علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


(و از جمله) - يعنى از رذائل قوه عاقله - :

مكر و حيله
است‏براى رسيدن به مطلوبات و مقتضيات دو قوه خشم و شهوت.مكر و حيله و خدعه و دهاء الفاظ مترادفند و در لغت گاهى بر شدت زيركى و فطانت اطلاق مى‏شود.و صاحبنظران آن را بر استنباط بعضى از امور از مآخذ پنهان و دور آن كه خارج از حد قريحه راست و مستقيم است اطلاق مى‏كنند.و از اين رو آن را ضد هوشيارى و ذكاء و سرعت فهم مى‏دانند، و در عرف مراد از آن جستن راههاى پنهان است‏براى اذيت رساندن به مردمان و بسا در لغت نيز آن را به اين معنى تفسير كنند و مراد ما در اينجا همين معنى است.

و براى مكر و حيله از حيث آشكارى و پنهانى مراتب بيشمار است.بعضى از آنها چندان خفائى ندارد و كسى كه اندك شعورى داشته باشد به آن پى مى‏برد.

بعضى چنان پوشيده و پنهان است كه زير كان به آن بر نمى‏خورند.گاهى آدمى را بر مى‏انگيزد كه با ديگران اظهار دوستى و محبت كند و آنگاه به آن بيچاره غافل اذيت و مكروه رساند.و زمانى شخص را بر آن مى‏دارد كه اظهار امانت و ديانت كند تا مردم اموال و اشياء گرانبهاى خود را به امانت‏به او سپارند يا با او شركت و داد و ستد كنند و آنگاه آنها را با مكر و حيله‏اى ديگر بگيرد و بدزدد.و گاهى كسى را وا مى‏دارد كه اظهار تقوى و عدالت كند تا مردم او را امام و پيشوا و رهبر خود قرار دهند و در باطن دين و دنياى آنان را تباه كند.و بر همين شيوه در موارد ديگر و با مكر و حيله‏هاى ديگر.

و بايد دانست كه مكر از مهلكات بزرگ است، زيرا بارزترين صفت‏شيطان است، و متصف به آن بزرگ لشكر اوست.و معصيت آن از گناه اذيت رساندن آشكارا به ديگرى بيشتر است، زيرا كسى كه مطلع شود كه ديگرى در صدد اذيت اوست احتياط مى‏نمايد و خود را محافظت مى‏كند و بسا كه از خود دفع اذيت كند.

و اما غافل بى‏خبر در مقام احتياط نيست زيرا كه اين مكار حيله‏گر را دوست و خيرخواه خود مى‏پندارد، و بدين گونه زيان و نيرنگ وى در لباس دوستى و صداقت‏به او مى‏رسد.و كسى كه خوراك مسمومى پيش ديگرى بنهد تا او را به هلاك رساند گناهش سختتر و شديدتر است از كسى كه آشكارا شمشير روى كسى بكشد تا او را بكشد.زيرا اين شخص دوم باطن خود ظاهر كرده و آن ديگرى را به نيت و اراده خود آگاه ساخته است و اين مى‏داند كه وى دشمن پيكار جوى اوست و متعرض دفع ضرر او مى‏شود و چه بسا كه وى را دفع كند.اما شخص اول ظاهرا در مقام نيكى و احسان است و باطنا در مقام دشمنى و اذيت رسانى.و غافل بيچاره از بث‏باطن وى بى‏خبر است و گمان دارد كه به او نيكى خواهد كرد و در مقام دفع و احتياط بر نمى‏آيد بلكه در مقام دوستى و محبت است.پس در حالى كه وى را نيكوكار مى‏داند و از او شرمسار و خجل است آن مكار او را مى‏كشد و به هلاك مى‏رساند.

و بالجمله: اين رذيلت از همه رذائل زشتتر و پليدتر و گناه آن شديدتر است.

و از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «ليس منا من ماكر مسلما» ، «هر كه با مسلمانى مكر كند از ما نيست‏» .و امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«لو لا ان المكر و الخديعة فى النار لكنت امكر الناس‏» .

«اگر نه اين بود كه عاقبت مكر و خدعه آتش دوزخ است من از همه مردم مكارتر بودم‏» .و مكرر آن حضرت آهى بلند مى‏كشيد و مى‏فرمود: «و اويلاه! يمكرون بى و يعلمون انى بمكرهم عالم و اعرف منهم بوجوه المكر، و لكنى اعلم ان المكر و الخديعة فى النار فاصبر على مكرهم و لا ارتكب مثل ما ارتكبوا» .

«اى واى! با من مكر مى‏كنند و مى‏دانند كه من مكر آنان را مى‏فهمم و راههاى مكر و حيله را از ايشان بهتر مى‏شناسم، و ليكن چون مى‏دانم كه سرانجام مكر و خدعه آتش دوزخ است‏بر مكر ايشان صبر مى‏كنم و آنچه مرتكب مى‏شوند مرتكب نمى‏شوم‏» .

و راه علاج آن - بعد از بيدارى و آگاهى - اين است كه در بدى عاقبت و وخامت فرجام آن بينديشد، و تامل كند كه صاحب آن در آتش جهنم با شياطين و بدكاران همنشين و قرين خواهد بود.و متذكر شود كه سرانجام بد و وبال هر مكرى در دنيا به صاحب آن برمى‏گردد، چنانكه آيات و اخبار به آن گويا و مشاهده و تجربه بر آن گواه است.آنگاه فوايد و خوبيهاى ضد مكر يعنى خير خواهى مسلمين و يكرنگى در گفتار و كردار با ايشان را به ياد آورد - چنانكه در جاى خود بيان خواهد شد - و بعد از اين اگر عاقل مشفق بر خويشتن باشد از مكر و حيله يكسره اجتناب مى‏نمايد و در هر كارى كه از او سر مى‏زند بررسى مى‏كند كه در آن مكرى نباشد.و اگر گهگاه كارى كه متضمن مكر است از او صادر شد در مقام عتاب با خود برآيد و آن را ترك كند تا به يارى و توفيق خدا ريشه اين صفت زشت و نكوهيده بكلى از زمين دل او كنده شود.

پى‏نوشت‏ها:

1. اين فصول همچون مقدمه تمهيدى است‏براى مقامات چهارگانه كه مربوط است‏به معالجه خاص اخلاق مذموم.م.

2. حديثى كه از حيث معنى و مضمون از جانب خداى تعالى و از حيث لفظ از رسول اكرم (ص) است.

3. بيان مؤلف با استشهاد به حديث قدسى اين است كه چون خداوند مى‏خواست‏شناخته شود عوالم علوى و سفلى را ايجاد كرد، و اين بيان اگر نارسا نباشد لا اقل به شرح و تفسير نياز دارد.شايد توضيح و بيان حديث قدسى اين باشد كه: خداوند كه منبع (گنجينه) كمالات از علم و قدرت و حيات و جلال و جمال است (گنج نهان) و به ذات و صفات خود علم دارد و اين علم عين ذات اوست، از علم به كمالات خود مبتهج است و چون منبع فيض و فياض على الاطلاق است اسماء و صفات او تعطيل بردار نيست و از اين رو دوست دارد كه تجلى كند و نتيجه تجلى صفات و كمالات او عوالم علوى و سفلى است.پس چنين نيست كه خداوند عالم را خلق كرده تا شناخته شود و براى اينكه شناخته شود نيازى به خلق عالم دارد، بلكه خداوند كه به كمالات خود علم ذاتى دارد اراده كرده است كه مخلوقات كه تجلى‏گاه صفات كماليه و جلاليه و جماليه او هستند آفريده شوند.م

4. در نسخه چاپ نجف، وتروا آمده است و به نظر مى‏رسد وتر باشد.م. (وتر يتر وترا وترة، فلانا: افزعه.اصابه بظلم او مكروه)

5. اشاره است‏به حديث نبوى كه: «ترا سه پدر است، پدرى كه ولادت تو به واسطه اوست، و پدرى كه دختر خود به عنوان همسر به تو داد، و پدرى كه دانش به تو آموخت‏» .

6. در «اصول كافى‏» در باب بذل علم از امام صادق (ع)، روايت‏شده است كه:

«عيسى بن مريم به بنى اسرائيل فرمود: اى بنى اسرائيل! با جهال به حكمت‏سخن مگوئيد كه به حكمت‏ستم كرده‏ايد و آن را از اهلش باز مداريد كه به آنها ستم روا داشته‏ايد» .

7. اين حديث در «اصول كافى‏» بدين سان روايت‏شده است:

«عن زرارة بن اعين قال: سالت ابا جعفر - عليه السلام - ما حق الله على العباد؟

قال: ان يقولوا ما يعلمون...» تا آخر حديث.مصحح

8. مراد از تفقه در دين، دانا شدن در دين و فهم و فراگيرى اصول عقايد و فروع عملى و اخلاق است نه صرفا علم به احكام فرعى چنانكه امروز «فقه‏» غالبا به اين معنى به كار مى‏رود.م.

9. اين حديث در «اصول كافى‏» (كتاب عقل و جهل) از پيغمبر - صلى الله عليه و آله - روايت‏شده و از روى آن تصحيح شده است: در نسخه‏هاى «جامع السعادات‏» به طور مختلف نوشته شده است.مصحح.

10. با بيانى بسيار مختصر و ساده، مراد از اينكه وجود خداوند عين ذات اوست اين است كه در حالى كه مثلا وجود انسان و ذات (ماهيت و مفهوم) او دوتاست (يعنى در تعريف و تصور انسان، مفهوم وجود اخذ نگرديده و مفهوم ذات انسان بغير از مفهوم وجود است) ولى وجود و ذات خداوند يكى است.و همچنين صفات خداوند، مثلا علم و قدرت و حيات، عين ذات اوست نه مانند انسان كه اين صفات زائد بر ذات اوست (چنانكه در آغاز علم ندارد و بعد به دست مى‏آورد يا حياتى كه دارد روزى از دست مى‏دهد) .م.

11. چنانكه امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود: «لو كشف لى الغطاء ما ازددت يقينا» .

12. «اصول كافى‏» باب درجات ايمان، كه بقيه حديث در آنجا ذكر شده است.

13. آن كس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركب ابد الدهر بماند.

14. اين سخن را جلال الدين مولوى در مثنوى معنوى طى داستانى مشروحا بيان كرده است: عيسى مريم به كوهى مى‏گريخت...

15. از قضاياى بديهى و فطرى و ضرورى عقل اين است كه دو نقيض (كه يكى وجود است و ديگرى عدم آن) جمع و رفع نمى‏شوند. يعنى نه با هم مى‏توانند وجود داشته باشند و نه هر دو مى‏توانند وجود نداشته باشند (يك چيز يا وجود دارد يا وجود ندارد) .م.

16. اين حديث از كتاب «مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة‏» منسوب به امام صادق (ع) نقل شده است.درباره اين كتاب، مجلسى در مقدمه «بحار» مى‏گويد: «هوشمند ماهر درباره اين كتاب به شك مى‏افتد، و اسلوب آن شبيه ديگر كلمات و آثار ائمه نيست‏» . سپس مى‏گويد: «و سند آن به صوفيه منتهى مى‏شود، و از اينرو مشتمل بر بسيارى از اصطلاحات آنان و نقل اقوال مشايخ ايشان است‏» . مصحح.

17. عبارت نهج البلاغه در پاسخ سؤال ذعلب يمانى (هل رايت ربك؟) اين است:

«ا فاعبد ما لا ارى؟»

18. لو كشفت عن وجهه لاحرقت‏سبحات وجهه ما ادرك بصره.

(حكمت الاشراق سهروردى)

پروانه كيست تا متعلق شود به شمع هم تا بسوزدش سبحات جمال دوست

(سعدى)

«...فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا» .

(اعراف، 143)

«...و همينكه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را هموار ساخت و موسى بيهوش بيفتاد» .

19. اشاره است‏به قول خداى تعالى:

«انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» . (احزاب، 72)

«ما آن امانت را به آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم از برداشتن آن ابا كردند و از آن ترسيدند و انسان آن را برداشت، كه او ستمكار و نادان بود.»

20. در تفسير مرتبه اعلاى توحيد، دو بيان هست، يكى همينكه مؤلف قدس سره فرموده‏اند كه آن در واقع توحيد در شهود است. يعنى سالك راه حق به جائى مى‏رسد كه جز دوست و محبوب حقيقى چيزى مشهود او نيست و آسمان و زمين و غير از آن، همه را به عنوان آثار جمال و جلال ذات حق مشاهده مى‏كند، ولى در بيان ديگر كه برخى عرفا بدان قائلند، توحيد حقيقى مرتبه‏اى بالاتر از وحدت در شهود است، كه در آن مرتبه اعلا عارف به مقام وحدت حقيقى مى‏رسد و اساسا در آنجا جز وحدت چيزى نيست و آسمان و زمين و ساير كثرات شان مراتب پائين‏تر است.و اشكال ناشى از اين است كه ما در مقام كثرت مى‏خواهيم از مقام وحدت حقه حقيقيه سخن گوئيم. (م)

21. مقصود ابو حامد غزالى است در كتاب «احياء العلوم‏» (جزء چهارم)، كه اين فصول با تغيير عبارت و تقديم و تاخير از آنجا اقتباس شده است، و اين فصل به اختصار و با تغيير زياد از آنجا نقل شده است، و صاحب كتاب - چنانكه خواهد آمد - به اقتباس اين فصول از غزالى معترف است.مصحح.

22. احمد نراقى، فرزند مؤلف، در كتاب «معراج السعادة (ص 78) كه خلاصه فارسى كتاب «جامع السعادات‏» با حذف و تغيير بسيارى از مطالب است، درباره آنچه در اين فصل از كتاب «احياء علوم الدين‏» غزالى نقل شده مى‏نويسد: «...اين اسرار معانى چند هستند كه الفاظ ناسوتيه و حروف صوتيه طاقت تحمل آن را ندارد و نمى‏توان به اين قالب درآورد.پس با كسى مى‏توان گفت كه با زبان ملكوتى آشنا باشد و ابو حامد غزالى در اين مقام كلامى ذكر كرده و نسبت‏به بعضى عرفا داده و خلاصه اين تقويت طريقه اشاعره است و استناد جميع اشياء و افعال و اقوال و احوال به مبادى عاليه و اثبات مذهب جبريه است و والد ماجد حقير قدس سره در «جامع السعادات‏» آن را نقل كرده‏اند و در آخر آن اشاره فرموده‏اند كه اين كلام و امثال آن ناقص و قاصر و ثبوت نوع اختيارى از براى انسان در افعال و حركات خود بديهى و ظاهر است همچنانكه ضرورى شريعت مقدسه و نص آيات و اخبار كثيره است و اولى اعراض و سكوت از امثال اين كلمات و متابعت طريقه شرع مستطاب است و چون چندان فايده‏اى بر نقل آن مترتب نبود بلكه ذكر آن موجب شبهات فاسده از براى كسانى كه در فهم رد آن قاصرند مى‏شد در اين كتاب متعرض نشديم‏» .

23. صفحه‏اى از آهن يا چوب كه در قديم براى تمرين خط بر آن مى‏نوشتند و مى‏شستند و باز مى‏نوشتند.

24. اهل تشبيه و تجسم كه آنان را مجسمه و مشبهه نيز نامند صفات انسانى را به خدا نسبت مى‏دهند و ظواهر بعضى از آيات قرآن مجيد را كه در آنها دست و چشم و وجه و غير اينها بر سبيل مجاز و بر طبق ادبيات همه اقوام و ملل براى فهم انسان و به زبان انسانى درباره خدا به كار رفته دليل قول خود مى‏گيرند، و از آيات محكماتى كه صريحا هر گونه جسم و جسمانيت و لوازم و لواحق آن را درباره خدا نفى مى‏كند و او را از صفات مخلوق منزه و مبرى مى‏نمايد مى‏گذرند.م.

25. يمين به معنى دست راست، و دست كنايه از قدرت يا وسيله اعمال قدرت است.

26. جمع خاطر، و خاطر در لغت‏به معنى فكر و انديشه و خيال است و در اصطلاح به معنى وارد قلبى است.آنچه به دل وارد مى‏شود يا بر دل مى‏گذرد چهار گونه است:

ربانى، ملكى، نفسانى، شيطانى، خواطر يا واردات ربانى هرگز خطا نمى‏كند.خواطر ملكى باعث كارهاى نيك است و الهام نيز ناميده مى‏شود.خواطر نفسانى وسوسه‏هائى است كه بر دل بگذرد و نفس از آنها لذت برد و هو اجس ناميده مى‏شود.و خواطر شيطانى كه به مخالفت‏با حق مى‏خواند (چنانكه خداى تعالى فرمود:

«الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء» (بقره، 268)

«شيطان شما را از تنگدستى مى‏ترساند و به بدكارى وا مى‏دارد» .

27. عقيده فرقه‏اى كه از خداوند نفى صفات مى‏كردند و آنان را معطل و معطله نامند.

28. عقيده فرقه‏اى كه صفات خداوند را شبيه صفات مخلوقات و اجسام مى‏شمردند و آنان را مشبهه و مجسمه نامند.

29. اشاره است‏به قول خداى تعالى:

«قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين‏» (حجر، 40) «گفت‏خدايا به سبب آنكه مرا گمراه ساختى، [نعمتهاى مادى در] زمين را در نظرشان مى‏آرايم و همگيشان را گمراه مى‏كنم مگر آنها كه بندگان مخلص تواند.»

30. واضح است كه اين ترك و گريز در صورتى است كه اينها مانع توجه به كمالات و موجب غفلت از ياد پروردگار باشند و گرنه ترك دنيا (جاه و مال) و گريختن از اهل و عيال و واگذاشتن آنها اگر به معنى فرار از تكاليفى باشد كه درباره آنها بر عهده اوست‏خلاف شرع مقدس است، و رهبانيت نيز در اسلام روا نيست.م.

31. نفس مطمئنه، جان با آرامش، نفس انسان مؤمنى است كه به خدا ايمان يقينى دارد و دلش با اين يقين آرامش يافته و به قضاء الهى راضى است.م.

32. آنچه مؤلف از شگفتيهاى صنع الهى و راه و وسيله تفكر درباره مخلوقات ذكر كرده و به عنوان نمونه از پشه و زنبور و انسان مطالبى آورده است امروز (دويست‏سال بعد از مؤلف ما) در جانورشناسى و علم تشريح و فيزيولوژى دامنه‏اى پهناور يافته و با وسائل و روش علمى جديد پژوهش و تحقيق شده و شگفتيهائى كه در ساختمان و وظايف - الاعضاء حيوانات كشف شده بسى بيشتر است از آنچه با مشاهده معمولى و سطحى و بدون روش و ابزار علمى به دست مى‏آيد.بجاست كه در اين مورد به كتابهاى مفصل علمى كه در آنها از ساختمان و فعاليتهاى حياتى حيوانات بحث مى‏شود مراجعه كرد تا مقصود مؤلف بيشتر حاصل شود. اينكه كانت، فيلسوف بزرگ آلمانى، در مورد برهان نظم (اتقان صنع) در اثبات وجود بارى تعالى مى‏گويد هر چه علم پيشتر مى‏رود اين برهان استوارتر مى‏گردد به اين دليل است كه حكمتها و شگفتيهائى كه در موجودات و مخصوصا جانداران كشف مى‏شود ايمان و اعتقاد به وجود خالق و صانع ناظم را قوى‏تر و يقينى‏تر مى‏سازد.در اينجا ما مثال پشه و زنبور را كه كوتاه است ترجمه مى‏كنيم ليكن از ترجمه «عجايب صنع در انسان‏» كه در متن به تفصيل بيان شده ولى در علم امروز بهتر و بيشتر مى‏توان به آن دست‏يافت و از سوى ديگر بنا بر دانش قديم و فرض مزاجهاى چهارگانه است‏خوددارى مى‏كنيم و به كتابهاى سودمندى كه در اين زمينه‏ها بسيار و در دسترس است ارجاع مى‏دهيم.

(از جمله كتابهاى مفيد، غير از كتابهاى علمى كلاسيك، مى‏توان از اينها ياد كرد:

«راز آفرينش انسان‏» تاليف كرسى موريسن ترجمه محمد سعيدى، «سرنوشت‏بشر» نوشته لكنت دونوئى ترجمه عبد الله انتظام.و درباره حشرات: كتابهاى «زنبور عسل‏» ، «موريانه‏» ، «مورچه‏» نوشته موريس مترلينگ ترجمه ذبيح الله منصورى.و كتابهائى نظير اينها) .م.

33. براى اينكه نمونه ديگرى از شگفتيهاى صنع در عالم حشرات ذكر كرده باشيم به بحث‏حركات غريزى كه جنبه غائى دارد (مانند هجرت پاره‏اى از پرندگان، غريزه جنسى، ساختن لانه...) اشاره مى‏كنيم.از جمله فرقهاى بين غريزه و ادراك يكى «بى خبرى از نتيجه‏» است كه اين مطلب را از كتاب «علم النفس‏» يا «روان‏شناسى‏» تاليف دكتر على اكبر سياسى (ص 415) نقل مى‏كنيم:

«حركات غريزى براى نتيجه‏اى معين از موجود زنده صادر مى‏شوند ليكن اين نتيجه منظور او نيست‏يعنى علم به غايت‏حركات خود ندارد.حيوان در مواقع مخصوص در خويشتن احساس احتياج و اضطرابى مى‏كند و اين محرك درونى او را به كارهائى وا مى‏دارد كه غالبا مورد توجه و التفات او هستند بى‏آنكه نتيجه آنها را بداند.مانند مكيدن نوزاد پستان مادر را و مانند حركات عجيبى كه از همه حيوانات براى حفظ و پرورش خود و اولادشان سرمى‏زند و مثالهاى بسيارى از آن در كتابهاى حيوان‏شناسى خاصه در كتاب «خاطره‏هاى حشره‏شناسى‏» تاليف فابر حشره‏شناس معروف فرانسوى ياد گرديده است.

«از آن جمله فعل شگفت‏انگيز حشره موسوم به آموفيل است، اين حشره بايد روى كرم زنده تخم بگذارد زيرا خوراك و نشو و نماى بچگان او را فقط گوشت تازه مى‏تواند تامين كند، اما از آنجا كه كرم زنده در اختيار او باقى نمى‏ماند ناچار لازمست نخست‏شكار خود را بى‏حس و فلج كند سپس به عمليات تخم‏گذارى بپردازد.اين است كه با مهارتى مخصوص بر پشت كرم سوار شده نه نقطه معين از سلسله عصبى او را با نيش خود مجروح كرده و مغزش را اندكى كرخ و بى‏حس مى‏سازد بقسمى كه آن جانور نيمه‏جان شود اما نميرد...آموفيل بهيچ وجه نتيجه اين حركات دقيق و حتى تخم‏گذارى خود را نمى‏داند و بچه‏هاى خود را هم هرگز نخواهد ديد» .

34. در اينجا مؤلف صفحاتى چند را به شرح خلقت و عجايب صنع در انسان و شگفتيهاى اعضا و اندامهاى وى و همچنين نحوه تولد كودك و دوران شيرخوارى و پرورش وى و پيدايش تدريجى ادراك و فهم و تعقل در او و عجايب نفس و عالم آن و رؤيا و غيره اختصاص داده است كه به دلائلى كه قبلا گفتيم از ترجمه آنها صرف نظر مى‏كنيم و به علم امروز (زيست‏شناسى شامل كالبدشناسى و شناخت وظايف الاعضاء و نيز علوم انسانى مانند روان‏شناسى و غيره) و كتابهاى تحقيقى و علمى بسيارى كه در اين زمينه نوشته شده است ارجاع مى‏دهيم.م.

35. در اينجا نيز مؤلف شمه‏اى درباره كوهها و انواع نباتات و حيوانات و دريا و عالم جو و آسمان و خورشيد و اجرام سماوى و حركت آنها سخن مى‏راند كه ترجمه آنها را ضرورى ندانستيم و مطالعه كتابهاى علمى را كه در اين زمينه‏ها امروز در دسترس است توصيه مى‏كنيم.م.

36. مگر مى‏كرد درويشى نگاهى بر اين درياى پر در الهى كواكب ديد چون شمع شب افروز كه شب از روى ايشان گشته چون روز تو گوئى اختران استاده‏اندى دهان با خاكيان بگشاده اندى كه هان اى غافلان بيدار باشيد درين درگه دمى هشيار باشيد تو خوش خفتى و ما اندر ره او همى پوئيم خاك درگه او كه داند كين هزاران مهر زرين چرا گردند در اين قبه چندين چه مى‏خواهند از اين محمل كشيدن چه مى‏جويند از اين منزل بريدن از اين آمد شدن مقصودشان چيست در اين محرابگه معبودشان كيست همه هستند سرگردان چو پرگار پديد آرنده خود را طلبكار ترا بهتر ز گردون رهبرى نيست چرا كاين نقش دائم سرسرى نيست بلى در طبع هر داننده‏اى هست كه با گردنده گرداننده‏اى هست

(نظامى)