فصل: حقيقت دنيا فى
نفسه
بدان كه: دنيا خود فى نفسه حقيقتى دارد.و در حق بندگان نيز حقيقتى دارد.اما
حقيقتخود دنيا عبارت است از: زمين و آنچه بر روى زمين موجود است.و مراد از زمين:
املاك و دكاكين و خانه و امثال آنها است.و آنچه بر روى زمين است: معادناست و
نباتات و حيوانات.و تحصيل معادن، غالبا يا به جهت آن است كه: آلت كار وشغل خود قرار
دهند، چون: مس و آهن و «ارزيز» (1) و نحو آنها يا از براى زينت وآرايش
به آن است مانند: جواهر، يا از براى داد و ستد است، چون: طلا و نقره.وتحصيل نباتات
اغلب از براى لباس و قوت و غذا و دوا است.
و اما حيوانات را كه تحصيل مىكنند يا به جهتخدمتكارى و كارفرمودن است،چون:
اسب و استر و كنيزان و غلامان.يا از براى لذت بردن از آنها، چون: «سرارى»
(2) وزنان.يا به جهت قوت و يارى جستن از آنها، چون: اولاد و برادران.يا از
براى تسخيردلهاى ايشان و تسلط بر آنها.و اينها «اعيانى» (3) هستند كه
دنيا عبارت از آنها است.وخداوند عالم همه آنها را در اين آيه مباركه جمع فرموده كه:
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و
الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا»
يعنى: «زينت داده شده استاز براى مردم، دوستى و مشتهيات نفسانيه، از: زنان و
فرزندان و «قنطارها» : (4) از طلا ونقره و اسبان چرنده و چارپايان و
زرع، اينها متاع زندگانى دنيا هستند» . (5)
و محبت جميع اينها از رذايل قوه شهويه است، مگر محبت تسخير قلوب و تسلط،كه از
متعلقات قوه غضبيه است.
حقيقت دنيا در حق
بندگان
و اما حقيقت دنيا در حق بندگان عبارت است از: آنچه پيش از مردن از براى
ايشانحاصل مىشود.و آنچه را بعد از مردن بيابند آن آخرت است.پس هر چه پيش ازمردن
از براى بنده در آن بهره و حظى و غرضى و لذتى است آن دنياست در حق او.واز براى او
دو نوع علاقه به آن چيز است: يكى علاقه دل، كه دوستى آن است.وديگرى گرفتارى بدن، كه
مشغول شدن به اصلاح و تربيت آن است، تا استيفاى حظخود را از آن كند.
و حقيقت دنيا در حق بندگان، همان علاقه قلبيه و گرفتاريهاى بدنيه و لذات
نفسيهاست، كه حاصل مىشود.نه آن اعيانى كه علاقه به آنها دارد يا مشغول به آنها
مىشود.
و چنين ندانى كه هر چه بندگان را پيش از وفات رغبت و ميل به آن است كه دنيا در
حقايشان عبارت از آن است، همه اينها مذموم و بد است، زيرا كه آنچه را آدمى در
اينعالم ميل به آن دارد بر دو قسم است:
يكى آنكه: فايده آن بعد از مردن به او مىرسد، و غرض از تحصيل آن و ميل بهآن،
اثر و ثمرهاش در عالم آخرت است، مثل: علم نافع و عمل صالح، كه صاحب آن بهآن بلند
مىشود.بلكه بسا باشد كه آن محبوبترين و لذيذترين چيزها در نزد او باشد.واين اگرچه
از دنياست، - چون حصول آن و التذاذ به آن، در اين عالم نيز متحقق مىشود - وليكن از
دنياى مذموم نيست، زيرا كه: عمده اثر آن در آخرت به او مىرسد.و آن رااز دنيا
مىشمرند به جهت آنكه در آنجا حاصل مىشود.
و از اين جهت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - نماز را از دنيا شمردند و
فرمودند:
«حبب الى من دنياكم ثلث الطيب و النساء و قرة عينى فى الصلوة»
يعنى: «سه چيز از دنياىشما در نزد من محبوب است: بوى خوش، و زنان، و روشنى چشم
من در نماز است» . (6)
با وجود اينكه نماز از اعمال آخرت است.پس دنياى مذموم عبارت است از لذتى كه
وسيله لذت ديگر در آخرت نباشد.و آن نيست مگر تلذذ به معاصى، و تنعم درمباحاتى كه
زايد بر قدر ضرورت است.
و اما تحصيل قدرى كه در بقاء حيات، و معاش عيال، و حفظ آبرو ضرورى است ازاعمال
صالحه و عبادات حسنه است.چنان كه در احاديثبه آن تصريح شده است.
از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «عبادت هفتاد جزء است وافضل
آنها طلب روزى حلال است» . (7)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «ملعون است هر كه كل بر مردمان شود، و ثقل خود
را بر ديگران افكند» . (8)
از سيد سجاد - عليه السلام - مروى است كه: «دنيا بر دو قسم است: دنيائى است كه
قدر كفايت و ضرورت است.و دنيائى است كه ملعون است» . (9)
و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: «هر كه در دنيا طلب روزى
نمايد به جهت استغناى از مردم، و وسعتبر عيال، و احسان با همسايگان، ملاقات خواهد
كرد خداى - عز و جل - را در حالتى كه روى او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» .
(10)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «كسى كه سعى كند در تحصيل روزى
عيال، مثل كسى است كه: در راه خدا جهاد نمايد.و به درستى كه خدا دوست دارد سفر كردن
و اختيار غربت را در طلب روزى» . (11)
و فرمود كه: «از ما نيست كسى كه دنيا را به جهت آخرت ترك كند.يا آخرت را به جهت
دنيا ترك نمايد» . (12)
«روزى شخصى به آن حضرت عرض كرد كه: ما دنيا را مىطلبيم و دوست داريم كهبه ما
رو آورد.حضرت فرمود: چه مىخواهى با آن كنى؟ عرض كرد كه: مىخواهم خود و عيالم از
آن منتفع گرديم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمايم و حج و عمره به عمل آورم. فرمود:
اين طلب دنيا نيست، بلكه طلب آخرت است» . (13)
حضرت امام موسى كاظم - عليه السلام - در زمينى كار مىكرد به نوعى كه
قدمهاىهمايونش به عرق فرو رفته بود.شخصى عرض كرد: كارگذاران كجايند كه شما خودكار
مىكنيد؟ فرمود كه: بيل دارى كرد در زمين خود كسى كه از من و پدرم بهتر است.
عرض كرد: آن كدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امير المؤمنين و همه پدران من به
دستخود كار مىكردند و زراعت مىنمودند، و آن، عمل انبيا و مرسلين و اوصياء و
صالحين است» . (14)
و اخبار به اين مضمون بسيار است. (15)
پس كار كردن و طلب نمودن روزى به جهت وسعتخود و عيال، انفاق در راهخداوند -
متعال - است، و از دنيائى است كه: مستحسن و ممدوح است.بلكه از براى هرمؤمنى لازم
است كه راه كسب حلالى از براى او بوده باشد، كه به آن اخذ ضرورياتخود را نمايد.
حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «خدا به داود نبى وحى فرستاد كه:
نيكو بندهاى هستى اگر از بيت المال نمىخوردى و به دستخود شغلى مىكردى؟ پس
داود - عليه السلام - به اين جهت چهل شبانه روز گريست.خداوند - تعالى - آهن را
ازبراى او نرم كرد، و هر روز يك زره مىساخت و هزار درهم مىفروخت وسيصد و شصت زره
ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت.و از بيت المالمستغنى شد» . (16)
به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردند كه: «مردى مىگويد كه من در خانهخود
مىنشينم و نماز و روزه به جاى مىآورم و عبادت پروردگار خود را مىكنم وروزى من
خواهد رسيد.حضرت فرمود: اين يكى از آن سه نفرى است كه دعاى ايشان مستجاب نمىشود» .
(17)
و از اين اخبار مستفاد مىشود كه سزاوار هر يك از مؤمنين آن است كه: راه
كسبحلال طيبى داشته باشد.و اين يك معنى حريت و آزادى است در نزد علماى اين فن،زيرا
كه: از براى آزادى در نزد ايشان دو معنى است: يكى اين.و دوم: رهائى از دستهوا و
هوس، و خلاصى از بندگى قوه شهويه، كه عبارت است از: عفت.و ضد اين،بندگى هوا و هوس
است كه از طرف افراط قوه شهويه است.و ضد اول، رقيت و بندگىبه معنى اخص است، كه
عبارت است از: نظر به دست مردم داشتن.و چشم به اموالايشان دوختن.و روزى خود و عيال
را به مال مردم حواله كردن، خواه به طريق حرام،از: ظلم و تعدى و غصب و دزدى و
خيانت.و خواه غير حرام، از قبيل: صدقه گرفتن وفضول مال مردم را اخذ كردن.
بلكه مطلق چيزى از مردم گرفتن حريت نفس را زايل، و آدمى را از زمره آزادگانخارج
مىكند.و شكى نيست كه: رقيتبه اين معنى، از صفات مذمومه، و حالات خبيثهاست، زيرا
كه: يك نوع آن، كه: گرفتن مال مردم به طريق حلال نباشد علاوه بر اينكهموجب عذاب
اخروى و مؤاخذه الهى است، نوعى از گدائى است، كه جمع شده استبابىشرمى و بىحيائى،
و مشتمل استبر ذلت و پستى.
آرى چه پستى از آن بالاتر كه: فقير بينوائى را ستم كنى و به جور و تعدى،
فضولاموال ايشان را بستانى و صرف خود و عيال خود كنى.يا پنهان از كسى مال او
رابدزدى.يا خيانت كنى و به آن معاش نمائى.و چه بىشرمى از آن بيشتر كه: مال كسى
رابه دزدى.يا به ستم بگيرى.و با وجود اين، بر صاحب بيچارهاش بزرگى بفروشى؟ ! و نوع
ديگر آن، اگرچه با وجود استحقاق، حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردمو چشم
داشتن به دست ايشان است، خالى از ذلت و انكسار و طمع از غير پروردگار نيست.و به اين
سبب وثوق و اعتماد به خدا كم مىشود و عاقبت منجر به سلب توكل وترجيح مخلوق بر خالق
مىگردد.و اين منافى مقتضاى ايمان و عرفتخداوند منان است.
فصل: تقسيم دنيا به
مذموم و غير مذموم
از آنچه مذكور شد معلوم گرديد كه: حقيقتخود دنيا چيزى است.و در حقبندگان، چيز
ديگر و اولى كه زمين و اعيان موجود در آن باشد، بدى و مذمتى ندارد.
بلكه دنياى مذموم آن دنياى در حق بندگان است، كه دلبستگى ايشان به اعيان مذكور،
وگرفتارى ايشان به آنها، و استيفاى لذات خود از آنها باشد.و دانستى كه: اين نيز بر
دوقسم است:
يكى آنكه: علاقه به آن، و گرفتارى به اصلاح آن، و التذاذ از آن، به آن
جهتبودكه: وسيله آخرت باشد و به كار سراى جاويد بيايد.و اين قسم نيز ممدوح و
مستحسن است.
و قسم ديگر، آن قسمى است كه: به زبان همه پيغمبران، ملعون، و در همه ملل واديان
مذموم است.و آن، اين است كه: علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن، نه از پى اصلاحامر
آخرت باشد و نه در تهيه سفر عالم قدس به آن احتياجى بوده باشد، بلكه به مجردخواهش
نفس باشد، و هوا و هوس، عبارت از همين لذات است، كه خداوند - رؤف - بهشت را وعده
فرموده استبه هر كه خود را از آن باز دارد.و همين علاقه است كه:
بيشتر امراض دل از آن متولد مىشود.و منشا بسيارى از صفات خبيثه مىگردد، چون:
ريا و حسد و حقد و عداوات و كبر و دغل و تفاخر و حب مدح و سوء ظن و طمع وحرص و
امثال اينها.و همين گرفتارى بدن است كه: آدمى را از كار آخرت باز مىدارد،زيرا كه:
اين گرفتارى عبارت از: شغلهاى دنيويه، از: حرف و صناعتهايى كه مردم خود رابه آن
مشغول ساختهاند، به نحوى كه خود و خالق خود را بالمره فراموش كردهاند، و ازكارى
كه به جهت آن خلق شدهاند غافل ماندهاند. و اگر بدانند كه: فايده اين كسبها وشغلها
چيست و به قدر ضرورت خود را مشغول آنها كنند كجا به دنيا چنين فرومىروند و روز و
شب خود را به آن صرف مىنمايند.
وليكن چون حكمت آمدن به دنيا و قدر نصيب خود از اين عاريتسرا را نفهميدند،پا
از قدر حاجتبالاتر نهاده و خود را به مشاغل دنيويه گرفتار كردند.و چون از عقبهر
شغلى مشغله ديگر، بلكه چندين مشاغل بىنهايتبه يكديگر متصل مىشود، به اينجهت از
مقصود باز مىمانند و به مشغلههاى بىحد گرفتار مىشوند.
آرى: شغل دنيا چنين است، چون در يك شغل گشوده شد در ده شغل ديگر از پىآن وا
مىشود.و هر يك از آن ده در را نيز درهاى ديگر از عقب مىرسد.و همچنين الىغير
النهايه. آرى گويا دنيا چاهى است عميق، كه نهايتى از براى عمق آن نيست.و از براى
آنطبقات بىنهايتى است، هر كه به طبقه اول آن افتاد از آنجا به طبقه پائينتر
مىافتد و ازآنجا به طبقه ديگر و همچنين هميشه در پائين افتادن است.نظر كن ببين كه:
آنچه راانسان به آن محتاج است منحصر استبه: خوراك و پوشاك و مسكن.و از براىتدارك
اينها پنج صنعتحادث شد كه: زراعت است و شبانى و بافندگى و بنائى واقتناص، كه عبارت
است از: دست آوردن مباحات به: صيد كردن و معدن شكافتن وخاركنى و هيمه شكنى.و بر هر
يك از اين پنج صنعت صنعتهاى بسيار مترتب شد.با اينهمه صناعتها كه در دنيا ملاحظه
مىكنى پيدا شد و هيچ احدى نيست مگر اينكه مشغولبه يكى يا بيشتر از اين شغلها هست،
و به جهت اخذ كردن اين سه چيز تمام عالم مشغولشدهاند مگر اهل بطالت و كسالت كه از
بدو طفوليتبه هرزگى نشو و نما يافتهاند و به اينجهت لابد شدهاند كه از آنچه
ديگران تحصيل مىكنند اخذ نمايند و به اين سبب دوشغل خبيث رذل هم رسيد كه يكى دزدى
و ديگرى گدائى است.و هر كدام از اينها نيزانواع بسيار و اقسام بىشمار دارند.
فصل: مذمت دنيا و
بىارزشى و بىاعتبارى آن
بدان اى جان برادر! دنيا دشمن خدا و بندگان خداست، اعم از دوستان و دشمنان او.
اما دشمنى او با خدا آن است كه: راه بندگان او را زد و ايشان را به زخارف خود
فريفت.
و از اين جهتخدا از روزى كه آن را آفريده نظر بر آن نيفكند.و اما عداوت آن
بادوستان خدا به اين است كه: خود را هر لحظه به نوعى مىآرايد.و در نظر ايشان جلوه
مىدهد.و نعمتهاى خود را بر ايشان عرضه مىكند، تا صبر بر ايشان دشوار گردد.وحلاوت
ترك دنيا در كام ايشان تلخ و ناگوار شود.و اما دشمنى او با دشمنان خدا به ايناست
كه: دام خود را در راه ايشان افكنده به مكر و فريب ايشان را به دام مىكشد.وگردن
آنها را به كمند خود در مىآورد.و با ايشان نرد محبت و دوستى مىبازد، تا
دلهاىآنها را به خود كشيده از خدعه خود ايشان را ايمن و دلشان را به خود مطمئن
ساخته بهيكبار دامن خود را از دست ايشان مىرهاند و ايشان را در پشيمانى و ندامت و
اندوه وحسرت مىنشاند.پس آن بختبرگشتگان به كنارى مىآيند همه سود و
سرمايهدرباخته، و خود را از سعادت ابدى محروم ساخته، آتش حسرت در كانون
سينههايشانافروخته، و دلهايشان به آتش بىبرگى سوخته، در فراق عجوزه دنياى غدار
نالههاى زاراز دلهاى افكار برمىآورند.و از مكر و فريب آن، آههاى آتشبار مىكشند.
«يستغيثون و لا يغاث بل يقال لهم اخسئوا و لا تكلمون»
يعنى: «فرياد از نهادشان مىآيد و فريادرسى نمىيابند.بلكه از هر طرف ندا به
ايشان مىرسد كه: دور شويد اى سگان و سخنمگوئيد» . (18)
اى خداوندان طاق و طمطراق صحبت دنيا نيرزد با فراق (19)
اندك اندك خانمان آراستن پس به يكبار از سرش برخاستن
«اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم
ينصرون»
يعنى: «ايشاناند كسانى كه متاع حيات چند روزه دنيا را به نعيم آخرت خريدهاند و
بهعذاب ابدى گرفتار شدهاند، نه عذاب ايشان تخفيف داده مىشود و نه كسى اعانت
ويارى ايشان را مىكند» . (20)
پس هان، هان! تا فريب دنيا را نخورى و به ريسمان آن به چاه فرو نروى كه
دشمنخدا و بندگان اوست.و خانهاى است عاريت و بىوفا.و سرائى استبىقدر و بىبقا.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «اگر دنيا را در نزد خدا به قدر
پرپشهاى قدر بود كافر را از آن شربت آبى ندادى» . (21)
و فرمود كه: «هر كه صبح كند و بيشتر در شغل دنيا فكر داشته باشد او را هيچ
گونهراهى در نزد خدا نيست.و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مىسازد: هم و غمى
كههرگز از او جدا نشود.و گرفتارىاى كه هرگز از آن فارغ نگردد.و احتياجى كه هرگز
بهبىنيازى نرسد.و آرزوهايى كه هرگز آخر نداشته باشد» . (22)
آرى گرفتاران دنيا را ديدهاى كه آرزوى ايشان به جائى بايستد؟ يا وقتى
احتياجايشان تمام شود؟ يا روزى گرفتارىاى از براى ايشان نباشد؟ تهى دستان بينوا
را اگر يكغم است گرفتاران دام دنيا را هر لحظه صد غم كم است.اگر فقرا را يك احتياج
در پيشاست، اغنيا را هر دم صد حاجتبيش است.
آخرى نيست تمناى سروسامان راسر و سامان به از اين بى سر و سامانى نيست
و نيز آن حضرت فرمود كه: «عجب و هزار عجب از آن كسى كه: خانه باقى پايداررا ترك
مىكند و از براى خانه فانى عمل مىكند» . (23)
و در بعضى احاديث قدسيه رسيده است كه: «اى فرزند آدم آنچه هست از مال، مال من
است.و از مال تو چيزى عايد تو نخواهد شد مگر آنچه تصدق كردى و پيش فرستادى.يا خوردى
و برطرف كردى.يا پوشيدى و كهنه نمودى» . (24)
روزى سيد عالم بر مزبلهاى گذشت نزديك مقبرهاى بود ايستاد و فرياد كشيد كه:
بيائيد و دنياى خود را ببينيد و نظر كنيد به اين كفنهاى كهنه و استخوانهاى
پوسيده و بهفكر كار خود بيفتيد» . (25)
عارفى روزى براهى ميگذشت واله و مدهوش چون مىخوارگان
ديد گورستان و مبرز (26) روبرو بانگ برزد گفت كه: اى نظارگان
نعمت دنيا و نعمتخواره بين اينش نعمت اينش نعمتخوارگان
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «دنيا خانه كسى است كه ديگر خانهاى ندارد.ومال
كسى است كه هيچ مالى از براى او نيست.و آن را جمع مىكند كسى كه عقل ندارد. و به
جهت آن دشمنى مىكند كسى كه دانائى ندارد.و بر آن حسد مىبرد كسى كهبصيرت ندارد.و
از براى آن سعى مىكند كسى كه يقين از براى او نيست» . (27)
و فرمود كه: «خداى - تعالى - از روزى كه دنيا را آفريده به آن نظر نكرده.در
روزقيامت دنيا خواهد گفت: خدايا! مرا نصيب پستترين دوستان خود كن.خطاب خواهدرسيد
كه: ساكتشو! هيچ ترا من از براى ايشان نپسنديدهام چگونه امروز خواهم پسنديد» .
(28)
و فرمود كه: «در روز قيامت طايفهاى را بياورند كه اعمال حسنه ايشان
مانندكوههاى «تهامه» (29) باشد، پس امر الهى رسد كه: ايشان را به جهنم
افكنيد.بعضى عرضكردند: يا رسول الله! آيا ايشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود:
بلى كسانى خواهند بودكه نماز مىگزاردند و روزه مىگرفتند و پارهاى از شبها بيدار
مىبودند، وليكن هرگاه چيزى از دنيا پيدا مىشد بر آن مىجستند» . (30)
و مروى است كه: «روزى حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - از خانه برآمد
واصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه بخواهد خدا كورىاو را
زايل كند و او را بينا گرداند؟ آگاه باشيد كه هر كس به دنيا مايل باشد و امل او در
دنيا طولانى باشد خدا دل او را كور كند.و به هر قدر كه ميل او به دنيا بيشتر
مىشودكورى دل او بيشتر مىشود.و كسى كه دورى از دنيا كند و از علايق آن اجتناب
نمايد واميد خود را كوتاه كند خدا عطا كند به او علم را بدون آنكه ديگرى او را
تعليم كند.وهدايت را بدون آنكه ديگرى او را راهنمائى كند» . (31)
و به اصحاب خود فرمود كه: «من بر شما از فقر نمىترسم، بلكه بر شما از غنا و
مالداشتن مىترسم و خوف دارم كه دنيا به شما رو آورد و وسعتبه هم رسانيد،همچنان
كه رو آورد به كسانى كه قبل از شما بودند.به آن رغبت كنيد، همچنان كه ايشاننيز به
آن رغبت نمودند، پس هلاك شدند و شما نيز هلاك شويد» . (32)
روزى فرمود كه: «زود باشد كه بعد از من قومى بيايند كه بخورند پاكيزهترين
طعامهاو الوان آنها را.و بگيرند زيباترين زنان و الوان آنان را.و بپوشند بهترين
جامهها و الوانآنها را.و سوار شوند راهوارترين اسبان و الوان آنها را.و ايشان را
شكمهائى باشد كه ازكم سير نشوند.و نفوسى باشد كه به بسيار قانع نگردند.و صبح و شام
مشغول امر دنياباشند و آن را بپرستند و متابعت هواى خود كنند. پس فرمانى است لازم و
خطابى استمتحتم از محمد بن عبد الله به هر كه آن زمان را دريابد، از فرزندان
فرزندان شما اينكه:
بر آن اشخاص سلام نكنند.و مريضان ايشان را عيادت ننمايند.و مشايعت
جنازههاىايشان را نكنند.احترام پيران آنها را نگاه ندارند. پس هر كه مخالفت كند و
اينها را به جاآورد اعانت كرده استبر خراب كردن دين اسلام» . (33)
و فرمود كه مرا با دنيا چه كار است، مثل من و دنيا، مثل سوارهاى است كه: در
روزگرمى به زير درختى رسد و ساعتى در سايه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود» .
(34)
و از كلام عيسى بن مريم است كه: «واى از براى صاحب دنيا چگونه خواهد مرد وآن را
خواهد گذاشت! و چگونه آن را عزيز نگاه مىدارد و به آن وثوق و اعتمادمىكند و مطمئن
مىشود! و عاقبت دنيا او را مخذول و منكوب مىسازد و از او جدامىشود.واى، واى بر
كسانى كه به دنيا فريفته شدند! نمىبينند كه چگونه به گردن ايشانمىافكند آنچه را
كه كراهت دارند، كه مرگ باشد.و آنچه را كه دوست دارند از ايشانمفارقت مىكند.و
وعدههائى كه خدا داده مىآيد.واى بر كسى كه داخل صبح مىشودو دنيا فكر او باشد و
گناهان عمل او باشد، چگونه فرداى قيامتبه گناه خود رسوا خواهد شد؟ !» . (35)
روزى حضرت عيسى - عليه السلام - پرستوكى را ديد كه از جهتخود خانهمىسازد،
گفت: اين حيوان را خانه هست و مرا خانه نيست.حواريين عرض كردند: اگرشما را ميل به
خانه است ما نيز از جهتشما خانهاى بسازيم؟ حضرت ايشان را به كناردريا آورد و گفت:
در ميان اين دريا به جهت من خانه بسازيد.عرض كردند كه: اينچگونه مىشود؟ گفت: مگر
نمىدانيد كه دنيا مثل درياست» . (36)
آرى چگونه دريائى كه هر روز كشتى حيات چندين هزار تن در آن شكسته مىگرددو
نشانى از تخته بر كنارى پيدا نمىشود.
در اين لجه كشتى فرو شد هزار كه پيدا نشد تختهاى بركنار
از جانب پروردگار منان وحى به موسى بن عمران شد كه: «اى موسى! تو را با
خانهاىكه ماواى ظالمين است چه كار؟ اين خانه، خانه تو نيست، دل خود را از آن فارغ
كن.وهوش خود را از آن بردار، كه بد خانهاى است، مگر از براى كسى كه در آن عملى
كند. اى موسى! من در كمين ظالم نشستهام تا حق مظلوم را از او باز ستانم» .
(37)
«اى موسى! دلرا به محبت دنيا مبند كه هيچ گناه كبيرهاى بدتر از آن به نزد من
نخواهى آورد» . (38)
«روزى حضرت موسى به مردى گذشت كه از خوف خدا مىگريست چون برگشتباز او را
گريان ديد، مناجات كرد كه: بار خدايا! اين بنده تو از خوف تو گريان است.حق - تعالى
- به او خطاب كرد كه: اى پسر عمران! اگر آن قدر گريه كند كه آب دماغ او بااشگ چشمش
مخلوط شود و بيرون آيد، و دستهاى خود را آن قدر در درگاه بلند كندكه از بدن او ساقط
شوند او را نخواهم آمرزيد، جهت آنكه او دنيا را دوست دارد» . (39)
«شخصى به سرور اوليا عرض كرد كه: وصف دنيا را بفرما.فرمود: چه وصف كنم
ازخانهاى كه اگر كسى در آن صحيح و ندرستباشد ايمن نيست.و اگر بيمار باشدپشيمانى
است.محتاجان در آن محزون، و اغنيا مبتلا و مفتون، حلالش در پى حسابو حرامش در پى
عقاب، مانند مارى است كه ظاهر آن نرم و باطنش زهر است» . (40)
در بعضى از مواعظ آن حضرت است كه: «دست از دنيا بردار كه دوستى دنيا آدمىرا
كور و لال و كر مىكند.و آدمى را ذليل و بىمقدار مىسازد.پس عمر خود را درياب و
گذشته را تدارك كن و بيش از اين فردا و پس فردا مگو، كه كسانى كه پيش ازتو هلاك
شدند به اين نحو به هلاكت رسيدند، عمر خود را به آرزو گذرانيدند و هرروز تاخير
افكندند تا ناگاه بىخبر، امر خدا در رسيد و هنگام رحيل آمد و ايشان بربستر
غفلتخوابيده و پس ايشان را از كاخها و ايوانها به ظلمتكده گور در آوردند و
دراستخلاص بر روى ايشان بستند و اهل و اولادشان پا از ايشان كشيدند و به قسمت
كردناموالشان پرداختند» . (41)
كه را ديدى از خسروان عجم زعهد فريدون (42) و ضحاك (43)
و جم (44)
كه در تخت و ملكش نيامد زوال نماند بجز ملك ايزد تعال
كه را سيم و زر ماند و گنج مال پس از وى به چندى شود پايمال
دريغا كه بگذشت عمر عزيز بخواهد گذشت اين دم چند نيز
نشستى بجاى دگر كس بسى نشيند به جاى تو ديگر كسى
قافله سالار خيل زاهدان امير المؤمنان و امام متقيان مىفرمايد كه: «هان!
زندگانىچند روزه دنيا شما را فريب ندهد، كه دنيا خانهاى است پر از رنجبلا و محنت
و عنا، وپيرايهاى است ناپايدار، و عجوزهاى است مكار، حالاتش متزلزل و منقلب، و
ساكنانشمشوش و مضطرب» . (45)
آرى:
آنچه ديدى برقرار خود نماند و آنچه بينى هم نماند برقرار
هر طرف غارتگرى دستبه غارت برآورده و جان و مال اهل دنيا را به نهب وغارت
برده.
در پس اين پرده زنگارگون غارتياناند (46) زغايتبرون
عيشش ناگوار و راحتش ناپايدار، سكنهاش هدف تير حوادث و بلا، و اهلش بهصد هزار
بلا مبتلا.اى بندگان خدا بدانيد كه شما نيز در منزلى هستيد كه پيش از شماكسانى در
آنجا بودهاند كه عمر ايشان درازتر، و هيبت ايشان بيشتر، و ديارشان آبادتر،و
آوازهشان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با يكديگر نشستند، و با هم عهد شادىو
خرمى بستند و چون شب سر آمد و داخل روز شدند با زبانهاى خاموش و لال، ودهانهاى از
خاك مالامال، بدنهايشان پوسيده، و منازلشان خالى مانده، و نام و نشانشاناز صفحه
روزگار برافتاده.
نه پيداست از خيمهها جز نشان نه باقى است از خيمگى غير نام
قصرهاى زرنگارشان به تنگناى قبر مبدل گشته.و فرشهاى زرتارشان به خاك گوربدل
شده.به محلهاى منزلشان دادند كه اهل آن به خود مشغول، و از يكديگر متوحشو
دورند.آه! محلهاى كه اهل آن همه همسايگان وليكن آمد و شد با يكديگر ندارند.
خانههاى ايشان به هم پيوسته و همديگر را نمىبينند.و همشهريهائى هستند كه
همديگررا نمىشناسند.و همسايگانى هستند كه با هم انس ندارند.عمارتها پرداخته و به
آن گذرنمىكنند.خانهها ساخته و از آن ياد نمىآورند.و در خانههاى قبر سر بر سنگى
نهاده وبا كوه حسرت خوابيده.
آرى: چگونه با يكديگر آمد و شد نمايند و حال آنكه سنگ بلا اجزاى وجودشان
راخورده.و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شكسته.خاك قبر، بدنهاى ايشان را خورده.
روزگار دفتر زندگانيشان را درهم نورديده.و عيش و عشرتشان به ناكامى و گرفتارى
بدلگشته.دست روزگار بر خاكشان نشانده.و دوستانشان خاك ماتم بر سر
فشانده.سفرىكردهاند كه در آن اميد بازگشتن نيست.به ورطهاى غرق شدهاند كه از آن
تمناى خلاصىنيست.
هيهات:
«كلا انها كلمة هو قائلها»
يعنى: «از برگشتن بجز نامى بر زبانشان نخواهدگذشت» . (47)
«و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون»
يعنى: «و در قفايشان برزخى است كه در آنجاگرفتار خواهند بود تا روز قيامت» .
(48)
پس فرمودند كه: «خود را چنان تصور كنيد كه به روزگار ايشان نشستهايد.و از
ساغريكه ايشان خوردهاند كشيدهايد.ايام حياتتان سر آمد، و پيك اجل از در درآمد،
درخوابگاه گور تنها خوابيده، و آن منزل هولناك را ديده، و چگونه خواهد بود حال
شماچون آن روز را معاينه ببينيد و هنگام بر آمدن از قبر را مشاهده نمائيد؟ مردگان
را ببينيداز قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور
پادشاه جليلمىبرند.و در آن وقت، دلها را مىبينى كه گويا از خوف از سينهها
پريده، و پردههاىمردمان را بينى دريده، عيوب ايشان ظاهر گشته، و هر كسى به جزاى
عمل خود گرفتارشده.و وصيت مىكنم شما را كه دستبرداريد از دنيائى كه او خواهى
نخواهى از شمادستبرخواهد داشت و بدنهاى شما را كهنه و پوسيده خواهد كرد» .
(49)
و آنچه را كه آن حضرت فرمودند چيزى است مشاهده و محسوس.هر كه چشمداشته باشد،
چه جاى آنكه عقل داشته باشد، مىبيند كه هر كس چه از شاه و گدا، و چهاز نيك و بد و
ذليل و عزيز و غنى و بىچيز، اگر چند روزى در دنيا زيست و به قدر قوهاساسى چند
هنوز هيچ يك را به نحوى كه خواهش اوستسرانجام ننموده در ميانمىگذارد و وداع باز
پسين مىنمايد.و ديگران در ميان آن مىافتند و همه را پراكندهمىسازند.
خواجه به حرف امل بود كه بردش اجل تا كه دگر سركند باقى اين داستان
پس واى بر دلى كه به كرشمه لذات فانيش از جا رود.و خاك بر سر عقلى كه بهفسون
كودك فريبش، فريفته گردد.و حيف از نقد عمرى كه در بازار طلبش تلفسازند.و دريغ از
قوت جوانى كه در كشيدن بار زحمتش دربازند.
الحذراى غافلان زين وحشت آباد الحذرالفرار اى عاقلان زين ديو مردم الفراراى عجب
دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملولزين هواهاى عفن وين آبهاى ناگوارعرصه نادلگشا و
بقعه نادل پسندخانه ناسودمند و تربت ناسازگارمرگ در وى حاكم و آفات در وى
پادشاهظلم در وى قهرمان و فتنه در وى پيشكارحضرت سيد الساجدين - عليه السلام -
مىفرمايد كه: «بدانيد كه دنيا پشت كرده استو مىرود و آخرت رو كرده است و مىآيد،
و هر يك را اهلى است.پس سعى كنيد كهاز اهل آخرت باشيد نه دنيا.و دل از دنيا
برداريد و آگاه باشيد كه كسانى كه دل از دنيا برداشته و اهل زهد در دنيا هستند بساط
خود را زمين قرار دادهاند.و فرش خود راخاك.و از دنيا منقطع گشتهاند.و هر كه از
دنيا دستبرداشت همه مصيبتهاى دنيا نزد اوسهل و آسان مىگردد.و بدانيد كه: خدا را
بندگانى است كه گويا مىبينند اهل بهشت رادر بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ.همه كس از
شر ايشان مامون، و دلهاشان محزون، بارشان در دنيا سبك، و كارشان با دنيا اندك، دو
سه روزى زحمت را بر خود پسنديده ودر سراى جاويد به راحت ابدى رسيده، چون شب درآيد
در خدمت پروردگار برقدمهاى خود ايستاده، و از ديده جوى آب به رخسار خود گشاده، از
پروردگارخلاصى خود را از آتش جهنم مىطلبند.و چون روز درآيد با مردمان به حلم و
دانائىو نيكى و پرهيزكارى رفتار مىكنند.از خوف و عبادات، چون چوب تراشيده شده،
هركه اينجا ايشان را بيند چنان پندارد كه بيمار و ضعيف و مريضاند، و با ايشان
مرضىنيست.يا چنان گمان نمايد كه عقل ايشان پريشان شده و پريشانى ايشان از فكر
كارعظيمى است كه در پيش دارند» . (50)
حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - به جابر انصارى فرمودند كه: «اى جابر! چيست
دنيا و چه مىتواند بود؟ آيا دنيا چيز ديگرى استبه غير از غذائى كه بخورى،يا
جامهاى كه بپوشى، يا زنى كه شهوت خود را از آن بنشانى؟ اى جابر! اهل ايمان دل
بهدنيا نمىبندند.اى جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنيا منزل فنا و زوال
است.وليكناهل دنيا را غفلت فراگرفته و از ياد عقبى ايشان را بيرون برده است» .
(51)
و حضرت صادق - عليه السلام - فرمود كه: «دنيا مانند آب درياست، هر چه تشنه ازآن
مىنوشد تشنگى او زياد مىشود تا او را بكشد» . (52)
و فرمود كه: «چون خدا موسى و هارون - عليهما السلام - را امر كرد كه به
دعوتفرعون روند، وحى به ايشان فرستاد كه اگر خواهم چنان زينت دنيا را به شما
مىدهم كهچون فرعون شما را ببيند عجز و بيچارگى خود را بشناسد وليكن من دنيا را از
شماباز مىگيرم و دنيا را به شما تنگ مىگيرم، با همه دوستان خود چنين مىكنم.و
نعيم دنيارا از ايشان دور مىكنم همچنان كه شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهاى
خطرناكو گياههاى زهرناك دور مىكند.و اين نه از پستى ايشان است در نزد من، بلكه به
جهتآن است كه: كامل كنند نصيب خود را از كرامت من» . (53)
لقمان پسر خود را نصيحت مىكرد و به او مىگفت: «اى فرزند! دنيا را به
آخرتبفروش تا هر دو را سود نمائى.و آخرت را به دنيا مفروش تا هر دو را زيان
نمائى» . (54)
«اى فرزند! پيش از تو مردمان از براى اولاد خود اموال بىشمار جمع كردند، نه
مال ازبراى ايشان باقى ماند نه اولادشان.اى فرزند! به درستى كه تو بندهاى هستى
مزدور، تراكارى فرموده و مزدى به تو وعده دادهاند كار خود را بكن و مزد خود را
بستان.و دردنيا چون گوسفندى مباش كه به سبزه زارى افتد و از آن بخورد تا فربه شود و
فربهى آنسبب كشتن آن گردد.دنيا را چون پلى دان كه بر سر نهرى است، هر كه از آن
بگذردديگر هرگز به آن عبور نمىكند.پس در آنجا نايست و به تعمير آن مشغول مشو كه
تورا امر به آن نفرمودهاند.
چه بايد رخت در منزل نهادن نبايد بر سر پل ايستادن
اى فرزند! بدان كه: فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چيزاز
تو محاسبه جويند: يكى جوانى، كه آن را در چه صرف كردى.و از عمر تو، كه آن رابر چه
باد دادى.و از مال تو، كه آن را از كجا آوردى و آن را چه كردى.پس مهياشو و جواب آن
را آماده كن.و غم دنيا را مخور كه لايق غم خوردن نيست» . (55)
غم دين خور كه دنيا غم نيرزد عروس يك شبه ماتم نيرزد
چه خوش گفته استيكى از بزرگان كه: «هيچ چيز از دنيا روزى به دست تو نمىآيدمگر
آنكه پيش از تو صاحبى داشته باشد و بعد از تو نيز صاحبى خواهد داشت.و چيزىبه تو
نمىرسد مگر چاشت و شامى كه بخورى، پس خود را براى يك خوردن بههلاكت ميفكن.و در
دنيا مانند كسى باش كه روزه باشد و به آخرت افطار كند، زيراشبهه نيست كه زمين همان
زمين است كه پيش از تو ديگران بر آن رفتند.و اساس هماناساس است كه گذشتگان در آن
تصرف كردند.اگر مملكت دارى، بسى پادشاهان كهآن را گذاشتند.و اگر ده و مزرعه دارى،
چه اشخاص كه در آن تخم كاشتند» . (56)
ملك سليمان مطلب كان بجاست ملك همانستسليمان كجاست
حجله همانست كه عذراش (57) بست بزم همانست كه وامق نشست
حجله و بزمى است كه تنها شده وامقش افتاده و عذرا شده
خاك همان خصم قوى گردن است باد همان دشمن مرد افكن است
صحبت دنيا چه تمنا كند با كه وفا كرده كه با ما كند
بعضى از حكماء گفتهاند كه: «دنيا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود.
پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنكه عيش آن ناگوار،
وروشنائى آن تيره و تار است.صافى آن بى «درد» نيست و سرى در آن بىدرد نمىباشد.
اهل آن هميشه در خوف و بيم، كه آيا كدام روز نعمت از دستم در رود؟ و يا
كداموقتحادثه مرا فرو گيرد؟ چه وقت روزم سرآيد و مرگم در آيد؟ كدام چيز است
دردنيا كه آدمى به آن شاد مىگردد كه همراهش اندوهى نيست؟ !» . (58)
اگر عيش است صد بيمار با اوست و گر برگ گلى صد خار با اوست
هان، هان! دنيا دكان شيطان است.از دكان او چيزى برندارى كه به طلب تو مىآيد
وترا مىگيرد و آنچه برداشتهاى پس مىستاند.
گفتهاند: اگر دنيا طلا بودى و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقى استبر اين
طلاكه فانى است اختيار كردى.و حال آنكه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى
است.اگرسفال نبودى خدا به دشمنان خود ندادى.
به يكى از پيغمبران وحى شد كه: «از دشمنى با مردم حذر كن، كه اين باعث آنمىشود
كه از چشم من مىافتى.پس ناز و نعمت دنيا را بر تو مىريزم» . (59)
مروى است كه: «چون خاتم انبياء - صلى الله عليه و آله - مبعوث شد لشكر ابليس
بردور او جمع شده گفتند: خدا پيغمبرى فرستاده و امتى از براى او قرار داده.گفت امت
اودنيا را دوستخواهند داشت؟ گفتند آرى.گفتباكى نيست، كه اگر ديگر كسىبتپرستى
نكند روز و شب ايشان را بر كار وا مىدارم تا مال را به غير از حق بگيرند و درمصرف
باطل صرف كنند و به حقش مصرف نرسانند.ديگر همه بديها از عقب آنمىآيد» . (60)
و از اين جهت است كه گفتهاند: «عقلا سه طايفهاند: يكى آنكه: دست از دنيا
برداردپيش از آنكه دنيا دست از او بردارد.و يكى آنكه: قبر خود را تعمير كند پيش از
آنكه بهآنجا برود.و يكى آنكه: خدا را از خود راضى كند پيش از آنكه او را ملاقات
كند» . (61)
يكى از امراء از شخصى كه عمر او به دويستسال رسيده بود پرسيد كه: «دنيا راچگونه
ديدى؟ گفت: چند سالى به بلا و شدت، و چند سالى به آسانى و سهولت.اينها از كم هم در
روند.يكى به دنيا مىآيد و يكى از دنيا مىرود.اگر اول نمىآمد مردم تمام مىشدند و
اگر دوم نمىمرد جا بر مردم تنگ مىشد.پس امير گفت: از من چيزىخواهش كن.گفت: عمر
گذشته مرا به من باز ده و اجل آينده مرا از من دور كن.گفت: قدرت ندارم.گفت: پس مرا
هم با تو كارى نيست» . (62)
يكى از بزرگان گفته است كه: «بهشتخانهاى است آباد، و آبادتر از آن، دل كسىاست
كه خواهد آن را آباد كند.و دنيا خانهاى ستخراب، و خرابتر از آن، دل كسىاست كه
خواهد آن را آباد كند» . (63)
آرى:
جهان چيست ماتم سرائى در او نشسته دو سه ماتمى رو به رو
جگر پاره چند برخوان او جگر خوارهاى چند مهمان او
و اخبار و آثارى كه: در مذمت دنيا و محبت آن، و بىوفائى و كمى منزلت آن، ودر
ذم اهلش و هلاكت ايشان وارد شده بىحد و حصر است. (64)
و در كلمات ائمه معصومين، بخصوص سيد و سرور زاهدين، امير المؤمنين - عليه
السلام - اين قدر رسيده كه تامل در آنها دل را از دنيا سير، و آدمى را از زينت
آندلگير مىكند.
و هر كه ملاحظه فقرات مواعظ و خطبههاى آن بزرگوار را كه در نهج البلاغه
(65) و غيرآن مذكور استبكند پستى مرتبه دنيا و ردائت و ذلت آن را مىفهمد، و
حمق اهل دنياو سفاهت ايشان را بر مىخورد.
و يحتمل شنيده باشى كه: «حضرت روح الامين از نوح نبى الله - عليه السلام - ، -
كهبه روايت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت - پرسيد كه: اى دراز
عمرترينپيغمبران! دنيا را چگونه يافتى؟ گفت آن را مانند خانهاى يافتم كه دو در
داشته باشد ازيك در آمدم و از در ديگر بيرون رفتم» . (66)
و گويا به گوشت رسيده باشد كه: «حضرت روح الله به دهى گذشت كه همه اهل آنهلاك
شده و در كوچهها و راهها افتاده بودند.و همه ايشان را محبت دنياى دنيههلاك كرده
بود. (67)
و از بسيارى آفات دنيا و حقارت آن، آن است كه: خدا آن را براىهيچ يك از
دوستانش نپسنديد و ايشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ايشان هم دل ازآن برداشتند
و به قدر ضرورت اخذ، و باقى را پيش فرستادند.و از جامه، بجز ساتر عورتى نپوشيدند.و
از غذا به غير از سد رمقى نخوردند.دنيا را منزل گذرگاه ديدند پساز آن به غير از
توشه نخواستند.دنياى خود را خراب و ويران، و آخرت را معمور وآبادان ساختند.كه:
«صبروا قليلا و نعموا طويلا»
يعنى: «زمانى اندك بر زحمت صبركردند و به جاويد راحت و نعمت رسيدند» .
پس تو نيز اى جان برادر! به ايشان اقتدا كن و دل از اين دنياى فانى بردار، و
بدان كه:
دنيا را بقائى نمىباشد.و اين عجوزه خونخواره را وفائى نيست.بسى عاشقان خود
راكشته و بسى دلهاى طالبان خود را به خون آغشته.
آبستنى كه اينهمه فرزند زاد و كشتديگر كه چشم دارد از او مهر مادرىشاهان عرب
و عجم را ببين كه از خيل چشم و خدم با خود چه به گور بردند! وخسروان ترك و ديلم را
نگر كه بجز لقمه نانى از دنيا چه خوردند! شاه و گدا از لوحمزار سنگ بر سينه زمان
خفته، و صالح و «طالح» (68) در حجله قبر خود را نهفته، هيچ گلزمينى
نيست كه يوسف جبينى در چاه نيفتاده، و هيچ راهى نيست كه سليمان جاهى درآن رو به خاك
فنا ننهاده، هيچ صبحى نيست كه پسرى را در مرگ پدرى گريبانچاك نه، و هيچ شامى
نمىباشد كه پدرى در عزاى پسر، غمناك نباشد.سپهسالاران رانگر كه تنها در دستشحنه
اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببين كه سرها در پيش و به كارخود دركارند.وزيران را
بين كه دفتر وزارتشان بر باد رفته، اميران را نگر كه بىسپه ولشكر در وحشت آباد گور
خفته، عالمان را بين كه پا بر منبر تابوت نهاده بر دوشمىكشند، عابدان را نگر كه
در محراب لحد سر بر خشتخام مىنهند.كدام پادشاهى برسرير دولت نشست و آخر الامر
طعمه گرگ اجل نشد؟ ! و كدام شهنشاهى را بر تختعزت متمكن ساخت كه دست مرگ به خاك
مذلتش نكشيد؟ ! صد قرن بيش است كه «ذو القرنين» (69) در زندان لحد
محبوس، و داراى جهاندار، از دارائى خود مايوس است.
دستان «رستم» (70) دستان مقيد به زنجير قضا و قدر، افسر
«افراسياب» (71) را نگر با خاك راه يكسان و برابر، كاسه سر «كاوس»
(72) از سنگ حوادث شكسته، و كتف و بازوى «شاپورذو الاكتاف» (73)
را به ريسمان اجل محكم بسته«بهرام گور» (74) گرفتار زندان گور، و قامت
«قباد» (75) از قباى زندگانى «عور» ، (76) «اشكانيان»
(77) در ماتم حيات، اشك ريز، و «ساسانيان» (78) در دست
«سايس» (79) قهر الهى در رستخيز.
«عباسيان» (80) را در مصيبت زندگى لباس سياه در بر، و «آل
سامان» (81) را خاك بىسامانىبر سر«محمود غزنوى» (82)
را دود از دودمان بر آمد، و «طغرل سلجوقى» (83) را «طغراى سلطنت»
(84) سر آمد، از ملك «ملكشاه» (85) نشانى نه، و از خنجر «سنجر»
(86) بجز نامى نيست.
«چنگيز» (87) خونريز در چنگ پلنگ اجل گرفتار، و «تيمور»
(88) مغرور طعمه مور و مار«فاخته» (89) در خرابه قصر «هلاكو»
(90) به كوكو گفتن مشغول، و «قاآن» (91) و «غازان» (92)
ازمنصب والاى سلطنت معزول، و «اورنگ» (93) «اورنك» (94)
بىزيب و رنگ مانده، و «همايون» (95) «همايون فال» (96)
آستين بر تخت و تاج افشانده.
كجا آن گوشه دنياش خواندند گهى پرويز و گه كسراش خواندند
چو در راه رحيل آمد روا رو چه پرويز و چه كسرى و چه خسرو
كجا جمشيد و افريدون و ضحاك همه در خاك رفتند داد ازين خاك
سرير افتاده سر بىتاج گشته در و گوهر همه تاراج گشته
خزينه در گشاده گنجبرده سپه رفته سپهسالار مرده
كه آيد روزى آنجا كوس و پيلش كه برنامد شبى بانك رحيلش
جگرها بين كه پرخوناب و خاكست ندانم اين چه درياى هلاكست
هر آن ذره كه آرد تند بادى فريدونى بود يا كيقبادىكفى
گل در همه روى زمين نيست كه در وى خون چندين آدمى نيست
ولايتبين كه ما را كوچ گاهست ولايت نيست اين زندان و چاهست
پىنوشتها:
1. فلز سفيد، حلبى.
2. جمع سريه به معنى كنيزى كه براى جماع و تمتع باشد.
3. اشياء و چيزها.
4. «قنطار» : وزنى حدود صد رطل.و به معناى بسيار نيز هست.و رطل مقياس وزن
مايعات برابر 12 اوقيه يا84 مثقال است.
5. آل عمران، (سوره 3)، آيه 13
6. رك: بحار الانوار، ج 76، ص 144، ح 8 و 9.
7. كافى، ج 5، ص 78، ح 6.
8. كافى، ج 5، ص 72، ح 7.
9. كافى، ج 2، ص 131، ح 11
10. كافى، ج 5، ص 78، ح 5.
11. كافى، ج 5، ص 88، ح 1.
12. بحار الانوار، ج 78، ص 321، ح 18.بجاى «آخرته» كلمه «دينه» ذكر شده.
13. كافى، ج 5، ص 72، ح 10.
14. كافى، ج 5، ص 75، ح 10.
15. رك: كافى، ج 5، ص 90- 71
16. كافى، ج 5، ص 74، ح 5.
17. كافى، ج 5، ص 77، ح 1
18. اشاره استبه آيه 108 سوره مؤمنون.
19. اى صاحبان ساختمانهاى با سقف قوسى شكل و با فر و شكوه، همراهى دنيا با آن
جدائى كه دارد ارزش ندارد.
20. بقره، (سوره 2)، آيه 86.
21. محجة البيضاء، ج 5، ص 353.و سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1377، رقم 4110، (با اندك
تفاوتى) .
22. تنبيه الخواطر، ص 105.
23. محجة البيضاء، ج 5، ص 353.و احياء العلوم، ج 3، ص 175.
24. جامع السعادات، ج 2، ص 25، (با اندك تفاوتى) .
25. محجة البيضاء، ج 5، ص 354.و احياء العلوم، ج 3، ص 175.
26. توالت.
27. تنبيه الخواطر، ص 105.و ميزان الحكمة، ج 3، ص 339.
28. محجة البيضاء، ج 5، ص 355.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.
29. مكه و شهرهاى جنوبى حجاز.
30. احياء العلوم، ج 3، ص 177.و تفسير البرهان، ج 3، ص 159 (با اندك تفاوتى)
31. محجة البيضاء، ج 5، ص 357.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.
32. جامع السعادات، ج 2، ص 26.
33. محجة البيضاء، ج 6، ص 41.و احياء العلوم، ج 3، ص 201.
34. كافى، ج 2، ص 134، ح 19
35. محجة البيضاء، ج 5، ص 358.و احياء العلوم، ج 3، ص 178 (با اندك تفاوتى) .
36. رك: محجة البيضاء، ج 5، ص 357.
37. محجة البيضاء، ج 5، ص 358.و احياء العلوم، ج 3، ص 178.
38. احياء العلوم، ج 3، ص 179.
39. احياء العلوم، ج 3، ص 179.
40. محجة البيضاء، ج 5، ص 361.و نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 115 (قسمت آخر
حديث)
41. كافى، ج 2، ص 136، ح 23.
42. «فريدون» پسر «آبتين» ، از نژاد طهمورث ديوبند بود و يكى از بزرگان
داستانى اقوام مشترك هند و ايرانىاست، كه به كمك كاوه آهنگر به تختشاهى نشست و بر
ضحاك تاخت و او را مغلوب كرد.فرهنگ معين، ج 6،ص 1360.و تاريخ ايران زمين، ص 11.
43. ضحاك كه نام او در «اوستا» «آژيدهاك» آمده به معناى اژدههاى ده عيب است
كه پس از كشتن جمشيددر ايران به تختشاهى نشست و بر دو شانه او دو زخم به صورت دو
مار بود.كه به دستور اهريمن هر روز دو تن ازايرانيان كشته و مغز سرشان را به جاى
مرهم بر زخم او مىبستند.عاقبت ايرانيان از ستم او به تنگ آمده و به اطراففريدون
كه پدرش را ضحاك كشته و بر زخم شانهاش نهاده بود گرد آمده و بر عليه او شوريده و
او را مغلوبساختند.تاريخ ايران زمين، ص 11.
44. مخفف جمشيد.او از پادشاهان پيشدادى است: كه پس از «طهمورث» بشاهى نشست و
جشن نوروز ازرسوم اوست.او در آخر كار از فرط عزت مغرور شد و خويشتن را خداى جهان
خواند.و سرانجام ضحاك تازى براو دستيافت و او را با اره به دونيم كرد. تاريخ ايران
زمين، ص 10 و 11.
45. مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 167.به نقل از كنز العمال و نهج البلاغه فيض
الاسلام، ص 716، خطبه217 (با اندك تفاوتى)
46. غارتگران.
47. مؤمنون، (سوره 23)، آيه 100.
48. مؤمنون، (سوره 23)، آيه 100
49. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 716، خطبه 217، با اندك تفاوتى در بعضى عبارات
50. بحار الانوار، ج 73، ص 43، ح 18.
51. كافى، ج 2، ص 133، ح 16.
52. بحار الانوار، ج 73، ص 79، ح 40.
53. محجة البيضاء، ج 6، ص 7
54. محجة البيضاء، ج 5، ص 369.
55. كافى، ج 2، ص 134، ح 20.
56. احياء العلوم، ج 3، ص 179.و محجة البيضاء، ج 5، ص 368.
57. «عذرا» نام معشوقه «وامق» است و او كنيزكى بود در زمان اسكندر ذو القرنين
كه داستان وامق و عذراسالها پيش از نفوذ اسلام در ايران رواج داشته است.رك: فرهنگ
معين، بخش اعلام
58. محجة البيضاء، ج 5، ص 368.
59. جامع السعادات، ج 2، ص 34.
60. محجة البيضاء، ج 5، ص 370.و احياء العلوم، ج 3، ص 181.
جك 61. محجة البيضاء، ج 5، ص 372.و احياء العلوم، ج 3، ص 182
62. محجة البيضاء، ج 5، ص 371.و احياء العلوم، ج 3، ص 182.
63. محجة البيضاء، ج 5، ص 372.و احياء العلوم، ج 3، ص 182.
64. رك: بحار الانوار، ج 73، صفحات 135- 1.
65. رك: سيرى در نهج البلاغه شهيد مطهرى.
66. محجة البيضاء، ج 5، ص 357.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.
67. كافى، ج 2، ص 318، ح 11.
68. بدكار.
69. داستان ذو القرنين در قرآن سوره كهف (18) آيه 83 تا 93 مفصل ذكر شده، و در
اينكه او چه كسىاست، در ميان مفسران اختلاف است.بعضى معتقدند: او همان
اسكندرمقدونى است.و بعضى او را «تبع» پادشاهيمن دانستهاند.و بعضى مانند «ابو
الكلام آزاد» دانشمند معروف اسلامى او را همان «كورش كبير» پادشاه هخامنشىدانسته،
به هر حال قرآن او را مؤمن و موحد مىداند كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته.جهت
اطلاع بيشتررجوع شود به: تفسير نمونه، ج 12، ص 542 و كتاب «ذو القرنين يا كورش
كبير» تاليف دانشمند ياد شده.
70. «رستم» ، پسر زال، جهان پهلوان ايران، از مردم زابلستان است كه گويند:
داراى قدرتى فوق قدرت بشرىبوده و به چند تن از پادشاهان كيانى (كيقباد، كيكاوس و
كيخسرو) خدمت كرد رك: فرهنگ معين، بخش اعلام.
71. «افراسياب» فرزند پشنگ، نام پادشاه توران است كه: در زمان منوچهر و نوذر،
به ايران حمله كرد و نوذررا شكست داد و دوازده سال پادشاهى كرد و در زمان كيخسرو
گرفتار و كشته شد.تاريخ ايران زمين، ص 11 و 12.وفرهنگ معين، ج 5، ص 158
72. «كاوس» كيكاوس، پسر «كيقباد» دومين پادشاه سلسله «كيانى» است.در دوره وى
داستان هفتخوانرستم، سياوش، رستم و سهراب و غيره پيش آمده كه در شاهنامه فردوسى
مذكور است.تاريخ ايران زمين، ص 13.
و فرهنگ معين، ج 6، ص 1641.
73. او دهمين پادشاه ساسانى است، كه در سال 309 ميلادى پس از مرگ هرمز دوم به
پادشاهى رسيد و 70سال سلطنت نمود.و در سال 379 ميلادى در گذشت.فرهنگ معين، ج 5، ص
854.
74. «بهرام گور» فرزند «يزدگرد اول» ، پانزدهمين پادشاه سلسله ساسانى است.او
از پادشاهان محبوب ساسانىاست كه در زمان او مردم ايران در آسايش و آرامش مىزيستند
و در ممالك تابعه آزادى مذهب داده بود.وى را بهخاطر علاقهاش به شكار گورخر«بهرام
گور» خواندهاند در سال 438 ميلادى كه با اسب در پى گورى مىتاختبهباتلاقى فرو
رفت و ناپديد شد.تاريخ ايران زمين، ص 88.و فرهنگ معين، ج 5، ص 303.
75. «قباد» (غباد) پسر فيروز اول است كه: از سال 487 تا 531 ميلادى سلطنت كرد،
او پادشاهى نيرومند وبا اراده بود.و بارها كشور روم از ضرب شمشير او به لرزه در
آمد.و در زمان او آئين «مزدك» كه مبتنى بر تقسيمثروت و زنان بين افراد بشر بود
پديد آمد. تاريخ ايران زمين، ص 110.فرهنگ معين، ج 6، ص 1241.
76. لخت، برهنه.
77. سلسلهاى است از پادشاهان ايرانى قبل از اسلام، كه قريب پانصد سال (از 250
سال قبل از ميلاد تا 226ميلادى) در ايران سلطنت نمودند.و ابدا تسليم بيگانگان
نشدند.فرهنگ معين، ج 5، ص 153.
78. سلسلهاى از شاهنشاهان، كه از 224 تا 652 ميلادى در ايران سلطنت كردند.آنان
در ايران حكومت ملىتاسيس كردند كه: متكى به دين زرتشتى بود و تمدنى ايجاد نمودند
كه در سراسر تاريخ ايران زمين بىنظير بود.اولينپادشاه ساسانى «اردشير اول» بود
كه با شكست دادن «اردوان» سلسله «اشكانى» را برانداخت.و آخرين آنان «يزدگرد سوم»
بود كه در سال 31 ه - (652 ميلادى) در زمان خلافت عثمان مغلوب عرب گرديد و با
كشتهشدن اودوران سلسله ساسانى و بساط شاهنشاهى در ايران برچيده شد.تاريخ ايران
زمين، ص 79 و 104.و فرهنگ معين، ج 5، ص 700.
79. «سايس» به معنى رام كننده، ادب كننده و تربيت كننده است.در بعضى از
نسخهها اين چنين است: «دردست اجل و پنجه قهر الهى» .
80. سلسلهاى از خلفاى عباسى هستند، كه: به كمك ايرانيان به سردارى «ابو مسلم
خراسانى» در برابر خلفاىبنىاميه قيام كردند. و 36 تن آنان بر قسمتى از ممالك
اسلامى و آسياى غربى حكومت كردند.خلافت عباسى از سال123 ه - (750 ميلادى) آغاز شد
و در سال 656 ه - (1258 ميلادى) پايان يافت.اولين خليفه بنىعباس«ابو العباس
سفاح» ، و آخرين آنان«مستعصم» بود كه به دست هولاكوخان مغول كشته شد.فرهنگ معين،
ج 5تاريخ ايران زمين، ص 140- 226.
81. آل سامان (سامانيان) خاندان ايرانى هستند كه: در خراسان و ماوراءالنهر و
بخشى از ايران مركزى از سال261 ه ق (874 ميلادى) تا 389 ه ق (999 ميلادى) سلطنت
كردند.
82. او ابو القاسم، ملقب به «يمين الدوله» فرزند ارشد سبكتكين، سومين و
مقتدرترين شاه سلسله غزنوى است، كهدر سال 387 ه ق به تخت نشست.و در سال 421 ه ق
چشم از دنيا بست.فرهنگ معين، ج 6، ص 1926.
83. مراد «طغرل بيگ» ملقب به «ركن الدين» است، كه از مؤسسان سلسله سلجوقى
بود.خليفه وقت (القائمبامر الله) وى را به رسميتشناخت.و فرمان داد در مساجد، خطبه
بنام طغرل بخوانند.طغرل، ملك رحيم را دستگيركرده و به زندان افكند و به دولت آل
بويه پايان داد.او در سال 429 ه ق (1037 ميلادى) به سلطنت رسيد.و درسال 455 ه -
(1063 ميلادى) از دنيا رفت.تاريخ ايران زمين، ص 188.فرهنگ معين، ج 5، ص 1094
84. خطى كه بر صدر فرمانها، بالاى «بسم الله» مىنوشتند بشكل قوس كه شامل نام
و القاب سلطان وقتبود.و آندر حقيقتحكم امضاء و صحت پادشاه را داشته.
85. «ملكشاه سلجوقى» پس از درگذشتسلطان «الب ارسلان» به سلطنت نشست و در سال
485 در سن 40سالگى در گذشت.رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 17، ص 52.
86. او احمد بن ملكشاه آخرين پادشاه از سلجوقيان است، كه در ظرف 40 سال سلطنت
او، 19 فتح نصيبوى گرديد.و شكست او از «قراختائيان» از بزرگترين شكستهاى
مسلمانان در آسياى مركزى است، كه تلفاتسلجوقيان را 000/100 نفر نوشتهاند.و او در
سن 70 سالگى در سال 552 ه (115 م) در گذشت.ركفرهنگ معين، ج 5، ص 808.تاريخ ايران
زمين، ص 195.
87. نام او تموچين، فرزند يسوكاى معروف به «چنگيزخان» از مغولستان است، كه در
سال 616 به ممالكخوارزمشاهى حمله كرد. و جناياتى مرتكب شد كه قلم از بيان آن شرم
دارد.و در ظرف دو سال شهرهاى ايران راتسخير كرد.و در سال 624 در گذشت.جهت آگاهى از
جنايات مغولان رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 26، ص 124.
88. او از پادشاهان بزرگ و خونخوار مغول بوده، كه آدمكشى و جنايات او قلب هر
انسانى را به درد مىآورد.او در حمله به هرات، از كلههاى مردم منارهها ساخت.و
همچنين در اصفهان با هفتاد هزار سربريده منارههاساخت.وى مسكو، هندوستان، مصر، دمشق
و بغداد را فتح كرد.و در مسير حركتبه طرف چين، در سال 807 بهسن 71 سالگى
درگذشت.رك: فرهنگ معين، ج 5، ص 408.
89. پرندهاى استخاكى رنگ، شبيه كبوتر، دور گردنش طوق سياه دارد و صداى او را
«كوكو» مىنامند.
90. «هولاكوخان» مؤسس سلطنت ايلخانان است، او اسماعيليه را قلع و قمع كرد و
معتصم آخرين خليفه عباسىرا كشت و بغداد را قتل عام كرد، فرمانرواى ايران و آسياى
صغير و قسمتى از هندوستان تا كنارههاى درياى مديترانهگرديد و جانشينان او تا يك
قرن (656 تا 756) سلطنت داشتند.تاريخ ايران زمين، ص 225.و فرهنگ معين، ج 6، ص
23136.
91. «اگتاى قاآن» سومين پسر چنگيزخان است كه در سال 626 ه (1229 ميلادى)
ميلادى جانشين پدر گرديدو چين، ايران و آسياى شرقى را به تصرف در آورد.و در سال 639
ه (1241 ميلادى) در گذشت.فرهنگمعين، ج 5، ص 168.و تاريخ ايران زمين، ص 221.
92. او محمد بن ارغون بن اباقا بن هلاكو، هفتمين از ايلخانان مغولى است.كه در
سال 694 ه (1295 م) بهايلخانى رسيد.و در سال 694 به دستشيخ صدر الدين ابراهيم،
اسلام آورد.و به پيروى از او 000/10 تن ازمغول اسلام آورد.از زمان او تا انقراض
سلسله ايلخانان ايران، اسلام دين رسمى دولتشد.وى يكى از پادشاهانبزرگ مشرق به
شمار مىرود.او در سال 703 ه از دنيا رفت.رك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1232.
93. تخت و سرير پادشاهى.
94. «اورنگ زيب» از مشهورترين و مقتدرترين پادشاه سلسله گوركانى و ششمين
پادشاه سلسله مغول هند است كهشاهنشاهى هند را با فتوحات و اداره منظم، به اوج رفعت
رساند.فرهنگ معين، ج 5، ص 195.
95. «همايون» (ناصر الدين) پسر بابر از پادشاهان گورگانى هند است كه در سال
964 ه از «شير شاه» شكستخورد و به ايران پناهنده شد و پس از پانزده سال با كمك
شاه طهماسب لشگرى فراهم كرد و در سال 962 ه (1555 ميلادى) مجددا دهلى را تسخير كرد
و سال بعد وفات نمود.فرهنگ معين، ج 6، ص 2295.
96. همايون فال به معنى همايون بخت، (خجسته و مبارك بخت) است
|