فصل: حلم و كظم غيظ
بدان كه: ضد غضب«حلم» است، كه عبارت است از: اطمينان نفس، به حيثى كه: قوه غضب
به آسانى او را حركت ندهد.و مكاره روزگار او را به زودى مضطرب نگرداند.
و «كظم غيظ» ، كه عبارت است از: فرو بردن خشم، و خود را در حالت
غضبنگاهداشتن، اگر چه حلم نيست و ليكن آن نيز ديتبا غضب دارد كه نمىگذارد
آثارغضب ظهور نمايد.
پس اين دو صفتشريفه، ضد غضباند.و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضلهاند.
اما صفتحلم: پس آن اشرف كمالات نفسانيه استبعد از صفت علم، بلكه علم رابدون
حلم نفعى و اثرى و شجره دانائى را بى باغبانى بردبارى ثمرى نيست.و از اينجهت است
كه هر وقت كه مدح علم مىشود حلم نيز با او ذكر مىشود.
و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «خداوند! مرا به سبب
علم،بىنياز كن و به صفتحلم، مرا زينت ده» . (1)
و باز آن حضرت فرمودند كه: «پنج چيز از طريقه پيغمبران مرسل است، يكى ازآنها را
صفتحلم شمردهاند» . (2)
و نيز فرمودند كه: «طلب كنيد مرتبه بلند را در نزد خدا.عرض كردند كه: به چه
چيزحاصل مىشود؟ فرمودند: هر كه دوستى ترا قطع كند تو با او پيوند كن.و هر كه از
نيكىخود تو را محروم سازد تو با او نيكى و احسان كن.و هر كه به نادانى با تو رفتار
كند توحلم بورز» . (3)
و فرمود كه: «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه كسى مىرسد كه روزها را
روزهمىگيرد و شبها را به عبادت به سر مىبرد» . (4)
و فرمودند كه: «خدا دوست دارد بنده حليم را و دشمن دارد فحش گوى بىمبالات را»
. (5)
و فرمودند كه: «سه چيز است كه هر كه يكى از آنها را نداشته باشد هيچ عملى او
رافائده نمىبخشد:
يكى: تقوائى كه او را از معاصى باز دارد.
دوم: حلمى كه به آن زبان سفها را از او كوتاه كند.
سيم: خلق نيكى كه در ميان مردم زندگانى كند. (6)
و از آن جناب مروى است كه: «چون خلايق در روز قيامت جمع شوند منادى ندا كند كه:
كجايند اهل فضل؟ پس طايفهاى برخيزند و به شتاب به جانب بهشتخرامند.
ملائكه به ايشان برخورند و گويند: چرا به شتاب به جانب بهشت روانهايد؟ گويند:
مااهل فضل هستيم.گويند: چه فضل و مزيتى از براى شما بود؟ گويند: هر وقت كه ظلمىبه
ما مىرسيد صبر مىكرديم.و كسى كه به ما بدى مىكرد از او عفو مىكرديم.و كسىكه به
ما نادانى مىكرد حلم مىنموديم.ملائكه گويند: بلى اهل فضل هستيد، داخلبهشتشويد»
. (7)
و باز آن حضرت فرمودند كه: «هرگز خدا به جهالت و نادانى كسى را عزيز نكرد.وهرگز
با حلم و بردبارى كسى را ذليل نگردانيد» . (8)
و از حضرت امير المؤمنين - صلوات الله عليه - مروى است كه: «خير و خوبى
ايننيست كه: مال و اولاد كسى زياد شود، بلكه آن است كه: عمل او بسيار، و حلم او
عظيمگردد» . (9)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: ناصر و ياور از براىهر
كسى حلم او كافى است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» . (10)
و آن حضرت فرمودند كه: «چون ميان دو نفر نزاعى واقع مىشود دو ملك نازلمىشوند
و به هر كدام كه بىخردى و سفاهت مىكند مىگويند: گفتى و گفتى، و خودسزاوارى به
آنچه گفتى، و جزاى آن به تو خواهد رسيد.و به آن يك كه حلم ورزيدمىگويند: حلم
ورزيدى و صبر كردى، زود باشد كه خدا ترا بيامرزد اگر حلم خود را بهانجام رسانى» .
(11)
«و روزى آن حضرت غلامى را از پى شغلى فرستادند، آن غلام دير كرد، از عقباو
آمدند ديدند در مكانى خوابيده، حضرت بر بالين او نشستند و او را باد زدند تا
بيدارشد فرمود: اى غلام! به خدا قسم كه اين قدر اختيار ندارى كه شب و روز بخوابى
شباز توست و روز از ماست» . (12)
و اما كظم غيظ: اگر چه فضيلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، ليكن هر گاه كسى برآن
مداومت نمايد معتاد مىشود و صفتحلم از براى او هم مىرسد.
و از اين جهتحضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «علم، به تعلم
هم مىرسد.و حلم به تحلم، كه كظم غيظ باشد» . (13)
و خداوند عظيم در كتاب كريم خود مدح فرموده است كسانى را كه: خشم خود رافرو
مىبرند» . (14)
و اخبار در شرافت و بسيارى اجر و ثواب آن بىنهايت است. (15)
از جناب پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه خشم خود را فرو
برددر جائى كه هر گاه خواهد تواند خشم گيرد خدا در روز قيامت دل او را از خشنودى
ورضا مملو خواهد ساخت» . (16)
و آن حضرت فرمودند كه: «هيچ بندهاى جرعهاى نياشاميد كه اجر آن بيشتر باشد
ازجرعه غيظى كه از براى خدا فرو برد» . (17)
و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند كه: «هيچ بندهاى خشم خود رافرو
نبرد مگر اينكه خدا در دنيا و آخرت عزت او را زياد مىكند» . (18)
و مروى است كه: «صبر كن بر دشمنان نعمتخود، به درستى كه كسى كه: در حق
تومعصيتخدا را كند هيچ مكافاتى بالاتر و بهتر از آن نيست كه تو اطاعتخدا را در
حقاو كنى» . (19)
در صدد انتقام بودن
و مذمت آن
صفت دهم در صدد انتقام بودن است.و مذمت آن يعنى كسى كه بدى با او كند او نيزدر
صدد بدى كردن به مثل آنچه او كرده ستيا بالاتر بر آيد، اگر چه شرعا حرام
باشد،مانند: مكافات غيبتبه غيبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان.و همچنين غير
اينها ازافعال محرمه.و شكى در حرمت آن نيست.
رسول خدا فرمودند كه: «اگر مردى ترا سرزنش كند به عيبى كه در تو هست، توسرزنش
مكن او را به آنچه در اوست» . (20)
و نيز فرمودند: «دو نفر كه يكديگر را دشنام مىدهند دو شيطاناند كه همديگر را
مىدرند» . (21)
«روزى در مجلس حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - شخصى به يكى از صحابهدشنام
داد، و او ساكتبود، بعد از آن، او نيز شروع كرد به تلافى آن.حضرت برخاستندو
فرمودند كه: فرشته از جانب تو جواب مىداد و چون خود به سخن آمدى فرشتهرفت و شيطان
آمد، و در مجلسى كه شيطان در آن است من نمىنشينم» . (22)
پس بر مرد ديندار لازم است كه هر گاه از كسى نسبتبه او ظلمى صادر شود درگفتار
يا كردار، اگر از شريعت مقدسه جزائى و انتقامى به جهت آن مقرر استبه آناكتفا كند
و از آن تعدى نكند، اگر چه بهتر آن است كه از آن نيز چشم بپوشد و از آنشخص عفو
كند.و اگر در شرع، جزاء معينى به جهت آن نرسيده است پا از دايره شرعبيرون ننهد.و
اگر سخنى بگويد، سخنى باشد كه حرام نباشد، مثل اينكه: در مقابل كسىكه او را مذمت
كند يا دشنام دهد و مانند آن از چيزهائى كه در شرع مكافاتى نداردهمين قدر گويد كه:
اى بىحيا، و اى بد خلق، و اى بىآبرو، و اى بىشرم - اگر اين صفاترا داشته باشد -
.يا بگويد خدا جزاى تو را بدهد، يا خدا از تو انتقام كشد، يا تو كيستىكه من جواب
تو را گويم، يا اى جاهل، و اى احمق.و اين دروغ نيست، زيرا كه هيچكس از جهل و حمق
خالى نيست.
همچنان كه مروى است كه: «مردم همه در شناختن ذات خدا احمقاند» . (23)
و بهتر اين است كه زبان به اينها نيز نگشايد و حواله آن را به رب الارباب
نمايد،زيرا كه بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشكل است.و اكثر مردم در
وقتغضب از ضبط خود عاجزند.
بلى اگر مقامى باشد كه اگر مطلقا متعرض نشود به بىغيرتى و بىحميتى منجر شود،با
حلم و حوصله و موافقتشريعت مقدسه، مكافات نمايد.و چون فى الجمله مكافاتنمود زود
راضى شود.
از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه:
«بنى آدم طبقات مختلفاند: بعضى دير به غضب مىآيند و زود غضب ايشان بر
مىگردد.و بعضى زود بهغضب مىآيند و زود بر مىگردند.و طايفهاى زود به غضب
مىآيند و دير راضى مىشوند.و جماعتى دير به غضب مىآيند و دير خشنود مىشوند و
بهترين اين طوايف كسانى هستند كه دير غضبناك مىشوند.و زود خشنود مىگردند.و بدترين
ايشان، آناناند كه زود به غضب آيند و دير راضى شوند» . (24)
و بدان كه علاج ترك انتقام اين است كه: تامل در بدى عاقبت آن در دنيا و
آخرتكند و بداند كه اگر انتقام آن را به پروردگار حواله كند البته منتقم حقيقى از
او انتقامكشد، همچنان كه مكرر مشاهده شده و به تجربه رسيده و اخبار و آيات بر آن
دلالت دارند.
بلى:
به چشم خويش ديدم در گذرگاه كه زد بر جان مورى مرغكى راه
هنوز از صيد منقارش نپرداخت كه مرغ ديگر آمد كار او ساخت
علاوه بر اينكه اگر آن شخصى كه بدى كرده او را از انسانيت فى الجمله
بهرهاىهست از سكوت و مكافات نكردن بيشتر تنبيه و تاديب مىشود، و اثر الم و
شرمسارىو خجالت او بيشتر از انتقام توست.و اگر از انسانيتبىبهره و بىنصيب است
تلافى تونيز چندان اثرى در او نمىكند، بلكه هر چه نسبتبه او گوئى تفاوتى در حال
او همنمىرسد و تو باز از مقابله و برابرى با او ضايع و بى وقع مىگردى زيادتر از
آنچه آنشخص با تو كرده.
بلى:
سگى پاى صحرا نشينى گزيد به خشمى كه زهرش زدندان چكيد
شب از درد بيچاره خوابش نبرد به خيل اندرش دخترى بود خرد
پدر را جفا كرد و تندى نمود كه آخر تو را نيز دندان نبود
پس از گريه مرد پراكنده روز بخنديد كاى دختر دلفروز
محال است اگر تيغ بر سر خورم كه دندان به پاى سگ اندر برم
و بعد از اين تامل كند در فوايد ضد انتقام كه عفو كردن است - چنانكه بيايد -
وچون مكرر چنين كند از براى او ملكه و عادت شود
فصل: عفو و بخشش و
فضيلت آن
ضد انتقام كشيدن عفو و بخشش است، و آيات و اخبار در مدح و حسن آن ازحد و حصر
متجاوز است.
خداوند عالم مىفرمايد: «خذ العفو و امر بالعرف»
يعنى: «طريقه عفو و بخشش رانگهدار و امر به معروف كن» . (25)
و نيز فرموده است: «و ليعفوا و ليصفحوا»
يعنى: «بايد عفو و گذشت نمايند» . (26)
و نيز فرموده است: «و ان تعفوا اقرب للتقوى»
يعنى: «اگر عفو نمائيد به تقوى وپرهيزكارى نزديكتر است» . (27)
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند: «به خدائى كه جان من در قبضهقدرت
اوست كه سه چيز است اگر از من قسم خواهند بر آنها قسم مىخورم:
يكى آنكه: صدقه دادن از مال هيچ كم نكند.
دوم آنكه: هيچ كس از ظلمى كه به او شده عفو نمىكند از براى خدا مگر اينكه
خداعزت او را در روز قيامت زياد مىفرمايد.
سيم اينكه: هيچ كس نيستيك درى از سئوال بر خود نگشايد مگر اينكه يك درىاز فقر
و احتياج بر او گشوده مىشود» . (28)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «عفو و گذشت زياد نمىكند مگر عزت را پسگذشت
كنيد تا خدا شما را عزيز گرداند» . (29)
و آن جناب به عقبه فرمودند كه: «مىخواهى ترا خبر دهم به افضل اخلاق اهل دنياو
آخرت؟ نزديكى كن به هر كه از تو دورى كند. و بخشش كن به كسى كه ترا محرومسازد.و
گذشت كن از آن كسى كه به تو ظلم نمايد» . (30)
مروى است كه: «موسى - عليه السلام - عرض كرد كه: پروردگارا كدام يك از
بندگانتو نزد تو عزيزترند؟ فرمود: آنكه در وقت قدرت و توانائى عفو نمايد» .
(31)
و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرمودند كه: «در روز قيامتخداى - تعالى -
اولين و آخرين را در بلندى جمع مىكند، سپس منادى ندا مىكند كه كجايند اهلفضل؟ پس
طايفهاى بر مىخيزند.ملائكه گويند كه: چه چيز است فضل شما؟ گويندتوسل مىجستيم به
هر كه از ما دورى مىكرد.و عطا مىكرديم به هر كه ما را محروممىساخت.و گذشت
مىكرديم از هر كه به ما ظلم مىنمود.ملائكه گويند: راست گفتيدكه اهل فضلايد، داخل
بهشتشويد» . (32)
و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند كه: «پشيمانى بر عفو بهتر
وآسانتر است از پشيمانى بر انتقام و عقوبت» . (33)
و همين قدر فضل و شرافت از براى عفو و گذشت كافى است كه از نيكوترين
صفاتپروردگار است، و در مقام ثنا و ستايش او را به اين صفت جميله ياد
مىكنند.حضرتامام زين العابدين - عليه السلام - در مناجات خود مىگويد: «انت الذى
سميت نفسكبالعفو فاعف عنى» يعنى: «توئى كه خود را به عفو و گذشت نام بردهاى پس
در گذر از من» . (34)
صفتيازدهم: غلظت و
درشتى در گفتار و كردار
و شكى نيست كه اين صفتى استخبيث، و باعث نفرت مردمان از آدمى مىگردد،و منجر
به اختلال امر زندگانى مىشود.
مكن خواجه بر خويشتن كار سختكه بد خوى باشد نگونسار بختبه نرمى ز دشمن توان
كند پوستچو با دوستسختى كنى دشمن اوستو از اين جهت آفريدگار عالم در مقام
مهربانى و ارشاد به پيغمبر خود - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
«و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك»
يعنى: «اگر بدخوى سخت دل باشىمردم از دور و كنار تو متفرق مىگردند» .
(35)
و از بعضى اخبار مستفاد مىشود كه غلظت و درشتخوئى باعثسلب ايمان و دخولجند
شيطان مىگردد.
پس بر هر عاقلى واجب است كه نهايت احتراز را از آن بكند، و هر كارى كهمىخواهد
بكند يا هر سخنى كه مىخواهد بگويد اول در آن فكر كند.و خود رامحافظت نمايد كه غلظت
و بدخوئى از او صادر نشود.و فضيلت رفق را به ياد آورد وخود را بر آن بدارد تا ملكه
او گردد.
و ضد اين صفتخبيثه - چنانچه اشاره به آن شد - نرمى و هموارى، و رفق در اعمالو
اقوال است، و آن از صفات مؤمنان، و اخلاق نيكان است.از اين جهتسيد رسل - صلى الله
عليه و آله - فرمودند كه: «اگر رفق، چيزى مىبود كه ديده مىشد مىديدى كه هيچ
مخلوقى از آن نيكوتر نيست» . (36)
و فرمودند كه: «رفق و نرمى را به هيچ جا نگذاردند مگر آنكه زينت داد.و ازهيچ جا
بر نداشتند مگر اينكه آن را معيوب كرد» . (37)
و نيز فرمودند كه: «خدا مهربان و صاحب رفق است و دوست دارد كسى را كه
چنينباشد.و آنچه با رفق، به آدمى مىدهند با عنف و درشتى نمىدهند» . (38)
و باز از آن بزرگوار مروى است كه: «رفق و مهربانى مبارك و ميمون، و درشتىشوم
است» . (39)
و در روايتى ديگر است كه: «هر كه رفق داشته باشد به هر چه اراده داشته
باشدمىرسد» . (40)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «خدا هر خانوادهاى را كه دوستبدارد، رفق
وهموارى به ايشان عطا مىفرمايد» . (41)
و نيز از آن جناب مروى است كه: «هر كه را رفق و نرمى دادند خير دنيا و آخرت
رابه او دادند و هر كه را از رفق محروم ساختند او را از خير دنيا و آخرت
محرومكردند» . (42)
و فرمودند كه: «آيا مىدانيد كه كيست كه آتش جهنم بر او حرام است؟ هر نرمآسان
به دلها نزديك» . (43)
امام كاظم - عليه السلام - فرمودند كه: «نصف عيش و زندگانى آدمى رفق و
نرمىاست» . (44)
و به تجربه رسيده و مكرر ملاحظه شده امورى كه با رفق و مدارا ساخته مىشودهرگز
با خشونت و درشتى به انجام نمىرسد.و هر پادشاهى كه به لشكر و رعيتخودمهربان و نرم
و هموار است امر مملكت او منتظم، و سلطنت او دوام مىنمايد.و هركدام درشتخوى و غليظ
القلب هستند امرش مختل مىگردد و مردم از دور او پراكندهمىشوند، و به اندك وقتى
ملك و دولتش بر باد مىرود.و همچنين ساير طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب
و ارباب معاملات و صنايع.
آرى:
به لطف و خلق توان كرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
شرافت مدارا كردن با
مردم
و مخفى نماند كه: مدارا نيز نزديك به رفق است.و مدارا عبارت از آن است كه:
ناگوارى كه از كسى به تو رسد متحمل شوى و به روى خود نياورى.و اين از
جملهصفاتى است كه آدمى را در دنيا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند
مىرساند.واغلب كسانى كه در دنيا به مرتبه عظيم رسيدند از اين صفت جليله است.
و از اين جهتحضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «پروردگار مرا
امركرد كه با مردم مدارا كنم، همچنان كه امر كرد كه واجبات خود را به جاى آورم» .
(45)
از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «در تورات نوشته استكه:
در آن چيزهائى كه خداى - تعالى - به موسى - عليه السلام - فرمود آن بود كه فرمود:
اى موسى! در باطن خود اسرار مرا پنهان كن و پوشيده دار و در ظاهر خود آشكار
كناز جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت» . (46)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «طايفهاى از مردم
مداراىايشان با مردم كم بود و ايشان را از خانواده قريش انداختند و دور كردند با
وجود اينكهاز قريش بودند، و در حسب و نسب ايشان هيچ عيب و علتى نبود، و طايفهاى
ازغير قريش با مردم مدارا كردند و خود را به اين دودمان رفيع ملحق
ساختند.پسفرمودند كه: هر كه دستخود را از مردم نگاه دارد يك دست از ايشان نگاه
داشته استولى دستهاى بسيار از او باز داشته مىشود» . (47)
صفت دوازدهم:
كجخلقى
و آن نيز نزديك به غلظت و بدخوئى است و ظاهر آن است كه: غلظت و درشتى ازثمرات
كجخلقى باشد.همچنان كه انقباض روى و دلتنگى و بد كلامى نيز از آثار آناست.و اين
صفت از نتايج قوه غضبيه است.و اين از جمله صفاتى است كه آدمى را ازخالق و خلق دور
مىكند، و از نظر مردم مىافكند، و طبعها را از او متنفر مىكند.
و هر كجخلقى اغلب مسخره مردمان و مضحكه ايشان مىشود، و لحظهاى از حزن والم و
اندوه و غم خالى نيست.
و از اين جهتحضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «هر كه بد
خلقاستخود را معذب دارد» . (48)
و بسيار مىشود كه به واسطه كجخلقى ضررهاى عظيم به آدمى مىرسد، و ازنفعهاى
بزرگ محروم مىشود، و عاقبت هم آدمى را به عذاب اخروى مىافكند.
مروى است كه: روزى به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - عرض كردند كه:
«فلان زن روزها روزه مىگيرد و شبها را به عبادت به پاى مىدارد وليكن بد خلق
است واز كجخلقى به همسايگان خود آزار مىرساند.آن حضرت فرمودند: هيچ خيرى در
اونيست، و او از اهل جهنم است» . (49)
و آن حضرت فرمودند كه: «بد خلقى بنده را مىرساند تا اسفل درك جهنم» .
(50)
و باز آن حضرت فرمودند كه: «خدا منع كرده است قبول توبه بد خلق را.عرضكردند
كه: چرا يا رسول الله؟ فرمودند: به علت اينكه هر وقت از گناهى توبه كرد درگناهى
بدتر مىافتد» . (51)
و فرمودند كه: «بد خلقى گناهى است كه آمرزيده نمىشود» . (52)
و بعضى از بزرگان گفتهاند كه: «اگر مصاحبت و همنشينى كنم با فاسق فاجر خوش
خلقى، دوستتر دارم كه با عابد كجخلقى بنشينم» . (53)
معالجه كجخلقى
و معالجه اين صفت ذميمه نيز مانند ساير صفات آن است كه: مفاسد دنيويه و
اخرويهآن را متذكر شود و ملاحظه كند كه اين صفت، خالق و خلايق را با او دشمن
مىكند،پس مهياى اين گردد كه اين را از خود دفع نمايد.بعد از آن در وقت هر سخنى و
حركتىدر فكر باشد كه كجخلقى از او سر نزند و خود را محافظت كند و به حسن خلق
بدارد تاحسن خلق ملكه او گردد و از براى او معتاد شود.
چنانچه مذكور شد ضد اين صفت مهلكه حسن خلق است كه از شرايف صفات وفضائل ملكات
است و عقل و نقل دلالتبر مدح و خوبى آن مىكنند.پيغمبر خدا - صلى الله عليه و آله
- فرمودند كه: «در كفه ميزان اعمال در روز قيامت، چيزى بهتر ازحسن خلق نيست» .
(54)
و روزى به بنى اعمام خود فرمودند كه: «اى فرزندان عبد المطلب! اگر وسعت آن
رانداريد كه مردم را به اموال خود وسعت دهيد پس با ايشان به گشاده روئى ملاقات
كنيد» . (55)
و نيز آن حضرت فرمودند كه: «خدا دين اسلام را خالص از براى خود گردانيد.وصلاحيت
ندارد از براى اين دين مگر سخاوت و حسن خلق.پس دين خود را به اين دوزينت دهيد» .
(56)
و به آن جناب عرض كردند كه: «ايمان كدام يك از مؤمنين افضل است؟ فرمودند:
هر كدام كه خوش خلقترند» . (57)
و باز فرمودند كه: «دوستترين شما در نزد من و نزديكترين شما در روز
قيامتبهمن، خوش خلقترين شماست» . (58)
و نيز فرمودند كه: «حسن خلق، گناه را مىگدازد هم چنانكه خورشيد يخ را
مىگدازد» . (59)
و از آن بزرگوار مروى است كه: «بندهاى مىشود كم عبادت باشد ولى به واسطهحسن
خلق در آخرت به درجات عظيم و اشرف منازل برسد» . (60)
و به ام حبيبه - كه زوجه آن حضرت بود - فرمودند كه: «آدم خوش خلق، خوبى دنيا و
آخرت را گرفت» . (61)
و مروى است از آن حضرت كه فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را مىرساند بهدرجه كسى كه
روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» . (62)
و نيز آن حضرت فرمودند كه: «نيكان شما خوش خلقاناند، كه مردم به دور و
كنارآنها جمع مىشوند، و به آنها نزديك مىشوند، و با ايشان الفت و انس مىگيرند، و
ايشان نيز با مردم انس مىگيرند» . (63)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «مردى به خدمتحضرت
پيغمبر - صلى الله عليه و آله - آمد و عرض كرد كه: يا رسول الله! مرا وصيتى كن.
حضرت او را وصاياى چند فرمودند و از جمله آنها اين بود كه: با برادر مؤمن
باگشاده رويى ملاقات كن» . (64)
و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - فرمودند كه: «نيكى وخوش
خلقى، ولايات را آباد مىگرداند و عمرها را زياد مىكند» . (65)
و فرمودند كه: «به درستى كه خداى - تعالى - بنده را به حسن خلق ثواب كسىمىدهد
كه صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» . (66)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «نيكى و احسان كردن با مردم و خوشروئى باايشان،
باعث دوستى مردم مىشوند، و آدمى را از اين جهت داخل بهشت مىنمايند.وبخل و عبوس،
صاحب خود را از خدا دور مىكنند و داخل آتش مىكنند» . (67)
و كسى كه در اين اخبار، و ساير اخبارى (68) كه در اين خصوص وارد
شده است تاملكند و به وجدان خود و تجربيات رجوع كند، و احوال كجخلقان و خوش خلقان
را تتبعكند مىيابد كه: هر بد خلقى از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر
مىگردند، و با اودشمناند: و به اين سبب از بذل و عطاى ديگران هم محروم است.و هر
خوش خلقى راخدا و خلق دوست دارند و هميشه محل فيض و رحمتخدا، و مرجع بندگان خداست.
مؤمنان از او منتفع مىگردند و خير او به ايشان مىرسد.و مقاصد و مطالب بندگان
خدا ازاو بر آورده مىشود.و از اين جهتخدا هيچ پيغمبرى را بر نينگيخت مگر اينكه
اينصفت در او كامل و تام بود.بلكه صفتخوش خلقى افضل صفات پيغمبران، و اشرفاخلاق
برگزيدگان است.
و از اين جهتخداوند عالم به جهت اظهار نعمتخود از براى حبيب خودش درمقام ثنا
و مدح او فرمود:
«و انك لعلى خلق عظيم». (69)
و از كثرت شرافت اين صفت فاضله، سرور پيغمبران و سيد انس و جان در اين صفتبه
غايت رسيده بودند، و در نهايت آن متمكن شده بودند.
حتى اينكه وارد شده است كه: «روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحابنشسته
بودند و مشغول تكلم بودند، كنيزكى از شخصى از انصار داخل شد و خود را بهآن حضرت
رسانيد، پنهانى گوشه جامه آن كوه حلم و وقار را گرفت.چون آن حضرتمطلع شد برخاست و
گمان كرد كه او را به آن حضرت شغلى است.چون آن حضرتبر خاست كنيزك هيچ سخنى نگفت و
حضرت نيز با او سخنى نفرمودند و در جاىمبارك خود نشستند.باز كنيزك آمده گوشه جامه
حضرت را برداشت و آن بزرگواربرخاست.تا سه دفعه آن كنيزك چنين عملى كرد و آن حضرت
برخاست.و در دفعهچهارم كه حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - بر خاستند آن كنيزك
از عقب آنحضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا كرده، برداشت و روانه شد.مردمان گفتند:
اى جاريه! اين چه عملى بود كه كردى؟ حضرت را سه دفعه بر خيزاندى و سخن
نگفتىمطلب تو چه بود؟ كنيزك گفت: در خانه ما شخص مريضى بود، اهل خانه مرا
فرستادندكه پارهاى از جامه حضرت را ببرم كه آن را به مريض بندند تا شفا يابد، پس
هر مرتبه كهخواستم قدرى از جامه حضرت را بگيرم چنين تصور فرمودند كه مرا با ايشان
شغلىاست، من حيا كردم و بر من گران بود كه از آن حضرت خواهش كنم قدرى جامه خودرا
به من دهند» . (70)
پىنوشتها:
1. كنز العمال، ج 2، ص 185، خ 3663.
2. كنز العمال، ج 6، ص 655، خ 17238.
3. احياء العلوم، ج 3، ص 153.و محجة البيضاء، ج 5، ص 311.
4. احياء العلوم، ج 3، ص 153.كنز العمال، ج 3، ص 129، خ 5809.
5. كافى، ج 2، ص 112، ح 8 و ص 325، ح 11.
6. كافى ج 2، ص 116.ح 1
7. كافى ج 2، ص 107- 108، ح 4.بحار الانوار، ج 71، ص 419، ح 48. (با اندك
تفاوتى) .
8. كافى، ج 2، ص 112، ح 5.بحار الانوار، ج 71، ص 404، ح 15.
9. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 91، ص 1128.بحار الانوار، ج 69، ص 409، ح
121.
10. كافى، ج 2، ص 112، ح 6.بحار الانوار، ج 71، ص 404، ح 16.
11. كافى، ج 2، ص 112 و 113، ح 9.بحار الانوار، ج 71، ص 406، ح 19.
12. كافى، ج 2، ص 112، ح 7
13. حلية الاولياء، ج 5، ص 174.و محجة البيضاء، ج 5، ص 311.و احياء العلوم، ج
3، ص 153.
14. آل عمران، (سوره 3) آيه 134.
15. رك: كافى، ج 2، صفحات 109- 111.
16. كافى، ج 2، ص 110، ح 6.
17. كنز العمال، ج 3، ص 130، خ 5819.
18. كافى، ج 2، ص 110، ح 5.
19. كافى، ج 2، ص 109، ح 3.بحار الانوار، ج 71، ص 408، ح 22.
20. محجة البيضاء، ج 5، ص 315
21. كنز العمال، ج 3، ص 600، خ 8102.
22. محجة البيضاء، ج 5، ص 315.و احياء العلوم، ج 3، ص 156.
23. محجة البيضاء، ج 5، ص 316.و احياء العلوم، ج 3، ص 156
24. مجمع الزوائد، ج 8، ص 68.احياء العلوم، ج 3، ص 156.
25. اعراف، (سوره 7)، آيه 199
26. نور، (سوره 24)، آيه 22.
27. بقره، (سوره 2)، آيه 237.
28. كنز العمال، ج 6، ص 574 و 575 خ 16983.
29. كنز العمال، ج 3، ص 375، خ 7012.قريب به اين مضمون در كافى، ج 2، ص 108، ح
5.وبحار الانوار، ج 71، ص 401، ح 5.
30. كافى، ج 2، ص 107، ح 2.
31. محجة البيضاء، ج 5، ص 319.و احياء العلوم، ج 3، ص 158.
32. كافى، ج 2، ص 107 و 108، ح 4
33. كافى، ج 2، ص 108، ح 6.
34. دعاى شانزدهم صحيفه سجاديه (دعاء تضرع در طلب عفو از عيوب) .
35. آل عمران، (سوره 3)، آيه 159
36. كافى، ج 2، ص 120، ح 13.و بحار الانوار، ج 75، ص 63، ح 32.
37. كافى، ج 2، ص 119، ح 6.و بحار الانوار، ج 75، ص 60، ح 25.
38. كافى، ج 2، ص 119، ح 5.و بحار الانوار، ج 75، ص 56، ح 22.
39. كافى، ج 2، ص 119، ح 4.
40. كافى، ج 2، ص 120، ح 16.
41. مجمع الزوائد، ج 8، ص 19.
42. كنز العمال، ج 3، ص 45، ح 5408.
43. محجة البيضاء، ج 5، ص 323.و با اندك تفاوتى در الترغيب و الترهيب، ج 3، ص
418، ح 15.
44. كافى، ج 2، ص 120، ح 11.
45. كافى، ج 2، ص 117، ح 4.
46. كافى، ج 2، ص 117، ح 3.
47. كافى، ج 2، ص 117 و 118، ح 6
48. بحار الانوار، ج 78، ص 246، ح 62.
49. بحار الانوار، ج 71، ص 394.
50. احياء العلوم، ج 3، ص 45.و محجة البيضاء، ج 5، ص 93.و كنز العمال، ج 3، ص
5، خ 5149.
51. بحار الانوار، ج 73، ص 299، ح 12.
52. احياء العلوم، ج 3، ص 45.و محجة البيضاء، ج 5، ص 93.
53. احياء العلوم، ج 3، ص 45.و محجة البيضاء، ج 5، ص 94
54. كافى، ج 2، ص 99، ح 2.
55. كافى، ج 2، ص 103، ح 1.
56. كنز العمال، ج 6، ص 347، ح 15989.
57. سنن دارمى، ج 2، ص 323.و محجة البيضاء، ج 5، ص 90.
58. بحار الانوار، ج 71، ص 385، ح 26.
59. بحار الانوار، ج 71، ص 375، ح 7 و كافى، ج 2، ص 100، ح 7.
60. كنز العمال، ج 3، ص 5، ح 5149.
61. وسائل الشيعه، ج 8، ص 508، ح 30.
62. كافى، ج 2، ص 103، ح 18.و بحار الانوار، ج 71، ص 381، ح 16
63. كافى، ج 2، ص 102، ح 16.و بحار الانوار، ج 71، ص 380، ح 14.
64. كافى، ج 2، ص 103، ح 3.
65. كافى، ج 2، ص 100، ح 8.
66. كافى، ج 2، ص 101، ح 12.
67. كافى، ج 2، ص 103، ح 5.
68. رك: كافى، ج 2، صفحات 104- 99 و بحار الانوار، ج 71، صفحات 396- 372.
69. يعنى: «و در حقيقت تو بر نيكو خلقى عظيم (و آئين و شرعى بزرگ) آراستهاى»
.قلم، (سوره 68)، آيه 4
70. بحار الانوار، ج 71، ص 379، ح 13
|