آيات آفاق: مشاهده
قدرت پروردگار در كره زمين
و چون اندكى از عجايب نفس و بدن خود را دانستى قياس كن بر آن عجايب زمينىرا كه
مسكن و ماواى توست از بلنديهاى آن و پستيها و كوهها و صحراها و رودها ودرياها و
معمورهها و بيابانها و چمنها و بستانها و شهرهاى عظيمه و جزيرههاى كثيره، ومعادن
و جمادات و نباتات و حيوانات.و اگر ديده بصيرت بينا باشد در هر جزوى ازاجزاى آن از
عجايب قدرت و بدايع حكمت، آن قدر مشاهده كنى كه واله و حيرانشوى و يقين به عظمت و
جلال خالق آن نمائى.
آنگاه نظرى به كوهسار افكن و ملاحظه كن كه چگونه خالق بى چون آنها را بر
پاىداشته و اطراف زمين را به آنها استحكام داده و از زير سنگهاى تيره آن
چشمههاىآب گواراى صاف بر روى زمين روان كرده و بسى جواهر قيمتى كه مقومان عالم
ازقيمت آن عاجز مىگردند در آنها مخزون نموده.و چقدر معادن در آنها خلق كرده كهاگر
يكى از آنها نبودى نظام معيشت انسان تمام نشدى.و در هر جا كه قابل آبادى واجتماع
مردم بود نزديكى آن را از اين معادن خالى نگذاشتى تا امر ايشان مختل نگردد.
و هر كدام كه احتياج به آن بيشتر بود چون نمك و مانند آن را نزديكتر و وافرتر
آفريد.
انواع گياهان و
فوائد آنها
و زمانى تامل كن در انواع گياهها كه از حد و حصر افزون و از حساب و شمارهبيرون
است، هر يك را شكلى و رنگى و طعمى و بوئى و منفعتى و خاصيتى، يكى غذاىبدن مىشود،
ديگرى قوت تن، آن يك زهر جانگزا و اين يك ترياق فرحافزا، آن جانمىستاند و اين
روح مىبخشد.يكى خواب مىآورد و يكى خواب را از ديده مىبرد،يكى مفرح جان و يكى
باعث اندوه بىپايان، اين سرد است و آن گرم، اين خشك استو آنتر، با آنكه همه از
يك زمين روئيده و از يك چشمه آب نوشيده.زنهار تا ديو تراوسوسه نكند كه اين اختلافات
تخم آنها است.در استخوان خرمايى نخل بلند باخوشههاى خرما، كى بود؟ و در دانه
گندمى، چندين خوشه و در هر خوشه زياده از صددانه كي ديده.
درختان و شكوفايى
آنها
و ساعتى بنگر در درختان كه چون آب به ايشان رسد چگونه جميع اجزاى آنها تازهو
خرم و سبز و با طراوت مىگردد، و آب به يك نسبتبه جميع ريشه و ساقه و برگ و شكوفه
و ميوه آن مىرسد و بالسويه ميان آنها قسمت مىگردد.و از آن پى ببر بهقسمتكننده
آن و بخند بر ادراك احمقانى چند كه اين حكمتهاى ظاهره و مصالح بينهرا نسبت مىدهند
به چيزى كه نه از وجود خود خبر دارد و نه از ذات خود، نه افعالخود را مىشناسد و
نه صفاتش را.
اصناف حيوانات
و لحظهاى تامل كن در اصناف حيوانات كه كميت آنها را بجز خالق آنها
احدىنمىداند از مرغان و سباع و بهايم و وحوش و حشرات.هر يك را چگونه ساختن خانه
ومنزل ياد داد و تحصيل قوت و آب و دانه تعليم كرد.راه مجامعت نر و ماده را به
ايشاننمود و تربيت نسل بچه را به ايشان آموخت.آنچه را انسان به آن محتاج بود رام
وفرمانبردار او گردانيد، و آنچه را به آن احتياجى نبود وحشى كرد.و در هر يك،
ازعجايب و مصالح اين قدر آفريد كه عقلها حيران مىماند، عنكبوت را نگر كه
چگونهخانه خود را مشبك مىسازد و آن را دام پشه و مگس مىنمايد و در كنجى
كمينمىنشيند تا چون مگسى در آنجا افتاد آن را صيد مىكند و غذاى خود را
مىسازد.ومگس را ببين كه از مسافتبعيده بوى شيرينى را مىفهمد و بر آن حاضر
مىشود.
عجايب درياها
و چون شمهاى از قدرت كامله آفريدگار را در زمين دانستى قدمى به درياها گذار
وببين كه عجايبى كه در آنجاست اضعاف عجايب زمين است، و هر حيوانى كه بر روىخاك هست
مانند آن نيز در درياها يافت مىشود.و به علاوه حيواناتى ديگر كه مثلآنها در خاك
نيست در آنجا حيواناتى است كه به قدر شهرى عظيم و جزيرهاى بزرگ.
و گاه مسافرين او را جزيره تصور كرده كشتى را در آن لنگر مىافكنند.و علما
درعجايب درياها كتابهاى بسيار ساخته و دفاتر بىشمار پرداختهاند و عشرى از اعشار
آنرا نتوانستهاند بيان كنند.
تفكر در كرات آسمانى
و چون از سير درياها پرداختى چشمى بگشاى و به عالم هوا نظرى افكن از ابر و بادو
باران و برف و تگرگ و رعد و برق و صاعقه و «شهب» (1) و ببين كه ابر،
كه جسمى استخفيف، چگونه آب ثقيل را بر مىدارد و محافظت مىكند و بر شهرها و
درياها وبيابانها عبور مىكند، به نوعى كه قطرهاى از آن نمىريزد تا به محلى كه
مامور شده استدر آنجا مىايستد و آب را قطره قطره پىدرپى بر آنجا مىافكند، به
نوعى كه قطرهاى بهقطره ديگر بر نمىخورد تا به زمين رسند.و اگر «سواد هوشت»
(2) گشوده، باشد در هر قطرهخواهى ديد كه به قلم الهى و خط خداوندى نوشته كه:
«اين روزى فلان حيوان يا نصيبفلان مكان است» .
و چون شمهاى از قدرت الهى را در هوا ببينى سر به سوى آسمان كن و ديده بر اين
«طاق مينائى» (3) افكن و بگو:
«ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك» (4)
و زمانى تفحص از عجايب عالم افلاك كن، ساعتى تفكر در غرايب آنها نماى، ازآفتاب
درخشان و ماه تابان و ستارگان ثابته و سياره، كه هر يك را وضعى و هياتي، و هركدام
را اثرى و منفعتى است.
يكى از غرب، رو در شرق كرده يكى در شرق، كشتى غرق كرده
يكى حرف سعادت نقش بسته يكى سر رشته دولت گسسته
شده گرم از يكى، هنگامه روز يكى را شب شده، هنگامه افروز
همه دور شبان روزى گرفته به مقصد راه فيروزى گرفته
چنان گرماند در منزل بريدن كزين رفتن ندارند آرميدنز
رنج راهشان فرسودگى نه ميان را در دو بار آسودگى نه
گاهى مجتمعاند و گاهى متصل، زمانى متفرقاند و زمانى منفصل.هر يكى راحركتى خاص
و رفتارى مخصوص، چنان بر طبق فلك چيده شدهاند كه از ترتيب آنهاصور حيوانات و غير
آنها حاصل شده، (5) بلكه كم صورتى است در زمين كه شبيه آن درآسمان يافت
نشود.
و تامل كن در رفتار خورشيد، كه آن را رفتارى است كه به آن دوره فلك را دريكسال
تمام مىكند و به واسطه آن به وسط السماء نزديك و از آن دور مىشود.ورفتارى ديگر
است كه به جهت آن طلوع و غروب مىكند و دوره را در يك شبانه روزطى مىنمايد.و اگر
حركت اول نبودى جهان را چهار فصل به هم نرسيدى و نباتات وميوهها را نشو و نما حاصل
نگشتى.و اگر دوم را نبودى روز و شب از يكديگر جدانشدى و وقت راحت از هنگام كسب و
معيشت ممتاز نگشتى و ماه و سال وساعات و دقايق نبودى.و حساب معاملات، نظم و نسق به
هم نرسانيدى.
عظمت آسمانها
و اين افلاك و كواكب متحركه بدون ستون بر پاى داشته، با وجود اين عظمت كهجميع
عوالم سفليه را از زمين و درياها و كوهها و عالم هوا نسبتبه آسمان اول كمترنداز
قطرهاى در پيش درياى محيط.و اهل رصد بيان كردهاند كه: خورشيد به تنهائى ازصد و
شصتبرابر روى زمين بزرگتر است.و با وجود اين، عظمت آسمان پنجم سهمقابل عظمت آسمان
چهارم و آنچه در وسط آن است از آسمانها تا مركز زمين است.
و كوچكترين ستارهاى كه در آسمان مشاهده مىكنى هشت مقابل كل زمين است.
و با وجود اين بزرگى و عظمت، سرعتحركت آنها را ملاحظه كن و ببين كه چونابتداى
خورشيد از مشرق سر بر آورد به يك چشم بر هم زدن همه آن كه صد و شصتمقابل زمين است
از افق طلوع مىكند.پس سرعتحركت آنها به نحوى است كه در يكطرفة العين مسافت صد و
شصت مقابل همه روى زمين را طى مىنمايد.و از اين جهتبود كه چون سيد رسل - صلى الله
عليه و آله - از روح الامين - عليه السلام - پرسيد كه:
وقت زوال داخل شده؟ گفت: لا نعم، يعنى نه آرى.حضرت فرمود: اين چه جواببود؟ !
عرض كرد كه چون گفتم كه نه، پانصد سال راه را طى كرد و زوال داخل شد. (6)
پس اى برادر! از خواب غفلتبر آى و مشاهده كن قدرت قادرى را كه جسمى بهاين
عظمت را در حدقه چشم كه از عدسى بيش نيست جاى داده.و تفكر كن كه كيستكه چنين جسمى
را مسخر كرده و آسياى آن را به گردش در آورده.اگر ديده بصيرتبينا باشد مىبينى كه
اينها همه بندگانى هستند سرگشته، كمتر خدمتكارى بر ميان بسته،عشق الهى ايشان را
واله و سرگردان كرده و به يك اشاره پروردگارشان تا قيامتبه رقصافتاده گرد كعبه
جلالش طوف مىنمايند.
خبر دارى كه سياحان افلاك چرا گردند گرد مركز خاك
چه مىخواهند از اين محمل كشيدن چه مىجويند از اين منزل بريدن
ازين آمد شدن مقصودشان چيست درين محرابگه معبودشان كيست
همه هستند سرگردان چو پرگار پديد آرنده خود را طلبكار
و بالجمله اگر چشم اعتبار بگشائى هر ذره را گواهى بر عظمت پروردگار ببينى.و اگر
گوش هوش بدارى از زبان حال هر ذره به زبان فصيح، جلالت آفريدگار را مىشنوى.
به هر ذره بدان روئى و راهى است بر اثبات وجود او گواهىست
تفكر در اعمال و
افعال خود
و اما تفكر در اعمال خود كه از آن به مراقبت و محاسبت تعبير مىشود و اگر چه
دربيان توبه ذكر خواهد شد و ليكن در اينجا نيز خلاصه آن مذكور مىشود.
و كيفيت آن، آن است كه: آدمى در هر شبانه روزى ساعتى به تفكر كار خود بيفتدو
اخلاق باطنيه و اعمال ظاهريه خود را تفحص كند و احوال دل و جوارح خود راتجسس نمايد،
لوح دل را در مقابل خود نهاده آن را ملاحظه كند و دفتر شبانه خود راگشوده سر تا پاى
آن را مطالعه فرمايد.
پس اگر دل خود را بر طريق راستى و درستى مستقيم، و متصف به اخلاق جميله وخالى
از اوصاف رذيله ديد، و اعضا و جوارح خود را مشغول طاعات و عباداتى كه بهآنها متعلق
است و مجتنب از معاصى و سيئاتى كه به آنها مرتبط استيافتشكر الهى بهجا آورد، و
اگر مخالف اين را ملاحظه نمود در صدد علاج آن بر آيد.و اگر برخورد كهمعصيتى از او
سر زده به توبه و انابه قضا و تدارك آن كند.
و شكى نيست كه اين قسم از تفكر، مجالى واسع دارد، و قدر ضرورى آن مستغرقشبانه
روز مىگردد و ماه و سال، كفايت استقصاء آن را نمىكند، زيرا كه قدر لازم بر هركس
آن است كه در هر شبانه روز فكر كند در هر يك از صفات مهلكه از بخل و كبر وعجب و ريا
و حقد و حسد و جبن و غضب و حرص و طمع، و غير اينها از صفات.ونظر بصيرت را گشاده
چراغ فكر به دست گيرد و زواياى دل خود را بگردد و از همه اينصفات تفحص كند.
پس اگر چنان فهميد كه دل او را از همه اينها خالى است در مقام امتحان خود برآيد
وببيند كه شيطان و نفس، امر را مشتبه نكرده باشند.
مثلا اگر چنان گمان كند كه ناخوشى تكبر را ندارد، امتحان كند خود را به
دوشكشيدن خيك آبى از كوچه، يا پشتهاى هيمه از بازار به خانه.
و اگر چنان فهميد كه از غضب خالى است، خود را در معرض اهانتسفيهىدر آورد.
و همچنين در غير اينها از صفات، به امتحاناتى كه گذشتگان از نيكان، خود
راآزمايش كردهاند آزمايش كند تا مطمئن گردد كه از ريشه جميع اين صفات و شاخ وبرگ
آنها در مزرع دلش اثرى نيست.آرى نفس، مكار، و شيطان، حيلهگر و غدار است.
گر نماز و روزه مىفرمايدت نفس مكار است فكرى بايدت
نفس را هفتصد سراست و هر سرى از ثرى بگذشته تا تحت الثرى
و اگر يافت كه چيزى از اين صفات در دل او هستسعى كند در خلاصى از آن بهموعظه
و نصيحت و سرزنش و ملامت و مصاحبت نيكان و مجالستخوبان و رياضتو مجاهده تا سلب آن
صفتبشود.و اگر به آسانى سلب نشود معالجه را مكرر نمايد.
و بعد از آن تفكر كند در صفات حسنه، اگر به گمان خود خود را متصف به آنهايافت
در صدد آزمايش خود برآيد تا از مكر نفس و تلبيس آن مطمئن شود.و اگر خودرا از يكى از
آنها خالى يافت تامل نمايد در طريق تحصيل آن.
بعد از آن متوجه هر يك از اعضاى خود شود و فكر كند در معاصى متعلقه به آن،مثلا
نگاه به زبان كند كه آيا در آن روز غيبتى يا دروغى يا لغوى يا فحشى يا خود ستائىيا
سخنچينى از آن صادر شده يا نه.و همچنين گوش و دست و پا و شكم و غير اينها ازاعضا.
آنگاه تفكر كند در طاعاتى كه متعلق به هر يك از اين اعضاء هست از واجبات
ومستحبات، پس اگر بعد از فحص يافت كه از آنها معصيتى سر نزده و طاعات را به
جاآوردهاند حمد خدا را كند.و اگر به صدور معصيتى يا ترك طاعتى برخورد اول سبب
وباعث آن را بجويد و در صدد قطع آن بر آيد سپس تدارك آن را به توبه و ندامت كند
تافرداى آن مانند امروز نباشد.
و اين قدر از تفكر در احوال خود در هر شبانه روزى لازم است از براى هر
ديندارىكه معتقد نشاه آخرت باشد.و نيكان سلف و اهل تقوى و ورع از گذشتگان را در
صبحهر روز يا شام هر شب همين طريقه و عادت بوده.بلكه از براى ايشان طومارى بوده
كهدر آنجا نيك و بد صفات و افعال را ثبت كرده و هر روز و شب حال خود را به
آنجامقابله مىنمودند، و چون از زوال صفت رذيله يا اتصاف به فضيلتى مطمئن مىشدند
درآن طومار قلم مىكشيدند و دست از فكر در آن برداشته به بقيه مىپرداختند.و
چنينمىنمودند تا همه را قلم كشند.و بعضى كه مرتبه ايشان پستتر و گاهى معصيتى كه
ازايشان سر مىزد معاصىاى كه بايد خود را از آن باز دارند در طومار مىنوشتند
چوناكل حرام يا شبهه يا كذب يا غيبتيا مراء يا مسامحه در امر به معروف و نهى از
منكر وامثال اينها، و سعى در خلاصى از هر يك مىنمودند.
و بالجمله صالحين سلف را اين طريقه و رويه بوده و اين را از لوازم ايمان به
محاسبهروز قيامت مىشمردند.
پس واى بر ما كه دست از پيروى و متابعت نيكان برداشته و پرده غفلت را بر ديده
خود فرو گذاشته، فكر محاسبه روز قيامت را فراموش، و از شراب غفلت و بطالتمست و
بيهوش گشتهايم.و چنانچه ايشان رفتار ما را مشاهده مىنمودند حكم مىكردندبه كفر ما
و عدم اعتقاد ما به روز حساب.
آرى چگونه چنين نباشد و حال اينكه اعمال ما به عمل كسى كه ايمان به بهشت ودوزخ
داشته باشد مشابهتى ندارد.و رفتار ما به رفتار اهل ايمان نمىماند، زيرا كسى كهاز
چيزى ترسيد از آن مىگريزد و شوق به چيزى كه داشته باشد در طلب آن بر مىآيد.وما
ادعاى ترس از جهنم مىكنيم و مىدانيم كه فرار از آن به ترك معاصى است و غرقلجه
معاصى هستيم.و دعواى شوق به بهشت را مىنمائيم و مىدانيم كه رسيدن به آن بهاطاعت
و فرمانبردارى است و در آن تقصير و كوتاهى مىكنيم، عمر را به هوا و
هوسمىگذرانيم.و هواى دخول بهشت داريم و روزگار را به هرزه صرف مىكنيم، و
طمعوصال حوران پاك سرشت مىنمائيم.
وصال دولتبيدار ترسمت ندهندكه خفتهاى تو در آغوش بختخواب زدهو مخفى نماند
كه: اين نوع از تفكر علماء و صالحين است، و اما فكر مقربين وصديقين از اين بالا، و
شان ايشان ازين والاتر است.بلكه ايشان مستغرق درياى محبت،و انس به پروردگار، و به
جان و دل متوجه عظمت و جلال آفريدگارند.در فكر جمالو جلال ايزد متعال مدهوش، و از
خود و صفات و اعمال خود بالمره فراموش كردهاند.
و زبان حال ايشان به اين ترانه گوياست:
هر چه نه گويا به تو خاموش به هر چه نه ياد تو فراموش به
مانند عاشقى كه در حال لقاى معشوق واله و حيران ماند.و حصول اين حالتبلكهادنى
مرتبه از تلذذ به ياد عظمت و جلال خدا ممكن نمىشود تا ساحت نفس را ازجميع رذايل
پاك نسازى، زيرا كه حال كسى كه با وجود اتصاف به اخلاق بد خواهد ازتفكر در جلال و
جمال جميل مطلق ملتذ شود، حال عاشقى است كه با محبوب خودخلوت كند و خواهد از مشاهده
جمال او التذاذ يابد و زير پيراهن او از مار و عقربمملو باشد و آن را بگزند.زيرا
كه هر يك از اين صفات، حكم مار يا عقربى دارند كهفرو رفتگان علايق طبيعت را گزيدن
آنها معلوم نشود تا وقتى كه اين عالم را بدرود كنند،در آن وقت مشاهده خواهند كرد كه
الم هر يك از اينها از مار و كژدم به «مراتب شتى» (7) بالاتر است.
پس اى جان برادر! از خواب غفلتبرخيز و فكرى كن از براى روز رستاخيز، پيشاز
آنكه چاره امر از دستبيرون رود و چنگال مرگ به كالبد نحيثبند شود.
و بر سبيل قطع و يقين بدان كه هر صفتى از صفات و هر عملى از اعمال تو را دروقت
رفتن جزائى است، همچنان كه صريح قرآن و نص حديث پيغمبر آخر الزمان (ص) است كه
فرمود: «هر چه را خواهى دوست دار كه از آن مفارقتخواهى كرد.و هر چهخواهى زندگانى
كن عاقبتخواهى مرد.و هر كارى كه خواهى بكن كه جزاى آن به توخواهد رسيد» . (8)
پس ساعتى از اوقات خود را صرف فكر اعمال خود كن، و زمانى در عجايب صنعخداوند
تامل نماى، و سعى كن كه دل خود را از وساوس خالى كنى، و تفكر آن را بهاقسام شش
گانه «محموده» (9) مقصود سازى، زيرا كه: - چنانكه گذشت - غير از اينها
آنچهباشد از افكار متعلقه به دنياى دنيه و از وساوس شيطانيه است.
پس فكر تو بايد منحصر باشد در استنباط مسائل علميه، يا انجام دادن يكى از
اعمالحسنه، يا در عبرت يكى از ديگران و هنگام رحلت از جهان، يا در تسبيح و
تقديسپروردگار، يا در صنايع عجايب آفريدگار، يا در صفات و اعمال خود.
و اما تفكر كردن در ذات خدا، بلكه بعضى از صفات او، در شريعت مقدسه غيرجايز و
كسى كه اين خيال را كند از حد خود متجاوز است. «و ما للتراب و رب الارباب» ،مشتى
خاك را با خداوند پاك چه كار، ذات او از آن بالاتر كه كمند انديشه به كنگرهجلال او
تواند رسيد يا طاير فكر در حوالى او گذر تواند كرد«تعالى شانه عين ذلك علواكبيرا» .
(10)
و هم تهى پاى بسى ره نوشت هم زدرش دست تهى بازگشت
راه بسى رفت ضميرش نيافت ديده بسى جست نظيرش نيافت
مكر و حيله
صفت پنجم: از صفات رذيله متعلقه به قوه عاقله مكر و حيله كردن است از
براىرسيدن به مطلوبات شهويه و غضبيه، و مراد از آن در اين مقام جستن راههاى
پنهاناست از براى اذيت رساندن به مردمان.و به كار بردن آن را تلبيس و غش و غدر
وخيانت گويند.
و از براى مكر، مراتب بىنهايت است و اقسام بىغايت، بعضى از آنها چندان
خفائىندارند و كسى را كه اندك شعورى باشد به آن متفطن مىشود.ولى بعضى چنان
پوشيدهو پنهان است كه زيركان به آن بر نمىخورند.گاهى شخصى را بر مىانگيزاند كه
اظهاردوستى و محبتبا ديگرى كند و آن مسكين را غافل نموده او را هلاك سازد.و
زمانىآدمى را بر آن مىدارد كه اظهار امانت و ديانت كند تا مردم مال خود را به
امانتياشركتيا معامله به او دهند و او صرف خود نمايد.و گاهى كسى را مىدارد كه
اظهارعدالت و تقوى نمايد تا مردم او را امام و پيشواى خود كنند و دين و دنياى ايشان
رابرباد دهد.و غير اينها از مكر و حيله.
و مخفى نماند كه صفت مكر، از مهلكات عظيمه است، و چگونه چنين نباشد و حالآنكه
بالاترين صفات شيطان و بزرگ لشگر آن است.و معصيت آن زيادتر است ازمعصيت اذيت
رسانيدن در علانيه و آشكار، زيرا كه كسى كه مطلع شود بر اينكهديگرى در مقام اذيت
اوست احتياط مىكند و خود را محافظت مىنمايد، و بسا باشدكه دفع اذيت از خود
كند.اما غافل بىخبر را احتياطى از خود نيست، بلكه اغلب آناست كه مكار «محيل»
(11) خود را به لباس دوستى و صداقت مىآرايد و در مقام احسان وخير خواهى
برمىآيد و مسكين غافل از او شرمسار و خجل و از خباثتباطن او بىخبرو ذاهل تا به
هلاكت رسد.
و از اين جهتحضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«از ما نيست هر كه مكر كند با مسلمى» . (12)
و جناب امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه:
«اگر نه اين بودى كه عاقبت مكر و خدعه آتش جهنم است من از همه مردمان مكارتر
بودمى (13) و مكرر آن سرور آهى بلند مىكشيدند و مىفرمودند: واويلاه با
من مكر مىكنند و مىدانند كه من مكر ايشانرا مىفهمم و راههاى مكر و حيله را بهتر
از ايشان مىشناسم، و ليكن چون مىدانم كهمآل مكر و حيله و خدعه آتش جهنم استبر
مكر ايشان صبر مىكنم و آنچه را ايشانمرتكب مىشوند من مرتكب نمىگردم» .
(14)
طريقه خلاصى از مكر
و حيله
و طريقه خلاصى از اين صفتخبيثه آن است كه متذكر بدى عاقبت و سوء خاتمت آن گردد
و تامل كند كه صاحب آن در آتش سوزان همنشين شيطان است.و بداند كههمچنان كه آيات و
اخبار به آن ناطق، و تجربه و اعتبار بر آن گواه صادق است، وبالهر مكر و حيله
عاقبتبه صاحب آن راجع مىشود. «من حفر لاخيه بئرا وقع فيها» ، (15)
يعنى: هر كه چاهى از براى ديگرى بكند خود در آن افتد.
و فوايد و محاسن ضد مكر و حيله را كه خيرخواهى مسلمين و يكرنگى با ايشانباشد
تامل كند. - همچنان كه در مقام آن بيان خواهد شد - و هر كارى كه مىخواهدبكند در آن
غور نمايد كه مشتمل بر حيله نباشد.و اگر احيانا از او مكرى صادر شد، درمقام عتاب با
خود برآيد، تا ان شاء الله - سبحانه - ريشه اين صفت از زمين دل كنده شود.
پىنوشتها:
1. جمع شهاب: شعله آتش.
2. چشم عقل و جانت.
3. آسمان آبى.
4. يعنى: «پروردگارا! تو اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدهاى، پاك و
منزهى...» آل عمران (سوره 3) آيه 191.
5. اين بر مبناى نظريه علماى علم نجوم است. (جهت آگاهى بيشتر به پاورقى ص 33،
مراجعه شود)
6. احياء العلوم، ج 4، ص 380.و بحار الانوار، ج 58، ص 161
7. مراتب مختلف و گوناگون
8. محجة البيضاء، ج 8، ص 206 و احياء العلوم، ج 4، ص 367.
9. رجوع شود به صفحه 155 به بعد.
10. شان و عظمتخدا از آن بالاتر است، بالاى بزرگ
11. حيلهگر.
12. كافى، ج 2، ص 337، ح 3.و بحار الانوار، ج 75، ص 285، ح 8.
13. كافى، ج 2، ص 336.
14. جامع السعادات، ج 1، ص 203
15. بحار الانوار، ج 77، ص 284.
|