علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


پيوست
خاطر (انديشه) نيك و تفكر
دانستى كه ضد وسوسه، انديشه و خاطر ستوده‏اى است كه شرعا و عقلا نيكو و مستحسن باشد، زيرا دل در آن واحد نمى‏تواند به دو چيز مشغول باشد.پس وقتى به خاطر و انديشه‏اى پسنديده مشغول است‏براى وسوسه‏ها و خواطر مذموم راهى نيست.و چه بسا كه غفلت، كه ضد نيت است، در مقابل هر يك از وسوسه و انديشه نيك قرار گيرد.زيرا بهنگام غفلت هيچ يك از آن دو تحقق پيدا نمى‏كند.جز اينكه خالى ماندن دل از هر نيت و انديشه‏اى بسيار به ندرت اتفاق مى‏افتد.و ظاهرا مراد علماى اخلاق از فلت‏خالى بودن ذهن از قصد و آهنگ محرك و بر انگيزنده است هر چند به وسوسه‏هاى باطل و بيهوده مشغول باشد، و تحقيق اين مطلب بعدا خواهد آمد.

اما خاطر و انديشه نيك و ستوده اگر با قصد و نيت فعل زيبا و معينى باشد به قوه‏اى تعلق دارد كه اين فعل به آن وابسته است، و گرنه يا مربوط است‏به ذكر قلبى (ياد خدا) يا به تدبر و تامل در علوم و معارف و تفكر در شگفتيها و عظمت صنع خداوند، يا به انديشيدن و تدبر اجمالى كلى در آنچه بنده را به خداى سبحان نزديك يا از او دور مى‏كند.و غير از اينها انديشه و خاطر نيك و ستوده‏اى كه متعلق به دين باشد يا انديشه و خاطر نكوهيده‏اى كه متعلق به دنيا باشد وجود ندارد.

و چون اين مطلب را دانستى اين نكته را نيز بدان كه: يكى از طرق معالجه وسواس شناخت‏شرافت ضد آن يعنى انديشه و خاطر نيك و ستوده است، تا آدمى را بر مواظبت‏بر آن كه موجب دفع وسوسه‏هاست‏بر انگيزد.و فضيلت انديشه‏ها و خواطر نيك (قصد اعمال حسنه) در باب نيت ذكر خواهد شد، و بسا از بيان فضيلت اين افعال خود آنها نيز شناخته شود چنانكه در باب نيت‏ياد خواهد شد، و فضيلت ذكر قلبى در باب «ذكر» دانسته مى‏شود.

اما بيان شرافت تفكر و مسير و مجراى آن از افعال خداى متعال و اشاره به چگونگى تفكر درباره آنها و در آنچه موجب قرب بنده به خداى تعالى و يادورى از او مى‏شود، در اينجا بايد اجمالا به آنها اشاره كنيم زيرا اين تفكر متعلق به قوه نظرى است.پس مى‏گوئيم:

تفكر، سير درونى و باطنى از مبادى و مقدمات به مقاصد [از معلومات به مجهولات] است، و مبادى عبارت است از آيات و نشانه‏هاى آفاق و انفس [جهان و انسان]، و مقصد: رسيدن به معرفت موجد و مبدع آنها و علم به قدرت غالب و عظمت فائق الهى است.و هيچ كس نمى‏تواند از حضيض نقص به اوج كمال برسد مگر از راه تفكر، كه كليد اسرار و چراغ انوار است، و منشا عبرت گرفتن و مبدا بصيرت يافتن، و كمند صيد معارف حقيقى و دستاويز دريافت‏حقايق يقينى است.تفكر بالهاى نفس است‏براى پرواز به آشيان قدسى خود و مركب روح است‏براى مسافرت به وطن اصلى خويش، و به وسيله آن ظلمت جهل منكشف و پرده‏هاى نادانى برطرف مى‏شود و انوار علم و اسرار آن پرتو مى‏افشاند.و از اين رو در آيات و اخبار از آن ستايش شده و به آن ترغيب و تشويق شده است، مانند اين آيات:

«او لم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق‏» (روم، 8) . «آيا در درون خويش نمى‏انديشند كه خدا آسمانها و زمين را با آنچه ميان آنهاست جز بحق نيافريده.»

«اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى‏ء»

(اعراف، 185) .

«آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خدا آفريده نمى‏نگرند [و نمى‏انديشند] .»

«فاعتبروا يا اولى الابصار» (حشر، 2) .

«پس اى صاحبان نظر و بصيرت! عبرت گيريد.»

«قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق‏» (عنكبوت، 20) .

«بگو در زمين سير كنيد و بنگريد چگونه خدا خلق را پديد كرده.»

«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب‏» (آل عمران، 190) «همانا در خلقت آسمانها و زمين و آمد و شد (يا تفاوت) شب و روز براى خردمندان نشانه‏هاست‏» .

«و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون‏»

(ذاريات، 20- 21) .

«و در زمين براى اهل يقين نشانه‏ها [و عبرتها] ست.و در خود شما [نيز]، آيا نمى‏بينيد» .

«الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض‏» (آل عمران، 191) .

«كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو [در بستر] ياد مى‏كنند و در خلقت آسمانها و زمين مى‏انديشند» .

و از روايات:

حديثى است از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم «التفكر حياة قلب البصير» «تفكر حيات دل مرد بيناست‏» .و نيز از آن حضرت است: «فكرة ساعة خير من عبادة سنة‏» «يك ساعت فكر كردن از عبادت يكساله بهتر است‏» .و كسى به مرتبه تفكر راه نمى‏يابد مگر آنكه خداى عز و جل او را به نور توحيد و معرفت مخصوص كرده باشد.و باز از آن حضرت روايت‏شده است كه: «افضل العبادة ادمان التفكر فى الله و فى قدرته‏» . «بهترين عبادت همواره انديشيدن درباره خدا و قدرت اوست.» و مراد از تفكر درباره خدا تفكر درباره قدرت او و صنع و آفرينش او و درباره افعال شگفت انگيز و مخلوقات و ابداعات اوست، نه تفكر در ذات او.

زيرا در اخبار از تفكر در ذات منع شده است، به اين دليل كه اين تفكر موجب حيرت و سراسيمگى و اضطراب عقل خواهد شد.و روايت‏شده است كه:

«اياكم و التفكر فى الله، و لكن اذا اردتم ان تنظروا الى عظمته فانظروا الى عظيم خلقه‏» .

«از تفكر در ذات خدا پرهيز كنيد، و اگر مى‏خواهيد به عظمت او بنگريد به عظمت آفرينش و مخلوقات او بنگريد» .

و مشهور است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«تفكروا فى آلاء الله و لا تفكروا فى الله، فانكم لن تقدروا قدره‏» .

«در نعمتهاى خدا بينديشيد و درباره ذات خدا فكر نكنيد كه خدا را چنانكه سزاوار شناختن اوست نتوانيد شناخت‏» .

و امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: «التفكر يدعو الى البر و العمل به‏» ، «تفكر آدمى را به نيكوئى و عمل به آن مى‏خواند» .

و نيز مى‏فرمايد: «نبه بالتفكر قلبك، و جاف عن الليل جنبك، و اتق الله ربك‏» . «با تفكر دل خود را آگاه كن.و بهنگام شب و سحر از بستر برخيز، و از پروردگارت پروا كن‏» .

و حضرت باقر عليه السلام فرمود: «باجالة الفكر يستدر الراى المعشب‏» ، «با جولان دادن فكر راى پر ثمر حاصل مى‏شود» .

و از امام صادق عليه السلام روايت‏شده است كه:

«الفكر مرآة الحسنات و كفارة السيئات، و ضياء للقلوب و فسحة للخلق، و اصابة فى صلاح المعاد، و اطلاع على العواقب، و استزادة فى العلم، و هى خصلة لا يعبد الله بمثلها» . «فكر آئينه حسنات و كفاره سيئات و روشنى دلها و گشايش و فراخى براى خلق است، و به وسيله آن آدمى به آنچه صلاح امر معاد است مى‏رسد، و به سبب آن اطلاع بر عواقب امور حاصل مى‏شود، و باعث فزونى علم است، و خصلتى است كه هيچ عبادتى مثل آن نيست‏» .

و از حضرت رضا عليه السلام روايت‏شده است كه:

«ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل‏» .

«عبادت به نماز و روزه بسيار نيست، بلكه عبادت همانا تفكر در امر خداى عز و جل است‏» .

تكمله
مجارى تفكر در مخلوقات
همه موجودات راه و مجراى تفكر و جايگاه نظر و انديشه‏اند.زيرا هر چه در عالم وجود هست همگى از تراوشها و آثار فيض وجود واجب الوجود اوست.

و هر موجود و مخلوقى خواه جوهر يا عرض، مجرد يا مادى، فلكى يا عنصرى، بسيط يا مركب، فعل و صنع خداوند است.و هيچ ذره‏اى در جهان نيست مگر آنكه در آن انواع شگفتيهاى حكمت و عظمت او هست، به طورى كه اگر خردمندان و دانشمندان سراسر گيتى در طول قرون و اعصار براى دست‏يافتن به آنها دامن همت‏بر ميان بندند و آماده كار شوند عمرها به پايان مى‏رود بى‏آنكه به صد يك آنها يا به اندكى از بسيار دست‏يابند.

مخلوقات بر دو قسم‏اند: قسمى كه اصل آنها شناخته نيست و براى ما امكان تفكر درباره آنها وجود ندارد، و قسم ديگر كه اصل آنها شناختنى است ولى نه به تفصيل و مى‏توانيم درباره تفاصيل آنها بينديشيم و از اين راه معرفت و بصيرت ما به خالق آنها افزوده شود.قسم اخير بر دو گونه است: يكى آنچه به حس ظاهر و چشم سر ادراك شدنى نيست و «ملكوت‏» ناميده مى‏شود، مانند فرشتگان و جن و شياطين و عوالم عقول و نفوس مجرد، كه اينها اجناس و طبقاتى دارند كه جز موجد آنها احاطه به آنها نتواند كرد.و ديگر آنچه قابل ادراك به وسيله حس است، و اينها سه طبقه‏اند: يكى آسمانها و ستارگان ثابت و سيار و گردش و طلوع و غروب آنها، دوم زمين و درياها و كوهها و پستى و بلنديهاى آن و معادن و رودها و گياهان و درختان و حيوانات و جمادات، و سوم عالم جو و هوا با آنچه در آن هست از ابر و باران و برف و رعد و برق و بادها و مانند اينها.و هر يك از اين سه طبقه به انواعى و هر نوعى به اقسام و اصناف نامتناهى تقسيم مى‏شود كه در صفات و هيئتها و لوازم و آثار و خواص و معانى ظاهرى و باطنى مختلفند. و هيچ چيز از اينها نيست مگر آنكه خداى سبحان موجد آن است و در وجود و حركت و سكون هر يك از اينها حكمتها و مصلحتهاى بى‏شمار نهفته است.

همه اينها مجارى و طرق تفكر و تدبر براى تحصيل معرفت و بصيرت به خالق حكيم و موجد قيوم داناى آنهاست.زيرا هر يك از آنها شاهد عادل و دليل روشن راستين بر وحدانيت و حكمت و كمال كبريائى و عظمت آفريدگار است.

پس هر كه به قدم حقيقت در اين راه گامى بردارد و گرد سراپاى عالم وجود برآيد و ديده بصيرت بگشايد و مملكت پروردگار مهربان را مشاهده كند، در هر ذره‏اى از ذرات مخلوقات شگفتيهاى حكمت و آثار قدرت چنان بر او آشكار و هويدا مى‏شود كه عقل و وهم او حيران و سرگردان مى‏گردد و فهم او سرگشته و ناتوان مى‏ماند.

و شكى نيست در اينكه جهان و عوالم منتظم آن به شايسته‏ترين روش و نيكوترين طريق به امر موجد حكيم و مدبر داناى آن منظم و مرتب شده است كه سرآغاز آنها در صدور از ديگران اشرف است و به همين قياس در سير نزولى تا برسد به پست‏ترين و فروترين عوالم كه همان عالم زمينى و موجودات خاكى است.و هر عالم پائين‏تر نسبت‏به ما فوق خود قدر و ارزشى ندارد، پس براى زمين نسبت‏به عالم جو چندان قدرى نيست و نه براى عالم جو نسبت‏به عالم آسمانها و نه براى آسمانها نسبت‏به عالم مثال و نه براى عالم مثال نسبت‏به عالم ملكوت و نه براى ملكوت نسبت‏به جبروت.و همه اين عوالم نسبت‏به عوالم الوهيت كه ما راهى به درك تفصيلى و اجمالى آن نداريم ناچيز است.چنانكه براى طبيعت‏شناسان و دانشمندان نجوم و هندسه و براى صاحبان مكاشفه و اهل عرفان و شهود آشكار و واضح است.

اما پست‏ترين عوالمى كه اكنون حال آن را دانستى - يعنى زمين - و آنچه از حيوان و نبات و جماد كه بر پشت دارد كه نسبت‏به خود آن چندان قدرى ندارد، مع ذلك براى هر يك از اين اجناس سه‏گانه انواع و اقسام و اصنافى بى‏نهايت هست، و ضعيفترين انواع حيوان پشه و زنبور است و اشرف آنها انسان.اينك ما به اندكى از حكمتها و شگفتيهائى كه در اينها نهاده شده و به كيفيت تفكر درباره آنها اشاره مى‏كنيم تا بقيه به قياس به آنها اجمالا دانسته شود، كه البته بيان همه مجارى تفكر و پى بردن به آثار صنع پروردگار محال است، و آنچه هم ممكن است‏خارج از حيطه ضبط و تدوين است، و از اين رو بزرگان حكما و اعاظم عرفا در بيان مجارى تفكر و شرح ديدگاهها بذل جهد نموده‏اند و در درياهاى افكار و انظار غوطه خورده و غواصى نموده‏اند و كتابها و دفترها ساخته و پرداخته‏اند، و با وجود اين نسبت‏به آنچه در واقع هست تهيدست مانده‏اند.و اگر ما در اينجا متعرض آنچه در كش براى ما ممكن است از حكمتها و عجايبى كه در هر يك از آنها نهاده شده است‏بشويم به سبب درازى و فزونى شرح آن از وضع كتاب خارج مى‏شويم.پس اجمالا و به اختصار به بعضى از حكمتها و شگفتيهائى كه در آن هست اشاره مى‏كنيم، تا كيفيت تفكر در صنايع الهى دانسته شود.بنابراين مى‏گوئيم (32) :

اما (پشه) - بنگر كه چگونه خداوند آن را با وجود خردى جثه به هيئت فيل كه بزرگترين حيوانات است آفريد و برايش خرطومى مانند خرطوم فيل قرار داد و همه اعضائى كه فيل دارد براى آن خلق كرد به علاوه دو بال، و اعضاء آن را به ظاهرى و باطنى منقسم كرد و دو بال بر او رويانيد و دستها و پاهايش را كشيده ساخت و چشم و گوشش را شكافت و در باطن آن اعضاء غاذيه قرار داد و قوائى كه براى حيوانات بزرگ جثه لازم است از غاذيه و جاذبه و دافعه و ماسكه و هاضمه - چنانكه شرح آن در مورد انسان خواهد آمد - به آن عطا فرمود.آنگاه آن را به غذائى كه خون انسان و ديگر حيوانات است راهنمائى كرد و براى طلب غذا آلت پرواز به او داد و خرطوم درازى كه با آن خون را بكشد و خرطومش را با همه باريكى ميان تهى ساخت تا خون صافى در آن جريان يابد و به باطنش برساند و در ديگر اعضايش پراكنده شود.و او را از دشمنى انسان آگاه ساخت و راه فرارش آموخت كه چون انسان دست‏خود را حركت دهد قصد او دارد و گوشش را چنان شنوا ساخت كه حركت‏خفيف دست را از دور مى‏شنود و مى‏گريزد و چون دست‏ساكن شد باز مى‏گردد.و با وجود خردى چهره‏اش براى او دو حدقه آفريد كه جاهاى غذاى خود را ببيند و به سمت آن پرواز كند.و چون حدقه‏اش كوچك بود و جاى پلك و مژه در آن نبود كه آن را از خاشاك و غبار محافظت كند براى پشه و مگس و مانند آنها از حيوانات كوچك دو دست قرار داد تا غبار و خاشاك از حدقه بزدايند.مگر نمى‏بينى كه مگس پيوسته دو دست‏خود را بر دو حدقه خود مى‏كشد.و اما براى دو حدقه چشم انسان و غير او از حيوانات بزرگ جثه پلكها آفريد تا بر يكديگر منطبق شوند و غبارى كه در حدقه جمع شده به اطراف روانه كنند.و اين شرح، مقدار اندكى است از شگفتيهاى صنع خداوند در آن.و از عجائب ظاهرى و باطنى چندان در آن هست كه اگر اولين و آخرين جمع شوند از درك و احاطه به كنه همه شگفتيهاى عيان و نهان آن عاجز و ناتوان گردند.

اما (زنبور) - بينديش كه چگونه خداى تعالى به او وحى (الهام غريزى) كرد تا در كوهها و درختان و بناها كه مردم بالا مى‏برند خانه كند:

«و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون‏» (نحل، 68) .

و از آب دهان آن موم و عسل بيرون آورد، كه يكى ضياء (نور شمع) و ديگرى شفاست.و در عجائب امر آن بنگر كه از گلها و شكوفه‏ها غذاى خود را مى‏گيرد و از نجاستها و كثافتها اجتناب مى‏كند، و براى يكى از آن جمله كه امير آنهاست اطاعت و انقياد قرار داد.و فكر كن كه چگونه خداوند به امير آنها آموخت كه به عدل و انصاف در بين آنها حكم كند تا آنجا كه يكى را بر در خانه گمارد تا هر كدام نجس باشد راه ندهد و بكشد.آنگاه بنگر كه از موم خانه سازد و شكل شش گوشه را برگزيند و به شكل مستدير يا مربع يا پنج گوشه نسازد بلكه شش گوشه را براى خاصيتى كه در آن هست اختيار كند زيرا با شكل نحل كه مستدير مستطيل است تناسب دارد و اگر براى خانه‏سازى شكل مربع يا مستدير را انتخاب مى‏كرد زوايا و مواضع خارجى و داخلى آن ضايع مى‏ماند.پس بينديش كه چگونه خداوند به زنبور با خردى جرمش از روى لطف و عنايت چيزها آموخت تا زندگيش گوارا و خوش باشد.فسبحانه ما اعظم شانه.و ما اندكى از عجايب حكمتى كه در آن نهاده شده ياد كرديم و احاطه بر همه شگفتيهاى ظاهرى و باطنى آن ممكن نيست (33) .و اما (انسان) - ... (34)

و بالجمله حكمتها و شگفتيهائى كه در عالم انسانى به وديعت نهاده شده بيشتر از آن است كه به شمار در آيد، و آنچه بدان اشاره شد اندكى است از بسيار و ليكن اهل بصيرت را بر كيفيت تفكر و تامل در ديگر مجارى انديشه و نظر آگاه مى‏سازد.

از امام صادق عليه السلام روايت‏شده است كه فرمود:

«ان الصورة الانسانية اكبر حجة له على خلقه، و هى الكتاب الذى كتبه بيده، و هى الهيكل الذى جاء بحكمته، و هى مجموع صور العالمين، و هى المختصر من العلوم فى اللوح المحفوظ، و هى شاهد على كل غائب، و هى الحجة على كل جاحد، و هى الطريق المستقيم الى كل خير، و هى الصراط الممدود بين الجنة و النار» .

«صورت انسانى بزرگترين حجت‏خدا بر خلق است و آن كتابى است كه به دست قدرت خويش نگاشته، و بنائى است كه به مقتضاى حكمت‏خود ساخته، در آن صور همه عالميان [از ملك و ملكوت] جمع است، و نمونه‏اى است از علومى كه در لوح محفوظ ثبت است، و گواه و شاهد است‏بر هر چه پنهان و غائب است، و حجت است‏بر هر كه منكر [خالق] است، و راهى است راست‏به هر خيرى، و صراطى است كشيده بين بهشت و دوزخ‏» .

و چون اندكى از عجائب نفس و بدن خود را شناختى قياس كن بر آن عجائب زمين را كه مسكن و جايگاه تست از پستيها و بلنديها و دشتها و كوهها و درختها و رودها و درياها و صحراها و بيابانها و آباديها و شهرها و معدنها و جمادات و نباتات و حيوانات، كه اگر هر يك را با چشم بصيرت بنگرى آن را مشتمل بر عجائب و غرائبى خواهى يافت كه از حد و شمار بيرون است، و آن را آيه و نشانه‏اى آشكار بر عظمت‏خالق مبدع آن و حجت قاطع بر جلالت موجد آن خواهى ديد (35) ...

پس اى برادر! از خواب غفلت‏برآى و بنگر كه كى اين اجرام بزرگ و سنگين را به اين حركت‏سريع و سبك درآورده، و صورت آنها را با همه وسعت در حدقه چشمى به اين كوچكى جاى داده و تفكر كن كه كيست كه چنين اجسامى را مسخر كرده و آسياى آن را به گردش درآورده است، و بگو:

«بسم الله مجريها و مرسيها» (هود، 41) . «رفتنش و ايستادنش به نام خداست.» و اگر با ديده بصيرت بنگرى خواهى ديد كه اينها همه بندگانى هستند مطيع و خاضع و عشاقى واله و سرگشته، و به يك اشارت پروردگار تا قيامت در رقص‏اند و گرد كعبه جلال او مى‏گردند (36) .

و بالجمله: اگر چشم عبرت بگشائى و ذرات عالم وجود را مشاهده كنى هيچ ذره‏اى نيابى مگر اينكه در آن شگفتيهاى حكمت آفريدگار كه بيان از وصف آن الكن است را مى‏بينى.و اگر دل و گوش هوش‏دارى از زبان حال ذرات كائنات شواهد آشكار و نشانه‏هاى استوار بر عظمت پروردگار اعلى مى‏شنوى...

تتميم
اجمالا دانستى كه تفكر سودمند محدود و محصور است‏به تفكر درباره صفات خداوند و كارهاى شگفت‏انگيز او، و نيز تفكر درباره كارى كه بنده را به خدا نزديك مى‏سازد براى اينكه آن را انجام دهد و درباره كارى كه او را از خدا دور مى‏سازد تا آن را ترك كند.و افكارى غير از اينها نه سودمند است و نه مربوط به دين.مثال اين: حال سالك الى الله و طالب ديدار او مانند حال عاشق دلباخته است، همان گونه كه تفكر وى منحصر است‏به تفكر درباره معشوق و جمال او و صفات و افعال او و نيز تفكر درباره افعال خويشتن كه وى را به معشوق نزديك و مورد محبت او مى‏سازد تا به آنها متصف شود يا صفات و افعالى كه وى را از او دور مى‏كند و از چشم او مى‏اندازد تا از آنها دورى جويد، و اگر درباره غير اينها بينديشد عشقش ناقص است، همين‏طور دوستدار خالص خدا سزاوار است كه فكر خود را درباره خدا و صفات و افعال او و درباره آنچه وى را به خدا نزديك يا از او دور مى‏كند منحصر سازد، و اگر درباره غير اينها بينديشد در ادعاى شوق و حب خود كاذب است.

اما تفكر در ذات خدا، بلكه درباره بعضى از صفات او، جايز نيست.و در شريعت‏حقه الهى و حكمت‏حقيقى متعالى از آن منع شده است، زيرا ذات او اجل از اين است كه با نردبان گامهاى افهام بتوان بدان رسيد يا با تيرهاى اوهام بتوان اين هدف را نشانه گرفت. پس نظرپردازى در اين راه موجب آشفتگى و حيرت ذهن خواهد شد و جولان انديشه در آن سراسيمگى و اضطراب عقل را در پى خواهد داشت.و اگر بعضى از صديقانى كه به مقام تجرد رسيده‏اند ديده دل بدان سو روانه كنند جز لحظه‏اى برق‏آسا نخواهد بود، و اگر از اين لحظه تجاوز كنند از فروغ انوار وجه ذوالجلال او بسوزند.و حال صديقان در اين باره همچون حال انسان در نگريستن به خورشيد است، كه اگر ديدار ادامه يابد بينائى سست و ضعيف گردد، بلكه اين دو حال قابل مقايسه و تشبيه نيست و تنها براى تقريب و تفهيم است.زيرا تناسب ميان نور خورشيد و نور چشم تا اندازه‏اى ثابت است، و چه جاى مناسبت و مشابهت‏بين نور چشم و نور الانوار كه بر هر نورى احاطه و غلبه دارد.

و هيچ نورى نيست مگر آنكه جارى و روان از نور او و تراويده از ظهور اوست.

پس هر نورى در مرتبه نور او هيچ است، و هر ظهورى در جنب ظهور او نابود و باطل است.

و چون تفكر در ذات خداى تعالى نكوهيده است، پس تفكر ستوده منحصر است در انديشيدن درباره عجائب صنع و بدايع آفرينش او - كه ياد كرديم - و درباره فضائل اخلاقى و طاعات كه بنده را به خدا نزديك مى‏كند، و درباره رذائل اخلاقى و معاصى كه وى را از او دور مى‏سازد.و اين خلق و خويها و افعال گذرگاهى است كه از آنها آدمى به منجيات و مهلكات و طاعات و سيئات كه در اين كتاب و در ديگر كتب اخلاق ياد شده است‏خواهد رسيد.و مراد از تفكر در اينجا اين است كه آدمى در هر شبانه روز ساعتى به فكر اخلاق باطنى و افعال ظاهرى خود بيفتد و از حال دل و اعضا و اندامهاى خود جستجو كند.پس اگر دل خود را بر راه راست و طريق عدالت و متصف به فضائل اخلاقى و دور از رذائل درونى يافت، و اعضا و جوارح خويش را مشغول طاعات و عباداتى كه به آنها متعلق است و تارك گناهانى كه به آنها مربوط است ديد خدا را بر اين توفيق عظيم سپاس گزارد.و اگر در دل خود چيزى از رذائل ديد يا آن را تهى از بعضى از فضائل يافت، در صدد علاج بر آيد و اگر برخورد كه گناهى از او سرزده يا طاعتى از او ترك شده با پشيمانى و توبه آن طاعت را قضا و تدارك كند.

و شكى نيست كه اين‏گونه تفكر مجالى وسيع دارد و قدر ضرورى آن در شبانه‏روز است، و ماه و سال كفايت‏حسابرسى كامل را نمى‏كند.زيرا قدر لازم براى هر كس اين است كه در هر شبانه روز درباره هر يك از صفات مهلكه از بخل و كبر و خود بينى و ريا و كينه و حسد و جبن و شدت غضب و حرص و طمع و شكمبارگى و آزمندى بر شهوت، و مالدوستى و جاه‏طلبى و نفاق و بدگمانى و غفلت و غرور و غير اينها بينديشد.و به نور فكر و بصيرت زواياى دل خويش را بگردد و از اين صفات تفحص كند.پس اگر چنين يافت كه دل او از اينها خالى است قلب خود را بيازمايد و از علاماتى كه يقينا دلالت‏بر پاكى دل مى‏كند گواه گيرد.زيرا نفس گاهى امر را بر صاحبش مشتبه مى‏سازد: مثلا اگر ادعاى برائت از تكبر دارد سزاوار است كه خود را امتحان كند به اينكه مشك آبى بر دوش كشد يا پشته هيزمى از بازار به خانه برد.و اگر دعوى برائت از غضب دارد خود را در معرض اهانت‏سفيهان درآورد، و همچنين درباره صفاتى غير از اينها با امتحاناتى كه نيكان و شايستگان پيشين خود را آزموده‏اند آزمايش كند تا مطمئن شود كه ريشه‏ها و شاخه‏هاى آنها از كشتزار دلش كنده شده است و از آنها اثرى نيست.و اگر با امتحان يا آشكارا چيزى از اين صفات را در دل خود يافت در چگونگى رهائى و خلاصى از آنها بينديشد تا از طريق معالجه به ضد يا با موعظه و نصيحت و سرزنش و ملامت‏يا مصاحبت صاحبان اخلاق فاضله و همنشينى با اصحاب ورع و تقوى يا به وسيله رياضت و مجاهده و غير اينها آن صفت‏سلب و زايل شود.پس اگر به آسانى زايل شود شكر خدا به جا آورد و گرنه معالجه را تكرار كند تا خداوند او را به مقتضاى وعده خود موفق سازد.

سپس در هر يك از فضائل نجات‏بخش تفكر كند: مانند يقين و توكل و صبر بر بلا و رضا به قضا و شكر بر نعمتها و اعتدال خوف و رجاء و شجاعت و سخاوت و زهد و پارسائى و اخلاص در عمل و عيب‏پوشى و ندامت‏بر گناهان و حسن خلق با خلق و حب خدا و خشوع نسبت‏به او و مانند اينها.پس اگر خود را متصف به آنها يافت در صدد آزمايش برآيد تا از مكر و پوشاندن حقيقت و تزوير نفس مطمئن شود - به طريقى كه دانستى - و اگر دل خود را از يكى از آنها خالى يافت‏بايد در انديشه طريق تحصيل آن باشد - چنانكه به آن اشاره شد.آنگاه به هر يك از اعضاى خود توجه كند و در معاصى متعلق به آنها بينديشد مثلا به زبان خود بنگرد، كه آيا از آن غيبتى يا دروغى يا دشنامى يا لغوى يا سخن‏چينى يا خودستائى و مانند اينها از آن صادر شده است.سپس به گوش نظر كند كه آيا چيزى از اينها شنيده است، آنگاه به شكم كه آيا با خوردن حرام يا لقمه شبهه يا پرخورى كه مانع صفاى نفس است و مانند اينها خدا را نافرمانى كرده است.و همين‏طور درباره هر يك از اعضاى خود چنين كند.

آنگاه در طاعات متعلق به هر يك از اين اعضاء و درباره آنچه اين عضو براى آن آفريده شده از واجبات و مستحبات تفكر كند.پس اگر بعد از تفكر و تفحص دريافت كه از آنها معصيتى سرنزده و همه طاعات را بجا آورده و مستحبات را بقدر ميسر انجام داده ست‏خدا را بر اين توفيق سپاس گزارد.و اگر به صدور معصيتى يا ترك واجب و طاعتى بر خورد نخست‏سبب و باعث آن را از قبيل اشتغال به امور زائد و بيهوده دنيا يا همنشينى ياران بد يا غير اينها بجويد و سپس درصدد قطع آن سبب برآيد آنگاه با توبه و ندامت آن را تدارك كند تا فردايش مانند امروز نباشد.و اين قدر از تفكر در هر شبانه روز براى هر ديندارى كه معتقد به نشاه آخرت است لازم است.و اين كار عادت نيكان و متقيان گذشته ما در بامداد هر روز يا شامگاه هر شب بود، بلكه ايشان را دفترى بود كه در آن رؤوس مهلكات و منجيات و صفات و افعال نيك و بد را مى‏نوشتند و هر روز و شب صفات و اعمال خود را بر آن عرضه مى‏كردند، و چون از زايل شدن رذيله‏اى يا اتصاف به فضيلتى مطمئن مى‏شدند در نامه آن را قلم مى‏كشيدند و انديشه آن را رها مى‏كردند و به بقيه مى‏پرداختند تا همه را قلم كشند.و بعضى كه مرتبه ايشان از شايستگان و صالحان پائين‏تر بود بعضى از گناهان آشكار، مانند حرام خوارى و رها كردن زبان به دروغ و غيبت و ستيزه و سخن چينى يا مسامحه با مردم در ترك امر به معروف و نهى از منكر و امثال اينها را در آن جريده ثبت مى‏كردند و در خلاصى از هر يك مى‏كوشيدند.

و بالجمله: برادران شايسته و صالح گذشته ما از اين گونه تفكر دست نمى‏كشيدند و آن را از لوازم ايمان به محاسبه قيامت مى‏شمردند.پس واى بر ما كه از پيروى ايشان دست‏برداشته و در گردابهاى غفلت غرق شده‏ايم، تا جائى كه اگر ايشان رفتار ما را مى‏ديدند به كفر و عدم ايمان ما به روز حساب حكم مى‏كردند.و چگونه چنين نباشد و حال آنكه اعمال ما همانند اعمال كسى كه به بهشت و دوزخ ايمان دارد نيست.زيرا كسى كه از چيزى بترسد از آن مى‏گريزد و كسى كه به چيزى اميد و شوق دارد در طلب آن بر مى‏آيد، و ما ادعاى ترس از دوزخ داريم و مى‏دانيم كه فرار از آن به ترك معاصى است و با وجود اين در معاصى فرو رفته‏ايم، و دعواى شوق به بهشت داريم و مى‏دانيم كه رسيدن به آن به كثرت طاعات است و مع ذلك در آن كوتاهى و تقصير مى‏كنيم.

اما اين گونه فكر تفكر دانشمندان و صالحان است، و اما تفكر صديقان از اين والاتر است، زيرا ايشان مستغرق در درياى محبت و انس به پروردگارند، از همه بريده‏اند و باز آمده‏اند و رو به جانب قدس كبريائى آورده‏اند، به جان و دل چنان در فكر جلال و جمال آفريدگارند كه از خود و صفات و احوال خويش يكسره فراموش كرده‏اند.حال ايشان همچون حال عاشقى است كه هنگام لقاى معشوق واله و حيران اوست.اما مپندار كه حصول اين تفكر - بلكه پائين‏ترين مرتبه از مراتب لذت بردن به ياد عظمت و جلال خداوند - بدون جدائى و انفكاك از همه رذائل هلاك كننده و اتصاف به فضائل نجات‏بخش ممكن است، كه حال متفكر در جلال و عظمت‏خداوند با وجود اتصاف به اخلاق بد و رذيله مانند حال عاشقى است كه با محبوب خود خلوت كند و بخواهد از مشاهده جمال او التذاذ يابد و زير پيراهن او مار و عقرب باشد كه پيوسته او را بگزند و از لذت مشاهده و انس باز دارند.و ابتهاج او جز به بيرون كردن آنها از جامه خويش تمام نباشد.و شكى نيست كه همه خويهاى زشت و ناپسند مانند مارها و عقربها موذى و موجب تشويش‏اند و هر كه كمترين معرفت و توجهى به مناجات پروردگار خود دارد و در جان وى چيزى از آنها باشد، در مى‏يابد كه چگونه باعث آشفتگى و تشويش او و مانع از ابتهاج است.اما فرو رفتگان در علائق طبيعت را گزيدن آنها آشكار و روشن نيست، و بعد از مفارقت نفس از بدن و بدرود اين عالم در دو الم گزيدن آنها به مراتب از درد گزيدن مارها و عقربها بيشتر پديدار مى‏شود.

نصيحت
اى دوست! از خواب غفلت‏برخيز، و امروز فكر فردا كن، پيش از آنكه چنگالهاى مرگ در كالبدت بند شود و چاره قوه عاقله‏ات از تفكر درباره صفات و احوالت از دست‏بيرون رود.و به يقين بدان كه هر فضيلت‏يا رذيلتى كه در جان تست و هر طاعت‏يا معصيتى كه از تو سر بزند در برابر آن جزا و پاداشى در وقت رفتن از اين سراى فانى هست.و گفتار سرور پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم را بشنو - كه اگر ترا دلى باشد براى بيدارى و آگاهى‏ات بس است - كه فرمود:

«ان روح القدس نفث فى روعى: احبب ما احببت فانك مفارقه، و عش ما شئت فانك ميت، و اعمل ما شئت فانك مجزى به‏» «جبرئيل در جان من دميد كه: هر چه را خواهى دوست‏بدار كه از آن جدا خواهى شد، و هر چه خواهى زندگى كن كه خواهى مرد، و هر چه خواهى بكن كه سزاى آن را خواهى ديد» .و به راستى اگر به مبدا و معاد اعتقاد داشته باشى اين سخن واعظ تو بس است و ترا از توجه و التفات به دنيا و اهل آن باز مى‏دارد.و خلاصه: سزاوار است كه مؤمن در هر شبانه‏روز ساعتى از اوقات خود را صرف تفكر درباره صفات و افعال خود كند و زمانى در عجائب صنع و قدرت پروردگار بينديشد و بر اين كار مداومت و رزد تا قوه عقليه و عمليه نفس را كمال حاصل شود، و از وسوسه‏هاى شيطانى و خواطر نفسانى رهائى يابد.خداوند به فضل بزرگ خود ما را در رسيدن به اين مقصود موفق سازد.