را
كهعمل باشد ترك نموده، مثل مريضى كه دواى مرض خود را بياموزد و كتب معالجات
رابخواند و بيماران ديگر را تعليم كند، و ليكن مداواى خود را نكند.و از اين
طوائفطايفهاى هستند كه نفسهاى ايشان به اخلاق ناپسند آكنده، و صفات مهلكه رذيله
درآنها مجتمع گشته.و ليكن غرور و غفلت ايشان را به جايى رسانيده كه گمان مىكنندشان
ايشان بالاتر است از آنكه صفتبدى در آنها ظاهر باشد.و اخلاق رذيله رامنحصر در عوام
الناس مىدانند.
و چون، آثار كبر و حب رياست و برترى و شهرت در يكى از ايشان ظاهر گرددتصور كند
كه اين تكبر نيست.بلكه غرض، عزت دين و اظهار شرف علم است.و چونعلامات حسد در او
پيدا شود، زبانش به غيبت امثال و اقران جارى گردد.و به واسطهطعنى كه بر او زده
باشند يا او را رد نموده باشند يا مزاحم او شده باشند، پندارد اين ازراه غضب در دين
و بغض فى الله است.و حال آنكه اگر طعن بر ديگرى از اهل علمزنند، يا بر او رد
نمايند، و او را از منصب خود دفع كنند، اين مغرور، مطلقا غضبناكنمىگردد، بلكه بسا
باشد كه شاد شود.و اگر غضب او از براى دين بودى، نه از راه حسدو عداوت در رد و
مزاحمت غضب او بر خود و ديگران يكسان بودى، و چون علاماتريا در او يافت مىشود،
گويد: غرض از اظهار علم و عمل اقتدا كردن مردمان استبهمن تا هدايتيابند.و تامل
نمىكند در اينكه: اگر غرض از اظهار اعمال و احوال خود،ريا و خود نمايى نيست، بلكه
اقتداى ديگران است، چرا به اقتداى ايشان به ديگرىمسرور نمىشود؟ ! و اگر غرض،
اصلاح مردم باشد، بايد به هر نوع كه به اصلاح مىآيند مسرور شود.وچون به مجالس ظلمه
داخل شود و مدح و ثناى ايشان كند، و تواضع و فروتنى از براىايشان نمايد، و ملاحظه
اين كند كه مدح و تواضع ظالم حرام است، شيطان فريب او دهدكه اينها در هنگامى حرام
است كه به جهت طمع در مال ظالم مرتكب اينها شود.اماغرض تو از آمد و شد با اهل ظلم،
و مدح و تواضع، دفع ضرر از بندگان خدا است.وخدا بر باطن او مطلع است، كه چنين
نيست.و اگر مرتبه يكى از امثال و اقران او در پيشآن ظالم بالاتر از او شود، و
شفاعت او را در حق بندگان خدا قبول نمايد، به نحوى كهاحتياج به آمد و شد اين شخص
نباشد، بر او گران آيد.بلكه، اگر تواند كه بدگويى او رادر پيش آن ظالم كند، تا او
را از آن مرتبه بيندازد، خود دارى ننمايند.
و غفلت و غرور بعضى از اين طايفه به جايى مىرسد، كه: مالهاى حرام اهل ظلم
رامىگيرند، به فريب آنكه مال مجهول المالك است.و مىگويد: بر امثال من از پيشواى
مسلمين جايز و لازم است كه آن را اخذ كرده به قدر حاجتخود را مصرف نمايد.وتتمه را
به فقرا تصدق كند.و به اين فريب، پيوسته مال حرام ايشان را مىگيرد، و بهاسرافهاى
خود خرج مىكند، و دينارى به فقير نمىرساند.و بسى باشد كه اين مغرور،بر خوان ظلمه
حاضر گردد، و از طعامهاى ايشان مىخورد.و چون گويند كه: لايق مثل تونيستخوردن اين
طعامها.گويد: بر من واجب است، زيرا اين مال، مجهول المالك استو بر من به قدر قوه
سعى در اخذ آن و رسانيدن به فقرا لازم است.و خوردن من هم ازآن، نوعى از اخذ است.پس،
از آن مىخورم و قيمت آن را تصدق مىكنم.و خدامىداند كه هيچ از قيمت آن را به احدى
نمىدهد.و اين را مىگويد كه اعتقاد مردم عوامدر حق او سست نشود.و حال آنكه بر فرض
تصدق كردن، از اين غافل مىشود كه: خوردن او باعث جرات ديگران، و رواج امر ظالم
مىگردد.
و بسيارى هستند كه مضايقه از اين ندارند كه: در پنهان، از مال حرام ظالم
بگيرند، وطعام ايشان را بخورند و ليكن اگر بدانند كه يكى از مستطلعين عوام، مطلع
مىشوند،نهايت ابا و استنكاف از گرفتن آن مىكند.و بسا باشد كه شوق حضور
خدمتسلاطين،و آمد و شد خانه حكام و امرا در دل او جاى گير باشد، و ليكن در ظاهر از
آن كناره كندتا اعتقاد عوام در حق او قوى گردد.و با وجود اينها، چنان تصور كند كه
اين دورى واجتناب، از راه تقوى و ورع است.
و گاه باشد كه بعضى از اين طايفه، پيش نمازى جماعتى كند و چنان داند كه: عمل
اوباعث ترويج دين، و اقامه شعار اسلام، و غرض او بر پاى داشتن سنتسنيه سيد
المرسليناست.و با وجود اين، اگر ديگرى از او اعلم و اصلح باشد و در آن مسجد به
امامتپردازد، يا بعضى از مريدان او از او تخلف كنند، و به ديگرى اقتدا نمايند،
قيامتى ازبراى او برپا مىشود، خواب شب و آرام روز از آن بيچاره منقطع مىگردد.و
باخاطرى پريشان و دلى ويران، شبى به روز و روزى به شب مىرساند.و اينها همهعلامت
آن است كه: غرض اين احمق از امامت، نيست مگر حب جاه و رياست.وبعضى ديگر امامت و پيش
نمازى را شغل و وسيله امر معاش و زندگانى خود قراردادهاند، و با وجود اين، چنين
مىدانند كه: مشغول امر خير هستند.
اى كبك خوش خرام كه خوش ميروى بناز غره مشو كه گربه عابد نماز كرد
و ظاهر آن است كه: در امثال اين زمان، امامى كه قصد او محض تقرب به خدا واقامه
شعار اسلام باشد، بسيار كم است.و علامت چنين شخصى آن است كه: هر وقت نيت قربت و قصد
ثواب در مسجد رفتن و امامت داشته باشد مىرود، و چون از اين قصد خالى باشد ترك
مىكند و تنها نماز مىكند.و هر كه صلاحيت امامت داشته باشد،از امامت در مسجد خود
ايشان مضايقه نمىكند، بلكه به او اقتدا مىكند.و چنين شخصىاقتدا كردن مردم به او
و نكردن در نزد او على السوى است.و كثرت و قلت در نزد اومطلقا تفاوتى نمىكند.و حال
او در وقت انفراد، با حال او در وقت امامت، از براىجماعتى بىشمار يكسان است.
و فرقهاى ديگر هستند كه پاى بر مسند حكومتشرع نهاده و خود را مفتى يا قاضىيا
صدر يا شيخ الاسلام ناميده، فرمان پادشاه ظالمى را مستمسك حكم الهى نموده، و
ازشرايط حكم و فتوى بىخبر، و از اوصاف حكم شرعى در ايشان اثرى نيست.مال وعرض
مسلمانان از ايشان در فرياد.و احكام شريعتسيد المرسلين از ايشان برباد است.
عادلترين شهودشان رشوه حرام، و مداخل حلالشان مال بيوه زنان و ايتام.
مفتى بخورد مال يتيمان شهر و باز بيچاره ناله از كمى اشتها كند
و بالجمله اصناف مغرورين اهل علم، به خصوص در امثال اين اعصار بسيار است.وكسى
كه تامل كند مىداند كه تلبيس و تدليس و افعال ذميمه و صفات رذيله بعضى ازايشان به
جايى منتهى شده كه وجود ايشان ضرر اسلام و مسلمين، و موجب خرابى دينمبين، و مردن
ايشان نفع ايمان، و برطرف شدنشان باعث استقامت امر مؤمنان است،زيرا ايشان «دجال»
(20) دين و علمدار لشكر شياطيناند.
عيسى بن مريم - عليه السلام - عالم بد را مثال زده استبه سنگى كه بر ممر
آبىافتاده، نه خود، آب مىخورد و نه مىگذارد كه آب، به زرع بندگان خدا برسد» .
(21)
واعظان
طايفه چهارم: واعظاناند.و اهل غرور و غفلت ايشان نيز بسيار است.بعضى از
اينهااز احوال نفس و صفات آن، و از خوف و رجا و توكل و رضا و صبر و شكر و غيرهسخن
مىگويد، و چنان مىپندارد كه باگفتن اينها و خواندن خلق با اينها، خود نيزمتصف به
آنها مىگردد، و حال آنكه در آن صفات از پايه ادناى عامى ترقى ننموده است.
بر همه درس توكل مىكند در هوا او پشه را رگ مىزند
و چنان گمان مىكند كه غرض او از وعظ، اصلاح مردم است، نه امر ديگر.و حالآنكه
اگر واعظى ديگر يافتشود كه از براى اصلاح خلق بهتر باشد، و مردم رو به اوآورند،
اين بيچاره از غصه و حسد نزديك به مردن مىرسد.و اگر يكى مدح و ثناى آن واعظ ديگر
را كند، اين با آن مدح كننده دشمن مىگردد.
و گروهى ديگر خود را مشغول قصه خوانى و نقالى ساخته، و «شطح و طاماتى»
(22) چند پرداخته، و در كلمات، سجع و قافيه به هم انداخته، سعى در تحصيل
قصههاىغريبه و احاديث عجيبه مىنمايند.و طالب آنند كه: مستمعان، صداها به گريه
بلند كنند، وصيحهها بكشند، و بر سر و صورت خود بزنند.و از شنيدن كلمات او حركات
شوقيهنمايند.و از انواع اين امور لذت مىبرند.و بسا باشد كه احاديث كاذبه جعل
كنند.وقصههاى دروغ بر هم بافند از براى رقت عوام و شوق و ميل ايشان.
و شكى نيست كه امثال اين اشخاص، شياطين انساند.و خود گمراهاند و مردمان رانيز
گمراه مىكنند.و سزاوار وعظ و ارشاد نيست، مگر كسى كه قصد او بجز هدايتمردم
نباشد.و طمع او از خلق بالكليه منقطع شده باشد.و مدح و ذم در نظر او يكسانباشد.نه
از مذمت ايشان مضايقه داشته باشد - بعد از آنكه در نزد خدا ممدوح باشد - .ونه به
مدح ايشان شاد شود، - و اگر چه حال خود را در نزد خدا نداند - .و چنانچهواعظى ديگر
پيدا شود كه در ارشاد مردم و هدايت ايشان معين و مددكار او باشد، نهايت فرح و سرور
از براى او حاصل گردد.و با نظر حقارت و پستى به هيچ يك ازبندگان خدا ننگرد.بلكه
احتمال دهد كه هر كس از او بهتر باشد، زيرا به باطن هر كس وخاتمه امور، خدا داناتر
است.