صفتسيزدهم: عداوت و
دشمنى
و آن بر دو قسم است: زيرا كه هر كه عداوت كسى را در دل دارد يا آن را در
دلپنهان مىكند و انتظار زمان فرصت را مىكشد، يا علانيه و آشكار در صدد ايذا و
اذيتآن شخصى است كه او را دشمن دارد، و اظهار عداوت او را مىكند.
قسم اول: را «حقد و كينه» گويند، كه عبارت است از: پنهان كردن عداوت شخصىدر
دل.
و قسم دوم: را «عداوت» نامند، و اين ثمره قسم اول است، زيرا كه: چون كينه
قوتگرفت و عداوت شديد گرديد، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روى كاربر
مىدارد.و قسم اول از ثمرات غضب است، زيرا كه: چون آدمى بر ديگرى خشم گيردو به جهت
عجز از انتقام يا مصلحتى ديگر آن وقت اظهار غضب نكند و خشم خود رافرو برد و در دل
خود پنهان سازد كينه حاصل مىشود.و هر يك از اين دو قسم از صفات مهلكه و اخلاق
رذيله است.
و از اخبار مستفاد مىشود كه: مؤمن كينه ور نيست.و در غالب اوقات صفات
مهلكهديگر نيز از كينه و عداوت متولد مىگردد، چون حسد و غيبت و دروغ و بهتان
وشماتت و اظهار عيب و دورى و ايذاء و سخريت و استهزاء و غير اينها از آفات و
اعمالمحرمه كه دنيا و دين آدمى را فاسد مىسازد.
و اگر فرض شود كه هيچ يك از اينها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او ازامراضى
است كه نفس قدسى را بيمار، و هميشه روح از آن متالم و در آزار است.آدمىرا از بساط
قرب الهى دور، و از مرافقتساكنان عالم قدس مهجور مىگرداند.و صاحبخود را منع
مىكند از آنچه شيوه اهل ايمان و شيمه اخيار و نيكان است، و از بشاشت وشكفتگى و
مهربانى و فروتنى و مرافقت و همنشينى نسبتبه كسى كه كينه او را در دلدارد.و خود
را از اعانت و قضاء حوائج او باز مىدارد.و هر يك از اينها درجهاى ازدين را كم
مىكند و پرده ميان آدمى و ميان بار يافتگان بزم تقرب مىگردد.و از اينجهت است كه
در اخبار و آثار مذمتبىشمار در خصوص عداوت و دشمنى وارد شدهاست.حتى اينكه حضرت
پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «هيچ وقتى جبرئيل - عليه السلام - به
نزد من نيامد مگر اين كه گفت: اى محمد! از عداوت و دشمنى مردماحتراز كن» .
(1)
و فرمودند كه: «جبرئيل هرگز در هيچ امرى اين قدر به من وصيت نكرد كه در خصوص
عداوت مردم» . (2)
و حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «هر كه تخم عداوت بكارد همان را كه
كاشته است درو مىكند» . (3)
معالجه عداوت و
دشمنى
و معالجه اين صفتخبيثه آن است كه: اول تامل كند در اين كه دشمنى و
عداوت،شجرهاى است كه: به جز اندوه و الم در دنيا ثمرى ندارد.و صفتى است كه: غير از
غصه وغم اثرى نمىبخشد.ساغرى است كه: به جز زهر جانگزا به كام صاحب خود نريزد.
وآتشى است كه: به غير از دود كدورت از آن بر نخيزد، زيرا كه عدو مسكين هميشه
بااندوه و غصه قرين، و پيوسته با رنج و محنت همنشين است.به سبب عداوت خاندانهاى كهن
بر باد، و دودمان قديم از بيخ و بنياد بر افتاد.و بسا دولتهاى بىپايان كه به
سببعداوت به نكبت مبدل، و بسا عزتها كه بنيادش به تيشه عداوت سست و مختل گرديده.
بلكه آنچه از كتب و تواريخ و سيرهها و احوال مردمان، مكرر معلوم شده آن است كه:
هيچ دولتى به سر نيامد مگر به واسطه عداوت و دشمنى.
درخت دوستى بنشان كه كام دل به بار آردنهال دشمنى بر كن كه رنجبىشمار آردو
اكثر آن است كه: مطلقا از كينه و عداوت، ضررى به آنكه او را دشمن دارندنمىرسد.و
بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنمايد كه آدمى را به عذاب اليممىرساند.و
چون اين امور را تامل كرد، و متنبه گرديد كه: عاقل هميشه خود را در حالتىباقى
نمىدارد كه مضرات آن به او عايد، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعى نمايد كهبا آن
شخصى كه عداوت و كينه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد.و بااو به
مهربانى و شكفتگى ملاقات كند.و در قضاى حوايج او سعى نمايد.و در مجامع ومحافل،
نيكيهاى او را اظهار نمايد.بلكه نسبتبه او زياده از ديگران نيكى و احسان كندتا نفس
را گوشمالى داده بينى شيطان را بر خاك مالد.و پيوسته چنين رفتار كند تا آثارعداوت
از دل او بر طرف شود.
و ضد اين صفت«نصيحت» است، كه عبارت است از: خير خواهى و نيك پسندى برديگران.و
آن نيز بر دو قسم است: باطنى و ظاهرى.
اولى: عبارت از آن است كه: به دل، طالب خوبى و خير مسلمين باشد.
دومى: آن است كه خير و صلاح ايشان را به جا آورد.
و شرافت اين صفتبسيار، و فضيلت آن بىشمار است، همچنان كه در بيان صفتحسد
مذكور خواهد شد.
فصل: مذمت ضرب، فحش،
لعن و طعن
بدان كه: از آثار و لوازمى كه بر حقد و عداوت مترتب مىگردد، ضرب و فحش ولعن و
طعن است.و بسا باشد كه اينها از مجرد غضب نيز صادر گردند.و مىشود كه بهجهت
همنشينى اوباش و اراذل، و مصاحبت فساق و جهال، و كسانى كه هرزهگو و معتادبه فحش
دادن هستند، فحش دادن عادت كسى شود كه بدون دشمنى و غضبى فحش بهزبان او جارى گردد.
و شكى نيست كه همه اين امور، مذموم است و قبيح، و در شريعت غرا، حرام
صريحاند.و موجب «حبط» (4) اعمال و مولد خسران مآلاند.و «مليين»
(5) و حكماء ومتشرعه و ساير عقلاء بر خباثت آنها متفق، و عقل و شرع بر حرمت
آنهادو شاهد صادق.
اما ضرب: كه عبارت است از: زدن با دست، يا چوب، يا آلتى ديگر.پس
بدونجهتشرعيه، در حرمت آن شكى نيست.و هيچ طايفه از طوايف بنى آدم، و هيچ فرقهاز
فرق عالم، بىجهت و سبب شرعى تجويز زدن كسى را نكردهاند.و در اخبار و آثار،نهى
صريح از آن شده و وارد شده است كه:
«هر كه مردى را تازيانه زند حق - تعالى - او را تازيانهاى از آتش خواهد زد» .
(6)
و اما فحش و دشنام و هرزه زبانى و بدگوئى: منشاء همه اينها خباثت نفس و
دنائتطبع است.و هر كه زبان او به اينها دراز، البته خبيث النفس و از جمله اراذل و
اوباش،معدود است.بلكه از بعضى اخبار مستفاد مىشود كه: رذل مخصوص شخصى است
كهمضايقه نداشته باشد از اينكه هر چه بگويد و هر چه به او بگويند.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «مؤمن نيست كسى كه طعنه
زنو لعن كن و فحش گوى و هرزه زبان است» . (7)
و نيز فرمودند كه: «بهشتحرام استبر هر فحش دهنده» . (8)
و در روايت ديگر از آن سرور مروى است كه: «هرزهگوئى و پردهدرى از
شعبههاىنفاق است» . (9)
و نيز از آن حضرت منقول است كه: «چهار نفرند كه اهل دوزخ از آنها متاذىاند:
يكى از آنها مردى خواهد بود كه پيوسته چرك از دهان او جارى خواهد بود، و آنكسى
است كه در دنيا فحش گوى بوده» . (10)
و نيز از آن جناب مروى است كه: «بهشتحرام استبر هر فحاش هرزهگوى كمحيائى كه
باك نداشته باشد از اينكه هر چه بگويد و از هر چه از براى او بگويند.وچنين شخصى را
اگر تفتيش و تفحص كنى و به حقيقت امر او بر خورى يا ولد الزنا است،يا نطفه پدرش با
نطفه شيطان ممزوج شده، و اين شخص به وجود آمده...» . (11)
(يعنى در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شيطان نيز در جماع با او شريك شده) .
و در حديثى ديگر است كه هر گاه ببينى مردى را كه مضايقه ندارد از اينكه هر
چهبگويد و هر چه در حق او بگويند، بدانيد كه او ولد الزنا است، يا به شراكتشيطان
همرسيده» . (12)
و نيز از آن جناب مروى است كه:
«از جمله بدان و اشرار بندگان خدا كسى است كه: مردم به جهت فحش گفتن او از
همنشينى او كراهت داشته باشند» . (13)
و مروى است از آن حضرت كه:
«دشنام دادن به مؤمن، فسق است.و كشتن او كفراست.و غيبت او معصيت است.و حرمت مال
او مثل حرمتخون اوست» . (14)
و فرمود كه:
«بدترين مردم نزد خدا - در روز قيامت - كسانى هستند كه مردم آنها را اكرام و
احترام كنند از بيم شر ايشان» . (15)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه:
«از جمله علامات شراكتشيطان در نطفه آدمى، - كه هيچ تشكيكى در آن نيست - اين
است كه: آدمى فحاش باشد و باكى نداشته باشد از آنچه بگويد و از آنچه به او بگويند»
. (16)
و نيز آن حضرت فرمودند كه:
«هر كه مردم از زبان او بترسند، او در آتش خواهدبود» . (17)
«و دشمنترين مخلوقات خدا در نزد خدا بندهاى است كه مردم از زبان او حذر
نمايند» .
و از حضرت كاظم - عليه السلام - پرسيدند از حال دو نفر كه يكديگر را دشنام
مىدادند فرمودند كه: «هر كدام ابتداى به دشنام كردهاند ظالمترند و گناه هر دو بر
اوست، مادامى كه آن ديگرى تعدى و زيادهروى به او نكند» . (18)
و مخفى نماند كه حقيقت فحش، عبارت است از: اظهار كردن امور قبيحه به الفاظ
صريحه.و بيشتر اوقات در الفاظ مجامعت و آلات جماع و آنچه از اين قبيل استيافت
مىشود.و ارباب فساد و بىشرمان را عبارات فاحشه چند است كه ذكر مىكنند آنها را، و
اهل شرافت و صاحبان نفوس طيبه متعرض آنها نمىشوند.بلكه اگر هم ذكر آنها ضرورى شود
به كنايه و رمز بيان مىنمايند.
و بعضى گفتهاند كه: خداوند عالم به خاطر حيا، كنايه فرمود از جماع، به لمس و
مس و دخول و مباشرت، و عبارات قبيحه آنها را ذكر نفرمود. (19)
و اين مخصوص به وقاع و جماع نيست، بلكه از قضاء حاجت - از بول و غايط - هم به
كنايه و رمز گفتن اولى است از الفاظ صريحه ركيكه.
پس ارباب حيا بايد عبارات صريحه آنها را به زبان نياورند.و همچنين امثال اينها
ازآنچه در عرف مستهجن و ركيك و مذموم و قبيح باشد.
پس چنانچه بخواهد از زبان زن خود يا زن ديگرى سخنى نقل كند نگويد: زن من،يا زن
تو چنين گفت.بلكه بگويد: پرده نشينان خانه من، يا خانه تو يا مادر اطفال چنينگفت،
يا در خانه چنين گفتند.بلكه از ذكر نام زن در امثال اين زمان كه عرفا قبيح
شدهاحتراز كند و ملاحظه نكند كه اسماء زنان پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و ائمه
- عليهمالسلام - مذكور مىشده، زيرا كه: در زمان سابق اين مستهجن نبود و به جهت
طريقهسابق، حال هم قبحى در ذكر نام ايشان نيست.چون در همه از منه ذكر كردهاند و
دركتب نوشتهاند.
و همچنين كسى را علتى در بدن باشد كه از اظهار آن شرم كند اگر ذكر آن ضرورىشود
تصريح نكند بلكه به كنايه بگويد، مثلا اگر كسى «مبروص» (20) استيا
«اقرع» (21) باشدو خواهد از سبب آن يا وقت آن از او سئوال كند نگويد:
تو در چه وقت پيس شدى؟ ياسر تو به چه سبب كچل شد؟ بلكه بگويد: اين عارضه كى از براى
تو روى داد؟ يا چهوقت اين ناخوشى عارض تو شد؟ زيرا كه جميع اين تصريحات داخل
فحشاند.
و بدان كه جميع الفاظى كه متضمن بىشرمى و فحش هستند همه مذموم و قبيحاند،گو
بعضى قبيحتر و ذم آن شديدتر باشد، خواه در مقام دشنام و اذيتبگوئى يا در محلشوخى
و مزاح، يا مقامى ديگر.و چون اين عبارات مختلفاند در قباحت، بعضى ازآنها مكروه و
بعضى از آنها حراماند و بعضى حرام را تخصيص دادهاند به صورتى كهدر مقام دشنام و
اذيتباشد نه در مقام شوخى يا به جهت عادت به هرزهگوئى.و دونيست كه بعضى الفاظ كه
بسيار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند.
و اما لعن: و معنى آن راندن و دور كردن از خداست.پس شكى در بدى آن نيست.
و جايز نيستشرعا لعن كردن بر كسى مگر كسى كه متصف به صفتى باشد كه آن صفتبه
نص شريعت موجب دورى او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد.و ذم شديد در اخبار در خصوص
لعن كردن رسيده.
از امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه:
«روزى حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - خطبه خواندند و فرمودند كه:
مىخواهيد خبر دهم شما را به بدان شما؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله.فرمود: كسى كه
عطاى خود را از ديگران منع مىكند، وبنده خود را مىزند، و تنها سفر مىكند.پس مردم
چنين گمان كردند كه خداوند بندهاى بدتر از چنين شخصى مخلوقى نيافريده.سپس حضرت
فرمودند مىخواهيد خبر دهمشما را به بدتر از اين؟ عرض كردند بلى.فرمودند كه: فحش
دهنده لعن كننده، كه هروقت نزد او اسم مؤمنين مذكور شود ايشان را لعن كند و اسم او
نيز چون نزد مؤمنين مذكور گردد او را لعن نمايند» . (22)
و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند كه:
«چون لعنت از دهان شخصى بيرون آيد ميان او و آن شخص كه به او لعنتشده تردد
مىكند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق مىشود و اگر نباشد به صاحبش
برمىگردد» . (23)
و از اين حديث مستفاد مىگردد كه: لعن به كسى كه سزاوار لعن نباشد، بر مىگردد
بهلعن كننده.
پس بايد نهايت احتراز را نمود و لعن نكرد كسى را مگر آنانى كه از صاحب شريعت
مقدسه تجويز لعن ايشان شده.و والد ماجد حقير - قدس سره - در كتاب «جامعالسعادات»
فرموده است كه: آنچه [در شريعت] تجويز شده، لعن كردن به كافرين و فاسقين و ظالمين
است. - همچنان كه در قرآن وارد شده است - (24) و شكى در جواز لعن اينها
بر سبيل عموم نيست، به اين نوع كه بگوئى: «لعنة الله على الكافرين يا على الظالمين
يا على الفاسقين» .و فرمودهاند كه: شخصى متصف به يكى از اين صفات باشد حق آن است
كه مىتوان او را لعن كرد. (25)
و توهم اين را كه شخص معين گاه است از اين صفت توبه كند و با اسلام و با توبه
از دنيا برود راهى ندارد، زيرا كه مستفاد از قرآن و احاديثآن است كه: شخص معينى را
لعن مىتوان نمود.بلكه از اخبار برمىآيد كه لعن بر بعضىاز اهل جهود و عناد بهترين
عبادات و اقرب قربات استخداى تعالى در حق جماعتى مىفرمايد:
«اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين». (26)
و در حق جماعتى ديگر مىفرمايد:
«اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون». (27)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«خدا لعنت كند دروغگو را و اگر چه به مزاح باشد» . (28)
و چون ابو سفيان هزار بيت در هجو آن سرور گفت، آن حضرت فرمودند:
«پروردگارا! من شعر نمىتوانم گفت و سزاوار من نيست كه شعر بگويم به عوض هرحرفى
از اين اشعار او را هزار لعنت كن» . (29)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - جماعتى را لعن كردند.و مروى است كه:
«آنجناب در قنوت نمازهاى واجبى، معاويه و عمرو عاص و ابو موسى اشعرى و ابو
الاعورسلمى را لعن مىفرمودند. (30)
و چنانچه لعن ايشان را از جمله عبادات نمىدانستند با وجود اينكه حلم او از
همهمردم بيشتر و گذشت او از همه افزونتر بود در نماز اين اشخاص را لعن
نمىفرمودند.
و در روايتى ديگر است كه:
«آن حضرت در قنوت نمازهاى نافله دو بت قريش را كه ابو بكر و عمر است لعن
مىنمود» . (31)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - در عقب هر نمازى چهار مرد را لعن
مىكردند. (32)
و كسى كه ملاحظه كند رفتار حضرت امام حسن - عليه السلام - را با معاويه عليه
اللعنه و اصحاب او كه چگونه به آنها لعن مىكردند.و احاديث و اخبارى كه در لعن
مستحقين لعن از رؤساى اهل ضلال باسمائهم رسيده تتبع كند مىداند كه اين از شعار دين
است.
و حضرت كاظم - عليه السلام - ابو حنيفه را لعن فرمودند. (33)
و منع از لعن كه رسيده است در لعن بر كسى است كه مستحق آن نباشد.
و آنچه نقل شده كه: امير المؤمنين - عليه السلام - از لعن اهل شام نهى فرمود.
(34)
اگرصحيح باشد شايد به جهت اين بود كه گاه در ميان ايشان كسى بوده كه مستحق لعن
نبوده يا اميد اسلام بعضى از ايشان را داشته.
و بالجمله لعن كردن به رؤساى ظلم و ضلالت و مجاهرين به كفر و فسق جايز و بلكه
مستحب است.و بر غير اينها حرام است، تا يقين نشود كه متصف استبه يكى ازصفاتى كه
موجب لعن مىشود، و بايد يقين به اين كند و به مجرد ظن و تخمين نمىتواناكتفا
نمود.
و بدان كه گناه لعن، بر اشخاصى كه مردهاند و ثابت نيست كه مستحق لعن باشند
بيشتر، و وبال آن افزونتر است.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«مردگان را دشنام مدهيد، كهايشان رسيدند به آنچه پيش فرستادهاند» . (35)
و همچنين خوب نيست لعن كردن بر جمادات و حيوانات.
و مروى است كه:
«هيچ كس لعن به زمين نمىكند مگر اينكه زمين مىگويد: لعنتبرهر كدام كه
گناهكارتريم» . (36)
و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - انكار فرمودند بر زنى كه ناقه را لعن كرد
و برمردى كه شترى را لعن نمود. (37)
نفرين به مسلمان
و مخفى نماند كه دعاى بد و نفرين به مسلمانان كردن نيز مانند لعن كردن است
ومذموم است.و خوب نيستحتى بر ظلمه، مگر در صورتى كه از شر و ضرر او آدمىمضطر و
ناچار گردد.
و در حديث است كه:
«گاه است مظلوم اين قدر نفرين ظالم مىكند كه مكافات ظلم او مىشود و زياد
مىآيد، و اين زيادتى از براى ظالم باقى مىماند و روز قيامت مطالبهمىكند» .
(38)
و اما ضد اين، كه دعاى خير باشد از براى برادر دينى بهترين طاعات و فاضلترين
عبادات است.و فايده آن بىحد، و ثواب آن خارج از «حيز عد» (39)
استبلكه درحقيقت كسى كه دعا به ديگرى كند دعا به خود كرده.حضرت رسول - صلى الله
عليهو آله - فرمودند كه: «چون كسى در غياب برادر خود به او دعا كند فرشته گويد: از
براىتو هم مثل اين باشد» . (40)
و فرمودند كه:
«در حق برادر مستجاب مىشود دعائى كه در حق خود مستجاب نمىشود» . (41)
و از حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - مروى است كه: «چون ملائكه
بشنوندكه بنده مؤمن برادر خود را دعا مىكند در غياب او، يا او را به خوبى ياد
مىكند، گويند:
خوب برادرى هستى از براى برادرت، دعاى خير به او مىكنى و حال اينكه او
حاضرنيست، و او را به خير ياد مىكنى خدا به تو داد دو مقابل آنچه از براى او
خواستى.و ثناكرد بر تو دو مقابل آنچه ثنا كردى بر او.و از براى تو است فضيلتبر او»
. (42)
و اخبار در اين خصوص بىحد است (43) و چه كرامتى از اين بالاتر است
كه هديهاى ازدعا و طلب آمرزش از تو به برادر مؤمنت رسد و حال آنكه او در زير طبقات
خاكخوابيده.
و تامل كن كه روح او به چه حد از تو شاد مىشود كه اهل و فرزندانش ميراث او
راقسمت مىكنند و در مال او عيش و تنعم مىنمايند و تو او را در تاريكىهاى شب
يادمىكنى و از خدا آمرزش او را مىطلبى و هديه از براى او مىفرستى.
و پيغمبر خدا - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «ميت در قبر مانند كسى است
كه بهدريا غرق شده باشد، هر چه را ديد چنگ به آن مىزند كه شايد نجات يابد.و
منتظردعاى كسى است كه به او دعا كند از: فرزند و پدر و برادر خويش.و از دعاى
زندگاننورهائى مانند كوهها داخل قبور اموات مىشود.و اين مثل هديهاى است كه
زندگان ازبراى يكديگر مىفرستند.پس چون كسى از براى ميتى استغفارى يا دعائى كرد
فرشتهاىآن را بر طبقى مىگذارد و از براى ميت مىبرد و مىگويد: اين هديهاى است
كه فلانبرادرت يا فلان خويشت از براى تو فرستاده است و آن ميتبه اين سبب شاد و
فرحناكمىشود» . (44)
و اما طعن زدن بر مسلمين: و آن نيز از اعمال ذميمه و افعال سيئه است، و باعث
ضرردنيوى و عذاب اخروى مىگردد.
و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند كه: «هيچ كس بر مؤمنى
طعنهنمىزند مگر اينكه مىميرد به بدترين مردنها» . (45)
و بدان كه: اينها كه مذكور شد از فحش و لعن و طعن، از آفات زبان است و از براى
زبان آفات بسيار است از: غيبت، دروغ، سخريه، استهزاء، شوخى، و غير اينها، -
كهمذكور خواهد شد - .و ضد همه اينها سكوت و صمت است.و تفصيل اينها خواهد آمد.
انشاء الله.
پىنوشتها:
1. كافى، ج 2، ص 301، ح 5.
2. كافى، ج 2، ص 302، ح 11.
3. وسائل الشيعه، ج 8، ص 569، ح 5
4. محو شدن، از بين رفتن.
5. حزب طرفدار مليت.
6. وسائل الشيعه، ج 19، ص 12، ح 5 و 7.
7. كنز العمال، ج 1، ص 146، ح 720.
8. كنز العمال، ج 3، ص 598، ح 8085.
9. سنن ترمذى، ج 8، ص 183.و محجة البيضاء، ج 5، ص 216.
10. كنز العمال، ج 16، ص 71، ح 43979.
11. كافى، ج 2، ص 323، ح 3
12. كافى، ج 2، ص 323، ح 2.
13. كافى، ج 2، ص 325، ح 8.
14. بحار الانوار، ج 75، ص 150، ح 16.
15. كافى، ج 2، ص 327.
16. كافى، ج 2، ص 323، ح 1.
17. كافى، ج 2، ص 327، ح 3.
18. كافى، ج 2، ص 360، ح 4
19. ر ك: نساء، (سوره 4)، آيه 43.و مائده، (سوره 5)، آيه 6.
20. كسى كه داراى مرض برص و پيسى باشد.
21. كچل.
22. بحار الانوار، ج 72، ص 107، ح 7.
23. كافى، ج 2، ص 360، خ 6.
24. بقره، (سوره 2)، آيه 89.و اعراف، (سوره 7)، آيه 44.و مؤمن، (سوره 4)، آيه
52.
25. رك: جامع السعادات، ج 1، ص 318- 317.
26. بقره، (سوره 2)، آيه 161.
27. بقره، (سوره 2)، آيه 159
28. محجة البيضاء، ج 5، ص 221.
29. محجة البيضاء، ج 5، ص 221.
30. محجة البيضاء، ج 5، ص 221.و مستدرك سفينة البحار، ج 9، ص 264.
31. محجة البيضاء، ج 5، ص 222، با ارجاع به مصباح كفعمى.
32. تهذيب شيخ طوسى، ج 2، ص 321، ح 1313.و بحار الانوار، ج 22، ص 128، ح 11.
33. اصول كافى، ج 1، ص 57، ح 13.
34. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 21، كلام 199
35. كنز العمال، ج 3، ص 608، ح 8144.و احياء العلوم، ج 3، ص 108.
36. احياء العلوم، ج 3، ص 106.و محجة البيضاء، ج 5، ص 219.
37. رك: صحيح مسلم، ج 8، ص 23.و محجة البيضاء، ج 5، ص 219.و احياء العلوم، ج 3،
ص 106.
38. احياء العلوم، ج 3، ص 109.و كافى، ج 2، ص 333، قريب به اين مضمون.و محجة
البيضاء، ج 5، ص 224.
39. محدوده شمارش.
40. بحار الانوار، ج 93، ص 388، ح 19. (با اندك تفاوتى)
41. احياء العلوم، ج 2، ص 164.و محجة البيضاء، ج 3، ص 340.
42. كافى، ج 2، ص 508، ح 7.
43. رك: كافى، ج 2، ص 507.و بحار الانوار، ج 93، ص 383.
44. احياء العلوم، ج 2، ص 164.و در بحار الانوار، ج 82 ص 62- 65 رواياتى در اين
زمينه نقل شده.
45. كافى، ج 2، ص 361، ح 9.
|