صفت دهم: مذمت فاش
كردن راز مردم و فضيلت راز دارى
و اين اعم است از اظهار عيوب مردم، زيرا: «راز» ، مىتواند شد از عيوب باشد
ومىتواند شد نباشد.ليكن حد افشاى آن موجب ايذاء و اهانتبه حق دوستان يا غيرايشان
است.و اين عمل در شرع، مذموم، و صاحب آن در نزد عقل، معاتب و ملوماست.
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «نقلى كه ميان دو نفرگذشت
امانت است ميان شما» . (1)
و وارد شده است كه: «از جمله خبائث آن است كه سر برادر خود را فاش كنى» .
(2)
عبد الله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - عرض كرد كه:
«رسيدهاست كه: عورت مؤمن بر مؤمن حرام است. فرمود: بلى.عرض كرد كه: مراد، عورتين
اواست؟ .فرمود: نه چنين است، بلكه فاش كردن سر اوست» . (3)
و ضد اين عمل، كه نگاهدارى راز، و كتمان اسرار باشد.از افعال محموده و
نتيجهقوت نفس، و شهامت آن است.
به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات بداد جام مى و گفت راز پوشيدن
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و محرم راز خداوند اكبر مىفرمايد: «خوشا
بهحال بندهاى كه گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنين
اشخاص،چراغ راه هدايت، و سرچشمه علم و حكمتند.هر فتنه ظلمانى به واسطه ايشان
روشنمىشود.نه فاش كننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از كار، و نه در صدد جفا و
آزار.ازريا دور، و از خودنمائى مهجورند» . (4)
و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «مبادا از آن اشخاص
باشيدكه پرده در، و فاش كننده رازها هستند، به درستى كه: خوبان شما كسانى هستند كه:
چونكسى به ايشان نگاه كند به ياد خدا افتد.و بدان شما كسانى هستند كه: سخن
چينىمىنمايند و جدائى ميان دوستان مىافكنند، و در صدد تفتيش عيوب مردم هستند» .
(5)
و مخفى نماند كه: رازدارى بر دو نوع است: يكى راز ديگران را نگاهداشتن، و آن،آن
است كه مذكور شد.و ديگرى، اسرار خود را پوشيدن و آشكار نكردن.و اين نيز ازجمله
لوازم، و فاش كردن آنها از ضعف نفس و سستى عقل است، زيرا: اسرار آدمى ازدو حال
بيرون نيست: يا كاشف از دولت و سعادت و نيك فرجامى است، يا مخبر ازنكبت و شقاوت و
ناكامى.و بر هر دو تقدير، كتمان اولى است.چون اگر از قبيل اولاست، اظهار آن موجب
زيادتى عداوت دشمنان، و حسد ابناى زمان، و توقع اربابطمع و دون همتان مىشود.و اگر
از مقوله دوم است، بروز آن باعثشماتت دشمنان، واندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهر
بينان مىگردد.و بسا باشد كه بر افشاى اسرار،مفاسد بسيار مترتب گردد.و از اين جهت
منع شده است كه: كسى راز خود را با دوستان در ميان نهد، زيرا: هر دوستى را نيز
دوستى است، و هرگاه نتوانى راز خود رانگاهدارى، چگونه ديگرى راز تو را نگاه
مىدارد.
منه در ميان راز با هر كسى كه جاسوس همكاسه ديدم بسى
سكندر كه با شرقيان حرب داشت در خيمه گويند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواستشد چپ آوازه افكند و از راستشد
اگر جز تو داند كه عزم تو چيست بر آن راى و دانش ببايد گريست
و اين صفت، هيچ طايفه را اين قدر در كار نيست، كه سلاطين و الاتبار را.و
پوشيدناسرار، از شرايط سلطنت و جهانبانى، و از مهمات ضوابط كشورستانى است.چون
ايشانرا دشمنان و مدعيان بسيار، و هرگاه بر مكنون ضمير پادشاه مطلع شوند، در
صددتدارك بر مىآيند.پس بايد از محرمان و دانايان و امناى دولت نيز اسرار را
مخفىدارند، كه محرم را نيز محرمى باشد.و بسا باشد كه منجر به هلاكت و فساد
مىگردد.
چون، مهدى عباسى پسران خود: هادى و هارون را به ترتيب وليعهد كرد، بعد ازوفات
او ابتدا هادى به سرير خلافت متمكن شد.در صدد خلع هارون، و بيعت كردنمردم با پسرش
جعفر برآمد.و هر چند هارون را به اين امر تكليف كرد، تن در نداد.
هادى علاج را منحصر در قتل برادر ديده، از اين مقوله با بعضى از اركان دولت و
اهلحرم باز گفت.خيزران، مادر هادى و هارون از اين، بو برده، نظر به فرط محبتى كه
باهارون داشت، هادى را به شربتى مسموم روانه ملك نيستى گردانيد.
گر آرام خواهى در اين آب و گل مگو تا توانى بكس راز دل
و هرگاه كسى خواهد كه ملكه كتمان اسرار، او را حاصل شود، بايد از اظهار و
اخبارو ابراز ارادتى كه چندان اعتنائى به آنها يستخود را نگاه دارد، و نفس خويش را
بهاين عادت دهد، تا ملكه از براى او حاصل گردد.
صفتيازدهم: سخن
چينى و نمامى و مفاسد آن
و اين رذلترين افعال قبيحه، و شنيعترين همه است.و صاحب اين صفت، از
جملهاراذل ناس و خبيث النفس است.بلكه از كلام الهى مستفاد مىشود كه: هر سخن
چينىولد الزنا است.
مىفرمايد:
«هماز مشاء بنميم مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك زنيم». (6)
و مىفرمايد:
«ويل لكل همزة لمزة».
يعنى: «واى از براى هر سخن چينى غيبت كننده» . (7)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هيچ سخن چينى داخل بهشت
نمىشود» . (8)
و فرمود كه: «دشمنترين شما در نزد خدا كسانى هستند كه از پى سخن چينى
مياندوستان مىروند، و برادران را از هم جدا مىكنند.و طلب عيب پاكان را
مىنمايند» . (9)
و در حديث ديگر از آن سرور مروى است كه: «چنين اشخاص، شرار مردماند» .
(10)
و نيز از آن بزرگوار مروى است كه: «حق - سبحانه و تعالى - بهشت را آفريد، و
بهآن فرمود كه: سخن بگو.بهشت گفت: به سعادت رسيد، هر كه داخل من شد.خداوندجبار -
جل جلاله - فرمود: قسم به عزت و جلال خودم كه ماوا نمىكند در تو هشتگروه: مداومت
كننده بر شرب خمر، و اصرار كننده بر زنا، و سخن چين، و ديوث، ولشكر پادشاه ظالم، و
مخنث، و كسى كه قطع رحم كند، و آنكه با خدا عهدى نمايد و بهآن وفا نكند» .
(11)
آوردهاند كه: «در زمان حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - در بنى
اسرائيلقحط و خشك سالى شد.موسى - عليه السلام - چندين دفعه به دعاى باران بيرون
رفت واثرى نبخشيد.حضرت كليم الله در اين باب مناجات كرد.و حى به او رسيد كه: در
ميانشما سخن چينى هست، و من به شومى او دعاى شما را مستجاب نمىكنم» . (12)
و از مضمون اين خبر مىتوان دانست كه: صاحب اين صفت، چقدر از رحمت الهىدور
است، كه از شئامت همراهى او، دست رد بر سينه مدعاى حضرت كليم نهاده، و دررحمت و فيض
بر روى امتى نگشاده.
و مروى است كه: «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چينى است» . (13)
و هر كه حقيقت اين صفتخبيثه را بشناسد، مىداند كه: سخنچين، بدترين مردمانو
خبيثترين ايشان است، زيرا صاحب اين صفت، منفك نمىشود از دروغ و غيبت ومكر و خيانت
و كينه و حسد و نفاق و افساد ميان بندگان خدا، و خدعه.و همه اينصفات، باعث هلاكت
ابدى و شقاوت سرمدى است.
و خداى - تعالى - در قرآن مجيد لعن فرموده است كسى را كه: «قطع كند آنچه راكه
خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمين كند» . (14)
و سخن چين، اين هر دو عمل را مرتكب شده.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «داخل بهشت نمىشود كسى
كهميان مردم، جدايى افكند» . (15)
و سخن چين مفرق دوستان است.
و نيز، آن حضرت فرمودند كه: «بدترين مردم كسى است كه مردم از شرارت او احتراز
كنند» . (16)
و شكى نيست كه: سخن چين، اين چنين است.
مجمل كلام اينكه: بدى سخن چين، از همه كس بيشتر است.
آوردهاند كه: «مردى بندهاى فروخت، به خريدار گفت: اين بنده هيچ عيبى ندارد
جزسخن چينى.خريدار گفت: راضى شدم.پس آن را خريد و برد.چند روزى كه از اينگذشت.روزى
آن غلام به زن آقاى خود گفت: من يافتهام كه آقاى من تو را دوستندارد! و مىخواهد
زنى ديگر بگيرد.زن گفت: چاره چيست؟ گفت: قدرى از موى زيرزنخ او را به من ده تا به
آن افسونى خوانم و او را مسخر تو گردانم.زن گفت: چگونهموى زير زنخ او را به دست
آورم؟ گفت: چون بخوابد، تيغى بردار و چند موى از آنجابتراش و به من رسان.بعد از آن
به نزد آقا رفت.و گفت: زن تو با مرد بيگانه طرح دوستىافكنده، و اراده كشتن تو كرده
است.چنانچه خواهى صدق من بر تو روشن شود، خود رابه خواب وانماى، و ملاحظه كن.مرد به
خانه رفته چنين كرد.زن را ديد با تيغ بر بالين اوآمد.يقين به صدق غلام كرده،
بىمحابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانيد.در ساعت،غلام خود را به خويشان زن
رسانيده، ايشان را از قتل زن اخبار نمود.ايشان آمده شوهررا كشتند.و شمشيرها در ميان
قبيله زن و شوهر كشيده شد و جمعى كثير به قتلرسيدند» . (17)
و علاوه بر همه اين مفاسد، سخن چين بيچاره اكثر اوقات در بيم و اضطراب ايناست
كه مبادا رسوا شود.بيشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اينها در نزد آنها كهسخن
چينى كرده خفيف و بى وقع و دو به هم زن و خبيثشناخته شده است، گو به روىاو اظهار
نكنند.
ميان دو كس جنگ چون آتش است سخن چين بدبخت هيزم كش است
كنند اين و آن خوش دگر باره دل وى اندر ميان، كوربخت و خجل
ميان دو تن آتش افروختن نه عقل استخود را در آن سوختن
اعتنا نكردن به سخن
نمام
و چون بدى سخن چينى و خباثت آن دانسته شد، پس بر هر عاقلى لازم است كه:
هرگاه سخن چينى نزد او آيد، و از مسلمى امرى نقل كند كه نبايد ذكر كرد، آن را
قبولنكند.چون سخن چين، فاسق است.و خبر هر فاسقى به «نص قرآن» ، (18)
مردود است.
بلكه، او را نهى كند و نصيحت نمايد.بلكه او را دشمن داشته باشد، كه چنين معصيتى
ازاو سرزده، علاوه بر دشمنى كه با او كرده، زيرا كه: كسى كه در عقب ديگرى
سخنىگويد، المى به او نرسانيده و در برابر شرم كرده.و اين شخص نمام كه او را مطلع
كردهاو را متالم ساخته، و از او شرم ننموده.بلكه باعث فساد و فتنه شده.و اگر دوست
مىبودآن شخص را كه در عقب سخن گفته منع مىگرد، و نمىگذاشت كه اين سخن را بگويد.
و اگر گفته بود، سعى در اصلاح مىنمود.پس عاقل بايد به يقين دانسته باشد كه
اينسخن چين، از آن سخن گوى، دشمنتر است.و نبايد به قول دشمن فاسقى دل با
برادرمؤمن بد كرد.و در صدد تفحص و تجسس برآمد، كه شرعا مذموم و نهى صريح درقرآن
كريم از آن شده.و نبايد سخن چينى او را اظهار كند، زيرا كه: اين نيز سخن چينى وغيبت
است.
محمد بن فضل به حضرت امام موسى - عليه السلام - عرض كرد كه: «فداى تو گردم،از
يكى از برادران دينى من چيزى به من مىرسد، كه من او را ناخوش دارم، و چون ازخود او
استفسار مىكنم، انكار مىكند.و حال اينكه جمعى از اهل وثوق و اعتماد مراخبر
دادهاند.حضرت فرمود: اى محمد! اگر خود بشنوى يا ببينى، گوش و چشم خود راتكذيب كن.و
اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند.در اين خصوص قول برادرت راتصديق كن، و ايشان را
تكذيب نماى» . (19)
مروى است كه: «شخصى به خدمتحضرت امير المؤمنين - عليه السلام - آمده و امربدى
از شخصى نقل كرد.حضرت فرمود: استفسار مىكنم، اگر راست گفته باشى با تودشمن خواهم
شد.و اگر دروغ گفته باشى از تو مؤاخذه خواهم كرد» . (20)
منقول است كه: «شخصى به ديدن يكى از حكماء رفت و از غيرى سخنى نزد او
نقلكرد.حكيم گفت: مرا با برادرم بد كردى.و دل فارغ مرا مشغول فكرى ساختى.و خودرا
كه نزد من امين بودى محل تهمت گردانيدى» .
و بدان كه: بدترين انواع سخن چينى«سعايت» است.و آن عبارت است از:
سخن چينى نزد كسى كه از او بيم ضرر و اذيتباشد.مانند سلاطين و امراء و حكام
ورؤسا.
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «كسى كه سعايت مردمان
راكند، حلال زاده نيست» . (21)
و سلاطين عدالت گستر، و حكام رعيت پرور، هرگز صاحب اين صفت را در نزدخود راه
نمىدهند، و گوش به سخن ايشان نمىكنند، و مىدانند كه ضرر ايشان بر رعاياو فقراء،
از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بيشتر است.
صفت دوازدهم: افساد
ميان مردم و ذم و عقاب آن
و آن اعم از سخن چينى است، زيرا: افساد بدون سخن چينى متحقق مىشود.و اينصفتى
استخبيث، و صاحب آن از اهل شقاوت است.و اين صفت، آدمى را به جهنممىرساند.و دين
آدمى را تباه مىكند.و صاحب اين صفتخبيثه، در مقام ضديتباخدا و رسول بر آمده
است.چون بسيارى از قواعد شرعيه، كه خداوند عالم قرار داده،از: حضور جمعه و جماعت و
مصافحه و زيارت و آمد و شد و ضيافت و نهى از ظن بدو غيبت، همه از براى حصول دوستى و
الفت ميان مردمان است.و هيچ چيز در نزدخداوند عالم و پيغمبر او چنين مطلوب نيست، كه
ميان بندگان الفت و يگانگى باشد.واين خبيث ملعون بد نفسى كه فساد مىكند، در مقام
خلاف خدا و رسول بر مىآيد.وآنچه از آنها خواستهاند او را رد مىكند.و شكى نيست
كه: چنين شخصى بدترين ناس،و رذل و خبيثترين ايشان، و مستحق انواع لعن است«...ان
عليهم لعنة الله و الملائكةو الناس اجمعين». (22)
اصلاح ميان مردم و
فضل و ثواب آن
و ضد اين صفت، كه اصلاح ميان مردمان بوده باشد از معالى صفات و فضايل ملكات
است.و علامتشرافت نفس و طهارت ذات است.و به اين سبب، ثواب بسيار،و فضيلتبىشمار
به ازاى آن در احاديث و اخبار رسيده است.
سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمودند: «فاضلترين صدقات، اصلاح كردن
ميانمردمان است» . (23)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «صدقهاى كه آن را خدادوست
دارد، اصلاح كردن ميان مردم است، هرگاه فسادى ميان ايشان واقع شود.ونزديك كردن
ايشان را به يكديگر است، چون دورى و جدائى ميانشان واقع شود» . (24)
و به مفضل، وكيل خود فرمود كه: «هرگاه نزاعى ميان دو نفر از شيعيان ما ببينى
ازمال من ميان ايشان اصلاح كن» . (25)
و به جهت وجوب اصلاح ميان مردم است كه دروغ گفتن در آن جايز است.
چنان كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: «هر دروغى را مىنويسندمگر
اينكه در جهاد بوده باشد يا دروغ بگويد ميان دو نفر كه اصلاح ميان ايشان كند» .
(26)
و حضرت صادق - عليه السلام - به ابن عمار فرمود كه: «از من به فلان اشخاص
چنينو چنين بگو.ابن عمار عرض كرد كه: هرگاه غير از آنچه فرموديد سخنى ديگر از
زبانشما به جهت اصلاح بگويم رواست؟ فرمود: بلى، مصلح، دروغگو نمىباشد، امثال
اينسخنها صلح است نه كذب» . (27)
و مراد اين است كه: اگر كسى به جهت اصلاح ميان مردم سخن غير واقعى بگويد
كهاصلاح شود، اين را دروغ نمىگويند و ضرر ندارد.سبحان الله! اعتناى پروردگار عالم
بهاصلاح حال مردم تا آن حد است كه دروغ را كه از معاصى عظيمه است در اينخصوص
تجويز فرموده و آن را افضل صدقات قرار داده.و قواعد قانونى چند بهجهتحصول الفت
مقرر فرموده.و مفسد را به لعن و عذاب، مخصوص ساخته.و باوجود اين، چنانچه در بسيارى
از ابناى روزگار مشاهده مىشود بسيارى از ارباب نفوسخبيثه به جهت پيشرفت امور
دنيويه و گذران چند روزه اين خانه عاريت اساس، افسادميان دوستان و مسلمانان
مىچينند، و آتش فتنه روشن مىكنند.بلكه چه بسا كسانىهستند كه به اندك خلاف توقعى
كه از كسى مشاهده نمودند در مقام انواع فسادبر مىآيند.
صفتسيزدهم: شماتت
كردن
و آن عبارت است از گفتن اينكه: فلان بلا يا فلان مصيبت كه به فلان كس رسيده
ازبدى اوست.و با آن سرور و شادى نيز باشد.و منشا اين، غالبا عداوت و حسد است.وبسا
باشد كه: ناشى از جهل به مواقع قضا و قدر الهى شود.و اين صفت، بسيار بد و غائلهآن
بى حد است.
و به تجربه، واضح، و از اخبار، ثابت است كه: هر كه شماتت كند ديگرى را به
سبببليهاى كه گرفتار شده باشد، از دنيا نمىرود تا خود نيز به آن مبتلا گردد و
ديگرى او راشماتت كند. (28)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «شماتت مكن برادر خود را،كه
اگر چنان كنى خدا بر او رحم مىكند و اين بليه را به تو نازل مىكند» . (29)
و فرمود كه: «هر كه شماتت كند برادر خود را به مصيبتى كه به او روى داده، از
دنيانمىرود مگر اينكه به آن، گرفتار گردد» . (30)
پس، چگونه كسى كه از حال خود ايمن شده در مقام شماتت ديگرى بر مىآيد؟ !
«لا تخافوا» (31) از خدا نشنيدهاى پس چه خود را ايمن و خوش
ديدهاى
تا نرويد ريش تو اى جان من بر دگر ساده زنخ (32) طعنه مزن
علاوه بر اينكه هر بلا و مصيبتى كه بر مسلمانى مىرسد كفاره گناهى از او، يا
موجبرفع درجه از براى او و بلندى مرتبه او مىگردد. آيا نمىبينى كه:
هر كه در اين بزم، مقربتر است جام بلا بيشترش مىدهند
و شكى نيست كه: ابتلاى زمره اولياء، و مصائب طايفه انبياء از بدى افعال
ايشاننبوده.پس عاقل را لازم است كه: در اين مراتب، تامل كنند، ابتدا بر خود بترسد
و ازگرفتارى خود احتراز نمايد.و بعد از آن بداند كه شماتت، باعث ايذاى برادر مسلم،
وموجب عذاب آخرت است.پس تدبر كند كه: بلا و گرفتارى، دلالتبر بدى و خارىدر نزد
حضرت بارى نمىكند، بلكه رايحه قرب درگاه الهى از آن به مشام ارباببصيرت
مىرسد.پس، خود را از اين صفت محافظت كن، و از اين مهلكه نجات ده.
پىنوشتها:
1. محجة البيضاء، ج 5، ص 237.و احياء العلوم، ج 3، ص 114
2. محجة البيضاء، ج 5، ص 237.و احياء العلوم، ج 3، ص 114.
3. بحار الانوار، ج 75، ص 214، ح 9.
4. كافى، ج 2، ص 225، ح 11.
5. كافى، ج 2، ص 225، ح 12
6. قلم، (سوره 68)، آيات 13- 11
7. همزه، (سوره 104)، آيه 1.
8. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 111، ح 5. (ط، قديم) .و ج 9، ص 150، باب 144، ح 4.
(ط، آل البيت) .
9. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 111، ح 6. (ط، قديم) و ج 9، ص 150، باب 144، ح 5.
(ط، آل البيت) .
10. كافى، ج 2، ص 369، ح 1.
11. محجة البيضاء، ج 5، ص 276.و احياء العلوم، ج 3، ص 135.
12. بحار الانوار، ج 75، ص 268، ح 19.و ص 266، ح 15.
13. بحار الانوار، ج 75، ص 265، ح 10
14. بقره، (سوره 2)، آيه 27.
15. محجة البيضاء، ج 5، ص 279، و احياء العلوم، ج 3، ص 136.
16. محجة البيضاء، ج 5، ص 279.و احياء العلوم، ج 3، ص 136.
17. بحار الانوار، ج 75، ص 270، در بيان ح 19
18. حجرات، (سوره 49)، آيه 6.
19. وسائل الشيعه، ج 8، ص 609، ح 4.
20. بحار الانوار، ج 75، ص 266، ح 13.و ص 270.ذيل ح 19
21. محجة البيضاء، ج 5، ص 279.و احياء العلوم، ج 3، ص 136.
22. آل عمران (سوره 3) آيه 87
23. جامع السعادات، ج 2، ص 280.
24. كافى، ج 2، ص 209، ح 1.
25. كافى، ج 2، ص 209، ح 3.
26. محجة البيضاء، ج 5، ص 245.و احياء العلوم، ج 3، ص 120، (با اندك تفاوتى) .
27. كافى، ج 2، ص 210، ح 7.
28. كافى، ج 2، ص 356، ح 3.
29. كافى، ج 2، ص 359، ح 1.
30. كافى، ج 2، ص 359، ح 1.
31. نترسيد.
32. «ساده» يعنى: پسرى كه هنوز موى در چهرهاش پيدا نشده. «ساده زنخ» يعنى:
چانه بىمو (بىريش).
|