فصل: مدح و فضيلت
نصيحت و خير خواهى
مذكور شد كه: ضد حسد، نصيحت است.كه عبارت است از: دوست داشتن خير ونعمتى كه
صلاح بوده باشد از براى مسلمين.و خلاصه آن خير خواهى ايشان است.و آناز «معالى»
صفات، و «شرايف» ملكات است.و هر كه طالب خير و خوبى از براىمسلمانان بوده باشد،
در هر خيرى كه به ايشان برسد شريك است.يعنى ثواب او مثلثواب كسى است كه: آن خير را
رسانيده است.
و از اخبار، ثابت مىشود كه: «هر كس به سبب اعمال صالحه، به درجه نيكان نرسدو
ليكن ايشان را دوست داشته باشد و در روز قيامتبا ايشان محشور خواهد شد» . (1)
همچنان كه وارد شده است: «المرء يحشر مع من احب» يعنى: «هر كسى محشورخواهد شد
با آنكه دوست دارد» . (2)
شخصى به حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - عرض كرد كه: «قيامت چه وقتاست؟
حضرت فرمود: چه آماده كردهاى از براى آن؟ عرض كرد كه: نماز و روزهبسيار مهيا
نكردهام و ليكن خدا و رسول او را دوست مىدارم.حضرت فرمود: هر كه رادوست دارى با
او خواهى بود» . (3)
و اخبارى كه در مدح خير خواهى بندگان خدا رسيده، بسيار، و خارج از حيز شماراست.
(4)
از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: عظيمترين مردم از
جهتمنزلت در نزد خدا در روز قيامت، راه روترين ايشان است در زمين از جهتخير
خواهىخلق خدا» . (5)
و نيز آن حضرت فرمودند كه: «بايد هر يك از شما خير خواه برادر دينى خود
باشد،چنان كه خيرخواه خود است» . (6)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: بر مؤمن واجب استخير
خواهى برادر مؤمن خود در حضور و غياب او» . (7)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: «هر كه سعى كند در
حاجتبرادرمؤمن خود، و نصيحتخير خواهى او را نكند به خدا و رسول او خيانت نموده
است» . (8)
و در حديثى ديگر از حضرت صادق - عليه السلام - وارد است كه: «خدا خصم اوخواهد
بود» . (9)
شخصى روايت مىكند كه: «در خدمتحضرت رسالت پناه نشسته بودم، آن جنابفرمودند
كه: حال، شخصى بر شما وارد مىشود كه از اهل بهشت است.پس مردى از انصار درآمد، كه
آب وضو از محاسنش مىچكيد، سلام كرد و مشغول نماز شد.وفرداى آن روز نيز آن سرور،
اين سخن را فرمود.باز همان مرد درآمد.و روز سوم بازبه همين دستور.چون آن حضرت از
مجلس برخاستند يكى از صحابه از دنبال آن مردانصارى رفته سه شب در نزد او به سربرد
ولى از او بيدارى و عبادتى نديد جز آنكهچون به جامه خواب گرديدى ذكر خدا كردى، و
همچنان خفته بود تا براى نماز صبحبرخاستى.و ليكن از وى جز سخن خير نشنيدى.آن صحابه
گويد: چون سه شب گذشتوى را گفتم كه: من از پيغمبر - صلى الله عليه و آله - در حق
تو چنين سخنى شنيدم،خواستم كه: بر عمل و عبادت تو مطلع گردم، ولى از تو عمل بسيارى
نديدم، بگو ببينم:
چه چيز ترا به اين مرتبه رسانيده و از اهل بهشت گردانيده است؟ انصارى گفت: غير
ازآنچه ديدى از من بندگى به تقديم نمىرسد، جز آنكه بر احدى از مسلمانان در خودغشى
نمىبينم، و بر خير و خوبى كه خداى - تعالى - به وى عطا كرده باشد حسدىنمىبرم. آن
شخص گفت: اين است كه تو را به اين مرتبه رسانيده است.و اين صفتىاست كه: تحصيل آن
از ما بر نمىآيد» . (10)
مروى است كه: «حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - مردى را در زير عرشديد،
آرزوى مقام و مرتبه وى را نموده گفت: يا رب! چرا و به چه عمل بدين مرتبهرسيده كه
در سايه عرش تو آرميده؟ خداى - تعالى - فرمود كه: وى بر مردمان حسدنمىبرد» .
(11)
و مخفى نماند كه غايتخير خواهى و نصيحت آن است كه: آنچه از براى خوددوست داشته
باشى از براى برادر دينى خود نيز همان را دوستبدارى.
همچنان كه در احاديثبسيار به آن تصريح شده.
صفت دوم: اهانت و
تحقير نمودن بندگان خدا و مذمت آن
و شكى نيست كه: اين صفت مذمومه در شريعت مقدسه حرام، و موجب هلاكتصاحب آن است.
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «خداى - تعالى - فرمود:
هر كه اهانتبرساند به يكى از دوستان من، پس كمر محاربه با من بسته است» .
(12)
و در حديث ديگر از آن سرور منقول است كه: «پروردگار عالم - جل شانه - فرمود: به
تحقيق كه با من حرب كرده است هر كه ذليل كند يكى از بندگان مؤمن مرا» . (13)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه پست و حقيركند
مؤمنى را - خواه مسكين باشد و خواه غير مسكين - خداى - تعالى - باز نمىايستد ازپست
كردن و دشمنى او، تا رجوع كند از آنچه با آن مؤمن كرده است» . (14)
و اخبار در اين خصوص بسيار است.
و هر كه نسبت ميان خدا و بنده او را فى الجمله ادراك كند و ربط خاصى كه
ميانخالق و مخلوق استبفهمد مىداند كه هانتبنده، اهانت مولاى اوست.و
تحقيرمخلوقى، فى الحقيقه تحقير خالق اوست.و همين قدر در مذمت اين عمل كافى است.
پس بر هر عاقلى واجب است كه: دايم متذكر اين معنى بوده باشد.و اخبار و آثارىرا
كه در مذمت اهانتبندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد.و آنچه در خصوصمدح و
تعظيم ايشان رسيده است نصب العين خود نمايد.و خود را از اين فعل شنيعباز دارد تا
موجب رسوائى او در دنيا و آخرت نگردد.
تعظيم و احترام كردن
به بندگان خدا و فضيلت آن
و مخفى نماند كه: ضد اين صفت، كه اكرام و تعظيم و احترام داشتن بندگان خدا
بودهباشد از شرايف اعمال، و فضايل افعال است.
و در حديث قدسى وارد شده است كه: «حق - سبحانه و تعالى - فرمود كه: بايد
ايمنشود از غضب من هر كه اكرام كند بنده مؤمن مرا» . (15)
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هيچ بندهاى از امت
مننيست كه ملاطفت كند با برادر مؤمن خود، به نوعى از ملاطفت، مگر اينكه خدا ازخدمه
بهشتخدمتكار از براى او قرار مىفرمايد» . (16)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه خوارى از روى برادرمؤمن
خود بردارد خداى - تعالى - ده حسنه براى او مىنويسد.و هر كه بر روى برادرمؤمن خود
تبسم كند خداى - تعالى - از براى او حسنه ثابت كند» . (17)
و فرمود: «هر كه برادر مؤمن خود را مرحبا گويد، خداى - تعالى - تا روز قيامت
مرحبا از براى او مىنويسد» . (18)
و فرمود: «هر كه نزد برادر مسلم خود آيد و او را اكرام كند، خداى - تعالى - را
اكرامكرده است» . (19)
روزى آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود كه: «اى اسحق! به دوستان من هر قدرتوانى
احسان كن، كه هيچ مؤمن احسان به مؤمنى نكرد و اعانت او ننمود مگر اينكهصورت ابليس
را خراشيد.و دل او را مجروح ساخت» . (20)
و از جمله امورى كه آدمى را به اكرام و تعظيم مردم وا مىدارد، آن است كه:
بهتجربه ثابتشده است كه: هر كه به هر نظرى مردم را مىبيند مردم نيز به آن نظر به
اونگاه مىكنند و او را مىبينند.
آرى: هر كس هر چه مىكارد مىدرود.
همينت پسندست اگر بشنوى كه گر خاركارى سمن (21) ندروى
و بدان كه: - همچنان كه مذكور شد - اكرام و اعزاز جميع طبقات مردم، به قدرى
كهسزاوار ايشان است از جمله اعمال محموده است.و سزاوار آن است كه: انسان بعضى
ازاصناف مردم را به زيادتى تعظيم و اكرام، اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم وفضل و
صاحبان ورع و تقوى است.زيرا كه در اخبار بسيار تاكيد شديد در اكرام و تعظيماين دو
طبقه جليله وارد شده.
احترام پيران
و از آن جمله پيران و ريش سفيدان اهل اسلام است، كه زيادتى اكرام و احترام
ايشانبر جوانان لازم و متحتم است.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر كه مراعات كند فضل
بزرگتراز خود را به جهت زيادتى سن او، و احترام كند او را، خداى - تعالى - او را از
ترسروز قيامت ايمن مىگرداند» . (22)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «بزرگ شمردن شيخ پير، و تعظيماو،
تعظيم و بزرگ شمردن خدا است» . (23)
و فرمود كه: «از ما نيست هر كه احترام نكند پيران ما را.و رحم نكند بر صغيران
ما» . (24)
و از جمله كسانى كه زيادتى احترام ايشان سزاوار است، بزرگ طايفه، و كريم قوم
است.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر گاه كريم قوم، و بزرگ
ايشانبر شما وارد شود اكرام او كنيد» . (25)
احترام سادات
و از جمله طوايفى كه زيادتى تعظيم و اكرام ايشان لازم، و احترام ايشان
متحتماست، سلسله جليله سادات علويه است، كه مودت و محبت ايشان، اجر رسالت، و
مزدنبوت است.
و از حضرت رسالت پناهى - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «شفاعت من
ثابتاست از براى هر كه اعانت كند ذريه مرا به دست، يا زبان، يا با مال خود» .
(26)
و فرمود: «چهار نفر را من شفاعتخواهم نمود در روز قيامت، اگر چه به قدر
گناهتمام اهل دنيا را آورده باشند:
يكى: آنكه اكرام كند ذريه مرا.
دوم: آنكه حاجت ايشان را بر آورد.
3- سيم: آنكه سعى نمايد از براى ايشان در وقتى كه مضطر باشند.
چهارم: آنكه به دل و زبان، با ايشان دوستى و محبت كند» . (27)
و فرمود: «اكرام كنيد خوبان ذريه مرا از براى خدا.و بدان ايشان را از براى من»
. (28)
و احاديث در فضيلتسادات، و اجر اكرام و تعظيم ايشان بىنهايت است.و آنچهمذكور
شد از براى اهل ايمان كافى است.
پىنوشتها:
1. رك: بحار الانوار، ج 68، ص 70، ح 127 و 128.
2. بحار الانوار، ج 68، ص 70، ح 128.
3. احياء العلوم، ج 3، ص 172، ح 1.
4. رك: بحار الانوار، ج 74، ص 357، ح 4.و ص 358، احاديث 9- 5.
5. بحار الانوار، ج 74، ص 358، ح 8.
6. كافى، ج 2، ص 208، ح 4.و بحار الانوار، ج 74، ص 358، ح 7.
7. بحار الانوار، ج 74، ص 358، ح 5.
8. كافى، ج 2، ص 362، ح 1.
9. كافى، ج 2، ص 363، ح 4
10. محجة البيضاء، ج 5، ص 325.و الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 548، ح 10 (با اندك
تفاوتى) .
11. احياء العلوم، ج 3، ص 163.و محجة البيضاء، ج 5، ص 326.
12. بحار الانوار، ج 75، ص 155، ح 25 و كافى، ج 2، ص 352، ح 7
13. بحار الانوار، ج 75، ص 158، ح 28 و كافى، ج 2، ص 352، ح 6.
14. كافى، ج 2، ص 351، ح 4.
15. بحار الانوار، ج 67، ص 71، ح 36.
16. كافى، ج 2، ص 206، ح 4.و بحار الانوار، ج 74، ص 298، ح 33.
17. بحار الانوار، ج 74، ص 297، ح 30 و كافى، ج 2، ص 205، ح 1
18. بحار الانوار، ج 74، ص 298، ح 31 و كافى، ج 2، ص 206، ح 2.
19. بحار الانوار، ج 74، ص 298، ح 32 و كافى، ج 2، ص 206، ح 3.
20. كافى، ج 2، ص 207، ح 9 و بحار الانوار، ج 74، ص 301، ح 38.
21. مخفف ياسمن، اسم گل خوشبوئى است.
22. بحار الانوار، ج 75، ص 137، ذيل ح 5.
23. كافى، ج 2، ص 165
24. كافى، ج 2، ص 165، ح 2.
25. محجة البيضاء، ج 3، ص 372.
26. جامع الاخبار، ص 140.
27. خصال شيخ صدوق باب الاربعة، ص 196، ح 1.
28. جامع الاخبار، ص 140
|