عجله و شتابزدگى و
مذمت آن
صفت هفتم عجله و شتابكارى است، كه آدمى به مجرد اينكه امرى به خاطر اوخطور كند
اقدام بر آن نمايد بدون آنكه اطراف آن را ملاحظه نمايد، و در عاقبت آنتامل كند.و
اين از كم دلى و ضعف نفس است.و از راههاى بزرگ شيطان است.و آنلعين، بسيارى از
فرزندان آدم را با اين صفتبه هلاكت رسانيده.
و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:
«شتابكارى ازجانب شيطان است، و تانى در كارها از جانب خداوند منان» . (1)
و در روايات وارد است كه:
«چون عيسى بن مريم - عليه السلام - متولد شد همهشياطين به پيش ابليس - كه رئيس
ايشان است - رفتند و گفتند امروز همه بتها سرنگونشده.ابليس گفت: البته حادثهاى
واقع شده استبايستيد تا تفحص كنيم.پس به پروازآمد و مشرق و مغرب را طوف كرد و چيزى
نيافت، تا رسيد به موضعى كه عيسى - عليه السلام - متولد شده بود ديد ملائكه دور او
را فرا گرفتهاند، پس برگشتبه نزدلشكر خود و گفت: امشب پيغمبرى به دنيا آمده است،
و هيچ زنى آبستن نشده و وضعحمل او نگرديد مگر اينكه من در نزد او حاضر بودم بجز
اين شخص، و اميد برگيريد ازاينكه بعد از اين ديگر كسى بت پرستى كند، و ليكن راه
فرزندان آدم را به شتابكارى وسبكى و بىوقعى بزنيد» . (2)
و اخبار در مذمت اين صفت از حد متجاوز است. (3)
و سر در شدت مذمت آن، آن است كه: عمل هر كس بايد به بصيرت و بينائى باشد،و
عاقبت آن را ملاحظه كند، و اين موقوف ستبر تامل و تانى.و اين صفت مانع تاملاست.
و مكرر به تجربه رسيده است كه: هر امرى كه بىتامل از آدمى سرزد باعثخسران و
زيان، و فاعل آن نادم و پشيمان مىشود.و هر كارى كه به تثبت و تانى كرده مىشودهيچ
پشيمانى در آن نيست.و همين در مذمت اين صفتبس است كه: هر عجول سبكىدر نظرها خوار
و در دلها بىوقع و بىاعتبار است.و كسى كه اندك تامل نمايد مىفهمدكه باعث كلى، در
فروختن دين به دنيا، و معاوضه كردن نعيم آخرت و پادشاهى ابد بهمزخرفات اين
عاريتسرا، شتابكارى و عجله است، زيرا كه چون نفس انسانى از «عالم امر» (4)
برخاسته و در سلسله ايجاد، اقرب مخلوقات استبه موجد كل، پسبالاترين لذات از براى
او لذت غلبه و برترى و استيلا و سرورى است، كه از صفاتكماليه حضرت آفريدگار است.و
هر كسى پيوسته طالب استعلا و بزرگى است.
و چنين نيست كه اين طلب از او ناپسنديده و مذموم باشد، بلكه هر بنده بايد
درتحصيل پادشاهى باشد كه زوال از براى آن نيست. و سعادتى را طلبد كه آخرى
نداشتهباشد.و بقائى جويد كه فنائى به آن راه نيابد.و عزتى خواهد كه در عقبش ذلت
نباشد.وغنائى كسب كند كه به فقر نينجامد.و كمالى جويد كه از نقص عارى باشد.
و همه اينها از صفات خدائى، و طالب آن طالب علو و كمال است.و چگونه چنينطلبى
ناپسنديده مىباشد؟ ! پس مذمتى كه در طلب رياست و استيلاء رسيده استبه واسطه
اشتباهى است كهكرده و غلطى كه از او واقع شده در فهميدن رياستبه فريب شيطان -
لعين - ، زيرا كه:
چون به واسطه سجده نكردن بر آدم، آن لعين مطرود درگاه، و از عالم امر رانده
شدحسد او را بر اين داشت كه در صدد اغواى فرزندان او برآيد، و ايشان را نيز
همچونخودش از عالم امر، و بارگاه قرب، دور افكند.
پس ايشان را به شتابكارى فريب داده، و در نظر ايشان رياست عاجله فانى، وسرورى و
بزرگى چند روزه را كه به انواع آلام مشوب (5)
است جلوه داد.و ايشان را ازسلطنت ابد و پادشاهى مخلد كه از همه كدورات مصفا، و از
زوال و فنا مبراست محرومساخت.و مسكين و مخذول فرزند آدم، چون عجول و شتابكار خلق
شده بود شيطانلعين از اين راه برآمد و به عجلت - كه مقتضاى طبع انسان بود - متوسل
شده و متاعحاضر را در نظر او زينت داده.و در باب آخرت به اميدوارى از خدا او را
مغرور كرد.
و آن بينواى بيچاره نيز فريب او را خورده به طلب دنيا و مزخرفات آن مشغول گرديد
وسلطنت و پادشاهى بىزوال را از دست داد.و مسكين بختبرگشته فكر نكرد كهرياست دنيا
و پادشاهى آن، سرورى و كمال نيست، بلكه عين نقص و وبال است.و فريب دشمن مطرود
ديرينه خود را خورد، سبحان الله تعالى.
لعاب عنكبوتان مگس گير همائى (6) را نگر چون گرد نخجير (7)
پس هر كه به حقيقت امر، جاهل، و از خدعه آن مردود، غافل استبه وساوس اوفريفته
مىگردد و سرورى و پادشاهى مؤبد را به متاع خسيس چند روزه دنيا مىفروشد،و چه ارزان
مىفروشد.
آرى:
زيانكاران كه جنس جان فروشندچنين جنسى عجب ارزان فروشندو اما كسى كه از باطن
كار آگاه، و توفيق ربانى او را همراه ستبا ريسمان آنملعون به چاه نمىرود و پيروى
آن را نمىكند.و چون آن ملعون از افراد انسان به يك ودو اكتفا نكرد و دام مكر و
حيله را در راه همه كس گسترد، به اين جهتخداوند عالمپيغمبران و رسولان فرستاد تا
ايشان را از خدعه آن مكار خبردار سازند.و دل ايشان رااز اين خانه مجازى بپردازند.و
«صلاى» (8) دعوت پروردگار را در دهند.و بندگان را بهجانب مملكتحقيقى
و وطن اصلى بخوانند.
پس پيغمبران آمدند و دامن همتبر ميان زدند و يك تنه به دعوت خلق برخاستند وبه
آواز بلند كه اقطار عالم را فرا گرفت ندا كردند:
«يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى
الارض ا رضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا
قليل»
خلاصه معنى آنكه:
«اى طايفهاى كه به خدا و پيغمبر او گرويدهايد! چه شده استشما را كه چون به
شما امرمىشود كه كوچ كنيد در راه خدا، سنگين مىشويد و خود را به زمين مىچسبانيد؟
آيا دل خوش كردهايد به زندگانى دنيا، و از آخرت گذشتهايد؟ پس بدانيد كه متاع
چندروزه دنيا در پيش آخرت نيست مگر چيز كم و بىقدرى» . (9)
و زبان به مذمت دنيا و اهل آن گشودند و مردم را وعده و وعيد كردند و به
زبانحال با هر يك از فرزندان آدم گفتند:
بال بگشا و صفير از شجر طوبى زن
حيف باشد چو تو مرغى كه اسير قفسى
پس غرض كلى از بعثت انبيا خواندن خلق استبه مملكتبىپايان، تا در آنجا برتخت
پادشاهى نشينند.و تاج سرورى بر سر نهند.و به زندگىاى فايز گردند كه مرگندارد.و به
عزتى رسند كه ذلت در قفايش نيست.
و شيطان ايشان را به شتاب مىاندازد و ايشان را به سرورى دنيا مىخواند.و
چونمىداند كه اين را بقائى نيست و اين چند روزى هم كه هست از هم و غم و نزاع
وكدورت خالى نيست تا به اين سبب از ياد آخرت غافل شوند، و از فكر تحصيل ملكباقى
بيرون روند.بلكه از زهد و سبكبارى در دنيا كه پادشاهى نقد استباز مانند و بندهغضب
و شهوت خود گردند و به پرستش شكم و فرج خود مشغول شوند.پس چونچارپايى شود كه افسار
او در دستشكم و فرجش باشد و او را به هر طويله و آخورىكه خواهند بندند.
پس چه مغرور و بىعقل است فرزند آدم كه مملوك شهوت خود مىشود و چنانپندارد كه
پادشاه است.و بنده خواهش نفس مىگردد و چنان گمان مىكند كه خداونداست - معاذ الله
- .و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه منشا خسران در دنيا و آخرتعجله و شتابكارى است.
و چون بدى اين صفت را دانستى پس بدان كه طريق علاج آن، آن است كه: يادفساد و
سوء عاقبت آن كنى.و متذكر آن شوى كه باعثسبكى و خفت و بىقدرى وذلت در نظر مردمان
است.و موجب ندامت و پشيمانى است.پس متذكر شرافت ضدآن، كه وقار و طمانينه است گردى.و
بدانى كه اين صفت انبياء و اولياء است.پس باخود قرار دهى كه ديگر هيچ فعلى را بى
تامل نكنى.و طمانينه و سكون را در باطن وظاهر، در جميع احوال [افعال] و حركات و
سكنات، شعار خود سازى.و خواهىنخواهى خود را چندى بر اين بدارى تا عادت تو شود و
صفتخبيثه عجله از تو رفعشود و وقار و طمانينه از براى تو حاصل گردد.
فصل: وقار و طمانينه
ضد صفت عجله«وقار» است.و آن عبارت است از: اطمينان نفس و سكون آن درگفتار و
كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آنكه شروع در يكى از آنها كند و همبعد از آن، تا
هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تامل نمودن پيش از شروع را «توقف» گويند.و تامل بعد از آن را «تانى» و
«انائت» نامند. پس وقار، شامل اين هر دو است.و آن نتيجه قوت نفس و پردلى است، و از
شرايفصفات، و فضايل ملكات است.بلكه از اخلاق حسنه، كم صفتى است كه: به شرافت
اينصفت رسد.و به اين جهت انبياء و اصفيا و برگزيدگان خدا را به اين صفت مدح
مىكنند.
و در مدح سرور پيغمبران مىگويند: صاحب الوقار و صاحب السكينه.
و در اخبار وارد است كه: «مؤمن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردمهيچ
صفتى آدمى را مانند اين صفت، شريف و عزيز نمىكند» . (10)
پس سزاوار مؤمن آن است كه پيوسته شرافت و نيكى اين صفت را در نظر داشته وخود را
در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملكه او گردد.
سوء ظن و بد دلى به
خدا و خلق
صفت هشتم سوء ظن و بد دلى استبه خدا و خلق.و اين صفت رذيله نتيجه جبن وضعف نفس
است، زيرا كه هر «جبان» (11) ضعيف النفسى، هر فكر فاسدى كه به
خاطرشمىگذرد و به قوه واهمه او در مىآيد اعتقاد مىكند و پى آن مىرود.و اين
صفتخبيثهاز مهلكات عظيمه است.خداوند عالم مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم»
يعنى: «اى گروهمؤمنين، اجتناب كنيد از بسيارى از گمان به درستى كه بعضى از
گمانها گناه است» . (12)
و ديگر مىفرمايد:
«و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا»
يعنى: گمان بد برديد، و شماقومى بوديد به هلاكت رسيده» . (13)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مىفرمايد كه: «بايد امر برادر مؤمن خود
رابه بهترين محامل حمل كنى.و بايد به سخنى كه از برادر تو سرزند گمان بد نبرى
مادامىكه محمل خوبى از براى آن بيابى» . (14)
و مروى است كه: «خداى - تعالى - حرام كرده است از هر مسلمى خون او را وعرض او
را و ظن بد به او بردن را» . (15)
و همين مذمت از براى ظن بد كافى است كه آن را قرين كشتن مسلم و دستاندازى به
حريم و عرض او نموده.و شكى نيست كه هر كه در باطن، بد به ديگرى برد و اورا به شر و
فساد نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را مىبيند، و اكرام او را «كماينبغى»
(16)
بجا نمىآورد.و در حقوق او كوتاهى مىكند.بلكه مضايقه از غيبت، و اظهارآنچه گمان به
او برده نمىكند.و همه اين امور منشا هلاكت او مىشود.
و شبههاى نيست در اينكه هر كه ظن بد به مسلمانان مىبرد خبيث النفس و
بدباطناست، و هر كسى را مثل خود مىداند.و خباثتباطن او به ظاهرش نيز سرايت
مىكند.ودل هر مؤمن پاك طينتى نسبتبه همه خلايق، پاك و صاف است و ظن بد به
احدىنمىبرد.
آرى، آرى: از كوزه همان برون تراود كه در اوست.
مرا پير داناى مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روى آب
يكى آنكه: بر خويش خوش بين مباش دگر آنكه: بر خلق بدبين مباش
و سر اينكه ظن بد به مردم بردن علامتخباثت نفس است و شارع از آن نهىفرموده آن
است كه: آن نمىباشد مگر از القاى شيطان خبيث، زيرا كه بجز علام الغيوباحدى از
باطن ديگرى آگاه نيست، و هيچ دلى را به دل ديگر راه نمىباشد.
پس چگونه مىتواند شد كه: كسى چيزى را ندانسته، و به چشم خود مشاهدهنكرده، و
از گوش خود نشنيده، در حق غير اعتقاد كند؟ پس ظن بدى كه آدمى مىكندامرى است كه از
راهى كه نمىداند به دل او افتاده.و نيست آن راه، مگر راه شيطان. پسشيطان آن گمان
را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده.و آدمى چگونهخبرى كه شيطان
داده باشد قبول مىكند و حال آنكه شيطان از هر فاسقى فاسقتر است.
و خدا مىفرمايد:
«ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا»
يعنى: «اگر فاسقى شما را خبرى آوردتبين كنيد و آن را قبول نكنيد» . (17)
پس از براى اهل ايمان جايز نيست كه تصديق آن لعين را كنند - اگر چه بعضى
قراينخارجيه به آن ضم شود - تا به سرحد يقين رسد.
پس هر گاه عالمى را در خانه امير ظالمى ببينى شيطان به گمان تو مىاندازد كه:
او بهجهت طمع به آنجا رفته، تو بايد آن را به دل خود راه ندهى، زيرا كه شايد باعث
رفتنشاعانت مظلومى باشد.و اگر از دهن مسلمانى بوى شراب يابى بايد جزم به اينكه او
شرابحرام نوشيده است نكنى، زيرا كه مىشود كه مزمزه كرده باشد و ريخته باشد، يا
برآشاميدن آن مجبور بوده باشد، يا به تجويز طبيب حاذقى به جهت مداوائى آشاميده
باشد.و بالجمله بايد حكم تو بر افعال مسلمين چون حكم و شهادت بر اموال ايشانباشد.و
همچنان كه در مال حكم نمىكنى مگر به آنچه ديدهاى، يا با اقرار شنيدهاى، يادو
شاهد عادل در نزد تو شهادت دادهاند، همچنين در افعال ايشان بايد چنين باشى.
و اگر عادل، بدى از مسلمى نقل كند بايد توقف كنى نه تكذيب آن عادل را كنى،و
حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «هر كه خود را در محل تهمتدر آورد
ملامت نكند كسى را كه به او بدگمان شود» . (18)
و از حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - مروى است كه: صفيه دختر حى
بناخطب، حرم محترم حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - حكايت كرد كه: «وقتىحضرت
پيغمبر - صلى الله عليه و آله - در مسجد معتكف بودند من به ديدن او رفتم و بعداز
شام از پيش آن حضرت مرخص شده روانه منزل شدم.آن عالى جناب قدرى راههمراه من آمد و
تكلم مىكرد، شخصى از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آوازداده فرمود: اين زن من
صفيه است.آن شخص عرض كرد چه جاى اين سخن بود، حاشاكه من به شما ظن بد برم.حضرت
فرمود: شيطان در رگ و خون بنى آدم جا دارد ترسيدمبر شما داخل شود و باعث هلاك شما
شود» . (19)
و در اين فعل پيغمبر - صلى الله عليه و آله - دو ارشاد عظيم از براى امت است:
يكىاينكه: بايد نهايت احتراز از ظن بد كرد.دوم اينكه: هر كسى اگر چه مثل پيغمبر
خدا باشدبايد خود را از محل تهمت نگاه دارد.
پس كسى كه عالم پرهيزكار باشد و در ميان مردم معروف به صلاح و ديانتباشدمغرور
نشود كه كسى به من ظن بد نمىبرد، و به اين جهتخود را از محل تهمتمحافظت نكند،
زيرا كه: هر فردى از انسان اگر چه اورع و اعلم جميع مردم باشد همه كساو را به يك
نظر نمىبيند.بلكه اگر جمعى كثير او را ظاهرا و باطنا خوب دانند و همهافعال او را
حمل بر صحت نمايند، جمعى ديگر هستند كه طالب عيب او باشند و اعتقادتمام به او
نداشته باشند و ايشان البته در محل تهمت زدن به او مىباشند.
و عين الرضا عن كل عيب كليلة و لكن عين السخط - تبدى المساويا
يعنى: چشم دوستى از ديدن هر عيبى كند است، اما چشم عداوت و دشمنى، بديها راظاهر
مىكند.
و هر دشمن حسودى نگاه نمىكند مگر به چشم دشمنى.پس آنچه خوبى كه ازآدمى ديد
مىپوشاند و در تجسس بديها برمىآيد.و هر بدى، البته به ديگران گمان بد مىبرد و
ايشان را چون خود مىداند.و هر معيوب رسوائى، ديگران را مانند خود رسواو عيبناك
مىخواهد، عيوب ايشان را در ميان مردم ظاهر مىكند تا مردم از فكر او بيرونروند و
زبان ايشان از او كوتاه گردد. «و البلية اذا عمت طابت» يعنى: «هر بلائى كهعموميت
هم مىرساند گوارا مىشود» .
پس بر هر مؤمنى لازم است كه خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا
گمانبد به او نبرند و به معصيت نيفتند و اين شخص هم در معصيت ايشان شريك باشد،زيرا
كه هر كه سبب معصيت ديگرى شود او هم در گناه با او شريك خواهد بود.
و از اين جهتخداوند عالم فرموده: «دشنام مدهيد به كسانى كه غير خدا
رامىخوانند، كه ايشان هم خدا را دشنام دهند» . (20)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «چگونه مىبينيد حال كسى را
كهپدر و مادر خود را دشنام مىدهد؟ عرض كردند كه: آيا كسى پدر و مادر خود را
دشناممىدهد؟ فرمود: بلى كسى كه پدر و مادر غير را دشنام دهد، آن غير هم پدر و
مادر او رادشنام دهد» . (21)
طريقه معالجه
بدگمانى به خدا و خلق
و طريق معالجه بدگمانى به خدا و خلق آن است كه: بعد از ملاحظه فساد، -
آنچنانكه گذشت - و شرافت ضدش، (كه گمان نيك باشد) هرگاه گمان بدى از كسى به خاطر
توبگذرد اعتنائى به آن نكنى و دل خود را به آن شخص بد نسازى، و رفتار خود را با
اوتفاوت ندهى، و تفقد و اكرام و احترامى كه نسبتبه او به عمل مىآوردى كم ننمائى.
بلكه بهتر آن است كه: در تعظيم و دوستى او بيفزائى.و در خلوت او را دعا كنى، تا
به اينسبب شيطان به غيظ آيد و از خوف زيادتى احترام و دعاى به او، ديگر گمان بد را
بهخاطر تو نيفكند.
و اگر به خطائى و لغزشى از شخصى برخوردى بايد او را در خلوت نصيحت كنى،
نهاينكه ابتدا به غيبت و بدگوئى او نمائى.و بايد از خطا كردن او محزون باشى،
همچنان كهاز لغزش خود محزون مىشوى.و غرض تو از نصيحت او خلاص كردن او از
هلاكتباشد.و هر گاه چنين رفتار نمائى از براى تو ثواب حزن بر خطاى او و ثواب
نصيحتكردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.
فصل: حسن ظن به خدا
و خلق
بدان كه: همچنان كه مذكور شد ضد بدگمانى به خدا و خلق، حسن ظن به آنها است.
و فوايد آن بسيار، و ثمرات آن بيرون از حد شمار است.و اخبارى كه در
فضيلتحسنظن به خدا وارد شده است قبل از اين مذكور و فايده آن معلوم گرديد.و بيان
شد كه: آنباعث نجات و نشاط در عبادات و محبتبه خدا است، كه اعلاى مقامات است.
پس بر هر بنده لازم است كه: او را به خود هزار مرتبه مهربانتر از پدر و مادر
بداند. (22)
و همچنين بر او لازم است كه: گمان بد به هيچ يك از مسلمين نبرد.و گفتار و
كردارايشان را حمل بر بدى ننمايد.بلكه هر عملى از هر كه مىبيند و هر سخنى از هر
كهمىشنود بايد آن را به بهترين محامل حمل كند و تكذيب او را نكند.و اگر احتمال
بدىبه خاطر او گذرد، و هم خود را خطاكار شمرد و خود را بر آن ندارد، تا چون
چندىگذرد اين صفت ملكه او مىشود و بدگمانى از خاطر او مرتفع مىگردد.
بلى اگر گمان بدى نسبتبه كسى كند كه اگر گمان او راست و مطابق واقع باشد
باعثضرر دينى يا دنيوى باشد لازم است كه حزم و احتياط را به جاى آورد، و امور دين
ودنياى خود را به او وانگذارد، تا ضرر و خسران به او مترتب نگردد.
غضب و اسباب آن
صفت نهم غضب است.و آن عبارت است از: حالت نفسانيه كه باعثحركت روححيوانى و از
داخل به جانب خارج از براى غلبه و انتقام مىشود.و هرگاه شدت نمودباعثحركتشديدى
مىشود كه از آن حركت، حرارتى مفرط حاصل، و از آن حرارتدود تيرهاى بر مىخيزد و
دماغ و رگها را «ممتلى» (23) مىسازد، و نور عقل را مىپوشاند، واثر
قوه عاقله را ضعيف مىكند.
و به اين جهت در صاحب غضب، موعظه و نصيحت اثرى نمىبخشد.بلكه پند وموعظه، درشتى
و شدت را زياد مىكند.و حركت قوه غضبيه به اين جهت امرى است كههنوز واقع نشده
استبلكه محتمل الوقوع است.و به جوش آمدن شعله غضب، به جهتدفع آن است، يا به سبب
امرى است كه واقع شده، و حركت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممكن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حركت آمدخون از
باطن به ظاهر ميل مىكند و رنگ آدمى سرخ مىشود.و اگر انتقام ممكن نباشد واز آن
مايوس باشد خون ميل به باطن مىكند و به آن جهت رنگ آدمى زرد مىشود.واگر غضب بر
كسى باشد كه نداند خواهد توانست انتقام از او بكشد يا نه، گاهى خون ميلبه باطن و
گاهى ميل به ظاهر مىكند، و به اين جهت رنگ آدمى گاهى سرخ و گاهى زردمىشود.
و مخفى نماند كه: مردمان در قوه غضبيه بر سه قسماند:
بعضى در طرف افراط هستند، كه در وقت غضب فكر و هوشى از براى ايشان باقىنمىماند
و از اطاعت عقل و شرع بيرون مىروند.
و طايفهاى در طرف تفريطاند، كه مطلقا قوه غضبيه ندارند.و در جائى كه عقلا و
ياشرعا غضب لازم است مطلقا از جا بر نمىآيند.
و گروهى بر جاده اعتدال مستقيماند، كه غضب ايشان به موقع، و غلظت ايشانبه
جاست.و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمىكنند.
و شكى نيست كه حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است.بلكه آن فى الحقيقهغضب نيست،
بلكه شجاعت و قوت نفس است.و طرف تفريط آن نيز اگر چه غضبنباشد اما مذموم و قبيح، و
نتيجه جبن و خوارى است.و بسا باشد كه از غضب بدتر بودهباشد، زيرا كه كسى را كه هيچ
قوه غضبيه نباشد بىغيرت و خالى از حميت است.
و از اين جهت گفتهاند: «كسى كه در موضع غضب به غضب نيايد خر است» . (24)
و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه:
«حضرت پيغمبر - صلى اللهعليه و آله - از براى دنيا هرگز به غضب نمىآمد.اما
هرگاه از براى حق، غضبناك مىشد احدى را نمىشناخت، و غضب او تسكين نمىيافت تا
يارى حق را نمىكرد» . (25)
و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: غضب مذموم، آن است كه: در حد افراط باشد،زيرا كه:
اعتدال آن، ممدوح است.و تفريط آن غضب نيست، اگر چه از صفات ذميمه است.
فصل: غضب مفرط و
مفاسد آن
بدان كه غضب مفرط، از مهلكات عظيمه و آفات جسميه است.و بسا باشد كه: بهامرى
مؤدى شود كه باعث هلاك ابد و شقاوت سرمد گردد، چون قتل نفس، يا قطع عضو.
و از اين جهت است كه گفتهاند: «غضب جنونى است كه دفعى عارض مىگردد» .
(26)
و بسا باشد كه: شدت غضب، موجب مرگ مفاجات گردد.
و بعضى از حكما گفتهاند كه: «كشتى كه به گرداب افتاده باشد و موجهاى عظيم آن
رافرو گرفته باشد و بادهاى شديد آن را به هر طرف افكند به خلاص و نجات نزديكتر
استاز كسى كه شعله غضبش به التهاب آمده باشد» .
و در اخبار و آثار، مذمتشديد در خصوص غضب وارد شده است.حضرت رسول - صلى الله
عليه و آله - فرمودند كه: «غضب ايمان را فاسد مىگرداند چنانكه سركه عسل رافاسد
مىكند» . (27)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «اين غضب آتش
پارهاىاست از شيطان، كه در باطن فرزند آدم است.و چون كسى از شما غضبناكگرديد
چشمهاى او سرخ مىگردد و باد به رگهاى او مىافتد و شيطان داخل او مىشود» .
(28)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «غضب، كليد هر بدىو
شرى است» . (29)
و باز از آن حضرت مروى است كه: «غضب، دل مرد دانا را هلاك مىكند» . (30)
و نيز آن حضرت فرموده است كه: «كسى كه قوه غضبيه خود را مالك نباشد عقلخود را
نيز مالك نيست» . (31)
و مخفى نماند كه: علاوه بر اينكه خود غضب از مهلكات عظيمه و از صفات خبيثهاست،
لوازم و آثارى چند نيز بر آن مترتب مىشود كه همه آنها مهلك و قبيح است،مانند: فحش
و دشنام و اظهار بدى مسلمين و شماتت ايشان و سر ايشان را فاش كردن وپرده ايشان را
دريدن و سخريه و استهزاء به ايشان كردن و غير اينها از امورى كه از عقلاصادر
نمىگردد.
و از جمله لوازم غضب آن است كه: البته بعد از تسكين «نايره» (32)
آن، آدمى پشيمانو افسرده خاطر مىگردد.و غضبناك و غمناك و شكسته دل مىشود.و باعث
دشمنىدوستان و شماتت دشمنان، و شادى ايشان و سخريه و استهزاى اراذل و اوباش، و
تالم دل و تغير مزاج، و بيمارى تن مىگردد.
و عجب اين است كه: بعضى چنان توهم مىكنند كه: شدت غضب از مردانگى است،با وجود
اينكه افعالى كه از غضبناك سر مىزند افعال اطفال و ديوانگان است نه كردارعقلا و
مردان.همچنان كه مشاهده مىشود كسى كه: شدت غضب بر او مستولى شدحركات قبيحه و افعال
ناشايسته، از: دشنام و هرزهگوئى و سخنهاى ركيك از اوسر مىزند.و بسا باشد كه:
دشنام به ماه و خورشيد و ابر و باد و باران و درخت و جماد وحيوان مىدهد.و مىرسد
به جائى كه كاسه و كوزه خود را مىشكند و با حيوانات وجمادات به سخن درمىآيد.و چون
دست او از همه جا كوتاه شود جامه خود را مىدردو بر سر و صورت خود مىزند و خود و
پدر و مادر خود را دشنام مىدهد.و گاهى چونمستان و مدهوشان به هر طرف دويدن
مىگيرد.و بسا باشد كه بيهوش مىشود و به زمينمىافتد.آرى:
خشم و شهوت مرد را احول كند ز استقامت روح را مبدل كند
و چگونه امثال اين افعال نشانه مردى و شيردلى است و حال اينكه پيغمبر خدا - صلى
الله عليه و آله و سلم - فرمودند كه: «شجاع، كسى است كه: در حالت غضب خودرا تواند
نگاه داشت» . (33)
فصل: معالجه غضب
چون مفاسد غضب را دانستى بدان كه علاج آن موقوف استبر چند چيز:
اول آنكه: سعى كند در ازاله اسبابى كه باعث هيجان غضب مىشود، مثل: فخر و كبرو
عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنى و حب جاه و مال و امثالاينها،
كه همه آنها اخلاق رديه و صفات مهلكه هستند، و خلاصى از غضب با وجودآنها ممكن
نيست.پس بايد ابتدا ازاله آنها را كرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنكه: ملاحظه اخبار و آثارى كند كه در مذمت غضب رسيده چنانچه شمهاىاز
آنها گذشت.
سوم آنكه: متذكر اخبار و احاديثى گردد كه در مدح و ثواب نگاهداشتن خود ازغضب
وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان كه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه غضبخود
را از مردم باز دارد، خداوند - تبارك و تعالى - نيز در روز قيامت عذاب خود را از او
باز مىدارد» . (34)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «در تورات نوشته
شدهاست كه: از جمله چيزهائى كه خدا به موسى - عليه السلام - فرمود اين بود كه:
نگاهدارغضب خود را از كسى كه من تو را صاحب اختيار او كردهام، تا من نيز غضب خود
را ازتو نگاه دارم» . (35)
و حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «خدا وحى فرستاد به بعضى ازپيغمبران
خود كه: اى فرزند آدم! در وقتى كه غضبناك گردى مرا ياد كن تا من هم تو راياد كنم و
در وقت غضبم و تو را هلاك نسازم» . (36)
و باز از آن حضرت - عليه السلام - مروى است كه: «مردى از اهل باديه به
خدمتپيغمبر - صلى الله عليه و آله - آمد و عرض كرد كه: من مردى هستم «باديه نشين»
، (37) مراكلمهاى ياد ده كه جامع خير دنيا و آخرت باشد.آن حضرت
فرمودند كه: هرگز غضبمكن.و سه مرتبه آن اعرابى عرض خود را اعاده كرد حضرت همين
جواب را فرمود» . (38)
و نيز از آن بزرگوار روايتشده كه: «هر كه غضب خود را باز دارد از كسى، خداعيوب
او را مىپوشاند» . (39)
و اخبار در اين خصوص بىحد و نهايت است. (40)
چهارم آنكه: ملاحظه فوايد ضد غضب را كه حلم باشد بكند، و مدحى را كه در
اينخصوص وارد شده است. - همچنان كه مذكور خواهد شد - ببيند، پس خود راخواهى نخواهى
بر آن بدارد و حلم و بردبارى را بر خود ببندد و غضب و خشم را برخود ظاهر نسازد، اگر
چه در دل خشمناك باشد.و اگر كسى مدتى چنين كند به تدريجعادت مىشود و حسن خلق از
براى او حاصل مىشود.
پنجم آنكه: هر قول و فعلى كه از او سر مىزند ابتدا در آن فكر كند و خود را
ازصدور آثار غضب محافظت نمايد.
ششم آنكه: اجتناب كند از مصاحبت كسانى كه قوه غضبيه ايشان غالب و از فضيلتحلم
خالى هستند.و در صدد انتقام و «تشفى غيظ» (41) خود مىباشند، و اين را
مردى و شجاعت مىنامند و مىگويند: ما از كسى متحمل درشتى و سختى نمىشويم، و بر
فلانامر صبر نمىكنيم.بلكه مجالست كند با اهل علم و حلم و وقار، و كسانى كه مانند
كوهپا بر جاى با هر باد ضعيفى از جاى در نمىآيند.
هفتم آنكه: تامل نمايد و بداند كه هر چه در عالم واقع مىشود همه به قضا و
قدرالهى است و جميع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در يد كفايتاوست.و خدا
هر چه از براى بنده مقرر كرده است البته خير و صلاح آن بنده در آناست.و بسا باشد
كه مصلحت او در گرسنگى و بيمارى، يا فقر و احتياج، يا ذلت وخوارى، يا قتل يا امثال
اينها باشد.
و چون اين را دانست، مىداند كه: ديگر غضب كردن بر ديگران، و خشم گرفتن برايشان
راهى ندارد، چرا كه هر امرى هست از جانب پروردگار خير خواه او مىرسد.
هشتم آنكه: متذكر شود كه غضب نيست مگر از بيمارى دل و نقصان عقل، كهباعث آن
ضعف نفس است نه شجاعت و قوت نفس و از اين جهت است كه: ديوانهزودتر از عاقل غضبناك
مىگردد.و مريض از تندرست زودتر به غضب مىآيد.وهمچنين پيران ضعيف المزاج زودتر از
جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا درمىآيند.و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب
ملكات فاضله به خشم مىآيند. چنانكهمىبينى كه كسى كه: رذل استبه فوت يك لقمه
خشمناك مىگردد.و بخيل به تلفشدن يك حبه از مالش غضب مىكند حتى بر دوستان و
عزيزان خود.اما صاحبان نفوسقويه، شان ايشان از آن بالاتر، و رتبه ايشان از آن
والاتر است كه به امثال اين امور، متغير و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتيم تشكيكى داشته باشى ديده بگشا و نظر به صفات و اخلاقمردم
كن و كتب سير و تواريخ را مطالعه نماى و حكايات گذشتگان را استماع كن تاببينى كه
حلم و بردبارى و خود را در وقت غضب نگاهدارى كردن طريقه انبيا و اوليا ودانايان و
حكما و نيكان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهرياران كامكار بوده وغضب و اضطراب
و از جا در آمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهالاست.
نهم آنكه: به ياد آورى كه تسلط و قدرت خدا بر تو، قوىتر و بالاتر است از
قدرتتو بر اين ضعيفى كه بر او غضب مىكنى، و تو در جنب قوه قاهره الهيه غير
متناهيه بهمراتب ضعيفتر و ذليلترى از اين ضعيف ناتوان كه در جنب قدرت توست.پس
بترسو حذر كن از اينكه: چون تو غضب خود را بر او جارى سازى خداوند قهار نيز در
دنيا وآخرت غضب خود را بر تو جارى بكند.
غم زير دستان بخور زينهار بترس از زبر دستى روزگار
لب خشك مظلوم را گو بخند كه دندان ظالم بخواهند كند
در آثار پيشينيان رسيده كه: هيچ پادشاهى در بنى اسرائيل نبود مگر اينكه
حكيمىدانشمند با او بود و صحيفهاى در دست داشت كه بر آن نوشته بود كه: بر
زيردستانرحم كن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مكن.و هر وقت كه پادشاه
غضبناكشد آن حكيم، صحيفه را به دست او دادى تا خواندى و غضب او ساكن شدى.
(42)
دهم آنكه: متذكر گردى كه: شايد روزگار، روزى آن ضعيفى را كه تو بر او
غضبمىكنى قوت دهد و كار او بالا گيرد و بر تو زبر دستشود و در صدد انتقام و
مكافاتبر آيد.
لا تهين الفقير علك ان تركع يوما و الدهر قد رفعه (43)
يازدهم آنكه: بدانى كه: هر حليم و بردبارى غالب و قاهر، و در نظر اولى «البصائر»
(44) عزيز و محترم مىباشد.و هر غضبناك مضطرب الحالى پيوسته مغلوب، و در
ديدههابىوقع مىگردد.
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر بل زصد لشكر ظفر انگيزتر
دوازدهم آنكه: تصور كنى كه در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبيح و متغير، واعضاى تو
متحرك و مضطرب، و كردارت از نظم طبيعى بيرون، و گفتارت غير مطابققاعده و قانون
مىشود.
و از جمله معالجات غضب آن است كه: آدمى در وقت هيجان، به خدا پناه برداز شر
شيطان، و بگويد:
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم».
و اگر ايستاده باشد بنشيند، واگر نشسته باشد بخوابد.و وضو گرفتن و غسل كردن با
آب سرد از براى تسكين آتشغضب مفيدند.و اگر غضب بر كسى باشد كه قرابت رحم با يكديگر
داشته باشند دستبه بدن او گذارد غضب او ساكن مىگردد چنانچه در اخبار وارد شده.
(45)
پىنوشتها:
1. بحار الانوار، ج 71، ص 340.
2. محجة البيضاء، ج 5، ص 61.و احياء العلوم، ج 3، ص 29.
3. رك: بحار الانوار، ج 71، صفحات 338- 342
4. رجوع شود به پاورقى ص 20.
5. آميخته شده.
6. مرغى نظير عقاب كه خوراكش استخوان است.
7. شكار.
8. آواز، صدا.
9. توبه، (سوره 9)، آيه 38.
10. رك: بحار الانوار، ج 71، باب السكينة و الوقار، ص 337.و كنز العمال، ج 3، ص
252.
11. ترسو.
12. حجرات، (سوره 49)، آيه 12.
13. فتح، (سوره 48)، آيه 12.
14. بحار الانوار، ج 75، ص 196، ح 11.
15. صحيح مسلم، ج 8، ص 11
16. آنگونه كه سزاوار است.
17. حجرات، (سوره 49)، آيه 6
18. بحار الانوار، ج 78، ص 93، ح 104.
19. احياء العلوم، ج 3، ص 31.و صحيح مسلم، ج 7، ص 8، (با اندك تفاوتى)
20. انعام، (سوره 6)، آيه 108.
21. صحيح بخارى، ج 8، ص 3.و سنن ترمذى، ج 8، ص 97 (با اندك تفاوتى) .
22. مجمع الزوائد، ج 10، ص 213.
23. پر
24. احياء العلوم، ج 3، ص 145 و 156.
25. احياء العلوم، ج 3، ص 148.و محجة البيضاء، ج 5، ص 303
26. بحار الانوار، ج 73، ص 266، ح 20.
27. بحار الانوار، ج 73، ص 266، ح 19.
28. بحار الانوار، ج 73، ص 267، حديث 21.
29. كافى، ج 2، ص 303، ح 3.و بحار الانوار، ج 73، ص 274، ح 24.
30. بحار الانوار، ج 73، ص 278، ح 33.
31. بحار الانوار، ج 73، ص 278، ح 33.
32. آتش برافروخته
33. صحيح بخارى، ج 8، ص 34
34. كافى، ج 2، ص 305، ح 15.
35. بحار الانوار، ج 73، ص 267، ذيل حديث 21.
36. بحار الانوار، ج 73، ص 276، ح 29.
37. بيابان نشين، چادر نشين.
38. بحار الانوار، ج 73، ص 274، ح 25.
39. كافى، ج 2، ص 303، ح 6.
40. رك: بحار الانوار، ج 73، صفحات 262- 281.
41. آسوده كردن خشم و غضب، (خالى كردن عقده) .
42. احياء العلوم، ج 3، ص 150.و محجة البيضاء، ج 5، ص 306.
43. و بيچارهاى را خوار مكن، شايد روزى از مقامت تنزل كنى و بيچاره شوى و
روزگار، آن بيچاره را بلندكرده و به مرتبه بالا برساند.
44. صاحبان بينش و فهم.
45. رك: كافى، ج 2، ص 302، ح 2
|