فصل: زهد و فضيلت آن
بدان كه: ضد محبت دنيا و مال را زهد گويند.و آن عبارت است از: دل برداشتن ازدنيا
و آستين «فشاندن» (1) بر آن.و اكتفا كردن به قدر ضرورت از براى حفظ
بدن.و ياعبارت است از: پشت كردن به دنيا، و رو آوردن به آخرت.بلكه از غير خدا قطع
نظركردن، و رو آوردن به خدا.و اين، بالاترين درجات زهد است.
پس هر كه دل بردارد از هر چيزى كه غير از خداست، حتى از بهشت و قصور وغلمان و
حور.و بجز از خدا چيزى را نطلبد و نجويد، آن زاهد مطلق است.و اگر دستاز دنيا
بردارد به طمع بهشت و آنچه در آن است، از: حور و غلمان و فواكه و بستان، وترس آتش
جهنم و مار و عقرب، آن نيز زاهد است اما مرتبه او از اول پستتر است.وكسى كه همين
از بعضى از لذات دنيويه دستبردارد، مثل اينكه: مال را ترك كند اماجاه را بطلبد.يا
در خوراك به قدر قليلى اكتفا كند، اما به لباس فاخر، تجمل و زينتنمايد او را مطلقا
از زهد نصيبى نه، و نام زاهد بر او روا نيست.
و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: مرتبه زهد در وقتى حاصل مىشود كه: باعث
تركدنيا، و پستى و حقارت آن باشد، در جنب آنچه مىطلبد از آخرت، يا قرب به خدا.
پس كسى كه دنيا را ترك كند به جهت اينكه دستش به آن نرسد، به جهت غرضى ديگر از
اغراض دنيويه، مثل: تحصيل نام نيك، يا به دست آوردن دلهاى مردم، يا شهرتبه جود و
سخاوت و جوانمردى و كرامت، يا به جهت كم كردن تحمل بار زحمت، وامثال اينها، زاهد
نيست، و اصلا مرتبه زاهد از براى او نيست.
زهد و زاهد از
ديدگاه آيات و روايات
و مخفى نماند كه: صفت زهد، يكى از منازل راه دين، و بالاترين مقامات
سالكيناست.پروردگار عالم - جل شانه - در كتاب كريم خود مىفرمايد:
«و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم
فيه».
خلاصهمعنى آنكه: «چشم مدار به سوى آنچه ما دادهايم، از زينتهاى زندگانى دنيا
به بعضى از اصناف مردم تا امتحان نمائيم ايشان را و آزمايش كنيم» . (2)
و ديگر مىفرمايد:
«و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصيب».
يعنى: «هر كه حاصل دنيا را بخواهد ما به او مىدهيم، و ديگر در خانه آخرتنصيبى
از براى او نيست» . (3)
و از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه داخل صبح شود و
فكراو كار دنيا، و همت او مقصور بر دنيا باشد، خدا بر او كار را مضطرب و متفرق
مىسازد.
و شغل او را پراكنده مىكند.و فقر و احتياج او را در مقابل او مىدارد.و از
دنيا زيادتر ازآنچه از براى او مقدر شده استبه او نمىرساند.و هر كه داخل صبح شود
و فكر وهمت او امر آخرت باشد، خدا امر او را جمع مىسازد.و شغل او را از براى او
محافظتمىكند.و دل او را غنى و بىنياز مىگرداند.و دنيا را ذليل و خوار به نزد او
مىآورد» . (4)
و فرمود كه: «هر بنده را ديديد كه خدا به او خاموشى و زهد در دنيا عطا
فرمودهاستبه او تقرب جوئيد كه به او القاى حكمت و دانائى از مبادى فياضه مىشود»
. (5)
و نيز فرمود كه: «هر كه خواهد خدا علمى به او دهد بىآنكه درس بخواند، وهدايت
كند بىآنكه راهنمائى با او باشد، پس در دنيا زهد كند و از دنيا قطع علاقهنمايد» .
(6)
و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: «دل از دنيا بردار تا خدا ترا دوست دارد.
و دل از آنچه در دست مردم استبردار، تا تو را دوست دارند» . (7)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «زود باشد كه بعد از من طايفهاى بيايند كه:
پادشاهى از براى ايشان مستقر نباشد مگر به قتل و تجبر.و غنى از براى ايشان
حاصلنگردد مگر به بخل و دلتنگى.و محبتبه يكديگر هم نرسانند مگر به متابعتهوا و
هوس.آگاه باشيد كه هر كه آن زمان را دريابد و به فقر صبر كند و حال آنكهقدرت بر
فراهم آوردن مال داشته باشد، و بر دشمنى مردم با او صبر كند با وجود آنكهقدرت بر
محبت ايشان داشته باشد، و بر ذلت و خوارى صبر نمايد با وجود اينكه براخذ كردن عزت
قادر باشد، و اين همه را به جهتخدا كرده باشد خداى - تعالى - ثواب پنجاه صديق به
او كرامت فرمايد» . (8)
و فرمود كه: «هرگاه نور داخل دل شود سينه گشاده و وسيع مىگردد عرض كردندكه:
نشانى از براى اين هست؟ فرمود: بلى، پهلو تهى كردن از سراى غرور، و رو آوردنبه
خانه بهجت و سرور، و مستعد مرگ شدن پيش از رسيدن آن» . (9)
روزى فرمود كه: «از خدا شرم كنيد همچنان كه بايد.عرض كردند كه: ما شرممىكنيم
از خدا.فرمود: پس چرا مىسازيد چيزى را كه در آن مسكن نمىكنيد؟ يعنىزايد بر سكناى
شما است.و چرا جمع مىكنيد چيزى را كه نمىخوريد» . (10)
جماعتى بر آن حضرت وارد شدند و عرض كردند كه: «ما از اهل ايمانيم.حضرتفرمود
علامت ايمان شما چيست؟ عرض نمودند كه: چون بلائى به ما رو داد صبرمىكنيم.و چون
نعمتى به ما رسيد شكر مىنمائيم.و راضى هستيم به قضاى الهى.ودشمنان خود را به
مصيبتى كه به ايشان رسد شماتت نمىكنيم.حضرت فرمود: هرگاهچنين هستيد پس جمع مكنيد
چيزى را كه نمىخوريد.و بنا نكنيد آنچه را كه در آنساكن نمىشويد.و بر چيزى كه
عاقبتبايد گذاشت و رفت دل مبنديد.و رشك و حسدبر يكديگر مبريد» . (11)
مروى است كه: «روزى بعضى از زنان آن حضرت از بسيارى گرسنگى كه از آنحضرت
مشاهده نمود به گريه آمد و عرض كرد: يا رسول الله! آيا از خدا نمىطلبى كه تورا
طعامى فرستد؟ فرمود به آن خدائى كه جان من در قبضه قدرت اوست كه اگر ازخداى خود
مسئلت كنم كه كوههاى دنيا را طلا كرده و هر جا كه روم با من روانه كند،هر آينه
مىكند و ليكن من اختيار كردم گرسنگى دنيا را بر سيرى آن.و فقر دنيا را برغناى آن.و
حزن و اندوه آن را بر فرح و شادمانى آن.به درستى كه دنيا سزاوار محمد وآل محمد -
صلى الله عليه و آله - نيست.و خدا از براى پيغمبران اولوالعزم راضى نشدمگر صبر بر
ناخوشيهاى دنيا، و كناره كردن از لذات آن. پس از براى من راضى نشد مگراينكه تكليف
كرد مرا به آنچه برايشان تكليف كرده و گفت:
«فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل».
يعنى: «صبر كن همچنان كه اولو العزم ازپيغمبران صبر كردند» . (12)
به خدا قسم كه چارهاى بجز اطاعت او ندارم.و به خدا قسم كه صبر مىكنم به
قدرتوانائى و طاقتخود همچنان كه ايشان صبر كردند» . (13)
و فرمود كه: «پيغمبران پيش از من بودند كه بعضى از ايشان به فقر مبتلا شدند،
بهنحوى كه بجز عبائى نيافتند.و بعضى مبتلا به شپش شدند، و اين را دوستتر داشتند
ازاينكه خدا دنيا را به ايشان عطا نمايد» . (14)
و فرمود كه: «ايمان بنده كامل نيست تا آنكه گمنامى را دوستتر از شناسائى وشهرت
داشته باشد.و كم چيزى را دوستتر از بسيارى مال داشتن داشته باشد» . (15)
و از آن حضرت مروى است كه: «پروردگار به من فرمود كه: اگر خواهى سنگهاىمكه را
از براى تو طلا كنم؟ عرض كردم: خداوندا! مىخواهم كه يك روز گرسنه باشم ويك روز
سير، تا در روز گرسنگى تو را بخوانم و تضرع كنم و در روز سيرى حمد وسپاس ترا به جا
آورم» . (16)
و مروى است كه: «آن حضرت روزى با جبرئيل از مكه بيرون آمد، به كوه صفا
بالارفتند، آن حضرت به جبرئيل - عليه السلام - فرمود كه: به خدائى كه مرا به حق
مبعوثكرده است كه در اين شام از براى آل محمد نه كف گندم برشتهاى است نه قدرى
آردجو. هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود كه ناگاه از آسمان صدا و زلزله عظيمى
ظاهرشد، به نحوى كه حضرت ترسيدند.فرمود كه: مگر قيامتبر پا شد؟ جبرئيل عرض كردكه:
يا رسول الله! اين صداى شهپر اسرافيل است كه بر تو نازل مىشود.پس اسرافيل آمدو عرض
كرد كه: خداى - تعالى - سخن تو را شنيد، مرا با همه كليدهاى روى زمين به نزدتو
فرستاد و مرا امر فرمود كه: آنها را به خدمت تو بياورم و به تو عرض كنم كه:
چنانچهخواهى همه كوههاى خطه تهامه را از براى تو زمرد و ياقوت و طلا و نقره كنم؟
«فان شئت نبيا ملكا و ان شئت نبيا عبدا» پس اگر خواهى پيغمبرى باش پادشاه.و
اگرخواهى پيغمبرى باش بنده» .پس حضرت فرمود كه: جبرئيل اشاره كرد كه تواضع وفروتنى
كن از براى خدا.حضرت فرمود: مىخواهم پيغمبرى باشم بنده.و پادشاهى رانمىخواهم» .
(17)
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - گفت كه: «خداى - تعالى - فرمود: بهترين
وپرنفعترين دوستان من در نزد من مردى ستسبكبار، كه از نماز خود لذت بيابد.و عبادت
پروردگار خود را نيكو به جا آورد.و در ميان مردم گمنام باشد.و روزى به قدركفاف و
قناعتبه او برسد و بر اين صبر كند.و چون مرگ بر او وارد شود هم ميراث اوكم باشد و
هم گريه كنندگان بر او» . (18)
«روزى آن حضرت با جمعى از اصحاب به شتر چرانى گذشتند، شخصى به نزد اوفرستادند و
شير طلبيدند.آن شخص گفت: شيرى كه در ظرف دارم از براى شام قبيلهاست.و آنچه در
پستانهاى شتر استبه جهت صبح فرداى ايشان است.حضرت فرمود:
خداوندا! مال و اولاد اين مرد را زياد كن و گذشتند و به شبانى رسيدند، كسى را
نزد اوفرستاده شير خواستند.آن شبان آنچه شير در پستانهاى گوسفندان بود دوشيد و با
آنچهدر ظروف خود داشت جمع كرده با گوسفندى به خدمتحضرت فرستاد و گفت: اينقليلى
بود كه فرستادم، چنانچه بفرمائيد از اين بيش مىفرستم.حضرت او را دعا كرد وفرمود:
خداوندا! به قدر كفاف و قناعتبه او روزى كن.كسى عرض كرد: يا رسول الله! آن شخص كه
فرموده تو را رد نمود دعائى كردى كه اكثر ما طالب آن هستيم.و آنرا كه خدمت گذارى
كرد، دعائى فرموديد كه همه از آن كراهت داريم؟ ! حضرتفرمود: چيز كمى كه با آن
كفايت و قناعتباشد بهتر است از بسيارى كه آدمى را مشغول و گرفتار سازد» .
(19)
حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «مردم سه طايفهاند: زاهد و صابر
و راغب.
اما زاهد، همه غمها و شاديهاى دنيا را از دل خود بيرون كرده نه به چيزى كه از
دنيابه او برسد شاد مىشود و نه از چيزى كه از دست او بيرون رود محزون مىگردد.پس
اوهميشه در استراحت است.
و اما صابر، دل او دنيا را مىخواهد، و طبع او رغبت دارد.اما هر وقت از براى
اوميسر شد خود را از آن نگاه مىدارد، چون بدى عاقبت آن را مىداند.و اگر بر دل
اومطلع گردى تعجب خواهى كرد از خود دارى و پيش بينى و فروتنى او.
و اما راغب، باكى ندارد، از هر جائى كه دنيا به او رو آورد، خواه حلال و
خواهحرام.و مضايقه ندارد در طلب مال و دنيا از هيچ نوعى، اگر چه نفس او هلاك شود
وحرمت او برود» . (20)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «علامت طالب آخرت آن است كه: دل اززينت چند روزه
دنياى فانى بردارد.آگاه باشيد كه دل برداشتن و زهد هيچ زاهدى در دنيا قسمت او را كم
نمىكند.و حرص هيچ حريصى بر دنيا آنچه از براى او مقدر شدهرا زياد نمىكند.پس
مغبون كسى است كه از نصيب خود در آخرت محروم شود» . (21)
بلى:
كليد گنج اقاليم در خزاين اوست كسى به قوت بازوى خويش نگشادهست
از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: خداى - تعالى - فرمود:
قسم به عزت و جلال و عظمت و بهاء و بلندى مرتبه خودم، كه هيچ بندهاى خواهش
مرابر خواهش خود اختيار نكرد در چيزى از امور دنيا مگر اينكه من دل او را غنى و
بىنيازمىكنم.و شغل و فكر او را منحصر در آخرت مىگردانم.و آسمان و زمين را
ضامنروزى او مىگردانم.و از براى او بهتر از هر تاجرى تجارت مىكنم» . (22)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «بالاترين مردم در نزد خدا از جهت قدر و
مرتبه،كسى است كه باك نداشته باشد كه دنيا در دست هر كه مىخواهد باشد.پس هر كه
نفساو كرامت و عزتى دارد دنيا در پيش چشم او خوار و بىمقدار است.و هر كه نفس
اوخوار و ذليل است دنيا در نظر او اعتبارى دارد» . (23)
حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «زهد، كليد در آخرت وبيزارى از
آتش است.
و زهد اين است كه: هر چه ترا از خدا باز دارد آن را ترك كنى بدون اينكه تاسفى
برفوت آن داشته باشى.نه عجبى بر ترك آن نمائى و نه به آن سبب، منتظر فرجى در
دنياباشى، يا خواهى تو را بر اين صفتحمد و ستايش كنند، و به اين جهت عوضى طلبى.
بلكه ترك آن را راحتخود دانى.و گرفتارى به آن را آفتشمارى.و هميشه از
آفتگريزان، و طالب راحتباشى.
و زاهد كسى است كه: اختيار كند آخرت را بر دنيا.و ذلت را بر عزت.و سعى درعبادت
را بر راحت.و گرسنگى را بر سيرى.و ياد خدا را بر غفلت.و بدن او در دنيا باشدو دل او
در آخرت» . (24)
حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود كه: «هر كه صبح و شام كند و بدن او
صحيحباشد و از كسى مضطرب و خائف نباشد و قوت شبانه روز خود را داشته باشد گويا
كههمه دنيا از براى او جمع است، و شكى در اين نيست» . (25)
پس خوشا به حال كسى كه دل به دنيا نبندد و زهد در آن را اختيار كند.و همين
قدربس است در فضيلت زهد كه: همه انبيا و اوليا به آن صفت موصوف، بلكه اشهر
صفاتايشان بود.و هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر با زهد.و اگر نه اين بودى كه قرب
بهپروردگار، و نجات در دار قرار به آن موقوف بدى، عظماء نوع انسان، و
برگزيدگانخداوند منان، و آگاهان از حقيقت كار، و دانايان اسرار بر خود چنين تنك
نگرفتندى.
نگاه كن بر احوال كليم الله، موسى بن عمران، كه بىواسطه با خدا سخن گفتى.و
انوارتجلى بر او تافتى.چگونه در دنيا زندگانى كرد، غالب قوت او گياه زمين و برگ
درختانبود.و از كثرت رياضت و زحمت، چنان لاغر و ضعيف شده بود كه سبزى علفى
كهخورده بود از ظاهر شكم مباركش نمايان بود.
و نظر افكن به رفتار روح الله، عيسى بن مريم، كه آفريدگار عالم بىواسطه مس
بشرى،او را از مريم به وجود آورد.و ببين كه جامه او هميشه از موى بود.و خوراك او
برگدرختان و علف صحراها.نه او را فرزندى بود كه از مردنش بترسد.و نه خانهاى كه
ازخرابى آن انديشد.هيچ روزى قوت فرداى خود را ذخيره نكردى.و هيچ مسكنىنداشتى.و به
هر كجا كه شام شدى خوابيدى.
روزى در بيابان باران و رعد و برق او را گرفت، در هر طرف به طلب پناهى روان
شدكه خود را به جائى رساند، خيمهاى از دور پيدا شد به آنجا آمد زنى تنها در آنجا
ديدشرم كرد و از آنجا گذشته به غارى در كوهى رسيد داخل آنجا شد ديد شيرى در آنماوى
دارد، در آنجا نشست و دستبر آن شير كشيد و گفت: الهى! هر چيزى را جا وماوائى دادى
ولى از براى من ماوائى مقرر نفرمودى؟ خطاب رسيد كه ماواى تو مستقردر رحمت من
است.چون روز قيامت در آيد تزويج كنم با تو هزار حور العين را كه آنهارا به ستخود
آفريدهام.و چهار هزار سال كه هر روزى از آن برابر عمر تمام دنيا باشداز براى تو
عروسى كنم.و مردم را در عروسى تو اطعام نمايم.و امر فرمايم منادى را كهندا كند كه:
كجايند زاهدان در دنيا تا ببينند عروسى زاهد مطلق عيسى بن مريم را. (26)
و بشنو احوال يحيى بن زكريا را كه به غير از پوست، چيزى نپوشيدى.و از
درشتىپوست، بدن او سوراخ سوراخ شد.روزى مادر او در خواست كرد كه جبهاى (27)
از پشمبپوشد تا اندكى بدن او به استراحتبيفتد.چون آن را پوشيد وحى به او رسيد كه:
اىيحيى! دنيا را اختيار كردى! پس گريست و آن جبه را افكنده به حالت اول عود نمود.
(28)
نگاهى بر زهد پيامبر
(ص) و على (ع)
و بعد از اين ديده بگشاى و نظر كن در طريقه رفتار پيغمبر آخر الزمان، كه
واسطهوجود زمين و آسمان است.و زهد آن جناب را ملاحظه كن كه بعد از بعثت در مدتى
كهآن سرور در دنيا بود هيچ صبحى او و اهلبيتش سير نشدند مگر آنكه در شام
گرسنهبودند. و هيچ شامى سير نشدند مگر آنكه صبح آن گرسنه به سر بردند.و آن حضرت
واهلبيت او خرماى سير تناول نفرمودند مگر بعد از فتح خيبر.و خواب آن بزرگوار برروى
عبائى بود كه آن را دوتا كردى و بر آن خوابيدى.كه شبى آن را چهارتا كردند وحضرت بر
آن خوابيد چون بيدار شد فرمود: مرا از بيدارى شب باز داشتيد.بارى عبا رابرداريد و
دو تا كنيد.
و بسى اتفاق افتاد كه آن برگزيده خدا جامه خود را بيرون كرده بود كه بشويد
كهبلال اذان نماز مىگفت و حضرت جامه ديگر نداشت كه بپوشد و به نماز بيرون رود.
(29)
و زهد زاهد على الاطلاق، و سرور زاهدان آفاق على بن ابيطالب - عليه السلام - از
آنمشهورتر كه محتاج بيان باشد.در نزد دوست و دشمن به صحت پيوسته كه آن حضرتهرگز
از طعامى سير نخوردى.و ريزههاى نان جوى كه خرد شده بودند مىخوردند.ونان و خورش
نمىخوردند.و اگر مىخوردند منحصر بود به نمك يا سركه.و اگر از آنترقى مىنمودند
قدرى شير مىخوردند.و آن حضرت را انبانى بود كه ريزههاى نانجو - و به روايتى سبوس
جو - در آن بود و آن را ميل مىفرمود.و گاه بود كهشبانه روزى به يك كف از همان
سبوس كه به دهن مىريختند اكتفا مىنمودند.و پيوستهجامه درشت كهنه پوشيدى، كه
مشتمل بر پينههاى بسيار مىبود.و گاهى جامه خود را بهليف خرما پينه مىنمود.و
گاهى به پاره پوستى كهنه.و مكرر مىفرمود كه: على را بازينت دنيا چه كار است.و
چگونه خود را راضى كنم به لذتى كه فانى است، و نعمتى كهغير باقى است؟ (30)
و همچنين زهد ائمه راشدين و اكابر صحابه و تابعين و غير ايشان از بزرگان دين وعلماء
صالحين در كتب احاديث و تواريخ مسطور است، و در السنه و افواه مذكور.حتىاينكه بعضى
از ايشان بودهاند كه: پنجاه سال يا شصتسال كه مدت حيات ايشان بودهجامه خواب
نيفكندند.و ديگى از براى ايشان بر سر آتش ننهادند.و فرش بر روى زمين نيفكندند.و اهل
خانه خود را به ساختن طعامى امر نكردند.بلكه شبها را بر پا ايستادند.و رخسارهاى خود
را بر زمين فرش كردند آب ديدههايشان بر رخسارشان جارى و باپروردگارشان در مناجات و
زارى بودند.
يكى از سلاطين ده هزار درهم از براى يكى از بزرگان دين فرستاد.او رد كرد.عيال
اوبا او به گفتگو آمد.گفت: مثل من و مثل شما مانند شخصى است كه گاو كارى داشت و
بهآن زراعت مىكرد، چون پير شد و از كار افتاد آن را ذبح كرد تا از پوست آن
منتفعگردد.و همچنين شما مىخواهيد كه مرا در اين پيرى ذبح كنيد، پس، از گرسنگى
بميريد بهتر است از اينكه مرا ذبح نمائيد.
و زهد بعضى به مرتبهاى بود كه در شبهاى گرم كه به عبادت ايستادى مكانى را
طلبكردى كه نسيم سحر به آنجا نوزيدى تا مبادا اندكى افاقه از براى او حاصل شود.
ديگرى را سبوى شكستهاى بود كه آب در آن بود، آن را از آفتاب بر نمىداشت وآب
گرم را مىآشاميد.و مىگفت: كسى كه لذت آب سرد را يافت مفارقت از دنيا بر اومشكل
است. (31)
پس اى دوستان! از مستى هوا و هوس هشيار شويد.و ضديت ميان دنيا و آخرت
رابشناسيد.و متابعت آنانى كنيد كه از حقيقتحال آگاه هستند.و خود را از لذتهاى
فانيهدنيا باز گيريد.جان من! اگر چه اين بر تو شاق است، اما چند روزى بيش نيست.و
به اندكوقتى، زمان آن به سر مىرسد.و تا چشم برهم مىزنى رفته است.
به عمرى كو بود پنجاه يا شصت چه بايد صد گره بر پاى خود بست
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است سرش برنه كه هم ناپايدار است
چو نبود در جهان پاينده چيزى نيرزد ملك عالم يك پشيزى
احوال ياران و برادران و دوستان و رفيقان را ملاحظه كن كه: همگى رفتند و در
زيرخاك خفتند.از آنچه اندوختند با خود چه بردند. و به كه سپردند؟ و از عيش و
تنعمچه طرف بربستند؟ و چه ثمر چيدند؟ تو گوئى خوابى بود يا خيالى.
ببين چون گرفتند از ما كنار رفيقان پيرار (32) و ياران پار (33)
برفتند و رفت از جهان نامشان نيارد كسى ياد از ايامشان
شب و روز بى ما بيايد بسى كه از روز ما ياد نارد كسى
بسى دوستان بر زمين پا نهند كه بىباك پا بر سر ما نهند
بيايد بسى در جهان سوگ و سور كه ما خفته باشيم در خاك گور
جهان را بسى بگذرد صبح و شام كه از ما نباشد در ايام نام
دريغا كه تا چشم بر هم زنى در اين عالم از ما نبينى تنى
پس اى جان برادر! مشقت در اين مدت اندك را تحمل كن، زيرا كه: عاقل، زحمتچند
روزى را به جهت استراحت دائمى بر خود گوارا مىبيند.
فصل: درجات و اقسام
زهد
چون فضيلت صفت زهد را دانستى.و مرتبه آن را شناختى.بدان كه: از براى آن سهدرجه
و هفت قسم است.
و درجات آن ادنى و اوسط و اعلى است.
و اقسام آن، زهد فرض و زهد سلامت و زهد فضل و زهد معرفت و زهد خائفين وزهد
راجين و زهد عارفين است.
درجه اول: كه «ادنى» باشد، آن است كه: دل آدمى ميل و محبتبه دنيا داشته باشدو
ليكن آن را كند به مجاهده و مشقت ترك كند.
درجه دوم: كه «اوسط» است، آن است كه: اگر چه فى الجمله دنيا قدرى در نظر
اوداشته باشد و ليكن آن را در جنب آخرت و نعيم آن، حقير مىشمارد.و به اين جهتبه
«طوع» (34) و رغبت، دنيا را ترك كند، مثل كسى كه يك درهم نقد را
دستبردارد كه فردادو درهم عايد او شود.و صاحب اين مرتبه اگر چه ترك دنيا بر او شاق
نيست، اما بازچنان مىداند كه از چيزى دستبرداشته و معاوضه كرده است.بلكه چون
اندكانتظارى را از براى وصول به آخرت ضرور است گاه است عجب به خود كند.
درجه سوم: كه درجه اعلى است، آن است كه: دنيا در نظر او مطلقا قدرى
نداشتهباشد.و آن را هيچ بداند، و «لا شىء» (35) شمارد، و به اين
جهتبه شوق و رغبت از آنكناره كند.مانند: كسى كه از دانه پشكلى بگذرد و يك دانه
«ياقوت رمانى» (36) بگيرد.
چنين شخصى هم، چنين نمىداند كه معاوضه كرده است و از چيزى دستبرداشته است.
و باعث اين مرتبه، كمال معرفتبه حقيقت دنيا و آخرت است، زيرا كه: صاحبمعرفت
كامل، يقين دارد كه: دنيا نسبتبه آخرت پستتر است از پشكل نسبتبهياقوت.بلكه قطع
نظر از آخرت مىداند كه: دنيا خود، به غير از مثل پشكل، چيزديگرى نيست.
و ارباب معرفت گفتهاند كه: كسى كه دنيا را به جهت آخرت ترك كند، مثل كسىاست
كه: مىخواهد داخل خانه پادشاهى شود، و سگى در آن خانه باشد كه ممانعتكند، لقمه
نانى پيش او بيندازد و سگ را به آن مشغول كرده داخل خانه شود.و خود رابه خلوت خاص
رسانيده و غايت تقرب از براى او هم رسد، به حدى كه حكم او درجميع مملكت پادشاه نافذ
شود.
و ببين چنين شخصى آيا به جهت آن لقمه نانى كه به سگ داده - كه آن هم از
خواننعمت آن پادشاه بود - توقع عوضى از پادشاه دارد؟ و دنيا چون آن لقمه نان است
كهاگر آن را مىخورد تا در دهن او بود قليل لذتى مىبرد و بعد از آن ثقل آن در
معدهاشباقى و آخر به نجاست گنديده منتهى مىشود.بلكه نسبت دنيا از براى هر شخصى
اگر چههزار سال عمر كند نسبتبه نعيم آخرت بسيار كمتر است از لقمه نان نسبتبه
مملكتدنيا.بلكه عمر هزار سال را با نعمت تمام دنيا هيچ قدرى نسبتبه آخرت نيست،
چهجاى اين چند روزه كوتاه «مشوب» (37) به انواع آلام و ناخوشيها كه
همه آنها در نظر خودهيچ مقدارى، و در چشم اخيار، اعتبارى ندارند. آرى:
آنچه در اين مائده خرگهى (38) ست كاسه آلوده و خوان تهى ست
هيچ نه در محمل (39) و چندين جرس (40)
هيچ نه در كاسه و چندين مگس
چشمه سرابست فريبش مخور قبله صليبست نمازش مبر
بگذر ازين مادر فرزند كش آنچه پدر گفتبر آن دار هش (41)
منزل فانى ست قرارش مبين باد خزان استبهارش مبين
قسم اول: كه «زهد فرض» بوده باشد، آن است كه: جميع آنچه را خدا حرام كردهاست
ترك كند.
قسم دوم: كه «زهد سلامت» باشد، آن است كه: از همه امور مشتبه نيز
اجتنابنمايد.
قسم سوم: كه «زهد فضل» باشد، دو نوع است:
اول: آن است كه: از زيادتر از قدر حاجت، از حلال، احتراز كند.اما قدر ضرورىاز
طعام و لباس و سكنى و اثاث الدار و زن، و آنچه وسيله اينها است از: مال و جاه راترك
نكند.بلكه از آنها متمتع گردد.
دوم: آن است كه: جميع آنچه نفس از آن متمتع مىشود و لذت مىيابد ترك نمايد،اگر
چه قدر ضرورت باشد.نه به معنى اينكه اينها را بالمره ترك كند، زيرا كه: آن
ممكننيست، بلكه به اين معنى كه: آنچه را مرتكب مىشود نه از جهت لذت يافتن باشد،
بلكهاز راه اضطرار و توقف بقاء حيات بر آن باشد، مانند: اكل ميته.
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - به اين نوع از زهد اشاره فرمودند
درحديثى كه مىفرمايد: «زاهد در دنيا كسى است كه: ترك كند حلال دنيا را از ترسحساب
آن.و حرامش را از بيم عقاب آن» . (42)
و به اين، راجع است آنچه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه:
«همهزهد در ميان دو كلمه از قرآن است كه خداى - تعالى - مىفرمايد:
«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم» (43)
مضمون آنكه: «تاسف مخوريدبر آنچه در دنيا از شما فوت مىشود.و شاد مشويد به
آنچه بشما رو مىآورد» . (44)
قسم چهارم: و آن «زهد معرفت» است، آن است كه: ترك كند جميع ماسوى اللهرا، و
قطع علاقه از آن نمايد.حتى از جان و بدن خود.و مصاحبتبا بدن هم از راهالجاء و
اكراه بوده باشد.
و به اين مرتبه حضرت صادق - عليه السلام - اشاره فرمودند كه: «زهد، كليد درآخرت
و نجات از نار است.و آن اين است كه: ترك كنى هر چيزى را كه تو را از خدامشغول
مىكند» . (45)
و مخفى نماند كه التفات به بعض آنچه ما سوى الله است، كه از جمله ضرورياتاست،
مانند: قدر ضرورى از اكل و شرب و لباس و آمد و شد با مردم و گفتگوى با ايشانو
اصلاح مسكن و امثال اينها با اين مرتبه از زهد منافات ندارد، زيرا كه: مقصود از
قطععلاقه از دنيا رو آوردن دل استبه خدا.و اين بدون حيات و زندگى متصور
نيست.وحيات، موقوف استبه ضرورياتى چند.پس هرگاه كسى اقتصار به اين ضرورياتنمايد
به قصد محافظتبدن و استعانت از بدن بر امر عبادت و بندگى، چنين شخصىمشغول به غير
خدا نخواهد بود.همچنان كه كسى كه در سفر حج، راحله خود را علفدهد به جهت اينكه او
را به مكه رساند معرض از حج نيست.
بلى بايد بدن را در راه خدا به منزله مركب داند در راه حج، همچنان كه مقصود از
تهيه ضروريات مركب محافظت آن است از براى اينكه آدمى را به مقصد برساند.نهپرورش و
لذت بردن آن.همچنين بايد مقصود از اكل و شرب و لباس و سكنى،محافظتبدن باشد به جهت
عبادت خدا و بندگى او.پس به قدرى كه محافظت، بر آنموقوف است اكتفا نمايد، نه آنكه
مقصود تن پرورى و تنعم باشد.و اگر لذتى بر آنمترتب شود ضرر ندارد بعد از آنكه
مقصود بالذات نباشد.
و بدان كه: شكى نيست كه تحصيل زيادتر از قدر آنچه آدمى به آن محتاج است، ونگاه
داشتن فاضل بر آنچه رفع احتياج را مىكند، منافى مرتبه زهد است.و اما آنچه بهآن
احتياج است و در اكل و شرب و لباس و سكنى و اثاث الدار و زن، و فى الجمله «جاهى»
(46) كه دفع ظلم و ستم از خود كند منافات با زهد ندارد، و ليكن از براى آنها
نيزمراتبى چند است.و بعضى از علماى اخلاق گفتهاند كه: غايت زهد در خوراك، آناست
كه زياده از قوت شبانه روزى را نگاه ندارد، چنانچه زيادتى داشته باشد بهمستحقين
بذل كند.و آن را هم نان جو قرار بدهد نهايت زهد خواهد بود.
و ليكن بعضى اوقات نان گندم خوردن، بلكه يك نان خورش نيز ضميمه آن نمودن،به شرط
آنكه از چيزهاى بسيار لذيذ نباشد بلكه بعضى وقتها گوشت نيز تناول كردن بازهد منافات
ندارد.
و در لباس، اقتصار كند به آنچه از پنبه يا پشم باشد.و اينقدر از آنها تحصيل كند
كهبدن او را بپوشاند.و از گرما و سرما او را محافظت كند.و اگر دو جامه يا سه جامه
همداشته باشد كه چون يكى را بشويد آن ديگر را بپوشد با زهد منافاتى ندارد.
و از خانه اين قدر جويد كه: خود و عيال خود را از گرما و سرما و نظر مردم
بپوشاند.
و از فرش و ظرف و ديگ و كوزه و امثال اينها از اثاث خانه به قدر رفع حاجتاكتفا
كند.و تجاوز به غير ضروريات نكند.و به محض احتمال حاجت، يا از راه ظن بهاحتياج به
آن، در سالى يك دفعه آنها را حبس ننمايد.
و از زن به اين قدر بسازد كه سورت (47) قوت شهويه او را بشكند.و رفع
مشاغلضروريه او را بكند.
و در خصوص مال، بايد اگر كاسب باشد همين كه به قدر احتياج آن شبانه روز راكسب
كرد كسب را ترك كرده مشغول امر دين خود شود.و اگر ملكى يا مستقلى داشتهباشد شرط
زهد آن نيست كه آن را دستبردارد.
بلى مقتضاى زهد آن است كه: آنچه از محصول آن از قوت ساليانه زياد باشد
نگاهندارد.
و بعضى گفتهاند كه: چنين شخصى كه احتياط ساليانه خود را كند از جمله
ضعفاءزاهدين است.و از درجات عاليه زاهدين بهره و حظى ندارد و غايت زهد، آن است كه:
چون قوت يك روزه داشته باشد به آن اكتفا نمايد.و ديگر احتياط بعد را نكند.
همچنان كه طريقه طوايف انبيا، و زمره اوصيا و جماعتى از اتقيا بوده است.
و همچنان كه والد ماجد حقير - قدس سره - فرموده است، حق آن است كه: حكمزهد به
اختلاف اشخاص و اوقات مختلف مىشود، زيرا كه شان يك نفر تنها، غير از شانصاحبان
عيال است.و كسى كه قدرت بر كسبى ندارد، و همت او بر تحصيل علم و عملمقصور است، حال
او غير از حال اهل كسب و صنعت است.و همچنين اوقات و اماكنمختلف است.در بعضى ولايات
و نسبتبه بعضى از اشخاص تحصيل قدر ضرورى درهر روز ممكن است و در بعضى ديگر چنين
نيست.
پس لايق هر كسى آن است كه: مجتهد نفس خود باشد.و ملاحظه وقت و حال ومكان را
بكند و ببيند كه: اصلح از براى امر آخرتش، و باعث اطمينان قلب و جمعيتخاطر او،
نگاهداشتن چه قدر است و چه جنس، كه اگر از آن كمتر باشد متمكن ازتحصيل آخرت
نيست.همان را نگاه دارد و زايد بر آن را ترك كند.و چنين شخصىبعد از آنكه در
نگاهداشتن اين قدر قصد خود را از براى خدا خالص كند از زهد واقعىخارج نخواهد
شد.اگر چه اكتفا به كمتر تواند نمود.
و همچنان كه حضرت امام همام جعفر صادق - عليه السلام - در حديث مكالمه او
باسفيان ثورى و اصحابش - كه ثقة الاسلام كلينى در جامع كافى روايت كرده -
فرمودهاست، صريح در اين است.و در آن حديث مذكور است كه: «سلمان فارسى قوت سالخود
را از حصه خود از بيت المال نگاه مىداشت.و ابو ذر را چند شتر و چند گوسفندبود كه
به محصول آنها معاش مىكرد.و در آن حديث است كه: انصارى را چند بندهبود و آنها را
در وقت مردن آزاد كرد.حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - چون مطلعشد فرمود: اگر
مىدانستم نمىگذاردم او را در مقبره مسلمين دفن كنيد، بندههاى خود راآزاد كرد و
اطفال صغار خود را واگذارد كه از مردم سئوال كنند» . (48)
و اما در خصوص جاه، كه عبارت است از وقع در دلهاى مردم و اعتبار در نظرايشان،
پس مذكور شد كه: قدرى از آن به جهت انتظام امر معيشت و دفع شر اشرار بازهد منافات
ندارد.
و بعضى از علماء گفته است كه: اگر چه قدر ضرورت از آن، منافات نداشته باشد
بازهد، و ليكن منجر به جائى مىشود كه آدمى را به هلاكت رساند.پس اولى و «اليق»
(49) آن است كه: آدمى مطلقا طلب وقع و اعتبار و مرتبه در نظر مردم نكند.
بلى آن مرتبه كه بدون سعى، خدا به بعضى مىدهد به جهت ترويج دين يا به سبببعضى
از صفات و كمالات، منافاتى با زهد ندارد. همچنان كه جاه پيغمبر آخر الزمان - صلى
الله عليه و آله - از همه كس بالاتر بود.و زهد او از همه عالم بيشتر.و حق آن
استكه: جاه نيز مانند مال است.و بسيار مىشود كه آدمى در ولايتى يا زمانى اتفاق
مىافتدكه گذران امر معيشت او به قدرى از جاه و مرتبت موقوف است، پس در اين قدر
حرجىنيست.و منافاتى با زهد ندارد، و از دنيا نيست.همچنان كه از اخبار و آثار نيز
مستفاد مىشود.
مروى است كه: «ابراهيم خليل الرحمن - عليه السلام - را احتياجى شد، به نزد يكى
ازاصدقاء خود رفت كه چيزى قرض كند.به او قرض نداد.حضرت محزون مراجعتكرد.وحى به او
رسيد كه: اگر از خليل خود سئوال مىكردى به تو عطا مىكرد.عرضكرد كه: پروردگارا!
چون مىدانستم كه تو بر دنيا غضبناكى، ترسيدم كه از تو سئوال كنم. خطاب رسيد كه قدر
احتياج از دنيا نيست» . (50)
پس معلوم مىشود كه محافظت هر قدرى كه آدمى به آن محتاج است آن از ديناست نه
از دنيا.
بلى: زيادتر از آن، از دنياست و وبال آدمى است در آخرت.بلكه در دنيا نيزهمچنان
كه كسى كه تامل در احوال اغنياء و مالداران كند اين مرحله بر او معلوم مىشودو
مىبيند كه: چقدر محنت و بلا و رنج و عنا مىكشند.و در تحصيل مال و جمع ومحافظت آن
انواع مذلت و خوارى را متحمل مىشوند، كه هرگز عشر آن زحمت وذلتبه فقراى تهى دست
نمىرسد.
نگهبانى ملك و دولتبلاست گدا پادشا هست و نامش گداست
نهايتسعادتى كه از مال عايد اغنياء مىگردد آن است كه: آن را از براى ورثه
خودبگذارند و آنها بخورند و معصيت آفريدگار كنند.و از اين جهت است كه
تشبيهكردهاند: كسى را كه عمر خود را صرف جمع اموال دنيويه مىكند به كرم ابريشم،
كهپيوسته بر دور خود مىتند تا راه خلاصى را مسدود مىكند، بعد از آن، چون
مىخواهدبيرون آيد مخلصى نمىيابد و در آنجا مىميرد و به سبب عمل خود هلاك مىشود.
و همچنين كسى كه حريص بر دنياست هر روز سعى مىكند و زنجيرى تازه بر پاىخود
مىبندد، كه قدرت بر گسيختن آن ندارد، تا ملك الموت دفعى ميان او و خواهشهاو
اندوختههاى او جدائى افكند.و در وقت مردن، آن زنجيرها - كه يكسر آنها بر دل
بيچارهاش بسته است و يكسر ديگر به آنچه جمع كرده و اندوخته است - او را به
جانبدنيا مىكشد.و چنگالهاى ملك الموت بر رگ و ريشه دل او فرو رفته و او را به
جانبآخرت جذب مىكند.و در آن وقت اگر بسيار بر او سهل و آسان گذرد مانند كسىخواهد
بود كه: پاره اعضاى او را از يكديگر جدا كنند.و اين اولين عذابى است كه بعداز رفتن
از دنيا به اهل دنيا مىرسد.و آنچه در عقب آن مىآيد به شرح در نمىآيد.
قسم پنجم: كه «زهد خائفين» است، و آن زهدى است كه: سبب آن تشويش ازعذاب آخرت و
سخط پروردگار بوده باشد.
قسم ششم: «زهد راجين» است، و آن زهدى است كه: سبب آن اميد به ثوابپروردگار، و
نعيم جنتباشد.
قسم هفتم: و آن «زهد عارفين» و بالاترين اقسام زهد است، آن است كه: بجز
قربپروردگار، و لقاى او نطلبد.نه او را التفاتى به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصى
از آنرا طلبد.و نه به لذات بهشت، تا وصول به آنها را جويد.بلكه همه همت او
مستغرقلقاى پروردگار باشد.همچنان كه در فقرات مناجات حضرت امير المؤمنين - عليه
السلام - به آن تصريح شده. (51)
از در خويش خدايا به بهشتم مفرستكه سر كوى تو از كون و مكان ما را بسو ظاهر،
آن است كه: هر كه خدا را شناخت و لذت ملاقات او را يافت و دانست كه:
لذت تنعم به حور و قصور و اشجار و انهار، با التذاذ به لقاى پروردگار در يك حال
جمعنمىشود، ديگر غير از لقاى پروردگار، چيزى نخواهد.
بلكه همچنان كه بعضى گفتهاند: بعد از درك لذت لقاء، ديگر وقعى از براى لذتحور
و قصور، در دل باقى نمىماند، زيرا كه: لذت نعيم بهشت در نزد لذت لقاى الهى،مثل لذت
گرفتن گنجشكى است در پيش لذت تسخير تمام ممالك عالم، و استيلاى برهمه بنى آدم.
فايده زاهد حقيقى و
علائم او
چون حقيقت زهد و فضيلت آن را دانستى.اكنون نپندارى كه: هر كه ترك مال دنيارا
نمود زاهد است، زيرا كه: ترك مال، و اظهار ضيق معاش، و خفت در اكل و لباس بسيار سهل
است در جنب جاه و شهرت و مدح و منزلت.و بسيارند از دنيا پرستان كهدست از مال دنيا
برداشته و به اندك قوتى اكتفا نموده و به منزل ويرانى قناعت نمودهاندتا مردم آنها
را زاهد شناسند و مدح كنند.و به طمع لذت بالاترى از لذت پستترگذشتهاند و اين
اشخاص ترك دنيا را از براى دنيا كردهاند.
پس زاهد حقيقى آن است كه: ترك مال و جاه، بلكه جميع لذتهاى نفسانيه
نمودهباشد.و علامت اين، آن است كه: فقر و غنا و عزت و ذلت و مدح و ذم در نزد او
مساوىباشد.و سبب اين حالت، غلبه انس به خداست، زيرا كه: مادامى كه در دل محبتخدا
وانس به او غالب نشود، محبت دنيا بالكليه از دل خارج نمىشود.و محبتخدا و
محبتدنيا در دل او مثل آب و هوا هستند در قدح، چون يكى از اينها داخل شود
ديگرىبيرون مىرود.پس دل آكنده از محبت دنيا، از دوستى خدا خالى است.و دل مشغولبه
محبتخدا، از دوستى دنيا فارغ است.و هر قدر كه يكى از اينها كم مىشود ديگرىزياد
مىشود، و بالعكس.
پىنوشتها:
1. پشت پا زدن و ترك كردن
2. طه، (سوره 20)، آيه 131.
3. شورى، (سوره 42)، آيه 20.
4. محجة البيضاء، ج 7، ص 351.و اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 325.
5. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 325.و كنز العمال، ج 3، ص 183، خ 6069، (با
اندك تفاوتى) .
6. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 333.
7. كنز العمال، ج 3، ص 187، خ 6091
8. كنز العمال، ج 3، ص 209، خ 6195.
9. بحار الانوار، ج 73، ص 122.
10. محجة البيضاء، ج 7، ص 352.و الترغيب و الترهيب، ج 4، ص 241، ح 15.كنز
العمال، ج 15، ص 857،خ 43409. (با اندك تفاوتى) .
11. محجة البيضاء، ج 7، ص 352.و احياء العلوم، ج 4، ص 190.
12. احقاف، (سوره 46)، آيه 35
13. محجة البيضاء، ج 7، ص 353.و احياء العلوم، ج 4، ص 191.
14. محجة البيضاء، ج 7، ص 353.و احياء العلوم، ج 4، ص 192.
15. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193.
16. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193.
17. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193
18. كافى، ج 2، ص 140، ح 1.
19. كافى، ج 2، ص 140 و 141، ح 4.
20. كافى، ج 2، ص 255
21. كافى، ج 2، ص 129، ح 6.
22. كافى، ج 2، ص 137.
23. بحار الانوار، ج 78، 189.
24. بحار الانوار، ج 70 ص 315، ح 20.
25. بحار الانوار، ج 70، ص 313، ح 15
26. محجة البيضاء، ج 5، ص 357.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.
27. جامه دراز و بلند كه روى جامههاى ديگر پوشند.
28. محجة البيضاء، ج 7، ص 363 و 364.و احياء العلوم، ج 4، ص 198.
29. جهت آگاهى از زهد انبياء و نبى اكرم - صلوات الله عليهم - رجوع شود به:
بحار الانوار، ج 70، ص 321، ح 38.
30. جهت اطلاع از زهد حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - رجوع شود به: بحار
الانوار، ج 40، ص 318
31. رك: جامع السعادات، ج 2، ص 64- 63.
32. پيرار سال، (دو سال قبل از اين) .
33. پارسال (سال گذشته) .
34. ميل.
35. هيچ.
36. ياقوت بسيار سرخ
37. آميخته.
38. سراپرده و خيمه بزرگ.
39. هودج، آنچه كه در آن چيزى يا كسى را حمل كنند.
40. زنگى كه بر گردن چهارپايان مىبندند.
41. مخفف هوش
42. جامع السعادات، ج 2، ص 67.
43. حديد، (سوره 57)، آيه 23.
44. بحار الانوار، ج 70، ص 320.
45. بحار الانوار، ج 70، ص 315، ح 20
46. مقام.
47. شدت
48. جامع السعادات، ج 2، ص 73- 72
49. لايقتر.
50. جامع السعادات، ج 2، ص 72
51. رك: بحار الانوار، ج 7 ص 234
|