مطلب اول: در بيان
دو جنس رذيله و ضد آنها
اما دو جنس رذيله، پس:
اول: «جربزه» است، كه باعثخروج از حد اعتدال است و در فكر، و موجب آن استكه
ذهن به جائى نايستد، بلكه پيوسته در ابداع شبهات و استخراج امور دقيقه، غير
مطابقواقع باشد، و از حد لايق تجاوز كند و بر حق قرار نگيرد.و بسا باشد كه در
مباحث عقليهو علوم الهيه منجر به الحاد و كفر و فساد عقيده شود.بلكه مىرسد به
جائى كه صاحبآن، انكار همه اشياء و نفى حقايق جميع چيزها را مىنمايد، همچنان كه
طايفه «سوفسطائيه» ، (1) در علوم شرعيه و مسايل عمليه منجر به وسواس
مىگردند.
و علاج اين رذيله، بعد از آنكه آدمى قبح آن را برخورد، و دانست كه اين
موجببازماندن از مراتب علم و عمل و محرومى از فيض معارف و نيل سعادات است، وآدمى
را به درجه هلاكت مىرساند، آن است كه: رجوع كند به استدلالات و معتقدات علماى
مشهور به استقامتسليقه، و معروف به افهام مستقيمه، و خواهى نخواهى خود را بر
مقتضاى ادله معتبره در نزد آنها بدارد، و تجاوز از اعتقادات و اعمال و افعال
آنهانكند.و بداند كه: بعد از آنكه جمعى كثير و جمى «غفير» (2) از علماى
اعلام و صاحبانافهام مستقيمه بر اين طريقه هستند، و او به تنهائى در آن طريقه
تشكيك نمايد، لا محالهاز «اعوجاج» (3) سليقه يا اعتياد ذهن اوستبه
شبهه، پس نفس خود را به تكليف بر طريقهآنها بدارد تا عادت كند به ثبات و اطمينان.و
در تعلم علوم تعليميه، مانند: حساب وهندسه و هيئت، مدخليه تمام است در حصول استقامت
ذهن، و بسيار نادر اتفاق مىافتدكه كسى در اين علوم «صاحب يد» باشد و «مزاول»
(4) آنها باشد، ولى سليقه او مستقيم وذهن او «قويم» (5) نباشد.
دوم: جهل بسيط است، و آن از طرف تفريط است.و عبارت است از: خالى بودننفس از
علم، و اتصاف آن به جهل، بدون اينكه هم چنين داند كه مىداند، يعنى بر اومشتبه نشده
باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد.و در ابتداى امر، اين صفت ذمومنيستبلكه
ممدوح است، زيرا كه آدمى تا به جهل خود بر نخورد و نداند كه نمىدانددر صدد تحصيل
علم بر نمىآيد.بلى باقى بودن بر اين مقام و ماندن بر جهل و ثبات برآن، از رذائل
عظيمه است، كه دفع آن لازم و بقاى آن از جمله مهلكات است.و كسىكه متصف به اين
صفتباشد بايد سعى در ازاله آن كند، و تامل كند در قبح جهل وحكم عقل به اينكه جاهل،
فى الحقيقه انسان نيست، و اگر آن را انسان گويند به جهتمشابهت صورت است كه با
انسان دارد، زيرا كه: انسان در ساير چيزها كه بجز علم ودانش است، از جسميت و غضب و
شهوت و بصر و سمع و صوت و غير اينها، با سايرحيوانات شريك است، و فضيلت انسان بر
سايرين، به علم و معرفت است.پس، اگر آن رانيز نداشته باشد حيوانى خواهد بود مستقيم
القامه.و از اين جهت است كه: اگر شخصىعامى در مجلس مباحثه علماء و محاورات ايشان
بنشيند و از اقوال ايشان چيزى نفهمد،نسبتبه ايشان با چهار پايان فرقى ندارد.و چون
اين را فهميد تامل كند كه چه هلاكتى از اين بالاتر، و چه صفتى از اين بدتر كه او را
از حدود انسانيتخارج و در زمره بهايمداخل نمايد.و بعد از آن تتبع نمايد در آيات و
اخبارى كه در مذمت جهل و نادانىرسيده.
و در بعضى از احاديث آن را موجب دخول نار فرمودهاند.از حضرت رسول - صلى الله
عليه و آله و سلم - مروى است كه:
«شش طايفه به جهتشش چيز، پيش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: يكى ازآنها
صحرانشينان و سكنه قرا و مواضعى كه از اهل علم خالى استبه سبب جهل ونادانى كه
دارند». (6)
و بعد از اينها متذكر شرافت علم شود و ملاحظه آنچه در فضيلت آن رسيده بنمايد -
همچنان كه بعضى از آن مذكور خواهد شد - ، پس از خواب غفلتبيدار و سعى واجتهاد در
دفع جهل خود نمايد و جد و جهد در تحصيل علوم ضروريه از اهل آن كند.
فصل پنجم: حكمت در
مقابل جربزه و جهل
اما ضد اين دو جنس كه حد اعتدال آنها بوده باشد: پس دانستى كه آن حكمتاست، كه
عبارت است از علم به حقايق اشياء.و شكى نيست كه صفت علم، افضلاوصاف كمال، و اشرف
«نعوت» (7) جمال از براى نفس انسانى است، بلكه بالاترين صفاتربوبيت
است و به واسطه علم، انسان به شرف جوار رب العالمين مىرسد، و به سبب آنداخل عالم
ملائكه مقربين مىشود، حيات ابدى از براى انسان از آن است و سعادتسرمدى از براى
اين نوع، به توسط آن عقليه و نقليه متطابق، و جميع اهل ملل و اديانمتفقاند بر
اينكه بدون معرفت و علم محرم حرم انس پروردگار نتوان شد، و قدم بر بساطقرب حضرت
آفريدگار نتوان نهاد و در حكمتحقه ثابت و مبين است كه علم وتجرد (8) را
دست در گردن يكديگر است.هر قدر كه نفس را صفت علم زياد مىشودتجرد آن نيز زياد
مىگردد.و شبههاى نيست كه مرتبه تجرد بالاترين مرتبهاى است كه ازبراى انسان متصور
است، زيرا كه به واسطه تجرد، شباهت اهل «عالم ملكوت» ، و موافقتبا سكان قدس «عالم
جبروت» (9) به هم مىرساند.
و از جمله علوم معرفتخداوند - سبحانه و تعالى - است، كه سبب ايجاد عالم
«علوى» و «سفلى» است.همچنان كه در «حديث وارد است كه: «كنت كنزا مخفيافاحببت ان
اعرف، فخلقت الخلق لكى اعرف» (11) يعنى: «گنجى بودم پنهان، خواستم
كهشناخته شوم، پس مخلوقات را خلق كردم تا مرا بشناسند» .
علاوه بر اينكه علم، خود فى نفسه لذيذ و محبوب و مرغوب و مطلوب است، لذتو
ابتهاجى كه از براى اهل معرفتحاصل است هرگز از براى غير ايشان ميسر نيست، وسرور و
انبساطى كه از فهميدن مسالهاى از مسائل علميه هم مىرسد از هيچ يك ازلذات جسميه
حاصل نمىشود.
و از جمله فوائد علم در دنيا، عزت و اعتبار در نزد اخيار و اشرار، و شرف و
احترامدر نزد جميع طوايف انام است.حكم علما در نزد پادشاهان ذوى الاقتدار، مطاع،
واقوال ايشان در پيش سلاطين كامكار لازم الاتباع.و حكيم مطلق - جل شانه - به
حكمتكامله جميع خاص و عام را «مجبول» (13) فرموده استبر تعظيم اهل
علم واحترام ايشان و اطاعت و انقيادشان، بلكه ساير حيوانات از بهايم و سباع كه مطيع
انسانو مسخر در تحت قدرت ايشاناند نيست مگر به آنچه مخصوص به آن است از قوهادراك
و تميز.و اگر به ديده تحقيق نظر كنى و از احوال افراد مردم تفحص نمائىمىبينى كه
هر كه بر ديگرى تفوق و زيادتى دارد خواه در جاه و منصب و خواه در مالو دولتيا غير
اينها، سبب اختصاص او به زيادتى ادراك و تميزى است كه در اوست اگر چه از بابت مكر و
حيله و شيطنت و خدعه باشد.
شرافت و فضيلت علم و
علماء
و آيات و اخبارى كه در شرافت علم و فضيلت آن و وجوب تحصيل آن رسيدهبيش از آن
است كه بتوان در يك مقام جمع نمود و ليكن ما بعضى از آنها را ذكرمىكنيم.
پروردگار عالم - جل شانه - مىفرمايد:
«انما يخشى الله من عباده العلماء» (14)
يعنى:
«ازبندگان خدا علما از خدا مىترسند و بس» .
و ايضا مىفرمايد:
«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» (15) .
يعنى: «آياكسانى كه عالم هستند و كسانى كه عالم نيستند - در مرتبه - با يكديگر
مساوى هستند؟ ! - نه چنين است - » .
و باز مىفرمايد:
«و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون». (16)
يعنى: ما درقرآن مثالها از براى مردمان بيان مىفرمائيم و نمىفهمند آنها را مگر
اهل علم» .
و باز مىفرمايد:
«و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا» (17)
يعنى: «هر كه عطا كردهباشد به او علم و دانشمندى، به تحقيق كه خير بسيار به او
اعطا كرده شده است» .
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - مروى است كه فرمودهاند كه:
«علماء ورثه انبياء هستند» . (18)
و در حديث ديگر است كه فرمودند: «خداوندا! رحمت كن خلفاى مرا.بعضىعرض كردند:
يا رسول الله كيستند خلفاى تو؟ فرمودند: كسانى كه بعد از من بيايند واحاديث و آداب
مرا روايت كنند و به مردم برسانند» (19) .
و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمودند: «يا اباذر ساعتى نشستن در مجلسى كهدر
آن گفتگوى علمى باشد بهتر است در نزد خدا، و محبوبتر است از بيدارى هزارشب، كه در
هر شبى هزار ركعت نماز خوانده شود، و محبوبتر است از هزار جهاد درراه خدا، و از
دوازده هزار مرتبه ختم قرآن، و عبادت يك سال كه روزهاى آن را روزه بگيرند و شبهاى
آن را احياء بدارند.و هر كه از خانه خود بيرون رود به قصد اخذمسالهاى از مسائل
علميه به هر قدمى كه برمىدارد خداوند عالم مىنويسد از براى اوثواب پيغمبرى از
پيغمبران، و ثواب هزار شهيد از شهداى جنگ بدر، و به هر حرفى كهاز عالم بشنود يا
بنويسد شهرى در بهشتبه او عطا مىفرمايد، و طالب علم را خدادوست مىدارد، و ملائكه
و پيغمبران او را دوست دارند، و دوست ندارد علم را مگراهل سعادت.
پس فرمودند: «خوشا به حال طالبان علم، و نظركردن به روى عالم بهتر است ازآزاد
كردن هزار بنده و هر كه دوست دارد علم را بهشت از براى او واجب است وداخل صبح و شام
مىشود با خوشنودى خدا و از دنيا نمىرود مگر اينكه از شراب كوثربنوشد و از ميوه
بهشتبخورد و در قبر كرم بدن او را نمىخورد و در بهشت رفيقخضر - عليه السلام -
خواهد بود» (20) .
و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «اگر مؤمنى
بميردو از او بماند ورقى كه در آن مساله علميه نوشته شده باشد آن ورق حجابى خواهد
بودميان او ميان آتش، و به هر حرفى كه در آن ورق نوشته باشد خداوند عالم شهرى به
اوعطا خواهد كرد كه هفتبرابر تمام دنيا باشد» (21) .
و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرمودند كه: «اگر مردم بدانند آنچه را
كهدر طلب علم هست، هر آينه به طلب علم خواهند رفت اگر چه بايد خونهاى ايشانريخته
شود و به درياها فروروند» . (22)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «عالمى كه
بهعلم خود عمل كند بهتر است از هفتاد هزار عابد» . (23)
و از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «اگر مردم
فضيلتشناختخدا را بدانند چشم نخواهند انداختبه متاع دنيا و نعمتهاى آن، و دنيا
در پيشايشان كمتر خواهد بود از آنچه بر آن راه مىروند كه خاك باشد، و متنعم و
متلذذخواهند شد به معرفتخدا مانند تلذذ كسى كه هميشه در روضههاى بهشتبا اولياء
اللهبوده باشد.به درستى كه معرفتخدا انيس است از هر وحشتى، و رفيق است در هر
تنهائى، و نور هر ظلمتى است، و قوت هر ضعيفى است، و شفاى هر دردى است» . (24)
و از حضرت امام رضا - عليه السلام - روايتشده است كه: آن حضرت از پدرانخود
روايت فرمودند كه: «حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند كه: برهر
مسلمى واجب است طلب علم، پس بطلبيد علم را از جائى كه مظنه آن را داريد وكسب كنيد
آن را از اهلش، به درستى كه تعليم گرفتن علم از براى خدا حسنه است.وطلب آن عبادت
است.و ذكر كردن آن با يكديگر تسبيح پروردگار است.و عمل كردنبه آن جهاد در راه
خداست.و ياد دادن آن به كسى كه نمىداند تصدق كردن است.ورسانيدن به اهلش تقرب به
خداست، زيرا كه به وسيله آن دانسته مىشود مسائل حلال وحرام.و به وسيله آن روشن و
ظاهر مىشود راه بهشت.و آن انيس است در وحشت.ومصاحب و رفيق است در تنهائى و غربت.و
همزبانى است در خلوت.و راهنما است درهر حالت.و سلاح است در مقابل دشمنان.و زينت است
در نزد دوستان.و به سبب علمخدا مرتبه قومى را بلند مىكند و ايشان را راهنماى مردم
به سوى خير مىگرداند تا مردممتابعت آثار ايشان را كنند و اقتدا به افعال و اعمال
ايشان نمايند.ملائكه رغبتمىنمايند به دوستى و محبت ايشان و مىگسترانند بر ايشان
بالهاى خود را.و هر خشكو ترى از براى ايشان طلب آمرزش مىكند، حتى ماهيان دريا و
حيوانات صحرا.بهدرستى كه به وسيله علم دلها از جهل زنده مىشود.و ديدههاى بصيرت
روشن مىگردد.
و بدنهاى ضعيف، قوى مىگردد.و علم، بنده را مىرساند به سر منزل اخيار، و
مجالسابرار، و به درجات بلند، و مراتب ارجمند در دنيا و آخرت.و ثواب ذكر علم،
معادلثواب روزه داشتن است.و درس دادن آن مقابل عبادت شبهاست.اطاعت پروردگار وعبادت
او به وسيله علم مىشود.و به سبب آن صله ارحام به جا آورده مىشود، وشناخته مىشود
حلال و حرام.علم پيشرو و امام است، و عمل تابع آن.خدا الهاممىكند علم را به اهل
سعادت و محروم مىسازد از آن ارباب شقاوت را پس خوشا بهحال كسى كه خدا او را از حظ
علم محروم نگرداند» . (25)
و بدان كه در اين موضع دو فايده است كه بايد بيان شود:
آداب و شروط تعلم
فايده اول: بدان كه از براى هر يك از تعليم و تعلم، آداب و شروطى چند است، اما
آداب تعلم، چند چيز است:
اول آنكه: طالب علم احتراز كند از پيروى شهوات نفسانيه و هواهاى جسمانيه،
وآميزش با اهل دنيا و مصاحبت ارباب هوى و هوس، و بداند كه همچنان كه چشم ظاهرهرگاه
«ماوف» (26) باشد، از شعاع خورشيد محروم است و همچنين ديده باطن هر
گاه مبتلابه متابعت هوا و هوس و مصاحبت اهل دنيا باشد از اشعه انوار قدسيه كه محل
افاضهعلوم استبىنصيب است.
دوم اينكه: باعث تعلم محض، تقرب به خدا و رسيدن به سعادات بىمنتها و ترقى
ازمرتبه «بهيميت» (27) و دخول در عالم نسانيتباشد.و مقصود او مراء و
جدال يا رسيدن بهمنصب و مال يا مفاخرت و تفوق بر امثال و اقران نباشد.
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند:
«طلبه علم،سه طايفه هستند، پس بشناس ايشان را: صنف اول كسانى هستند كه: طلب علم
مىكنند از براى استخفاف به مردم واستهزاى به ايشان، كه طريقه جهال است و از براى
مراء و جدال با اقران و امثال.
صنف دوم كسانى هستند كه: آن را طلب مىكنند از براى مفاخرت نمودن و خدعه كردن.
صنف سوم كسانى هستند كه: آن را مىطلبند به جهت تحصيل بصيرت در دين وتكميل عقل
و تحصيل يقين.
و علامت صنف اول آن است كه: در مقام جدال با اقران و امثال بر مىآيد ودر صدد
ايذاى ايشان و غلبه بر آنها است، و در مجالس و محافل متعرض گفتگوى باايشان مىشود
تا فضل خود را ظاهر سازد و در مجامع، ذكر علم و بيان صفتحلم رامىكند، خضوع و خشوع
را بر خود مىبندد مثل اينكه سر به زير مىافكند و نفسهاىبلند مىكشد و نالههاى
ضعيف بر مىآورد و گاهى در راه رفتن پشتخود را خممىكند و گاهى سر مىجنباند و
دستى حركت مىدهد و دل از ورع خالى، و باطن او ازتقوى برىء است.خدا او را ذليل و
خوار كند و بينى او را بر خاك بمالد و او را هلاك و «مستاصل» (28)
سازد.
علامت صنف دوم آن است كه: صاحب مكر و خدعه و نرمى و هموارى استباامثال خود، از
اهل علم تكبر نمايد و از براى اغنيائى كه پست رتبه هستند تواضع و فروتنى مىكند و
حلواهاى ايشان را مىخورد و دين ايشان را ضايع مىكند خدا نام او رابر طرف كند و
اثر او از ميان علما قطع نمايد.
علامت صنف سيم آن است كه: پيوسته شكسته و محزون است و بيدارى را شعارخود ساخته،
جامه عبادت پوشيده و در ظلمتهاى شب به عبادت پروردگار كوشيده، وعبادت مىكند از
براى خدا، و از تقصير خود خائف و ترسان، و هميشه از اعمال خودمضطرب و لرزان است.خدا
را مىخواند و مىترسد كه دعاى او را نشنود.و متوجهاستبه اصلاح نفس خود.و
بيناستبه اوصاف اهل زمان.و گريزان است از دوستان وبرادران.خدا محكم كند اعضا و
جوارح او را بر عمل كردن.و عطا فرمايد به او امان وآسايش در روز قيامت. (29)
سوم آنكه: آنچه را فهميد و دانستبه آن عمل كند، كه هر كه به علم خود عملنكرد
آنچه را دانسته فراموش مىكند، و هر كه به علم خود عمل كند خدا به او
كرامتمىفرمايد علم آنچه را نمىداند.
از حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - مروى است كه:
«علمى كه به آن عملنشود زياد نمىكند از براى صاحبش مگر كفر و دورى از خدا را»
. (30)
و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:
«كه اهل دوزخمتاذى مىشوند از بوى عالمى كه به علم خود عمل نكرده باشد.و
فرمودند اشد مردم ازجهتحسرت و پشيمانى كسى است كه ديگرى را به خدا خوانده باشد و
او قبول نمودهو به آن سبب داخل بهشتشود و آن شخص خواننده خود به جهت ترك عمل
بهآنچه دانسته بود داخل دوزخ گردد» . (31)
بلى:
چون علمت هستخدمت كن كه زشت آيد بر دانا گرفته چينيان احرام و مكى خفته در
بطحا
چهارم آنكه: حقوق معلم خود را بشناسد، و ادب او را نگاهدارد، و فروتنى وخشوع
نسبتبه او به جا آورد، و در برابر او سخنى را بر او رد نكند، و به دل او رادوست
دارد، و اگر بد او مذكور شود رد كند، و اگر نتواند برخيزد، و حقوق او رافراموش
نكند، زيرا كه او پدر معنوى و والد روحانى اوست و حقوق او از ساير آباء بيشتراست.و
همچنين ملاحظه ادب و احترام ساير علما را بكند، خصوصا كسانى كه از علم آنها منتفع
شده و يا علم آنها با واسطه به او رسيده كه آنها نيز پدران با واسطه او هستند.
و به مجرد اينكه چيزى از مطالب آنها به فهم ناقص او نرسد زبان اعراض و طعن
نگشايدو نسبت غلط به ايشان ندهد و اگر بعد از سعى و جهد مطلبى از ايشان در نظر او
صحيحنباشد و خواهد اعتراض نمايد بر وجهى «مستحسن» و عبارتى مقرون به ادب آن را
ادانمايد.
پنجم آنكه: نفس خود را از اخلاق رذيله و اوصاف ذميمه پاك كند، زيرا كهمادامى
كه «لوح» نفس از نقوش باطله پاك نشود انوار علوم بر او نتابد، و تا آئينه دل اززنگ
صفات رذيله پرداخته و پاك نگردد صور علميه در آن عكس نيندازد.
آداب تعليم
و اما آداب تعليم، آن نيز چند چيز است:
اول آنكه: معلم، در تعليم، قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس
گفتنجاه و رياست و بزرگى و شهرت، و مقصودش مجمع آرائى و خودنمائى نباشد، وطمع
وظيفه سلطان (32) يا مال ديگران او را به تعليم نداشته باشد، بلكه منظور
او به غير ازارشاد و احياى دلهاى مرده و رسيدن به ثوابهاى پروردگار، ديگر چيزى
نباشد.
و شكى نيست هر كه كسى را تعليم نمايد شريك خواهد بود در ثواب تعليم آن كسديگرى
را و در ثواب تعليم آن ديگر غير او و همچنين الى «غير النهايه» .پس به سببيك
تعليم به ثوابهاى بىنهايت مىرسد و ستم باشد كه كسى چنين امرى را «مشوب» .
بهنيتى كند كه همه از دستش به در رود.
دوم آنكه: بر متعلم، مهربان و مشفق باشد و خيرخواهى او را ملاحظه نمايد و او
رانصيحتهاى مشفقانه گويد و در تعليم، به قدر فهم او اكتفا كند، و با نرمى و گشاده
روئى بااو سخن گويد و درشتى و غلظتبا او نكند.
دوم آنكه: بر متعلم، مهربان و مشفق باشد و خيرخواهى او را ملاحظه نمايد و او
رانصيحتهاى مشفقانه گويد و در تعليم، به قدر فهم او اكتفا كند، و با نرمى و گشاده
روئى بااو سخن گويد و درشتى و غلظتبا او نكند.
سوم آنكه: چون او را سزاوار علمى داند از او مضايقه نكند و «ضنت» (33)
و بخلنورزد و كسى را كه قابل مطلبى نداند آن مطلب را با او در ميان ننهد و با او
نگويد.
چهارم آنكه: چيزى كه خلاف واقع باشد به او نگويد و نخواهد امرى را كه
مطابقواقع نيستبه او بفهماند، بلكه چنانچه شبههاى وارد شود كه نداند، سكوت كند و
تاملنمايد تا جواب صحيح به دست آورد و تعليم كند.و اين شرطى است مهم در تعليم،
زيرا كه اگر ملاحظه نشود، ذهن متعلم به خلاف واقع معتاد مىشود، و سليقه او
اعوجاجبه هم مىرساند، و از ترقى باز مىماند.
و آنچه مذكور شد، شرايط كلى تعليم و تعلم است، و يمكن كه آداب جزئيهديگرى هم
باشد كه متفحص در احاديث و علم اخلاق بر آنها مطلع گردد.و كسى كهمعرفتبا اهل اين
زمان داشته باشد، مىداند كه آداب تعليم و تعلم، مثل ساير اوصافكماليه «مهجور» ،
(34)
و معلم و متعلم از ملاحظه شرايط دورند، زمان و اهل آن فاسد وبازار هدايت و ارشاد
«كاسد» (35) گشته، نه نيت معلم خالص است و نه قصد متعلم، و نهغرض
استاد صحيح است و نه منظور شاگرد، و از اين جهت است كه: از هزار نفر يكىرا رتبه
كمال حاصل نمىشود، و اكثر در جهل خود باقى مانند، با وجود اينكه بيشترعمر خود را
در مدارس به سر مىبرند.
فايده دوم: بدان كه جميع علوم اگر چه روح را كمالاند و نفس را جمال،
ليكنمتفاوتاند در شرافت و تكميل و وجوب تحصيل، زيرا كه علوم بر دو قسماند:
اول: علم دنيا، و آن علومى است كه معظم فايده آن براى دنياست، مثل
طب،هندسه«نجوم» ، (36) «عروض» ، (37) موسيقى«هيئت»
(38)
و حساب.و از اين علوم چندان «بهجت» (39) و سعادتى در عالم عقبى حاصل
نمىشود و از اين جهت تحصيل آنها واجبنيست، بلى «نادرا» (40) مىشود
كه در تحصيل بعضى مسائل بعضى از اين علوم، واجبكفائى باشد.
دوم: علم آخرت، كه ثمره اصلى آن تحصيل سعادت اخرويه است، و آن سه علماست كه
آنها را علم دين گويند.يكى علم الهى، كه به وسيله آن، اصول و عقايد دين واحوال مبدا
و معاد شناخته مىشود، و آن اشرف علوم و افضل آنها است.و ديگرى علماخلاق، كه به
وسيله آن، راه تحصيل سعادت، و آنچه به واسطه آن نفس نجات مىيابديا به هلاكت مىرسد
دانسته مىشود، و بعد از علم الهى علمى از آن اشرف نيست.
سيم: علم فقه، كه به وسيله آن كيفيت عبادات و معاملات و حلال و حرام و آدابو
احكام فهميده مىشود.و تحصيل اين سه علم، واجب و لازم است.و همچنين علومىكه مقدمات
تحصيل اين علوماند مانند: علم لغت عرب و حديث و تفسير، و ليكنوجوب تحصيل آنها از
باب مقدمه است.
علم اصول عقايد
اما علم الهى (كه آن را علم اصول عقايد نيز گويند) واجب استبر هر كسى كهتحصيل
آن نمايد، واحدى در جهل آن معذور نيست. و ليكن نه چنان است كه جميعمسائل، كه در
كتب «حكميه» (41) نسبتبه علم الهى دادهاند، و از مسائل اين
علمشمردهاند، دانستن آنها واجب و اعتقاد به آنها لازم باشد، بلكه قدر واجب از آن،
وآنچه امت «مختاره» (42) بر آن اجماع نمودهاند اين است كه: بدانى كه
از براى عالم،آفريدگارى است موجود و «واجب الوجود» ، (43) و در
«الوهيت» ، (44) شريكى از براى اونيست، و از اجزا و تركيب «منزه» ،
(45)
و از جسميت و عوارض آن «مقدس» (46) است، وجوداو عين ذات اوست، و ذات
او عين صفات اوست، بر زمان و زمانيات، و مكان ومكانيات مقدم و از آنها بالاتر است،
نه زمانى به او احاطه نموده و نه مكانى او را فروگرفته، بلكه دست تصرف زمان و
زمانيات از دامن كبرياى او كوتاه، و آلايش مكان ومكانيات را در ساحت جلالش راه
نيست، و زندهاى است قديم ازلى، كه ابتدائى از براىوجودش نبوده، و ابدى كه انتهائى
از برايش نخواهد بود.قادر استبر هر چيزى و توانابر هر امرى، هر چه مىكند به اراده
و اختيار كند، علم او به جميع اشياء احاطه نمودهپيش از آنكه آنها را ايجاد نمايد،
هر چه را خواهد خلق مىكند، و هر كارى كه خواهدمىكند، و هيچ امرى از «كتم عدم»
(47) به فضاى وجود نمىآيد، مگر به اراده و مشيت او، حكم او عدل، و وعده او
صدق، از براى او مثل و مانندى متصور نيست، بلكه او تامفوق تمام است، و بالجمله
مستجمع جميع صفات كماليه است.
و بدانى كه: محمد - صلى الله عليه و آله - پيغمبر و فرستاده اوست و قرآن
كلاماوست و آنچه را كه پيغمبر - صلى الله عليه و آله - آورده است، از تعيين ائمه
معصومين - عليهم السلام - و احكام شريعت و دين، و احوال نشاة آخرت، از بهشت و دوزخ
وثواب و عقاب و حساب و صراط و ميزان و نامه اعمال و شفاعت، تمام ثابت و حقاست.و
همين قدر كافى است از براى حصول نجات و وصول به سعادات.
استيا «حصولى» ، (49) ياقديمى استيا حادث، و مثل اينها، و بحث از
حقيقت صفات، و همچنين حقيقتبعضىاز احوال نشاة آخرت، مطلقا لزومى ندارد، بلكه در
بعضى احاديث نهى از آنها شده،بلكه كافى است كه همين قدر اعتقاد نمايد كه: واجب -
تعالى شانه - متصف به جميعصفات كماليه است، و منزه است از جميع صفات و نقايص به
نحو اشرف، يعنى اتصافاو به جميع كمالات، و تنزه او از نقايص بر وجهى است كه از آن
اشرف متصور نيست،كو آن وجه را نفهمد و به حقيقت آن نرسد.و همچنين اعتقاد كند كه:
آنچه پيغمبر او - صلى الله عليه و آله - فرموده صدق و مطابق واقع است، كو تفصيل و
حقيقتبعضى ازآنها را ادراك ننموده باشد.
و واجب است، بر هر مكلفى كه اعتقاد جازم و راسخ به جميع امور مذكوره داشتهباشد
به نوعى كه اطمينان و سكون از براى او حاصل شده باشد، و مجرد تصديق به زبانبدون
اطمينان قلب، در نجات اخروى و وصول به مراتب سعادت حقيقيه كماليه
كفايتنمىكند.بلى، كو از براى حفظ خون و مال و حكم به طهارت و اسلام اينها احكام
دنيويهكافى باشد، و بعد از آنكه اطمينان قلبى حاصل شود، نجات اخروى و رستگارى
حاصلمىشود، اگر چه اعتقاد و اطمينان او از دلايل حكميه و «براهين» (50)
كماليه نباشد: زيرا كه:
از شرع و عرف تكليف به زيادتر از تصديق و جزم به اعتقادات مذكوره ثابت
نشده.پساگر از براى كسى اطمينان حاصل شود در اتصاف واجب به صفات كماليه (51)
و تنزه او از اوصاف سلبيه (52) به مجرد اينكه غير از اين نقص است، و نقص
لايق پروردگار نيستكافيست از براى نجات.
و همچنين اگر اعتقاد و اطمينان او از عقايد مذكوره به مجرد اين حاصل شود
كهمعلوم است كه: جميع فرق انبياء و اساطين حكماء و علماء با وجود عقول قويه و
«افهامثاقبه» (53) بر امرى كه مخالف واقع باشد اتفاق نمىكنند.
و بسا باشد كه اعتقاد و اطمينان: از براى كسى حاصل شود به سبب بعضى حالات،كه از
براى خود او روى داده، از: استجابت دعوات و نجات از خطرات و امثال اينها.وبسيار
مىشود كه اطمينان و جزم از براى كسى به امور مذكوره حاصل است و راه آن رانمىداند
و سبب آن فطرتى است كه خداوند عالم در او قرار داده، - همچنان كه درحديث وارد است -
. (54)
بلكه ظاهر آن است كه: چنانچه عصبيت جاهليت، و پيروى آباءو امهات، آدمى را از
فطرت خود بيرون نبرد فطرت او حاكم به وجود صانع عالم است،اگر چه دليلى منظور او
نباشد، زيرا كه احتياج مخلوق به خالق، و حادث به موجد فطرىاست از براى هر كسى، اگر
چه هنوز به مرتبه تميز و ادراك نرسيده باشد.همچنان كهمشاهده مىشود كه: اگر سيبى
را در نزد طفل خورد سالى گذاريم و كسى آن را بر دارد،بعد از التفات سئوال مىكند
كه: سيب را كه برداشت؟ پس به فطرت خود حكم مىكندكه نبودن سيب به خودى خود نمىشود،
بلكه احتياج به بردارندهاى دارد.
بلكه ظاهر آن است كه: حيوانات نيز بر اين مفطورند، (55) و جبلت
(56) آنها به اين مطلبحاكم است، چنان كه مىبينيم كه: اگر كسى آوازى كند در
مكانى كه حيوانى در آنجاباشد، يا سنگى بيندازد آن حيوان التفات مىكند و به هر طرف
نگاه مىكند كه آوازكننده و سنگ اندازنده را ببيند.پس جبلت او مىفهمد كه هر آوازى
آواز كنندهاى، وهر سنگى اندازندهاى مىخواهد.
احتراز از معاصى سبب
اعتقاد جازم
پس در اثبات صانع، فطرت هر كسى كفايت مىكند.و چنانچه ضميمه كند به فطرت خود
بعضى از مقدمات بديهيه عقليه، و ضروريات حدسيه، و شواهد خارجيه را، واحتراز كند از
معاصىاى كه باعثسياهى دل و تسلط جند شياطين است، و مواظبت كندبر وظايف طاعات بقدر
امكان، اگر چه ابتداء در كيفيات طاعات و عبادات و معاصى وسيئات، بيش از مظنهاى از
براى او حاصل نباشد البته اطمينان و اعتقاد جازم از براى او بهجميع عقايد مذكوره
حاصل مىشود، بنوعى كه: هيچ شبههاى در آن رخنه نكند، اگر چهمطلقا ملتفت دليل
نشود، و طريقه استدلال را نداند.
و به اين سبب بود كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - به مجرد اظهار اسلام
ازكفار كفايت مىفرمودند، اگر چه مىدانستند كه: اسلام آوردن ايشان از خوف و بيميا
طمع و اميد است، زيرا كه منظور حضرت اين بود كه: به واسطه اجتناب از معاصىو
مواظبتبر طاعات، به تدريج فطرت ايشان كه از ظلمت كفر تيره و تار شده بود
بحالتاصليه عود نموده نورانيت طاعات اندك اندك در آنها تاثير كند و ايشانرا به
مرتبه تصديققلبى و اعتقاد قطعى برساند.همچنان كه در بسيارى از ايشان چنين شد.
و اما «دلائل حكميه» و «براهين جدليه» ، (57) بدون تطهير نفس و
مواظبتبر عبادات،اصلا موجب اطمينان و سكون نفس نمىشود. بلكه بسيار مىشود كه باعث
ازدياد شبههو تشكيك مىگردد.
و محقق طوسى خواجه نصير الدين (58) در بعضى فوايد خود (59)
فرموده كه: اقل آنچهواجب استبر هر مكلفى اعتقاد به آن، معنى قول «لا اله الا
الله، محمد رسول الله» است.وبعد از آن كه تصديق رسول (ص) را نمود بايد تصديق كند
او را در آنچه خبر داده ازصفات خدا و احوال روز جزا و تعيين ائمه هدى، به نوعى كه
قرآن مجيد مشتمل بر آناست، بدون آن كه چيزى زياد كند يا در آن محتاج به دليل ديگر
باشد.
اما در صفات خدا، پس اعتقاد كند كه: خدا حى (60) و قادر (61)
و عالم (62) و مريد (63) و متكلم (64) است، و
چيزى مثل او نيست، شنوا و بينا است.
و اما در احوال آخرت، پس ايمان بياورد به بهشت و دوزخ و صراط و ميزان وحساب و
شفاعت و غير اينها.و واجب نيستبر او كه بحث كند از حقيقت صفاتخدا، بلكه اگر آنها
را تصور هم نكند و به خاطرش نگذرد و بميرد با ايمان مرده است.
اگر وقتى شبهه يا شكى از براى او هم رسد پس بايد آن را به كلامى نزديك به فهم
دفعكرد اگر چه اين كلام نزد ارباب جدل و مناظره و متكلمين ناتمام باشد و احتياج به
ذكرادله و براهين نيست.
و مخفى نماند كه از ادله اجماليه يا برهانيه، يا از شواهد عقليه و قرائن خارجيه
اگرچه مىتواند كه از بعضى مراتب جزم حاصل شود اما هر گاه كسى طالب نورانيتيقين
ووضوح عقايد باشد و بخواهد كه از نور معارف ربانيه و ضياء علوم حقيقيه در و
ديوارخانه دل متلالى گردد و پرده از پيش بصيرتش برداشته شود و به مرتبه يقين كامل
برسدآن هرگز به دليل و برهان و جدال و كلام حاصل نمىشود، بلكه موقوف استبهملازمت
ورع و تقوى، و بازداشتن نفس از هوى و هوس، و پاك كردن آن از صفاتذميمه، و قطع
علايق دنيويه، و اشتغال به رياضات شاقه و مجاهدات صعبه، و تضرع وزارى به درگاه حضرت
بارى - عزاسمه - ، و استمداد از مبادى متعاليه، تا آنكه نور الهىبر روزن دل بتابد
و حجاب از پيش ديده برداشته شود.
«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»
يعنى: «آنان كه در راه ما مجاهده كردند راه روشن به ايشان مىنمائيم»
(65) .
«ليس العلم بكثرة التعلم و انما هو نور يقذفه الله فى قلب من يشاء».
يعنى: «علم، بهكثرت درس خواندن بهم نمىرسد، بلكه آن نورى است كه خدا مىاندازد
به هر دلى كهخواهد» . (66)
بدان كه اگر چه به ادله و براهين، تحصيل بعضى از مراتب يقين - همچنان كه گذشت -
ممكن، و وصول به مرتبه انكشاف و ظهور تام - چنان كه مذكور شد - به مجاهدهو رياضت و
تصفيه نفس موقوف است، و ليكن بعضى مراتب ديگر از براى يقين هست كهاز مرتبه اولى
بالاتر است و با آن از براى قلب اطمينان و سكون حاصل مىشود و ورودانواع شبهات باعث
اضطراب و تزلزل آن نمىشود و وصول به اين مرتبه نيز به مجرد ادلهكلاميه و
استدلالات عقليه دست نمىدهد اگر چه به رياضات و مجاهدات كثيره هماحتياج ندارد،
بلكه آن حاصل مىشود به اينكه بعد از فرا گرفتن عقايد از تلقين يا دليل،مشغول شود
به وظايف طاعات، و اجتناب كند از معاصى، و مواظبت نمايد به مذاكرهاحاديث و آيات، و
دورى كند از صحبت صاحبان مذاهب فاسده و ارباب هوا و هوسو مانند آنها.
و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه مردمان در كيفيت تصديق و ايمان مختلفاند:
بعضى از ايشان در وضوح يقين و ظهور عقايد مانند ضوء (نور) خورشيدند كه اگرپرده
برداشته شود تفاوتى در يقين ايشان به هم نمىرسد.
و بعضى ديگر از ايشان پستترند وليكن اطمينان و سكونى از براى ايشان حاصلاست
كه اصلا اضطرابى از براى ايشان نيست و شبههاى پيرامون خاطر ايشان نمىگردد.
و بعضى ديگر از اين طايفه نيز پستتر و ليكن باز جزم از براى ايشان حاصل است.
و شبههاى اگر به خاطر ايشان گذرد و باعث اضطرابى شود با دليل و برهان آن را
دفعمىكنند يا چندان التفاتى به آن نمىنمايند.
و بعضى ديگر اكتفا به محض تصديق ظنى يا تقليدى مىنمايند (67) و به
هر شبههاىمتزلزل مىشوند و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - به اين اختلاف
اشاره كردهو فرمودهاند كه: «از براى ايمان حالات و درجات و طبقات و منازل چند
است: بعضىاز آنها تاماند و به منتهاى تماميت رسيدهاند.و بعضى ناقصاند و نقصان
آنها واضح است.
و بعضى از آنها راجحاند و رجحان آنها ظاهر است.و شكى نيست كه تحصيل جزم، واجب
است و مجرد تصديق ظنى كه به مرتبه اخيره است كافى نيست» . (68)
تلقين ترجمه عقائد
به اطفال
و مخفى نماند كه: سزاوار آن است كه طفل را در ابتداى تميز و ادراك، تلقين
بهترجمه عقايد مذكوره نمايند تا آنها را حفظ كند و بر صفحه خاطر نقش نمايد.و
بهتدريج معانى آنها را تعليم نمايند تا معانى آنها را بفهمد و سبب نشو و نماى او
بر اين «رسوخى» (69)
در قلب او حاصل مىشود و از براى او اعتقاد به هم مىرسد، اگر چه هيچدليل و برهانى
از براى او نباشد.و اين از فضلهاى غير متناهيه الهيه است كه در ابتداىنشو، دل
انسان را محل ايمان مىكند بىدليل و برهان. (70)
و ليكن اين اعتقاد در ابتداء خالى از وهن و ضعف نيست و ممكن استبه سببشبهات،
ازاله شود و بايد آن را در دل اطفال و ساير عوام به نحوى راسخ نمود كه
متزلزلنشوند، و طريق آن اين نيست كه به او مناظره و جدل تعليم شود يا به خواندن و
مطالعهكتب كلاميه و حكميه اشتغال نمايد، بلكه بايد مشغول شود به تلاوت قرآن و
تفسير قرآنو خواندن احاديث و فهميدن معانى آنها و مواظبت كند به وظايف عبادات و
طاعات،و به اين سبب روز به روز اعتقاد او قوىتر مىگردد، و به سبب آنچه از ادله
قرآنيهو حجتهاى معصوميه گوشزد او مىشود و به واسطه نورى كه به تدريج از عبادات بر
دلاو مىتابد.
و بايد اجتناب كند از مصاحبت صاحبان مذاهب فاسده و آراء باطله و ارباب مناظرهو
جدل و اصحاب تشكيك و شبهات، بلكه از صحبت اهل هوا و هوس و ابناى دنيا، ومجالست
نمايد با اتقيا و صالحين و اهل ورع و يقين، و ملاحظه نمايد طريقه و رفتارايشان را
در خضوع و تذلل در نزد پروردگار.
پس ابتداء تلقين عقايد، مثل انداختن تخم است در زمين سينه و ساير امور، شبيه
بهآب دادن و تربيت كردن است تا نمو كند و قوت گيرد و درختى حاصل شود كه ميوه
آنرسيدن به قرب خداوند احد و سعادت ابد است.و بايد محافظت كند خود را از شنيدنجدل
و كلام شبهات باطله «متكلمين» ، (71) زيرا كه فساد مجادله و مناظره
كلاميين بيش از اصلاح است و شاهد بر آن چيزى است كه مىبينيم از عقايد اهل صلاح و
تقوى از عوامالناس كه مانند كوه پا برجا است و اصلا تزلزل و حركتى در آنها نيست و
به شبهات وتشكيكات اهل جدل و شبهه اعتنا نمىنمايند و از شنيدن آنها اضطرابى به
همنمىرسانند.و اعتقادات كسانى كه عمر خود را صرف علم كلام و حكمت متعارفهنموده و
روز و شب را به مجادله و مباحثه كلاميه به سر بردهاند مانند ريسمانى است كهدر
مقابل باد آويخته باشد و هر ساعتى آن را به طرفى حركت دهد، گاهى چنان رود وگاهى
چنين، و زمانى به شمال ميل كند و لحظهاى به يمين، به هر چه شنيدند متحركمىشوند و
به اندك چيزى كه عقل قاصرشان رسد متامل مىگردند و اگر اعتقادصحيحى داشته باشند
همان است كه در حالت طفوليت اخذ كردهاند.
و بدان كه هر گاه نشو و نماى طفل بر اين اعتقاد شود تا به حد رشد و كاردانى
رسداگر مشغول امور دنيا گردد و از تحصيل كمال و سعادت بازماند درى ديگر بر او
گشودهنمىشود و از اين مرتبه ترقى نمىكند، و ليكن اگر به اعتقادات بميرد مؤمن
مرده استو اگر توفيق او را مساعدت نمايد و تاييد پروردگار او را دريابد و مشغول
عبادت وتقوى و محافظت نفس از هوس و هوا گردد و متحمل مجاهدات و رياضات و تطهيرنفس
از كدورات گردد در هدايتبر او مفتوح مىشود و حقايق عقايد بر او معلوممىگردد
«ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء». (72)
وجوب عينى علم
اخلاق
و اما علم اخلاق كه علم آفات نفس و كمالات آن باشد پس واجب عينى استبر هر كسى
به قدر حوصله و استعدادش، زيرا كه هلاكت انسان در واگذاشتن نفس است،و رستگارى او در
تهذيب آن
«قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها». (73)
بلكه غرض كلىاز بعثت نبى، آموختن اين علم است.همچنان كه فرمودند:
«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» . (74)
يعنى: «من مبعوث شدهام كه اخلاق حسنه را به اتمام رسانم» .
پس بر هر كسى لازم است كه بعضى از اوقات خود را صرف شناختن غايت نفس وكمالات آن
و طريقه معالجه بيمارى آن نمايد به وسيله رجوع به كتب اخلاق و حديثيا استماع از
ارباب اين فن شريف.
و بايد در طريق معالجه آن به آنچه از اخبار و آثار و طريق علماء و اخيار
مستفادمىشود رفتار نمايد و از بعضى بدعتها و طريقها كه طايفهاى از اهل بدع و
اهواء، اختراعنمودهاند احتراز نمايد.
و اما علم فقه، پس آن نيز به قدر حاجت و ضرورت هر كس در عبادات و معاملاتخود
واجب عينى استبر هر كسى و زايد بر آن واجب است كفاية، يعنى بر بعضى لازماست
اكتساب آن تا رفع احتياج ديگران بشود و طريق اكتساب اين علم به اجتهاد واستنباط از
مآخذ شرعيه استيا به تقليد از مجتهد زنده.و تارك اين دو طريق آثم وگناهكار، و عذر
او غير مسموع در نزد پروردگار، - به تفصيلى كه در علم اصول فقهمحرر و مقرر است - .
و به هر يك از اين دو طريق اگر چه علم به مسائل حاصل و عامل به آنها مطيع
وممتثل است و ليكن نورانيت و تاثيرى كه در اخذ به طريق اجتهاد است هرگز در
تقليديافت نمىشود، و تكميلى كه از عمل مجتهد هم مىرسد مقلد را دست نمىدهد، و
هركه خواهد به اجتهاد مسائل را بفهمد بايد علم به صحت اجتهاد خود حاصل كند و
فريبنفس و شيطان را نخورد و به محض فرا گرفتن مسائلى چند خود را از جمله
مجتهديننشمارد.و هر كه خواهد به تقليد اخذ كند بايد مجتهد را بشناسد و به صفات و
عدالت او بر خورد به طريقى كه در علم اصول مبين است.
اى بسا ابليس آدم روى هست پس به هر دستى نبايد داد دست
علم مقدمه عمل
و بدان كه علم فقه و مقدمات آن، از لغت و نحو و صرف و اصول، علومى نيستندكه
«مقصود لذاته» (75) باشند، بلكه غرض از اينها عبادت و بندگى است.پس
نبايد به واسطهاشتغال به اينها از عمل باز ماند و تمام روزگار خود را به دانستن
آنها بسر برد و مطلقا بهعمل و عبادت نپردازد، بلكه بايد به قدر ضرورت در آنها
اكتفا كند، و بسيارند كه عمرخود را صرف مسائل صرف و نحو كرده و در معانى و بيان به
حد انتها رسيده و ازمسائل شرعيه بىخبر و از اين غافلاند كه دانستن كيفيت تكلم
طايفه يا رسيدن به دقايقتركيبات الفاظشان و محسنات عباراتشان نه در كار دنيا
مىآيد و نه در كار آخرت وبجز تضييع عمر و وقت و تلف مايه تحصيل سعادت، ثمرى ندارد.
و از اينها زيانكارتر جماعتى هستند كه از عمل و عبادات، بلكه از استنباط
مسايلباز مىمانند و اوقات خود را صرف فهم وجوه و احتمالات عبارات بعضى كه در
اينعلوم گفتهاند مىكنند و صفحات بسيار را در توجيهات و احتمالات كلامشان
سياهمىكنند و بسيار است كه فهم آن عبارات هم مدخليت در تصحيح مسالهاى از
مسائلندارد.بلكه بسا باشد كه شب و روز فكر مىكنند در و «استحسان» (77)
و امثال آن ذكر كردهاند، و ازاطاعت و عبادت باز مىمانند.و همچنين در استنباط
مسايل بسا باشد كه ماخذ مسالهواضح، و دليل آن «لايح» ، (78) و ترجيح
آن ظاهر، و در آن دليل ضعيفى يا «حديثعامى» (79) يا مثل آن يافت
مىشود و مدتى عمر خود را در فهم آن دليل يا توجيه آنحديثبه انواع مختلفه ضايع
مىكنند.و همچنين در استخراج و استنباط مسائل غيرمهمه و فروض نادره كه يقين يا ظن
به عدم احتياج آنها حاصل است، و طالب كمال وسعادت بايد دامن خود را از امثال اين
امور برچيند و غرض اين نيست كه بايد طالبعلم مطلقا در اين امور تامل نكند و
پيرامون آنها نگردد، زيرا كه شكى نيست كهحصول ملكه اجتهاد، و فهم آيات و اخبار و
كلمات علماى ابرار، موقوف استبهتكميل قوه نظر و «تشحيذ» (80) ذهن و
خاطر، و اين امور موجب ازدياد قوه نظريه وتشحيذ ذهن مىگردند.
پس اين امور در ابتدا از براى طالب علم فى الجمله مطلوب و سعى در آنها
مرغوباست و بسا باشد كه لازم باشد، بلكه مقصود آن است كه در اين امور نيز به
قدرضرورت اكتفا كند و بعد از حصول قوه اجتهاد و وصول به مرتبه فهم ادله و
استنباط،ديگر وقتخود را چندان مصروف اين امور نكند و از فهم احكام واجبه، و
«اتيان» بهعبادات موظفه باز نماند و الا قوه نظر به هر جا رسد باز قابل زيادتى
است.پس تا ممكنباشد تشحيذ مطلوب و تقويت قوه نظر مستحسن باشد بايد آدمى همه عمر
خود راصرف آن كند.
پىنوشتها:
1. «سوفيست» به معناى دانشمند، و «سوفسطاى» به معناى حكمت آموز است.مكتب
سوفسطائى (sophism) در اواخر قرن پنجم قبل از ميلاد
در يونان زمين به وجود آمد، طرفداران اين مكتب معتقد بودند كه حق و باطل و راستو
دروغى در واقع نيست، بلكه حق چيزى است كه انسان آن را حق بداند و باطل چيزى است كه
انسان آن را باطلبداند.رك: اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1 ص 20 (مقاله دوم) و
اسلام و عقائد آراء بشرى ص 61
2. گروهى زياد.
3. كجى و انحراف.
4. اشتغال و ممارست داشته باشد.
5. استوار و محكم.
6. بحار الانوار، ج 76، ص 156، ذيل ح 1.
7. جمع نعت: صفت.صفتهاى زيبا.
8. «تجرد» ، يعنى خود را از علائق و وابستگىهاى دنيوى دور كردن، و براى مشاهده
حقائق و حق آمادهشدن، است.و به معناى خالى كردن قلب و سر سالك از ما سوى الله به
حكم «فاخلع نعليك» ، و به معناى بريدن از دوجهان و جميع تعينات و فانى شدن در حق،
مىباشد.رك: فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 484، وشرح منازل السائرين كاشانى، ص 259
9. «جبروت» ، عبارت از عالم عقول است كه مجرد از ماده و صورت و مدت است و
بالاتر از عالم ملكوت استكه مجرد از ماده و مدت است نه مجرد از صورت.ابو طالب مكى،
عالم جبروت را عالم اسماء.و صفات الهيه مىداند.
جبروت است جلوهگاه صفات ملكوت از فعال حق مرآتفرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص
630. (و جهت آگاهى بيشتر به كتاب انسان كامل، ص 157 مراجعه شود) .
10. «حديث قدسى» آن است كه معنا و مفهوم آن از طرف خداوند متعال بر پيامبر
الهام مىشود و او با لفظ وعبارت خودش آن را بيان مىكند، بر خلاف قرآن، كه هم لفظ
و هم معنا از طرف خداوند است. (كشاف اصطلاحاتالفنون، ج 1، ص 280.و لغت نامه دهخدا،
ماده «حديث») .
11. آنچه در كتب روائى تفحص نموديم مدرك اين حديث را نيافتيم ولى در كتب فلسفى
- عرفانى مانند:
تمهيد القواعد ابن تركه، ص 138.و مفاتيح الغيب ملاصدرا، ص 293 و...اين حديثبه
چشم مىخورد.
و در پاورقى احقاق الحق، ج 1، ص 431، از علماى اهل سنت مانند ابن تيميه، ابن
حجر، سيوطى و...نقلكرده كه: اين حديث از كلام حضرت رسول اكرم (ص) نبوده و هيچگونه
سند صحيح و ضعيف براى آن نيافتهاند واين روايت در كلمات صوفيه زياد وارد شده و بر
اين حديث اعتماد نموده و اصول خود را بر اين بنا نمودهاند.
12. جمع طبع، خوى سرشت.
13. خلق كرده و آفريده.يعنى: تعظيم اهل علم و...يك امر فطرى و طبيعى است كه
خداوند در سرشت همگانقرار داده است
14. فاطر، (سوره 35)، آيه 28.
15. زمر (سوره 39)، آيه 9.
16. عنكبوت (سوره 29)، آيه 43.
17. بقره (سوره 2)، آيه 269.
18. كنز العمال، ج 10، ص 135، خ 28679.و كافى، ج 1، ص 32، ح 2. (از امام صادق -
عليه السلام - ) .
19. بحار الانوار، ج 2، ص 144، ح 4
20. (جامع الاخبار شعيرى، ص 37 با تقديم و تاخير بعضى از جملات.و در بحار
الانوار، ج 1، ص 203 قسمتىاز حديث را به صورت تقطيع ذكر نموده) .
21. بحار الانوار، ج 2، ص 144 ح 1.و امالى شيخ صدوق، باب 10، ص 40، ح 3. (ط
بيروت) .
22. كافى، ج 1، ص 35، ح 5.
23. بحار الانوار، ج 2، ص 19، ذيل ح 50
24. كافى، ج 8، ص 247، ح 347.
25. بحار الانوار، ج 1، ص 171، ح 24
26. آفت زده (كور) .
27. حيوانيت.
28. درمانده
29. كافى، ج 1، ص 49، ح 5.
30. بحار الانوار، ج 2، ص 28، ح 6.
31. بحار الانوار، ج 2، ص 34، ح 30
32. حقوق و مقررى دولتى.
33. دريغ
34. متروك.
35. بى رونق، بدون خريدار.
36. علم شناختستارگان و تاثير آنها در جهان خاكى (جهت آگاهى بيشتر به كتاب
فرهنگ معارف اسلامى،ج 3، ص 1991 مراجعه شود) .
37. علمى است كه به وسيله آن به وزنهاى شعر و تغييرات آن پى مىبرند.علم عروض،
ميزان و قواعد كلاممنظوم (شعر) است. يعنى شعر را بر آن عرضه كنند تا شعر موزون از
ناموزون پديد آيد.فرهنگ معارف اسلامى، ج2، ص 1255.و دهخدا، ماده «عرض» .
38. ستاره شناسى (آمار ستارگان، حركت آنها و...) .
39. خوشحالى، سرور.
40. گاهى از اوقات
41. كتابهاى حكمت و فلسفه.
42. پيروان برگزيده، كه مقصود مسلمانان (پيروان حضرت محمد - صلى الله عليه و
آله و سلم - ) است.
43. كسى كه وجودش ضرورى و ذاتى است و در وجود محتاج ديگرى نيست، در اصطلاح
متكلمين و فلاسفهبه ذات حق، واجب الوجود گويند همان گونه كه غير از ذات حق را ممكن
الوجود نامند.
44. صفتخدائى، در اصطلاح عرفا به «مرتبه ايجاد» ، مرتبه «الوهيت» اطلاق
مىكنند و آن بعد از مرتبه فيضاقدس و مقدس است. و همچنين به مرتبه الوهيت«و
احديت» و «ربوبيت» نيز اطلاق مىكنند.جهت اطلاع بيشترمراجعه شود به: مقدمه شرح
فصوص قيصرى ص 11.
45. يعنى بسان پديدههاى ديگر داراى اجزاء خارجى نيست كه از يك رشته قطعات
تركيب و تشكيل يابد.
46. يكى ديگر از صفات سلبى خدا پيراستگى ذات او از جسم بودن و عوارض آن، (مانند
نياز به اجزاء ومكان و...) مىباشد.
47. جهان نيستى.
48. «علم حضورى» آن است كه واقعيت معلوم، عين واقعيت علم باشد، يعنى ذات
«معلوم» پيش عالم حضورداشته باشد، مثل: علم انسان به خودش.
49. «علم حصولى» ، يعنى علمى كه واقعيت علم با واقعيت معلوم دو تا است، مانند:
علم انسان به زمين، آسمان،درخت و...جهت اطلاع بيشتر رك: فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص
1332.و خدا را چگونه بشناسيم، ص 176.
50. «برهان» ، به معناى اقامه دليل است.رك: فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 416-
424.
51. صفات كماليه آن صفاتى است كه متضمن معناى كمال بوده و ذات حق، تمامى آن
صفات را دارا مىباشدو از آنها به صفات جماليه و ثبوتيه نيز تعبير مىكنند مانند:
علم، قدرت، اراده، حياة و..
52. صفات سلبيه صفاتى است كه متضمن معناى نقص بوده و ذات حق از تمامى آن صفات
منزه است و ازآنها به صفات جلاليه نيز تعبير مىكنند مانند: شريك داشتن، جسم بودن،
مركب بودن و...رك: شرح تجريد 279 والالهيات، ج 1، ص 81.
53. فهمهاى روشن، تيز بين، استوار.
54. ظاهرا اشاره به فرمايش حضرت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - است كه
فرمودند: «كل مولود يولد علىالفطرة...» يعنى: هر نوزادى با فطرت خداشناسى به دنيا
مىآيد.بحار الانوار، ج 3 ص 281، ح 22.
55. خلق شدهاند.
56. سرشت و طبيعت
57. جدل يكى از صناعات پنجگانه (برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه) منطق است.و
جدل، قياسى راگويند كه: مقدمات آن از مشهورات و مسلمات تشكيل مىيابد و نتيجه آن
الزام نمودن و متقاعد ساختن طرف پختاست.و از نظر رتبه، پائينتر از برهان است كه
مقدمات او از يقينيات و بديهيات تشكيل مىيابد و نتيجه آن نيز قطعىو يقينى است.رك:
المنطق - مظفر - ج 3/371- منطق صورى ص 196.
58. او محمد بن محمد بن - حسن طوسى معروف به خواجه نصير الدين است كه تمام
دانشمندان شرق و غرب اورا به استادى مىشناسند.علامه حلى (ره) ميگويد: او استاد
جهان بشريت و عقل يازدهم است.
او حدود 84 كتاب در فنون مختلف تاليف نموده و رصد خانه مراغه را بنا نهاد و در
سال 672 ه ق از دنيا رفتو در كاظمين به خاك سپرده شد.جهت اطلاع بيشتر رك: اعيان
الشيعه ج 9/414 روضات الجنات ج 6/300.
59. تلخيص المحصل ص 472.
60. يعنى خداوند - تبارك و تعالى - قدرتمند و آگاه زندهاى است كه: مرگ در ساحت
مقدس او راه ندارد، وحيات تمام موجودات عالم وابسته به او است
61. او قادر و تواناى مطلقى است كه به انجام هر چيزى توانائى دارد، و هيچگونه
ضعف و ناتوانى در اومتصور نيست.
62. يعنى او به تمام امور ظاهرى و باطنى، آشكار و نهان، گذشته و آينده، آگاهى
كامل دارد و چيزى درعوالم هستى بر او پوشيده و پنهان نيست.
63. يعنى تمام افعال او از روى اراده و اختيار صورت مىپذيرد و در انجام هيچ
عملى مجبور و مضطر نيست.
(در ميان دانشمندان اسلامى در معنا و تفسير «صفت اراده حق متعال» اختلاف زياد
است.بعضى آنرا از صفات ذات،و بعضى ديگر از صفات فعل دانستهاند.برخى او را شوق
نفسانى و برخى ديگر به معناى تصميم و قصد گرفتهاند.
خواجه نصير الدين طوسى (ره) او را به معناى آگاهى خداوند متعال بر تمام نظام
هستى بر وجه اتم تفسير نموده كهبوعلى سينا و صدر المتالهين نيز قريب به اين معنا
را انتخاب نمودهاند.و حكيم سبزوارى آنرا به معناى علم عنائى گرفتهاست.جهت اطلاع
بيشتر رك: اسفار ج 6 ص 316، 331، 333 شرح تجريد، ص 288.الالهيات، ج 1، ص 165.
64. يكى از صفات حقتعالى تكلم و سخن گفتن اوست، كه گاه بصورت وحى و صداى خفى
مىباشد كه پيامبرآنرا مىشنود و ديگران از شنيدن آن عاجزند.و گاه بصورت ايجاد صوت
و حروف در اجسام مىباشد كه شنوندهصداى گوينده را مىشنود بدون آنكه گوينده را
ببيند مانند: مكالمه حضرت موسى در كوه طور.و گاه به وسيله اعزامفرشته و پيك وحى
صورت مىپذيرد (در سوره شورى آيه 51- به اين معانى اشاره شده:
و ما كان لبشر ان يكلمهالله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا
) جهت اطلاع بيشتر رك: شرح تجريد، ص 289، اسفار، ج 7، ص2، الالهيات، ج 1، ص
189
65. عنكبوت (سوره 29) آيه 69.
66. بحار الانوار ج 1 ص 225 ح 1.
67. يعنى به گمان و يا تقليد از ديگران اكتفا مىكنند
68. رك: كافى، ج 2، ص 42، ح 1 و 2، و ص 44، ح 1 و 2.و بحار الانوار، ج 69، ص
159، ح 1.
69. استوارى، محكمى، ثباتى.
70. اشاره به ايمان فطرى است.يعنى خداوند قلب آدمى را قبل از آنكه با دليل و
استدلال آشنا باشد محل رشدايمان قرار داده است، چنانچه در قرآن مجيد مىگويد: «فطرة
الله التى فطر الناس عليها»
يعنى: «خداوند عالمتوحيد و خداشناسى را در سرشت تمام انسانها قرار داده است»
.روم (سوره 30)، آيه 30.
71. ظاهرا مراد ايشان متكلمين عامه است، مانند معتزله و باطنيه و اخوان الصفا،
كه در پاورقى صفحه 86 به آناشاره شد
72. يعنى: «آن از فضل و بخشش خداوند است كه به هر كس خواهد عطا مىكند» .مائده،
(سوره 5) آيه 54.
73. يعنى: «هر كس نفس (ناطقه) خود را از گناه و بدكارى پاك و منزه سازد به يقين
رستگار خواهد بود.و هركه آن را به كفر و گناه پليد گرداند البته زيانكار خواهد
گشت.شمس (سوره 91)، آيه 9 و 10.
74. كنز العمال، ج 3، ص 16، خ 5217
75. خود آن علوم شخصا مورد قصد و غرض نيستند
76. رجوع شود به پاورقى صفحه 86.
77. هر امرى را كه فقيه و مجتهد بر حسب ذوق، سليقه و عقل خود نيكو پندارد، و در
عرف فقهاى اهل سنتمعانى ديگرى هم دارد. رك: الاصول العامه للفقه المقارن ص 359.
78. آشكار، روشن.
79. حديثى كه از طريق اهل سنت نقل شده باشد.
80. تيز كردن.
|