معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۱۳ -


فصل دوم: خوف از خدا و انواع آن

بدان كه: ضد اين صفت مذمومه، خوف از خداست و آن بر سه نوع است:

اول: خوف بنده از عظمت و جلال كبرياى خداوند متعال.و ارباب قلوب، اين نوع‏را خشيت‏يا رهبت نامند.

دوم: خوف از گناهانى كه كرده و تقصيراتى كه از او صادر گشته.

سوم: خوف از اين هر دو باهم.

و شبهه نيست در اينكه هر قدر معرفت‏بنده به عظمت و جلال آفريدگار و ارتفاع‏شان او و علو مكان او بيشتر، و به عيوب و گناهان خود بيناتر، ترس و خوف او زيادترمى‏شود، زيرا كه ادراك قدرت قاهره و عظمت «باهره‏» (1) و قوه قويه و عزت شديده‏باعث اضطراب، و وحشت مى‏شود.شكى نيست در اينكه عظمت آفريدگار و قدرت اوو صفات جلال او و اوصاف جمال او در شدت و قوت، غير متناهى است و از براى‏احدى احاطه به صفات قدس او و ادراك كند آنها ميسر نيست.بلكه بعضى از ادراك‏عاليه به قدر قابليت و طاقت‏خود بر سبيل اجمال، بعضى از صفات او را مى‏فهمند و آن‏هم فى الحقيقه نه از صفات او بلكه از غايت امرى است كه عقول قاصره ايشان به آن‏مى‏رسد و آن را كمال تصور مى‏كند.

خيال نظر خالى از راه او زگرديدگى دور خرگاه او

و اگر ذره‏اى از نور خورشيد حقيقت‏بعضى از صفات او بر دلهاى ارباب عقول قويه‏پرتو افكند خار و خس وجود ايشان را درهم سوزد و تار و پود هستيشان را از هم‏بگسلاند.و اگر گوشه‏اى از پرده جمال ازل از براى صاحبان مدارك عاليه برداشته شوداجزاى وجودشان از هم پاشيده و دلهاى ايشان پاره پاره گردد.و نهايت فهم نفوس‏قادسيه و عقول عاليه آن است كه بفهمند كه رسيدن به حقيقت صفات جلال و جمال اومحال است، و زبان عقل از اداى شمه‏اى از اوصاف او حقيقة ابكم و لال.

و همين قدر بدانيد كه دست انديشه از دامن جلالش كوتاه، و پاى وهم را در ساحت قدسش راه نيست.

كمال حسنش از انديشه بيرون زحد عقل فكرت پيشه بيرون

و فهميدن اين مرتبه نيز به اختلاف عقول و مدارك، مختلف مى‏گردد.و هر كه رامدرك بيشتر و عقل كامل‏تر است‏حيرت و سرگردانى بيشتر و عظمت و جلال اوشناساتر و خوف و دهشت او افزون‏تر است.

و از اين جهت پروردگار عالم مى‏فرمايد:

«انما يخشى الله من عباده العلماء» (2)

يعنى:

«اين است و جز اين نيست كه خشيت و دهشت از خدا مخصوص بندگانى است كه عالم‏و دانا هستند» .

و سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمودند:

«انا اخوفكم لله‏» (3)

يعنى: «ترس من ازخدا از همه شما بيشتر است.»

و البته به گوش تو حكايت‏خوف طايفه انبياء و فرقه اولياء رسيده، و در هر شب‏غشهاى پى‏درپى امير مؤمنان را شنيده‏اى، (4) و سبب اين، كمال معرفت‏به خدا است، زيراكه معرفت كامله در دل اثر مى‏كند و آن را به سوزش و اضطراب مى‏آورد، و اثر آن ازدل به بدن سرايت مى‏نمايد و تن را ضعيف و لاغر، و چهره را زرد، و ديده را گريان‏مى‏سازد، و به جوارح و اعضاء سرايت مى‏كند و آنها را از معصيت‏باز، و به طاعت وعبادت مى‏دارد.و كسى كه سعى در ترك معاصى و كسب طاعات نكند دل او از خوف‏خدا خالى و هيچ مرتبه از خوف از براى او حاصل نيست.و از اين جهت گفته‏اند:

خائف كسى نيست كه چشم خود را بمالد و گريه كند بلكه كسى است كه از عاقبت‏آنچه مى‏ترسد احتراز كند.

و بعضى از عرفا گفته‏اند كه: بنده در هنگامى از خدا مى‏ترسد كه از گناه پرهيز كند،مانند بيمارى كه از خوف طول مرض از غذاهاى ناسازگار پرهيز مى‏كند.و همچنين به‏صفات و احوال سرايت مى‏كند و آتش شهوات را فرو مى‏نشاند، و لذتهاى دنيويه راناگوار مى‏سازد، و طعم معاصى شيرين در كام طبعش تلخ و مكروه مى‏گردد، همچنان‏كه عسل ناگوار مى‏شود نزد كسى كه داند زهر با آن مخلوط است.و در اين هنگام دل اواز دنيا و خاشع مى‏گردد.و همت او به كار خود و نظر كردن به عاقبت احوال خودمصروف مى‏شود.و شغلى از براى او به جز مجاهده با نفس و شيطان و مراقبه احوال ومحاسبه اعمال خود نمى‏ماند.و يك نفس را از براى خود غنيمت مى‏شمارد و آن را به‏مصرف بى‏فايده نمى‏رساند.و به اوقات و ساعات خود «ضنت‏» (5) هم مى‏رساند و آن را به عبث‏خرج نمى‏كند.و به يك كلمه لغو كه از او سر زند، يا خيال هرزه كه به خاطرش‏گذرد در مقام مؤاخذه نفس و عتاب و خطاب با آن در مى‏آيد.و ظاهر و باطن خود رابه چاره آنچه از آن مى‏ترسد مشغول مى‏سازد و هيچ چيز ديگر را به خاطر خود راه‏نمى‏دهد، مانند كسى كه به چنگال شيرى درنده گرفتار گردد، يا به درياى طوفانى غرق‏شود كه فكرى ديگر بجز خلاصى از آن ندارد و خيالى بجز رهائى از آن نمى‏كند.

همچنان كه از جمعى صحابه و تابعين مشهور، و از سلف صالحين ماثور است.

و اقل مرتبه خوف آن است كه اثر آن در اعمال ظاهر شود و آدمى را از محرمات‏باز دارد و در اين وقت مرتبه ورع حاصل مى‏شود.و اگر از اين مرتبه ترقى كند و خوف‏او به مرتبه‏اى رسد كه او را از شبهات نيز نگاه دارد صاحب تقوى خواهد شد.و اگر ازاين مرتبه نيز ترقى كند و خود را بالكليه به خدمت پروردگار بدارد و از فضول دنيااعراض كند و نفسى از انفاس خود را صرف غير خدا نكند داخل زمره و حزب صديقين‏مى‏گردد.

فصل سوم: مكروهاتى كه سر منشا خوف و ترس است

بدان كه خوف و ترس نمى‏باشد مگر از تشويش رسيدن مكروهى كه آدمى آن راتصوير مى‏كند، و در خاطره خود ممثل مى‏گرداند، و از بيم وصول به آن متالم و خايف‏مى‏گردد.

و مكروهاتى كه بنده بايد از آن بترسد بسيار است، زيرا كه خوف آدمى يا از دروى‏از بساط قرب، و حجاب از لذت لقاى پروردگار است، و اين بالاترين و بهترين مراتب‏خوف است.و اين درجه خوف مقربين و صديقين است.و سيد اولياء - عليه السلام - به‏اين مرتبه اشاره فرموده كه:

«فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى، و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك‏» (6)

يعنى: «اى معبود و آقا و پروردگار و مولاى من! گرفتم كه صبر كردم برعذاب تو پس چگونه صبر كنم بر فراق و دورى تو» .

چون از اين مرتبه كه تنزل كند، خوف عباد و زهاد است، و آن نيز انواع دارد.

پس خوف، يا از سكرات مرگ و شدت آن است، يا از شدت نكير و منكر و درشتى‏و خشونت ايشان، يا از عذاب قبر و تنهائى و وحدت آن، يا از هول عرصه قيامت ووحشت آن، يا از تصور ايستادن در نزد پروردگار و هيبت آن و شمردن گناهان و حيا و خجالت آن، يا از رسوائى و شرمسارى در محشر و بروز كردن باطن در نزد ملك وبشر، يا در ماندن در محاسبه «مستوفيان‏» (7) بازار روز قيامت، يا از الم حسرت و پشيمانى‏و ندامت، يا از محرومى از ديدار شفعاى روز رستاخيز، يا از گذشتن صراط باريك تيز،يا از آتش سوزنده، و مار و كژدم گزنده، و يا از محرومى از نعيم بهشت، و دورى ازوصال حوران پاك سرشت، و حرمان از پادشاهى جاودان، و مملكت‏بى‏پايان.

و بسا باشد كه ترس از چيزى باشد آدمى را به مكروهى برساند، اگر چه خود آن چيزفى ذاته مكروه نباشد مانند مردن پيش از توبه يا شكستن توبه يا از تقصير در وفا به‏حقوق پروردگار، يا از غلبه نفس اماره و شيطان مكاره، يا از فريب خوردن از دنياى‏دنيه و زخارف فانيه، يا از اشتغال ذمه به حقوق مردمان، و كشيدن بار حقوق ايشان، يااز استدراج به تواتر نعمت و ثروت و عزت و صحت، يا از ظهور عدم قبول طاعت وعبادت، يا از سوء خاتمه و بدى عاقبت، يا از آنچه در ازل به جهت او مقدر شده است ونحو اينها.

خوف از سوء عاقبت

و بيشتر خوفى كه بر دل نيكان و متقين غالب است‏خوف سوء خاتمه است كه دلهاى عارفين از آن پاره پاره است، زيرا كه - همچنان كه مذكور خواهد شد - در آن وقت‏امر، صعب و خطرناك است.و بالاترين اين اقسام خوف سابقه است، كه خوف از روزازل باشد.از اين جهت عبد الله انصارى (8) گفته كه: مردم از روز آخر مى‏ترسند و من از روز اول.

و روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - در منبر دست راستش را بلند كردند وكف مبارك را پيچيده فرمودند: «اى مردم آيا مى‏دانيد كه در كف دست من چيست؟ عرض كردند كه خدا و رسولش داناترند.فرمودند كه: نامهاى اهل بهشت و نامهاى‏پدران و قبيله‏هاى ايشان تا روز قيامت.سپس دست چپش را برداشته و فرمودند كه: آيامى‏دانيد در كف دست من چيست؟ باز عرض كردند كه: خدا و رسولش داناترند. فرمودند كه: نامهاى دوزخيان و نامهاى پدران و قبيله‏هاى ايشان تا روز قيامت.پس‏فرمودند كه حكم خداست و حكم خدا عدل است كه: «فريق فى الجنة و فريق فى السعير» يعنى: طايفه‏اى در بهشت‏اند و طايفه‏اى در دوزخ‏» . (9)

و در حديثى ديگر وارد است كه فرمودند كه: «باشد كه سعيد را در راه اشقيا ببرند تامردم بگويند كه مشابه با اهل شقاوت است، بلكه از خود ايشان است، ناگاه سعادت اورا دريابد و داخل زمره سعدا گردد.و باشد كه شقى را در راه اهل سعادت ببرند تامردمان گويند كه اين چه مشابه سعد است، بلكه از ايشان است، ناگاه شقاوت اورا بگيرد.به درستى كه كسى را كه خدا از اهل شقاوت نوشت اگر در دنيا به قدر فواق شترى كه دست كشيدن به پستان اوست‏باقى بماند كه البته خاتمه او به سعادت ختم‏نشود» (10) .

فصل چهارم: خوف از خدا عالى‏ترين درجه خوف

بدان كه مرتبه خوف از خدا از مراتب رفيعه و درجات «منيعه‏» (11) است.و صفت‏خوف افضل فضائل نفسانيه و اشرف اوصاف حسنه است، زيرا كه فضيلت هر صفتى به‏قدر اعانت كردن آن است‏بر سعادت.و هيچ سعادتى بالاتر از ملاقات پروردگار ورسيدن به مرتبه قرب او نيست.و آن حاصل نمى‏شود مگر به تحصيل محبت و انس باخدا، و آن موقوف است‏به معرفت او، و معرفت و محبت و انس هم نمى‏رسد مگر به‏فكر و ذكر او، و مواظبت‏بر فكر و ذكر نيز متحقق نمى‏شود مگر به ترك دوستى دنيا ولذتها و شهوتهاى آن.

و هيچ چيز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنيا را نمى‏كند.و از اين جهت‏است كه آيات و اخبار در فضيلت اين صفت متواتر و متكاثرند.و خداى تعالى از براى‏اهل خوف، علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت است‏جمع نموده و فرموده:

«انما يخشى الله من عباده العلماء» (12)

يعنى: «خوف و خشيت از خدا براى اهل علم‏است و بس‏» .

و فرموده: «هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون‏» (13)

يعنى: «هدايت و رحمت ازبراى كسانى است كه ايشان از پروردگار خود خائف و ترسان‏اند» .

و ديگر فرموده‏اند:

«رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه‏» (14)

يعنى: «خدا از ايشان راضى و خشنود و ايشان از خدا راضى و خشنودند» .

و اين مرتبه از براى كسى است كه از پروردگار خود بترسد.و از بسيارى از آيات‏مستفاد مى‏شود كه: خوف از خدا از لوازم ايمان است، و كسى كه نترسد از ايمان‏بى‏نشان است چنانچه كه فرموده‏اند:

«انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم‏» (15)

يعنى: «جز اين نيست كه مومنان‏كسانى هستند كه چون نام خداوند مذكور شد دلهاى ايشان خوفناك گردد» .

و فرموده‏اند كه: «و خافون ان كنتم مؤمنين‏» (16)

يعنى: «اگر از اهل ايمان هستيد از من بترسيد»

و از براى خائفين، بهشت را وعده فرموده‏اند كه:

«و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى‏». (17)

يعنى: «هر كه از پروردگار خود بترسد، وخود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت ماوى و منزل اوست‏» .

و مى‏فرمايد:

«و لمن خاف مقام ربه جنتان‏» (18)

يعنى: «هر كه از پروردگار خود بترسداز براى او دو بهشت است‏» .

و در خبر قدسى وارد شده است كه: «به عزت خودم قسم، كه بر هيچ بنده دو ترس‏را جمع نمى‏كنم، و از براى هيچ بنده دو امن را قرار نمى‏دهم.پس هر كه در دنيا ايمن‏باشد از من در روز قيامت، او را خواهم ترسانيد.و هر كه در دنيا از من بترسد، در روزقيامت او را ايمن خواهم ساخت‏» . (19)

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه

«هر كه از خدا بترسد خداهمه چيزها را از او مى‏ترساند.و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى‏ترساند» . (20)

روزى آن حضرت - صلى الله عليه و آله - به ابن مسعود فرمودند كه:

«اگر مى‏خواهى‏در روز قيامت‏با من ملاقات كنى بعد از من از خدا خائف باش‏» . (21)

از ليث‏بن ابى سليم منقول است كه گفت: «از مردى از انصار شنيدم كه روزى بسيارگرم، در خدمت جناب رسول - صلى الله عليه و آله - در سايه درختى نشسته بوديم كه‏مردى آمد و جامه از بدن خود كند و خود را بر روى ريگ تفتيده افكند، و بر روى آن مى‏غلطيد، گاهى پشت‏خود را داغ مى‏كرد، و گاهى شكم خود را، و مى‏گفت: اى‏نفس! بچش حرارت اين ريگ را، كه عذاب خدا از آنچه با تو كردم بالاتر و شديدتراست.و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - به او نظر مى‏كرد.پس چون جامه خود راپوشيد حضرت به دست مبارك اشاره كرد و او را طلبيد و فرمود: اى بنده خدا چه ترا برآن داشت كه چنين كردى؟ عرض كرد كه: خوف خدا.حضرت فرمود كه: به تحقيق كه‏حق خوف را به جا آوردى، به درستى كه خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان.پس‏حضرت روى مبارك به اصحاب خود كرد و فرمود كه: «نزديك اين مرد رويد تا دعاكند از براى شما» . (22)

و نيز از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:

«هيچ بنده‏مؤمنى نيست كه از چشم او از خوف خدا اشكى بيرون آيد اگر چه به قدر سر مگسى‏باشد و بر روى او ريزد مگر اينكه خدا آتش جهنم را بر روى او حرام مى‏كند» . (23)

و باز فرمودند كه:

«چون دل مؤمن از خوف خدا بلرزد، گناهان او مى‏ريزد، مانندبرگى كه از درخت فرو ريزد» . (24)

و نيز فرمودند كه:

«كسى كه از خوف خدا بگريد داخل جهنم نمى‏شود تا شيرى كه‏از پستان دوشد به پستان باز گردد» . (25)

آرى:

در پس هر گريه آخر خنده‏اى است مرد آخر بين مبارك بنده‏اى‏ست

ز ابر گريان شاخ سبز و تر شود نور شمع از گريه روشنتر شود

اى خنك چشمى كه آن گريان اوست وى همايون دل كه آن بريان اوست

از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه:

«در وقتى كه حضرت‏امير المؤمنين - عليه السلام - در عراق بودند روزى نماز صبح را با مردم گزاردند، چون‏فارغ شدند موعظه فرمودند و گريستند و مردم را گريانيدند از خوف خدا، سپس‏فرمودند: به خدا قسم كه در عهد خليل خودم رسول الله - صلى الله عليه و آله - قومى رادريافتم كه صبح و شام گريه مى‏كردند، ژوليده مو، غبار آلوده، با شكمهاى گرسنه، ازكثرت سجده پيشانى ايشان مانند زانوى شتر پينه كرده، شبها را به سر مى‏بردند در قيام وسجود، گاهى بر پا ايستاده عبادت مى‏كردند، و زمانى به سجده مى‏رفتند، و با پروردگار خود مناجات مى‏كردند، و خلاصى از آتش جهنم را مسئلت مى‏نمودند، به خدا قسم كه‏با وجود اين حالت، ديدم كه ايشان خائف و ترسناك بودند، گويا صداى آتش جهنم‏در گوشهاى ايشان بود، و چون نام خدا در پيش ايشان مذكور مى‏شد مى‏لرزيدند چنانچه درخت مى‏لرزد.پس حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمودند كه: ديگركسى آن حضرت را خندان نديد تا از دنيا مفارقت نمودند» . (26)

و نيز از آن حضرت مروى است كه:

«مؤمن هميشه ميان دو ترس است: يكى ترس ازگناهى كه كرده است و گذشته است و نمى‏داند كه خدا با او در آن چه خواهد كرد. ويكى ديگر ترس از عمرى كه باقى مانده است و نمى‏داند كه خود در آن چه خواهدكرد.پس هيچ روزى را صبح نخواهد كرد مگر خائف و ترسان‏» . (27)

و باز از آن حضرت مروى است كه:

«از خدا بترس كه گويا تو او را مى‏بينى، و اگر تو او را نمى‏بينى او ترا مى‏بيند.و اگر چنين مى‏دانى كه او تو را نمى‏بيند پس كافرى.و اگر چنين مى‏دانى كه تو را مى‏بيند و باز معصيت او را مى‏كنى پس او در نظر تو از همه بينندگان پست‏تر است‏» . (28)

زيرا كه اگر ديگرى بر معصيت تو مطلع شود البته از معصيت‏احتراز مى‏كنى.

و اخبار در امر به خوف و فضيلت آن بى‏شمار و ذكر همه آنها باعث «اطناب‏» (29) بلكه‏محتاج به كتاب على حده‏اى است.

و آنچه از اخبار كه در فضيلت علم و تقوى و ورع و گريه و رجاء وارد شده است (30) دلالت‏بر فضيلت‏خوف مى‏كند، زيرا كه بعضى از آنها سبب خوف و بعضى مسبب واثر آن‏اند، و بعضى لازم آن.زيرا كه علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوى و ورع‏و بكاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زيرا كه تا كسى اميد به چيزى نداشته باشد خوف ازحرمان آن نمى‏دارد.

و مخفى نماند كه آنچه در فضيلت و مدح خوف مذكور شد در وقتى است كه ازحد تجاوز نكند، و اگر از حد شايسته تجاوز نمايد مذموم است.و توضيح اين، آن است‏كه: خوف از خدا حكم تازيانه دارد كه بندگان را مى‏راند به سوى مواظبت‏بر علم وعمل و طاعت و عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهى فايز، و لذت محبت و انس به خدا ايشان را حاصل گردد.و همچنان كه تازيانه‏اى كه به وسيله آن اطفال را تاديب‏مى‏كنند، يا مركب را مى‏رانند حدى دارد معين، كه اگر از آن كمتر باشد در تاديب طفل‏و راندن مركب نفعى نمى‏بخشد و اگر از آن تجاوز كند طفل يا مركب را هلاك‏مى‏سازد، پس همچنين خوف، كه تازيانه خداست‏حدى دارد، و آن قدرى است كه‏آدمى را به مقصدى كه مذكور شد برساند.

پس اگر از آن حد كمتر باشد كم فايده بلكه بى‏اثر است، مانند چوب بسيارى باريكى كه‏به مركب قوى زنند كه اصلا متاثر نمى‏گردد. و اين خوف، مانند رقت قلبى است كه ازبراى زنان است، كه به مجرد شنيدن سخن سوزناكى گريان مى‏شوند و تا سخن قطع شد به‏حالت اول بر مى‏گردند.يا مثل خوف آدمى است كه در وقتى كه چيز مهيب و هولناكى‏را مشاهده نمايد و به محض اينكه از نظر غايب شد دل از آن غافل مى‏شود.و اين‏خوفى است‏بى‏فايده، و علامت آن، آن است كه گاهى اگر حديث مرگ و دوزخ راشنيد فى الجمله تاثيرى در دل او مى‏كند و ليكن اثر در اعضا و جوارح نمى‏كند و آنها رامقيد به طاعت نمى‏نمايد و از معاصى باز نمى‏دارد.

و چنين خوفى، خوف نيست‏بلكه حديث نفس و حركت‏خاطر است و وجود وعدم آن مساوى است.و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد كه‏منجر به نااميدى و ياس از رحمت‏خدا گردد، و اين حد ضلال و كفر است. «لا يياس من‏روح الله القوم الكافرون‏». (31)

و شكى نيست كه: چون خوف به اين حد رسد آدمى رااز عمل و طاعت‏باز مى‏دارد، زيرا كه تا اميد نباشد خاطر را نشاطى، و دل را شوقى‏نيست.و چون نشاط و شوق بر طرف شد كسالت روى مى‏دهد و آدمى از عمل بازمى‏ماند.

و چنين خوفى محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است.بلكه اصل‏خوف بالحقيقه چون ناشى از عجز و بيچارگى، و از جهل به عاقبت كار خود حاصل‏است، عين نقص و قصور است، زيرا كه كمال حقيقى، چيزى است كه: از براى خدانتوان ثابت كرد، مانند علم و قدرت و امثال اينها.و ليكن هرگاه واسطه بر طرف شدن‏نقصى بدتر كه ارتكاب معاصى و رسيدن به فضائل ديگر شود به اين جهت كمال مى‏شود.

پس هر خوفى كه اين فوايد بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود.بلكه بسا باشد كه‏باعث موت يا مرض يا فساد عقل گردد.و اين مانند آن است كه: در تاديب هر طفل اورا چنان بزنند كه بميرد يا عضوى از آن را بشكنند.

فصل پنجم: كيفيت تحصيل صفت‏خوف از خدا - جل جلاله -

چون فضيلت‏خوف را دانستى و شرف آن را شناختى بايد در صدد تحصيل آن‏برآئى و خود را به آن صفت‏بيارائى.و به چند طريق تحصيل خوف از خدا بايد كرد.

ابتدا اين مطلب را با مثالى توضيح مى‏دهيم و آن، اين است كه: هرگاه شيرى قوى‏پنجه در راهى خفته باشد كسى كه از بودن شير در آنجا خبر ندارد بى‏باك رو به آن راه‏مى‏رود.و همچنين آنكه بودن شير را مى‏داند وليكن سبعيت و درندگى شير را نيافته‏است از آن احتراز نمى‏كند.و بسا باشد كه: اندكى حكايت‏حمله و درندگى آن را شنيده‏و ليكن چون مدتى از آن گذشته ملتفت آن نيست، و به اين جهت نمى‏ترسد.و گاه است‏كه: از همه اينها مطلع، و ليكن به شمشير، يا قوت خود مغرور است و به اين سبب از آن‏حذر نمى‏نمايد.

پس كسى كه از شير خبر ندارد، يا حمله و قوت شير را نمى‏داند بعد از آنكه مطلع بروجود او يا بر سبعيت او شود و يقين به اينها كرد خايف مى‏گردد و رو از آن رامى‏گرداند.و بسا باشد كه از درندگى شير اطلاعى نداشته باشد و ليكن ببيند كه ارباب‏عقول و مدرك چون به آنجا مى‏رسند فرار مى‏كنند او نيز به تقليد از ايشان فرار مى‏كند،مانند طفلى كه مارى را ببيند، گاه باشد كه ست‏به جانب او دراز كند كه آن را بگيرد وبازى كند، و ليكن هر گاه پدر او حاضر باشد و مى‏ترسد و مى‏گريزد و چون طفل پدر رامشاهده مى‏كند كه مى‏لرزد و راه گريز مى‏جويد، خوف بر آن طفل نيز غالب مى‏شود وبا پدر فرار مى‏كند.

و كسى كه حكايت درندگى شير را اندكى شنيده و ليكن چون كم شنيده ملتفت نيست‏هر گاه كسى او را متذكر كند و نقل حمله‏هاى شير و دريدن او را به او تجديد كند خايف‏مى‏گردد و خود را محافظت مى‏نمايد.

و كسى كه به قوت يا شمشير خود مغرور است اگر متذكر اين شود كه گاه است‏شمشير خطا كند يا كارگر نشود، و قوت او از من زيادتر باشد، يا حادثه‏اى روى دهد كه‏باعث ضعف من شود، در مقام حذر بر مى‏آيد.

و چون اين را دانستى معلوم مى‏شود كه سبب كمى خوف از خدا يكى از سه چيزمى‏شود:

اول: از بى‏خبرى از عظمت و جلال خدا، و جهل به مؤاخذه و عقاب روز جزا، و سستى اعتقاد، و ضعف يقين در اينها.

دوم: از غفلت و فراموشى از محاسبه روز قيامت، و بى التفاتى به «اهوال‏» (32) وعذابهاى آن روز پر وحشت.

سوم: از اطمينان و خاطر جمعى به رحمت پروردگار، يا مغرور شدن به طاعات واعمال خود.

و معالجه هر يك از اينها از مثالى كه گفتيم معلوم مى‏گردد.

و خلاصه آنكه به چهار طريق مى‏توان صفت‏خوف را تحصيل نمود:

اول آنكه: سعى نمايد در تحصيل يقين و قوه ايمان به خدا و روز جزا و بهشت ودوزخ و حساب و عقاب، و چون يقين درست‏به اينها تحصيل كرد از دوزخ خائف، وبه بهشت اميدوار مى‏گردد.و اين باعث مى‏شود كه در دنيا صبر بر مشقت و زحمت كند.

و چون قوه صبر از براى او حاصل شد او را به مجاهده و ذكر خدا و طاعت و عبادت‏وا مى‏دارد.و به سبب ذكر و فكر، انس به پروردگار، و معرفت او حاصل مى‏شود.ومعرفت و انس، باعث محبت‏خدا، و رضا به مقدرات او مى‏شود.و ساير مقامات مقربين‏از براى او ميسر مى‏شود.پس يقين، منشا همه صفات حسنه، و باعث وصول به جميع‏مراتب محموده است.

دوم آنكه: پيوسته متفكر اهوال روز حساب، و متذكر انواع عقاب بوده، مرگ را درپيش نظر بدارد، و صعوبت عالم برزخ را تصور نمايد، و مؤاخذه روز قيامت رانصب العين خود سازد، و اهوال عرصه محشر و جزاى گناهكاران را استماع نمايد، واخبار و آثارى كه در بيان شدايد و اهوال روز حساب رسيده ملاحظه كند.

سوم آنكه: مشاهده اهوال خائفين از خدا را نمايد، و حكايات خوف انبياء و اولياءرا گوش كند، و ملاحظه كند خوف ايشان از پروردگار به چه حد بوده و به فكر كار خودافتد.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

«هيچ وقت جبرئيل - عليه السلام - به نزد من نيامد مگر اينكه از خوف پروردگار مرتعش و لرزان بود» . (33)

روزى آن حضرت از جبرئيل سئوال كرد كه:

«چرا ميكائيل را هرگز خندان نمى‏بينم؟ عرض كرد كه: از روزى كه آتش جهنم خلق شده ميكائيل نخنديده‏» . (34)

و مروى است كه

«ابراهيم خليل الرحمن كه خلعت‏خلتش در بر، و افسر كرامتش بر سر بود، چون به نماز ايستادى صداى دل او به قدر يك ميل راه رفتى‏» . (35)

«از داود پيغمبر ترك اولائى صادر شد تا زنده بود بر خود نوحه مى‏كرد و پيوسته شغل او گريه و زارى بود.روزى متذكر خطاى خود شد بى‏اختيار فرياد كرد و از جاى‏خود جسته دست‏بر سر نهاد و سر به كوه و بيابان گذاشت و نوحه و گريه مى‏نمود، به‏حدى كه سباع و درندگان بر دور او جمع شدند.گفت: بر گرديد من شما را نمى‏خواهم،من طالب كسانى هستم كه بر گناه خود گريانند. مردم به او مى‏گفتند كه: تا چند مى‏گريى‏و خود را رنجه مى‏دارى؟ مى‏گفت‏بگذاريد كه گريه كنم پيش از آنكه روز گريه كردنم‏سرآيد، و پيش از آنكه استخوانهايم را خورد كنند و شعله در احشاى من افكنده‏ملائكه غلاظ و شداد را به گرفتن من امر كنند» . (36)

«يحياى معصوم چون به نماز ايستادى چنان گريستى كه درخت و كلوخ از گريه او به‏گريه در آمدى، و پدر بزرگوارش زكريا بر حال او گريه كردى تا بيهوش شدى.و يحيى‏هميشه از خوف خدا گريان بود تا از اشك چشمش گوشت روى او ريخت و دندانهايش‏از زير پوست نمايان شد، مادرش دو قطعه كرباس بر دو گونه او گذاشت تا آب چشمش‏به جراحت گونه‏اش نرسد، چون به نماز ايستادى اين قدر گريستى كه آن كرباس در آب‏چشمش غرق شدى، مادرش آن را برداشتى و فشردى، چون يحيى مى‏ديد كه مادرش‏آنها را مى‏فشارد و آب از دستش جارى است آهى مى‏كشيد و مى‏گفت: اى خدا اين‏اشك چشم من است و اين مادر من است و من بنده‏توام و تو ارحم الراحمينى‏» . (37)

و خوف خاتم انبياء به مثابه‏اى بود كه قد مباركش خم شده بود، چنانكه چون راه‏رفتى مردمان گمان كردندى كه به رو در مى‏افتد. و حتما شنيده‏اى كه سيد اولياء شبى‏هفتاد مرتبه از خوف خدا بيهوش مى‏شد.و چنانچه فقرات مناجات آن بزرگوار راملاحظه نمائى و عبارات ادعيه سيد الساجدين را بشنوى مرتبه خوف و خشيت ايشان راخواهى دانست.پس بعد از آنكه خوف ايشان با وجود مرتبه عصمت‏به اين حد باشدمعلوم است كه امثال ما چگونه بايد باشيم.

چهارم آنكه: تامل كند كه فهميدن حقايق قضا و قدر الهى و ادراك كند امورخداوندى در قوه بشر نيست و هيچكس را از آنچه در پس پرده است‏خبر نيست، پس‏حكم كردن به آنچه به ظن و تخمين مى‏آيد غلط، چه جاى قطع و يقين، پس به طاعت‏و ايمان خود خرسند شدن نيست مگر از بيخردى و بيخبرى.بلكه اگر كسى همه خيرات از براى او حاصل، و از دنيا بالمره گسيخته و منقطع باشد، و بالكليه در خدمت‏خدامشغول بوده باشد خاتمه خود را چه مى‏داند؟ و از آخر كار خود چه خبر دارد؟ وچگونه مطمئن مى‏شود كه دفتر حال او برنگردد، و احوال او متبدل نشود؟ ! و حال آن‏كه گفته‏اند: گردش دل آدمى شديدتر است از گردش آب جوشان در ديگ.و پروردگارمقلب القلوب مى‏فرمايد:

«ان عذاب ربهم غير مامون‏». (38)

خلاصه معنى آنكه: كسى از آدميان از عذاب خداايمن نيست، پس انسان بيچاره كجا و اطمينان خاطر كجا! چه جاى نشستن و چه جاى‏خاطر جمع شدن است! بايد بر خود گريه كنيم و بر احوال خويش نوحه نمائيم.

ديده‏ها بر ديگرى چون ميگرى مدتى بنشين به خود خون ميگرى

هر كجا نوحه كنند آن جا نشين زانكه تو اولى ترى اندر حنين

علت نترسيدن از سوء خاتمه

قبل از اين مذكور شد كه بالاترين خوفها، خوف سوء خاتمه است.و از براى آن‏اسباب بسيار است، و مرجع همه آنها سه چيز است:

اول: كه از همه بدتر است آن است كه در وقتى كه سكرات مرگ ظاهر شود واحوال آن نمايان گردد، در عقايد آدمى خللى هم رسد و شك يا انكارى در بعضى ازعقايد در دل او حاصل شود، و اين حجابى گردد ميان خدا و بنده، كه باعث عذاب‏مخلد، و زيانكارى ابد، و دورى دائمى از درگاه خدا گردد، و به كفر از دنيا رحلت كند.

و مى‏تواند شد كه آدمى به امرى كه خلاف واقع باشد اعتقاد كند و در وقت مردن‏خلاف آن بر او ظاهر شود، و به اين سبب تشكيك در ساير عقايد صحيحه خود كند وكافر گردد.زيرا كه در ابتدا، اعتقاد او به همه يكسان بود، پس چون ملاحظه كند كه يكى‏از آنها خطاست اطمينان او از ساير عقايد خود نيز بر طرف مى‏گردد.

چنانكه گويند فخر رازى روزى مى‏گريست.از سبب گريه او پرسيدند.گفت: حال‏هفتاد سال است كه در مساله‏اى بنوعى اعتقاد داشتم امروز دانستم كه باطل بوده، از كجاكه ساير عقايد من چنين نباشد.

و بالجمله - العياذ بالله - كسى كه به اين خطر افتد و پيش از آنكه رفع تشكيك اوبشود و ايمان از براى او حاصل بشود از دنيا برود كافر رفته است.و بلهائى كه ايمان به‏خدا و رسول و روز حساب بر سبيل اجمال دارند و اين در قلب ايشان رسوخ كرده است از اين خطر دورترند.

و از اين جهت است كه وارد شده است كه:

اكثر اهل بهشت‏بلها خواهند بود. (39)

و به اين سبب در شريعت مقدسه منع شده است از: غور در بحث و نظر در خدا وصفات او.و سر در اين، آن است كه بلها آنچه را از شرع رسيده است چون اعتقادكردند و فراگرفتند، بر آن باقى مى‏مانند.و چون ذهن ايشان از فهميدن شبهات قاصر، وبه تشكيك و ترديد معتاد نشده‏اند، در دل ايشان شك و شبهه خلجان نمى‏كند.

و خلاف كسانى كه در فكر و بحث فرو رفته و عقايد خود را از عقول قاصره خوداخذ كرده‏اند، و با فكر سست‏خود عقيده‏اى را به دست آورده‏اند، كه ايشان را ثبات‏قدمى در اعتقادى نيست، زيرا كه عقول ناقصه، از فهميدن اكثر عقايد دينيه عاجز، وادله‏اى را كه ترتيب مى‏دهند مضطرب و متعارضند.و از بحث و فكر، درهاى شك‏و شبهه گشوده مى‏شود.پس ذهن ايشان هميشه معركه شكوك و شبهات است، گاهى‏اعتقادى مى‏كنند و به آن اطمينان بهم مى‏رسانند بعد از آن در دليلش تشكيك، و اعتقادايشان ضعيف مى‏شود.و پيوسته در حيرت و اضطراب و تشكيك و اشتباهند.

پس اگر به اين حالت‏سكرات مرگ، ايشان را دريابد چه استبعاد دارد كه در بعضى‏از عقايد دينيه شك نمايند؟ ! و ايشان مانند كسى هستند كه: در كشتى شكسته نشسته باشدو كشتى او در گرداب افتاده، موجى آن را به موجى ديگر اندازد.و غالب اين است كه‏چنين كسى غرق مى‏شود.

و از نصير الدين طوسى، كه از اعاظم متكلمين است منقول است كه گفت: هفتاد سال‏در علوم عقليه فكر كردم و كتابهاى بسيار در آنها تصنيف كردم و بيش از اين نيافتم كه‏اين مخلوقات را خالقى است، و در اين هم يقين عجوزه‏هاى قبيله از من بالاتر است.

پس طريق صحيح آن است كه: همه كس اصل ايمان و عقايد خود را از صاحب‏وحى اخذ كند.و باطن خود را از صفات ذميمه و اخلاق خبيثه پاك سازد.و به اعمال‏صالحه و طاعات مشغول گردد.و متعرض تفكر در آنچه از طاقت او بيرون است‏نگردد، تا الطاف ربانيه او را دريابد.

دوم: از اسباب سوء خاتمه آن است كه: ايمان آدمى ضعيف باشد و به سبب ضعف‏ايمان و عقيده، دوستى خدا در دل او كم باشد، و دوستى دنيا و اهل و عيال و منصب ومال بر دوستى خدا غالب باشد.پس چنين كسى به تدريج محبت دنيا بر او غلبه مى‏كند تابه جائى مى‏رسد كه دوستى خدا در نهايت كمى مى‏شود.و از آن، چيزى كه اثرى در مخالفت نفس اماره و شيطان كند باقى نمى‏ماند.و از اين جهت دل او تاريك و سياه‏مى‏شود.و گرفتگى و افسردگى در آن هم مى‏رسد.و قساوت آن را فرا مى‏گيرد.وتاريكى گناهان بر آن متراكم ميشود.و بالكليه نور ايمان از آن بر طرف مى‏شود.

پس چون سكرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود كه: حال بايد از دنيا مفارقت‏كند، و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترك كند، و اين فعل را از خدامى‏داند، لهذا آن قليل دوستى خدا هم كه باقى مانده تمام مى‏شود.بلكه مبدل به بغض وانكار مى‏گردد، زيرا كه چنان مى‏داند كه: خدا ميان او و ميان مال و فرزند و اهل و عيال‏و ساير آنچه دوست دارد جدائى افكنده است.و دوستى بسيار هم با خدا ندارد كه به‏قضاى او راضى باشد.پس در دل او انكار و كراهت، بلكه بغض و عداوت داخل‏مى‏شود.چنانكه هرگاه كسى يكى از فرزندان خود را اندك دوستى داشته باشد و مالى‏داشته باشد، كه در نزد او از آن فرزند عزيزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف كند آن‏قليل دوستى او به عداوت مبدل مى‏شود.

پس هر گاه چنين كسى در حالت انكار و بغض بميرد بر سوء خاتمه مرده است، ووارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گريخته خشمناكى كه او را به قهر گرفته باشند و به نزدمولاى خود برند.

پس بر هر كسى لازم است كه سعى كند كه دوستى خدا بر دل او غالب باشد و هيچ‏چيز را از او دوست‏تر نداشته باشد تا در وقت مردن از اين قسم سوء خاتمه نجات يابد.

و حق - سبحانه و تعالى - به اين قسم سوء خاتمه در كتاب كريم اشاره فرموده‏اند كه:

«قل ان كان ابائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مسكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره‏» (40)

يعنى: «بگو به مردمان كه اگر پدران شما و فرزندان شماو برادران شما و زنان شما و اقارب و خويشان شما و مالهايى كه كسب كرده‏ايد، وتجارتى كه از كسادى و ناروائى آن مى‏ترسيد، و خانه‏هايى كه آنها را پسنديده‏ايد، درنزد شما محبوب‏تر است از خدا و رسول خدا و جهاد كردن در راه خدا پس منتظر باشيدتا امر خدا بيايد» .

يعنى سكرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بيهوشى مرگ شما را فرا گيرد در آن وقت‏ضرر زيادتى دوستى امور دنيويه و كمى دوستى خدا و رسول - صلى الله عليه و آله - معلوم خواهد شد.

سوم: از اسباب سوء خاتمه: كثرت معاصى و پيروى شهوات نفسانيه است، زيرا كه‏سبب متابعت‏شهوات، و فرو رفتن در معاصى و سيئات، غلبه شهويات، و رسوخ آنها دردل است.و سبب آن نيست مگر بسيارى الفت و عادت به آنها.و هر چه را كه آدمى به‏آن الفت گرفت و عادت كرد، در وقت مردن همان به خاطر او مى‏رسد و در نزد اومتصور مى‏شود.

پس اگر بيشتر ميل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنيا دل او متوجه‏طاعت مى‏شود.و اگر اكثر همت او مقصور بر معاصى و گناهان بوده، ياد آنها در وقت‏مردن حاضر مى‏شود.و كسى كه بيشتر شغل او مسخرگى و استهزاء باشد در آن وقت‏مشغول آن مى‏گردد.و همچنين در جميع شغلها و عملهايى كه در مدت عمر متوجه آنها بوده.

پس كسى كه بيشتر فكر و ذكر او در معصيت و گناه بوده بسا باشد كه در وقت‏مردن، شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر اين حال قبض روح اوشود.و اين حالت، حجابى شود ميان او و ميان پروردگار.و كسانى كه دل آنها به‏شهوات مايل، و معاصى و سيئات بر ايشان غالب است‏به اين خطر نزديك‏اند«اعاذنا الله سبحانه منه‏». (41)

و سر در اين، آن است كه بيهوشى‏اى كه پيش از مرگ حاصل مى‏شود شبيه به خواب‏است، پس همچنان كه آدمى در خواب احوالى را كه به آنها الفت كرده و عادت نموده‏مى‏بيند، و چيزهايى كه شباهتى به آنچه در بيدارى ديده، ندارد هرگز در خواب‏نمى‏بيند. چنانچه كور مادرزاد هرگز روشنائى و رنگهاى مختلفه را در خواب مشاهده‏نمى‏كند.و كسى كه تازه به حد بلوغ رسيده باشد و محتلم شود، صورت مجامعت‏به‏خواب او نمى‏آيد.و همچنين در وقت‏سكرات مرگ و بيهوشى پيش از مرگ، كه‏مشابه خواب است‏به غير از آنچه به آن معتاد شده و الفت گرفته به نظر او نمى‏آيد.

و بسا باشد كه به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثل مى‏شود ودر آن وقت ميل به آن مى‏كند، و به اين خيال قبض روح مى‏شود، و به سوء خاتمه ازدنيا مى‏رود.

و بدان كه همچنان كه بسيار مى‏شود كه در بيدارى چيزهايى به خاطر او مى‏گذرد كه‏سبب آن را نمى‏داند، همچنين در خواب و وقت مردن چيزهايى به خاطر او مى‏آيد كه‏به باعث آن ملتفت نمى‏گردد.و گاه است كه سبب آنها را بعد از التفات مى‏توان يافت،مثل اينكه صورت جميلى را مى‏بيند و به مناسبت آن به فكر صورت خوب ديگر مى‏افتد.يا صورت خوبى را مى‏بيند به ضديت آن، صورت بسيار بدى را متذكر مى‏شود.

يا اسبى را ملاحظه مى‏كند و به واسطه آن، شخصى كه وقتى سوار آن بوده به خاطرش‏مى‏آيد.

و بسيار مى‏شود كه بعضى چيزها به خاطر مى‏گذرد كه هر چند تامل كند سبب آن رانمى‏فهمد، و حالت‏خواب و سكرات مرگ نيز چنين است.

راه محافظت‏خاطر از معاصى در وقت مردن

و كسى كه خواهد وقت مردن خاطر او از معاصى و شهوات محفوظ، و اصلا به فكرآنها نيفتد بايد كه در تمامى عمر خود مشغول مجاهده بوده كه نفس خود را از معصيت‏باز دارد.و ريشه شهوات را از دل خود بكند.و مواظبت‏بر علم و عمل نمايد.و باطن‏خود را از فكر مشاغل دنيويه بپردازد.و دل خود را محل محبت‏خدا و انس به او سازد.

و اين را ذخيره هنگام مردن خود كند، زيرا كه هر كسى بر حالتى كه زندگانى كرد مى‏ميرد.و بر حالتى كه مرد محشور مى‏شود.و به تجربه رسيده و مكرر مشاهده شده كه‏هر كسى در وقت مردن، دل او مشغول امرى بوده كه در زندگانى بيشتر متوجه آن بوده و آثار آن از او به ظهور مى‏رسد.

و به اين جهت است كه معظم خوف اهل معرفت از اين قسم خوف سوء خاتمه‏است، كه مى‏ترسند در وقت مردن افكار رديه و خواطر مذمومه به خاطر ايشان خطوركند و بر اين حال بميرند، و همين حجاب ميان آنها و پروردگار گردد، زيرا كه خلجان‏افكار، بالكليه داخل در تحت اختيار آدمى نيست، اگر چه بسيارى عادت مدخليتى تمام‏دارد.و از اين جهت است كه: اگر كسى بخواهد غير از انبياء و ائمه - عليهم السلام - رادر خواب نبيند، و سواى عبادت و طاعت را در رؤيا ملاحظه نكند ميسر او نمى‏گردد،اگر چه مواظبت‏بر صلاح و طاعت در اين خصوص بى‏اثر نيست.و از اين، معلوم‏مى‏شود كه اگر آدمى در نفس آخر، كه روح با آن بيرون مى‏رود سالم نماند همه اعمال‏حسنه او ضايع و بى‏فايده است.و سالم ماندن در آن نفس، با اينكه دل جولانگاه‏خواطر باشد و در امواج افكار مضطرب باشد در نهايت اشكال است.

و به اين جهت است كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

«مردى‏پنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را مى‏كند تا اينكه ميان او و بهشت‏به قدردوشيدن شترى باقى نمى‏ماند و خاتمه او به آنچه از براى او مقدر شده مى‏شود» . (42)

و معلوم است كه در اين مقدار وقت، عملى ديگر كه باعث‏شقاوت شود نمى‏تواندسر زند مگر افكار رديه كه چون برق خاطف در گذرند.

و به اين سبب گفته‏اند كه: «تعجب نمى‏كنم از كسانى كه در دنيا هلاك شدند كه‏چگونه هلاك شدند، و ليكن تعجب مى‏كنم از كسانى كه نجات يافتند كه چگونه نجات‏يافتند» (43) .

و در حديث رسيده است كه: «چون روح بنده مؤمن را بر خير و اسلام بالا برند،ملائكه تعجب مى‏كنند و مى‏گويند: چگونه نجات يافت از دنيائى كه نيكان ما در آنجا فاسد شدند» . (44)

و از اينجا سر فرموده حضرت ظاهر مى‏شود كه فرمودند: «مردم همه اهل هلاكت‏اند مگر علماء، و علماء همه اهل هلاك‏اند مگر عمل كنندگان به علم خود، و عمل كنندگان‏همه اهل هلاكت‏اند مگر مخلصين، و مخلصين هم بر خطر عظيم و در محل تشويش و بيم‏اند» . (45)

و به جهت اين خطر عظيم و تشويش و بيم مرتبه شهادت در راه خدا مطلوب، ومرگ «مفاجات‏» ، (46) ناگوار است، زيرا كه بسا باشد كه مرگ مفاجات، در وقتى اتفاق افتدكه خاطر آدمى ملتفت‏به فكر بدى باشد.

و اما در شهادت در راه خدا، در حالى قبض روح مى‏شود كه در دل بجز محبت‏خداامرى باقى نماند، زيرا كه: كسى به امر خدا و رسول رو به ميدان كارزار مى‏آورد كه‏مرگ را به جهت رضاى ايشان بر خود نوشته است.و از اينجا معلوم مى‏شود كه قتلى كه‏سبب شهادتى كه مذكور شد نباشد باعث اطمينان از اين خطر نمى‏گردد، اگر چه به ظلم‏كشته شده باشد، يا به جهاد رفته باشد و ليكن مقصود او رضاى خدا و رسول او نباشد.

پس بر هر كسى لازم است كه سعى نمايد كه از اين خطر عظيم نجات يابد.و خاتمه‏او به خير، و عاقبت او به نيكوئى باشد.و آن به اين نوع مى‏شود كه در وقت مردن، دل‏او متوجه خدا و مملو از حب و انس او باشد، تا به رستگارى جاويد فايز گردد.و اين‏موقوف است‏بر مجاهده بسيار، تا نفس را از شهوات دنيويه باز دارد.و بالمره محبت‏دنيا را از دل بيرون كند. و از ارتكاب معاصى و ملاحظه احوال عاصيان و تصور و فكردر معصيت، غايت اجتناب را بكند.و از اهل معصيت، و شنيدن حكايات ايشان، نهايت احتراز را لازم شمارد.و بلكه محبت هر چيزى كه غير از خداست از دل بيرون كند.وخانه دل را بالمره از ما سوى الله بپردازد، تا ياد خدا ملكه او شود.و بدون اين، مطمئن ازاينكه خاتمه به خير خواهد بود نمى‏توان شد.

بلى دانستى كه بيهوشى‏اى كه نزديك مردن هم مى‏رسد حكم خواب را دارد.وملاحظه كن حالت‏خود را كه در اكثر اوقات خوابهائى كه مى‏بينى مطلقا در آن حالت‏در دل خود محبت‏خدا را نمى‏بينى.و به خاطرت نمى‏گذرد كه تو را خالقى است‏به‏صفات كمال آراسته.بلكه امور باطله و خيالات فاسده‏اى كه به آنها انس گرفته‏اى درخواب مى‏بينى.و اگر - نعوذ بالله - در هنگام قبض روح، دل تو مشغول چيزى از اموردنيويه بوده باشد و ملتفت معرفت‏خدا و در بهجت و سرور از محبت او نباشى بعد ازمردن هميشه بر اين حال خواهى بود، و زيانكارى ابد، و شقاوت سرمد نصيب توخواهد شد.

پس اى دوست! از خواب غفلت‏بيدار، و از مستى طبيعت هشيار شو.دوستى دنياى‏دنيه را از دل خود بيرون كن.و دل خود را به محبت انس پروردگار آباد ساز.از دنيائى‏كه خانه عاريت است‏به قدر ضرورت قناعت كن.و از منزلى كه بايد رفت، به مقدارحاجت كفايت نما.از غذا و طعام تو را اين قدر بس است كه حفظ حيات كند، و زياده‏خوردن آدمى را از قرب پروردگار دور، و از بساط قرب عزت مهجور مى‏سازد.و ازجامه به قدرى كه ساتر بدن باشد تو را كافى است، و افزون از آن انسان را از كار آخرت‏باز مى‏دارد.و از مسكن و خانه آن قدر كه تو را از باران و آفتاب محافظت كند كفايت‏مى‏كند، و ازين بيشتر، خانه جاويد را خراب مى‏كند.

و اگر به اينها كسى ساخت، يمكن كه به كار آخرت پرداخت.و اگر از اين تجاوزنمايد شغل او در دنيا بسيار، و دل او هر لحظه به فكرى گرفتار مى‏گردد.و هر دمى‏غمى، و هر ساعتى محنتى، هر نفسى مشغله‏اى، و هر زمانى در مرحله‏اى خواهد بود.

بركات اوقات او به فكر اين و آن تلف مى‏شود، و وقت و فرصت‏بر طرف.

و بعد از آنكه مشاغل دنيويه را از خود دور كنى متوجه دل خود باش، و لحظه‏اى‏از آن غافل مشو تا به هر وادى نيفتد.و سعى كن كه پيوسته در فكر و ذكر خدا باشد و بااو انس گيرد، كه به واسطه آن به بهجت ابديه و سعادت دائميه فايز گردد.

و چگونه عاقل دست از چنين مرتبه‏اى بر مى‏دارد به جهت مشغول شدن به فضول‏دنيا و امور خسيسه اين عاريت‏سرا، كه نه آن را بقائى، و نه با كسى وفائى كرده.كسى‏زياده از نصيب خود نخورده، و از اينجا چيزى با خود همراه نبرده.

بند بگسل باش آزاد اى پسر چند باشى بند سيم و بند زر

گر بريزى بحر را در كوزه‏اى چند گنجد قسمت‏يك روزه‏اى

پى‏نوشتها:


1. درخشان، آشكار

2. فاطر، (سوره 35)، آيه 28.

3. احياء العلوم، ج 4، ص 135، به نقل از صحيح بخارى.و محجة البيضاء ج 7، ص 270.

4. رك: بحار الانوار، ج 41، ص 11.

5. بخل

6. دعاى كميل.رك: مصباح المتهجد شيخ طوسى ره، ص 778

7. حسابگران.

8. او شيخ الاسلام، عبد الله بن محمد بن على انصارى هروى است، كه در سال 396 به دنيا آمده و در سال‏481 از دنيا رفته است.و از عرفاى بزرگ بشمار مى‏رود.و كتاب «منازل السائرين‏» ، و «صد ميدان‏» ، از تاليفات اواست.جهت اطلاع بيشتر، رك: معجم المؤلفين، ج 6، ص 133.و روضات الجنات، ج 5، ص 115.و ريحانة الادب، ج 2، ص 169.

9. كافى، ج 1، ص 444، ح 16

10. كافى، ج 1، ص 154، ح 3.

11. مؤنث منيع: استوار و بلند.

12. فاطر، (سوره 35)، آيه 28.

13. اعراف، (سوره 7)، آيه 154.

14. بينه، (سوره 98)، آيه 8

15. انفال، (سوره 8)، آيه 2.

16. آل عمران، (سوره 3)، آيه 175.

17. نازعات، (سوره 79)، آيه 40 و 41.

18. الرحمن، (سوره 55)، آيه 46.

19. بحار الانوار، ج 70، ص 379، ح 28 (با اندك تفاوتى) .و كنز العمال، ج 3، ص 150، ح 5919.

20. كافى، ج 2، ص 68، ح 3.

21. احياء العلوم، ج 4، ص 140

22. بحار الانوار، ج 70، ص 378، ح 23.

23. احياء العلوم، ج 4، ص 142.

24. احياء العلوم، ج 4، ص 142.

25. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 505

26. كافى، ج 2، ص 235 و 236 ح 21 و 22.

27. كافى، ج 2، ص 71، ح 12.

28. كافى، ج 2، ص 68، ح 2.

29. طولانى شدن.

30. رك: كافى، ج 2، ص 67- 71.و بحار الانوار، ج 70، ص 323- 401

31. «از رحمت‏خدا جز قوم كافر مايوس نمى‏شوند» .يوسف، (سوره 12)، آيه 87.

32. جمع هول: ترس، وحشت.

33. محجة البيضاء، ج 7، ص 305.و احياء العلوم، ج 4، ص 157.

34. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 224

35. احياء العلوم، ج 4، ص 158.

36. محجة البيضاء، ج 7، ص 306.و احياء العلوم، ج 4، ص 158.

37. رك: امالى شيخ صدوق، ص 32، (مجلس 8)، با اختلافى در الفاظ و عبارات.و احياء العلوم ج 4، ص 159

38. معارج (سوره 70) آيه 28

39. بحار الانوار، ج 5، ص 128.مراد از بله و بلها كسى است كه: ذاتا تمايل به كارهاى خير داشته و از شر وفساد غافل باشد رك: مجمع البحرين، ماده بله

40. توبه، (سوره 9)، آيه 24

41. خداوند سبحان ما را از آن حفظ فرمايد

42. احياء العلوم، ج 4، ص 155، به نقل از صحيح مسلم.و محجة البيضاء، ج 7، ص 302

43. احياء العلوم، ج 4، ص 155.و محجة البيضاء، ج 7، ص 301.

44. احياء العلوم، ج 4، ص 155.و محجة البيضاء، ج 7، ص 301.

45. احياء العلوم، ج 4، ص 156.و محجة البيضاء، ج 7، ص 303.

46. ناگهانى.