معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۲ -


صفت چهاردهم: مراء و جدال و مخاصمه

و «مراء و جدال‏» عبارت است از: اعتراض كردن بر سخن غير، و اظهار نقص و خلل‏آن در لفظ يا در معنى، به قصد پست كردن و اهانت رسانيدن به آن شخص، و اظهارزيركى و فطانت، بدون باعث دينى و فايده آخرت است.

و «خصومت‏» نيز نوعى از جدال است.و آن، جدال و لجاج كردن در سخن است‏به‏جهت رسيدن به مالى، يا مقصودى ديگر.اما مراء و جدال، از اخلاق مذمومه و صفات‏رذيله است، خواه در مسائل علميه باشد يا غير اينها.و خواه اعتراض به حق باشد ياباطل.مگر اينكه متعلق به مسائل دينيه باشد و غرض و قصد، فهميدن يا فهمانيدن حق‏باشد، كه در اين صورت، ضرر ندارد و آن را مراء و جدال نگويند، بلكه ارشاد وهدايت نامند.

و علامت آن، آن است كه: تو را مضايقه نباشد از آنكه مطلب حق از جانب غير توظاهر شود.و علامت مجادله آن است كه: اگر سخن حق بر زبان آن طرف جارى شودترا ناخوش آيد و خواهى آنچه تو مى‏گوئى صحيح باشد و آن را به طريق جدال برخصم تمام كنى و نقص و خلل كلام او را ظاهر سازى.همچنان كه مذكور شد اولى‏مذموم نيست، بلكه ممدوح و نتيجه قوت معرفت و بزرگى نفس است.ولى دومى‏مذموم و منهى عنه، و باعث هيجان غضب، و حصول حقد و حسد است از هر دو جانب.

و بسا باشد كه: موجب تشكيك و شبهه خود يا ديگران در اعتقادات حقه شود.و از اين‏جهت است كه: حق - سبحانه و تعالى - نهى از آن فرموده است كه:

«و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث‏غيره‏». (1)

«انكم اذا مثلهم‏». (2)

خلاصه معنى آنكه: هرگاه ببينى كسانى را كه فرو مى‏روند در آيات ما و مشغول‏نكته گيرى بر آنها مى‏شوند، از ايشان كناره كنيد تا مشغول حديثى ديگر شوند كه اگرچنين نكنى تو نيز مثل ايشان خواهى بود.

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «حقيقت ايمان بنده كامل‏نمى‏شود مگر وقتى كه مراء و جدال را ترك كند اگر چه حق با او باشد» . (3)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمود: «هرگز مجادله و مراء مكن با صاحب حلمى، و نه با سفيهى، چون صاحب حلم، دشمن تو مى‏شود وسفيه، تو را اذيت مى‏رساند» . (4)

و فرمود كه: «زنهار، حذر كنيد از مراء و جدال، كه باعث عداوت و كشف عيوب مى‏گردد» . (5)

و اين صفت مذمومه به كثرت مجادله كردن و غالب شدن بر خصم - خواه به حق وخواه به باطل - قوت مى‏گيرد، تا مى‏رسد به جائى كه صاحب آن مثل سگ گيرنده دائم‏راغب است كه با هر كس درافتد.و هميشه در پى آن است كه: سخنى از كسى بشنود ودر آن دخل و تصرف كند، و از آن لذت يابد.خصوصا در مجمعى كه بعضى ازضعفاء العقول باشند، و اين خلق خبيث را كمالى دانند و صاحب آن را به آن ستايش‏كنند و گويند: فلان شخص، حراف و جدلى و تيز بحث است، و كسى او را ملزم‏نمى‏تواند كرد.و به اين شاد مى‏شود.غافل از اينكه اين، از خباثتى است كه در باطن اوجاى دارد.

و اما خصومت، كه لجاج كردن در كلام است از جهت استيفاى مطلب و مقصودخود، آن نيز چون مراء و جدال، مذموم و بد، و غائله آن بى حد است.ابتداى اكثرشرور و فتن، و مصدر انواع رنج و محن است.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگز جبرئيل به نزد من نيامد مگرمرا موعظه كرد و آخر كلامش اين بود كه: زنهار، احتراز كن از لجاج و تنگ گيرى برمردم، كه آن عيب آدمى را ظاهر، و عزت او را تمام مى‏كند» . (6)

و فرمود كه: «دشمن‏ترين مردم در نزد خدا، لجوج خصومت كن است‏» . (7)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «بر شما باد حذر كردن از مراء وخصومت، كه اينها دلها را بيمار مى‏كند و بر برادران، نفاق مى‏روياند» . (8)

و از امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - مروى است كه: «ازخصومت احتراز كنيد كه آن، دل را مشغول و گرفتار مى‏كند.و باعث كينه و نفاق‏مى‏گردد» . (9)

و شك در اين نيست كه اكثر فتنه‏ها و ناخوشيها از خصومت‏برخاسته.

ممدوح بودن خصومت در حق شرعى

و مخفى نماند كه: كسى كه به جهت استيفاى مقصود خود در صدد خصومت‏بر مى‏آيد اگر مقصود او حق مالى باشد يا حق ثابتى ديگر كه شرعا مستحق آن بوده‏باشد، آن خصومت مذموم نيست، بلكه به مقتضاى غيرت، ممدوح است.بلكه آن‏خصومتى كه مذموم است، در طلب چيزى است كه: باطل و به غير حق باشد.يا يقين به‏حقيت آن و استحقاق نداشته باشد، مثل: خصومتى كه وكيل «دار القضاء» (10) مى‏كند.چون‏او پيش از آنكه بداند حق با كدام طرف است از طرف يكى وكيل مى‏شود و دامن‏خصومت‏بر ميان مى‏زند.و بدون علم و يقين، از يك جانب گفتگو مى‏كند.و به اين در وآن در مى‏زند و مال مسلمانان را ضايع مى‏كند.و بدون عوض و غرض، و زر و وبال غيررا متحمل مى‏گردد.و چنين كس، زيانكارترين مردمان، و احمق‏ترين ايشان است.

فاسق، محروم، و در قيامت، معذب و ملوم است.

ره كاروان شير مردان زنند ولى جامه مردم بر ايشان برند

و بدان كه: ممدوح بودن خصومت در طلب حق شرعى خود، در وقتى است كه‏اظهار لجاج و عناد نكند و زياده از قدر ضرورت سخن نگويد.پس اگر اظهار لجاج‏كند، يا در بين سخن، كلامى كه باعث اهانت و ايذاى خصم باشد بگويد بى‏آنكه احتياج‏و ضرورت داعى به آن باشد، داخل خصومت مذموم شده و احتراز از آن واجب است.

و همچنين هرگاه غرض، رسيدن به حق خود نباشد بلكه محض غلبه بر خصم و عناد بااو باشد، آن نيز منهى عنه، و ارتكاب آن حرام است.همچنان كه ملاحظه مى‏شود كه:

بعضى در مطالبه اندك چيزى لجاج مى‏كنند.بلكه بسا باشد كه مى‏گويند: اين مال،قابليتى ندارد و مضايقه ندارم كه چون حق من معلوم شود بگيرم و به آب بريزم ياببخشم، بلكه مى‏خواهم كه سخن خود را از پيش برده باشم.و امثال اين سخنان.و اين‏نيز لجاج و عناد، بلكه معلوم نيست كه حاكم شرعى را جايز باشد متوجه امثال اين‏مرافعات شدن و فيصله دادن.

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: خصومتى كه جايز است، منحصر است در خصومت‏مظلومى در طلب حق خود، كه قصد عناد و ايذاء و شكست‏خصم نداشته باشد، و زياده‏از قدر حاجت و اثبات حق سخنى نگويد.و ليكن در اين صورت نيز اگر بتواند از راه‏ديگر بدون مخاصمه، استيفاى حق خود كند يا آسان باشد از آن حق بگذرد، چنان كند، زيرا محافظت زبان در وقت مخاصمه مشكل است.و گاه هست امر منجر مى‏شودبه منازعه، و كينه ميان ايشان مستحكم گردد.تا به جائى مى‏رسد كه هر يك به ضرر وابتلاى ديگرى مسرور مى‏گردند.

پس عاقل را سزاوار آن است كه: تا ممكن باشد در خصومت را نگشايد.و چنانچه‏بسيار ضرورى شد از حد ضرورت تجاوز نكند، اگر چه هيچ در خصومت نباشد ازپريشانى خاطر و مشغولى دل خالى نيست.تا مى‏رسد به اينكه: در حين نماز، مشغول‏مخاصمه خصم و جواب او و تكذيب او و طعن به او مى‏گردد.

پس هر كسى بايد در عاقبت اين صفت‏خبيثه تامل كند و مذمت آنها را شرعا و عقلابه نظر در آورد و بداند كه اينها باعث دشمنى و عداوت، و زوال الفت و محبت‏مى‏گردد.و قطع يگانگى و دوستى مى‏كند.و اين خلاف مطلوب پروردگار، و باعث‏اغتشاش كار و گرفتارى خود و پريشانى دل است.و آئينه دل بعد از جدال يا خصومت،تيره و تار مى‏گردد.و عزت و وقار آدمى برطرف مى‏شود.و علاوه بر اين، چون از حدضرورت تجاوز كند اغلب آن است كه باعث تضييع حق آدمى مى‏گردد.

و چون تامل در اينها نمود، خود را خواهى نخواهى از آنها نگاهدارد.بلكه فوايدضد اينها را كه خوش كلامى و دلجوئى است‏به نظر در آورد و بر آن مواظبت نمايد، تاملكه او گردد.و هر كه لذت خوش كلامى با مردم را دانست و فوايد آن را فهميد ظاهرآن است كه مهما امكن از آن تعدى نكند.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «سه چيز است هر كه خدا را با آنهاملاقات كند داخل بهشت مى‏گردد از هر درى كه مى‏خواهد: حسن خلق، و خوف خدا،و ترك جدال، اگر چه حق با او باشد» . (11)

و نيز از آن سرور مروى است: «در بهشت، غرفه‏هايى هست كه از كثرت‏درخشندگى آنها بيرون آنها از اندرون ديده مى‏شود، و اندرون، از بيرون.خدا آنها راآماده كرده است از براى كسانى كه اطعام مردم كنند و با مردم خوش كلامى نمايند» . (12)

مروى است كه: «خوكى از نزد عيسى بن مريم - عليه السلام - گذشت، عيسى - عليه السلام - به او گفت: به سلامت‏بگذر.شخصى عرض كرد: يا روح الله! به خوكى‏چنين مى‏گويى؟ فرمود: نمى‏خواهم زبانم به شر عادت كند» . (13)

صفت پانزدهم: سخريه و استهزاء كردن

و آن عبارت است از: بيان كردن گفتار مردم يا كردار ايشان يا اوصاف ايشان ياخلقت ايشان، به قول يا فعل يا به ايماء و اشاره يا به كنايه، بر وجهى كه سبب خنده‏ديگران گردد.

و باعث اين صفت‏خبيثه، يا عداوت است، يا تكبر و حقير شمردن آن شخصى كه‏استهزاء به او مى‏شود.و بسا باشد كه باعث‏بر آن، مجرد قصد خنديدن و به نشاط‏آوردن بعضى از اهل دنيا باشد، از راه طمع در كثافات دنيويه ايشان و اخذ پاره‏اى ازفضول اموال حرام آنها.و چه شك و شبهه در اينكه: اين عمل، شيوه اراذل و اوباش، وصفت پست‏ترين افراد انسان است.و صاحب اين عمل را از دين و ايمان خبرى، و ازانسانيت و مردى اثرى نيست.قلاده جوانمردى و آزادگى را از گردن خود برداشته وديده مردميت و آدميت را به خاك بى‏شرمى انباشته.نفس رذل خبيث‏خود را به اين‏راضى نموده كه كلمات دروغى چند برهم بندد كه به واسطه آن نامردى ديگر بخندد.وطبع پست او به اين تن درداده كه با صورت و دست‏خود اعمال چند به جا آورد كه به‏جهت آن دونى چند به نشاط آيند.پرده حيا و مروت خود را در برابر مردمان مى‏درد.

و عيوب مسلمانان و نقص ايشان را تقليد مى‏كند.و افعال نيكان و اخيار را مضحكه‏اشقياء و اشرار مى‏نمايد.

و هيچ شبهه‏اى نيست كه: چنين اشخاص، به مراحل بسيار از سر منزل انسانيت دور،و نام آدميت از ايشان مهجور، و در ديده ارباب عقل و دانش بى‏وقع و خوار، و در نظرعقلا پست و بى‏اعتبار، و در روز قيامت گرفتار انواع عذاب و مستوجب اصناف عقاب‏خواهند بود.سبحان الله! شيطان لعين را چه قدر تسلط بر انسان مسكين است كه او را براين مى‏دارد كه: تن به امثال اين اعمال در دهند، و آن ملعون بر ريش او بخندد.و اگر نه‏ابليس پرده بر ديده بصيرت او كشيده، چگونه كسى كه از پشت آدم ابو البشر كه‏مسجود ملائكه ملكوت بود به وجود آمده باشد خود را به چنين صفتى راضى مى‏سازدو دل او از غصه خون نمى‏گردد!

اين جگرها خون نشد از سختى است غفلت و مشغولى و بدبختى است

خون شود روزى كه خونش سود نيست خون شو آن وقتى كه خون مردود نيست

و همين قدر در مذمت اين عمل كافى است كه: چنين معاصى خبيثه را وسيله تحصيل‏چرك دست مردم و اعتبار در نظر ابناى روزگار مى‏گرداند.گويا اعتقاد به اين ندارد كه:

متكفل روزى بندگان، آفريننده ايشان است.پس هر كسى را كه اندكى عقل بوده باشدبايد تامل كند.و عاقبت اين عمل را به نظر در آورد.و بى‏وقعى و ذلت و مهانت صاحب‏آن را در دنيا، و عذاب او را در آخرت ياد كند.و شرمسارى و خجلت و اندوه و محنت‏خود را در آن روز، تفكر نمايد.

و اگر منشا آن، عداوت بوده باشد غوايل و مفاسد آن را متذكر گردد.

و اگر باعث آن، طمع مالى باشد به يقين بداند كه: هركسى آن قدر مال و روزى كه‏از براى او مقدر شده است‏خدا به او مى‏رساند و قسمت او كم و زياد نمى‏شود.پس نفس‏خود را عتاب كند و او را پند و نصيحت دهد.و آنچه از شريعت در مذمت اين صفت‏رسيده ملاحظه نمايد.و در هر حال، مراقب احوال خود بوده باشد كه مرتكب اين عمل‏نگردد و به عذاب اخروى گرفتار نشود.

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «در روز قيامت اهل سخريت واستهزاء را مى‏آورند و از براى يكى از ايشان يك در بهشت را مى‏گشايند و مى‏گويند:

بشتاب و زود داخل بيا، او با غم و اندوه مى‏آيد كه داخل شود، در را مى‏بندند.و ازطرفى ديگر درى ديگر را مى‏گشايند و به او مى‏گويند: تند بيا و داخل شو، چون به نزدآن در نيز رسد در را مى‏بندند.همچنين به اين بليه گرفتار خواهد بود و از هيچ درى‏داخل نخواهد شد» . (14)

و اگر آن بيچاره كه به اين صفت مبتلا است و خندانيدن مردمان به تقليد ديگران راشعار خود قرار داده به حقيقت‏خود برسد مى‏داند كه: بايد آن مسكين، گاهى بر خودبخندد.و زمانى بگريد.همچنان كه: عقلا و دانشمندان بر او مى‏خندند.و چگونه بر خودنخندد و نگريد و حال اينكه به سبب استهزاء و مسخرگى در نزد بعضى از اهل دنيا،خود را «مهين‏» (15) و بى وقع در نظر اهل الله نموده.و چون روز قيامت‏شود دست او راخواهند گرفت و به ضرب تازيانه خواهند راند، چنانچه خر را مى‏رانند تا داخل جهنم‏كنند. و هر كه او را ببيند به او استهزا و سخريت‏خواهد نمود.

صفت‏شانزدهم: مزاح و خنده و بذله گويى و شوخى كردن

و افراط در آن مذموم، و در شريعت مقدسه منهى عنه است، زيرا باعث‏سبكى و كم وقارى، و موجب سقوط مهابت، و حصول خوارى مى‏گردد.و دل را مى‏ميراند.و ازآخرت غفلت مى‏آورد.و بسا باشد كه: موجب عداوت و دشمنى دوستان، يا سبب‏آزردن و خجل ساختن مردمان گردد.

و همچنان كه گفته‏اند كه: «بسيار بازى است كه به جدى مى‏كشد.و از اين جهت است‏كه گفته‏اند: با مردم صاحب شان شوخى مكن كه كينه تو را در دل مى‏گيرند.و با مردم‏دون و پست نيز شوخى مكن كه هيبت تو از نظرشان ساقط مى‏گردد و به تو جرات پيدامى‏كنند، و سخن زشت مى‏گويند» .

و ديگرى گفته است كه: «شوخى، آبرو را مى‏برد.و دوستان را از آدمى جدا مى‏كند» .

و بعضى گفته‏اند كه: «هر چيزى تخمى دارد، و تخم عداوت و دشمنى شوخى است‏» .

و از مفاسد شوخى آن است كه: دهان را به هرزه خندى مى‏گشايد.و آدمى را به‏خنده مى‏آورد، و خنده، دل را تاريك و آبرو و وقار را تمام مى‏كند.و به اين جهت‏خداى - تعالى - نهى از آن فرموده كه:

«فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا».

يعنى: بسيار كم بخنديد و بسيار گريه كنيد» . (16)

و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگاه بدانيد آنچه من مى‏دانم‏هر آينه كم خواهيد خنديد» . (17)

و شكى نيست كه: خنده بسيار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.

يكى از بزرگان با خود خطاب كرد و گفت: «اى نفس! مى‏خندى و حال اينكه شايدكفن تو اكنون در دست گازر باشد و آن را گازرى كند» . (18)

بلى كسى را كه مرحله‏اى چون مرگ در پيش، و خانه‏اى چون آخرت در عقب، ودشمنى چون شيطان در كمين، و محاسبى چون كرام الكاتبين قرين، عمرى چون برق درگذر، و منزلى چون دنيا كه محل صد هزار گونه خطر است مستقر، خنديدن وشوخى كردن نيست.و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بى‏خبرى.

مباش ايمن كه اين درياى خاموش نكرده‏ست آدمى خوردن فراموش

زرنگ ايمن نبينى آب جوئى مسلم نيست از سنگى سبوئى

يك امروز است ما را «نقد ايام‏» (19) بر آن هم اعتمادى نيست تا شام

يكى از بزرگان دين، شخصى را ديد كه مى‏خندد، گفت: «آيا به تو رسيده است كه: وارد آتش جهنم خواهى شد؟ گفت‏بلى.گفت: آيا دانسته‏اى كه از آن خواهى گذشت؟ گفت نه.گفت: پس به چه اميد مى‏خندى؟ گويند: آن شخص را ديگر كسى خندان نديد» . (20)

و مخفى نماند كه خنده مذموم، قهقهه است كه با صدا باشد، اما تبسم كه كسى‏صدائى از او نشنود مذموم نيست‏بلكه محمود است. و تبسم نمودن پيغمبر - صلى الله‏عليه و آله - معروف و مشهور است.و همچنين شوخى و مزاح مذموم در وقتى است كه: كسى افراط در آن كند، يا مشتمل بر دروغ و غيبت‏باشد.يا باعث آزردگى و خجالت‏ديگرى شود.اما مزاح اندك، كه از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل يا ايذاء واهانتى نباشد و باعث‏شكفتگى خاطرى گردد مذموم نيست.و مكرر از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - صادر شده.و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور يافته. چنانچه بعضى از آن در كتب اصحاب مسطور و مذكور است. (21)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مكرر شوخى مى‏فرمودند تا اينكه منافقين اين‏را عيب آن سرور شمردند.روزى شوخى نسبت‏به سلمان فارسى - رحمة الله عليه - فرمودند، سلمان گفت: اين است كه خلافت تو را به مرتبه چهارم انداخت. (22)

پى‏نوشتها:


1. انعام، (سوره 6)، آيه 68.

2. نساء، (سوره 4)، آيه 140.

3. بحار الانوار، ج 2، ص 138، ح 53

4. كافى، ج 2، ص 301، ح 4.

5. كافى، ج 2، ص 301، ح 7.

6. كافى، ج 2، ص 302، ح 10.

7. الدر المنثور، ج 1، ص 239.

8. كافى، ج 2، ص 300، ح 1.

9. كافى، ج 2، ص 301، ح 8.

10. دادگسترى

11. كافى، ج 2، ص 300، ح 2.

12. صحيح ترمذى، ج 10، ص 5.و محجة البيضاء، ج 5، ص 213.

13. احياء العلوم، ج 3، ص 103.و محجة البيضاء، ج 5، ص 213.

14. محجة البيضاء، ج 5، ص 236.و احياء العلوم، ج 3، ص 114.

15. خوار و ذليل

16. توبه، (سوره 9)، آيه 82.

17. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232.

18. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232.

19. روزگار در دست ما است

20. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232.

21. بحار الانوار، ج 16، ص 298، ح 2.

22. اين مطلب را در هيچ كدام از كتب معتبر شيعه نيافتيم.