معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۱۷ -


فصل: حلم و كظم غيظ

بدان كه: ضد غضب‏«حلم‏» است، كه عبارت است از: اطمينان نفس، به حيثى كه: قوه غضب به آسانى او را حركت ندهد.و مكاره روزگار او را به زودى مضطرب نگرداند.

و «كظم غيظ‏» ، كه عبارت است از: فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب‏نگاهداشتن، اگر چه حلم نيست و ليكن آن نيز ديت‏با غضب دارد كه نمى‏گذارد آثارغضب ظهور نمايد.

پس اين دو صفت‏شريفه، ضد غضب‏اند.و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله‏اند.

اما صفت‏حلم: پس آن اشرف كمالات نفسانيه است‏بعد از صفت علم، بلكه علم رابدون حلم نفعى و اثرى و شجره دانائى را بى باغبانى بردبارى ثمرى نيست.و از اين‏جهت است كه هر وقت كه مدح علم مى‏شود حلم نيز با او ذكر مى‏شود.

و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «خداوند! مرا به سبب علم،بى‏نياز كن و به صفت‏حلم، مرا زينت ده‏» . (1)

و باز آن حضرت فرمودند كه: «پنج چيز از طريقه پيغمبران مرسل است، يكى ازآنها را صفت‏حلم شمرده‏اند» . (2)

و نيز فرمودند كه: «طلب كنيد مرتبه بلند را در نزد خدا.عرض كردند كه: به چه چيزحاصل مى‏شود؟ فرمودند: هر كه دوستى ترا قطع كند تو با او پيوند كن.و هر كه از نيكى‏خود تو را محروم سازد تو با او نيكى و احسان كن.و هر كه به نادانى با تو رفتار كند توحلم بورز» . (3)

و فرمود كه: «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه كسى مى‏رسد كه روزها را روزه‏مى‏گيرد و شبها را به عبادت به سر مى‏برد» . (4)

و فرمودند كه: «خدا دوست دارد بنده حليم را و دشمن دارد فحش گوى بى‏مبالات را» . (5)

و فرمودند كه: «سه چيز است كه هر كه يكى از آنها را نداشته باشد هيچ عملى او رافائده نمى‏بخشد:

يكى: تقوائى كه او را از معاصى باز دارد.

دوم: حلمى كه به آن زبان سفها را از او كوتاه كند.

سيم: خلق نيكى كه در ميان مردم زندگانى كند. (6)

و از آن جناب مروى است كه: «چون خلايق در روز قيامت جمع شوند منادى ندا كند كه: كجايند اهل فضل؟ پس طايفه‏اى برخيزند و به شتاب به جانب بهشت‏خرامند.

ملائكه به ايشان برخورند و گويند: چرا به شتاب به جانب بهشت روانه‏ايد؟ گويند: مااهل فضل هستيم.گويند: چه فضل و مزيتى از براى شما بود؟ گويند: هر وقت كه ظلمى‏به ما مى‏رسيد صبر مى‏كرديم.و كسى كه به ما بدى مى‏كرد از او عفو مى‏كرديم.و كسى‏كه به ما نادانى مى‏كرد حلم مى‏نموديم.ملائكه گويند: بلى اهل فضل هستيد، داخل‏بهشت‏شويد» . (7)

و باز آن حضرت فرمودند كه: «هرگز خدا به جهالت و نادانى كسى را عزيز نكرد.وهرگز با حلم و بردبارى كسى را ذليل نگردانيد» . (8)

و از حضرت امير المؤمنين - صلوات الله عليه - مروى است كه: «خير و خوبى اين‏نيست كه: مال و اولاد كسى زياد شود، بلكه آن است كه: عمل او بسيار، و حلم او عظيم‏گردد» . (9)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: ناصر و ياور از براى‏هر كسى حلم او كافى است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» . (10)

و آن حضرت فرمودند كه: «چون ميان دو نفر نزاعى واقع مى‏شود دو ملك نازل‏مى‏شوند و به هر كدام كه بى‏خردى و سفاهت مى‏كند مى‏گويند: گفتى و گفتى، و خودسزاوارى به آنچه گفتى، و جزاى آن به تو خواهد رسيد.و به آن يك كه حلم ورزيدمى‏گويند: حلم ورزيدى و صبر كردى، زود باشد كه خدا ترا بيامرزد اگر حلم خود را به‏انجام رسانى‏» . (11)

«و روزى آن حضرت غلامى را از پى شغلى فرستادند، آن غلام دير كرد، از عقب‏او آمدند ديدند در مكانى خوابيده، حضرت بر بالين او نشستند و او را باد زدند تا بيدارشد فرمود: اى غلام! به خدا قسم كه اين قدر اختيار ندارى كه شب و روز بخوابى شب‏از توست و روز از ماست‏» . (12)

و اما كظم غيظ: اگر چه فضيلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، ليكن هر گاه كسى برآن مداومت نمايد معتاد مى‏شود و صفت‏حلم از براى او هم مى‏رسد.

و از اين جهت‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «علم، به تعلم هم مى‏رسد.و حلم به تحلم، كه كظم غيظ باشد» . (13)

و خداوند عظيم در كتاب كريم خود مدح فرموده است كسانى را كه: خشم خود رافرو مى‏برند» . (14)

و اخبار در شرافت و بسيارى اجر و ثواب آن بى‏نهايت است. (15)

از جناب پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه خشم خود را فرو برددر جائى كه هر گاه خواهد تواند خشم گيرد خدا در روز قيامت دل او را از خشنودى ورضا مملو خواهد ساخت‏» . (16)

و آن حضرت فرمودند كه: «هيچ بنده‏اى جرعه‏اى نياشاميد كه اجر آن بيشتر باشد ازجرعه غيظى كه از براى خدا فرو برد» . (17)

و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند كه: «هيچ بنده‏اى خشم خود رافرو نبرد مگر اينكه خدا در دنيا و آخرت عزت او را زياد مى‏كند» . (18)

و مروى است كه: «صبر كن بر دشمنان نعمت‏خود، به درستى كه كسى كه: در حق تومعصيت‏خدا را كند هيچ مكافاتى بالاتر و بهتر از آن نيست كه تو اطاعت‏خدا را در حق‏او كنى‏» . (19)

در صدد انتقام بودن و مذمت آن

صفت دهم در صدد انتقام بودن است.و مذمت آن يعنى كسى كه بدى با او كند او نيزدر صدد بدى كردن به مثل آنچه او كرده ست‏يا بالاتر بر آيد، اگر چه شرعا حرام باشد،مانند: مكافات غيبت‏به غيبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان.و همچنين غير اينها ازافعال محرمه.و شكى در حرمت آن نيست.

رسول خدا فرمودند كه: «اگر مردى ترا سرزنش كند به عيبى كه در تو هست، توسرزنش مكن او را به آنچه در اوست‏» . (20)

و نيز فرمودند: «دو نفر كه يكديگر را دشنام مى‏دهند دو شيطان‏اند كه همديگر را مى‏درند» . (21)

«روزى در مجلس حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - شخصى به يكى از صحابه‏دشنام داد، و او ساكت‏بود، بعد از آن، او نيز شروع كرد به تلافى آن.حضرت برخاستندو فرمودند كه: فرشته از جانب تو جواب مى‏داد و چون خود به سخن آمدى فرشته‏رفت و شيطان آمد، و در مجلسى كه شيطان در آن است من نمى‏نشينم‏» . (22)

پس بر مرد ديندار لازم است كه هر گاه از كسى نسبت‏به او ظلمى صادر شود درگفتار يا كردار، اگر از شريعت مقدسه جزائى و انتقامى به جهت آن مقرر است‏به آن‏اكتفا كند و از آن تعدى نكند، اگر چه بهتر آن است كه از آن نيز چشم بپوشد و از آن‏شخص عفو كند.و اگر در شرع، جزاء معينى به جهت آن نرسيده است پا از دايره شرع‏بيرون ننهد.و اگر سخنى بگويد، سخنى باشد كه حرام نباشد، مثل اينكه: در مقابل كسى‏كه او را مذمت كند يا دشنام دهد و مانند آن از چيزهائى كه در شرع مكافاتى نداردهمين قدر گويد كه: اى بى‏حيا، و اى بد خلق، و اى بى‏آبرو، و اى بى‏شرم - اگر اين صفات‏را داشته باشد - .يا بگويد خدا جزاى تو را بدهد، يا خدا از تو انتقام كشد، يا تو كيستى‏كه من جواب تو را گويم، يا اى جاهل، و اى احمق.و اين دروغ نيست، زيرا كه هيچ‏كس از جهل و حمق خالى نيست.

همچنان كه مروى است كه: «مردم همه در شناختن ذات خدا احمق‏اند» . (23)

و بهتر اين است كه زبان به اينها نيز نگشايد و حواله آن را به رب الارباب نمايد،زيرا كه بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشكل است.و اكثر مردم در وقت‏غضب از ضبط خود عاجزند.

بلى اگر مقامى باشد كه اگر مطلقا متعرض نشود به بى‏غيرتى و بى‏حميتى منجر شود،با حلم و حوصله و موافقت‏شريعت مقدسه، مكافات نمايد.و چون فى الجمله مكافات‏نمود زود راضى شود.

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه:

«بنى آدم طبقات مختلف‏اند: بعضى دير به غضب مى‏آيند و زود غضب ايشان بر مى‏گردد.و بعضى زود به‏غضب مى‏آيند و زود بر مى‏گردند.و طايفه‏اى زود به غضب مى‏آيند و دير راضى مى‏شوند.و جماعتى دير به غضب مى‏آيند و دير خشنود مى‏شوند و بهترين اين طوايف كسانى هستند كه دير غضبناك مى‏شوند.و زود خشنود مى‏گردند.و بدترين ايشان، آنان‏اند كه زود به غضب آيند و دير راضى شوند» . (24)

و بدان كه علاج ترك انتقام اين است كه: تامل در بدى عاقبت آن در دنيا و آخرت‏كند و بداند كه اگر انتقام آن را به پروردگار حواله كند البته منتقم حقيقى از او انتقام‏كشد، همچنان كه مكرر مشاهده شده و به تجربه رسيده و اخبار و آيات بر آن دلالت دارند.

بلى:

به چشم خويش ديدم در گذرگاه كه زد بر جان مورى مرغكى راه

هنوز از صيد منقارش نپرداخت كه مرغ ديگر آمد كار او ساخت

علاوه بر اينكه اگر آن شخصى كه بدى كرده او را از انسانيت فى الجمله بهره‏اى‏هست از سكوت و مكافات نكردن بيشتر تنبيه و تاديب مى‏شود، و اثر الم و شرمسارى‏و خجالت او بيشتر از انتقام توست.و اگر از انسانيت‏بى‏بهره و بى‏نصيب است تلافى تونيز چندان اثرى در او نمى‏كند، بلكه هر چه نسبت‏به او گوئى تفاوتى در حال او هم‏نمى‏رسد و تو باز از مقابله و برابرى با او ضايع و بى وقع مى‏گردى زيادتر از آنچه آن‏شخص با تو كرده.

بلى:

سگى پاى صحرا نشينى گزيد به خشمى كه زهرش زدندان چكيد

شب از درد بيچاره خوابش نبرد به خيل اندرش دخترى بود خرد

پدر را جفا كرد و تندى نمود كه آخر تو را نيز دندان نبود

پس از گريه مرد پراكنده روز بخنديد كاى دختر دلفروز

محال است اگر تيغ بر سر خورم كه دندان به پاى سگ اندر برم

و بعد از اين تامل كند در فوايد ضد انتقام كه عفو كردن است - چنانكه بيايد - وچون مكرر چنين كند از براى او ملكه و عادت شود

فصل: عفو و بخشش و فضيلت آن

ضد انتقام كشيدن عفو و بخشش است، و آيات و اخبار در مدح و حسن آن ازحد و حصر متجاوز است.

خداوند عالم مى‏فرمايد: «خذ العفو و امر بالعرف‏»

يعنى: «طريقه عفو و بخشش رانگهدار و امر به معروف كن‏» . (25)

و نيز فرموده است: «و ليعفوا و ليصفحوا»

يعنى: «بايد عفو و گذشت نمايند» . (26)

و نيز فرموده است: «و ان تعفوا اقرب للتقوى‏»

يعنى: «اگر عفو نمائيد به تقوى وپرهيزكارى نزديكتر است‏» . (27)

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند: «به خدائى كه جان من در قبضه‏قدرت اوست كه سه چيز است اگر از من قسم خواهند بر آنها قسم مى‏خورم:

يكى آنكه: صدقه دادن از مال هيچ كم نكند.

دوم آنكه: هيچ كس از ظلمى كه به او شده عفو نمى‏كند از براى خدا مگر اينكه خداعزت او را در روز قيامت زياد مى‏فرمايد.

سيم اينكه: هيچ كس نيست‏يك درى از سئوال بر خود نگشايد مگر اينكه يك درى‏از فقر و احتياج بر او گشوده مى‏شود» . (28)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «عفو و گذشت زياد نمى‏كند مگر عزت را پس‏گذشت كنيد تا خدا شما را عزيز گرداند» . (29)

و آن جناب به عقبه فرمودند كه: «مى‏خواهى ترا خبر دهم به افضل اخلاق اهل دنياو آخرت؟ نزديكى كن به هر كه از تو دورى كند. و بخشش كن به كسى كه ترا محروم‏سازد.و گذشت كن از آن كسى كه به تو ظلم نمايد» . (30)

مروى است كه: «موسى - عليه السلام - عرض كرد كه: پروردگارا كدام يك از بندگان‏تو نزد تو عزيزترند؟ فرمود: آنكه در وقت قدرت و توانائى عفو نمايد» . (31)

و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرمودند كه: «در روز قيامت‏خداى - تعالى - اولين و آخرين را در بلندى جمع مى‏كند، سپس منادى ندا مى‏كند كه كجايند اهل‏فضل؟ پس طايفه‏اى بر مى‏خيزند.ملائكه گويند كه: چه چيز است فضل شما؟ گويندتوسل مى‏جستيم به هر كه از ما دورى مى‏كرد.و عطا مى‏كرديم به هر كه ما را محروم‏مى‏ساخت.و گذشت مى‏كرديم از هر كه به ما ظلم مى‏نمود.ملائكه گويند: راست گفتيدكه اهل فضل‏ايد، داخل بهشت‏شويد» . (32)

و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند كه: «پشيمانى بر عفو بهتر وآسان‏تر است از پشيمانى بر انتقام و عقوبت‏» . (33)

و همين قدر فضل و شرافت از براى عفو و گذشت كافى است كه از نيكوترين صفات‏پروردگار است، و در مقام ثنا و ستايش او را به اين صفت جميله ياد مى‏كنند.حضرت‏امام زين العابدين - عليه السلام - در مناجات خود مى‏گويد: «انت الذى سميت نفسك‏بالعفو فاعف عنى‏» يعنى: «توئى كه خود را به عفو و گذشت نام برده‏اى پس در گذر از من‏» . (34)

صفت‏يازدهم: غلظت و درشتى در گفتار و كردار

و شكى نيست كه اين صفتى است‏خبيث، و باعث نفرت مردمان از آدمى مى‏گردد،و منجر به اختلال امر زندگانى مى‏شود.

مكن خواجه بر خويشتن كار سخت‏كه بد خوى باشد نگونسار بخت‏به نرمى ز دشمن توان كند پوست‏چو با دوست‏سختى كنى دشمن اوست‏و از اين جهت آفريدگار عالم در مقام مهربانى و ارشاد به پيغمبر خود - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:

«و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك‏»

يعنى: «اگر بدخوى سخت دل باشى‏مردم از دور و كنار تو متفرق مى‏گردند» . (35)

و از بعضى اخبار مستفاد مى‏شود كه غلظت و درشتخوئى باعث‏سلب ايمان و دخول‏جند شيطان مى‏گردد.

پس بر هر عاقلى واجب است كه نهايت احتراز را از آن بكند، و هر كارى كه‏مى‏خواهد بكند يا هر سخنى كه مى‏خواهد بگويد اول در آن فكر كند.و خود رامحافظت نمايد كه غلظت و بدخوئى از او صادر نشود.و فضيلت رفق را به ياد آورد وخود را بر آن بدارد تا ملكه او گردد.

و ضد اين صفت‏خبيثه - چنانچه اشاره به آن شد - نرمى و هموارى، و رفق در اعمال‏و اقوال است، و آن از صفات مؤمنان، و اخلاق نيكان است.از اين جهت‏سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «اگر رفق، چيزى مى‏بود كه ديده مى‏شد مى‏ديدى كه هيچ مخلوقى از آن نيكوتر نيست‏» . (36)

و فرمودند كه: «رفق و نرمى را به هيچ جا نگذاردند مگر آنكه زينت داد.و ازهيچ جا بر نداشتند مگر اينكه آن را معيوب كرد» . (37)

و نيز فرمودند كه: «خدا مهربان و صاحب رفق است و دوست دارد كسى را كه چنين‏باشد.و آنچه با رفق، به آدمى مى‏دهند با عنف و درشتى نمى‏دهند» . (38)

و باز از آن بزرگوار مروى است كه: «رفق و مهربانى مبارك و ميمون، و درشتى‏شوم است‏» . (39)

و در روايتى ديگر است كه: «هر كه رفق داشته باشد به هر چه اراده داشته باشدمى‏رسد» . (40)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «خدا هر خانواده‏اى را كه دوست‏بدارد، رفق وهموارى به ايشان عطا مى‏فرمايد» . (41)

و نيز از آن جناب مروى است كه: «هر كه را رفق و نرمى دادند خير دنيا و آخرت رابه او دادند و هر كه را از رفق محروم ساختند او را از خير دنيا و آخرت محروم‏كردند» . (42)

و فرمودند كه: «آيا مى‏دانيد كه كيست كه آتش جهنم بر او حرام است؟ هر نرم‏آسان به دلها نزديك‏» . (43)

امام كاظم - عليه السلام - فرمودند كه: «نصف عيش و زندگانى آدمى رفق و نرمى‏است‏» . (44)

و به تجربه رسيده و مكرر ملاحظه شده امورى كه با رفق و مدارا ساخته مى‏شودهرگز با خشونت و درشتى به انجام نمى‏رسد.و هر پادشاهى كه به لشكر و رعيت‏خودمهربان و نرم و هموار است امر مملكت او منتظم، و سلطنت او دوام مى‏نمايد.و هركدام درشتخوى و غليظ القلب هستند امرش مختل مى‏گردد و مردم از دور او پراكنده‏مى‏شوند، و به اندك وقتى ملك و دولتش بر باد مى‏رود.و همچنين ساير طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب و ارباب معاملات و صنايع.

آرى:

به لطف و خلق توان كرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را

شرافت مدارا كردن با مردم

و مخفى نماند كه: مدارا نيز نزديك به رفق است.و مدارا عبارت از آن است كه:

ناگوارى كه از كسى به تو رسد متحمل شوى و به روى خود نياورى.و اين از جمله‏صفاتى است كه آدمى را در دنيا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند مى‏رساند.واغلب كسانى كه در دنيا به مرتبه عظيم رسيدند از اين صفت جليله است.

و از اين جهت‏حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «پروردگار مرا امركرد كه با مردم مدارا كنم، همچنان كه امر كرد كه واجبات خود را به جاى آورم‏» . (45)

از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «در تورات نوشته است‏كه: در آن چيزهائى كه خداى - تعالى - به موسى - عليه السلام - فرمود آن بود كه فرمود:

اى موسى! در باطن خود اسرار مرا پنهان كن و پوشيده دار و در ظاهر خود آشكار كن‏از جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت‏» . (46)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «طايفه‏اى از مردم مداراى‏ايشان با مردم كم بود و ايشان را از خانواده قريش انداختند و دور كردند با وجود اينكه‏از قريش بودند، و در حسب و نسب ايشان هيچ عيب و علتى نبود، و طايفه‏اى ازغير قريش با مردم مدارا كردند و خود را به اين دودمان رفيع ملحق ساختند.پس‏فرمودند كه: هر كه دست‏خود را از مردم نگاه دارد يك دست از ايشان نگاه داشته است‏ولى دستهاى بسيار از او باز داشته مى‏شود» . (47)

صفت دوازدهم: كج‏خلقى

و آن نيز نزديك به غلظت و بدخوئى است و ظاهر آن است كه: غلظت و درشتى ازثمرات كج‏خلقى باشد.همچنان كه انقباض روى و دلتنگى و بد كلامى نيز از آثار آن‏است.و اين صفت از نتايج قوه غضبيه است.و اين از جمله صفاتى است كه آدمى را ازخالق و خلق دور مى‏كند، و از نظر مردم مى‏افكند، و طبعها را از او متنفر مى‏كند.

و هر كج‏خلقى اغلب مسخره مردمان و مضحكه ايشان مى‏شود، و لحظه‏اى از حزن والم و اندوه و غم خالى نيست.

و از اين جهت‏حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «هر كه بد خلق‏است‏خود را معذب دارد» . (48)

و بسيار مى‏شود كه به واسطه كج‏خلقى ضررهاى عظيم به آدمى مى‏رسد، و ازنفعهاى بزرگ محروم مى‏شود، و عاقبت هم آدمى را به عذاب اخروى مى‏افكند.

مروى است كه: روزى به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - عرض كردند كه:

«فلان زن روزها روزه مى‏گيرد و شبها را به عبادت به پاى مى‏دارد وليكن بد خلق است واز كج‏خلقى به همسايگان خود آزار مى‏رساند.آن حضرت فرمودند: هيچ خيرى در اونيست، و او از اهل جهنم است‏» . (49)

و آن حضرت فرمودند كه: «بد خلقى بنده را مى‏رساند تا اسفل درك جهنم‏» . (50)

و باز آن حضرت فرمودند كه: «خدا منع كرده است قبول توبه بد خلق را.عرض‏كردند كه: چرا يا رسول الله؟ فرمودند: به علت اينكه هر وقت از گناهى توبه كرد درگناهى بدتر مى‏افتد» . (51)

و فرمودند كه: «بد خلقى گناهى است كه آمرزيده نمى‏شود» . (52)

و بعضى از بزرگان گفته‏اند كه: «اگر مصاحبت و همنشينى كنم با فاسق فاجر خوش خلقى، دوست‏تر دارم كه با عابد كج‏خلقى بنشينم‏» . (53)

معالجه كج‏خلقى

و معالجه اين صفت ذميمه نيز مانند ساير صفات آن است كه: مفاسد دنيويه و اخرويه‏آن را متذكر شود و ملاحظه كند كه اين صفت، خالق و خلايق را با او دشمن مى‏كند،پس مهياى اين گردد كه اين را از خود دفع نمايد.بعد از آن در وقت هر سخنى و حركتى‏در فكر باشد كه كج‏خلقى از او سر نزند و خود را محافظت كند و به حسن خلق بدارد تاحسن خلق ملكه او گردد و از براى او معتاد شود.

چنانچه مذكور شد ضد اين صفت مهلكه حسن خلق است كه از شرايف صفات وفضائل ملكات است و عقل و نقل دلالت‏بر مدح و خوبى آن مى‏كنند.پيغمبر خدا - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «در كفه ميزان اعمال در روز قيامت، چيزى بهتر ازحسن خلق نيست‏» . (54)

و روزى به بنى اعمام خود فرمودند كه: «اى فرزندان عبد المطلب! اگر وسعت آن رانداريد كه مردم را به اموال خود وسعت دهيد پس با ايشان به گشاده روئى ملاقات كنيد» . (55)

و نيز آن حضرت فرمودند كه: «خدا دين اسلام را خالص از براى خود گردانيد.وصلاحيت ندارد از براى اين دين مگر سخاوت و حسن خلق.پس دين خود را به اين دوزينت دهيد» . (56)

و به آن جناب عرض كردند كه: «ايمان كدام يك از مؤمنين افضل است؟ فرمودند:

هر كدام كه خوش خلق‏ترند» . (57)

و باز فرمودند كه: «دوست‏ترين شما در نزد من و نزديك‏ترين شما در روز قيامت‏به‏من، خوش خلق‏ترين شماست‏» . (58)

و نيز فرمودند كه: «حسن خلق، گناه را مى‏گدازد هم چنانكه خورشيد يخ را مى‏گدازد» . (59)

و از آن بزرگوار مروى است كه: «بنده‏اى مى‏شود كم عبادت باشد ولى به واسطه‏حسن خلق در آخرت به درجات عظيم و اشرف منازل برسد» . (60)

و به ام حبيبه - كه زوجه آن حضرت بود - فرمودند كه: «آدم خوش خلق، خوبى دنيا و آخرت را گرفت‏» . (61)

و مروى است از آن حضرت كه فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را مى‏رساند به‏درجه كسى كه روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» . (62)

و نيز آن حضرت فرمودند كه: «نيكان شما خوش خلقان‏اند، كه مردم به دور و كنارآنها جمع مى‏شوند، و به آنها نزديك مى‏شوند، و با ايشان الفت و انس مى‏گيرند، و ايشان نيز با مردم انس مى‏گيرند» . (63)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «مردى به خدمت‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - آمد و عرض كرد كه: يا رسول الله! مرا وصيتى كن.

حضرت او را وصاياى چند فرمودند و از جمله آنها اين بود كه: با برادر مؤمن باگشاده رويى ملاقات كن‏» . (64)

و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - فرمودند كه: «نيكى وخوش خلقى، ولايات را آباد مى‏گرداند و عمرها را زياد مى‏كند» . (65)

و فرمودند كه: «به درستى كه خداى - تعالى - بنده را به حسن خلق ثواب كسى‏مى‏دهد كه صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» . (66)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «نيكى و احسان كردن با مردم و خوشروئى باايشان، باعث دوستى مردم مى‏شوند، و آدمى را از اين جهت داخل بهشت مى‏نمايند.وبخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور مى‏كنند و داخل آتش مى‏كنند» . (67)

و كسى كه در اين اخبار، و ساير اخبارى (68) كه در اين خصوص وارد شده است تامل‏كند و به وجدان خود و تجربيات رجوع كند، و احوال كج‏خلقان و خوش خلقان را تتبع‏كند مى‏يابد كه: هر بد خلقى از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر مى‏گردند، و با اودشمن‏اند: و به اين سبب از بذل و عطاى ديگران هم محروم است.و هر خوش خلقى راخدا و خلق دوست دارند و هميشه محل فيض و رحمت‏خدا، و مرجع بندگان خداست.

مؤمنان از او منتفع مى‏گردند و خير او به ايشان مى‏رسد.و مقاصد و مطالب بندگان خدا ازاو بر آورده مى‏شود.و از اين جهت‏خدا هيچ پيغمبرى را بر نينگيخت مگر اينكه اين‏صفت در او كامل و تام بود.بلكه صفت‏خوش خلقى افضل صفات پيغمبران، و اشرف‏اخلاق برگزيدگان است.

و از اين جهت‏خداوند عالم به جهت اظهار نعمت‏خود از براى حبيب خودش درمقام ثنا و مدح او فرمود:

«و انك لعلى خلق عظيم‏». (69)

و از كثرت شرافت اين صفت فاضله، سرور پيغمبران و سيد انس و جان در اين صفت‏به غايت رسيده بودند، و در نهايت آن متمكن شده بودند.

حتى اينكه وارد شده است كه: «روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحاب‏نشسته بودند و مشغول تكلم بودند، كنيزكى از شخصى از انصار داخل شد و خود را به‏آن حضرت رسانيد، پنهانى گوشه جامه آن كوه حلم و وقار را گرفت.چون آن حضرت‏مطلع شد برخاست و گمان كرد كه او را به آن حضرت شغلى است.چون آن حضرت‏بر خاست كنيزك هيچ سخنى نگفت و حضرت نيز با او سخنى نفرمودند و در جاى‏مبارك خود نشستند.باز كنيزك آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگواربرخاست.تا سه دفعه آن كنيزك چنين عملى كرد و آن حضرت برخاست.و در دفعه‏چهارم كه حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - بر خاستند آن كنيزك از عقب آن‏حضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا كرده، برداشت و روانه شد.مردمان گفتند:

اى جاريه! اين چه عملى بود كه كردى؟ حضرت را سه دفعه بر خيزاندى و سخن نگفتى‏مطلب تو چه بود؟ كنيزك گفت: در خانه ما شخص مريضى بود، اهل خانه مرا فرستادندكه پاره‏اى از جامه حضرت را ببرم كه آن را به مريض بندند تا شفا يابد، پس هر مرتبه كه‏خواستم قدرى از جامه حضرت را بگيرم چنين تصور فرمودند كه مرا با ايشان شغلى‏است، من حيا كردم و بر من گران بود كه از آن حضرت خواهش كنم قدرى جامه خودرا به من دهند» . (70)

پى‏نوشتها:


1. كنز العمال، ج 2، ص 185، خ 3663.

2. كنز العمال، ج 6، ص 655، خ 17238.

3. احياء العلوم، ج 3، ص 153.و محجة البيضاء، ج 5، ص 311.

4. احياء العلوم، ج 3، ص 153.كنز العمال، ج 3، ص 129، خ 5809.

5. كافى، ج 2، ص 112، ح 8 و ص 325، ح 11.

6. كافى ج 2، ص 116.ح 1

7. كافى ج 2، ص 107- 108، ح 4.بحار الانوار، ج 71، ص 419، ح 48. (با اندك تفاوتى) .

8. كافى، ج 2، ص 112، ح 5.بحار الانوار، ج 71، ص 404، ح 15.

9. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 91، ص 1128.بحار الانوار، ج 69، ص 409، ح 121.

10. كافى، ج 2، ص 112، ح 6.بحار الانوار، ج 71، ص 404، ح 16.

11. كافى، ج 2، ص 112 و 113، ح 9.بحار الانوار، ج 71، ص 406، ح 19.

12. كافى، ج 2، ص 112، ح 7

13. حلية الاولياء، ج 5، ص 174.و محجة البيضاء، ج 5، ص 311.و احياء العلوم، ج 3، ص 153.

14. آل عمران، (سوره 3) آيه 134.

15. رك: كافى، ج 2، صفحات 109- 111.

16. كافى، ج 2، ص 110، ح 6.

17. كنز العمال، ج 3، ص 130، خ 5819.

18. كافى، ج 2، ص 110، ح 5.

19. كافى، ج 2، ص 109، ح 3.بحار الانوار، ج 71، ص 408، ح 22.

20. محجة البيضاء، ج 5، ص 315

21. كنز العمال، ج 3، ص 600، خ 8102.

22. محجة البيضاء، ج 5، ص 315.و احياء العلوم، ج 3، ص 156.

23. محجة البيضاء، ج 5، ص 316.و احياء العلوم، ج 3، ص 156

24. مجمع الزوائد، ج 8، ص 68.احياء العلوم، ج 3، ص 156.

25. اعراف، (سوره 7)، آيه 199

26. نور، (سوره 24)، آيه 22.

27. بقره، (سوره 2)، آيه 237.

28. كنز العمال، ج 6، ص 574 و 575 خ 16983.

29. كنز العمال، ج 3، ص 375، خ 7012.قريب به اين مضمون در كافى، ج 2، ص 108، ح 5.وبحار الانوار، ج 71، ص 401، ح 5.

30. كافى، ج 2، ص 107، ح 2.

31. محجة البيضاء، ج 5، ص 319.و احياء العلوم، ج 3، ص 158.

32. كافى، ج 2، ص 107 و 108، ح 4

33. كافى، ج 2، ص 108، ح 6.

34. دعاى شانزدهم صحيفه سجاديه (دعاء تضرع در طلب عفو از عيوب) .

35. آل عمران، (سوره 3)، آيه 159

36. كافى، ج 2، ص 120، ح 13.و بحار الانوار، ج 75، ص 63، ح 32.

37. كافى، ج 2، ص 119، ح 6.و بحار الانوار، ج 75، ص 60، ح 25.

38. كافى، ج 2، ص 119، ح 5.و بحار الانوار، ج 75، ص 56، ح 22.

39. كافى، ج 2، ص 119، ح 4.

40. كافى، ج 2، ص 120، ح 16.

41. مجمع الزوائد، ج 8، ص 19.

42. كنز العمال، ج 3، ص 45، ح 5408.

43. محجة البيضاء، ج 5، ص 323.و با اندك تفاوتى در الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 418، ح 15.

44. كافى، ج 2، ص 120، ح 11.

45. كافى، ج 2، ص 117، ح 4.

46. كافى، ج 2، ص 117، ح 3.

47. كافى، ج 2، ص 117 و 118، ح 6

48. بحار الانوار، ج 78، ص 246، ح 62.

49. بحار الانوار، ج 71، ص 394.

50. احياء العلوم، ج 3، ص 45.و محجة البيضاء، ج 5، ص 93.و كنز العمال، ج 3، ص 5، خ 5149.

51. بحار الانوار، ج 73، ص 299، ح 12.

52. احياء العلوم، ج 3، ص 45.و محجة البيضاء، ج 5، ص 93.

53. احياء العلوم، ج 3، ص 45.و محجة البيضاء، ج 5، ص 94

54. كافى، ج 2، ص 99، ح 2.

55. كافى، ج 2، ص 103، ح 1.

56. كنز العمال، ج 6، ص 347، ح 15989.

57. سنن دارمى، ج 2، ص 323.و محجة البيضاء، ج 5، ص 90.

58. بحار الانوار، ج 71، ص 385، ح 26.

59. بحار الانوار، ج 71، ص 375، ح 7 و كافى، ج 2، ص 100، ح 7.

60. كنز العمال، ج 3، ص 5، ح 5149.

61. وسائل الشيعه، ج 8، ص 508، ح 30.

62. كافى، ج 2، ص 103، ح 18.و بحار الانوار، ج 71، ص 381، ح 16

63. كافى، ج 2، ص 102، ح 16.و بحار الانوار، ج 71، ص 380، ح 14.

64. كافى، ج 2، ص 103، ح 3.

65. كافى، ج 2، ص 100، ح 8.

66. كافى، ج 2، ص 101، ح 12.

67. كافى، ج 2، ص 103، ح 5.

68. رك: كافى، ج 2، صفحات 104- 99 و بحار الانوار، ج 71، صفحات 396- 372.

69. يعنى: «و در حقيقت تو بر نيكو خلقى عظيم (و آئين و شرعى بزرگ) آراسته‏اى‏» .قلم، (سوره 68)، آيه 4

70. بحار الانوار، ج 71، ص 379، ح 13