معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۶ -


صفت‏بيستم: دوست داشتن مدح و ثنا، و كراهت داشتن ذم

يعنى: هر كه طالب آن باشد كه مدح او كنند و خوش آمد او گويند، و متنفر باشد ازاينكه: بدگويى او كنند.و اين صفت، نتيجه حب جاه است.و از مهلكات عظيمه است،زيرا هر كس كه دوست دارد مدح او كنند و مى‏ترسد از مذمت، پيوسته طالب رضاى‏مردم است و گفتار و كردار خود را بر وفق خواهش ايشان به عمل مى‏آورد.و به اميدآنكه مدح او گويند و از ترس آنكه مذمت او كنند مطلقا ملاحظه رضاى خالق رامنظور نمى‏دارد.

پس بسا باشد كه واجبات را ترك نمايد و محرمات را مرتكب گردد و درامر به معروف و نهى از منكر مسامحه نمايد و از حق و انصاف تعدى كند.و شكى نيست كه: جميع اينها باعث هلاكت است.و به اين سبب است كه: اخبار بسيار در مذمت اين‏صفت رسيده است.

سيد عالم - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «اين است و جز اين نيست كه مردمان‏هلاك شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستى مدح و ثنا» . (1)

و روزى مردى مدح ديگرى را در خدمت آن حضرت كرد آن حضرت فرمود كه:

«اگر آن كسى را كه مدح كردى حاضر مى‏بود و به مدح تو راضى مى‏بود و به اين حالت‏مى‏مرد، داخل آتش جهنم مى‏شد» . (2)

و فرمود كه: «هرگاه ببينيد كسانى را كه مدح مردم را در حضور ايشان مى‏كنند خاك‏بر صورت ايشان بيفشانيد» . (3)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «واى بر روزه‏دار، و واى بر شب زنده‏دار، وواى بر پشمينه پوش، مگر كسى كه دامن نفس خود را از دنيا برچيده باشد.و دشمن‏داشته باشد كه مدح او گويند.و دوست داشته باشد مذمت‏خود را» . (4)

و از براى صاحب اين صفت چند مرتبه است:

مراتب صاحب صفت فوق

اول آنكه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حيثيتى كه به هر نوع ممكن شوددر صدد حصول آن برآيد.حتى به ريا كردن در عبادات، و ارتكاب محرماتى كه باعث‏دست آوردن دل مردم باشد.و اين شخص از اهل شقاوت، و غريق درياى هلاكت است.

دوم آنكه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگويى خوش آيد، و ليكن نه به‏حدى كه در تحصيل آن متوسل به محرمات شود، بلكه همين قدر به واسطه امور مباحه،هر قدر كه حاصل شود به آن اكتفا كند.و چنين شخصى اگر چه هنوز به هلاكت نرسيده‏اما در حدود هلاكت است، چون كسى كه طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خودرا نمودن در جميع افعال و اقوال به نحوى كه به معصيتى نيفتد در غايت اشكال است.

سوم آنكه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعى در حصول آن نكند اما اگر كسى مدح اوگويد شاد گردد و او را نشاطى حاصل شود.و اين مرتبه اگر چه نقصان است و ليكن برآن، گناهى مترتب نيست.

همچنان كه مروى است كه: «شخصى به خدمت‏حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - عرض كرد كه: مردى عمل خيرى مى‏كند اگر كسى او را در آن عمل ببيند او شادمى‏شود.حضرت فرمود: باكى نيست هيچ احدى نيست كه نخواهد خدا عمل خير او راظاهر كند ليكن به شرط اينكه آن عمل را از براى اين نكرده باشد» . (5)

چهارم آنكه: سعى در حصول مدح نكند ولى چون كسى مدح او را كند به نشاط‏آيد، و ليكن از اين نشاط و سرور، دلگير باشد و طالب آن باشد كه خود را به مرتبه‏اى‏برساند كه از مدح و ثنا شاد نگردد.و اين شخص در مقام مجاهده است.

اسباب مدح و خوش آمدگويى

و بدان كه: از براى حب مدح و خوش آمدگويى چند سبب است:

اول: بر خوردن به كمال خود، زيرا مرتبه كمال در نزد هر كسى محبوب، و فى نفسه‏كمال از براى هر نفسى مطلوب است.پس هر گاه كسى به كمالى از خود بر مى‏خورد ولذت مى‏برد و به نشاط مى‏آيد، و مدح و ثناى مردم باعث آن مى‏شود كه آن شخص به‏كمالى از خود بر مى‏خورد و به اين جهت اگر اين مدح از شخصى خبير دانا كه حراف ولاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بيشتر است.و اگر آن مدح،صادر از شخص نادان حراف چرب گوئى باشد اين قدر لذت نمى‏بخشد.و بسا باشد كه‏آدمى به كمال خود برخورده باشد و ليكن به آن ملتفت نباشد و از مدح ديگران به آن‏ملتفت‏شود به اين جهت لذت يابد.و از اين قبيل است مدح به صفاتى كه ظاهر ومحسوس است، چون سفيدى رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبت‏بلند وامثال اينها.

دوم: آن است كه مدح و ثنا، دلالت مى‏كند بر اينكه دل آن شخص ثناگوى، مسخر ومايل ممدوح شده و مريد و معتقد او گرديده.و تسخير قلوب، موجب لذت و نشاط وسرور و انبساط است.و از اين جهت هرگاه شخص عظيم الشان و صاحب اقتدارى كه‏تسخير دل او باعث‏حصول فوايد شود مدح كسى را گويد از آن نشاط عظيم حاصل‏مى‏شود، به خلاف مدح گفتن كسى كه بى‏اعتبار و حقير باشد.

سوم: آن است كه ذكر اوصاف حميده و مدح كردن كسى باعث صيد دلهاى ديگران‏نيز مى‏شود، خصوصا هرگاه ثناگو كسى باشد كه مردم به قول او اعتماد داشته باشند.

چهارم: آن است كه مدح كردن كسى تو را دلالت مى‏كند بر اينكه از براى تو در نزد او حشمت و هيبتى، و تو را در دل او وقع و مهابتى است كه بى‏اختيار زبان او به مدح توجارى است.و اين است‏سبب در لذت بردن از خوش آمدگويى كسانى كه آدمى مى‏داندكه آنچه ايشان مى‏گويند اعتقاد ندارند و كسى هم از ايشان قبول نمى‏كند.و از آنچه‏گفتيم اسباب كراهت از مذمت نيز معلوم شد.و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهت‏هر يك از اين اسباب كه بوده باشد از امراض نفس انسانى و علامت نقصان است. مگراينكه نشاط و سرور از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد كه آدمى به واسطه مدح‏ديگرى بر خورد به اتصاف خود به كمالى كه مشكوك فيه از براى او بود، و به جهت‏اتصاف خود به اين كمال، و حصول چنين صفتى از حضرت ذو الجلال شاد گردد، زيرااين لذت و سرور مذموم نيست.و ليكن فى الحقيقه اين لذت از مدح و ثنا نيست، بلكه ازكمال خود است.و به اين جهت است كه: اكثر علماى اخلاق همه اقسام محبت مدح وثنا را از صفات رذيله گرفته‏اند و هيچ قسمى را استثناء نكرده‏اند.علاوه بر اين، نشاط به‏كمالى كه خاتمه آن معلوم نيست و آدمى نمى‏داند كه آيا آن واسطه نجات خواهد بوديا وسيله هلاك، نيست مگر از جهل و نادانى.

فصل: معالجه حب مدح و ثنا، و كراهت ذم

چون دانستى كه: حب مدح، و كراهت ذم از جمله مهلكات و رذايل صفات است،پس بايد دامن همت‏بر ميان زده و در صدد معالجه آن بر آيى پيش از آنكه امر از دستت‏بيرون رود.

اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است كه: ابتدا ملاحظه كنى كه سببى كه نشاط ولذت تو از آن حاصل است كدام يك از اسباب مذكوره است.اما اگر به سبب اول باشدكه موجب التفات تو به كمالى از خود شود، پس اگر آن كمال، حقيقى نباشد، چون: مال‏و جاه و شهرت و منصب و امثال اينها مهموم و مغموم و محزون‏مى‏گردد.و اگر كمال حقيقى باشد، چون: علم و ورع و تقوى، پس اگر فى الحقيقه آن‏شخص به آن صفتى كه او را به آن مدح مى‏كنند متصف نيست چه جاى شادى و نشاط،بلكه محل غم و اندوه است.و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامى كه خاتمه او به‏خير نباشد فايده بر اين كمالات مترتب نمى‏گردد.

پس شادى كسى بر كمالى كه عاقبت‏خود را نمى‏داند از جهل و غفلت است.و امااگر محبت مدح و ثنا به يكى از اسباب ديگر باشد پس آن شعبه‏اى از حب جاه است، و علاج آن مذكور شد.و بعد از آن تامل كنى در اينكه: غالب آن است كه هر كه مدح ترامى‏گويد - خصوصا اگر در حضور تو باشد - خالى از غرضى و مرضى نيست.و اين‏خوش آمد او دامى است كه از براى صيد دين يا دنياى تو گسترده.و چه مسكين كسى‏است كه شاد شود به دامى كه در راه او گذارده باشند.

يك سلامى نشنوى اى مرد دين كه نگيرد آخرت آن آستين

بى‏طمع نشنيده‏ام از خاص و عام من سلامى اى برادر و السلام

علاوه بر همه اينها آنكه: اكثر خوش آمدها اين است كه: دل خوش آمدگو از آن‏بى‏خبر، و مطلقا به آنچه مى‏گويد اعتقادى ندارد.و كذب او واضح، و نفاق او ظاهراست.و آن شخص ممدوح و ديگران نيز اين را مى‏دانند.زيرا احمق كسى است كه:

منافقى در حضور او دروغى چند برهم ببافد، و بر ريش و سبيل او بخندد، و مردم همه‏بر اين مطلع باشند، و كذب او را بدانند، با وجود اين او را از اين مدح خوش آيد، و ازاين خوش آمد لذت برد، با آنكه بداند از عقب او چه مى‏گويد.اف بر چنين عقل و مدرك باد.

معالجه كراهت از مذمت

و اما علاج كراهت از مذمت نيز از آنچه مذكور شد، معلوم مى‏شود.و خلاصه آن،آنكه: آن شخص كه تو را مذمت مى‏كند اگر در آن مذمت صادق است، و غرض اوپند و نصيحت است، پس چه جاى كراهت و دشمنى است.بلكه سزاوار آن است كه: ازمذمت او شاد شوى.و او را دوست‏خود دانى.و سعى كنى در ازاله آن صفت مذمومه‏از خود.و چه قبيح است كه كسى عداوت كند با كسى كه او را هدايت و نصيحت‏مى‏كند.

به نزد من آن كس نكو خواه توست كه گويد فلان چاه در راه توست

چه خوش گفت آن مرد دار و فروش شفا بايدت داروى تلخ نوش

و اگر قصد او ايذا و نكوهش تو است‏باز سزاوار نيست كه تو آن را مكروه شمارى وبغض آن شخص را به خود راه دهى، زيرا اگر تو به آن عيب جاهل بودى او تراآگاهانيد.و اگر غافل بودى تو را متذكر ساخت.و اگر متذكر آن بودى، قبح آن را به تونموده.به هر تقدير نفع او به تو رسيده نه ضرر.و اگر در آن مذمتى كه كرده دروغ گفته‏باشد و تو از آن برى‏ء باشى، پس اولا، بدان كه: مذمت و افتراى او كفاره گناهان تو است‏و به عوض آن ثوابهاى او از نامه اعمالش به ديوان تو نقل مى‏شود، و چه از اين بهتر كه‏بى‏آنكه زحمتى كشى گناهان تو ساقط، و ثواب از براى تو حاصل مى‏شود، و آنكه‏مذمت تو را كرده مورد غضب الهى گردد.علاوه بر اين، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد است‏بر اينكه: هر كه ميان خود و خدا از عيبى خالى باشد، به عيب گوئى ديگران‏مرتبه او ساقط نمى‏شود و مذمت كسى به او ضرر نمى‏رساند.چنان كه مشهور است كه: «سر بى‏گناه، به پاى دار نمى‏رود» .بلكه، غالب آن است كه: آن عيب گو در نظرهابى وقع، و در ميان مردم رسوا مى‏گردد.

آرى، كسى كه خداوند عالم او را پاك داند، به عيب گفتن ناپاكى، معيوب نمى‏شود.

و از مذمت ديگران پست و مذموم نمى‏گردد.و آن ذم و پستى به مذمت كننده راجع‏مى‏شود.

كى‏شود دريا ز پوز سگ نجس كى‏شود خورشيد از پف «منطمس‏» (6)

اى بريده آن لب و حلق و دهان كان كند پف سوى ماه آسمان

تف به رويش بازگردد بى‏شكى تف سوى گردون نيابد مسلكى

و آنچه مذكور شد معالجه علمى است.

علاج عملى صفت مذكور

اما علاج عملى آنكه: چون كسى مدح او را گويد روى از آن گرداند و سخن او راقطع كند، بلكه با او درشتى و نكوهش كند، و آنچه مقصود او است‏به عمل نياورد.و درخصوص مذمت كننده، بر خلاف اين، رفتار كند تا به تدريج اين صفت نقص، از اوزايل شود.و مدح و ذم در نظر او مساوى گردد.به اين معنى كه: از راه قوت نفس، وبصيرت در دين، هيچ يك از مدح و ذم و نيك و بد در وى تاثير نكند، نه از راه جهل وحماقت و بى‏دينى و بى‏حميتى، چنانچه بعضى از «اجلاف‏» (7) و اوباش و «اجامره‏» (8) بازارهستند.و چنين شخصى در اين ازمنه، وجود «عنقا» (9) دارد.و بسا باشد كه كسى دعوى‏اين حالت كند و از روى ريا و تدليس، عوام الناس را بفريبد و چنان نمايد كه مدح و ذم‏در نظر او مساوى است، و حال اينكه چنين نيست، بلكه گاه باشد كه بر خود آن شخص‏مشتبه شود.

و صاحب اين حالت را علاماتى است، مانند اينكه: همنشينى و اختلاط با مرد بدگوى،بر وى گرانتر نباشد از اختلاط و همنشينى با مرد مدح گوى.و سعى و نشاط‏اش در قضاى‏حوائج ثانى بيشتر نباشد از سعى در قضاى حوائج اول.و ذلت و عزت هيچ يك در نظر او تفاوت نداشته باشد.و بالجمله در جميع جهات مساوى باشند.و بسا باشد كه آدمى ازاين مرتبه ترقى كند و مدح و ثنا را مكروه، و مذمت‏خود را دوست داشته باشد.و اين‏صفت، اگر چه نادر الوجود است و ليكن تحصيل آن ممكن است، زيرا كسى كه عاقل، وبر نفس خود مهربان باشد و بداند كه مدح گوئى، دين او را تباه مى‏كند و پشت او رامى‏شكند البته آن را مكروه دارد.و مدح‏گو را دشمن مى‏گردد.و چون دانست كه مذمت‏او، او را به عيوبش آگاه مى‏كند و باعث رفع درجات، و محو سيئات او مى‏گردد،لا محاله مذمت‏خود را راغب، و بدگو را دوست مى‏دارد.

پى‏نوشتها:


1. محجة البيضاء، ج 6، ص 112.و احياء العلوم، ج 3، ص 241.

2. محجة البيضاء، ج 6، ص 133.و احياء العلوم، ج 3، ص 250.

3. محجة البيضاء، ج 6، ص 133.

4. محجة البيضاء، ج 6، ص 137.و احياء العلوم، ج 3، ص 252

5. كافى، ج 2، ص 297، ح 18

6. خاموش و ناپديد.

7. فرومايگان و انسانهاى پست.

8. گروه غوغا طلب و او باش، و به معنى ساخته شده.

9. پرنده افسانه‏اى است و اينجا مراد اين است كه: وجود چنين شخصى نادر است و به افسانه شبيه‏تر.