صفت هيجدهم: دروغ
گفتن
و آن از جمله گناهان كبيره، بلكه قبيحترين گناهان و خبيثترين آنها
است.صفتىاست كه: آدمى را در ديدهها خوار، و در نظرها بىوقع و بىاعتبار
مىسازد.و سرمايهخجالت و انفعال، و باعث دل شكستگى و ملال.سبب و اساس ريختن آبرو
در نزد خلقخدا، و باعثسياهروئى دنيا و عقبى است.و آيات در مذمت اين صفتبسيار، و
اخباردر نكوهش آن بىشمار است.
خداوند كريم مىفرمايد:
«انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون»
يعنى: «اين است وجز اين نيست كه: به دروغ، افترا مىبندند كسانى كه ايمان به خدا
ندارند» . (1)
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگاه مؤمنى بدون عذر شرعى،دروغ
بگويد، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت مىكنند.و از دل او تعفن و گندى بلندمىشود و
مىرود تا به عرش مىرسد.و خداى - تعالى - به سبب آن دروغ، گناه هفتادزنا بر او
مىنويسد، كه آسانترين آنها زنائى باشد كه با مادر خود كردهباشد» . (2)
و از آن سرور پرسيدند كه: «مؤمن، جبان است؟ فرمودند: بلى.عرض كردند: بخيلاست؟
فرمود: بلى.عرض شد كه: دروغگو است؟ فرمود: نه» . (3)
و فرمود كه: «دروغ، روزى آدمى را كم مىكند» . (4)
و نيز از آن بزرگوار مروى است كه: «واى بر آن كسى كه سخن گويد به دروغ،
تاحاضران را بخنداند.واى بر او واى بر او واى بر او» . (5)
و فرمود: «گويا مردى به نزد من آمد و گفت: برخيز.برخاستم با او روانه شدم
تارسيدم به دو نفر، يكى نشسته بود و ديگرى ايستاده، در دست او قلابى از آهن بود
آنرا فرو مىبرد به يك طرف سر او و مىكشيد تا به شانه او مىرسيد، بعد از آن
بيرونمىآورد به طرفى ديگر فرو مىبرد.من گفتم اين چه عمل است؟ گفت: اين مرد
نشستهمردى است دروغگو، كه به اين نحو در قبر، عذاب مىشود تا روز قيامت» .
(6)
و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترين گناهان كبيره، و آن شرك به خدا، و
عقوقوالدين، و كذب است» . (7)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «بندهاى مزه ايمان را
نمىيابد تادروغ را ترك كند، خواه دروغ از روى شوخى و هزل باشد يا از جد» .
(8)
و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: «خداى - تعالى - از براى
بدى،قفلها قرار داده است، كليد اين قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب» .
(9)
و فرمود كه: «دروغ، خراب كننده بناى ايمان است» . (10)
و از حضرت امام حسن عسكرى - عليه السلام - مروى است كه: «جميع اعمال خبيثهدر
خانهاى است و كليد آن خانه دروغ است» . (11)
و مخفى نماند كه: بدترين انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول و ائمه - عليهم السلام
- است، يعنى: كسى مسالهاى گويد كه: مطابق با واقع نباشد، يا حديثىدروغ نقل كند و
امثال اينها.
و همين قدر در مذمت دروغ بر ايشان كافى است كه: «روزه را باطل مىكند» .
(12) و باعث وجوب قضا و كفاره مىشود بنابر اقوى، همچنان كه در كتب فقهيه
مسطوراست.
مواضعى كه دروغ گفتن
در آنها جايز است
و مخفى نماند كه در چند موضع، دروغ را تجويز كردهاند:
اول: در جايى كه: اگر مرتكب دروغ نشود مفسدهاى بر آن مترتب شود، يا ضررىبه
خود برسد، يا باعث قتل مسلمانى يا بر باد رفتن عرض او يا آبروى او يا مال محترم
اوبشود، كه در اين صورت جايز، بلكه واجب است.پس اگر ظالمى كسى را بگيرد و از مالاو
بپرسد، جايز است انكار كند.يا جابرى او را بگيرد و از عمل بدى كه ميان خود و
خداكرده باشد سؤال كند جايز است كه بگويد: نكردهام.و همچنين هر كه بپرسد از كسى
ازمعصيتى كه از او صادر شده بايد اظهار آن نكند، زيرا اظهار گناه، گناهى ديگر
است.واگر از عيب يا مال مسلمانى از او استفسار كنند جايز است انكار آن، بلكه در همه
اينصور واجب است.
دوم: در وقتى كه ميان دو كس ملال و فسادى باشد جايز است كه كسى از براىاصلاح
ميان ايشان، دروغى از زبان هر يك به ديگرى بگويد تا رفع فساد بشود.وهمچنين هرگاه از
خود شخصى سخنى سرزده باشد يا عملى صادر شده باشد كه اگرراست را بگويد باعث فتنه يا
عداوت مؤمنى يا فسادى شود جايز است كه انكار آن راكند.و اگر كسى مكدر شده باشد و
رفع آن موقوف باشد به انكار سخنى كه گفته باشى ياعملى كه كرده باشى جايز است انكار
آن.
سوم: هرگاه زن، چيزى از شوهر بخواهد كه قادر نباشد يا قادر باشد اما بر او
واجبنباشد، جايز استبه او وعده دهد كه: مىگيرم، اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و
نگيرد.
و همچنين هرگاه كسى را كه زنان متعدده باشد جايز است كه به هر يك بگويد: من تو
رادوست دارم، اگر چه مطابق واقع نباشد.
چهارم: هرگاه طفلى را به شغلى مامور سازى و او رغبتبه آن نكند، از: مكتبرفتن
يا شغلى ديگر، جايز است كه او را وعده دهى يا بترسانى كه: با تو چنين و چنانخواهم
كرد، اگرچه منظور تو كردن آن نباشد.
پنجم: در جهاد و حرب نمودن با اعداء دين اگر به دروغ، خدعه توان نمود كه
سببظفر يافتن بر دشمنان دين شود.
و حاصل كلام آن است كه: در هر موضعى كه فايده مهمه شرعيه بر آن مترتب شودو
تحصيل آن موقوف به كذب باشد جايز است دروغ گفتن.و اگر بر ترك دروغ،مفسده شرعيه
مترتب شود واجب مىشود.و بايد از حد ضرورت و احتياج، تجاوز نكرد.و دروغ گفتن در
تحصيل زيادتى مال و منصب و امثال اينها از چيزهائى كه آدمىمضطر به آنها نيستحرام،
و مرتكب آن آثم و گناهكار است.
توريه كردن
و بدان كه: در هر مقامى كه دروغ گفتن حسب شرع رواست، تا توانى در آن، دروغصريح
مگوى، بلكه توريه كن.يعنى: سخنى بگوى كه ظاهر معنى آن راستباشد - اگر چه آنچه را
شنونده از آن مىفهمد دروغ بوده باشد - تا نفس عادت به دروغ نكند.
مثل اينكه: بعد از آنكه ظالمى از مكان كسى سؤال كند، بگو: خدا بهتر مىداند
كهكجاست.يا عالم الغيب خداست.يا بگو: سراغ او را در مسجد بكن، اگر دانى كه درمسجد
نيست.
و اگر از گناهى كه از تو صادر شده استفسار كنند، بگو: خدا نخواسته باشد يا
نخواستهاست كه من چنين عملى كنم.يا بگو: استغفر الله.يا پناه به خدا اگر چنين كارى
كرده باشم.
يا اگر سخنى در حق كسى گفته باشى و خواهى به انكار، رفع ملال او را كنى، بگو:
احترام تو از آن بيشتر است كه چنين شخصى سخنى در حق تو توان گفت.و امثال اينها.
و آنچه متعارف است كه مىگويند: صد مرتبه فلان سخن را به تو گفتم، يا هزار
مرتبهفلان عمل را از تو ديدم، يا پنجاه مرتبه به خانه تو آمدم و حال اينكه اين عدد
متحققنشده اين دروغ نيست و گناهى بر آن نيست، زيرا: اين از بابت مبالغه و تاكيد
است، نهقصد اين عدد به خصوص، به شرط آنكه امر مكرر واقع شده باشد.
و همچنين جايز است انواع «مجازات» (13) و «استعارات» (14)
و تشبيهات، كه مراد از آنها حقيقت آنها نيست.
دروغهاى حرامى كه
مردم در آنها سهل انگارند
و از جمله دروغهايى كه مردم آن را سهل مىدانند و در واقع حرام است، آن استكه:
كسى وارد شود بر ديگرى كه مشغول اكل باشد و او را تكليف كند به خوردن طعامو او
گرسنه باشد و بگويد: اشتها ندارم - بدون غرض صحيح شرعى - .مثل آنكه: آنطعام را
حرام داند.
و از جمله دروغهاى متعارف كه از گناهان شديده، و غائله آن عظيم است آن استكه
مىگويند: خدا مىداند كه چنين است.و حال اينكه مىداند كه چنين نيست و خداخلاف آن
را مىداند.
و از عيسى بن مريم منقول است كه: «اين اعظم گناهان است در نزد خدا» . (15)
و در بعضى روايات رسيده است كه: «چون بنده، خدا را گواه گيرد بر امر
خلافواقعى، خداوند عالم گويد: از من ضعيفترى نيافتى كه مرا بر اين امر دروغ،
شاهدآوردى» . (16)
و از جمله انواع دروغ، بلكه شديدترين و بدترين آنها شهادت دروغ است.وحضرت رسول
- صلى الله عليه و آله - كسى را كه شهادت دروغ بدهد با بتپرستمساوى قرار داد» .
(17)
و از آن جمله، ياد نمودن قسم دروغ است.
و حضرت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمودند: «كسى كه متاع خود را بهقسم
دروغ بفروشد، از جمله كسانى است كه خداى - تعالى - در روز قيامتبا او
سخننمىگويد.و نظر رحمتبر او نمىافكند.و عمل او را قبول نمىكند» . (18)
بلكه قسم بسيار خوردن راست، مذموم است.و نام بزرگ «ملك علام الغيوب» (19)
را بهسبب هر چيز جزئى حقير در ميان آوردن، سوء ادب است.
و در حديثى وارد است كه: «خداى - تعالى - فروشنده را كه بسيار قسم خورد
دشمندارد» . (20)
و از احاديث مستفاد مىشود كه: «قسم بسيار خوردن، باعث تنگى روزىو فقر
مىگردد» .
و از جمله دروغها، خلف وعده نمودن است، و آن نيز حرام است.و وفاى به شرط ووعده،
واجب و لازم است.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر كه ايمان به خدا و روز
جزادارد بايد چون وعده نمايد، به آن وعده وفا كند» . (21)
و آن سرور، كسى را كه وعده كند و عزم وفاى به آن را نداشته باشد از
جملهمنافقين شمرده. (22) و از جمله دروغهايى كه اكثر مردمان به آن
مبتلا هستند و بدترين انواع دروغهاست،دروغ گفتن با خداست، كه آدمى مطلبى در نماز به
خدا، يا مناجات به پروردگار عرضكند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف
واقع باشد.مثل اينكه: چونداخل نماز شود بگويد:
«انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض»
يعنى: «متوجه ساختم روى دلخود را به خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد» .
(23)
و در آن وقت دل او از اين مطلببىخبر باشد.و در كوچه و بازار و حجره و دكان به
صد هزار فكر بيهوده مشغول باشد،زيرا در آن وقت آنچه عرض كرده دروغگو است.و در خدمت
پروردگار و حضورملائكه «كبار» (24) به چنين دروغى اقدام نموده.
و همچنين چون مىگويد: «اياك نعبد و اياك نستعين
يعنى: «ترا پرستش مىكنم وبس، و يارى و استعانت و مددكارى تو مىخواهم و بس» .
(25)
وقتى راست است كه: دنيا وآخرت در نظر او بىاعتبار، و ذرهاى از دين خود را در
مقابل همه دنيا ندهد، چون اگرچنين باشد دنياپرستخواهد بود.و بايد اميد يارى و چشم
مددكارى از احدى به جزذات پاك بارى نداشته باشد و الا در عرض اين مطلب، كاذب خواهد
بود.و چهزشتبنده و قبيح شخصى باشد كه در حضور پروردگار خود ايستاده باشد و
بهدروغگويى مشغول باشد، و بداند كه: او كذب او را مىداند.زهى بىشرمى و قباحت
وبىحيائى و بى «آزرمى» . (26)
فصل: اجتناب از كذب،
و طريقه خلاصى از آن
چون حرمت كذب را دانستى، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ايمان به روز جزادارى،
بايد از آن اجتناب كنى و خود را از آن نگاه دارى.
و طريقه خلاصى از آن، اين است كه: پيوسته آيات و اخبارى كه در مذمت آنرسيده در
پيش نظر خود داشتهباشى و بدانى كه: دروغ گفتن، باعث هلاكت ابدى و عذاب اخروى
است.پس از آن، ملاحظه نمايى كه هر دروغگويى در نظرها ساقط، ودر ديدهها خوار و
بىاعتبار، و احدى اعتناء به سخن او نمىكند، و پست و ذليل و خوارمىگردد.
راستى كن كه راستان رستند در جهان راستان قوى دستند
دروغ گفتن مايه
رسوايى
و اغلب اوقات آن است كه: دروغ گفتن، باعث رسوايى و فضيحت، و بازماندن ازمقاصد و
مطالب مىگردد.و عزت آدمى تمام مىگردد.
در كتاب «حبيب السير» (27) مسطور است كه: «سلطان حسين» ،
(28) ميرزاى بايقرا كهپادشاه خراسان و زابلستان بود، امير حسين ابيوردى را
به «ايلچى گرى» (29) نزد «سلطانيعقوب ميرزا» ، (30)
پادشاه آذربايجان و عراق فرستاد، و امر كرد كه: سوغات بسيار وهداياى بىشمار با او
همراه نمايند.و مقرر كرد كه: از كتابخانه خاصه، كتب نفيسه به اوسپارند كه به
جهتسلطان يعقوب ببرد.از آن جمله امر كرد كه: «كليات جامى» (31) راكه
در آن وقت، تازه و بسيار مطلوب بود و در نظرها مرغوب، به او دهند.در وقتى كهملا
عبد الكريم كتابدار، كتابها را به امير حسين تسليم مىنمود سهوا «فتوحات مكى»
(32) را كه در حجم و جلد، به كليات مذكور مشابهت داشتبه امير داد و امير آن
كتاب رااحتياط نكرده مضبوط نمود و روانه شد.
چون به تبريز رسيده به حضور سلطان رفت، سلطان تفقد بسيار به او فرمود، از
رنجراه پرسيد و گفت: در اين مسافتبعيده از طول مسافت ملول گشته خواهى بود.امير
حسين چون اشتياق سلطان يعقوب را به كليات جامى شنيده بود جواب داد كه بنده رادر
راه، مصاحبى بود كه در هر منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت ملالت پيرامونخاطرم
نمىگذشت.
سلطان از حقيقت، استفسار نمود، جناب امير گفت كه: كليات مولانا جامى كهحضرت
سلطان هديه به جهتسركار پادشاه فرستاد چون اندك ملالتى رخ مىنمود بهمطالعه آن
مشغول بودم.پادشاه از وفور اشتياق فرمود: بگو بروند و كليات را بياورند.
امير حسين كسى را فرستاده آن مجلد را آوردند.چون گشودند معلوم شد كه «فتوحات
مكى» است نه «كليات جامى» .و در عرض راه مطلقا مطالعه كليات جامىاتفاق نيفتاده و
به اين سبب، امير، منفعل و شرمسار، و از درجه اعتبار افتاد.
بلى: بجز راستى هرچه باشد خطاست.
و از جمله اسباب رسوايى دروغگو، آن است كه: خداى - تعالى - فراموشى را به
اومسلط ساخته و به اين جهت دروغى را كه مىگويد فراموش مىكند و خلاف آن رامىگويد
و رسوا مىشود.
حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «از جمله چيزهايى كه خداى -
تعالى - بر دروغگو گماشته است نسيان است» . (33)
و از اين جهت، مشهور شده است كه: دروغگو حافظه ندارد.
و بعد از ملاحظه اينها، در فوايد ضد كذب، كه صدق باشد تامل كنى و بعد از اين،
اگردشمن خود نباشى در هر سخنى كه مىگويى ابتداء تدبر و تفكر كنى تا دروغى در
آننباشد.و از همنشينى فساق و دروغگويان، اجتناب كنى تا راستگوئى ملكه تو گردد.
فصل: صدق و راستگويى
ضد دروغگويى، صدق است، كه راستگويى است.و آن اشرف صفات نفسانيه ورئيس اخلاق
ملكيه است.
خداوندگار عالم مىفرمايد: «اتقوا الله و كونوا مع الصادقين».
يعنى: «بپرهيزيد از خداو با راستگويان بوده باشيد» . (34) و از حضرت
رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «شش خصلت از براى منقبول كنيد تا من
بهشت را از براى شما متقبل شوم: هرگاه يكى از شما خبرى دهد دروغنگويد.و چون وعده
نمايد تخلف نورزد.و چنانچه امانت قبول نمايد خيانت نكند.و چشمهاى خود را از نامحرم
بپوشد.و دستهاى خود را از آنچه نبايد به آن دراز كندنگاهدارد.و فرج خود را محافظت
نمايد» . (35)
و از امامين «همامين» (36) امام محمد باقر و امام جعفر صادق -
عليهما السلام - مروىاست كه: «به درستى كه مرد به واسطه راستگويى به مرتبه صديقان
مىرسد» . (37)
و از حضرت صادق - عليه السلام - منقول است كه: «هر كه زبان او راستگو باشد،عمل
او پاكيزه است.و هر كه نيت او نيك باشد، روزى او زياد مىشود.و هر كه با اهلخانه
خود نيكويى كند، عمر او دراز مىشود» . (38)
و فرمود كه: «نظر به طول ركوع و سجود كسى نكنيد و به آن غره نشويد، زيرا:
مىشود اين امرى باشد كه به آن معتاد شده باشد، و به اين جهت نتواند ترك كند.و
ليكننظر به صدق كلام و امانت دارى او كنيد، و به اين دو صفت، خوبى او را دريابيد»
. (39)
و مخفى نماند كه: همچنان كه صدق و كذب در سخن و گفتار است، همچنين دركردار و
اخلاق و مقامات دين نيز يافت مىشود.
كذب در كردار و
اعمال
و اما كذب در كردار و اعمال آن است كه: در ظاهر اعمالى از او سرزند كه
دلالتكند بر خوبى در باطن او، و باطن او از آن بىخبر بوده باشد، يعنى: باطن او
موافق ظاهرنباشد.و صدق در آن، اين است كه: باطن و ظاهر يكسان و مطابق بود.يا باطن
از ظاهربهتر و آراستهتر باشد.و اين مرتبه از صدق، اشرف و افضل از صدق در گفتار
است.
و از اين جهت مكرر سيد بشر اين مرتبه را از حضرت آفريدگار مسئلت مىنمود.
(40) و در اخبار وارد است كه: «چون پنهان و آشكار بنده مؤمن يكسان بوده
باشدخداوند عالم به او بر ملائكه مباهات مىكند و مىفرمايد: بنده حق من اين است»
. (41)
بعضى از اكابر فرموده است كه: «كيست مرا نشان دهد به شخصى كه چشم او درتاريكى
شبها گريان است.و لب او روزها در محافل، خندان باشد» . (42)
اذا السر و الاعلان فى المؤمن استوى فقد عز فى الدارين و استوجب الثناء
يعنى: هرگاه پنهان و آشكار بنده مؤمن، مساوى باشد، در دو جهان، عزيز ومستوجب
آفرين و ستايش است.
و ان خالف الاعلان سرا فماله على سعيه فضل سوى الكد و العنا
و اگر ظاهر او مخالف باطن باشد، و ظاهر را به اعمال خير آراسته و باطن او
بىخبرباشد، هيچ اجر و مزدى از براى عمل او نيست مگر تصديع و رنجى كه كشيده است.
كما خالص الدينار فى السوق نافق و مغشوشه المردود لا يقتضى المنى
همچنان كه طلاى بىغش در بازار، رايج و در عوض آن هر چه خواهى مىدهند، وآنچه
در آن غش باشد به تو رد مىكنند، و آرزوى تو از آن بر نمىآيد، و شكى نيستهر عملى
را كه در آن غش باشد كه ظاهر آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد رد بهتو
مىشود.
«قلب روى اندوه» (43) نستانند در بازار حشر خالصى بايد كه از آتش
برون آيد سليم
كذب در اخلاق و
مقامات دين
اما كذب در اخلاق و مقامات دين، آن است كه: ادعاى صفاتى چند كند، چون: خوف از
خدا و رجا و صبر و شكر و تسليم و رضا و معرفت و زهد و امثال اينها، و اسمآنها را
بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آنها بىخبر باشد.و در او از لوازم آنها
اثرىنباشد.و چنين شخصى نيز كاذب است.مثلا ملاحظه مىكنيم كه چنانچه كسى ازپادشاهى
قهار، يا اميرى صاحب اقتدار به جهتخيانتى كه از او سرزده يا تقصيرى كهمرتكب شده
خائف شود چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراك بر اودشوار، و عيش و تنعم بر
او ناگوار، خاطر او پريشان، و اعضا و جوارح او مضطرب ولرزان مىشود.بلكه بسا باشد
كه: ترك اهل و عيال و مال و منال خود مىكند.و در ولاياتغربتبه تنهائى و مشقت
مىسازد.و اين همه از خوف و بيم آن كسى است كه از اوترسيده.و اين خوف، خوف صادق، و
صاحب آن خائف است.
و اما كسى كه دعوى ترس از پروردگار، و خوف از كژدم و مار جهنم مىكند، هيچاثرى
از آن در وجنات احوالش ظاهر نه.بلكه شب و روز به خورد و خواب مشغول، وعمر او به عيش
و عشرت مصروف، هر ساعتى چندين تقصير از او صادر، و هر روزى معصيتى را مرتكب
مىگردد.و چنين شخصى كاذب، و اسم خوف را بر خود بسته است.
و مخفى نماند كه: اين مقامات و مراتب را نهايتى متصور نيست تا ممكن باشداحدى به
نهايت آنها برسد.بلكه از آنها هر كسى را يك نصيبى دادهاند.
و از اين سبب بود كه: «خاتم انبياء - صلى الله عليه و آله - چون حضرت روح
القدسرا به صورت اصلى او ديد كه پرهاى او از مشرق تا مغرب را فروگرفته بيهوش گشته
بهزمين افتاد.و چون به هوش آمد، جبرئيل به صورت اول عود نمود، فرمود: اى جبرئيل!
من هيچ مخلوقى را به اين عظمت تصور نمىكردم.عرض كرد: پس چه خواهى گفتاگر اسرافيل
را ببينى كه قائمه عرش الهى را بر دوش گرفته و پاهاى او آسمانها و زمينهارا شكافته
و با وجود اين، از عظمتخدا به قدر گنجشك كوچكى مىگردد» . (44)
و اين و امثال اين كه از اعاظم ملائكه مقربين و انبياى مرسلين منقول است همه
ازقوت معرفت ايشان استبه عظمت و جلال خداوند - متعال - .و حال آنكه آنچهايشان
يافتهاند قطرهاى است از درياى بىمنتهاى عظمت الهى، و بالاتر از آن مراتب
غيرمتناهيه است.
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم نه در ذيل و صفتش رسد دست فهم
نه ادراك در كنه ذاتش رسد نه فكرت به غور صفاتش رسد
كه خاصان در اين ره فرس راندهاند بلا احصى از تك (45) فرو
ماندهاند
بلكه احدى را طاقت و قوت درك عظمتحقيقت آن جناب نيست.و چنانچه نورجلال و عظمت
او بر موجودات امكان تابد بنياد هستى ايشان را از هم بريزد.
آتش فكنى يك سره در خرمن هستى روزى ز پس پرده اگر رخ بنمائى
پر عنبر سارا (46) كنى اين حقه (47) گردون (48)
گر يك گره از طره (49) مشكين بگشائى
و از اين جهت است كه در اخبار وارد است كه: «بنده به حقيت ايمان نمىرسد
تااينكه همه مردم را در شناختخدا احمق ببيند» . (50)
و در حديثى ديگر است كه: «احدى به حقيقت ايمان نمىرسد تا اينكه همه مردم رادر
جنب معرفتخدا چون شتران ملاحظه نمايد» . (51)
پس بنده صادق در جميع مقامات دين عزيز و ناياب است.
و از علامت صدق در اين مقام، آن است كه: تحمل همه شدايد و مصايب را نمايد.
و زبان به اظهار آنها نگشايد.عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نمايد.و آنها را
ازخلق بپوشاند.
مروى است كه: «به موسى بن عمران وحى رسيد كه: چون من بندهاى از بندگان خودرا
دوست دارم او را مبتلا مىسازم به بلائى كه كوهها توانائى تحمل آن را نداشته
باشند،تا بينم در دعواى بندگى و محبت، صادق استيا نه.پس اگر او را صادق و صابر
يافتماو را ولى و حبيب خود قرار مىدهم.و اگر بىصبر و جزعناك ديدم كه به هر جا
زبانشكوه مىگشايد او را مخذول و منكوب مىسازم و هيچ باك ندارم» . (52)
فايده: مفاسد و
آفات زبان
بدان كه: بسيارى از آفات مذكوره در اين مقام و در سابق بر اين، از: غيبت و بهتان
ودروغ و شماتت و سخريت و جدال و مراء و مزاح و تكلم به مالا يعنى و فحش و غيراينها،
از مفاسد زبان است.و ضرر اين عضو به انسان، بيشتر از ساير اعضا است.و آفاتآن
افزونتر از آفات ساير جوارح است.و مفاسد اين عضو، اگر چه از معاصى ظاهرهاست، كه
شان علم اخلاق گفتگوى از آنها نيست و ليكن هر يك از اينها منجر به اخلاقرذيله و
ملكات فاسده مىگردد، زيرا رسوخ ملكات و اخلاق در نفس، به واسطه تكراراعمال و افعال
است.پس طالب معالى اخلاق را لازم است كه: محافظت نفس و اعضاهر دو را بنمايد.و
چنانكه مذكور شد عمده اعضائى كه مصدر افعال ذميمه است كهمؤدى به اخلاق رذيله است،
زبان است.و آن بهترين آلات شيطان است در گمراه كردنبنى نوع انسان، چون اين عضوى
است فسيح الميدان و وسيع الجولان، مجال آن بىحد وبىنهايت، و استعمال آن در
غايتسهولت، و سركشى آن از ساير اعضا بيشتر است.پسهر كه آن را مطلق العنان
ساختشيطان او را به وادى ضلالت رسانيد و به سر منزل خذلانو هلاكت كشانيد. پس
محافظت آن و مراقبت احوال آن واجب و لازم است.و كسى ازشر زبان نجات نمىيابد مگر آن
را به قيد شريعت، مقيد سازد، و عنان آن را كشيده رهانكند، مگر در سخنى كه نفع لازمى
از براى دنيا و آخرت داشته باشد.
و از اين جهت است كه: در اخبار بسيار امر به حفظ اين عضو، و مراقبت احوال
آنوارد شده.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هركه متعهد شود محافظت
آنچهميان دو فك او است كه زبان باشد و آنچه ميان دو پاى او است، من از براى او
بهشت رامتعهد مىشوم» . (53)
و فرمود: «هر كه محفوظ باشد از شر شكم و فرج و زبان خود، پس به تحقيق كه ازهمه
شرور محفوظ است» . (54)
شخصى به آن حضرت عرض كرد كه: «راه نجات چيست؟ فرمود: زبان خود رانگاهدار» .
(55)
و ديگرى عرض كرد كه: «از چه چيز بيشتر بر من ترسيده شود؟ زبان او را
گرفت.وفرمود: اين» . (56)
و فرمود: «بيشتر چيزى كه مردمان را داخل جهنم مىكند زبان است و فرج» .
(57)
و فرمود: «چون فرزند آدم داخل صبح شود همه اعضا و جوارح او متوجه زبانگردند و
گويند: در حق ما از خدا بترس، زيرا: اگر راستباشى همه ما راستيم و اگر توكجشوى
همه ما كج مىشويم» . (58)
و مروى است كه: «هر روز صبح، زبان به اعضا مىگويد: «كيف اصبحتم» چگونهداخل
صبح شديد و چگونه استحال شما؟ گويند: اگر تو ما را به حال خود بگذارىامر ما به
خير و خوبى است» . (59)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «خدا زبان را عذاب كند به عذابى كه هيچ يك
ازاعضا و جوارح را آن عذاب نكند.زبان گويد: پروردگارا! مرا عذابى كردى كه هيچ يكاز
ساير اعضا و جوارح را چنين عذابى ننمودى؟ خطاب رسد كه: يك كلمه از تو سرزدكه به
مشرق و مغرب رسيد كه به واسطه آن خونهاى محترم بر زمين ريخته شد.و مالها بهنهب و
غارت رفت.و فرج حرام برباد رفت.به عزت خودم قسم كه تو را عذابى نمايم كههيچ يك از
جوارح و اعضا را چنان عذاب نكنم» . (60)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «مرد در زير زبان خود پنهان
است، پس هرچه مىگوئى به عقل خود بسنج.پس اگر سخنى باشد كه از براى خدا باشدبگو، و
الا سكوت كردن بهتر است» . (61)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ روزى نيست مگر اينكه هرعضوى
از اعضا به زبان خطاب مىكند و مىگويد: تو را به خدا قسم مىدهم كه ما را بهعذاب
نيندازى» . (62) آرى: منشا اكثر محنتهاى دنيويه و مفاسد دينيه آن زبان
است.
زبان بسيار سر برباد داده است زبان، سر را عدوى خانهزاد است
بسا پردهها كه به واسطه زبان دريده شده.و چه آبروها كه به سبب يك سخن
بىجابرخاك ريخته شده.چه اشخاص كه در دلها با وقع و وقار، و به يك كلام ناهنجار
ازدرجه اعتبار ساقط گرديدهاند.
منقول است كه: «شخصى كه در ظاهر به آثار «فطانت» (63) و فضيلت
آراسته بود بهمجلس يكى از اعاظم علما وارد شد.آن عالم در احترام او كوشيده و از
بيم نكته گيرى واحتياط برترى، سخن و درس و بحثخود را قطع نموده مدتى به سكوت
گذرانيده وآن شخص نيز ساكتبود و از سكوت او هيبت و وقع او در دل آن عالم
مىافزود.آخرخواست تا او را امتحان نمايد در نهايت ادب به او گفت: چرا سخنى
نمىفرمائيد؟ گفت:
چه گويم؟ گفت: از مسالهاى سخن گوى.گفت: هرگاه كسى روزه باشد چه وقت مىتواند
افطار نمود؟ گفت: چون آفتاب غروب كند. آن شخص گفت: هرگاه تانصف شب غروب نكند چه
بايد كرد؟ گفت: بايد افطار نكرد.و به خاطر جمع، مشغولدرس و بحثخود شد. پس عاقل را
لازم است كه: مراقب زبان خود باشد و از فتنه آنغافل نگردد.
زبان بريده، به كنجى نشسته «صم بكم» (64)
به از كسى كه نباشد زبانش اندر حكم
صمت و خاموشى ضد
آفات و مفاسد زبان
و بدان كه: ضد همه آفات زبان و مفاسد آن، صمت و خاموشى است.و كسى راخلاصى از
آفات زبان جز به آن نيست.و آن از محاسن «شيم» (65) ، و صاحب آن در نزد
همه كس عزيز و محترم است.و باعث جمعيتخاطر و افكار، و موجب دوام هيبت ووقار، و
فراغت از براى ذكر و عبادت، و سلامتى در دنيا و آخرت است.
و از اين جهتسيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمود: «من صمت نجى» .يعنى:
«هركه خاموشى را شعار خود ساخت نجات يافت» . (66)
و فرمود: «هر كه ايمان آورد به خدا و رسول، بايد هر سخنى كه مىگويد خير باشد
ياخاموش نشيند» . (67)
اعرابى به خدمت آن حضرت آمد عرض كرد: «مرا به علمى دلالت كن كه
داخلبهشتشوم.فرمود: گرسنگان را سير كن.و تشنگان را سيراب نماى.پس اگر قدرت
براينها نداشته باشى زبان خود را از غير سخن حق و خير محافظت كن كه به اين سبب
برشيطان غالب مىگردى» . (68)
و فرمود: «چون مؤمن را خاموش و صاحب وقار بينيد به او تقرب جوئيد كهحكمتبر دل
او القا مىشود» . (69)
و نيز فرمود: «مردم سه طايفهاند: «غانم» و «سالم» و «هالك» . «غانم» كسى
است كه: ذكر خدا كند.و «سالم» آن است كه سكوت را شعار خود سازد.و «هالك» آن است
كه: به سخنان باطل فرو رود» . (70)
تامل كنان در خطاب و صواب به از ژاژ خايان (71) حاضر جواب
روزى شخصى به خدمت آن سرور آمد عرض كرد: «يا رسول الله! مرا وصيتى كن.
فرمود: زبان خود را محافظت كن.باز عرض كرد: مرا وصيتى كن.باز فرمود: زبان خودرا
محافظت كن.مرتبه سيم عرض كرد: مرا وصيتى كن.باز فرمود: زبان خود رانگاه دار» .
(72)
از عيسى بن مريم مروى است كه: «عبادت ده جزء است، نه جزء آن خاموشى است، ويكى
در فرار از مردم» . (73)
و فرمود كه: «پر سخن نگوئيد در غير ذكر خدا، به درستى كه: كسانى كه بسيار سخن
مىگويند دلهاى ايشان را قساوت فروگرفته است و نمىدانند و از آن غافلاند» .
(74)
لقمان پسر خود را گفت: «اى فرزند! اگر چنان پندارى كه سخن گفتن، نقره است،بدان
كه: سكوت، طلاست» . (75)
و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود: «اين است و جز اين نيست
كهشيعيان و دوستان ما زبان ايشان لال است» . (76)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «از جمله حكمتآل داود
اين بود كه: بر عاقل، لازم است كه شناسايى با اهل زمان خود داشته باشد.و روبه كار
خود آورده باشد.و نگاهبان زبان خود باشد» . (77)
و در كتاب مصباح الشريعه از آن جناب منقول است كه فرمود: «خاموشى، كليد هرراحتى
است از دنيا و آخرت.و باعثخوشنودى پروردگار، و سبكى حساب روز شماراست.و سبب محفوظ
بودن از لغزش و خطا است.و زينت عالم است و پرده جاهل» . (78)
چو در بسته باشد چه داند كسى كه گوهر فروش استيا پيلهور
رياضت نفس به آن است و شيرينى عبادت از آن.به سبب آن قساوت دل برطرفمىگردد.و
مروت و عفاف حاصل مىشود.پس در را بر روى زبان خود ببند.
«ربيع بن خثيم» (79) كاغذى در نزد خود مىگذاشت و هر چه مىگفت
مىنوشت.و چونشب داخل مىشد حساب خود را مىرسيد و مىگفت: آه، آه «نجى الصامتون و
بقينا» .
يعنى: «خاموشان نجات يافتند و ما باقى مانديم» . (80)
و بعضى از اصحاب حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - سنگريزه به دهان
خودمىگذاردند، تا بىاختيار سخن نگويند.چون اراده تكلم به سخنى كه از براى خدا
بودمىكردند آن را از دهان خود بيرون مىآوردند.و بسيارى از اصحاب آن جناب چوننفس
مىكشيدند نفس كشيدن ايشان چون نفس كشيدن غريق بود.و سخن گفتن ايشانشبيه به سخن
گفتن مريض بود.اين است و جز اين نيست كه: سبب هلاكتخلق، و نجات ايشان، تكلم و
خاموشى است.پس خوشا به حال كسى كه عيب كلام را بشناسد وفوايد خاموشى را بداند.به
درستى كه: خاموشى از اخلاق انبيا، و شعار اصفيا است. (81)
از آن حضرت مروى است كه: «خاموشى، درى است از درهاى حكمت.پس هر كهدهان خود را
بست، در حكمتبر او گشوده مىشود» . (82)
اين دهان بستى دهانى باز شد گو خورنده لقمههاى راز شد
و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه: صمت و خاموشى با وجود سهولت و آسانىآن،
نافعترين چيزهاست از براى انسان.و از براى بعضى سخنان، اگر چه بعضى فوايدهست اما
امتياز ميان خوب و بد سخن، نهايت صعوبت دارد.و علاوه بر اين، چون زبانرا رها كردى
اقتصار بر سخنان بىعيب مشكل است.پس بنابر اين، مهما امكن خاموشىرا شعار خود ساختن
و تابه حد ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن، اولى و اصوب است.
منقول است كه: «چهار پادشاه به ملاقات يكديگر رسيدند و در يك مجمع، جمعشدند و
راى هند و خاقان چين و كسراى عجم و قيصر روم، و همه در مذمتسخنگفتن و مدح خاموشى
متفق گشتند.
يكى از ايشان گفت: من هرگز از خاموشى پشيمان نشدهام، اما بسيار بر سخنى
كهگفتهام پشيمانى خوردهام.
و ديگرى گفت: هرگاه من كلمهاى را گفتم، او مالك من مىشود، و ديگر مرااختيارى
از آن نيست.و مادامى كه نگفتهام من مالك و صاحب اختيار آنم.
و سيمى گفت: عجب دارم از براى متكلم، زيرا: اگر كلامى بر خود او برگردد ضرربه
او مىرساند، و اگر برنگردد نفعى به او نمىرساند.
چهارمى گفت: به رد آنچه نگفتهام قادرترم از رد آنچه گفتهام.
پىنوشتها:
1. نحل، (سوره 16)، آيه 105.
2. جامع السعادات، ج 2، ص 322.
3. بحار الانوار، ج 72، ص 262، ح 40.
4. كنز العمال، ج 3، ص 623، خ 8220
5. بحار الانوار، ج 72، ص 235، در بيان ح 2.و كنز العمال، ج 3، ص 621، خ 8215.
6. محجة البيضاء، ج 5، ص 241.و احياء العلوم، ج 3، ص 117.
7. محجة البيضاء، ج 5، ص 242.و احياء العلوم، ج 3، ص 118.
8. كافى، ج 2، ص 340، ح 11.
9. كافى، ج 2، ص 338، ح 3.
10. كافى، ج 2، ص 339، ح 4.
11. بحار الانوار، ج 72، ص 263، ذيل ح 46.
12. كافى، ج 2، ص 340، ح 9.
13. جمع «مجاز» است، به معناى كلمهاى كه در غير معنى حقيقى خود استعمال شود.و
آن معنى از جهتىشباهتبه معنى اصلى داشته باشد.
14. جمع «استعاره» است.يعنى استعمال كلمهاى در غير معنى حقيقى خودش بر سبيل
عاريت، يا آوردن يكىاز دو طرف تشبيه (مشبه يا مشبه به) در كلام و در ضمير
نگاهداشتن طرف ديگر
15. بحار الانوار، ج 72، ص 258، در بيان ح 20.
16. وسائل الشيعه، ج 16، ص 150، ح 2.و بحار الانوار، ج 104، ص 207، ح 6.
17. جامع السعادات، ج 2، ص 331.
18. محجة البيضاء، ج 5، ص 240.و احياء العلوم، ج 3، ص 116 و 117.
19. پادشاه داناى به همه پنهانيها.
20. محجة البيضاء، ج 5، ص 240.و احياء العلوم، ج 3، ص 117.
21. كافى، ج 2، ص 364، ح 2
22. بحار الانوار، ج 75، ص 94، ح 9.
23. انعام، (سوره 6)، آيه 79.
24. بضم «كاف» و تشديد «باء» يعنى: بسيار بزرگ، و بكسر «كاف» ، به معنى
بزرگان و جمع كبير است.و بضمكاف به معنى بزرگ.
25. فاتحة الكتاب، (سوره 1)، آيه 4.
26. «آزرم» يعنى: شرم و حياء
27. كتاب «حبيب السير فى اخبار افراد البشر» تاليف «غياث الدين محمد بن همام
الدين متوفاى 942 يك دورهتاريخ فارسى است كه: شامل زندگى ائمه - عليهم السلام - و
تاريخ بنىاميه و بنى عباس و پادشاهان و علما و ساداتمىباشد.و در خاتمه، پارهاى
از وقايع شگفت، و عجايب مخلوقات را نيز بيان نموده است.رك: الذريعه، ج 6، ص 244.
28. «سلطان حسين بايقرا» از مشهورترين پادشاهان تيمورى است، كه در بارش، در
هرات مجمع اهل دانشو كمال بوده.و مدرسه و كتابخانه بزرگى در هرات تاسيس كرد كه تا
آن زمان كسى نظير آن را نديده بود.و قريبده هزار طالب علم يا دانشجو در آن مدرسه
به تحصيل مىپرداختند.رك: تاريخ ايران زمين، ص 257.
29. سفير، فرستاده مخصوص.
30. «سلطان يعقوب ميرزا» پادشاه آذربايجان و عراق بود كه پس از كشتن برادرش به
اين سمت نائل گشت.ودوازده سال سلطنت كرد.و در سال 896 در گذشت.
31. «ديوان جامى» تاليف شيخ نور الدين عبد الرحمان بن احمد متوفاى 898 است كه
شامل: اشعارى استدر مدح اهل بيت - عليهم السلام - و تعريف سلطان حسين بايقرا و
نصايح و مواعظ.الذريعة، ج 9 قسمت 1، ص 188.
32. «الفتوحات المكيه» تاليف محى الدين محمد بن على بن محمد بن احمد معروف به
ابن عربى متوفاى 683است.كه موضوع آن عرفان مىباشد.رك: معجم المؤلفين، ج 11، ص 40 و
ريحانة الادب، ج 5، ص 256
33. كافى، ج 2، ص 341، ح 15.
34. توبه، (سوره 9)، آيه 119.
35. بحار الانوار، ج 75، ص 94، ذيل ح 9.
36. تثنيه «همام» به معناى پادشاه بلند همت.
37. كافى، ج 2، ص 105، ح 8.
38. كافى، ج 2، ص 105، ح 11.
39. بحار الانوار، ج 71، ص 8، ح 10.و كافى، ج 2، ص 105، ح 12.
40. محجة البيضاء، ج 8، ص 145.و احياء العلوم، ج 4، ص 334.
41. احياء العلوم، ج 4، ص 334.
42. احياء العلوم، ج 4، ص 334
43. سيم و زر قلابى كه با فلز روى آميخته باشد، (كنايه از اعمال نا خالص)
44. محجة البيضاء، ج 8، ص 146.و احياء العلوم، ج 4، ص 335.
45. تاخت (تاختن) .
46. خالص.
47. ظرف كوچكى كه در آن جواهر يا چيز ديگر گذارند.
48. آسمان.
49. دسته موى در كنار پيشانى.
50. مكارم الاخلاق، ص 465.
51. مكارم الاخلاق، ص 465
52. احياء العلوم، ج 4، ص 335.و محجة البيضاء، ج 8، ص 147
53. كنز العمال، ج 15، ص 806، خ 43205.
54. جامع السعادات، ج 2، ص 341.
55. كنز العمال، ج 3، ص 551، خ 7854.
56. احياء العلوم، ج 3، ص 94.و محجة البيضاء، ج 5، ص 193.
57. احياء العلوم، ج 3، ص 94.
58. محجة البيضاء، ج 5، ص 193.
59. كافى، ج 2، ص 115، ح 13.
60. كافى، ج 2، ص 115، ح 16
61. بحار الانوار، ج 71، ص 285، ح 39.
62. كافى، ج 2، ص 114 و 115، ح 12.
63. هوشيارى و دانايى.
64. كر و گنگ.
65. جمع «شيمة» به معناى خوى و عادت
66. محجة البيضاء، ج 5، ص 192.و احياء العلوم، ج 3، ص 93 و 96.
67. محجة البيضاء، ج 5، ص 194.و كنز العمال، ج 3، ص 353، خ 6900.
68. احياء العلوم، ج 3، ص 95.و محجة البيضاء، ج 5، ص 195.
69. بحار الانوار، ج 78، ص 312.
70. محجة البيضاء، ج 5، ص 195.و احياء العلوم، ج 3، ص 95.
71. بيهوده گويى، ياوه سرايى.
72. بحار الانوار، ج 71، ص 303، ح 78.
73. احياء العلوم، ج 3، ص 95.و محجة البيضاء، ج 5، ص 196
74. كافى، ج 2، ص 114، ح 11.
75. بحار الانوار، ج 71، ص 297، ح 70.و كافى، ج 2، ص 114، ح 6.
76. بحار الانوار، ج 71، ص 285.
77. بحار الانوار، ج 71، ص 307، ح 84.و كافى، ج 2، ص 116، ح 20.
78. بحار الانوار، ج 71، ص 284، ح 38.و مصباح الشريعة، ص 172.
79. «ربيع بن خثيم» را از اصحاب حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - شمرده و
از زهاد ثمانية به حسابمىآورند.وى در سال 61 يا 63 ه ق.وفات نموده و قبرش در
خراسان است.جهت اطلاع از شرح حال و وضع او بهكتاب: معجم رجال الحديث، ج 7، ص
169.قاموس الرجال، ج 4، ص 105.تنقيح المقال، ج 1، ص 424.وروضات الجنات، ج 3، ص 332
مراجعه شود.
80. مصباح الشريعه، ص 175.و بحار الانوار، ج 71، ص 284، ذيل ح 38
81. بحار الانوار، ج 71، ص 284.
82. بحار الانوار، ج 71، ص 288، ح 51.
|