معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۹ -


صفت چهارم: خواطر نفسانى و وساوس شيطانى

و تفصيل كلام در اين صفت و علاج آن و ضد آن و آنچه متعلق به اينها است درچند فصل بيان مى‏شود:

فصل: بدان كه دل آدمى هرگز خالى از فكر و خيالى نمى‏باشد بلكه پيوسته محل‏خطور خواطر و ورود خيالات و افكار است، اگر چه گاه است كه آن كس ملتفت نيست‏به آنچه در خواطر او مى‏گذرد.و در اين خصوص دل مانند نشانه‏اى است كه از اطراف‏و جوانب، تيرها به آن افكنند.يا حوضى كه آب از نهرهاى بسيار بر آن جارى باشد.ياخانه‏اى است كه درهاى بى‏شمار داشته باشد و از آنها اشخاص مختلفه داخل آنجاشوند يا آئينه‏اى كه در مكانى منصوب باشد و صورتهاى بى حد از «محاذى‏» (1) آن بگذرد.

پس دل كه لطيفه‏اى است از لطايف الهيه پيوسته معركه تاختن خيالات و جولانگاه‏افكار است تا قطع علاقه نفس از بدن شود و از گزند مار و عقرب طبع فارغ شود.وچون هر فكر و خيالى را سببى و منشاى ضرور است، پس منشا خيالات رديه و افكارباطله، شيطان، و باعث‏خواطر محموده و افكار حسنه، ملك است.

و اشاره به اين است آنچه سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «فى القلب‏لمتان لمة من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق و لمة من الشيطان ايعاد بالشر و تكذيب‏بالحق‏» يعنى: «در دل آدمى دو نوع از افكار و خواطر وارد مى‏شود يكى از جانب ملك، و آن افكارى است كه مشتمل است‏بر عزم بر امور خير، و اراده آنها و تصديق امورحقه واقعيه.و ديگرى از جانب شيطان، و آن خواطرى است كه متضمن عزم بر امور شرو تكذيب به امور حقه است‏» . (2)

افكارى كه دل را مشغول مى‏كند

و مخفى نماند كه آنچه به خاطر آدمى مى‏گذرد و افكارى كه دل او را مشغول‏مى‏كند دو قسم‏اند:

اول: افكارى كه محرك آدمى بر عملى، و موجب رغبت‏بر آن عمل، و اراده آن‏فعل مى‏شود.و آن بر دو قسم است: زيرا كه آن فعلى كه محرك آدمى بر به جا آوردن‏آن مى‏شود يا فعل خير است‏يا فعل بد.

دوم: افكارى كه محرك بر فعلى و مبدا عملى نيستند بلكه محض خيال و مجردفكر و تصور است، اگر چه به واسطه آنها نفس را صفائى يا كدورتى حاصل شود كه‏باعث‏بعضى افعال خير يا شر گردد.و آن نيز بر دو قسم است:

اول: خيالات محموده و افكار نافعه.و تفصيل آنها مذكور خواهد شد.

دوم: افكار فاسده و آمال كاذبه.و از براى آن انواع بسيار است، مانند: آرزو كردن،يعنى تمناى چيزهائى كردن كه به وجود نمى‏آيد.و تصور آنها را كردن مانند اينكه: دردل بگذرانند كه كاش فلان كار را نكرده بودم يا فلان كار را كرده بودم.و كاش فلان‏طفل من نمرده بود و حال بزرگ شده معين و ياور من بود.و كاش فلان چيز را خريده‏بودم يا فروخته بودم، و امثال اينها.و مثل متذكر شدن احوالى كه از براى او حاصل شده‏است و به آن شادى كردن يا غمناك شدن، مانند: خيال فلان لذتى كه از براى او اتفاق‏افتاده.يا غلبه‏اى كه در فلان روز بر اقران و امثال كرده.يا عزتى كه بالفعل از براى او هست.يا المى كه در روزى به او رسيده.يا ناخوشى كه حال دارد.يا اختلالى كه در امرمعاش او هست.و از اين قبيل است تصور كردن اموال نفيسه‏اى كه دارد، از مساكن واملاك و دكاكين و باغات و اسبان و اشتران و جواهر و نقود، و به آن ملتذ شدن.يامتذكر شدن چيزهائى را كه ندارد و به آن غمناك گشتن و نحو اينها. و مانند تصورنمودن محاسبه دكان و بازار و شريك و يار و جواب خصماء و برطرف كردن دشمنان به‏عذابهاى گوناگون، بدون اينكه اين فكر و خيال منشا اثرى باشد يا فايده‏اى بر آن مترتب‏باشد.

و گاه است‏خصمى از براى او نيست و گفتگوئى با يكديگر ندارند بلكه محض خيال‏و فكر است، مانند: تصور كردن حالات و امورى كه هرگز تحقق آنها در نظر آن‏شخص نيست و مى‏داند كه به وجود نمى‏آيد و تمنا و آرزوى آن را نيز نمى‏كند بلكه به‏مجرد تصوير آن، لذت خيالى مى‏برد.مانند اينكه خيال نبوت و پيغمبرى مى‏كند و درذهن خود قواعد و احكامى قرار مى‏دهد و وصى و خليفه از براى خود تعيين مى‏كند.ياگدائى هشتاد سال تصور سلطنت و پادشاهى و تسخير ربع مسكون را مى‏نمايد، و هرمملكتى را به وضعى خاص مسخر مى‏نمايد، و امراء و حكام نصب مى‏سازد و قرون‏بى‏شمار و سالهاى بسيار سرورى مى‏كند.

و از جمله آنها است فال بد زدن - كه آن را تطير گويند - و به بعضى از امور اتفاقيه‏دل را بد كردن و آن را علامت‏حدوث بعضى مكاره دانستن.

و گاه باشد كه به اين حال به حدى مى‏رسد كه آدمى در نزد خود بعضى امور را دليل‏وقوع مكروهى بر خود قرار مى‏دهد و به حدوث آن امر به غايت مضطرب و مشوش‏مى‏شود، اگر چه آن امر مطلقا در زبان مردم مشهور به اين نباشد.

و بسا باشد كه در قوه واهمه، خباثت و ردائتى حاصل شود كه در اغلب اوقات‏تصور وقوع مكروهات، و خيال حدوث مصائب و آلام از براى خود مى‏كند، و هيچ‏ذهن او ملتفت‏خيال امورى كه موجب فرح و سرور گردد نمى‏شود، مثل تصور كردن‏مردن اولاد و عيال، و تلف اموال، و ابتلاء به انواع بيمارى، و گرفتارى به ذلت وخوارى، و غالب شدن دشمنان و رسيدن اذيت‏به او از ديگران.

و گاه باشد كه بدون سبب، نوع اعتقادى به وقوع اين نوع امور مى‏كند كه غم و اندوه‏از براى او هم مى‏رسد.و بسيار مى‏شود كه منشا اين نوع، اختلالى است كه در دماغ‏حاصل مى‏شود.

و از جمله افكار فاسده وسوسه در عقايد است، به حدى كه مؤدى به شك نمى‏شود ومنجر به شبهه نمى‏گردد، بلكه مجرد حديث نفس باشد، و الا موجب خروج از ايمان مى‏گردد و قادح در يقين مى‏گردد و داخل در يكى از صفاتى كه قبلا گذشت مى‏شود.

فصل: اقسام الهام و وسوسه و علامات آنها

از آنچه مذكور شد معلوم شد كه كليه خواطر نفسانيه و خيالات قلبيه بر چهارقسم‏اند.و از اينها دو قسم كه افكار محركه بر عمل خير، و خيالات محموده باشد را «الهام‏» گويند.و دو قسم ديگر كه افكار محركه بر عمل شر و افكار رديه باشد را «وسوسه‏» گويند.و بعضى الهام و وسوسه را تخصيص به افكار محركه مى‏دهند و «على‏اى حال‏» دو قسم وسواس، اثر خناس شيطان، و دو قسم الهام، از فيض ملائكه كرام است.

و نفس آدمى در ابتداى امر قابليت هر دو اثر را على السواء دارد و هيچ يك برديگرى رجحان ندارد.بلكه ظهور اثر هر كدام در آنجا به واسطه امور خارجيه ازمتابعت هوس و هوا، يا ملازمت ورع و تقوى مى‏شود.پس هر وقت كه آدمى ميل به‏مقتضاى شهوتى يا غضبى نمود شيطان فرصت مى‏كند و لشكر او داخل خانه دل‏مى‏شوند و انواع آثار خود را كه وساوس و افكار رديه باشد در آنجا به ظهورمى‏رسانند.

و هرگاه دل متوجه ذكر خدا و نفس مايل به ورع و تقوى شد مجال شيطان تنگ‏مى‏گردد، و از مملكت دل بيرون مى‏رود، و جنود ملائكه در آنجا مى‏آيند، و فيوضات‏ايشان از الهامات و خيالات محموده در آنجا پيدا مى‏شود.

و پيوسته اين دو لشكر در آمد و شد و گير و دار هستند.گاهى ساحت دل منزل لشكرخيريت اثر فرشتگان، و زمانى محل جولانگاه سپاه روسياه شياطين و ديوان باشد، تاآنكه به امداد و معاونت امور خارجيه، يكى از اين دو سپاه را غلبه و قوت حاصل شودو مملكت نفس را تسخير نمايد، و آن را وطن خود نموده، در آنجا رحل اقامت‏بيفكند.در اين هنگام راه آمد و شد از يكديگر بسته مى‏شود و مجال دخول و خروج‏در آنجا نمى‏يابد مگر گاهى به طريق عبور در نهايت تعجيل از آنجا بگذرد.

پس اگر هوا و هوس و غضب و شهوت امداد نمايند، لشكر شيطان غالب مى‏شود وخانه دل منزلگاه ايشان مى‏گردد و در آنجا آشيانه مى‏سازند، هر زاويه از زواياى دل،منزل شيطانى، و در آنجا ساز و نوائى.و هر گوشه جاى ابليسى، و در آن خيالى و هوائى‏پيدا مى‏شود.

و اگر قوه عاقله امداد نمود و ورع و تقوى اعانت كرد، سپاه ملك غالب مى‏شوند وشهرستان دل را فرو مى‏گيرند و در آنجا نزول اجلال مى‏نمايند و هر لحظه از ايشان نورى تازه، و هر ساعت فيضى بى‏اندازه به آنجا مى‏رسد.

و لكن اگر دلها را لشكر شيطان مسخر نموده و مالك شد هر نوع تصرفى كه‏مى‏خواهند در آنجا مى‏كنند.و آن را به «اوديه‏» (3) وساوس مى‏افكنند.

و سر در اين آن است كه غالب ماده خلقت و قوه واهمه و غضبيه و شهويه كه درانسان موجود هستند و از سرهنگان و كارفرمايان مملكت‏بدن‏اند از آتش است و شيطان‏نيز از آتش صرف مخلوق است، پس علاقه مناسبت ميان اين سه سرهنگ مملكت وميان شيطان لعين مستحكم است.

و به جهت اين مناسبت و قرابت، اين سه را ميل به تسلط شيطان بيشتر، و متابعت آن‏را راغب‏ترند.به آسانى تن به اطاعت ديگرى در مى‏دهند.و به ملاحظه قرابت و نسبت،از اطراف و جوانب لشكر شيطان را راه مى‏دهند و راهنمائى ايشان مى‏كنند.

و از اين جهت است كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

«شيطان جارى مجراى خون است در بدن آدمى، و از جميع راهها داخل مى‏شود» . (4)

و معذلك چون كه شيطان از آتش است و آتش به هر جا كه افتاد زود جاى خود رامى‏گشايد و به اندك مايه‏اى كه يافت در هايت‏سرعت توالد و تناسل مى‏كند، و ازاطراف و جوانب آن، آتشهاى ديگر پيدا مى‏شود، پس به مجرد اينكه اندك راهى درخانه دل يافت جاى خود را وسيع مى‏كند و متواتر و پى‏درپى توالد و تناسل مى‏كند وهر نسلى از آن هم دفعتا نسلى ديگر از آن به هم مى‏رسد و همچنين الى غير النهايه.

همچنان كه مشاهده مى‏شود هرگاه آدمى دل را به خيال فاسدى داد شعب و راه‏ها به‏خيال او مى‏رسد.و از خيال معصيتى، فكر چندين معاصى ديگر متولد مى‏شود، و هرگزبه جائى منتهى نمى‏شود.

و علاوه بر همه اينها آنكه هر يك از ملكات و اخلاق و حالات حكم درى دارد به‏خانه دل و راهى به مملكت نفس، پس آنچه از اخلاق فاضله و ملكات حسنه و حالات‏سنيه است درى است كه ملائكه از آن داخل مى‏شوند.و هر صفت رذيله و خلق بدى‏راهى است كه شياطين از آن به ملك بدن مى‏آيند.

و دانستى كه اخلاق حسنه حكم وسط و ميان را دارند، و صفات رذيله حكم اطراف‏و جوانب را دارند.و ميان وسط هر چيزى يكى بيشتر نيست اما اطراف و جوانب بى‏حدو نهايت‏اند.

و همچنين هر يك از اخلاق حسنه راهى هستند به مقصود، و راه به هر منزلى يكى است و بيراهه از حد و حصر متجاوز است.پس درهايى كه معبر شيطان است از حساب‏بيرون، و درى كه راه ملك است منحصر در يكى است.و لشكرى كه راه آن بيشتر، غلبه‏آن بيشتر و آسان‏تر است.و نيز بر اين مطلب هم در قرآن تصريح شده كه مى‏فرمايد:

«و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله‏»

يعنى: «اين‏يك راه راست است‏به سوى من، پس آن را متابعت كنيد و راههاى متعدد را متابعت‏نكنيد تا شما را از راه حق جدا نكند» . (5)

و از اين جهت است كه خداوند - سبحانه - از زبان شيطان لعين حكايت مى‏كند:

«لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم‏»

يعنى: «ايشان را از راه راست تو باز مى‏دارم و از پيش رو و پس و راست و چپ‏ايشان در مى‏آيم‏» . (6)

و به اين سبب روزى حضرت نبوى - صلى الله عليه و آله - از براى اصحاب يك خطكشيدند و فرمودند: اين راه خداست.و بعد از آن خطوط بسيار كشيدند از چپ وراست و فرمودند: اينها راههائى هستند كه به هر راهى شيطانى نشسته و آدمى را به خودمى‏خواند. (7)

هر طرف غول نواخوان جرس جنبانى‏ست‏در ره عشق به هر زمزمه از راه مروو با وجود همه اينها، چونكه فهميدن راه راست مشكل و محتاج به راهنمائى حاذق‏است، به خلاف راههاى باطل كه بر همه كس روشن و واضح است و مع ذلك ميل نفس‏به باطل اسهل و آسان‏تر است، و انقياد آن از براى حق صعب است.پس درى كه از آن‏فرشتگان داخل مى‏شوند مسدود و بسته و درهاى شيطان مفتوح است، پس مسكين‏فرزند آدم كه بايد اين درهاى گشاده واضح را سد، و يك در پنهان بسته را بگشايد.

صد هزاران دام و دانه است اى خدا ما چو مرغان حريص و بينوا

و به اين اطمينان شيطان گفت:

«فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين‏»

يعنى: «قسم به عزت تو كه همه فرزندان آدم را گمراه خواهم نمود مگربندگان مخلص تو را» . (8)

علاوه بر اينها آنكه، اين ملعون بسا باشد كه تلبيس كند و راه حق و باطل را مشتبه‏نمايد و لشكر خود را به لباس ملك ملبس سازد و آدمى را به نوعى به مهلكه افكند كه‏متفطن به آنها نشود.

فصل: مضرات وساوس شيطانى و خواطر نفسانى

چونكه وساوس شيطانيه و خواطر نفسانيه را شناختى و اقسام و علامات و اسباب آن‏را دانستى، بدان كه ضرر آن عظيم و عاقبت آن وخيم است، و اين حالت از جمله‏مهلكات عظيمه و حالات رذيله است، و دل را باعث تيرگى و ظلمت، و نفس را موجب‏افسردگى و كدورت، مانع وصول به سعادت، و مضيع روزگار و اوقات است.چگونه‏چنين نباشد و حال اينكه سرمايه تحصيل نجات عمر، و آلت تجارت بندگان دل ايشان است.

پس هر نفسى كه بنده دل را به غفلت و بطالت مصروف و از ياد خدا و تحصيل انس‏به او، يا از فكرى كه موجب زيادتى معرفتى و كسب محبت او باشد بازمانده مغبون، وبضاعت‏خود را به حيف داده.و آن در صورتى است كه فكر و وسواس آن در امورمباحات باشد و اغلب مردمان چنين نيستند بلكه فكر ايشان در پيدا نمودن راههاى مكرو حيله و شيطنت و خدعه و كيفيت وصول به شهوات و نيل لذات و پيوسته در باطن‏مشغول منازعه با خصمان و دفع دشمنان بلكه بسيار مى‏شود كه فرض مخالفت وعداوت دوستان خود را نموده و در دل مشغول تنبيه و مواخذه و جواب ايشان مى‏گردندو روز شب خود را صرف مى‏كنند در خيالاتى كه دل را سياه و دين و دنيا را تباه مى‏كندو جميع اقسام خيالات رديه و افكار فاسده خواه در مباح و خواه در غير آن مشترك‏انددر احداث ظلمت در دل و كدورت در نفس و تضييع وقت و ابطال عمر وليكن درمعصيت‏بودن و مترتب شدن عذاب بر آنها متفاوت‏اند.

پس آنچه تخيل امور مباحه و تفكر در آنها باشد مطلقا گناهى بر آنها مترتب‏نمى‏شود و اما در امور غير مشروعه پس اگر مجرد تخيل و خطور در دل بى‏اختيار بوده‏باشد باز مؤاخذه و عقابى بر آن نيست زيرا كه تكليف به امرى كه از تحت اختيار بيرون‏است جايز نيست و اگر به قصد باشد و دل را به اختيار مشغول امر مباحى نمايد پس اگرخيال اراده آن فعل باشد در دل عازم و مصمم بر بجا آوردن آن شود يا اينكه در دل‏تاسف خورد بر اينكه چرا فلان معصيت را كه در فلان وقت ميسر شد نكردم و خيال‏پشيمانى و ندامت از آن كند عاصى و گناهكار و مستحق مؤاخذه و عقاب خواهد بوداگر چه آن فعل را كه مصمم بر آن شده به جهت مانعى كه رو دهد نكند.

بلى اگر مصمم شود بر آن وليكن از خوف خدا ترك كند معصيتى نخواهد داشت‏بلكه بر آن ترك ثواب خواهد داشت و از براى او حسنه نوشته خواهد شد و اگر خيال‏اراده فعلى يا تاسف ترك آن نباشد بلكه به اختيار خود را بر تصور امر غير مشروعى‏بدارد كه مطلقا اراده آن را ندارد بلكه گاه است مى‏داند كه مستحق نخواهد شد چون‏خيال سلطنت و «نهب‏» (9) و غارت از براى كسانى كه در حق آنها متصور نيست ظاهر آن‏است كه در اين هم معصيتى نباشد و اين تفصيل موافق و مقتضاى جمع ميان آيات واخبار مختلفه‏اى است كه در خصوص قصد معصيت وارد شده است.

فصل: معالجه امراض نفسانى

چون مضرات اين صفت مهلكه را دانستى و يافتى كه آن از جمله مهلكات و باعث‏نكال (10) و وبال و خسران مال است پس لازم است كه در صدد معالجه آن برآئى و نفس‏خود را از چنك آن برهانى.پس اگر خيال وسوسه در فعل معصيتى و قصد گناهى باشدتامل كنى در سوء خاتمه امور و وخامت عاقبت عصيان در دنيا و آخرت و حقوق‏پروردگار را بر خود ياد آورى و پاداش اعمال را از ثواب و عقاب در نظر آورى وملاحظه كنى كه نگاهداشتن خود از آنچه ابليس ترا بدان وسوسه مى‏كند و صبر بر آن به‏مراتب آسان‏تر است از تحمل عذاب الهى و سوختن در آتشى كه اگر شراره‏اى از آن به‏زمين افتد اثرى از آن نگذارد و نبات و جمادات را درهم سوزد و چون اين امور رامتذكر شدى و به نور معرفت و ايمان و حقيقت آنها را يقين دانى باشد كه شيطان دست ازتو بدارد و از وسوسه باز ايستد و چنانچه از اينها معالجه نشود معالجه آن به فكر و ذكر ومجاهده در ترك شهوات و هواهاى نفسانيه بايد كرد چنانچه مذكور مى‏شود.و اگر آن‏خيالات باعث معاصى و قصد گناهى نباشد بلكه افكار رديه و امانى كاذبه (11) باشد كه بدون‏قصد فعل بلكه بى‏اختيار به دل گذرد پس خلاصى از آنها بالكليه در نهايت اشكال بلكه‏اطباء نفوس اعتراف كرده‏اند كه آن داء عضال (12) است و دفع آن بالمره متعسر بلكه بعضى‏آن را متعذر شمرده‏اند و حق آن است اگر چه دفع آنها بالمره صعوبت دارد ليكن ممكن‏است.و آنچه از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه هر كه دو ركعت‏نماز كند در آنها هيچ چيزى از خواطر نفسانيه به خاطر نگذراند گناهان گذشته و آينده اوآمرزيده مى‏شود (13) بر اين شاهد است و سر در صعوبت معالجه اين آن است همچنان كه در اخبار نبويه وارد است از براى هر كسى شيطانى (14) و خلقت‏شيطان از آتش صرف است‏كه لحظه‏اى ساكن نمى‏تواند شد بلكه هميشه در شعله كشيدن و حركت است.و دانستى‏كه غالب ماده قوه واهمه و غضبيه و شهويه نيز از آتش است و به اين سبب قرابت ميان‏آنها و شيطان متحقق و به اين جهت آن را بر اينها تسلط حاصل و اينها به متابعت وپيروى آن مايلند و به جهت آتش مزاجى اين سه قوه اينها نيز دايم در هيجان وحركت‏اند اگر چه تحرك آنها به جهت آنكه مخلوط به غير آتش نيز هستند از شيطان‏كمتر همچنانكه حركت‏شهويه نيز از غضبيه و غضبيه از واهمه كمتر است.پس شيطان‏پيوسته در عروق بنى‏آدم در حركت و هيجان و هميشه اين قوه را به وسوسه در حركت‏مى‏آورد در آنها جولان مى‏كند و ساعتى از حركت و وسوسه نمى‏ايستد زيرا كه ايستادن‏آن و قطع اثر آن نمى‏شود مگر اينكه مطيع و منقاد آدمى گردد و در نزد او ذليل وخاضع شود و از وسوسه او بايستد و چگونه آن ملعون مطيع و ذليل اولاد آدم مى‏شود وحال اينكه با وجود امر صريح الهى به سجده پدر بزرگوار ايشان كه گل او به يد قدرت‏الهى مخمر لعت‏خلافت الهيه را در برداشت تن در نداد و تكبر و گردن كشى كرد وگفت:

«خلقتنى من نار و خلقته من طين‏» (15)

مرا از آتش روشن و آدم را از خاك تيره خلق‏كردى چگونه سر به او فرود آورم و در پيش او ذليل شوم و قسم به عزت الهيه ياد نمودكه در صدد اغوا و گمراهى همه بر آيد. (16)

پس چگونه مى‏شود كه دست از وسوسه بدارد ولحظه‏اى انسان مسكين را فارغ گذارد مگر كسانى كه ريشه علايق دنيويه را از زمين دل‏كنده و آستين همت‏بر كون و مكان افشانده و به غير از يك فكر همه هموم را از دل خودبيرون كرده، خانه دل را به ياد خدا سپرده باشد، كه آن لعين در آنجا راه نيابد.و اين‏كسان از جمله بندگان مخلص هستند كه آن ملعون آنها را استثناء كرده و گفته:

«الا عبادك منهم المخلصين‏». (17)

غفلت از خدا سبب وسوسه شيطان

پس اى جان برادر! از اين دشمن مطمئن مشو و گمان مكن كه دلى از دست آن فارغ‏است، بلكه مانند خون در بدن انسان جارى و سيال، و همه آن را، مانند هوا در قدح فروگرفته.و اگر خواهى قدحى را از هوا خالى نمايى نمى‏توانى تا آن را از چيز ديگر پر نسازى، بلكه قدر كه از آب مثلا پر گردد از هوا خالى مى‏شود.پس ظرف دل نيز چنين‏است اگر آن را مشغول به ياد خدا و فكر امرى از امور دينيه كردى ممكن است كه آمدو شد شيطان لعين از آن كم شود و الا هر لحظه كه از خدا غافل ماند در آن دم شيطان باوسوسه‏اش در آنجا حاضر مى‏شود، همچنان كه خداوند متعال در كتاب كريم تصريح‏به آن فرموده كه:

«و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين‏». (18)

يعنى: «هر كه از يادخداوند رحمن باز مى‏ماند برانگيزانيم شيطان را كه قرين و همنشين او باشد» .

و رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود:

«ان الله يبغض الشاب الفارغ‏» . (19)

يعنى:

«خداوند دشمن دارد جوانى را كه بيكار باشد» .

زيرا كه كسى كه مشغول عمل مباحى نباشد كه دل او را مشغول سازد لا محاله شيطان‏فرصت نموده داخل خانه دلش مى‏گردد و در آنجا آشيانه مى‏سازد و توالد و تناسل‏مى‏كند و از اجتماع نسل او نيز نسلهاى ديگر متولد و همچنين الى غير النهايه.

پس علاج نيست در دفع وساوس شيطانيه و خواطر نفسانيه مگر قطع همه علايق‏ظاهريه و باطنيه، و ترك جاه و مال و اهل و عيال، و فرار از يار و رفيق و دوست وشفيق، و در كنج تنهائى نشستن و در به روى آشنا و بيگانه بستن، و همه هموم را يكى‏كردن.و همين هم كفايت نمى‏كند، تا آدمى را بصيرتى حاصل نباشد و قوه فكر در آثارعجايب صنع رب العالمين نداشته باشد و در باطن سير در ملكوت آسمان و زمين نتواندكرد تا اينكه به اشتغال به اين افكار، دل را از دست‏شيطان نابكار خلاص سازد.و كسى‏كه اين بصيرت و قوه از براى او نباشد بايد خود را مشغول سازد و بعد از قطع علايق وگوشه نشينى به اوراد و اذكار و مناجات با پروردگار و نماز و دعا و عبادت و تلاوت‏قرآن با حضور قلب، زيرا كه ذكر ظاهرى را بى‏حضور قلب در دل اثرى نيست.

و از آنچه مذكور شد ظاهر شد كه اگر علاج قطع وساوس و خواطر بالمره ممكن‏باشد نمى‏شود مگر با به جا آوردن سه امر:

اول آنكه: راههاى عظيمه شيطان را در دل كه رؤوس صفات ذميمه، و اصول ملكات‏رذيله است‏سد كند، مانند شهوت و غضب و حرص و حسد و عداوت و عجب و كبر وطمع و بخل و جبن و محبت دنياى دنيه و بيم فقر و فاقه و عصبيت و بد دلى به خدا وخلق و نحو اينها.كه هر يك از اينها درى هست وسيع از براى شيطان كه چون آن رامفتوح ديد داخل دل مى‏شود و مشغول وسوسه مى‏گردد.و بعد از سد آنها راهى نخواهد يافت مگر گاهى بر سبيل گذار و عبور، از راههاى خفيه داخل شود.

دوم: گشودن درهاى ملك كه اضداد صفات مذكوره است، از اخلاق فاضله واوصاف شريفه، و ملازمت ورع و طاعت و مواظبت‏بر تقوى و عبادت.

سوم: اشتغال به ذكر خداوند منان در دل و زبان چون كه بعد از سد ابواب عظيمه‏شيطان، اگر چه سلطنت و تصرفات ظاهره از مملكت دل تمام مى‏شود و ليكن از راههاى‏پنهانى گاه گاه بر سبيل گذار و عبور از آنجا مى‏گذرد.و چنانچه به ياد خدا دفع آن رانكنى گاه باشد كه به تدريج راهى وسيع به جهت‏خود پيدا و در بعضى از زواياى دل‏ماوى و مسكن كند.و از براى ذكر خدا در دل و خود را بر آن داشتن اگر چه مدخليت‏بسيارى است در دفع خواطر و رفع وساوس، و ليكن هر گاه سد راه شيطان نشده باشد واخلاق ذميمه و علايق دنيويه را از خود دفع نكرده باشد چندان فايده‏اى بر آن مترتب‏نمى‏شود، بلكه هر چه به ياد خدا دفع آن مى‏شود زياده از آن داخل مى‏شود، مانندحوضى عظيم كه از نهرهاى عظيم آبى متعفن داخل آن شود و با ظرفى، آب آن رابيرون ريزى، زيرا تا سد راه نكنى منع آب را نتوانى كرد و آنچه از ظرفى بيرون ريزى‏اضعاف آن از نهرها وارد مى‏شود تا حوض را از آب متعفن مملو سازد.

و شيطان را تشبيه كرده‏اند به سگى گرسنه، و صفات ذميمه را به غذاهاى سگ، ازگوشت و نان و امثال آن، و ذكر خدا را به راندن سگ از دست و زبان.و مادامى كه غذاحاضر است‏سگ از دنبال تو دست‏بر نمى‏دارد و اگر به راندن قدمى پس رود باز برمى‏گردد.

و همچنين شيطان شباهت‏به مرض دارد، و صفات رذيله چون اخلاط فاسده، و ذكر،مانند غذاهاى مقويه است و غذاهاى مقوى وقتى بدن را نافع و مرض را دافع است كه ازاخلاط پاك باشد.

پس فايده ذكر هنگامى ظاهر مى‏گردد كه دل از شوايب هوس و هوا پاك و از انوارورع و تقوى تابناك باشد.همچنان كه خدا مى‏فرمايد:

«ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون‏». (20)

يعنى:

«كسانى كه متقى و پرهيزكارند هرگاه برسد ايشان را وسوسه‏اى از شيطان هشيار و متذكرخدا مى‏شوند، پس به واسطه تذكر، ديده بصيرت ايشان بينا و از چنگ وساوس رهامى‏گردند» .

ذكر قلبى مانع وساوس و خواطر

و مخفى نماند كه آن ذكرى كه دافع وساوس شيطانيه و مانع خواطر نفسانيه است ذكرقلبى است كه مشغول ساختن دل است‏به ياد خدا، و تذكر قدرت و عظمت، و تنزه وتقدس و جلال و جمال او، و تفكر در صنايع و عجايب مخلوقات آسمان و زمين و سايرامور متعلقه به دين.و هرگاه با آن ذكر زبانى نيز جمع شود فايده آن اتم، و در دفع‏شياطين ادخل است.اما ذكر زبانى تنها اگر چه خالى از ثواب نيست وليكن مقابله با جندشياطين و مدافعه وساوس آن لعين نتواند كرد.و اگر وسوسه شيطان به ذكر زبان رفع‏شدى هر كسى را در نماز حضور قلب حاصل بودى و خيالات فاسده و وساوس باطله به‏خاطر او نيامدى، زيرا كه منتهاى هر ذكر و عبادتى در نماز است، با وجود اينكه هر كه‏ملاحظه حال خود را نمايد مى‏يابد كه افكار رديه در حال نماز بيشتر، بلكه آنچه ازفضول دنيا گمشده در نماز پيدا مى‏شود و آنچه فراموش شده در آن وقت‏به خاطر مى‏رسد.

و سر در اين، آن است كه: چون نماز بالاترين عبادات و مشتمل بر سجده است كه‏شيطان به واسطه ترك آن مطرود و مردود شده در آن وقت عداوت و حسد شيطان به‏هيجان مى‏آيد و لشكر آن اطراف دل را فرو مى‏گيرد و از چپ و راست هجوم، و ازپيش و پس حمله مى‏كنند و حجره و بازار و دكان و انبار و محاسبه شركاء و جواب‏خصماء را بر دل القاء و عرض مى‏كنند كه مبادا چنين عبادتى از او به درجه قبول ووصول، و سجده‏اى كه موجب لعن او شد از او مقبول گردد.و ليكن همچنان كه مذكورشد چنان نيست كه ذكر زبانى مطلقا بى‏ثمر و آن را از براى ذاكر اثر نباشد، بلكه بر آن‏ثواب مترتب مى‏شود.

و اهل ذكر گفته‏اند كه از براى ذكر چهار مرتبه است، كه همه آنها نافع لكن در مقدارنفع مختلف‏اند:

اول: ذكر زبانى فقط.

دوم: ذكر زبانى و قلبى باهم، كه ذكر در دل مستقر نباشد بلكه قرار آن موقوف به‏التفات ذاكر باشد.و چون دل را به خود واگذارد از ذكر خدا غافل، و به خواطر ووساوس مايل گردد.

سوم: ذكر قلبى كه در قلب متمكن و بر آن مستولى باشد به نحوى كه صرف دل به غيرذكر، محتاج به التفات ذاكر باشد، و هر وقت كه دل را به خود گذارد در ذكر خدا باشد.

چهارم: ذكر قلبى، كه خدا در دل باشد و بس، و دل بالمره از خود غافل بلكه از اينكه در ذكر هم هست ذاهل باشد و بتمامه مستغرق مذكور و محو او باشد.و اهل اين مرتبه‏التفات به ذكر را حجاب از وصول به مطلوب و مقصود مى‏دانند.و اين مرتبه مطلوب ومقصود حقيقى، و باقى مراتب بالعرض مطلوب‏اند.

فايده: كيفيت‏سد ابواب خواطر، و رفع وساوس

بدان كه سد ابواب خواطر و دفع وساوس اگر چه صعب و مشكل و ليكن مرتبه‏اى‏است‏بس عظمى، و موهبتى است‏بس كبرى.كليد گنج‏سعادات و مفتاح ابواب مرادات‏است، زيرا كه دل مانند ظرفى است كه خالى بودن آن از محالات است.پس لا محاله بعداز آنكه از افكار بى‏فايده تهى گرديد، محل ذكر خدا و نزول جند ملائكه خواهد شد و ازدوام ياد خدا انس به او، و از انس، مرتبه شوق به لقاى او و محبت او كه اعظم مراتب و «اسناى‏» (21) مواهب است‏حاصل، و ابواب معارف از عالم فيض بر دل گشوده مى‏شود و به‏آن سبب از ظلمات شكوك و اوهام بيرون مى‏آيد.و در اين هنگام، نفس به مرتبه‏اطمينان و ثبات در عقايد و معارف مى‏رسد، چنانكه خداى تعالى فرموده كه:

«الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» (22)

يعنى: «آگاه باش كه به سبب ياد خدا دلها به مرتبه‏اطمينان مى‏رسند» .

و ليكن همچنان كه دانستى خلاصى از چنگ خواطر و وساوس، موقوف است‏برتخليه نفس از رذائل صفات، و تحليه آن به شرايف ملكات و مواظبت‏بر ذكر خدا.و سردر اين، آن است كه بعد از تخليه و تحليه و دوام ذكر، نفس را صفائى و بهجتى حاصل، وقوه عاقله را تسلط و قوتى پيدا مى‏شود و بر ساير قوا مستولى و غالب‏مى‏گردد.و از كشاكش آنها متاثر نمى‏شود، بلكه آنها را به مقتضاى مصالح كارمى‏فرمايد.و عنان قوه واهمه و متخيله را ضبط مى‏نمايد، به طورى كه آنها را بدون امرو نهى قوه عاقله تصرفى ممكن نمى‏باشد و خودسرانه به هر وادى كه خواهند نمى‏توانندرفت.و بعد از اينكه اين حالت مكرر شد و به مرتبه ملكه رسيد اين دو قوه را ملكه‏اطاعت و انقياد عاقله حاصل مى‏شود و از هرزه گردى و اضطراب باز مى‏ايستد و به غيراز خواطر محموده از خزانه غيب در آن خطور نمى‏كند.و نفس منقاد عاقله مى‏شود.وتنازع لشكر ملك و شياطين بر طرف، بلكه سد ابواب شياطين شده جند ملك بى‏متنازع درآنجا قرار مى‏گيرند و نفس در مقام اطمينان مستقر مى‏گردد.

و اين نيز معنى ديگر است از براى اطمينان نفس كه به سبب ياد خدا و سد خواطرحاصل مى‏شود و آن مستلزم آن است كه اشراقات عالم قدس در ساحت دل پرتو افكندو لمعات انوار الهيه از «مشكوة‏» (23) ربوبيه در آن بتابد و اطمينان در معارف علوم نيزحاصل گردد.و از اهل خطاب مستطاب:

«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية‏» (24)

گردد.يعنى: «اى نفس مطمئنه همچنان كه اول از عالم قدس به اين عالم آمدى‏باز گرد به سوى پروردگار، راضى و خوشنود» .

و چنين نفسى اشرف نفوس، و صاحب آن از جمله مقربين و صديقين، و مقابل آن‏نفس «منكوسه‏» (25) است كه از صفات خبيثه كه مملو به اخلاق رذيله ملوث است.و به اين‏سبب راههاى ملائكه از آنجا مسدود، و درهاى شياطين گشاده و مفتوح مى‏گردد.ولشكر شيطان در آنجا مسكن مى‏سازند.و از آنها دودى سياه و تيره بر مى‏خيزد و اطراف‏و جوانب دل را فرو مى‏گيرد، و از آن نور يقين منتفى و چراغ ايمان خاموش مى‏گردد.وهرگز خيال خيرى پيرامون آن نمى‏گردد، بلكه پيوسته محل وساوس شياطين و محل‏آمد و شد آن لعين است.و اگر گاهى فكرى كند كه در ظاهر خير باشد، چون به غور آن‏رسى و حقيقت آن را بنگرى به غير از شر محض و از تلبيس شيطان نباشد.و اميدبازگشت‏به خير از چنين دلى نيست.و علامت اين دل آن است كه موعظه و نصيحت درآن تاثير نكند.و چون سخن حقى شنود ديده بصيرتش از فهم آن كور، و گوش هوشش‏از شنيدن آن كر باشد.بلكه اكثر صاحبان اين دل پند و نصايح و موعظه را از قبيل سخنان «لا طائل و ترهات‏» (26) مى‏شمارند.و در آيات متعدده خداى تعالى اشاره به چنين نفسى‏فرموده‏اند از آن جمله:

«ا رايت من اتخذ الهه هوايه ا فانت تكون عليه وكيلا». (27)

خلاصه معنى آنكه، خطاب به‏حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مى‏فرمايد كه: «كسى كه خداى خود را در هواو هوس خود قرار داد، يعنى اطاعت آن را نمود آيا تو مى‏توانى آن را به اصلاح بياورى‏و دفع فساد از آن كنى؟ !» .

و از آن جمله:

«ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة‏». (28)

يعنى: «محكم كرده است‏خدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهاى ايشان، پس‏حق را نمى‏فهمند و نمى‏شنوند و نمى‏بينند» .

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا». (29)

يعنى: «نيستندايشان مگر مثل چهار پايان، بلكه گمراه‏ترند» .

و در مكانى ديگر مى‏فرمايد:

«سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون‏». (30)

خلاصه معنى آنكه: «نصيحت و تهديد تو ايشان را سودى نمى‏دهد و مساوى است‏خواه‏بترسانى تو ايشان را يا نه، ايمان نخواهند آورد» .

و ميان اين دو نفس، نفسى است كه نه در سعادت مانند اول، و نه در شقاوت به مثابه‏ثانى باشد، بلكه متوسط ميان اين دو باشد.و اين مراتب مختلفه دارد و از براى آن عرض‏عريضى است و اكثر نفوس عوام مسلمين از افراد اين قسم‏اند.

فصل: خواطر و افكار محموده و اقسام آنها

چون كه ضرر وساوس و خواطر رديه را دانستى و علاج آن را شناختى بدان كه مقابل‏آن، خواطر محموده و افكار حسنه است كه شرعا يا عقلا مستحسن باشد.و آن بر شش‏قسم است، زيرا كه يا مبدا فعلى است از افعال حسنه و محرك آدمى است‏بر آن، يعنى‏تذكر و قصد يكى از اعمال حسنه و تصميم بر آن.يا مبدا فعلى و عملى نيست و آن پنج‏قسم است:

اول: ذكر قلبى و ياد خدا در دل.

دوم: تفكر در مسائل علميه و معارف حقانيه، از احوال مبدا و معاد و احكام اوامر ونواهى متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ايشان و كيفيت‏خلق و حشر و نشر و امثال آن.

سوم: تذكر بى‏وفائى دنيا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغيرات احوال اين‏عاريت‏سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمى وارد مى‏شود.

چهارم: تامل در عجايب صنع پروردگار و آثار قدرت كامله او در مخلوقات ازآنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار مى‏شود.

پنجم: تذكر احوال و اعمالى كه از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدانزديك يا از درگاه از دور مى‏كند و تصور آنچه بر اينها مترتب مى‏شود از راحت وثواب، يا محنت و عقاب.و سواى اين، اقسام ديگر فكرى نيست كه محمود و مستحسن‏باشد و به سبب آن، دل نورانى و روشن گردد، زيرا كه آنچه ماسواى اينها است از افكارمتعلقه به دنيا است كه خاطر از آنها مرده و دل افسرده مى‏گردد.

و شرافت قسم اول كه قصد اعمال حسنه باشد و در بيان نيت مذكور خواهد شد.

و بيان فضيلت دوم، يعنى ذكر قلبى و كيفيت آن در باب ذكر خواهد آمد.

و اما قسم سوم، كه تدبر در مسائل و معارف و احكام و آداب باشد عبارت است ازتحصيل علوم اخرويه و فضيلت آن، در بيان علم، معلوم شد.و اما قسم چهارم، بيان آن‏در بيان طول امل و ذكر مذمت دنيا و بيان موت و امثال آنها مى‏شود.

و در اين مقام اشاره مى‏شود به شرافت تفكر در عجايب صنايع آفريدگار و تدبر درآثار قدرت كامله پروردگار و كيفيت فضيلت آن و تامل در آنچه متعلق به خود شخص‏است از اعمال و احوال و چگونگى آن.

اما تفكر در عجايب صنع الهى، پس شرافت آن امرى است كه بر هر كسى ظاهراست، زيرا كه تفكر آنها عبارت است از اينكه از راه دل در آيات «آفاق‏» (31) و «انفس‏» (32) سير كنى، و از آنها پى به آفريننده آنها برى، و او را بشناسى، و قدرت شامله و عظمت‏كامله او را بدانى.

و شكى نيست كه غرض از خلقت انسانى نيست مگر همين.و از براى احدى ترقى ازحضيض نقصان، به اوج كمال ممكن نيست مگر به اين.و اين سر كليد خزائن اسرار الهيه‏و مشكوة انوار قدسيه است.گوش هوش به واسطه آن شنوا، و ديده عبرت بين از آن‏بينا.و اين است كه معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صيد كرد.و كمندى است كه‏حقايق ثقليه را به غير از دست آويزى آن به سوى خود نتواند كشيد.مرغ دل را پرواز به‏آشيان قدس به اين بال و پر ميسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقيقى به واسطه‏اين مركب متصور است.ظلمت جهل از آن زايل و نور علم به آن حاصل مى‏شود.

و از اين است كه آيات و اخبار بسيار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالى‏مى‏فرمايد:

«ا و لم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق‏»

يعنى: «آيا در نزد خود تفكر نكردند كه خدا ايجاد نكرده است آسمانها و زمين وآنچه در ما بين آنها هست را مگر به سبب امرى كه حق است‏» . (33)

و به لغو و هرزه‏نيافريده است.

و مى‏فرمايد:

«فاعتبروا يا اولى الابصار»

يعنى: «در مخلوقات تامل كنيد و از آنهاعبرت بگيريد اى بينندگان‏» . (34)

و باز فرموده است:

«ان فى خلق السموت و الارض و اختلاف اليل و النهار لايات لاولى الالباب‏»

يعنى: «به درستى كه در خلق كردن آسمانهاو زمين، علامات قدرت كامله آنها است، از براى صاحبان هوش و عقل‏» . (35)

و در موضعى ديگر مى‏فرمايد:

«الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض‏»

يعنى: «آنچنان كسانى كه خدا را ياد مى‏كنندايستاده و نشسته و خوابيده و تفكر مى‏كنند در خلقت آسمانها و زمين‏» . (36)

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «تفكر، حيات دلى است‏كه بصيرت داشته باشد» . (37)

و نيز از آن حضرت روايت‏شده است كه: «تفكر در يك ساعت، بهتر است از عبادت‏يك ساله، و نمى‏رسد به مرتبه تفكر مگر كسى كه خدا او را مخصوص توحيد و معرفت‏كرده باشد» . (38)

و باز از آن جناب مروى است كه: «بهترين عبادات، صرف نمودن فكر است در خداو قدرت او» . (39)

و مراد از «فكر در خدا» ، فكر در عجائب صنايع اوست، نه در ذات مقدسش،زيرا كه تفكر در ذات، ممنوع است، همچنان كه مذكور خواهد شد.

و از سيد اولياء - عليه التحيه و الثناء - مروى است كه: «تفكر مى‏خواند آدمى را به‏نيكوئى و عمل به آن‏» . (40)

و در حديثى ديگر فرمودند كه: «به واسطه تفكر، دل خود را آگاه كن‏» . (41)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه «به سبب جولان‏دادن‏فكر، فراهم مى‏شود راى پرمنفعت‏» . (42)

و از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «فكر، آئينه حسنات‏است و كفاره سيئات و روشنى دلها و وسعت‏خلق.و به وسيله آن مى‏رسد آدمى به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل مى‏شود اطلاع بر عواقب امور و زيادتى در علم.وآن خصلتى است كه هيچ عبادتى مثل آن نيست‏» . (43)

و از حضرت امام رضا - عليه السلام - مروى است كه: «عبادت، به زيادى نماز وروزه نيست، بلكه عبادت، تفكر كردن در امر پروردگار است‏» . (44)

پى‏نوشتها:


1. مقابل

2. بحار الانوار، ج 70، ص 50، قريب به اين مضمون

3. جمع وادى: دره.

4. بحار الانوار، ج 70، ص 42، و ج 63، ص 268، ح 154

5. انعام (سوره 6)، آيه 153.

6. اعراف (سوره 7)، آيه 16 و 17.

7. در المنثور، ج 2، ص 55.

8. ص، (سوره 38)، آيه 82 و 83.

9. چپاول.تاراج.

10. افتضاح، رسوائى، مجازات سخت، عذابى كه مايه عبرت باشد.

11. آرزوهاى دروغين.

12. بيمارى دشوار و سخت.

13. بحار الانوار، ج 84، ص 249.قريب به اين مضمون

14. صحيح مسلم، ج 8، ص 139.قريب به اين مضمون.

15. اعراف (سوره 7)، آيه 12.

16. فبعزتك لاغوينهم اجمعين.ص (سوره 38)، آيه 83.

17. ص (سوره 38)، آيه 83

18. زخرف، (سوره 43)، آيه 36.

19. وسائل الشيعه، ج 12، ص 37

20. اعراف، (سوره 7)، آيه 201.

21. عالى‏ترين.

22. رعد، (سوره 13)، آيه 28

23. چراغدان.بعضى مشكوة را به معناى قنديل و چراغ تفسير كرده‏اند.جهت اطلاع بيشتر رك: قاموس قرآن،ج 4، ص 66.و تفسير نمونه، ج 14، ص 476.تفسير آيه 35 سوره نور.

24. فجر، (سوره 89)، آيه 27 و 28.

25. سرنگون.

26. سخنان بيهوده و گزاف و بى‏اساس.

27. فرقان، (سوره 25)، آيه 43.

28. بقره، (سوره 2)، آيه 7

29. فرقان، (سوره 25)، آيه 44.

30. بقره، (سوره 2)، آيه 6

31. آيات آفاقى، همچون آفرينش ستارگان و كهكشانها با نظام دقيق حاكم بر آنها، و آفرينش جانداران وگياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى‏شمارش، و موجودات گوناگون اسرار آميزش كه هر زمان اسرارتازه‏اى از خلقت آنها كشف مى‏شود، و هر يك آيه و نشانه است‏بر حقانيت ذات پاك او.

32. آيات انفسى همانند: آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز وحركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه و پرورش جنين، و از همه بالاتر شگفتيهاى روح‏انسان مى‏باشد، كه هر گوشه‏اى از آن، كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان.رك: تفسير نمونه، ج 20، ص 330.

33. روم (سوره 30)، آيه 8.

34. حشر، (سوره 59)، آيه 2.

35. آل عمران، (سوره 3)، آيه 190.

36. آل عمران، (سوره 3)، آيه 191.

37. بحار الانوار، ج 92، ص 17، ح 17.

38. بحار الانوار، ج 71، ص 326 ذيل ح 20.

39. كافى، ج 2، ص 55، ح 3.

40. كافى، ج 2، ص 55، ح 5.

41. كافى، ج 2، ص 54، ح 1.

42. جامع السعادات، ج 1، ص 166

43. بحار الانوار، ج 71، ص 326، س 6.

44. كافى، ج 2، ص 55، ح 4.