معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۱۶ -


عجله و شتابزدگى و مذمت آن

صفت هفتم عجله و شتابكارى است، كه آدمى به مجرد اينكه امرى به خاطر اوخطور كند اقدام بر آن نمايد بدون آنكه اطراف آن را ملاحظه نمايد، و در عاقبت آن‏تامل كند.و اين از كم دلى و ضعف نفس است.و از راههاى بزرگ شيطان است.و آن‏لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت‏به هلاكت رسانيده.

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:

«شتابكارى ازجانب شيطان است، و تانى در كارها از جانب خداوند منان‏» . (1)

و در روايات وارد است كه:

«چون عيسى بن مريم - عليه السلام - متولد شد همه‏شياطين به پيش ابليس - كه رئيس ايشان است - رفتند و گفتند امروز همه بتها سرنگون‏شده.ابليس گفت: البته حادثه‏اى واقع شده است‏بايستيد تا تفحص كنيم.پس به پروازآمد و مشرق و مغرب را طوف كرد و چيزى نيافت، تا رسيد به موضعى كه عيسى - عليه السلام - متولد شده بود ديد ملائكه دور او را فرا گرفته‏اند، پس برگشت‏به نزدلشكر خود و گفت: امشب پيغمبرى به دنيا آمده است، و هيچ زنى آبستن نشده و وضع‏حمل او نگرديد مگر اينكه من در نزد او حاضر بودم بجز اين شخص، و اميد برگيريد ازاينكه بعد از اين ديگر كسى بت پرستى كند، و ليكن راه فرزندان آدم را به شتابكارى وسبكى و بى‏وقعى بزنيد» . (2)

و اخبار در مذمت اين صفت از حد متجاوز است. (3)

و سر در شدت مذمت آن، آن است كه: عمل هر كس بايد به بصيرت و بينائى باشد،و عاقبت آن را ملاحظه كند، و اين موقوف ست‏بر تامل و تانى.و اين صفت مانع تامل‏است.

و مكرر به تجربه رسيده است كه: هر امرى كه بى‏تامل از آدمى سرزد باعث‏خسران و زيان، و فاعل آن نادم و پشيمان مى‏شود.و هر كارى كه به تثبت و تانى كرده مى‏شودهيچ پشيمانى در آن نيست.و همين در مذمت اين صفت‏بس است كه: هر عجول سبكى‏در نظرها خوار و در دلها بى‏وقع و بى‏اعتبار است.و كسى كه اندك تامل نمايد مى‏فهمدكه باعث كلى، در فروختن دين به دنيا، و معاوضه كردن نعيم آخرت و پادشاهى ابد به‏مزخرفات اين عاريت‏سرا، شتابكارى و عجله است، زيرا كه چون نفس انسانى از «عالم امر» (4) برخاسته و در سلسله ايجاد، اقرب مخلوقات است‏به موجد كل، پس‏بالاترين لذات از براى او لذت غلبه و برترى و استيلا و سرورى است، كه از صفات‏كماليه حضرت آفريدگار است.و هر كسى پيوسته طالب استعلا و بزرگى است.

و چنين نيست كه اين طلب از او ناپسنديده و مذموم باشد، بلكه هر بنده بايد درتحصيل پادشاهى باشد كه زوال از براى آن نيست. و سعادتى را طلبد كه آخرى نداشته‏باشد.و بقائى جويد كه فنائى به آن راه نيابد.و عزتى خواهد كه در عقبش ذلت نباشد.وغنائى كسب كند كه به فقر نينجامد.و كمالى جويد كه از نقص عارى باشد.

و همه اينها از صفات خدائى، و طالب آن طالب علو و كمال است.و چگونه چنين‏طلبى ناپسنديده مى‏باشد؟ ! پس مذمتى كه در طلب رياست و استيلاء رسيده است‏به واسطه اشتباهى است كه‏كرده و غلطى كه از او واقع شده در فهميدن رياست‏به فريب شيطان - لعين - ، زيرا كه:

چون به واسطه سجده نكردن بر آدم، آن لعين مطرود درگاه، و از عالم امر رانده شدحسد او را بر اين داشت كه در صدد اغواى فرزندان او برآيد، و ايشان را نيز همچون‏خودش از عالم امر، و بارگاه قرب، دور افكند.

پس ايشان را به شتابكارى فريب داده، و در نظر ايشان رياست عاجله فانى، وسرورى و بزرگى چند روزه را كه به انواع آلام مشوب (5) است جلوه داد.و ايشان را ازسلطنت ابد و پادشاهى مخلد كه از همه كدورات مصفا، و از زوال و فنا مبراست محروم‏ساخت.و مسكين و مخذول فرزند آدم، چون عجول و شتابكار خلق شده بود شيطان‏لعين از اين راه برآمد و به عجلت - كه مقتضاى طبع انسان بود - متوسل شده و متاع‏حاضر را در نظر او زينت داده.و در باب آخرت به اميدوارى از خدا او را مغرور كرد.

و آن بينواى بيچاره نيز فريب او را خورده به طلب دنيا و مزخرفات آن مشغول گرديد وسلطنت و پادشاهى بى‏زوال را از دست داد.و مسكين بخت‏برگشته فكر نكرد كه‏رياست دنيا و پادشاهى آن، سرورى و كمال نيست، بلكه عين نقص و وبال است.و فريب دشمن مطرود ديرينه خود را خورد، سبحان الله تعالى.

لعاب عنكبوتان مگس گير همائى (6) را نگر چون گرد نخجير (7)

پس هر كه به حقيقت امر، جاهل، و از خدعه آن مردود، غافل است‏به وساوس اوفريفته مى‏گردد و سرورى و پادشاهى مؤبد را به متاع خسيس چند روزه دنيا مى‏فروشد،و چه ارزان مى‏فروشد.

آرى:

زيانكاران كه جنس جان فروشندچنين جنسى عجب ارزان فروشندو اما كسى كه از باطن كار آگاه، و توفيق ربانى او را همراه ست‏با ريسمان آن‏ملعون به چاه نمى‏رود و پيروى آن را نمى‏كند.و چون آن ملعون از افراد انسان به يك ودو اكتفا نكرد و دام مكر و حيله را در راه همه كس گسترد، به اين جهت‏خداوند عالم‏پيغمبران و رسولان فرستاد تا ايشان را از خدعه آن مكار خبردار سازند.و دل ايشان رااز اين خانه مجازى بپردازند.و «صلاى‏» (8) دعوت پروردگار را در دهند.و بندگان را به‏جانب مملكت‏حقيقى و وطن اصلى بخوانند.

پس پيغمبران آمدند و دامن همت‏بر ميان زدند و يك تنه به دعوت خلق برخاستند وبه آواز بلند كه اقطار عالم را فرا گرفت ندا كردند:

«يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ا رضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل‏»

خلاصه معنى آنكه:

«اى طايفه‏اى كه به خدا و پيغمبر او گرويده‏ايد! چه شده است‏شما را كه چون به شما امرمى‏شود كه كوچ كنيد در راه خدا، سنگين مى‏شويد و خود را به زمين مى‏چسبانيد؟ آيا دل خوش كرده‏ايد به زندگانى دنيا، و از آخرت گذشته‏ايد؟ پس بدانيد كه متاع چندروزه دنيا در پيش آخرت نيست مگر چيز كم و بى‏قدرى‏» . (9)

و زبان به مذمت دنيا و اهل آن گشودند و مردم را وعده و وعيد كردند و به زبان‏حال با هر يك از فرزندان آدم گفتند:

بال بگشا و صفير از شجر طوبى زن

حيف باشد چو تو مرغى كه اسير قفسى

پس غرض كلى از بعثت انبيا خواندن خلق است‏به مملكت‏بى‏پايان، تا در آنجا برتخت پادشاهى نشينند.و تاج سرورى بر سر نهند.و به زندگى‏اى فايز گردند كه مرگ‏ندارد.و به عزتى رسند كه ذلت در قفايش نيست.

و شيطان ايشان را به شتاب مى‏اندازد و ايشان را به سرورى دنيا مى‏خواند.و چون‏مى‏داند كه اين را بقائى نيست و اين چند روزى هم كه هست از هم و غم و نزاع وكدورت خالى نيست تا به اين سبب از ياد آخرت غافل شوند، و از فكر تحصيل ملك‏باقى بيرون روند.بلكه از زهد و سبكبارى در دنيا كه پادشاهى نقد است‏باز مانند و بنده‏غضب و شهوت خود گردند و به پرستش شكم و فرج خود مشغول شوند.پس چون‏چارپايى شود كه افسار او در دست‏شكم و فرجش باشد و او را به هر طويله و آخورى‏كه خواهند بندند.

پس چه مغرور و بى‏عقل است فرزند آدم كه مملوك شهوت خود مى‏شود و چنان‏پندارد كه پادشاه است.و بنده خواهش نفس مى‏گردد و چنان گمان مى‏كند كه خداونداست - معاذ الله - .و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه منشا خسران در دنيا و آخرت‏عجله و شتابكارى است.

و چون بدى اين صفت را دانستى پس بدان كه طريق علاج آن، آن است كه: يادفساد و سوء عاقبت آن كنى.و متذكر آن شوى كه باعث‏سبكى و خفت و بى‏قدرى وذلت در نظر مردمان است.و موجب ندامت و پشيمانى است.پس متذكر شرافت ضدآن، كه وقار و طمانينه است گردى.و بدانى كه اين صفت انبياء و اولياء است.پس باخود قرار دهى كه ديگر هيچ فعلى را بى تامل نكنى.و طمانينه و سكون را در باطن وظاهر، در جميع احوال [افعال] و حركات و سكنات، شعار خود سازى.و خواهى‏نخواهى خود را چندى بر اين بدارى تا عادت تو شود و صفت‏خبيثه عجله از تو رفع‏شود و وقار و طمانينه از براى تو حاصل گردد.

فصل: وقار و طمانينه

ضد صفت عجله‏«وقار» است.و آن عبارت است از: اطمينان نفس و سكون آن درگفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آنكه شروع در يكى از آنها كند و هم‏بعد از آن، تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.

و تامل نمودن پيش از شروع را «توقف‏» گويند.و تامل بعد از آن را «تانى‏» و «انائت‏» نامند. پس وقار، شامل اين هر دو است.و آن نتيجه قوت نفس و پردلى است، و از شرايف‏صفات، و فضايل ملكات است.بلكه از اخلاق حسنه، كم صفتى است كه: به شرافت اين‏صفت رسد.و به اين جهت انبياء و اصفيا و برگزيدگان خدا را به اين صفت مدح مى‏كنند.

و در مدح سرور پيغمبران مى‏گويند: صاحب الوقار و صاحب السكينه.

و در اخبار وارد است كه: «مؤمن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم‏هيچ صفتى آدمى را مانند اين صفت، شريف و عزيز نمى‏كند» . (10)

پس سزاوار مؤمن آن است كه پيوسته شرافت و نيكى اين صفت را در نظر داشته وخود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملكه او گردد.

سوء ظن و بد دلى به خدا و خلق

صفت هشتم سوء ظن و بد دلى است‏به خدا و خلق.و اين صفت رذيله نتيجه جبن وضعف نفس است، زيرا كه هر «جبان‏» (11) ضعيف النفسى، هر فكر فاسدى كه به خاطرش‏مى‏گذرد و به قوه واهمه او در مى‏آيد اعتقاد مى‏كند و پى آن مى‏رود.و اين صفت‏خبيثه‏از مهلكات عظيمه است.خداوند عالم مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم‏»

يعنى: «اى گروه‏مؤمنين، اجتناب كنيد از بسيارى از گمان به درستى كه بعضى از گمانها گناه است‏» . (12)

و ديگر مى‏فرمايد:

«و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا»

يعنى: گمان بد برديد، و شماقومى بوديد به هلاكت رسيده‏» . (13)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مى‏فرمايد كه: «بايد امر برادر مؤمن خود رابه بهترين محامل حمل كنى.و بايد به سخنى كه از برادر تو سرزند گمان بد نبرى مادامى‏كه محمل خوبى از براى آن بيابى‏» . (14)

و مروى است كه: «خداى - تعالى - حرام كرده است از هر مسلمى خون او را وعرض او را و ظن بد به او بردن را» . (15)

و همين مذمت از براى ظن بد كافى است كه آن را قرين كشتن مسلم و دست‏اندازى به حريم و عرض او نموده.و شكى نيست كه هر كه در باطن، بد به ديگرى برد و اورا به شر و فساد نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را مى‏بيند، و اكرام او را «كماينبغى‏» (16) بجا نمى‏آورد.و در حقوق او كوتاهى مى‏كند.بلكه مضايقه از غيبت، و اظهارآنچه گمان به او برده نمى‏كند.و همه اين امور منشا هلاكت او مى‏شود.

و شبهه‏اى نيست در اينكه هر كه ظن بد به مسلمانان مى‏برد خبيث النفس و بدباطن‏است، و هر كسى را مثل خود مى‏داند.و خباثت‏باطن او به ظاهرش نيز سرايت مى‏كند.ودل هر مؤمن پاك طينتى نسبت‏به همه خلايق، پاك و صاف است و ظن بد به احدى‏نمى‏برد.

آرى، آرى: از كوزه همان برون تراود كه در اوست.

مرا پير داناى مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روى آب

يكى آنكه: بر خويش خوش بين مباش دگر آنكه: بر خلق بدبين مباش

و سر اينكه ظن بد به مردم بردن علامت‏خباثت نفس است و شارع از آن نهى‏فرموده آن است كه: آن نمى‏باشد مگر از القاى شيطان خبيث، زيرا كه بجز علام الغيوب‏احدى از باطن ديگرى آگاه نيست، و هيچ دلى را به دل ديگر راه نمى‏باشد.

پس چگونه مى‏تواند شد كه: كسى چيزى را ندانسته، و به چشم خود مشاهده‏نكرده، و از گوش خود نشنيده، در حق غير اعتقاد كند؟ پس ظن بدى كه آدمى مى‏كندامرى است كه از راهى كه نمى‏داند به دل او افتاده.و نيست آن راه، مگر راه شيطان. پس‏شيطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده.و آدمى چگونه‏خبرى كه شيطان داده باشد قبول مى‏كند و حال آنكه شيطان از هر فاسقى فاسق‏تر است.

و خدا مى‏فرمايد:

«ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا»

يعنى: «اگر فاسقى شما را خبرى آوردتبين كنيد و آن را قبول نكنيد» . (17)

پس از براى اهل ايمان جايز نيست كه تصديق آن لعين را كنند - اگر چه بعضى قراين‏خارجيه به آن ضم شود - تا به سرحد يقين رسد.

پس هر گاه عالمى را در خانه امير ظالمى ببينى شيطان به گمان تو مى‏اندازد كه: او به‏جهت طمع به آنجا رفته، تو بايد آن را به دل خود راه ندهى، زيرا كه شايد باعث رفتنش‏اعانت مظلومى باشد.و اگر از دهن مسلمانى بوى شراب يابى بايد جزم به اينكه او شراب‏حرام نوشيده است نكنى، زيرا كه مى‏شود كه مزمزه كرده باشد و ريخته باشد، يا برآشاميدن آن مجبور بوده باشد، يا به تجويز طبيب حاذقى به جهت مداوائى آشاميده باشد.و بالجمله بايد حكم تو بر افعال مسلمين چون حكم و شهادت بر اموال ايشان‏باشد.و همچنان كه در مال حكم نمى‏كنى مگر به آنچه ديده‏اى، يا با اقرار شنيده‏اى، يادو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده‏اند، همچنين در افعال ايشان بايد چنين باشى.

و اگر عادل، بدى از مسلمى نقل كند بايد توقف كنى نه تكذيب آن عادل را كنى،و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «هر كه خود را در محل تهمت‏در آورد ملامت نكند كسى را كه به او بدگمان شود» . (18)

و از حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - مروى است كه: صفيه دختر حى بن‏اخطب، حرم محترم حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - حكايت كرد كه: «وقتى‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - در مسجد معتكف بودند من به ديدن او رفتم و بعداز شام از پيش آن حضرت مرخص شده روانه منزل شدم.آن عالى جناب قدرى راه‏همراه من آمد و تكلم مى‏كرد، شخصى از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آوازداده فرمود: اين زن من صفيه است.آن شخص عرض كرد چه جاى اين سخن بود، حاشاكه من به شما ظن بد برم.حضرت فرمود: شيطان در رگ و خون بنى آدم جا دارد ترسيدم‏بر شما داخل شود و باعث هلاك شما شود» . (19)

و در اين فعل پيغمبر - صلى الله عليه و آله - دو ارشاد عظيم از براى امت است: يكى‏اينكه: بايد نهايت احتراز از ظن بد كرد.دوم اينكه: هر كسى اگر چه مثل پيغمبر خدا باشدبايد خود را از محل تهمت نگاه دارد.

پس كسى كه عالم پرهيزكار باشد و در ميان مردم معروف به صلاح و ديانت‏باشدمغرور نشود كه كسى به من ظن بد نمى‏برد، و به اين جهت‏خود را از محل تهمت‏محافظت نكند، زيرا كه: هر فردى از انسان اگر چه اورع و اعلم جميع مردم باشد همه كس‏او را به يك نظر نمى‏بيند.بلكه اگر جمعى كثير او را ظاهرا و باطنا خوب دانند و همه‏افعال او را حمل بر صحت نمايند، جمعى ديگر هستند كه طالب عيب او باشند و اعتقادتمام به او نداشته باشند و ايشان البته در محل تهمت زدن به او مى‏باشند.

و عين الرضا عن كل عيب كليلة و لكن عين السخط - تبدى المساويا

يعنى: چشم دوستى از ديدن هر عيبى كند است، اما چشم عداوت و دشمنى، بديها راظاهر مى‏كند.

و هر دشمن حسودى نگاه نمى‏كند مگر به چشم دشمنى.پس آنچه خوبى كه ازآدمى ديد مى‏پوشاند و در تجسس بديها برمى‏آيد.و هر بدى، البته به ديگران گمان بد مى‏برد و ايشان را چون خود مى‏داند.و هر معيوب رسوائى، ديگران را مانند خود رسواو عيبناك مى‏خواهد، عيوب ايشان را در ميان مردم ظاهر مى‏كند تا مردم از فكر او بيرون‏روند و زبان ايشان از او كوتاه گردد. «و البلية اذا عمت طابت‏» يعنى: «هر بلائى كه‏عموميت هم مى‏رساند گوارا مى‏شود» .

پس بر هر مؤمنى لازم است كه خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا گمان‏بد به او نبرند و به معصيت نيفتند و اين شخص هم در معصيت ايشان شريك باشد،زيرا كه هر كه سبب معصيت ديگرى شود او هم در گناه با او شريك خواهد بود.

و از اين جهت‏خداوند عالم فرموده: «دشنام مدهيد به كسانى كه غير خدا رامى‏خوانند، كه ايشان هم خدا را دشنام دهند» . (20)

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «چگونه مى‏بينيد حال كسى را كه‏پدر و مادر خود را دشنام مى‏دهد؟ عرض كردند كه: آيا كسى پدر و مادر خود را دشنام‏مى‏دهد؟ فرمود: بلى كسى كه پدر و مادر غير را دشنام دهد، آن غير هم پدر و مادر او رادشنام دهد» . (21)

طريقه معالجه بدگمانى به خدا و خلق

و طريق معالجه بدگمانى به خدا و خلق آن است كه: بعد از ملاحظه فساد، - آنچنان‏كه گذشت - و شرافت ضدش، (كه گمان نيك باشد) هرگاه گمان بدى از كسى به خاطر توبگذرد اعتنائى به آن نكنى و دل خود را به آن شخص بد نسازى، و رفتار خود را با اوتفاوت ندهى، و تفقد و اكرام و احترامى كه نسبت‏به او به عمل مى‏آوردى كم ننمائى.

بلكه بهتر آن است كه: در تعظيم و دوستى او بيفزائى.و در خلوت او را دعا كنى، تا به اين‏سبب شيطان به غيظ آيد و از خوف زيادتى احترام و دعاى به او، ديگر گمان بد را به‏خاطر تو نيفكند.

و اگر به خطائى و لغزشى از شخصى برخوردى بايد او را در خلوت نصيحت كنى، نه‏اينكه ابتدا به غيبت و بدگوئى او نمائى.و بايد از خطا كردن او محزون باشى، همچنان كه‏از لغزش خود محزون مى‏شوى.و غرض تو از نصيحت او خلاص كردن او از هلاكت‏باشد.و هر گاه چنين رفتار نمائى از براى تو ثواب حزن بر خطاى او و ثواب نصيحت‏كردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.

فصل: حسن ظن به خدا و خلق

بدان كه: همچنان كه مذكور شد ضد بدگمانى به خدا و خلق، حسن ظن به آنها است.

و فوايد آن بسيار، و ثمرات آن بيرون از حد شمار است.و اخبارى كه در فضيلت‏حسن‏ظن به خدا وارد شده است قبل از اين مذكور و فايده آن معلوم گرديد.و بيان شد كه: آن‏باعث نجات و نشاط در عبادات و محبت‏به خدا است، كه اعلاى مقامات است.

پس بر هر بنده لازم است كه: او را به خود هزار مرتبه مهربان‏تر از پدر و مادر بداند. (22)

و همچنين بر او لازم است كه: گمان بد به هيچ يك از مسلمين نبرد.و گفتار و كردارايشان را حمل بر بدى ننمايد.بلكه هر عملى از هر كه مى‏بيند و هر سخنى از هر كه‏مى‏شنود بايد آن را به بهترين محامل حمل كند و تكذيب او را نكند.و اگر احتمال بدى‏به خاطر او گذرد، و هم خود را خطاكار شمرد و خود را بر آن ندارد، تا چون چندى‏گذرد اين صفت ملكه او مى‏شود و بدگمانى از خاطر او مرتفع مى‏گردد.

بلى اگر گمان بدى نسبت‏به كسى كند كه اگر گمان او راست و مطابق واقع باشد باعث‏ضرر دينى يا دنيوى باشد لازم است كه حزم و احتياط را به جاى آورد، و امور دين ودنياى خود را به او وانگذارد، تا ضرر و خسران به او مترتب نگردد.

غضب و اسباب آن

صفت نهم غضب است.و آن عبارت است از: حالت نفسانيه كه باعث‏حركت روح‏حيوانى و از داخل به جانب خارج از براى غلبه و انتقام مى‏شود.و هرگاه شدت نمودباعث‏حركت‏شديدى مى‏شود كه از آن حركت، حرارتى مفرط حاصل، و از آن حرارت‏دود تيره‏اى بر مى‏خيزد و دماغ و رگها را «ممتلى‏» (23) مى‏سازد، و نور عقل را مى‏پوشاند، واثر قوه عاقله را ضعيف مى‏كند.

و به اين جهت در صاحب غضب، موعظه و نصيحت اثرى نمى‏بخشد.بلكه پند وموعظه، درشتى و شدت را زياد مى‏كند.و حركت قوه غضبيه به اين جهت امرى است كه‏هنوز واقع نشده است‏بلكه محتمل الوقوع است.و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت‏دفع آن است، يا به سبب امرى است كه واقع شده، و حركت آن به جهت انتقام است.

پس اگر انتقام ممكن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حركت آمدخون از باطن به ظاهر ميل مى‏كند و رنگ آدمى سرخ مى‏شود.و اگر انتقام ممكن نباشد واز آن مايوس باشد خون ميل به باطن مى‏كند و به آن جهت رنگ آدمى زرد مى‏شود.واگر غضب بر كسى باشد كه نداند خواهد توانست انتقام از او بكشد يا نه، گاهى خون ميل‏به باطن و گاهى ميل به ظاهر مى‏كند، و به اين جهت رنگ آدمى گاهى سرخ و گاهى زردمى‏شود.

و مخفى نماند كه: مردمان در قوه غضبيه بر سه قسم‏اند:

بعضى در طرف افراط هستند، كه در وقت غضب فكر و هوشى از براى ايشان باقى‏نمى‏ماند و از اطاعت عقل و شرع بيرون مى‏روند.

و طايفه‏اى در طرف تفريط‏اند، كه مطلقا قوه غضبيه ندارند.و در جائى كه عقلا و ياشرعا غضب لازم است مطلقا از جا بر نمى‏آيند.

و گروهى بر جاده اعتدال مستقيم‏اند، كه غضب ايشان به موقع، و غلظت ايشان‏به جاست.و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمى‏كنند.

و شكى نيست كه حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است.بلكه آن فى الحقيقه‏غضب نيست، بلكه شجاعت و قوت نفس است.و طرف تفريط آن نيز اگر چه غضب‏نباشد اما مذموم و قبيح، و نتيجه جبن و خوارى است.و بسا باشد كه از غضب بدتر بوده‏باشد، زيرا كه كسى را كه هيچ قوه غضبيه نباشد بى‏غيرت و خالى از حميت است.

و از اين جهت گفته‏اند: «كسى كه در موضع غضب به غضب نيايد خر است‏» . (24)

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه:

«حضرت پيغمبر - صلى الله‏عليه و آله - از براى دنيا هرگز به غضب نمى‏آمد.اما هرگاه از براى حق، غضبناك مى‏شد احدى را نمى‏شناخت، و غضب او تسكين نمى‏يافت تا يارى حق را نمى‏كرد» . (25)

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: غضب مذموم، آن است كه: در حد افراط باشد،زيرا كه: اعتدال آن، ممدوح است.و تفريط آن غضب نيست، اگر چه از صفات ذميمه است.

فصل: غضب مفرط و مفاسد آن

بدان كه غضب مفرط، از مهلكات عظيمه و آفات جسميه است.و بسا باشد كه: به‏امرى مؤدى شود كه باعث هلاك ابد و شقاوت سرمد گردد، چون قتل نفس، يا قطع عضو.

و از اين جهت است كه گفته‏اند: «غضب جنونى است كه دفعى عارض مى‏گردد» . (26)

و بسا باشد كه: شدت غضب، موجب مرگ مفاجات گردد.

و بعضى از حكما گفته‏اند كه: «كشتى كه به گرداب افتاده باشد و موجهاى عظيم آن رافرو گرفته باشد و بادهاى شديد آن را به هر طرف افكند به خلاص و نجات نزديكتر است‏از كسى كه شعله غضبش به التهاب آمده باشد» .

و در اخبار و آثار، مذمت‏شديد در خصوص غضب وارد شده است.حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «غضب ايمان را فاسد مى‏گرداند چنانكه سركه عسل رافاسد مى‏كند» . (27)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «اين غضب آتش پاره‏اى‏است از شيطان، كه در باطن فرزند آدم است.و چون كسى از شما غضبناك‏گرديد چشمهاى او سرخ مى‏گردد و باد به رگهاى او مى‏افتد و شيطان داخل او مى‏شود» . (28)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «غضب، كليد هر بدى‏و شرى است‏» . (29)

و باز از آن حضرت مروى است كه: «غضب، دل مرد دانا را هلاك مى‏كند» . (30)

و نيز آن حضرت فرموده است كه: «كسى كه قوه غضبيه خود را مالك نباشد عقل‏خود را نيز مالك نيست‏» . (31)

و مخفى نماند كه: علاوه بر اينكه خود غضب از مهلكات عظيمه و از صفات خبيثه‏است، لوازم و آثارى چند نيز بر آن مترتب مى‏شود كه همه آنها مهلك و قبيح است،مانند: فحش و دشنام و اظهار بدى مسلمين و شماتت ايشان و سر ايشان را فاش كردن وپرده ايشان را دريدن و سخريه و استهزاء به ايشان كردن و غير اينها از امورى كه از عقلاصادر نمى‏گردد.

و از جمله لوازم غضب آن است كه: البته بعد از تسكين «نايره‏» (32) آن، آدمى پشيمان‏و افسرده خاطر مى‏گردد.و غضبناك و غمناك و شكسته دل مى‏شود.و باعث دشمنى‏دوستان و شماتت دشمنان، و شادى ايشان و سخريه و استهزاى اراذل و اوباش، و تالم دل و تغير مزاج، و بيمارى تن مى‏گردد.

و عجب اين است كه: بعضى چنان توهم مى‏كنند كه: شدت غضب از مردانگى است،با وجود اينكه افعالى كه از غضبناك سر مى‏زند افعال اطفال و ديوانگان است نه كردارعقلا و مردان.همچنان كه مشاهده مى‏شود كسى كه: شدت غضب بر او مستولى شدحركات قبيحه و افعال ناشايسته، از: دشنام و هرزه‏گوئى و سخنهاى ركيك از اوسر مى‏زند.و بسا باشد كه: دشنام به ماه و خورشيد و ابر و باد و باران و درخت و جماد وحيوان مى‏دهد.و مى‏رسد به جائى كه كاسه و كوزه خود را مى‏شكند و با حيوانات وجمادات به سخن درمى‏آيد.و چون دست او از همه جا كوتاه شود جامه خود را مى‏دردو بر سر و صورت خود مى‏زند و خود و پدر و مادر خود را دشنام مى‏دهد.و گاهى چون‏مستان و مدهوشان به هر طرف دويدن مى‏گيرد.و بسا باشد كه بيهوش مى‏شود و به زمين‏مى‏افتد.آرى:

خشم و شهوت مرد را احول كند ز استقامت روح را مبدل كند

و چگونه امثال اين افعال نشانه مردى و شيردلى است و حال اينكه پيغمبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند كه: «شجاع، كسى است كه: در حالت غضب خودرا تواند نگاه داشت‏» . (33)

فصل: معالجه غضب

چون مفاسد غضب را دانستى بدان كه علاج آن موقوف است‏بر چند چيز:

اول آنكه: سعى كند در ازاله اسبابى كه باعث هيجان غضب مى‏شود، مثل: فخر و كبرو عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنى و حب جاه و مال و امثال‏اينها، كه همه آنها اخلاق رديه و صفات مهلكه هستند، و خلاصى از غضب با وجودآنها ممكن نيست.پس بايد ابتدا ازاله آنها را كرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.

دوم آنكه: ملاحظه اخبار و آثارى كند كه در مذمت غضب رسيده چنانچه شمه‏اى‏از آنها گذشت.

سوم آنكه: متذكر اخبار و احاديثى گردد كه در مدح و ثواب نگاهداشتن خود ازغضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.

همچنان كه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه غضب‏خود را از مردم باز دارد، خداوند - تبارك و تعالى - نيز در روز قيامت عذاب خود را از او باز مى‏دارد» . (34)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «در تورات نوشته شده‏است كه: از جمله چيزهائى كه خدا به موسى - عليه السلام - فرمود اين بود كه: نگاهدارغضب خود را از كسى كه من تو را صاحب اختيار او كرده‏ام، تا من نيز غضب خود را ازتو نگاه دارم‏» . (35)

و حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «خدا وحى فرستاد به بعضى ازپيغمبران خود كه: اى فرزند آدم! در وقتى كه غضبناك گردى مرا ياد كن تا من هم تو راياد كنم و در وقت غضبم و تو را هلاك نسازم‏» . (36)

و باز از آن حضرت - عليه السلام - مروى است كه: «مردى از اهل باديه به خدمت‏پيغمبر - صلى الله عليه و آله - آمد و عرض كرد كه: من مردى هستم «باديه نشين‏» ، (37) مراكلمه‏اى ياد ده كه جامع خير دنيا و آخرت باشد.آن حضرت فرمودند كه: هرگز غضب‏مكن.و سه مرتبه آن اعرابى عرض خود را اعاده كرد حضرت همين جواب را فرمود» . (38)

و نيز از آن بزرگوار روايت‏شده كه: «هر كه غضب خود را باز دارد از كسى، خداعيوب او را مى‏پوشاند» . (39)

و اخبار در اين خصوص بى‏حد و نهايت است. (40)

چهارم آنكه: ملاحظه فوايد ضد غضب را كه حلم باشد بكند، و مدحى را كه در اين‏خصوص وارد شده است. - همچنان كه مذكور خواهد شد - ببيند، پس خود راخواهى نخواهى بر آن بدارد و حلم و بردبارى را بر خود ببندد و غضب و خشم را برخود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناك باشد.و اگر كسى مدتى چنين كند به تدريج‏عادت مى‏شود و حسن خلق از براى او حاصل مى‏شود.

پنجم آنكه: هر قول و فعلى كه از او سر مى‏زند ابتدا در آن فكر كند و خود را ازصدور آثار غضب محافظت نمايد.

ششم آنكه: اجتناب كند از مصاحبت كسانى كه قوه غضبيه ايشان غالب و از فضيلت‏حلم خالى هستند.و در صدد انتقام و «تشفى غيظ‏» (41) خود مى‏باشند، و اين را مردى و شجاعت مى‏نامند و مى‏گويند: ما از كسى متحمل درشتى و سختى نمى‏شويم، و بر فلان‏امر صبر نمى‏كنيم.بلكه مجالست كند با اهل علم و حلم و وقار، و كسانى كه مانند كوه‏پا بر جاى با هر باد ضعيفى از جاى در نمى‏آيند.

هفتم آنكه: تامل نمايد و بداند كه هر چه در عالم واقع مى‏شود همه به قضا و قدرالهى است و جميع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در يد كفايت‏اوست.و خدا هر چه از براى بنده مقرر كرده است البته خير و صلاح آن بنده در آن‏است.و بسا باشد كه مصلحت او در گرسنگى و بيمارى، يا فقر و احتياج، يا ذلت وخوارى، يا قتل يا امثال اينها باشد.

و چون اين را دانست، مى‏داند كه: ديگر غضب كردن بر ديگران، و خشم گرفتن برايشان راهى ندارد، چرا كه هر امرى هست از جانب پروردگار خير خواه او مى‏رسد.

هشتم آنكه: متذكر شود كه غضب نيست مگر از بيمارى دل و نقصان عقل، كه‏باعث آن ضعف نفس است نه شجاعت و قوت نفس و از اين جهت است كه: ديوانه‏زودتر از عاقل غضبناك مى‏گردد.و مريض از تندرست زودتر به غضب مى‏آيد.وهمچنين پيران ضعيف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا درمى‏آيند.و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملكات فاضله به خشم مى‏آيند. چنانكه‏مى‏بينى كه كسى كه: رذل است‏به فوت يك لقمه خشمناك مى‏گردد.و بخيل به تلف‏شدن يك حبه از مالش غضب مى‏كند حتى بر دوستان و عزيزان خود.اما صاحبان نفوس‏قويه، شان ايشان از آن بالاتر، و رتبه ايشان از آن والاتر است كه به امثال اين امور، متغير و مضطرب گردند.

و اگر در آنچه گفتيم تشكيكى داشته باشى ديده بگشا و نظر به صفات و اخلاق‏مردم كن و كتب سير و تواريخ را مطالعه نماى و حكايات گذشتگان را استماع كن تاببينى كه حلم و بردبارى و خود را در وقت غضب نگاهدارى كردن طريقه انبيا و اوليا ودانايان و حكما و نيكان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهرياران كامكار بوده وغضب و اضطراب و از جا در آمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهال‏است.

نهم آنكه: به ياد آورى كه تسلط و قدرت خدا بر تو، قوى‏تر و بالاتر است از قدرت‏تو بر اين ضعيفى كه بر او غضب مى‏كنى، و تو در جنب قوه قاهره الهيه غير متناهيه به‏مراتب ضعيف‏تر و ذليل‏ترى از اين ضعيف ناتوان كه در جنب قدرت توست.پس بترس‏و حذر كن از اينكه: چون تو غضب خود را بر او جارى سازى خداوند قهار نيز در دنيا وآخرت غضب خود را بر تو جارى بكند.

غم زير دستان بخور زينهار بترس از زبر دستى روزگار

لب خشك مظلوم را گو بخند كه دندان ظالم بخواهند كند

در آثار پيشينيان رسيده كه: هيچ پادشاهى در بنى اسرائيل نبود مگر اينكه حكيمى‏دانشمند با او بود و صحيفه‏اى در دست داشت كه بر آن نوشته بود كه: بر زيردستان‏رحم كن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مكن.و هر وقت كه پادشاه غضبناك‏شد آن حكيم، صحيفه را به دست او دادى تا خواندى و غضب او ساكن شدى. (42)

دهم آنكه: متذكر گردى كه: شايد روزگار، روزى آن ضعيفى را كه تو بر او غضب‏مى‏كنى قوت دهد و كار او بالا گيرد و بر تو زبر دست‏شود و در صدد انتقام و مكافات‏بر آيد.

لا تهين الفقير علك ان تركع يوما و الدهر قد رفعه (43)

يازدهم آنكه: بدانى كه: هر حليم و بردبارى غالب و قاهر، و در نظر اولى «البصائر» (44) عزيز و محترم مى‏باشد.و هر غضبناك مضطرب الحالى پيوسته مغلوب، و در ديده‏هابى‏وقع مى‏گردد.

تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر بل زصد لشكر ظفر انگيزتر

دوازدهم آنكه: تصور كنى كه در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبيح و متغير، واعضاى تو متحرك و مضطرب، و كردارت از نظم طبيعى بيرون، و گفتارت غير مطابق‏قاعده و قانون مى‏شود.

و از جمله معالجات غضب آن است كه: آدمى در وقت هيجان، به خدا پناه برداز شر شيطان، و بگويد:

«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏».

و اگر ايستاده باشد بنشيند، واگر نشسته باشد بخوابد.و وضو گرفتن و غسل كردن با آب سرد از براى تسكين آتش‏غضب مفيدند.و اگر غضب بر كسى باشد كه قرابت رحم با يكديگر داشته باشند دست‏به بدن او گذارد غضب او ساكن مى‏گردد چنانچه در اخبار وارد شده. (45)

پى‏نوشتها:


1. بحار الانوار، ج 71، ص 340.

2. محجة البيضاء، ج 5، ص 61.و احياء العلوم، ج 3، ص 29.

3. رك: بحار الانوار، ج 71، صفحات 338- 342

4. رجوع شود به پاورقى ص 20.

5. آميخته شده.

6. مرغى نظير عقاب كه خوراكش استخوان است.

7. شكار.

8. آواز، صدا.

9. توبه، (سوره 9)، آيه 38.

10. رك: بحار الانوار، ج 71، باب السكينة و الوقار، ص 337.و كنز العمال، ج 3، ص 252.

11. ترسو.

12. حجرات، (سوره 49)، آيه 12.

13. فتح، (سوره 48)، آيه 12.

14. بحار الانوار، ج 75، ص 196، ح 11.

15. صحيح مسلم، ج 8، ص 11

16. آنگونه كه سزاوار است.

17. حجرات، (سوره 49)، آيه 6

18. بحار الانوار، ج 78، ص 93، ح 104.

19. احياء العلوم، ج 3، ص 31.و صحيح مسلم، ج 7، ص 8، (با اندك تفاوتى)

20. انعام، (سوره 6)، آيه 108.

21. صحيح بخارى، ج 8، ص 3.و سنن ترمذى، ج 8، ص 97 (با اندك تفاوتى) .

22. مجمع الزوائد، ج 10، ص 213.

23. پر

24. احياء العلوم، ج 3، ص 145 و 156.

25. احياء العلوم، ج 3، ص 148.و محجة البيضاء، ج 5، ص 303

26. بحار الانوار، ج 73، ص 266، ح 20.

27. بحار الانوار، ج 73، ص 266، ح 19.

28. بحار الانوار، ج 73، ص 267، حديث 21.

29. كافى، ج 2، ص 303، ح 3.و بحار الانوار، ج 73، ص 274، ح 24.

30. بحار الانوار، ج 73، ص 278، ح 33.

31. بحار الانوار، ج 73، ص 278، ح 33.

32. آتش برافروخته

33. صحيح بخارى، ج 8، ص 34

34. كافى، ج 2، ص 305، ح 15.

35. بحار الانوار، ج 73، ص 267، ذيل حديث 21.

36. بحار الانوار، ج 73، ص 276، ح 29.

37. بيابان نشين، چادر نشين.

38. بحار الانوار، ج 73، ص 274، ح 25.

39. كافى، ج 2، ص 303، ح 6.

40. رك: بحار الانوار، ج 73، صفحات 262- 281.

41. آسوده كردن خشم و غضب، (خالى كردن عقده) .

42. احياء العلوم، ج 3، ص 150.و محجة البيضاء، ج 5، ص 306.

43. و بيچاره‏اى را خوار مكن، شايد روزى از مقامت تنزل كنى و بيچاره شوى و روزگار، آن بيچاره را بلندكرده و به مرتبه بالا برساند.

44. صاحبان بينش و فهم.

45. رك: كافى، ج 2، ص 302، ح 2