ضعف نفس و معالجه آن
صفت چهارم ضعف نفس و سستى آن، و علامت اين صفتخبيثه، عجز و زبونىو اضطراب است
در وقتحدوث حادثه يا نزول بليه، و متزلزل شدن به هر چيزى است،اگر چه جزئى باشد.
و اين صفتى استخبيث در دل، و صاحب آن در نظرها خوار و بىمقدار، و لازمآن،
ذلت و عدم مهابت، و كناره جستن از كارهاى بزرگ و امور عاليه، و مسامحه درامر به
معروف و نهى از منكر، و اضطراب و تزلزل به اندك چيزى از بلاها و مخاوف است.
و صاحب اين صفت، از رسيدن به مراتب بلند و مناصب ارجمند محروم و مهجور،و از
بزرگى و عزت در هر دو عالم بر كنار و دور است.پيوسته قلب او مضطرب و لرزان،و هميشه
از حوادث دنيا خائف و ترسان است.هر ساعتى در تشويشى و غمى، و هرلحظه در بيمى و المى
است.طبيعت او طبيعت كودكان، و جبلت او جبلت زنان است.
جامه مردان بر او عار، و از مردى و مردمى بر كنار است.
و در اخبار وارد شده است كه:
«مؤمن از ذلت نفس برىء است» . (1)
حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه:
«خداوند عالم، بنده مؤمن رادر هر كارى اختيار داد، وليكن مرخص نفرموده است او
را كه خود را ذليل و بىقدركند.آيا نشنيدهاى كه خدا مىفرمايد:
«و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين»
يعنى: «عزت ازبراى خدا و پيغمبر و مؤمنان است. (2)
پس بنده مؤمن بايد خود را عزيز بدارد و ذليلننمايد.بايد مؤمن از كوه محكمتر
باشد.از كوه با تيشه مىتوان چيزى شكست ولى ازدين مؤمن چيزى شكسته نمىشود» .
(3)
و علاج اين صفتخبيثه، چنان است كه در جبن و خوف مذموم، و تحصيل كردنضد آن
مذكور گشت.
فصل: قوت نفس و
طريقه تحصيل آن
بدان كه ضد اين صفت، بزرگى نفس و محكمى دل است.و علامت آن، آن است كه آدمى تحمل
كند آنچه را كه بر او وارد مىشود، و مانند گياه ضعيف، با هر بادى متزلزلنگردد.و
چون موش و روباه با هر حركت پائى به چپ و راست ندود، بلكه چون كوهپا بر جاى كه چون
بادهاى مخالف بر او وزد التفات نكند، و چون شير قوى پنجه ازحمله دلاوران رونگرداند.
و در احاديث وارد است كه: مؤمن، صاحب صلابت و مهابت و عزت است.و همهاينها فرع
بزرگى نفس و قوت دل است.
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «خدا به مؤمن سهخصلت
كرامت فرموده است: عزت در دنيا و آخرت.و ظفر در رستگارى دنيا وآخرت.و مهابت در دل
ظالمان و اهل معصيت» . (4)
و كسى كه صاحب اين صفتشريف بوده باشد كه فى الحقيقه سر آمد بيشتر صفاتو افضل
اكثر ملكات استخوارى و عزت در نظر او يكسان، و تهيدستى و ثروت درنزد او «همعنان»
، (5) نه از دوستى ابناى روزگار شاد، و نه از دشمنى ايشان باك، نه از
مدحايشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناك مىگردد.
چنانكه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «اگر همه عالم،
شمشيرهاكشند و پشتبه پشتيكديگر داده رو به من آيند، سر موئى تفاوت در حال من
همنمىرسد» . (6)
بلكه كسى را كه اين صفت عنايتشد در پيش او مرض و صحت، بلكه حيات وموت، بىتفاوت
است، و از گردش روزگار و تقلب ليل و نهار مطلقا متاثر نمىگردد.واز تبدل احوال، و
تراكم اهوال اصلا متزلزل نمىشود.
چيستخود آلاچق تركمان پيش پاى نرهپيلان جهان
و اين ملكه فاضله، صفتى نيست كه هر كسى به آن تواند رسيد.و چشمهاى نيست كههر
بىسروپائى از آن آب تواند نوشيد. سراپردهاى نيست كه هر شخصى گرد آن
تواندگرديد.بلكه ميدانى است كه بجز يكهسواران معركه مردانگى، در آن جولان نكنند.
وراهى است كه بجز نامداران وادى شير دلى قدم در آن ننهند.
سالها بايد كه تا صاحبدلى پيدا شودبوسعيد (7) اندر خراسان يا اويس
(8) اندر قرن (9) و طريق تحصيل اين صفت، از آنچه در تحصيل
صفتشجاعت، و دفع خوفمذموم گذشت معلوم مىشود.
دنائت همت و مذمت آن
صفت پنجم دنائت همت و مذمت آن، و آن عبارت است از: پستى طبع و قصورهمت از طلب
كارهاى بزرگ و امور عظيمه خطرناك، و قناعت نمودن نفس به شغلهاىپست و اعمال جزئيه.
و اين صفتخبيثه نتيجه كم دلى و ضعف نفس است.و ضد اين صفت، علو همتاست كه
عبارت است از: سعى نمودن در مراتب عاليه و مناصب متعاليه، و طلب كردنكارهاى بزرگ.
و كسى كه همت او عالى باشد به امور جزئيه سر فرود نياورد.و به طمع منافعخسيسه
دنيويه خود را نيالايد.و از بيم مضرت و خطر، دست از مطلوب خود باز ندارد.
بلكه دنيا و مافيها در نظر او خوار، و لذات جسمانيه در پيش او بىاعتبار است.نه
ازرو آوردن دنيا به او شاد و فرحناك، و نه از پشت كردنش محزون و غمناك مىشود.
غلام همت رندان (10) بىسر و پايم
كه هر دو كون نيرزد به پيششان يك كاه
بلكه صاحب اين صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و در صدد تحصيل مقصودبر آمد نه او
را بيم جان است و نه پرواى سر، نه از شمشير مىترسد و نه از خنجر.
و مىگويد:
دست از طلب ندارم تا كام من برآيد
يا جان رسد به جانان يا جان ز تن برآيد
و مىگويد:
ترك جان گفتم نهادم پا به صحراى طلب
تا در اين وادى مرا از تن برآيد جان زلب
و چون اين صفتبه مرتبه كمال رسيد صاحب آن طالب مقصد اعلى مىگردد وايمان حقيقى
از براى او هم مىرسد.و مشتاق مرگ مىشود.بلكه همچنان كه در اخباروارد شده:
«تحفهاى بهتر از مردن در نزد او نيست، و شادىاى بالاتر از مفارقت از دنيااز براى
او حاصل نمىشود» .
گاهى به زبان حال مىگويد:
آن مرد نيم كز عدمم بيم آيد كان نيم مرا خوشتر از اين نيم آيد
جا نيستبه عاريت مرا داده خدا تسليم كنم چه وقت تسليم آيد
و زمانى مىگويد:
مرگ اگر مردست گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از آن عمرى ستانم جاودان او زمن دلقى (11) ستاند رنگ رنگ
و گاهى مىگويد:
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم او كنم
و اين صفت، نتيجه بزرگى ذات و شجاعت نفس است.و بالاترين فضايل نفسانيه واعظم
مراتب انسانيت است، زيرا كه هر كه به جائى رسيد و به مراتب ارجمند، سرافرازگرديد به
واسطه اين صفتشد.آرى صاحب اين صفت هرگز خود را به مرتبه پستراضى نمىكند و به
امور جزئيه دنيه سر فرود نمىآورد.
ز آب خرد ماهى خرد خيزد نهنگ آن به كه با دريا ستيزد
پس دامن طلب بر ميان مىزند و كمر همت مىبندد تا خود را به مراتب بلند
رساند.وخداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنين قرار داده كه به هر كارى كمر
بندد، وبه هر امرى كه پيشنهاد خود سازد و در آن سعى و اجتهاد كند البته از پيش
برمىدارد وبه مطلوب خود مىرسد.
به هر كار كو جست نام آورى در آن كار دادش فلك ياورى
«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»
يعنى: «هركه در راه ما جهد و سعى كرد ما راهو منزل خود را به او مىنمائيم» .
(12)
«من طلب شيئا و جد وجد» يعنى: «هر كه در طلب چيزى بر آمد و كمر اجتهاد در آنبر
ميان بست البته آن را مىيابد» .
و بدان كه شهامت، كه يكى از صفات حسنه است از نتايج علو همت است.و آنعبارت است
از: حريص بودن آدمى بر انجام رسانيدن امور عظيمه، كه نام او به مروردهور (13)
در صفحه روزگار باقى بماند.
بىغيرتى و بىحميتى
و مذمت آن
صفتششم بىغيرتى و بىحميتى است.و آن، كوتاهى و اهمال كردن است درمحافظت آنچه
نگاهبانى آن لازم است از دين و عرض و اولاد و اموال.و اين مرض،از مهلكات عظيمه، و
صفات خبيثه است.و بسا باشد كه به «ديوثى» (14) منجر شود.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«دل مرد بىغيرت سرنگون است» . (15)
و فرمودند كه: «اگر مردى در اهل خانه خود امرى ببيند كه منافى غيرت باشد و
بهغيرت نيايد خدا مرغى را مىفرستد كه آن را قفندر گويند و چهل روز بر در خانه
اومىنشيند و فرياد مىكند كه: خدا غيور است و هر صاحب غيرت را دوست دارد.و اگرآن
مرد به غيرت آمد و آنچه منافى غيرت است از خود دور كرد فبها، و الا پروازمىكند و
بر سر او مىنشيند و فرياد مىكند، و پرهاى خود را بر چشمهاى او مىزند ومىپرد، و
بعد از آن، روح ايمان از آن مرد مفارقت مىكند، و ملائكه او را ديوث مىنامند» .
(16)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - در وقتى كه در عراق بودند فرمودند:
«اىاهل عراق! شنيدهام كه زنان شما در راهها با مردان مدافعه مىكنند، يعنى:
شانه بهيكديگر مىزنند كه راه بدهند، آيا حيا نمىكنيد؟ !» . (17)
و باز فرمودند كه: «چرا حيا نمىكنيد و به غيرت نمىآئيد كه زنان شما به
بازارها مىروند و با كفار شانه به هم مىزنند كه راه بيابند؟ !» . (18)
و ضد اين صفت، غيرت و حميت است.و آن نتيجه شجاعت و قوت نفس است، واز شرايف
ملكات و فضايل صفات است.
و كسى كه از اين صفتخالى است از زمره مردان خارج، و نام مردى بر او نالايق
است.
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «خداوند - تبارك وتعالى
- غيور است، و صفت غيرت را دوست مىدارد، و از غيرت اوست كه همه اعمال ناشايسته
ظاهريه و باطنيه را حرام كرده است» . (19)
فصل: غيرت در دين و
ناموس
دانستى كه حميت و غيرت، آن است كه: آدمى نگاهبانى كند دين خود و عرض خودو اولاد
و اموال خود را.و از براى محافظت و نگاهبانى هر يك، طريقهاى است كهصاحب غيرت و
حميت از آن تجاوز نمىكند.
اما غيرت و حميت در دين، آن است كه: سعى كند در رد بدعت كسى كه در دينبدعت
نهد، و اهانت كسى كه به دين اهانت رساند. و دفع ادعاى باطل كنندگان دين.ورد شبهه
منكرين.و كشتن كسانى كه از دين برگردند، يا اينكه ضرورى دين را انكارنمايند.و در
ترويج احكام دين، جد و جهد لازمه را به عمل آورد.و در نشر مسائلحرام و حلال، نهايت
مبالغه را بكند.و در امر به معروف و نهى از منكر مسامحه نكند.
و با كسانى كه مجاهر به معصيتاند بىضرورت، مداهنه و دوستى نكند.و با ضرورتهم
در دل بر ايشان غضبناك باشد.
و اما غيرت در عرض و حرم، آن است كه: از اهل خود غافل نشود.و اهمال درابتداى
امرى كه عاقبت آن به فساد منجر مىشود نكند.پس زنان خود را از ديدن مرداننامحرم
محافظت كند، و ايشان را از رفتن به كوچه و بازار منع نمايد.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - به حضرت فاطمه - صلوات الله عليها -
فرمودندكه: «از براى زنان چه چيزى بهتر است؟ عرض كرد كه: اينكه هيچ مردى را نبيند،
و هيچمردى هم او را نبيند.پس فاطمه را به سينه خود چسبانيد» . (20)
و اصحاب - پيغمبر - صلى الله عليه و آله - سوراخهاى ديوار خانه خود را
مسدودساخته بودند كه زنان ايشان، مردان را نبينند. (21)
روزى حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «هر كه اطاعت زن خود
راكند خداى - تعالى - او را سرنگون به جهنم اندازد.عرض كردند كه: در چه چيز
اطاعتكند؟ فرمودند: در اينكه از شوهر خود خواهش كند كه به حمامها و عروسيها
وعيدگاهها و عزاها برود، و جامههاى نازك بپوشد، و شوهر راضى شود و او را اذن دهد»
. (22)
و آنچه شنيدهاى كه: در عهد پيغمبر - صلى الله عليه و آله - زنان به مساجد
حاضرمىشدند و حضرت، ايشان را اذن مىدادند، مخصوص زنان آن عصر بود، كه آنحضرت علم
به احوال ايشان داشت و مىدانست كه فسادى بر آن مترتب نمىگردد.
ولى در اين زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهد لازم و واجب
است،چه جاى كوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب! مگر زنان عجوزه كه از حدفساد
گذشتهاند.
و از اين جهتبعد از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - صحابه آن سرور چنين
رفتار مىنمودند و گفتند كه: هر گاه پيغمبر - صلى الله عليه و آله - بر حال زنان
اين زمان مطلع بود منع مىفرمود كه زنان از خانه بيرون روند.
و از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدند كه: «جايز است كه زنان از براى نماز
عيد و نماز جمعه بيرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنيكه پير بوده باشد» . (23)
و بالجمله هر كه اندك اطلاعى از احوال زنان اين عصر و امثال آن داشته باشد، وفى
الجمله رگ مردى و صفت غيرت و حميت در او باشد زنان را منع مىكند از آنچه احتمال
فساد و ناخوشى داشته باشد: از نظر كردن به مردان نامحرم و صداى ايشان راشنيدن، - تا
ضرورت شرعيه نباشد - و استماع ساز و نوا، و شنيدن خوانندگى و غنا، بلكهاز بيرون
رفتن از خانه و آمد و شد با بيگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور درمحافل و
مجامع، - اگر چه مجمع تعزيه حضرت سيد الشهداء - عليه السلام - بوده باشد - و سفر
كردن به زيارات مستحبه و امثال اينها.زيرا كه غالب آن است كه ارتكاب اينامور، از
فساد خالى نباشد.و اگر هيچ نباشد نظر به مردان نامحرم مىافتد و صداى ايشانرا
مىشنوند، و اين منافى طريقه عفت، و خارج از شيوه غيرت است.
چو زن راه بازار گيرد بزن وگرنه تو در خانه بنشين چو زن
زبيگانگان چشم زن دور باد چو بيرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بيگانه روى و گر نشنود چه زن آنگه چه شوى
چو در روى بيگانه خنديد زن دگر مرد گو لاف مردى مزن
پس در اين عصر، بر مردان صاحب غيرت لازم است كه نهايتسعى را در محافظتاهل و
حرم خود نمايند و ايشان را از بيرون رفتن از خانه ممانعت نمايند مگر شرعاواجب شده
باشد، مانند سفر حج واجب، يا رفتن به خانه عالم خداترسى به جهت اخذمسائل واجبه، هر
گاه مردان خود متمكن از اخذ مسايل و رساندن به ايشان نباشند.
بلى اگر فرض شود كه يقين حاصل شود به اينكه رفتن ايشان به يكى از مواضعى كهشرعا
راجح است، چون زيارت ائمه، يا مجمع تعزيه زنان يا امثال اينها كه از مفاسدخالى است
ضرر ندارد.و همچنين مقتضاى صفت غيرت آن است كه زنان را منع كننداز شنيدن حكايات
شهوت انگيز، و سخنان عشرت آميز، و مصاحبت پيرهزنانى كه بامردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشايد فروخت كه تا چشم بر همزنى خانه سوخت
و از اين جهت در احاديث، زنان عرب را منع كردهاند از ياد گرفتن سوره يوسف،
وشنيدن آن.حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «سوره يوسف را به
زنانخود تعليم مكنيد و بر ايشان مخوانيد، كه به فتنه مىافتند.و سوره نور را به
ايشان ياددهيد، كه مشتمل استبر مواعظ و نصايح» . (24)
و فرمودند كه: «زنان را بر زين سوار مكنيد» . (25)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «زنان را در غرفهها جاى
مدهيد.و خط نوشتن به ايشان نياموزيد.و ايشان را پنبه رشتن ياد دهيد.و سوره نور
تعليم دهيد» . (26)
و بدان كه: مرد صاحب غيرت را سزاوار آن است كه خود را در نظر زن با صلابت
ومهابتبدارد تا هميشه از او خائف باشد، و پيروى هوا و هوس خود را نكند.و هيچوقتى
زن را بيكار نگذارد، بلكه پيوسته او را مشغول امرى سازد از امور خانه، يا او را
بهكسبى بدارد. زيرا كه اگر بيكار باشد شيطان او را به فكرهاى باطل مىاندازد و ميل
بيرونرفتن و تفرج و خودآرائى و خودنمائى مىكند و به لهو و لعب و خنده و بازى
رغبتمىنمايد، و كار او به فساد مىانجامد.و بايد مرد صاحب غيرت جميع ضروريات زن
را از خوراك و پوشاك و ساير آنچه به آن احتياج دارد مهيا سازد تا مضطر به
بعضىاعمال و افعال ناشايست نگردد.
و مخفى نماند كه: صفت غيرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن ومرغوب است،
اما بايد كه به حد افراط نرسد و آدمى به نحوى نشود كه بىسبب به اهلخود بدگمان، و
بر ايشان تنگ بگيرد، و در صدد تجسس باطن ايشان برآيد، زيرا كههمچنان كه در حديث
وارد شده است كه: «زن مانند استخوان كجى است، اگر بخواهىاو را راست كنى مىشكند» .
(27)
و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «بعضى از انواع
غيرتاست كه خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن اين است كه: مرد بىجهتبر اهل
خودغيرت نمايد» . (28)
و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتيش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالايق، و
باطريقه شريعت موافق نيست، زيرا كه در اين وقت مرد، از ظن بد خالى نخواهد بود، و
آنشرعا مذموم است - چنانكه مذكور خواهد شد.
غيرت در اولاد و
تربيت آن
و اما مقتضاى غيرت بر اولاد، آن است كه: در ابتداى امر، مراقب احوال او
باشى.واز براى پرستارى و شيردادن او زنى صاحب عفت و صلاح معين نمائى.و غذاى او را
ازحلال مهيا سازى، زيرا كه طفلى كه گوشت او از شيرى كه از غذاى حرام به هم
رسيدهمتكون شود طبع او خبيث مىشود، و طينت او از خباثتسرشته مىگردد.و چون
بهسرحد تميز رسد بايد او را از آداب نيكان بياموزى.و آداب خوردن و گفتن و نشستن
وبرخاستن و غير اينها به او ياد دهى.
پس او را بياموزى كه: نخورد مگر با دست راست.و در وقتشروع به چيزخوردن«بسم
الله» بگويد.و از نزد خود لقمه برگيرد.و به هر طرف دراز نشود.و پيشاز ديگران
دستبه طعام نبرد.و نيز به طعام و كسانى كه طعام مىخورند نگاه نكند.و بهشتاب غذا
نخورد.و لقمه را نيك بجايد.و دست و جامه را به آنچه مىخورد آلودهنسازد.و پرخورى و
شكم پرستى را عادت نكند.و بايد در نزد طفل مذمت پرخورى رانمود.و مدح قناعت و كم
خورى را كرد.و او را چنان پروريد كه در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد.و
او را از خود آرائى و زينت كردن و در بند لباس بودن منعنمائى.و اين را در نظر او
قبيح سازى، و به او وانمائى كه زينت و خود آرائى طريقه زناناست و مردان از آن عار
دارند.و از همنشينى طفلانى كه بر ناز و نعمت و لباس و زينتپرورش يافتهاند او را
محافظت كنى.و او را به لباس پست و درشت معتاد سازى.وطريقه نشستن و برخاستن و راه
رفتن و خوابيدن را به او تعليم كنى.و ياد دهى او را كهدر نشستن و برخاستن و
ايستادن، پشتبه ديگرى نكند.و در حضور مردمان آب دهاننيفكند.و انگشتبه بينى
نكند.و آب بينى نيفكند، و اگر ضرور شود پنهان، بينى راپاك كند.و در برابر مردم
خميازه نكشد.و پا بر روى پا نيفكند.و دستبر زير «زنخدان» ننهد.و به هر طرف
ننگرد.و سر برهنه نسازد.و اطاعتبزرگتر را كند، و تعظيمايشان را به جاى آورد، و در
حضور ايشان بازى نكند.و او را منع كنى از پرگوئى ودروغ و قسم خوردن - اگر چه
راستباشد - و فحش و دشنام و لغو و غيبت و بسيارخنديدن و استهزاء كردن و زياد مزاح
كردن و تيز به مردم نگريستن و ابتدا به سخنكردن.
و عادت ده او را به درستگوئى و با فكر سخن گفتن.و گوش دادن به كسى كه با اوتكلم
مىكند.و برخاستن در پيش پاى بزرگتر از خود.و به دو زانو نشستن وجاى دادن و وقار و
سكينه و خوددارى در جميع حركات به او بياموز.و بايد او را ازهمنشين بد، نهايت
محافظت را كنى، كه اصل ادب همين است.و بترسانى او را از اينكهاز اطفال يا مردان
چيزى بگيرد.و به او بفهمانى كه بزرگى در عطا و بخشش است، و درگرفتن، خوارى و ذلت
است، و داب سگان است كه در انتظار لقمهاى دم خود رامىجنبانند و تملق و چاپلوسى
مىكنند.
و بايد او را به معلمى متدين دانا داد كه او را قرآن بياموزد، و حكايات نيكان
را به اوبخواند.و از سخنان لغو او را منع كند.و بايد به او تعليم كنى كه چون معلم
او را بزندصبر و تحمل كند و متوسل به اين و آن نشود.و به او بگوئى كه اين طريقه
شجاعان ومردان است، و در آن وقت چون زنان و بندگان فرياد و فغان نكند.و سزاوار آن
استكه چون از مكتب فارغ شود او را اذن دهى كه مشغول بازى و تفرج شود تا دل او
نميردو پژمرده نگردد.
و چون اندكى تميز او بيشتر شد بايد اخلاق نيك به او بياموزى، و او را از
رذائلصفات بازدارى.و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهى.چون صبر و شكر و توكل ورضا
و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غير اينها.و صاحبان اين صفات را در نزد او ستايش
كنى.و اخلاق رذيله، از حسد و عداوت و بخل و كبر و دزدى و خيانت وامثال اينها را
مذمت كنى، و ارباب اين اخلاق را نكوهش نمائى.و او را به طهارت ونماز بدارى.
و در بعضى از روزهاى ماه رمضان او را به روزه داشتن امر كنى.و اصول عقايد را
بهاو تلقين نمائى.و آداب شريعت را به او ياد دهى.و چون فعل نيكى از او سرزند
ياصفتخوبى از او ظاهر شود او را آفرين گوئى و در برابر مردم تحسين كنى.و به
اواحسان نمائى.
نوآموز را ذكر و تحسين و زه (29)
ز توبيخ و تهديد استاد به
و اگر فعل قبيحى از او سر زد دفعه اول نديده انگارى و به روى او نياورى، و
چنانوانمود كنى كه كسى جرات نمىكند كه چنين كارى بكند، خصوصا اگر خود طفلبخواهد
آن را پنهان كند، تا جرىء نشود.
پس اگر دوباره آن كار از او سرزند در خفيه او را عتاب و خطاب كنى، و چناننمائى
كه اگر اين، از او ظاهر شود در نزد مردم رسوا مىگردد، و بسيار در مقام
عتاببرنيائى.و بايد پدر هيبتخود را نگاه دارد و خود را در نظر فرزند بىوقع
نسازد.ومادر بايد او را از پدر بترساند و او را از اعمال ناشايست منع كند.
و چون تميز او بيشتر شد او را به عبادت بدارى.و دنيا را در نظر او خار سازى.و
اورا به پروردگار اميدوار نمائى.و آخرت را در نظر او جلوه دهى.و عظمتخدا را به
اوذكر كنى.و چون چنين نمائى اين اخلاق در دل طفل راسخ مىشود و بعد از بلوغ
داخلزمره اخيار و از براى پدر و مادر از باقيات صالحات خواهد بود.
و اگر بر خلاف اين باشد و در تاديب او مسامحه كند تا طفل به هرزگى پرورش يابدو
بىشرمى و فحش و شكم پرستى و امثال آن را معتاد شود خبيث النفس مىگردد وو بال پدر
و مادر، بلكه باعثبر رسوائى و عار ايشان مىشود.و خود در دنيا به سختى ونكبت و
زحمت، و در عقبى به عذاب مبتلا مىشود.
بسا روزگارا كه سختى برد پسر چون پدر نازكش پرورد
هر آن طفل چون جور آموزگار نبيند جفا بيند از روزگار
پس بر پدر مهربان لازم است كه سعى در تاديب فرزند نمايد و بداند كه: اين
امانتىاست از خدا در نزد او.و دل او پاك، و جوهر او صاف است.و قابل هر نيك و
بدىهست.و به هر چه تعليم دهد نشو و نما مىكند.و پدر هم در ثواب و وبال او
شريكاست، پس او را ضايع و مهمل نگذارد و از او غافل نشود.
و دختر را نيز بايد مانند پسر تربيت داد، مگر در چيزهائى كه تفاوت ميان پسر
ودختر است.پس بايد او را پرده نشينى و حيا و حجاب و عفت و امثال اينها آموخت.
و بعد از آنكه اين آداب را به فرزند آموخت ملاحظه كند كه قابليت و استعداد
كدامعلم و صنعت را دارد، پس او را به آموختن آن بدارد و نگذارد كه مشغول امرى
شودكه استعداد آن را ندارد تا عمر او ضايع نگردد.
غيرت در مال
و اما غيرت در مال، آن است كه: بدانى كه هر كس مادامى كه در دار دنياستبه
مالمحتاج، و تحصيل آخرت به آن موقوف است، زيرا كه كه معرفت و طاعت، به بقاء بدن
وحيات منوط، و بقاء آنها به غذا و قوت مربوط است.
پس عاقل بايد كه بعد از آنكه از مداخل حلال، تحصيل آن را نمود، سعى درمحافظت آن
كند، به اين نحو كه بىمصرف آن را خرج نكند.و به مصرفى كه فايدهاخروى يا دنيوى
ندارد نرساند.و به غير مستحق ندهد.و به ريا و مفاخرت بر باد ندهد.وبه خودنمائى و
خود فروشى خرج نكند.و از دزدان و اهل خيانت آن را محافظت كند.
و تا تواند ظلمه را بر آن مسلط نسازد.و تمكين ايشان در بردن مالش ندهد.و غير
ازاينها از مصارفى كه شرعا رجحانى نداشته باشد. و عوض آن از براى آن در دنيا وآخرت
نيست.بلكه مقتضاى غيرت آن است كه: تا خود زنده است اموال خود را بهمصرفى رساند كه
فايدهاش به خودش عايد شود.و از براى وارث نگذارد مگر آنكه اورا فرزند خلفى باشد كه
از جمله اخيار بوده باشد، كه وجود او نيز به منزله وجود خوداوست و در ثواب او شريك
است.
و چگونه صاحب غيرت و حميتخود را راضى مىكند كه مالى را كه روز و شبدر تحصيل
آن تعب كشيده، و در جمع كردن آن، عمر خود را تلف كرده، و درعرصات محشر از عهده حساب
آن بايد برآيد از براى شوهر زن خود بگذارد تا آن رابخورد و قوت گيرد و با زن او
جماع كند.و منتهاى مطلب آن زن خبيثه اين باشد كه ازآن مال، غذاهاى مقوى ترتيب دهد
كه شوهرش در مجامعت كردن قوىتر گردد.
و حقيقت آن است كه اين «مخنثى» (30) است كه «قلتبان» (31)
و ديوث خود را به آنراضى نمىكند چه جاى صاحب غيرت و حميت.
و همچنين است گذاشتن مالى از براى ساير ورثه كه حق آن ميتبيچاره را
نمىشناسند، و از او ياد نمىكنند مانند پسران بدگهر، و شوهران دختر، و برادران،
وبرادر زادگان، و عم و عمه و خال و خاله و غير اينها.و ايشان اگر چه مثل شوهر
زننيستند، اما هرگاه از اهل خير و صلاح نباشند مال از براى ايشان گذاشتن به غير
ازوزر و وبال و فحش و دشنام، ديگر ثمرى ندارد، همچنان كه در اهل اين عصر مشاهده
مىكنيم.
پىنوشتها:
1. رك: وسائل، ج 11، ص 424. (باب كراهة التعرض للذل) .
2. منافقون، (سوره 63)، آيه 8.
3. بحار الانوار، ج 67، ص 72، ح 42
4. بحار الانوار، ج 68، ص 16، ح 22، (با اندك تفاوتى) .
5. مساوى.
6. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 971، نامه 45
7. او ابو سعيد فضل الله بن ابى الخير محمد بن احمد ميهنى است كه از مشايخ بزرگ
صوفيه است، و او را ازسلاطين سبعه صوفيه شمردهاند.و پيرو روشن بايزيد بسطامى بوده
است.او در اول محرم 357 در شهر ميهنه از توابعخراسان كه اكنون جزء تركمنستان شوروى
استبه دنيا آمده و چهارم شعبان 440 در همان شهر از دنيا رفته و قبرشنيز همانجا
است.جهت اطلاع بيشتر، مراجعه شود به: مقدمه كتاب «سخنان منظوم ابو سعيد ابو الخير»
به قلم سعيد نفيسىمراجعه شود.
8. «اويس قرنى» ، اهل يمن بوده و از اصحاب حضرت امير المؤمنين - عليه السلام -
است، و او را از زهادثمانيه (هشتگانه) شمردهاند.جميع علماء شيعه و سنى او را موثق
دانسته و در تقوا و زهد و فضل او سخنانى گفتهاند.
او در جنگ صفين در ركاب حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به شهادت رسيد.
(جهت اطلاع بيشتر رك: تنقيحالمقال مامقانى، ج 1، ص 156.و سائر كتب رجالى) .
9. در معناى «قرن» ، ميان علماء اختلاف است، كه: آيا نام منطقهاى است كه
ميقات اهل نجد است و يا ناميكى از اجداد اويس است. مصدر ياد شده.
10. در اصطلاح عرفا «رند» به كسى گويند كه: جميع كثرات و تعينات را از خود دور
كرده و تمام رسومظاهرى و قيود معموله را رها كرده و محو حقيقتشده باشد و تقيد به
هيچ قيد ندارد بجز الله.رك: فرهنگ معارفاسلامى، ج 2، ص 918
11. خرقه و لباس ژنده و كهنه، در اين جا مراد جان بىارزش است
12. عنكبوت، (سوره 29)، آيه 69.
13. جمع دهر: روزگار.
14. بىغيرتى.
15. وسائل الشيعه، ج 14، ص 108، ح 3.
16. وسائل الشيعه، ج 14، ص 108، ح 4.
17. بحار الانوار، ج 79، ص 115، ح 7.
18. فروع كافى، ج 5، ص 537، ذيل حديث 6.
19. وسائل الشيعه، ج 14، ص 107 و 108، ح 2.
20. بحار الانوار، ج 43، ص 84، ح 7.و محجة البيضاء، ج 3، ص 104.و احياء العلوم،
ج 2، ص 43
21. محجة البيضاء، ج 3، ص 104.و احياء العلوم، ج 2، ص 43.
22. بحار الانوار، ج 103، ص 242، ح 9.و نيز ص 243، ح 11.
23. وسائل الشيعه، ج 14، ص 177، ح 2
24. تفسير البرهان، ج 2، ص 242، ح 4.
25. بحار الانوار، ج 103، ص 260، ح 14.
26. بحار الانوار، ج 103، ص 261، ح 16
27. وسائل الشيعه، ج 14، ص 124، ح 3.
28. سنن دارمى، ج 2، ص 149.و مستدرك حاكم، ج 1، ص 418
29. آفرين، مرحبا
30. مردى كه حركت و رفتارش به زنان شبيه است.
31. قرمساق، بىغيرت.
|