علم اخلاق اسلامى
ترجمه كتاب جامع السعادات
جلد اول

تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى


و از انواع رذائل (مربوط به قوه عاقله) :

خواطر (26) نفسانى و وساوس شيطانى
است.بدان كه خاطر انديشه و خيالى است كه به دل بگذرد.پس اگر نكوهيده باشد و به بدى بخواند «وسوسه‏» نام دارد و اگر نيك و ستوده باشد و به خير دعوت كند «الهام‏» ناميده مى‏شود.

توضيح آنكه: مثل قلب نسبت‏به خاطرى كه بر آن ورود و خطور مى‏كند همچون نشانه و هدفى است كه از هر سو به آن تير افكنند، يا حوضى كه از نهرها و مجارى مختلف آب به آن بريزد، يا بارگاه و ساختمانى است‏با درهاى متعدد كه از آنها اشخاص مختلف داخل شوند، يا آئينه‏اى است نصب شده كه صورتهاى گوناگون بر آن بيفتد.همان‏طور كه اين امور از آن حوادث جدا و منفك نمى‏شوند، همين‏طور هم دل آدمى از واردات و خواطر خالى و منفك نمى‏ماند، و اين لطيفه الهى پيوسته ميدان ورود آنها و جولانگاه برخورد آنهاست، تا وقتى كه نفس از بدن پيوند بگسلد و از نيش عقربها و مارهاى تن آسوده و رها شود.

خاطر امرى است‏حادث كه ناگزير سبب و علتى دارد.پس اگر سبب آن شيطان باشد «وسوسه‏» است، و اگر فرشته باشد «الهام‏» است و آنچه قلب را براى پذيرش وسوسه آماده مى‏كند «اغوا» ناميده مى‏شود، و آنچه دل را آماده قبول الهام كند «لطف و توفيق‏» نام دارد.و سيد رسولان صلى الله عليه و آله و سلم به اين معنى اشاره فرموده است:

«فى القلب لمتان: لمة من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق، و لمة من الشيطان ايعاد بالشر و تكذيب بالحق‏» .

«در قلب آدمى دو وارده و انديشه هست: وارده و انديشه‏اى از ملك كه به خير و تصديق حق وعده مى‏دهد و وارده و انديشه‏اى از شيطان كه به بدى و تكذيب حق مى‏خواند» .و نيز مى‏فرمايد: «قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن‏» «قلب مؤمن بين دو انگشت از انگشتان رحمان است‏» .

فصل 4: اقسام خواطر و از جمله الهام
خواطر (آنچه به خاطر آدمى مى‏گذرد) دو گونه است: يكى آنكه در ذهن به طور اضطرارى جنبش و خلجان مى‏كند ولى مبدا و علت كارى نمى‏شود، اين گونه خواطر آرزوهاى كاذب و انديشه‏هاى فاسدند.و ديگرى آنكه محرك اراده و عزم بر فعل است.زيرا هر فعلى مسبوق به خاطر و تصورى است كه به ذهن خطور مى‏كند.پس مبدا و منشا افعال خواطر است كه ميل و رغبت را برمى‏انگيزد و ميل و رغبت عزم را و عزم نيت را و نيت اندامهاى تن را به فعل وا مى‏دارد.و اين قسم دوم چنانكه دانستى اگر مبدا خير باشد الهام است و ستوده، و اگر مبدا شر باشد وسواس است و نكوهيده.قسم اول انواع بسيار دارد:

از جمله، آرزوهاست كه خواه حصول آن ممكن يا محال باشد، و خواه مورد و متعلق آرزو نيك و پسنديده يا زشت و ناپسند باشد، و خواه عدم تحقق آن مستند به قضاء و قدر الهى يا به سبب تقصير و سؤء تدبير خود او باشد به خاطرش خطور مى‏كند كه كاش چنين نمى‏كردم يا چنين مى‏كردم.

و از جمله، خواطرى است كه يادآور احوالى است كه براى او حاصل شده است، يا بى‏اختيار او يا با اختيار او، مثلا چيزهاى گرانبهاى فانى را تصور مى‏كند و به آنها شاد مى‏شود، يا از دست رفتن آنها را تخيل مى‏كند و اندوهگين مى‏شود، يا درباره روى آوردن رنجها و بيماريها و اختلال امور زندگى و معاش انديشه مى‏كند، يا وهمش دنبال حساب سوداگران يا پاسخ دشمنان و تصور نابود كردن دشمنان به انواع مختلف مى‏رود، بى‏آنكه اين فكر و خيال تاثير و فايده‏اى داشته باشد.

و از جمله، تطير و فال بد زدن است، كه گاهى به حدى مى‏رسد كه امور اتفاقى را كه بر پيشامد بدى دلالت دارد، هر چند نزد مردم مشهور و معروف نباشد، تخيل مى‏كند و از آن به وحشت و اضطراب مى‏افتد.و گاه در نيروى وهم خباثت و شيطنتى پيدا مى‏شود كه غالبا به رنج و ناراحتى مى‏كشاند يا او را به آنچه مى‏خواهد و شاد مى‏كند نمى‏برد، مثل تصور از دست رفتن اموال و اولاد و ابتلاء به بيماريها و رسيدن مكروهات از ديگران به او و غالب شدن دشمنان بر او.و بسا اتفاق مى‏افتد كه به اين تخيلات خود به سبب آنكه قوه عاقله مغلوب قوه واهمه شده است‏باور و اذعان مى‏كند و دچار نوعى اضطراب و شكستگى مى‏شود.و كم اتفاق مى‏افتد كه اين قوه وهميه آدمى را به چيزى رهنمون شود كه مى‏خواهد و مى‏جويد مثل تخيل پيروزى و حصول توسعه در اموال و اولاد، بد انسان كه در نزد خود آن را باور كند و از آن انبساط و نشاطى برايش پديد آيد.و اين بدترين و پست‏ترين وسوسه‏هاست، و چه بسا كه منشا بعضى از اين خيالات و توهمات نوعى اختلال در دماغ باشد.در هر حال همه انواع و اقسام ياد شده براى نفس زيان‏آور و فساد انگيز است و در آن نوعى افسردگى و پژمردگى و شكستگى ايجاد مى‏كند و او را از آنچه براى آن آفريده شده است‏باز مى‏دارد.

و از جمله، خواطرى است كه به تفال (فال نيك زدن) باز مى‏گردد و تفال ناپسند نيست.و از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه تفال را دوست مى‏داشت و خود بعضى از امور را به فال نيك مى‏گرفت.

و از جمله، وسوسه در عقايد است‏به حدى كه منجر به شك زايل كننده يقين و ايمان نمى‏شود، و الا موجب تزلزل و خروج از ايمان و يقين مى‏گردد.و مراد ما از وسوسه در اينجا حديث نفس در عقايد است كه به ايمان زيانى نمى‏رساند و مورد مؤاخذه نيست - چنانكه شرح آن خواهد آمد.

دنباله: از آنچه گفتيم معلوم شد كه جولان خواطر غالبا يا مربوط به گذشته است كه جبران‏پذير نيست، يا مربوط به آينده است كه ناگزير آنطور كه مقدر است پديدار خواهد شد، و بنابراين صرف انديشه در آنها وقت ضايع كردن است.زيرا وسيله و آلت‏بنده قلب او و سرمايه‏اش عمر اوست.پس اگر قلب در يك دم از ياد خدا كه موجب انس به اوست غافل بماند يا از فكرى كه وسيله عرفت‏خداست و اين معرفت وسيله حب او مى‏شود غفلت نمايد مغبون است.و حتى اين غبن در صورتى است كه انديشه و وسواسش در امور مباح باشد و حال آنكه غالبا چنين نيست‏بلكه بيشتر صرف تفكر در پيدا كردن چاره و نيرنگ براى بر آوردن شهوات مى‏شود.زيرا پيوسته در درون خود با هر كسى كه كارى مخالف غرض او انجام مى‏دهد يا توهم مى‏كند كه با او مخالف است در كشمكش و نزاع است، بلكه گاه كسى را مخالف خود مى‏پندارد كه خالصترين مردم در دوستى با اوست - حتى در مورد زن و فرزندش.آنگاه در نحوه اذيت و آزار آنها و مبارزه با آنها نقشه مى‏كشد و چاره مى‏انديشد، و همواره با اين دل مشغوليها دين و دنياى خود را تباه مى‏كند.

فصل 5: حمله متقابل بين سپاه فرشتگان و لشكر شياطين در ميدان نفس
دانستى كه وسواس اثر شيطان نهانى است، و الهام عمل فرشتگان بزرگوار است.و شك نيست كه هر نفسى در آغاز فطرت خود به طور مساوى از فرشته و شيطان تاثير پذير است.و يكى از اين دو به سبب پيروى از هوى و هوس يا ملازمت پارسائى و تقوى برترى و ترجيح پيدا مى‏كند.پس نفس اگر به مقتضاى شهوت يا غضب ميل نمود شيطان مجال مى‏يابد و به وسيله وسوسه به دل در مى‏آيد، و اگر به ياد خدا باز گردد ميدان بر او تنگ مى‏شود و كوچ مى‏كند و فرشته الهام بخش داخل مى‏شود - ديو چو بيرون رود فرشته درآيد.بدين‏گونه دو سپاه فرشتگان و شياطين پيوسته در ميدان نفس درگير و دار و در حال حمله به يكديگرند.زيرا نفس به سبب قابليت دو امر و به واسطه دو قوه عقليه و وهميه جولانگاه اين دو سپاه است، تا سرانجام يكى از دو لشكر پيروز مى‏شود و كشور جان را تسخير مى‏كند و آن را وطن خود قرار مى‏دهد.و در اين صورت راه يافتن دومى به طريق عبور و دزدانه است و حصول پيروزى به غلبه هوى يا تقوى است، كه اگر هوى غالب آيد و نفس در آن فرو رود خانه دل چراگاه شيطان مى‏شود و صاحب چنين نفسى از حزب شيطان به شمار مى‏رود.و اگر ورع و تقوى پيروز شود دل جايگاه و منزل فرشته مى‏گردد و نفس در سپاه او در مى‏آيد.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«خلق الله الانس ثلاثة اصناف: صنف كالبهائم.قال الله تعالى:

لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها (اعراف، 179) و صنف اجسادهم اجساد بنى آدم و ارواحهم ارواح الشياطين، و صنف كالملائكة فى ظل الله يوم لا ظل الا ظله‏» .

«خداوند آدميان را سه گونه آفريد: يك قسم همچون چهارپايانند و درباره آنها مى‏فرمايد: «دلها دارند كه با آن فهم نمى‏كنند و چشمها دارند كه با آن نمى‏بينند» ، و قسم ديگر كه بدنهايشان مانند بدن آدميان و جانهايشان مانند جانهاى شياطين است.و قسم ديگر همچون فرشتگانند كه در روزى كه هيچ سايه و پناهى نيست در سايه و در پناه خدا خواهند بود» .

در اين شك نيست كه بيشتر دلها را لشكر شياطين فتح كرده و در تملك خود در آورده‏اند، و در آنها به وسيله انواع وسوسه‏هائى كه به برگزيدن دنيا و رها كردن آخرت مى‏خواند تصرف مى‏كنند.سر اين مطلب اين است كه: غلبه و تسلط شيطان به گونه‏اى است كه در گوشت و خون انسان سارى است و بر قلب و بدن وى احاطه دارد، چنانكه شهوات با همه اينها آميخته است، و از اين رو رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:

«ان الشيطان ليجرى من بنى آدم مجرى الدم‏» .

«شيطان مانند خون در تن آدميان جارى است‏» .و خداى سبحان - از زبان ابليس لعين - فرمايد:

«لاقعدن لهم صراطك المستقيم، ثم لآتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم‏» (اعراف، 16 و 17) «در راه راست تو در كمين آنها مى‏نشينم، آنگاه از پيش رو و از پشت‏سر و از راست و از چپشان به آنها مى‏تازم‏» .

بنابر اين رهائى از دست‏شياطين به مجاهده بزرگ و رياضت‏سخت نياز دارد.وكسى كه در مقام مجاهده برنيايد نفس او هدف تيرهاى وساوس شياطين است و از حزب آنها به شمار مى‏آيد.

فصل 6: مكر و اغوا و وسوسه‏هاى شيطان
چون راه باطل بسيار و راه حق يكى است، درهاى گشوده به دل آدمى براى شيطان بسيار است، اما باب ملائكه يكى بيش نيست، و از اين رو از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده كه روزى براى اصحاب يك خط كشيد و فرمود: «اين راه خداست‏» ، سپس خطوط بسيار از چپ و راست كشيد و فرمود: «اينها راههايى است كه به هر راهى شيطانى نشسته و آدمى را به خود مى‏خواند» ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد:

«و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله‏» (انعام، 153) «اين راه من راست است، از آن پيروى كنيد و به راههاى ديگر مرويد كه شما را از راه خدا جدا و پراكنده كند.» مطلب ديگر اين است كه چون نفس به آسانى به باطل ميل مى‏كند ولى به دشوارى مطيع و منقاد حق مى‏شود، از اين رو راههاى كشاننده به باطل كه راههاى شيطان است واضح و آشكار است، و بنابراين درهاى شيطان هميشه باز است، و راههاى رساننده به حق كه باب ملائكه است پنهان و نهان است و بنابراين همواره بسته است.پس چه سخت و دشوار است‏بر انسان بيچاره كه اين همه درهاى هويدا و آشكار گشاده را ببندد و يك درب پنهان بسته را بگشايد.

به علاوه، شيطان لعين بسا دو طريق حق و باطل را مشتبه نمايد و شر را به جاى خير ارائه دهد به طورى كه آدمى آن را وارده و الهام فرشته و ملك پندارد، نه وسوسه و اغواء شيطان، و بنابراين از جائى كه نمى‏داند هلاك و گمراه مى‏شود، چنانكه در دل عالم مى‏اندازد كه مردم به سبب كثرت غفلت در سراشيب سقوط و هلاك قرار دارند، و به علت جهل همچون مردگانند.آيا خداوند ترا وسيله رحمت‏بر بندگان قرار نداده؟ آيا پاداش و سعادت اخروى نمى‏خواهى؟ پس چرا مردم را با پند و اندرز خود از خواب فلت‏بيدار نمى‏كنى و آنان را با موعظه و نصيحت از هلاك ابدى نمى‏رهانى؟ و خداوند بر تو به واسطه قلب بينا و علم كثير و بيان شيوا و گفتار دلنشين منت نهاده است! چرا اين نعمتهاى الهى را پنهان مى‏كنى و آشكار نمى‏سازى؟ ! و پيوسته با امثال اين وسوسه‏ها او را مى‏فريبد و در صفحه دلش تثبيت مى‏كند، تا آنكه وى را با حيله‏هاى ظريف رام مى‏سازد و به وعظ و سخنرانى مشغول و سرگرم مى‏دارد و به آرايش و صنعتگرى و نيكو نمودن الفاظ و عبارات مى‏خواند، و او را به تملق و ستايش مردم دلگرم و مسرور مى‏گرداند، و با تواضع و فروتنى‏شان شاد و خوشحال مى‏كند.و پيوسته در اثناء وعظ و سخنرانى شائبه ريا (نيكو نمودن در چشم مردم) و قبول عامه را در نظرش جلوه مى‏دهد و لذت جاه و حب رياست و عزيز شدن به علم و فصاحت و با ديده حقارت به مردم نگريستن را بر دلش چيره مى‏سازد.بدين گونه مردم را هدايت و خود را گمراه و امروز (دنيا) خود را آباد و فرداى (آخرت) خود را خراب مى‏كند، و در واقع با خدا مخالفت و معصيت مى‏ورزد و مى‏پندارد كه او را اطاعت و عبادت مى‏كند.و در نتيجه در زمره كسانى در مى‏آيد كه خداوند درباره آنها فرموده است:

«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا» (كهف، 103- 104) «بگو آيا شما را از زيانكارترين [مردم] خبر دهيم، كسانى كه كوشش آنان در زندگى دنيا گم [و نابود] شده و پندارند كه كار نيك مى‏كنند» .

و از كسانى‏اند كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم درباره آنان مى‏فرمايد:

«ان الله ليؤيد هذا الدين باقوام لا خلاق لهم‏» .

«خداوند اين دين را به مردمى كه بهره‏اى [از آن] ندارند تاييد مى‏كند» . و «ان الله ليؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر» .

«خداوند اين دين را به مرد بدكار يارى و تاييد مى‏كند» .

بنابراين رهائى و نجات از دامها و نيرنگها و كيدهاى شيطان ميسر نيست مگر با بصيرت درونى نورانى و نيروى قدسى ربانى، چنانكه مسافر سرگشته را در بيابانى كه راههاى بسيار و ناهموار و صعب العبور دارد در شب تيره و ظلمانى نجاتى نيست جز با بينائى كامل و طلوع خورشيد تابان و درخشان.

فصل 7: نشانه‏هايى كه بين الهام و وسوسه فرق مى‏نهد
كسى كه بتواند خير و شر را بشناسد جدا كردن الهام و وسوسه براى او آسان است.و گفته‏اند كه الهام فرشته و وسوسه شيطان در نفوس به طرقى و با علاماتى رخ مى‏نمايد:

(اول) مانند علم و يقين كه از جانب راست نفس حاصل مى‏شود، و در مقابل آن شهوت و هوى كه از جانب چپ پديد مى‏آيد.

(دوم) مثل نظر و تامل در آيات آفاق جهان و انفس آدميان كه با نظم و استوارى برقرار است و شك و اوهام را از دل مى‏زدايد، و معرفت و حكمت را در قوه عاقله پديد مى‏آورد و اين نيز در جانب راست نفس است، و در مقابل آن، انديشه و نظر از روى اشتباه و غفلت و رو گرداندن از آيات است كه موجب پيدايش شبهه‏ها و وسوسه‏ها در واهمه و متخيله مى‏شود و اين بر جانب چپ نفس است. و به اين ترتيب آيات محكمات به منزله ملائكه مقدس و عقول و نفوس كلى است و مبادى علوم يقينى مى‏باشد و متشابهات آميخته با وهم به منزله شياطين و نفوس وهم انگيز است و مبادى و مقدمات سفسطه مى‏باشد.

(سوم) مثل اطاعت رسول برگزيده و ائمه اطهار، و در مقابل آن اهل جحود و انكار و طرفداران تعطيل (27) و تشبيه (28) و كافران قرار دارند.پس هر كسى كه راه هدايت را بپيمايد به منزله ملائكه مقدس و الهام كننده خير است، و هر كه راه گمراهى را بپويد همچون شياطين گمراه كننده شر مى‏رساند.

(چهارم) مثل تحصيل علوم و ادراكاتى كه درباره موضوعات عالى و موجودات شريف است مانند علم به خدا و ملائكه و پيامبران او و روز رستاخيز و بر پا ايستادن خلائق در پيشگاه خداى تعالى و حضور ملائكه و انبياء و شهدا و صالحان، در مقابل تحصيل علوم و ادراكاتى كه از قبيل حيله و خدعه و سفسطه است، و فرو رفتن در امور دنيا و محسوسات.علوم اول شبيه ملائكه روحانى و جنود رحمان است كه ساكنان عالم ملكوت و آسمانى مى‏باشند، و علوم دوم شبيه است‏به شياطين مطرود از درگاه الهى و ممنوع از ورود به آسمانها و محبوس در ظلمتها كه در دنيا از ارتقا و در آخرت از بهشت و نعمتهاى آن محرومند.

فصل 8: علاج وساوس
وسوسه‏ها اگر باعث‏بديها و گناهان باشد، راه علاج و دفع آنها اين است كه آدمى بدى عاقبت گناه و ناگوارى و وخامت فرجام آن در دنيا و آخرت را به ياد آورد، و حق عظيم خدا و بزرگى ثواب و عقاب او را متذكر شود و به خاطر داشته باشد كه صبر بر ترك گناهى كه اين وسوسه‏ها به آن دعوت مى‏كند آسانتر است از صبر و تحمل آتش دوزخ كه اگر شراره‏اى از آن به زمين افتد گياه و جماد آن را مى‏سوزاند.اگر كسى اين امور را به ياد آورد و حقيقت آنها را به نور معرفت و ايمان بشناسد، شيطان از او بازداشته شود و وسواسش از او قطع گردد.زيرا شيطان نمى‏تواند اين امور حقه را قابل انكار نمايد و يقينى كه براى انسان از برهانهاى قاطع حاصل ست‏شيطان را از اين كار مانع است و او را نااميد مى‏سازد به طورى كه مايوس و زيانكار مى‏گريزد، كه زبانه آتش برهانها به منزله سنگباران و دور كردن شياطين است، و اگر با برهانهاى قوى با وساوس آنها مقابله شود همچون خرانى كه از شير مى‏گريزند خواهند گريخت.

و اگر وسوسه بدون قصد و بى‏اختيار در خاطر خلجان كند و به دل بگذرد، ولى منشا فعل نباشد، ريشه كنى كامل آن بسيار مشكل است.و طبيبان نفوس اعتراف كرده‏اند كه آن بيمارى شديد و سختى است كه دفع آن دشوار و متعسر و به قول بعضى محال و متعذر است، و حق اين است كه با همه صعوبت علاج‏پذير است، به دليل قول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم:

«من صلى ركعتين لم تتحدث نفسه فيهما بشى‏ء غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر» .

«هر كه دو ركعت نماز گزارد كه در آنها نفس او هيچ چيز [جز خدا] را به خاطر نگذارند گناهان گذشته دور و نزديك او آمرزيده مى‏شود» .و اگر علاج و دفع آن ممكن نبود چنين كارى هم تصور نمى‏شد.

و سر دشوارى و صعوبت ريشه كنى كامل آن اين است كه شيطان دو گونه سپاه دارد.سپاهى كه پرواز مى‏كند و سپاهى كه بر زمين سير مى‏كند.واهمه لشكر پرواز كننده اوست و شهوت لشكر سير كننده او.زيرا قوه واهمه و نيروى شهوت (به طور غالب و بيشتر) از آتش خلق شده‏اند كه شيطان نيز از آن خلق شده است.

و مناسبت و سنخيت (آتش مزاجى) اقتضا مى‏كند كه شيطان بر آنها تسلط داشته باشد و آنها از او پيروى كنند.

و چون آتش ذاتا مقتضى حركت است (يعنى دائما در جنبش و هيجان است)، زيرا نمى‏توان آتش برافروخته‏اى را تصور كرد كه متحرك نباشد، بلكه پيوسته بر حسب طبع خود در حركت و جنبش است، پس كار شيطان و آن دو قوه (واهمه و شهوت) اين است كه همواره در حركت‏باشند و آرام نگيرند، با اين تفاوت كه شيطان چون از آتش خالص است دائما در حركت است و آن دو قوه را با وسوسه و هيجان تحريك مى‏كند، و آن دو قوه با آنكه عنصر غالب در آنها آتش است‏با عنصر خاكى نيز آميخته‏اند و بنابراين در حركت همانند آنچه صرفا از آتش است نيستند، ولى آمادگى قبول حركت از آن دارند.به اين ترتيب شيطان پيوسته در آنها مى‏دمد و با وسوسه و هيجان آنها را تحريك مى‏كند و در آنها به پرواز و جولان در مى‏آيد.

اما شهوت چون آتش مزاجى آن كمتر است‏سكون و آرامش آن ممكن است، و احتمال اينكه تسلط شيطان در مورد آن از انسان بازداشته شود و شهوت از هيجان باز ايستد وجود دارد.و اما در مورد واهمه امكان ندارد كه تسلط شيطان بكلى قطع شود، و ريشه‏كنى وسواس شيطان از انسان محال است.زيرا اگر ريشه كن كردن آن ممكن بود شيطان لعين منقاد انسان و مسخر او مى‏شد، و انقياد او براى آدمى همان سجود او براى وى است، كه حقيقت‏سجود همان انقياد و اطاعت است، و پيشانى بر خاك نهادن نشانه انقياد و حالت اطاعت را مى‏رساند.و چگونه مى‏توان تصور كرد كه آن ملعون بر فرزندان آدم - عليه السلام - سجده آورد و حال آنكه بر پدر آنان سجده نكرد و تكبر و گردن كشى نمود و گفت:

«خلقتنى من نار و خلقته من طين‏» (اعراف، 12) «مرا از آتش آفريدى و او را از خاك (گل) آفريدى‏» .

پس ممكن نيست كه شيطان براى فرزندان آدم با خوددارى از وسوسه تواضع كند، بلكه براى گمراه كردن آنها تا روز قيامت مهلت گرفته است.بنابراين هيچ كس از او رهائى نخواهد يافت مگر اينكه همه انديشه و قصد و همت او به يك چيز باشد يعنى دلش همواره متوجه و مشغول به خداى يكتا باشد تا شيطان مجالى در آن نيابد، و مانند مخلصين (29) باشد كه [در آيه كريمه] از سلطه اين لعين مستثنى شده‏اند.پس گمان مبر كه قلبى از او آسوده و خالى بماند، بلكه مانند خون در بدن بنى آدم جارى و سيال است و سيلان او مثل هواست در قدح، كه اگر بخواهى ظرف را از هوا خالى كنى تا آن را از چيز ديگر پر نسازى نمى‏توانى، بلكه بقدرى كه [مثلا] آب در آن داخل كنى از هوا خالى مى‏شود.همين‏طور دل هر گاه مشغول به فكر مهمى درباره دين باشد ممكن است از جولان اين لعين در امان بماند.و اما اگر حتى يك لحظه از خدا غافل گردد در آن لحظه قرينى جز شيطان نخواهد داشت، چنانكه خداى سبحان فرموده است:

«و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين‏» .

(زخرف، 35) «و هر كه از ياد كرد خداى رحمان برگردد ديوى را بر انگيزيم تا قرين وى باشد» .

و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «ان الله يبغض الشاب الفارغ‏» «خداوند جوان بيكار را دشمن دارد» .زيرا جوان وقتى از كار مباحى كه درونش به آن مشغول باشد باز ايستد ناچار شيطان در دل او وارد مى‏شود و در آن به زندگى و تخم‏گذارى و توليد نسل مى‏پردازد و بدين‏گونه شيطان سريعتر از حيوانات توالد و تناسل مى‏كند، زيرا طبع شيطان از آتش است، و شهوت در طبع جوان مانند گياه خشك آتش زاست كه وقتى شيطان در آن جائى پيدا كند تولدش بسيار مى‏شود و آتش از آتش مى‏زايد و هرگز منقطع نمى‏گردد.

پس معلوم شد كه وسوسه گر نهانى همواره قلب هر انسانى را از اين سو به آن سو مى‏كشد، و علاجى ندارد جز قطع همه دلبستگيها و علائق ظاهرى و باطنى، و ترك مال و جاه و گريز از اهل و اولاد (30) و دوست و رفيق، و گوشه گرفتن و در به روى آشنا و بيگانه بستن، و همه هم و انديشه خود را يكى كردن و تنها به خدا روى آوردن.

و اين نيز مادام كه انسان مجالى براى فكر و سير درونى در ملكوت آسمانها و زمين و شگفتيهاى صنع خدا پيدا نكند كافى نيست. زيرا چنين سير و تفكرى اگر دل را فرا گيرد و آن را به خود مشغول دارد كششها و وساوس شيطانى را دفع مى‏كند.

و اگر كسى را اين سير درونى فراهم نباشد چيزى او را نجات نمى‏دهد مگر اينكه پيوسته به ادعيه و اذكار و قرائت قرآن مشغول باشد.و اين هم در صورتى كارساز است كه با حضور قلب همراه باشد، زيرا اوراد و اذكار زبانى و ظاهرى قلب را فرا نمى‏گيرد بلكه تفكر درونى است كه آن را در خود مستغرق مى‏سازد.با اين همه انسان از شر شيطان فقط در بعضى از اوقات در امان است، زيرا در اوقات ديگر كه حوادثى مانند بيمارى و ترس و آزار و...پيش مى‏آيد او را از فكر و ذكر باز مى‏دارد.

فصل 9: تكميل علاج وسواس
اگر علاج قطعى و ريشه كنى وسوسه‏ها ممكن باشد با عمل به سه امر امكان دارد:

اول: بستن درهاى بزرگ نفوذ شيطان در قلب كه عبارتند از شهوت و خشم و حرص و حسد و عداوت و خودبينى (عجب) و كينه و كبر و طمع و بخل و سبكسارى (خفت) و جبن و محبت متاع فانى دنيا، و تجمل پرستى و شوق به آراسته شدن با لباس فاخر، و شتابزدگى و ترس از تنگدستى و فقر، و تعصب نابجا و ناحق، و بدگمانى به خالق و خلق...و غير اينها از صفات ذميمه و ملكات رذيله. اينها درهائى است كه شيطان هر يك را گشوده بيابد به وسيله وسوسه‏هاى متعلق به آن داخل مى‏شود و اگر بسته باشد راهى به آن ندارد مگر دزدانه و بر سبيل گذار و عبور.

دوم: آباد ساختن دل به اضداد آنها يعنى به اخلاق فاضله و اوصاف شريف، و ملازمت و پيوستگى با ورع و تقوى، و مواظبت‏بر عبادت پروردگار متعال.

سوم: بسيارى و كثرت ذكر با دل و زبان، كه اگر ريشه‏هاى صفات مذموم ياد شده كه به منزله درهاى بزرگ براى ورود شيطان است از دل كنده شود، راههاى تسلط و تصرف وى بسته مى‏شود، مگر بعضى خطورهاى گذرا.و ذكر و ياد خدا شيطان را جلو مى‏گيرد و ريشه تسلط و تصرف او را بكلى مى‏كند.

و اگر درهاى ورود شيطان از آغاز بسته نشود مجرد ذكر زبانى در زايل كردن آنها سودمند نيست.زيرا حقيقت ذكر در دل جايگير نمى‏شود مگر بعد از تخليه و پاكسازى آن از رذائل و تحليه و آراستن آن به فضائل، و اگر اين دو كار انجام نگيرد قدرت و تسلط ذكر بر دل آشكار نمى‏شود.بلكه مجرد حديث نفس (با خود سخن گفتن) است كه مكر و كيد و تسلط شيطان را دفع نمى‏كند.مثل شيطان مانند سگ گرسنه است، و مثل اين صفات مذموم مانند گوشت و نان و خوراك سگ است، و مثل ذكر مانند گفتن «چخ‏» است‏به او، و شك نيست كه وقتى سگ به تو نزديك شود اگر از خوراك او چيزى نزد تو نباشد همينكه بگوئى «چخ‏» رانده مى‏شود.

اما اگر از خواسته‏هاى او چيزى نزد تو باشد تا به مطلوب خود نرسد با آن گفتن و راندن دست از تو برندارد.

پس قلب خالى از خوراك شيطان به مجرد ذكر او را مى‏راند، و اما قلبى كه آكنده از خوراك شيطان باشد ذكر را كنار مى‏زند و به حاشيه مى‏برد ولى در ميان دل (سويداى قلب) قرار نمى‏گيرد، زيرا كه شيطان در آنجا قرار گرفته است.

و همچنين ذكر به منزله غذاى نيرو بخش است، پس همان طور كه غذاهاى مقوى مادام كه تن از اخلاط فاسد و مواد امراض پاك نگردد سود نبخشد، همين طور ذكر تا هنگامى كه دل از اخلاق ذميمه كه مواد بيمارى وسوسه‏هاست پاك نشود نفعى نخواهد داد. و ذكر وقتى براى قلب سودمند است كه از آلودگى هوى و هوس پاك و به نور پارسائى و تقوى روشن باشد.چنانكه خداى سبحان فرموده است:

«ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون‏» (اعراف، 201) .

«كسانى كه پرهيزكارند هنگامى كه با وسوسه‏هاى شيطان برخورد كنند [خدا را] به ياد مى‏آورند پس در اين حال بينا [و از چنگ وسوسه‏ها رها] مى‏شوند.» و نيز مى‏فرمايد:

«ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب‏» (ق، 36) .

«همانا، در اين [قرآن] براى كسى كه دلى [زنده يا گوشى شنوا] دارد پند و يادآورى است‏» .

و اگر مجرد ذكر براى طرد شيطان كافى بود هر كسى در نماز حضور قلب داشت و وسوسه‏هاى باطل و خيالات فاسد به دل او خطور نمى‏كرد، زيرا منتهاى هر ذكر و عبادتى در نماز است، با اينكه هر كه مراقب قلب خويش باشد در مى‏يابد كه افكار و خواطر در نماز بيش از اوقات ديگر به دل راه پيدا مى‏كند.و بسا اتفاق مى‏افتد كه آنچه از امور دنيا فراموش شده در نماز به ياد مى‏آيد، بلكه لشكر شياطين هنگام نماز بر دل انسان هجوم مى‏كنند و آن را جولانگاه خود قرار مى‏دهند، و آن را چنان به چپ و راست منحرف مى‏گردانند كه ايمان و يقينى در آن نيابد، و آن را به بازارها و حساب سوداگران و جواب مخالفان مى‏كشانند، و بدين‏گونه او را در واديها و مهلكه‏هاى دنيا مى‏افكنند.با اين همه گمان مكن كه ذكر در دلهاى غافل هيچ اثر و ثمرى ندارد، كه چنين نيست، زيرا ذكر در نزد اهلش چهار مرتبه دارد كه همه آنها براى گويندگان ذكر سودمند است، جز اينكه مغز و روح و غرض اصلى از آنها آخرين مرتبه است:

(اول) ذكر زبانى فقط.

(دوم) ذكر زبانى و قلبى، با وجود اينكه در قلب جايگير نشده، به طورى كه قلب نيازمند مراقبت است تا همراه ذكر حضور داشته باشد، و اگر مراقبت را رها كند و دل را به خود واگذارد به وسوسه‏ها و خواطر متمايل گردد.

(سوم) ذكر قلبى كه در دل جايگير شود و بر آن مستولى باشد، به طورى كه به آسانى نتوان دل را از آن منصرف ساخت، بلكه اين كار به سعى و تكلف ممكن باشد، چنانكه استقرار آن در دل و دوام آن به كوشش و زحمت نياز دارد.

(چهارم) ذكر قلبى كه در آن مذكور (خدا كه متعلق ذكر است) در دل باشد و بس، به طورى كه حتى خود ذكر هنگام ذكر محو شود، و قلب به خود و به ذكر توجه و التفات نداشته باشد بلكه با تمامى وجود مستغرق در مذكور (متعلق ذكر) باشد.و صاحب اين مرتبه التفات به ذكر را حجاب مشغول كننده مى‏داند و اين مرتبه است كه بالذات مطلوب است، و مراتب ديگر بالعرض مطلوبند، زيرا اين مراتب راههائى است‏براى رسيدن به مطلوب بالذات.

فصل 10: آنچه قطع وسوسه‏ها به آن بستگى دارد
راز اين مطلب كه قطع كلى وسوسه‏ها بستگى دارد اولا به تصفيه و پاكسازى و سپس به مواظبت‏بر ذكر خدا، اين است كه چون اين امور براى نفس حاصل شد براى قوه عاقله ملكه استيلا و برترى بر قواى شهويه و غضبيه و وهميه حاصل مى‏شود، و نفس ديگر از آنها اثر نمى‏پذيرد بلكه در آنها بر وفق مصلحت تاثير مى‏كند.

و به ضبط و مهار كردن واهمه و متخيله توانا مى‏گردد به نحوى كه اگر بخواهد مى‏تواند آنها را از وسوسه‏ها باز دارد.و بدين سان اين دو قوه نمى‏توانند در واديهاى خواطر و وساوس بدون راى و تجويز عقل وارد شوند.و چون براى نفس چنين ملكه‏اى حاصل شد هرگاه آن دو بخواهند از انقياد و اطاعت عقل سرباز زنند و به وادى وساوس گام نهند عاقله آنها را ضبط و مهار مى‏كند و چون اين حفظ و ضبط تكرار شود حالت انقياد براى آن دو قوه پايدار و ثابت مى‏شود به طورى كه ديگر در آنها مطلقا خاطر و وسوسه بد پديد نمى‏آيد، بلكه جز خواطر خير از گنجينه‏هاى غيب در آنها راه نمى‏يابد و در اين موقع نفس به مقام اطمينان و آرامش مى‏رسد و درهاى شيطان به روى آن بسته و ابواب ملائكه در آن گشوده مى‏شود، و دل جايگاه و قرارگاه آنها مى‏گردد و نفس به تابش انوار قدسى از چراغدان ربوبى روشن و مشمول اين خطاب الهى مى‏شود:

«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية‏» (فجر، 27- 28) . «اى نفس مطمئن (31) به سوى پروردگارت بازگرد خشنود و پسنديده‏» .

و چنين نفس بهترين و شريفترين نفوس است، و مقابل آن نفس نگونسار و واژگون (منكوسه) است كه آكنده از خبائث و پليديها و آلوده به انواع رذائل و صفات زشت و ناپسند است، و اين نفس است كه درهاى شيطان در آن گشاده و مفتوح و درهاى ملائكه به روى آن بسته و مسدود است و از آنها دودى تيره و سياه برمى‏خيزد و اطراف دل را فرا مى‏گيرد و نور يقين را خاموش مى‏كند و قدرت ايمان را ضعيف مى‏سازد، تا آنجا كه چراغ ايمان بكلى خاموش مى‏شود و هرگز خيال و انديشه خيرى به آن راه نمى‏يابد، و پيوسته جايگاه وساوس شيطانى است و اميد بازگشت‏به خير از چنين دلى نيست، و نشانه اين دل آن است كه نصيحت و موعظه در آن تاثير نكند، و اگر حق را بشنود ديده بصيرتش از درك و فهم آن كور و گوش هوشش از شنيدن آن كر باشد، و خداى سبحان در آيات متعدد اشاره به چنين نفسى فرموده است:

«ا رايت من اتخذ الهه هواه ا فانت تكون عليه وكيلا» (فرقان، 43) .

«مگر كسى كه هواى خويش را خداى خود گرفته نديدى، مگر تو كارگزار اوئى‏» .

«ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة‏» (بقره، 7) .

«خداوند بر دلهاشان مهر زده و بر گوش و چشمهايشان پرده‏اى هست‏» .

«ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا» (فرقان، 44) .

«آنها جز مانند حيوانات نيستند بلكه گمراه‏ترند.»

«و سواء عليهم ا انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون‏» (يس، 10) .

«بر آنها يكسان است، خواه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى، ايمان نخواهند آورد» .

«لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون‏» (يس، 7) .

«گفتار (عذاب) خدا درباره اكثرشان محقق شده و آنها ايمان نخواهند آورد.» و بين اين دو نفس، نفس متوسطى در سعادت و شقاوت هست، و آن در اتصاف به فضائل و رذائل بر حسب كم و كيف و زمان، مراتب مختلفى دارد.و باز شدن درهاى فرشتگان و شياطين در آن به جهات ياد شده مختلف است.گاه انديشه هوى و هوس در آن پديد مى‏آيد و او را به شر و بدى مى‏خواند، و گاه انديشه ايمان در آن پيدا مى‏شود و او را به خير بر مى‏انگيزد.و مثل آن معركه كشمكش و حمله متقابل سپاهيان شياطين و ملائكه است كه گاهى فرشته بر شيطان حمله مى‏برد و او را طرد مى‏كند و گاهى شيطان حمله مى‏كند و بر او چيره مى‏شود.و نفس آدمى پيوسته در حال كشمكش و تنازع بين اين دو حزب و دو لشكر است تا سرانجام به آنچه به حكم قضا و قدر براى آن آفريده شده است‏برسد.اما نفس نخستين (مطمئنه) در نهايت كميابى است، و آن نفوس مؤمنان موحد كامل است.و نفس دوم بسيار زياد است و آن نفوس همه كافران است.و نفس سوم نفوس اكثر مسلمانان است، كه مراتب و درجات بيشمار و پهنه پهناورى دارد، كه يك طرف آن به نفس اول و طرف ديگر به نفس دوم متصل است.

فصل 11: حديث نفس (سخن گفتن با خود) مؤاخذه ندارد
دانستى كه همه اقسام وسوسه‏ها در پديد آوردن ظلمت و تيرگى در نفس مشتركند.اما مجرد خواطر (يعنى حديث نفس يا انديشه‏ها و خيالاتى كه به دل خطور مى‏كند) و آنچه بدون اختيار از آن به وجود مى‏آيد، مانند ميل و هيجان رغبت، مورد بازخواست و مؤاخذه نيست و به واسطه آنها گناهى نوشته نمى‏شود، زيرا تحت اختيار انسان نيست و مؤاخذه بر آنچه از اختيار خارج است ظلم است، و نهى از آن تكليفى است طاقت فرسا و نامقدور.لكن اعتقاد و حكم قلب به اينكه چنان انديشه و خيالى بايد به فعل برسد مورد مؤاخذه است زيرا اختيارى است.

و همچنين قصد و عزم به آن كار، جز اينكه اگر با خوف از خدا قصد انجام آن كار كند و بعد پشيمان شود براى او حسنه‏اى نوشته خواهد شد، ولى اگر بدون ترس از خدا آن كار را به سبب مانعى كه پيش آيد انجام ندهد [كه اگر آن مانع وجود نداشت فعل از او صادر مى‏شد] براى او گناهى نوشته مى‏شود.

دليل بر اين بيان كه مجرد انديشه و خيال (خاطر) مؤاخذه ندارد روايتى است در «اصول كافى‏» : «مردى به محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: اى رسول خدا!

هلاك شدم.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا چنين نيست كه آن خبيث (شيطان) به دل تو راه يافته و گفته است چه كسى ترا آفريد؟ و تو گفتى خداى تعالى.آنگاه به تو گفت:

خدا را كه آفريد؟ آن مرد گفت: آرى سوگند به آن كه ترا به حق برانگيخت چنين است.پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به خدا سوگند كه اين حال تو ايمان محض است‏» .و نظير آن اين روايت ديگر است كه: مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت اى فرستاده خدا! منافق شده‏ام.حضرت فرمود: «به خدا منافق نشده‏اى و اگر منافق شده بودى نزد من نمى‏آمدى كه مرا به آن آگاه كنى، چه چيز تو را به شك انداخته؟ به گمانم آن دشمن حاضر به خاطرت آمده و گفته است: چه كسى ترا خلق كرده؟ تو گفتى خدا مرا آفريده.پس به تو گفت‏خدا را چه كسى آفريده؟ مرد گفت:

آرى سوگند به آن كه ترا به حق فرستاده كه همين است.آنگاه پيامبر فرمود:

شيطان از راه اعمال [واداشتن به كارهاى بد و جلوگيرى از كارهاى نيك] نزد شما آمد و نتوانست‏بر شما چيره شود، سپس از اين راه به سراغتان آمد تا شما را بلغزاند، هرگاه چنين حالتى پيش آيد هر يك از شما خدا را به يكتائى ياد كند» [لا اله الا الله گويد] .و نزديك به اين روايت ديگرى است كه: مردى به امام باقر عليه السلام نوشت و از وسوسه‏ها و خواطرى كه به دلش خطور مى‏كرد شكايت نمود حضرت در ضمن پاسخ نوشت: «خداوند اگر بخواهد ترا ثابت قدم مى‏كند و براى ابليس بر تو راهى قرار نمى‏دهد.» مردمى به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شكايت‏بردند كه وسوسه‏ها و خواطرى به دلشان مى‏افتد كه اگر باد آنها را به جاى دورى اندازد يا پاره پاره شوند دوستتر دارند تا اينكه آن وسوسه‏ها را به زبان آورند.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا اين حالت را در خود يافتيد؟ گفتند: آرى.فرمود: سوگند به آن كه جانم به دست اوست كه اين صريح ايمان است.پس هرگاه آن [حالت] را يافتيد بگوئيد: آمنا بالله و رسوله و لا حول و لا قوة الا بالله.» و از حضرت صادق عليه السلام از وسوسه اگر چه بسيار باشد سؤال شد.فرمود: «چيزى در آن نيست، بگوئيد لا اله الا الله‏» . [يعنى اين كلام آن وسوسه را از بين مى‏برد] .و از جميل بن دراج روايت است كه به حضرت صادق عليه السلام گفتم: در دلم امر بزرگى واقع مى‏شود، امام فرمود: بگو: لا اله الا الله.جميل گويد: هرگاه در دلم وسوسه‏اى مى‏آمد مى‏گفتم: لا اله الا الله، آن چيز از دلم بيرون مى‏رفت.

و دليل بر عدم مؤاخذه بر آن و بر ميل و هيجان رغبت، در صورتى كه به اختيار نباشد، اين روايت است كه: وقتى اين قول خداى تعالى نازل شد:

«و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله‏» (بقره، 284) .

«و اگر آنچه در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان كنيد، خداوند شما را براى آن به حساب مى‏كشد.» گروهى از صحابه به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: بر آنچه طاقت نداريم مكلف شديم، اگر چيزى در دل هر يك از ما بگذرد كه دوست ندارد در دلش بماند، براى آن محاسبه مى‏شود؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «گويا شما مى‏خواهيد همان را بگوئيد كه بنى اسرائيل گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم، بگوئيد: شنيديم و اطاعت مى‏كنيم‏» ، گفتند: شنيديم و اطاعت مى‏كنيم.پس خداوند بعد از يك سال با اين قول خود:

«لا يكلف الله نفسا الا وسعها» (بقره 286) .

«خدا هيچ كس را جز به اندازه توان و وسعش مكلف نمى‏كند» ، براى آنها گشايشى پديد آورد.

و روايت ديگرى است از امير مؤمنان عليه السلام درباره آيه «و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله‏» كه فرمود: «اين آيه به پيامبران و امتهاى پيشين عرضه شد به سبب سختى و سنگينى‏اش آن را نپذيرفتند و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پذيرفت و بر امت‏خود عرضه كرد آنها نيز پذيرفتند.و چون خداى عز و جل ديد كه اين امت آن را قبول كردند و حال آنكه تاب و توان آن را ندارند به پيامبر فرمود: چون اين آيه را با همه سختى و شدت و بزرگى‏اش پذيرفتى و امت تو نيز قبول كرد و حال آنكه بر امتهاى پيشين عرضه كردم و نپذيرفتند بر من است كه [بار آن] از امت تو بردارم، و فرمود:

لا يكلف الله نفسا الا وسعها» .

و نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده كه فرمود: «وضع عن امتى تسع خصال: الخطاء و النسيان و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطروا اليه و ما استكرهوا عليه و الطيرة و الوسوسة فى التفكر فى الخلق و الحسد ما لم يظهر بلسان او يد» .

«از امت من [بازخواست از] نه خصلت‏برداشته شده: خطا، فراموشى، آنچه ندانند، آنچه نتوانند، آنچه بدان ناچار شوند، آنچه به ناخواه و زور بر آن وادار شوند، طيره (فال بد)، وسوسه در تفكر درباره آفرينش، حسد (و رشك بردن) در صورتى كه به زبان يا دست آشكار نشود» .

و نيز روايت‏شده كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند درباره مردى كه در شدت غضب چيزى از او سر مى‏زند آيا بر اين كار مورد مؤاخذه الهى است؟ فرمود:

«خداى تعالى كريمتر از آن است كه درها را بر بنده خود ببندد» .و مراد از غضب در اينجا غضبى است كه از انسان سلب اختيار كند.

و بالجمله: خواطر و ميل و هيجان رغبت كه تحت اختيار نيست قطعا مؤاخذه و معصيتى ندارد، زيرا نهى از آنها با اينكه از اختيار بيرون است تكليف به امر نامقدور است، هر چند به هر حال از آنها در نفس آلودگى پديد مى‏آيد.

و اما دليل اينكه براى اعتقاد و عزم و تصميم به كار بدى كه مانعى از انجام آن جلوگيرى كند نه خوف از خدا، گناه و سيئه‏اى نوشته مى‏شود اين است كه اعتقاد و قصد و عزم به معصيت از افعال اختيارى قلب است، و در شريعت ثابت‏شده است كه براى كار دل هرگاه اختيارى باشد ثواب و عقاب مترتب است، چنانكه خداى سبحان مى‏فرمايد:

ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» . (اسراء، 38) «گوش و چشم و دل از همه اينها بازخواست مى‏شود.» و نيز مى‏فرمايد:

«لا يؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم و لكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم‏» (بقره، 225) .

«خدا شما را به سوگندهاى لغو و بيهوده بازخواست نمى‏كند ولى به آنچه دلهايتان كرده بازخواست مى‏كند.» و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «انما يحشر الناس على نياتهم‏» «مردم بر وفق نيات خود محشور خواهند شد» .

و فرمود: «اذا التقى المسلمان بسيفهما فالقاتل و المقتول فى النار» «وقتى دو مسلمان به روى هم شمشير بكشند قاتل و مقتول هر دو در دوزخند» .

پرسيدند: اى رسول خدا! قاتل بجا، مقتول چرا؟ فرمود: «لانه اراد قتل صاحبه‏» «زيرا او هم اراده كشتن رفيقش را داشته است‏» .و فرمود: «لكل امرى‏ء مانوى‏» «براى هر انسانى همان چيزى است كه در نيت دارد» .

و رواياتى كه در ترتب عقاب بر قصد و اهتمام بر معصيت وارد شده بسيار است و اطلاق آنها در صورتى است كه به واسطه ترس از خدا ترك نشده باشد ولى اگر به واسطه ترس از خدا به عمل در نيايد براى تارك گناه حسنه نوشته مى‏شود.و چگونه مى‏توان گفت كه اعمال قلوب مورد بازخواست واقع نمى‏شود و حال آنكه مؤاخذه بر ملكات و صفات زشت و ناپسند مانند كبر و عجب و ريا و نفاق و حسد و غير اينها از طرف شرع قطعا ثابت و محرز است، با اينكه اينها افعال قلبى است و در شريعت ثابت‏شده است كه اگر كسى با زنى بيگانه درآميزد هر چند بعد معلوم شود همسرش بوده گناهكار است.

و اما دليل اينكه اگر كسى بعد از قصد گناه به سبب ترس از خدا آن را ترك كند و به عمل نياورد براى او حسنه‏اى نوشته مى‏شود رواياتى است كه رسيده است.از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است كه فرمود: «ملائكه مى‏گويند اين بنده توست كه اراده گناه دارد، خداوند مى‏فرمايد: مراقبش باشيد اگر عمل كرد مثل آن را بر او بنويسيد و اگر ترك كرد حسنه‏اى برايش بنويسيد زيرا به خاطر من آن را ترك كرده‏» .و از حضرت باقر [يا حضرت صادق عليهما السلام] روايت‏شده كه:

«ان الله تبارك و تعالى جعل لآدم فى ذريته من هم بحسنة و لم يعملها كتبت له حسنة و من هم بحسنة و عملها كتبت له عشرا، و من هم بسيئة و لم يعملها لم تكتب عليه سيئة، و من هم بها و عملها كتبت عليه سيئة‏» .

«خداى تبارك و تعالى براى آدم در فرزندانش مقرر داشته كه هر كه آهنگ كار نيكى كند و آن كار را نكند براى او يك حسنه نوشته شود، و هر كه آهنگ كار نيكى كند و بكند براى او ده حسنه نوشته شود، و هر كه آهنگ كار بد كند و آن را نكند بر او گناهى نوشته نشود، و هر كه آهنگ آن كند و انجام دهد يك گناه بر او نوشته شود» .

و جمله امام عليه السلام كه «بر او گناهى نوشته نشود» به اين صورت حمل مى‏شود كه از ترس خدا آن گناه را ترك كرده، زيرا چنانكه قبلا گفتيم اگر به سبب مانعى غير از ترس از خدا آن عمل را انجام نداده بر او گناه نوشته مى‏شود.

و از حضرت صادق عليه السلام روايت‏شده كه فرمود:

«ما من مؤمن الا و له ذنب يهجره زمانا ثم يلم به و ذلك قوله تعالى: الا اللمم‏» (نجم، 32) .

«هيچ مؤمنى نيست جز اينكه براى او گناهى است كه مدتى آن را از خود دور ساخته، سپس آهنگ و تمايل به آن كند، و اين است قول خداى تعالى:

الا اللمم‏» .

و فرمود: «لمم آن است كه شخص قصد گناه كند و آنگاه از آن استغفار نمايد» .و به اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است.