صفت چهارم: طمع و
مفاسد آن
و آن عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم.و آن نيز يكى از فروع
محبتدنياست.و از جمله رذايل مهلكه و صفات خبيثه است. و حضرت رسول - صلى الله
عليهو آله - فرمود: «زنهار كه گرد طمع نگردى كه آن فقر حاضرى است» . (1)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «از هر كه خواهى استغنا كن تا
مثلو نظير آن باشى.و به هر كه مىخواهى احسان كن تا بزرگ و امير او باشى.و از هر
كهمىخواهى طمع كن تا بنده و اسير او باشى» . (2)
و بندگى و خادمى طامع، امرى است ظاهر و روشن.همچنان كه مشاهده مىشود كه:
صاحبان همت و مناعت طبع، نه كوچكى سلطان را مىكند و نه تملق امير و وزير را
مىگويد.اما صاحبان طمع، در ركاب ارباب جاه و دولت مىدوند.و در برابر اهل
دنيادستبر سينه مىنهند.و اگر به خدمتى سرافراز گرديدند روز و شب نمىآسايند تا آن
رابه انجام رسانند، كه شايد از فضول اموال آنها چيزى بربايند.و اين به غير از خادمى
وبندگى چيست؟ ! شخصى دو كودك را در راهى ديد كه: هر يك نانى داشتند و يكى از آنها
قدرىعسل بر روى نان داشت، آن ديگرى از وى عسل خواست.گفتسگ من شو تا تو راعسل
دهم.گفتشدم.صاحب عسل رشتهاى به دهان او داد تا به دندان گرفت.و ازعقب او مىدويد
و صداى سگ مىكرد.و اگر آن كودك به نان خود ساختى سگ اونگرديدى.
از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «بد بندهاى استبندهاى
كهاو را طمعى است، كه وى را به هر خانه مىكشد.و بد بندهاى استبندهاى كه
خواهشىدارد، كه او را ذليل مىگرداند» . (3)
و اخبار و آثار وارده در مذمت طمع بىحد و بىنهايت است.و همين قدر درمذمت آن
كافى است كه هر طامعى ذليل و خوار، و در نظر مردم خفيف و بىاعتباراست.به طمع
لقمهاى نان، بر در اين و آن مىرود.و به جهت اخذ درهم و دينار، بهخانه آن و اين
مىرود. گاهى خود را بنده كسى مىخواند كه از پس مانده او خورد.وزمانى خود را برده
خسى مىنمايد كه از متاع او چيزى برد.در تملق بىسروپائى هزاردروغ بر هم مىبافد،
تا جامهاى به جهت او بافته گردد.و در خوش آمد آدم پستىصد هزار رطب و يابس بر هم
مىپيچد، تا تر و خشكى به دست او آيد.سجده كافر رامىكند تا كلاهى بر سر نهد.و كمر
خدمت فاسقى را بر ميان مىزند تا كمرى بر ميانبندد.زهى ذلت و حقارت چنين شخصى! و
مثال كسانى كه به جهت اخذ مالى طمع را پيشه خود كرده و به هر نوعى ممكنباشد چيزى
به دست آورده مثال آن زن روستائى است كه: پيراهنى پوشيده بود و لباسىديگر نداشت
نامحرمى پيدا شد، دامن پيراهن را برچيده، روى خود را به آن پوشيد وندانست كه اگر
روى پوشيده شد چه جائى پيدا شد.
طامع بيچاره، مالى را به چنگ مىآورد و اما خود را خوار و خفيف مىكند.وصاحب
مناعت نفس و بزرگى ذات، همتخود را از آن بالاتر مىبيند كه: به جهتفضول مال دنيا
بر در خانهاى رود.و نان و پياز خود را از الوان طعام ديگران بهترمىداند.و به طمع
جامه تازه، آبروى خود را كهنه نمىسازد.
چه خوب است تشريف ميرختن از آن به كهن جامه خويشتن
گر آزادهاى بر زمين خسب و بس مكن بهر قالى زمين بوس كس
و گر خود پرستى شكم طبله كن در خانه اين و آن قبله كن
نيرزد عسل جان من زخم نيش قناعت نكوتر به دوشاب (4)
خويشو هر طامعى اعتماد او به مردم زيادتر از اعتماد او به خداست، زيرا كه: اگر
اعتماد اوبه خدا بيشتر بودى طمع بجز از او نداشتى.و خود اين مذمتى است كه سر آمد
همهمذمتهاست.
وقتى درويشى تنگدستبه در خانه منعمى رفت و گفت: شنيدهام مالى در راه خدانذر
كردهاى كه به درويشان دهى، من نيز درويشم.خواجه گفت: من نذر كوران كردهامتو كور
نيستى.پس گفت: اى خواجه كور حقيقى منم كه درگاه خداى كريم را گذاشته بهدر خانه چون
تو گدائى آمدهام.اين را بگفت و روانه شد.خواجه متاثر گشته از دنبالوى شتافت و هر
چند كوشيد كه چيزى به وى دهد قبول نكرد.
آرى: چگونه كسى كه روى از در خانه خدا برتافت كور نباشد و حال آنكه چنيندرگاه
را گم كرده؟ چگونه كر نباشد و حال اينكه آيه كريمه
«ا ليس الله بكاف عبده»
رانشنيده.يعنى: «آيا خدا كافى نيست از براى بنده خود؟» . (5)
و اگر شنيده و باور نكرده،خود كافرى است مطلق، نعوذ بالله منه.
گر گدائى كنى از درگه آن كن بارىكه گدايان درش را سر سلطانى نيست
فصل: شرافت استغنا و
قطع طمع
ضد صفت طمع«استغنا» و بىنيازى از مردم است.و اين از جمله فضائلى است كه:
باعث قرب به پروردگار جهان مىشود، زيرا كه: هر كه قطع طمع از غير خدا نمود
خدااو را دوست دارد.و غناى حقيقى عبارت از آن است.
همچنان كه سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «غنا، اين نيست كه: كسى
مالبسيار داشته باشد، بلكه غنا عبارت است از: بىنيازى نفس» . (6)
و اين خود ظاهر است، زيرا كه: اگر سؤال و احتياج بد است، بد خواهد بود،
خواهچيزى داشته باشد يا نه.بلكه در صورت چيزى داشتن، قبيحتر و بدتر است.
اعرابى موعظهاى از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - خواست، آن سرور
فرمودكه: «هر وقت نماز مىگزارى مثل كسى نماز بگزار كه دنيا را وداع مىكند، زيرا
كه چهمىدانى كه تا نماز ديگر خواهىبود.و چون سخن گوئى سخنى گوى كه نبايد عذر
آنرا بخواهى.و مايوس باش از آنچه در دست مردمان است» . (7)
و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرمود كه: «همه خوبيها را ديدم كه جمعاست
در قطع طمع از مردم» . (8)
و هر كه در چيزى اميد به مردم نداشته باشد و امر خود را به خدا واگذارد خدا
همهامور او را برمىآورد.
از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه شرف و بزرگى مؤمن به برخاستندر
شبهاست.و عزت او به استغنا و بىنيازى از مردم است» . (9)
و فرمود كه: «سه چيز فخر مؤمن و زينت اوست در دنيا و آخرت: نماز شب درسحرها.و
مايوس بودن از آنچه در دست مردم است.و ولايت و دوستى از براى امامىكه از آل محمد -
صلى الله عليه و آله - است» . (10)
و نيز فرمود كه: «اگر يكى از شما بخواهد كه آنچه از خدا بطلبد به او عطا كند،
پسنااميد شود از همه مردم و اميد به غير خدا نداشته باشد.و چون خدا دل او را چنين
يافتهيچ چيز از خدا نمىخواهد مگر اينكه به او مىدهد» . (11)
و طريق معالجه طمع و خلاصى از آن، و كسب صفت استغنا نزديك به آن است كهدر حرص
گذشت.
صفت پنجم: بخل و
مذمت آن
و آن عبارت است از امساك كردن در مقامى كه بايد بذل كرد.و ندادن آنچه را
كهبايد داد.و آن طرف تفريط است.و افراط آن، اسراف است، كه عبارت است از:
خرج كردن آنچه نبايد خرج كرد.و اين دو طرف، مذموم است.و وسط آنها، كه صفتجود و
سخا بوده باشد پسنديده و محمود است.
و مخفى نماند كه: صفتبخل، نتيجه محبت دنيا و ثمره آن است.و اين، از جملهصفات
خبيثه و اخلاق رذيله است.
و خداى - تعالى - مىفرمايد:
«و لا يحسبن الذين يبخلون بما اتيهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم
سيطوقون ما بخلوا به يوم القيمة»
خلاصه معنى آنكه: «گماننكنند كسانى كه بخل مىورزند به آنچه خدا از فضل خود به
ايشان عطا فرموده، كه اينخير ايشان ستبلكه اين شر است از براى ايشان، و زود باشد
كه در روز قيامت آنچه رابخل كردهاند طوق شود و به گردن ايشان افتد» . (12)
و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «زنهار، گرد بخل نگرديد كه
آنهلاك كرد كسانى را كه پيش از شما بودند.و ايشان را بر اين داشت كه خون يكديگر
راريختند.و آنچه بر ايشان حرام بود حلال شمردند» . (13)
و از آن حضرت مروى است كه: «بخل، دور است از بهشت، و نزديك استبهآتش.و جاهل
سخى محبوبتر است نزد خدا، از عالم بخيل» . (14)
و فرمود كه: «بخل، درختى است كه: ريشه آن به درخت زقوم فرو رفته و بعضى
ازشاخهاى خود را به دنيا آويخته است.پس هر كه به شاخى از آن چنگ زند او را داخلآتش
مىكند.آگاه باشيد كه بخل، ناشى از كفر است و عاقبت كفر آتش است» . (15)
و نيز از آن سرور مروى است كه باشد كسى از شما بگويد كه بخيل بهتر است ازظالم.و
چه ظلمى بدتر است در نزد خدا از بخل. قسم ياد نموده استخدا به عزت وعظمت و جلال
خود كه بخيل را داخل بهشت نكند» . (16)
«شخصى در جهاد در خدمت آن حضرت كشته شد زنى بر او مىگريست ومىگفت: «وا
شهيداه» ! حضرت فرمود كه: چه مىدانى كه او شهيد است؟ شايد كه اوسخن بىفايده
مىگفته يا بخيل بوده» . (17)
روزى آن بزرگوار مردى را ديد كه پرده كعبه را گرفته مىگويد: «خدايا به
حرمتاين خانه، گناه مرا بيامرز.حضرت فرمود: بگو ببينم چه گناه كردهاى؟ عرض كرد
كه:
گناه من بزرگتر از آن است كه بگويم.فرمود كه: گناه تو بزرگتر استيا زمين؟ گفت:
گناهمن.فرمود: گناه تو بزرگتر استيا كوهها؟ گفت: گناه من.فرمود: گناه تو بزرگتر
استيادرياها؟ گفت: گناه من.گفت: گناه تو اعظمتر استيا آسمانها؟ گفت: گناه
من.فرمود:
گناه تو اعظم استيا عرش؟ گفت: گناه من.فرمود: گناه تو اعظم استيا خدا؟ گفت:
خدا اعظم و اعلى و اجل است.پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را.عرض كرد:
يا رسول الله! من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقيرى رو به من مىآيد كه از من
چيزىبخواهد گويا شعله آتشى رو به من مىآورد. حضرت فرمود: دور شو از من و مرا
بهآتش خود مسوزان.قسم به آن خدائى كه مرا به هدايت و كرامتبرانگيخته است كهاگر
ميان ركن و مقام بايستى و دو هزار سال نماز كنى و اين قدر گريه كنى كه نهرها ازآب
چشم تو جارى شود و درختان سيراب گردند و بميرى و لئيم باشى خدا ترا سرنگونبه جهنم
مىافكند» . (18)
و مروى است كه: «دو ملك موكلاند كه در هر صباحى ندا مىكنند كه خداوندا!
مالهر بخيل را تلف كن.و هر كه انفاق كند، عوض به او كرامت كن» . (19)
و اخبار در مذمت صفتبخل، بىحد، و خارج از حيز عد است، با اين كه خود اينصفت،
متضمن مفاسد بىشمار در آخرت و دنياست.حتى اينكه تجربه شده است كهنگاه كردن به روى
بخيل، دل را مىگيرد و آن را تاريك مىكند.و مشاهد است كه: هركه لئيم و بخيل است،
در نظرها خوار و ذليل است.
همچنان كه پيشواى اهل كرم حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه:
«بخل،صاحب خود را حقير و بىقدر مىكند» . (20)
و از بخل و امساك، عرض و آبروى آدمى بر باد فنا مىرود.بلكه همچنان كه آنحضرت
تصريح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخيل با او دشمن، و هيچ بخيلى را درعالم دوستى
نيست.اهل و عيالش چشم به مرگ او گشاده.و فرزندانش ديده بر راهوفات او نهاده.و آن
مسكين بيچاره، با وجود مكنت، به سختى، و با چندين وسعت، بهتنگى مىگذراند.زندگانى
او در دنيا چون فقرا، و محاسبه و مؤاخذه او در عقبى،محاسبه و مؤاخذه اغنياست.در
دنيا خوار و ذليل، و در عقبى به عذاب اليم گرفتار.
فصل: فضيلتسخاوت
ضد صفتبخل«سخاوت» است.و آن از ثمره زهد و بىمبالاتى به دنيا است.ومشهورترين
صفات پيغمبران خدا و معروفترين اخلاق اصفيا و اولياء است.از «معالى» (21)
اخلاق، و صاحب آن پسنديده اهل آفاق است.
چنان كه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «من جاد ساد» يعنى: «هر
كهجود ورزيد بزرگ گرديد» . (22)
فريدون فرخ فرشته نبود ز مشك و ز عنبر سرشته نبود
به دادودهش يافت آن نيكوئى تو دادودهش كن فريدون توئى
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «سخاوت درختى است
ازدرختهاى بهشت، كه شاخهاى خود را بر زمين آويخته است.پس هر كه يكى از آنشاخها را
بگيرد، او را به بهشت مىكشد» . (23)
و فرمود كه: «سخى به خدا نزديك، و به دلهاى مردم نزديك، و به بهشت نزديك، واز
آتش جهنم دور است» . (24)
و فرمود كه: «خداوند عالم، مباهات مىكند ملائكه را به كسى كه اطعام
مردمانكند» . (25)
و فرمود: «خدا را بندگانى چند است كه نعمتخود را مخصوص ايشان مىگرداند،تا نفع
به بندگان خدا رسانند.پس هر كدام از ايشان كه بخل نمايند در اين منافع، خدانعمت را
از او به ديگرى نقل مىكند» . (26)
تو با خلق نيكى كن اى نيكبخت كه فردا نگيرد خدا بر تو سخت
و فرمود كه: «بهشتخانه اهل سخاوت است» . (27)
و فرمود: «جوان سخى گناهكار، در نزد خدا محبوبتر است از پير عابد بخيل» .
(28)
و از آن حضرت مروى است كه: «سخى را اهل آسمانها دوست مىدارند.و اهلزمينها
دوست دارند.و طينت او از خاك پاك سرشته شده.و آب چشم او از آب كوثرخلق شده.و بخيل
را اهل آسمانها و زمينها دشمن دارند.و خلقت او از خاك كثيفچرك آلود خلق شده.و آب
چشم او از آب «عوسج» (29) مخلوق شده» . (30)
«جمعى از اهل يمن بر حضرت فخر ذو المنن وارد شدند و در ميان ايشان مردى بودكه
بسيار سخن آور و حراف، و در گفتگو از همه عظيمتر، و مبالغه او در مباحثه با جناب
پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - و حجت گرفتن بر آن سرور از همه بيشتر بود.
و به حدى مبالغه نمود كه آن حضرت خشمناك گرديد.و رنگ مباركش متغير گشت.
و رگ پيشانى منورش پيچيده شد.و چشم بر زمين انداخت، كه جبرئيل آمد و گفت:
خدايتسلام مىرساند و مىگويد كه: اين مرد از اهل سخاوت، و نان ده است.پسخشم
آن حضرت فرونشست و سر بالا كرد و فرمود كه: اگر نه اين بود كه مرا جبرئيلخبر داد
كه تو سخى نان دهى، ترا از خود مىراندم و عبرت ديگران مىكردم.آن مردگفت كه: خداى
تو سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بلى.آن مرد گفت: «اشهد ان لا الهالا الله و اشهد
انك لرسول الله» .به خدائى كه تو را به حق برانگيخته است كه هرگز احدىرا از مال
خود محروم برنگردانيدم. (31)
مروى است كه: «چون حضرت موسى بر سامرى دستيافت، خطاب عزت رسيدكه: او را مكش،
زيرا كه او سخى است» . (32)
و بالجمله فضيلتسخا، خود ظاهر و روشن، و صاحب آن در نزد خالق و خلقمحبوب و
مستحسن، و در دنيا در اكرام و اعزاز، و در عقبى سرافراز است.و كدامعاقل، سرافرازى
دو جهان را از دست مىدهد و جمادى چند بر روى هم مىنهد؟
بيا تا خوريم آنچه داريم شاد درم بر درم چند بايد نهاد
درين باغ رنگين درختى نرست كه ماند از قفاى تبر زين درست
ايثار، بالاترين
مرتبه سخاوت
و مخفى نماند كه بالاترين مراتب سخاوت، ايثار است، كه عبارت است از: بخششوجود،
با وجود احتياج و ضرورت خود.و اين، مرتبهاى است رفيع، و محلى استعظيم.هر كسى را
اين رتبه حاصل نه، و هر شخصى به اين مرتبه واصل نيست.خلاقعالم در مدح اين طايفه
مىفرمايد:
«و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة»
يعنى: «بودند كه اختيار مىكردندديگران را بر خود، اگر چه خود احتياج داشتند» .
(33)
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر مردى كه خواهش
بهچيزى داشته باشد پس خود را از آن نگاه دارد و ديگرى را بر خود اختيار
كند،آمرزيده مىشود» . (34)
و اين شيوه مرضيه، صفت جليله، شعار منبع جود و احسان، و برگزيده انس و
جان،پيغمبر آخر الزمان، و بعد از آن طريقه پيشرو اهل ايمان و امير مؤمنان و اولاد
طاهريناو - عليه و عليهم السلام - بوده.
بعضى از زنان پيغمبر - صلى الله عليه و آله - گفت كه: «آن سرور هرگز سه
روزپىدرپى چيز سير نخوردى تا از دنيا رفت.و هرگاه مىخواست مىتوانستسير بخوردو
ليكن آنچه داشتبه مردم مىداد و گرسنگان را بر خود مقدم مىداشت» . (35)
مروى است كه: «موسى بن عمران عرض كرد كه: پروردگارا! بعضى از درجات محمد - صلى
الله عليه و آله - و امت او را به من بنماى.خطاب رسيد كه: اى موسى! ترا طاقتديدن
آنها نيست و ليكن به تو مىنمايم يكى از منازل جليله پيغمبر آخر الزمان را كه
بهواسطه آن او را بر تو و بر جميع مخلوقات خود تفضيل دادهام.پس پرده آسمانها
ازپيش ديده موسى - عليه السلام - برداشته شد، نگاه كرد ديد: منزلهاى كه نزديك بود
كه ازپرتو انوار آن، و قرب آن به حريم خاص الهى، موسى - عليه السلام - قالب تهى
كند.
عرض كرد: پروردگارا! به چه چيز به اين كرامت رسيدى؟ فرمود: به صفتى كهمخصوص او
گردانيدهام، كه ايثار و اختيار كردن فقرا در ضرورتى بر خود و عيال خوداست.اى موسى
از امت او احدى به نزد من نمىآيد كه وقتى از اوقات ديگرى را برخود در ضرورتى
اختيار كرده باشد، مگر اينكه شرم مىكنم حساب او را برسم.و او رادر هر جاى از بهشت
كه خواهد جاى مىدهم» . (36)
و حكايات ايثار حيدر كرار در السنه و افواه مشهور، و در تواريخ و كتب
مسطوراست.و ايثار آن بزرگوار به جائى رسيد كه در «ليلة المبيت» ، حيات پيغمبر را
بر حياتخود اختيار كرد، و در خوابگاه خاتم الانبياء خوابيد.و به اين سبب خداوند
عالم برملائكه مباهات نمود و آيه
«من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله» (37)
نازل شد.
و بعد از آن بزرگوار، ائمه اطهار و خواص شيعيان ايشان در اين طريقه مرضيه
بهايشان اقتدا نموده «مهما امكن» (38) سعى در مراعات اين فضيلت
مىكردهاند.
فصل: معالجه مرض بخل
بدان كه: معالجه مرض بخل، محتاج به علمى است و عملى.اما علم، پس آن است كه:
آفتبخل را بداند و فايده جود و كرم را بشناسد.و بعد از آنكه طالب علاج اينمرض
باشد، بسيار ملاحظه آثار و اخبارى كه در مذمتبخل، و مدح سخاوت رسيدهبكند.و «وعده
و وعيدى» (39) كه بر اين دو صفتشده، به نظر در آورد.و ذلتبخيلان،
وتنفر طباع را از ايشان مشاهده نمايد.
و بداند كه: از براى او خانه ديگرى غير از اين خانه نيز هست، كه خواهى
نخواهىبايدش به آنجا رفت.و در آنجا نيز احتياج دارد و قدرى را كه پيش فرستد و در
آنجاذخيره نمايد كه در روز درماندگى به كارش آيد.و اعتماد بر فرزندان نكند.تو در
بارهپدر و مادر ببين چه كردى كه فرزندان در باره تو كنند.
به دختر چه خوش گفتبانوى ده كه روز نوا برگ سختى بنه
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى زبهر كسان
به دنيا توانى كه عقبى خرى بخر جان من، ورنه حسرت برى
زر و نعمت اكنون بده كان توست كه بعد از تو بيرون ز فرمان توست
پريشان كن امروز گنجينه چيست (40)
كه فردا كليدش نه در دست توست
تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
كسى گوى دولت زدنيا برد كه با خود نصيبى به عقبى برد
غم خويش در زندگى خور كه خويش به مرده نپردازد از حرص خويش
به غمخوارگى چون سرانگشت من نخارد كسى در جهان پشت من
درون فرو ماندگان شاد كن زروز فروماندگى ياد كن
و چون اين مراتب را دانستى خود را خواهى نخواهى بر عطا و بخشش بدار.و دل ازمال
بركن.و پيوسته بذل كن.و احسان به فقرا بنماى، تا اينكه طبع تو به صفتبذل واحسان
راغب شود.
و طالب صفتسخاوت بايد كه چون اراده عطائى كند در آن توقف نكند، كهشيطان لعين
در مقام وسوسه در آيد و او را وسوسه كند، و از فقر و كم شدن مايه بترساند.
و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام تسلى نفس خود برآيد.و شهرت در بلاد ومحبت
عباد و نام نيك و ثناى دور و نزديك را به نظر در آورد.و بسيار در اينها و درنام نيك
اسخيا تامل كند تا از اين راه رغبت نمايد، و دست او به بذل و عطا گشوده شود.
و نفس او فى الجمله در بخشش مطيع گردد.و اگر چه عطاى به اين قصد هم از
صفاترذيله است و حقيقتسخاوت نيست، - چنان كه مذكور خواهد شد - .و ليكن اين مانند
آن است كه: چون طفل را مىخواهند از شير بگيرند و پستان را از ياد او ببرند او را
بهگنجشك و امثال آن مشغول مىكنند.و شكى نيست كه: گنجشكبازى، كمال طفلنيست، و
ليكن بعد از علاج، شوق او به گنجشك مىشود.پس همچنين اين شخص ضررندارد كه ابتدا دل
خود را به اين قصدها شاد كند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحيح
قصد و نيتخود برآيد.
و مخفى نماند كه: عمده در علاج اين صفت، قطع سبب آن است.و سبب آندوستى مال
دنيا است، پيش از دوستى امور ديگر، كه بر احسان مترتب مىشود.و سببدوستى مال، يا
محبت لذتها و شهوتهاى دنيويهاى است كه به مال به آنها مىتوان رسيد.
يا به شركت طول امل، يا به جهت نگاهدارى و ذخيره كردن از براى اولاد است.يابدون
سبب، خود مال را دوست دارد از حيثيت آنكه مال است.همچنان كه مىبينيم كهبعضى از
پيران كارافتاده اين قدر مال دارند كه آنچه اميد به عمر خود دارند كفايتايشان را
مىكند.و اموال بسيار زياد مىماند و فرزندى هم ندارند كه احتياط او را كند.باوجود
اين، شب و روز در سعى و زحمت از پى تحصيل مال، و بر روى هم نهادن آناند.
و بسا باشد كه بر خود نهايت تنگ گيرى كنند و به مشقت گذرانند.بلكه از دادن خمس
وزكوة مضايقه نمايند.و به خرج كردن دينارى در علاج بيمارى خود راضى نشوند.وچنين كسى
عاشق درهم و دينار است.و لذت او به داشتن مال است.و با وجود اينكهمىداند كه: عن
قريب مىميرد و دشمنان او مال او را غارت مىكنند، دينارى به مصرفدنيا، يا آخرت
خود نمىرساند.و اين مرضى است كه معالجه آن در نهايت اشكالاست، به خصوص در ايام
پيرى، زيرا كه: مرض در اين وقت مزمن شده است و قوتگرفته و بدن ضعيف شده است و
مقاومتبا مرض نمىكند.و چنين كسى در نهايتضلال و گمراهى، و مصداق
«خسر الدنيا و الاخرة» (41)
است.بلكه هر كه فرقى ميان سنگو زيادتر از قدر حاجت از مال ببيند، جاهل و احمق
و نادان مطلق است.
زر از بهر خوردن بود اى پسر براى نهادن چه سنگ و چه زر
و چنين كسى بايد تامل كند كه تفاوت مالى كه خرج نكنى و به كار تو نيايد باخاك
صحرا و آب دريا و سنگ كلوخ چه چيز است؟ چنان انگار كه در زير خانه توخمهاى پر از
طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نكنى با خاك چه فرق دارد؟ وحال اينكه اگر آن را
در زير هزار سنگ پنهان كنى روزگار آنرا به باد يغما خواهد داد.
خواه بنه مايه و خواهى بباز كانچه دهند از تو ستانند باز
و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد بايد معالجه آن را به آنچه در حرص و
قناعت گفتيم، و آنچه در علاج طول امل بيايد نمود.و اگر جمع مال به جهت اولاد
وفرزندان باشد اين نيست مگر از بىاعتقادى و بىخردى، زيرا كه: پروردگارى كه اولاد
راآفريده روزى نيز به جهت ايشان مقرر كرده است.
يكى طفل دندان برآورده بود پدر سر به فكرت فرو برده بود
كه من نان و برگ از كجا آرمش مروت نباشد كه بگذارمش
چو بيچاره گفت اين سخن پيش جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور گول ابليس تا جان دهد هر آن كس كه دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز كه روزى رساند تو چندان مسوز
ديده عبرت بگشاى و بنگر چقدر كسان كه در طفلى پدر از سر ايشان رفته، و هيچمالى
به جهت ايشان نگذاشته با وجود اين، بسيار حال و ثروت ايشان از كسانى كهاموال بسيار
از پدر به جهت ايشان مانده بهتر و بيشتر است.كم كسى را مىبينيم كه آنچهدارد به
واسطه ارث پدر بوده باشد.و حال اينكه فرزند اگر صالح و پرهيزكار بوده باشدخداوند به
نيكوتر وجهى كفايت و كارسازى او را بكند. و اگر فاسق و تبه روزگار باشد،آن مالى را
كه تو به زحمت و تصديع جمع كردهاى و نخوردهاى صرف لهو و لعب ومعصيتخدا خواهد
نمود.و مظلمه او عايد تو خواهد شد.
پىنوشتها:
1. بحار الانوار، ج 73، ص 168، ح 4.
2. محجة البيضاء، ج 6، ص 58.و بحار الانوار، ج 103، ص 20، ح 8. (با اندك
تفاوتى)
3. بحار الانوار، ج 73، ص 170، ح 9
4. شيره.
5. زمر، (سوره 39)، آيه 36.
6. بحار الانوار، ج 77، ص 162، ح 167
7. محجة البيضاء، ج 6، ص 52.و احياء العلوم، ج 3، ص 206.
8. بحار الانوار، ج 73، ص 171، ح 10.
9. بحار الانوار، ج 75، ص 109، ح 14.
10. بحار الانوار، ج 75، ص 107، ح 6.
11. بحار الانوار، ج 75، ص 109، ح 15
12. آل عمران، (سوره 3)، آيه 180.
13. محجة البيضاء، ج 6، ص 71.و بحار الانوار، ج 73، ص 303، ح 15 (با اندك
تفاوتى) .
14. قريب به اين مضمون در بحار الانوار، ج 73، ص 308، ح 37.و سنن ترمذى، ج 8، ص
140 (با اندك تفاوتى) .
15. محجة البيضاء، ج 6، ص 73.و احياء العلوم، ج 3، ص 220.
16. محجة البيضاء، ج 6، ص 74.كافى، ج 4، ص 44، (با اندك تفاوتى) .
17. محجة البيضاء، ج 6، ص 72
18. محجة البيضاء، ج 6، ص 74.و احياء العلوم، ج 3، ص 221.
19. محجة البيضاء، ج 6، ص 76.و احياء العلوم، ج 3، ص 221. (با اندك تفاوتى) .
20. تصنيف غرور و درر، ص 293.
21. جمع «معلاة» ، به معنى شرف و بلندى
22. غرر الحكم، ج 2، ص 614.
23. احياء العلوم، ج 3، ص 210.و بحار الانوار، ج 73، ص 303، ح 14 (با اندك
تفاوت) .
24. بحار الانوار، ج 73، ص 308، ح 37 (با اندك تفاوتى) .
25. محجة البيضاء، ج 6، ص 60.و احياء العلوم، ج 3، ص 212.
26. محجة البيضاء، ج 6، ص 61.و احياء العلوم، ج 3، ص 212.
27. بحار الانوار، ج 71، ص 356، ح 18.
28. بحار الانوار، ج 71، ص 355، ح 16.
29. خار درخت، سياه درخت، شجره حب الشوم.
30. وسائل الشيعه، ج 15، ص 252، ح 1
31. سفينة البحار، ج 1، ص 607.
32. محجة البيضاء، ج 6، ص 63.و احياء العلوم، ج 3، ص 213.
33. حشر، (سوره 59)، آيه 9.
34. احياء العلوم، ج 3، ص 79.و محجة البيضاء، ج 5، ص 169
35. محجة البيضاء، ج 5، ص 149.و احياء العلوم، ج 3، ص 71.
36. احياء العلوم، ج 3، ص 223.و محجة البيضاء، ج 6، ص 80.
37. بقره، (سوره 2)، آيه 207.
38. تا آن حد كه امكان دارد.
39. «وعده» : نويد دادن، و «وعيد» : تهديد نمودن است.
40. تند، سريع
41. حج (سوره 22)، آيه 11.
|