علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


فصل 5: (خوف اگر از حد بگذرد مذموم است)
آنچه در مدح و ستايش خوف گفته شد در وقتى است كه از حد تجاوز نكند و اگر از حد بگذرد مذموم و ناپسند است و بيان مطلب اين است كه: خوف از خدا حكم تازيانه‏اى دارد كه بندگان را به مواظبت‏بر علم و عمل مى‏راند تا به وسيله اين دو به رتبه قرب الهى و لذت محبت و انس به او نائل شوند.و همان‏گونه كه تازيانه‏اى كه چهارپايان را به آن مى‏رانند و كودك را به آن تاديب مى‏كنند حدى دارد و نبايد از اعتدال بيرون رود، كه كمتر از اندازه در راندن و تاديب سودمند نيست و بيش از اندازه به هلاك مركب و كودك مى‏انجامد و مذموم و ناپسند است همچنين خوف كه تازيانه خدا براى كشاندن بندگان است‏حدى در اعتدال دارد و آن قدرى است كه آدمى را به مطلوب برساند، پس اگر از آن حد كمتر باشد كم فايده يا بيفايده است و مانند چوب بسيار باريكى است كه به مركب نيرومندى بزنند و بنابراين او را به مقصد نمى‏راند.و مثل اين خوف مانند رقت و نرم دلى زنان بهنگام شنيدن سخن اندوهبارى است كه موجب گريه آنان مى‏شود و تا سخن قطع شد به حالت اول خود بر مى‏گردند.يا مثل خوف بعضى از مردم بهنگام مشاهده چيز هولناكى است كه به محض اينكه از حس و نظر غايب شد دل به غفلت‏باز مى‏گردد.و اين خوف كم فايده و بلكه بيفايده است.خوفى كه در اعضاء و جوارح انسان تاثير نكند به اينكه آنها را از معاصى باز دارد و به طاعات مقيد سازد در حكم حديث نفس و خيال و خاطرى است كه سزاوار نام خوف نيست.و اگر مفرط و زياده از حد باشد بسا كه منجر به نااميدى از رحمت‏خدا شود و اين گمراهى است:

«و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون‏» (حجر، 56) .

«جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگار خود نوميد مى‏شود؟» يا به ياس مى‏انجامد كه ياس از لطف و رحمت‏خدا كفر است:

«لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون‏» (يوسف، 87) .

«از رحمت‏خدا جز گروه كافران نوميد نمى‏شوند.» و شكى نيست كه خوفى كه به ياس و نااميدى برسد آدمى را از عمل باز مى‏دارد زيرا نشاط خاطر را كه انگيزه عمل است از ميان مى‏برد و كسالت را كه مانع از عمل است پديد مى‏آورد.و چنين خوفى محض فساد و نقص و عين قصور و خسران است.و در نظر عقل و شرع مطلقا هيچ رجحانى ندارد.زيرا هر خوفى در حقيقت نقص است چون ناشى از عجز و ناتوانى و بيچارگى است، از آن رو كه متعرض محذورى است كه دفع آن براى او ممكن نيست.و به علاوه با جهل همراه است زيرا از سرانجام كار بى‏خبر است، كه اگر علم داشت ترسان نبود و خوف - چنانكه گفته شد - در مورد چيزى است كه مشكوك باشد.پس بعضى از موارد خوف كمال است در حالى كه در موارد بيشتر نقص است.و به اعتبار اينكه از معاصى باز مى‏دارد و به ورع و تقوى و مجاهده و ذكر و عبادت و ديگر اسباب قرب و انس به خدا رهنمون مى‏شود كمال است ولى اگر به آنها رهنمون نشود فى نفسه نقص است نه كمال، زيرا كمال حقيقى و فى نفسه آن است كه خداى تعالى را بتوان به آن وصف كرد مانند علم و قدرت و امثال اينها، و آنچه وصف او به آن روا نباشد فى ذاته كمال نيست.و ممكن است‏به طور نسبى و نظر به بعضى از فوايد آن پسنديده باشد.بنابراين هر خوفى كه اين فوائد بر آن مترتب نشود به سبب آنكه افراط است مذموم خواهد بود، و چه بسا موجب مرگ يا بيمارى يا اختلال عقل گردد، و اين مانند آن است كه براى تاديب كودكى را چنان بزنند كه بميرد يا چارپائى را هلاك كنند يا عضوى از آن را بشكنند.

و در شرع رجا و اميد مورد ستايش قرار گرفته و مردم به آن مكلف شده‏اند تا به وسيله آن خود را از صدمه خوف كه منجر به ياس و نااميدى يا يكى از زيانهاى مذكور مى‏شود نگاه دارند.پس خوف پسنديده آن است كه آدمى را با حفظ حيات و تندرستى و سلامت عقل به عمل رهنمون شود.و اگر از حد بگذرد مرضى است كه بايد آن را علاج كرد.يكى از مشايخ عرفا به مريدان رياضت كش خود كه روزهائى گرسنه مانده بودند گفت: «عقل خود را حفظ كنيد، كه خداى تعالى را ولى ناقص العقل نخواهد بود» .و معناى اين گفتار كه «هر كه از خوف خداى تعالى بميرد شهيد است‏» اين است كه مرگ او اگر به وسيله خوف باشد برتر است از مرگ بدون خوف، نه اينكه از حياتى كه در طاعت‏خدا و تحصيل معارف صرف شود بهتر است.زيرا كسى كه در درجات معارف و طاعات در حال ترقى و تكامل است در هر لحظه ثواب شهيد دارد.پس برترين سعادت عمر دراز در تحصيل علم و عمل است، و هر چه به عمر يا عقل يا سلامت آسيب برساند خسران و نقصان است.

فصل 6: (راههاى تحصيل خوف ستوده)
براى به دست آوردن خوف پسنديده راههائى هست:

(اول) اينكه در تحصيل يقين، يعنى ايمان قوى به خدا و آخرت و بهشت و دوزخ و حساب و عقاب، بكوشد.و بدون ترديد اين يقين انگيزه ترس از دوزخ و اميد به بهشت است.به علاوه، خوف و رجاء به صبر بر ناملايمات و سختيها، و صبر به مجاهده و ياد خداى تعالى و فكر دائم درباره او، و دوام ذكر به انس به خدا، و دوام فكر به كمال معرفت، و انس و كمال معرفت‏به محبت رهنمون مى‏شود، و رضا و توكل و ديگر مقامات به دنبال مى‏آيد.و اين همان ترتيب سلوك منازل دين است.و بعد از اصل يقين مقامى جز خوف و رجا و بعد از اين دو مقامى جز صبر و بعد از صبر جز مجاهده و تجرد و خلوص ظاهر و باطن براى خدا و بعد از آن جز هدايت و معرفت و بعد از اين دو جز انس و محبت وجود ندارد.و لازمه ضرورى محبت‏خشنودى به فعل محبوب و اطمينان به عنايت اوست، و حقيقت توكل همين است.پس يقين سبب خوف است و نخست‏بايد سبب را به دست آورد تا مسبب حاصل شود.

(دوم) اينكه همواره در احوال قيامت و انواع عذابهاى آخرت بينديشد و به مواعظ هشدار دهنده گوش فرا دهد و در حالات خائفان بنگرد و با آنان معاشرت كند و سرگذشت و داستانهاى ايشان را بشنود.اينهاست كه دل را به سوى خوف از عذاب الهى مى‏كشاند.و اين خوف عامه مردم است كه به مجرد ايمان به بهشت و دوزخ به عنوان پاداش و سزاى طاعت و معصيت‏حاصل مى‏شود.و اما خوف به سبب غفلت‏يا ضعف ايمان سست و ضعيف مى‏گردد و اين غفلت و ضعف به وسيله آنچه گفته شد از ميان مى‏رود و معالجه مى‏شود. و اما خوف از خدا به معناى ترس از دورى و حجاب و اميد به قرب و وصال خوف صاحبدلان است كه صفات الهى را كه مقتضاى خوف و هيبت است مى‏شناسند و بر راز اين گفتار خداى متعال آگاهند:

«و يحذركم الله نفسه‏» (آل عمران، 28) .

«خدا شما را از خود مى‏ترساند» .

و همچنين:

«اتقوا الله حق تقاته‏» (آل عمران، 102) .

«از خدا چنانكه شايسته ترسيدن از اوست‏بترسيد.» پس راه تحصيل اين خوف همانا ارتقا به قله و تارك معرفت است، زيرا اين خوف ثمره معرفت‏به خدا و صفات جلال و جمال اوست، و كسى كه ياراى رسيدن به اين مقام ندارد لا اقل شنيدن اخبار و آثار خائفان و مطالعه احوال ايشان از هيبت و جلال خداوند (مثل انبيا و اوليا و عارفان راستين) را ترك نكند كه خالى از تاثير نيست.

(سوم) اينكه بداند كه آگاهى و وقوف بر كنه صفات خدا محال است و احاطه به كنه امور نيز در قدرت بشر نيست، زيرا اين مطلب به مشيت الهى ارتباط دارد كه از حد معقول و مالوف ما خارج است.و كسى كه اين نكته را به تحقيق بشناسد مى‏داند كه حكم بر امرى از امور آينده حتى به حدس و قياس ناممكن است تا چه رسد به قطع و يقين.و در اين موقع است كه خوفش شديد مى‏شود هر چند همه كارهاى نيك را انجام داده و دل از دنيا بكلى بريده و سراسر وجودش به حق رو آورده باشد.زيرا خطر سرانجام كار و سختى ثبات و پايدارى بر حق دفع شدنى نيست، و چگونه مى‏توان بر دگرگونى حال خود مطمئن بود كه دل مؤمن بين دو انگشت از انگشتان خداست (6) ، و زير و رو شدن دل از ديگ جوشان شديدتر است، كه دگرگون كننده دلها مى‏فرمايد:

«ان عذاب ربهم غير مامون‏» (معارج، 28) .

«از عذاب خدا ايمن نتوان بود.» پس مردم را چه جاى اطمينان خاطر است كه خداوند آنها را به پرهيز و نا ايمنى هشدار مى‏دهد.و از اين رو عارفى گفته است: «اگر بين من و كسى كه او را پنجاه سال به توحيد بشناختم ستونى حايل شود (همين قدر كه پشت آن ستون رود) و مرگ او فرا رسد به توحيد او قطع و يقين نتوانم كرد كه حال دل دگرگون شدنى است و من نمى‏دانم چه دگرگونى پديد آيد. (7)

فصل 7: (ترس از سوء خاتمه و اسباب آن)
پيش از اين اشاره شد كه بالاترين ترسها ترس از سوء خاتمه است و اين ترس اسباب گوناگونى دارد كه مرجع همه آنها سه چيز است:

(اول) كه از همه بزرگتر و بدتر است اين است كه وقتى سكرات و هول و اضطراب مرگ نمايان گردد در عقايد آدمى خلل پديد آيد و شك يا انكار بعضى از حقايق بر دل عارض شود و با همين حال قبض روح شود و اين انكار يا شك پرده‏اى بين او و خداى تعالى گردد كه باعث دورى دائم از خداوند و محروميت و خسران ابدى و عذاب جاودان خواهد بود.

اما اين انكار يا شك يا مربوط است‏به بعضى از عقايد اصولى مانند توحيد و علم و ديگر صفات كمال خداى تعالى، و هر يك از اينها در هلاك و سقوط نفس در بيدينى و كفر كلى است، يا متعلق است‏به همه آنها خواه در اصل و يا به نحو سرايت.و مراد از سرايت اين است كه آدمى ممكن است درباره ذات و صفات و افعال خداوند اعتقادى خلاف حق و واقع داشته باشد، خواه به راى و عقل خود يا به تقليد، و چون مرگ فرا رسد و سكرات آن ظاهر گردد و دل نسبت‏به معتقدات خود مضطرب و متزلزل شود، چه بسا بطلان آنچه از روى جهل معتقد بود منكشف شود - زيرا حال مرگ حال كنار رفتن پرده است - و همين امر ممكن است‏بطلان بقيه عقايد او يا شك در آنها را، هر چند مطابق واقع باشد، به دنبال آورد.زيرا در نزد او فرقى بين اين اعتقاد فاسدى كه به بطلان و فسادش پى برده و ديگر عقايد صحيح او وجود ندارد، و چون خطاى خويش را در بعضى از عقايدش دريافت‏يقين و اطمينانى در بقيه آنها برايش باقى نمى‏ماند.چنانكه گويند فخر رازى روزى مى‏گريست، از سبب گريه او پرسيدند گفت: «اينك هفتاد سال است در مساله‏اى به نحوى اعتقاد داشتم، امروز بطلان آن بر من معلوم شد، از كجا كه ديگر عقايد من چنين نباشد.» و بالجمله: اگر كسى هنگام مرگ به اين خطر بيفتد و پيش از آنكه به اصل ايمان باز گردد از دنيا برود روحش با حال شرك و كفر بيرون رفته است، كه از اين سوء خاتمه به خدا پناه مى‏بريم و از او مى‏خواهيم كه ما را بر اعتقاد حق ثابت قدم نگه دارد.خداى تعالى در اين دو آيه سرانجام بد آنان را ياد مى‏كند:

«و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون‏» (زمر، 47) «از خدا چيزها بر آنان آشكار شد كه گمان نمى‏كردند.»

«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا» (كهف، 103- 104) .

«بگو آيا شما را به زيانكارترين [مردم] خبر دهم، كسانى كه كوشش آنان در زندگى دنيا گم [و نابود] شده و با اين حال پندارند كه كار نيك مى‏كنند.» و ساده‏لوحان، يعنى كسانى كه به خدا و رسول او و آخرت ايمان اجمالى و راسخ دارند از اين خطر بركنارند، و از اين رو در حديث آمده است كه: «اكثر اهل الجنة البله‏» (8) «بيشتر اهل بهشت‏ساده دلانند» و از بحث و نظر و فرورفتن در مسائل كلامى منع شده (9) و دستور آمده كه ظاهر شرع را بگيرند، و معتقد باشند كه خدا منزه از نقص و متصف به صفات كمال در بالاترين حد نهائى است.و سر مطلب اين است كه ساده لوحان وقتى آنچه را كه از شرع رسيده بگيرند و به آن معتقد شوند بر آن ثابت و استوار مى‏مانند و ذهنشان از درك شبهات قاصر است و به تشكيك عادت ندارند و بنابراين شك و شبهه‏اى حتى هنگام مرگ به خاطرشان خطور نمى‏كند.

و اما كسانى كه در ژرفاى بحثهاى نظرى فرو مى‏روند و عقايد خود را از عقول قاصر و نارساى خويش اخذ مى‏كنند، بر عقايد خود ثبات و پايدارى ندارند، زيرا عقلها از درك صفات خدا و ديگر عقايد اصولى آن طور كه هست قاصرند، و ادله‏اى كه ترتيب مى‏دهند مضطرب و متعارض است، و درهاى شك و شبهه به سبب فرو رفتن در بحث گشوده مى‏شود.بنابراين اذهان آنان دائما جاى كشمكش و تعارض عقايد و شكوك است.و چه بسا با ملاحظه بعضى از دلائل عقيده‏اى پيدا مى‏كنند و به آن مطمئن مى‏شوند، سپس شك عارض آنها مى‏شود و جاى اطمينان را مى‏گيرد يا آن را ضعيف مى‏كند و پيوسته در گردابهاى سرگردانى و اضطراب غوطه مى‏خورند.پس اگر در اين حال سكرات مرگ آنان را دريابد چه استبعاد دارد كه در بعضى از عقايد خود شك كنند.و مثل اينان مانند كسى است كه در كشتى شكسته نشسته باشد و كشتى در گرداب افتاده و دستخوش امواج خروشان دريا گشته كه موجى او را به موج ديگر اندازد، و سرنوشت چنين كسى غالبا مرگ و هلاك است و به ندرت اتفاق افتد كه موجى او را به ساحل برساند.و از نصير الدين حلى - كه از بزرگان متكلمين است - نقل شده كه گفت: «هفتاد سال در علوم عقلى فكر كردم و كتابهاى بيشمارى درباره آنها نوشتم بيش از اين نيافتم كه اين مصنوعات را صانعى است، و مع ذلك در اين عقيده پير زنان قوم يقينشان از من بيشتر و بالاتر است.» پس طريق صواب اين است كه آدمى اصل ايمان و عقايد را از صاحب وحى بگيرد، و به همراه آن باطن خود را از اخلاق پليد و خبيث پاك سازد و به طاعات و اعمال شايسته اشتغال ورزد و متعرض تفكر در آنچه از طاقت او بيرون است نگردد.مگر كسى كه خداوند او را به نيروى قدسى و قريحه مستقيم تاييد فرموده و نور حكمت را در دلش تابانده و مشمول الطاف خفيه ساخته است، كه چنين كسى مى‏تواند در درياى علوم غوطه‏ور شود.و اما ديگران سزاوار است كه اصول عقايد خود را كه از شرع رسيده از او بگيرند و به خدمت او مشغول باشند تا بركات انفاس وى شامل حالشان شود، كه كسى كه از شركت در صف رزمندگان و مجاهدان عاجز و ناتوان است‏شايسته است كه در خدمت آنان به فراهم ساختن آب و غذا و نگه داشت وسائل و مركبشان مشغول باشد تا در روز قيامت‏با آنان محشور شود اگر چه فاقد مقام و درجه آنان باشد.

(دوم) از اسباب سوء خاتمه، سستى و ضعف ايمان است و هر چه ايمان ضعيفتر باشد دوستى دنيا بر دوستى خدا غالب شود تا حدى كه در قلب جائى براى دوستى خدا باقى نماند مگر به طور حديث نفس، و اين مقدار نمى‏تواند اثرى در مخالفت‏با نفس اماره و شيطان داشته باشد.و نتيجه آن فرو رفتن آدمى در پيروى از شهوات خواهد بود تا جائى كه دل تاريك و سياه و تاريكى گناهان بر آن انباشته شود و نور ايمان بكلى خاموش گردد.و چون هنگام بيهوشى و سكرات مرگ فرا رسد حب خدا در دل وى ضعيفتر شود و چه بسا بكلى نابود گردد، زيرا در مى‏يابد كه از محبوبش يعنى دنيا كه بر دلش غالب است ناچار جدا مى‏شود و اين را از خدا مى‏داند. پس در ضمير خود نسبت‏به آنچه خدا مقدر كرده، يعنى مرگ، نفرت و انكار پيدا مى‏كند و چه بسا در اندرونش به جاى حب خدا بغض او پديد آيد.چنانكه هرگاه كسى فرزند خود را كمى دوست داشته باشد و مالى داشته باشد كه در نزد او از آن فرزند عزيزتر است و آن فرزند مال را تلف كند آن دوستى اندك به كينه و دشمنى مبدل مى‏شود.پس اگر در اين حال لحظه مرگ فرا رسد

و معلوم شد كه سبب سرانجام بد غالب گشتن دنيا دوستى بر دل همراه با ضعف ايمان است كه موجب ضعف خدا دوستى مى‏شود. پس هر كه دوستى خدا در دلش بر دوستى دنيا غالب است از اين خطر دورتر است اگر چه دنيا را نيز دوست داشته باشد، و هر كه در دلش عكس اين حالت است‏به خطر نزديك است.و علت كمى دوستى خدا كمى معرفت‏به اوست.زيرا خدا را دوست نمى‏دارد مگر آن كه او را بشناسد.و به اين گونه سوء خاتمه در كتاب الهى اشاره شده است:

«قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره‏» (توبه، 24) .

«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان شما و اموالى كه به دست آورده‏ايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و خانه‏هائى كه بدان دلخوشيد نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه خدا محبوبتر است منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش بياورد (عذابش را بر شما نازل كند يا بيهوشى مرگ شما را فرا گيرد) .» پس هر كه روحش در حالى كه از كار خدا - مرگ - ناخشنود است و براى اينكه بين او و مال و ديگر محبوبهايش جدائى مى‏افكند نسبت‏به خدا بغض و نفرت دارد، مرگش ورود به مغبوض و فراق از محبوب است و در نتيجه بر خدا وارد مى‏شود مانند بنده فرارى و آكنده از بغض كه او را دستگير كرده و به زور به سوى مولايش مى‏آورند، و خوارى و عذابى كه سزاى اوست پنهان نيست.اما آن كه با دوستى خدا و خشنودى فعل او بميرد ورودش ورود بنده نيكوكار مشتاق مولاى خويش است، و شادى و سرورى كه به او مى‏رسد پوشيده نيست.

(سوم) از اسباب سوء خاتمه، كثرت معاصى و غلبه شهوات است هر چند ايمان قوى باشد.بيان مطلب اين است كه سبب ارتكاب گناهان غلبه شهوات و رسوخ آنها در دل است و سبب آن بسيارى الفت و عادت به آنهاست.و هر چه آدمى به آن الفت گرفته و عادت كرده باشد بهنگام مرگ ياد آن به دلش بر مى‏گردد.

پس اگر ميل او بيشتر به طاعات بود در وقت مردن همان به خاطرش مى‏رسد و اگر شغل و سرگرمى او بيشتر مسخرگى و استهزاء بوده در دم مرگ به آن مشغول مى‏گردد.

و همچنين در همه اشتغالات و اعمالى كه در مدت عمر متوجه آنها بوده در وقت مردن بر دلش غالب مى‏شود.و بسا هست كه بهنگام قبض روح يكى از شهوات دنيا و يكى از گناهان بردا، او غالب باشد و دلش به آن معتقد شود و در اين حالت از خداى تعالى دور و محجوب گردد.و مراد از پايان بد همين است.پس كسى كه معاصى و شهوات بر او غالب است و دلش به گناهان بيشتر مايل است تا به طاعات، اين خطر به او نزديك است.و كسى كه طاعات بر او غالب است و به ندرت مرتكب معاصى مى‏شود اميد نجات درباره او بيشتر است، اگر چه امكان خطر نيز هست.و كسى كه هيچ يك از طاعات و معاصى بر ديگرى غلبه ندارد امر او در اين خطر با خداست، و ما را نرسد كه در حق او به نزديكى و دورى حكم و داورى كنيم.

سر مطلب اين است كه بيهوشى پيش از مرگ شبيه خواب است، و همان طور كه انسان در خواب احوالى را مى‏بيند كه در طول عمر به آنها الفت و عادت داشته است، حتى در خواب جز چيزهائى كه شبيه مشاهدات وى در بيدارى است نمى‏بيند، چنانكه كسى كه تازه به حد بلوغ رسيده و محتلم شود صورت آميزش را به خواب نمى‏بيند، همين‏طور است‏حال او بهنگام سكرات مرگ و بيهوشى پيش از آن، كه شبيه خواب است اگر چه بالاتر از آن است.پس مقتضاى اين حالت آن است كه مالوفات به ياد او باز گردد. چه بسيار كه به واسطه غلبه الفت صورت فاحشه‏اى در نظر او نمودار شود و دلش بدان ميل كند و روحش در اين حال قبض شود و به سوء خاتمه از دنيا برود، اگر چه اصل ايمان باقى است‏به طورى كه به فضل و عنايت الهى اميد رهائى و نجات او از آن حالت هست. و همان‏طور كه در بيدارى چيزها به خاطر او مى‏گذرد كه سبب آن را جز خدا نمى‏داند همين طور آنچه در بعضى از خوابها ديده مى‏شود و آنچه هنگام بيهوشى مرگ به خاطرش مى‏آيد اسبابى دارد كه ما بعضى را نمى‏شناسيم و گاهى بعضى از آنها را مى‏شناسيم، به اين بيان: ما مى‏دانيم كه خاطر از چيزى به چيز ديگرى كه با آن مناسب است منتقل مى‏شود (تداعى معانى)، يا به سبب مشابهت مثل اينكه صورت زيبائى مى‏بيند و به ياد صورت زيباى ديگر مى‏افتد، و يا به واسطه تضاد مثل اينكه از ديدار زيبا به ياد زشت مى‏افتد، و يا به مقارنت و مجاورت به اينكه مثلا اسبى را قبلا با انسانى ديده و آن انسان به ياد او مى‏آيد.و گاهى خاطر از چيزى به چيز ديگر منتقل مى‏شود و سبب و وجه مناسبت آن را نمى‏داند.و همين‏طور است انتقال خاطرات در خواب و بهنگام مرگ كه اسبابى دارد كه بعضى را نمى‏شناسيم و بعضى را به نحو مذكور مى‏شناسيم.

و كسى كه مى‏خواهد خاطرش بهنگام مرگ از اشتغال به معاصى و شهوات مصون و محفوظ باشد و به فكر آنها نيفتد بايد در طول عمر بكوشد تا نفس خود را از معصيت‏باز دارد و شهوت را از دل ريشه‏كن كند، و اين مقدارى است كه در اختيار اوست، و كوشش دائم و مواظبت‏بر علم و پاكسازى درون از سرگرميهاى دنيوى و توجه و حب و انس به خدا توشه و ذخيره‏اى براى حالت‏سكرات مرگ است، زيرا هر كس بر حالتى كه زيسته مى‏ميرد و بر حالتى كه مرده محشور مى‏شود، چنانكه در خبر وارد شده است (10) .و مشاهده و تجربه دلالت دارد بر اينكه هر كس بهنگام مرگ دلش مشغول به همان چيزى است كه در طول عمر به آن مشغول بوده، و به وقت مردن همان چيز در نظر او پديدار مى‏شود.و آن امر خوفناك كه موجب سوء خاتمه است اين گونه خاطر بد است كه به دل مى‏آيد.و خوف اهل معرفت از همين‏گونه عاقبت‏بد است.زيرا خطور خواطر و اتفاقات بد يا خوبى كه مقتضى آنهاست تحت اختيار آدمى نيست، هر چند طول الفت و عادت تاثير و دخالت دارد.و از اين رو اگر انسان بخواهد كه در خواب جز انبياء و ائمه - عليهم السلام - و غير از احوال صالحان و عبادت و طاعت را نبيند براى او ميسر نمى‏شود، اگر چه دوستى سرشار آنها و مواظبت‏بر صلاح و طاعت در اين امر مؤثر است.

و بالجمله: خلجان افكار و خيالات به طور كلى تحت اختيار و بر طبق ضابطه نيست، اگر چه چيزهائى كه در خواب ظاهر مى‏شود با آنچه در بيدارى بيشتر مورد توجه است مناسبت دارد.و از اينجا مى‏توان دانست كه آدمى اگر در دم آخر كه روح از تن بيرون مى‏رود سرانجام نيك و سالم نداشته باشد همه اعمالش ضايع و تباه خواهد شد.و سلامت و عاقبت‏خير با اضطراب امواج خاطرات دشوار است.

و به اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«ان الرجل ليعمل بعمل اهل الجنة خمسين سنة حتى لا يبقى بينه و بين الجنة الا فواق ناقة، فيختم له بما سبق به الكتاب.» «مردى پنجاه سال عمل اهل بهشت را مى‏كند تا اينكه ميان او و بهشت‏به قدر دوشيدن شترى باقى نمى‏ماند ولى سرانجام به آنچه براى او مقدر شده پايان مى‏يابد.» و معلوم است كه مدت كوتاه دوشيدن شترى وقت اعمالى نيست كه باعث‏شقاوت شود، بلكه اين خواطر و افكار بد است كه چون برق در گذرند.و از اين رو گفته‏اند: (11) «تعجب نمى‏كنم از كسانى كه هلاك شدند كه چگونه هلاك شدند، و ليكن تعجب مى‏كنم از كسانى كه نجات يافتند كه چگونه نجات يافتند.» و در روايت آمده (12) : «وقتى ملائكه روح بنده مؤمنى را كه بر خير و اسلام مرده بالا مى‏برند تعجب مى‏كنند و مى‏گويند: چگونه از دنيائى كه نيكان ما در آنجا تباه شدند نجات يافت.» و از اين رو گفته‏اند (13) : «كسى كه كشتى او در دريا مى‏رود و بادها و طوفانها و امواج سهمگين بر او هجوم كرده است احتمال نجات درباره‏اش كمتر از احتمال هلاك است.و اضطراب دل مؤمن از اضطراب كشتى بيشتر و امواج خيالات و خواطر از امواج دريا سهمگين‏تر و آسيب‏رسانتر است، و مقلب القلوب همانا خداست.و از اينجا سر اين گفتار روشن مى‏شود كه: «الناس كلهم هلكى الا العالمون، و العالمون كلهم هلكى الا العاملون، و العاملون كلهم هلكى الا المخلصون (14) ، و المخلصون على خطر عظيم.» (15)

«مردم همه اهل هلاكند مگر علما و علما همه اهل هلاكند مگر عمل كنندگان [به علم خود] و عمل كنندگان همه اهل هلاكند مگر اخلاصمندان، و اخلاصمندان بر خطر عظيم‏اند.» و براى همين خطر عظيم است كه شهادت مطلوب و مرگ ناگهانى ناگوار است زيرا چه بسيار كه مرگ مفاجات در وقتى اتفاق افتد كه خاطر سوء و انديشه بد بر دل آدمى چيره و غالب باشد.

اما شهادت در راه خدا اين است كه قبض روح در حالتى مى‏شود كه در دل جز محبت‏خدا باقى نمانده، و حب دنيا و مال و فرزند از دل بيرون رفته است، زيرا كسى كه به امر خدا و رسول به ميدان كارزار مى‏رود و بر صف دشمن هجوم مى‏برد مرگ را براى رضاى خدا و حب او استقبال مى‏كند، دنيا را به آخرت مى‏فروشد و به اين معامله كه خدا خريدار آن است‏خشنود است چنانكه مى‏فرمايد:

«ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة‏» .

(توبه، 111)

«خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را خريد كه [در برابرش] بهشت از آنان باشد.» از اينجا معلوم مى‏شود كه كشته شدنى كه به سبب شهادتى كه ذكر شد نباشد باعث اطمينان از اين خطر نيست اگر چه به ظلم كشته شده باشد يا به صحنه جهاد رفته باشد اما اين هجرتش به سوى خدا و رسول نباشد بلكه براى به دست آوردن دنيا (مقام، مال، زن، ...) باشد.

از آنچه گفته شد آشكار است كه: سوء خاتمه با اسباب مختلفى كه دارد به احوال دل بر مى‏گردد و حالت دل يا انديشه نيك است‏يا انديشه بد يا انديشه مباح.

پس كسى كه روحش در حال اشتغال به انديشه مباح از دنيا برود نمى‏توان حكم كرد كه سرانجامش نيك است‏يا بد، بلكه كارش با خداست، اگر چه احتمال نجاتش بعد از غلبه اعمال شايسته بر اعمال ناشايسته بيشتر است.و كسى كه روحش با انديشه بد بيرون رود:

«فقد ضل ضلالا بعيدا» و «خسر خسرانا مبينا.» (نساء، 116- 119) «به ضلالت افتاده است، ضلالتى دور.» و «زيانى آشكار كرده است.» و كسى كه روحش با انديشه و خاطر نيك از بدن جدا شود و دل او متوجه خدا و آكنده از حب و انس او باشد به رستگارى جاويد فايز شده است و اين موقوف است‏بر مجاهده بسيار تا نفس را از شهوات حيوانى باز دارد و محبت دنيا را يكسره از دل بيرون كند و از ارتكاب معاصى و از مشاهده آنها و تفكر درباره آنها و از همنشينى با اهل گناه و شنيدن حكايات آنان احتراز نمايد، بلكه از مباحات دنيا به طور كلى كناره گيرد و درون خود را از ما سوى الله پاك سازد و رشته دلبستگى به هر چيزى را ببرد و با تمامى وجود و سراسر هستى خويش به خدا بپيوندد، و محبت هر چيزى را جز محبت او از دل بيرون كند، تا دوستى و ياد خداى سبحان و انس به او ملكه راسخ شود و بر قلب به هنگام مرگ غالب و مستولى باشد.و بدون اين مجاهده نمى‏توان به خاتمه خير و نجات مطمئن شد.و چگونه مى‏توان مطمئن شد و حال آنكه دانستى كه بيهوشى پيش از مرگ شبيه خواب است، و در بيشتر خوابهائى كه مى‏بينى در آن حالت در دل خود محبت و انس و توجه به خدا را نمى‏بينى بلكه به خاطرت نمى‏گذرد كه تو را پروردگارى است آراسته به صفات كمال، بلكه در خواب غالبا امور باطل و خيالهاى فاسد كه به آنها انس و الفت گرفته‏اى مى‏بينى.

پس اگر بهنگام قبض روح دل تو مشغول يكى از امور دنيا باشد و متوجه به خدا و ملتفت معرفت او و مبتهج‏به حب و انس او نباشد هميشه و براى ابد بر اين حالت‏باقى خواهى ماند، و شقاوت و زيانكارى بزرگ همين است.

پس اى دوست! سر از خواب غفلت‏بردار و از مستى طبيعت هوشيار شو، و دوستى دنيا را از دل بيرون كن و با همه هستى به آستان پروردگار خود روى آر، و از دنيا به قدر ضرورت قناعت كن و بيش از مقدار حاجت مجو، و از خوراك به آن قدر بس كن كه حفظ حيات شود كه زياده خوردن آدمى را از قرب پروردگار دور مى‏سازد.و از جامه به اندازه‏اى كه تن را بپوشاند خرسند باش و از مسكن به مقدارى كه از چشمها و از گرما و سرما و باران محفوظ باشى اكتفا كن، كه اگر از اين بيشتر بخواهى غم و اندوهت‏بسيار مى‏شود و دل هر لحظه به فكرى مشغول و گرفتار مى‏گردد و رنج و محنت هر دم ترا فرو مى‏گيرد و خيرات و بركات عمرت تباه و ضايع مى‏شود.

و بعد از آنكه امور دنيوى را از خود دور كردى همواره متوجه دل خود باش و لحظه‏اى از آن غافل مشو و پيوسته سعى كن جز به معرفت و محبت‏خدا نپردازد، و بايد قرب و انس به خدا بالاترين مرتبه همت تو باشد، زيرا خردمند به آنچه شريفتر و كاملتر است ميل و اشتياق دارد و به آنچه نيكوتر و سودمندتر است‏شاد مى‏شود.و شكى نيست كه اشرف و اكمل موجودات خداى سبحان است، بلكه موجود و كمال حقيقى تنها اوست و موجودات و كمالات ديگر همه از فيض و تراوش وجود و فضل اويند.و علو و كمال و بهاء و جلال او فوق آن است كه بتوان تصور كرد.و معرفت و حب او بهترين و نافعترين چيزها براى آدمى است زيرا كه باعث‏سعادت ابدى و بهجت دائمى است، و سزاوار نيست كه عاقل براى اشتغال به لذايد بى‏ارزش دنيا آن را رها كند بلكه شايسته است كه زمام دنيا را به گردنش افكند و نفس شريف خويش را از چنگال آن نجات بخشد و با همه وجود به خدا متوجه شود و شادى و ابتهاج او جز به حب و انس خدا نباشد.