فصل 5: (خوف اگر از حد بگذرد مذموم است)
آنچه در مدح و ستايش خوف گفته شد در وقتى است كه از حد تجاوز نكند و اگر از حد
بگذرد مذموم و ناپسند است و بيان مطلب اين است كه: خوف از خدا حكم تازيانهاى
دارد كه بندگان را به مواظبتبر علم و عمل مىراند تا به وسيله اين دو به رتبه
قرب الهى و لذت محبت و انس به او نائل شوند.و همانگونه كه تازيانهاى كه
چهارپايان را به آن مىرانند و كودك را به آن تاديب مىكنند حدى دارد و نبايد
از اعتدال بيرون رود، كه كمتر از اندازه در راندن و تاديب سودمند نيست و بيش از
اندازه به هلاك مركب و كودك مىانجامد و مذموم و ناپسند است همچنين خوف كه
تازيانه خدا براى كشاندن بندگان استحدى در اعتدال دارد و آن قدرى است كه آدمى
را به مطلوب برساند، پس اگر از آن حد كمتر باشد كم فايده يا بيفايده است و
مانند چوب بسيار باريكى است كه به مركب نيرومندى بزنند و بنابراين او را به
مقصد نمىراند.و مثل اين خوف مانند رقت و نرم دلى زنان بهنگام شنيدن سخن
اندوهبارى است كه موجب گريه آنان مىشود و تا سخن قطع شد به حالت اول خود بر
مىگردند.يا مثل خوف بعضى از مردم بهنگام مشاهده چيز هولناكى است كه به محض
اينكه از حس و نظر غايب شد دل به غفلتباز مىگردد.و اين خوف كم فايده و بلكه
بيفايده است.خوفى كه در اعضاء و جوارح انسان تاثير نكند به اينكه آنها را از
معاصى باز دارد و به طاعات مقيد سازد در حكم حديث نفس و خيال و خاطرى است كه
سزاوار نام خوف نيست.و اگر مفرط و زياده از حد باشد بسا كه منجر به نااميدى از
رحمتخدا شود و اين گمراهى است:
«و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون» (حجر، 56) .
«جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگار خود نوميد مىشود؟» يا به ياس مىانجامد
كه ياس از لطف و رحمتخدا كفر است:
«لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون» (يوسف، 87) .
«از رحمتخدا جز گروه كافران نوميد نمىشوند.» و شكى نيست كه خوفى كه به ياس و
نااميدى برسد آدمى را از عمل باز مىدارد زيرا نشاط خاطر را كه انگيزه عمل است
از ميان مىبرد و كسالت را كه مانع از عمل است پديد مىآورد.و چنين خوفى محض
فساد و نقص و عين قصور و خسران است.و در نظر عقل و شرع مطلقا هيچ رجحانى
ندارد.زيرا هر خوفى در حقيقت نقص است چون ناشى از عجز و ناتوانى و بيچارگى است،
از آن رو كه متعرض محذورى است كه دفع آن براى او ممكن نيست.و به علاوه با جهل
همراه است زيرا از سرانجام كار بىخبر است، كه اگر علم داشت ترسان نبود و خوف -
چنانكه گفته شد - در مورد چيزى است كه مشكوك باشد.پس بعضى از موارد خوف كمال
است در حالى كه در موارد بيشتر نقص است.و به اعتبار اينكه از معاصى باز مىدارد
و به ورع و تقوى و مجاهده و ذكر و عبادت و ديگر اسباب قرب و انس به خدا رهنمون
مىشود كمال است ولى اگر به آنها رهنمون نشود فى نفسه نقص است نه كمال، زيرا
كمال حقيقى و فى نفسه آن است كه خداى تعالى را بتوان به آن وصف كرد مانند علم و
قدرت و امثال اينها، و آنچه وصف او به آن روا نباشد فى ذاته كمال نيست.و ممكن
استبه طور نسبى و نظر به بعضى از فوايد آن پسنديده باشد.بنابراين هر خوفى كه
اين فوائد بر آن مترتب نشود به سبب آنكه افراط است مذموم خواهد بود، و چه بسا
موجب مرگ يا بيمارى يا اختلال عقل گردد، و اين مانند آن است كه براى تاديب
كودكى را چنان بزنند كه بميرد يا چارپائى را هلاك كنند يا عضوى از آن را
بشكنند.
و در شرع رجا و اميد مورد ستايش قرار گرفته و مردم به آن مكلف شدهاند تا به
وسيله آن خود را از صدمه خوف كه منجر به ياس و نااميدى يا يكى از زيانهاى مذكور
مىشود نگاه دارند.پس خوف پسنديده آن است كه آدمى را با حفظ حيات و تندرستى و
سلامت عقل به عمل رهنمون شود.و اگر از حد بگذرد مرضى است كه بايد آن را علاج
كرد.يكى از مشايخ عرفا به مريدان رياضت كش خود كه روزهائى گرسنه مانده بودند
گفت: «عقل خود را حفظ كنيد، كه خداى تعالى را ولى ناقص العقل نخواهد بود» .و
معناى اين گفتار كه «هر كه از خوف خداى تعالى بميرد شهيد است» اين است كه مرگ
او اگر به وسيله خوف باشد برتر است از مرگ بدون خوف، نه اينكه از حياتى كه در
طاعتخدا و تحصيل معارف صرف شود بهتر است.زيرا كسى كه در درجات معارف و طاعات
در حال ترقى و تكامل است در هر لحظه ثواب شهيد دارد.پس برترين سعادت عمر دراز
در تحصيل علم و عمل است، و هر چه به عمر يا عقل يا سلامت آسيب برساند خسران و
نقصان است.
فصل 6: (راههاى تحصيل خوف ستوده)
براى به دست آوردن خوف پسنديده راههائى هست:
(اول) اينكه در تحصيل يقين، يعنى ايمان قوى به خدا و آخرت و بهشت و دوزخ و حساب
و عقاب، بكوشد.و بدون ترديد اين يقين انگيزه ترس از دوزخ و اميد به بهشت است.به
علاوه، خوف و رجاء به صبر بر ناملايمات و سختيها، و صبر به مجاهده و ياد خداى
تعالى و فكر دائم درباره او، و دوام ذكر به انس به خدا، و دوام فكر به كمال
معرفت، و انس و كمال معرفتبه محبت رهنمون مىشود، و رضا و توكل و ديگر مقامات
به دنبال مىآيد.و اين همان ترتيب سلوك منازل دين است.و بعد از اصل يقين مقامى
جز خوف و رجا و بعد از اين دو مقامى جز صبر و بعد از صبر جز مجاهده و تجرد و
خلوص ظاهر و باطن براى خدا و بعد از آن جز هدايت و معرفت و بعد از اين دو جز
انس و محبت وجود ندارد.و لازمه ضرورى محبتخشنودى به فعل محبوب و اطمينان به
عنايت اوست، و حقيقت توكل همين است.پس يقين سبب خوف است و نخستبايد سبب را به
دست آورد تا مسبب حاصل شود.
(دوم) اينكه همواره در احوال قيامت و انواع عذابهاى آخرت بينديشد و به مواعظ
هشدار دهنده گوش فرا دهد و در حالات خائفان بنگرد و با آنان معاشرت كند و
سرگذشت و داستانهاى ايشان را بشنود.اينهاست كه دل را به سوى خوف از عذاب الهى
مىكشاند.و اين خوف عامه مردم است كه به مجرد ايمان به بهشت و دوزخ به عنوان
پاداش و سزاى طاعت و معصيتحاصل مىشود.و اما خوف به سبب غفلتيا ضعف ايمان سست
و ضعيف مىگردد و اين غفلت و ضعف به وسيله آنچه گفته شد از ميان مىرود و
معالجه مىشود. و اما خوف از خدا به معناى ترس از دورى و حجاب و اميد به قرب و
وصال خوف صاحبدلان است كه صفات الهى را كه مقتضاى خوف و هيبت است مىشناسند و
بر راز اين گفتار خداى متعال آگاهند:
«و يحذركم الله نفسه» (آل عمران، 28) .
«خدا شما را از خود مىترساند» .
و همچنين:
«اتقوا الله حق تقاته» (آل عمران، 102) .
«از خدا چنانكه شايسته ترسيدن از اوستبترسيد.» پس راه تحصيل اين خوف همانا
ارتقا به قله و تارك معرفت است، زيرا اين خوف ثمره معرفتبه خدا و صفات جلال و
جمال اوست، و كسى كه ياراى رسيدن به اين مقام ندارد لا اقل شنيدن اخبار و آثار
خائفان و مطالعه احوال ايشان از هيبت و جلال خداوند (مثل انبيا و اوليا و
عارفان راستين) را ترك نكند كه خالى از تاثير نيست.
(سوم) اينكه بداند كه آگاهى و وقوف بر كنه صفات خدا محال است و احاطه به كنه
امور نيز در قدرت بشر نيست، زيرا اين مطلب به مشيت الهى ارتباط دارد كه از حد
معقول و مالوف ما خارج است.و كسى كه اين نكته را به تحقيق بشناسد مىداند كه
حكم بر امرى از امور آينده حتى به حدس و قياس ناممكن است تا چه رسد به قطع و
يقين.و در اين موقع است كه خوفش شديد مىشود هر چند همه كارهاى نيك را انجام
داده و دل از دنيا بكلى بريده و سراسر وجودش به حق رو آورده باشد.زيرا خطر
سرانجام كار و سختى ثبات و پايدارى بر حق دفع شدنى نيست، و چگونه مىتوان بر
دگرگونى حال خود مطمئن بود كه دل مؤمن بين دو انگشت از انگشتان خداست (6) ، و
زير و رو شدن دل از ديگ جوشان شديدتر است، كه دگرگون كننده دلها مىفرمايد:
«ان عذاب ربهم غير مامون» (معارج، 28) .
«از عذاب خدا ايمن نتوان بود.» پس مردم را چه جاى اطمينان خاطر است كه خداوند
آنها را به پرهيز و نا ايمنى هشدار مىدهد.و از اين رو عارفى گفته است: «اگر
بين من و كسى كه او را پنجاه سال به توحيد بشناختم ستونى حايل شود (همين قدر كه
پشت آن ستون رود) و مرگ او فرا رسد به توحيد او قطع و يقين نتوانم كرد كه حال
دل دگرگون شدنى است و من نمىدانم چه دگرگونى پديد آيد. (7)
فصل 7: (ترس از سوء خاتمه و اسباب آن)
پيش از اين اشاره شد كه بالاترين ترسها ترس از سوء خاتمه است و اين ترس اسباب
گوناگونى دارد كه مرجع همه آنها سه چيز است:
(اول) كه از همه بزرگتر و بدتر است اين است كه وقتى سكرات و هول و اضطراب مرگ
نمايان گردد در عقايد آدمى خلل پديد آيد و شك يا انكار بعضى از حقايق بر دل
عارض شود و با همين حال قبض روح شود و اين انكار يا شك پردهاى بين او و خداى
تعالى گردد كه باعث دورى دائم از خداوند و محروميت و خسران ابدى و عذاب جاودان
خواهد بود.
اما اين انكار يا شك يا مربوط استبه بعضى از عقايد اصولى مانند توحيد و علم و
ديگر صفات كمال خداى تعالى، و هر يك از اينها در هلاك و سقوط نفس در بيدينى و
كفر كلى است، يا متعلق استبه همه آنها خواه در اصل و يا به نحو سرايت.و مراد
از سرايت اين است كه آدمى ممكن است درباره ذات و صفات و افعال خداوند اعتقادى
خلاف حق و واقع داشته باشد، خواه به راى و عقل خود يا به تقليد، و چون مرگ فرا
رسد و سكرات آن ظاهر گردد و دل نسبتبه معتقدات خود مضطرب و متزلزل شود، چه بسا
بطلان آنچه از روى جهل معتقد بود منكشف شود - زيرا حال مرگ حال كنار رفتن پرده
است - و همين امر ممكن استبطلان بقيه عقايد او يا شك در آنها را، هر چند مطابق
واقع باشد، به دنبال آورد.زيرا در نزد او فرقى بين اين اعتقاد فاسدى كه به
بطلان و فسادش پى برده و ديگر عقايد صحيح او وجود ندارد، و چون خطاى خويش را در
بعضى از عقايدش دريافتيقين و اطمينانى در بقيه آنها برايش باقى
نمىماند.چنانكه گويند فخر رازى روزى مىگريست، از سبب گريه او پرسيدند گفت:
«اينك هفتاد سال است در مسالهاى به نحوى اعتقاد داشتم، امروز بطلان آن بر من
معلوم شد، از كجا كه ديگر عقايد من چنين نباشد.» و بالجمله: اگر كسى هنگام مرگ
به اين خطر بيفتد و پيش از آنكه به اصل ايمان باز گردد از دنيا برود روحش با
حال شرك و كفر بيرون رفته است، كه از اين سوء خاتمه به خدا پناه مىبريم و از
او مىخواهيم كه ما را بر اعتقاد حق ثابت قدم نگه دارد.خداى تعالى در اين دو
آيه سرانجام بد آنان را ياد مىكند:
«و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون» (زمر، 47) «از خدا چيزها بر آنان
آشكار شد كه گمان نمىكردند.»
«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون
انهم يحسنون صنعا» (كهف، 103- 104) .
«بگو آيا شما را به زيانكارترين [مردم] خبر دهم، كسانى كه كوشش آنان در زندگى
دنيا گم [و نابود] شده و با اين حال پندارند كه كار نيك مىكنند.» و
سادهلوحان، يعنى كسانى كه به خدا و رسول او و آخرت ايمان اجمالى و راسخ دارند
از اين خطر بركنارند، و از اين رو در حديث آمده است كه: «اكثر اهل الجنة
البله» (8) «بيشتر اهل بهشتساده دلانند» و از بحث و نظر و فرورفتن در مسائل
كلامى منع شده (9) و دستور آمده كه ظاهر شرع را بگيرند، و معتقد باشند كه خدا
منزه از نقص و متصف به صفات كمال در بالاترين حد نهائى است.و سر مطلب اين است
كه ساده لوحان وقتى آنچه را كه از شرع رسيده بگيرند و به آن معتقد شوند بر آن
ثابت و استوار مىمانند و ذهنشان از درك شبهات قاصر است و به تشكيك عادت ندارند
و بنابراين شك و شبههاى حتى هنگام مرگ به خاطرشان خطور نمىكند.
و اما كسانى كه در ژرفاى بحثهاى نظرى فرو مىروند و عقايد خود را از عقول قاصر
و نارساى خويش اخذ مىكنند، بر عقايد خود ثبات و پايدارى ندارند، زيرا عقلها از
درك صفات خدا و ديگر عقايد اصولى آن طور كه هست قاصرند، و ادلهاى كه ترتيب
مىدهند مضطرب و متعارض است، و درهاى شك و شبهه به سبب فرو رفتن در بحث گشوده
مىشود.بنابراين اذهان آنان دائما جاى كشمكش و تعارض عقايد و شكوك است.و چه بسا
با ملاحظه بعضى از دلائل عقيدهاى پيدا مىكنند و به آن مطمئن مىشوند، سپس شك
عارض آنها مىشود و جاى اطمينان را مىگيرد يا آن را ضعيف مىكند و پيوسته در
گردابهاى سرگردانى و اضطراب غوطه مىخورند.پس اگر در اين حال سكرات مرگ آنان را
دريابد چه استبعاد دارد كه در بعضى از عقايد خود شك كنند.و مثل اينان مانند كسى
است كه در كشتى شكسته نشسته باشد و كشتى در گرداب افتاده و دستخوش امواج خروشان
دريا گشته كه موجى او را به موج ديگر اندازد، و سرنوشت چنين كسى غالبا مرگ و
هلاك است و به ندرت اتفاق افتد كه موجى او را به ساحل برساند.و از نصير الدين
حلى - كه از بزرگان متكلمين است - نقل شده كه گفت: «هفتاد سال در علوم عقلى فكر
كردم و كتابهاى بيشمارى درباره آنها نوشتم بيش از اين نيافتم كه اين مصنوعات را
صانعى است، و مع ذلك در اين عقيده پير زنان قوم يقينشان از من بيشتر و بالاتر
است.» پس طريق صواب اين است كه آدمى اصل ايمان و عقايد را از صاحب وحى بگيرد، و
به همراه آن باطن خود را از اخلاق پليد و خبيث پاك سازد و به طاعات و اعمال
شايسته اشتغال ورزد و متعرض تفكر در آنچه از طاقت او بيرون است نگردد.مگر كسى
كه خداوند او را به نيروى قدسى و قريحه مستقيم تاييد فرموده و نور حكمت را در
دلش تابانده و مشمول الطاف خفيه ساخته است، كه چنين كسى مىتواند در درياى علوم
غوطهور شود.و اما ديگران سزاوار است كه اصول عقايد خود را كه از شرع رسيده از
او بگيرند و به خدمت او مشغول باشند تا بركات انفاس وى شامل حالشان شود، كه كسى
كه از شركت در صف رزمندگان و مجاهدان عاجز و ناتوان استشايسته است كه در خدمت
آنان به فراهم ساختن آب و غذا و نگه داشت وسائل و مركبشان مشغول باشد تا در روز
قيامتبا آنان محشور شود اگر چه فاقد مقام و درجه آنان باشد.
(دوم) از اسباب سوء خاتمه، سستى و ضعف ايمان است و هر چه ايمان ضعيفتر باشد
دوستى دنيا بر دوستى خدا غالب شود تا حدى كه در قلب جائى براى دوستى خدا باقى
نماند مگر به طور حديث نفس، و اين مقدار نمىتواند اثرى در مخالفتبا نفس اماره
و شيطان داشته باشد.و نتيجه آن فرو رفتن آدمى در پيروى از شهوات خواهد بود تا
جائى كه دل تاريك و سياه و تاريكى گناهان بر آن انباشته شود و نور ايمان بكلى
خاموش گردد.و چون هنگام بيهوشى و سكرات مرگ فرا رسد حب خدا در دل وى ضعيفتر شود
و چه بسا بكلى نابود گردد، زيرا در مىيابد كه از محبوبش يعنى دنيا كه بر دلش
غالب است ناچار جدا مىشود و اين را از خدا مىداند. پس در ضمير خود نسبتبه
آنچه خدا مقدر كرده، يعنى مرگ، نفرت و انكار پيدا مىكند و چه بسا در اندرونش
به جاى حب خدا بغض او پديد آيد.چنانكه هرگاه كسى فرزند خود را كمى دوست داشته
باشد و مالى داشته باشد كه در نزد او از آن فرزند عزيزتر است و آن فرزند مال را
تلف كند آن دوستى اندك به كينه و دشمنى مبدل مىشود.پس اگر در اين حال لحظه مرگ
فرا رسد
و معلوم شد كه سبب سرانجام بد غالب گشتن دنيا دوستى بر دل همراه با ضعف ايمان
است كه موجب ضعف خدا دوستى مىشود. پس هر كه دوستى خدا در دلش بر دوستى دنيا
غالب است از اين خطر دورتر است اگر چه دنيا را نيز دوست داشته باشد، و هر كه در
دلش عكس اين حالت استبه خطر نزديك است.و علت كمى دوستى خدا كمى معرفتبه
اوست.زيرا خدا را دوست نمىدارد مگر آن كه او را بشناسد.و به اين گونه سوء
خاتمه در كتاب الهى اشاره شده است:
«قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها
و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى
سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره» (توبه، 24) .
«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان شما و اموالى كه به
دست آوردهايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و خانههائى كه بدان دلخوشيد
نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه خدا محبوبتر است منتظر باشيد تا خدا
فرمان خويش بياورد (عذابش را بر شما نازل كند يا بيهوشى مرگ شما را فرا گيرد)
.» پس هر كه روحش در حالى كه از كار خدا - مرگ - ناخشنود است و براى اينكه بين
او و مال و ديگر محبوبهايش جدائى مىافكند نسبتبه خدا بغض و نفرت دارد، مرگش
ورود به مغبوض و فراق از محبوب است و در نتيجه بر خدا وارد مىشود مانند بنده
فرارى و آكنده از بغض كه او را دستگير كرده و به زور به سوى مولايش مىآورند، و
خوارى و عذابى كه سزاى اوست پنهان نيست.اما آن كه با دوستى خدا و خشنودى فعل او
بميرد ورودش ورود بنده نيكوكار مشتاق مولاى خويش است، و شادى و سرورى كه به او
مىرسد پوشيده نيست.
(سوم) از اسباب سوء خاتمه، كثرت معاصى و غلبه شهوات است هر چند ايمان قوى
باشد.بيان مطلب اين است كه سبب ارتكاب گناهان غلبه شهوات و رسوخ آنها در دل است
و سبب آن بسيارى الفت و عادت به آنهاست.و هر چه آدمى به آن الفت گرفته و عادت
كرده باشد بهنگام مرگ ياد آن به دلش بر مىگردد.
پس اگر ميل او بيشتر به طاعات بود در وقت مردن همان به خاطرش مىرسد و اگر شغل
و سرگرمى او بيشتر مسخرگى و استهزاء بوده در دم مرگ به آن مشغول مىگردد.
و همچنين در همه اشتغالات و اعمالى كه در مدت عمر متوجه آنها بوده در وقت مردن
بر دلش غالب مىشود.و بسا هست كه بهنگام قبض روح يكى از شهوات دنيا و يكى از
گناهان بردا، او غالب باشد و دلش به آن معتقد شود و در اين حالت از خداى تعالى
دور و محجوب گردد.و مراد از پايان بد همين است.پس كسى كه معاصى و شهوات بر او
غالب است و دلش به گناهان بيشتر مايل است تا به طاعات، اين خطر به او نزديك
است.و كسى كه طاعات بر او غالب است و به ندرت مرتكب معاصى مىشود اميد نجات
درباره او بيشتر است، اگر چه امكان خطر نيز هست.و كسى كه هيچ يك از طاعات و
معاصى بر ديگرى غلبه ندارد امر او در اين خطر با خداست، و ما را نرسد كه در حق
او به نزديكى و دورى حكم و داورى كنيم.
سر مطلب اين است كه بيهوشى پيش از مرگ شبيه خواب است، و همان طور كه انسان در
خواب احوالى را مىبيند كه در طول عمر به آنها الفت و عادت داشته است، حتى در
خواب جز چيزهائى كه شبيه مشاهدات وى در بيدارى است نمىبيند، چنانكه كسى كه
تازه به حد بلوغ رسيده و محتلم شود صورت آميزش را به خواب نمىبيند، همينطور
استحال او بهنگام سكرات مرگ و بيهوشى پيش از آن، كه شبيه خواب است اگر چه
بالاتر از آن است.پس مقتضاى اين حالت آن است كه مالوفات به ياد او باز گردد. چه
بسيار كه به واسطه غلبه الفت صورت فاحشهاى در نظر او نمودار شود و دلش بدان
ميل كند و روحش در اين حال قبض شود و به سوء خاتمه از دنيا برود، اگر چه اصل
ايمان باقى استبه طورى كه به فضل و عنايت الهى اميد رهائى و نجات او از آن
حالت هست. و همانطور كه در بيدارى چيزها به خاطر او مىگذرد كه سبب آن را جز
خدا نمىداند همين طور آنچه در بعضى از خوابها ديده مىشود و آنچه هنگام بيهوشى
مرگ به خاطرش مىآيد اسبابى دارد كه ما بعضى را نمىشناسيم و گاهى بعضى از آنها
را مىشناسيم، به اين بيان: ما مىدانيم كه خاطر از چيزى به چيز ديگرى كه با آن
مناسب است منتقل مىشود (تداعى معانى)، يا به سبب مشابهت مثل اينكه صورت زيبائى
مىبيند و به ياد صورت زيباى ديگر مىافتد، و يا به واسطه تضاد مثل اينكه از
ديدار زيبا به ياد زشت مىافتد، و يا به مقارنت و مجاورت به اينكه مثلا اسبى را
قبلا با انسانى ديده و آن انسان به ياد او مىآيد.و گاهى خاطر از چيزى به چيز
ديگر منتقل مىشود و سبب و وجه مناسبت آن را نمىداند.و همينطور است انتقال
خاطرات در خواب و بهنگام مرگ كه اسبابى دارد كه بعضى را نمىشناسيم و بعضى را
به نحو مذكور مىشناسيم.
و كسى كه مىخواهد خاطرش بهنگام مرگ از اشتغال به معاصى و شهوات مصون و محفوظ
باشد و به فكر آنها نيفتد بايد در طول عمر بكوشد تا نفس خود را از معصيتباز
دارد و شهوت را از دل ريشهكن كند، و اين مقدارى است كه در اختيار اوست، و كوشش
دائم و مواظبتبر علم و پاكسازى درون از سرگرميهاى دنيوى و توجه و حب و انس به
خدا توشه و ذخيرهاى براى حالتسكرات مرگ است، زيرا هر كس بر حالتى كه زيسته
مىميرد و بر حالتى كه مرده محشور مىشود، چنانكه در خبر وارد شده است (10) .و
مشاهده و تجربه دلالت دارد بر اينكه هر كس بهنگام مرگ دلش مشغول به همان چيزى
است كه در طول عمر به آن مشغول بوده، و به وقت مردن همان چيز در نظر او پديدار
مىشود.و آن امر خوفناك كه موجب سوء خاتمه است اين گونه خاطر بد است كه به دل
مىآيد.و خوف اهل معرفت از همينگونه عاقبتبد است.زيرا خطور خواطر و اتفاقات
بد يا خوبى كه مقتضى آنهاست تحت اختيار آدمى نيست، هر چند طول الفت و عادت
تاثير و دخالت دارد.و از اين رو اگر انسان بخواهد كه در خواب جز انبياء و ائمه
- عليهم السلام - و غير از احوال صالحان و عبادت و طاعت را نبيند براى او ميسر
نمىشود، اگر چه دوستى سرشار آنها و مواظبتبر صلاح و طاعت در اين امر مؤثر
است.
و بالجمله: خلجان افكار و خيالات به طور كلى تحت اختيار و بر طبق ضابطه نيست،
اگر چه چيزهائى كه در خواب ظاهر مىشود با آنچه در بيدارى بيشتر مورد توجه است
مناسبت دارد.و از اينجا مىتوان دانست كه آدمى اگر در دم آخر كه روح از تن
بيرون مىرود سرانجام نيك و سالم نداشته باشد همه اعمالش ضايع و تباه خواهد
شد.و سلامت و عاقبتخير با اضطراب امواج خاطرات دشوار است.
و به اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«ان الرجل ليعمل بعمل اهل الجنة خمسين سنة حتى لا يبقى بينه و بين الجنة الا
فواق ناقة، فيختم له بما سبق به الكتاب.» «مردى پنجاه سال عمل اهل بهشت را
مىكند تا اينكه ميان او و بهشتبه قدر دوشيدن شترى باقى نمىماند ولى سرانجام
به آنچه براى او مقدر شده پايان مىيابد.» و معلوم است كه مدت كوتاه دوشيدن
شترى وقت اعمالى نيست كه باعثشقاوت شود، بلكه اين خواطر و افكار بد است كه چون
برق در گذرند.و از اين رو گفتهاند: (11) «تعجب نمىكنم از كسانى كه هلاك شدند
كه چگونه هلاك شدند، و ليكن تعجب مىكنم از كسانى كه نجات يافتند كه چگونه نجات
يافتند.» و در روايت آمده (12) : «وقتى ملائكه روح بنده مؤمنى را كه بر خير و
اسلام مرده بالا مىبرند تعجب مىكنند و مىگويند: چگونه از دنيائى كه نيكان ما
در آنجا تباه شدند نجات يافت.» و از اين رو گفتهاند (13) : «كسى كه كشتى او در
دريا مىرود و بادها و طوفانها و امواج سهمگين بر او هجوم كرده است احتمال نجات
دربارهاش كمتر از احتمال هلاك است.و اضطراب دل مؤمن از اضطراب كشتى بيشتر و
امواج خيالات و خواطر از امواج دريا سهمگينتر و آسيبرسانتر است، و مقلب
القلوب همانا خداست.و از اينجا سر اين گفتار روشن مىشود كه: «الناس كلهم هلكى
الا العالمون، و العالمون كلهم هلكى الا العاملون، و العاملون كلهم هلكى الا
المخلصون (14) ، و المخلصون على خطر عظيم.» (15)
«مردم همه اهل هلاكند مگر علما و علما همه اهل هلاكند مگر عمل كنندگان [به علم
خود] و عمل كنندگان همه اهل هلاكند مگر اخلاصمندان، و اخلاصمندان بر خطر
عظيماند.» و براى همين خطر عظيم است كه شهادت مطلوب و مرگ ناگهانى ناگوار است
زيرا چه بسيار كه مرگ مفاجات در وقتى اتفاق افتد كه خاطر سوء و انديشه بد بر دل
آدمى چيره و غالب باشد.
اما شهادت در راه خدا اين است كه قبض روح در حالتى مىشود كه در دل جز محبتخدا
باقى نمانده، و حب دنيا و مال و فرزند از دل بيرون رفته است، زيرا كسى كه به
امر خدا و رسول به ميدان كارزار مىرود و بر صف دشمن هجوم مىبرد مرگ را براى
رضاى خدا و حب او استقبال مىكند، دنيا را به آخرت مىفروشد و به اين معامله كه
خدا خريدار آن استخشنود است چنانكه مىفرمايد:
«ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة» .
(توبه، 111)
«خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را خريد كه [در برابرش] بهشت از آنان باشد.»
از اينجا معلوم مىشود كه كشته شدنى كه به سبب شهادتى كه ذكر شد نباشد باعث
اطمينان از اين خطر نيست اگر چه به ظلم كشته شده باشد يا به صحنه جهاد رفته
باشد اما اين هجرتش به سوى خدا و رسول نباشد بلكه براى به دست آوردن دنيا
(مقام، مال، زن، ...) باشد.
از آنچه گفته شد آشكار است كه: سوء خاتمه با اسباب مختلفى كه دارد به احوال دل
بر مىگردد و حالت دل يا انديشه نيك استيا انديشه بد يا انديشه مباح.
پس كسى كه روحش در حال اشتغال به انديشه مباح از دنيا برود نمىتوان حكم كرد كه
سرانجامش نيك استيا بد، بلكه كارش با خداست، اگر چه احتمال نجاتش بعد از غلبه
اعمال شايسته بر اعمال ناشايسته بيشتر است.و كسى كه روحش با انديشه بد بيرون
رود:
«فقد ضل ضلالا بعيدا» و «خسر خسرانا مبينا.» (نساء، 116- 119) «به ضلالت افتاده
است، ضلالتى دور.» و «زيانى آشكار كرده است.» و كسى كه روحش با انديشه و خاطر
نيك از بدن جدا شود و دل او متوجه خدا و آكنده از حب و انس او باشد به رستگارى
جاويد فايز شده است و اين موقوف استبر مجاهده بسيار تا نفس را از شهوات حيوانى
باز دارد و محبت دنيا را يكسره از دل بيرون كند و از ارتكاب معاصى و از مشاهده
آنها و تفكر درباره آنها و از همنشينى با اهل گناه و شنيدن حكايات آنان احتراز
نمايد، بلكه از مباحات دنيا به طور كلى كناره گيرد و درون خود را از ما سوى
الله پاك سازد و رشته دلبستگى به هر چيزى را ببرد و با تمامى وجود و سراسر هستى
خويش به خدا بپيوندد، و محبت هر چيزى را جز محبت او از دل بيرون كند، تا دوستى
و ياد خداى سبحان و انس به او ملكه راسخ شود و بر قلب به هنگام مرگ غالب و
مستولى باشد.و بدون اين مجاهده نمىتوان به خاتمه خير و نجات مطمئن شد.و چگونه
مىتوان مطمئن شد و حال آنكه دانستى كه بيهوشى پيش از مرگ شبيه خواب است، و در
بيشتر خوابهائى كه مىبينى در آن حالت در دل خود محبت و انس و توجه به خدا را
نمىبينى بلكه به خاطرت نمىگذرد كه تو را پروردگارى است آراسته به صفات كمال،
بلكه در خواب غالبا امور باطل و خيالهاى فاسد كه به آنها انس و الفت گرفتهاى
مىبينى.
پس اگر بهنگام قبض روح دل تو مشغول يكى از امور دنيا باشد و متوجه به خدا و
ملتفت معرفت او و مبتهجبه حب و انس او نباشد هميشه و براى ابد بر اين
حالتباقى خواهى ماند، و شقاوت و زيانكارى بزرگ همين است.
پس اى دوست! سر از خواب غفلتبردار و از مستى طبيعت هوشيار شو، و دوستى دنيا را
از دل بيرون كن و با همه هستى به آستان پروردگار خود روى آر، و از دنيا به قدر
ضرورت قناعت كن و بيش از مقدار حاجت مجو، و از خوراك به آن قدر بس كن كه حفظ
حيات شود كه زياده خوردن آدمى را از قرب پروردگار دور مىسازد.و از جامه به
اندازهاى كه تن را بپوشاند خرسند باش و از مسكن به مقدارى كه از چشمها و از
گرما و سرما و باران محفوظ باشى اكتفا كن، كه اگر از اين بيشتر بخواهى غم و
اندوهتبسيار مىشود و دل هر لحظه به فكرى مشغول و گرفتار مىگردد و رنج و محنت
هر دم ترا فرو مىگيرد و خيرات و بركات عمرت تباه و ضايع مىشود.
و بعد از آنكه امور دنيوى را از خود دور كردى همواره متوجه دل خود باش و
لحظهاى از آن غافل مشو و پيوسته سعى كن جز به معرفت و محبتخدا نپردازد، و
بايد قرب و انس به خدا بالاترين مرتبه همت تو باشد، زيرا خردمند به آنچه شريفتر
و كاملتر است ميل و اشتياق دارد و به آنچه نيكوتر و سودمندتر استشاد مىشود.و
شكى نيست كه اشرف و اكمل موجودات خداى سبحان است، بلكه موجود و كمال حقيقى تنها
اوست و موجودات و كمالات ديگر همه از فيض و تراوش وجود و فضل اويند.و علو و
كمال و بهاء و جلال او فوق آن است كه بتوان تصور كرد.و معرفت و حب او بهترين و
نافعترين چيزها براى آدمى است زيرا كه باعثسعادت ابدى و بهجت دائمى است، و
سزاوار نيست كه عاقل براى اشتغال به لذايد بىارزش دنيا آن را رها كند بلكه
شايسته است كه زمام دنيا را به گردنش افكند و نفس شريف خويش را از چنگال آن
نجات بخشد و با همه وجود به خدا متوجه شود و شادى و ابتهاج او جز به حب و انس
خدا نباشد.