پيوست
خاطر (انديشه) نيك و تفكر
دانستى كه ضد وسوسه، انديشه و خاطر ستودهاى است كه شرعا و عقلا نيكو و مستحسن
باشد، زيرا دل در آن واحد نمىتواند به دو چيز مشغول باشد.پس وقتى به خاطر و
انديشهاى پسنديده مشغول استبراى وسوسهها و خواطر مذموم راهى نيست.و چه بسا
كه غفلت، كه ضد نيت است، در مقابل هر يك از وسوسه و انديشه نيك قرار گيرد.زيرا
بهنگام غفلت هيچ يك از آن دو تحقق پيدا نمىكند.جز اينكه خالى ماندن دل از هر
نيت و انديشهاى بسيار به ندرت اتفاق مىافتد.و ظاهرا مراد علماى اخلاق از
فلتخالى بودن ذهن از قصد و آهنگ محرك و بر انگيزنده است هر چند به وسوسههاى
باطل و بيهوده مشغول باشد، و تحقيق اين مطلب بعدا خواهد آمد.
اما خاطر و انديشه نيك و ستوده اگر با قصد و نيت فعل زيبا و معينى باشد به
قوهاى تعلق دارد كه اين فعل به آن وابسته است، و گرنه يا مربوط استبه ذكر
قلبى (ياد خدا) يا به تدبر و تامل در علوم و معارف و تفكر در شگفتيها و عظمت
صنع خداوند، يا به انديشيدن و تدبر اجمالى كلى در آنچه بنده را به خداى سبحان
نزديك يا از او دور مىكند.و غير از اينها انديشه و خاطر نيك و ستودهاى كه
متعلق به دين باشد يا انديشه و خاطر نكوهيدهاى كه متعلق به دنيا باشد وجود
ندارد.
و چون اين مطلب را دانستى اين نكته را نيز بدان كه: يكى از طرق معالجه وسواس
شناختشرافت ضد آن يعنى انديشه و خاطر نيك و ستوده است، تا آدمى را بر
مواظبتبر آن كه موجب دفع وسوسههاستبر انگيزد.و فضيلت انديشهها و خواطر نيك
(قصد اعمال حسنه) در باب نيت ذكر خواهد شد، و بسا از بيان فضيلت اين افعال خود
آنها نيز شناخته شود چنانكه در باب نيتياد خواهد شد، و فضيلت ذكر قلبى در باب
«ذكر» دانسته مىشود.
اما بيان شرافت تفكر و مسير و مجراى آن از افعال خداى متعال و اشاره به چگونگى
تفكر درباره آنها و در آنچه موجب قرب بنده به خداى تعالى و يادورى از او
مىشود، در اينجا بايد اجمالا به آنها اشاره كنيم زيرا اين تفكر متعلق به قوه
نظرى است.پس مىگوئيم:
تفكر، سير درونى و باطنى از مبادى و مقدمات به مقاصد [از معلومات به مجهولات]
است، و مبادى عبارت است از آيات و نشانههاى آفاق و انفس [جهان و انسان]، و
مقصد: رسيدن به معرفت موجد و مبدع آنها و علم به قدرت غالب و عظمت فائق الهى
است.و هيچ كس نمىتواند از حضيض نقص به اوج كمال برسد مگر از راه تفكر، كه كليد
اسرار و چراغ انوار است، و منشا عبرت گرفتن و مبدا بصيرت يافتن، و كمند صيد
معارف حقيقى و دستاويز دريافتحقايق يقينى است.تفكر بالهاى نفس استبراى پرواز
به آشيان قدسى خود و مركب روح استبراى مسافرت به وطن اصلى خويش، و به وسيله آن
ظلمت جهل منكشف و پردههاى نادانى برطرف مىشود و انوار علم و اسرار آن پرتو
مىافشاند.و از اين رو در آيات و اخبار از آن ستايش شده و به آن ترغيب و تشويق
شده است، مانند اين آيات:
«او لم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق»
(روم، 8) . «آيا در درون خويش نمىانديشند كه خدا آسمانها و زمين را با آنچه
ميان آنهاست جز بحق نيافريده.»
«اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شىء»
(اعراف، 185) .
«آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خدا آفريده نمىنگرند [و نمىانديشند] .»
«فاعتبروا يا اولى الابصار» (حشر، 2) .
«پس اى صاحبان نظر و بصيرت! عبرت گيريد.»
«قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق» (عنكبوت، 20) .
«بگو در زمين سير كنيد و بنگريد چگونه خدا خلق را پديد كرده.»
«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب» (آل
عمران، 190) «همانا در خلقت آسمانها و زمين و آمد و شد (يا تفاوت) شب و روز
براى خردمندان نشانههاست» .
«و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون»
(ذاريات، 20- 21) .
«و در زمين براى اهل يقين نشانهها [و عبرتها] ست.و در خود شما [نيز]، آيا
نمىبينيد» .
«الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و
الارض» (آل عمران، 191) .
«كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو [در بستر] ياد مىكنند و در خلقت
آسمانها و زمين مىانديشند» .
و از روايات:
حديثى است از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم «التفكر حياة قلب البصير»
«تفكر حيات دل مرد بيناست» .و نيز از آن حضرت است: «فكرة ساعة خير من عبادة
سنة» «يك ساعت فكر كردن از عبادت يكساله بهتر است» .و كسى به مرتبه تفكر راه
نمىيابد مگر آنكه خداى عز و جل او را به نور توحيد و معرفت مخصوص كرده باشد.و
باز از آن حضرت روايتشده است كه: «افضل العبادة ادمان التفكر فى الله و فى
قدرته» . «بهترين عبادت همواره انديشيدن درباره خدا و قدرت اوست.» و مراد از
تفكر درباره خدا تفكر درباره قدرت او و صنع و آفرينش او و درباره افعال شگفت
انگيز و مخلوقات و ابداعات اوست، نه تفكر در ذات او.
زيرا در اخبار از تفكر در ذات منع شده است، به اين دليل كه اين تفكر موجب حيرت
و سراسيمگى و اضطراب عقل خواهد شد.و روايتشده است كه:
«اياكم و التفكر فى الله، و لكن اذا اردتم ان تنظروا الى عظمته فانظروا الى
عظيم خلقه» .
«از تفكر در ذات خدا پرهيز كنيد، و اگر مىخواهيد به عظمت او بنگريد به عظمت
آفرينش و مخلوقات او بنگريد» .
و مشهور است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«تفكروا فى آلاء الله و لا تفكروا فى الله، فانكم لن تقدروا قدره» .
«در نعمتهاى خدا بينديشيد و درباره ذات خدا فكر نكنيد كه خدا را چنانكه سزاوار
شناختن اوست نتوانيد شناخت» .
و امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد: «التفكر يدعو الى البر و العمل به» ،
«تفكر آدمى را به نيكوئى و عمل به آن مىخواند» .
و نيز مىفرمايد: «نبه بالتفكر قلبك، و جاف عن الليل جنبك، و اتق الله ربك» .
«با تفكر دل خود را آگاه كن.و بهنگام شب و سحر از بستر برخيز، و از پروردگارت
پروا كن» .
و حضرت باقر عليه السلام فرمود: «باجالة الفكر يستدر الراى المعشب» ، «با
جولان دادن فكر راى پر ثمر حاصل مىشود» .
و از امام صادق عليه السلام روايتشده است كه:
«الفكر مرآة الحسنات و كفارة السيئات، و ضياء للقلوب و فسحة للخلق، و اصابة فى
صلاح المعاد، و اطلاع على العواقب، و استزادة فى العلم، و هى خصلة لا يعبد الله
بمثلها» . «فكر آئينه حسنات و كفاره سيئات و روشنى دلها و گشايش و فراخى براى
خلق است، و به وسيله آن آدمى به آنچه صلاح امر معاد است مىرسد، و به سبب آن
اطلاع بر عواقب امور حاصل مىشود، و باعث فزونى علم است، و خصلتى است كه هيچ
عبادتى مثل آن نيست» .
و از حضرت رضا عليه السلام روايتشده است كه:
«ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل» .
«عبادت به نماز و روزه بسيار نيست، بلكه عبادت همانا تفكر در امر خداى عز و جل
است» .
تكمله
مجارى تفكر در مخلوقات
همه موجودات راه و مجراى تفكر و جايگاه نظر و انديشهاند.زيرا هر چه در عالم
وجود هست همگى از تراوشها و آثار فيض وجود واجب الوجود اوست.
و هر موجود و مخلوقى خواه جوهر يا عرض، مجرد يا مادى، فلكى يا عنصرى، بسيط يا
مركب، فعل و صنع خداوند است.و هيچ ذرهاى در جهان نيست مگر آنكه در آن انواع
شگفتيهاى حكمت و عظمت او هست، به طورى كه اگر خردمندان و دانشمندان سراسر گيتى
در طول قرون و اعصار براى دستيافتن به آنها دامن همتبر ميان بندند و آماده
كار شوند عمرها به پايان مىرود بىآنكه به صد يك آنها يا به اندكى از بسيار
دستيابند.
مخلوقات بر دو قسماند: قسمى كه اصل آنها شناخته نيست و براى ما امكان تفكر
درباره آنها وجود ندارد، و قسم ديگر كه اصل آنها شناختنى است ولى نه به تفصيل و
مىتوانيم درباره تفاصيل آنها بينديشيم و از اين راه معرفت و بصيرت ما به خالق
آنها افزوده شود.قسم اخير بر دو گونه است: يكى آنچه به حس ظاهر و چشم سر ادراك
شدنى نيست و «ملكوت» ناميده مىشود، مانند فرشتگان و جن و شياطين و عوالم عقول
و نفوس مجرد، كه اينها اجناس و طبقاتى دارند كه جز موجد آنها احاطه به آنها
نتواند كرد.و ديگر آنچه قابل ادراك به وسيله حس است، و اينها سه طبقهاند: يكى
آسمانها و ستارگان ثابت و سيار و گردش و طلوع و غروب آنها، دوم زمين و درياها و
كوهها و پستى و بلنديهاى آن و معادن و رودها و گياهان و درختان و حيوانات و
جمادات، و سوم عالم جو و هوا با آنچه در آن هست از ابر و باران و برف و رعد و
برق و بادها و مانند اينها.و هر يك از اين سه طبقه به انواعى و هر نوعى به
اقسام و اصناف نامتناهى تقسيم مىشود كه در صفات و هيئتها و لوازم و آثار و
خواص و معانى ظاهرى و باطنى مختلفند. و هيچ چيز از اينها نيست مگر آنكه خداى
سبحان موجد آن است و در وجود و حركت و سكون هر يك از اينها حكمتها و مصلحتهاى
بىشمار نهفته است.
همه اينها مجارى و طرق تفكر و تدبر براى تحصيل معرفت و بصيرت به خالق حكيم و
موجد قيوم داناى آنهاست.زيرا هر يك از آنها شاهد عادل و دليل روشن راستين بر
وحدانيت و حكمت و كمال كبريائى و عظمت آفريدگار است.
پس هر كه به قدم حقيقت در اين راه گامى بردارد و گرد سراپاى عالم وجود برآيد و
ديده بصيرت بگشايد و مملكت پروردگار مهربان را مشاهده كند، در هر ذرهاى از
ذرات مخلوقات شگفتيهاى حكمت و آثار قدرت چنان بر او آشكار و هويدا مىشود كه
عقل و وهم او حيران و سرگردان مىگردد و فهم او سرگشته و ناتوان مىماند.
و شكى نيست در اينكه جهان و عوالم منتظم آن به شايستهترين روش و نيكوترين طريق
به امر موجد حكيم و مدبر داناى آن منظم و مرتب شده است كه سرآغاز آنها در صدور
از ديگران اشرف است و به همين قياس در سير نزولى تا برسد به پستترين و فروترين
عوالم كه همان عالم زمينى و موجودات خاكى است.و هر عالم پائينتر نسبتبه ما
فوق خود قدر و ارزشى ندارد، پس براى زمين نسبتبه عالم جو چندان قدرى نيست و نه
براى عالم جو نسبتبه عالم آسمانها و نه براى آسمانها نسبتبه عالم مثال و نه
براى عالم مثال نسبتبه عالم ملكوت و نه براى ملكوت نسبتبه جبروت.و همه اين
عوالم نسبتبه عوالم الوهيت كه ما راهى به درك تفصيلى و اجمالى آن نداريم ناچيز
است.چنانكه براى طبيعتشناسان و دانشمندان نجوم و هندسه و براى صاحبان مكاشفه و
اهل عرفان و شهود آشكار و واضح است.
اما پستترين عوالمى كه اكنون حال آن را دانستى - يعنى زمين - و آنچه از حيوان
و نبات و جماد كه بر پشت دارد كه نسبتبه خود آن چندان قدرى ندارد، مع ذلك براى
هر يك از اين اجناس سهگانه انواع و اقسام و اصنافى بىنهايت هست، و ضعيفترين
انواع حيوان پشه و زنبور است و اشرف آنها انسان.اينك ما به اندكى از حكمتها و
شگفتيهائى كه در اينها نهاده شده و به كيفيت تفكر درباره آنها اشاره مىكنيم تا
بقيه به قياس به آنها اجمالا دانسته شود، كه البته بيان همه مجارى تفكر و پى
بردن به آثار صنع پروردگار محال است، و آنچه هم ممكن استخارج از حيطه ضبط و
تدوين است، و از اين رو بزرگان حكما و اعاظم عرفا در بيان مجارى تفكر و شرح
ديدگاهها بذل جهد نمودهاند و در درياهاى افكار و انظار غوطه خورده و غواصى
نمودهاند و كتابها و دفترها ساخته و پرداختهاند، و با وجود اين نسبتبه آنچه
در واقع هست تهيدست ماندهاند.و اگر ما در اينجا متعرض آنچه در كش براى ما ممكن
است از حكمتها و عجايبى كه در هر يك از آنها نهاده شده استبشويم به سبب درازى
و فزونى شرح آن از وضع كتاب خارج مىشويم.پس اجمالا و به اختصار به بعضى از
حكمتها و شگفتيهائى كه در آن هست اشاره مىكنيم، تا كيفيت تفكر در صنايع الهى
دانسته شود.بنابراين مىگوئيم (32) :
اما (پشه) - بنگر كه چگونه خداوند آن را با وجود خردى جثه به هيئت فيل كه
بزرگترين حيوانات است آفريد و برايش خرطومى مانند خرطوم فيل قرار داد و همه
اعضائى كه فيل دارد براى آن خلق كرد به علاوه دو بال، و اعضاء آن را به ظاهرى و
باطنى منقسم كرد و دو بال بر او رويانيد و دستها و پاهايش را كشيده ساخت و چشم
و گوشش را شكافت و در باطن آن اعضاء غاذيه قرار داد و قوائى كه براى حيوانات
بزرگ جثه لازم است از غاذيه و جاذبه و دافعه و ماسكه و هاضمه - چنانكه شرح آن
در مورد انسان خواهد آمد - به آن عطا فرمود.آنگاه آن را به غذائى كه خون انسان
و ديگر حيوانات است راهنمائى كرد و براى طلب غذا آلت پرواز به او داد و خرطوم
درازى كه با آن خون را بكشد و خرطومش را با همه باريكى ميان تهى ساخت تا خون
صافى در آن جريان يابد و به باطنش برساند و در ديگر اعضايش پراكنده شود.و او را
از دشمنى انسان آگاه ساخت و راه فرارش آموخت كه چون انسان دستخود را حركت دهد
قصد او دارد و گوشش را چنان شنوا ساخت كه حركتخفيف دست را از دور مىشنود و
مىگريزد و چون دستساكن شد باز مىگردد.و با وجود خردى چهرهاش براى او دو
حدقه آفريد كه جاهاى غذاى خود را ببيند و به سمت آن پرواز كند.و چون حدقهاش
كوچك بود و جاى پلك و مژه در آن نبود كه آن را از خاشاك و غبار محافظت كند براى
پشه و مگس و مانند آنها از حيوانات كوچك دو دست قرار داد تا غبار و خاشاك از
حدقه بزدايند.مگر نمىبينى كه مگس پيوسته دو دستخود را بر دو حدقه خود
مىكشد.و اما براى دو حدقه چشم انسان و غير او از حيوانات بزرگ جثه پلكها آفريد
تا بر يكديگر منطبق شوند و غبارى كه در حدقه جمع شده به اطراف روانه كنند.و اين
شرح، مقدار اندكى است از شگفتيهاى صنع خداوند در آن.و از عجائب ظاهرى و باطنى
چندان در آن هست كه اگر اولين و آخرين جمع شوند از درك و احاطه به كنه همه
شگفتيهاى عيان و نهان آن عاجز و ناتوان گردند.
اما (زنبور) - بينديش كه چگونه خداى تعالى به او وحى (الهام غريزى) كرد تا در
كوهها و درختان و بناها كه مردم بالا مىبرند خانه كند:
«و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون»
(نحل، 68) .
و از آب دهان آن موم و عسل بيرون آورد، كه يكى ضياء (نور شمع) و ديگرى شفاست.و
در عجائب امر آن بنگر كه از گلها و شكوفهها غذاى خود را مىگيرد و از نجاستها
و كثافتها اجتناب مىكند، و براى يكى از آن جمله كه امير آنهاست اطاعت و انقياد
قرار داد.و فكر كن كه چگونه خداوند به امير آنها آموخت كه به عدل و انصاف در
بين آنها حكم كند تا آنجا كه يكى را بر در خانه گمارد تا هر كدام نجس باشد راه
ندهد و بكشد.آنگاه بنگر كه از موم خانه سازد و شكل شش گوشه را برگزيند و به شكل
مستدير يا مربع يا پنج گوشه نسازد بلكه شش گوشه را براى خاصيتى كه در آن هست
اختيار كند زيرا با شكل نحل كه مستدير مستطيل است تناسب دارد و اگر براى
خانهسازى شكل مربع يا مستدير را انتخاب مىكرد زوايا و مواضع خارجى و داخلى آن
ضايع مىماند.پس بينديش كه چگونه خداوند به زنبور با خردى جرمش از روى لطف و
عنايت چيزها آموخت تا زندگيش گوارا و خوش باشد.فسبحانه ما اعظم شانه.و ما اندكى
از عجايب حكمتى كه در آن نهاده شده ياد كرديم و احاطه بر همه شگفتيهاى ظاهرى و
باطنى آن ممكن نيست (33) .و اما (انسان) - ... (34)
و بالجمله حكمتها و شگفتيهائى كه در عالم انسانى به وديعت نهاده شده بيشتر از
آن است كه به شمار در آيد، و آنچه بدان اشاره شد اندكى است از بسيار و ليكن اهل
بصيرت را بر كيفيت تفكر و تامل در ديگر مجارى انديشه و نظر آگاه مىسازد.
از امام صادق عليه السلام روايتشده است كه فرمود:
«ان الصورة الانسانية اكبر حجة له على خلقه، و هى الكتاب الذى كتبه بيده، و هى
الهيكل الذى جاء بحكمته، و هى مجموع صور العالمين، و هى المختصر من العلوم فى
اللوح المحفوظ، و هى شاهد على كل غائب، و هى الحجة على كل جاحد، و هى الطريق
المستقيم الى كل خير، و هى الصراط الممدود بين الجنة و النار» .
«صورت انسانى بزرگترين حجتخدا بر خلق است و آن كتابى است كه به دست قدرت خويش
نگاشته، و بنائى است كه به مقتضاى حكمتخود ساخته، در آن صور همه عالميان [از
ملك و ملكوت] جمع است، و نمونهاى است از علومى كه در لوح محفوظ ثبت است، و
گواه و شاهد استبر هر چه پنهان و غائب است، و حجت استبر هر كه منكر [خالق]
است، و راهى است راستبه هر خيرى، و صراطى است كشيده بين بهشت و دوزخ» .
و چون اندكى از عجائب نفس و بدن خود را شناختى قياس كن بر آن عجائب زمين را كه
مسكن و جايگاه تست از پستيها و بلنديها و دشتها و كوهها و درختها و رودها و
درياها و صحراها و بيابانها و آباديها و شهرها و معدنها و جمادات و نباتات و
حيوانات، كه اگر هر يك را با چشم بصيرت بنگرى آن را مشتمل بر عجائب و غرائبى
خواهى يافت كه از حد و شمار بيرون است، و آن را آيه و نشانهاى آشكار بر
عظمتخالق مبدع آن و حجت قاطع بر جلالت موجد آن خواهى ديد (35) ...
پس اى برادر! از خواب غفلتبرآى و بنگر كه كى اين اجرام بزرگ و سنگين را به اين
حركتسريع و سبك درآورده، و صورت آنها را با همه وسعت در حدقه چشمى به اين
كوچكى جاى داده و تفكر كن كه كيست كه چنين اجسامى را مسخر كرده و آسياى آن را
به گردش درآورده است، و بگو:
«بسم الله مجريها و مرسيها» (هود، 41) . «رفتنش و ايستادنش به نام خداست.» و
اگر با ديده بصيرت بنگرى خواهى ديد كه اينها همه بندگانى هستند مطيع و خاضع و
عشاقى واله و سرگشته، و به يك اشارت پروردگار تا قيامت در رقصاند و گرد كعبه
جلال او مىگردند (36) .
و بالجمله: اگر چشم عبرت بگشائى و ذرات عالم وجود را مشاهده كنى هيچ ذرهاى
نيابى مگر اينكه در آن شگفتيهاى حكمت آفريدگار كه بيان از وصف آن الكن است را
مىبينى.و اگر دل و گوش هوشدارى از زبان حال ذرات كائنات شواهد آشكار و
نشانههاى استوار بر عظمت پروردگار اعلى مىشنوى...
تتميم
اجمالا دانستى كه تفكر سودمند محدود و محصور استبه تفكر درباره صفات خداوند و
كارهاى شگفتانگيز او، و نيز تفكر درباره كارى كه بنده را به خدا نزديك مىسازد
براى اينكه آن را انجام دهد و درباره كارى كه او را از خدا دور مىسازد تا آن
را ترك كند.و افكارى غير از اينها نه سودمند است و نه مربوط به دين.مثال اين:
حال سالك الى الله و طالب ديدار او مانند حال عاشق دلباخته است، همان گونه كه
تفكر وى منحصر استبه تفكر درباره معشوق و جمال او و صفات و افعال او و نيز
تفكر درباره افعال خويشتن كه وى را به معشوق نزديك و مورد محبت او مىسازد تا
به آنها متصف شود يا صفات و افعالى كه وى را از او دور مىكند و از چشم او
مىاندازد تا از آنها دورى جويد، و اگر درباره غير اينها بينديشد عشقش ناقص
است، همينطور دوستدار خالص خدا سزاوار است كه فكر خود را درباره خدا و صفات و
افعال او و درباره آنچه وى را به خدا نزديك يا از او دور مىكند منحصر سازد، و
اگر درباره غير اينها بينديشد در ادعاى شوق و حب خود كاذب است.
اما تفكر در ذات خدا، بلكه درباره بعضى از صفات او، جايز نيست.و در شريعتحقه
الهى و حكمتحقيقى متعالى از آن منع شده است، زيرا ذات او اجل از اين است كه با
نردبان گامهاى افهام بتوان بدان رسيد يا با تيرهاى اوهام بتوان اين هدف را
نشانه گرفت. پس نظرپردازى در اين راه موجب آشفتگى و حيرت ذهن خواهد شد و جولان
انديشه در آن سراسيمگى و اضطراب عقل را در پى خواهد داشت.و اگر بعضى از صديقانى
كه به مقام تجرد رسيدهاند ديده دل بدان سو روانه كنند جز لحظهاى برقآسا
نخواهد بود، و اگر از اين لحظه تجاوز كنند از فروغ انوار وجه ذوالجلال او
بسوزند.و حال صديقان در اين باره همچون حال انسان در نگريستن به خورشيد است، كه
اگر ديدار ادامه يابد بينائى سست و ضعيف گردد، بلكه اين دو حال قابل مقايسه و
تشبيه نيست و تنها براى تقريب و تفهيم است.زيرا تناسب ميان نور خورشيد و نور
چشم تا اندازهاى ثابت است، و چه جاى مناسبت و مشابهتبين نور چشم و نور
الانوار كه بر هر نورى احاطه و غلبه دارد.
و هيچ نورى نيست مگر آنكه جارى و روان از نور او و تراويده از ظهور اوست.
پس هر نورى در مرتبه نور او هيچ است، و هر ظهورى در جنب ظهور او نابود و باطل
است.
و چون تفكر در ذات خداى تعالى نكوهيده است، پس تفكر ستوده منحصر است در
انديشيدن درباره عجائب صنع و بدايع آفرينش او - كه ياد كرديم - و درباره فضائل
اخلاقى و طاعات كه بنده را به خدا نزديك مىكند، و درباره رذائل اخلاقى و معاصى
كه وى را از او دور مىسازد.و اين خلق و خويها و افعال گذرگاهى است كه از آنها
آدمى به منجيات و مهلكات و طاعات و سيئات كه در اين كتاب و در ديگر كتب اخلاق
ياد شده استخواهد رسيد.و مراد از تفكر در اينجا اين است كه آدمى در هر شبانه
روز ساعتى به فكر اخلاق باطنى و افعال ظاهرى خود بيفتد و از حال دل و اعضا و
اندامهاى خود جستجو كند.پس اگر دل خود را بر راه راست و طريق عدالت و متصف به
فضائل اخلاقى و دور از رذائل درونى يافت، و اعضا و جوارح خويش را مشغول طاعات و
عباداتى كه به آنها متعلق است و تارك گناهانى كه به آنها مربوط است ديد خدا را
بر اين توفيق عظيم سپاس گزارد.و اگر در دل خود چيزى از رذائل ديد يا آن را تهى
از بعضى از فضائل يافت، در صدد علاج بر آيد و اگر برخورد كه گناهى از او سرزده
يا طاعتى از او ترك شده با پشيمانى و توبه آن طاعت را قضا و تدارك كند.
و شكى نيست كه اينگونه تفكر مجالى وسيع دارد و قدر ضرورى آن در شبانهروز است،
و ماه و سال كفايتحسابرسى كامل را نمىكند.زيرا قدر لازم براى هر كس اين است
كه در هر شبانه روز درباره هر يك از صفات مهلكه از بخل و كبر و خود بينى و ريا
و كينه و حسد و جبن و شدت غضب و حرص و طمع و شكمبارگى و آزمندى بر شهوت، و
مالدوستى و جاهطلبى و نفاق و بدگمانى و غفلت و غرور و غير اينها بينديشد.و به
نور فكر و بصيرت زواياى دل خويش را بگردد و از اين صفات تفحص كند.پس اگر چنين
يافت كه دل او از اينها خالى است قلب خود را بيازمايد و از علاماتى كه يقينا
دلالتبر پاكى دل مىكند گواه گيرد.زيرا نفس گاهى امر را بر صاحبش مشتبه
مىسازد: مثلا اگر ادعاى برائت از تكبر دارد سزاوار است كه خود را امتحان كند
به اينكه مشك آبى بر دوش كشد يا پشته هيزمى از بازار به خانه برد.و اگر دعوى
برائت از غضب دارد خود را در معرض اهانتسفيهان درآورد، و همچنين درباره صفاتى
غير از اينها با امتحاناتى كه نيكان و شايستگان پيشين خود را آزمودهاند آزمايش
كند تا مطمئن شود كه ريشهها و شاخههاى آنها از كشتزار دلش كنده شده است و از
آنها اثرى نيست.و اگر با امتحان يا آشكارا چيزى از اين صفات را در دل خود يافت
در چگونگى رهائى و خلاصى از آنها بينديشد تا از طريق معالجه به ضد يا با موعظه
و نصيحت و سرزنش و ملامتيا مصاحبت صاحبان اخلاق فاضله و همنشينى با اصحاب ورع
و تقوى يا به وسيله رياضت و مجاهده و غير اينها آن صفتسلب و زايل شود.پس اگر
به آسانى زايل شود شكر خدا به جا آورد و گرنه معالجه را تكرار كند تا خداوند او
را به مقتضاى وعده خود موفق سازد.
سپس در هر يك از فضائل نجاتبخش تفكر كند: مانند يقين و توكل و صبر بر بلا و
رضا به قضا و شكر بر نعمتها و اعتدال خوف و رجاء و شجاعت و سخاوت و زهد و
پارسائى و اخلاص در عمل و عيبپوشى و ندامتبر گناهان و حسن خلق با خلق و حب
خدا و خشوع نسبتبه او و مانند اينها.پس اگر خود را متصف به آنها يافت در صدد
آزمايش برآيد تا از مكر و پوشاندن حقيقت و تزوير نفس مطمئن شود - به طريقى كه
دانستى - و اگر دل خود را از يكى از آنها خالى يافتبايد در انديشه طريق تحصيل
آن باشد - چنانكه به آن اشاره شد.آنگاه به هر يك از اعضاى خود توجه كند و در
معاصى متعلق به آنها بينديشد مثلا به زبان خود بنگرد، كه آيا از آن غيبتى يا
دروغى يا دشنامى يا لغوى يا سخنچينى يا خودستائى و مانند اينها از آن صادر شده
است.سپس به گوش نظر كند كه آيا چيزى از اينها شنيده است، آنگاه به شكم كه آيا
با خوردن حرام يا لقمه شبهه يا پرخورى كه مانع صفاى نفس است و مانند اينها خدا
را نافرمانى كرده است.و همينطور درباره هر يك از اعضاى خود چنين كند.
آنگاه در طاعات متعلق به هر يك از اين اعضاء و درباره آنچه اين عضو براى آن
آفريده شده از واجبات و مستحبات تفكر كند.پس اگر بعد از تفكر و تفحص دريافت كه
از آنها معصيتى سرنزده و همه طاعات را بجا آورده و مستحبات را بقدر ميسر انجام
داده ستخدا را بر اين توفيق سپاس گزارد.و اگر به صدور معصيتى يا ترك واجب و
طاعتى بر خورد نخستسبب و باعث آن را از قبيل اشتغال به امور زائد و بيهوده
دنيا يا همنشينى ياران بد يا غير اينها بجويد و سپس درصدد قطع آن سبب برآيد
آنگاه با توبه و ندامت آن را تدارك كند تا فردايش مانند امروز نباشد.و اين قدر
از تفكر در هر شبانه روز براى هر ديندارى كه معتقد به نشاه آخرت است لازم است.و
اين كار عادت نيكان و متقيان گذشته ما در بامداد هر روز يا شامگاه هر شب بود،
بلكه ايشان را دفترى بود كه در آن رؤوس مهلكات و منجيات و صفات و افعال نيك و
بد را مىنوشتند و هر روز و شب صفات و اعمال خود را بر آن عرضه مىكردند، و چون
از زايل شدن رذيلهاى يا اتصاف به فضيلتى مطمئن مىشدند در نامه آن را قلم
مىكشيدند و انديشه آن را رها مىكردند و به بقيه مىپرداختند تا همه را قلم
كشند.و بعضى كه مرتبه ايشان از شايستگان و صالحان پائينتر بود بعضى از گناهان
آشكار، مانند حرام خوارى و رها كردن زبان به دروغ و غيبت و ستيزه و سخن چينى يا
مسامحه با مردم در ترك امر به معروف و نهى از منكر و امثال اينها را در آن
جريده ثبت مىكردند و در خلاصى از هر يك مىكوشيدند.
و بالجمله: برادران شايسته و صالح گذشته ما از اين گونه تفكر دست نمىكشيدند و
آن را از لوازم ايمان به محاسبه قيامت مىشمردند.پس واى بر ما كه از پيروى
ايشان دستبرداشته و در گردابهاى غفلت غرق شدهايم، تا جائى كه اگر ايشان رفتار
ما را مىديدند به كفر و عدم ايمان ما به روز حساب حكم مىكردند.و چگونه چنين
نباشد و حال آنكه اعمال ما همانند اعمال كسى كه به بهشت و دوزخ ايمان دارد
نيست.زيرا كسى كه از چيزى بترسد از آن مىگريزد و كسى كه به چيزى اميد و شوق
دارد در طلب آن بر مىآيد، و ما ادعاى ترس از دوزخ داريم و مىدانيم كه فرار از
آن به ترك معاصى است و با وجود اين در معاصى فرو رفتهايم، و دعواى شوق به بهشت
داريم و مىدانيم كه رسيدن به آن به كثرت طاعات است و مع ذلك در آن كوتاهى و
تقصير مىكنيم.
اما اين گونه فكر تفكر دانشمندان و صالحان است، و اما تفكر صديقان از اين
والاتر است، زيرا ايشان مستغرق در درياى محبت و انس به پروردگارند، از همه
بريدهاند و باز آمدهاند و رو به جانب قدس كبريائى آوردهاند، به جان و دل
چنان در فكر جلال و جمال آفريدگارند كه از خود و صفات و احوال خويش يكسره
فراموش كردهاند.حال ايشان همچون حال عاشقى است كه هنگام لقاى معشوق واله و
حيران اوست.اما مپندار كه حصول اين تفكر - بلكه پائينترين مرتبه از مراتب لذت
بردن به ياد عظمت و جلال خداوند - بدون جدائى و انفكاك از همه رذائل هلاك كننده
و اتصاف به فضائل نجاتبخش ممكن است، كه حال متفكر در جلال و عظمتخداوند با
وجود اتصاف به اخلاق بد و رذيله مانند حال عاشقى است كه با محبوب خود خلوت كند
و بخواهد از مشاهده جمال او التذاذ يابد و زير پيراهن او مار و عقرب باشد كه
پيوسته او را بگزند و از لذت مشاهده و انس باز دارند.و ابتهاج او جز به بيرون
كردن آنها از جامه خويش تمام نباشد.و شكى نيست كه همه خويهاى زشت و ناپسند
مانند مارها و عقربها موذى و موجب تشويشاند و هر كه كمترين معرفت و توجهى به
مناجات پروردگار خود دارد و در جان وى چيزى از آنها باشد، در مىيابد كه چگونه
باعث آشفتگى و تشويش او و مانع از ابتهاج است.اما فرو رفتگان در علائق طبيعت را
گزيدن آنها آشكار و روشن نيست، و بعد از مفارقت نفس از بدن و بدرود اين عالم در
دو الم گزيدن آنها به مراتب از درد گزيدن مارها و عقربها بيشتر پديدار مىشود.
نصيحت
اى دوست! از خواب غفلتبرخيز، و امروز فكر فردا كن، پيش از آنكه چنگالهاى مرگ
در كالبدت بند شود و چاره قوه عاقلهات از تفكر درباره صفات و احوالت از
دستبيرون رود.و به يقين بدان كه هر فضيلتيا رذيلتى كه در جان تست و هر
طاعتيا معصيتى كه از تو سر بزند در برابر آن جزا و پاداشى در وقت رفتن از اين
سراى فانى هست.و گفتار سرور پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم را بشنو - كه
اگر ترا دلى باشد براى بيدارى و آگاهىات بس است - كه فرمود:
«ان روح القدس نفث فى روعى: احبب ما احببت فانك مفارقه، و عش ما شئت فانك ميت،
و اعمل ما شئت فانك مجزى به» «جبرئيل در جان من دميد كه: هر چه را خواهى
دوستبدار كه از آن جدا خواهى شد، و هر چه خواهى زندگى كن كه خواهى مرد، و هر
چه خواهى بكن كه سزاى آن را خواهى ديد» .و به راستى اگر به مبدا و معاد اعتقاد
داشته باشى اين سخن واعظ تو بس است و ترا از توجه و التفات به دنيا و اهل آن
باز مىدارد.و خلاصه: سزاوار است كه مؤمن در هر شبانهروز ساعتى از اوقات خود
را صرف تفكر درباره صفات و افعال خود كند و زمانى در عجائب صنع و قدرت پروردگار
بينديشد و بر اين كار مداومت و رزد تا قوه عقليه و عمليه نفس را كمال حاصل شود،
و از وسوسههاى شيطانى و خواطر نفسانى رهائى يابد.خداوند به فضل بزرگ خود ما را
در رسيدن به اين مقصود موفق سازد.