جهل مركب
صفت اول: در بيان جهل مركب است و آن عبارت است از اينكه: كسى چيزى رانداند يا
خلاف واقع را بداند و چنان داند كه حق را يافته است، پس او نمىداند، ونمىداند كه
نمىداند، و آن بدترين رذايل است.و دفع آن در نهايت صعوبت است.
همچنان كه از حال بعضى طلبه مشاهده مىشود و اطباء ارواح اعتراف به عجز
ازمعالجهاش كردهاند، چنانچه اطباء ابدان اقرار كردهاند به عجز از معالجه بعضى
مرضهاىمزمنه.
و از اين جهتحضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - فرمودند كه:
«من ازمعالجه «اكمه» و «ابرص» ، (1) عاجز نيستم ولى از معالجه
احمق عاجزم» . (2)
و سبب آن اين است كه مادامى كه آدمى نداند كه جاهل است، به نقصان خودبر
نمىخورد و در صدد تحصيل علم بر نمىآيد، پس در ضلالت و گمراهى باقىمىماند.و
علامت اين صفت مهلكه و كيفيتشناختن آن، آن است كه آدمى، طايفهاى (برخى) از مطالب
و استدلالات خود را بر جمعى از معروفين به استقامتسليقه ومنزهين از عصبيت و تقليد
عرض نموده اگر ايشان او را تصويب نمودند از جهل مركببرىء و اگر تخطئه نمودند و او
خود «مذعن» (3) نباشد به اين مرض مبتلا خواهد بود و بهيك مطلب و يك
استدلال اكتفا در شناختن اين مرض نمىتوان كرد.و باعث جهل مركبو سبب آن، يا اعوجاج
سليقه و كجى ذهن است، و بهترين معالجات در اين صورت آناست كه صاحب آن را بدارند بر
خواندن علوم رياضيه، از هندسه و حساب، زيرا كه آنهاموجب استقامت ذهن مىشود.و يا
خطائى است كه در استدلال نموده، در اين وقتبايد او را بر اين داشت كه استدلالات
خود را موازنه نمايد با استدلالات اهل تحقيق ازعلماى معروفين به استقامت ذهن، و
ادله خود را عرض كند بر قواعد منطقيه با استقصاى تمام، تا به خطاى خود برخورد.و يا
سبب آن مانعى است از فهميدن حق در نفس اومثل تقليد يا عصبيتيا محض حسن ظن به شخصى
يا نحو آن و علاج آن اين است كهسعى و اجتهاد كند در ازاله مانع به نحوى كه مذكور
خواهد شد.
شك و حيرت
صفت دوم: در بيان شك و حيرت است و آن عبارت است از: عاجز بودن نفس ازتحقيق حق و
رد باطل در مطالب.و علامت آن ظاهر است، و غالب آن است كه: منشااين تعارض ادله است.و
اما ضرر آن، پس شكى نيست كه شك و حيرت در مطالبمتعلقه به ايمان، موجب هلاكت و فساد
نفس است، بلكه از اخبار مستفاد مىشود كه باشك از دنيا رفتن كفر است، و سعى در
ازاله آن از واجبات است. (4)
و علاج آن اين استكه اولا تامل كند كه اجتماع دو طرف نقيض يا انتفاء هر دو از
جمله محالات است.
پس البته يكى از شقوق متصوره در مطلب، در واقع و نفس الامر ثابت و تتمه،
بهحقيقتباطل است.بعد از آن دامن سعى و اجتهاد بر ميان زند و استقصاى تام و
تفحصكامل از ادله مناسبه مطلب نمايد تا جزم به حقيقتيك طرف حاصل كند.و اگر
كسىقادر بر فهم ادله يا تحصيل آنها نباشد بايد مواظبتبر طاعات و عبادات و قرائت
قرآننمايد، و اوقات را صرف تتبع احاديث و شنيدن آنها كند و مصاحبتبا اهل ورع
وتقوى و مجالستبا ارباب يقين و صلحا نمايد، و تضرع و زارى به درگاه بارى كند تا
بهسبب نورانيت اينها ظلمتشك بر طرف و مرتبه يقين حاصل شود.
و اگر شك در غير مطالب متعلقه به ايمان باشد، اگر چه موجب كفر و رفع آن
واجبنباشد وليكن شكى نيست كه مطلق يقين در هر چيزى موجب كمال نفس و صفاى آناست و
سعى در ازاله آن با وجود امكان اگر امرى از آن اهم در پيش نباشد مستحسن ومطلوب است.
يقين و اقل مراتب آن
فصل: مقابل اين دو صفت رذيله، يعنى: جهل مركب و حيرت، يقين است و اقلمراتب آن
اعتقاد ثابت جازم مطابق واقع است.پس اعتقادى كه مطابق واقع نباشد ازافراد يقين
نيست، اگر چه صاحب آن جزم داشته باشد به اينكه مطابق واقع است، بلكهجهل مركب خواهد
بود.پس چنان كه دانستى يقين، ضد حيرت و شك است از آن راه كه جزم در آن معتبر است.و
مقابل جهل مركب است، چون موافقتبا واقع در آنلازم است.و مورد يقين و متعلق آن، يا
از لوازم و اجزاى ايمان است مانند: وجودواجب - سبحانه - و صفات كماليه او و مباحث
متعلقه به نبوت و امامت و احوال نشاهآخرت.يا آن را مدخليتى در ايمان نيست چون:
حقايق امورى كه ايمان بدون آنها تمامو جاهل به آنها از اهل اسلام است.
و چنانكه اشاره شد مطلق علم و يقين خواه در امورى كه متعلقه به دين باشد يا
غيردين، شخص نفس انسانى را كمال، و شاهد روح را حسن و جمال است، و وصول بهسعادات
را باعث و دخول در خيل مجردات را «مورث» (5) است.
بلى يقين در مباحث الهيه و مطالب دينيه در تحصيل سعادات اخرويه، اكمل، و درتكميل
نفوس انسانيه «ادخل» (6) است، زيرا كه ايمان موقوف بدان، بلكه اصل آن
و عينآن است، و ساير علوم شاخ و برگ آن، و رستگارى در آخرت بدون آن غير حاصل،
وفاقد آن در حزب كفار داخل است.و بالجمله شكى نيست كه مرتبه يقين اشرففضايل، و
افضل كمالات، و اهم اخلاق، و اعظم صفات است. كيمياى سعادت و معراجكرامت است.
«اكسير اكبر» (7) و «كبريت احمر» (8) است.تشريفى است كه
قامت قابليتهر كس بدان آراسته شد محرم خلوتخانه انس گرديد.و افسرى است كه تارك هر
بندهبه آن پيراسته شد قدم در حرم قدس نهاد.
و به اين سبب سيد رسل - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند كه: «هر كه به او
عطاكرده شد نصيب او از يقين و صبر، چه باك او را از آنچه فوت شود او را از روزه روز
وعبادت شب» . (9)
و فرمودند: «اليقين الايمان كله» يعنى: «همه ايمان يقين است» . (10)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هيچ آدمى نيست مگر اينكه از براى او
گناهانبسيار است و ليكن هر كه عقل او تام و يقين او كامل باشد گناهان ضرر
نمىرساند، زيراكه هر گاه گناهى كند پشيمان مىشود و استغفار مىكند گناهان او
آمرزيده مىشود وفضيلتى از براى او باقى مىماند كه او را داخل بهشت مىكنند» .
(11)
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «عمل اندك با دوام و
يقين،بهتر است در نزد خدا از عمل بسيار بدون يقين» . (12)
و بسا باشد كه شيطان در مقام فريب انسان بر آيد و او را در نزد خود صاحب
يقينوانمايد و چنان داند كه در عقايد از براى او يقين حاصل، و به آن مرتبه عظمى و
اصلاست.و حال اينكه نه چنين است، بلكه از براى صاحب يقين علاماتى چند است كهرسيدن
به مرتبه يقين از آنها شناخته مىشود:
علامات صاحب يقين
اول آنكه: در امور خود التفات به غير پروردگار نكند.و مقاصد و مطالب خود را
ازغير او نجويد.و اعتماد او بجز او نباشد، از هر حول و قوه بجز حول و قوه،
خداوندگاربيزار، و هر قدرتى بجز قدرت آفريدگار در نظر او بىاعتبار و خوار، و نه
كارى را ازخود بيند و نه اثرى، نه خود را منشا امرى داند و نه ديگرى، بلكه همه امور
را مستند بهذات مقدس او و همه احوال را منسوب به وجود مقدس او داند، و چنان داند
كه آنچهاز براى او مقدر استبه او خواهد رسيد.و در اين هنگام از براى او تفاوتى
نخواهد بودميان فقر، ثروت، مرض، صحت، عزت، ذلت، مدح، ذم، برترى، پستى، دولت وتهى
دستى.ليكن در اين وقت چشم از وسايط پوشيده و منبع همه احوال را از يكسر چشمه
مىبيند و او را حكيم مطلق و خير محض مىداند.
از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه يقين او سست
واعتقاد او ضعيف باشد خود را راضى مىكند كه متوسل به اسباب و وسايط شود وپيروى
رسوم و عادات و گفتگوهاى مردم نمايد و سعى در امور دنيا و جمع «زخارف» (13)
اين اريتسرا كند.به زبان اقرار مىكند كه هر عطا و منعى از خداست و نمىرسد
بهبنده مگر آنچه پروردگار قسمت او كرده، ولى فعل او منافى قولش است و به دل
انكارمىكند آنچه را به زبان اقرار مىنمايد» . (14)
و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمودند: «هيچ چيز نيست مگر اين كه از براىاو
حدى است.
بعضى عرض كردند: حد توكل چيست؟ فرمودند: يقين.
عرض شد كه: حد يقين چيست؟ فرمود: آن است كه با وجود خدا از هيچ چيز نترسد» .
(15)
دوم آنكه: در همه اوقات در نهايت ذلت و انكسار در خدمت پروردگار بوده وروز و شب
مشغول بجا آوردن خدمت او، و پنهان و آشكار در بندگى و اطاعت او،همگى اوامر
شريعتحقه را امتثال نمايد، و از جمله نواهى او اجتناب كند، خلوتخاطر را از غير
ياد او خالى سازد، و خانه دل را از جز محبت او پردازد، و دل او جز ياد حقرا
فراموش، و زبانش از غير نام او خاموش گردد، زيرا كه صاحب يقين خود را پيوستهدر
پيشگاه شهود حضرت حق حاضر، و او را به همه اعمال و افعال خود مطلع و ناظرمىبيند.
پس هميشه غريق عرق خجلت و شرمندگى، و قرين حيا و سرافكندگى خواهد بود،و بجز
آنچه رضاى خدا در آن است نخواهد پرداخت.و بالجمله يقين او به اينكهخداوند عالم بر
جميع اعمال و افعال او آگاه و هر عملى را محاسبه و جزائى است همراه،دائم او را در
مقام اطاعت و فرمانبردارى مىدارد.و يقين او به آنچه حق - سبحانه و تعالى - به او
عطا فرموده از انواع نعمتهاى ظاهريه و باطنيه پيوسته او را قرين شرمسارى و رديفشكر
گزارى مىسازد.و از يقين به آنچه پروردگار در دار قرار از سرور و بهجت و عيش
وراحتبه بندگان عطا مىفرمايد هميشه در مقام طمع و اميدوارى خواهد بود.و از يقين
بهاينكه اختيار هر امرى در قبضه اقتدار و قدرت حق است و از آنچه از او صادر
مىشودموافق عنايت و مطابق حكمت و مصلحت است پيوسته در محل صبر و رضا و خوشنودىاز
قضا، و از تبدلات احوال، تغييرى در حال او راه نخواهد يافت.و به سبب يقين او بهسر
آمدن ايام حيات و آنچه بعد از مردن است از زحمات و عقبات، روز و شب در حزنو
اندوه.و به جهتيقين او به فناى دنيا و پستى آن، متاع دنيوى در نظر او خوار و
بىاعتبارخواهد بود.
همچنان كه حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «در گنجى كه حضرتخضر به موسى
- على نبينا و آله و عليهما السلام - خبر داد لوحى بود كه در آن نوشته بودعجب دارم
از كسى كه يقين به مرگ داشته باشد چگونه فرحناك مىگردد.و عجبدارم از كسى كه يقين
به قضا و قدر الهى داشته باشد چگونه غمناك مىشود.و عجبدارم از كسى كه يقين به بى
وفايى دنيا دارد چگونه دل به آن مىبندد و به آن مطمئنمىگردد» (16) و
از يقين او به قدرت و عظمت آفريدگار دايم در مقام «دهشت» (17) و
«هيبت» (18) و «وحشت» (19) و اضطراب و «خشيت»
(20) خواهد بود.و به اين جهتخشوع و ذلت و خوفو خشيتسيد كاينات - عليه افضل
التحيات - به مرتبهاى بود كه هر كه او را در وقتراه رفتن ملاحظه مىنمود چنان
گمان مىكرد كه بر روى در مىافتد.و از يقين او بهكمالات غير متناهيه حق و با جمال
تام جميل مطلق هميشه در مقام شوق و محبت، بلكهدر وله و حيرت خواهد بود.و حكايات
اصحاب يقين از انبياء و مرسلين و اولياء كامليندر خوف و شوق، و آنچه از براى ايشان
رو مىداد از تغير و تزلزل و اضطراب و «وله» (21) و بهجت و
«استغراق» ، (22) چه در حال نماز و چه در غير آن مشهور و كتب تواريخ
و قصصبه آنها «مشحون» (23) است.غشهاى سيد كاينات در اوقات مناجات
گوشزد خاص و عامگشته و بى خوديهاى سيد اوصياء در هنگام صلوة متواتر ميان اهل اسلام
شده.و چگونهكسى كه يقين واقع به خداوند متعال، و علم به عظمت و جلال او داشته باشد
و او را مطلعبر خفاياى احوال و دقايق اعمال خود داند معصيت او را مىكند و در حالت
اشتغال بهعبادات او و ايستادن در خدمت او، وحشت و خشيت و انفعال و خجلت از براى او
حاصلنمىشود؟ ! و حال اينكه مشاهده مىكنيم كه كسى در حضور شخصى باشد از اكابر
دنيا كهاو را فى الجمله شوكتى بوده باشد با وجود علم او به پستى در ذات آن، در اول
و آخر بهنوعى انفعال و دهشت از براى او حاصل مىشود كه از خود غافل مىگردد و جميع
حواسخود را متوجه و ملتفت او مىگرداند.
سوم آنكه: مستجاب الدعوه بلكه صاحب كرامات بوده باشد، زيرا كه هر قدر يقينانسان
زياد مىشود جنبه تجرد او غالب مىگردد و به اين سبب قوه تصرف در جميع موادكائنات
كه از شان مجردات استبه جهت او حاصل مىشود.
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «يقين بنده
رامىرساند به هر مرتبه بلند و مقام ارجمند، همچنان كه رسول خدا - صلى الله عليهو
آله و سلم - خبر دادند از شان يقين در وقتى كه در خدمت آن حضرت مذكور شد كهعيسى بن
مريم - على نبينا و آله و عليه السلام - بر روى آب راه مىرفت فرمودند كه: هر گاه
يقين او زيادتر مىبود هر آينه بر روى هوا نيز راه مىرفت» . (24)
و از اين حديثشريف مستفاد مىشود كه هر كه را يقين بالاتر، قدرت او بر
كراماتبيشتر.و از آنچه مذكور شد ظاهر گرديد كه يقين جامع جميع فضايل و حاوى
همهمحاسن خصايل است.و بدان كه از براى آن سه مرتبه است:
مراتب يقين
مرتبه اول: علم اليقين است، و آن اولين مرتبه يقين است و عبارت است از:
اعتقادثابت جازم مطابق واقع.و آن حاصل مىشود از ترتيب مقدمات و استدلال، مانند
يقينكردن به وجود آتش در موضعى به مشاهده دود.
مرتبه دوم: علم اليقين است، و آن عبارت است از مشاهده مطلوب و ديدن آن بهچشم
بصيرت و ديده باطن، كه به مراتب روشنتر از ديده ظاهر است.و آنچه مشاهدهاز آن شود
واضحتر و ظاهرتر است.
و اشاره به اين مرتبه است آنچه سيد اولياء در جواب ذعلب يمانى (25)
كه سؤالكرد از آن حضرت كه: «هل رايت ربك؟» يعنى: «آيا پروردگار خود را ديدهاى؟»
فرمودند:
«لم اعبد ربا لم اره» يعنى: «بندگى نمىكنم خدائى را كه نديده باشم» .
(26)
و همين است مراد آن حضرت از آنچه فرمود كه: «راى قلبى ربى» (27)
يعنى: «ديد دلمن پروردگار مرا» .
و اين مرتبه هم نمىرسد مگر به رياضت و تصفيه نفس، تا اينكه تجرد تام از براى
اوحاصل شود.و اين مانند يقين كردن به وجود آتش استبه معاينه ديدن آن.
مرتبه سوم: حق اليقين است، و آن عبارت است از اينكه ميان عاقل و «معقول»
(28) وحدت معنويه و ربط حقيقى حاصل شود، به نحوى كه عاقل، ذات خود را
«رشحهاى» (29) از رشحات فيض معقول و مرتبط به او بيند، و آنا فآنا
اشراقات انوار او را به خود مشاهدهنمايد، مانند يقين كردن به وجود آتش به داخل آن
شدن.و رسيدن به اين مرتبه موقوفاستبه مجاهدات شاقه، و رياضات قويه صعبه، و ترك
رسوم و عادات، و قطعريشه شهوات، و باز داشتن دل از خواطر نفسانيه و افكار رديه
شيطانيه، و پاك نمودنخود از كثافات عالم طبيعت ناهنجار، و دورى از علايق و زخارف
دنياى غدار.
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى
و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهرتها بالمدامع
و تلتذ منها بالحديث و قد جرى حديثسواها فى خروق المسامع (30)
او را به چشم پاك توان ديد چون هلالهر ديده جاى جلوه آن ماه پاره نيستبلكه
يقين حقيقى نورانى خالى از ظلمات شك و وهم و «شوايب» ، (31) اگر چه در
مرتبهاول باشد به محض فكر و استدلال حاصل نمىگردد بلكه حصول آن به تصفيه نفساز
كدورات اخلاق ذميمه منوط، و حصول آن به رياضات و مجاهدات مربوط است.
بلى آئينه دل را تا از زنگ عالم رسم و عادات و غبار خطه طبيعت صيقل ندهى
قبولصور حقايق اشياء نمىكند و مقابله ميان او و عقل فعال كه محل صور جميع حقايق
استدست ندهد.و تا حايل و موانع حاصله از علايق دنيويه از ميان بر طرف نشود و
صورموجوده در آن در آنجا منعكس نگردد.و اگر نه اين بود كه زنگ كدورت معاصى واخلاق
ذميمه آئينه نفس را تار و موانع و علايق و عادات حايل ميانه آن و عالم انوارنشده
بود هر نفسى به حسب فطرت، قابل معرفتحقايق ملك و ملكوت بودى.و از اين جهت است كه
خداوند عالم آن را از ميان ساير مخلوقات برگزيد و او را محل امانتى كهسموات و
ارضين و جبال از تحمل آن امتناع نمودند گرداند. (32)
و سيد رسل - صلى الله عليه و آله و سلم - اشاره به كدورات اخلاق ذميمه
فرمودهاندكه: «لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت
السمواتو الارض» يعنى: «هر گاه نه اين بود كه لشكر شياطين اطراف قلوب بنى آدم را
احاطهكردهاند، هر آينه حقايق ملكوت آسمانها و زمين را مشاهده مىنمودند» .
(33)
و اشاره به موانع علائق و عادات فرمودند كه: «كل مولود يولد على الفطرة
فابواهيهودانه و يمجسانه و ينصرانه» يعنى: «هر كسى متولد مىشود بر فطرت سليم، و
ليكنپدر و مادر او و تبعيت آنها، او را از فطرت خود باز مىدارند و آنها را به
راههاى غير مستقيمهمىافكنند» . (34)
و مخفى نماند كه به هر قدر كه از براى نفس، تزكيه و صفا و علم به حقايق و
اسرار،و درك عظمتحضرت آفريدگار، و معرفت صفات جلال و جمال پروردگار حاصلمىشود به
همان قدر سعادت و بهجت و لذت و نعمت در نشاه آخرت از براى او هممىرسد و وسعت
مملكت او در بهشتبه حسب معرفت او به عظمت و صفات و افعالخداوند متعال خواهد بود،
به اين معنى كه معرفت در دنيا باعث استحقاق اين مراتبدر آخرت خواهد شد.
شرك و اقسام آن
صفتسيم: شرك و اقسام آن و آن عبارت است از اينكه: غير از خدا ديگرىرا هم مصدر
امرى و منشا اثرى داند، و چنان داند كه از غير پروردگار هم كارى «متمشى»
(35) مىشود.پس اگر به اين عقيده آن غير را بندگى و عبادت كند آن را
شركعبادت گويند.و اگر آن را عبادت نكند و ليكن اطاعت كند او را در چيزى كه
رضاىخدا در آن نيست آن را شرك طاعت گويند، و اول را شرك جلى و دوم را شرك
خفىنامند.و اشاره به اين شرك است قول خداى تعالى كه مىفرمايد:
(«و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون»)
يعنى: «ايمان نمىآورند بيشتر ايشان به خدا مگر اينكه مشركاند» . (36)
و شبههاى نيست در اينكه صفتشرك، اعظم بواعث هلاك و موجب خلود درعذاب دردناك و
سبب حشر در زمره كفار است.
فصل: توحيد و اقسام
آن
ضد صفتشرك، توحيد است و از براى آن اقسامى چند است:
اول توحيد در ذات: يعنى ذات خدا را منزه داشتن از تركيب خارجى و عقلى و صفاتاو
را عين ذات مقدسش دانستن.
دوم توحيد در وجوب وجود: يعنى واجب الوجود را منحصر كردن در خدا و نفىشريك از
براى او در صفت واجبيت وجود كردن.و در اين علم بحث از اين دو قسمنمىشود.
سوم توحيد در تاثير و ايجاد: يعنى مؤثر در وجود را منحصر در پروردگار دانستن
كهفاعلى و منشا اثرى به غير از او نيست.و اين قسم توحيدى است كه در اينجا گفتگو از
آنمىشود.
مراتب توحيد و اثرات
آن
و از براى اين توحيد - همچنان كه گفتهاند - چهار مرتبه است: «قشر قشر»
(37) و «قشر» و «لب» (38) و «لب لب» .
مرتبه اول: كه «قشر قشر» است، آن است كه: آدمى به زبان، كلمه توحيد را بگذراندو
ليكن دل او از معنى آن غافل بلكه منكر معنى آن باشد، مثل توحيد منافقين.و
فايدهاىبر اين مترتب نمىشود مگر اينكه صاحب آن را در دنيا از شمشير شريعت
محافظتمىنمايد.
مرتبه دوم: كه «قشر» باشد آن است كه: اعتقاد قلبى نيز به معنى كلمه توحيد
داشتهباشد و تكذيب اين كلمه را نكند، همچنان كه شان اكثر عوام مسلمين است.وهمين
قدر توحيد اگر چه باعث صفاى قلب و شرح صدر نگردد و ليك صاحب خود را ازعذاب آخرت
محافظت مىكند، هر گاه معاصى موجب ضعف اعتقاد نشود.
مرتبه سوم: كه «لب» باشد عبارت است از آنكه: اين معنى بر او منكشف و ظاهرگردد
به واسطه نورى كه از جانب حق - سبحانه و تعالى - بر او تجلى كند.پس اگر چه در عالم
چيزهاى بسيار مشاهده كند و ليكن همه را صادر از يك مصدر مىبيند و كل رامستند به
واحد حق ملاحظه مىكند و اين مرتبه مقام مقربين است.
مرتبه چهارم: كه «لب لب» باشد آن است كه: به غير از يك موجود نبيند و شريكى
ازبراى خدا در وجود قرار ندهد.و اين مرتبه را اهل معرفت فناء فى الله و فناء فى
التوحيدگويند، زيرا كه صاحب آن، خود را فانى دانسته.و اين مرتبه غايت وصول در توحيد
است.
و چنان تصور نكنى كه وصول به اين مرتبه ممكن نيست و با وجود ملاحظه آسمان وزمين
و ساير مخلوقات متكثره و موجودات كثيره موجود را منحصر در يكى دانستنمعقول
نمىباشد، زيرا كه هر گاه از براى دل شدت استغراق در لجه عظمت و جلال واحدحق و غلبه
انوار جمال و كمال وجود مطلق حاصل شود و اشعه اشراقات نورواجب الوجود بر آن احاطه
كند و آتش محبت و انس، در كانون ضميرش افروختهگردد و ساير موجودات ضعيفه از نظر
بصيرتش غايب مىشوند، و بالمره از غير يكوجود، غافل و «ذاهل» (39)
مىگردد.
نگويم در آن كس بجز يار نى ولى غير او كس پديدار نى
در آن پرتو افكن يكى نور بود كه از غير او ديدهها كور بود
همچنان كه كسى كه مشغول مكالمه سلطانى و مستغرق ملاحظه سطوت او گرددبسيار
مىشود كه از مشاهده غير، غافل مىشود.و عاشقى كه محو جمال معشوق باشدغير او را
نمىبيند.و همچنان كه ستارگان در روز موجودند وليكن چون نور آنها در جنبنور خورشيد
ضعيف و مضمحل استبه نظر نمىآيند.و از اينجا ظاهر مىشود كه كسىرا كه غير يك وجود
ملحوظ و كثرت مشاهده است در مرتبه توحيد ناقص و هنوزنور وجود صرف در روزن او پرتو
نيفكنده است.آرى:
تا نگشتند اختران از ما نهان دان كه پنهان استخورشيد جهان
فصل: علائم ترقى در
مراتب توحيد
بدان كه از علامات ترقى از مرتبه اول و دوم توحيد و وصول به مرتبه سيم آن استكه
آدمى در جميع امور خود توكل بر خدا كند و همه امور خود را به او واگذارد وديده از
همه وسايط بپوشاند، زيرا كه بعد از آنكه بر او روشن شد كه به غير از خدااحدى منشا
هيچ اثرى نيست، و دانست كه مبدا هر موجودى و منشا هر فعلى، از خلق ورزق و عطا و منع
و غنا و فقر و مرض و صحت و ذلت و عزت و حيات و ممات و غير اينها حق - سبحانه و
تعالى - است.و اوست منفرد و مستقل به جميع اينها.و «انباز» (40) و
شريكى از براى او در هيچ اثرى نيست ديگر در هيچ امرى ملتفتبه غير او نمىشود،
بلكهبيم او از خدا و اميدش به او و وثوق و اعتمادش بر اوست.و كسى را كه اين مرتبه
حاصلنشده و دل او از شوائب شرك خالى نيست و به سبب وساوس شيطانيه ملتفتبه
وسايطظاهريه مىگردد، همچنان كه با آمدن باران اعتماد به نمو زراعت و نباتات
مىكند.
و از وزيدن باد موافق، مطمئن به سلامتى كشتى مىشود.و از حدوث بعضى نظراتكواكب
و اتصالاتشان اميد و بيم به حدوث بعضى حوادث به هم مىرساند.و از ملاحظهقدرت بعضى
از مخلوقات از قهر او خائف و به لطفش اميدوار مىگردد، و كسى كه ابوابمعارف بر او
گشوده شد و امر عالم كما هو حقه بر او منكشف گرديد مىداند كه آسمان وزمين و خورشيد
و ستارگان و ابر و باد و باران و حيوان و انسان، و غير اينها از مخلوقات،همگى مقهور
امر پادشاه بىشريك و وزير، و در قبضه قدرت او مسخر و اسيرند. چونزرع را فاسد
خواهد، آمدن باران چه نفع تواند رسانيد.و اگر كشتى را غرق دريا پسندد،باد موافق چه
تواند كرد.سرى را كه او بر خاك افكند كه مىتواند برداشت؟
بلند آن سر كه او خواهد بلندش نژند (41) آن دل كه او خواهد نژندش
گرت عزت دهد روناز مىكن و گر نه چشم حسرت باز مىكن
مبادا آنكه او كس را كند خوار كه خوار او شدن كاريست دشوار
و اگر تو را خواهد به ساحل نجات رساند باد مخالف نيز مخالفت نتواند كرد.و اگر
انبارترا آباد خواهد بىباران هم گندم تواند داد.
آنكه او از آسمان باران دهد هم تواند او ز رحمت نان دهد
و التفات آدمى به بعضى از وسائط در نجات و عزت و غناى خود و متوسل به آنهاشدن
شبيه استبه كسى كه: پادشاهى امر به كشتن او فرموده باشد سپس پشيمان شدهو كاتب را
امر كند كه منشور عفو او را نوشته ارسال نمايد.و آن شخص بعد از خلاصشدن، زبان به
مدح و ثناى كاغذ يا قلم يا كاتب گشايد و گويد كه: اگر اينها نبودى مرا نجاتميسر
نگشتى و كسى كه دانست كه آنچه بر كاغذ رقم شد از قلم بود و قلم خود مسخر دستكاتب و
كاتب را ياراى آن نيست كه بى امر پادشاه چيزى نويسد بجز شكر پادشاه نكند و بهغير
از ثناى او نگويد و منتبجز از او نپذيرد.
و شكى نيست كه جميع مخلوقات، از ماه و خورشيد و آسمان و ستارگان و باد و
بارانو جماد و حيوان، همگى چون قلم در دست كاتب، و كاتب در خدمتسلطان، مقهور و
مسخرند.بلكه اين از بابت مثالى است كه سزاوار آن است گفته شود: «خاك بر فرق منو
تمثيل من» قلم كجاست و كاتب كيست؟
(«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى») (42)
ديدهحق بين كو و دل حق شناس كجاست؟ هر گاه مورى در كاغذى كه در دست كاتب استو
آن را مىنويسد گذر كند از تنگى چشم و خوردى حدقه نمىبيند مگر نيش قلم را كهكاغذ
را سياه مىكند و نور بصرش را امتداد نيست كه انگشت كاتب و يا دست او را ببيند،چه
جاى آنكه خود كاتب را بر خورد، پس چنان تصور مىكند كه اين همه نقش بديعاز قلم سر
مىزند.
و مخفى نماند كه مراد از آنچه مذكور شد آن است كه: كسى كه از مرتبه دويمتوحيد
ترقى نموده مىداند كه منشا جميع آثار و مصدر همه افعال خداوند متعال استو ديگرى
منشا هيچ امرى نمىتواند باشد.و اين در غير حركات و افعال انسان است، زيرا كهفى
الجمله اختيارى از براى او در افعال و حركات خود بديهى، و اجماع و آيات و اخبار
(43) در آن صريح است.گو اختيار تام و اقتدار بالاستقلال نباشد بلكه اختيار او
در همينامور تكليفيه و اعمال خير و شر باشد كه حكيم على الاطلاق به جهت مصالحىچند
كه خود به آنها داناتر است چند روزى زمام اختيار در اين امور را به دستخود
انسانداده و او را به عالم ابتلا و امتحان فرستادهاند.
«انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن
منها و حملها الانسان». (44)
پس انسان، هم مختار است و هم مجبور، اختيار او در امور تكليفيه و خيرات و
شرور،و اجبار او در غير اينها از حيات و ممات و عزت و ذلت و بيمارى و صحت و شفا و
فقر وغنا و امثال اينهاست.
و ممكن است همين مراد باشد از آنچه در حديث مشهور وارد شده است كه:
«لا جبر و لا تفويض بل امر بين امرين»
يعنى: «از براى انسان نه جبر مطلق است و نه تفويضو اختيار مطلق، بلكه امرى است
متوسط ميان اين دو امر» . (45)
شايد مراد از «امر بين الامرين» ، قدرت و اختيار امكانى بوده باشد، زيرا كه
انسان اگر چه مختار و قادر باشد و لكن اختيار و قدرتش نيز مانند وجودش خواهد بود.
«متاع البيتيشبه صاحب البيت» يعنى: «اسباب خانه به صاحب خانه شبيه است» .و وجود
انسان، وجود امكانى است، نه به مثابه وجود صرف است كه وجود واجبى باشد، و نه
عدمصرف، بلكه وجودى است مشوب به عدم، و عدمى است مشوب به وجود.
پس همچنين قدرت و اختيارى كه خداوند در انسان موجود كرده نه اختيار و قدرتصرف
مىتواند بود، زيرا كه اختيار صرف مختص پروردگار و عين وجود مقدساوست، پس چگونه
مىتواند شد كه از براى ديگرى ثابتباشد؟ ! و چون اختيارى از براىانسان ثابتشده
پس بىاختيار صرف هم نيستبلكه امرى است ميان اختيار مطلق وبىاختيارى محض.
و شايد هم مراد از «امر بين الامرين» ، قدرت و اختيارى باشد كه متوسط و بسته
به قدرتو اختيار غير است، زيرا كه انسان اگر چه مختار باشد اما اختيار او از ديگرى
است و آنديگرى قادر بر سلب اختيارش در عين اختيار هست.و شكى نيست كه چنين
اختيارىاگر چه از بىاختيارى بالاتر است و ليكن از اختيار مطلق فروتر مىباشد، و
مرجع اين وجهنيز به وجه دوم است.
و بدان كه ثبوت اختيار به هر يك از اين سه معنى از براى انسان منافاتى با
اختيار مطلقدر جميع امور از براى خدا ندارد، بلكه همچنان كه اختيار مشوب به
بىاختيارى فى الجملهاز براى انسان ثابت است، اختيار منزه از شايبه بىاختيارى در
همان موارد از براى خدا نيزهست«يضل من يشاء و يهدى من يشاء». (46)
و استبعادى نيست در اينكه دو كس را در امرى اختيار باشد، خصوصا با وجوداختلاف
در اختيار.و از اين معلوم مىشود كه در جميع افعال و احوال، چشم از وسائطپوشيدن و
متوسل به صاحب اختيار مطلق شدن منافات با ثبوت نوع اختيارى از براى انسانندارد،
زيرا كه اگر چه در بعضى افعال او را فى الجمله اختيارى باشد اما اختيار خدا بيشترو
قدرت او كاملتر است.
پس بر هر كس لازم است كه در هر امرى كه از براى او نوع اختيارى هستبه
حكمشريعت مقدسه اختيار و قدرت خود را فى الجمله به كار برده و در توفيق و اتمام
آناز حضرت آفريدگار استمداد نمايد، و در آنچه از تحت قدرت او بيرون است اميدوار
بهلطف و كرم پروردگار باشد.
فصل: آشنائى با
اسرار ملك و ملكوت
بعضى از عرفا (47) گفتهاند كه خداوند عالم به قدرت كامله خود گويا
نمود در حق اربابدلهاى آگاه و اصحاب مشاهده، هر ذره را كه در آسمانها و زمينها
موجودند تا اينكه تسبيحو تقديس ايشان را شنيدند و گواهى ايشان را به انكسار و عجز
خود استماع نمودند كه بهآنها گويا بودند به زبان واقع، كه نه عربى است و نه عجمى،
نه متضمن بانگ و آواز و نهمشتمل بر حروف و الفاظ است.و آن را نمىتوان شنيد مگر به
گوش هوش و سمعملكوتى.و اين نوع مكالمه كه ذرات وجود را با رب قلوب است مناجات نيز
گويندو از براى آن نهايت و انجامى نيست، زيرا كه منبع آن از درياى محيط كلام حق است
كهنهايت ندارد.
«قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفذ كلمات ربىو لو جئنا
بمثله مددا». (48)
و چون كه گفتگوى ايشان از اسرار ملك و ملكوت است و هر كسى محرميت آنها راندارد
بلكه قبور اسرار، سينه آزادگان است و بس، پس به اين جهتبا هر كسى به تكلم درنيايند
بلكه گفتگوى ايشان با خاصان درگاه و محرمان بارگاه است.و ايشان نيز آنچهمىشنوند
با ديگران حكايت نكنند.
آرى هرگز ديدهاى كه محرم اسرار سلطان در مقام افشاى اسرار او بر آيد و در
كوچهو بازار به آنچه ميان او و سلطان گذشته زبان گشايد؟ ! و اگر اظهار اسرار روا
بودى محرماسرار حضرت آفريدگار يعنى رسول مختار - صلى الله عليه و آله و سلم - نهى
از افشاء سر وراز نكردى و حيدر كرار را مخصوص به بعضى اسرار نفرمودى و نگفتى:
«لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا» يعنى: «هرگاه بدانيد آنچه را
منمىدانم هر آينه كم خواهيد خنديد و بسيار گريه خواهيد كرد» (49)
.بلكه آنچه را مىدانستنمىگفت تا كم بخندند و بسيار بگريند.
علاوه بر اين آنكه: اين اسرار معانى چند هستند كه الفاظ «ناسوتيه» (50)
و حروف صوتيهطاقت تحمل آنها را ندارند و نمىتوان به اين قالب در آورد، پس با كسى
مىتوان گفت كه با زبان ملكوتى آشنا باشد.و «ابو حامد غزالى» (51) در
اين مقام، كلامى ذكر كرده (52) و نسبتبهبعضى از عرفا داده و خلاصه آن
تقويت طريقه «اشاعره» ، (53) و استناد جميع اشياء و افعالو احوال به
مبادى عاليه و اثبات است.و والد ماجد حقير - قدس سره - در «جامع السعادات»
(55) آن را نقل كردهاند و در آخر آن اشاره فرمودهاند كه اين كلام وامثال آن
ناقص و قاصر، و ثبوت نوع اختيارى از براى انسان در افعال و حركات خودبديهى و ظاهر
است.همچنان كه ضرورى شريعت مقدسه و نص آيات و اخبار كثيرهاست.و اولى، اعراض و سكوت
از امثال اين كلمات و متابعت طريقه شرع مستطاباست. (56)
و چون چندان فايدهاى بر نقل آن مترتب نبود بلكه ذكر آن موجب شبهات فاسدهاز
براى كسانى كه در فهم رد آن قاصرند مىشد در اين كتاب متعرض آن نشديم.
پىنوشتها:
1. اكمه به معنى: كور مادرزاد، و ابرص به معنى: پيسى است.
2. بحار الانوار، ج 14، ص 323، ح 36.
3. معترف، اقرار كننده.
4. كافى، ج 2، ص 399
5. باعث و موجب.
6. بيشتر دخالت دارد.
7. كيميا، جسمى كه اگر به مس زنند آن را طلا مىكند.
8. طلاى سرخ.
9. بحار الانوار، ج 82، ص 137، ح 22.
10. كنز العمال، ج 3، ص 437، خ 7331.
11. حقايق فيض، ص 195
12. كافى، ج 2، ص 57، ح 3.
13. جمع زخرف - زر و زيور دنياى موقت.
14. مصباح الشريعه، باب يقين، ص 472
15. كافى، ج 2، ص 57، ح 1.
16. كافى، ج 2، ص 59، ح 9. (از امام هشتم - عليه السلام - )
17. «دهشت» ، آن است كه نور حق بر قلب سالك بتابد و او را از خود فانى
كند.فرهنگ معارف اسلامى، ج 2،ص 870.و منازل السائرين، ص 163.
18. در اصطلاح عرفانى«هيبت» ، عبارت از مشاهده جلال خدا در قلب است.فرهنگ
مصطلحات عرفانى ص 499.
19. در عرفان: مقام تنهائى و عدم استيناس را وحشت نامند.مدرك سابق، ص 485.
20. بيم و هراسى كه از معرفت جلال و عظمتخداوند متعال دست مىدهد.رك: مصطلحات
عرفانى ص 192.
و فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 801.
21. حزن شديد.
22. توجه بىحد به جلال و جمال خداوندى.
23. مملو
24. بحار الانوار، ج 70، ص 179، ح 45.
25. ذعلب يمانى از اصحاب امير المؤمنين - عليه السلام - بود و مرحوم مامقانى او
را فرد خوب مىداند، ولىمحقق تسترى مىگويد: او آدم درستى نيست، و دليلى هم بر
مدعاى خود اقامه نموده. (رك: تنقيح المقال، ج 1،ص 421.و قاموس الرجال، ج 4، ص 91، ط
قديم) .
26. توحيد صدوق، ص 305.بحار الانوار، ج 4، ص 27، ح 2 و ج 10، ص 118.
27. ظاهرا اين جمله نقل به معناى كلام حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - است
كه در پاسخ ذعلب فرمود:
«و لكن راته القلوب بحقائق الايمان» .يعنى: «با چشمهاى سر او را نمىتوان ديد
وليكن دلها با حقيقت ايمان او رامىبينند» .ولى آنچه تفحص نموديم جمله «راى قلبى
ربى» را در جوامع روائى نيافتيم، فقط در باره حضرت رسولاكرم - صلى الله عليه و
آله و سلم - جمله «نعم راه بقلبه» نقل شده است. (رك: توحيد صدوق، ص 116، ح 17.و
بحار الانوار،ج 4، ص 54، ح 32 و 34) .
28. اتحاد عاقل و معقول، و عالم و معلوم، از مسائل مهم فلسفى است كه مورد
اختلاف آراء و انظار فلاسفه قرارگرفته و در دو مورد، توجه فلاسفه را به خود جلب
كرده است: يكى در كيفيت وجود ذهنى و اينكه موجودات چگونه و به ترتيب در اذهان حاصل
مىشود. و ديگر در مورد علم خداوند به اشياء و موجودات جزئيه كه در معرضتغيير و
تبدلند.رك: مصطلحات فلسفى ملا صدرا، ص 7.و فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 46.
29. قطره و چكه.
30. چگونه مىتوانى با چشم آلوده به ديدن بيگانه، رخسار ليلا را ببينى و حال
آنكه آن را با سيلاب اشگشستشو ندادهاى! .و چگونه مىخواهى از شنيدن نام ليلا لذت
ببرى و حال آنكه سخن بيگانگان در گوش تو طنينانداز است.
31. جمع شائبه به معناى شك و گمان
32. اشاره استبه آيه 72 احزاب (سوره 33) .
33. بحار الانوار، ج 70، ص 59، ح 39.
34. بحار الانوار، ج 67، ص 133، بدون لفظ «يمجسانه» .
35. صادر.
36. يوسف، (سوره 12)، آيه 106
37. پوست پوست.
38. مغز
39. فراموش.
40. همتا.
41. اندوهگين، پژمرده
42. يعنى: «اين تو نبودى (اى پيامبر! كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى، بلكه
خدا پاشيد» .انفال،(سوره 8)، آيه 17.
43. ر ك: اصول كافى، ج 1، ص 160 (باب الاستطاعة) .و مرآت العقول، ج 2، ص 213.و
شرح مولى صالح،ج 5، ص 47.و شرح ملاصدرا، ص 418.
44. يعنى: «ما امانت (تعهد، تكليف، مسئوليت و ولايت الهيه) را بر آسمانها و
زمين و كوهها عرضه داشتيم آنهااز حمل آن ابا، و اظهار ناتوانى كردند و از آن هراس
داشتند، اما انسان آن را بر دوش كشيد» .احزاب، (سوره 33)، آيه72. (جهت اطلاع بيشتر
از معناى «امانت» ، رجوع شود به: تفسير نمونه، ج 17، ص 452.و الميزان، ج 16، ص
370) .
45. بحار الانوار، ج 78، ص 354.و اصول كافى، ج 1، ص 160، ح 13.و توحيد صدوق، ص
362
46. يعنى: خدا هركس را بخواهد (و مستحق ببيند) گمراه و هر كس را بخواهد (و لايق
داند) هدايت مىكند.
نحل، (سوره 16)، آيه 93.و فاطر، (سوره 35)، آيه 8.
47. مراد ابو حامد غزالى است.رك: احياء العلوم، ج 4، ص 214.
48. يعنى: اى رسول بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، پيش
از آن كه كلماتالهى پايان يابد، دريا خشك خواهد شد هر چند دريائى ديگر باز ضميمه
آن كنند.كهف، (سوره 18)، آيه 109.
49. تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 249.و مجمع البيان، ج 3، ص 56.
50. الفاظ مربوط به عالم ماده و جهان جسمانى. (رك: رساله لب اللباب حسينى
تهرانى، ص 44)
51. او محمد بن محمد بن محمد بن طاوس احمد غزالى طوسى، مؤلف كتاب احياء العلوم
است.و از فقهاىشافعيه و اشعرى مذهب بوده است كه در سال 505 ه - ق از دنيا رفته
است.مرحوم محقق خوانسارى تحقيقاتمفصل و جالبى در رابطه با مذهب وى به عمل
آورده.رك: روضات الجنات، ج 8، ص 3.و محدث قمى - ره - دررابطه با بعضى از مطالب غير
صحيح كتاب احياء العلوم، مطالب ارزنده دارد.رك: الكنى و الالقاب، ج 2، ص 451.
52. رك: احياء العلوم، ج 4، ص 114، ط مصر.
53. اشاعره پيروان مكتب كلامى ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى هستند كه در سال
260 ه تولد يافتو در سال 324 از دنيا رفت. (جهت اطلاع بيشتر از عقائد آنان رك:
فرهنگ فرق اسلامى، ص 54.و ملل و نحلشهرستانى، ط بيروت، ج 1، ص 94.
54. مجبره (جبريه) : كسانى هستند كه تمام افعال بندگان را به خداى تعالى نسبت
مىدهند، و براى بندگان اوهيچگونه اختيارى قائل نيستند، و داراى فرقههاى متعدد
هستند.فرهنگ فرق اسلامى، ص 136.جهت اطلاعبيشتر مراجعه شود به: الالهيات، ج 1، ص
611.
55. جامع السعادات، ج 1، ص 135.
56. جامع السعادات، ج 1، ص 139- 141.
|