صفت پانزدهم: كبر و
فرق آن با عجب
و آن عبارت است از حالتى كه آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و اعتقاد
برترىخود را بر غير داشته باشد.و فرق اين با عجب، آن است كه: آدمى خود را شخصى
داند،و خود پسند باشد، اگر چه پاى كسى ديگر در ميان نباشد، ولى در كبر، بايد پاى
غير نيزدر ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بيند.و اين كبر، صفتى است
در نفس وباطن.و از براى اين صفت، در ظاهر، آثار و ثمرات چندى است كه اظهار آن آثار
راتكبر گويند.
و آن آثارى است كه: باعثحقير شمردن ديگرى و برترى بر آن گردد، مانند:
مضايقه داشتن از همنشينى با او، يا همخوراكى با او، يا امتناع در پهلو نشستن با
او، يارفاقت او، و انتظار سلام كردن و توقع ايستادن او، و پيش افتادن از او در راه
رفتن، وتقدم بر او در نشستن، و بىالتفاتى با او در سخن گفتن، و به حقارت با او
تكلم كردن، وپند و موعظه او را بىوقع دانستن، و امثال اينها.
و از جمله آثار كبر استخرامان و دامن كشان راه رفتن.و بعضى از اين افعال گاهى
ازحسد و كينه و ريا نيز نسبتبه بعضى صادر مىشود، اگر چه آدمى خود را از او بالاتر
همنداند.
و بدان كه: كبر از اعظم صفات رذيله است، و آفت آن بسيار، و غائله آن
بىشماراست.چه بسياراند از خواص و عوام كه به واسطه اين مرض به هلاكت رسيدهاند.و
بسىبزرگان ايام، كه به اين سبب گرفتار دام شقاوت گشتهاند.اعظم حجابى است آدمى را
ازوصول به مرتبه فيوضات، و بزرگتر پردهاى است از براى انسان از مشاهده
جمالسعادات، زيرا كه: اين صفت، مانع مىگردد از كسب اخلاق حسنه.چون به واسطه
اينصفت، آدمى بر خود بزرگى مىبيند، كه او را از تواضع و حلم، و قبول نصيحت، و
تركحسد و غيبت و امثال اينها منع مىكند.بلكه خلق بدى نيست مگر اينكه صاحب
تكبرمحتاج به آن استبه جهت محافظت عزت و بزرگى خود.و هيچ صفت نيكى نيستمگر اينكه
از آن عاجز استبه سبب بيم فوت برترى خود.و از اين جهت آيات و اخباردر مذمت و انكار
بر آن خارج از حيز شمار و تذكار است.
خداى - تعالى - مىفرمايد:
«يطبع الله على كل قلب متكبر جبار» (1)
خلاصه معنى آنكه: زنگ و چرك مىفرستد خدا بر هر دل متكبرى.
و مىفرمايد:
«انه لا يحب المستكبرين» (2)
يعنى: «به درستى كه خدا دوست ندارد تكبركنندگان را» .
و ديگر مىفرمايد:
«ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون» (3)
يعنى: «زود باشد كهبرگردانم از آيات خود، روى كسانى را كه تكبر مىورزند» .
و باز مىفرمايد:
«ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين» (4)
يعنى:
«داخل شويد در درهاى جهنم، در حالتى كه مخلد خواهيد بود در آن، پس بد مقامىاست
مقام تكبر كنندگان» .
متكبرين در روز
قيامت
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«داخل بهشت نمىشود هر كه بهقدر يك دانه خردل كبر در دل او باشد.و هر كه خود
را بزرگ شمارد و تكبر كند در راهرفتن، ملاقات خواهد كرد پروردگار را در حالتى كه
بر او غضبناك باشد» . (5)
و فرمودند كه:
«خداوند عالم فرموده: كبريا و بزرگى رواى من است، و عظمت وبرترى سزاوار من، هر
كه خواهد در يكى از اينها با من برابرى كند او را به جهنم خواهم افكند» . (6)
و فرمودند كه:
«در روز قيامت از آتش جهنم گردنى بيرون خواهد آمد كه دو گوشداشته باشد و دو
چشم و يك زبان، و خواهد گفت كه: من موكل به سه طايفه هستم: يكى: متكبرين.ديگرى:
كسانى كه با خدا، خداى ديگرى را خواندهاند.و سوم: كسانى كه صورت، نقش مىكردهاند»
. (7)
و فرمودند كه:
«سه نفرند كه خداى - تعالى - در روز قيامتبا ايشان سخن نخواهدفرمود، و عمل
ايشان را پاك نخواهد ساخت، و عذاب دردناك از براى ايشان خواهد بود: پير زناكار، و
پادشاه جبار، و متكبر بىخبر» . (8)
و نيز از آن حضرت مروى است كه:
«بد بندهاى استبندهاى كه تكبر كند و از حدخود تجاوز نمايد، و پروردگار جبار
اعلى را فراموش كند.و خداوند كبير متعال رافراموش نمايد.و بد بندهاى استبندهاى
كه به سهو و لهو بگذراند و گورستان و پوسيدن بدنها را در آنجا فراموش كند» .
(9)
و نيز از آن جناب روايتشده است كه:
«دشمنترين شما به سوى ما، و دورترين شمااز ما در روز آخرت، پرگويان، نازك
گويان و متكبراناند» . (10)
و فرمودند كه:
«متكبرين را در روز قيامت محشور خواهند كرد به صورت مورچههاى كوچك، كه به
جهتبىقدرى كه در نزد خدا دارند پايمال همه مردم خواهند شد» . (11)
و فرمودند كه:
«در جهنم وادى اى است كه او را هبهب گويند و بر خدا ثابت است كه هر جبار متكبرى
را در آن جاى دهد» . (12)
و از كلام عيسى بن مريم است كه:
«همچنان كه زرع در زمين نرم مىرويد و بر سنگسخت نمىرويد، همچنين دانائى و
حكمت جاى مىگيرد در دل اهل تواضع و فروتنى وجاى نمىگيرد در دل متكبر.نمىبينيد كه
هر كه سر مىكشد و سر خود را بلند مىكند كهبه سقف رسد، سقف سر او را مىشكند؟ و
هر كه سر خود را به زير افكند، سقف بر سراو سايه مىافكند و او را مىپوشاند؟» .
(13)
چون حضرت نوح - عليه السلام - را هنگام رحلت رسيد فرزندان خود را طلبيد وگفت:
شما را به دو چيز امر مىكنم و از دو چيز منع مىكنم: منع مىكنم از شرك به خدا و
كبر.و امر مىكنم به گفتن
«لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده» . (14)
و روزى كه حضرت سليمان بن داود - عليهما السلام - امر كرد كه: مرغان و جن وانس
بيرون آيند، پس بر بساط نشست و دويست هزار نفر از بنى آدم و دويست هزار نفراز جنيان
با او بودند و بساط او به قدرى بلند شد كه صداى تسبيح ملائكه را در آسمانها شنيد
سپس اين قدر ميل به پستى كرد كه كف پاى او به دريا رسيد پس صدائى بلند شد كه كسى
مىگويد: اگر در دل صاحب شما به قدر ذرهاى كبر مىبود او را به زمين فرو مىبردند
بيشتر از آنچه بلند كردند او را» . (15)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه:
«از براى متكبرين، درجهنم وادى اى است كه آن را «سقر» نامند و از شدت حرارت خود
به خدا شكايت كردو رخصت طلبيد كه يك نفس بكشد، پس نفس كشيد، از نفس او جهنم بسوخت»
. (16)
و فرمود كه:
«متكبرين را در روز قيامتبه صورت مورچگان محشور خواهند كرد ومردم ايشان را
پايمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود» . (17)
و فرمود كه:
«هيچ كس نيست كه تكبر كند مگر اينكه در خود پستى مىبيند، - كه مىخواهد تكبر
آن را بپوشاند - » . (18)
و فرمود كه:
«دو ملك در آسمان هستند كه موكل بندگاناند كه هر كه تواضع كند اورا بلند مرتبه
كنند، و هر كه تكبر نمايد او را پست مرتبه نمايند» . (19)
و فرمود كه:
«جبار ملعون، كسى است كه به حق جاهل باشد و مردم را حقير شمارد» . (20)
و فرمود كه:
«هيچ بندهاى نيست مگر اينكه او را حكمت و دانائى است.و ملكىاست كه نگاه
مىدارد آن حكمت را از براى او.پس اگر تكبر كرد مىگويد: ذليل شو، كهخدا ترا ذليل
گردانيد، پس او در پيش خود از همه كس بزرگتر، و در نظر مردم ازهمه كس كوچكتر
مىشود.و اگر تواضع و فروتنى نمود مىگويد: بلند مرتبه شو كه خداتو را بلند كرد، پس
او در دل خود از همه كس كوچكتر مىشود و در چشم مردم ازهمهكس بلندتر مىگردد» .
(21)
فصل: اقسام تكبر و
درجات متكبرين
بدان كه تكبر به سه قسم است:
اول آنكه: تكبر بر خدا كند، همچنان كه نمرود و فرعون كردند.و اين بدترين
انواعتكبر، بلكه اعظم افراد كفر است.و سبب اين، محض جهل و طغيان است.و به اين
قسمخداى - تعالى - اشاره فرموده كه:
«ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين» (22)
يعنى: «به درستى كه: كسانى كه تكبر و گردنكشى از بندگى من مىنمايند زودباشد كه
داخل جهنم شوند، در حالتى كه ذليل و خوار باشند» .
دوم آنكه: بر پيغمبران خدا تكبر كند و خود را از آن بالاتر داند كه انقياد و
اطاعتايشان را كند، مانند: ابو جهل و امثال اينها.و ايشان كسانى بودند كه
مىگفتند:
«ا هؤلاء من الله عليهم من بيننا» (23)
يعنى: «آيا اينها را خدا منت گذارد و پيغمبر كرد درميان ما؟» .
و مىگفتند:
«ا نؤمن لبشرين مثلنا» (24)
يعنى: «آيا ما ايمان بياوريم از براى دو آدمى مانندما؟» .
و مىگفتند:
«ان انتم الا بشر مثلنا» (25)
يعنى: «نيستيد شما مگر بشرى مانند ما» .
و اين قسم نيز نزديك تكبر به خدا است.
سوم آنكه: اينكه تكبر بر بندگان خدا نمايد، كه خود را از ايشان برتر بيند و
ايشان رادر جنب خود پست و حقير شمارد.و اين قسم اگر چه در شناعت، از قسم اول
كمترباشد، اما اين نيز از مهلكات عظيمه است.بلكه بسا باشد كه منجر به مخالفتخدا
شود،زيرا كه صاحب آن، گاه استحق را از كسى مىشنود كه خود را از او بالاتر مىداند
و بهاين جهت «استنكاف» (26) از قبول و پيروى آن مىكند. بلكه چون
عظمت و تكبر و برترىو «تجبر» (27) مختص ذات پاك خداوند - على اعلى -
است پس هر بندهاى كه تكبر نمايددر صفتى از صفات خدا، با او منازعه نموده است.
همچنان كه از براى تكبر، سه قسم است، همچنين از براى آن، سه درجه است.
درجه اول اينكه: اين صفتخبيثه در دل آدمى مستقر باشد و خود را بهتر و برتر
ازديگران بيند، و آن را در كردار و گفتار خود ظاهر كند.مثل اينكه: در مجالس،
بالاترنشيند.و خود را بر امثال و اقران خود مقدم دارد.و روى خود را از ايشان
بگرداند وعبوس كند.و چين بر جبهه افكند.و كسى كه كوتاهى در تعظيم او كند بر او
انكار نمايد واظهار مفاخرت و مباهات كند.و در صدد غلبه بر ايشان در مسائل علميه و
افعال عمليه باشد.
و اين درجه، بدترين درجات است، زيرا كه: درخت كبر، در دل صاحبش ريشه دوانيده و
شاخ و برگ آن بلند شده و جميع اعضا و جوارح او را فرو گرفته.
درجه دوم اينكه: در دل او كبر باشد و كردار متكبرين نيز از او صادر گردد و اما
بهزبان نياورد.
و اين درجه، يك شاخه كمتر از درجه اول است.
درجه سوم اينكه: در دل، خود را بالاتر داند اما در كردار و گفتار مطلقا
اظهارننمايد، و نهايتسعى در تواضع و فروتنى كند.و چنين شخصى شاخ و برگ درخت كبررا
قطع كرده است اما ريشه آن در دل او هست.پس اگر به اين جهتبر خود غضبناكباشد و در
صدد قلع و قمع ريشه آن نيز بوده باشد و سعى كند، او به آسانى بتواند از آنخلاص
گردد.و اگر احيانا بىاختيار ميل به برترى كند وليكن در مقام مجاهده بوده باشدگناهى
بر او نيست و خدا توفيق نجات به او كرامت مىفرمايد.
فصل: طريقه معالجه
تكبر
دانستى كه: كبر از جمله مهلكات، و مانع وصول به سعادات است.و باعث آن نيستمگر
حمق و سفاهت و بىخردى و غفلت، زيرا كه: همه آسمانها و زمينها و آنچه درآنها موجود
است در جنب مخلوقات خدا هيچ و بىمقدارند.و همچنين زمين در جنبآسمانها، و موجودات
زمين در جنب زمين، و حيوانات در جنب آنچه بر روى زميناست، و انسان در جنب حيوانات،
و اين مسكين بيچاره متكبر، در جنب افراد انسان.پسچه شده است او را كه بزرگى كند.
خويشتن را بزرگ مىبينى راست گفتند يك، دو بيند لوچ
اى احمق! قدر و مقدار خود را بشناس و ببين چيستى و كيستى و چه برترى برديگران
دارى، به فكر خود باش و خود را بشناس.
تا تطاول (28) نپسندى و تكبر نكنىكه خدا را چو تو در ملك بسى
جانورستاول و آخر خود را در نظر گير و اندرون خود را مشاهده كن، اى منى گنديده و
اىمردار ناپسنديده، اى جوال نجاسات و اى مجمع كثافات، اى جانور متعفن و اى
كرمكعفن، اى عاجز بىدست و پا و اى به صدهزار احتياج مبتلا، تو كجا و تكبر كجا؟ !
! ! اى اياز از پوستينتياد آر.
شپشى خواب و آرام از تو مىگيرد، و جستن موشى تو را از جا
مىجهاند.لحظهاىگرسنگى از پايت در آورد.دو درم غذاى زيادتى باد گنديده از
حلقومتبيرون مىفرستد.و به اندك حركت زمين، چون سپند از جا مىجهى.بسا باشد در شب
تاريكاز سايه خود مىترسى و غير اينها از آنچه من و تو مىدانيم.ديگر تو را با كبر
چه افتادهاست؟ ! قد خم و موى سفيد اشك دمادم يحيىتو بدين هيئت اگر عشق نبازى چه
شودپس در صدد معالجه اين مرض برآى و بدان كه: معالجه آن مانند معالجه مرضعجب است،
چون كبر، متضمن معنى عجب نيز هست.و از معالجات مخصوصه مرضكبر، آن است كه: آدمى
آيات و اخبارى كه در مذمت اين صفت رسيده به نظر در آوردو آنچه در مدح و خوبى ضد آن،
- كه تواضع است - وارد شده ملاحظه كند، چنانچهخواهد آمد.
علاوه بر اين، آنكه: تامل كند كه حكم كردن به بهترى خود را از ديگرى غايت جهلو
سفاهت است، زيرا كه: مىتواند كه اخلاق كريمه نيز در آن غير باشد، كه اين متكبرآگاه
نباشد، كه مرتبه او در نزد خدا بسيار بالاتر و بيشتر باشد.و چگونه صاحب بصيرتجرات
مىكند كه خود را بر ديگرى ترجيح دهد، با وجود اينكه: مناط امر، خاتمه استو خاتمه
كسى را به غير از خدا نمىداند.با وجود اينكه: همه كس آفريده يك مولى، وبنده يك
درگاهاند.و همه قطرهاى از درياى جود و كرم خداوند مجيد، و پرتوى از اشعهيك
خورشيد.
پس لازم استبر هر كسى كه: احدى را به نظر بد و عداوت نبيند، بلكه كل را بهچشم
خوبى و نظر دوستى ملاحظه كند.هان، تا نگوئى كجا رواست كه عالم پرهيزگار،نهايت ذلت و
انكسار از براى فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بيند، باوجود اينكه:
او را آشكار به فسق و فجور مشغول مىبيند، و به تقوى و ورع خود يقيندارد.و نيز چرا
جايز است كه مرد متدين، گمراه كافرى، يا فاسق فاجرى را دوست داشتهباشد با آنكه خدا
او را دشمن دارد.
و احاديث در بغض فى الله و ترغيب دشمنى در راه خدا متواتر است، زيرا كه گوئيم:
تواضع و فروتنى اين نيست كه نهايت ذلت و انكسار را به عمل آورد.و نه اينكه:
ازبراى خود در هيچ چيز مزيتى بر غير نبيند، زيرا كه: ممكن نيست كه داناى به علمى
خودرا در اين علم برتر از جاهل به آن نبيند.بلكه حقيقت تواضع آن است كه خود رافى
الواقع بهتر و خوبتر، و در نزد خدا مقربتر نداند.و همچنين نداند كه: به خودىخود
مستحق برترى استبر ديگرى.و تكبر و آثار تكبر را به ظهور نرساند، زيرا كه: مناط
امر، خاتمه است و هيچ كس به خاتمه ديگرى عالم نتواند شد.شايد كه كافر هفتاد ساله با
ايمان از دنيا برود و عابد صد ساله خاتمهاش به خير نباشد.
و بالجمله، ملاحظه خاتمه و فهميدن اينكه: برترى و كمال نيست مگر به قرب خداوند
- سبحانه - و سعادت در آخرت، غير از آن چيزى است كه در دنيا ظاهرمىشود از اعمال،
يا آنچه را اهل دنيا كمال دانند.و نه نفى تواضع از براى هر احدى.
و اما مقدمه بغض فى الله و دشمنى از براى خدا، پس جواب آن اين است كه: هركسى را
بايد دوست داشت از راه اينكه مخلوق خدا و آفريده او است.و به اين جهتىكه مذكور شد
خود را از او بالاتر ندانست.
و اما دشمنى با او و غضب بر او به جهت كفر و فسق، ضرر ندارد و منافاتى
نيستميان خشم و غضب از براى خدا بر يكى از بندگان او به جهت معصيتى كه از او
صادرشده، و ميان بزرگى نكردن بر او، زيرا كه: خشم تو از براى خدا است نه از براى
خود، وخدا تو را در هنگام ملاحظه معاصى امر به غضب فرموده است، و تواضع و كبر
نكردننسبتبه خود تو استيعنى خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت
وجهنم ندانى، بلكه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانى كه از تو صادر شده بيش از
ترسبر آن شخص باشد، از اين گناهى كه از او ظاهر گشته.
پس لازم بغض فى الله و غضب از براى او بر شخصى اين نيست كه بر او برترى وتكبر
كنى و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانى و اين مانند آن است كه: بزرگى
رافرزندى و غلامى باشد و غلام را بر فرزند خود موكل نمايد كه او را ادب بياموزد
وچون خلاف قاعده از او سرزند تاديبش كند و بزند پس آن غلام چنانچه خير خواه
وفرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لايق او نيست صادر شد بايد به جهتاطاعت
آقاى خود، بر آن فرزند غضب كند و او را بزند، و اما چون فرزند آقاى اوستبايد او را
دوست داشته باشد و تكبر و برترى بر او نكند، بلكه تواضع و فروتنى كند، وقدر خود را
در پيش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند.
و بدان: براى مرض كبر، معالجه عملى نيز هست كه بايد بر آن مواظبت نمود تاصفت
كبر زايل شود.و آن اين است كه: خود را بر ضد آن، كه تواضع استبدارد.وخواهى نخواهى
از براى خدا و خلق شكستگى و فروتنى كند.و مداومتبر اعمال واخلاق متواضعين نمايد،
تا تواضع ملكه او شود و ريشه شجره كبر از مزرع دل او كنده شود.
فصل: علائم و
نشانههاى تكبر و تواضع
زنهار، تا فريب نفس و شيطان را نخورى.و خود را صاحب ملكه تواضع، و خالى از مرض
كبر ندانى، تا نيك مطمئن شوى و خود را در معرض آزمايش و امتحان در آورى،زيرا كه:
بسيار مىشود كه آدمى ادعاى خالى بودن از كبر را مىكند، بلكه خود نيز چنانگمان
مىكند ولى چون وقت امتحان مىرسد معلوم مىشود كه اين مرض در خفاياىنفس او مضمر
است و فريب نفس اماره را خورده و خود را بىكبر دانسته، و به اينجهت از معالجه و
مجاهده دست كشيده.
و از براى هر يك از كبر و تواضع علاماتى چند است كه آدمى به آنها امتحان، وحالت
نفس او از كبر و تواضع شناخته مىشود.
و علامت اول آنكه: چون با اقران و امثال خود در مسالهاى از مسائل، گفتگومىكند
اگر حق بر زبان ايشان جارى شود، و آنچه او گويد مطابق واقع نباشد اگر اعترافبه آن
كرد و از اينكه او را بر حق آگاه ساختند و از غفلتبرآوردند اظهار شكرگزارىايشان
نمود و اصلا بر او اعتراف و شكرگزارى مشكل نبود پس اين علامت آن تواضعاست.و اگر
قبول حق از ايشان و اعتراف بر آن گران باشد و اظهار بشاشت و خرمىنتواند نمود معلوم
است كه تكبر دارد.و بايد بعد از تامل در بدى عاقبت آن، در خباثتنفس خود تامل كند و
در صدد معالجه برآيد و خود را بر آنچه گران استبر او از قبولحق و اعتراف بدان و
شكرگزارى حق گويان بدارد.و مكرر اقرار به عجز و قصور خودكند.و به گوينده حق دعا كند
و او را آفرين و ستايش گويد، تا اين صفت از او رفع شود.
و بسا باشد كه در خلوت مضايقه از قبول حق ندارد وليكن در حضور مردم بر اوگران
باشد، در اين وقت، كبر نخواهد داشت وليكن مبتلا به مرض ريا خواهد بود و بايدآن را
معالجه نمايد به نحوى كه در مرض ريا بيايد.
علامت دوم آنكه: چون به محافل و مجامع وارد شود بر او گران نباشد كه امثال
واقران بر او مقدم نشينند و او فروتر از ايشان نشيند، و مطلقا تفاوتى در حال او
نكند.وهمچنين در وقت راه رفتن، مضايقه نداشته باشد كه عقب همه راه رود.و اگر
چنينباشد، صفت كبر ندارد.و اگر بر او گران باشد، متكبر است و بايد چاره خود كند،
وزير دست امثال خود بنشيند و عقب ايشان راه رود تا از اين مرض خلاص گردد.
حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه:
«تواضع آن است كه: آدمى در مكانى كه پستتر از جاى او باشد بنشيند.و به جائى كه
پائينتر از جاى ديگر باشد راضى شود.وبه هر كه ملاقات كند سلام كند.و ترك مجادله
كند، اگر چه حق با او باشد.و نخواهدكه او را بر تقوى و پرهيزكارى مدح كنند» .
(29)
و بعضى از متكبرين طالب صدر، مىخواهند امر را مشتبه كنند عذر مىآورند كهمؤمن
نبايد كه خود را ذليل كند.و بعضى از متشبهان به اهل علم متمسك مىشوند كه: علم را
نبايد خوار كرد.و اين از فريب شيطان لعين است.
اى بيچاره مسكين! بعد از آنكه جمعى در مجلس از امثال و اقران تو باشد، چه
ذلتىاست در زير دست آنها نشستن؟ و چه خوارى از براى علم است؟ سخن از كسانى استكه
آنها نيز مثل تو هستند، يا نزديك به تو.اين عذر اگر مسموع باشد در جائى است كهاگر
مؤمنى در مجمع اهل كفر باشد، يا صاحب علمى در مجمع فساق و ظلمه حاضرشود.علاوه بر
اين، اگر عذر تو اين است، چرا اگر اتفاقا در جائى زير دست نشستىمتغير الحال مىشوى
و مضطرب مىگردى؟ بلكه گاه استخود را چون كسى تصورمىكنى كه عيبى بر او ظاهر
شده.به يك بار زير دست نشستن، ذلت ايمان و علم به وجودنمىآيد.هزار مسلمان و عالم
را مىبينى كه انواع مذلتبه ايشان مىرسد چنان متغيرنشوى كه به يك «گز» (30)
زمين جايت تفاوت كند، و چنان مىدانى كه اين حرمت ايمان وعلم است.نه چنين است، بلكه
اين از شايبه شرك و جهلى است كه در باطن تو است.وبعضى از متكبرين هستند كه: چون
وارد مجمعى مىشوند و در صدر، جائى نمىبيننددر صف «نعال» (31)
مىنشينند، با وجود اينكه ميان صدر، وصف نعال جاى و مكان خالىبسيار است.يا بعضى
اراذل را ميان خود و ميان كسانى كه در صدرند مىنشانند كهبفهمانند كه اينجا كه ما
نشستهايم نيز صدر است، يا اينكه ما خود از صدر گذشتهايم.
و گاه است در زاويهاى كه صدر قرار دادهاند جا نيست زاويه ديگر مقابل آن را
درصف نعال رو به خود مىكند و مىنشيند.و بسا باشد در راه رفتن چون ميسر نشود
كهمقدم بر همه شود اندكى خود را پس مىكشد تا فاصله ميان او و پيش افتادگان
حاصلشود.و اينها همه نتيجه كبر و خباثت نفس، و اطاعتشيطان است.و اين بيچارگان،
ايناعمال را مىكنند به جهت عزت خود و نمىدانند كه زيركان، به خباثت نفس
ايشانبرمىخورند.
تيز بينانند در عالم بسى واقفاند از كار و بار هر كسى
علامتسيم آنكه: پيشى گرفتن در سلام كردن بر او گران نباشد.پس اگر مضايقه داشته
و توقع سلام از ديگران داشته باشد متكبر خواهد بود.و عجب آنكه جمعى كهخود را از
جمله اهل علم مىدانند سواره در كوچه و بازار مىگذرند و از پيادگان ونشستگان چشم
سلام دارند! و حال آنكه سزاوار آن است كه: ايستاده بر نشسته، و سواره بر پياده سلام
كند.اف بر ايشان كه يكى از سنن سنيه پيغمبر آخر الزمان را آلتتكبر خود قرار
دادهاند.
علامت چهارم آنكه: چون فقير بىنوائى او را دعوتى نمايد اجابت كند و به
مهمانىاو يا حاجتى ديگر كه از او طلبيده برود.و به هتحاجت رفقا و خويشان، به كوچه
وبازار آمد و شد نمايد.اگر اين بر آن گران باشد تكبر دارد.و همچنين ضروريات
خانهخود را از آب و هيمه و گوشت و سبزى و امثال اينها را از بازار خريده خود
بردارد و بهخانه آورد، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متكبر.و اگر در خلوت
مضايقهنداشته باشد و در نظر مردم بر او گران باشد مبتلا به مرض ريا خواهد بود.
حضرت امير المؤمنين - صلوات الله عليه - فرمودند كه:
«برداشتن چيزى و به خانهآوردن به جهت عيال، از كمال مردى چيزى كم نمىكند» .
(32)
«روزى آن سرور يك درهم گوشتخريدند و بر گوشه رداى مبارك گرفته به
خانهمىبردند بعضى از اصحاب عرض كردند يا امير المؤمنين! به من ده تا
بياورم.فرمود:
صاحب عيال، سزاوارتر است كه بردارد» . (33)
و مروى است كه: «حضرت امام صادق - عليه السلام - مردى از اهل مدينه را ديد
كهچيزى را از براى عيال خود خريده بود و مىبرد، چون حضرت را ديد شرم كرد.
حضرت به او فرمود كه: از براى عيالتخريدهاى و برداشتهاى؟ به خدا قسم كه اگر
اهلمدينه نبودند هر آينه دوست داشتم كه من نيز از براى عيال خود چيزى بخرم و
بردارم» . (34)
و ظاهر آن است كه: چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار اين نوع رفتار
متعارفنبود، و در نظر مردم قبيح مىنمود، و موجب عيب كردن مردمان و غيبت كردن
ومذمت نمودن ايشان مىشد، به اين جهت آن حضرت اجتناب مىفرمودند.و از آنجامستفاد
مىشود كه: چنانچه امرى به حدى رسد كه ارتكاب آن در عرف قبيح باشد وباعث اين شود كه
مردم به غيبتكردن صاحب آن مشغول شوند، ترك كردن آن بهتراست.و اين نسبتبه اشخاص و
ولايات و عصرها مختلف مىشود، پس بايد هر كسملاحظه آن را بكند.و مناط آن است كه:
به حد قباحت و مذمت رسد.پس هان، تافريب خود را نخورى و تكبر را به اين واسطه مرتكب
نشوى.
علامت پنجم آنكه: بر او پوشيدن جامههاى سبك و درشت و كهنه و چرك گراننباشد،
كه اگر در بند پوشيدن لباس نفيس، و بر تحصيل جامه فاخر حريص باشد و آن را شرف و
بزرگى داند متكبر خواهد بود.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه:
«اين است و جز اين نيست كه منبندهاى هستم كه بر روى خاك مىنشينم و چيزى
مىخورم، و جامه پشمينه مىپوشم، وشتر را مىبندم، و انگشتان خود را مىليسم، و چون
بندهاى مرا بخواند اجابت مىكنم. پس هر كه طريقه مرا ترك كند از من نيست» .
(35)
و مروى است كه: «سيد انبياء - صلى الله عليه و آله - پيراهنى را پوشيده بودند و
دروقت وفات آن حضرت بيرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، كه چندوصله آن از
پوست گوسفند بود» .
«به سلمان گفتند كه: چرا جامه نو نمىپوشى؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزادشوم
خواهم پوشيد» . (36)
و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «جامه كم قيمت و پست پوشيدناز
ايمان است» . (37)
«سيد اولياء در زمان خلافت ظاهريه، جامهاى بسيار كهنه كه بر آن پينه بسيار
بودپوشيده بود، بعضى از اصحاب با او عتاب كرد. حضرت فرمود: در آن چند فايدههست:
يكى آنكه: مؤمنين، اقتدا به من مىكنند و چنين رفتار مىكنند.و ديگر آنكه: دلرا
خاشع مىكند و از كبر پاك مىگرداند» . (38)
علامتششم آنكه: با كنيزان و غلامان خود در يك سفره طعام خورد و با
ايشانهمخوراكى كند، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متكبر.
شخصى از اهل بلخ روايت كند كه: «با سلطان سرير ارتضا، على بن موسى الرضا - عليه
و على آبائه و اولاده التحية و الثناء - در سفر خراسان همراه بودم روزى سفره حاضر
كردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سياه را بر سفره جمع كردند، من
عرض كردم: فداى تو شوم اگر سفره جدائى از براى ايشان قرار دهى بهتر است.فرمود:
ساكتباش، به درستى كه: خداى همه يكى و دين همه يكى و پدر ومادر همه يكى است، و
جزاى هر كس را به قدر عمل او مىدهند» . (39)
و مخفى نماند كه: امتحانات و آزمايشهاى كبر و تواضع، منحصر به اينها نيست،بلكه
اعمال و آثارى ديگر بسيار هست، مانند اينكه: بخواهد كسى در پيش او بايستد.
حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «هر كه خواهد مردى از اهل
آتشرا بيند نگاه كند به مردى كه نشسته و در برابر او طايفهاى ايستاده باشند» .
(40)
بعضى از صحابه نقل كردهاند كه: «احدى در نزد اصحاب پيغمبر از آن سرور عزيزترو
محترمتر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد مىشد به جهت او از جاىبر نمىخاستند
چون مىدانستند كه آن حضرت از آن كراهت دارد. (41)
و از جمله علامات كبر اين است كه: تنها در كوچه و بازار نرود و خواهد كه
ديگرىهمراه او باشد.و بعضى متكبرين هستند كه چون كسى را نيابند، سواره راه روند.
مروى است كه: «هر كه كسى در عقب او راه رود مادامى كه چنين است دورى او ازخدا
زياد مىشود» . (42)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - بعضى اوقات با اصحاب راه مىرفتند
واصحاب را پيش مىانداختند و خود ميان ايشان راه مىرفتند» . (43)
و باز از جمله علامات كبر اين است كه: از زيارت كردن بعضى اشخاص مضايقهكند،
اگر چه در زيارت آنها فايدهاى از براى او باشد.و مضايقه كند از همنشينى فقرا
ومريضان و آزارداران.
مروى است كه: «مردى آبله بر آورده بود و آبله او چرك برداشته و پوست آن
رفتهبود و بر حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - داخل شد در وقتى كه آن حضرت به
چيزخوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوى هر كه نشست از پيش او برخاست، حضرت اورا پهلوى
خود نشانيد و با او چيزى خورد» . (44)
«روزى آن حضرت با اصحاب، چيزى مىخوردند، مردى كه ناخوشى مزمنىداشت و مردم از
او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوى خود نشانيد و فرمود:
چيزى بخور» . (45)
و علامات ديگر از براى كبر بسيار است كه كبر به آن شناخته مىشود.و طريقه
ورفتار سيد انبيا - صلى الله عليه و آله - جامع جميع علامات تواضع، و خالى از
همهشوايب كبر بود، پس سزاوار امت او آنكه اقتدا به او نمايند.
ابو سعيد خدرى كه از اصحاب حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - بود روايت كرده
كه: «آن حضرت خود علف به شتر مىداد.و آن را مىبست.و خانه را مىرفت.وگوسفند را
مىدوشيد.و نعلين خود را پينه مىكرد.و جامه خود را وصله مىنمود.و باخدمتكاران چيز
مىخورد.و چون خادم از دست آسيا كشيدن خسته مىشد آنحضرت خود آسيا مىكشيد.و از
بازار چيزى مىخريد و به ستيا به گوشه جامه خودمىگرفت و به خانه مىآورد.و با غنى
و فقير و كوچك و بزرگ مصافحه مىكرد.و بههر كه بر مىخورد از كوچك و بزرگ و سياه و
سفيد و آزاد و بنده، از نمازگزاران،ابتداء به سلام مىكرد.جامه خانه و بيرون او يكى
بود.هر كه او را مىخواند اجابتمىكرد.و پيوسته ژوليده و غبار آلوده بود.به آنچه
او را دعوت مىكردند حقيرنمىشمرد، اگر چه هيچ بجز خرماى پوسيده نمىبود.صبح از
براى شام چيزى نگاهنمىداشت و شام از براى صبح چيزى ذخيره نمىكرد.سهل المؤنه
بود.خوش خلق وكريم الطبع و گشاده رو بود.و با مردمان نيكو معاشرت مىكرد تبسم كنان
بود بىخنده، واندوهناك بود بىعبوس.در امر دين، محكم و شديد بود بىسختى و درشتى
با مردمان.
متواضع و فروتن بود بىمذلت و خوارى.بخشنده بود بىاسراف.مهربان بود به
جميعخويشان و اقارب.قريب بود به جميع مسلمانان و اهل ذمه.دل او رقيق بود و پيوسته
سربه پيش افكنده بود.و هرگز اين قدر چيز نمىخورد كه «تخمه» (46)
شود.و هيچ وقت دستطمع به چيزى دراز نمىكرد» . (47)
فصل: تواضع و فروتنى
مذكور شد كه ضد صفت كبر، تواضع است.و آن عبارت است از: شكسته نفسى، كهنگذارد
آدمى خود را بالاتر از ديگرى بيند.و لازمه آن، كردار و گفتار چندى است كهدلالتبر
تعظيم ديگران، و اكرام ايشان مىكند.و مداومتبر آنها اقوى معالجه است ازبراى مرض
كبر.و اين از شرايف صفات، و كرايم ملكات است.و اخبار در فضيلت آنبىنهايت است:
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«هيچ كس تواضع نكرد مگر اينكه خدا او را بلند گردانيد» . (48)
ز خاك آفريدت خداوند پاك پس اى بنده افتادگى كن چو خاك
تواضع سر رفعت افرازدت تكبر به خاك اندر اندازدت
بعزت هر آنكو فروتر نشست به خوارى نيفتد زبالا به پست
بگردن فتد سركش و تند خوى بلنديتبايد بلندى مجوى
مروى است كه: «خداوند يگانه به موسى - عليه السلام - وحى كرد كه: من قبول
مىكنم نماز كسى را كه از براى عظمت من تواضع كند.و بر مخلوقات من تكبر نكند.ودر دل
خود خوف مرا جاى دهد.و روز را به ذكر من به پايان رساند.و به جهت من خود را از
خواهشهاى نفس باز دارد» . (49)
روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - به اصحاب خود فرمودند كه:
«چرا منحلاوت عبادت را در شما نمىبينم؟ عرض كردند كه: چه چيز استحلاوت
عبادت؟ فرمود كه: تواضع» . (50)
و از آن حضرت مروى است كه: «چهار چيز است كه خدا كرامت نمىكند مگر بهكسى كه
خدا او را دوست داشته باشد:
يكى صمت و خاموشى، و آن اول عبادت است.
دوم توكل بر خدا.
سيم تواضع.
چهارم زهد در دنيا» . (51)
و نيز از آن جناب مروى است كه:
«هر كه فروتنى كند از براى خدا، خدا او رابر مىدارد.و هر كه تكبر كند خدا او
را مىافكند.و هر كه قناعت كند خدا او را روزىمىدهد.و هر كه اسراف كند خدا او را
محروم مىگرداند.و هر كه بسيار ياد مرگ كندخدا او را دوست مىدارد.و هر كه بسيار
ياد خدا كند خدا او را در بهشت در سايه خودجاى دهد» . (52)
حضرت عيسى - عليه السلام - فرموده است كه:
«خوشا به حال تواضع كنندگان دردنيا، كه ايشان در روز قيامتبر منبرها خواهند
بود» . (53)
خداى - تعالى - به داود - عليه السلام - وحى فرمود كه:
«همچنان كه نزديكترين مردمبه خدا متواضعاناند، همچنين دورترين مردم از خدا
متكبراناند» . (54)
مروى است كه: «سليمان پيغمبر - عليه السلام - هر صبح بر بزرگان و اغنياء و
اشراف مىگذشت تا مىآمد، به نزد مساكين، پس با ايشان مىنشست و مىگفت: مسكينى
هستمبا مساكين نشسته» . (55)
و مروى است كه: «پدر و پسرى از مؤمنين بر حضرت امير المؤمنين - عليه السلام -
وارد شدند حضرت برخاست و ايشان را اكرام نمود و بر صدر مجلس نشانيد و خود دربرابر
آنها نشست و فرمود كه: طعامى آوردند و خوردند سپس قنبر آفتابه و طشتىآورد تا دست
ايشان را بشويد، حضرت از جاى برجست و آفتابه را گرفت كه دست آنمرد را بشويد آن مرد
خود را بر خاك ماليد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين چگونهراضى شوم كه خدا ما را
بيند و تو آب به دست من بريزى؟ حضرت فرمود: بنشين ودستخود را بشوى خدا تو را و
برادرى از شما را مىبيند كه هيچ فرقى نداريد وبرادرتان مىخواهد به جهتخدمت تو در
بهشت ده برابر همه اهل دنيا به او كرامتشود.پس آن مرد نشست پس حضرت فرمود كه: قسم
مىدهم تو را به حق عظيمى كهمن بر تو دارم كه مطمئن دستخود را بشوى همچنان كه اگر
قنبر آب به دست تومىريخت.پس حضرت دست او را شست...» . (56)
از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: تواضع، اصل هر شرف وبزرگى
نفيس، و مرتبه بلندى است.و اگر تواضع را زبانى بود كه مردم مىفهميدند، ازحقايق
عاقبتهاى پنهان خبر مىداد.و تواضع آن است كه: از براى خدا و در راه خداباشد و
ماسواى اين مكر است.و هر كه از براى خدا تواضع و فروتنى كند خدا او راشرف و بزرگى
مىدهد بر بسيارى از بندگانش.و از براى اهل تواضع، سيمائى است كهملائكه آسمانها و
دانايان اهل زمين ايشان را مىشناسند.و از براى خدا هيچ عبادتىنيست كه آن را
بپسندد و قبول كند مگر اينكه در آن تواضع است.و نمىشناسد آنچهدر حقيقت تواضع است
مگر بندگان مقربى كه به حدانيتخدا رسيدهاند.
خداى - تعالى - مىفرمايد كه: بندگان خدا كسانىاند كه در روى زمين با تواضع
راهمىروند.و خداوند - عز و جل - بهترين خلق خود را به تواضع امر فرمود و گفت:
«و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين» (57)
و تواضع مزرعه خشوع و خضوع وخشيت و حياست.و شرف تام حقيقى سالم نمىماند مگر از
براى كسى كه متواضع باشددر نزد خدا» . (58)
و حضرت امام حسن عسكرى - عليه السلام - فرمود كه: «هر كه تواضع كند در دنيا
ازبراى برادر مؤمن خود پس او در نزد خدا از جمله صديقان است.و حقا كه او از
شيعيانعلى بن ابى طالب است» . (59)
فايده: مذموم بودن
ذلت و خوارى
سابق بر اين مذكور شد كه: هر صفت فضيلتى وسط است و دو طرف افراط و تفريطآن مهلك
و مذموم است.پس صفت تواضع حد وسط است و طرف افراط آن صفتكبر است - كه مذكور شد - و
طرف تفريط آن ذلت و پستى است.
پس همچنان كه كبر مذموم است، همچنين خوار و ذليل كردن خود نيز مذموم ومهلك است،
زيرا كه: از براى مؤمن جايز نيست كه خود را ذليل و پست كند.پس اگرعالمى مطاع،
كفشدوزى بر او وارد شود آن عالم از جاى خود برخيزد و او را در مكانخود بنشاند و
درس و تعليم را به جهتحرمت او ترك كند و چون برخيزد تا در خانهدر عقب او بدود،
خود را ذليل و خوار كرده است، و از طريقه مستقيمه تجاوز نمودهاست.و طريقه محموده و
عدالت، آن است كه: به طريقى كه مذكور شد تواضع كند ازبراى امثال و اقران خود و
كسانى كه مرتبه ايشان نزديك به اوست.و اما تواضع عالم ازبراى بازارى، آن است كه: با
او بنشيند و نيك سخن گويد.و به طريق مهربانى با او تكلمكند.و دعوت او را اجابت
كند.و در قضاى حاجت او سعى كند.و خود را بهتر از اونداند، به جهتخطر خاتمه و امثال
اينها.
و مخفى نماند كه: آنچه مذكور شد از مدح تواضع و فروتنى، نسبتبه كسانى استكه
متكبر نباشند.اما كسى كه متكبر باشد، بهتر آن است كه: تواضع او را نكنند، زيرا كه:
فروتنى و ذلت از براى كسى كه متكبر باشد موجب پستى و ذلتخود است و باعثگمراهى
آن متكبر، و زيادتى تكبر او مىشود.و بسا باشد كه اگر مردم تواضع او رانكنند و بر
او تكبر كنند متنبه شود و تكبر را ترك كند.
و از اين جهت است كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر
گاهمتواضعين امت مرا ببينيد، از براى ايشان تواضع كنيد.و هر گاه متكبرين را ببينيد
بر ايشانتكبر كنيد، به درستى كه اين باعث مذلت و حقارت ايشان مىشود» . (60)
پىنوشتها:
1. غافر (سوره 40)، آيه 35.
2. نحل (سوره 16)، آيه 23.
3. اعراف (سوره 7)، آيه 146.
4. زمر (سوره 39)، آيه 72.
5. بحار الانوار، ج 73، ص 216، ح 7.
6. احياء العلوم، ج 3، ص 290.و كنز العمال، ج 3، ص 526، خ 7740.
7. محجة البيضاء، ج 6، ص 213
8. كافى، ج 2، ص 311، ح 14.
9. الترهيب و الترغيب، ج 3، ص 570، ح 40. (با اندك تفاوتى) .
10. سنن ترمذى، ج 8، ص 175 (با اندك تفاوتى) .و قريب به اين مضمون در بحار
الانوار، ج 73، ص 232.
11. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 179 (با اندك تفاوتى) .
12. مستدرك حاكم، ج 4، ص 597.و الدر المنثور، ج 4، ص 73.
13. احياء العلوم، ج 3، ص 297 و قريب به اين مضمون در بحار الانوار، ج 78، ص
312.
14. احياء العلوم، ج 3، ص 291
15. محجة البيضاء، ج 6، ص 213.و احياء العلوم، ج 3، ص 290.
16. بحار الانوار، ج 73، ص 218، ح 10.و كافى، ج 2، ص 310.
17. كافى، ج 2، ص 311.و بحار الانوار، ج 73، ص 219، ح 11.
18. كافى، ج 2، ص 312، ح 17.
19. كافى، ج 2، ص 122، ح 2.
20. كافى، ج 2، ص 311، ح 13.
21. بحار الانوار، ج 73، ص 224، ح 16.
22. مؤمن، (سوره 40)، آيه 60.
23. انعام، (سوره 6)، آيه 53.
24. مؤمنون، (سوره 23)، آيه 47.
25. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 10.
26. خوددارى.
27. بزرگى ورزيدن
28. گردن كشى
29. كافى، ج 2، ص 122، ح 6
30. واحد طول، معادل 24 انگشت.
31. جمع نعل: كفش، كنايه از پائين مجلس
32. بحار الانوار، ج 73، ص 207.
33. بحار الانوار، ج 73، ص 207.
34. كافى، ج 2، ص 123، ح 10
35. اتحاف السادة المتقين، ج 8، ص 407.
36. بحار الانوار، ج 73، ص 205.
37. احياء العلوم، ج 3، ص 306.به نقل از سنن ابى داود و ابن ماجه.و محجة
البيضاء، ج 6، ص 248.
38. نهج البلاغة فيض الاسلام، ص 1132، حكمت 99.
39. بحار الانوار، ج 49، ص 101، ح 18
40. احياء العلوم، ج 3، ص 305.و محجة البيضاء، ج 6، ص 247.
41. احياء العلوم، ج 3، ص 305.و محجة البيضاء، ج 6، ص 247.
42. احياء العلوم، ج 3، ص 305.و محجة البيضاء، ج 6، ص 247.
43. بحار الانوار، ج 73، ص 206.
44. بحار الانوار، ج 73، ص 206.
45. محجة البيضاء، ج 6، ص 220.و احياء العلوم، ج 3، ص 293 و 294
46. سوء هاضمه، فساد در معده.
47. بحار الانوار، ج 73، ص 208.
48. بحار الانوار، ج 75، ص 120، ح 7.
49. محجة البيضاء، ج 6، ص 220.و احياء العلوم، ج 3، ص 294.
50. احياء العلوم، ج 3، ص 294 و محجة البيضاء، ج 6، ص 222.
51. محجة البيضاء، ج 6، ص 231.و احياء العلوم، ج 3، ص 294.
52. به اين مضمون در كنز العمال، ج 3، ص 113، خ 5735.
53. احياء العلوم، ج 3، ص 294.و در بحار الانوار، ج 78، ص 309.
54. كافى، ج 2، ص 123، ح 11
55. محجة البيضاء، ج 6، ص 227.و احياء العلوم، ج 3، ص 295.
56. بحار الانوار، ج 75، ص 118، ح 1.
57. شعراء، (سوره 26) آيه 215.
58. بحار الانوار، ج 75، ص 121، ح 12
59. بحار الانوار، ج 75، ص 117، ح 1.
60. محجة البيضاء، ج 6، ص 222.
|