معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۳۸ -


صفت پنجم: كوتاهى و مسامحه كردن در امر به معروف و نهى از منكر

و سبب آن يا ضعف نفس است، يا طمع مالى.و آن از جمله مهلكات است.و ضررآن عام، و فساد، آن تام است، زيرا اگر بساط امر به معروف و نهى از منكر پيچيده شود، واساس آن برچيده شود، آيات نبوت از ميان مردم بر طرف، و احكام دين و ملت ضايع و تلف مى‏گردد.و جهل و نادانى عالم را فرو مى‏گيرد.و ضلالت و گمراهى ظاهرمى‏شود.و آثار شريعت رب العالمين فراموش، و چراغ آيين سيد المرسلين خاموش، فتنه‏و فساد شايع، و ولايت و اهل آنها نابود و ضايع مى‏گردند.

و از اين جهت است كه مى‏بينى و مى‏شنوى كه: در هر روزگارى كه قوى النفس‏ديندارى كه حكم او نافذ و جارى بود، از علماى صاحب ديانت، يا امراى‏صاحب سعادت از پى اين كار دامن همت‏بر ميان زد، و در راه دين و آئين از ملامت وسرزنش مردمان انديشه نكرد، همه مردمان به طاعات و «مبرات‏» (1) راغب، و تحصيل‏علم و عمل را طالب شدند.و بركات از آسمان بر ايشان نازل، و خير دنيا و آخرت‏ايشان را حاصل شد.و در هر زمانى كه عالم عاملى، يا سلطان عادلى همت‏بر اين امرخطير نگماشت، و اين كار عظيم را سهل انگاشت، امر مردم فاسد، و بازار علم و عمل‏كاسته گشته مردم به لهو و لعب مشغول، و به هوا و هوس گرفتار، و خود سر شدند.و يادخدا و فكر روز جزا را فراموش، و از باده معاصى و ملاهى مست و مدهوش گشتند.

و به اين سبب در آيات و اخبار، مذمت‏بسيار بر ترك امر به معروف و نهى از منكر شده.

خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«لو لا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون‏»

يعنى: «چرا نهى نمى‏كنند علماء و دانايان، ايشان را ازگفتار گناه و خوردن حرام؟ هر آينه بدكارى است آنچه مى‏كنند» . (2)

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هيچ قومى نيست كه‏معصيت كنند و در ميان ايشان كسى باشد كه قدرت داشته باشد ايشان را منع كند ونكند، مگر بيم آن است كه خداى - تعالى - فروگيرد ايشان را به عذابى كه از نزد او نازل‏مى‏گردد» . (3)

و نيز از آن سرور منقول است كه فرمود: «بايد البته امر به معروف و نهى از منكرنماييد.و الا بدان شما بر شما مسلط مى‏شوند.پس خوبان شما دست‏به دعا بر مى‏دارند ودعاى ايشان به درجه اجابت نمى‏رسد» . (4)

و فرمود كه: «خدا عذاب نمى‏كند خواص را به گناه عوام، تا معاصى در ميان ايشان‏ظاهر و هويدا گردد و خواص را قدرت بر انكار آنها باشد و انكار نكنند» . (5)

و از حضرت امير مؤمنان - عليه السلام - منقول است كه فرمود: «به درستى كه كسانى كه پيش از شما به هلاكت رسيدند بدان واسطه بود كه مرتكب معاصى شدند، و علماى‏ايشان آنها را نهى نكردند، چون معصيت ايشان به طول انجاميد عقوبات الهى بر ايشان‏نازل گرديد» . (6)

و فرمود كه: «امر به معروف و نهى از منكر، دو مخلوق‏اند از خلقهاى الهى، پس هر كه‏يارى كند آنها را خدا او را عزيز كند.و هر كه ذليل كند آنها را خدا او را ذليل كند» . (7)

و نيز از كلمات آن حضرت است كه: «هر كه ترك كند انكار منكر را به دل و دست‏و زبان، او مرده‏اى است در ميان زندگان‏» . (8) و فرمود كه: «رسول خدا ما را امر كرد كه ملاقات كنيم با اهل معاصى با روهاى‏درهم كشيده‏» . (9) و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «خداوند عالم به شعيب‏نبى وحى فرستاد كه: من صد هزار نفر از قوم ترا عذاب خواهم كرد، چهل هزار نفر بدان،و شصت هزار نفر از نيكان.عرض كرد كه: پروردگارا! نيكان را چرا؟ خطاب رسيد: به‏جهت آنكه «مماشات‏» (10) و سهل انگارى با اهل معصيت كردند و به غضب من غضبناك‏نگشتند» . (11) و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «پاكيزه نشد طايفه‏اى كه ازاقوياى ايشان حق ضعفاى ايشان گرفته نشد» . (12) و از آن حضرت مروى است كه: «خداى - تعالى - دو ملك را فرستاد به شهرى كه‏آن را با اهلش سرنگون سازند، چون به آنجا رسيدند، مردى را ديدند كه خدا رامى‏خواند و تضرع مى‏كند و زارى مى‏نمايد.يكى از آن دو ملك گفت: اين مرد رانمى‏بينى؟ گفت: چرا و ليكن آنچه خدا فرموده به جا مى‏آوريم.آن يك گفت: من كارى‏نمى‏كنم تا پروردگار رجوع كنم و از او سؤال كنم.پس مراجعت كرد و عرض كرد:

پروردگارا! چون به اين شهر رسيديم فلان بنده ترا ديديم كه تو را مى‏خواند و تضرع‏مى‏كرد.خداى - تعالى - فرمود: امرى كه كردم به جا آوريد، به درستى كه آن مرد كسى‏است كه هرگز در غيظ به جهت امر من متغير نشده، يعنى در معاصى به غضب نيامده‏» . (13)

و روزى آن حضرت به طايفه‏اى از اصحاب خود فرمودند كه: «بر من لازم است كه‏بى‏گناهان شما را به گناهكاران مؤاخذه نمايم.و چگونه لازم نباشد و حال اينكه از مردى‏از شما عمل قبيحى به شما مى‏رسد و انكار بر او نمى‏كنيد.و از او دورى نمى‏نمائيد.واذيت نمى‏رسانيد او را تا آن را ترك كند» . (14)

و فرمود كه: «البته بار خواهم كرد گناهان نادانان شما را بر علما و دانايان شما. چه چيز باز مى‏دارد شما را كه چون از مردى از شما معصيتى به شما برسد به نزد اوبيائيد و او را سرزنش كنيد و پند و نصيحت كنيد؟ ! شخصى عرض كرد كه: قبول‏نمى‏كنند.فرمود: از ايشان دورى كنيد و از نشستن با ايشان اجتناب نمائيد» . (15)

و اخبار بسيار در منع از حاضر شدن در مجالس معصيت، وارد شده، در صورتى كه‏نهى از آن، و دفع آن مقدور و ممكن نباشد.

و رسيده است كه: «اگر كسى در مجلس معصيت‏حاضر شود لعنت‏بر او نازل‏مى‏شود» . (16)

بنابراين، جايز نيست داخل شدن در خانه‏هاى ظلمه و فساق، در هنگامى كه مشغول‏ظلمى يا فسقى باشند.و همچنين جايز يست‏حاضر شدن در مجامعى كه در آنهامعصيتى واقع مى‏شود و آدمى قدرت بر دفع آن ندارد، زيرا كه: ملاحظه معاصى، بدون‏ضرورت جايز نيست.و عذر اينكه: من قدرت بر دفع آن ندارم مسموع نى.و به اين‏سبب بود كه: جمعى از پيشينيان، عزلت اختيار كرده و از مردم كناره گرفته و به اين‏مضمون عمل مى‏نمودند.

اگر در جهان از جهان رسته‏اى‏ست دراز خلق برخويشتن بسته‏اى‏ست

و سبب عزلت ايشان اين بود كه مبادا در بازار و راه و مجامع و عيدگاه ملاحظه‏عصيان پروردگار را نمايند و از دفع آن عاجز باشند.

و چون حال مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر را دانستى، و فهميدى كه بر آن‏چه قدر مفاسد مترتب است، خواهى دانست كه: امر به معصيت و نهى از طاعت چه‏مفسده‏اى دارد.و چه عقاب در مقابل آن است! روزى حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «چگونه خواهيد بود هرگاه‏زنان شما فاسد شوند؟ و جوانان شما فاسق گردند؟ و امر به معروف نكنيد و نهى از منكرننمائيد؟ از روى تعجب عرض كردند كه: همچنين وقتى خواهد بود؟ فرمود: بلى.و بدتر از اين، چگونه خواهيد بود هرگاه معروف در نظر شما منكر باشد و منكر معروف؟» . (17)

و هر كه تامل كند در اخبار و آثار، و آگاه باشد بر تواريخ و حكايات پيشينيان، وبلاها و عقوباتى كه به ايشان رسيد، و مشاهده عصر خود را كند، و آنچه در آن حادث‏مى‏شود ببيند از: ابتلاى مردمان بعد از شيوع معاصى، به بعضى آفات سماويه و ارضيه،يقين مى‏كند كه: هر عقوبت آسمانى و زمينى، از: طاعون و وباء، و قحط و غلا، وكم شدن آب و باران، و تسلط اشرار و ظالمان، و قتل و غارت و زلزله و امثال اينها، به‏سبب ترك‏كردن مردمان است امر به معروف و نهى از منكر را.

فصل: اهتمام در امر به معروف و نهى از منكر

بدان كه ضد كوتاهى در امر به معروف و نهى از منكر، سعى و اجتهاد در آنها است.واين از اعظم شعائر دين، و اقواى علامت‏شريعت و آئين است.و آن مقصد كلى است ازبعثت انبيا و اوصيا، و نايب گردانيدن متدينين از علمائى كه مدار گردش آسياى جميع‏اديان است.و اختلال آن موجب بازماندن آن از دور آن است.و از اين جهت مدح وترغيب به آن در آيات و اخبار بى‏پايان رسيده، و امر به آن شده.

خداوند عالم - جل شانه - مى‏فرمايد:

«و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون‏»

يعنى: «بايد از شما طايفه‏اى باشندكه مردم را به خير بخوانند و امر به معروف كنند و نهى از منكر نمايند.و اين طايفه‏رستگاران‏اند» . (18)

و نيز مى‏فرمايد: «كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن‏المنكر»

يعنى: «شما بهترين امتى هستيد كه بيرون آمده‏ايد، زيرا كه: امر مى‏كنيد به‏معروف و نهى مى‏كنيد از منكر» . (19)

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: به خدائى كه جان من درقبضه قدرت اوست كه البته شما را يكى از دو چيز خواهد بود: يا آنكه امر به معروف‏كنيد و اهل معاصى را از منكرات باز داريد.يا آنكه حق - سبحانه و تعالى - عذابى از نزدخود بر شما گمارد و هر چند دعا كنيد اجابت نكند» . (20)

و نيز از آن حضرت منقول است كه: «جميع اعمال حسنه و جهاد در راه خدا در پيش امر به معروف و نهى از منكر نيست مگر مثل جرعه‏اى در پيش درياى بى‏پايان‏» . (21)

و از آن حضرت مروى است كه: «خداى - تعالى - هيچ پيغمبرى را مبعوث نكردمگر اينكه از براى او خواص اصحاب چند هستند، و آن پيغمبر در ميان ايشان به قدرى‏كه خدا مى‏خواهد مكث مى‏كند.و به كتاب خدا و اوامر او عمل مى‏كند، تا اينكه خداقبض روح آن پيغمبر را كند.آن خواص مى‏مانند و به كتاب خدا و امر او و طريقه‏پيغمبر او عمل مى‏نمايند.و چون ايشان منقرض شدند بعد از ايشان هم طايفه‏اى‏مى‏رسند كه بر سر منبرها مى‏نشينند كه قول ايشان معروف، و عمل ايشان منكر است.

پس هر وقت‏شما اين زمان را دريابيد واجب است‏بر هر مؤمنى كه با ايشان جهاد ودفاع كند.و اگر قدرت نداشته باشد در دل با ايشان نزاع داشته باشد.و به غير از اين،اسلامى نيست‏» . (22)

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «امر به معروف ونهى از منكر، اجل كسى را نزديك نمى‏كند، و روزى كسى را كم نمى‏كند، و بهتر از اين،كلام حقى است كه كسى در پيش حاكم جابرى بگويد» . (23)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «امر به معروف ونهى از منكر، طريقه پيغمبران، و شيوه نيكان است. فريضه عظيمه‏اى است كه ساير فرايض‏به واسطه آن به پاى داشته مى‏شود.و به آن، راهها امن مى‏گردد.و مكاسب، حلال‏مى‏شود.و مظلمه‏ها به صاحبانش رد مى‏شود.و زمين، آباد مى‏گردد.و از دشمنان دين،انتقام كشيده مى‏شود.و امر شريعت، استقامت‏به هم مى‏رساند.پس به دلهاى خود برمعصيت و اهل آن انكار كنيد.و انكار ايشان را به زبان آوريد.و روهاى ايشان رابخراشيد.و در راه خدا از ملامت ملامت كنندگان خوف و انديشه منمائيد.پس اگر قول‏شما را قبول كردند و از معصيت‏باز ايستادند و به حق رجوع كردند ديگر راهى وتسلطى بر ايشان نيست.به درستى كه تسلط بر كسانى است كه مردمان را ظلم مى‏كنند ودر زمين به ناحق سركشى مى‏نمايند، و ايشان‏اند كه عذابى دردناك از براى ايشان آماده‏است.و با اين كسان، جهاد كنيد، با بدنهاى خود و دشمن داريد ايشان را به دلهاى‏خود» . (24)

و در بعضى اخبار وارد است كه: «موسى - عليه السلام - بر پروردگار عرض كرد كه:

كدام يك از بندگان تو در نزد تو محبوب‏تر است؟ خطاب رسيد: آنكه در تحصيل رضاى ما چنان كوشد كه ديگران در تحصيل آرزوهاى خود.و كسى كه به پناه بندگان صالح ما در آيد.و كسى كه چون معصيت مرا ببيند چنان غضبناك گردد كه پلنگ از براى خود،يعنى از اندك و بسيار خلق نينديشد.و از كشتن باك ندارد» . (25)

بلى: مؤمن بايد كه در حال معاينه معاصى به جهت تحصيل رضاى پروردگار جبارغيرت دين، و عصبيت و حميت چنان بر او مستولى گردد كه از كثرت و قوت مخالفان‏حق نينديشد.و به مهابت و سطوت ملوك و سلاطين التفات نكند.و در نصرت حق، ازمال و جان و آبرو مضايقه ننمايد.

رسانيدن امر حق طاعت است ززندان نترسى كه يك ساعت است

يكى از صحابه به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - عرض كرد كه: «كدام يك ازشهيدان نزد خدا گرامى‏ترند؟ فرمود: مردى كه در پيش حاكم ظالمى سخن حق گويد وآن ظالم او را بكشد.و اگر نكشد ديگر گناه بر او نوشته نمى‏شود» . (26)

پس هر كه طالب سعادت و رضاى حضرت رب العزة باشد بايد در هر وقت ازملاحظه معاصى، خوددارى نكند.و چگونه كسى كه خود را بنده خدا داند در حين‏مشاهده نافرمانى او خوددارى تواند كرد، و حال اينكه دو نفر كه با هم فى الجمله ربطى‏دارند نمى‏توانند ملاحظه سهل انگارى در امر يكديگر را بكنند.و چه ربطى از خالقيت‏بالاتر و برتر است؟ و كسى كه خود را وابسته به ديگرى داند، - مانند حاكم نسبت‏به‏پادشاه، يا ملازم حاكم نسبت‏به حاكم، يا امثال آنها - اگر ببيند كه كسى مخالفت آن‏شخص را مى‏كند در صدد معارضه و منازعه بر مى‏آيد.پس چگونه مى‏شود كه كسى‏مخالفت پروردگار را ببيند و متعرض نگردد، و رضاى مردم را بر رضاى خدا مقدم‏دارد.و به تجربه ثابت، و از اخبار و آثار ظاهر مى‏گردد كه: پاس شريعت داشتن، و همت‏بر اصلاح حال بندگان خدا گماشتن، موجب عزت، و غلبه حرمت در نظرها، و طول عمرمى‏گردد.

وجوب امر به معروف و نهى از منكر و شرايط آن

و مخفى نماند كه: آنچه از آيات و اخبار مذكوره، و ساير آيات «عديده‏» (27) ، و اخبارمتواتره مستفاد مى‏شود اين است كه: امر به معروف و نهى از منكر بر هر فردى از افرادمكلفين واجب است.و اين مطلب، مورد اتفاق جميع علماى شيعه و سنى است.به اين معنى كه: امر كردن به واجبات، و نهى كردن از افعال محرمه، وجوب دارد.و اما امر به‏مستحبات، و نهى از امور مكروهه، واجب نيست، بلكه سنت است.و وجوب امر به‏واجب و نهى از حرام چهار شرط دارد:

اول آنكه: علم داشته باشد به اينكه: اين فعل بر آن شخص واجب است‏يا حرام.

پس در امور متشابه، امر به معروف و نهى از منكر وجوب ندارد.بنابراين، هر كه علم به هم‏رسانيد به وجوب يا حرمت هر امرى، به نحوى كه احتمال اختلاف مجتهدين را در آن‏ندهد، مثل اينكه: ضرورى دين يا مذمت‏يا اجماعى همه علماء باشد بر او لازم است كه‏امر و نهى در آن كند.و كسى كه علم قطعى نداشته باشد به حكم چيزى، و اجماعى‏نباشد، بلكه اختلافى باشد يا احتمال اختلاف فقها را در آن امر بدهد اگر چه خودمجتهد باشد و در حكم آن رايى داشته باشد، يا راى يكى از مجتهدين را در آن بداندنمى‏تواند كسى را به عنوان وجوب به آن امر و نهى نمايد، و در آن امر به معروف ونهى از منكر به عمل آورد.مگر در حق كسى كه بداند لازم بر آن كس همان حكمى است‏كه او نيز مى‏داند.

خلاصه كلام آنكه: در مسائل «قطعيه اجماعية‏» (28) بر هر كسى امر به معروف ونهى از منكر در حق هر كسى لازم است.و اما در غير آنچه اجماعى است، و اختلاف‏آراى مجتهدين در آن ممكن است، مجتهدى يا مقلدى امر و نهى در آن نمى‏تواندكرد، مگر بر كسى كه بداند اعتقاد او هم موافق اعتقاد اوست، يا بايد موافق باشد.

دوم آنكه: احتمال فايده و اثرى بر امر و نهى خود بدهد.پس چنانچه يقين داند ياظن غالب او اين باشد كه: اثرى مترتب نمى‏شود امر به معروف و نهى از منكر واجب‏نخواهد بود.

سوم آنكه: متضمن مفسده و ضررى نباشد.پس اگر در امر به معروفى يانهى از منكرى مظنه ضررى به خود يا به يكى از مسلمانان باشد، وجوب آن قطع خواهدشد.

همچنان كه در بعضى از روايات رسيده كه: هر كه متعرض صاحب تسلط جابرى‏بشود و بليه به او برسد اجر و ثوابى از براى او نخواهد بود.

و آنچه مذكور شد كه: گرامى‏ترين شهيدان كسى است كه سخن حقى در نزد ظالمى‏بگويد و او را بكشد در صورتى است كه ابتداء مظنه مفسده نداشته باشد و چنين داندكه: ضررى به او نخواهد رسيد.

چهارم آنكه: از شخصى كه معروف ترك شده يا منكر صادر گرديده آثار پشيمانى و توبه به ظهور نرسد، كه اگر آن شخص نادم شود ديگر احتياج به امر به معروف ونهى از منكر نيست.

و از جمله امورى كه در امر به معروف و نهى از منكر لازم است آن است كه: علم به‏صدور آن هم رسيده باشد، به اين نحو كه: آدمى خود آن را ببيند يا علم به آن به‏هم رساند بدون اينكه تفحص يا تجسس نمايد.اما به محض احتمال يا مظنه، تجسس ازآن جايز نيست و در صدد فحص نبايد برآمد.پس اگر كسى گمان برد كه: شخصى درخانه مشغول معصيتى است، اما يقين نداشته باشد نمى‏تواند داخل آنجا شود.و نبايددر صدد تحقيق آن برآيد.و همچنين جايز نيست گوش فرا داشتن، تا معلوم شود كه‏صدائى كه مى‏آيد معصيت است‏يا نه.يا بوئيدن دهان، به جهت آنكه معلوم كنى شراب‏خورده است‏يا نه.يا تحقيق اينكه آيا در خانه شراب دارد؟ يا آنچه در ظرف اوست‏شراب است‏يا نه؟ يا پرسيدن اينكه در زير دامان، آلت «سازى‏» پنهان كرده است‏يا نه؟ وخلاصه آنكه تا علم حاصل نشود تفحص و تجسس نمودن جايز نيست.و از همسايه ورفقاى فاسق تفتيش فسق او را كردن روانه.

بلى اگر كسى تفحص نمود و بر آن معصيتى معلوم شد، در آن وقت نهى از آن لازم‏است، اگر چه ابتداء خوب نكرده است كه تجسس نموده.و لازم نيست كه آن كه‏امر به معروف و نهى از منكر مى‏كند عادل باشد، و خود هيچ معصيتى، يا همان معصيت رانكند، بلكه بر هر كه بر ترك معروفى، يا فعل منكرى مطلع شد بر او امر و نهى لازم‏است.خواه خود آن شخص خوب باشد يا بد.اگر خود، آن معصيت را بكند به آن‏جهت عاصى و گناهكار خواهد بود.و اگر با وجود اين، از ديگرى مطلع شود امر و نهى‏نكند دو گناه كرده خواهد بود.

بلى: كسى كه خود مرتكب معصيتى باشد و ديگران را از آن نهى كند خالى ازخجالت و شرمسارى در نزد حضرت بارى نيست.

همچنان كه در اخبار رسيده كه به حضرت عيسى - عليه السلام - وحى رسيد كه:

«اول نفس خود را پند ده، اگر پند پذير شدى، آن وقت مردم را پندگوى.و اگر نه، از من حيا و شرم كن‏» . (29)

و ليكن ظاهر آن است كه: اين در صورتى است كه امر به معروف و نهى از منكر به قهرو غلبه و تسلط باشد.اما اگر به عنوان پند و موعظه و نصيحت‏باشد دور نيست كه شرطباشد كه خود، مرتكب آن معصيت نگردد.و مردمان بر صدور آن معصيت از او مطلع‏نباشند، زيرا اگر مردم او را مرتكب آن گناه دانند موعظه او اصلا فايده و اثرى نمى‏بخشد.و دانستى كه با وجود عدم اثر، امر و نهى واجب نيست.

خلاصه اينكه: امر به معروف و نهى از منكر، به دو وجه مى‏شود:

شرايط آمر و ناهى

يكى به قهر و تسلط، مثل شكستن ساز و ريختن شراب و باز داشتن از زنا و لواط وامثال اينها.و شرط اين وجه، عدالت و عدم صدور آن معصيت از امر و نهى كننده نيست.

و يكى ديگر به وعظ و نصيحت و ترسانيدن از خدا و عذاب، و ظاهر آن است كه:

چون با وجود فسق آن شخص، و ارتكاب خود، آن معصيت را اثرى بر نصيحت اومترتب نشود، شرط باشد كه: مردم او را مرتكب آن معصيت ندانند.

و آنچه مذكور شد از براى هر كسى است كه ملاحظه معصيتى را كند و بر آن مطلع‏شود.اما شخصى كه خود را نصب مى‏كند از براى اصلاح حال مردم، و ارشاد و هدايت‏ايشان، و تبليغ احكام شريعت، و بر مسند نيابت‏حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - مى‏نشيند بايد متصف به صفت تقوى و عدالت و ورع وزهد باشد.و عالم به احكام كتاب خدا و احاديث ائمه هدى بوده، جامع شرايط حكم وفتوى باشد.

و اشاره به اين شخص فرموده است‏حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - درمصباح الشريعه كه مى‏فرمايد: «هر كه هوا و هوس خود را ترك نكرده، از آفات نفس‏اماره و شهوات آن دورى نجسته، و لشكر شيطان را «منهزم‏» (30) نساخته، و در پناه خدا وامان و نگاهدارى او داخل نشده، صلاحيت امر به معروف و نهى از منكر را ندارد، زيرا كه‏هر كه: چنين نباشد هر وقتى كه امرى از اوامر الهيه را ظاهر سازد حجت‏بر خود اومى‏شود، و مردم به او يقين نمى‏كنند و خداى - تعالى - مى‏فرمايد: «آيا مردم را به خوبى‏امر مى‏كنيد و خود را فراموش مى‏نمائيد؟ و خطاب به او مى‏رسد كه: اى خيانتكار! مخلوقات مرا نهى مى‏كنى از آنچه خود به عمل مى‏آورى و داخل آن گرديده‏اى؟ !» . (31)

و بدان كه: از براى چنين شخصى، يعنى كسى كه بناى امر به معروف و نهى از منكرمى‏گذارد و در صدد اصلاح حال مردم بر مى‏آيد سزاوار است كه: خوش خلق و صاحب‏صبر و حلم و قوى النفس باشد كه از سخن مردم مضطرب و اندوهناك نشود.و اگر درحق او چيزى گويند كه لايق او نباشد متزلزل نگردد، زيرا كه: مردم همگى تابع‏هوا و هوس‏اند، و در پى استيفاى لذات خوداند. پس اگر ايشان را نهى كند، بر ايشان شاق و گران مى‏باشد.و به اين جهت، زبان خود را در حق او مى‏گشايند و نسبت‏به او سخنانى‏مى‏گويند كه: لايق شان او نيست.و بسا باشد كه: در مقابل او گفتار يا كردار خلاف ادبى‏نسبت‏به او به عمل مى‏آورند.پس بايد دلى قوى داشته باشد كه به اينها مضطرب نگرددو از جا در نرود.و بايد با مردم مهربان باشد.و با ايشان به رفق و مدارا رفتار كند، چون‏پند و نصيحت‏به رفق و ملايمت، بهتر در دل جا مى‏كند و بيشتر تاثير مى‏كند.و بايدبى‏طمع از مردم باشد.و قطع طمع و اميد از ايشان نموده باشد، زيرا كه: كسى كه طمع به‏مال مردم دارد، يا اميد ستايش و مدح به ايشان دارد نمى‏تواند اصلاح مردم كند وامر به معروف و نهى از منكر نمايد.

گويند: «يكى از بزرگان در خانه گربه‏اى داشت و قصابى در حوالى او دكان داشت، وآن شخص هر روز از آن قصاب به جهت گربه خود پاره‏اى گوشت مى‏گرفت.روزى ازآن قصاب معصيتى ديد اول به خانه آمد و گربه را بيرون كرد بعد از آن به نزد آن‏قصاب آمده وى را از آن معصيت منع كرد و نهى نمود و سخنان درشت‏با او گفت.

قصاب گفت: گربه تو چيزى نخورد.گفت: تا گربه را بيرون نكردم و طمع از تو نبريدم‏در مقام منع تو بر نيامدم‏» . (32)

از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «صاحب امر به معروف بايدعالم باشد به حلال و حرام، و از آنچه متعلق به نفس اوست.و در آنچه امر و نهى‏مى‏نمايد فارغ شده باشد.و خير خواه مردمان، و مهربان به ايشان باشد.و ايشان را به‏لطف و گفتار نيك به خوبى بخواند.و معرفت‏به تفاوت اخلاق مردم داشته باشد، تا باهر كسى به نوعى كه بايد رفتار كند.و به مكرهاى نفس مكاره و كيد شيطان، بينا و داناباشد.هر اذيتى از مردم به او رسد بر آن صابر باشد، و در صدد مكافات ايشان نباشد.

شكايت از ايشان نكند و حميت و عصبيت‏بكار نبرد.و از براى نفس خود به غيظ نيايد.

نيت‏خود را از براى خدا خالص سازد و استعانت و يارى از او جويد.پس اگر مردم‏نافرمانى كنند و با او جفا نمايند صبر كند.و اگر فرمان او برند و سخن او را قبول كنندشكر گزارى ايشان را كند.و امر خود را به خدا واگذارد.و به عيب خود بينا باشد» . (33)

شرايط امر و نهى شونده

و مخفى نماند كه آنچه ذكر شد شرايط و آداب آن كسى بود كه امر به معروف ونهى از منكر مى‏نمايد.و اما كسى را كه بايد امر و نهى كرد شرط او در غالب آن است كه:

عاقل و بالغ باشد.بلى: در بعضى از منكرات اين شرط نيست، چون اگر كسى طفل ياديوانه را ببيند كه شراب مى‏خورد بر او واجب است كه شراب را بريزد و او را منع كند.

و همچنين اگر ديوانه‏اى را ببيند كه با ديوانه لواط يا زنا مى‏كند، يا با حيوانى جمع شده‏بايد او را منع كند.

فصل: مراتب امر به معروف و نهى از منكر

چون وجوب امر به معروف و نهى از منكر را دانستى و شرايط آن را شناختى، بدان كه:

از براى آن چند مرتبه است:

اول: انكار قلبى، به اين نحو كه: در دل، منكر فاعل معصيت‏باشى.و از اين جهت اورا دشمن داشته باشى.و اين مرتبه، مشروط به چهار شرطى كه گذشت نيست، بلكه همين‏به دو شرط از آنها مشروط است: يكى اينكه: عالم باشد به اينكه آنچه را مرتكب شده‏معصيت است.و ديگر آنكه: آن شخص كه مرتكب منكر شده نادم و پشيمان نباشد.

دوم: ارشاد و هدايت و شناسانيدن اينكه آنچه را كرده معصيت است، زيرا بسيارى‏از مردم از راه جهل و نادانى مرتكب بعضى معاصى مى‏گردند.

سوم: اظهار تنفر و اكراه از آن شخص عاصى، و كناره جوئى و دورى كردن از او، وترك دوستى و مجالست‏با او.

چهارم: به زبان، منع كردن و انكار بر او نمودن.ابتدا به پند و نصيحت، و چنانچه‏مفيد نشد به تهديد و ترسانيدن.و اگر آن نيز اثر نكرد به درشتى و سخنان زبر به او گفتن‏و دشنام دادن.به اين نوع كه: اى نادان، و اى جاهل، و اى احمق، و اى فاسق و امثال اينها.

پنجم: به بازداشتن او از معصيت‏به قهر و تسلط، چون شكستن آلات لهو و لعب، وريختن شراب، و گرفتن مال مغصوب و به صاحب آن رد كردن و امثال اينها.

ششم: با زدن به دست و پا بدون اينكه منتهى به قتل و جراحت‏شود.

هفتم: به شمشير كشيدن و سلاح داشتن و مجروح كردن و كشتن.و اين مرتبه در نزداكثر علماى ما موقوف به اذن امام - عليه السلام - است.و از براى رعيت‏بدون اذن امام‏جايز نمى‏دانند، و ليكن سيد مرتضى و جماعتى، از براى كسى كه متمكن باشد و موجب‏فسادى نباشد تجويز كرده‏اند، اگر چه اذن امام در آن به خصوص نباشد.

فصل: مختصرى از محرمات شايعه در ميان مردم

چون وجوب امر به معروف و آداب و شرايط آن را معلوم كردى، بدان كه: منكرات، يعنى اعمال ناشايسته كه شامل حرام و مكروه است‏بسيار است.و آنچه در امثال اين‏روزگار در ميان مردم شايع شده و رسوم ايشان بر آنها جارى گشته بى‏شمار، و احصاءآنها به طريق تفصيل ممكن نيست.و مجمل آنها نيز بسيار است.از آن جمله اعمالى‏است كه: غالب آن است كه در مساجد مى‏باشد، مثل: اخلال به واجبات نماز و بعضى‏افعال آن، چون ترك «طمانينه‏» (34) در ركوع و سجود.و تاخير نماز از وقت آن.ونجاسات داخل مسجد نمودن.و در آنجا سخن دنيا گفتن.و خريد و فروش كردن.وديوانگان و اطفال در آنجا بازى كردن.و غنا كردن در قرآن و غلط خواندن آن.وحاضر شدن زنان و نظر كردن ايشان به مردان.و نظر كردن مردان به ايشان.و داخل شدن‏جنب و حايض در آن.و غنا كردن مؤذنين - در اذان - و تعزيه خوانان و ساير خوانندگان.

و پيش از وقت اذان گفتن.و حديث دروغ در موعظه يا تعزيه نقل كردن.و فتوى دادن‏غير اهل.و در وعظ و نقل حديث ريا كردن و قصد خودنمائى‏كردن، و امثال اينها.وهمه اينها افعال ناشايسته است كه بعضى از آنها حرام و بعضى مكروه است.

و هر كه بر حرام آنها مطلع شد نهى از آن بر او واجب، و هر كه بر مكروه آنها مطلع‏گرديد نهى از آن بر او مستحب است.

و از آن جمله، اعمال ناشايستى است كه: بيشتر در بازارها روى دهد، چون: دروغ‏گفتن در معاملات.و پنهان كردن عيب متاع.و قسم دروغ.و نزاع كردن.و فحش ودشنام و طعن و لعن و كم فروشى و معاملات فاسده.و داخل شدن در خريد و فروش‏برادر مؤمن خود.و رباخوردن، و غير اينها.

و از آن جمله، افعال منكره‏اى است كه در كوچه‏ها و «شوارع‏» (35) است، چون: ستونهادر ميان راه گذاردن.و دكه و تختگاه ساختن، كه باعث تنگى راه شود، يا متصل به ملك‏غير كند.و راه بر مردم تنگ كردن به گذاردن طبقهاى اطعمه يا هيمه و چارپا بستن.وبار هيمه و خار و خس و نجاست‏بردن به نوعى كه مردم متاذى شوند، مگر اينكه ديگرراهى نباشد.و چارپايان را زياده از قدر طاقت‏بار كردن.و در ميان راه ذبح كردن، وخون و سرگين در آنجا ريختن.و خاكروبه و خاكستر و امثال آن افكندن.و آب‏پاشيدن، به نوعى كه: موجب لغزش پاباشد.و ناودان در كوچه‏هاى تنگ گذاردن، كه‏ضرر آن به ماره رسد.و سگ گزنده بر در خانه‏هايى كه بر سر راه باشد بستن، و امثال‏اينها.

و همچنين معاصى‏اى كه در حمامها و كاروانسراها و مجلسها و مدرسه‏ها و رباطها و دفترخانه‏ها و غير اينها يافت مى‏شود، از: كذب و غيبت و ريا و اسراف و خودنمائى وسخن لغو و مثل اينها.و همه اين منكرات را هر كه مطلع شد بايد در مقام دفع و منع آن‏برآيد.و امثال اينها كه ذكر شد، از معاصى جزئيه است.

و اما گناهان عظيمه، چون: بدعت در دين، و ظلم بر مسلمين، و قتل و زنا و لواط وشرب خمر و غنا و ساز و نظر به نامحرم و خوردن مال حرام، و نماز در مكان غصبى، ووضو و غسل در آب حرام، و تصرف در مال وقف، و غصب موقوفات، و معامله باظلمه، و جاهل بودن به اصول دين و مسائل عبادات و غير اينها بى‏حد و نهايت است.واحصاى آنها ممكن نيست، خصوصا در امثال اين زمان. پس اگر از براى مؤمن‏دين دارى ميسر شود كه: بعضى از اينها را دفع كند، از براى او جايز نيست كه در خانه‏خود بنشيند و از مردم كناره جويد، بلكه بر او واجب است كه بيرون آيد و دامن بر ميان‏بندد و دين خدا را اعانت كند.بلكه از براى هر مسلمى سزاوار آن است كه: ابتدا از خودشروع كند و خود را به صلاح آورد.و مواظبت‏بر طاعات نمايد.و محرمات را ترك‏كند، بعد از آن، به اهل و اولاد و اقارب و خويشان خود پردازد.و ايشان را ارشاد كند،و از اعمال ناشايسته باز دارد.و چون از ايشان فارغ شد تعدى به همسايگان و اهل محله‏خود كند.و از ايشان به اهل شهر خود.و همچنين تا به هر جاى از عالم كه دست اوبرسد.و چنانچه كسى با وجود قدرت در يكى از اينها، اهمال و مسامحه كند بايدمستعد مؤاخذه پروردگار در موقف قيامت‏باشد.

پى‏نوشتها:


1. خوبيها.

2. مائده، (سوره 5)، آيه 63.

3. محجة البيضاء، ج 4، ص 98.و احياء العلوم، ج 2، ص 270.

4. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 176.

5. محجة البيضاء، ج 4، ص 100

6. بحار الانوار، ج 100، ص 74، ح 11.

7. بحار الانوار، ج 100، ص 75، ح 21.

8. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 181.

9. كافى، ج 5، ص 58، ح 10.

10. مدارا كردن و همراهى.

11. كافى، ج 5، ص 56، ذيل ح 1.

12. كافى، ج 5، ص 56، ح 2.

13. وسائل الشيعه، ج 11، ص 413، ح 2 و بحار الانوار، ج 100، ص 86، ح 60.

14. وسائل الشيعه، ج 11، ص 415 و تهذيب الاحكام، ج 6، ص 181.

15. بحار الانوار، ج 2، ص 22، ح 63.

16. جامع السعادات، ج 2، ص 236

17. بحار الانوار، ج 100، ص 74، ح 14.و ص 91، ح 82.تهذيب الاحكام، ج 6، ص 177، ح 359.

18. آل عمران، (سوره 3)، آيه 104.

19. آل عمران، (سوره 3)، آيه 110.

20. محجة البيضاء، ج 4، ص 99.و احياء العلوم، ج 2، ص 270

21. بحار الانوار، ج 100، ص 89، ذيل ح 70.

22. محجة البيضاء، ج 4، ص 101.

23. بحار الانوار، ج 100، ص 89، ح 70.

24. كافى، ج 5، ص 56، ح 1.و تهذيب الاحكام، ج 6، ص 181، ضمن ح (372) 21

25. احياء العلوم، ج 2، ص 273.

26. احياء العلوم ج 2، ص 273.

27. شماره شده (زياد)

28. تمام علما بر آن قول باشند

29. احياء العلوم، ج 2، ص 275.و محجة البيضاء، ج 4، ص 111

30. شكست‏خورده.

31. مصباح الشريعه مترجم، ص 357، باب 64

32. جامع السعادات، ج 2، ص 248.

33. شرح مصباح الشريعه، باب 64، ص 362

34. سكون و آرامش.

35. جمع «شارع‏» است، يعنى: خيابانها.