(و از جمله) - يعنى از رذائل قوه عاقله - :
مكر و حيله
استبراى رسيدن به مطلوبات و مقتضيات دو قوه خشم و شهوت.مكر و حيله و خدعه و
دهاء الفاظ مترادفند و در لغت گاهى بر شدت زيركى و فطانت اطلاق مىشود.و
صاحبنظران آن را بر استنباط بعضى از امور از مآخذ پنهان و دور آن كه خارج از حد
قريحه راست و مستقيم است اطلاق مىكنند.و از اين رو آن را ضد هوشيارى و ذكاء و
سرعت فهم مىدانند، و در عرف مراد از آن جستن راههاى پنهان استبراى اذيت
رساندن به مردمان و بسا در لغت نيز آن را به اين معنى تفسير كنند و مراد ما در
اينجا همين معنى است.
و براى مكر و حيله از حيث آشكارى و پنهانى مراتب بيشمار است.بعضى از آنها چندان
خفائى ندارد و كسى كه اندك شعورى داشته باشد به آن پى مىبرد.
بعضى چنان پوشيده و پنهان است كه زير كان به آن بر نمىخورند.گاهى آدمى را بر
مىانگيزد كه با ديگران اظهار دوستى و محبت كند و آنگاه به آن بيچاره غافل اذيت
و مكروه رساند.و زمانى شخص را بر آن مىدارد كه اظهار امانت و ديانت كند تا
مردم اموال و اشياء گرانبهاى خود را به امانتبه او سپارند يا با او شركت و داد
و ستد كنند و آنگاه آنها را با مكر و حيلهاى ديگر بگيرد و بدزدد.و گاهى كسى را
وا مىدارد كه اظهار تقوى و عدالت كند تا مردم او را امام و پيشوا و رهبر خود
قرار دهند و در باطن دين و دنياى آنان را تباه كند.و بر همين شيوه در موارد
ديگر و با مكر و حيلههاى ديگر.
و بايد دانست كه مكر از مهلكات بزرگ است، زيرا بارزترين صفتشيطان است، و متصف
به آن بزرگ لشكر اوست.و معصيت آن از گناه اذيت رساندن آشكارا به ديگرى بيشتر
است، زيرا كسى كه مطلع شود كه ديگرى در صدد اذيت اوست احتياط مىنمايد و خود را
محافظت مىكند و بسا كه از خود دفع اذيت كند.
و اما غافل بىخبر در مقام احتياط نيست زيرا كه اين مكار حيلهگر را دوست و
خيرخواه خود مىپندارد، و بدين گونه زيان و نيرنگ وى در لباس دوستى و صداقتبه
او مىرسد.و كسى كه خوراك مسمومى پيش ديگرى بنهد تا او را به هلاك رساند گناهش
سختتر و شديدتر است از كسى كه آشكارا شمشير روى كسى بكشد تا او را بكشد.زيرا
اين شخص دوم باطن خود ظاهر كرده و آن ديگرى را به نيت و اراده خود آگاه ساخته
است و اين مىداند كه وى دشمن پيكار جوى اوست و متعرض دفع ضرر او مىشود و چه
بسا كه وى را دفع كند.اما شخص اول ظاهرا در مقام نيكى و احسان است و باطنا در
مقام دشمنى و اذيت رسانى.و غافل بيچاره از بثباطن وى بىخبر است و گمان دارد
كه به او نيكى خواهد كرد و در مقام دفع و احتياط بر نمىآيد بلكه در مقام دوستى
و محبت است.پس در حالى كه وى را نيكوكار مىداند و از او شرمسار و خجل است آن
مكار او را مىكشد و به هلاك مىرساند.
و بالجمله: اين رذيلت از همه رذائل زشتتر و پليدتر و گناه آن شديدتر است.
و از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «ليس منا من ماكر
مسلما» ، «هر كه با مسلمانى مكر كند از ما نيست» .و امير مؤمنان عليه السلام
فرمود:
«لو لا ان المكر و الخديعة فى النار لكنت امكر الناس» .
«اگر نه اين بود كه عاقبت مكر و خدعه آتش دوزخ است من از همه مردم مكارتر
بودم» .و مكرر آن حضرت آهى بلند مىكشيد و مىفرمود: «و اويلاه! يمكرون بى و
يعلمون انى بمكرهم عالم و اعرف منهم بوجوه المكر، و لكنى اعلم ان المكر و
الخديعة فى النار فاصبر على مكرهم و لا ارتكب مثل ما ارتكبوا» .
«اى واى! با من مكر مىكنند و مىدانند كه من مكر آنان را مىفهمم و راههاى مكر
و حيله را از ايشان بهتر مىشناسم، و ليكن چون مىدانم كه سرانجام مكر و خدعه
آتش دوزخ استبر مكر ايشان صبر مىكنم و آنچه مرتكب مىشوند مرتكب نمىشوم» .
و راه علاج آن - بعد از بيدارى و آگاهى - اين است كه در بدى عاقبت و وخامت
فرجام آن بينديشد، و تامل كند كه صاحب آن در آتش جهنم با شياطين و بدكاران
همنشين و قرين خواهد بود.و متذكر شود كه سرانجام بد و وبال هر مكرى در دنيا به
صاحب آن برمىگردد، چنانكه آيات و اخبار به آن گويا و مشاهده و تجربه بر آن
گواه است.آنگاه فوايد و خوبيهاى ضد مكر يعنى خير خواهى مسلمين و يكرنگى در
گفتار و كردار با ايشان را به ياد آورد - چنانكه در جاى خود بيان خواهد شد - و
بعد از اين اگر عاقل مشفق بر خويشتن باشد از مكر و حيله يكسره اجتناب مىنمايد
و در هر كارى كه از او سر مىزند بررسى مىكند كه در آن مكرى نباشد.و اگر گهگاه
كارى كه متضمن مكر است از او صادر شد در مقام عتاب با خود برآيد و آن را ترك
كند تا به يارى و توفيق خدا ريشه اين صفت زشت و نكوهيده بكلى از زمين دل او
كنده شود.
پىنوشتها:
1. اين فصول همچون مقدمه تمهيدى استبراى مقامات چهارگانه كه مربوط استبه
معالجه خاص اخلاق مذموم.م.
2. حديثى كه از حيث معنى و مضمون از جانب خداى تعالى و از حيث لفظ از رسول اكرم
(ص) است.
3. بيان مؤلف با استشهاد به حديث قدسى اين است كه چون خداوند مىخواستشناخته
شود عوالم علوى و سفلى را ايجاد كرد، و اين بيان اگر نارسا نباشد لا اقل به شرح
و تفسير نياز دارد.شايد توضيح و بيان حديث قدسى اين باشد كه: خداوند كه منبع
(گنجينه) كمالات از علم و قدرت و حيات و جلال و جمال است (گنج نهان) و به ذات و
صفات خود علم دارد و اين علم عين ذات اوست، از علم به كمالات خود مبتهج است و
چون منبع فيض و فياض على الاطلاق است اسماء و صفات او تعطيل بردار نيست و از
اين رو دوست دارد كه تجلى كند و نتيجه تجلى صفات و كمالات او عوالم علوى و سفلى
است.پس چنين نيست كه خداوند عالم را خلق كرده تا شناخته شود و براى اينكه
شناخته شود نيازى به خلق عالم دارد، بلكه خداوند كه به كمالات خود علم ذاتى
دارد اراده كرده است كه مخلوقات كه تجلىگاه صفات كماليه و جلاليه و جماليه او
هستند آفريده شوند.م
4. در نسخه چاپ نجف، وتروا آمده است و به نظر مىرسد وتر باشد.م. (وتر يتر وترا
وترة، فلانا: افزعه.اصابه بظلم او مكروه)
5. اشاره استبه حديث نبوى كه: «ترا سه پدر است، پدرى كه ولادت تو به واسطه
اوست، و پدرى كه دختر خود به عنوان همسر به تو داد، و پدرى كه دانش به تو
آموخت» .
6. در «اصول كافى» در باب بذل علم از امام صادق (ع)، روايتشده است كه:
«عيسى بن مريم به بنى اسرائيل فرمود: اى بنى اسرائيل! با جهال به حكمتسخن
مگوئيد كه به حكمتستم كردهايد و آن را از اهلش باز مداريد كه به آنها ستم روا
داشتهايد» .
7. اين حديث در «اصول كافى» بدين سان روايتشده است:
«عن زرارة بن اعين قال: سالت ابا جعفر - عليه السلام - ما حق الله على العباد؟
قال: ان يقولوا ما يعلمون...» تا آخر حديث.مصحح
8. مراد از تفقه در دين، دانا شدن در دين و فهم و فراگيرى اصول عقايد و فروع
عملى و اخلاق است نه صرفا علم به احكام فرعى چنانكه امروز «فقه» غالبا به اين
معنى به كار مىرود.م.
9. اين حديث در «اصول كافى» (كتاب عقل و جهل) از پيغمبر - صلى الله عليه و آله
- روايتشده و از روى آن تصحيح شده است: در نسخههاى «جامع السعادات» به طور
مختلف نوشته شده است.مصحح.
10. با بيانى بسيار مختصر و ساده، مراد از اينكه وجود خداوند عين ذات اوست اين
است كه در حالى كه مثلا وجود انسان و ذات (ماهيت و مفهوم) او دوتاست (يعنى در
تعريف و تصور انسان، مفهوم وجود اخذ نگرديده و مفهوم ذات انسان بغير از مفهوم
وجود است) ولى وجود و ذات خداوند يكى است.و همچنين صفات خداوند، مثلا علم و
قدرت و حيات، عين ذات اوست نه مانند انسان كه اين صفات زائد بر ذات اوست
(چنانكه در آغاز علم ندارد و بعد به دست مىآورد يا حياتى كه دارد روزى از دست
مىدهد) .م.
11. چنانكه امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود: «لو كشف لى الغطاء ما ازددت
يقينا» .
12. «اصول كافى» باب درجات ايمان، كه بقيه حديث در آنجا ذكر شده است.
13. آن كس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركب ابد الدهر بماند.
14. اين سخن را جلال الدين مولوى در مثنوى معنوى طى داستانى مشروحا بيان كرده
است: عيسى مريم به كوهى مىگريخت...
15. از قضاياى بديهى و فطرى و ضرورى عقل اين است كه دو نقيض (كه يكى وجود است و
ديگرى عدم آن) جمع و رفع نمىشوند. يعنى نه با هم مىتوانند وجود داشته باشند و
نه هر دو مىتوانند وجود نداشته باشند (يك چيز يا وجود دارد يا وجود ندارد) .م.
16. اين حديث از كتاب «مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة» منسوب به امام صادق (ع)
نقل شده است.درباره اين كتاب، مجلسى در مقدمه «بحار» مىگويد: «هوشمند ماهر
درباره اين كتاب به شك مىافتد، و اسلوب آن شبيه ديگر كلمات و آثار ائمه نيست»
. سپس مىگويد: «و سند آن به صوفيه منتهى مىشود، و از اينرو مشتمل بر بسيارى
از اصطلاحات آنان و نقل اقوال مشايخ ايشان است» . مصحح.
17. عبارت نهج البلاغه در پاسخ سؤال ذعلب يمانى (هل رايت ربك؟) اين است:
«ا فاعبد ما لا ارى؟»
18. لو كشفت عن وجهه لاحرقتسبحات وجهه ما ادرك بصره.
(حكمت الاشراق سهروردى)
پروانه كيست تا متعلق شود به شمع هم تا بسوزدش سبحات جمال دوست
(سعدى)
«...فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا» .
(اعراف، 143)
«...و همينكه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را هموار ساخت و موسى بيهوش
بيفتاد» .
19. اشاره استبه قول خداى تعالى:
«انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن
منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» . (احزاب، 72)
«ما آن امانت را به آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم از برداشتن آن ابا كردند
و از آن ترسيدند و انسان آن را برداشت، كه او ستمكار و نادان بود.»
20. در تفسير مرتبه اعلاى توحيد، دو بيان هست، يكى همينكه مؤلف قدس سره
فرمودهاند كه آن در واقع توحيد در شهود است. يعنى سالك راه حق به جائى مىرسد
كه جز دوست و محبوب حقيقى چيزى مشهود او نيست و آسمان و زمين و غير از آن، همه
را به عنوان آثار جمال و جلال ذات حق مشاهده مىكند، ولى در بيان ديگر كه برخى
عرفا بدان قائلند، توحيد حقيقى مرتبهاى بالاتر از وحدت در شهود است، كه در آن
مرتبه اعلا عارف به مقام وحدت حقيقى مىرسد و اساسا در آنجا جز وحدت چيزى نيست
و آسمان و زمين و ساير كثرات شان مراتب پائينتر است.و اشكال ناشى از اين است
كه ما در مقام كثرت مىخواهيم از مقام وحدت حقه حقيقيه سخن گوئيم. (م)
21. مقصود ابو حامد غزالى است در كتاب «احياء العلوم» (جزء چهارم)، كه اين
فصول با تغيير عبارت و تقديم و تاخير از آنجا اقتباس شده است، و اين فصل به
اختصار و با تغيير زياد از آنجا نقل شده است، و صاحب كتاب - چنانكه خواهد آمد -
به اقتباس اين فصول از غزالى معترف است.مصحح.
22. احمد نراقى، فرزند مؤلف، در كتاب «معراج السعادة (ص 78) كه خلاصه فارسى
كتاب «جامع السعادات» با حذف و تغيير بسيارى از مطالب است، درباره آنچه در اين
فصل از كتاب «احياء علوم الدين» غزالى نقل شده مىنويسد: «...اين اسرار معانى
چند هستند كه الفاظ ناسوتيه و حروف صوتيه طاقت تحمل آن را ندارد و نمىتوان به
اين قالب درآورد.پس با كسى مىتوان گفت كه با زبان ملكوتى آشنا باشد و ابو حامد
غزالى در اين مقام كلامى ذكر كرده و نسبتبه بعضى عرفا داده و خلاصه اين تقويت
طريقه اشاعره است و استناد جميع اشياء و افعال و اقوال و احوال به مبادى عاليه
و اثبات مذهب جبريه است و والد ماجد حقير قدس سره در «جامع السعادات» آن را
نقل كردهاند و در آخر آن اشاره فرمودهاند كه اين كلام و امثال آن ناقص و قاصر
و ثبوت نوع اختيارى از براى انسان در افعال و حركات خود بديهى و ظاهر است
همچنانكه ضرورى شريعت مقدسه و نص آيات و اخبار كثيره است و اولى اعراض و سكوت
از امثال اين كلمات و متابعت طريقه شرع مستطاب است و چون چندان فايدهاى بر نقل
آن مترتب نبود بلكه ذكر آن موجب شبهات فاسده از براى كسانى كه در فهم رد آن
قاصرند مىشد در اين كتاب متعرض نشديم» .
23. صفحهاى از آهن يا چوب كه در قديم براى تمرين خط بر آن مىنوشتند و
مىشستند و باز مىنوشتند.
24. اهل تشبيه و تجسم كه آنان را مجسمه و مشبهه نيز نامند صفات انسانى را به
خدا نسبت مىدهند و ظواهر بعضى از آيات قرآن مجيد را كه در آنها دست و چشم و
وجه و غير اينها بر سبيل مجاز و بر طبق ادبيات همه اقوام و ملل براى فهم انسان
و به زبان انسانى درباره خدا به كار رفته دليل قول خود مىگيرند، و از آيات
محكماتى كه صريحا هر گونه جسم و جسمانيت و لوازم و لواحق آن را درباره خدا نفى
مىكند و او را از صفات مخلوق منزه و مبرى مىنمايد مىگذرند.م.
25. يمين به معنى دست راست، و دست كنايه از قدرت يا وسيله اعمال قدرت است.
26. جمع خاطر، و خاطر در لغتبه معنى فكر و انديشه و خيال است و در اصطلاح به
معنى وارد قلبى است.آنچه به دل وارد مىشود يا بر دل مىگذرد چهار گونه است:
ربانى، ملكى، نفسانى، شيطانى، خواطر يا واردات ربانى هرگز خطا نمىكند.خواطر
ملكى باعث كارهاى نيك است و الهام نيز ناميده مىشود.خواطر نفسانى وسوسههائى
است كه بر دل بگذرد و نفس از آنها لذت برد و هو اجس ناميده مىشود.و خواطر
شيطانى كه به مخالفتبا حق مىخواند (چنانكه خداى تعالى فرمود:
«الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء» (بقره، 268)
«شيطان شما را از تنگدستى مىترساند و به بدكارى وا مىدارد» .
27. عقيده فرقهاى كه از خداوند نفى صفات مىكردند و آنان را معطل و معطله
نامند.
28. عقيده فرقهاى كه صفات خداوند را شبيه صفات مخلوقات و اجسام مىشمردند و
آنان را مشبهه و مجسمه نامند.
29. اشاره استبه قول خداى تعالى:
«قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم
المخلصين» (حجر، 40) «گفتخدايا به سبب آنكه مرا گمراه ساختى، [نعمتهاى مادى
در] زمين را در نظرشان مىآرايم و همگيشان را گمراه مىكنم مگر آنها كه بندگان
مخلص تواند.»
30. واضح است كه اين ترك و گريز در صورتى است كه اينها مانع توجه به كمالات و
موجب غفلت از ياد پروردگار باشند و گرنه ترك دنيا (جاه و مال) و گريختن از اهل
و عيال و واگذاشتن آنها اگر به معنى فرار از تكاليفى باشد كه درباره آنها بر
عهده اوستخلاف شرع مقدس است، و رهبانيت نيز در اسلام روا نيست.م.
31. نفس مطمئنه، جان با آرامش، نفس انسان مؤمنى است كه به خدا ايمان يقينى دارد
و دلش با اين يقين آرامش يافته و به قضاء الهى راضى است.م.
32. آنچه مؤلف از شگفتيهاى صنع الهى و راه و وسيله تفكر درباره مخلوقات ذكر
كرده و به عنوان نمونه از پشه و زنبور و انسان مطالبى آورده است امروز
(دويستسال بعد از مؤلف ما) در جانورشناسى و علم تشريح و فيزيولوژى دامنهاى
پهناور يافته و با وسائل و روش علمى جديد پژوهش و تحقيق شده و شگفتيهائى كه در
ساختمان و وظايف - الاعضاء حيوانات كشف شده بسى بيشتر است از آنچه با مشاهده
معمولى و سطحى و بدون روش و ابزار علمى به دست مىآيد.بجاست كه در اين مورد به
كتابهاى مفصل علمى كه در آنها از ساختمان و فعاليتهاى حياتى حيوانات بحث مىشود
مراجعه كرد تا مقصود مؤلف بيشتر حاصل شود. اينكه كانت، فيلسوف بزرگ آلمانى، در
مورد برهان نظم (اتقان صنع) در اثبات وجود بارى تعالى مىگويد هر چه علم پيشتر
مىرود اين برهان استوارتر مىگردد به اين دليل است كه حكمتها و شگفتيهائى كه
در موجودات و مخصوصا جانداران كشف مىشود ايمان و اعتقاد به وجود خالق و صانع
ناظم را قوىتر و يقينىتر مىسازد.در اينجا ما مثال پشه و زنبور را كه كوتاه
است ترجمه مىكنيم ليكن از ترجمه «عجايب صنع در انسان» كه در متن به تفصيل
بيان شده ولى در علم امروز بهتر و بيشتر مىتوان به آن دستيافت و از سوى ديگر
بنا بر دانش قديم و فرض مزاجهاى چهارگانه استخوددارى مىكنيم و به كتابهاى
سودمندى كه در اين زمينهها بسيار و در دسترس است ارجاع مىدهيم.
(از جمله كتابهاى مفيد، غير از كتابهاى علمى كلاسيك، مىتوان از اينها ياد كرد:
«راز آفرينش انسان» تاليف كرسى موريسن ترجمه محمد سعيدى، «سرنوشتبشر» نوشته
لكنت دونوئى ترجمه عبد الله انتظام.و درباره حشرات: كتابهاى «زنبور عسل» ،
«موريانه» ، «مورچه» نوشته موريس مترلينگ ترجمه ذبيح الله منصورى.و كتابهائى
نظير اينها) .م.
33. براى اينكه نمونه ديگرى از شگفتيهاى صنع در عالم حشرات ذكر كرده باشيم به
بحثحركات غريزى كه جنبه غائى دارد (مانند هجرت پارهاى از پرندگان، غريزه
جنسى، ساختن لانه...) اشاره مىكنيم.از جمله فرقهاى بين غريزه و ادراك يكى «بى
خبرى از نتيجه» است كه اين مطلب را از كتاب «علم النفس» يا «روانشناسى»
تاليف دكتر على اكبر سياسى (ص 415) نقل مىكنيم:
«حركات غريزى براى نتيجهاى معين از موجود زنده صادر مىشوند ليكن اين نتيجه
منظور او نيستيعنى علم به غايتحركات خود ندارد.حيوان در مواقع مخصوص در
خويشتن احساس احتياج و اضطرابى مىكند و اين محرك درونى او را به كارهائى وا
مىدارد كه غالبا مورد توجه و التفات او هستند بىآنكه نتيجه آنها را
بداند.مانند مكيدن نوزاد پستان مادر را و مانند حركات عجيبى كه از همه حيوانات
براى حفظ و پرورش خود و اولادشان سرمىزند و مثالهاى بسيارى از آن در كتابهاى
حيوانشناسى خاصه در كتاب «خاطرههاى حشرهشناسى» تاليف فابر حشرهشناس معروف
فرانسوى ياد گرديده است.
«از آن جمله فعل شگفتانگيز حشره موسوم به آموفيل است، اين حشره بايد روى كرم
زنده تخم بگذارد زيرا خوراك و نشو و نماى بچگان او را فقط گوشت تازه مىتواند
تامين كند، اما از آنجا كه كرم زنده در اختيار او باقى نمىماند ناچار لازمست
نخستشكار خود را بىحس و فلج كند سپس به عمليات تخمگذارى بپردازد.اين است كه
با مهارتى مخصوص بر پشت كرم سوار شده نه نقطه معين از سلسله عصبى او را با نيش
خود مجروح كرده و مغزش را اندكى كرخ و بىحس مىسازد بقسمى كه آن جانور
نيمهجان شود اما نميرد...آموفيل بهيچ وجه نتيجه اين حركات دقيق و حتى
تخمگذارى خود را نمىداند و بچههاى خود را هم هرگز نخواهد ديد» .
34. در اينجا مؤلف صفحاتى چند را به شرح خلقت و عجايب صنع در انسان و شگفتيهاى
اعضا و اندامهاى وى و همچنين نحوه تولد كودك و دوران شيرخوارى و پرورش وى و
پيدايش تدريجى ادراك و فهم و تعقل در او و عجايب نفس و عالم آن و رؤيا و غيره
اختصاص داده است كه به دلائلى كه قبلا گفتيم از ترجمه آنها صرف نظر مىكنيم و
به علم امروز (زيستشناسى شامل كالبدشناسى و شناخت وظايف الاعضاء و نيز علوم
انسانى مانند روانشناسى و غيره) و كتابهاى تحقيقى و علمى بسيارى كه در اين
زمينه نوشته شده است ارجاع مىدهيم.م.
35. در اينجا نيز مؤلف شمهاى درباره كوهها و انواع نباتات و حيوانات و دريا و
عالم جو و آسمان و خورشيد و اجرام سماوى و حركت آنها سخن مىراند كه ترجمه آنها
را ضرورى ندانستيم و مطالعه كتابهاى علمى را كه در اين زمينهها امروز در دسترس
است توصيه مىكنيم.م.
36. مگر مىكرد درويشى نگاهى بر اين درياى پر در الهى كواكب ديد چون شمع شب
افروز كه شب از روى ايشان گشته چون روز تو گوئى اختران استادهاندى دهان با
خاكيان بگشاده اندى كه هان اى غافلان بيدار باشيد درين درگه دمى هشيار باشيد تو
خوش خفتى و ما اندر ره او همى پوئيم خاك درگه او كه داند كين هزاران مهر زرين
چرا گردند در اين قبه چندين چه مىخواهند از اين محمل كشيدن چه مىجويند از اين
منزل بريدن از اين آمد شدن مقصودشان چيست در اين محرابگه معبودشان كيست همه
هستند سرگردان چو پرگار پديد آرنده خود را طلبكار ترا بهتر ز گردون رهبرى نيست
چرا كاين نقش دائم سرسرى نيست بلى در طبع هر دانندهاى هست كه با گردنده
گردانندهاى هست
(نظامى)