معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۲۳ -


مطلب دوم: ساير صفاتى كه متعلق است‏به قوه شهويه

كه از دو جنس مذكور، ناشى مى‏شوند و آنها بسيارند:

صفت اول: محبت دنياى دنيه و بيان اين صفت و آنچه متعلق به آن است در چند فصل ذكر مى‏شود.

فصل: حقيقت دنيا فى نفسه

بدان كه: دنيا خود فى نفسه حقيقتى دارد.و در حق بندگان نيز حقيقتى دارد.اما حقيقت‏خود دنيا عبارت است از: زمين و آنچه بر روى زمين موجود است.و مراد از زمين: املاك و دكاكين و خانه و امثال آنها است.و آنچه بر روى زمين است: معادن‏است و نباتات و حيوانات.و تحصيل معادن، غالبا يا به جهت آن است كه: آلت كار وشغل خود قرار دهند، چون: مس و آهن و «ارزيز» (1) و نحو آنها يا از براى زينت وآرايش به آن است مانند: جواهر، يا از براى داد و ستد است، چون: طلا و نقره.وتحصيل نباتات اغلب از براى لباس و قوت و غذا و دوا است.

و اما حيوانات را كه تحصيل مى‏كنند يا به جهت‏خدمتكارى و كارفرمودن است،چون: اسب و استر و كنيزان و غلامان.يا از براى لذت بردن از آنها، چون: «سرارى‏» (2) وزنان.يا به جهت قوت و يارى جستن از آنها، چون: اولاد و برادران.يا از براى تسخيردلهاى ايشان و تسلط بر آنها.و اينها «اعيانى‏» (3) هستند كه دنيا عبارت از آنها است.وخداوند عالم همه آنها را در اين آيه مباركه جمع فرموده كه:

«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا»

يعنى: «زينت داده شده است‏از براى مردم، دوستى و مشتهيات نفسانيه، از: زنان و فرزندان و «قنطارها» : (4) از طلا ونقره و اسبان چرنده و چارپايان و زرع، اينها متاع زندگانى دنيا هستند» . (5)

و محبت جميع اينها از رذايل قوه شهويه است، مگر محبت تسخير قلوب و تسلط،كه از متعلقات قوه غضبيه است.

حقيقت دنيا در حق بندگان

و اما حقيقت دنيا در حق بندگان عبارت است از: آنچه پيش از مردن از براى ايشان‏حاصل مى‏شود.و آنچه را بعد از مردن بيابند آن آخرت است.پس هر چه پيش ازمردن از براى بنده در آن بهره و حظى و غرضى و لذتى است آن دنياست در حق او.واز براى او دو نوع علاقه به آن چيز است: يكى علاقه دل، كه دوستى آن است.وديگرى گرفتارى بدن، كه مشغول شدن به اصلاح و تربيت آن است، تا استيفاى حظخود را از آن كند.

و حقيقت دنيا در حق بندگان، همان علاقه قلبيه و گرفتاريهاى بدنيه و لذات نفسيه‏است، كه حاصل مى‏شود.نه آن اعيانى كه علاقه به آنها دارد يا مشغول به آنها مى‏شود.

و چنين ندانى كه هر چه بندگان را پيش از وفات رغبت و ميل به آن است كه دنيا در حق‏ايشان عبارت از آن است، همه اينها مذموم و بد است، زيرا كه آنچه را آدمى در اين‏عالم ميل به آن دارد بر دو قسم است:

يكى آنكه: فايده آن بعد از مردن به او مى‏رسد، و غرض از تحصيل آن و ميل به‏آن، اثر و ثمره‏اش در عالم آخرت است، مثل: علم نافع و عمل صالح، كه صاحب آن به‏آن بلند مى‏شود.بلكه بسا باشد كه آن محبوب‏ترين و لذيذترين چيزها در نزد او باشد.واين اگرچه از دنياست، - چون حصول آن و التذاذ به آن، در اين عالم نيز متحقق مى‏شود - وليكن از دنياى مذموم نيست، زيرا كه: عمده اثر آن در آخرت به او مى‏رسد.و آن رااز دنيا مى‏شمرند به جهت آنكه در آنجا حاصل مى‏شود.

و از اين جهت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - نماز را از دنيا شمردند و فرمودند:

«حبب الى من دنياكم ثلث الطيب و النساء و قرة عينى فى الصلوة‏»

يعنى: «سه چيز از دنياى‏شما در نزد من محبوب است: بوى خوش، و زنان، و روشنى چشم من در نماز است‏» . (6)

با وجود اينكه نماز از اعمال آخرت است.پس دنياى مذموم عبارت است از لذتى كه وسيله لذت ديگر در آخرت نباشد.و آن نيست مگر تلذذ به معاصى، و تنعم درمباحاتى كه زايد بر قدر ضرورت است.

و اما تحصيل قدرى كه در بقاء حيات، و معاش عيال، و حفظ آبرو ضرورى است ازاعمال صالحه و عبادات حسنه است.چنان كه در احاديث‏به آن تصريح شده است.

از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «عبادت هفتاد جزء است وافضل آنها طلب روزى حلال است‏» . (7)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «ملعون است هر كه كل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر ديگران افكند» . (8)

از سيد سجاد - عليه السلام - مروى است كه: «دنيا بر دو قسم است: دنيائى است كه قدر كفايت و ضرورت است.و دنيائى است كه ملعون است‏» . (9)

و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: «هر كه در دنيا طلب روزى نمايد به جهت استغناى از مردم، و وسعت‏بر عيال، و احسان با همسايگان، ملاقات خواهد كرد خداى - عز و جل - را در حالتى كه روى او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» . (10)

و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «كسى كه سعى كند در تحصيل روزى عيال، مثل كسى است كه: در راه خدا جهاد نمايد.و به درستى كه خدا دوست دارد سفر كردن و اختيار غربت را در طلب روزى‏» . (11)

و فرمود كه: «از ما نيست كسى كه دنيا را به جهت آخرت ترك كند.يا آخرت را به جهت دنيا ترك نمايد» . (12)

«روزى شخصى به آن حضرت عرض كرد كه: ما دنيا را مى‏طلبيم و دوست داريم كه‏به ما رو آورد.حضرت فرمود: چه مى‏خواهى با آن كنى؟ عرض كرد كه: مى‏خواهم خود و عيالم از آن منتفع گرديم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمايم و حج و عمره به عمل آورم. فرمود: اين طلب دنيا نيست، بلكه طلب آخرت است‏» . (13)

حضرت امام موسى كاظم - عليه السلام - در زمينى كار مى‏كرد به نوعى كه قدمهاى‏همايونش به عرق فرو رفته بود.شخصى عرض كرد: كارگذاران كجايند كه شما خودكار مى‏كنيد؟ فرمود كه: بيل دارى كرد در زمين خود كسى كه از من و پدرم بهتر است.

عرض كرد: آن كدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امير المؤمنين و همه پدران من به دست‏خود كار مى‏كردند و زراعت مى‏نمودند، و آن، عمل انبيا و مرسلين و اوصياء و صالحين است‏» . (14)

و اخبار به اين مضمون بسيار است. (15)

پس كار كردن و طلب نمودن روزى به جهت وسعت‏خود و عيال، انفاق در راه‏خداوند - متعال - است، و از دنيائى است كه: مستحسن و ممدوح است.بلكه از براى هرمؤمنى لازم است كه راه كسب حلالى از براى او بوده باشد، كه به آن اخذ ضروريات‏خود را نمايد.

حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «خدا به داود نبى وحى فرستاد كه:

نيكو بنده‏اى هستى اگر از بيت المال نمى‏خوردى و به دست‏خود شغلى مى‏كردى؟ پس داود - عليه السلام - به اين جهت چهل شبانه روز گريست.خداوند - تعالى - آهن را ازبراى او نرم كرد، و هر روز يك زره مى‏ساخت و هزار درهم مى‏فروخت وسيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت.و از بيت المال‏مستغنى شد» . (16)

به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردند كه: «مردى مى‏گويد كه من در خانه‏خود مى‏نشينم و نماز و روزه به جاى مى‏آورم و عبادت پروردگار خود را مى‏كنم وروزى من خواهد رسيد.حضرت فرمود: اين يكى از آن سه نفرى است كه دعاى ايشان مستجاب نمى‏شود» . (17)

و از اين اخبار مستفاد مى‏شود كه سزاوار هر يك از مؤمنين آن است كه: راه كسب‏حلال طيبى داشته باشد.و اين يك معنى حريت و آزادى است در نزد علماى اين فن،زيرا كه: از براى آزادى در نزد ايشان دو معنى است: يكى اين.و دوم: رهائى از دست‏هوا و هوس، و خلاصى از بندگى قوه شهويه، كه عبارت است از: عفت.و ضد اين،بندگى هوا و هوس است كه از طرف افراط قوه شهويه است.و ضد اول، رقيت و بندگى‏به معنى اخص است، كه عبارت است از: نظر به دست مردم داشتن.و چشم به اموال‏ايشان دوختن.و روزى خود و عيال را به مال مردم حواله كردن، خواه به طريق حرام،از: ظلم و تعدى و غصب و دزدى و خيانت.و خواه غير حرام، از قبيل: صدقه گرفتن وفضول مال مردم را اخذ كردن.

بلكه مطلق چيزى از مردم گرفتن حريت نفس را زايل، و آدمى را از زمره آزادگان‏خارج مى‏كند.و شكى نيست كه: رقيت‏به اين معنى، از صفات مذمومه، و حالات خبيثه‏است، زيرا كه: يك نوع آن، كه: گرفتن مال مردم به طريق حلال نباشد علاوه بر اينكه‏موجب عذاب اخروى و مؤاخذه الهى است، نوعى از گدائى است، كه جمع شده است‏بابى‏شرمى و بى‏حيائى، و مشتمل است‏بر ذلت و پستى.

آرى چه پستى از آن بالاتر كه: فقير بينوائى را ستم كنى و به جور و تعدى، فضول‏اموال ايشان را بستانى و صرف خود و عيال خود كنى.يا پنهان از كسى مال او رابدزدى.يا خيانت كنى و به آن معاش نمائى.و چه بى‏شرمى از آن بيشتر كه: مال كسى رابه دزدى.يا به ستم بگيرى.و با وجود اين، بر صاحب بيچاره‏اش بزرگى بفروشى؟ ! و نوع ديگر آن، اگرچه با وجود استحقاق، حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم‏و چشم داشتن به دست ايشان است، خالى از ذلت و انكسار و طمع از غير پروردگار نيست.و به اين سبب وثوق و اعتماد به خدا كم مى‏شود و عاقبت منجر به سلب توكل وترجيح مخلوق بر خالق مى‏گردد.و اين منافى مقتضاى ايمان و عرفت‏خداوند منان است.

فصل: تقسيم دنيا به مذموم و غير مذموم

از آنچه مذكور شد معلوم گرديد كه: حقيقت‏خود دنيا چيزى است.و در حق‏بندگان، چيز ديگر و اولى كه زمين و اعيان موجود در آن باشد، بدى و مذمتى ندارد.

بلكه دنياى مذموم آن دنياى در حق بندگان است، كه دلبستگى ايشان به اعيان مذكور، وگرفتارى ايشان به آنها، و استيفاى لذات خود از آنها باشد.و دانستى كه: اين نيز بر دوقسم است:

يكى آنكه: علاقه به آن، و گرفتارى به اصلاح آن، و التذاذ از آن، به آن جهت‏بودكه: وسيله آخرت باشد و به كار سراى جاويد بيايد.و اين قسم نيز ممدوح و مستحسن است.

و قسم ديگر، آن قسمى است كه: به زبان همه پيغمبران، ملعون، و در همه ملل واديان مذموم است.و آن، اين است كه: علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن، نه از پى اصلاح‏امر آخرت باشد و نه در تهيه سفر عالم قدس به آن احتياجى بوده باشد، بلكه به مجردخواهش نفس باشد، و هوا و هوس، عبارت از همين لذات است، كه خداوند - رؤف - بهشت را وعده فرموده است‏به هر كه خود را از آن باز دارد.و همين علاقه است كه:

بيشتر امراض دل از آن متولد مى‏شود.و منشا بسيارى از صفات خبيثه مى‏گردد، چون:

ريا و حسد و حقد و عداوات و كبر و دغل و تفاخر و حب مدح و سوء ظن و طمع وحرص و امثال اينها.و همين گرفتارى بدن است كه: آدمى را از كار آخرت باز مى‏دارد،زيرا كه: اين گرفتارى عبارت از: شغلهاى دنيويه، از: حرف و صناعتهايى كه مردم خود رابه آن مشغول ساخته‏اند، به نحوى كه خود و خالق خود را بالمره فراموش كرده‏اند، و ازكارى كه به جهت آن خلق شده‏اند غافل مانده‏اند. و اگر بدانند كه: فايده اين كسبها وشغلها چيست و به قدر ضرورت خود را مشغول آنها كنند كجا به دنيا چنين فرومى‏روند و روز و شب خود را به آن صرف مى‏نمايند.

وليكن چون حكمت آمدن به دنيا و قدر نصيب خود از اين عاريت‏سرا را نفهميدند،پا از قدر حاجت‏بالاتر نهاده و خود را به مشاغل دنيويه گرفتار كردند.و چون از عقب‏هر شغلى مشغله ديگر، بلكه چندين مشاغل بى‏نهايت‏به يكديگر متصل مى‏شود، به اين‏جهت از مقصود باز مى‏مانند و به مشغله‏هاى بى‏حد گرفتار مى‏شوند.

آرى: شغل دنيا چنين است، چون در يك شغل گشوده شد در ده شغل ديگر از پى‏آن وا مى‏شود.و هر يك از آن ده در را نيز درهاى ديگر از عقب مى‏رسد.و همچنين الى‏غير النهايه. آرى گويا دنيا چاهى است عميق، كه نهايتى از براى عمق آن نيست.و از براى آن‏طبقات بى‏نهايتى است، هر كه به طبقه اول آن افتاد از آنجا به طبقه پائين‏تر مى‏افتد و ازآنجا به طبقه ديگر و همچنين هميشه در پائين افتادن است.نظر كن ببين كه: آنچه راانسان به آن محتاج است منحصر است‏به: خوراك و پوشاك و مسكن.و از براى‏تدارك اينها پنج صنعت‏حادث شد كه: زراعت است و شبانى و بافندگى و بنائى واقتناص، كه عبارت است از: دست آوردن مباحات به: صيد كردن و معدن شكافتن وخاركنى و هيمه شكنى.و بر هر يك از اين پنج صنعت صنعتهاى بسيار مترتب شد.با اين‏همه صناعتها كه در دنيا ملاحظه مى‏كنى پيدا شد و هيچ احدى نيست مگر اينكه مشغول‏به يكى يا بيشتر از اين شغلها هست، و به جهت اخذ كردن اين سه چيز تمام عالم مشغول‏شده‏اند مگر اهل بطالت و كسالت كه از بدو طفوليت‏به هرزگى نشو و نما يافته‏اند و به اين‏جهت لابد شده‏اند كه از آنچه ديگران تحصيل مى‏كنند اخذ نمايند و به اين سبب دوشغل خبيث رذل هم رسيد كه يكى دزدى و ديگرى گدائى است.و هر كدام از اينها نيزانواع بسيار و اقسام بى‏شمار دارند.

فصل: مذمت دنيا و بى‏ارزشى و بى‏اعتبارى آن

بدان اى جان برادر! دنيا دشمن خدا و بندگان خداست، اعم از دوستان و دشمنان او.

اما دشمنى او با خدا آن است كه: راه بندگان او را زد و ايشان را به زخارف خود فريفت.

و از اين جهت‏خدا از روزى كه آن را آفريده نظر بر آن نيفكند.و اما عداوت آن بادوستان خدا به اين است كه: خود را هر لحظه به نوعى مى‏آرايد.و در نظر ايشان جلوه مى‏دهد.و نعمتهاى خود را بر ايشان عرضه مى‏كند، تا صبر بر ايشان دشوار گردد.وحلاوت ترك دنيا در كام ايشان تلخ و ناگوار شود.و اما دشمنى او با دشمنان خدا به اين‏است كه: دام خود را در راه ايشان افكنده به مكر و فريب ايشان را به دام مى‏كشد.وگردن آنها را به كمند خود در مى‏آورد.و با ايشان نرد محبت و دوستى مى‏بازد، تا دلهاى‏آنها را به خود كشيده از خدعه خود ايشان را ايمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به‏يكبار دامن خود را از دست ايشان مى‏رهاند و ايشان را در پشيمانى و ندامت و اندوه وحسرت مى‏نشاند.پس آن بخت‏برگشتگان به كنارى مى‏آيند همه سود و سرمايه‏درباخته، و خود را از سعادت ابدى محروم ساخته، آتش حسرت در كانون سينه‏هايشان‏افروخته، و دلهايشان به آتش بى‏برگى سوخته، در فراق عجوزه دنياى غدار ناله‏هاى زاراز دلهاى افكار برمى‏آورند.و از مكر و فريب آن، آه‏هاى آتشبار مى‏كشند.

«يستغيثون و لا يغاث بل يقال لهم اخسئوا و لا تكلمون‏»

يعنى: «فرياد از نهادشان مى‏آيد و فريادرسى نمى‏يابند.بلكه از هر طرف ندا به ايشان مى‏رسد كه: دور شويد اى سگان و سخن‏مگوئيد» . (18)

اى خداوندان طاق و طمطراق صحبت دنيا نيرزد با فراق (19)

اندك اندك خانمان آراستن پس به يكبار از سرش برخاستن

«اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون‏»

يعنى: «ايشان‏اند كسانى كه متاع حيات چند روزه دنيا را به نعيم آخرت خريده‏اند و به‏عذاب ابدى گرفتار شده‏اند، نه عذاب ايشان تخفيف داده مى‏شود و نه كسى اعانت ويارى ايشان را مى‏كند» . (20)

پس هان، هان! تا فريب دنيا را نخورى و به ريسمان آن به چاه فرو نروى كه دشمن‏خدا و بندگان اوست.و خانه‏اى است عاريت و بى‏وفا.و سرائى است‏بى‏قدر و بى‏بقا.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «اگر دنيا را در نزد خدا به قدر پرپشه‏اى قدر بود كافر را از آن شربت آبى ندادى‏» . (21)

و فرمود كه: «هر كه صبح كند و بيشتر در شغل دنيا فكر داشته باشد او را هيچ گونه‏راهى در نزد خدا نيست.و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مى‏سازد: هم و غمى كه‏هرگز از او جدا نشود.و گرفتارى‏اى كه هرگز از آن فارغ نگردد.و احتياجى كه هرگز به‏بى‏نيازى نرسد.و آرزوهايى كه هرگز آخر نداشته باشد» . (22)

آرى گرفتاران دنيا را ديده‏اى كه آرزوى ايشان به جائى بايستد؟ يا وقتى احتياج‏ايشان تمام شود؟ يا روزى گرفتارى‏اى از براى ايشان نباشد؟ تهى دستان بينوا را اگر يك‏غم است گرفتاران دام دنيا را هر لحظه صد غم كم است.اگر فقرا را يك احتياج در پيش‏است، اغنيا را هر دم صد حاجت‏بيش است.

آخرى نيست تمناى سروسامان راسر و سامان به از اين بى سر و سامانى نيست

و نيز آن حضرت فرمود كه: «عجب و هزار عجب از آن كسى كه: خانه باقى پايداررا ترك مى‏كند و از براى خانه فانى عمل مى‏كند» . (23)

و در بعضى احاديث قدسيه رسيده است كه: «اى فرزند آدم آنچه هست از مال، مال من است.و از مال تو چيزى عايد تو نخواهد شد مگر آنچه تصدق كردى و پيش فرستادى.يا خوردى و برطرف كردى.يا پوشيدى و كهنه نمودى‏» . (24)

روزى سيد عالم بر مزبله‏اى گذشت نزديك مقبره‏اى بود ايستاد و فرياد كشيد كه:

بيائيد و دنياى خود را ببينيد و نظر كنيد به اين كفنهاى كهنه و استخوانهاى پوسيده و به‏فكر كار خود بيفتيد» . (25)

عارفى روزى براهى ميگذشت واله و مدهوش چون مى‏خوارگان

ديد گورستان و مبرز (26) روبرو بانگ برزد گفت كه: اى نظارگان

نعمت دنيا و نعمت‏خواره بين اينش نعمت اينش نعمت‏خوارگان

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «دنيا خانه كسى است كه ديگر خانه‏اى ندارد.ومال كسى است كه هيچ مالى از براى او نيست.و آن را جمع مى‏كند كسى كه عقل ندارد. و به جهت آن دشمنى مى‏كند كسى كه دانائى ندارد.و بر آن حسد مى‏برد كسى كه‏بصيرت ندارد.و از براى آن سعى مى‏كند كسى كه يقين از براى او نيست‏» . (27)

و فرمود كه: «خداى - تعالى - از روزى كه دنيا را آفريده به آن نظر نكرده.در روزقيامت دنيا خواهد گفت: خدايا! مرا نصيب پست‏ترين دوستان خود كن.خطاب خواهدرسيد كه: ساكت‏شو! هيچ ترا من از براى ايشان نپسنديده‏ام چگونه امروز خواهم پسنديد» . (28)

و فرمود كه: «در روز قيامت طايفه‏اى را بياورند كه اعمال حسنه ايشان مانندكوههاى «تهامه‏» (29) باشد، پس امر الهى رسد كه: ايشان را به جهنم افكنيد.بعضى عرض‏كردند: يا رسول الله! آيا ايشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلى كسانى خواهند بودكه نماز مى‏گزاردند و روزه مى‏گرفتند و پاره‏اى از شبها بيدار مى‏بودند، وليكن هرگاه چيزى از دنيا پيدا مى‏شد بر آن مى‏جستند» . (30)

و مروى است كه: «روزى حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - از خانه برآمد واصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه بخواهد خدا كورى‏او را زايل كند و او را بينا گرداند؟ آگاه باشيد كه هر كس به دنيا مايل باشد و امل او در دنيا طولانى باشد خدا دل او را كور كند.و به هر قدر كه ميل او به دنيا بيشتر مى‏شودكورى دل او بيشتر مى‏شود.و كسى كه دورى از دنيا كند و از علايق آن اجتناب نمايد واميد خود را كوتاه كند خدا عطا كند به او علم را بدون آنكه ديگرى او را تعليم كند.وهدايت را بدون آنكه ديگرى او را راهنمائى كند» . (31)

و به اصحاب خود فرمود كه: «من بر شما از فقر نمى‏ترسم، بلكه بر شما از غنا و مال‏داشتن مى‏ترسم و خوف دارم كه دنيا به شما رو آورد و وسعت‏به هم رسانيد،همچنان كه رو آورد به كسانى كه قبل از شما بودند.به آن رغبت كنيد، همچنان كه ايشان‏نيز به آن رغبت نمودند، پس هلاك شدند و شما نيز هلاك شويد» . (32)

روزى فرمود كه: «زود باشد كه بعد از من قومى بيايند كه بخورند پاكيزه‏ترين طعامهاو الوان آنها را.و بگيرند زيباترين زنان و الوان آنان را.و بپوشند بهترين جامه‏ها و الوان‏آنها را.و سوار شوند راهوارترين اسبان و الوان آنها را.و ايشان را شكمهائى باشد كه ازكم سير نشوند.و نفوسى باشد كه به بسيار قانع نگردند.و صبح و شام مشغول امر دنياباشند و آن را بپرستند و متابعت هواى خود كنند. پس فرمانى است لازم و خطابى است‏متحتم از محمد بن عبد الله به هر كه آن زمان را دريابد، از فرزندان فرزندان شما اينكه:

بر آن اشخاص سلام نكنند.و مريضان ايشان را عيادت ننمايند.و مشايعت جنازه‏هاى‏ايشان را نكنند.احترام پيران آنها را نگاه ندارند. پس هر كه مخالفت كند و اينها را به جاآورد اعانت كرده است‏بر خراب كردن دين اسلام‏» . (33)

و فرمود كه مرا با دنيا چه كار است، مثل من و دنيا، مثل سواره‏اى است كه: در روزگرمى به زير درختى رسد و ساعتى در سايه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود» . (34)

و از كلام عيسى بن مريم است كه: «واى از براى صاحب دنيا چگونه خواهد مرد وآن را خواهد گذاشت! و چگونه آن را عزيز نگاه مى‏دارد و به آن وثوق و اعتمادمى‏كند و مطمئن مى‏شود! و عاقبت دنيا او را مخذول و منكوب مى‏سازد و از او جدامى‏شود.واى، واى بر كسانى كه به دنيا فريفته شدند! نمى‏بينند كه چگونه به گردن ايشان‏مى‏افكند آنچه را كه كراهت دارند، كه مرگ باشد.و آنچه را كه دوست دارند از ايشان‏مفارقت مى‏كند.و وعده‏هائى كه خدا داده مى‏آيد.واى بر كسى كه داخل صبح مى‏شودو دنيا فكر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فرداى قيامت‏به گناه خود رسوا خواهد شد؟ !» . (35)

روزى حضرت عيسى - عليه السلام - پرستوكى را ديد كه از جهت‏خود خانه‏مى‏سازد، گفت: اين حيوان را خانه هست و مرا خانه نيست.حواريين عرض كردند: اگرشما را ميل به خانه است ما نيز از جهت‏شما خانه‏اى بسازيم؟ حضرت ايشان را به كناردريا آورد و گفت: در ميان اين دريا به جهت من خانه بسازيد.عرض كردند كه: اين‏چگونه مى‏شود؟ گفت: مگر نمى‏دانيد كه دنيا مثل درياست‏» . (36)

آرى چگونه دريائى كه هر روز كشتى حيات چندين هزار تن در آن شكسته مى‏گرددو نشانى از تخته بر كنارى پيدا نمى‏شود.

در اين لجه كشتى فرو شد هزار كه پيدا نشد تخته‏اى بركنار

از جانب پروردگار منان وحى به موسى بن عمران شد كه: «اى موسى! تو را با خانه‏اى‏كه ماواى ظالمين است چه كار؟ اين خانه، خانه تو نيست، دل خود را از آن فارغ كن.وهوش خود را از آن بردار، كه بد خانه‏اى است، مگر از براى كسى كه در آن عملى كند. اى موسى! من در كمين ظالم نشسته‏ام تا حق مظلوم را از او باز ستانم‏» . (37)

«اى موسى! دل‏را به محبت دنيا مبند كه هيچ گناه كبيره‏اى بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد» . (38)

«روزى حضرت موسى به مردى گذشت كه از خوف خدا مى‏گريست چون برگشت‏باز او را گريان ديد، مناجات كرد كه: بار خدايا! اين بنده تو از خوف تو گريان است.حق - تعالى - به او خطاب كرد كه: اى پسر عمران! اگر آن قدر گريه كند كه آب دماغ او بااشگ چشمش مخلوط شود و بيرون آيد، و دستهاى خود را آن قدر در درگاه بلند كندكه از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزيد، جهت آنكه او دنيا را دوست دارد» . (39)

«شخصى به سرور اوليا عرض كرد كه: وصف دنيا را بفرما.فرمود: چه وصف كنم ازخانه‏اى كه اگر كسى در آن صحيح و ندرست‏باشد ايمن نيست.و اگر بيمار باشدپشيمانى است.محتاجان در آن محزون، و اغنيا مبتلا و مفتون، حلالش در پى حساب‏و حرامش در پى عقاب، مانند مارى است كه ظاهر آن نرم و باطنش زهر است‏» . (40)

در بعضى از مواعظ آن حضرت است كه: «دست از دنيا بردار كه دوستى دنيا آدمى‏را كور و لال و كر مى‏كند.و آدمى را ذليل و بى‏مقدار مى‏سازد.پس عمر خود را درياب و گذشته را تدارك كن و بيش از اين فردا و پس فردا مگو، كه كسانى كه پيش ازتو هلاك شدند به اين نحو به هلاكت رسيدند، عمر خود را به آرزو گذرانيدند و هرروز تاخير افكندند تا ناگاه بى‏خبر، امر خدا در رسيد و هنگام رحيل آمد و ايشان بربستر غفلت‏خوابيده و پس ايشان را از كاخها و ايوانها به ظلمتكده گور در آوردند و دراستخلاص بر روى ايشان بستند و اهل و اولادشان پا از ايشان كشيدند و به قسمت كردن‏اموالشان پرداختند» . (41)

كه را ديدى از خسروان عجم زعهد فريدون (42) و ضحاك (43) و جم (44)

كه در تخت و ملكش نيامد زوال نماند بجز ملك ايزد تعال

كه را سيم و زر ماند و گنج مال پس از وى به چندى شود پايمال

دريغا كه بگذشت عمر عزيز بخواهد گذشت اين دم چند نيز

نشستى بجاى دگر كس بسى نشيند به جاى تو ديگر كسى

قافله سالار خيل زاهدان امير المؤمنان و امام متقيان مى‏فرمايد كه: «هان! زندگانى‏چند روزه دنيا شما را فريب ندهد، كه دنيا خانه‏اى است پر از رنج‏بلا و محنت و عنا، وپيرايه‏اى است ناپايدار، و عجوزه‏اى است مكار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساكنانش‏مشوش و مضطرب‏» . (45)

آرى:

آنچه ديدى برقرار خود نماند و آنچه بينى هم نماند برقرار

هر طرف غارتگرى دست‏به غارت برآورده و جان و مال اهل دنيا را به نهب وغارت برده.

در پس اين پرده زنگارگون غارتيان‏اند (46) زغايت‏برون

عيشش ناگوار و راحتش ناپايدار، سكنه‏اش هدف تير حوادث و بلا، و اهلش به‏صد هزار بلا مبتلا.اى بندگان خدا بدانيد كه شما نيز در منزلى هستيد كه پيش از شماكسانى در آنجا بوده‏اند كه عمر ايشان درازتر، و هيبت ايشان بيشتر، و ديارشان آبادتر،و آوازه‏شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با يكديگر نشستند، و با هم عهد شادى‏و خرمى بستند و چون شب سر آمد و داخل روز شدند با زبانهاى خاموش و لال، ودهانهاى از خاك مالامال، بدنهايشان پوسيده، و منازلشان خالى مانده، و نام و نشانشان‏از صفحه روزگار برافتاده.

نه پيداست از خيمه‏ها جز نشان نه باقى است از خيمگى غير نام

قصرهاى زرنگارشان به تنگناى قبر مبدل گشته.و فرشهاى زرتارشان به خاك گوربدل شده.به محله‏اى منزلشان دادند كه اهل آن به خود مشغول، و از يكديگر متوحش‏و دورند.آه! محله‏اى كه اهل آن همه همسايگان وليكن آمد و شد با يكديگر ندارند.

خانه‏هاى ايشان به هم پيوسته و همديگر را نمى‏بينند.و همشهريهائى هستند كه همديگررا نمى‏شناسند.و همسايگانى هستند كه با هم انس ندارند.عمارتها پرداخته و به آن گذرنمى‏كنند.خانه‏ها ساخته و از آن ياد نمى‏آورند.و در خانه‏هاى قبر سر بر سنگى نهاده وبا كوه حسرت خوابيده.

آرى: چگونه با يكديگر آمد و شد نمايند و حال آنكه سنگ بلا اجزاى وجودشان راخورده.و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شكسته.خاك قبر، بدنهاى ايشان را خورده.

روزگار دفتر زندگانيشان را درهم نورديده.و عيش و عشرتشان به ناكامى و گرفتارى بدل‏گشته.دست روزگار بر خاكشان نشانده.و دوستانشان خاك ماتم بر سر فشانده.سفرى‏كرده‏اند كه در آن اميد بازگشتن نيست.به ورطه‏اى غرق شده‏اند كه از آن تمناى خلاصى‏نيست.

هيهات:

«كلا انها كلمة هو قائلها»

يعنى: «از برگشتن بجز نامى بر زبانشان نخواهدگذشت‏» . (47)

«و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون‏»

يعنى: «و در قفايشان برزخى است كه در آنجاگرفتار خواهند بود تا روز قيامت‏» . (48)

پس فرمودند كه: «خود را چنان تصور كنيد كه به روزگار ايشان نشسته‏ايد.و از ساغريكه ايشان خورده‏اند كشيده‏ايد.ايام حياتتان سر آمد، و پيك اجل از در درآمد، درخوابگاه گور تنها خوابيده، و آن منزل هولناك را ديده، و چگونه خواهد بود حال شماچون آن روز را معاينه ببينيد و هنگام بر آمدن از قبر را مشاهده نمائيد؟ مردگان را ببينيداز قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جليل‏مى‏برند.و در آن وقت، دلها را مى‏بينى كه گويا از خوف از سينه‏ها پريده، و پرده‏هاى‏مردمان را بينى دريده، عيوب ايشان ظاهر گشته، و هر كسى به جزاى عمل خود گرفتارشده.و وصيت مى‏كنم شما را كه دست‏برداريد از دنيائى كه او خواهى نخواهى از شمادست‏برخواهد داشت و بدنهاى شما را كهنه و پوسيده خواهد كرد» . (49)

و آنچه را كه آن حضرت فرمودند چيزى است مشاهده و محسوس.هر كه چشم‏داشته باشد، چه جاى آنكه عقل داشته باشد، مى‏بيند كه هر كس چه از شاه و گدا، و چه‏از نيك و بد و ذليل و عزيز و غنى و بى‏چيز، اگر چند روزى در دنيا زيست و به قدر قوه‏اساسى چند هنوز هيچ يك را به نحوى كه خواهش اوست‏سرانجام ننموده در ميان‏مى‏گذارد و وداع باز پسين مى‏نمايد.و ديگران در ميان آن مى‏افتند و همه را پراكنده‏مى‏سازند.

خواجه به حرف امل بود كه بردش اجل تا كه دگر سركند باقى اين داستان

پس واى بر دلى كه به كرشمه لذات فانيش از جا رود.و خاك بر سر عقلى كه به‏فسون كودك فريبش، فريفته گردد.و حيف از نقد عمرى كه در بازار طلبش تلف‏سازند.و دريغ از قوت جوانى كه در كشيدن بار زحمتش دربازند.

الحذراى غافلان زين وحشت آباد الحذرالفرار اى عاقلان زين ديو مردم الفراراى عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول‏زين هواهاى عفن وين آبهاى ناگوارعرصه نادلگشا و بقعه نادل پسندخانه ناسودمند و تربت ناسازگارمرگ در وى حاكم و آفات در وى پادشاه‏ظلم در وى قهرمان و فتنه در وى پيشكارحضرت سيد الساجدين - عليه السلام - مى‏فرمايد كه: «بدانيد كه دنيا پشت كرده است‏و مى‏رود و آخرت رو كرده است و مى‏آيد، و هر يك را اهلى است.پس سعى كنيد كه‏از اهل آخرت باشيد نه دنيا.و دل از دنيا برداريد و آگاه باشيد كه كسانى كه دل از دنيا برداشته و اهل زهد در دنيا هستند بساط خود را زمين قرار داده‏اند.و فرش خود راخاك.و از دنيا منقطع گشته‏اند.و هر كه از دنيا دست‏برداشت همه مصيبتهاى دنيا نزد اوسهل و آسان مى‏گردد.و بدانيد كه: خدا را بندگانى است كه گويا مى‏بينند اهل بهشت رادر بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ.همه كس از شر ايشان مامون، و دلهاشان محزون، بارشان در دنيا سبك، و كارشان با دنيا اندك، دو سه روزى زحمت را بر خود پسنديده ودر سراى جاويد به راحت ابدى رسيده، چون شب درآيد در خدمت پروردگار برقدمهاى خود ايستاده، و از ديده جوى آب به رخسار خود گشاده، از پروردگارخلاصى خود را از آتش جهنم مى‏طلبند.و چون روز درآيد با مردمان به حلم و دانائى‏و نيكى و پرهيزكارى رفتار مى‏كنند.از خوف و عبادات، چون چوب تراشيده شده، هركه اينجا ايشان را بيند چنان پندارد كه بيمار و ضعيف و مريض‏اند، و با ايشان مرضى‏نيست.يا چنان گمان نمايد كه عقل ايشان پريشان شده و پريشانى ايشان از فكر كارعظيمى است كه در پيش دارند» . (50)

حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - به جابر انصارى فرمودند كه: «اى جابر! چيست دنيا و چه مى‏تواند بود؟ آيا دنيا چيز ديگرى است‏به غير از غذائى كه بخورى،يا جامه‏اى كه بپوشى، يا زنى كه شهوت خود را از آن بنشانى؟ اى جابر! اهل ايمان دل به‏دنيا نمى‏بندند.اى جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنيا منزل فنا و زوال است.وليكن‏اهل دنيا را غفلت فراگرفته و از ياد عقبى ايشان را بيرون برده است‏» . (51)

و حضرت صادق - عليه السلام - فرمود كه: «دنيا مانند آب درياست، هر چه تشنه ازآن مى‏نوشد تشنگى او زياد مى‏شود تا او را بكشد» . (52)

و فرمود كه: «چون خدا موسى و هارون - عليهما السلام - را امر كرد كه به دعوت‏فرعون روند، وحى به ايشان فرستاد كه اگر خواهم چنان زينت دنيا را به شما مى‏دهم كه‏چون فرعون شما را ببيند عجز و بيچارگى خود را بشناسد وليكن من دنيا را از شماباز مى‏گيرم و دنيا را به شما تنگ مى‏گيرم، با همه دوستان خود چنين مى‏كنم.و نعيم دنيارا از ايشان دور مى‏كنم همچنان كه شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهاى خطرناك‏و گياههاى زهرناك دور مى‏كند.و اين نه از پستى ايشان است در نزد من، بلكه به جهت‏آن است كه: كامل كنند نصيب خود را از كرامت من‏» . (53)

لقمان پسر خود را نصيحت مى‏كرد و به او مى‏گفت: «اى فرزند! دنيا را به آخرت‏بفروش تا هر دو را سود نمائى.و آخرت را به دنيا مفروش تا هر دو را زيان نمائى‏» . (54)

«اى فرزند! پيش از تو مردمان از براى اولاد خود اموال بى‏شمار جمع كردند، نه مال ازبراى ايشان باقى ماند نه اولادشان.اى فرزند! به درستى كه تو بنده‏اى هستى مزدور، تراكارى فرموده و مزدى به تو وعده داده‏اند كار خود را بكن و مزد خود را بستان.و دردنيا چون گوسفندى مباش كه به سبزه زارى افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهى آن‏سبب كشتن آن گردد.دنيا را چون پلى دان كه بر سر نهرى است، هر كه از آن بگذردديگر هرگز به آن عبور نمى‏كند.پس در آنجا نايست و به تعمير آن مشغول مشو كه تورا امر به آن نفرموده‏اند.

چه بايد رخت در منزل نهادن نبايد بر سر پل ايستادن

اى فرزند! بدان كه: فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چيزاز تو محاسبه جويند: يكى جوانى، كه آن را در چه صرف كردى.و از عمر تو، كه آن رابر چه باد دادى.و از مال تو، كه آن را از كجا آوردى و آن را چه كردى.پس مهياشو و جواب آن را آماده كن.و غم دنيا را مخور كه لايق غم خوردن نيست‏» . (55)

غم دين خور كه دنيا غم نيرزد عروس يك شبه ماتم نيرزد

چه خوش گفته است‏يكى از بزرگان كه: «هيچ چيز از دنيا روزى به دست تو نمى‏آيدمگر آنكه پيش از تو صاحبى داشته باشد و بعد از تو نيز صاحبى خواهد داشت.و چيزى‏به تو نمى‏رسد مگر چاشت و شامى كه بخورى، پس خود را براى يك خوردن به‏هلاكت ميفكن.و در دنيا مانند كسى باش كه روزه باشد و به آخرت افطار كند، زيراشبهه نيست كه زمين همان زمين است كه پيش از تو ديگران بر آن رفتند.و اساس همان‏اساس است كه گذشتگان در آن تصرف كردند.اگر مملكت دارى، بسى پادشاهان كه‏آن را گذاشتند.و اگر ده و مزرعه دارى، چه اشخاص كه در آن تخم كاشتند» . (56)

ملك سليمان مطلب كان بجاست ملك همانست‏سليمان كجاست

حجله همانست كه عذراش (57) بست بزم همانست كه وامق نشست

حجله و بزمى است كه تنها شده وامقش افتاده و عذرا شده

خاك همان خصم قوى گردن است باد همان دشمن مرد افكن است

صحبت دنيا چه تمنا كند با كه وفا كرده كه با ما كند

بعضى از حكماء گفته‏اند كه: «دنيا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود. پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنكه عيش آن ناگوار، وروشنائى آن تيره و تار است.صافى آن بى «درد» نيست و سرى در آن بى‏درد نمى‏باشد. اهل آن هميشه در خوف و بيم، كه آيا كدام روز نعمت از دستم در رود؟ و يا كدام‏وقت‏حادثه مرا فرو گيرد؟ چه وقت روزم سرآيد و مرگم در آيد؟ كدام چيز است دردنيا كه آدمى به آن شاد مى‏گردد كه همراهش اندوهى نيست؟ !» . (58)

اگر عيش است صد بيمار با اوست و گر برگ گلى صد خار با اوست

هان، هان! دنيا دكان شيطان است.از دكان او چيزى برندارى كه به طلب تو مى‏آيد وترا مى‏گيرد و آنچه برداشته‏اى پس مى‏ستاند.

گفته‏اند: اگر دنيا طلا بودى و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقى است‏بر اين طلاكه فانى است اختيار كردى.و حال آنكه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است.اگرسفال نبودى خدا به دشمنان خود ندادى.

به يكى از پيغمبران وحى شد كه: «از دشمنى با مردم حذر كن، كه اين باعث آن‏مى‏شود كه از چشم من مى‏افتى.پس ناز و نعمت دنيا را بر تو مى‏ريزم‏» . (59)

مروى است كه: «چون خاتم انبياء - صلى الله عليه و آله - مبعوث شد لشكر ابليس بردور او جمع شده گفتند: خدا پيغمبرى فرستاده و امتى از براى او قرار داده.گفت امت اودنيا را دوست‏خواهند داشت؟ گفتند آرى.گفت‏باكى نيست، كه اگر ديگر كسى‏بت‏پرستى نكند روز و شب ايشان را بر كار وا مى‏دارم تا مال را به غير از حق بگيرند و درمصرف باطل صرف كنند و به حقش مصرف نرسانند.ديگر همه بديها از عقب آن‏مى‏آيد» . (60)

و از اين جهت است كه گفته‏اند: «عقلا سه طايفه‏اند: يكى آنكه: دست از دنيا برداردپيش از آنكه دنيا دست از او بردارد.و يكى آنكه: قبر خود را تعمير كند پيش از آنكه به‏آنجا برود.و يكى آنكه: خدا را از خود راضى كند پيش از آنكه او را ملاقات كند» . (61)

يكى از امراء از شخصى كه عمر او به دويست‏سال رسيده بود پرسيد كه: «دنيا راچگونه ديدى؟ گفت: چند سالى به بلا و شدت، و چند سالى به آسانى و سهولت.اينها از كم هم در روند.يكى به دنيا مى‏آيد و يكى از دنيا مى‏رود.اگر اول نمى‏آمد مردم تمام مى‏شدند و اگر دوم نمى‏مرد جا بر مردم تنگ مى‏شد.پس امير گفت: از من چيزى‏خواهش كن.گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آينده مرا از من دور كن.گفت: قدرت ندارم.گفت: پس مرا هم با تو كارى نيست‏» . (62)

يكى از بزرگان گفته است كه: «بهشت‏خانه‏اى است آباد، و آبادتر از آن، دل كسى‏است كه خواهد آن را آباد كند.و دنيا خانه‏اى ست‏خراب، و خراب‏تر از آن، دل كسى‏است كه خواهد آن را آباد كند» . (63)

آرى:

جهان چيست ماتم سرائى در او نشسته دو سه ماتمى رو به رو

جگر پاره چند برخوان او جگر خواره‏اى چند مهمان او

و اخبار و آثارى كه: در مذمت دنيا و محبت آن، و بى‏وفائى و كمى منزلت آن، ودر ذم اهلش و هلاكت ايشان وارد شده بى‏حد و حصر است. (64)

و در كلمات ائمه معصومين، بخصوص سيد و سرور زاهدين، امير المؤمنين - عليه السلام - اين قدر رسيده كه تامل در آنها دل را از دنيا سير، و آدمى را از زينت آن‏دلگير مى‏كند.

و هر كه ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه‏هاى آن بزرگوار را كه در نهج البلاغه (65) و غيرآن مذكور است‏بكند پستى مرتبه دنيا و ردائت و ذلت آن را مى‏فهمد، و حمق اهل دنياو سفاهت ايشان را بر مى‏خورد.

و يحتمل شنيده باشى كه: «حضرت روح الامين از نوح نبى الله - عليه السلام - ، - كه‏به روايت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت - پرسيد كه: اى دراز عمرترين‏پيغمبران! دنيا را چگونه يافتى؟ گفت آن را مانند خانه‏اى يافتم كه دو در داشته باشد ازيك در آمدم و از در ديگر بيرون رفتم‏» . (66)

و گويا به گوشت رسيده باشد كه: «حضرت روح الله به دهى گذشت كه همه اهل آن‏هلاك شده و در كوچه‏ها و راهها افتاده بودند.و همه ايشان را محبت دنياى دنيه‏هلاك كرده بود. (67)

و از بسيارى آفات دنيا و حقارت آن، آن است كه: خدا آن را براى‏هيچ يك از دوستانش نپسنديد و ايشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ايشان هم دل ازآن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقى را پيش فرستادند.و از جامه، بجز ساتر عورتى نپوشيدند.و از غذا به غير از سد رمقى نخوردند.دنيا را منزل گذرگاه ديدند پس‏از آن به غير از توشه نخواستند.دنياى خود را خراب و ويران، و آخرت را معمور وآبادان ساختند.كه:

«صبروا قليلا و نعموا طويلا»

يعنى: «زمانى اندك بر زحمت صبركردند و به جاويد راحت و نعمت رسيدند» .

پس تو نيز اى جان برادر! به ايشان اقتدا كن و دل از اين دنياى فانى بردار، و بدان كه:

دنيا را بقائى نمى‏باشد.و اين عجوزه خونخواره را وفائى نيست.بسى عاشقان خود راكشته و بسى دلهاى طالبان خود را به خون آغشته.

آبستنى كه اينهمه فرزند زاد و كشت‏ديگر كه چشم دارد از او مهر مادرى‏شاهان عرب و عجم را ببين كه از خيل چشم و خدم با خود چه به گور بردند! وخسروان ترك و ديلم را نگر كه بجز لقمه نانى از دنيا چه خوردند! شاه و گدا از لوح‏مزار سنگ بر سينه زمان خفته، و صالح و «طالح‏» (68) در حجله قبر خود را نهفته، هيچ گل‏زمينى نيست كه يوسف جبينى در چاه نيفتاده، و هيچ راهى نيست كه سليمان جاهى درآن رو به خاك فنا ننهاده، هيچ صبحى نيست كه پسرى را در مرگ پدرى گريبان‏چاك نه، و هيچ شامى نمى‏باشد كه پدرى در عزاى پسر، غمناك نباشد.سپهسالاران رانگر كه تنها در دست‏شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببين كه سرها در پيش و به كارخود دركارند.وزيران را بين كه دفتر وزارتشان بر باد رفته، اميران را نگر كه بى‏سپه ولشكر در وحشت آباد گور خفته، عالمان را بين كه پا بر منبر تابوت نهاده بر دوش‏مى‏كشند، عابدان را نگر كه در محراب لحد سر بر خشت‏خام مى‏نهند.كدام پادشاهى برسرير دولت نشست و آخر الامر طعمه گرگ اجل نشد؟ ! و كدام شهنشاهى را بر تخت‏عزت متمكن ساخت كه دست مرگ به خاك مذلتش نكشيد؟ ! صد قرن بيش است كه «ذو القرنين‏» (69) در زندان لحد محبوس، و داراى جهاندار، از دارائى خود مايوس است.

دستان «رستم‏» (70) دستان مقيد به زنجير قضا و قدر، افسر «افراسياب‏» (71) را نگر با خاك راه يكسان و برابر، كاسه سر «كاوس‏» (72) از سنگ حوادث شكسته، و كتف و بازوى «شاپورذو الاكتاف‏» (73) را به ريسمان اجل محكم بسته‏«بهرام گور» (74) گرفتار زندان گور، و قامت «قباد» (75) از قباى زندگانى «عور» ، (76) «اشكانيان‏» (77) در ماتم حيات، اشك ريز، و «ساسانيان‏» (78) در دست «سايس‏» (79) قهر الهى در رستخيز.

«عباسيان‏» (80) را در مصيبت زندگى لباس سياه در بر، و «آل سامان‏» (81) را خاك بى‏سامانى‏بر سر«محمود غزنوى‏» (82) را دود از دودمان بر آمد، و «طغرل سلجوقى‏» (83) را «طغراى سلطنت‏» (84) سر آمد، از ملك «ملكشاه‏» (85) نشانى نه، و از خنجر «سنجر» (86) بجز نامى نيست.

«چنگيز» (87) خون‏ريز در چنگ پلنگ اجل گرفتار، و «تيمور» (88) مغرور طعمه مور و مار«فاخته‏» (89) در خرابه قصر «هلاكو» (90) به كوكو گفتن مشغول، و «قاآن‏» (91) و «غازان‏» (92) ازمنصب والاى سلطنت معزول، و «اورنگ‏» (93) «اورنك‏» (94) بى‏زيب و رنگ مانده، و «همايون‏» (95) «همايون فال‏» (96) آستين بر تخت و تاج افشانده.

كجا آن گوشه دنياش خواندند گهى پرويز و گه كسراش خواندند

چو در راه رحيل آمد روا رو چه پرويز و چه كسرى و چه خسرو

كجا جمشيد و افريدون و ضحاك همه در خاك رفتند داد ازين خاك

سرير افتاده سر بى‏تاج گشته در و گوهر همه تاراج گشته

خزينه در گشاده گنج‏برده سپه رفته سپهسالار مرده

كه آيد روزى آنجا كوس و پيلش كه برنامد شبى بانك رحيلش

جگرها بين كه پرخوناب و خاكست ندانم اين چه درياى هلاك‏ست

هر آن ذره كه آرد تند بادى فريدونى بود يا كيقبادى‏كفى

گل در همه روى زمين نيست كه در وى خون چندين آدمى نيست

ولايت‏بين كه ما را كوچ گاهست ولايت نيست اين زندان و چاه‏ست

پى‏نوشتها:


1. فلز سفيد، حلبى.

2. جمع سريه به معنى كنيزى كه براى جماع و تمتع باشد.

3. اشياء و چيزها.

4. «قنطار» : وزنى حدود صد رطل.و به معناى بسيار نيز هست.و رطل مقياس وزن مايعات برابر 12 اوقيه يا84 مثقال است.

5. آل عمران، (سوره 3)، آيه 13

6. رك: بحار الانوار، ج 76، ص 144، ح 8 و 9.

7. كافى، ج 5، ص 78، ح 6.

8. كافى، ج 5، ص 72، ح 7.

9. كافى، ج 2، ص 131، ح 11

10. كافى، ج 5، ص 78، ح 5.

11. كافى، ج 5، ص 88، ح 1.

12. بحار الانوار، ج 78، ص 321، ح 18.بجاى «آخرته‏» كلمه «دينه‏» ذكر شده.

13. كافى، ج 5، ص 72، ح 10.

14. كافى، ج 5، ص 75، ح 10.

15. رك: كافى، ج 5، ص 90- 71

16. كافى، ج 5، ص 74، ح 5.

17. كافى، ج 5، ص 77، ح 1

18. اشاره است‏به آيه 108 سوره مؤمنون.

19. اى صاحبان ساختمانهاى با سقف قوسى شكل و با فر و شكوه، همراهى دنيا با آن جدائى كه دارد ارزش ندارد.

20. بقره، (سوره 2)، آيه 86.

21. محجة البيضاء، ج 5، ص 353.و سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1377، رقم 4110، (با اندك تفاوتى) .

22. تنبيه الخواطر، ص 105.

23. محجة البيضاء، ج 5، ص 353.و احياء العلوم، ج 3، ص 175.

24. جامع السعادات، ج 2، ص 25، (با اندك تفاوتى) .

25. محجة البيضاء، ج 5، ص 354.و احياء العلوم، ج 3، ص 175.

26. توالت.

27. تنبيه الخواطر، ص 105.و ميزان الحكمة، ج 3، ص 339.

28. محجة البيضاء، ج 5، ص 355.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.

29. مكه و شهرهاى جنوبى حجاز.

30. احياء العلوم، ج 3، ص 177.و تفسير البرهان، ج 3، ص 159 (با اندك تفاوتى)

31. محجة البيضاء، ج 5، ص 357.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.

32. جامع السعادات، ج 2، ص 26.

33. محجة البيضاء، ج 6، ص 41.و احياء العلوم، ج 3، ص 201.

34. كافى، ج 2، ص 134، ح 19

35. محجة البيضاء، ج 5، ص 358.و احياء العلوم، ج 3، ص 178 (با اندك تفاوتى) .

36. رك: محجة البيضاء، ج 5، ص 357.

37. محجة البيضاء، ج 5، ص 358.و احياء العلوم، ج 3، ص 178.

38. احياء العلوم، ج 3، ص 179.

39. احياء العلوم، ج 3، ص 179.

40. محجة البيضاء، ج 5، ص 361.و نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 115 (قسمت آخر حديث)

41. كافى، ج 2، ص 136، ح 23.

42. «فريدون‏» پسر «آبتين‏» ، از نژاد طهمورث ديوبند بود و يكى از بزرگان داستانى اقوام مشترك هند و ايرانى‏است، كه به كمك كاوه آهنگر به تخت‏شاهى نشست و بر ضحاك تاخت و او را مغلوب كرد.فرهنگ معين، ج 6،ص 1360.و تاريخ ايران زمين، ص 11.

43. ضحاك كه نام او در «اوستا» «آژيدهاك‏» آمده به معناى اژده‏هاى ده عيب است كه پس از كشتن جمشيددر ايران به تخت‏شاهى نشست و بر دو شانه او دو زخم به صورت دو مار بود.كه به دستور اهريمن هر روز دو تن ازايرانيان كشته و مغز سرشان را به جاى مرهم بر زخم او مى‏بستند.عاقبت ايرانيان از ستم او به تنگ آمده و به اطراف‏فريدون كه پدرش را ضحاك كشته و بر زخم شانه‏اش نهاده بود گرد آمده و بر عليه او شوريده و او را مغلوب‏ساختند.تاريخ ايران زمين، ص 11.

44. مخفف جمشيد.او از پادشاهان پيشدادى است: كه پس از «طهمورث‏» بشاهى نشست و جشن نوروز ازرسوم اوست.او در آخر كار از فرط عزت مغرور شد و خويشتن را خداى جهان خواند.و سرانجام ضحاك تازى براو دست‏يافت و او را با اره به دونيم كرد. تاريخ ايران زمين، ص 10 و 11.

45. مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 167.به نقل از كنز العمال و نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 716، خطبه‏217 (با اندك تفاوتى)

46. غارتگران.

47. مؤمنون، (سوره 23)، آيه 100.

48. مؤمنون، (سوره 23)، آيه 100

49. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 716، خطبه 217، با اندك تفاوتى در بعضى عبارات

50. بحار الانوار، ج 73، ص 43، ح 18.

51. كافى، ج 2، ص 133، ح 16.

52. بحار الانوار، ج 73، ص 79، ح 40.

53. محجة البيضاء، ج 6، ص 7

54. محجة البيضاء، ج 5، ص 369.

55. كافى، ج 2، ص 134، ح 20.

56. احياء العلوم، ج 3، ص 179.و محجة البيضاء، ج 5، ص 368.

57. «عذرا» نام معشوقه «وامق‏» است و او كنيزكى بود در زمان اسكندر ذو القرنين كه داستان وامق و عذراسالها پيش از نفوذ اسلام در ايران رواج داشته است.رك: فرهنگ معين، بخش اعلام

58. محجة البيضاء، ج 5، ص 368.

59. جامع السعادات، ج 2، ص 34.

60. محجة البيضاء، ج 5، ص 370.و احياء العلوم، ج 3، ص 181.

جك 61. محجة البيضاء، ج 5، ص 372.و احياء العلوم، ج 3، ص 182

62. محجة البيضاء، ج 5، ص 371.و احياء العلوم، ج 3، ص 182.

63. محجة البيضاء، ج 5، ص 372.و احياء العلوم، ج 3، ص 182.

64. رك: بحار الانوار، ج 73، صفحات 135- 1.

65. رك: سيرى در نهج البلاغه شهيد مطهرى.

66. محجة البيضاء، ج 5، ص 357.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.

67. كافى، ج 2، ص 318، ح 11.

68. بدكار.

69. داستان ذو القرنين در قرآن سوره كهف (18) آيه 83 تا 93 مفصل ذكر شده، و در اينكه او چه كسى‏است، در ميان مفسران اختلاف است.بعضى معتقدند: او همان اسكندرمقدونى است.و بعضى او را «تبع‏» پادشاه‏يمن دانسته‏اند.و بعضى مانند «ابو الكلام آزاد» دانشمند معروف اسلامى او را همان «كورش كبير» پادشاه هخامنشى‏دانسته، به هر حال قرآن او را مؤمن و موحد مى‏داند كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته.جهت اطلاع بيشتررجوع شود به: تفسير نمونه، ج 12، ص 542 و كتاب «ذو القرنين يا كورش كبير» تاليف دانشمند ياد شده.

70. «رستم‏» ، پسر زال، جهان پهلوان ايران، از مردم زابلستان است كه گويند: داراى قدرتى فوق قدرت بشرى‏بوده و به چند تن از پادشاهان كيانى (كيقباد، كيكاوس و كيخسرو) خدمت كرد رك: فرهنگ معين، بخش اعلام.

71. «افراسياب‏» فرزند پشنگ، نام پادشاه توران است كه: در زمان منوچهر و نوذر، به ايران حمله كرد و نوذررا شكست داد و دوازده سال پادشاهى كرد و در زمان كيخسرو گرفتار و كشته شد.تاريخ ايران زمين، ص 11 و 12.وفرهنگ معين، ج 5، ص 158

72. «كاوس‏» كيكاوس، پسر «كيقباد» دومين پادشاه سلسله «كيانى‏» است.در دوره وى داستان هفتخوان‏رستم، سياوش، رستم و سهراب و غيره پيش آمده كه در شاهنامه فردوسى مذكور است.تاريخ ايران زمين، ص 13.

و فرهنگ معين، ج 6، ص 1641.

73. او دهمين پادشاه ساسانى است، كه در سال 309 ميلادى پس از مرگ هرمز دوم به پادشاهى رسيد و 70سال سلطنت نمود.و در سال 379 ميلادى در گذشت.فرهنگ معين، ج 5، ص 854.

74. «بهرام گور» فرزند «يزدگرد اول‏» ، پانزدهمين پادشاه سلسله ساسانى است.او از پادشاهان محبوب ساسانى‏است كه در زمان او مردم ايران در آسايش و آرامش مى‏زيستند و در ممالك تابعه آزادى مذهب داده بود.وى را به‏خاطر علاقه‏اش به شكار گورخر«بهرام گور» خوانده‏اند در سال 438 ميلادى كه با اسب در پى گورى مى‏تاخت‏به‏باتلاقى فرو رفت و ناپديد شد.تاريخ ايران زمين، ص 88.و فرهنگ معين، ج 5، ص 303.

75. «قباد» (غباد) پسر فيروز اول است كه: از سال 487 تا 531 ميلادى سلطنت كرد، او پادشاهى نيرومند وبا اراده بود.و بارها كشور روم از ضرب شمشير او به لرزه در آمد.و در زمان او آئين «مزدك‏» كه مبتنى بر تقسيم‏ثروت و زنان بين افراد بشر بود پديد آمد. تاريخ ايران زمين، ص 110.فرهنگ معين، ج 6، ص 1241.

76. لخت، برهنه.

77. سلسله‏اى است از پادشاهان ايرانى قبل از اسلام، كه قريب پانصد سال (از 250 سال قبل از ميلاد تا 226ميلادى) در ايران سلطنت نمودند.و ابدا تسليم بيگانگان نشدند.فرهنگ معين، ج 5، ص 153.

78. سلسله‏اى از شاهنشاهان، كه از 224 تا 652 ميلادى در ايران سلطنت كردند.آنان در ايران حكومت ملى‏تاسيس كردند كه: متكى به دين زرتشتى بود و تمدنى ايجاد نمودند كه در سراسر تاريخ ايران زمين بى‏نظير بود.اولين‏پادشاه ساسانى «اردشير اول‏» بود كه با شكست دادن «اردوان‏» سلسله «اشكانى‏» را برانداخت.و آخرين آنان «يزدگرد سوم‏» بود كه در سال 31 ه - (652 ميلادى) در زمان خلافت عثمان مغلوب عرب گرديد و با كشته‏شدن اودوران سلسله ساسانى و بساط شاهنشاهى در ايران برچيده شد.تاريخ ايران زمين، ص 79 و 104.و فرهنگ معين، ج 5، ص 700.

79. «سايس‏» به معنى رام كننده، ادب كننده و تربيت كننده است.در بعضى از نسخه‏ها اين چنين است: «دردست اجل و پنجه قهر الهى‏» .

80. سلسله‏اى از خلفاى عباسى هستند، كه: به كمك ايرانيان به سردارى «ابو مسلم خراسانى‏» در برابر خلفاى‏بنى‏اميه قيام كردند. و 36 تن آنان بر قسمتى از ممالك اسلامى و آسياى غربى حكومت كردند.خلافت عباسى از سال‏123 ه - (750 ميلادى) آغاز شد و در سال 656 ه - (1258 ميلادى) پايان يافت.اولين خليفه بنى‏عباس‏«ابو العباس سفاح‏» ، و آخرين آنان‏«مستعصم‏» بود كه به دست هولاكوخان مغول كشته شد.فرهنگ معين، ج 5تاريخ ايران زمين، ص 140- 226.

81. آل سامان (سامانيان) خاندان ايرانى هستند كه: در خراسان و ماوراءالنهر و بخشى از ايران مركزى از سال‏261 ه ق (874 ميلادى) تا 389 ه ق (999 ميلادى) سلطنت كردند.

82. او ابو القاسم، ملقب به «يمين الدوله‏» فرزند ارشد سبكتكين، سومين و مقتدرترين شاه سلسله غزنوى است، كه‏در سال 387 ه ق به تخت نشست.و در سال 421 ه ق چشم از دنيا بست.فرهنگ معين، ج 6، ص 1926.

83. مراد «طغرل بيگ‏» ملقب به «ركن الدين‏» است، كه از مؤسسان سلسله سلجوقى بود.خليفه وقت (القائم‏بامر الله) وى را به رسميت‏شناخت.و فرمان داد در مساجد، خطبه بنام طغرل بخوانند.طغرل، ملك رحيم را دستگيركرده و به زندان افكند و به دولت آل بويه پايان داد.او در سال 429 ه ق (1037 ميلادى) به سلطنت رسيد.و درسال 455 ه - (1063 ميلادى) از دنيا رفت.تاريخ ايران زمين، ص 188.فرهنگ معين، ج 5، ص 1094

84. خطى كه بر صدر فرمانها، بالاى «بسم الله‏» مى‏نوشتند بشكل قوس كه شامل نام و القاب سلطان وقت‏بود.و آن‏در حقيقت‏حكم امضاء و صحت پادشاه را داشته.

85. «ملكشاه سلجوقى‏» پس از درگذشت‏سلطان «الب ارسلان‏» به سلطنت نشست و در سال 485 در سن 40سالگى در گذشت.رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 17، ص 52.

86. او احمد بن ملكشاه آخرين پادشاه از سلجوقيان است، كه در ظرف 40 سال سلطنت او، 19 فتح نصيب‏وى گرديد.و شكست او از «قراختائيان‏» از بزرگترين شكست‏هاى مسلمانان در آسياى مركزى است، كه تلفات‏سلجوقيان را 000/100 نفر نوشته‏اند.و او در سن 70 سالگى در سال 552 ه (115 م) در گذشت.رك‏فرهنگ معين، ج 5، ص 808.تاريخ ايران زمين، ص 195.

87. نام او تموچين، فرزند يسوكاى معروف به «چنگيزخان‏» از مغولستان است، كه در سال 616 به ممالك‏خوارزمشاهى حمله كرد. و جناياتى مرتكب شد كه قلم از بيان آن شرم دارد.و در ظرف دو سال شهرهاى ايران راتسخير كرد.و در سال 624 در گذشت.جهت آگاهى از جنايات مغولان رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 26، ص 124.

88. او از پادشاهان بزرگ و خونخوار مغول بوده، كه آدمكشى و جنايات او قلب هر انسانى را به درد مى‏آورد.او در حمله به هرات، از كله‏هاى مردم مناره‏ها ساخت.و همچنين در اصفهان با هفتاد هزار سربريده مناره‏هاساخت.وى مسكو، هندوستان، مصر، دمشق و بغداد را فتح كرد.و در مسير حركت‏به طرف چين، در سال 807 به‏سن 71 سالگى درگذشت.رك: فرهنگ معين، ج 5، ص 408.

89. پرنده‏اى است‏خاكى رنگ، شبيه كبوتر، دور گردنش طوق سياه دارد و صداى او را «كوكو» مى‏نامند.

90. «هولاكوخان‏» مؤسس سلطنت ايلخانان است، او اسماعيليه را قلع و قمع كرد و معتصم آخرين خليفه عباسى‏را كشت و بغداد را قتل عام كرد، فرمانرواى ايران و آسياى صغير و قسمتى از هندوستان تا كناره‏هاى درياى مديترانه‏گرديد و جانشينان او تا يك قرن (656 تا 756) سلطنت داشتند.تاريخ ايران زمين، ص 225.و فرهنگ معين، ج 6، ص 23136.

91. «اگتاى قاآن‏» سومين پسر چنگيزخان است كه در سال 626 ه (1229 ميلادى) ميلادى جانشين پدر گرديدو چين، ايران و آسياى شرقى را به تصرف در آورد.و در سال 639 ه (1241 ميلادى) در گذشت.فرهنگ‏معين، ج 5، ص 168.و تاريخ ايران زمين، ص 221.

92. او محمد بن ارغون بن اباقا بن هلاكو، هفتمين از ايلخانان مغولى است.كه در سال 694 ه (1295 م) به‏ايلخانى رسيد.و در سال 694 به دست‏شيخ صدر الدين ابراهيم، اسلام آورد.و به پيروى از او 000/10 تن ازمغول اسلام آورد.از زمان او تا انقراض سلسله ايلخانان ايران، اسلام دين رسمى دولت‏شد.وى يكى از پادشاهان‏بزرگ مشرق به شمار مى‏رود.او در سال 703 ه از دنيا رفت.رك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1232.

93. تخت و سرير پادشاهى.

94. «اورنگ زيب‏» از مشهورترين و مقتدرترين پادشاه سلسله گوركانى و ششمين پادشاه سلسله مغول هند است كه‏شاهنشاهى هند را با فتوحات و اداره منظم، به اوج رفعت رساند.فرهنگ معين، ج 5، ص 195.

95. «همايون‏» (ناصر الدين) پسر بابر از پادشاهان گورگانى هند است كه در سال 964 ه از «شير شاه‏» شكست‏خورد و به ايران پناهنده شد و پس از پانزده سال با كمك شاه طهماسب لشگرى فراهم كرد و در سال 962 ه (1555 ميلادى) مجددا دهلى را تسخير كرد و سال بعد وفات نمود.فرهنگ معين، ج 6، ص 2295.

96. همايون فال به معنى همايون بخت، (خجسته و مبارك بخت) است