صفتشانزدهم: افتخار
(فخر) و مذمت آن
و آن مباهات كردن استبه زبان به واسطه چيزى كه آن را كمال خود توهم كند.وفى
الحقيقه اين نيز بعضى از اقسام تكبر است. پس آنچه دلالتبر مذمت تكبر
مىكنددلالتبر مذمت آن نيز مىكند.و آنچه به آن، علاج تكبر مىشود، علاج آن
نيزمىشود.و آن نيز مانند تكبر، ناشى از محض جهل و سفاهت است.
و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرموده است: «عجب از متكبر افتخاركننده،
كه ديروز نطفه بود و فردا مردارى مىشود» .
(1)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «در روز فتح مكهحضرت
پيغمبر - صلى الله عليه و آله - بر بالاى منبر آمد و فرمود: اى مردمان! بهدرستى كه
خداى - تعالى - نخوت جاهليت، و تفاخر كردن به پدران را از شما برداشت،آگاه باشيد كه
شما همه از آدم هستيد و آدم از خاك است، به درستى كه بهترين بندهخدا بندهاى است
كه تقوى را شعار خود سازد» . (2)
منقول است كه: «روزى قريش تفاخر بر يكديگر مىكردند و سلمان در آنجا حاضربود،
گفت: اما من خلق شدهام از نطفهاى نجس، و مردار گنديده خواهم شد پس به نزدميزان
اعمال خواهم رفت اگر ترازوى عملم سنگين باشد من كريم خواهم بود و اگرسبك باشد لئيم
خواهم بود» . (3)
و ضد اين صفت، آن است كه: به زبان و قول، خود را حقير شمارى و ديگران را برخود
ترجيح دهى.
صفت هفدهم: بغى و
سركشى و علاج آن
كه عبارت است از: گردن كشى و سركشى از فرمان كسى كه اطاعت او لازم است.واين
بدترين نوع از انواع كبر است، زيرا كه اطاعت نكردن كسى كه اطاعت او لازم است،مانند:
پيغمبران و اوصياى ايشان، منجر به كفر مىشود.و بيشتر طوايف كفار به اينجهتبر كفر
باقى ماندند و هلاك شدند، چون: يهود و نصارى و كفار قريش و غير ايشان.و غالب آن است
كه: ظلم و تعدى بر مسلمين، و مقهور كردن ايشان و امثال آنبه سبب اين صفت مىشود.و
شكى نيست كه اينها همه از مهلكات عظيمه هستند.
و از اين جهتحضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «عقوبتبغى،
زودتراز عقوبت هر بدى ديگر به او مىرسد» . (4)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «اى مردمان، به درستى كه
بغى،مىكشد اصحاب خود را به آتش، و اول كسى كه بر خدا بغى و گردنكشى كرد «عناق»
،دختر آدم بود.و اول كسى كه خدا او را كشت عناق بود، و مكان نشستن او يك جريبدر يك
جريب بود، و از براى او بيست انگشتبود كه هر انگشتى دو ناخن داشت ماننددو غربال،
پس خدا بر او مسلط كرد شيرى را كه به قدر فيل بود، و گرگى كه به قدر شتربود و بازى
كه به قدر استر بود و او را كشتند.به درستى كه خدا جباران را كشت درحالتى كه در
بهترين حالاتشان بودند و در نهايت امن و آرام قرار داشتند» . (5)
و علاج اين صفت، آن است كه: بدى آن را ملاحظه كند.و آنچه در مدح ضد آن،كه صفت
تسليم و انقياد است از براى كسانى كه اطاعتشان واجب است رسيده مطالعهنمايد.و آيات
و اخبارى را كه در وجوب اطاعتخدا و پيغمبر و ائمه و اولو الامر،مىباشند و همينطور
غير ايشان، از: علما و فقهائى كه در زمان غيبت امام، نايبان اويندمتذكر شود و خود
را خواهى نخواهى بر اطاعت آنانى كه اطاعتشان واجب استبدارد،و از براى ايشان قولا و
فعلا خضوع و خشوع كند تا ملكه او گردد.
صفت هيجدهم:
خودستايى
و آن عبارت از اين است كه: آدمى در مقام اثبات كمال و نفى نقص از خود برآيد.
و اين از نتايج عجب است.و قبح آن ظاهر و مبين است، زيرا كه: هر كه حقيقتخود
راشناخت و به قصور و نقصانى كه لازم ذات انسانى استبرخورد، ديگر زبان به مدحخود
نمىگشايد.علاوه بر اينكه اين امرى است در نظر همه مردم قبيح، و هر كهخودستائى
نمايد در نظرها بىوقع و بىمقدار و پست و بىاعتبار مىگردد.
و از اين جهت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «تزكيه المرء لنفسه
قبيحة» يعنى: «ستايش مرد، خود را قبيح است» .
و آنچه گذشت در بيان حقارت انسان و پستى او كافى است از براى بيان
قبحخودستائى.پس سزاوار از براى هر كس آن است كه: از اين صفت قبيحه كناره كند، و هر
سخنى مىخواهد بگويد در آن تامل كند، كه متضمن خودستائى نباشد.
به چشم كسان در نيايد كسى كه از خود بزرگى نمايد بسى
مگو تا بگويند مدحت هزار چو خود گفتى از كس توقع مدار
تو آنگه شوى پيش مردم عزيز كه مر خويشتن را نگيرى به چيز
صفت نوزدهم: عصبيت
و آن عبارت است از: سعى نمودن در حمايتخود يا چيزى كه به خود نسبت دارد،از:
دين و مال و قبيله و عشيره و اهل شهر يا اهل صنعتخود و امثال اينها، به قول
يافعل.و اين بر دو قسم است، زيرا كه: آن را كه حمايت مىكند و سعى در دفع بدى ازآن
مىكند اگر چيزى است كه حفظ و حمايت آن لازم است و در حمايت كردن، ازحق تجاوز
نمىكند و انصاف را از دست نمىدهد اين قسم ممدوح و پسنديده، و ازصفات فاضله است.و
آن را غيرت گويند، چنانكه گذشت.
و اگر چيزى را كه حمايت مىكند، چيزى است كه حمايت آن شرعا خوب نيست، يادر
حمايت، از حق و انصاف تجاوز مىكند و به باطل داخل مىشود، اين قسم عصبيتمذموم است
و از رذايل صفات متعلقه به قوه غضبيه است.
و به اين اشاره فرمودند حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - وقتى كه از عصبيت
ازاو پرسيدند.پس فرمود: «عصبيتى كه صاحب آن گناهكار است آن است كه: آدمى بدانقبيله
خود را بهتر از نيكان قبيله ديگر ببيند.و عصبيت، آن نيست كه: كسى قبيله خود رادوست
داشته باشد، وليكن آن است كه: آدمى اعانتبكند قبيله خود را بر ظلم» . (6)
و عصبيت را كه در اخبار و احاديث اطلاق مىكنند اين قسم را مذموم مىخوانند وآن
از صفات مهلكه و آدمى را به شقاوت ابدى گرفتار مىكند.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر كه تعصب بكشد يا تعصب ازبراى
او بكشند رشته اسلام از گردن او جدا مىشود» . (7)
و فرمود كه: «هر كه به قدر حبه خردلى عصبيت در دل او باشد خدا در روز قيامتاو
را با اعراب جاهليتبرخواهد انگيخت» . (8)
و از حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ حميتى داخلبهشت
نمىشود مگر حميتحمزة بن عبد المطلب در آن وقت كه مشركين بچهدان شتر را در
حالتسجود معبود همايون بر سر سيد كاينات افكندند غضب و حميت، حمزه رابر آن داشت كه
دين اسلام را قبول نمود» . (9)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «فرشتگان چنان پنداشتند
كهابليس از ايشان است - و خداى مىدانست كه از ايشان نيست - پس حميت و غضب، اورا
بر آن داشت كه حقيقتخود را ظاهر كرده گفت: مرا از آتش خلق كردى و آدم رااز خاك» .
(10)
صفتبيستم: كتمان حق
و مذمت آن
و باعث اين، يا عصبيت استيا جبن، و گاه باشد كه سبب آن طمع باشد، و در
اينصورت هم باز منشا آن ضعف نفس و خمود قوه غضبيه است.پس به هر حال اينصفت از
رذايل متعلق به قوه غضبيه است، يا از جانب افراط يا از طرف تفريط و در ضمناين
فتخبيثه، صفات خبيثه بسيار است چون: ميل به يك طرف در حكم ميانمردمان، و كتمان
شهادت، و شهادت ناحق دادن، و تصديق اهل باطل را نمودن، وتكذيب حق را كردن و غير
اينها.
و هلاكت آدمى به سبب هر يك از اينها ظاهر و روشن است و از بيان مستغنى.و برحرمت
هر يك، اجماع امت منعقد و آيات و اخبار بر مذمت آنها متعدد است.پس برهر يك از اهل
اسلام محافظتخود از آنها لازم، و اجتناب از آنها متحتم است.و هركسى كه به يكى از
اينها مبتلا باشد بايد سوء عاقبت آن را متذكر شود و فوايد ضد آن را،كه انصاف و
استقامتبر حق است ملاحظه نمايد، و خود را بر آن بدارد.و در امور،انصاف را مراعات
نمايد.و در جميع احوال، متوجه خود باشد، تا خلاف آن از او سرنزند تا از عصبيت و
كتمان حق خلاص گردد، و ملكه انصاف از براى او حاصل شود.
فصل: انصاف
ضد عصبيت و كتمان حق، انصاف و ايستادن بر حق است.و اين دو، از
صفاتكماليهاند.و صاحب آنها در دنيا و آخرت عزيز و محترم، و در نزد خالق و
خلق،مقبول و مكرم است.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «ايمان بنده، كامل نيست تا
در او سه خصلتبوده باشد: انفاق در راه خدا با وجود تنگدستى.و انصاف دادن از
خود.وسلام كردن» . (11)
و فرمود كه: «سيد و آقاى جميع اعمال، انصاف دادن از خود است» . (12)
و فرمود كه: «هر كه مواسات كند فقيرى را از مال خود، و انصاف دهد مردمان را،پس
حقا كه آن مؤمن است» . (13)
و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «آيا هر كه انصاف بدهد،
وآنچه حق استبگويد خدا زياد نكند از براى او مگر عزت را» . (14)
و همين حديث، كافى است از براى كسانى كه از براى توهمات فاسده چشم از
حقمىپوشند.
حضرت صادق - عليه السلام - فرمود كه: «خبر دهم شما را از اشد چيزهائى كه خدابر
خلقش واجب كرده است.پس سه چيز را ذكر كردند كه: اول آنها انصاف بود» . (15)
و فرمود كه: «هر كه انصاف بدهد مردم را از خود، مىپسندند او را كه از
براىديگران حكم باشد» . (16)
و نيز فرمود كه: «هرگز دو نفر در امرى نزاع نكردند كه يكى از آنها انصاف بدهد
ازبراى آن ديگرى و آن قبول نكند مگر اينكه آن ديگرى مغلوب مىگردد» . (17)
و فرمود كه: «از براى خدا بهشتى است كه داخل آن نمىشود مگر سه نفر: يكى ازآنها
كسى است كه: در حق خود حكم به حق نمايد» . (18)
صفتبيست و يكم:
قساوت قلب و سخت دلى و علاج آن
و آن حالتى است كه آدمى به سبب آن از آلامى كه به ديگران مىرسد و به مصايبىكه
به ايشان روى مىدهد متاثر نمىگردد.و شكى نيست كه منشا اين صفت، غلبه سبعيتاست.و
بسيارى از افعال ذميمه، چون: ظلم و ايذاء كردن و به فرياد مظلومان نرسيدن ودستگيرى
فقرا و محتاجان را نكردن، از اين صفت ناشى مىشود.و ضد اين صفت، رقت قلب و رحيم دل
بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسيه مترتب مىگردد.و ازاين جهت اخبار بسيار
در فضيلت آن وارد شده است. (19)
و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «خداى - تعالى -
فرمودكه: نيكى را از مهربانان از بندگان من بطلبيد و در پناه ايشان زندگانى كنيد،
به درستى كهمن رحمتخود را در ايشان قرار دادهام» . (20)
و اخبار و احاديث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بىشمار و مستغنى ازشرح و
اظهار است. (21)
و علاج اين صفت، و ازاله قساوت، و كسب رحمت، در نهايت صعوبت است، زيراكه:
قساوت، صفتى است راسخه در نفس، كه ترك آن به آسانى ميسر نگردد.و كسى كهبه آن مبتلا
باشد بايد به تدريجخود را از اعمالى كه نتيجه قساوت است نگاه دارد ومواظبتبر آنچه
آثار رحيم دلى و رقت قلب است نمايد تا نفس مستعد آن گردد، كه ازمبدا فياض افاضه صفت
رقتشده، ضد آن را كه قساوت استبرطرف سازد.
پىنوشتها:
1. در نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 121 اين چنين آمده: «عجبت للمتكبر الذى
كان بالامس نطفة،و يكون غدا جيفة» .
2. كافى، ج 8، ص 246، ح 342.
3. در بحار الانوار، ج 73، ص 231
4. بحار الانوار، ج 75، ص 275، ح 11.
5. كافى، ج 2، ص 327، ح 4
6. كافى، ج 2، ص 308، ح 7.
7. كافى، ج 2، ص 308 ح 2.و بحار الانوار، ج 73، ص 283، ح 1.
8. كافى، ج 2، ص 308، ح 3
9. كافى، ج 2، ص 308، ح 5.
10. كافى، ج 2، ص 308 ح 6
11. كنز العمال، ج 1، ص 43، ح 107.
12. كافى، ج 2، ص 145، ح 7.
13. كافى، ج 2، ص 147، ح 17.
14. كافى، ج 2، ص 144، ح 4.
15. كافى، ج 2، ص 145، ح 6.
16. كافى، ج 2، ص 146، ح 12.
17. كافى، ج 2، ص 147، ح 18.
18. كافى، ج 2، ص 148، ح 19
19. رك: بحار الانوار، ج 73، ص 396- 409.و كافى، ج 2، ص 329.
20. اتحاف السادة المتقين، ج 8، ص 172.
21. رك: بحار الانوار، ج 70، ص 27، باب 44.و مستدرك الوسائل، ج 2، ص 341، باب
76.
|