معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۸ -


مطلب دوم: در بيان ساير انواع رذايلى كه از دو جنس مذكور، يعنى: جربزه و جهل بسيط،ناشى مى‏شوند و از متعلقات قوه عاقله‏اند و آن چند صفت رذيله است.

جهل مركب

صفت اول: در بيان جهل مركب است و آن عبارت است از اينكه: كسى چيزى رانداند يا خلاف واقع را بداند و چنان داند كه حق را يافته است، پس او نمى‏داند، ونمى‏داند كه نمى‏داند، و آن بدترين رذايل است.و دفع آن در نهايت صعوبت است.

همچنان كه از حال بعضى طلبه مشاهده مى‏شود و اطباء ارواح اعتراف به عجز ازمعالجه‏اش كرده‏اند، چنانچه اطباء ابدان اقرار كرده‏اند به عجز از معالجه بعضى مرضهاى‏مزمنه.

و از اين جهت‏حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - فرمودند كه:

«من ازمعالجه «اكمه‏» و «ابرص‏» ، (1) عاجز نيستم ولى از معالجه احمق عاجزم‏» . (2)

و سبب آن اين است كه مادامى كه آدمى نداند كه جاهل است، به نقصان خودبر نمى‏خورد و در صدد تحصيل علم بر نمى‏آيد، پس در ضلالت و گمراهى باقى‏مى‏ماند.و علامت اين صفت مهلكه و كيفيت‏شناختن آن، آن است كه آدمى، طايفه‏اى (برخى) از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى از معروفين به استقامت‏سليقه ومنزهين از عصبيت و تقليد عرض نموده اگر ايشان او را تصويب نمودند از جهل مركب‏برى‏ء و اگر تخطئه نمودند و او خود «مذعن‏» (3) نباشد به اين مرض مبتلا خواهد بود و به‏يك مطلب و يك استدلال اكتفا در شناختن اين مرض نمى‏توان كرد.و باعث جهل مركب‏و سبب آن، يا اعوجاج سليقه و كجى ذهن است، و بهترين معالجات در اين صورت آن‏است كه صاحب آن را بدارند بر خواندن علوم رياضيه، از هندسه و حساب، زيرا كه آنهاموجب استقامت ذهن مى‏شود.و يا خطائى است كه در استدلال نموده، در اين وقت‏بايد او را بر اين داشت كه استدلالات خود را موازنه نمايد با استدلالات اهل تحقيق ازعلماى معروفين به استقامت ذهن، و ادله خود را عرض كند بر قواعد منطقيه با استقصاى تمام، تا به خطاى خود برخورد.و يا سبب آن مانعى است از فهميدن حق در نفس اومثل تقليد يا عصبيت‏يا محض حسن ظن به شخصى يا نحو آن و علاج آن اين است كه‏سعى و اجتهاد كند در ازاله مانع به نحوى كه مذكور خواهد شد.

شك و حيرت

صفت دوم: در بيان شك و حيرت است و آن عبارت است از: عاجز بودن نفس ازتحقيق حق و رد باطل در مطالب.و علامت آن ظاهر است، و غالب آن است كه: منشااين تعارض ادله است.و اما ضرر آن، پس شكى نيست كه شك و حيرت در مطالب‏متعلقه به ايمان، موجب هلاكت و فساد نفس است، بلكه از اخبار مستفاد مى‏شود كه باشك از دنيا رفتن كفر است، و سعى در ازاله آن از واجبات است. (4)

و علاج آن اين است‏كه اولا تامل كند كه اجتماع دو طرف نقيض يا انتفاء هر دو از جمله محالات است.

پس البته يكى از شقوق متصوره در مطلب، در واقع و نفس الامر ثابت و تتمه، به‏حقيقت‏باطل است.بعد از آن دامن سعى و اجتهاد بر ميان زند و استقصاى تام و تفحص‏كامل از ادله مناسبه مطلب نمايد تا جزم به حقيقت‏يك طرف حاصل كند.و اگر كسى‏قادر بر فهم ادله يا تحصيل آنها نباشد بايد مواظبت‏بر طاعات و عبادات و قرائت قرآن‏نمايد، و اوقات را صرف تتبع احاديث و شنيدن آنها كند و مصاحبت‏با اهل ورع وتقوى و مجالست‏با ارباب يقين و صلحا نمايد، و تضرع و زارى به درگاه بارى كند تا به‏سبب نورانيت اينها ظلمت‏شك بر طرف و مرتبه يقين حاصل شود.

و اگر شك در غير مطالب متعلقه به ايمان باشد، اگر چه موجب كفر و رفع آن واجب‏نباشد وليكن شكى نيست كه مطلق يقين در هر چيزى موجب كمال نفس و صفاى آن‏است و سعى در ازاله آن با وجود امكان اگر امرى از آن اهم در پيش نباشد مستحسن ومطلوب است.

يقين و اقل مراتب آن

فصل: مقابل اين دو صفت رذيله، يعنى: جهل مركب و حيرت، يقين است و اقل‏مراتب آن اعتقاد ثابت جازم مطابق واقع است.پس اعتقادى كه مطابق واقع نباشد ازافراد يقين نيست، اگر چه صاحب آن جزم داشته باشد به اينكه مطابق واقع است، بلكه‏جهل مركب خواهد بود.پس چنان كه دانستى يقين، ضد حيرت و شك است از آن راه كه جزم در آن معتبر است.و مقابل جهل مركب است، چون موافقت‏با واقع در آن‏لازم است.و مورد يقين و متعلق آن، يا از لوازم و اجزاى ايمان است مانند: وجودواجب - سبحانه - و صفات كماليه او و مباحث متعلقه به نبوت و امامت و احوال نشاه‏آخرت.يا آن را مدخليتى در ايمان نيست چون: حقايق امورى كه ايمان بدون آنها تمام‏و جاهل به آنها از اهل اسلام است.

و چنانكه اشاره شد مطلق علم و يقين خواه در امورى كه متعلقه به دين باشد يا غيردين، شخص نفس انسانى را كمال، و شاهد روح را حسن و جمال است، و وصول به‏سعادات را باعث و دخول در خيل مجردات را «مورث‏» (5) است.

بلى يقين در مباحث الهيه و مطالب دينيه در تحصيل سعادات اخرويه، اكمل، و درتكميل نفوس انسانيه «ادخل‏» (6) است، زيرا كه ايمان موقوف بدان، بلكه اصل آن و عين‏آن است، و ساير علوم شاخ و برگ آن، و رستگارى در آخرت بدون آن غير حاصل، وفاقد آن در حزب كفار داخل است.و بالجمله شكى نيست كه مرتبه يقين اشرف‏فضايل، و افضل كمالات، و اهم اخلاق، و اعظم صفات است. كيمياى سعادت و معراج‏كرامت است. «اكسير اكبر» (7) و «كبريت احمر» (8) است.تشريفى است كه قامت قابليت‏هر كس بدان آراسته شد محرم خلوتخانه انس گرديد.و افسرى است كه تارك هر بنده‏به آن پيراسته شد قدم در حرم قدس نهاد.

و به اين سبب سيد رسل - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند كه: «هر كه به او عطاكرده شد نصيب او از يقين و صبر، چه باك او را از آنچه فوت شود او را از روزه روز وعبادت شب‏» . (9)

و فرمودند: «اليقين الايمان كله‏» يعنى: «همه ايمان يقين است‏» . (10)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هيچ آدمى نيست مگر اينكه از براى او گناهان‏بسيار است و ليكن هر كه عقل او تام و يقين او كامل باشد گناهان ضرر نمى‏رساند، زيراكه هر گاه گناهى كند پشيمان مى‏شود و استغفار مى‏كند گناهان او آمرزيده مى‏شود وفضيلتى از براى او باقى مى‏ماند كه او را داخل بهشت مى‏كنند» . (11)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «عمل اندك با دوام و يقين،بهتر است در نزد خدا از عمل بسيار بدون يقين‏» . (12)

و بسا باشد كه شيطان در مقام فريب انسان بر آيد و او را در نزد خود صاحب يقين‏وانمايد و چنان داند كه در عقايد از براى او يقين حاصل، و به آن مرتبه عظمى و اصل‏است.و حال اينكه نه چنين است، بلكه از براى صاحب يقين علاماتى چند است كه‏رسيدن به مرتبه يقين از آنها شناخته مى‏شود:

علامات صاحب يقين

اول آنكه: در امور خود التفات به غير پروردگار نكند.و مقاصد و مطالب خود را ازغير او نجويد.و اعتماد او بجز او نباشد، از هر حول و قوه بجز حول و قوه، خداوندگاربيزار، و هر قدرتى بجز قدرت آفريدگار در نظر او بى‏اعتبار و خوار، و نه كارى را ازخود بيند و نه اثرى، نه خود را منشا امرى داند و نه ديگرى، بلكه همه امور را مستند به‏ذات مقدس او و همه احوال را منسوب به وجود مقدس او داند، و چنان داند كه آنچه‏از براى او مقدر است‏به او خواهد رسيد.و در اين هنگام از براى او تفاوتى نخواهد بودميان فقر، ثروت، مرض، صحت، عزت، ذلت، مدح، ذم، برترى، پستى، دولت وتهى دستى.ليكن در اين وقت چشم از وسايط پوشيده و منبع همه احوال را از يك‏سر چشمه مى‏بيند و او را حكيم مطلق و خير محض مى‏داند.

از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه يقين او سست واعتقاد او ضعيف باشد خود را راضى مى‏كند كه متوسل به اسباب و وسايط شود وپيروى رسوم و عادات و گفتگوهاى مردم نمايد و سعى در امور دنيا و جمع «زخارف‏» (13) اين اريت‏سرا كند.به زبان اقرار مى‏كند كه هر عطا و منعى از خداست و نمى‏رسد به‏بنده مگر آنچه پروردگار قسمت او كرده، ولى فعل او منافى قولش است و به دل انكارمى‏كند آنچه را به زبان اقرار مى‏نمايد» . (14)

و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمودند: «هيچ چيز نيست مگر اين كه از براى‏او حدى است.

بعضى عرض كردند: حد توكل چيست؟ فرمودند: يقين.

عرض شد كه: حد يقين چيست؟ فرمود: آن است كه با وجود خدا از هيچ چيز نترسد» . (15)

دوم آنكه: در همه اوقات در نهايت ذلت و انكسار در خدمت پروردگار بوده وروز و شب مشغول بجا آوردن خدمت او، و پنهان و آشكار در بندگى و اطاعت او،همگى اوامر شريعت‏حقه را امتثال نمايد، و از جمله نواهى او اجتناب كند، خلوت‏خاطر را از غير ياد او خالى سازد، و خانه دل را از جز محبت او پردازد، و دل او جز ياد حق‏را فراموش، و زبانش از غير نام او خاموش گردد، زيرا كه صاحب يقين خود را پيوسته‏در پيشگاه شهود حضرت حق حاضر، و او را به همه اعمال و افعال خود مطلع و ناظرمى‏بيند.

پس هميشه غريق عرق خجلت و شرمندگى، و قرين حيا و سرافكندگى خواهد بود،و بجز آنچه رضاى خدا در آن است نخواهد پرداخت.و بالجمله يقين او به اينكه‏خداوند عالم بر جميع اعمال و افعال او آگاه و هر عملى را محاسبه و جزائى است همراه،دائم او را در مقام اطاعت و فرمانبردارى مى‏دارد.و يقين او به آنچه حق - سبحانه و تعالى - به او عطا فرموده از انواع نعمتهاى ظاهريه و باطنيه پيوسته او را قرين شرمسارى و رديف‏شكر گزارى مى‏سازد.و از يقين به آنچه پروردگار در دار قرار از سرور و بهجت و عيش وراحت‏به بندگان عطا مى‏فرمايد هميشه در مقام طمع و اميدوارى خواهد بود.و از يقين به‏اينكه اختيار هر امرى در قبضه اقتدار و قدرت حق است و از آنچه از او صادر مى‏شودموافق عنايت و مطابق حكمت و مصلحت است پيوسته در محل صبر و رضا و خوشنودى‏از قضا، و از تبدلات احوال، تغييرى در حال او راه نخواهد يافت.و به سبب يقين او به‏سر آمدن ايام حيات و آنچه بعد از مردن است از زحمات و عقبات، روز و شب در حزن‏و اندوه.و به جهت‏يقين او به فناى دنيا و پستى آن، متاع دنيوى در نظر او خوار و بى‏اعتبارخواهد بود.

همچنان كه حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «در گنجى كه حضرت‏خضر به موسى - على نبينا و آله و عليهما السلام - خبر داد لوحى بود كه در آن نوشته بودعجب دارم از كسى كه يقين به مرگ داشته باشد چگونه فرحناك مى‏گردد.و عجب‏دارم از كسى كه يقين به قضا و قدر الهى داشته باشد چگونه غمناك مى‏شود.و عجب‏دارم از كسى كه يقين به بى وفايى دنيا دارد چگونه دل به آن مى‏بندد و به آن مطمئن‏مى‏گردد» (16) و از يقين او به قدرت و عظمت آفريدگار دايم در مقام «دهشت‏» (17) و «هيبت‏» (18) و «وحشت‏» (19) و اضطراب و «خشيت‏» (20) خواهد بود.و به اين جهت‏خشوع و ذلت و خوف‏و خشيت‏سيد كاينات - عليه افضل التحيات - به مرتبه‏اى بود كه هر كه او را در وقت‏راه رفتن ملاحظه مى‏نمود چنان گمان مى‏كرد كه بر روى در مى‏افتد.و از يقين او به‏كمالات غير متناهيه حق و با جمال تام جميل مطلق هميشه در مقام شوق و محبت، بلكه‏در وله و حيرت خواهد بود.و حكايات اصحاب يقين از انبياء و مرسلين و اولياء كاملين‏در خوف و شوق، و آنچه از براى ايشان رو مى‏داد از تغير و تزلزل و اضطراب و «وله‏» (21) و بهجت و «استغراق‏» ، (22) چه در حال نماز و چه در غير آن مشهور و كتب تواريخ و قصص‏به آنها «مشحون‏» (23) است.غش‏هاى سيد كاينات در اوقات مناجات گوشزد خاص و عام‏گشته و بى خوديهاى سيد اوصياء در هنگام صلوة متواتر ميان اهل اسلام شده.و چگونه‏كسى كه يقين واقع به خداوند متعال، و علم به عظمت و جلال او داشته باشد و او را مطلع‏بر خفاياى احوال و دقايق اعمال خود داند معصيت او را مى‏كند و در حالت اشتغال به‏عبادات او و ايستادن در خدمت او، وحشت و خشيت و انفعال و خجلت از براى او حاصل‏نمى‏شود؟ ! و حال اينكه مشاهده مى‏كنيم كه كسى در حضور شخصى باشد از اكابر دنيا كه‏او را فى الجمله شوكتى بوده باشد با وجود علم او به پستى در ذات آن، در اول و آخر به‏نوعى انفعال و دهشت از براى او حاصل مى‏شود كه از خود غافل مى‏گردد و جميع حواس‏خود را متوجه و ملتفت او مى‏گرداند.

سوم آنكه: مستجاب الدعوه بلكه صاحب كرامات بوده باشد، زيرا كه هر قدر يقين‏انسان زياد مى‏شود جنبه تجرد او غالب مى‏گردد و به اين سبب قوه تصرف در جميع موادكائنات كه از شان مجردات است‏به جهت او حاصل مى‏شود.

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «يقين بنده رامى‏رساند به هر مرتبه بلند و مقام ارجمند، همچنان كه رسول خدا - صلى الله عليه‏و آله و سلم - خبر دادند از شان يقين در وقتى كه در خدمت آن حضرت مذكور شد كه‏عيسى بن مريم - على نبينا و آله و عليه السلام - بر روى آب راه مى‏رفت فرمودند كه: هر گاه يقين او زيادتر مى‏بود هر آينه بر روى هوا نيز راه مى‏رفت‏» . (24)

و از اين حديث‏شريف مستفاد مى‏شود كه هر كه را يقين بالاتر، قدرت او بر كرامات‏بيشتر.و از آنچه مذكور شد ظاهر گرديد كه يقين جامع جميع فضايل و حاوى همه‏محاسن خصايل است.و بدان كه از براى آن سه مرتبه است:

مراتب يقين

مرتبه اول: علم اليقين است، و آن اولين مرتبه يقين است و عبارت است از: اعتقادثابت جازم مطابق واقع.و آن حاصل مى‏شود از ترتيب مقدمات و استدلال، مانند يقين‏كردن به وجود آتش در موضعى به مشاهده دود.

مرتبه دوم: علم اليقين است، و آن عبارت است از مشاهده مطلوب و ديدن آن به‏چشم بصيرت و ديده باطن، كه به مراتب روشن‏تر از ديده ظاهر است.و آنچه مشاهده‏از آن شود واضح‏تر و ظاهرتر است.

و اشاره به اين مرتبه است آنچه سيد اولياء در جواب ذعلب يمانى (25) كه سؤال‏كرد از آن حضرت كه: «هل رايت ربك؟» يعنى: «آيا پروردگار خود را ديده‏اى؟» فرمودند:

«لم اعبد ربا لم اره‏» يعنى: «بندگى نمى‏كنم خدائى را كه نديده باشم‏» . (26)

و همين است مراد آن حضرت از آنچه فرمود كه: «راى قلبى ربى‏» (27) يعنى: «ديد دل‏من پروردگار مرا» .

و اين مرتبه هم نمى‏رسد مگر به رياضت و تصفيه نفس، تا اينكه تجرد تام از براى اوحاصل شود.و اين مانند يقين كردن به وجود آتش است‏به معاينه ديدن آن.

مرتبه سوم: حق اليقين است، و آن عبارت است از اينكه ميان عاقل و «معقول‏» (28) وحدت معنويه و ربط حقيقى حاصل شود، به نحوى كه عاقل، ذات خود را «رشحه‏اى‏» (29) از رشحات فيض معقول و مرتبط به او بيند، و آنا فآنا اشراقات انوار او را به خود مشاهده‏نمايد، مانند يقين كردن به وجود آتش به داخل آن شدن.و رسيدن به اين مرتبه موقوف‏است‏به مجاهدات شاقه، و رياضات قويه صعبه، و ترك رسوم و عادات، و قطع‏ريشه شهوات، و باز داشتن دل از خواطر نفسانيه و افكار رديه شيطانيه، و پاك نمودن‏خود از كثافات عالم طبيعت ناهنجار، و دورى از علايق و زخارف دنياى غدار.

در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى

و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهرتها بالمدامع

و تلتذ منها بالحديث و قد جرى حديث‏سواها فى خروق المسامع (30)

او را به چشم پاك توان ديد چون هلال‏هر ديده جاى جلوه آن ماه پاره نيست‏بلكه يقين حقيقى نورانى خالى از ظلمات شك و وهم و «شوايب‏» ، (31) اگر چه در مرتبه‏اول باشد به محض فكر و استدلال حاصل نمى‏گردد بلكه حصول آن به تصفيه نفس‏از كدورات اخلاق ذميمه منوط، و حصول آن به رياضات و مجاهدات مربوط است.

بلى آئينه دل را تا از زنگ عالم رسم و عادات و غبار خطه طبيعت صيقل ندهى قبول‏صور حقايق اشياء نمى‏كند و مقابله ميان او و عقل فعال كه محل صور جميع حقايق است‏دست ندهد.و تا حايل و موانع حاصله از علايق دنيويه از ميان بر طرف نشود و صورموجوده در آن در آنجا منعكس نگردد.و اگر نه اين بود كه زنگ كدورت معاصى واخلاق ذميمه آئينه نفس را تار و موانع و علايق و عادات حايل ميانه آن و عالم انوارنشده بود هر نفسى به حسب فطرت، قابل معرفت‏حقايق ملك و ملكوت بودى.و از اين جهت است كه خداوند عالم آن را از ميان ساير مخلوقات برگزيد و او را محل امانتى كه‏سموات و ارضين و جبال از تحمل آن امتناع نمودند گرداند. (32)

و سيد رسل - صلى الله عليه و آله و سلم - اشاره به كدورات اخلاق ذميمه فرموده‏اندكه: «لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات‏و الارض‏» يعنى: «هر گاه نه اين بود كه لشكر شياطين اطراف قلوب بنى آدم را احاطه‏كرده‏اند، هر آينه حقايق ملكوت آسمانها و زمين را مشاهده مى‏نمودند» . (33)

و اشاره به موانع علائق و عادات فرمودند كه: «كل مولود يولد على الفطرة فابواه‏يهودانه و يمجسانه و ينصرانه‏» يعنى: «هر كسى متولد مى‏شود بر فطرت سليم، و ليكن‏پدر و مادر او و تبعيت آنها، او را از فطرت خود باز مى‏دارند و آنها را به راههاى غير مستقيمه‏مى‏افكنند» . (34)

و مخفى نماند كه به هر قدر كه از براى نفس، تزكيه و صفا و علم به حقايق و اسرار،و درك عظمت‏حضرت آفريدگار، و معرفت صفات جلال و جمال پروردگار حاصل‏مى‏شود به همان قدر سعادت و بهجت و لذت و نعمت در نشاه آخرت از براى او هم‏مى‏رسد و وسعت مملكت او در بهشت‏به حسب معرفت او به عظمت و صفات و افعال‏خداوند متعال خواهد بود، به اين معنى كه معرفت در دنيا باعث استحقاق اين مراتب‏در آخرت خواهد شد.

شرك و اقسام آن

صفت‏سيم: شرك و اقسام آن و آن عبارت است از اينكه: غير از خدا ديگرى‏را هم مصدر امرى و منشا اثرى داند، و چنان داند كه از غير پروردگار هم كارى «متمشى‏» (35) مى‏شود.پس اگر به اين عقيده آن غير را بندگى و عبادت كند آن را شرك‏عبادت گويند.و اگر آن را عبادت نكند و ليكن اطاعت كند او را در چيزى كه رضاى‏خدا در آن نيست آن را شرك طاعت گويند، و اول را شرك جلى و دوم را شرك خفى‏نامند.و اشاره به اين شرك است قول خداى تعالى كه مى‏فرمايد:

(«و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون‏»)

يعنى: «ايمان نمى‏آورند بيشتر ايشان به خدا مگر اينكه مشرك‏اند» . (36)

و شبهه‏اى نيست در اينكه صفت‏شرك، اعظم بواعث هلاك و موجب خلود درعذاب دردناك و سبب حشر در زمره كفار است.

فصل: توحيد و اقسام آن

ضد صفت‏شرك، توحيد است و از براى آن اقسامى چند است:

اول توحيد در ذات: يعنى ذات خدا را منزه داشتن از تركيب خارجى و عقلى و صفات‏او را عين ذات مقدسش دانستن.

دوم توحيد در وجوب وجود: يعنى واجب الوجود را منحصر كردن در خدا و نفى‏شريك از براى او در صفت واجبيت وجود كردن.و در اين علم بحث از اين دو قسم‏نمى‏شود.

سوم توحيد در تاثير و ايجاد: يعنى مؤثر در وجود را منحصر در پروردگار دانستن كه‏فاعلى و منشا اثرى به غير از او نيست.و اين قسم توحيدى است كه در اينجا گفتگو از آن‏مى‏شود.

مراتب توحيد و اثرات آن

و از براى اين توحيد - همچنان كه گفته‏اند - چهار مرتبه است: «قشر قشر» (37) و «قشر» و «لب‏» (38) و «لب لب‏» .

مرتبه اول: كه «قشر قشر» است، آن است كه: آدمى به زبان، كلمه توحيد را بگذراندو ليكن دل او از معنى آن غافل بلكه منكر معنى آن باشد، مثل توحيد منافقين.و فايده‏اى‏بر اين مترتب نمى‏شود مگر اينكه صاحب آن را در دنيا از شمشير شريعت محافظت‏مى‏نمايد.

مرتبه دوم: كه «قشر» باشد آن است كه: اعتقاد قلبى نيز به معنى كلمه توحيد داشته‏باشد و تكذيب اين كلمه را نكند، همچنان كه شان اكثر عوام مسلمين است.وهمين قدر توحيد اگر چه باعث صفاى قلب و شرح صدر نگردد و ليك صاحب خود را ازعذاب آخرت محافظت مى‏كند، هر گاه معاصى موجب ضعف اعتقاد نشود.

مرتبه سوم: كه «لب‏» باشد عبارت است از آنكه: اين معنى بر او منكشف و ظاهرگردد به واسطه نورى كه از جانب حق - سبحانه و تعالى - بر او تجلى كند.پس اگر چه در عالم چيزهاى بسيار مشاهده كند و ليكن همه را صادر از يك مصدر مى‏بيند و كل رامستند به واحد حق ملاحظه مى‏كند و اين مرتبه مقام مقربين است.

مرتبه چهارم: كه «لب لب‏» باشد آن است كه: به غير از يك موجود نبيند و شريكى ازبراى خدا در وجود قرار ندهد.و اين مرتبه را اهل معرفت فناء فى الله و فناء فى التوحيدگويند، زيرا كه صاحب آن، خود را فانى دانسته.و اين مرتبه غايت وصول در توحيد است.

و چنان تصور نكنى كه وصول به اين مرتبه ممكن نيست و با وجود ملاحظه آسمان وزمين و ساير مخلوقات متكثره و موجودات كثيره موجود را منحصر در يكى دانستن‏معقول نمى‏باشد، زيرا كه هر گاه از براى دل شدت استغراق در لجه عظمت و جلال واحدحق و غلبه انوار جمال و كمال وجود مطلق حاصل شود و اشعه اشراقات نورواجب الوجود بر آن احاطه كند و آتش محبت و انس، در كانون ضميرش افروخته‏گردد و ساير موجودات ضعيفه از نظر بصيرتش غايب مى‏شوند، و بالمره از غير يك‏وجود، غافل و «ذاهل‏» (39) مى‏گردد.

نگويم در آن كس بجز يار نى ولى غير او كس پديدار نى

در آن پرتو افكن يكى نور بود كه از غير او ديده‏ها كور بود

همچنان كه كسى كه مشغول مكالمه سلطانى و مستغرق ملاحظه سطوت او گرددبسيار مى‏شود كه از مشاهده غير، غافل مى‏شود.و عاشقى كه محو جمال معشوق باشدغير او را نمى‏بيند.و همچنان كه ستارگان در روز موجودند وليكن چون نور آنها در جنب‏نور خورشيد ضعيف و مضمحل است‏به نظر نمى‏آيند.و از اينجا ظاهر مى‏شود كه كسى‏را كه غير يك وجود ملحوظ و كثرت مشاهده است در مرتبه توحيد ناقص و هنوزنور وجود صرف در روزن او پرتو نيفكنده است.آرى:

تا نگشتند اختران از ما نهان دان كه پنهان است‏خورشيد جهان

فصل: علائم ترقى در مراتب توحيد

بدان كه از علامات ترقى از مرتبه اول و دوم توحيد و وصول به مرتبه سيم آن است‏كه آدمى در جميع امور خود توكل بر خدا كند و همه امور خود را به او واگذارد وديده از همه وسايط بپوشاند، زيرا كه بعد از آنكه بر او روشن شد كه به غير از خدااحدى منشا هيچ اثرى نيست، و دانست كه مبدا هر موجودى و منشا هر فعلى، از خلق ورزق و عطا و منع و غنا و فقر و مرض و صحت و ذلت و عزت و حيات و ممات و غير اينها حق - سبحانه و تعالى - است.و اوست منفرد و مستقل به جميع اينها.و «انباز» (40) و شريكى از براى او در هيچ اثرى نيست ديگر در هيچ امرى ملتفت‏به غير او نمى‏شود، بلكه‏بيم او از خدا و اميدش به او و وثوق و اعتمادش بر اوست.و كسى را كه اين مرتبه حاصل‏نشده و دل او از شوائب شرك خالى نيست و به سبب وساوس شيطانيه ملتفت‏به وسايطظاهريه مى‏گردد، همچنان كه با آمدن باران اعتماد به نمو زراعت و نباتات مى‏كند.

و از وزيدن باد موافق، مطمئن به سلامتى كشتى مى‏شود.و از حدوث بعضى نظرات‏كواكب و اتصالاتشان اميد و بيم به حدوث بعضى حوادث به هم مى‏رساند.و از ملاحظه‏قدرت بعضى از مخلوقات از قهر او خائف و به لطفش اميدوار مى‏گردد، و كسى كه ابواب‏معارف بر او گشوده شد و امر عالم كما هو حقه بر او منكشف گرديد مى‏داند كه آسمان وزمين و خورشيد و ستارگان و ابر و باد و باران و حيوان و انسان، و غير اينها از مخلوقات،همگى مقهور امر پادشاه بى‏شريك و وزير، و در قبضه قدرت او مسخر و اسيرند. چون‏زرع را فاسد خواهد، آمدن باران چه نفع تواند رسانيد.و اگر كشتى را غرق دريا پسندد،باد موافق چه تواند كرد.سرى را كه او بر خاك افكند كه مى‏تواند برداشت؟

بلند آن سر كه او خواهد بلندش نژند (41) آن دل كه او خواهد نژندش

گرت عزت دهد روناز مى‏كن و گر نه چشم حسرت باز مى‏كن

مبادا آنكه او كس را كند خوار كه خوار او شدن كاريست دشوار

و اگر تو را خواهد به ساحل نجات رساند باد مخالف نيز مخالفت نتواند كرد.و اگر انبارترا آباد خواهد بى‏باران هم گندم تواند داد.

آنكه او از آسمان باران دهد هم تواند او ز رحمت نان دهد

و التفات آدمى به بعضى از وسائط در نجات و عزت و غناى خود و متوسل به آنهاشدن شبيه است‏به كسى كه: پادشاهى امر به كشتن او فرموده باشد سپس پشيمان شده‏و كاتب را امر كند كه منشور عفو او را نوشته ارسال نمايد.و آن شخص بعد از خلاص‏شدن، زبان به مدح و ثناى كاغذ يا قلم يا كاتب گشايد و گويد كه: اگر اينها نبودى مرا نجات‏ميسر نگشتى و كسى كه دانست كه آنچه بر كاغذ رقم شد از قلم بود و قلم خود مسخر دست‏كاتب و كاتب را ياراى آن نيست كه بى امر پادشاه چيزى نويسد بجز شكر پادشاه نكند و به‏غير از ثناى او نگويد و منت‏بجز از او نپذيرد.

و شكى نيست كه جميع مخلوقات، از ماه و خورشيد و آسمان و ستارگان و باد و باران‏و جماد و حيوان، همگى چون قلم در دست كاتب، و كاتب در خدمت‏سلطان، مقهور و مسخرند.بلكه اين از بابت مثالى است كه سزاوار آن است گفته شود: «خاك بر فرق من‏و تمثيل من‏» قلم كجاست و كاتب كيست؟

(«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى‏») (42)

ديده‏حق بين كو و دل حق شناس كجاست؟ هر گاه مورى در كاغذى كه در دست كاتب است‏و آن را مى‏نويسد گذر كند از تنگى چشم و خوردى حدقه نمى‏بيند مگر نيش قلم را كه‏كاغذ را سياه مى‏كند و نور بصرش را امتداد نيست كه انگشت كاتب و يا دست او را ببيند،چه جاى آنكه خود كاتب را بر خورد، پس چنان تصور مى‏كند كه اين همه نقش بديع‏از قلم سر مى‏زند.

و مخفى نماند كه مراد از آنچه مذكور شد آن است كه: كسى كه از مرتبه دويم‏توحيد ترقى نموده مى‏داند كه منشا جميع آثار و مصدر همه افعال خداوند متعال است‏و ديگرى منشا هيچ امرى نمى‏تواند باشد.و اين در غير حركات و افعال انسان است، زيرا كه‏فى الجمله اختيارى از براى او در افعال و حركات خود بديهى، و اجماع و آيات و اخبار (43) در آن صريح است.گو اختيار تام و اقتدار بالاستقلال نباشد بلكه اختيار او در همين‏امور تكليفيه و اعمال خير و شر باشد كه حكيم على الاطلاق به جهت مصالحى‏چند كه خود به آنها داناتر است چند روزى زمام اختيار در اين امور را به دست‏خود انسان‏داده و او را به عالم ابتلا و امتحان فرستاده‏اند.

«انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان‏». (44)

پس انسان، هم مختار است و هم مجبور، اختيار او در امور تكليفيه و خيرات و شرور،و اجبار او در غير اينها از حيات و ممات و عزت و ذلت و بيمارى و صحت و شفا و فقر وغنا و امثال اينهاست.

و ممكن است همين مراد باشد از آنچه در حديث مشهور وارد شده است كه:

«لا جبر و لا تفويض بل امر بين امرين‏»

يعنى: «از براى انسان نه جبر مطلق است و نه تفويض‏و اختيار مطلق، بلكه امرى است متوسط ميان اين دو امر» . (45)

شايد مراد از «امر بين الامرين‏» ، قدرت و اختيار امكانى بوده باشد، زيرا كه انسان اگر چه مختار و قادر باشد و لكن اختيار و قدرتش نيز مانند وجودش خواهد بود. «متاع البيت‏يشبه صاحب البيت‏» يعنى: «اسباب خانه به صاحب خانه شبيه است‏» .و وجود انسان، وجود امكانى است، نه به مثابه وجود صرف است كه وجود واجبى باشد، و نه عدم‏صرف، بلكه وجودى است مشوب به عدم، و عدمى است مشوب به وجود.

پس همچنين قدرت و اختيارى كه خداوند در انسان موجود كرده نه اختيار و قدرت‏صرف مى‏تواند بود، زيرا كه اختيار صرف مختص پروردگار و عين وجود مقدس‏اوست، پس چگونه مى‏تواند شد كه از براى ديگرى ثابت‏باشد؟ ! و چون اختيارى از براى‏انسان ثابت‏شده پس بى‏اختيار صرف هم نيست‏بلكه امرى است ميان اختيار مطلق وبى‏اختيارى محض.

و شايد هم مراد از «امر بين الامرين‏» ، قدرت و اختيارى باشد كه متوسط و بسته به قدرت‏و اختيار غير است، زيرا كه انسان اگر چه مختار باشد اما اختيار او از ديگرى است و آن‏ديگرى قادر بر سلب اختيارش در عين اختيار هست.و شكى نيست كه چنين اختيارى‏اگر چه از بى‏اختيارى بالاتر است و ليكن از اختيار مطلق فروتر مى‏باشد، و مرجع اين وجه‏نيز به وجه دوم است.

و بدان كه ثبوت اختيار به هر يك از اين سه معنى از براى انسان منافاتى با اختيار مطلق‏در جميع امور از براى خدا ندارد، بلكه همچنان كه اختيار مشوب به بى‏اختيارى فى الجمله‏از براى انسان ثابت است، اختيار منزه از شايبه بى‏اختيارى در همان موارد از براى خدا نيزهست‏«يضل من يشاء و يهدى من يشاء». (46)

و استبعادى نيست در اينكه دو كس را در امرى اختيار باشد، خصوصا با وجوداختلاف در اختيار.و از اين معلوم مى‏شود كه در جميع افعال و احوال، چشم از وسائطپوشيدن و متوسل به صاحب اختيار مطلق شدن منافات با ثبوت نوع اختيارى از براى انسان‏ندارد، زيرا كه اگر چه در بعضى افعال او را فى الجمله اختيارى باشد اما اختيار خدا بيشترو قدرت او كامل‏تر است.

پس بر هر كس لازم است كه در هر امرى كه از براى او نوع اختيارى هست‏به حكم‏شريعت مقدسه اختيار و قدرت خود را فى الجمله به كار برده و در توفيق و اتمام آن‏از حضرت آفريدگار استمداد نمايد، و در آنچه از تحت قدرت او بيرون است اميدوار به‏لطف و كرم پروردگار باشد.

فصل: آشنائى با اسرار ملك و ملكوت

بعضى از عرفا (47) گفته‏اند كه خداوند عالم به قدرت كامله خود گويا نمود در حق ارباب‏دلهاى آگاه و اصحاب مشاهده، هر ذره را كه در آسمانها و زمينها موجودند تا اينكه تسبيح‏و تقديس ايشان را شنيدند و گواهى ايشان را به انكسار و عجز خود استماع نمودند كه به‏آنها گويا بودند به زبان واقع، كه نه عربى است و نه عجمى، نه متضمن بانگ و آواز و نه‏مشتمل بر حروف و الفاظ است.و آن را نمى‏توان شنيد مگر به گوش هوش و سمع‏ملكوتى.و اين نوع مكالمه كه ذرات وجود را با رب قلوب است مناجات نيز گويندو از براى آن نهايت و انجامى نيست، زيرا كه منبع آن از درياى محيط كلام حق است كه‏نهايت ندارد.

«قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفذ كلمات ربى‏و لو جئنا بمثله مددا». (48)

و چون كه گفتگوى ايشان از اسرار ملك و ملكوت است و هر كسى محرميت آنها راندارد بلكه قبور اسرار، سينه آزادگان است و بس، پس به اين جهت‏با هر كسى به تكلم درنيايند بلكه گفتگوى ايشان با خاصان درگاه و محرمان بارگاه است.و ايشان نيز آنچه‏مى‏شنوند با ديگران حكايت نكنند.

آرى هرگز ديده‏اى كه محرم اسرار سلطان در مقام افشاى اسرار او بر آيد و در كوچه‏و بازار به آنچه ميان او و سلطان گذشته زبان گشايد؟ ! و اگر اظهار اسرار روا بودى محرم‏اسرار حضرت آفريدگار يعنى رسول مختار - صلى الله عليه و آله و سلم - نهى از افشاء سر وراز نكردى و حيدر كرار را مخصوص به بعضى اسرار نفرمودى و نگفتى:

«لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا» يعنى: «هرگاه بدانيد آنچه را من‏مى‏دانم هر آينه كم خواهيد خنديد و بسيار گريه خواهيد كرد» (49) .بلكه آنچه را مى‏دانست‏نمى‏گفت تا كم بخندند و بسيار بگريند.

علاوه بر اين آنكه: اين اسرار معانى چند هستند كه الفاظ «ناسوتيه‏» (50) و حروف صوتيه‏طاقت تحمل آنها را ندارند و نمى‏توان به اين قالب در آورد، پس با كسى مى‏توان گفت كه با زبان ملكوتى آشنا باشد.و «ابو حامد غزالى‏» (51) در اين مقام، كلامى ذكر كرده (52) و نسبت‏به‏بعضى از عرفا داده و خلاصه آن تقويت طريقه «اشاعره‏» ، (53) و استناد جميع اشياء و افعال‏و احوال به مبادى عاليه و اثبات است.و والد ماجد حقير - قدس سره - در «جامع السعادات‏» (55) آن را نقل كرده‏اند و در آخر آن اشاره فرموده‏اند كه اين كلام وامثال آن ناقص و قاصر، و ثبوت نوع اختيارى از براى انسان در افعال و حركات خودبديهى و ظاهر است.همچنان كه ضرورى شريعت مقدسه و نص آيات و اخبار كثيره‏است.و اولى، اعراض و سكوت از امثال اين كلمات و متابعت طريقه شرع مستطاب‏است. (56)

و چون چندان فايده‏اى بر نقل آن مترتب نبود بلكه ذكر آن موجب شبهات فاسده‏از براى كسانى كه در فهم رد آن قاصرند مى‏شد در اين كتاب متعرض آن نشديم.

پى‏نوشتها:


1. اكمه به معنى: كور مادرزاد، و ابرص به معنى: پيسى است.

2. بحار الانوار، ج 14، ص 323، ح 36.

3. معترف، اقرار كننده.

4. كافى، ج 2، ص 399

5. باعث و موجب.

6. بيشتر دخالت دارد.

7. كيميا، جسمى كه اگر به مس زنند آن را طلا مى‏كند.

8. طلاى سرخ.

9. بحار الانوار، ج 82، ص 137، ح 22.

10. كنز العمال، ج 3، ص 437، خ 7331.

11. حقايق فيض، ص 195

12. كافى، ج 2، ص 57، ح 3.

13. جمع زخرف - زر و زيور دنياى موقت.

14. مصباح الشريعه، باب يقين، ص 472

15. كافى، ج 2، ص 57، ح 1.

16. كافى، ج 2، ص 59، ح 9. (از امام هشتم - عليه السلام - )

17. «دهشت‏» ، آن است كه نور حق بر قلب سالك بتابد و او را از خود فانى كند.فرهنگ معارف اسلامى، ج 2،ص 870.و منازل السائرين، ص 163.

18. در اصطلاح عرفانى‏«هيبت‏» ، عبارت از مشاهده جلال خدا در قلب است.فرهنگ مصطلحات عرفانى ص 499.

19. در عرفان: مقام تنهائى و عدم استيناس را وحشت نامند.مدرك سابق، ص 485.

20. بيم و هراسى كه از معرفت جلال و عظمت‏خداوند متعال دست مى‏دهد.رك: مصطلحات عرفانى ص 192.

و فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 801.

21. حزن شديد.

22. توجه بى‏حد به جلال و جمال خداوندى.

23. مملو

24. بحار الانوار، ج 70، ص 179، ح 45.

25. ذعلب يمانى از اصحاب امير المؤمنين - عليه السلام - بود و مرحوم مامقانى او را فرد خوب مى‏داند، ولى‏محقق تسترى مى‏گويد: او آدم درستى نيست، و دليلى هم بر مدعاى خود اقامه نموده. (رك: تنقيح المقال، ج 1،ص 421.و قاموس الرجال، ج 4، ص 91، ط قديم) .

26. توحيد صدوق، ص 305.بحار الانوار، ج 4، ص 27، ح 2 و ج 10، ص 118.

27. ظاهرا اين جمله نقل به معناى كلام حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - است كه در پاسخ ذعلب فرمود:

«و لكن راته القلوب بحقائق الايمان‏» .يعنى: «با چشم‏هاى سر او را نمى‏توان ديد وليكن دلها با حقيقت ايمان او رامى‏بينند» .ولى آنچه تفحص نموديم جمله «راى قلبى ربى‏» را در جوامع روائى نيافتيم، فقط در باره حضرت رسول‏اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - جمله «نعم راه بقلبه‏» نقل شده است. (رك: توحيد صدوق، ص 116، ح 17.و بحار الانوار،ج 4، ص 54، ح 32 و 34) .

28. اتحاد عاقل و معقول، و عالم و معلوم، از مسائل مهم فلسفى است كه مورد اختلاف آراء و انظار فلاسفه قرارگرفته و در دو مورد، توجه فلاسفه را به خود جلب كرده است: يكى در كيفيت وجود ذهنى و اينكه موجودات چگونه و به ترتيب در اذهان حاصل مى‏شود. و ديگر در مورد علم خداوند به اشياء و موجودات جزئيه كه در معرض‏تغيير و تبدلند.رك: مصطلحات فلسفى ملا صدرا، ص 7.و فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 46.

29. قطره و چكه.

30. چگونه مى‏توانى با چشم آلوده به ديدن بيگانه، رخسار ليلا را ببينى و حال آنكه آن را با سيلاب اشگ‏شستشو نداده‏اى! .و چگونه مى‏خواهى از شنيدن نام ليلا لذت ببرى و حال آنكه سخن بيگانگان در گوش تو طنين‏انداز است.

31. جمع شائبه به معناى شك و گمان

32. اشاره است‏به آيه 72 احزاب (سوره 33) .

33. بحار الانوار، ج 70، ص 59، ح 39.

34. بحار الانوار، ج 67، ص 133، بدون لفظ «يمجسانه‏» .

35. صادر.

36. يوسف، (سوره 12)، آيه 106

37. پوست پوست.

38. مغز

39. فراموش.

40. همتا.

41. اندوهگين، پژمرده

42. يعنى: «اين تو نبودى (اى پيامبر! كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى، بلكه خدا پاشيد» .انفال،(سوره 8)، آيه 17.

43. ر ك: اصول كافى، ج 1، ص 160 (باب الاستطاعة) .و مرآت العقول، ج 2، ص 213.و شرح مولى صالح،ج 5، ص 47.و شرح ملاصدرا، ص 418.

44. يعنى: «ما امانت (تعهد، تكليف، مسئوليت و ولايت الهيه) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنهااز حمل آن ابا، و اظهار ناتوانى كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش كشيد» .احزاب، (سوره 33)، آيه‏72. (جهت اطلاع بيشتر از معناى «امانت‏» ، رجوع شود به: تفسير نمونه، ج 17، ص 452.و الميزان، ج 16، ص 370) .

45. بحار الانوار، ج 78، ص 354.و اصول كافى، ج 1، ص 160، ح 13.و توحيد صدوق، ص 362

46. يعنى: خدا هركس را بخواهد (و مستحق ببيند) گمراه و هر كس را بخواهد (و لايق داند) هدايت مى‏كند.

نحل، (سوره 16)، آيه 93.و فاطر، (سوره 35)، آيه 8.

47. مراد ابو حامد غزالى است.رك: احياء العلوم، ج 4، ص 214.

48. يعنى: اى رسول بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، پيش از آن كه كلمات‏الهى پايان يابد، دريا خشك خواهد شد هر چند دريائى ديگر باز ضميمه آن كنند.كهف، (سوره 18)، آيه 109.

49. تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 249.و مجمع البيان، ج 3، ص 56.

50. الفاظ مربوط به عالم ماده و جهان جسمانى. (رك: رساله لب اللباب حسينى تهرانى، ص 44)

51. او محمد بن محمد بن محمد بن طاوس احمد غزالى طوسى، مؤلف كتاب احياء العلوم است.و از فقهاى‏شافعيه و اشعرى مذهب بوده است كه در سال 505 ه - ق از دنيا رفته است.مرحوم محقق خوانسارى تحقيقات‏مفصل و جالبى در رابطه با مذهب وى به عمل آورده.رك: روضات الجنات، ج 8، ص 3.و محدث قمى - ره - دررابطه با بعضى از مطالب غير صحيح كتاب احياء العلوم، مطالب ارزنده دارد.رك: الكنى و الالقاب، ج 2، ص 451.

52. رك: احياء العلوم، ج 4، ص 114، ط مصر.

53. اشاعره پيروان مكتب كلامى ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى هستند كه در سال 260 ه تولد يافت‏و در سال 324 از دنيا رفت. (جهت اطلاع بيشتر از عقائد آنان رك: فرهنگ فرق اسلامى، ص 54.و ملل و نحل‏شهرستانى، ط بيروت، ج 1، ص 94.

54. مجبره (جبريه) : كسانى هستند كه تمام افعال بندگان را به خداى تعالى نسبت مى‏دهند، و براى بندگان اوهيچگونه اختيارى قائل نيستند، و داراى فرقه‏هاى متعدد هستند.فرهنگ فرق اسلامى، ص 136.جهت اطلاع‏بيشتر مراجعه شود به: الالهيات، ج 1، ص 611.

55. جامع السعادات، ج 1، ص 135.

56. جامع السعادات، ج 1، ص 139- 141.