صفتبيستم: دوست
داشتن مدح و ثنا، و كراهت داشتن ذم
يعنى: هر كه طالب آن باشد كه مدح او كنند و خوش آمد او گويند، و متنفر باشد
ازاينكه: بدگويى او كنند.و اين صفت، نتيجه حب جاه است.و از مهلكات عظيمه است،زيرا
هر كس كه دوست دارد مدح او كنند و مىترسد از مذمت، پيوسته طالب رضاىمردم است و
گفتار و كردار خود را بر وفق خواهش ايشان به عمل مىآورد.و به اميدآنكه مدح او
گويند و از ترس آنكه مذمت او كنند مطلقا ملاحظه رضاى خالق رامنظور نمىدارد.
پس بسا باشد كه واجبات را ترك نمايد و محرمات را مرتكب گردد و درامر به معروف و
نهى از منكر مسامحه نمايد و از حق و انصاف تعدى كند.و شكى نيست كه: جميع اينها باعث
هلاكت است.و به اين سبب است كه: اخبار بسيار در مذمت اينصفت رسيده است.
سيد عالم - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «اين است و جز اين نيست كه
مردمانهلاك شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستى مدح و ثنا» . (1)
و روزى مردى مدح ديگرى را در خدمت آن حضرت كرد آن حضرت فرمود كه:
«اگر آن كسى را كه مدح كردى حاضر مىبود و به مدح تو راضى مىبود و به اين
حالتمىمرد، داخل آتش جهنم مىشد» . (2)
و فرمود كه: «هرگاه ببينيد كسانى را كه مدح مردم را در حضور ايشان مىكنند
خاكبر صورت ايشان بيفشانيد» . (3)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «واى بر روزهدار، و واى بر شب زندهدار، وواى
بر پشمينه پوش، مگر كسى كه دامن نفس خود را از دنيا برچيده باشد.و دشمنداشته باشد
كه مدح او گويند.و دوست داشته باشد مذمتخود را» . (4)
و از براى صاحب اين صفت چند مرتبه است:
مراتب صاحب صفت فوق
اول آنكه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حيثيتى كه به هر نوع ممكن شوددر صدد
حصول آن برآيد.حتى به ريا كردن در عبادات، و ارتكاب محرماتى كه باعثدست آوردن دل
مردم باشد.و اين شخص از اهل شقاوت، و غريق درياى هلاكت است.
دوم آنكه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگويى خوش آيد، و ليكن نه
بهحدى كه در تحصيل آن متوسل به محرمات شود، بلكه همين قدر به واسطه امور مباحه،هر
قدر كه حاصل شود به آن اكتفا كند.و چنين شخصى اگر چه هنوز به هلاكت نرسيدهاما در
حدود هلاكت است، چون كسى كه طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خودرا نمودن در جميع
افعال و اقوال به نحوى كه به معصيتى نيفتد در غايت اشكال است.
سوم آنكه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعى در حصول آن نكند اما اگر كسى مدح اوگويد
شاد گردد و او را نشاطى حاصل شود.و اين مرتبه اگر چه نقصان است و ليكن برآن، گناهى
مترتب نيست.
همچنان كه مروى است كه: «شخصى به خدمتحضرت امام محمد باقر - عليه السلام - عرض
كرد كه: مردى عمل خيرى مىكند اگر كسى او را در آن عمل ببيند او شادمىشود.حضرت
فرمود: باكى نيست هيچ احدى نيست كه نخواهد خدا عمل خير او راظاهر كند ليكن به شرط
اينكه آن عمل را از براى اين نكرده باشد» . (5)
چهارم آنكه: سعى در حصول مدح نكند ولى چون كسى مدح او را كند به نشاطآيد، و
ليكن از اين نشاط و سرور، دلگير باشد و طالب آن باشد كه خود را به مرتبهاىبرساند
كه از مدح و ثنا شاد نگردد.و اين شخص در مقام مجاهده است.
اسباب مدح و خوش
آمدگويى
و بدان كه: از براى حب مدح و خوش آمدگويى چند سبب است:
اول: بر خوردن به كمال خود، زيرا مرتبه كمال در نزد هر كسى محبوب، و فى
نفسهكمال از براى هر نفسى مطلوب است.پس هر گاه كسى به كمالى از خود بر مىخورد
ولذت مىبرد و به نشاط مىآيد، و مدح و ثناى مردم باعث آن مىشود كه آن شخص
بهكمالى از خود بر مىخورد و به اين جهت اگر اين مدح از شخصى خبير دانا كه حراف
ولاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بيشتر است.و اگر آن
مدح،صادر از شخص نادان حراف چرب گوئى باشد اين قدر لذت نمىبخشد.و بسا باشد كهآدمى
به كمال خود برخورده باشد و ليكن به آن ملتفت نباشد و از مدح ديگران به
آنملتفتشود به اين جهت لذت يابد.و از اين قبيل است مدح به صفاتى كه ظاهر ومحسوس
است، چون سفيدى رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبتبلند وامثال اينها.
دوم: آن است كه مدح و ثنا، دلالت مىكند بر اينكه دل آن شخص ثناگوى، مسخر ومايل
ممدوح شده و مريد و معتقد او گرديده.و تسخير قلوب، موجب لذت و نشاط وسرور و انبساط
است.و از اين جهت هرگاه شخص عظيم الشان و صاحب اقتدارى كهتسخير دل او باعثحصول
فوايد شود مدح كسى را گويد از آن نشاط عظيم حاصلمىشود، به خلاف مدح گفتن كسى كه
بىاعتبار و حقير باشد.
سوم: آن است كه ذكر اوصاف حميده و مدح كردن كسى باعث صيد دلهاى ديگراننيز
مىشود، خصوصا هرگاه ثناگو كسى باشد كه مردم به قول او اعتماد داشته باشند.
چهارم: آن است كه مدح كردن كسى تو را دلالت مىكند بر اينكه از براى تو در نزد
او حشمت و هيبتى، و تو را در دل او وقع و مهابتى است كه بىاختيار زبان او به مدح
توجارى است.و اين استسبب در لذت بردن از خوش آمدگويى كسانى كه آدمى مىداندكه آنچه
ايشان مىگويند اعتقاد ندارند و كسى هم از ايشان قبول نمىكند.و از آنچهگفتيم
اسباب كراهت از مذمت نيز معلوم شد.و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهتهر يك از اين
اسباب كه بوده باشد از امراض نفس انسانى و علامت نقصان است. مگراينكه نشاط و سرور
از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد كه آدمى به واسطه مدحديگرى بر خورد به اتصاف
خود به كمالى كه مشكوك فيه از براى او بود، و به جهتاتصاف خود به اين كمال، و حصول
چنين صفتى از حضرت ذو الجلال شاد گردد، زيرااين لذت و سرور مذموم نيست.و ليكن فى
الحقيقه اين لذت از مدح و ثنا نيست، بلكه ازكمال خود است.و به اين جهت است كه: اكثر
علماى اخلاق همه اقسام محبت مدح وثنا را از صفات رذيله گرفتهاند و هيچ قسمى را
استثناء نكردهاند.علاوه بر اين، نشاط بهكمالى كه خاتمه آن معلوم نيست و آدمى
نمىداند كه آيا آن واسطه نجات خواهد بوديا وسيله هلاك، نيست مگر از جهل و نادانى.
فصل: معالجه حب مدح
و ثنا، و كراهت ذم
چون دانستى كه: حب مدح، و كراهت ذم از جمله مهلكات و رذايل صفات است،پس بايد
دامن همتبر ميان زده و در صدد معالجه آن بر آيى پيش از آنكه امر از دستتبيرون
رود.
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است كه: ابتدا ملاحظه كنى كه سببى كه نشاط ولذت
تو از آن حاصل است كدام يك از اسباب مذكوره است.اما اگر به سبب اول باشدكه موجب
التفات تو به كمالى از خود شود، پس اگر آن كمال، حقيقى نباشد، چون: مالو جاه و
شهرت و منصب و امثال اينها مهموم و مغموم و محزونمىگردد.و اگر كمال حقيقى باشد،
چون: علم و ورع و تقوى، پس اگر فى الحقيقه آنشخص به آن صفتى كه او را به آن مدح
مىكنند متصف نيست چه جاى شادى و نشاط،بلكه محل غم و اندوه است.و اگر به آن صفت،
متصف باشد مادامى كه خاتمه او بهخير نباشد فايده بر اين كمالات مترتب نمىگردد.
پس شادى كسى بر كمالى كه عاقبتخود را نمىداند از جهل و غفلت است.و امااگر
محبت مدح و ثنا به يكى از اسباب ديگر باشد پس آن شعبهاى از حب جاه است، و علاج آن
مذكور شد.و بعد از آن تامل كنى در اينكه: غالب آن است كه هر كه مدح ترامىگويد -
خصوصا اگر در حضور تو باشد - خالى از غرضى و مرضى نيست.و اينخوش آمد او دامى است
كه از براى صيد دين يا دنياى تو گسترده.و چه مسكين كسىاست كه شاد شود به دامى كه
در راه او گذارده باشند.
يك سلامى نشنوى اى مرد دين كه نگيرد آخرت آن آستين
بىطمع نشنيدهام از خاص و عام من سلامى اى برادر و السلام
علاوه بر همه اينها آنكه: اكثر خوش آمدها اين است كه: دل خوش آمدگو از
آنبىخبر، و مطلقا به آنچه مىگويد اعتقادى ندارد.و كذب او واضح، و نفاق او
ظاهراست.و آن شخص ممدوح و ديگران نيز اين را مىدانند.زيرا احمق كسى است كه:
منافقى در حضور او دروغى چند برهم ببافد، و بر ريش و سبيل او بخندد، و مردم
همهبر اين مطلع باشند، و كذب او را بدانند، با وجود اين او را از اين مدح خوش آيد،
و ازاين خوش آمد لذت برد، با آنكه بداند از عقب او چه مىگويد.اف بر چنين عقل و
مدرك باد.
معالجه كراهت از
مذمت
و اما علاج كراهت از مذمت نيز از آنچه مذكور شد، معلوم مىشود.و خلاصه آن،آنكه:
آن شخص كه تو را مذمت مىكند اگر در آن مذمت صادق است، و غرض اوپند و نصيحت است، پس
چه جاى كراهت و دشمنى است.بلكه سزاوار آن است كه: ازمذمت او شاد شوى.و او را
دوستخود دانى.و سعى كنى در ازاله آن صفت مذمومهاز خود.و چه قبيح است كه كسى عداوت
كند با كسى كه او را هدايت و نصيحتمىكند.
به نزد من آن كس نكو خواه توست كه گويد فلان چاه در راه توست
چه خوش گفت آن مرد دار و فروش شفا بايدت داروى تلخ نوش
و اگر قصد او ايذا و نكوهش تو استباز سزاوار نيست كه تو آن را مكروه شمارى
وبغض آن شخص را به خود راه دهى، زيرا اگر تو به آن عيب جاهل بودى او تراآگاهانيد.و
اگر غافل بودى تو را متذكر ساخت.و اگر متذكر آن بودى، قبح آن را به تونموده.به هر
تقدير نفع او به تو رسيده نه ضرر.و اگر در آن مذمتى كه كرده دروغ گفتهباشد و تو از
آن برىء باشى، پس اولا، بدان كه: مذمت و افتراى او كفاره گناهان تو استو به عوض
آن ثوابهاى او از نامه اعمالش به ديوان تو نقل مىشود، و چه از اين بهتر كهبىآنكه
زحمتى كشى گناهان تو ساقط، و ثواب از براى تو حاصل مىشود، و آنكهمذمت تو را كرده
مورد غضب الهى گردد.علاوه بر اين، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد استبر
اينكه: هر كه ميان خود و خدا از عيبى خالى باشد، به عيب گوئى ديگرانمرتبه او ساقط
نمىشود و مذمت كسى به او ضرر نمىرساند.چنان كه مشهور است كه: «سر بىگناه، به پاى
دار نمىرود» .بلكه، غالب آن است كه: آن عيب گو در نظرهابى وقع، و در ميان مردم
رسوا مىگردد.
آرى، كسى كه خداوند عالم او را پاك داند، به عيب گفتن ناپاكى، معيوب نمىشود.
و از مذمت ديگران پست و مذموم نمىگردد.و آن ذم و پستى به مذمت كننده
راجعمىشود.
كىشود دريا ز پوز سگ نجس كىشود خورشيد از پف «منطمس» (6)
اى بريده آن لب و حلق و دهان كان كند پف سوى ماه آسمان
تف به رويش بازگردد بىشكى تف سوى گردون نيابد مسلكى
و آنچه مذكور شد معالجه علمى است.
علاج عملى صفت مذكور
اما علاج عملى آنكه: چون كسى مدح او را گويد روى از آن گرداند و سخن او راقطع
كند، بلكه با او درشتى و نكوهش كند، و آنچه مقصود او استبه عمل نياورد.و درخصوص
مذمت كننده، بر خلاف اين، رفتار كند تا به تدريج اين صفت نقص، از اوزايل شود.و مدح
و ذم در نظر او مساوى گردد.به اين معنى كه: از راه قوت نفس، وبصيرت در دين، هيچ يك
از مدح و ذم و نيك و بد در وى تاثير نكند، نه از راه جهل وحماقت و بىدينى و
بىحميتى، چنانچه بعضى از «اجلاف» (7) و اوباش و «اجامره» (8)
بازارهستند.و چنين شخصى در اين ازمنه، وجود «عنقا» (9) دارد.و بسا
باشد كه كسى دعوىاين حالت كند و از روى ريا و تدليس، عوام الناس را بفريبد و چنان
نمايد كه مدح و ذمدر نظر او مساوى است، و حال اينكه چنين نيست، بلكه گاه باشد كه
بر خود آن شخصمشتبه شود.
و صاحب اين حالت را علاماتى است، مانند اينكه: همنشينى و اختلاط با مرد
بدگوى،بر وى گرانتر نباشد از اختلاط و همنشينى با مرد مدح گوى.و سعى و نشاطاش در
قضاىحوائج ثانى بيشتر نباشد از سعى در قضاى حوائج اول.و ذلت و عزت هيچ يك در نظر
او تفاوت نداشته باشد.و بالجمله در جميع جهات مساوى باشند.و بسا باشد كه آدمى ازاين
مرتبه ترقى كند و مدح و ثنا را مكروه، و مذمتخود را دوست داشته باشد.و اينصفت،
اگر چه نادر الوجود است و ليكن تحصيل آن ممكن است، زيرا كسى كه عاقل، وبر نفس خود
مهربان باشد و بداند كه مدح گوئى، دين او را تباه مىكند و پشت او رامىشكند البته
آن را مكروه دارد.و مدحگو را دشمن مىگردد.و چون دانست كه مذمتاو، او را به عيوبش
آگاه مىكند و باعث رفع درجات، و محو سيئات او مىگردد،لا محاله مذمتخود را راغب،
و بدگو را دوست مىدارد.
پىنوشتها:
1. محجة البيضاء، ج 6، ص 112.و احياء العلوم، ج 3، ص 241.
2. محجة البيضاء، ج 6، ص 133.و احياء العلوم، ج 3، ص 250.
3. محجة البيضاء، ج 6، ص 133.
4. محجة البيضاء، ج 6، ص 137.و احياء العلوم، ج 3، ص 252
5. كافى، ج 2، ص 297، ح 18
6. خاموش و ناپديد.
7. فرومايگان و انسانهاى پست.
8. گروه غوغا طلب و او باش، و به معنى ساخته شده.
9. پرنده افسانهاى است و اينجا مراد اين است كه: وجود چنين شخصى نادر است و به
افسانه شبيهتر.
|