معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۱۱ -


آيات آفاق: مشاهده قدرت پروردگار در كره زمين

و چون اندكى از عجايب نفس و بدن خود را دانستى قياس كن بر آن عجايب زمينى‏را كه مسكن و ماواى توست از بلنديهاى آن و پستيها و كوهها و صحراها و رودها ودرياها و معموره‏ها و بيابانها و چمنها و بستانها و شهرهاى عظيمه و جزيره‏هاى كثيره، ومعادن و جمادات و نباتات و حيوانات.و اگر ديده بصيرت بينا باشد در هر جزوى ازاجزاى آن از عجايب قدرت و بدايع حكمت، آن قدر مشاهده كنى كه واله و حيران‏شوى و يقين به عظمت و جلال خالق آن نمائى.

آنگاه نظرى به كوهسار افكن و ملاحظه كن كه چگونه خالق بى چون آنها را بر پاى‏داشته و اطراف زمين را به آنها استحكام داده و از زير سنگهاى تيره آن چشمه‏هاى‏آب گواراى صاف بر روى زمين روان كرده و بسى جواهر قيمتى كه مقومان عالم ازقيمت آن عاجز مى‏گردند در آنها مخزون نموده.و چقدر معادن در آنها خلق كرده كه‏اگر يكى از آنها نبودى نظام معيشت انسان تمام نشدى.و در هر جا كه قابل آبادى واجتماع مردم بود نزديكى آن را از اين معادن خالى نگذاشتى تا امر ايشان مختل نگردد.

و هر كدام كه احتياج به آن بيشتر بود چون نمك و مانند آن را نزديكتر و وافرتر آفريد.

انواع گياهان و فوائد آنها

و زمانى تامل كن در انواع گياهها كه از حد و حصر افزون و از حساب و شماره‏بيرون است، هر يك را شكلى و رنگى و طعمى و بوئى و منفعتى و خاصيتى، يكى غذاى‏بدن مى‏شود، ديگرى قوت تن، آن يك زهر جانگزا و اين يك ترياق فرح‏افزا، آن جان‏مى‏ستاند و اين روح مى‏بخشد.يكى خواب مى‏آورد و يكى خواب را از ديده مى‏برد،يكى مفرح جان و يكى باعث اندوه بى‏پايان، اين سرد است و آن گرم، اين خشك است‏و آن‏تر، با آنكه همه از يك زمين روئيده و از يك چشمه آب نوشيده.زنهار تا ديو تراوسوسه نكند كه اين اختلافات تخم آنها است.در استخوان خرمايى نخل بلند باخوشه‏هاى خرما، كى بود؟ و در دانه گندمى، چندين خوشه و در هر خوشه زياده از صددانه كي ديده.

درختان و شكوفايى آنها

و ساعتى بنگر در درختان كه چون آب به ايشان رسد چگونه جميع اجزاى آنها تازه‏و خرم و سبز و با طراوت مى‏گردد، و آب به يك نسبت‏به جميع ريشه و ساقه و برگ و شكوفه و ميوه آن مى‏رسد و بالسويه ميان آنها قسمت مى‏گردد.و از آن پى ببر به‏قسمت‏كننده آن و بخند بر ادراك احمقانى چند كه اين حكمتهاى ظاهره و مصالح بينه‏را نسبت مى‏دهند به چيزى كه نه از وجود خود خبر دارد و نه از ذات خود، نه افعال‏خود را مى‏شناسد و نه صفاتش را.

اصناف حيوانات

و لحظه‏اى تامل كن در اصناف حيوانات كه كميت آنها را بجز خالق آنها احدى‏نمى‏داند از مرغان و سباع و بهايم و وحوش و حشرات.هر يك را چگونه ساختن خانه ومنزل ياد داد و تحصيل قوت و آب و دانه تعليم كرد.راه مجامعت نر و ماده را به ايشان‏نمود و تربيت نسل بچه را به ايشان آموخت.آنچه را انسان به آن محتاج بود رام وفرمانبردار او گردانيد، و آنچه را به آن احتياجى نبود وحشى كرد.و در هر يك، ازعجايب و مصالح اين قدر آفريد كه عقلها حيران مى‏ماند، عنكبوت را نگر كه چگونه‏خانه خود را مشبك مى‏سازد و آن را دام پشه و مگس مى‏نمايد و در كنجى كمين‏مى‏نشيند تا چون مگسى در آنجا افتاد آن را صيد مى‏كند و غذاى خود را مى‏سازد.ومگس را ببين كه از مسافت‏بعيده بوى شيرينى را مى‏فهمد و بر آن حاضر مى‏شود.

عجايب درياها

و چون شمه‏اى از قدرت كامله آفريدگار را در زمين دانستى قدمى به درياها گذار وببين كه عجايبى كه در آنجاست اضعاف عجايب زمين است، و هر حيوانى كه بر روى‏خاك هست مانند آن نيز در درياها يافت مى‏شود.و به علاوه حيواناتى ديگر كه مثل‏آنها در خاك نيست در آنجا حيواناتى است كه به قدر شهرى عظيم و جزيره‏اى بزرگ.

و گاه مسافرين او را جزيره تصور كرده كشتى را در آن لنگر مى‏افكنند.و علما درعجايب درياها كتابهاى بسيار ساخته و دفاتر بى‏شمار پرداخته‏اند و عشرى از اعشار آن‏را نتوانسته‏اند بيان كنند.

تفكر در كرات آسمانى

و چون از سير درياها پرداختى چشمى بگشاى و به عالم هوا نظرى افكن از ابر و بادو باران و برف و تگرگ و رعد و برق و صاعقه و «شهب‏» (1) و ببين كه ابر، كه جسمى است‏خفيف، چگونه آب ثقيل را بر مى‏دارد و محافظت مى‏كند و بر شهرها و درياها وبيابانها عبور مى‏كند، به نوعى كه قطره‏اى از آن نمى‏ريزد تا به محلى كه مامور شده است‏در آنجا مى‏ايستد و آب را قطره قطره پى‏درپى بر آنجا مى‏افكند، به نوعى كه قطره‏اى به‏قطره ديگر بر نمى‏خورد تا به زمين رسند.و اگر «سواد هوشت‏» (2) گشوده، باشد در هر قطره‏خواهى ديد كه به قلم الهى و خط خداوندى نوشته كه: «اين روزى فلان حيوان يا نصيب‏فلان مكان است‏» .

و چون شمه‏اى از قدرت الهى را در هوا ببينى سر به سوى آسمان كن و ديده بر اين «طاق مينائى‏» (3) افكن و بگو:

«ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك‏» (4)

و زمانى تفحص از عجايب عالم افلاك كن، ساعتى تفكر در غرايب آنها نماى، ازآفتاب درخشان و ماه تابان و ستارگان ثابته و سياره، كه هر يك را وضعى و هياتي، و هركدام را اثرى و منفعتى است.

يكى از غرب، رو در شرق كرده يكى در شرق، كشتى غرق كرده

يكى حرف سعادت نقش بسته يكى سر رشته دولت گسسته

شده گرم از يكى، هنگامه روز يكى را شب شده، هنگامه افروز

همه دور شبان روزى گرفته به مقصد راه فيروزى گرفته

چنان گرم‏اند در منزل بريدن كزين رفتن ندارند آرميدن‏ز

رنج راهشان فرسودگى نه ميان را در دو بار آسودگى نه

گاهى مجتمع‏اند و گاهى متصل، زمانى متفرق‏اند و زمانى منفصل.هر يكى راحركتى خاص و رفتارى مخصوص، چنان بر طبق فلك چيده شده‏اند كه از ترتيب آنهاصور حيوانات و غير آنها حاصل شده، (5) بلكه كم صورتى است در زمين كه شبيه آن درآسمان يافت نشود.

و تامل كن در رفتار خورشيد، كه آن را رفتارى است كه به آن دوره فلك را دريكسال تمام مى‏كند و به واسطه آن به وسط السماء نزديك و از آن دور مى‏شود.ورفتارى ديگر است كه به جهت آن طلوع و غروب مى‏كند و دوره را در يك شبانه روزطى مى‏نمايد.و اگر حركت اول نبودى جهان را چهار فصل به هم نرسيدى و نباتات وميوه‏ها را نشو و نما حاصل نگشتى.و اگر دوم را نبودى روز و شب از يكديگر جدانشدى و وقت راحت از هنگام كسب و معيشت ممتاز نگشتى و ماه و سال وساعات و دقايق نبودى.و حساب معاملات، نظم و نسق به هم نرسانيدى.

عظمت آسمانها

و اين افلاك و كواكب متحركه بدون ستون بر پاى داشته، با وجود اين عظمت كه‏جميع عوالم سفليه را از زمين و درياها و كوهها و عالم هوا نسبت‏به آسمان اول كمترنداز قطره‏اى در پيش درياى محيط.و اهل رصد بيان كرده‏اند كه: خورشيد به تنهائى ازصد و شصت‏برابر روى زمين بزرگتر است.و با وجود اين، عظمت آسمان پنجم سه‏مقابل عظمت آسمان چهارم و آنچه در وسط آن است از آسمانها تا مركز زمين است.

و كوچكترين ستاره‏اى كه در آسمان مشاهده مى‏كنى هشت مقابل كل زمين است.

و با وجود اين بزرگى و عظمت، سرعت‏حركت آنها را ملاحظه كن و ببين كه چون‏ابتداى خورشيد از مشرق سر بر آورد به يك چشم بر هم زدن همه آن كه صد و شصت‏مقابل زمين است از افق طلوع مى‏كند.پس سرعت‏حركت آنها به نحوى است كه در يك‏طرفة العين مسافت صد و شصت مقابل همه روى زمين را طى مى‏نمايد.و از اين جهت‏بود كه چون سيد رسل - صلى الله عليه و آله - از روح الامين - عليه السلام - پرسيد كه:

وقت زوال داخل شده؟ گفت: لا نعم، يعنى نه آرى.حضرت فرمود: اين چه جواب‏بود؟ ! عرض كرد كه چون گفتم كه نه، پانصد سال راه را طى كرد و زوال داخل شد. (6)

پس اى برادر! از خواب غفلت‏بر آى و مشاهده كن قدرت قادرى را كه جسمى به‏اين عظمت را در حدقه چشم كه از عدسى بيش نيست جاى داده.و تفكر كن كه كيست‏كه چنين جسمى را مسخر كرده و آسياى آن را به گردش در آورده.اگر ديده بصيرت‏بينا باشد مى‏بينى كه اينها همه بندگانى هستند سرگشته، كمتر خدمتكارى بر ميان بسته،عشق الهى ايشان را واله و سرگردان كرده و به يك اشاره پروردگارشان تا قيامت‏به رقص‏افتاده گرد كعبه جلالش طوف مى‏نمايند.

خبر دارى كه سياحان افلاك چرا گردند گرد مركز خاك

چه مى‏خواهند از اين محمل كشيدن چه مى‏جويند از اين منزل بريدن

ازين آمد شدن مقصودشان چيست درين محرابگه معبودشان كيست

همه هستند سرگردان چو پرگار پديد آرنده خود را طلبكار

و بالجمله اگر چشم اعتبار بگشائى هر ذره را گواهى بر عظمت پروردگار ببينى.و اگر گوش هوش بدارى از زبان حال هر ذره به زبان فصيح، جلالت آفريدگار را مى‏شنوى.

به هر ذره بدان روئى و راهى است بر اثبات وجود او گواهى‏ست

تفكر در اعمال و افعال خود

و اما تفكر در اعمال خود كه از آن به مراقبت و محاسبت تعبير مى‏شود و اگر چه دربيان توبه ذكر خواهد شد و ليكن در اينجا نيز خلاصه آن مذكور مى‏شود.

و كيفيت آن، آن است كه: آدمى در هر شبانه روزى ساعتى به تفكر كار خود بيفتدو اخلاق باطنيه و اعمال ظاهريه خود را تفحص كند و احوال دل و جوارح خود راتجسس نمايد، لوح دل را در مقابل خود نهاده آن را ملاحظه كند و دفتر شبانه خود راگشوده سر تا پاى آن را مطالعه فرمايد.

پس اگر دل خود را بر طريق راستى و درستى مستقيم، و متصف به اخلاق جميله وخالى از اوصاف رذيله ديد، و اعضا و جوارح خود را مشغول طاعات و عباداتى كه به‏آنها متعلق است و مجتنب از معاصى و سيئاتى كه به آنها مرتبط است‏يافت‏شكر الهى به‏جا آورد، و اگر مخالف اين را ملاحظه نمود در صدد علاج آن بر آيد.و اگر برخورد كه‏معصيتى از او سر زده به توبه و انابه قضا و تدارك آن كند.

و شكى نيست كه اين قسم از تفكر، مجالى واسع دارد، و قدر ضرورى آن مستغرق‏شبانه روز مى‏گردد و ماه و سال، كفايت استقصاء آن را نمى‏كند، زيرا كه قدر لازم بر هركس آن است كه در هر شبانه روز فكر كند در هر يك از صفات مهلكه از بخل و كبر وعجب و ريا و حقد و حسد و جبن و غضب و حرص و طمع، و غير اينها از صفات.ونظر بصيرت را گشاده چراغ فكر به دست گيرد و زواياى دل خود را بگردد و از همه اين‏صفات تفحص كند.

پس اگر چنان فهميد كه دل او را از همه اينها خالى است در مقام امتحان خود برآيد وببيند كه شيطان و نفس، امر را مشتبه نكرده باشند.

مثلا اگر چنان گمان كند كه ناخوشى تكبر را ندارد، امتحان كند خود را به دوش‏كشيدن خيك آبى از كوچه، يا پشته‏اى هيمه از بازار به خانه.

و اگر چنان فهميد كه از غضب خالى است، خود را در معرض اهانت‏سفيهى‏در آورد.

و همچنين در غير اينها از صفات، به امتحاناتى كه گذشتگان از نيكان، خود راآزمايش كرده‏اند آزمايش كند تا مطمئن گردد كه از ريشه جميع اين صفات و شاخ وبرگ آنها در مزرع دلش اثرى نيست.آرى نفس، مكار، و شيطان، حيله‏گر و غدار است.

گر نماز و روزه مى‏فرمايدت نفس مكار است فكرى بايدت

نفس را هفتصد سراست و هر سرى از ثرى بگذشته تا تحت الثرى

و اگر يافت كه چيزى از اين صفات در دل او هست‏سعى كند در خلاصى از آن به‏موعظه و نصيحت و سرزنش و ملامت و مصاحبت نيكان و مجالست‏خوبان و رياضت‏و مجاهده تا سلب آن صفت‏بشود.و اگر به آسانى سلب نشود معالجه را مكرر نمايد.

و بعد از آن تفكر كند در صفات حسنه، اگر به گمان خود خود را متصف به آنهايافت در صدد آزمايش خود برآيد تا از مكر نفس و تلبيس آن مطمئن شود.و اگر خودرا از يكى از آنها خالى يافت تامل نمايد در طريق تحصيل آن.

بعد از آن متوجه هر يك از اعضاى خود شود و فكر كند در معاصى متعلقه به آن،مثلا نگاه به زبان كند كه آيا در آن روز غيبتى يا دروغى يا لغوى يا فحشى يا خود ستائى‏يا سخن‏چينى از آن صادر شده يا نه.و همچنين گوش و دست و پا و شكم و غير اينها ازاعضا.

آنگاه تفكر كند در طاعاتى كه متعلق به هر يك از اين اعضاء هست از واجبات ومستحبات، پس اگر بعد از فحص يافت كه از آنها معصيتى سر نزده و طاعات را به جاآورده‏اند حمد خدا را كند.و اگر به صدور معصيتى يا ترك طاعتى برخورد اول سبب وباعث آن را بجويد و در صدد قطع آن بر آيد سپس تدارك آن را به توبه و ندامت كند تافرداى آن مانند امروز نباشد.

و اين قدر از تفكر در احوال خود در هر شبانه روزى لازم است از براى هر ديندارى‏كه معتقد نشاه آخرت باشد.و نيكان سلف و اهل تقوى و ورع از گذشتگان را در صبح‏هر روز يا شام هر شب همين طريقه و عادت بوده.بلكه از براى ايشان طومارى بوده كه‏در آنجا نيك و بد صفات و افعال را ثبت كرده و هر روز و شب حال خود را به آنجامقابله مى‏نمودند، و چون از زوال صفت رذيله يا اتصاف به فضيلتى مطمئن مى‏شدند درآن طومار قلم مى‏كشيدند و دست از فكر در آن برداشته به بقيه مى‏پرداختند.و چنين‏مى‏نمودند تا همه را قلم كشند.و بعضى كه مرتبه ايشان پست‏تر و گاهى معصيتى كه ازايشان سر مى‏زد معاصى‏اى كه بايد خود را از آن باز دارند در طومار مى‏نوشتند چون‏اكل حرام يا شبهه يا كذب يا غيبت‏يا مراء يا مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر وامثال اينها، و سعى در خلاصى از هر يك مى‏نمودند.

و بالجمله صالحين سلف را اين طريقه و رويه بوده و اين را از لوازم ايمان به محاسبه‏روز قيامت مى‏شمردند.

پس واى بر ما كه دست از پيروى و متابعت نيكان برداشته و پرده غفلت را بر ديده خود فرو گذاشته، فكر محاسبه روز قيامت را فراموش، و از شراب غفلت و بطالت‏مست و بيهوش گشته‏ايم.و چنانچه ايشان رفتار ما را مشاهده مى‏نمودند حكم مى‏كردندبه كفر ما و عدم اعتقاد ما به روز حساب.

آرى چگونه چنين نباشد و حال اينكه اعمال ما به عمل كسى كه ايمان به بهشت ودوزخ داشته باشد مشابهتى ندارد.و رفتار ما به رفتار اهل ايمان نمى‏ماند، زيرا كسى كه‏از چيزى ترسيد از آن مى‏گريزد و شوق به چيزى كه داشته باشد در طلب آن بر مى‏آيد.وما ادعاى ترس از جهنم مى‏كنيم و مى‏دانيم كه فرار از آن به ترك معاصى است و غرق‏لجه معاصى هستيم.و دعواى شوق به بهشت را مى‏نمائيم و مى‏دانيم كه رسيدن به آن به‏اطاعت و فرمانبردارى است و در آن تقصير و كوتاهى مى‏كنيم، عمر را به هوا و هوس‏مى‏گذرانيم.و هواى دخول بهشت داريم و روزگار را به هرزه صرف مى‏كنيم، و طمع‏وصال حوران پاك سرشت مى‏نمائيم.

وصال دولت‏بيدار ترسمت ندهندكه خفته‏اى تو در آغوش بخت‏خواب زده‏و مخفى نماند كه: اين نوع از تفكر علماء و صالحين است، و اما فكر مقربين وصديقين از اين بالا، و شان ايشان ازين والاتر است.بلكه ايشان مستغرق درياى محبت،و انس به پروردگار، و به جان و دل متوجه عظمت و جلال آفريدگارند.در فكر جمال‏و جلال ايزد متعال مدهوش، و از خود و صفات و اعمال خود بالمره فراموش كرده‏اند.

و زبان حال ايشان به اين ترانه گوياست:

هر چه نه گويا به تو خاموش به هر چه نه ياد تو فراموش به

مانند عاشقى كه در حال لقاى معشوق واله و حيران ماند.و حصول اين حالت‏بلكه‏ادنى مرتبه از تلذذ به ياد عظمت و جلال خدا ممكن نمى‏شود تا ساحت نفس را ازجميع رذايل پاك نسازى، زيرا كه حال كسى كه با وجود اتصاف به اخلاق بد خواهد ازتفكر در جلال و جمال جميل مطلق ملتذ شود، حال عاشقى است كه با محبوب خودخلوت كند و خواهد از مشاهده جمال او التذاذ يابد و زير پيراهن او از مار و عقرب‏مملو باشد و آن را بگزند.زيرا كه هر يك از اين صفات، حكم مار يا عقربى دارند كه‏فرو رفتگان علايق طبيعت را گزيدن آنها معلوم نشود تا وقتى كه اين عالم را بدرود كنند،در آن وقت مشاهده خواهند كرد كه الم هر يك از اينها از مار و كژدم به «مراتب شتى‏» (7) بالاتر است.

پس اى جان برادر! از خواب غفلت‏برخيز و فكرى كن از براى روز رستاخيز، پيش‏از آنكه چاره امر از دست‏بيرون رود و چنگال مرگ به كالبد نحيث‏بند شود.

و بر سبيل قطع و يقين بدان كه هر صفتى از صفات و هر عملى از اعمال تو را دروقت رفتن جزائى است، همچنان كه صريح قرآن و نص حديث پيغمبر آخر الزمان (ص) است كه فرمود: «هر چه را خواهى دوست دار كه از آن مفارقت‏خواهى كرد.و هر چه‏خواهى زندگانى كن عاقبت‏خواهى مرد.و هر كارى كه خواهى بكن كه جزاى آن به توخواهد رسيد» . (8)

پس ساعتى از اوقات خود را صرف فكر اعمال خود كن، و زمانى در عجايب صنع‏خداوند تامل نماى، و سعى كن كه دل خود را از وساوس خالى كنى، و تفكر آن را به‏اقسام شش گانه «محموده‏» (9) مقصود سازى، زيرا كه: - چنانكه گذشت - غير از اينها آنچه‏باشد از افكار متعلقه به دنياى دنيه و از وساوس شيطانيه است.

پس فكر تو بايد منحصر باشد در استنباط مسائل علميه، يا انجام دادن يكى از اعمال‏حسنه، يا در عبرت يكى از ديگران و هنگام رحلت از جهان، يا در تسبيح و تقديس‏پروردگار، يا در صنايع عجايب آفريدگار، يا در صفات و اعمال خود.

و اما تفكر كردن در ذات خدا، بلكه بعضى از صفات او، در شريعت مقدسه غيرجايز و كسى كه اين خيال را كند از حد خود متجاوز است. «و ما للتراب و رب الارباب‏» ،مشتى خاك را با خداوند پاك چه كار، ذات او از آن بالاتر كه كمند انديشه به كنگره‏جلال او تواند رسيد يا طاير فكر در حوالى او گذر تواند كرد«تعالى شانه عين ذلك علواكبيرا» . (10)

و هم تهى پاى بسى ره نوشت هم زدرش دست تهى بازگشت

راه بسى رفت ضميرش نيافت ديده بسى جست نظيرش نيافت

مكر و حيله

صفت پنجم: از صفات رذيله متعلقه به قوه عاقله مكر و حيله كردن است از براى‏رسيدن به مطلوبات شهويه و غضبيه، و مراد از آن در اين مقام جستن راههاى پنهان‏است از براى اذيت رساندن به مردمان.و به كار بردن آن را تلبيس و غش و غدر وخيانت گويند.

و از براى مكر، مراتب بى‏نهايت است و اقسام بى‏غايت، بعضى از آنها چندان خفائى‏ندارند و كسى را كه اندك شعورى باشد به آن متفطن مى‏شود.ولى بعضى چنان پوشيده‏و پنهان است كه زيركان به آن بر نمى‏خورند.گاهى شخصى را بر مى‏انگيزاند كه اظهاردوستى و محبت‏با ديگرى كند و آن مسكين را غافل نموده او را هلاك سازد.و زمانى‏آدمى را بر آن مى‏دارد كه اظهار امانت و ديانت كند تا مردم مال خود را به امانت‏ياشركت‏يا معامله به او دهند و او صرف خود نمايد.و گاهى كسى را مى‏دارد كه اظهارعدالت و تقوى نمايد تا مردم او را امام و پيشواى خود كنند و دين و دنياى ايشان رابرباد دهد.و غير اينها از مكر و حيله.

و مخفى نماند كه صفت مكر، از مهلكات عظيمه است، و چگونه چنين نباشد و حال‏آنكه بالاترين صفات شيطان و بزرگ لشگر آن است.و معصيت آن زيادتر است ازمعصيت اذيت رسانيدن در علانيه و آشكار، زيرا كه كسى كه مطلع شود بر اينكه‏ديگرى در مقام اذيت اوست احتياط مى‏كند و خود را محافظت مى‏نمايد، و بسا باشدكه دفع اذيت از خود كند.اما غافل بى‏خبر را احتياطى از خود نيست، بلكه اغلب آن‏است كه مكار «محيل‏» (11) خود را به لباس دوستى و صداقت مى‏آرايد و در مقام احسان وخير خواهى برمى‏آيد و مسكين غافل از او شرمسار و خجل و از خباثت‏باطن او بى‏خبرو ذاهل تا به هلاكت رسد.

و از اين جهت‏حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

«از ما نيست هر كه مكر كند با مسلمى‏» . (12)

و جناب امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه:

«اگر نه اين بودى كه عاقبت مكر و خدعه آتش جهنم است من از همه مردمان مكارتر بودمى (13) و مكرر آن سرور آهى بلند مى‏كشيدند و مى‏فرمودند: واويلاه با من مكر مى‏كنند و مى‏دانند كه من مكر ايشان‏را مى‏فهمم و راههاى مكر و حيله را بهتر از ايشان مى‏شناسم، و ليكن چون مى‏دانم كه‏مآل مكر و حيله و خدعه آتش جهنم است‏بر مكر ايشان صبر مى‏كنم و آنچه را ايشان‏مرتكب مى‏شوند من مرتكب نمى‏گردم‏» . (14)

طريقه خلاصى از مكر و حيله

و طريقه خلاصى از اين صفت‏خبيثه آن است كه متذكر بدى عاقبت و سوء خاتمت آن گردد و تامل كند كه صاحب آن در آتش سوزان همنشين شيطان است.و بداند كه‏همچنان كه آيات و اخبار به آن ناطق، و تجربه و اعتبار بر آن گواه صادق است، وبال‏هر مكر و حيله عاقبت‏به صاحب آن راجع مى‏شود. «من حفر لاخيه بئرا وقع فيها» ، (15) يعنى: هر كه چاهى از براى ديگرى بكند خود در آن افتد.

و فوايد و محاسن ضد مكر و حيله را كه خيرخواهى مسلمين و يكرنگى با ايشان‏باشد تامل كند. - همچنان كه در مقام آن بيان خواهد شد - و هر كارى كه مى‏خواهدبكند در آن غور نمايد كه مشتمل بر حيله نباشد.و اگر احيانا از او مكرى صادر شد، درمقام عتاب با خود برآيد، تا ان شاء الله - سبحانه - ريشه اين صفت از زمين دل كنده شود.

پى‏نوشتها:


1. جمع شهاب: شعله آتش.

2. چشم عقل و جانت.

3. آسمان آبى.

4. يعنى: «پروردگارا! تو اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده‏اى، پاك و منزهى...» آل عمران (سوره 3) آيه 191.

5. اين بر مبناى نظريه علماى علم نجوم است. (جهت آگاهى بيشتر به پاورقى ص 33، مراجعه شود)

6. احياء العلوم، ج 4، ص 380.و بحار الانوار، ج 58، ص 161

7. مراتب مختلف و گوناگون

8. محجة البيضاء، ج 8، ص 206 و احياء العلوم، ج 4، ص 367.

9. رجوع شود به صفحه 155 به بعد.

10. شان و عظمت‏خدا از آن بالاتر است، بالاى بزرگ

11. حيله‏گر.

12. كافى، ج 2، ص 337، ح 3.و بحار الانوار، ج 75، ص 285، ح 8.

13. كافى، ج 2، ص 336.

14. جامع السعادات، ج 1، ص 203

15. بحار الانوار، ج 77، ص 284.