و تفصيل كلام در اين صفت و علاج آن و ضد آن و آنچه متعلق به اينها است درچند
فصل بيان مىشود:
فصل: بدان كه دل آدمى هرگز خالى از فكر و خيالى نمىباشد بلكه پيوسته محلخطور
خواطر و ورود خيالات و افكار است، اگر چه گاه است كه آن كس ملتفت نيستبه آنچه در
خواطر او مىگذرد.و در اين خصوص دل مانند نشانهاى است كه از اطرافو جوانب، تيرها
به آن افكنند.يا حوضى كه آب از نهرهاى بسيار بر آن جارى باشد.ياخانهاى است كه
درهاى بىشمار داشته باشد و از آنها اشخاص مختلفه داخل آنجاشوند يا آئينهاى كه در
مكانى منصوب باشد و صورتهاى بى حد از «محاذى» (1) آن بگذرد.
پس دل كه لطيفهاى است از لطايف الهيه پيوسته معركه تاختن خيالات و
جولانگاهافكار است تا قطع علاقه نفس از بدن شود و از گزند مار و عقرب طبع فارغ
شود.وچون هر فكر و خيالى را سببى و منشاى ضرور است، پس منشا خيالات رديه و
افكارباطله، شيطان، و باعثخواطر محموده و افكار حسنه، ملك است.
و اشاره به اين است آنچه سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «فى
القلبلمتان لمة من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق و لمة من الشيطان ايعاد بالشر
و تكذيببالحق» يعنى: «در دل آدمى دو نوع از افكار و خواطر وارد مىشود يكى از
جانب ملك، و آن افكارى است كه مشتمل استبر عزم بر امور خير، و اراده آنها و تصديق
امورحقه واقعيه.و ديگرى از جانب شيطان، و آن خواطرى است كه متضمن عزم بر امور شرو
تكذيب به امور حقه است» . (2)
افكارى كه دل را
مشغول مىكند
و مخفى نماند كه آنچه به خاطر آدمى مىگذرد و افكارى كه دل او را مشغولمىكند
دو قسماند:
اول: افكارى كه محرك آدمى بر عملى، و موجب رغبتبر آن عمل، و اراده آنفعل
مىشود.و آن بر دو قسم است: زيرا كه آن فعلى كه محرك آدمى بر به جا آوردنآن مىشود
يا فعل خير استيا فعل بد.
دوم: افكارى كه محرك بر فعلى و مبدا عملى نيستند بلكه محض خيال و مجردفكر و
تصور است، اگر چه به واسطه آنها نفس را صفائى يا كدورتى حاصل شود كهباعثبعضى
افعال خير يا شر گردد.و آن نيز بر دو قسم است:
اول: خيالات محموده و افكار نافعه.و تفصيل آنها مذكور خواهد شد.
دوم: افكار فاسده و آمال كاذبه.و از براى آن انواع بسيار است، مانند: آرزو
كردن،يعنى تمناى چيزهائى كردن كه به وجود نمىآيد.و تصور آنها را كردن مانند اينكه:
دردل بگذرانند كه كاش فلان كار را نكرده بودم يا فلان كار را كرده بودم.و كاش
فلانطفل من نمرده بود و حال بزرگ شده معين و ياور من بود.و كاش فلان چيز را
خريدهبودم يا فروخته بودم، و امثال اينها.و مثل متذكر شدن احوالى كه از براى او
حاصل شدهاست و به آن شادى كردن يا غمناك شدن، مانند: خيال فلان لذتى كه از براى او
اتفاقافتاده.يا غلبهاى كه در فلان روز بر اقران و امثال كرده.يا عزتى كه بالفعل
از براى او هست.يا المى كه در روزى به او رسيده.يا ناخوشى كه حال دارد.يا اختلالى
كه در امرمعاش او هست.و از اين قبيل است تصور كردن اموال نفيسهاى كه دارد، از
مساكن واملاك و دكاكين و باغات و اسبان و اشتران و جواهر و نقود، و به آن ملتذ
شدن.يامتذكر شدن چيزهائى را كه ندارد و به آن غمناك گشتن و نحو اينها. و مانند
تصورنمودن محاسبه دكان و بازار و شريك و يار و جواب خصماء و برطرف كردن دشمنان
بهعذابهاى گوناگون، بدون اينكه اين فكر و خيال منشا اثرى باشد يا فايدهاى بر آن
مترتبباشد.
و گاه استخصمى از براى او نيست و گفتگوئى با يكديگر ندارند بلكه محض خيالو
فكر است، مانند: تصور كردن حالات و امورى كه هرگز تحقق آنها در نظر آنشخص نيست و
مىداند كه به وجود نمىآيد و تمنا و آرزوى آن را نيز نمىكند بلكه بهمجرد تصوير
آن، لذت خيالى مىبرد.مانند اينكه خيال نبوت و پيغمبرى مىكند و درذهن خود قواعد و
احكامى قرار مىدهد و وصى و خليفه از براى خود تعيين مىكند.ياگدائى هشتاد سال تصور
سلطنت و پادشاهى و تسخير ربع مسكون را مىنمايد، و هرمملكتى را به وضعى خاص مسخر
مىنمايد، و امراء و حكام نصب مىسازد و قرونبىشمار و سالهاى بسيار سرورى مىكند.
و از جمله آنها است فال بد زدن - كه آن را تطير گويند - و به بعضى از امور
اتفاقيهدل را بد كردن و آن را علامتحدوث بعضى مكاره دانستن.
و گاه باشد كه به اين حال به حدى مىرسد كه آدمى در نزد خود بعضى امور را
دليلوقوع مكروهى بر خود قرار مىدهد و به حدوث آن امر به غايت مضطرب و
مشوشمىشود، اگر چه آن امر مطلقا در زبان مردم مشهور به اين نباشد.
و بسا باشد كه در قوه واهمه، خباثت و ردائتى حاصل شود كه در اغلب اوقاتتصور
وقوع مكروهات، و خيال حدوث مصائب و آلام از براى خود مىكند، و هيچذهن او
ملتفتخيال امورى كه موجب فرح و سرور گردد نمىشود، مثل تصور كردنمردن اولاد و
عيال، و تلف اموال، و ابتلاء به انواع بيمارى، و گرفتارى به ذلت وخوارى، و غالب شدن
دشمنان و رسيدن اذيتبه او از ديگران.
و گاه باشد كه بدون سبب، نوع اعتقادى به وقوع اين نوع امور مىكند كه غم و
اندوهاز براى او هم مىرسد.و بسيار مىشود كه منشا اين نوع، اختلالى است كه در
دماغحاصل مىشود.
و از جمله افكار فاسده وسوسه در عقايد است، به حدى كه مؤدى به شك نمىشود ومنجر
به شبهه نمىگردد، بلكه مجرد حديث نفس باشد، و الا موجب خروج از ايمان مىگردد و
قادح در يقين مىگردد و داخل در يكى از صفاتى كه قبلا گذشت مىشود.
فصل: اقسام الهام و
وسوسه و علامات آنها
از آنچه مذكور شد معلوم شد كه كليه خواطر نفسانيه و خيالات قلبيه بر
چهارقسماند.و از اينها دو قسم كه افكار محركه بر عمل خير، و خيالات محموده باشد را
«الهام» گويند.و دو قسم ديگر كه افكار محركه بر عمل شر و افكار رديه باشد را
«وسوسه» گويند.و بعضى الهام و وسوسه را تخصيص به افكار محركه مىدهند و «علىاى
حال» دو قسم وسواس، اثر خناس شيطان، و دو قسم الهام، از فيض ملائكه كرام است.
و نفس آدمى در ابتداى امر قابليت هر دو اثر را على السواء دارد و هيچ يك
برديگرى رجحان ندارد.بلكه ظهور اثر هر كدام در آنجا به واسطه امور خارجيه ازمتابعت
هوس و هوا، يا ملازمت ورع و تقوى مىشود.پس هر وقت كه آدمى ميل بهمقتضاى شهوتى يا
غضبى نمود شيطان فرصت مىكند و لشكر او داخل خانه دلمىشوند و انواع آثار خود را
كه وساوس و افكار رديه باشد در آنجا به ظهورمىرسانند.
و هرگاه دل متوجه ذكر خدا و نفس مايل به ورع و تقوى شد مجال شيطان تنگمىگردد،
و از مملكت دل بيرون مىرود، و جنود ملائكه در آنجا مىآيند، و فيوضاتايشان از
الهامات و خيالات محموده در آنجا پيدا مىشود.
و پيوسته اين دو لشكر در آمد و شد و گير و دار هستند.گاهى ساحت دل منزل
لشكرخيريت اثر فرشتگان، و زمانى محل جولانگاه سپاه روسياه شياطين و ديوان باشد،
تاآنكه به امداد و معاونت امور خارجيه، يكى از اين دو سپاه را غلبه و قوت حاصل شودو
مملكت نفس را تسخير نمايد، و آن را وطن خود نموده، در آنجا رحل اقامتبيفكند.در اين
هنگام راه آمد و شد از يكديگر بسته مىشود و مجال دخول و خروجدر آنجا نمىيابد مگر
گاهى به طريق عبور در نهايت تعجيل از آنجا بگذرد.
پس اگر هوا و هوس و غضب و شهوت امداد نمايند، لشكر شيطان غالب مىشود وخانه دل
منزلگاه ايشان مىگردد و در آنجا آشيانه مىسازند، هر زاويه از زواياى دل،منزل
شيطانى، و در آنجا ساز و نوائى.و هر گوشه جاى ابليسى، و در آن خيالى و هوائىپيدا
مىشود.
و اگر قوه عاقله امداد نمود و ورع و تقوى اعانت كرد، سپاه ملك غالب مىشوند
وشهرستان دل را فرو مىگيرند و در آنجا نزول اجلال مىنمايند و هر لحظه از ايشان
نورى تازه، و هر ساعت فيضى بىاندازه به آنجا مىرسد.
و لكن اگر دلها را لشكر شيطان مسخر نموده و مالك شد هر نوع تصرفى كهمىخواهند
در آنجا مىكنند.و آن را به «اوديه» (3)
وساوس مىافكنند.
و سر در اين آن است كه غالب ماده خلقت و قوه واهمه و غضبيه و شهويه كه درانسان
موجود هستند و از سرهنگان و كارفرمايان مملكتبدناند از آتش است و شيطاننيز از
آتش صرف مخلوق است، پس علاقه مناسبت ميان اين سه سرهنگ مملكت وميان شيطان لعين
مستحكم است.
و به جهت اين مناسبت و قرابت، اين سه را ميل به تسلط شيطان بيشتر، و متابعت
آنرا راغبترند.به آسانى تن به اطاعت ديگرى در مىدهند.و به ملاحظه قرابت و
نسبت،از اطراف و جوانب لشكر شيطان را راه مىدهند و راهنمائى ايشان مىكنند.
و از اين جهت است كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«شيطان جارى مجراى خون است در بدن آدمى، و از جميع راهها داخل مىشود» .
(4)
و معذلك چون كه شيطان از آتش است و آتش به هر جا كه افتاد زود جاى خود
رامىگشايد و به اندك مايهاى كه يافت در هايتسرعت توالد و تناسل مىكند، و
ازاطراف و جوانب آن، آتشهاى ديگر پيدا مىشود، پس به مجرد اينكه اندك راهى درخانه
دل يافت جاى خود را وسيع مىكند و متواتر و پىدرپى توالد و تناسل مىكند وهر نسلى
از آن هم دفعتا نسلى ديگر از آن به هم مىرسد و همچنين الى غير النهايه.
همچنان كه مشاهده مىشود هرگاه آدمى دل را به خيال فاسدى داد شعب و راهها
بهخيال او مىرسد.و از خيال معصيتى، فكر چندين معاصى ديگر متولد مىشود، و هرگزبه
جائى منتهى نمىشود.
و علاوه بر همه اينها آنكه هر يك از ملكات و اخلاق و حالات حكم درى دارد
بهخانه دل و راهى به مملكت نفس، پس آنچه از اخلاق فاضله و ملكات حسنه و حالاتسنيه
است درى است كه ملائكه از آن داخل مىشوند.و هر صفت رذيله و خلق بدىراهى است كه
شياطين از آن به ملك بدن مىآيند.
و دانستى كه اخلاق حسنه حكم وسط و ميان را دارند، و صفات رذيله حكم اطرافو
جوانب را دارند.و ميان وسط هر چيزى يكى بيشتر نيست اما اطراف و جوانب بىحدو
نهايتاند.
و همچنين هر يك از اخلاق حسنه راهى هستند به مقصود، و راه به هر منزلى يكى است
و بيراهه از حد و حصر متجاوز است.پس درهايى كه معبر شيطان است از حساببيرون، و درى
كه راه ملك است منحصر در يكى است.و لشكرى كه راه آن بيشتر، غلبهآن بيشتر و آسانتر
است.و نيز بر اين مطلب هم در قرآن تصريح شده كه مىفرمايد:
«و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله»
يعنى: «اينيك راه راست استبه سوى من، پس آن را متابعت كنيد و راههاى متعدد را
متابعتنكنيد تا شما را از راه حق جدا نكند» . (5)
و از اين جهت است كه خداوند - سبحانه - از زبان شيطان لعين حكايت مىكند:
«لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم
و عن شمائلهم»
يعنى: «ايشان را از راه راست تو باز مىدارم و از پيش رو و پس و راست و چپايشان
در مىآيم» . (6)
و به اين سبب روزى حضرت نبوى - صلى الله عليه و آله - از براى اصحاب يك
خطكشيدند و فرمودند: اين راه خداست.و بعد از آن خطوط بسيار كشيدند از چپ وراست و
فرمودند: اينها راههائى هستند كه به هر راهى شيطانى نشسته و آدمى را به
خودمىخواند.
(7)
هر طرف غول نواخوان جرس جنبانىستدر ره عشق به هر زمزمه از راه مروو با وجود
همه اينها، چونكه فهميدن راه راست مشكل و محتاج به راهنمائى حاذقاست، به خلاف
راههاى باطل كه بر همه كس روشن و واضح است و مع ذلك ميل نفسبه باطل اسهل و آسانتر
است، و انقياد آن از براى حق صعب است.پس درى كه از آنفرشتگان داخل مىشوند مسدود و
بسته و درهاى شيطان مفتوح است، پس مسكينفرزند آدم كه بايد اين درهاى گشاده واضح را
سد، و يك در پنهان بسته را بگشايد.
صد هزاران دام و دانه است اى خدا ما چو مرغان حريص و بينوا
و به اين اطمينان شيطان گفت:
«فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين»
يعنى: «قسم به عزت تو كه همه فرزندان آدم را گمراه خواهم نمود مگربندگان مخلص تو
را» . (8)
علاوه بر اينها آنكه، اين ملعون بسا باشد كه تلبيس كند و راه حق و باطل را
مشتبهنمايد و لشكر خود را به لباس ملك ملبس سازد و آدمى را به نوعى به مهلكه افكند
كهمتفطن به آنها نشود.
فصل: مضرات وساوس
شيطانى و خواطر نفسانى
چونكه وساوس شيطانيه و خواطر نفسانيه را شناختى و اقسام و علامات و اسباب آنرا
دانستى، بدان كه ضرر آن عظيم و عاقبت آن وخيم است، و اين حالت از جملهمهلكات عظيمه
و حالات رذيله است، و دل را باعث تيرگى و ظلمت، و نفس را موجبافسردگى و كدورت،
مانع وصول به سعادت، و مضيع روزگار و اوقات است.چگونهچنين نباشد و حال اينكه
سرمايه تحصيل نجات عمر، و آلت تجارت بندگان دل ايشان است.
پس هر نفسى كه بنده دل را به غفلت و بطالت مصروف و از ياد خدا و تحصيل انسبه
او، يا از فكرى كه موجب زيادتى معرفتى و كسب محبت او باشد بازمانده مغبون،
وبضاعتخود را به حيف داده.و آن در صورتى است كه فكر و وسواس آن در امورمباحات باشد
و اغلب مردمان چنين نيستند بلكه فكر ايشان در پيدا نمودن راههاى مكرو حيله و شيطنت
و خدعه و كيفيت وصول به شهوات و نيل لذات و پيوسته در باطنمشغول منازعه با خصمان و
دفع دشمنان بلكه بسيار مىشود كه فرض مخالفت وعداوت دوستان خود را نموده و در دل
مشغول تنبيه و مواخذه و جواب ايشان مىگردندو روز شب خود را صرف مىكنند در خيالاتى
كه دل را سياه و دين و دنيا را تباه مىكندو جميع اقسام خيالات رديه و افكار فاسده
خواه در مباح و خواه در غير آن مشتركانددر احداث ظلمت در دل و كدورت در نفس و
تضييع وقت و ابطال عمر وليكن درمعصيتبودن و مترتب شدن عذاب بر آنها متفاوتاند.
پس آنچه تخيل امور مباحه و تفكر در آنها باشد مطلقا گناهى بر آنها
مترتبنمىشود و اما در امور غير مشروعه پس اگر مجرد تخيل و خطور در دل بىاختيار
بودهباشد باز مؤاخذه و عقابى بر آن نيست زيرا كه تكليف به امرى كه از تحت اختيار
بيروناست جايز نيست و اگر به قصد باشد و دل را به اختيار مشغول امر مباحى نمايد پس
اگرخيال اراده آن فعل باشد در دل عازم و مصمم بر بجا آوردن آن شود يا اينكه در
دلتاسف خورد بر اينكه چرا فلان معصيت را كه در فلان وقت ميسر شد نكردم و
خيالپشيمانى و ندامت از آن كند عاصى و گناهكار و مستحق مؤاخذه و عقاب خواهد بوداگر
چه آن فعل را كه مصمم بر آن شده به جهت مانعى كه رو دهد نكند.
بلى اگر مصمم شود بر آن وليكن از خوف خدا ترك كند معصيتى نخواهد داشتبلكه بر آن
ترك ثواب خواهد داشت و از براى او حسنه نوشته خواهد شد و اگر خيالاراده فعلى يا
تاسف ترك آن نباشد بلكه به اختيار خود را بر تصور امر غير مشروعىبدارد كه مطلقا
اراده آن را ندارد بلكه گاه است مىداند كه مستحق نخواهد شد چونخيال سلطنت و
«نهب» (9) و غارت از براى كسانى كه در حق آنها متصور نيست ظاهر آناست
كه در اين هم معصيتى نباشد و اين تفصيل موافق و مقتضاى جمع ميان آيات واخبار
مختلفهاى است كه در خصوص قصد معصيت وارد شده است.
فصل: معالجه امراض
نفسانى
چون مضرات اين صفت مهلكه را دانستى و يافتى كه آن از جمله مهلكات و باعثنكال
(10) و وبال و خسران مال است پس لازم است كه در صدد معالجه آن برآئى و
نفسخود را از چنك آن برهانى.پس اگر خيال وسوسه در فعل معصيتى و قصد گناهى باشدتامل
كنى در سوء خاتمه امور و وخامت عاقبت عصيان در دنيا و آخرت و حقوقپروردگار را بر
خود ياد آورى و پاداش اعمال را از ثواب و عقاب در نظر آورى وملاحظه كنى كه
نگاهداشتن خود از آنچه ابليس ترا بدان وسوسه مىكند و صبر بر آن بهمراتب آسانتر
است از تحمل عذاب الهى و سوختن در آتشى كه اگر شرارهاى از آن بهزمين افتد اثرى از
آن نگذارد و نبات و جمادات را درهم سوزد و چون اين امور رامتذكر شدى و به نور معرفت
و ايمان و حقيقت آنها را يقين دانى باشد كه شيطان دست ازتو بدارد و از وسوسه باز
ايستد و چنانچه از اينها معالجه نشود معالجه آن به فكر و ذكر ومجاهده در ترك شهوات
و هواهاى نفسانيه بايد كرد چنانچه مذكور مىشود.و اگر آنخيالات باعث معاصى و قصد
گناهى نباشد بلكه افكار رديه و امانى كاذبه (11) باشد كه بدونقصد فعل
بلكه بىاختيار به دل گذرد پس خلاصى از آنها بالكليه در نهايت اشكال بلكهاطباء
نفوس اعتراف كردهاند كه آن داء عضال (12) است و دفع آن بالمره متعسر
بلكه بعضىآن را متعذر شمردهاند و حق آن است اگر چه دفع آنها بالمره صعوبت دارد
ليكن ممكناست.و آنچه از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه هر كه دو
ركعتنماز كند در آنها هيچ چيزى از خواطر نفسانيه به خاطر نگذراند گناهان گذشته و
آينده اوآمرزيده مىشود (13) بر اين شاهد است و سر در صعوبت معالجه اين
آن است همچنان كه در اخبار نبويه وارد است از براى هر كسى شيطانى (14) و
خلقتشيطان از آتش صرف استكه لحظهاى ساكن نمىتواند شد بلكه هميشه در شعله كشيدن
و حركت است.و دانستىكه غالب ماده قوه واهمه و غضبيه و شهويه نيز از آتش است و به
اين سبب قرابت ميانآنها و شيطان متحقق و به اين جهت آن را بر اينها تسلط حاصل و
اينها به متابعت وپيروى آن مايلند و به جهت آتش مزاجى اين سه قوه اينها نيز دايم در
هيجان وحركتاند اگر چه تحرك آنها به جهت آنكه مخلوط به غير آتش نيز هستند از
شيطانكمتر همچنانكه حركتشهويه نيز از غضبيه و غضبيه از واهمه كمتر است.پس
شيطانپيوسته در عروق بنىآدم در حركت و هيجان و هميشه اين قوه را به وسوسه در
حركتمىآورد در آنها جولان مىكند و ساعتى از حركت و وسوسه نمىايستد زيرا كه
ايستادنآن و قطع اثر آن نمىشود مگر اينكه مطيع و منقاد آدمى گردد و در نزد او
ذليل وخاضع شود و از وسوسه او بايستد و چگونه آن ملعون مطيع و ذليل اولاد آدم
مىشود وحال اينكه با وجود امر صريح الهى به سجده پدر بزرگوار ايشان كه گل او به يد
قدرتالهى مخمر لعتخلافت الهيه را در برداشت تن در نداد و تكبر و گردن كشى كرد
وگفت:
«خلقتنى من نار و خلقته من طين» (15)
مرا از آتش روشن و آدم را از خاك تيره خلقكردى چگونه سر به او فرود آورم و در
پيش او ذليل شوم و قسم به عزت الهيه ياد نمودكه در صدد اغوا و گمراهى همه بر آيد.
(16)
پس چگونه مىشود كه دست از وسوسه بدارد ولحظهاى انسان مسكين را فارغ گذارد مگر
كسانى كه ريشه علايق دنيويه را از زمين دلكنده و آستين همتبر كون و مكان افشانده
و به غير از يك فكر همه هموم را از دل خودبيرون كرده، خانه دل را به ياد خدا سپرده
باشد، كه آن لعين در آنجا راه نيابد.و اينكسان از جمله بندگان مخلص هستند كه آن
ملعون آنها را استثناء كرده و گفته:
«الا عبادك منهم المخلصين». (17)
غفلت از خدا سبب
وسوسه شيطان
پس اى جان برادر! از اين دشمن مطمئن مشو و گمان مكن كه دلى از دست آن فارغاست،
بلكه مانند خون در بدن انسان جارى و سيال، و همه آن را، مانند هوا در قدح
فروگرفته.و اگر خواهى قدحى را از هوا خالى نمايى نمىتوانى تا آن را از چيز ديگر پر
نسازى، بلكه قدر كه از آب مثلا پر گردد از هوا خالى مىشود.پس ظرف دل نيز چنيناست
اگر آن را مشغول به ياد خدا و فكر امرى از امور دينيه كردى ممكن است كه آمدو شد
شيطان لعين از آن كم شود و الا هر لحظه كه از خدا غافل ماند در آن دم شيطان
باوسوسهاش در آنجا حاضر مىشود، همچنان كه خداوند متعال در كتاب كريم تصريحبه آن
فرموده كه:
«و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين». (18)
يعنى: «هر كه از يادخداوند رحمن باز مىماند برانگيزانيم شيطان را كه قرين و
همنشين او باشد» .
و رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود:
«ان الله يبغض الشاب الفارغ» . (19)
يعنى:
«خداوند دشمن دارد جوانى را كه بيكار باشد» .
زيرا كه كسى كه مشغول عمل مباحى نباشد كه دل او را مشغول سازد لا محاله
شيطانفرصت نموده داخل خانه دلش مىگردد و در آنجا آشيانه مىسازد و توالد و
تناسلمىكند و از اجتماع نسل او نيز نسلهاى ديگر متولد و همچنين الى غير النهايه.
پس علاج نيست در دفع وساوس شيطانيه و خواطر نفسانيه مگر قطع همه علايقظاهريه و
باطنيه، و ترك جاه و مال و اهل و عيال، و فرار از يار و رفيق و دوست وشفيق، و در
كنج تنهائى نشستن و در به روى آشنا و بيگانه بستن، و همه هموم را يكىكردن.و همين
هم كفايت نمىكند، تا آدمى را بصيرتى حاصل نباشد و قوه فكر در آثارعجايب صنع رب
العالمين نداشته باشد و در باطن سير در ملكوت آسمان و زمين نتواندكرد تا اينكه به
اشتغال به اين افكار، دل را از دستشيطان نابكار خلاص سازد.و كسىكه اين بصيرت و
قوه از براى او نباشد بايد خود را مشغول سازد و بعد از قطع علايق وگوشه نشينى به
اوراد و اذكار و مناجات با پروردگار و نماز و دعا و عبادت و تلاوتقرآن با حضور
قلب، زيرا كه ذكر ظاهرى را بىحضور قلب در دل اثرى نيست.
و از آنچه مذكور شد ظاهر شد كه اگر علاج قطع وساوس و خواطر بالمره ممكنباشد
نمىشود مگر با به جا آوردن سه امر:
اول آنكه: راههاى عظيمه شيطان را در دل كه رؤوس صفات ذميمه، و اصول ملكاترذيله
استسد كند، مانند شهوت و غضب و حرص و حسد و عداوت و عجب و كبر وطمع و بخل و جبن و
محبت دنياى دنيه و بيم فقر و فاقه و عصبيت و بد دلى به خدا وخلق و نحو اينها.كه هر
يك از اينها درى هست وسيع از براى شيطان كه چون آن رامفتوح ديد داخل دل مىشود و
مشغول وسوسه مىگردد.و بعد از سد آنها راهى نخواهد يافت مگر گاهى بر سبيل گذار و
عبور، از راههاى خفيه داخل شود.
دوم: گشودن درهاى ملك كه اضداد صفات مذكوره است، از اخلاق فاضله واوصاف شريفه،
و ملازمت ورع و طاعت و مواظبتبر تقوى و عبادت.
سوم: اشتغال به ذكر خداوند منان در دل و زبان چون كه بعد از سد ابواب
عظيمهشيطان، اگر چه سلطنت و تصرفات ظاهره از مملكت دل تمام مىشود و ليكن از
راههاىپنهانى گاه گاه بر سبيل گذار و عبور از آنجا مىگذرد.و چنانچه به ياد خدا
دفع آن رانكنى گاه باشد كه به تدريج راهى وسيع به جهتخود پيدا و در بعضى از زواياى
دلماوى و مسكن كند.و از براى ذكر خدا در دل و خود را بر آن داشتن اگر چه
مدخليتبسيارى است در دفع خواطر و رفع وساوس، و ليكن هر گاه سد راه شيطان نشده باشد
واخلاق ذميمه و علايق دنيويه را از خود دفع نكرده باشد چندان فايدهاى بر آن
مترتبنمىشود، بلكه هر چه به ياد خدا دفع آن مىشود زياده از آن داخل مىشود،
مانندحوضى عظيم كه از نهرهاى عظيم آبى متعفن داخل آن شود و با ظرفى، آب آن رابيرون
ريزى، زيرا تا سد راه نكنى منع آب را نتوانى كرد و آنچه از ظرفى بيرون ريزىاضعاف
آن از نهرها وارد مىشود تا حوض را از آب متعفن مملو سازد.
و شيطان را تشبيه كردهاند به سگى گرسنه، و صفات ذميمه را به غذاهاى سگ، ازگوشت
و نان و امثال آن، و ذكر خدا را به راندن سگ از دست و زبان.و مادامى كه غذاحاضر
استسگ از دنبال تو دستبر نمىدارد و اگر به راندن قدمى پس رود باز برمىگردد.
و همچنين شيطان شباهتبه مرض دارد، و صفات رذيله چون اخلاط فاسده، و ذكر،مانند
غذاهاى مقويه است و غذاهاى مقوى وقتى بدن را نافع و مرض را دافع است كه ازاخلاط پاك
باشد.
پس فايده ذكر هنگامى ظاهر مىگردد كه دل از شوايب هوس و هوا پاك و از انوارورع
و تقوى تابناك باشد.همچنان كه خدا مىفرمايد:
«ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون». (20)
يعنى:
«كسانى كه متقى و پرهيزكارند هرگاه برسد ايشان را وسوسهاى از شيطان هشيار و
متذكرخدا مىشوند، پس به واسطه تذكر، ديده بصيرت ايشان بينا و از چنگ وساوس
رهامىگردند» .
ذكر قلبى مانع وساوس
و خواطر
و مخفى نماند كه آن ذكرى كه دافع وساوس شيطانيه و مانع خواطر نفسانيه است
ذكرقلبى است كه مشغول ساختن دل استبه ياد خدا، و تذكر قدرت و عظمت، و تنزه وتقدس و
جلال و جمال او، و تفكر در صنايع و عجايب مخلوقات آسمان و زمين و سايرامور متعلقه
به دين.و هرگاه با آن ذكر زبانى نيز جمع شود فايده آن اتم، و در دفعشياطين ادخل
است.اما ذكر زبانى تنها اگر چه خالى از ثواب نيست وليكن مقابله با جندشياطين و
مدافعه وساوس آن لعين نتواند كرد.و اگر وسوسه شيطان به ذكر زبان رفعشدى هر كسى را
در نماز حضور قلب حاصل بودى و خيالات فاسده و وساوس باطله بهخاطر او نيامدى، زيرا
كه منتهاى هر ذكر و عبادتى در نماز است، با وجود اينكه هر كهملاحظه حال خود را
نمايد مىيابد كه افكار رديه در حال نماز بيشتر، بلكه آنچه ازفضول دنيا گمشده در
نماز پيدا مىشود و آنچه فراموش شده در آن وقتبه خاطر مىرسد.
و سر در اين، آن است كه: چون نماز بالاترين عبادات و مشتمل بر سجده است
كهشيطان به واسطه ترك آن مطرود و مردود شده در آن وقت عداوت و حسد شيطان بههيجان
مىآيد و لشكر آن اطراف دل را فرو مىگيرد و از چپ و راست هجوم، و ازپيش و پس حمله
مىكنند و حجره و بازار و دكان و انبار و محاسبه شركاء و جوابخصماء را بر دل القاء
و عرض مىكنند كه مبادا چنين عبادتى از او به درجه قبول ووصول، و سجدهاى كه موجب
لعن او شد از او مقبول گردد.و ليكن همچنان كه مذكورشد چنان نيست كه ذكر زبانى مطلقا
بىثمر و آن را از براى ذاكر اثر نباشد، بلكه بر آنثواب مترتب مىشود.
و اهل ذكر گفتهاند كه از براى ذكر چهار مرتبه است، كه همه آنها نافع لكن در
مقدارنفع مختلفاند:
اول: ذكر زبانى فقط.
دوم: ذكر زبانى و قلبى باهم، كه ذكر در دل مستقر نباشد بلكه قرار آن موقوف
بهالتفات ذاكر باشد.و چون دل را به خود واگذارد از ذكر خدا غافل، و به خواطر
ووساوس مايل گردد.
سوم: ذكر قلبى كه در قلب متمكن و بر آن مستولى باشد به نحوى كه صرف دل به
غيرذكر، محتاج به التفات ذاكر باشد، و هر وقت كه دل را به خود گذارد در ذكر خدا
باشد.
چهارم: ذكر قلبى، كه خدا در دل باشد و بس، و دل بالمره از خود غافل بلكه از
اينكه در ذكر هم هست ذاهل باشد و بتمامه مستغرق مذكور و محو او باشد.و اهل اين
مرتبهالتفات به ذكر را حجاب از وصول به مطلوب و مقصود مىدانند.و اين مرتبه مطلوب
ومقصود حقيقى، و باقى مراتب بالعرض مطلوباند.
فايده: كيفيتسد
ابواب خواطر، و رفع وساوس
بدان كه سد ابواب خواطر و دفع وساوس اگر چه صعب و مشكل و ليكن مرتبهاىاستبس
عظمى، و موهبتى استبس كبرى.كليد گنجسعادات و مفتاح ابواب مراداتاست، زيرا كه دل
مانند ظرفى است كه خالى بودن آن از محالات است.پس لا محاله بعداز آنكه از افكار
بىفايده تهى گرديد، محل ذكر خدا و نزول جند ملائكه خواهد شد و ازدوام ياد خدا انس
به او، و از انس، مرتبه شوق به لقاى او و محبت او كه اعظم مراتب و «اسناى»
(21) مواهب استحاصل، و ابواب معارف از عالم فيض بر دل گشوده مىشود و بهآن
سبب از ظلمات شكوك و اوهام بيرون مىآيد.و در اين هنگام، نفس به مرتبهاطمينان و
ثبات در عقايد و معارف مىرسد، چنانكه خداى تعالى فرموده كه:
«الا بذكر الله تطمئن القلوب» (22)
يعنى: «آگاه باش كه به سبب ياد خدا دلها به مرتبهاطمينان مىرسند» .
و ليكن همچنان كه دانستى خلاصى از چنگ خواطر و وساوس، موقوف استبرتخليه نفس از
رذائل صفات، و تحليه آن به شرايف ملكات و مواظبتبر ذكر خدا.و سردر اين، آن است كه
بعد از تخليه و تحليه و دوام ذكر، نفس را صفائى و بهجتى حاصل، وقوه عاقله را تسلط و
قوتى پيدا مىشود و بر ساير قوا مستولى و غالبمىگردد.و از كشاكش آنها متاثر
نمىشود، بلكه آنها را به مقتضاى مصالح كارمىفرمايد.و عنان قوه واهمه و متخيله را
ضبط مىنمايد، به طورى كه آنها را بدون امرو نهى قوه عاقله تصرفى ممكن نمىباشد و
خودسرانه به هر وادى كه خواهند نمىتوانندرفت.و بعد از اينكه اين حالت مكرر شد و به
مرتبه ملكه رسيد اين دو قوه را ملكهاطاعت و انقياد عاقله حاصل مىشود و از هرزه
گردى و اضطراب باز مىايستد و به غيراز خواطر محموده از خزانه غيب در آن خطور
نمىكند.و نفس منقاد عاقله مىشود.وتنازع لشكر ملك و شياطين بر طرف، بلكه سد ابواب
شياطين شده جند ملك بىمتنازع درآنجا قرار مىگيرند و نفس در مقام اطمينان مستقر
مىگردد.
و اين نيز معنى ديگر است از براى اطمينان نفس كه به سبب ياد خدا و سد خواطرحاصل
مىشود و آن مستلزم آن است كه اشراقات عالم قدس در ساحت دل پرتو افكندو لمعات انوار
الهيه از «مشكوة» (23) ربوبيه در آن بتابد و اطمينان در معارف علوم
نيزحاصل گردد.و از اهل خطاب مستطاب:
«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية» (24)
گردد.يعنى: «اى نفس مطمئنه همچنان كه اول از عالم قدس به اين عالم آمدىباز گرد
به سوى پروردگار، راضى و خوشنود» .
و چنين نفسى اشرف نفوس، و صاحب آن از جمله مقربين و صديقين، و مقابل آننفس
«منكوسه» (25) است كه از صفات خبيثه كه مملو به اخلاق رذيله ملوث
است.و به اينسبب راههاى ملائكه از آنجا مسدود، و درهاى شياطين گشاده و مفتوح
مىگردد.ولشكر شيطان در آنجا مسكن مىسازند.و از آنها دودى سياه و تيره بر مىخيزد
و اطرافو جوانب دل را فرو مىگيرد، و از آن نور يقين منتفى و چراغ ايمان خاموش
مىگردد.وهرگز خيال خيرى پيرامون آن نمىگردد، بلكه پيوسته محل وساوس شياطين و
محلآمد و شد آن لعين است.و اگر گاهى فكرى كند كه در ظاهر خير باشد، چون به غور
آنرسى و حقيقت آن را بنگرى به غير از شر محض و از تلبيس شيطان نباشد.و
اميدبازگشتبه خير از چنين دلى نيست.و علامت اين دل آن است كه موعظه و نصيحت درآن
تاثير نكند.و چون سخن حقى شنود ديده بصيرتش از فهم آن كور، و گوش هوششاز شنيدن آن
كر باشد.بلكه اكثر صاحبان اين دل پند و نصايح و موعظه را از قبيل سخنان «لا طائل و
ترهات» (26) مىشمارند.و در آيات متعدده خداى تعالى اشاره به چنين
نفسىفرمودهاند از آن جمله:
«ا رايت من اتخذ الهه هوايه ا فانت تكون عليه وكيلا». (27)
خلاصه معنى آنكه، خطاب بهحضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مىفرمايد كه: «كسى
كه خداى خود را در هواو هوس خود قرار داد، يعنى اطاعت آن را نمود آيا تو مىتوانى
آن را به اصلاح بياورىو دفع فساد از آن كنى؟ !» .
و از آن جمله:
«ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة». (28)
يعنى: «محكم كرده استخدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهاى ايشان، پسحق
را نمىفهمند و نمىشنوند و نمىبينند» .
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا». (29)
يعنى: «نيستندايشان مگر مثل چهار پايان، بلكه گمراهترند» .
و در مكانى ديگر مىفرمايد:
«سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون». (30)
خلاصه معنى آنكه: «نصيحت و تهديد تو ايشان را سودى نمىدهد و مساوى
استخواهبترسانى تو ايشان را يا نه، ايمان نخواهند آورد» .
و ميان اين دو نفس، نفسى است كه نه در سعادت مانند اول، و نه در شقاوت به
مثابهثانى باشد، بلكه متوسط ميان اين دو باشد.و اين مراتب مختلفه دارد و از براى
آن عرضعريضى است و اكثر نفوس عوام مسلمين از افراد اين قسماند.
فصل: خواطر و افكار
محموده و اقسام آنها
چون كه ضرر وساوس و خواطر رديه را دانستى و علاج آن را شناختى بدان كه
مقابلآن، خواطر محموده و افكار حسنه است كه شرعا يا عقلا مستحسن باشد.و آن بر
ششقسم است، زيرا كه يا مبدا فعلى است از افعال حسنه و محرك آدمى استبر آن،
يعنىتذكر و قصد يكى از اعمال حسنه و تصميم بر آن.يا مبدا فعلى و عملى نيست و آن
پنجقسم است:
اول: ذكر قلبى و ياد خدا در دل.
دوم: تفكر در مسائل علميه و معارف حقانيه، از احوال مبدا و معاد و احكام اوامر
ونواهى متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ايشان و كيفيتخلق و حشر و نشر و امثال
آن.
سوم: تذكر بىوفائى دنيا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغيرات احوال
اينعاريتسرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمى وارد مىشود.
چهارم: تامل در عجايب صنع پروردگار و آثار قدرت كامله او در مخلوقات ازآنچه
موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار مىشود.
پنجم: تذكر احوال و اعمالى كه از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدانزديك
يا از درگاه از دور مىكند و تصور آنچه بر اينها مترتب مىشود از راحت وثواب، يا
محنت و عقاب.و سواى اين، اقسام ديگر فكرى نيست كه محمود و مستحسنباشد و به سبب آن،
دل نورانى و روشن گردد، زيرا كه آنچه ماسواى اينها است از افكارمتعلقه به دنيا است
كه خاطر از آنها مرده و دل افسرده مىگردد.
و شرافت قسم اول كه قصد اعمال حسنه باشد و در بيان نيت مذكور خواهد شد.
و بيان فضيلت دوم، يعنى ذكر قلبى و كيفيت آن در باب ذكر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، كه تدبر در مسائل و معارف و احكام و آداب باشد عبارت است
ازتحصيل علوم اخرويه و فضيلت آن، در بيان علم، معلوم شد.و اما قسم چهارم، بيان
آندر بيان طول امل و ذكر مذمت دنيا و بيان موت و امثال آنها مىشود.
و در اين مقام اشاره مىشود به شرافت تفكر در عجايب صنايع آفريدگار و تدبر
درآثار قدرت كامله پروردگار و كيفيت فضيلت آن و تامل در آنچه متعلق به خود شخصاست
از اعمال و احوال و چگونگى آن.
اما تفكر در عجايب صنع الهى، پس شرافت آن امرى است كه بر هر كسى ظاهراست، زيرا
كه تفكر آنها عبارت است از اينكه از راه دل در آيات «آفاق» (31) و
«انفس» (32) سير كنى، و از آنها پى به آفريننده آنها برى، و او را
بشناسى، و قدرت شامله و عظمتكامله او را بدانى.
و شكى نيست كه غرض از خلقت انسانى نيست مگر همين.و از براى احدى ترقى ازحضيض
نقصان، به اوج كمال ممكن نيست مگر به اين.و اين سر كليد خزائن اسرار الهيهو مشكوة
انوار قدسيه است.گوش هوش به واسطه آن شنوا، و ديده عبرت بين از آنبينا.و اين است
كه معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صيد كرد.و كمندى است كهحقايق ثقليه را به
غير از دست آويزى آن به سوى خود نتواند كشيد.مرغ دل را پرواز بهآشيان قدس به اين
بال و پر ميسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقيقى به واسطهاين مركب متصور است.ظلمت
جهل از آن زايل و نور علم به آن حاصل مىشود.
و از اين است كه آيات و اخبار بسيار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق
تعالىمىفرمايد:
«ا و لم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا
بالحق»
يعنى: «آيا در نزد خود تفكر نكردند كه خدا ايجاد نكرده است آسمانها و زمين وآنچه
در ما بين آنها هست را مگر به سبب امرى كه حق است» . (33)
و به لغو و هرزهنيافريده است.
و مىفرمايد:
«فاعتبروا يا اولى الابصار»
يعنى: «در مخلوقات تامل كنيد و از آنهاعبرت بگيريد اى بينندگان» . (34)
و باز فرموده است:
«ان فى خلق السموت و الارض و اختلاف اليل و النهار لايات لاولى الالباب»
يعنى: «به درستى كه در خلق كردن آسمانهاو زمين، علامات قدرت كامله آنها است، از
براى صاحبان هوش و عقل» . (35)
و در موضعى ديگر مىفرمايد:
«الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و
الارض»
يعنى: «آنچنان كسانى كه خدا را ياد مىكنندايستاده و نشسته و خوابيده و تفكر
مىكنند در خلقت آسمانها و زمين» . (36)
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «تفكر، حيات دلى استكه
بصيرت داشته باشد» . (37)
و نيز از آن حضرت روايتشده است كه: «تفكر در يك ساعت، بهتر است از عبادتيك
ساله، و نمىرسد به مرتبه تفكر مگر كسى كه خدا او را مخصوص توحيد و معرفتكرده
باشد» . (38)
و باز از آن جناب مروى است كه: «بهترين عبادات، صرف نمودن فكر است در خداو قدرت
او» . (39)
و مراد از «فكر در خدا» ، فكر در عجائب صنايع اوست، نه در ذات مقدسش،زيرا كه
تفكر در ذات، ممنوع است، همچنان كه مذكور خواهد شد.
و از سيد اولياء - عليه التحيه و الثناء - مروى است كه: «تفكر مىخواند آدمى را
بهنيكوئى و عمل به آن» . (40)
و در حديثى ديگر فرمودند كه: «به واسطه تفكر، دل خود را آگاه كن» . (41)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه «به سبب جولاندادنفكر،
فراهم مىشود راى پرمنفعت» . (42)
و از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «فكر، آئينه حسناتاست و
كفاره سيئات و روشنى دلها و وسعتخلق.و به وسيله آن مىرسد آدمى به آنچه صلاح امر
معاد است، و حاصل مىشود اطلاع بر عواقب امور و زيادتى در علم.وآن خصلتى است كه هيچ
عبادتى مثل آن نيست» . (43)
و از حضرت امام رضا - عليه السلام - مروى است كه: «عبادت، به زيادى نماز وروزه
نيست، بلكه عبادت، تفكر كردن در امر پروردگار است» . (44)
پىنوشتها:
1. مقابل
2. بحار الانوار، ج 70، ص 50، قريب به اين مضمون
3. جمع وادى: دره.
4. بحار الانوار، ج 70، ص 42، و ج 63، ص 268، ح 154
5. انعام (سوره 6)، آيه 153.
6. اعراف (سوره 7)، آيه 16 و 17.
7. در المنثور، ج 2، ص 55.
8. ص، (سوره 38)، آيه 82 و 83.
9. چپاول.تاراج.
10. افتضاح، رسوائى، مجازات سخت، عذابى كه مايه عبرت باشد.
11. آرزوهاى دروغين.
12. بيمارى دشوار و سخت.
13. بحار الانوار، ج 84، ص 249.قريب به اين مضمون
14. صحيح مسلم، ج 8، ص 139.قريب به اين مضمون.
15. اعراف (سوره 7)، آيه 12.
16. فبعزتك لاغوينهم اجمعين.ص (سوره 38)، آيه 83.
17. ص (سوره 38)، آيه 83
18. زخرف، (سوره 43)، آيه 36.
19. وسائل الشيعه، ج 12، ص 37
20. اعراف، (سوره 7)، آيه 201.
21. عالىترين.
22. رعد، (سوره 13)، آيه 28
23. چراغدان.بعضى مشكوة را به معناى قنديل و چراغ تفسير كردهاند.جهت اطلاع
بيشتر رك: قاموس قرآن،ج 4، ص 66.و تفسير نمونه، ج 14، ص 476.تفسير آيه 35 سوره نور.
24. فجر، (سوره 89)، آيه 27 و 28.
25. سرنگون.
26. سخنان بيهوده و گزاف و بىاساس.
27. فرقان، (سوره 25)، آيه 43.
28. بقره، (سوره 2)، آيه 7
29. فرقان، (سوره 25)، آيه 44.
30. بقره، (سوره 2)، آيه 6
31. آيات آفاقى، همچون آفرينش ستارگان و كهكشانها با نظام دقيق حاكم بر آنها، و
آفرينش جانداران وگياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بىشمارش، و موجودات
گوناگون اسرار آميزش كه هر زمان اسرارتازهاى از خلقت آنها كشف مىشود، و هر يك آيه
و نشانه استبر حقانيت ذات پاك او.
32. آيات انفسى همانند: آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر
ساختمان حيرت انگيز مغز وحركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه
و پرورش جنين، و از همه بالاتر شگفتيهاى روحانسان مىباشد، كه هر گوشهاى از آن،
كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان.رك: تفسير نمونه، ج 20، ص 330.
33. روم (سوره 30)، آيه 8.
34. حشر، (سوره 59)، آيه 2.
35. آل عمران، (سوره 3)، آيه 190.
36. آل عمران، (سوره 3)، آيه 191.
37. بحار الانوار، ج 92، ص 17، ح 17.
38. بحار الانوار، ج 71، ص 326 ذيل ح 20.
39. كافى، ج 2، ص 55، ح 3.
40. كافى، ج 2، ص 55، ح 5.
41. كافى، ج 2، ص 54، ح 1.
42. جامع السعادات، ج 1، ص 166
43. بحار الانوار، ج 71، ص 326، س 6.
44. كافى، ج 2، ص 55، ح 4.
|