فصل دوم: خوف از خدا
و انواع آن
بدان كه: ضد اين صفت مذمومه، خوف از خداست و آن بر سه نوع است:
اول: خوف بنده از عظمت و جلال كبرياى خداوند متعال.و ارباب قلوب، اين نوعرا
خشيتيا رهبت نامند.
دوم: خوف از گناهانى كه كرده و تقصيراتى كه از او صادر گشته.
سوم: خوف از اين هر دو باهم.
و شبهه نيست در اينكه هر قدر معرفتبنده به عظمت و جلال آفريدگار و ارتفاعشان
او و علو مكان او بيشتر، و به عيوب و گناهان خود بيناتر، ترس و خوف او
زيادترمىشود، زيرا كه ادراك قدرت قاهره و عظمت «باهره» (1) و قوه
قويه و عزت شديدهباعث اضطراب، و وحشت مىشود.شكى نيست در اينكه عظمت آفريدگار و
قدرت اوو صفات جلال او و اوصاف جمال او در شدت و قوت، غير متناهى است و از
براىاحدى احاطه به صفات قدس او و ادراك كند آنها ميسر نيست.بلكه بعضى از
ادراكعاليه به قدر قابليت و طاقتخود بر سبيل اجمال، بعضى از صفات او را مىفهمند
و آنهم فى الحقيقه نه از صفات او بلكه از غايت امرى است كه عقول قاصره ايشان به
آنمىرسد و آن را كمال تصور مىكند.
خيال نظر خالى از راه او زگرديدگى دور خرگاه او
و اگر ذرهاى از نور خورشيد حقيقتبعضى از صفات او بر دلهاى ارباب عقول
قويهپرتو افكند خار و خس وجود ايشان را درهم سوزد و تار و پود هستيشان را از
همبگسلاند.و اگر گوشهاى از پرده جمال ازل از براى صاحبان مدارك عاليه برداشته
شوداجزاى وجودشان از هم پاشيده و دلهاى ايشان پاره پاره گردد.و نهايت فهم
نفوسقادسيه و عقول عاليه آن است كه بفهمند كه رسيدن به حقيقت صفات جلال و جمال
اومحال است، و زبان عقل از اداى شمهاى از اوصاف او حقيقة ابكم و لال.
و همين قدر بدانيد كه دست انديشه از دامن جلالش كوتاه، و پاى وهم را در ساحت
قدسش راه نيست.
كمال حسنش از انديشه بيرون زحد عقل فكرت پيشه بيرون
و فهميدن اين مرتبه نيز به اختلاف عقول و مدارك، مختلف مىگردد.و هر كه رامدرك
بيشتر و عقل كاملتر استحيرت و سرگردانى بيشتر و عظمت و جلال اوشناساتر و خوف و
دهشت او افزونتر است.
و از اين جهت پروردگار عالم مىفرمايد:
«انما يخشى الله من عباده العلماء» (2)
يعنى:
«اين است و جز اين نيست كه خشيت و دهشت از خدا مخصوص بندگانى است كه عالمو
دانا هستند» .
و سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمودند:
«انا اخوفكم لله» (3)
يعنى: «ترس من ازخدا از همه شما بيشتر است.»
و البته به گوش تو حكايتخوف طايفه انبياء و فرقه اولياء رسيده، و در هر
شبغشهاى پىدرپى امير مؤمنان را شنيدهاى، (4) و سبب اين، كمال
معرفتبه خدا است، زيراكه معرفت كامله در دل اثر مىكند و آن را به سوزش و اضطراب
مىآورد، و اثر آن ازدل به بدن سرايت مىنمايد و تن را ضعيف و لاغر، و چهره را زرد،
و ديده را گريانمىسازد، و به جوارح و اعضاء سرايت مىكند و آنها را از معصيتباز،
و به طاعت وعبادت مىدارد.و كسى كه سعى در ترك معاصى و كسب طاعات نكند دل او از
خوفخدا خالى و هيچ مرتبه از خوف از براى او حاصل نيست.و از اين جهت گفتهاند:
خائف كسى نيست كه چشم خود را بمالد و گريه كند بلكه كسى است كه از عاقبتآنچه
مىترسد احتراز كند.
و بعضى از عرفا گفتهاند كه: بنده در هنگامى از خدا مىترسد كه از گناه پرهيز
كند،مانند بيمارى كه از خوف طول مرض از غذاهاى ناسازگار پرهيز مىكند.و همچنين
بهصفات و احوال سرايت مىكند و آتش شهوات را فرو مىنشاند، و لذتهاى دنيويه
راناگوار مىسازد، و طعم معاصى شيرين در كام طبعش تلخ و مكروه مىگردد، همچنانكه
عسل ناگوار مىشود نزد كسى كه داند زهر با آن مخلوط است.و در اين هنگام دل اواز
دنيا و خاشع مىگردد.و همت او به كار خود و نظر كردن به عاقبت احوال خودمصروف
مىشود.و شغلى از براى او به جز مجاهده با نفس و شيطان و مراقبه احوال ومحاسبه
اعمال خود نمىماند.و يك نفس را از براى خود غنيمت مىشمارد و آن را بهمصرف
بىفايده نمىرساند.و به اوقات و ساعات خود «ضنت» (5) هم مىرساند و
آن را به عبثخرج نمىكند.و به يك كلمه لغو كه از او سر زند، يا خيال هرزه كه به
خاطرشگذرد در مقام مؤاخذه نفس و عتاب و خطاب با آن در مىآيد.و ظاهر و باطن خود
رابه چاره آنچه از آن مىترسد مشغول مىسازد و هيچ چيز ديگر را به خاطر خود
راهنمىدهد، مانند كسى كه به چنگال شيرى درنده گرفتار گردد، يا به درياى طوفانى
غرقشود كه فكرى ديگر بجز خلاصى از آن ندارد و خيالى بجز رهائى از آن نمىكند.
همچنان كه از جمعى صحابه و تابعين مشهور، و از سلف صالحين ماثور است.
و اقل مرتبه خوف آن است كه اثر آن در اعمال ظاهر شود و آدمى را از محرماتباز
دارد و در اين وقت مرتبه ورع حاصل مىشود.و اگر از اين مرتبه ترقى كند و خوفاو به
مرتبهاى رسد كه او را از شبهات نيز نگاه دارد صاحب تقوى خواهد شد.و اگر ازاين
مرتبه نيز ترقى كند و خود را بالكليه به خدمت پروردگار بدارد و از فضول دنيااعراض
كند و نفسى از انفاس خود را صرف غير خدا نكند داخل زمره و حزب صديقينمىگردد.
فصل سوم: مكروهاتى
كه سر منشا خوف و ترس است
بدان كه خوف و ترس نمىباشد مگر از تشويش رسيدن مكروهى كه آدمى آن راتصوير
مىكند، و در خاطره خود ممثل مىگرداند، و از بيم وصول به آن متالم و خايفمىگردد.
و مكروهاتى كه بنده بايد از آن بترسد بسيار است، زيرا كه خوف آدمى يا از
دروىاز بساط قرب، و حجاب از لذت لقاى پروردگار است، و اين بالاترين و بهترين
مراتبخوف است.و اين درجه خوف مقربين و صديقين است.و سيد اولياء - عليه السلام -
بهاين مرتبه اشاره فرموده كه:
«فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى، و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك»
(6)
يعنى: «اى معبود و آقا و پروردگار و مولاى من! گرفتم كه صبر كردم برعذاب تو پس
چگونه صبر كنم بر فراق و دورى تو» .
چون از اين مرتبه كه تنزل كند، خوف عباد و زهاد است، و آن نيز انواع دارد.
پس خوف، يا از سكرات مرگ و شدت آن است، يا از شدت نكير و منكر و درشتىو خشونت
ايشان، يا از عذاب قبر و تنهائى و وحدت آن، يا از هول عرصه قيامت ووحشت آن، يا از
تصور ايستادن در نزد پروردگار و هيبت آن و شمردن گناهان و حيا و خجالت آن، يا از
رسوائى و شرمسارى در محشر و بروز كردن باطن در نزد ملك وبشر، يا در ماندن در محاسبه
«مستوفيان» (7) بازار روز قيامت، يا از الم حسرت و پشيمانىو ندامت،
يا از محرومى از ديدار شفعاى روز رستاخيز، يا از گذشتن صراط باريك تيز،يا از آتش
سوزنده، و مار و كژدم گزنده، و يا از محرومى از نعيم بهشت، و دورى ازوصال حوران پاك
سرشت، و حرمان از پادشاهى جاودان، و مملكتبىپايان.
و بسا باشد كه ترس از چيزى باشد آدمى را به مكروهى برساند، اگر چه خود آن چيزفى
ذاته مكروه نباشد مانند مردن پيش از توبه يا شكستن توبه يا از تقصير در وفا بهحقوق
پروردگار، يا از غلبه نفس اماره و شيطان مكاره، يا از فريب خوردن از دنياىدنيه و
زخارف فانيه، يا از اشتغال ذمه به حقوق مردمان، و كشيدن بار حقوق ايشان، يااز
استدراج به تواتر نعمت و ثروت و عزت و صحت، يا از ظهور عدم قبول طاعت وعبادت، يا از
سوء خاتمه و بدى عاقبت، يا از آنچه در ازل به جهت او مقدر شده است ونحو اينها.
خوف از سوء عاقبت
و بيشتر خوفى كه بر دل نيكان و متقين غالب استخوف سوء خاتمه است كه دلهاى
عارفين از آن پاره پاره است، زيرا كه - همچنان كه مذكور خواهد شد - در آن وقتامر،
صعب و خطرناك است.و بالاترين اين اقسام خوف سابقه است، كه خوف از روزازل باشد.از
اين جهت عبد الله انصارى (8) گفته كه: مردم از روز آخر مىترسند و من از
روز اول.
و روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - در منبر دست راستش را بلند كردند وكف
مبارك را پيچيده فرمودند: «اى مردم آيا مىدانيد كه در كف دست من چيست؟ عرض كردند
كه خدا و رسولش داناترند.فرمودند كه: نامهاى اهل بهشت و نامهاىپدران و قبيلههاى
ايشان تا روز قيامت.سپس دست چپش را برداشته و فرمودند كه: آيامىدانيد در كف دست من
چيست؟ باز عرض كردند كه: خدا و رسولش داناترند. فرمودند كه: نامهاى دوزخيان و
نامهاى پدران و قبيلههاى ايشان تا روز قيامت.پسفرمودند كه حكم خداست و حكم خدا
عدل است كه: «فريق فى الجنة و فريق فى السعير» يعنى: طايفهاى در بهشتاند و
طايفهاى در دوزخ» . (9)
و در حديثى ديگر وارد است كه فرمودند كه: «باشد كه سعيد را در راه اشقيا ببرند
تامردم بگويند كه مشابه با اهل شقاوت است، بلكه از خود ايشان است، ناگاه سعادت اورا
دريابد و داخل زمره سعدا گردد.و باشد كه شقى را در راه اهل سعادت ببرند تامردمان
گويند كه اين چه مشابه سعد است، بلكه از ايشان است، ناگاه شقاوت اورا بگيرد.به
درستى كه كسى را كه خدا از اهل شقاوت نوشت اگر در دنيا به قدر فواق شترى كه دست
كشيدن به پستان اوستباقى بماند كه البته خاتمه او به سعادت ختمنشود» (10)
.
فصل چهارم: خوف از
خدا عالىترين درجه خوف
بدان كه مرتبه خوف از خدا از مراتب رفيعه و درجات «منيعه» (11)
است.و صفتخوف افضل فضائل نفسانيه و اشرف اوصاف حسنه است، زيرا كه فضيلت هر صفتى
بهقدر اعانت كردن آن استبر سعادت.و هيچ سعادتى بالاتر از ملاقات پروردگار ورسيدن
به مرتبه قرب او نيست.و آن حاصل نمىشود مگر به تحصيل محبت و انس باخدا، و آن موقوف
استبه معرفت او، و معرفت و محبت و انس هم نمىرسد مگر بهفكر و ذكر او، و
مواظبتبر فكر و ذكر نيز متحقق نمىشود مگر به ترك دوستى دنيا ولذتها و شهوتهاى آن.
و هيچ چيز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنيا را نمىكند.و از اين جهتاست
كه آيات و اخبار در فضيلت اين صفت متواتر و متكاثرند.و خداى تعالى از براىاهل خوف،
علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت استجمع نموده و فرموده:
«انما يخشى الله من عباده العلماء» (12)
يعنى: «خوف و خشيت از خدا براى اهل علماست و بس» .
و فرموده: «هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون» (13)
يعنى: «هدايت و رحمت ازبراى كسانى است كه ايشان از پروردگار خود خائف و
ترساناند» .
و ديگر فرمودهاند:
«رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه» (14)
يعنى: «خدا از ايشان راضى و خشنود و ايشان از خدا راضى و خشنودند» .
و اين مرتبه از براى كسى است كه از پروردگار خود بترسد.و از بسيارى از
آياتمستفاد مىشود كه: خوف از خدا از لوازم ايمان است، و كسى كه نترسد از
ايمانبىنشان است چنانچه كه فرمودهاند:
«انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم» (15)
يعنى: «جز اين نيست كه مومنانكسانى هستند كه چون نام خداوند مذكور شد دلهاى
ايشان خوفناك گردد» .
و فرمودهاند كه: «و خافون ان كنتم مؤمنين» (16)
يعنى: «اگر از اهل ايمان هستيد از من بترسيد»
و از براى خائفين، بهشت را وعده فرمودهاند كه:
«و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى». (17)
يعنى: «هر كه از پروردگار خود بترسد، وخود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت ماوى
و منزل اوست» .
و مىفرمايد:
«و لمن خاف مقام ربه جنتان» (18)
يعنى: «هر كه از پروردگار خود بترسداز براى او دو بهشت است» .
و در خبر قدسى وارد شده است كه: «به عزت خودم قسم، كه بر هيچ بنده دو ترسرا
جمع نمىكنم، و از براى هيچ بنده دو امن را قرار نمىدهم.پس هر كه در دنيا
ايمنباشد از من در روز قيامت، او را خواهم ترسانيد.و هر كه در دنيا از من بترسد،
در روزقيامت او را ايمن خواهم ساخت» . (19)
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه
«هر كه از خدا بترسد خداهمه چيزها را از او مىترساند.و هر كه از خدا نترسد خدا
او را از همه چيز مىترساند» . (20)
روزى آن حضرت - صلى الله عليه و آله - به ابن مسعود فرمودند كه:
«اگر مىخواهىدر روز قيامتبا من ملاقات كنى بعد از من از خدا خائف باش» .
(21)
از ليثبن ابى سليم منقول است كه گفت: «از مردى از انصار شنيدم كه روزى
بسيارگرم، در خدمت جناب رسول - صلى الله عليه و آله - در سايه درختى نشسته بوديم
كهمردى آمد و جامه از بدن خود كند و خود را بر روى ريگ تفتيده افكند، و بر روى آن
مىغلطيد، گاهى پشتخود را داغ مىكرد، و گاهى شكم خود را، و مىگفت: اىنفس! بچش
حرارت اين ريگ را، كه عذاب خدا از آنچه با تو كردم بالاتر و شديدتراست.و حضرت رسول
- صلى الله عليه و آله - به او نظر مىكرد.پس چون جامه خود راپوشيد حضرت به دست
مبارك اشاره كرد و او را طلبيد و فرمود: اى بنده خدا چه ترا برآن داشت كه چنين
كردى؟ عرض كرد كه: خوف خدا.حضرت فرمود كه: به تحقيق كهحق خوف را به جا آوردى، به
درستى كه خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان.پسحضرت روى مبارك به اصحاب خود كرد و
فرمود كه: «نزديك اين مرد رويد تا دعاكند از براى شما» . (22)
و نيز از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:
«هيچ بندهمؤمنى نيست كه از چشم او از خوف خدا اشكى بيرون آيد اگر چه به قدر سر
مگسىباشد و بر روى او ريزد مگر اينكه خدا آتش جهنم را بر روى او حرام مىكند» .
(23)
و باز فرمودند كه:
«چون دل مؤمن از خوف خدا بلرزد، گناهان او مىريزد، مانندبرگى كه از درخت فرو
ريزد» . (24)
و نيز فرمودند كه:
«كسى كه از خوف خدا بگريد داخل جهنم نمىشود تا شيرى كهاز پستان دوشد به پستان
باز گردد» . (25)
آرى:
در پس هر گريه آخر خندهاى است مرد آخر بين مبارك بندهاىست
ز ابر گريان شاخ سبز و تر شود نور شمع از گريه روشنتر شود
اى خنك چشمى كه آن گريان اوست وى همايون دل كه آن بريان اوست
از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه:
«در وقتى كه حضرتامير المؤمنين - عليه السلام - در عراق بودند روزى نماز صبح
را با مردم گزاردند، چونفارغ شدند موعظه فرمودند و گريستند و مردم را گريانيدند از
خوف خدا، سپسفرمودند: به خدا قسم كه در عهد خليل خودم رسول الله - صلى الله عليه و
آله - قومى رادريافتم كه صبح و شام گريه مىكردند، ژوليده مو، غبار آلوده، با
شكمهاى گرسنه، ازكثرت سجده پيشانى ايشان مانند زانوى شتر پينه كرده، شبها را به سر
مىبردند در قيام وسجود، گاهى بر پا ايستاده عبادت مىكردند، و زمانى به سجده
مىرفتند، و با پروردگار خود مناجات مىكردند، و خلاصى از آتش جهنم را مسئلت
مىنمودند، به خدا قسم كهبا وجود اين حالت، ديدم كه ايشان خائف و ترسناك بودند،
گويا صداى آتش جهنمدر گوشهاى ايشان بود، و چون نام خدا در پيش ايشان مذكور مىشد
مىلرزيدند چنانچه درخت مىلرزد.پس حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند
كه: ديگركسى آن حضرت را خندان نديد تا از دنيا مفارقت نمودند» . (26)
و نيز از آن حضرت مروى است كه:
«مؤمن هميشه ميان دو ترس است: يكى ترس ازگناهى كه كرده است و گذشته است و
نمىداند كه خدا با او در آن چه خواهد كرد. ويكى ديگر ترس از عمرى كه باقى مانده
است و نمىداند كه خود در آن چه خواهدكرد.پس هيچ روزى را صبح نخواهد كرد مگر خائف و
ترسان» . (27)
و باز از آن حضرت مروى است كه:
«از خدا بترس كه گويا تو او را مىبينى، و اگر تو او را نمىبينى او ترا
مىبيند.و اگر چنين مىدانى كه او تو را نمىبيند پس كافرى.و اگر چنين مىدانى كه
تو را مىبيند و باز معصيت او را مىكنى پس او در نظر تو از همه بينندگان پستتر
است» . (28)
زيرا كه اگر ديگرى بر معصيت تو مطلع شود البته از معصيتاحتراز مىكنى.
و اخبار در امر به خوف و فضيلت آن بىشمار و ذكر همه آنها باعث «اطناب»
(29) بلكهمحتاج به كتاب على حدهاى است.
و آنچه از اخبار كه در فضيلت علم و تقوى و ورع و گريه و رجاء وارد شده است
(30) دلالتبر فضيلتخوف مىكند، زيرا كه بعضى از آنها سبب خوف و بعضى مسبب
واثر آناند، و بعضى لازم آن.زيرا كه علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوى و ورعو
بكاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زيرا كه تا كسى اميد به چيزى نداشته باشد خوف ازحرمان
آن نمىدارد.
و مخفى نماند كه آنچه در فضيلت و مدح خوف مذكور شد در وقتى است كه ازحد تجاوز
نكند، و اگر از حد شايسته تجاوز نمايد مذموم است.و توضيح اين، آن استكه: خوف از
خدا حكم تازيانه دارد كه بندگان را مىراند به سوى مواظبتبر علم وعمل و طاعت و
عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهى فايز، و لذت محبت و انس به خدا ايشان را
حاصل گردد.و همچنان كه تازيانهاى كه به وسيله آن اطفال را تاديبمىكنند، يا مركب
را مىرانند حدى دارد معين، كه اگر از آن كمتر باشد در تاديب طفلو راندن مركب نفعى
نمىبخشد و اگر از آن تجاوز كند طفل يا مركب را هلاكمىسازد، پس همچنين خوف، كه
تازيانه خداستحدى دارد، و آن قدرى است كهآدمى را به مقصدى كه مذكور شد برساند.
پس اگر از آن حد كمتر باشد كم فايده بلكه بىاثر است، مانند چوب بسيارى باريكى
كهبه مركب قوى زنند كه اصلا متاثر نمىگردد. و اين خوف، مانند رقت قلبى است كه
ازبراى زنان است، كه به مجرد شنيدن سخن سوزناكى گريان مىشوند و تا سخن قطع شد
بهحالت اول بر مىگردند.يا مثل خوف آدمى است كه در وقتى كه چيز مهيب و هولناكىرا
مشاهده نمايد و به محض اينكه از نظر غايب شد دل از آن غافل مىشود.و اينخوفى
استبىفايده، و علامت آن، آن است كه گاهى اگر حديث مرگ و دوزخ راشنيد فى الجمله
تاثيرى در دل او مىكند و ليكن اثر در اعضا و جوارح نمىكند و آنها رامقيد به طاعت
نمىنمايد و از معاصى باز نمىدارد.
و چنين خوفى، خوف نيستبلكه حديث نفس و حركتخاطر است و وجود وعدم آن مساوى
است.و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد كهمنجر به نااميدى و
ياس از رحمتخدا گردد، و اين حد ضلال و كفر است. «لا يياس منروح الله القوم
الكافرون». (31)
و شكى نيست كه: چون خوف به اين حد رسد آدمى رااز عمل و طاعتباز مىدارد، زيرا
كه تا اميد نباشد خاطر را نشاطى، و دل را شوقىنيست.و چون نشاط و شوق بر طرف شد
كسالت روى مىدهد و آدمى از عمل بازمىماند.
و چنين خوفى محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است.بلكه اصلخوف
بالحقيقه چون ناشى از عجز و بيچارگى، و از جهل به عاقبت كار خود حاصلاست، عين نقص
و قصور است، زيرا كه كمال حقيقى، چيزى است كه: از براى خدانتوان ثابت كرد، مانند
علم و قدرت و امثال اينها.و ليكن هرگاه واسطه بر طرف شدننقصى بدتر كه ارتكاب معاصى
و رسيدن به فضائل ديگر شود به اين جهت كمال مىشود.
پس هر خوفى كه اين فوايد بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود.بلكه بسا باشد
كهباعث موت يا مرض يا فساد عقل گردد.و اين مانند آن است كه: در تاديب هر طفل اورا
چنان بزنند كه بميرد يا عضوى از آن را بشكنند.
فصل پنجم: كيفيت
تحصيل صفتخوف از خدا - جل جلاله -
چون فضيلتخوف را دانستى و شرف آن را شناختى بايد در صدد تحصيل آنبرآئى و خود
را به آن صفتبيارائى.و به چند طريق تحصيل خوف از خدا بايد كرد.
ابتدا اين مطلب را با مثالى توضيح مىدهيم و آن، اين است كه: هرگاه شيرى
قوىپنجه در راهى خفته باشد كسى كه از بودن شير در آنجا خبر ندارد بىباك رو به آن
راهمىرود.و همچنين آنكه بودن شير را مىداند وليكن سبعيت و درندگى شير را
نيافتهاست از آن احتراز نمىكند.و بسا باشد كه: اندكى حكايتحمله و درندگى آن را
شنيدهو ليكن چون مدتى از آن گذشته ملتفت آن نيست، و به اين جهت نمىترسد.و گاه
استكه: از همه اينها مطلع، و ليكن به شمشير، يا قوت خود مغرور است و به اين سبب از
آنحذر نمىنمايد.
پس كسى كه از شير خبر ندارد، يا حمله و قوت شير را نمىداند بعد از آنكه مطلع
بروجود او يا بر سبعيت او شود و يقين به اينها كرد خايف مىگردد و رو از آن
رامىگرداند.و بسا باشد كه از درندگى شير اطلاعى نداشته باشد و ليكن ببيند كه
اربابعقول و مدرك چون به آنجا مىرسند فرار مىكنند او نيز به تقليد از ايشان فرار
مىكند،مانند طفلى كه مارى را ببيند، گاه باشد كه ستبه جانب او دراز كند كه آن را
بگيرد وبازى كند، و ليكن هر گاه پدر او حاضر باشد و مىترسد و مىگريزد و چون طفل
پدر رامشاهده مىكند كه مىلرزد و راه گريز مىجويد، خوف بر آن طفل نيز غالب مىشود
وبا پدر فرار مىكند.
و كسى كه حكايت درندگى شير را اندكى شنيده و ليكن چون كم شنيده ملتفت نيستهر
گاه كسى او را متذكر كند و نقل حملههاى شير و دريدن او را به او تجديد كند
خايفمىگردد و خود را محافظت مىنمايد.
و كسى كه به قوت يا شمشير خود مغرور است اگر متذكر اين شود كه گاه استشمشير
خطا كند يا كارگر نشود، و قوت او از من زيادتر باشد، يا حادثهاى روى دهد كهباعث
ضعف من شود، در مقام حذر بر مىآيد.
و چون اين را دانستى معلوم مىشود كه سبب كمى خوف از خدا يكى از سه چيزمىشود:
اول: از بىخبرى از عظمت و جلال خدا، و جهل به مؤاخذه و عقاب روز جزا، و سستى
اعتقاد، و ضعف يقين در اينها.
دوم: از غفلت و فراموشى از محاسبه روز قيامت، و بى التفاتى به «اهوال»
(32) وعذابهاى آن روز پر وحشت.
سوم: از اطمينان و خاطر جمعى به رحمت پروردگار، يا مغرور شدن به طاعات واعمال
خود.
و معالجه هر يك از اينها از مثالى كه گفتيم معلوم مىگردد.
و خلاصه آنكه به چهار طريق مىتوان صفتخوف را تحصيل نمود:
اول آنكه: سعى نمايد در تحصيل يقين و قوه ايمان به خدا و روز جزا و بهشت ودوزخ
و حساب و عقاب، و چون يقين درستبه اينها تحصيل كرد از دوزخ خائف، وبه بهشت اميدوار
مىگردد.و اين باعث مىشود كه در دنيا صبر بر مشقت و زحمت كند.
و چون قوه صبر از براى او حاصل شد او را به مجاهده و ذكر خدا و طاعت و عبادتوا
مىدارد.و به سبب ذكر و فكر، انس به پروردگار، و معرفت او حاصل مىشود.ومعرفت و
انس، باعث محبتخدا، و رضا به مقدرات او مىشود.و ساير مقامات مقربيناز براى او
ميسر مىشود.پس يقين، منشا همه صفات حسنه، و باعث وصول به جميعمراتب محموده است.
دوم آنكه: پيوسته متفكر اهوال روز حساب، و متذكر انواع عقاب بوده، مرگ را درپيش
نظر بدارد، و صعوبت عالم برزخ را تصور نمايد، و مؤاخذه روز قيامت رانصب العين خود
سازد، و اهوال عرصه محشر و جزاى گناهكاران را استماع نمايد، واخبار و آثارى كه در
بيان شدايد و اهوال روز حساب رسيده ملاحظه كند.
سوم آنكه: مشاهده اهوال خائفين از خدا را نمايد، و حكايات خوف انبياء و اولياءرا
گوش كند، و ملاحظه كند خوف ايشان از پروردگار به چه حد بوده و به فكر كار خودافتد.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«هيچ وقت جبرئيل - عليه السلام - به نزد من نيامد مگر اينكه از خوف پروردگار
مرتعش و لرزان بود» . (33)
روزى آن حضرت از جبرئيل سئوال كرد كه:
«چرا ميكائيل را هرگز خندان نمىبينم؟ عرض كرد كه: از روزى كه آتش جهنم خلق شده
ميكائيل نخنديده» . (34)
و مروى است كه
«ابراهيم خليل الرحمن كه خلعتخلتش در بر، و افسر كرامتش بر سر بود، چون به
نماز ايستادى صداى دل او به قدر يك ميل راه رفتى» . (35)
«از داود پيغمبر ترك اولائى صادر شد تا زنده بود بر خود نوحه مىكرد و پيوسته
شغل او گريه و زارى بود.روزى متذكر خطاى خود شد بىاختيار فرياد كرد و از جاىخود
جسته دستبر سر نهاد و سر به كوه و بيابان گذاشت و نوحه و گريه مىنمود، بهحدى كه
سباع و درندگان بر دور او جمع شدند.گفت: بر گرديد من شما را نمىخواهم،من طالب
كسانى هستم كه بر گناه خود گريانند. مردم به او مىگفتند كه: تا چند مىگريىو خود
را رنجه مىدارى؟ مىگفتبگذاريد كه گريه كنم پيش از آنكه روز گريه كردنمسرآيد، و
پيش از آنكه استخوانهايم را خورد كنند و شعله در احشاى من افكندهملائكه غلاظ و
شداد را به گرفتن من امر كنند» . (36)
«يحياى معصوم چون به نماز ايستادى چنان گريستى كه درخت و كلوخ از گريه او
بهگريه در آمدى، و پدر بزرگوارش زكريا بر حال او گريه كردى تا بيهوش شدى.و
يحيىهميشه از خوف خدا گريان بود تا از اشك چشمش گوشت روى او ريخت و دندانهايشاز
زير پوست نمايان شد، مادرش دو قطعه كرباس بر دو گونه او گذاشت تا آب چشمشبه جراحت
گونهاش نرسد، چون به نماز ايستادى اين قدر گريستى كه آن كرباس در آبچشمش غرق شدى،
مادرش آن را برداشتى و فشردى، چون يحيى مىديد كه مادرشآنها را مىفشارد و آب از
دستش جارى است آهى مىكشيد و مىگفت: اى خدا ايناشك چشم من است و اين مادر من است
و من بندهتوام و تو ارحم الراحمينى» . (37)
و خوف خاتم انبياء به مثابهاى بود كه قد مباركش خم شده بود، چنانكه چون
راهرفتى مردمان گمان كردندى كه به رو در مىافتد. و حتما شنيدهاى كه سيد اولياء
شبىهفتاد مرتبه از خوف خدا بيهوش مىشد.و چنانچه فقرات مناجات آن بزرگوار راملاحظه
نمائى و عبارات ادعيه سيد الساجدين را بشنوى مرتبه خوف و خشيت ايشان راخواهى
دانست.پس بعد از آنكه خوف ايشان با وجود مرتبه عصمتبه اين حد باشدمعلوم است كه
امثال ما چگونه بايد باشيم.
چهارم آنكه: تامل كند كه فهميدن حقايق قضا و قدر الهى و ادراك كند امورخداوندى
در قوه بشر نيست و هيچكس را از آنچه در پس پرده استخبر نيست، پسحكم كردن به آنچه
به ظن و تخمين مىآيد غلط، چه جاى قطع و يقين، پس به طاعتو ايمان خود خرسند شدن
نيست مگر از بيخردى و بيخبرى.بلكه اگر كسى همه خيرات از براى او حاصل، و از دنيا
بالمره گسيخته و منقطع باشد، و بالكليه در خدمتخدامشغول بوده باشد خاتمه خود را چه
مىداند؟ و از آخر كار خود چه خبر دارد؟ وچگونه مطمئن مىشود كه دفتر حال او
برنگردد، و احوال او متبدل نشود؟ ! و حال آنكه گفتهاند: گردش دل آدمى شديدتر است
از گردش آب جوشان در ديگ.و پروردگارمقلب القلوب مىفرمايد:
«ان عذاب ربهم غير مامون». (38)
خلاصه معنى آنكه: كسى از آدميان از عذاب خداايمن نيست، پس انسان بيچاره كجا و
اطمينان خاطر كجا! چه جاى نشستن و چه جاىخاطر جمع شدن است! بايد بر خود گريه كنيم
و بر احوال خويش نوحه نمائيم.
ديدهها بر ديگرى چون ميگرى مدتى بنشين به خود خون ميگرى
هر كجا نوحه كنند آن جا نشين زانكه تو اولى ترى اندر حنين
علت نترسيدن از سوء
خاتمه
قبل از اين مذكور شد كه بالاترين خوفها، خوف سوء خاتمه است.و از براى آناسباب
بسيار است، و مرجع همه آنها سه چيز است:
اول: كه از همه بدتر است آن است كه در وقتى كه سكرات مرگ ظاهر شود واحوال آن
نمايان گردد، در عقايد آدمى خللى هم رسد و شك يا انكارى در بعضى ازعقايد در دل او
حاصل شود، و اين حجابى گردد ميان خدا و بنده، كه باعث عذابمخلد، و زيانكارى ابد، و
دورى دائمى از درگاه خدا گردد، و به كفر از دنيا رحلت كند.
و مىتواند شد كه آدمى به امرى كه خلاف واقع باشد اعتقاد كند و در وقت
مردنخلاف آن بر او ظاهر شود، و به اين سبب تشكيك در ساير عقايد صحيحه خود كند
وكافر گردد.زيرا كه در ابتدا، اعتقاد او به همه يكسان بود، پس چون ملاحظه كند كه
يكىاز آنها خطاست اطمينان او از ساير عقايد خود نيز بر طرف مىگردد.
چنانكه گويند فخر رازى روزى مىگريست.از سبب گريه او پرسيدند.گفت: حالهفتاد
سال است كه در مسالهاى بنوعى اعتقاد داشتم امروز دانستم كه باطل بوده، از كجاكه
ساير عقايد من چنين نباشد.
و بالجمله - العياذ بالله - كسى كه به اين خطر افتد و پيش از آنكه رفع تشكيك
اوبشود و ايمان از براى او حاصل بشود از دنيا برود كافر رفته است.و بلهائى كه ايمان
بهخدا و رسول و روز حساب بر سبيل اجمال دارند و اين در قلب ايشان رسوخ كرده است از
اين خطر دورترند.
و از اين جهت است كه وارد شده است كه:
اكثر اهل بهشتبلها خواهند بود. (39)
و به اين سبب در شريعت مقدسه منع شده است از: غور در بحث و نظر در خدا وصفات
او.و سر در اين، آن است كه بلها آنچه را از شرع رسيده است چون اعتقادكردند و
فراگرفتند، بر آن باقى مىمانند.و چون ذهن ايشان از فهميدن شبهات قاصر، وبه تشكيك و
ترديد معتاد نشدهاند، در دل ايشان شك و شبهه خلجان نمىكند.
و خلاف كسانى كه در فكر و بحث فرو رفته و عقايد خود را از عقول قاصره خوداخذ
كردهاند، و با فكر سستخود عقيدهاى را به دست آوردهاند، كه ايشان را ثباتقدمى
در اعتقادى نيست، زيرا كه عقول ناقصه، از فهميدن اكثر عقايد دينيه عاجز، وادلهاى
را كه ترتيب مىدهند مضطرب و متعارضند.و از بحث و فكر، درهاى شكو شبهه گشوده
مىشود.پس ذهن ايشان هميشه معركه شكوك و شبهات است، گاهىاعتقادى مىكنند و به آن
اطمينان بهم مىرسانند بعد از آن در دليلش تشكيك، و اعتقادايشان ضعيف مىشود.و
پيوسته در حيرت و اضطراب و تشكيك و اشتباهند.
پس اگر به اين حالتسكرات مرگ، ايشان را دريابد چه استبعاد دارد كه در بعضىاز
عقايد دينيه شك نمايند؟ ! و ايشان مانند كسى هستند كه: در كشتى شكسته نشسته باشدو
كشتى او در گرداب افتاده، موجى آن را به موجى ديگر اندازد.و غالب اين است كهچنين
كسى غرق مىشود.
و از نصير الدين طوسى، كه از اعاظم متكلمين است منقول است كه گفت: هفتاد سالدر
علوم عقليه فكر كردم و كتابهاى بسيار در آنها تصنيف كردم و بيش از اين نيافتم
كهاين مخلوقات را خالقى است، و در اين هم يقين عجوزههاى قبيله از من بالاتر است.
پس طريق صحيح آن است كه: همه كس اصل ايمان و عقايد خود را از صاحبوحى اخذ
كند.و باطن خود را از صفات ذميمه و اخلاق خبيثه پاك سازد.و به اعمالصالحه و طاعات
مشغول گردد.و متعرض تفكر در آنچه از طاقت او بيرون استنگردد، تا الطاف ربانيه او
را دريابد.
دوم: از اسباب سوء خاتمه آن است كه: ايمان آدمى ضعيف باشد و به سبب ضعفايمان و
عقيده، دوستى خدا در دل او كم باشد، و دوستى دنيا و اهل و عيال و منصب ومال بر
دوستى خدا غالب باشد.پس چنين كسى به تدريج محبت دنيا بر او غلبه مىكند تابه جائى
مىرسد كه دوستى خدا در نهايت كمى مىشود.و از آن، چيزى كه اثرى در مخالفت نفس
اماره و شيطان كند باقى نمىماند.و از اين جهت دل او تاريك و سياهمىشود.و گرفتگى
و افسردگى در آن هم مىرسد.و قساوت آن را فرا مىگيرد.وتاريكى گناهان بر آن متراكم
ميشود.و بالكليه نور ايمان از آن بر طرف مىشود.
پس چون سكرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود كه: حال بايد از دنيا مفارقتكند، و
آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترك كند، و اين فعل را از خدامىداند، لهذا
آن قليل دوستى خدا هم كه باقى مانده تمام مىشود.بلكه مبدل به بغض وانكار مىگردد،
زيرا كه چنان مىداند كه: خدا ميان او و ميان مال و فرزند و اهل و عيالو ساير آنچه
دوست دارد جدائى افكنده است.و دوستى بسيار هم با خدا ندارد كه بهقضاى او راضى
باشد.پس در دل او انكار و كراهت، بلكه بغض و عداوت داخلمىشود.چنانكه هرگاه كسى
يكى از فرزندان خود را اندك دوستى داشته باشد و مالىداشته باشد، كه در نزد او از
آن فرزند عزيزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف كند آنقليل دوستى او به عداوت مبدل
مىشود.
پس هر گاه چنين كسى در حالت انكار و بغض بميرد بر سوء خاتمه مرده است، ووارد
خواهد شد بر خدا مانند بنده گريخته خشمناكى كه او را به قهر گرفته باشند و به
نزدمولاى خود برند.
پس بر هر كسى لازم است كه سعى كند كه دوستى خدا بر دل او غالب باشد و هيچچيز
را از او دوستتر نداشته باشد تا در وقت مردن از اين قسم سوء خاتمه نجات يابد.
و حق - سبحانه و تعالى - به اين قسم سوء خاتمه در كتاب كريم اشاره فرمودهاند
كه:
«قل ان كان ابائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها
و تجارة تخشون كسادها و مسكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله
فتربصوا حتى ياتى الله بامره» (40)
يعنى: «بگو به مردمان كه اگر پدران شما و فرزندان شماو برادران شما و زنان شما و
اقارب و خويشان شما و مالهايى كه كسب كردهايد، وتجارتى كه از كسادى و ناروائى آن
مىترسيد، و خانههايى كه آنها را پسنديدهايد، درنزد شما محبوبتر است از خدا و
رسول خدا و جهاد كردن در راه خدا پس منتظر باشيدتا امر خدا بيايد» .
يعنى سكرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بيهوشى مرگ شما را فرا گيرد در آن وقتضرر
زيادتى دوستى امور دنيويه و كمى دوستى خدا و رسول - صلى الله عليه و آله - معلوم
خواهد شد.
سوم: از اسباب سوء خاتمه: كثرت معاصى و پيروى شهوات نفسانيه است، زيرا كهسبب
متابعتشهوات، و فرو رفتن در معاصى و سيئات، غلبه شهويات، و رسوخ آنها دردل است.و
سبب آن نيست مگر بسيارى الفت و عادت به آنها.و هر چه را كه آدمى بهآن الفت گرفت و
عادت كرد، در وقت مردن همان به خاطر او مىرسد و در نزد اومتصور مىشود.
پس اگر بيشتر ميل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنيا دل او
متوجهطاعت مىشود.و اگر اكثر همت او مقصور بر معاصى و گناهان بوده، ياد آنها در
وقتمردن حاضر مىشود.و كسى كه بيشتر شغل او مسخرگى و استهزاء باشد در آن وقتمشغول
آن مىگردد.و همچنين در جميع شغلها و عملهايى كه در مدت عمر متوجه آنها بوده.
پس كسى كه بيشتر فكر و ذكر او در معصيت و گناه بوده بسا باشد كه در وقتمردن،
شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر اين حال قبض روح اوشود.و اين
حالت، حجابى شود ميان او و ميان پروردگار.و كسانى كه دل آنها بهشهوات مايل، و
معاصى و سيئات بر ايشان غالب استبه اين خطر نزديكاند«اعاذنا الله سبحانه منه».
(41)
و سر در اين، آن است كه بيهوشىاى كه پيش از مرگ حاصل مىشود شبيه به خواباست،
پس همچنان كه آدمى در خواب احوالى را كه به آنها الفت كرده و عادت نمودهمىبيند، و
چيزهايى كه شباهتى به آنچه در بيدارى ديده، ندارد هرگز در خوابنمىبيند. چنانچه
كور مادرزاد هرگز روشنائى و رنگهاى مختلفه را در خواب مشاهدهنمىكند.و كسى كه تازه
به حد بلوغ رسيده باشد و محتلم شود، صورت مجامعتبهخواب او نمىآيد.و همچنين در
وقتسكرات مرگ و بيهوشى پيش از مرگ، كهمشابه خواب استبه غير از آنچه به آن معتاد
شده و الفت گرفته به نظر او نمىآيد.
و بسا باشد كه به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثل مىشود ودر آن
وقت ميل به آن مىكند، و به اين خيال قبض روح مىشود، و به سوء خاتمه ازدنيا
مىرود.
و بدان كه همچنان كه بسيار مىشود كه در بيدارى چيزهايى به خاطر او مىگذرد
كهسبب آن را نمىداند، همچنين در خواب و وقت مردن چيزهايى به خاطر او مىآيد كهبه
باعث آن ملتفت نمىگردد.و گاه است كه سبب آنها را بعد از التفات مىتوان يافت،مثل
اينكه صورت جميلى را مىبيند و به مناسبت آن به فكر صورت خوب ديگر مىافتد.يا صورت
خوبى را مىبيند به ضديت آن، صورت بسيار بدى را متذكر مىشود.
يا اسبى را ملاحظه مىكند و به واسطه آن، شخصى كه وقتى سوار آن بوده به
خاطرشمىآيد.
و بسيار مىشود كه بعضى چيزها به خاطر مىگذرد كه هر چند تامل كند سبب آن
رانمىفهمد، و حالتخواب و سكرات مرگ نيز چنين است.
راه محافظتخاطر از
معاصى در وقت مردن
و كسى كه خواهد وقت مردن خاطر او از معاصى و شهوات محفوظ، و اصلا به فكرآنها
نيفتد بايد كه در تمامى عمر خود مشغول مجاهده بوده كه نفس خود را از معصيتباز
دارد.و ريشه شهوات را از دل خود بكند.و مواظبتبر علم و عمل نمايد.و باطنخود را از
فكر مشاغل دنيويه بپردازد.و دل خود را محل محبتخدا و انس به او سازد.
و اين را ذخيره هنگام مردن خود كند، زيرا كه هر كسى بر حالتى كه زندگانى كرد
مىميرد.و بر حالتى كه مرد محشور مىشود.و به تجربه رسيده و مكرر مشاهده شده كههر
كسى در وقت مردن، دل او مشغول امرى بوده كه در زندگانى بيشتر متوجه آن بوده و آثار
آن از او به ظهور مىرسد.
و به اين جهت است كه معظم خوف اهل معرفت از اين قسم خوف سوء خاتمهاست، كه
مىترسند در وقت مردن افكار رديه و خواطر مذمومه به خاطر ايشان خطوركند و بر اين
حال بميرند، و همين حجاب ميان آنها و پروردگار گردد، زيرا كه خلجانافكار، بالكليه
داخل در تحت اختيار آدمى نيست، اگر چه بسيارى عادت مدخليتى تمامدارد.و از اين جهت
است كه: اگر كسى بخواهد غير از انبياء و ائمه - عليهم السلام - رادر خواب نبيند، و
سواى عبادت و طاعت را در رؤيا ملاحظه نكند ميسر او نمىگردد،اگر چه مواظبتبر صلاح
و طاعت در اين خصوص بىاثر نيست.و از اين، معلوممىشود كه اگر آدمى در نفس آخر، كه
روح با آن بيرون مىرود سالم نماند همه اعمالحسنه او ضايع و بىفايده است.و سالم
ماندن در آن نفس، با اينكه دل جولانگاهخواطر باشد و در امواج افكار مضطرب باشد در
نهايت اشكال است.
و به اين جهت است كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«مردىپنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را مىكند تا اينكه ميان او و بهشتبه
قدردوشيدن شترى باقى نمىماند و خاتمه او به آنچه از براى او مقدر شده مىشود» .
(42)
و معلوم است كه در اين مقدار وقت، عملى ديگر كه باعثشقاوت شود نمىتواندسر زند
مگر افكار رديه كه چون برق خاطف در گذرند.
و به اين سبب گفتهاند كه: «تعجب نمىكنم از كسانى كه در دنيا هلاك شدند
كهچگونه هلاك شدند، و ليكن تعجب مىكنم از كسانى كه نجات يافتند كه چگونه
نجاتيافتند» (43) .
و در حديث رسيده است كه: «چون روح بنده مؤمن را بر خير و اسلام بالا
برند،ملائكه تعجب مىكنند و مىگويند: چگونه نجات يافت از دنيائى كه نيكان ما در
آنجا فاسد شدند» . (44)
و از اينجا سر فرموده حضرت ظاهر مىشود كه فرمودند: «مردم همه اهل هلاكتاند
مگر علماء، و علماء همه اهل هلاكاند مگر عمل كنندگان به علم خود، و عمل
كنندگانهمه اهل هلاكتاند مگر مخلصين، و مخلصين هم بر خطر عظيم و در محل تشويش و
بيماند» . (45)
و به جهت اين خطر عظيم و تشويش و بيم مرتبه شهادت در راه خدا مطلوب، ومرگ
«مفاجات» ، (46) ناگوار است، زيرا كه بسا باشد كه مرگ مفاجات، در وقتى
اتفاق افتدكه خاطر آدمى ملتفتبه فكر بدى باشد.
و اما در شهادت در راه خدا، در حالى قبض روح مىشود كه در دل بجز محبتخداامرى
باقى نماند، زيرا كه: كسى به امر خدا و رسول رو به ميدان كارزار مىآورد كهمرگ را
به جهت رضاى ايشان بر خود نوشته است.و از اينجا معلوم مىشود كه قتلى كهسبب شهادتى
كه مذكور شد نباشد باعث اطمينان از اين خطر نمىگردد، اگر چه به ظلمكشته شده باشد،
يا به جهاد رفته باشد و ليكن مقصود او رضاى خدا و رسول او نباشد.
پس بر هر كسى لازم است كه سعى نمايد كه از اين خطر عظيم نجات يابد.و خاتمهاو
به خير، و عاقبت او به نيكوئى باشد.و آن به اين نوع مىشود كه در وقت مردن، دلاو
متوجه خدا و مملو از حب و انس او باشد، تا به رستگارى جاويد فايز گردد.و اينموقوف
استبر مجاهده بسيار، تا نفس را از شهوات دنيويه باز دارد.و بالمره محبتدنيا را از
دل بيرون كند. و از ارتكاب معاصى و ملاحظه احوال عاصيان و تصور و فكردر معصيت، غايت
اجتناب را بكند.و از اهل معصيت، و شنيدن حكايات ايشان، نهايت احتراز را لازم
شمارد.و بلكه محبت هر چيزى كه غير از خداست از دل بيرون كند.وخانه دل را بالمره از
ما سوى الله بپردازد، تا ياد خدا ملكه او شود.و بدون اين، مطمئن ازاينكه خاتمه به
خير خواهد بود نمىتوان شد.
بلى دانستى كه بيهوشىاى كه نزديك مردن هم مىرسد حكم خواب را دارد.وملاحظه كن
حالتخود را كه در اكثر اوقات خوابهائى كه مىبينى مطلقا در آن حالتدر دل خود
محبتخدا را نمىبينى.و به خاطرت نمىگذرد كه تو را خالقى استبهصفات كمال
آراسته.بلكه امور باطله و خيالات فاسدهاى كه به آنها انس گرفتهاى درخواب
مىبينى.و اگر - نعوذ بالله - در هنگام قبض روح، دل تو مشغول چيزى از اموردنيويه
بوده باشد و ملتفت معرفتخدا و در بهجت و سرور از محبت او نباشى بعد ازمردن هميشه
بر اين حال خواهى بود، و زيانكارى ابد، و شقاوت سرمد نصيب توخواهد شد.
پس اى دوست! از خواب غفلتبيدار، و از مستى طبيعت هشيار شو.دوستى دنياىدنيه را
از دل خود بيرون كن.و دل خود را به محبت انس پروردگار آباد ساز.از دنيائىكه خانه
عاريت استبه قدر ضرورت قناعت كن.و از منزلى كه بايد رفت، به مقدارحاجت كفايت
نما.از غذا و طعام تو را اين قدر بس است كه حفظ حيات كند، و زيادهخوردن آدمى را از
قرب پروردگار دور، و از بساط قرب عزت مهجور مىسازد.و ازجامه به قدرى كه ساتر بدن
باشد تو را كافى است، و افزون از آن انسان را از كار آخرتباز مىدارد.و از مسكن و
خانه آن قدر كه تو را از باران و آفتاب محافظت كند كفايتمىكند، و ازين بيشتر،
خانه جاويد را خراب مىكند.
و اگر به اينها كسى ساخت، يمكن كه به كار آخرت پرداخت.و اگر از اين تجاوزنمايد
شغل او در دنيا بسيار، و دل او هر لحظه به فكرى گرفتار مىگردد.و هر دمىغمى، و هر
ساعتى محنتى، هر نفسى مشغلهاى، و هر زمانى در مرحلهاى خواهد بود.
بركات اوقات او به فكر اين و آن تلف مىشود، و وقت و فرصتبر طرف.
و بعد از آنكه مشاغل دنيويه را از خود دور كنى متوجه دل خود باش، و لحظهاىاز
آن غافل مشو تا به هر وادى نيفتد.و سعى كن كه پيوسته در فكر و ذكر خدا باشد و بااو
انس گيرد، كه به واسطه آن به بهجت ابديه و سعادت دائميه فايز گردد.
و چگونه عاقل دست از چنين مرتبهاى بر مىدارد به جهت مشغول شدن به فضولدنيا و
امور خسيسه اين عاريتسرا، كه نه آن را بقائى، و نه با كسى وفائى كرده.كسىزياده از
نصيب خود نخورده، و از اينجا چيزى با خود همراه نبرده.
بند بگسل باش آزاد اى پسر چند باشى بند سيم و بند زر
گر بريزى بحر را در كوزهاى چند گنجد قسمتيك روزهاى
پىنوشتها:
1. درخشان، آشكار
2. فاطر، (سوره 35)، آيه 28.
3. احياء العلوم، ج 4، ص 135، به نقل از صحيح بخارى.و محجة البيضاء ج 7، ص 270.
4. رك: بحار الانوار، ج 41، ص 11.
5. بخل
6. دعاى كميل.رك: مصباح المتهجد شيخ طوسى ره، ص 778
7. حسابگران.
8. او شيخ الاسلام، عبد الله بن محمد بن على انصارى هروى است، كه در سال 396 به
دنيا آمده و در سال481 از دنيا رفته است.و از عرفاى بزرگ بشمار مىرود.و كتاب
«منازل السائرين» ، و «صد ميدان» ، از تاليفات اواست.جهت اطلاع بيشتر، رك: معجم
المؤلفين، ج 6، ص 133.و روضات الجنات، ج 5، ص 115.و ريحانة الادب، ج 2، ص 169.
9. كافى، ج 1، ص 444، ح 16
10. كافى، ج 1، ص 154، ح 3.
11. مؤنث منيع: استوار و بلند.
12. فاطر، (سوره 35)، آيه 28.
13. اعراف، (سوره 7)، آيه 154.
14. بينه، (سوره 98)، آيه 8
15. انفال، (سوره 8)، آيه 2.
16. آل عمران، (سوره 3)، آيه 175.
17. نازعات، (سوره 79)، آيه 40 و 41.
18. الرحمن، (سوره 55)، آيه 46.
19. بحار الانوار، ج 70، ص 379، ح 28 (با اندك تفاوتى) .و كنز العمال، ج 3، ص
150، ح 5919.
20. كافى، ج 2، ص 68، ح 3.
21. احياء العلوم، ج 4، ص 140
22. بحار الانوار، ج 70، ص 378، ح 23.
23. احياء العلوم، ج 4، ص 142.
24. احياء العلوم، ج 4، ص 142.
25. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 505
26. كافى، ج 2، ص 235 و 236 ح 21 و 22.
27. كافى، ج 2، ص 71، ح 12.
28. كافى، ج 2، ص 68، ح 2.
29. طولانى شدن.
30. رك: كافى، ج 2، ص 67- 71.و بحار الانوار، ج 70، ص 323- 401
31. «از رحمتخدا جز قوم كافر مايوس نمىشوند» .يوسف، (سوره 12)، آيه 87.
32. جمع هول: ترس، وحشت.
33. محجة البيضاء، ج 7، ص 305.و احياء العلوم، ج 4، ص 157.
34. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 224
35. احياء العلوم، ج 4، ص 158.
36. محجة البيضاء، ج 7، ص 306.و احياء العلوم، ج 4، ص 158.
37. رك: امالى شيخ صدوق، ص 32، (مجلس 8)، با اختلافى در الفاظ و عبارات.و احياء
العلوم ج 4، ص 159
38. معارج (سوره 70) آيه 28
39. بحار الانوار، ج 5، ص 128.مراد از بله و بلها كسى است كه: ذاتا تمايل به
كارهاى خير داشته و از شر وفساد غافل باشد رك: مجمع البحرين، ماده بله
40. توبه، (سوره 9)، آيه 24
41. خداوند سبحان ما را از آن حفظ فرمايد
42. احياء العلوم، ج 4، ص 155، به نقل از صحيح مسلم.و محجة البيضاء، ج 7، ص 302
43. احياء العلوم، ج 4، ص 155.و محجة البيضاء، ج 7، ص 301.
44. احياء العلوم، ج 4، ص 155.و محجة البيضاء، ج 7، ص 301.
45. احياء العلوم، ج 4، ص 156.و محجة البيضاء، ج 7، ص 303.
46. ناگهانى.
|