صفت دوم: مفاسد غنا
و بىنيازى
از رذايل متعلقه به قوه شهويه، صفت غنا و بىنيازى است.
و آن عبارت است از: آماده بودن جميع آنچه از اموال، صاحب آن به آن محتاجاست.و
از براى اين صفت، مراتب بىنهايت است.و چنين نيست كه: هر غنا و ثروتىمذموم، و از
صفات رذيله باشد.
و از براى غنا اقسامى چند است:
يكى: كسى است كه: نهايتسعى مىكند در جمع مال، و زحمت مىكشد درتحصيل آن.و هر
گاه از دست او بيرون رود محزون و غمناك مىگردد.
دوم: شخصى است كه: تعب و زحمتى در جمع آن نمىكشد و ليكن خدا ثروتى بهاو داده
است و به آن شاد و خوشحال است.و چنانچه چيزى از او تلف شود اندوهناكمىگردد.
سوم: كسى كه نه زحمتى در جمع آن كشيده و نه به بودن آن شاد، و نه از رفتن
آنغمناك مىگردد، و ليكن خدا دولتى به او داده است.و به آن شاكر و راضى است ووجود
و عدمش مساوى، يا وجودش در نظر او بهتر است.اما نه اينكه اگر تمام شودغصه و اندوه
به او راه يابد.و نيز آن شخصى كه غنى است، يا همه مال او حلال استياحرام هم دارد،
در دادن حقوق واجبه يا مستحبه يا تقصير مىكند يا نه. و اين اقسام كه مذكور شد بعضى
از آنها مذموم و از صفات رذيلهاند و بعضى ديگرچنين نيستند.بلى غالب آن است كه: از
براى غير صاحبان نفوس قدسيه قويه مطلقا ازخطر و آفتسالم نباشد.و از اين جهت است كه
حق - سبحانه و تعالى - مىفرمايد:
«ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى»
يعنى: «به درستى كه انسان چون خود را غنى وبىنياز ديد، سركشى و طغيان مىكند» .
(1)
و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - به بلال فرمود كه: «ملاقات كن خدا را
درحالتى كه فقير باشى.و ملاقات مكن او را در حالتى كه غنى باشى» . (2)
و فرمود كه: «فقراى امت من، پانصد سال پيش از اغنياى ايشان داخل بهشتخواهند
شد» . (3)
و فرمود: «مطلع شدم بر اهل بهشت، اكثر ايشان را ديدم از فقرا بودند.و مطلع
شدمبر دوزخ، اكثر اهل آن را اغنيا يافتم» . (4)
و مروى است كه: «هيچ روزى نيست مگر اينكه ملكى در زير عرش ندا مىكند كه:
اى فرزند آدم! چيز كمى كه تو را كفايت كند بهتر است از چيز بسيارى كه تو را
سركش و طاغى كند» . (5)
فصل: فقر و اقسام آن
بدان كه ضد غنا، فقر است.و آن بر دو قسم است:
اول: فقر حقيقى، و آن عبارت است از: احتياج«كائنا ما كان» . (6)
و اين فقر از براى هرموجودى غير از واجب الوجود ثابت است.و مقابل آن، غناى مطلق
است، كهمخصوص ذات احديت است.و به اين فقر و غنا در كتاب خدا اشاره شده است كه:
«انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى...». (7)
دوم: فقر اضافى، و آن عبارت است از: احتياج به بعض از ضروريات.و اين فقرىاست
كه در اينجا مذكور مىشود.
و فقير به اين به چهار قسم است:
يكى آنكه: مال دنيا را دوست دارد.و نهايت رغبتبه آن دارد.و نهايت تعب ورنج در
طلب آن مىكشد.و از هر ممرى كه حاصل شود مضايقه ندارد، و ليكن چيزىبه دست او
نمىآيد.و اين را فقير حريص گويند.
دوم آنكه: آنكه مالدارى را از بىچيزى دوستتر داشته باشد، و ليكن محبت او
بهمال به مرتبهاى نيست كه خود را به مشقت و زحمت افكند، و از حرام مضايقه
نداشتهباشد، بلكه اگر بىزحمتيا به اندك طلبى كه مانع عبادت او نشود و چيزى به
دست اوآيد خوشحال مىگردد.و اين را فقير قانع مىنامند.
سوم آنكه: مطلقا رغبت و محبتى به مال نداشته باشد و آن را نخواهد، بلكه از
آنمتاذى و گريزان باشد، و اگر مالى به او رسد از آن اعراض كند.و اين را فقير
زاهدگويند.
چهارم آنكه: نه محبتى به مال داشته باشد، نه كراهتى از آن، نه از مال داشتن
شادباشد و نه اگر مالى بيابد از آن اعراض كند، بلكه وجود و عدم مال نزد او مساوى
باشد.
و به غنا و فقر هر دو راضى باشد.نه از غنا روگردان باشد و نه از فقر و احتياج
خائف وترسان.نه اگر مال بيابد مشغول هوا و هوس شود و نه اگر نيابد پريشان خاطر گردد
وشكايت كند.و چنين شخصى اگر مال همه دنيا را داشته باشد از براى او ضرر ندارد.ومال
در پيش او مثل هوا خواهد بود، كه بام و فضاى خانه او را فرا گرفته و به او
ضررنمىرساند.و نه از آن شاد و نه از آن كراهت دارد.بلكه به قدر ضرورت نفس كشيدن
ازآن منتفع مىگردد.و به احدى در آن بخل نمىورزد.و خود و غير خود را در آنمساوى
مىبيند.و چنين شخصى را فقير مستغنى راضى، يا فقير عارف بايد نامند.ومرتبه اين شخص،
از مرتبه زاهد بالاتر است.و زاهد از ابرار است ولى چنين شخصى ازمقربين است، زيرا
كه: زاهد از دنيا كراهت دارد، پس دل او مشغول كراهت دنياست.
همچنان كه دل حريص، مشغول محبت آن است.و هر چه دل را مشغول كند حجابىاست ميان
بنده و خدا.و ليكن دل مشغول به بغض دنيا بهتر است از دل مشغول به حبآن.و دوم، مثل
كسى است كه: بر خلاف راه مقصود برود و از مقصود غافل باشد.واول، چون كسى است كه:
راه مقصود را طى كند، و ليكن از مقصود غافل شود.و ازبراى اين حالت منتظره، به غير
از زوال غفلت نيست. به خلاف اول، كه اگر غفلت اوزايل شود بايد مدتها از آن راهى كه
رفته برگردد تا به راه مقصود افتد.
اگر كسى گويد كه: شكى نيست كه انبيا و اوليا، فقر را طالب بودند و از غنا كراهت
داشتند و از مال دنيا گريزان بودند، - همچنان كه از اخبار مستفاد مىشود - .
(8)
پس بايدمرتبه ايشان نازلتر از مرتبه فقير مستغنى باشد.و دل ايشان مشغول
باشد.جواب گوييمكه: از اخبار بيش از اين برنمىآيد كه: ايشان از مال دنيا نفرت و
كناره مىكردند، نهاينكه عداوت و بغض به آن داشتند و دل ايشان مشغول بوده به كراهت
آن.مانند كسىكه به قدر تشنگى آب از نهر بياشامد و بقيه را اعتنا نكند.و بر فرض
اظهار كراهت و تنفراز دنيا و مال، به جهت تنبه ساير مردمان بوده، همچنان كه
مىبينيم: پدر، از لب حوض بهكنار مىجهد تا طفل او بترسد و حذر كند.و افسونگر در
برابر اولاد خود از مار فرارمىكند كه آنها نيز بترسند.نه اينكه خود از مار خوفى
داشته باشد.و مخفى نماند كه:
بعضى از اين اقسامى كه از براى فقر ذكر كرديم ممدوح، و بعضى مذموم است.واختلاف
اخبارى كه در خصوص فقر رسيده كه در بعضى مدح آن شده و در بعضى ذمآن، به جهت اختلاف
اقسام آن است.
فصل: فضيلت و شرافت
فقر و فقرا
اقسام فقر، اگر چه - همچنان كه - دانستى مختلفاند وليكن صفت فقر«فى نفسه»
نسبتبه غنا افضل است.و اخبار در ستايش آن بسيار است.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «بهترين اين امت،
فقراىايشاناند» . (9)
و فرمود: «پروردگارا! مرا زندگانى و مردن درويشان ده.و در زمره ايشان مرامحشور
گردان» . (10)
و فرمود كه: «زينت فقر از براى مؤمن بيشتر است از لجام از براى اسب» .
(11)
يعنى همچنان كه لجام، اسب را از ورطههاى هلاكت نگاه مىدارد، فقر نيز مؤمن رااز
آن بهتر از فساد محافظت مىكند.
«شخصى از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - از فقر سؤال كرد.حضرت فرمود:
خزينهاى است از خزاين خدا.بار دوم بپرسيد.فرمود: كرامتى است از خدا.بار سوم
بازپرسيد.فرمود: چيزى است كه: نمىدهد خدا آن را مگر به پيغمبر مرسل، يا مؤمنى
كهدر نزد خدا كريم باشد» . (12)
و فرمود كه: «در بهشت غرفهاى است از يك دانه ياقوت سرخ، كه اهل بهشت نگاه
بهآن مىكنند، چنان كه اهل زمين به ستارگان نظر مىكنند.داخل آنجا نمىشود مگر
پيغمبر فقير، يا مؤمن فقير» . (13)
از آن حضرت مروى است كه: «در روز قيامت فقراى امت من از قبر بر نخواهندخواست
مگر با جامههاى سبز.و گيسوان ايشان به در و ياقوت بافته شده خواهد بود.وعصاهائى از
نور در دستخواهند داشت.و بر منبرها نشسته خواهند بود.چونپيغمبران ايشان را ببينند
گويند: اينها ملائكهاند.و ملائكه ايشان را بينند گويند: پيغمبراناند.ايشان گويند:
ما نه پيغمبريم و نه ملك، بلكه طايفهاى از فقراى امت محمديم.گويند: شما به چه عمل
به اين مرتبه رسيديد؟ ايشان جواب دهند كه: ما اعمال بسيار نداشتيم، و روزها به روزه
و شبها به عبادت نگذرانديم و ليكن نماز پنجگانه خود را به جا آورديم.و چون نام محمد
را مىشنيديم اشكها بر رخسارهاى خود فرو مىريختيم» . (14)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «خدا با من تكلم كرد و فرمود:
اى محمد! من هرگاه بندهاى را دوست داشته باشم سه چيز به او عطا مىكنم: دل او
را محزون مىكنم.و بدن او را بيمار مىكنم.و دست او را از مال دنيا خالى
مىگردانم.وهر گاه بندهاى را دشمن داشته باشم سه چيز به او مىدهم: دل او را شاد و
مسرور مىكنم.و بدنش را صحيح مىگردانم.و دست او را از اموال دنيويه پر مىكنم» .
(15)
و فرمود كه: «مردم همه مشتاق بهشتاند، و بهشت مشتاق فقرا است» . (16)
و مروى است كه: «فرداى قيامت جمله زهاد و عباد از تقصير طاعتخود عذرخواهند.و
حق - تعالى - از فقرا عذر خواهى كند و فرمايد: اى بنده من! دنيا را به توندادم نه
از اين جهتبود كه دنيا به تو حيف بود بلكه از آن جهتبود كه تو به دنياحيف بودى.
دنيات ندادهام نه از خوارى توست كونين فداى يك نفس زارى توست
هر چند دعا كنى اجابت نكنم زيرا كه مرا محبت زارى توست
برخيز و بر صفوف اهل قيامتبگذر و هر كه را كه بينى بر تو حقى داشته باشد و
دردنيا بر تو اكرامى كرده باشد دست او را بگير و با خود به بهشتبر» . (17)
و فرمود كه: «بسيار با فقرا آشنائى كنيد و بر ايشان حق خود را ثابت كنيد، كه از
براىايشان دولتى خواهد بود.شخصى عرض كرد كه: چه دولتى از براى ايشان خواهد بود؟
فرمود كه: در روز قيامتبه ايشان خطاب خواهد رسد كه: نگاه كنيد هر كه شما را قرص
نانى، يا شربت آبى، يا جامهاى داده باشد دست او را بگيريد و به بهشتبريد» .
(18)
و فرمود كه: «اگر مىخواهيد ببينيد پادشاهان را، نظر كنيد به ضعيفان خوارژوليده
موى غبار آلوده، كه دو جامه كهنه بر خود پيچيدهاند، نه ايشان را كسى مىشناسد و نه
ايشان كسى را مىشناسند» . (19)
از آن حضرت مروى است كه: «چون زمانى بيايد كه مردم فقراى خود را خوار ودشمن
دارند و به تعمير دنيا مشغول شوند و به جمع درهم و دينار رو آورند، خداايشان را به
چهار چيز مبتلا مىكند: قحط.و خوف از سلطان.و خيانتحكام.و تسلط دشمنان» .
(20)
از اهل بيت - عليهم السلام - مروى است كه: «اگر خدا بندهاى را دوست داشته
باشداو را مبتلا مىكند، و چون محبت او بيشتر شد، اهل و عيال و دولت و مال را از او
مىگيرد» . (21)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «از براى شيعيانخالص
در دولت اهل باطل نيست، مگر به قدر قوت، اگر چه از مشرق به مغرب روند واز مغرب به
مشرق، كه زيادتر از قوت عايدشان نخواهد شد» . (22)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «فقراى مؤمنين چهل هزار هزار سال پيش ازاغنيا در
روضههاى بهشتسير خواهند كرد.و مثل اين، مثل دو كسى است كه: به آبدارخانهاى
بگذرند و يكى را ببينند كه هيچ ندارد، بگويند: او را روانه كنيد.ديگرى راببينند كه
از مال مملو استبگويند او را نگاه داريد» . (23)
و آن حضرت فرمود كه: «چون روز قيامتشود خدا مىفرستد به نزد فقراء مؤمنين،
مانند كسى كه عذر خواهى كند.و پيغام مىدهد كه به عزت خودم سوگند كه: من شما رادر
دنيا فقير نكردم از خوارى و بىقدرى شما، و هر آينه امروز خواهيد ديد كه چه باشما
مىكنم.پس نظر كنيد به هر كه در دنيا به شما نيكى كرده باشد دست او را بگيريد وداخل
بهشت كنيد.شخصى از فقرا عرض خواهد كرد كه: پروردگارا! اهل دنيا در دنيازنان متعدد
گرفتند و لباسهاى فاخر پوشيدند و طعامهاى لذيذ خوردند و در خانههاىرفيع نشستند و
اسبان راهوار سوار شدند، به ما امروز نيز مثل ايشان عطا كن.خطابپروردگار رسد كه:
امروز از براى تو و هر يك از شما هفتاد برابر آن چيزى است كه بهاهل دنيا دادم، از
روزى كه دنيا خلق شده تا روزى كه منتهى شد» . (24)
روزى آن حضرت به بعضى از اصحاب خود فرمودند كه: «آيا داخل بازارمىشوى؟ و آيا
مىبينى كه ميوه يا چيز ديگر كه آن را مىفروشند و تو آن را خواهى وقدرت بر خريدن
آن نداشته باشى؟ عرض كرد: بلى.فرمود: آگاه باش كه از براى تو بهعوض هر چه مىبينى
و نمىتوانى بخرى يك حسنه است» . (25)
و از حضرت كاظم - عليه السلام - مروى است كه: «خداى - تعالى - مىفرمايد كه:
منغنى را غنى نكردم به جهت كرامتى كه بر من داشت، و فقير را فقير نكردم به
سببخوارى كه در نزد من داشت، بلكه غنا و فقر چيزى است كه: به آن اغنيا و فقرا
راامتحان مىكنم.و اگر فقرا نبودندى اغنيا مستوجب بهشت نگشتندى» . (26)
و حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود كه: «هر كه ملاقات كند فقير مسلمى را
وبر او سلام كند به خلاف سلامى كه به غنى مىكند، ملاقات خواهد كرد خدا را در
روزقيامت در حالتى كه بر او غضبناك باشد» . (27)
لقمان پسر خود را وصيت مىنمود، گفت: «اى فرزند! كسى را به جامه كهنه،
حقيرنشمارى، كه خداى تو و او يكى است» . (28)
منقول است كه: «شخصى به نزد يكى از بزرگان دين رفت و گفت: دعائى در حق منكن،
كه محتاجم و عيالمند، و عيال من به من ايذاء مىرساند.آن شخص بزرگ گفتكه: هر وقت
عيال تو گويد: نه آرد داريم و نه نان.تو آن وقت دعا به من كن كه دعاى تودر آن
وقتبهتر است از دعاى من.پس هان اى فقير مسكين! قدر اين صفت را بدان واز آن
اندوهناك مباش، كه دو روزه فانى به هر نحو كه باشد خواهد گذشت و تا چشم برهم زنى
وقت كوچ غنى و فقير يكساناند» .
شنيدهايم كه محمود غزنوى (29) شب دى
شراب خورد و شبش جمله در سمور (30) گذشت
گداى گوشه نشينى لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بينواى عور (31) گذشت
على الصباح بزد نعرهاى كه اى محمود
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
جانا دنيا چون «برق خاطف» (32) در گذر است.و لحظهاى آن را توقف
نيست.به لقمهنانى سيرى، و به شربت آبى سيراب.چنان تصور كن كه در آنچه از عمر تو
گذشته استتمام اموال دنيا از تو بود، و همه نعمتها را صرف نمودى، ببين حال تو با
آن فقيرى كه بهنان جوى قناعت كرد چه تفاوت دارد؟ و آينده را هم كه نمىدانى چه نوع
خواهد بود.
در حدود رى يكى ديوانه بود
سال و مه كردى به كوه و دشت گشت
در تموز (33) و دى به سالى يك دو بار
جانب شهر آمدى از سوى دشت
گفتى اى آنانكه تان آماده بود
گاه قرب و بعد از اين زرينه طشت
توزى (34) و كتان (35) به گرما پنج و شش
قاقم (36) و قندر، (37) بسرما هفت و هشت
راحت هستى و رنج نيستى
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
بلكه بايد فقير، در نهايتخوشنودى و شادى باشد، كه از آفات مال و غنا بر كنار،
واز حساب روز شمار فارغ البال است.و خداوند عالم خود از او عذر خواهد خواست.
و در اخبار وارد است كه: «دوستترين بندگان نزد خدا، فقيرى است كه: به روزىخود
قانع، و از خداى خود راضى باشد» . (38)
بلكه حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «احدى افضل از فقير نيست،هر
گاه از خدا راضى باشد» . (39)
و از آن حضرت مروى است كه: «خداى - تعالى - در روز قيامتخواهد فرمود كه:
كجايند برگزيدگان خلق من؟ ملائكه عرض كنند: پروردگارا! ايشان كيستند؟ خطابرسد
كه: فقراى مسلمين، كه به داده من قانع، و به قضاى من راضى بودند.ايشان راداخل بهشت
كنيد.پس ايشان به بهشت در آيند و به عيش و عشرت بگذرانند و مردمانگرفتار محاسبه
خود باشند» . (40)
و فرمود كه: «هيچ غنى و فقيرى نيست مگر اينكه در روز قيامت آرزو خواهد كردكه
كاش در دنيا زياده از قوت خود را نداشتندى» . (41)
و اين، به سبب فايده فقر، و مرتبه فقرا خواهد بود، كه بر ايشان معلوم خواهد شد.
اندر آن سر برهنه جمعى را بر سر از عرش سايبان بينى
و اندر آن پا برهنه قومى را پاى بر فرق فرقدان (42) بينى
بلكه فقيرى كه به فقر خود راضى، و به هر چه گذرد شاكر باشد، در دنيا نيز به
راحتمىگذراند.نه او را بيم از سلطان و وزير، و نه اميد از شاه و امير.نه زحمت جمع
مال، ونه تصديع حفظ آن.پادشاهى استبه صورت گدا، و گدائى است در حقيقت پادشاه.
اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل كمترين ملك تو از ماه بود تا ماهى
خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاى دست قدرت نگرو منصب صاحب جاهى
فصل: فضيلت فقير
صابر و راضى، بر غنى شاكر و سخى
شبههاى نيست در اينكه: فقر، با صبر و رضا و قناعت، افضل و بهتر است از غناى
باحرص و امساك و بخل.و همچنين شك نيست كه غناى با سخاوت و بذل مال در راهخدا و
تعمير طريق آخرت، بهتر است از فقر با حرص و شكايت.و ليكن در دو موضعخلاف است.
اول در اين كه: آيا فقير صابر راضى، كه به اندك چيزى قانع باشد و نارضائى از
فقرخود نداشته باشد بهتر است، يا غنى سخى، كه مال خود را در راه خدا بذل نمايد؟
بعضىاول را ترجيح دادهاند.و بعضى ثانى را.و اين سخن در صورتى است كه: آن غنى
همدل بستگى به مال نداشته باشد و وجود و عدم مال در نزد او مساوى باشد.و علامتآن،
اين است كه: اگر آنچه دارد از دست او در رود مطلقا در دل او تفاوتى به هم نرسد
واصلا حزن بر او دست ندهد.و آن فقير هم به اين نحو باشد كه: اگر ثروتى به او
عايدشود با بىچيزى نزد او تفاوتى نكند.اما با وجود علاقه و محبت غنى به مال،
سخنىنيست كه هر چه عطا و بذل در راه خدا كند، فقير راضى افضل است.و اگر فقير
همعلاقه به دنيا داشته باشد هر كدام علاقه و محبت او كمتر او افضل و بالاتر
است.سخندر غنى سخى و فقير راضى است، كه هيچ يك را دلبستگى نباشد.و حق آن است كه:
فقير، به مراتب افضل و بالاتر است.و هر قدر كه غنى عطا و بذل كند مرتبه آن فقير
ازبراى او نيست.
همچنان كه مروى است كه: «روزى پيغمبر - صلى الله عليه و آله - به اصحاب
خودفرمود كه: بهترين مردم كيست؟ عرض كردند كه: مالدارى كه حق خدا را به جا آورد.
حضرت فرمود: اين خوب مردى است و ليكن او مراد من نيست.عرض كردند: پسبهترين مردم
كيست؟ فرمود: فقيرى است كه: به قدر قوه خود عطا كند» . (43)
مروى است كه: «روزى فقراى اصحاب شخصى را به خدمتحضرت رسول - صلى الله عليه و
آله - فرستادند، آمد و عرض كرد كه: من رسول فقرايم به نزد تو.
حضرت رسول فرمودند: مرحبا به تو و به كسانى كه از نزد ايشان آمدهاى از نزد
كسانىآمدهاى كه من آنها را دوست مىدارم.پس آن شخص عرض كرد كه: فقرا مىگويند:
اغنيا بهشت را از ما گرفتند حج مىكنند و ما قدرت نداريم.و عمره بجا مىآورند و
ما نمىتوانيم.زيادتى اموال خود را پيش مىفرستند و ما نداريم.حضرت فرمود: از من
بهفقرا بگو كه: هر فقيرى كه از براى خدا صبر كند، سه خصلت از براى او هست، كه
ازبراى اغنيا نيست:
يكى آنكه: در بهشت، غرفههائى هست كه: اهل بهشت نگاه به آنها مىكنند،همچنان كه
اهل زمين نگاه به ستارگان مىكنند.داخل آنها نمىشود مگر پيغمبر فقير ياشهيد فقير
يا مؤمن فقير.
دوم آنكه: فقرا پانصد سال پيش از اغنيا داخل بهشت مىشوند.
سوم آنكه: هرگاه غنى بگويد: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله
اكبر» .وفقير نيز بگويد، ثواب غنى مقابل فقير نمىشود، اگر چه ده هزار درهم به او
در راه خداانفاق كند.و همچنين ساير اعمال خير.
پس آن شخص برگشت و به فقرا گفت: گفتند راضى شديم» . (44)
و همين قدر كافى است در ترجيح فقر بر غنا كه بهترين موجودات و خاتم
پيغمبرانفقر را بر غنا اختيار كردند، با وجود قدرت بر غنا.
و فرمودند: «الفقر فخرى» .يعنى: «فقر، فخر من است» . (45)
و فرمود: «خدايا مرا با فقرا محشور كن» . (46)
و سيد اولياء، خود را مسكين و فقير ناميد.و هرگز فراغت و اطمينان قلبى كه از
براىفقير است از براى غنى ميسر نيست.چيزى كه از براى غنى هست، ثواب بذل و عطا
وانفاق در راه خدا است.
و معلوم نيست كه ثواب خود صفت فقر از اينها كمتر باشد.علاوه بر اين، ثواب
هرعبادتى از فقير - همچنان كه دانستى - بالاتر است از ثواب عبادت غنى.و اگر
هيچفضيلتى ديگر از براى فقير بر غنى نباشد همان بس است كه ذلت محاسبه روز قيامت،
ومعطلى حساب از براى او نخواهد بود.
فضيلت فقير حريص بر
غنى حريص
دوم در اين كه: آيا فقير حريص، كه دل او بسته به دنيا باشد بدتر است، يا
غنىحريص بخيل؟ و سخن در فقيرى است كه: طالب حرام نباشد و غنىاى كه حقوق واجبه خود
را بدهد، و الا هر كدام كه مرتكب حرام شوند بدتر و اگر هر دو مرتكب شوند هردو بدند.
پس كلام در فقيرى است كه: حرص بر تحصيل مال از ممر مباح زياده از قدر قوتداشته
باشد و غنىاى كه چنين باشد.و از آنچه قبلا گذشت معلوم مىشود كه غنى: بدتراست و
چنين فقيرى از چنين غنى بهتر و افضل است.
فصل: فرق بين فقير و
گدا و مذمت تكدى
چون فضيلت فقر را دانستى و فايده آن را شناختى، هان تا اشتباه نكنى و هر گدا
رافقير ندانى، گدا كسى ديگر و فقير كسى ديگر است.گدا آن است كه: دنيا از او
دستبرداشته، و فقير آن است كه: او دست از دنيا برداشته است.و از براى فقير، شرايطى
استكه: چنانچه فقير به آنها متصف باشد فضيلت فقر از براى او خواهد بود.
پس بدان كه: سزاوار فقير آن است كه: به فقر و بىچيزى خود راضى باشد.و
اگركراهتى از آن داشته باشد بايد مثل اهتحجامتباشد از براى كسى كه حجامتمىكند،
اگر چه فى الجمله دردى مىيابد اما به آن راضى و خوشنود است.و آن را ازخدا بداند و
به آن جهتبه آن شاد و فرحناك باشد.و در باطن توكل بر خدا داشتهباشد.و اعتماد و
وثوق او به خدا باشد.و چنان داند كه خدا قدر ضرورت را به اومىرساند.و به هر چه به
او رسد قانع باشد و زيادتى نخواهد.و به اين جهت قطع طمعاز خلق كند.و التفاتى به
آنچه در دست مردم است نكند.و حرص بر تحصيل مال از هرجا برسد نداشته باشد.و بر فقر
خود صابر و شاكر باشد.
حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «فقر نسبتبه بعضى عقوبت است
ازجانب خداوند.و نسبتبه بعضى كرامت.و علامت آن فقرى كه كرامت است آن استكه: صاحب
خود را خوش خلق مىكند.و مطيع پروردگار مىگرداند.و شكايت از حالخود نمىكند.و خدا
را بر فقر خود شكر مىكند.و علامت آن كه عقوبت است آناست كه: صاحب خود را بد خلق
مىكند.و معصيت پروردگار را مىنمايد.و شكايتمىكند.و به قضاى الهى راضى نيست» .
(47)
و از اين حديث مستفاد مىشود كه: هر فقيرى را بر فقر، ثواب نيست، بلكه ثواب
وفضيلت از براى فقرى است كه: صاحب آن راضى و شاكر باشد.و به قدر كفاف قانعباشد.و
طول امل نداشته باشد.و اما آن كه راضى نباشد، و مايل به بسيارى مال باشد، و آلوده
به لتحرص و طمع گردد، و به واسطه طمع و حرص، اخلاق او بد شود، ومرتكب اعمالى گردد
كه شيوه اهل مروت و آبرو نباشد، او را ثوابى نيست، بلكهگناهكار است.
و سزاوار فقير آن است كه: اظهار استغنا كند.و پرده بر كار خود اندازد.
و در حديث نبوى وارد است كه: «هر كه فقر خود را بپوشاند خدا او را اجر كسى
عطافرمايد كه همه روزها را روزه بگيرد و همه شبها را عبادت كند» .
و فقير را سزاوار آن است كه: با اغنيا مخلوط نشود.و با ايشان همنشينى
ننمايد.وايشان را به جهت مال تواضع نكند.بلكه از اين راه به ايشان تكبر كند.
مروى است كه: «حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - و خضر، به يكديگر رسيدند.
حضرت از خضر پرسيد كه: بهترين اعمال چيست؟ گفت: بذل اغنيا بر فقرا به جهت رضاى
خدا.حضرت فرمود: از آن بهتر ناز و تكبر فقير استبر اغنيا از راه وثوق واعتماد به
خدا.خضر گفت: اين كلامى است كه: بايد با نور بر صفحه رخسار حورنوشت» . (48)
و بايد فقير از گفتن سخن حق مضايقه نكند.و از راه طمع و مدارات با اغنيا از سخن
حق اغماض نكند، و چشم نپوشد.و از راه تهيدستى و فقر، در عبادت خدا سستى ننمايد.
و اگر قليلى از قوت او زياده آمد در راه خدا بذل كند.و اين را «جهد مقل»
(49) گويند، وثواب آن بيشتر از مالهاى فراوان است كه غنى بذل كند.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - روزى فرمودند كه: «يك درهم صدقه مىتواندافضل
باشد از صد هزار درهم.شخصى عرض كرد كه: اين چگونه مىشود؟ فرمود:
شخصى از منافع مال خود و زيادتى آن صد هزار درهم تصدق مىكند و مردى دودرهم دارد
و به غير از اين هيچ چيز ديگر را مالك نيست و يكى از آن دو درهم را باطيب نفس در
راه خدا مىدهد، صاحب يك درهم افضل است از صاحب صد هزاردرهم» . (50)
و بايد فقير زيادتر از قدر حاجتخود را ذخيره نكند.پس اگر كسى باشد كه زيادتراز
قوت يك شبانه روز را ذخيره نكند، از جمله صديقين خواهد بود.و اگر از قوت چهلروز
زيادتر ذخيره نكند از جمله متقين خواهد بود.و اگر از قوت سال خود زيادترذخيره نكند
از صالحين خواهد بود.و اگر از قوت سال زيادتر ذخيره نمايد از زمره فقرا خارج خواهد
شد.و از فضيلت فقر محروم است.
و هر گاه كسى فقير باشد و شخصى چيزى به او عطا نمايد، پس اگر آن چيز حراممؤبد
باشد، رد آن واجب و قبول آن حرام است.و اگر مشتبه باشد، سنت است كه آن رارد كند و
قبول نكند.و اگر حلال باشد، پس اگر به عنوان هديه است مستحب است قبولآن اگر
بىمنتباشد، زيرا كه رسول خدا هديه قبول مىفرمودند.و اگر در آن منتباشدترك آن
بهتر است.و اگر به عنوان صدقه يا زكوة يا نحو اينها باشد بايد اگر آن فقيرمستحق آن
باشد و از اهل آن باشد قبول كند و الا رد كند و اگر بداند كه: آن دهنده، اينرا به
جهت صفتى كه در اين فقير گمان كرده به او داده، مثل اينكه: او را سيد دانسته،
ياعالم يافته، يا غير اينها و فى الواقع چنين نباشد بايد رد نمايد.و اگر نه هديه
باشد و نهصدقه، بلكه به جهتشهرت و خودنمائى و ريا و آوازه داده باشد بهتر آن است
كهقبول نكند و رد كند.بلكه بعضى از علماء قبول آن را حرام، و رد آن را
واجبدانستهاند.
و مخفى نماند كه آنچه را به فقير مىدهند اگر به آن محتاج باشد و زيادتر از
قدرحاجتش نباشد افضل آن است كه: هرگاه از آفاتى كه مذكور شد سالم باشد آن را
قبولكند.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند: ثواب آن كه با وسعتبه فقير
عطامىكند بيشتر نيست از آن كه مىگيرد، هرگاه محتاج باشد» . (51)
بلكه در بعضى احاديث نهى شده است از رد آن.و اگر زايد بر قدر حاجتباشد اگرآن
فقير، طالب راه آخرت باشد آن زيادتى را رد كند، زيرا كه: آن را خدا به جهتآزمايش و
امتحان فرستاده تا ببيند چه مىكند.اما قدر حاجت را به جهت رافت ورحمتبر آن
فرستاده.پس در گرفتن آن ثواب است، و اما در قدر زيادتى، يا مبتلا بهمعصيت آن
مىشود، يا گرفتار حسابش.
پس سزاوار طالب سعادت، آن است كه: زايد از قدر حاجت قبول نكند، زيرا كه:
نفس، بعد از آنكه مرخص شده كه عهد و پيمان را بشكند به آن عادت مىكند.
بعضى از مجاورين مكه نقل مىكند: «دراهمى چند داشتم كه گذارده بودم در راهخدا
انفاق كنم، روزى فقيرى را ديدم كه از طواف مكه فارغ شده به صداى ضعيفىمىگفت:
«جائع كما ترى، عريان كما ترى، فماترى فيما ترى يا من يرى و لا يرى» يعنى:
«خدايا! گرسنهام چنانكه مىبينى.و برهنهام چنانكه مىبينى.پس چه مىبينى در
اينخصوص كه مىبينى؟ اى كسى كه مىبينى چيزى را كه ديگرى نمىبيند» .
مىگويد: نگاه كردم ديدم جامه كهنه دربر داشت كه بدن او را نمىپوشانيد، با
خودگفتم: اين كسى است كه بايد دراهم خود را به او دهم.آنها را به نزد او بردم نگاهى
بهآنها كرد پنج درهم برداشت و گفت: به چهار درهم آن دو جامه مىخرم و يكى را
همخرج مىكنم. و تتمه را رد كرد و گفت: احتياج به آن ندارم.شبى ديگر او را ديدم كه
دوجامه نو پوشيده بود، من اندكى از او بددل شدم، متوجه من شد و دست مرا گرفت و
بهطواف مشغول شديم تا هفتشوط طواف را تمام كرديم.در هر شوطى ديدم كه پاهاىما بر
يك نوع جوهرى از جواهر بود، يك بار بر روى ياقوت راه مىرفتيم.و يك بار برروى
مرواريد.و يكبار بر روى زمرد.و يكبار بر طلا.و پاهاى ما تا به كعب به آنها
فرومىرفت.پس آن مرد به من گفت: خدا اين همه را به من داد و قبول نكردم و از
دستمردم چيزى مىگيرم و معاش مىكنم، زيرا كه: همه اينها ثقل و ابتلاست» .
(52)
خلاصه آنكه، قدر حاجت گرفتن افضل است و باعث ثواب رسيدن به آن، كسىاست كه
مىدهد.و اعانتبر ثواب هم ثواب است.امر شد به موسى بن عمران كه: «درهر شبى در پيش
يكى از بنى اسرائيل افطار كن.گفت: الهى چرا روزى مرا بر دستبنىاسرائيل متفرق
كردهاى كه يكى چاشتبه دهد و يكى شام؟ وحى به او رسيد كه:
من با دوستان خود چنين مىكنم و روزى ايشان را به دستبطالين بندگانم قرار
مىدهمتا آنها نيز به اين سبب به ثوابى رسند» . (53)
و اما زيادتر از قدر حاجت را بهتر آن است كه نگيرد.بلى اگر خواهد آن را به
فقرادهد و بذل كند، گرفتن آن ضرر ندارد.و بايد دفعة انفاق فقرا كند و نگاه ندارد،
كه گاهاست نفس در مقام فريب او برآيد.همچنان كه جمعى متصدى خدمت فقرا و متكفلحال
ايشان شدند و از اغنيا مىگرفتند و به فقرا مىدادند عاقبت نفس و شيطان با همساخته
او را فريفتند.و اين را وسيله جمع مال و تنعم و تلذذ قرار دادند، و به
هلاكترسيدند.و سزاوار مؤمن، آن است كه: تا او را ممكن باشد از كسى چيزى خواهش
نكندو سؤال ننمايد، زيرا كه: آن متضمن شكوه از خدا، و ذليل كردن خود است.و
موجبايذاى آن كسى است كه از او خواهش مىكند، زيرا كه: بسا باشد به خاطر خواه
خودچيزى ندهد و بعد از اظهار به او شرم كند و يا خجالت كشد، يا محافظت آبروى
خودكند، يا به روى ريا چيزى بدهد.و چنين چيزى معلوم نيست كه شرعا حلال باشد.
و از اين جهتحضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: «سؤال از مردم از
جملهفواحش است» . (54)
و فرمود: «هر كه از مردم سؤال كند و قوت سه روز خود را داشته باشد، روز
قيامتخدا را ملاقات كند در حالى كه روى او استخوان خالى باشد و هيچ گوشت نداشته
باشد» . (55)
و فرمود كه: «هيچ بندهاى نيست كه يك در سؤال را بر خود بگشايد مگر اينكه
خداهفتاد در فقر را بر روى او مىگشايد» . (56)
و فرمود كه: «سؤال، حلال نيست مگر با فقرى كه به هلاكت انجامد، يا قرضى كه به
رسوائى كشد» . (57)
روزى طايفهاى از انصار به خدمت آن بزرگوار آمدند و عرض كردند: «يا رسول الله!
حاجتى به تو داريم.فرمود: بگوييد.عرض كردند: حاجتبزرگى است.فرمود: بياوريدحاجتخود
را.گفتند: مىخواهيم ضامن شوى از براى ما بهشت را.حضرت سر به زيرانداخت، پس سر
برداشت و فرمود: ضامن مىشوم به شرطى كه شما هم ضامن شويد ازاحدى چيزى سؤال
نكنيد.ايشان تعهد نمودند و همچنين بودند، حتى در سفر تازيانه ازدستيكى مىافتاد از
رفيق خود كه پياده بود سؤال نمىكرد كه تازيانه را به او دهد وخود فرود آمده
برمىداشت.و اگر بر سفرهاى نشسته بودند و آب به يكى نزديك بودرفيقش از او خواهش
نمىكرد كه آب را به او دهد» . (58)
و فرمود كه: «اگر يكى از شما پشته هيزم را بر پشت كشد و بفروشد و آبروى خود
رانگاه دارد بهتر است از آنكه سؤال كند» . (59)
در روز عرفه حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - در عرفات جمعى را ديدند كهسؤال
مىكردند فرمودند: «اينها بدترين خلق خدا هستند.مردم رو به خدا آورده تضرعمىكنند
و اينها رو به مردم آورده سؤال مىكنند» . (60)
و حضرت صادق - عليه السلام - فرمود كه: «اگر سائل بداند كه چقدر وزر و
وبالدارد، احدى هر آينه از احدى سؤال نمىكند.و اگر آنكه رد مىكند بداند كه رد
سائلچقدر بد است احدى سائلى را محروم و رد نمىكند» . (61)
و مخفى نماند كه منعى كه از سؤال شده در صورتى است كه ناچار و مضطر نباشد.واما
در صورت اضطرار و احتياج، شكى در جواز آن، و رخصت در آن نيست.و آنچه در ترغيب اعطاء
سائل رسيده دلالتبر آن مىكند.
خداى - تعالى - فرموده است:
«و اما السائل فلا تنهر»
يعنى: «اما سائل را از خود مران» . (62)
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: رد مكن سائل را و چيزى به او بده،اگر
چه نصف خرمائى باشد» . (63)
و فرمود: «از براى سائل، حقى است، اگر چه بر اسبى سوار شده باشد» . (64)
و فرمود: «سائل را رد نكنيد، اگر چه سم سوخته باشد» . (65)
اقسام احتياج آدمى و
كيفيتسؤال كردن در آنها
و بدان كه احتياج آدمى بر چند نوع است:
يكى آنكه: به حد اضطرار رسيده باشد، مثل گرسنه كه مشرف بر هلاكت است.وبرهنه كه
ساتر عورت ندارد و از سرما و گرما خوف تلف دارد.
دوم آنكه: به اين حد نرسيده است اما بسيار احتياج به آن دارد، چون احتياج به
لباسگرم كننده در زمستان از براى كسى كه از سرما تعب كشد، و آن به حد ضرورت
نرسيدهباشد.و مثل احتياج به كرايه چارپائى از براى كسى كه به مشقت، پياده خود را
به منزلبرساند.
سوم آنكه: احتياج جزئى به آن دارد و چندان اهتمامى به شان آن نيست، مثل آنكهنان
داشته باشد وليكن نان خورش نداشته باشد.
و ظاهر آن است كه در هر سه صورت، سؤال جايز باشد و حرام نباشد، و ليكن درصورت
اول، سؤال راجح است.و در دوم مباح است. و در سوم مكروه است.به شرطىكه با شكوه خدا
و مذلتخود و اذيت ديگرى نباشد.و بهتر آن است كه: اظهار احتياجخود را به كنايه و
تعريض كند نه تصريح.و به يكى از دوستان و اصدقاء خود اظهاركند، يا به كسى كه به جود
و سخاوت مشهور باشد.بلكه اولى آن است كه: از يك نفرمعين خواهش نكند.و اگر از فرد
معين طلب كند در نزد مردم از او چيزى نطلبد، وتصريح هم نكند به خواهش.بلكه نوعى
بگويد كه اگر او نخواهد بدهد بتواند عذربياورد، كه نفهميدم.و اگر غير از اين كند و
آن شخص از حيا و خجالت، يا از بيمملامت، چيزى به او بدهد، آن چيز حرام خواهد بود.
و آنچه مذكور شد در صورتى است كه: در همان وقت احتياج به آن داشته باشد واما
سؤال كردن چيزى كه بالفعل احتياج به آن ندارد و بعد از اين محتاج خواهد بود،پس اگر
تا سال، به آن احتياج نداشته باشد و بعد از سال به آن محتاج باشد، شكى درحرمت آن
سؤال نيست.و اگر در عرض سال محتاج باشد، ظاهر آن است كه: سؤالمباح باشد.و ليكن اگر
بداند كه: در وقت احتياج هم متمكن از سؤال خواهد بود بهتر آناست كه: بالفعل سؤال
نكند و تاخير بيندازد تا وقتحاجت.
و بعضى در اين صورت، پيش از زمان حاجت، حرام دانستهاند.و هر چه زمانحاجت
دورتر، كراهتسؤال اشد است.و هر بندهاى بايد مجتهد نفس خود باشد.ووقت عمل و احتياج
را ملاحظه كند.و وثوق به خدا را از دست ندهد.
پس اى جان برادر! به عبثخود را از اوج عزت و مرتبه توكل و اعتماد بر خدا،
بهحضيض ذلت و خوف و اضطراب نينداز.و گوش به تهديدات شيطان لعين نكن.
«الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء»
يعنى: «شيطان شما را به فقر مىترساند و امربه اعمال فاحشه مىنمايد» .
(66)
و مطمئن به وعده پروردگار خود باش كه:
«و الله يعدكم مغفرة منه و فضلا»
يعنى: «وخدا وعده آمرزش و فضل به شما مىدهد» . (67)
و هان، هان! تا توانى پيش مانند خودت دست دراز نكنى.و در نزد لئيمان روزگار،به
جهت لقمه نانى آبروى خود را نريزى.
آرى: كسى كه لذت آبرو را نيافته و شكم پرورى را عادت خود نموده، و بر در اين
وآن مىدود كه شكم پليد خود را پرورد.و اگر قناعت كند چرا بايد به دست مردم
نظرافكند؟ ! و نان خشك و پياز خود، هزار مرتبه از بره بريان ديگران بهتر است.
جوينى كه از سعى بازو خورم به از ميوه بر خوان اهل كرم
چو دلتنگ خفت آن فرومايه دوش كه بر سفره ديگران داشت گوش
پىنوشتها:
1. علق، (سوره 96)، آيه 7- 6.
2. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 54 و 273.و الدر المنثور، ج 3، 234.
3. كنز العمال، ج 6، ص 477، ح 16625، (با اندك تفاوتى) .
4. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 173.
5. جامع السعادات، ج 2، ص 77.
6. به هر نحوى كه باشد، به هر طور كه باشد.
7. يعنى: اى مردم! شما (همگى) نيازمندان به خدا هستيد، تنها خداوند است كه
بىنياز و شايسته هرگونه حمدو ستايش است. فاطر، (سوره 35)، آيه 15
8. رك: ميزان الحكمة، ج 7، ص 506.
9. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 275.
10. كنز العمال، ج 6، ص 470، خ 16592.
11. كافى، ج 2، ص 265، ح 22.
12. بحار الانوار، ج 72، ص 47، ح 58
13. بحار الانوار، ج 72، ص 47.
14. بحار الانوار، ج 72، ص 48.
15. بحار الانوار، ج 72، ص 48.
16. بحار الانوار، ج 72، ص 49
17. بحار الانوار، ج 72، ص 25، ح 20 (با اندك تفاوتى) .
18. محجة البيضاء، ج 7، ص 323.اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 279.
19. احياء العلوم، ج 4، ص 171.
20. محجة البيضاء، ج 7، ص 324.و احياء العلوم، ج 4، ص 171.
21. بحار الانوار، ج 81، ص 188.
22. كافى، ج 2، ص 261، ح 7.
23. كافى، ج 2، ص 260، ح 1
24. بحار الانوار، ج 72، ص 11، ح 11 و كافى، ج 2، ص 261، ح 9.
25. بحار الانوار، ج 72، ص 42، ح 46.
26. كافى، ج 2، ص 265، ح 20.
27. بحار الانوار، ج 72، ص 38، ح 31.
28. احياء العلوم، ج 4، ص 172
29. رجوع شود به پاورقى صفحه 342.
30. «شب سمور» به شبى گويند كه: به بىخوابى و افسانه سپرى شده باشد (اينجا
كنايه از مستى و خوشى است) .
31. لخت و برهنه.
32. آنچه كه چشم را خيره كند.
33. نام يكى از ماههاى رومى بين حزيران و آب.و به معنى: تابستان نيز هست.
34. پارچه نازك و شبكه دار.
35. گياهى است كه ساقه آن داراى اليافى است كه از آنها در نساجى استفاده ميكنند
و پارچههاى براق ومرغوب از آنها تهيه مىكنند.
36. «قاقم» حيوان گوشتخوارى است كه پوست آن سفيد و بسيار گرم است و از آن لباس
تهيه كرده و بزرگانمىپوشند.
37. «قندر» جانور پستاندارى است كه موهاى بدنش زيباست و به جهت استفاده از
پوستش آن را شكار مىكنند.
38. محجة البيضاء، ج 7، ص 325.و احياء العلوم، ج 4، ص 172.
39. محجة البيضاء، ج 7، ص 325.و احياء العلوم، ج 4، ص 173.
40. محجة البيضاء، ج 7، ص 325.و احياء العلوم، ج 4، ص 173.
41. محجة البيضاء، ج 7، ص 325.و احياء العلوم، ج 4، ص 172.قريب به اين مضمون در
بحار الانوار،ج 72، ص 66، ح 22.
42. تثنيه «فرقد» نام دو ستاره نزديك قطب شمالى.
43. احياء العلوم، ج 4، ص 167
44. رك: بحار الانوار، ج 72، ص 48.
45. بحار الانوار، ج 72، ص 49، ذيل حديث 58.
46. بحار الانوار، ج 72، ص 49
47. احياء العلوم، ج 4، ص 178
48. بحار الانوار، ج 39، ص 133.
49. كوشش تهيدست.
50. محجة البيضاء، ج 7، ص 231.و احياء العلوم، ج 4، ص 178.
51. كنز العمال، ج 6، ص 470، خ 16589 و 16590.و محجة البيضاء، ج 7، ص 334
52. محجة البيضاء، ج 7، ص 334.و احياء العلوم، ج 4، ص 180.
53. محجة البيضاء، ج 7، ص 336.و احياء العلوم، ج 4، ص 181.
54. محجة البيضاء، ج 7، ص 337.و احياء العلوم، ج 4، ص 182
55. وسائل الشيعه، ج 6، ص 306، ح 5.
56. بحار الانوار، ج 96، ص 156، ح 29.
57. بحار الانوار، ج 96، ص 156 ضمن حديث 29.
58. وسائل الشيعه، ج 6، ص 307، ح 4.
59. وسائل الشيعه، ج 6، ص 310، ح 19.
60. جامع السعادات، ج 2، ص 97.
61. وسائل الشيعه، ج 6، ص 309، ح 17
62. ضحى (سوره 93)، آيه 10.
63. بحار الانوار، ج 77، ص 270.
64. جامع السعادات، ج 2، ص 98.
65. وسائل الشيعه، ج 6، ص 291
66. بقره، (سوره 2)، آيه 268.
67. بقره، (سوره 2)، آيه 268
|