معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۲۹ -


صفت چهارم: طمع و مفاسد آن

و آن عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم.و آن نيز يكى از فروع محبت‏دنياست.و از جمله رذايل مهلكه و صفات خبيثه است. و حضرت رسول - صلى الله عليه‏و آله - فرمود: «زنهار كه گرد طمع نگردى كه آن فقر حاضرى است‏» . (1)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «از هر كه خواهى استغنا كن تا مثل‏و نظير آن باشى.و به هر كه مى‏خواهى احسان كن تا بزرگ و امير او باشى.و از هر كه‏مى‏خواهى طمع كن تا بنده و اسير او باشى‏» . (2)

و بندگى و خادمى طامع، امرى است ظاهر و روشن.همچنان كه مشاهده مى‏شود كه:

صاحبان همت و مناعت طبع، نه كوچكى سلطان را مى‏كند و نه تملق امير و وزير را مى‏گويد.اما صاحبان طمع، در ركاب ارباب جاه و دولت مى‏دوند.و در برابر اهل دنيادست‏بر سينه مى‏نهند.و اگر به خدمتى سرافراز گرديدند روز و شب نمى‏آسايند تا آن رابه انجام رسانند، كه شايد از فضول اموال آنها چيزى بربايند.و اين به غير از خادمى وبندگى چيست؟ ! شخصى دو كودك را در راهى ديد كه: هر يك نانى داشتند و يكى از آنها قدرى‏عسل بر روى نان داشت، آن ديگرى از وى عسل خواست.گفت‏سگ من شو تا تو راعسل دهم.گفت‏شدم.صاحب عسل رشته‏اى به دهان او داد تا به دندان گرفت.و ازعقب او مى‏دويد و صداى سگ مى‏كرد.و اگر آن كودك به نان خود ساختى سگ اونگرديدى.

از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «بد بنده‏اى است‏بنده‏اى كه‏او را طمعى است، كه وى را به هر خانه مى‏كشد.و بد بنده‏اى است‏بنده‏اى كه خواهشى‏دارد، كه او را ذليل مى‏گرداند» . (3)

و اخبار و آثار وارده در مذمت طمع بى‏حد و بى‏نهايت است.و همين قدر درمذمت آن كافى است كه هر طامعى ذليل و خوار، و در نظر مردم خفيف و بى‏اعتباراست.به طمع لقمه‏اى نان، بر در اين و آن مى‏رود.و به جهت اخذ درهم و دينار، به‏خانه آن و اين مى‏رود. گاهى خود را بنده كسى مى‏خواند كه از پس مانده او خورد.وزمانى خود را برده خسى مى‏نمايد كه از متاع او چيزى برد.در تملق بى‏سروپائى هزاردروغ بر هم مى‏بافد، تا جامه‏اى به جهت او بافته گردد.و در خوش آمد آدم پستى‏صد هزار رطب و يابس بر هم مى‏پيچد، تا تر و خشكى به دست او آيد.سجده كافر رامى‏كند تا كلاهى بر سر نهد.و كمر خدمت فاسقى را بر ميان مى‏زند تا كمرى بر ميان‏بندد.زهى ذلت و حقارت چنين شخصى! و مثال كسانى كه به جهت اخذ مالى طمع را پيشه خود كرده و به هر نوعى ممكن‏باشد چيزى به دست آورده مثال آن زن روستائى است كه: پيراهنى پوشيده بود و لباسى‏ديگر نداشت نامحرمى پيدا شد، دامن پيراهن را برچيده، روى خود را به آن پوشيد وندانست كه اگر روى پوشيده شد چه جائى پيدا شد.

طامع بيچاره، مالى را به چنگ مى‏آورد و اما خود را خوار و خفيف مى‏كند.وصاحب مناعت نفس و بزرگى ذات، همت‏خود را از آن بالاتر مى‏بيند كه: به جهت‏فضول مال دنيا بر در خانه‏اى رود.و نان و پياز خود را از الوان طعام ديگران بهترمى‏داند.و به طمع جامه تازه، آبروى خود را كهنه نمى‏سازد.

چه خوب است تشريف ميرختن از آن به كهن جامه خويشتن

گر آزاده‏اى بر زمين خسب و بس مكن بهر قالى زمين بوس كس

و گر خود پرستى شكم طبله كن در خانه اين و آن قبله كن

نيرزد عسل جان من زخم نيش قناعت نكوتر به دوشاب (4)

خويش‏و هر طامعى اعتماد او به مردم زيادتر از اعتماد او به خداست، زيرا كه: اگر اعتماد اوبه خدا بيشتر بودى طمع بجز از او نداشتى.و خود اين مذمتى است كه سر آمد همه‏مذمتهاست.

وقتى درويشى تنگدست‏به در خانه منعمى رفت و گفت: شنيده‏ام مالى در راه خدانذر كرده‏اى كه به درويشان دهى، من نيز درويشم.خواجه گفت: من نذر كوران كرده‏ام‏تو كور نيستى.پس گفت: اى خواجه كور حقيقى منم كه درگاه خداى كريم را گذاشته به‏در خانه چون تو گدائى آمده‏ام.اين را بگفت و روانه شد.خواجه متاثر گشته از دنبال‏وى شتافت و هر چند كوشيد كه چيزى به وى دهد قبول نكرد.

آرى: چگونه كسى كه روى از در خانه خدا برتافت كور نباشد و حال آنكه چنين‏درگاه را گم كرده؟ چگونه كر نباشد و حال اينكه آيه كريمه

«ا ليس الله بكاف عبده‏»

رانشنيده.يعنى: «آيا خدا كافى نيست از براى بنده خود؟» . (5)

و اگر شنيده و باور نكرده،خود كافرى است مطلق، نعوذ بالله منه.

گر گدائى كنى از درگه آن كن بارى‏كه گدايان درش را سر سلطانى نيست

فصل: شرافت استغنا و قطع طمع

ضد صفت طمع‏«استغنا» و بى‏نيازى از مردم است.و اين از جمله فضائلى است كه:

باعث قرب به پروردگار جهان مى‏شود، زيرا كه: هر كه قطع طمع از غير خدا نمود خدااو را دوست دارد.و غناى حقيقى عبارت از آن است.

همچنان كه سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «غنا، اين نيست كه: كسى مال‏بسيار داشته باشد، بلكه غنا عبارت است از: بى‏نيازى نفس‏» . (6)

و اين خود ظاهر است، زيرا كه: اگر سؤال و احتياج بد است، بد خواهد بود، خواه‏چيزى داشته باشد يا نه.بلكه در صورت چيزى داشتن، قبيح‏تر و بدتر است.

اعرابى موعظه‏اى از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - خواست، آن سرور فرمودكه: «هر وقت نماز مى‏گزارى مثل كسى نماز بگزار كه دنيا را وداع مى‏كند، زيرا كه چه‏مى‏دانى كه تا نماز ديگر خواهى‏بود.و چون سخن گوئى سخنى گوى كه نبايد عذر آن‏را بخواهى.و مايوس باش از آنچه در دست مردمان است‏» . (7)

و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرمود كه: «همه خوبيها را ديدم كه جمع‏است در قطع طمع از مردم‏» . (8)

و هر كه در چيزى اميد به مردم نداشته باشد و امر خود را به خدا واگذارد خدا همه‏امور او را برمى‏آورد.

از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه شرف و بزرگى مؤمن به برخاستن‏در شبهاست.و عزت او به استغنا و بى‏نيازى از مردم است‏» . (9)

و فرمود كه: «سه چيز فخر مؤمن و زينت اوست در دنيا و آخرت: نماز شب درسحرها.و مايوس بودن از آنچه در دست مردم است.و ولايت و دوستى از براى امامى‏كه از آل محمد - صلى الله عليه و آله - است‏» . (10)

و نيز فرمود كه: «اگر يكى از شما بخواهد كه آنچه از خدا بطلبد به او عطا كند، پس‏نااميد شود از همه مردم و اميد به غير خدا نداشته باشد.و چون خدا دل او را چنين يافت‏هيچ چيز از خدا نمى‏خواهد مگر اينكه به او مى‏دهد» . (11)

و طريق معالجه طمع و خلاصى از آن، و كسب صفت استغنا نزديك به آن است كه‏در حرص گذشت.

صفت پنجم: بخل و مذمت آن

و آن عبارت است از امساك كردن در مقامى كه بايد بذل كرد.و ندادن آنچه را كه‏بايد داد.و آن طرف تفريط است.و افراط آن، اسراف است، كه عبارت است از:

خرج كردن آنچه نبايد خرج كرد.و اين دو طرف، مذموم است.و وسط آنها، كه صفت‏جود و سخا بوده باشد پسنديده و محمود است.

و مخفى نماند كه: صفت‏بخل، نتيجه محبت دنيا و ثمره آن است.و اين، از جمله‏صفات خبيثه و اخلاق رذيله است.

و خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«و لا يحسبن الذين يبخلون بما اتيهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيمة‏»

خلاصه معنى آنكه: «گمان‏نكنند كسانى كه بخل مى‏ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ايشان عطا فرموده، كه اين‏خير ايشان ست‏بلكه اين شر است از براى ايشان، و زود باشد كه در روز قيامت آنچه رابخل كرده‏اند طوق شود و به گردن ايشان افتد» . (12)

و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «زنهار، گرد بخل نگرديد كه آن‏هلاك كرد كسانى را كه پيش از شما بودند.و ايشان را بر اين داشت كه خون يكديگر راريختند.و آنچه بر ايشان حرام بود حلال شمردند» . (13)

و از آن حضرت مروى است كه: «بخل، دور است از بهشت، و نزديك است‏به‏آتش.و جاهل سخى محبوب‏تر است نزد خدا، از عالم بخيل‏» . (14)

و فرمود كه: «بخل، درختى است كه: ريشه آن به درخت زقوم فرو رفته و بعضى ازشاخهاى خود را به دنيا آويخته است.پس هر كه به شاخى از آن چنگ زند او را داخل‏آتش مى‏كند.آگاه باشيد كه بخل، ناشى از كفر است و عاقبت كفر آتش است‏» . (15)

و نيز از آن سرور مروى است كه باشد كسى از شما بگويد كه بخيل بهتر است ازظالم.و چه ظلمى بدتر است در نزد خدا از بخل. قسم ياد نموده است‏خدا به عزت وعظمت و جلال خود كه بخيل را داخل بهشت نكند» . (16)

«شخصى در جهاد در خدمت آن حضرت كشته شد زنى بر او مى‏گريست ومى‏گفت: «وا شهيداه‏» ! حضرت فرمود كه: چه مى‏دانى كه او شهيد است؟ شايد كه اوسخن بى‏فايده مى‏گفته يا بخيل بوده‏» . (17)

روزى آن بزرگوار مردى را ديد كه پرده كعبه را گرفته مى‏گويد: «خدايا به حرمت‏اين خانه، گناه مرا بيامرز.حضرت فرمود: بگو ببينم چه گناه كرده‏اى؟ عرض كرد كه:

گناه من بزرگتر از آن است كه بگويم.فرمود كه: گناه تو بزرگتر است‏يا زمين؟ گفت: گناه‏من.فرمود: گناه تو بزرگتر است‏يا كوهها؟ گفت: گناه من.فرمود: گناه تو بزرگتر است‏يادرياها؟ گفت: گناه من.گفت: گناه تو اعظم‏تر است‏يا آسمانها؟ گفت: گناه من.فرمود:

گناه تو اعظم است‏يا عرش؟ گفت: گناه من.فرمود: گناه تو اعظم است‏يا خدا؟ گفت:

خدا اعظم و اعلى و اجل است.پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را.عرض كرد:

يا رسول الله! من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقيرى رو به من مى‏آيد كه از من چيزى‏بخواهد گويا شعله آتشى رو به من مى‏آورد. حضرت فرمود: دور شو از من و مرا به‏آتش خود مسوزان.قسم به آن خدائى كه مرا به هدايت و كرامت‏برانگيخته است كه‏اگر ميان ركن و مقام بايستى و دو هزار سال نماز كنى و اين قدر گريه كنى كه نهرها ازآب چشم تو جارى شود و درختان سيراب گردند و بميرى و لئيم باشى خدا ترا سرنگون‏به جهنم مى‏افكند» . (18)

و مروى است كه: «دو ملك موكل‏اند كه در هر صباحى ندا مى‏كنند كه خداوندا! مال‏هر بخيل را تلف كن.و هر كه انفاق كند، عوض به او كرامت كن‏» . (19)

و اخبار در مذمت صفت‏بخل، بى‏حد، و خارج از حيز عد است، با اين كه خود اين‏صفت، متضمن مفاسد بى‏شمار در آخرت و دنياست.حتى اينكه تجربه شده است كه‏نگاه كردن به روى بخيل، دل را مى‏گيرد و آن را تاريك مى‏كند.و مشاهد است كه: هركه لئيم و بخيل است، در نظرها خوار و ذليل است.

همچنان كه پيشواى اهل كرم حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «بخل،صاحب خود را حقير و بى‏قدر مى‏كند» . (20)

و از بخل و امساك، عرض و آبروى آدمى بر باد فنا مى‏رود.بلكه همچنان كه آن‏حضرت تصريح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخيل با او دشمن، و هيچ بخيلى را درعالم دوستى نيست.اهل و عيالش چشم به مرگ او گشاده.و فرزندانش ديده بر راه‏وفات او نهاده.و آن مسكين بيچاره، با وجود مكنت، به سختى، و با چندين وسعت، به‏تنگى مى‏گذراند.زندگانى او در دنيا چون فقرا، و محاسبه و مؤاخذه او در عقبى،محاسبه و مؤاخذه اغنياست.در دنيا خوار و ذليل، و در عقبى به عذاب اليم گرفتار.

فصل: فضيلت‏سخاوت

ضد صفت‏بخل‏«سخاوت‏» است.و آن از ثمره زهد و بى‏مبالاتى به دنيا است.ومشهورترين صفات پيغمبران خدا و معروف‏ترين اخلاق اصفيا و اولياء است.از «معالى‏» (21) اخلاق، و صاحب آن پسنديده اهل آفاق است.

چنان كه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «من جاد ساد» يعنى: «هر كه‏جود ورزيد بزرگ گرديد» . (22)

فريدون فرخ فرشته نبود ز مشك و ز عنبر سرشته نبود

به دادودهش يافت آن نيكوئى تو دادودهش كن فريدون توئى

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «سخاوت درختى است ازدرختهاى بهشت، كه شاخهاى خود را بر زمين آويخته است.پس هر كه يكى از آن‏شاخها را بگيرد، او را به بهشت مى‏كشد» . (23)

و فرمود كه: «سخى به خدا نزديك، و به دلهاى مردم نزديك، و به بهشت نزديك، واز آتش جهنم دور است‏» . (24)

و فرمود كه: «خداوند عالم، مباهات مى‏كند ملائكه را به كسى كه اطعام مردمان‏كند» . (25)

و فرمود: «خدا را بندگانى چند است كه نعمت‏خود را مخصوص ايشان مى‏گرداند،تا نفع به بندگان خدا رسانند.پس هر كدام از ايشان كه بخل نمايند در اين منافع، خدانعمت را از او به ديگرى نقل مى‏كند» . (26)

تو با خلق نيكى كن اى نيكبخت كه فردا نگيرد خدا بر تو سخت

و فرمود كه: «بهشت‏خانه اهل سخاوت است‏» . (27)

و فرمود: «جوان سخى گناهكار، در نزد خدا محبوب‏تر است از پير عابد بخيل‏» . (28)

و از آن حضرت مروى است كه: «سخى را اهل آسمانها دوست مى‏دارند.و اهل‏زمينها دوست دارند.و طينت او از خاك پاك سرشته شده.و آب چشم او از آب كوثرخلق شده.و بخيل را اهل آسمانها و زمينها دشمن دارند.و خلقت او از خاك كثيف‏چرك آلود خلق شده.و آب چشم او از آب «عوسج‏» (29) مخلوق شده‏» . (30)

«جمعى از اهل يمن بر حضرت فخر ذو المنن وارد شدند و در ميان ايشان مردى بودكه بسيار سخن آور و حراف، و در گفتگو از همه عظيم‏تر، و مبالغه او در مباحثه با جناب پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - و حجت گرفتن بر آن سرور از همه بيشتر بود.

و به حدى مبالغه نمود كه آن حضرت خشمناك گرديد.و رنگ مباركش متغير گشت.

و رگ پيشانى منورش پيچيده شد.و چشم بر زمين انداخت، كه جبرئيل آمد و گفت:

خدايت‏سلام مى‏رساند و مى‏گويد كه: اين مرد از اهل سخاوت، و نان ده است.پس‏خشم آن حضرت فرونشست و سر بالا كرد و فرمود كه: اگر نه اين بود كه مرا جبرئيل‏خبر داد كه تو سخى نان دهى، ترا از خود مى‏راندم و عبرت ديگران مى‏كردم.آن مردگفت كه: خداى تو سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بلى.آن مرد گفت: «اشهد ان لا اله‏الا الله و اشهد انك لرسول الله‏» .به خدائى كه تو را به حق برانگيخته است كه هرگز احدى‏را از مال خود محروم برنگردانيدم. (31)

مروى است كه: «چون حضرت موسى بر سامرى دست‏يافت، خطاب عزت رسيدكه: او را مكش، زيرا كه او سخى است‏» . (32)

و بالجمله فضيلت‏سخا، خود ظاهر و روشن، و صاحب آن در نزد خالق و خلق‏محبوب و مستحسن، و در دنيا در اكرام و اعزاز، و در عقبى سرافراز است.و كدام‏عاقل، سرافرازى دو جهان را از دست مى‏دهد و جمادى چند بر روى هم مى‏نهد؟

بيا تا خوريم آنچه داريم شاد درم بر درم چند بايد نهاد

درين باغ رنگين درختى نرست كه ماند از قفاى تبر زين درست

ايثار، بالاترين مرتبه سخاوت

و مخفى نماند كه بالاترين مراتب سخاوت، ايثار است، كه عبارت است از: بخشش‏وجود، با وجود احتياج و ضرورت خود.و اين، مرتبه‏اى است رفيع، و محلى است‏عظيم.هر كسى را اين رتبه حاصل نه، و هر شخصى به اين مرتبه واصل نيست.خلاق‏عالم در مدح اين طايفه مى‏فرمايد:

«و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة‏»

يعنى: «بودند كه اختيار مى‏كردندديگران را بر خود، اگر چه خود احتياج داشتند» . (33)

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر مردى كه خواهش به‏چيزى داشته باشد پس خود را از آن نگاه دارد و ديگرى را بر خود اختيار كند،آمرزيده مى‏شود» . (34)

و اين شيوه مرضيه، صفت جليله، شعار منبع جود و احسان، و برگزيده انس و جان،پيغمبر آخر الزمان، و بعد از آن طريقه پيشرو اهل ايمان و امير مؤمنان و اولاد طاهرين‏او - عليه و عليهم السلام - بوده.

بعضى از زنان پيغمبر - صلى الله عليه و آله - گفت كه: «آن سرور هرگز سه روزپى‏درپى چيز سير نخوردى تا از دنيا رفت.و هرگاه مى‏خواست مى‏توانست‏سير بخوردو ليكن آنچه داشت‏به مردم مى‏داد و گرسنگان را بر خود مقدم مى‏داشت‏» . (35)

مروى است كه: «موسى بن عمران عرض كرد كه: پروردگارا! بعضى از درجات محمد - صلى الله عليه و آله - و امت او را به من بنماى.خطاب رسيد كه: اى موسى! ترا طاقت‏ديدن آنها نيست و ليكن به تو مى‏نمايم يكى از منازل جليله پيغمبر آخر الزمان را كه به‏واسطه آن او را بر تو و بر جميع مخلوقات خود تفضيل داده‏ام.پس پرده آسمانها ازپيش ديده موسى - عليه السلام - برداشته شد، نگاه كرد ديد: منزله‏اى كه نزديك بود كه ازپرتو انوار آن، و قرب آن به حريم خاص الهى، موسى - عليه السلام - قالب تهى كند.

عرض كرد: پروردگارا! به چه چيز به اين كرامت رسيدى؟ فرمود: به صفتى كه‏مخصوص او گردانيده‏ام، كه ايثار و اختيار كردن فقرا در ضرورتى بر خود و عيال خوداست.اى موسى از امت او احدى به نزد من نمى‏آيد كه وقتى از اوقات ديگرى را برخود در ضرورتى اختيار كرده باشد، مگر اينكه شرم مى‏كنم حساب او را برسم.و او رادر هر جاى از بهشت كه خواهد جاى مى‏دهم‏» . (36)

و حكايات ايثار حيدر كرار در السنه و افواه مشهور، و در تواريخ و كتب مسطوراست.و ايثار آن بزرگوار به جائى رسيد كه در «ليلة المبيت‏» ، حيات پيغمبر را بر حيات‏خود اختيار كرد، و در خوابگاه خاتم الانبياء خوابيد.و به اين سبب خداوند عالم برملائكه مباهات نمود و آيه

«من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله‏» (37)

نازل شد.

و بعد از آن بزرگوار، ائمه اطهار و خواص شيعيان ايشان در اين طريقه مرضيه به‏ايشان اقتدا نموده «مهما امكن‏» (38) سعى در مراعات اين فضيلت مى‏كرده‏اند.

فصل: معالجه مرض بخل

بدان كه: معالجه مرض بخل، محتاج به علمى است و عملى.اما علم، پس آن است كه: آفت‏بخل را بداند و فايده جود و كرم را بشناسد.و بعد از آنكه طالب علاج اين‏مرض باشد، بسيار ملاحظه آثار و اخبارى كه در مذمت‏بخل، و مدح سخاوت رسيده‏بكند.و «وعده و وعيدى‏» (39) كه بر اين دو صفت‏شده، به نظر در آورد.و ذلت‏بخيلان، وتنفر طباع را از ايشان مشاهده نمايد.

و بداند كه: از براى او خانه ديگرى غير از اين خانه نيز هست، كه خواهى نخواهى‏بايدش به آنجا رفت.و در آنجا نيز احتياج دارد و قدرى را كه پيش فرستد و در آنجاذخيره نمايد كه در روز درماندگى به كارش آيد.و اعتماد بر فرزندان نكند.تو در باره‏پدر و مادر ببين چه كردى كه فرزندان در باره تو كنند.

به دختر چه خوش گفت‏بانوى ده كه روز نوا برگ سختى بنه

خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى زبهر كسان

به دنيا توانى كه عقبى خرى بخر جان من، ورنه حسرت برى

زر و نعمت اكنون بده كان توست كه بعد از تو بيرون ز فرمان توست

پريشان كن امروز گنجينه چيست (40)

كه فردا كليدش نه در دست توست

تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد ز فرزند و زن

كسى گوى دولت زدنيا برد كه با خود نصيبى به عقبى برد

غم خويش در زندگى خور كه خويش به مرده نپردازد از حرص خويش

به غمخوارگى چون سرانگشت من نخارد كسى در جهان پشت من

درون فرو ماندگان شاد كن زروز فروماندگى ياد كن

و چون اين مراتب را دانستى خود را خواهى نخواهى بر عطا و بخشش بدار.و دل ازمال بركن.و پيوسته بذل كن.و احسان به فقرا بنماى، تا اينكه طبع تو به صفت‏بذل واحسان راغب شود.

و طالب صفت‏سخاوت بايد كه چون اراده عطائى كند در آن توقف نكند، كه‏شيطان لعين در مقام وسوسه در آيد و او را وسوسه كند، و از فقر و كم شدن مايه بترساند.

و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام تسلى نفس خود برآيد.و شهرت در بلاد ومحبت عباد و نام نيك و ثناى دور و نزديك را به نظر در آورد.و بسيار در اينها و درنام نيك اسخيا تامل كند تا از اين راه رغبت نمايد، و دست او به بذل و عطا گشوده شود.

و نفس او فى الجمله در بخشش مطيع گردد.و اگر چه عطاى به اين قصد هم از صفات‏رذيله است و حقيقت‏سخاوت نيست، - چنان كه مذكور خواهد شد - .و ليكن اين مانند آن است كه: چون طفل را مى‏خواهند از شير بگيرند و پستان را از ياد او ببرند او را به‏گنجشك و امثال آن مشغول مى‏كنند.و شكى نيست كه: گنجشك‏بازى، كمال طفل‏نيست، و ليكن بعد از علاج، شوق او به گنجشك مى‏شود.پس همچنين اين شخص ضررندارد كه ابتدا دل خود را به اين قصدها شاد كند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحيح قصد و نيت‏خود برآيد.

و مخفى نماند كه: عمده در علاج اين صفت، قطع سبب آن است.و سبب آن‏دوستى مال دنيا است، پيش از دوستى امور ديگر، كه بر احسان مترتب مى‏شود.و سبب‏دوستى مال، يا محبت لذتها و شهوتهاى دنيويه‏اى است كه به مال به آنها مى‏توان رسيد.

يا به شركت طول امل، يا به جهت نگاهدارى و ذخيره كردن از براى اولاد است.يابدون سبب، خود مال را دوست دارد از حيثيت آنكه مال است.همچنان كه مى‏بينيم كه‏بعضى از پيران كارافتاده اين قدر مال دارند كه آنچه اميد به عمر خود دارند كفايت‏ايشان را مى‏كند.و اموال بسيار زياد مى‏ماند و فرزندى هم ندارند كه احتياط او را كند.باوجود اين، شب و روز در سعى و زحمت از پى تحصيل مال، و بر روى هم نهادن آن‏اند.

و بسا باشد كه بر خود نهايت تنگ گيرى كنند و به مشقت گذرانند.بلكه از دادن خمس وزكوة مضايقه نمايند.و به خرج كردن دينارى در علاج بيمارى خود راضى نشوند.وچنين كسى عاشق درهم و دينار است.و لذت او به داشتن مال است.و با وجود اينكه‏مى‏داند كه: عن قريب مى‏ميرد و دشمنان او مال او را غارت مى‏كنند، دينارى به مصرف‏دنيا، يا آخرت خود نمى‏رساند.و اين مرضى است كه معالجه آن در نهايت اشكال‏است، به خصوص در ايام پيرى، زيرا كه: مرض در اين وقت مزمن شده است و قوت‏گرفته و بدن ضعيف شده است و مقاومت‏با مرض نمى‏كند.و چنين كسى در نهايت‏ضلال و گمراهى، و مصداق

«خسر الدنيا و الاخرة‏» (41)

است.بلكه هر كه فرقى ميان سنگ‏و زيادتر از قدر حاجت از مال ببيند، جاهل و احمق و نادان مطلق است.

زر از بهر خوردن بود اى پسر براى نهادن چه سنگ و چه زر

و چنين كسى بايد تامل كند كه تفاوت مالى كه خرج نكنى و به كار تو نيايد باخاك صحرا و آب دريا و سنگ كلوخ چه چيز است؟ چنان انگار كه در زير خانه توخمهاى پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نكنى با خاك چه فرق دارد؟ وحال اينكه اگر آن را در زير هزار سنگ پنهان كنى روزگار آنرا به باد يغما خواهد داد.

خواه بنه مايه و خواهى بباز كانچه دهند از تو ستانند باز

و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد بايد معالجه آن را به آنچه در حرص و قناعت گفتيم، و آنچه در علاج طول امل بيايد نمود.و اگر جمع مال به جهت اولاد وفرزندان باشد اين نيست مگر از بى‏اعتقادى و بى‏خردى، زيرا كه: پروردگارى كه اولاد راآفريده روزى نيز به جهت ايشان مقرر كرده است.

يكى طفل دندان برآورده بود پدر سر به فكرت فرو برده بود

كه من نان و برگ از كجا آرمش مروت نباشد كه بگذارمش

چو بيچاره گفت اين سخن پيش جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت

مخور گول ابليس تا جان دهد هر آن كس كه دندان دهد نان دهد

تواناست آخر خداوند روز كه روزى رساند تو چندان مسوز

ديده عبرت بگشاى و بنگر چقدر كسان كه در طفلى پدر از سر ايشان رفته، و هيچ‏مالى به جهت ايشان نگذاشته با وجود اين، بسيار حال و ثروت ايشان از كسانى كه‏اموال بسيار از پدر به جهت ايشان مانده بهتر و بيشتر است.كم كسى را مى‏بينيم كه آنچه‏دارد به واسطه ارث پدر بوده باشد.و حال اينكه فرزند اگر صالح و پرهيزكار بوده باشدخداوند به نيكوتر وجهى كفايت و كارسازى او را بكند. و اگر فاسق و تبه روزگار باشد،آن مالى را كه تو به زحمت و تصديع جمع كرده‏اى و نخورده‏اى صرف لهو و لعب ومعصيت‏خدا خواهد نمود.و مظلمه او عايد تو خواهد شد.

پى‏نوشتها:


1. بحار الانوار، ج 73، ص 168، ح 4.

2. محجة البيضاء، ج 6، ص 58.و بحار الانوار، ج 103، ص 20، ح 8. (با اندك تفاوتى)

3. بحار الانوار، ج 73، ص 170، ح 9

4. شيره.

5. زمر، (سوره 39)، آيه 36.

6. بحار الانوار، ج 77، ص 162، ح 167

7. محجة البيضاء، ج 6، ص 52.و احياء العلوم، ج 3، ص 206.

8. بحار الانوار، ج 73، ص 171، ح 10.

9. بحار الانوار، ج 75، ص 109، ح 14.

10. بحار الانوار، ج 75، ص 107، ح 6.

11. بحار الانوار، ج 75، ص 109، ح 15

12. آل عمران، (سوره 3)، آيه 180.

13. محجة البيضاء، ج 6، ص 71.و بحار الانوار، ج 73، ص 303، ح 15 (با اندك تفاوتى) .

14. قريب به اين مضمون در بحار الانوار، ج 73، ص 308، ح 37.و سنن ترمذى، ج 8، ص 140 (با اندك تفاوتى) .

15. محجة البيضاء، ج 6، ص 73.و احياء العلوم، ج 3، ص 220.

16. محجة البيضاء، ج 6، ص 74.كافى، ج 4، ص 44، (با اندك تفاوتى) .

17. محجة البيضاء، ج 6، ص 72

18. محجة البيضاء، ج 6، ص 74.و احياء العلوم، ج 3، ص 221.

19. محجة البيضاء، ج 6، ص 76.و احياء العلوم، ج 3، ص 221. (با اندك تفاوتى) .

20. تصنيف غرور و درر، ص 293.

21. جمع «معلاة‏» ، به معنى شرف و بلندى

22. غرر الحكم، ج 2، ص 614.

23. احياء العلوم، ج 3، ص 210.و بحار الانوار، ج 73، ص 303، ح 14 (با اندك تفاوت) .

24. بحار الانوار، ج 73، ص 308، ح 37 (با اندك تفاوتى) .

25. محجة البيضاء، ج 6، ص 60.و احياء العلوم، ج 3، ص 212.

26. محجة البيضاء، ج 6، ص 61.و احياء العلوم، ج 3، ص 212.

27. بحار الانوار، ج 71، ص 356، ح 18.

28. بحار الانوار، ج 71، ص 355، ح 16.

29. خار درخت، سياه درخت، شجره حب الشوم.

30. وسائل الشيعه، ج 15، ص 252، ح 1

31. سفينة البحار، ج 1، ص 607.

32. محجة البيضاء، ج 6، ص 63.و احياء العلوم، ج 3، ص 213.

33. حشر، (سوره 59)، آيه 9.

34. احياء العلوم، ج 3، ص 79.و محجة البيضاء، ج 5، ص 169

35. محجة البيضاء، ج 5، ص 149.و احياء العلوم، ج 3، ص 71.

36. احياء العلوم، ج 3، ص 223.و محجة البيضاء، ج 6، ص 80.

37. بقره، (سوره 2)، آيه 207.

38. تا آن حد كه امكان دارد.

39. «وعده‏» : نويد دادن، و «وعيد» : تهديد نمودن است.

40. تند، سريع

41. حج (سوره 22)، آيه 11.