فصل 2: خوف پسنديده و اقسام و درجات آن
نوع دوم خوف نيز اقسامى دارد: (اول) آنكه از خداى سبحان و عظمت و كبرياى او
باشد و اين خوف در اصطلاح صاحبدلان خشيت و رهبت (ترس) ناميده مىشود. (دوم)
آنكه از گناهان و معاصى باشد. (سوم) آنكه از هر دو باهم باشد.
و هر قدر معرفت انسان به جلال و عظمت او و به عيوب و گناهان خويش بيشتر شود خوف
افزون گردد.زيرا ادراك قدرت غالب و عظمت فائق و قوت قوى و عزت شديد موجب اضطراب
و سراسيمگى است.و شكى نيست كه عظمت و قدرت خداوند و ديگر صفات جلال و جمال او
در شدت و قوت نامتناهى است و بر هر انسانى به اندازه طاقت و استعداد او ظاهر و
پديدار مىشود.و براى هيچ كس احاطه به صفات او و ادراك كنه آنها ممكن نيست، كه
وسائل ادراك از درك نامتناهى كوتاه و نارساست.بلى، بعضى از ادراكات عالى اجمالا
مىتواند به مفهومى از آن راه يابد و ليكن آنچه براى خردمندان از صفات او ظاهر
و متجلى مىشود حقيقت صفات نيست، بلكه نهايت آنچه عقول آنان در مىيابد و كمال
مىانگارد به قدر طاقت و استعداد ادراك آنهاست.و اگر ذرهاى از حقيقتبعضى از
صفات او براى نيرومندترين عقلها و عاليترين ادراكها ظهور و تجلى كند از فروغ
انوار وجه ذوالجلال او بسوزند و تار و پود هستىشان از هم بگسلد، و اگر گوشهاى
از پرده جمال كنار رود اجزاء وجودشان از هم پاشيده شود.
پس آخرين درجه معرفتى كه براى صاحبان ادراك عالى و عقول و نفوس قدسى ميسر است
اين است كه نامتناهى بودن صفات خداوند را در شدت و قوت دريابند و همين قدر
بفهمند كه دست انديشه از درك كمال و بهاء صفات او كوتاه است و پاى تصور را در
ساحت قدسش راه نيست.و فهميدن اين مرتبه نيز به اختلاف عقول و علو ادراك مختلف
است.پس هر كه عقل و ادراكش قويتر و كاملتر باشد به پروردگارش شناساتر است و هر
كه شناخت او افزونتر باشد خوفش بيشتر است.
و از اين رو خداى تعالى فرمود:
«انما يخشى الله من عباده العلماء» (فاطر، 28) .
«از بندگان خدا، فقط دانايان از او بيم دارند.» و سرور رسولان فرمود: «انا
اخوفكم من الله» «من از همه شما از خدا ترسانترم» .
و حتما حكايات خوف گروه پيامبران و پس از ايشان خوف دستههاى اوليا و عارفان به
گوشت رسيده، و غشهاى پى در پى امير مؤمنان عليه السلام را شنيدهاى.
و اين حالت مقتضاى كمال معرفت است كه موجب خوف شديد مىشود.
زيرا كمال معرفت در دل اثر مىكند و آن را به سوزش مىآورد و اثر اين آتش خوف
از قلب به بدن مىرسد و تن را نزار و لاغر و چهره را زرد و ديده را گريان
مىسازد و به اعضاء و جوارح سرايت مىكند و آنها را از گناهان باز مىدارد و به
طاعات مقيد مىسازد.و كسى كه در ترك معاصى و كسب طاعات نكوشد دل او از خوف خدا
خالى است و از اين جهت گفتهاند: خائف كسى نيست كه بگريد و چشم خود بمالد بلكه
كسى است كه كارهائى را كه عذاب و عقاب در پى دارد ترك كند.
و حكيمى گفته است: «هر كه از چيزى ترس و بيم داشته باشد از آن مىگريزد، و كسى
كه از خدا بترسد به سوى او مىگريزد» .و عارفى گفته است: «بنده هنگامى از خدا
مىترسد كه از گناه بپرهيزد همچون بيمارى كه از خوف طول بيمارى از غذاهاى
ناسازگار پرهيز مىكند» .و همچنين به صفات و احوال سرايت مىكند و شهوات را
ريشه كن و لذات را ناگوار مىسازد، و طعم معاصى شيرين در كام طبعش تلخ و ناپسند
مىگردد، چنانكه عسل نزد كسى كه مىداند مسموم است ناگوار مىشود.و در اين
هنگام شهوات به سبب خوف مىسوزد و اعضاء و جوارح مؤدب مىشود و در دل افسردگى و
خضوع و خشوع پديد مىآيد و صفات مذموم از او دور مىگردد، و تمام هم او متوجه
خوف از معاصى و در انديشه خطر عاقبت كار است.و براى او شغلى جز مجاهده و محاسبه
اعمال و مراقبت احوال نمىماند.
يك دم را براى خود غنيمت مىشمارد و آن را بيهوده از دست نمىدهد، و از نفس
درباره خيالات و سخنان و كلمات بازخواست مىكند، و ظاهر و باطن خود را به آنچه
از آن مىترسد مشغول مىسازد و به چيز ديگرى نمىانديشد، همانند كسى كه در
چنگال شيرى درنده گرفتار آمده و تمام هم او به آن مشغول است و به هيچ چيز ديگر
نمىپردازد.اين استحال كسى كه خوف خدا بر او چيره و مستولى شود، همچنانكه حال
گروهى از صحابه و تابعين و پيروان آنان و سلف صالح چنين بوده است.
پس نيروى مجاهده و مقدار محاسبه بر حسب شدت خوفى است كه سبب آتش و سوزش دل است،
و آن بستگى دارد به مقدار معرفتبه جلال و عظمتخدا و ديگر صفات و افعال او و
نيز به عيوب نفس و خطرهاى هول انگيزى كه در پيش دارد.
و كمترين درجه خوف كه اثرش در اعمال ظاهر مىشود اين است كه از ممنوعات و
محرمات دستباز دارد و اين كف نفس از آنها «ورع» (پارسائى) نام دارد، و بيشتر
و بالاتر از آن اين است كه از شبههها خود را نگاه دارد و اين را «تقوى»
نامند، زيرا تقوى اين است كه از آنچه مشكوك و شبههآميز است پرهيز كند.و صدق در
تقوى همين است.و اگر از اين مرتبه نيز ترقى كند خود را يكسره به خدمت پروردگار
بگمارد و از آنان شود كه خانهاى كه در آن سكنى و اقامت نخواهد كرد نسازد و
آنچه را نمىخورد گرد نياورد، و به دنيايى كه علم به فراق و جدائى از آن دارد
التفات نكند، اين مقام «صدق» است و صاحبش «صديق» نام دارد.پس تقوا در صدق، و
ورع در تقوا، و عفت در ورع داخل است كه آن عبارت است از خوددارى از مقتضاى
شهوات.
پس در اين هنگام خوف در اعضاء و جوارح تاثير مىكند و او را از اقدام به محرمات
و معاصى باز مىدارد و به عمل به طاعات وا مىدارد.
فصل 3: (خوف چگونه و از چه پديد مىآيد)
بدان كه خوف پديد نمىآيد مگر از نگرانى و انتظار رسيدن ناملايم و مكروهى.و اين
مكروه و ناملايم يا ذاتا مكروه و ناگوار است مانند آتش دوزخ يا از اين جهت كه
به مكروه و ناگوار ذاتى مىانجامد مانند گناهانى كه به مكروه ذاتى در آخرت منجر
مىشود.و هر شخص خائف و ترسانى ناچار يكى از اين دو قسم مكروه در خاطرش ممثل و
مجسم مىگردد، و انتظار آن در دلش قوت مىگيرد تا آنكه دل به سبب درك آن متالم
و دردناك مىشود، و حالات خائفان نسبتبه اندازه تاثيرى كه مكروهات بر دلشان
دارد مختلف است:
كسانى كه خوف مكروه ذاتى بر دلشان غالب است، يا خوفشان از سكرات (بيهوشيهاى)
مرگ و شدت آن و سؤال نكير و منكر و درشتى و خشونت آن است، يا از تصور ايستادن
در پيشگاه پروردگار و هيبت آن و شرمسارى از كشف و آشكار شدن نهان و ضميرشان، يا
از حساب و دقت آن و صراط و باريكى و تيزى آن، يا از آتش دوزخ و هول و هراس
عذابهاى دردناك جهنم و غل و زنجير آن، يا از محرومى از سراى پر نعمتبهشت و
دورى از وصال ملك جاودان و مملكتبىپايان، يا از نقصان درجات در مقام عليين و
محروم ماندن از جوار مقربان، يا خوف از خداى سبحان يعنى از جلال و عظمت او و از
دورى و فراق او و اين خوف برترين مرتبه خوف است، و آن خوف صاحبدلان عارف است از
صفات الهى كه در خور هيبت و خوف است و خوف عالمان به لذت وصال و رنج دورى و
فراق و آگاهان از سر گفتار الهى:
«و يحذركم الله نفسه» (آل عمران، 28) .
«خدا شما را از (نافرمانى) خود مىترساند» .
و همچنين:
«اتقو الله حق تقاته» (آل عمران، 102) .
«از خدا چنانكه شايسته ترس از اوستبترسيد» .
و گفتهاند كه اين خوف عباد و زهاد و همه اهل عمل است.
و اما كسانى كه خوف مكروه غير ذاتى بر دلشان غلبه كرده، يا ترسشان از مردن پيش
از توبه استيا شكستن توبه، يا از سستى و تقصير در وفاء به حقوق الهى، يا عارى
ماندن از حسناتى كه بتوان بر آن تكيه كرد و در ميان بندگان مايه عزت است، يا
انحراف از راه راست، يا پيروى از شهواتى كه به سبب عادت به آنها الفت پيدا شده،
يا تبديل نرمى و رقت قلب به قساوت و سنگدلى، يا از عواقب بد خيانت و دشمنى با
مردم يا از اشتغال به غير خدا، يا پيشامدهاى ناگوار در بقيه عمر، يا از سركشى
هنگام رو آوردن نعمتها و غافلگير شدن و رسيدن عذاب الهى (به سبب ارتكاب معاصى)
هنگام برخوردارى از نعمتهاى پى در پى، يا انكشاف و آشكار شدن طاعتهاى بد و فاسد
و رياكارانه، يا فريفته شدن به دنيا و زيورهاى فانى و آرايشهاى ناپايدار آن، يا
زود رسيدن و تعجيل عقوبت در دنيا و رسوائى علنى، يا از سوء خاتمه و سرانجام بد
هنگام مرگ، يا از آنچه در ازل براى او مقدر شده است.اينها همه از موارد خوف
عارفان است.
و هر يك از آنها فايدهاى مخصوص دارد و آن عبارت است از احتراز از آنچه به خوف
منتهى مىشود.پس كسى كه از عواقب بد عدم رعايتحقوق مردم مىترسد سعى مىكند كه
ذمه خود را از آنها برى سازد، و خائف از استيلاء عادت مواظب است كه خود را از
آن كنار بكشد، و خائف از اطلاع خداوند بر باطن و ضمير او به پاكسازى دل خود از
وسوسهها مىپردازد، و به همين نحو درباره ديگر اقسام.
و بيشتر خوفى كه بر دل متقين غالب استخوف سوء خاتمه است و اين است كه دل
عارفان از آن پاره پاره است.زيرا سرانجام بد سختخطرناك است - چنانكه بيان آن
خواهد آمد.اما بالاترين اين اقسام كه بيش از همه دلالتبر كمال معرفت دارد خوف
سابقه است، [كه خوف از روز ازل باشد]، زيرا خاتمه فرع بر سابقه است و خاتمه با
به ميان آمدن و سپرى شدن اسباب بسيار بر سابقه مترتب است.و لذا عارف مشهور
خواجه عبد الله انصارى گفته است كه:
«مردم از روز آخر مىترسند و من از روز اول» .و خاتمه كار همان را آشكار
مىكند كه قضاء الهى در ام الكتاب (لوح محفوظ و علم الهى) به آن پيشى گرفته
است.
و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر سر منبر به آن اشاره فرموده است:
دستخود را در حالى كه بسته بود بلند كرد و فرمود: «اى مردم! آيا مىدانيد در
دست من چيست؟» گفتند خدا و رسول داناترند.فرمود: «نامهاى اهل بهشت و نامهاى
پدران و قبيلههاى آنان تا روز قيامت.» آنگاه دست چپ را بالا برد و فرمود: «آيا
مىدانيد در دست چپ من چيست؟» باز گفتند: خدا و رسول داناترند، پس فرمود:
«نامهاى اهل جهنم و نامهاى پدران و قبايل آنها تا روز قيامت» .سپس فرمود: «حكم
خداست و حكم خدا عدل است.»
«فريق فى الجنة و فريق فى السعير» (شورى، 7) «گروهى در بهشتند و گروهى در
دوزخ» .
و نيز فرمود: «يسلك بالسعيد فى طريق الاشقياء حتى يقول الناس:
ما اشبهه بهم بل هو منهم، ثم تتداركه السعادة.و قد يسلك بالشقى فى طريق السعداء
حتى يقول الناس: ما اشبهه بهم، بل هو منهم، ثم يتداركه الشقاء.ان من كتبه الله
سعيدا و ان لم يبق من الدنيا الا فواق ناقة ختم له بالسعادة» (4) .
«گاهى سعد را در راه اشقيا ببرند تا آنجا كه مردم بگويند كه چه مشابه اهل شقاوت
استبلكه از آنهاست ناگاه سعادت او را دريابد [و در گروه سعادتمندان داخل شود]،
و گاهى شقى را در راه سعادتمندان ببرند تا مردمان گويند كه چه مشابه اهل سعادت
ستبلكه از ايشان است ناگهان شقاوت او را دريابد، آن را كه خدا (در لوح محفوظ)
سعادتمند نوشته است پايان كارش به سعادت انجامد اگر چه از دنيا فقط به اندازه
دوشيدن ماده شترى باقى مانده باشد» .
فصل 4: (خوف از خدا برترين فضيلت است)
خوف از خدا مرتبهاى از مراتب دين و مقامى از مقامات اهل يقين و افضل فضائل
نفسانى است.زيرا فضيلت هر صفتى به قدر كمكى است كه به سعادت مىكند، و هيچ
سعادتى مانند سعادت لقاء خدا و قرب او نيست، و اين سعادت حاصل نمىشود مگر به
تحصيل محبت و انس با خدا، و محبت و انس به خدا به دست نمىآيد مگر با معرفت، و
معرفتحاصل نمىگردد مگر به ادامه فكر، و انس متحقق نمىشود مگر به محبت و
تداوم ذكر.و مواظبتبر فكر و ذكر ميسر نشود مگر به ريشه كن كردن دنيادوستى از
قلب، و محبت دنيا ريشه كن نگردد مگر با سركوب كردن لذتها و شهوتها.و
نيرومندترين وسيله براى سركوبى شهوت آتش خوف الهى است، و اين خوف آتش سوزنده
شهوات است.در اين صورت فضيلت آن به قدرى است كه شهوات را بسوزاند و انسان را از
معاصى باز دارد و بر طاعات برانگيزد، و اين امر با اختلاف درجات خوف مختلف
مىشود - چنانكه گذشت.
و گفتهاند: كسى كه به خدا انس دارد و حق مالك دل اوست، و به مقام رضا رسيده
است، و بيننده جمال حق است: براى او خوفى باقى نمىماند، بلكه خوفش به امن مبدل
مىشود، چنانكه قول خداى سبحان بر آن دلالت دارد:
«اولئك لهم الامن و هم مهتدون» (انعام، 82) «ايمنى خاص ايشان است و آنان
هدايتيافتگانند.» زيرا به آينده توجه و التفاتى ندارد، و از مكروهى ناراحت
نيست و به محبوبى ميل و رغبت نشان نمىدهد، پس بيم و اميدى ندارد، بلكه حالش
برتر از اين دو خواهد گرديد.بلى، وى از خشيت - يعنى ترس از خدا و از عظمت و
هيبت او - خالى نخواهد بود.و هرگاه به نظر وحدت متجلى گشت ديگر اثرى از خشيت
نيز در او نخواهد ماند.زيرا خشيت از لوازم كثرت است كه آن هم از ميان رفته.و از
اينرو گفتهاند: «خوف پردهاى استبين خدا و بنده» .و همچنين گفتهاند: «اگر
حق بر دلها و درونها ظهور و تجلى كند ديگر جائى در آن براى خوف و رجا نخواهد
ماند» .و نيز گفتهاند. «محب عاشق اگر دلش بهنگام ديدار محبوب به خوف فراق
مشغول باشد اين براى او نقصى است در دوام شهود، كه بالاترين مقام است.» و تو
آگاهى كه ما را به اين اقوال التفاتى نيست، پس به مقصد خودمان كه بيان
فضيلتخوف استباز مىگرديم و مىگوئيم: آيات و اخبارى كه بر آن دلالت دارد
بسيار است، و خداوند براى اهل خوف علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع
مقامات بهشتيان است جمع كرده و فرموده:
«انما يخشى الله من عباده العلماء» (فاطر، 28) «از بندگان خدا فقط دانايان از
او بيم دارند.» و نيز فرموده:
«هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون» (اعراف، 154) «هدايت و رحمتبراى كسانى كه
از پروردگار خود مىترسند.» و فرمود:
«رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه» (بينه، 8) «خدا از ايشان خشنود
است و آنها از خدا خشنودند و اين مرتبه خاص كسى است كه از پروردگار خود ترسان
است.» و بسيارى از آيات تصريح مىكند كه خوف از لوازم ايمان است، مانند اين قول
خداى تعالى:
«انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم» (انفال، 2) «مؤمنان تنها آن
كسانند كه چون خدا ياد شود دلهاشان ترسان و لرزان گردد.» و مىفرمايد:
«و خافون ان كنتم مؤمنين» (آل عمران، 175) «اگر واقعا مؤمنيد از من بترسيد.» و
اهل خوف را در اين قول خود ستايش فرموده است:
«سيذكر من يخشى» (اعلى، 10) «كسى كه خدا ترس باشد پند خواهد پذيرفت.» و به
آنان وعده بهشت داده و فرمود:
«و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى» (نازعات،
40 و 41) «و اما هر كه از (ايستادن در پيشگاه يا از جلال و عظمت) پروردگارش
ترسيد و خويشتن را از هوس باز داشت (يا نفس را از خواهشهايش منع كرد) بهشت
جايگاه اوست.» و نيز فرمود:
«و لمن خاف مقام ربه جنتان» (الرحمن، 46) «و براى كسى كه از مقام پروردگار
خويش بترسد دو بهشت است.» و در خبر قدسى وارد شده است كه:
«و عزتى لا اجمع على عبدى خوفين و لا اجمع له امنين، فاذا امننى فى الدنيا
اخفنه يوم القيامة، و اذا خافنى فى الدنيا امنته يوم القيامة» .
«به عزتم سوگند كه بر بنده خودم دو ترس جمع نمىكنم و براى او دو امن قرار
نمىدهم.پس اگر در دنيا از من ايمن باشد در روز قيامت او را خواهم ترسانيد و
اگر در دنيا از من بترسد در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت.» و پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «راس الحكمة مخافة الله» ، «اساس حكمت ترس
از خداست» .و نيز فرمود:
«من خاف الله اخاف الله منه كل شىء، و من لم يخف الله اخافه الله من كل شىء»
(5) .
«هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او بترساند، و هر كه از خدا نترسد خدا
او را از همه چيز بترساند» .و به ابن مسعود فرمود: «اگر مىخواهى مرا [در
قيامت] ملاقات كنى بعد از من خوف خود را [از خدا] بيشتر كن» و نيز فرمود:
«اتمكم عقلا اشدكم لله خوفا» . «كاملترين شما در عقل كسى است كه خوفش از خدا
بيشتر باشد.» و از ليثبن ابى سليم منقول است كه گفت: «از مردى از انصار شنيدم
كه مىگفت: روزى بسيار گرم در خدمت رسول خدا در سايه درختى نشسته بوديم كه مردى
آمد و جامه از تن خود كند و خود را بر شنهاى تفتيده افكند و مىغلطيد، گاهى پشت
و گاهى شكم و گاهى چهره خود را بر آن ريگها مىماليد و مىگفت:
اى نفس بچش كه عذاب خدا از آنچه با تو كردم شديدتر است، و رسول خدا به او
مىنگريست.آنگاه چون جامه خود را پوشيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با
دستبه وى اشاره كرد و او را فرا خواند و فرمود: اى بنده خدا! كارى از تو ديدم
كه از هيچ يك از مردم نديدم، چه چيز ترا بر اين كار واداشت؟ عرض كرد: خوف
خدا.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از خدا چنانكه بايد ترسيدى و
پروردگارت با اهل آسمان به تو مباهات نمود.آنگاه به اصحاب فرمود: اى حاضران!
نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند.نزديك شدند و وى همه را دعا كرد و گفت:
خداوندا! هدايت را فرا راه ما دار، و تقوى را ره توشه ما كن، و بهشت را سرانجام
ما قرار ده.» و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«ما من مؤمن يخرج من عينيه دمعة، و ان كانت مثل راس الذباب من خشية الله، ثم
يصيب شيئا من حر وجهه، الا حرمه الله على النار» «هيچ مؤمنى نيست كه از چشم او
از خوف خدا اشكى بيرون آيد و به گونه چهرهاش برسد، اگر چه به قدر سر مگسى
باشد، مگر آنكه خدا آن چهره را بر آتش دوزخ حرام كند.» و فرمود: «اذا اقشعر قلب
المؤمن من خشية الله تحاتت عنه خطاياه كما يتحات من الشجر و رقها.» «چون دل
مؤمن از ترس خدا بلرزد خطاهاى او مانند برگ درخت فرو ريزد.» و نيز فرمود:
«لا يلج النار احد بكى من خشية الله حتى يعود اللبن فى الضرع.» «كسى كه از خوف
خدا بگريد داخل جهنم نمىشود مگر اينكه شير دوشيده به پستان باز گردد.» و امام
سجاد عليه السلام در دعائى چنين مىگويد: «سبحانك! عجبا لمن عرفك كيف لا
يخافك» . «منزهى تو اى خدا! شگفتا از كسى كه ترا مىشناسد چگونه از تو
نمىترسد.» و امام باقر عليه السلام فرمود: «امير المؤمنين عليه السلام نماز
صبح را در عراق با مردم گزارد و بعد از نماز آنها را موعظه فرمود و گريست و
مردم را از خوف خدا گريانيد سپس فرمود: به خدا سوگند كه در زمان دوستم رسول
الله صلى الله عليه و آله گروهى را مىديدم كه صبح را شام مىكردند در حالى كه
ژوليده مو و غبار آلود و گرسنه بودند و پيشانيشان چون زانوى شتر پينه بسته شبها
را در قيام و سجود براى پروردگارشان به سر مىبردند، گاهى بر پا ايستاده و
زمانى به سجده مىرفتند، با پروردگار خويش براى رهائى از آتش دوزخ مناجات
مىكردند، به خدا قسم كه با اين همه مىديدم كه خائف و ترسان بودند» ، و در
روايت ديگر: «گويا صداى شعلههاى آتش جهنم در گوشهاشان بود، و چون نام خدا در
نزدشان ياد مىشد مانند شاخههاى درخت مىلرزيدند كه گويا شب را به غفلت
گذراندهاند» .سپس امام باقر عليه السلام فرمود:
«ديگر كسى آن حضرت را تا هنگام مفارقت از دنيا خندان نديد.» و امام صادق عليه
السلام فرمود:
«من عرف الله خاف الله، و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا.» «هر كه خدا را
شناسد از او بترسد، و هر كه از خدا بترسد دل از دنيا بر كند.» و فرمود: «ان من
العبادة شدة الخوف من الله تعالى، يقول الله: «انما يخشى الله من عباده
العلماء» و قال:
«فلا تخشو الناس و اخشون» (مائده، 44) و قال:
«و من يتق الله يجعل له مخرجا» (طلاق، 2) «همانا قسمتى از عبادت ترس از خداى
تعالى است، خدا مىفرمايد: فقط دانايان از خدا مىترسند.و فرمود: از مردم
نترسيد و از من بترسيد.و فرمود: و هر كه از خدا بترسد برايش راه نجاتى قرار
دهد.» و همان امام فرمود: «ان حب الشرف و الذكر لا يكونان فى قلب الخائف
الراهب.» «جاه طلبى و شهرتدوستى در دل بيمناك و ترسان نباشد» .و نيز فرمود:
«المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضى ما يدرى ما صنع الله فيه، و عمر قد بقى لا
يدرى ما يكتسب فيه من المهالك، فهو لا يصبح الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف.»
«مؤمن ميان دو ترس قرار دارد: گناهى كه كرده و نمىداند خدا درباره او چه خواهد
كرد، و عمر باقى مانده كه نمىداند از مهلكهها [گناهانى كه مايه هلاك است] چه
مرتكب خواهد شد.پس هميشه ترسان است و همين ترس او را اصلاح مىكند.» و فرمود:
«خف الله كانك تراه، و ان كنت لا تراه فانه يراك، و ان كنت ترى انه لا يراك فقد
كفرت، و ان كنت تعلم انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين
اليك.» «از خدا چنان بترس كه گويا او را مىبينى، و اگر تو او را نمىبينى او
ترا مىبيند، و اگر معتقد باشى كه او ترا نمىبيند كافرى، و اگر بدانى كه او
ترا مىبيند و آنگاه نافرمانى او آشكار كنى پس او را كمترين بينندگان خود
پنداشتهاى» .
و فرمود: «لا يكون المؤمن مؤمنا حتى يكون خائفا راجيا، و لا يكون خائفا راجيا
حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو.» «مؤمن مؤمن نباشد مگر آنكه ترسان و اميدوار
باشد، و ترسان و اميدوار نباشد مگر آنكه براى آنچه مىترسد و اميدوار است عمل
كند.» و نيز فرمود: «مما حفظ من خطب النبى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال:
ايها الناس!
ان لكم مما لم فانتهوا الى معالمكم، و ان لكم نهاية فانتبوا الى نهايتكم، الا
ان المؤمن يعمل بين مخافتين: بين اجل قد مضى لا يدرى ما الله صانع فيه، و بين
اجل قد بقى لا يدرى ما الله قاض فيه، فلياخذ العبد المؤمن من نفسه لنفسه و من
دنياه لآخرته، و فى الشبيبه قبل الكبر، و فى الحياة قبل الممات، فو الذى نفس
محمد بيده ما بعد الدنيا من مستعتب و ما بعدها من دار الا الجنة و النار.» «از
خطبههاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه حفظ شده اين است كه فرمود: اى
مردم!
شما را نشانههائى است [از قرآن و سنت] به آنها برسيد و شما را پايانى استبه
آن برسيد.همانا مؤمن بين دو ترس عمل مىكند: بين مدتى كه از عمرش گذشته و
نمىداند خدا با او چه خواهد كرد و بين زمانى كه از عمرش باقى مانده و نمىداند
خدا درباره او چه حكم مىكند.پس بنده مؤمن بايد از [عمر] خود براى خود و از
دنيا براى آخرت خود و در جوانى پيش از پيرى و در زندگى قبل از مرگ توشه
گيرد.سوگند به آن كه جان محمد در دست اوستبعد از دنيا عذر خواهى و توبه ممكن
نيست و خانهاى جز بهشت و دوزخ نخواهد بود.» و اخبارى كه در برترى و ستايش علم
و تقوى و ورع و گريه و رجاء وارد شده دلالتبر فضيلتخوف دارد.زيرا همه اينها
يا سبب خوفند يا مسبب و اثر آنند، تقوى و ورع حاصل و نتيجه خوفند و گريه ثمره و
لازمه آن است و رجاء ملازم و همراه آن، زيرا تا كسى اميد به محبوبى نداشته باشد
از فقدان و گذشتن آن ترسى ندارد، و اگر از فوت و فقدان آن نمىترسيد آن را دوست
نمىداشت.
پس بيم و اميد از يكديگر جدا نيستند، اگر چه ممكن استيكى بر ديگرى غالب
شود.زيرا شرط آن دو اين است كه به چيز مشكوك تعلق گيرند، چون امر معلوم مورد
خوف و رجاء نيست.محبوبى كه مورد شك است فرض و تقدير وجودش به دل نشاط مىدهد و
اميد همين است و فرض و تقدير عدمش دل را ناراحت مىكند و ترس همين است.و اين دو
تقدير دو امر متقابلند.بلى، گاهى يكى از دو طرف شك به سبب بعضى چيزها رجحان
پيدا مىكند، و اين را ظن نامند و مقابل آن وهم است.
پس اگر به وجود محبوب ظن برود اميد قوت مىگيرد و ترس و بيم نسبتبه آن ضعيف
مىشود و همچنين بالعكس.و به هر حال اين دو همراه و متلازمند، و از اين رو خداى
سبحان مىفرمايد:
«و يدعوننا رغبا و رهبا» (انبياء، 10) «و با اميد و بيم ما را مىخوانند.» و
نيز مىفرمايد:
«يدعون ربهم خوفا و طمعا» (سجده، 16) «پروردگار خود را با بيم و اميد
مىخوانند.» و آشكار است كه آنچه بر فضيلت اين پنج صفت - علم، تقوى، ورع، گريه،
اميد - دلالت دارد بر فضيلتخوف نيز دلالت مىكند.و همچنين آنچه در نكوهش امن
از مكر خدا وارد شده است دلالتبر ستايش خوف دارد.زيرا خوف ضد آن است و نكوهش
چيزى ستايش ضد آن است.و از آنچه دلالتبر ضيلتخوف دارد اخبار متواترى است كه
از كثرت خوف ملائكه و انبياء و ائمه هدى عليهم السلام رسيده است، مانند خوف
جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و حاملان عرش و ديگر فرشتگان، و مانند خوف پيامبر
ما و ابراهيم و موسى و عيسى و داود و يحيى و ديگر پيامبران، و خوف امير مؤمنان
و سيد ساجدان و ساير ائمه طاهرين عليهم السلام و داستان خوف هر يك از ايشان در
كتب اهل حديث مذكور و مسطور است و هر كه بخواهد به آنها مراجعه كند، و از خدا
مىخواهيم كه ما را از خطا و لغزش نگه دارد و توفيق راستى و درستى در گفتار و
كردار عطا فرمايد.