و از انواع رذائل (مربوط به قوه عاقله) :
خواطر (26) نفسانى و وساوس شيطانى
است.بدان كه خاطر انديشه و خيالى است كه به دل بگذرد.پس اگر نكوهيده باشد و به
بدى بخواند «وسوسه» نام دارد و اگر نيك و ستوده باشد و به خير دعوت كند
«الهام» ناميده مىشود.
توضيح آنكه: مثل قلب نسبتبه خاطرى كه بر آن ورود و خطور مىكند همچون نشانه و
هدفى است كه از هر سو به آن تير افكنند، يا حوضى كه از نهرها و مجارى مختلف آب
به آن بريزد، يا بارگاه و ساختمانى استبا درهاى متعدد كه از آنها اشخاص مختلف
داخل شوند، يا آئينهاى است نصب شده كه صورتهاى گوناگون بر آن بيفتد.همانطور
كه اين امور از آن حوادث جدا و منفك نمىشوند، همينطور هم دل آدمى از واردات و
خواطر خالى و منفك نمىماند، و اين لطيفه الهى پيوسته ميدان ورود آنها و
جولانگاه برخورد آنهاست، تا وقتى كه نفس از بدن پيوند بگسلد و از نيش عقربها و
مارهاى تن آسوده و رها شود.
خاطر امرى استحادث كه ناگزير سبب و علتى دارد.پس اگر سبب آن شيطان باشد
«وسوسه» است، و اگر فرشته باشد «الهام» است و آنچه قلب را براى پذيرش وسوسه
آماده مىكند «اغوا» ناميده مىشود، و آنچه دل را آماده قبول الهام كند «لطف و
توفيق» نام دارد.و سيد رسولان صلى الله عليه و آله و سلم به اين معنى اشاره
فرموده است:
«فى القلب لمتان: لمة من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق، و لمة من الشيطان
ايعاد بالشر و تكذيب بالحق» .
«در قلب آدمى دو وارده و انديشه هست: وارده و انديشهاى از ملك كه به خير و
تصديق حق وعده مىدهد و وارده و انديشهاى از شيطان كه به بدى و تكذيب حق
مىخواند» .و نيز مىفرمايد: «قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن» «قلب
مؤمن بين دو انگشت از انگشتان رحمان است» .
فصل 4: اقسام خواطر و از جمله الهام
خواطر (آنچه به خاطر آدمى مىگذرد) دو گونه است: يكى آنكه در ذهن به طور
اضطرارى جنبش و خلجان مىكند ولى مبدا و علت كارى نمىشود، اين گونه خواطر
آرزوهاى كاذب و انديشههاى فاسدند.و ديگرى آنكه محرك اراده و عزم بر فعل
است.زيرا هر فعلى مسبوق به خاطر و تصورى است كه به ذهن خطور مىكند.پس مبدا و
منشا افعال خواطر است كه ميل و رغبت را برمىانگيزد و ميل و رغبت عزم را و عزم
نيت را و نيت اندامهاى تن را به فعل وا مىدارد.و اين قسم دوم چنانكه دانستى
اگر مبدا خير باشد الهام است و ستوده، و اگر مبدا شر باشد وسواس است و
نكوهيده.قسم اول انواع بسيار دارد:
از جمله، آرزوهاست كه خواه حصول آن ممكن يا محال باشد، و خواه مورد و متعلق
آرزو نيك و پسنديده يا زشت و ناپسند باشد، و خواه عدم تحقق آن مستند به قضاء و
قدر الهى يا به سبب تقصير و سؤء تدبير خود او باشد به خاطرش خطور مىكند كه كاش
چنين نمىكردم يا چنين مىكردم.
و از جمله، خواطرى است كه يادآور احوالى است كه براى او حاصل شده است، يا
بىاختيار او يا با اختيار او، مثلا چيزهاى گرانبهاى فانى را تصور مىكند و به
آنها شاد مىشود، يا از دست رفتن آنها را تخيل مىكند و اندوهگين مىشود، يا
درباره روى آوردن رنجها و بيماريها و اختلال امور زندگى و معاش انديشه مىكند،
يا وهمش دنبال حساب سوداگران يا پاسخ دشمنان و تصور نابود كردن دشمنان به انواع
مختلف مىرود، بىآنكه اين فكر و خيال تاثير و فايدهاى داشته باشد.
و از جمله، تطير و فال بد زدن است، كه گاهى به حدى مىرسد كه امور اتفاقى را كه
بر پيشامد بدى دلالت دارد، هر چند نزد مردم مشهور و معروف نباشد، تخيل مىكند و
از آن به وحشت و اضطراب مىافتد.و گاه در نيروى وهم خباثت و شيطنتى پيدا مىشود
كه غالبا به رنج و ناراحتى مىكشاند يا او را به آنچه مىخواهد و شاد مىكند
نمىبرد، مثل تصور از دست رفتن اموال و اولاد و ابتلاء به بيماريها و رسيدن
مكروهات از ديگران به او و غالب شدن دشمنان بر او.و بسا اتفاق مىافتد كه به
اين تخيلات خود به سبب آنكه قوه عاقله مغلوب قوه واهمه شده استباور و اذعان
مىكند و دچار نوعى اضطراب و شكستگى مىشود.و كم اتفاق مىافتد كه اين قوه
وهميه آدمى را به چيزى رهنمون شود كه مىخواهد و مىجويد مثل تخيل پيروزى و
حصول توسعه در اموال و اولاد، بد انسان كه در نزد خود آن را باور كند و از آن
انبساط و نشاطى برايش پديد آيد.و اين بدترين و پستترين وسوسههاست، و چه بسا
كه منشا بعضى از اين خيالات و توهمات نوعى اختلال در دماغ باشد.در هر حال همه
انواع و اقسام ياد شده براى نفس زيانآور و فساد انگيز است و در آن نوعى
افسردگى و پژمردگى و شكستگى ايجاد مىكند و او را از آنچه براى آن آفريده شده
استباز مىدارد.
و از جمله، خواطرى است كه به تفال (فال نيك زدن) باز مىگردد و تفال ناپسند
نيست.و از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه تفال را دوست
مىداشت و خود بعضى از امور را به فال نيك مىگرفت.
و از جمله، وسوسه در عقايد استبه حدى كه منجر به شك زايل كننده يقين و ايمان
نمىشود، و الا موجب تزلزل و خروج از ايمان و يقين مىگردد.و مراد ما از وسوسه
در اينجا حديث نفس در عقايد است كه به ايمان زيانى نمىرساند و مورد مؤاخذه
نيست - چنانكه شرح آن خواهد آمد.
دنباله: از آنچه گفتيم معلوم شد كه جولان خواطر غالبا يا مربوط به گذشته است كه
جبرانپذير نيست، يا مربوط به آينده است كه ناگزير آنطور كه مقدر است پديدار
خواهد شد، و بنابراين صرف انديشه در آنها وقت ضايع كردن است.زيرا وسيله و
آلتبنده قلب او و سرمايهاش عمر اوست.پس اگر قلب در يك دم از ياد خدا كه موجب
انس به اوست غافل بماند يا از فكرى كه وسيله عرفتخداست و اين معرفت وسيله حب
او مىشود غفلت نمايد مغبون است.و حتى اين غبن در صورتى است كه انديشه و وسواسش
در امور مباح باشد و حال آنكه غالبا چنين نيستبلكه بيشتر صرف تفكر در پيدا
كردن چاره و نيرنگ براى بر آوردن شهوات مىشود.زيرا پيوسته در درون خود با هر
كسى كه كارى مخالف غرض او انجام مىدهد يا توهم مىكند كه با او مخالف است در
كشمكش و نزاع است، بلكه گاه كسى را مخالف خود مىپندارد كه خالصترين مردم در
دوستى با اوست - حتى در مورد زن و فرزندش.آنگاه در نحوه اذيت و آزار آنها و
مبارزه با آنها نقشه مىكشد و چاره مىانديشد، و همواره با اين دل مشغوليها دين
و دنياى خود را تباه مىكند.
فصل 5: حمله متقابل بين سپاه فرشتگان و لشكر شياطين در ميدان نفس
دانستى كه وسواس اثر شيطان نهانى است، و الهام عمل فرشتگان بزرگوار است.و شك
نيست كه هر نفسى در آغاز فطرت خود به طور مساوى از فرشته و شيطان تاثير پذير
است.و يكى از اين دو به سبب پيروى از هوى و هوس يا ملازمت پارسائى و تقوى برترى
و ترجيح پيدا مىكند.پس نفس اگر به مقتضاى شهوت يا غضب ميل نمود شيطان مجال
مىيابد و به وسيله وسوسه به دل در مىآيد، و اگر به ياد خدا باز گردد ميدان بر
او تنگ مىشود و كوچ مىكند و فرشته الهام بخش داخل مىشود - ديو چو بيرون رود
فرشته درآيد.بدينگونه دو سپاه فرشتگان و شياطين پيوسته در ميدان نفس درگير و
دار و در حال حمله به يكديگرند.زيرا نفس به سبب قابليت دو امر و به واسطه دو
قوه عقليه و وهميه جولانگاه اين دو سپاه است، تا سرانجام يكى از دو لشكر پيروز
مىشود و كشور جان را تسخير مىكند و آن را وطن خود قرار مىدهد.و در اين صورت
راه يافتن دومى به طريق عبور و دزدانه است و حصول پيروزى به غلبه هوى يا تقوى
است، كه اگر هوى غالب آيد و نفس در آن فرو رود خانه دل چراگاه شيطان مىشود و
صاحب چنين نفسى از حزب شيطان به شمار مىرود.و اگر ورع و تقوى پيروز شود دل
جايگاه و منزل فرشته مىگردد و نفس در سپاه او در مىآيد.رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود:
«خلق الله الانس ثلاثة اصناف: صنف كالبهائم.قال الله تعالى:
لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها (اعراف، 179) و صنف اجسادهم
اجساد بنى آدم و ارواحهم ارواح الشياطين، و صنف كالملائكة فى ظل الله يوم لا ظل
الا ظله» .
«خداوند آدميان را سه گونه آفريد: يك قسم همچون چهارپايانند و درباره آنها
مىفرمايد: «دلها دارند كه با آن فهم نمىكنند و چشمها دارند كه با آن
نمىبينند» ، و قسم ديگر كه بدنهايشان مانند بدن آدميان و جانهايشان مانند
جانهاى شياطين است.و قسم ديگر همچون فرشتگانند كه در روزى كه هيچ سايه و پناهى
نيست در سايه و در پناه خدا خواهند بود» .
در اين شك نيست كه بيشتر دلها را لشكر شياطين فتح كرده و در تملك خود در
آوردهاند، و در آنها به وسيله انواع وسوسههائى كه به برگزيدن دنيا و رها كردن
آخرت مىخواند تصرف مىكنند.سر اين مطلب اين است كه: غلبه و تسلط شيطان به
گونهاى است كه در گوشت و خون انسان سارى است و بر قلب و بدن وى احاطه دارد،
چنانكه شهوات با همه اينها آميخته است، و از اين رو رسول خدا - صلى الله عليه و
آله و سلم - فرمود:
«ان الشيطان ليجرى من بنى آدم مجرى الدم» .
«شيطان مانند خون در تن آدميان جارى است» .و خداى سبحان - از زبان ابليس لعين
- فرمايد:
«لاقعدن لهم صراطك المستقيم، ثم لآتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم
و عن شمائلهم» (اعراف، 16 و 17) «در راه راست تو در كمين آنها مىنشينم، آنگاه
از پيش رو و از پشتسر و از راست و از چپشان به آنها مىتازم» .
بنابر اين رهائى از دستشياطين به مجاهده بزرگ و رياضتسخت نياز دارد.وكسى كه
در مقام مجاهده برنيايد نفس او هدف تيرهاى وساوس شياطين است و از حزب آنها به
شمار مىآيد.
فصل 6: مكر و اغوا و وسوسههاى شيطان
چون راه باطل بسيار و راه حق يكى است، درهاى گشوده به دل آدمى براى شيطان بسيار
است، اما باب ملائكه يكى بيش نيست، و از اين رو از پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم روايتشده كه روزى براى اصحاب يك خط كشيد و فرمود: «اين راه خداست» ،
سپس خطوط بسيار از چپ و راست كشيد و فرمود: «اينها راههايى است كه به هر راهى
شيطانى نشسته و آدمى را به خود مىخواند» ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد:
«و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله»
(انعام، 153) «اين راه من راست است، از آن پيروى كنيد و به راههاى ديگر مرويد
كه شما را از راه خدا جدا و پراكنده كند.» مطلب ديگر اين است كه چون نفس به
آسانى به باطل ميل مىكند ولى به دشوارى مطيع و منقاد حق مىشود، از اين رو
راههاى كشاننده به باطل كه راههاى شيطان است واضح و آشكار است، و بنابراين
درهاى شيطان هميشه باز است، و راههاى رساننده به حق كه باب ملائكه است پنهان و
نهان است و بنابراين همواره بسته است.پس چه سخت و دشوار استبر انسان بيچاره كه
اين همه درهاى هويدا و آشكار گشاده را ببندد و يك درب پنهان بسته را بگشايد.
به علاوه، شيطان لعين بسا دو طريق حق و باطل را مشتبه نمايد و شر را به جاى خير
ارائه دهد به طورى كه آدمى آن را وارده و الهام فرشته و ملك پندارد، نه وسوسه و
اغواء شيطان، و بنابراين از جائى كه نمىداند هلاك و گمراه مىشود، چنانكه در
دل عالم مىاندازد كه مردم به سبب كثرت غفلت در سراشيب سقوط و هلاك قرار دارند،
و به علت جهل همچون مردگانند.آيا خداوند ترا وسيله رحمتبر بندگان قرار نداده؟
آيا پاداش و سعادت اخروى نمىخواهى؟ پس چرا مردم را با پند و اندرز خود از خواب
فلتبيدار نمىكنى و آنان را با موعظه و نصيحت از هلاك ابدى نمىرهانى؟ و
خداوند بر تو به واسطه قلب بينا و علم كثير و بيان شيوا و گفتار دلنشين منت
نهاده است! چرا اين نعمتهاى الهى را پنهان مىكنى و آشكار نمىسازى؟ ! و پيوسته
با امثال اين وسوسهها او را مىفريبد و در صفحه دلش تثبيت مىكند، تا آنكه وى
را با حيلههاى ظريف رام مىسازد و به وعظ و سخنرانى مشغول و سرگرم مىدارد و
به آرايش و صنعتگرى و نيكو نمودن الفاظ و عبارات مىخواند، و او را به تملق و
ستايش مردم دلگرم و مسرور مىگرداند، و با تواضع و فروتنىشان شاد و خوشحال
مىكند.و پيوسته در اثناء وعظ و سخنرانى شائبه ريا (نيكو نمودن در چشم مردم) و
قبول عامه را در نظرش جلوه مىدهد و لذت جاه و حب رياست و عزيز شدن به علم و
فصاحت و با ديده حقارت به مردم نگريستن را بر دلش چيره مىسازد.بدين گونه مردم
را هدايت و خود را گمراه و امروز (دنيا) خود را آباد و فرداى (آخرت) خود را
خراب مىكند، و در واقع با خدا مخالفت و معصيت مىورزد و مىپندارد كه او را
اطاعت و عبادت مىكند.و در نتيجه در زمره كسانى در مىآيد كه خداوند درباره
آنها فرموده است:
«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون
انهم يحسنون صنعا» (كهف، 103- 104) «بگو آيا شما را از زيانكارترين [مردم] خبر
دهيم، كسانى كه كوشش آنان در زندگى دنيا گم [و نابود] شده و پندارند كه كار نيك
مىكنند» .
و از كسانىاند كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم درباره آنان مىفرمايد:
«ان الله ليؤيد هذا الدين باقوام لا خلاق لهم» .
«خداوند اين دين را به مردمى كه بهرهاى [از آن] ندارند تاييد مىكند» . و «ان
الله ليؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر» .
«خداوند اين دين را به مرد بدكار يارى و تاييد مىكند» .
بنابراين رهائى و نجات از دامها و نيرنگها و كيدهاى شيطان ميسر نيست مگر با
بصيرت درونى نورانى و نيروى قدسى ربانى، چنانكه مسافر سرگشته را در بيابانى كه
راههاى بسيار و ناهموار و صعب العبور دارد در شب تيره و ظلمانى نجاتى نيست جز
با بينائى كامل و طلوع خورشيد تابان و درخشان.
فصل 7: نشانههايى كه بين الهام و وسوسه فرق مىنهد
كسى كه بتواند خير و شر را بشناسد جدا كردن الهام و وسوسه براى او آسان است.و
گفتهاند كه الهام فرشته و وسوسه شيطان در نفوس به طرقى و با علاماتى رخ
مىنمايد:
(اول) مانند علم و يقين كه از جانب راست نفس حاصل مىشود، و در مقابل آن شهوت و
هوى كه از جانب چپ پديد مىآيد.
(دوم) مثل نظر و تامل در آيات آفاق جهان و انفس آدميان كه با نظم و استوارى
برقرار است و شك و اوهام را از دل مىزدايد، و معرفت و حكمت را در قوه عاقله
پديد مىآورد و اين نيز در جانب راست نفس است، و در مقابل آن، انديشه و نظر از
روى اشتباه و غفلت و رو گرداندن از آيات است كه موجب پيدايش شبههها و وسوسهها
در واهمه و متخيله مىشود و اين بر جانب چپ نفس است. و به اين ترتيب آيات
محكمات به منزله ملائكه مقدس و عقول و نفوس كلى است و مبادى علوم يقينى مىباشد
و متشابهات آميخته با وهم به منزله شياطين و نفوس وهم انگيز است و مبادى و
مقدمات سفسطه مىباشد.
(سوم) مثل اطاعت رسول برگزيده و ائمه اطهار، و در مقابل آن اهل جحود و انكار و
طرفداران تعطيل (27) و تشبيه (28) و كافران قرار دارند.پس هر كسى كه راه هدايت
را بپيمايد به منزله ملائكه مقدس و الهام كننده خير است، و هر كه راه گمراهى را
بپويد همچون شياطين گمراه كننده شر مىرساند.
(چهارم) مثل تحصيل علوم و ادراكاتى كه درباره موضوعات عالى و موجودات شريف است
مانند علم به خدا و ملائكه و پيامبران او و روز رستاخيز و بر پا ايستادن خلائق
در پيشگاه خداى تعالى و حضور ملائكه و انبياء و شهدا و صالحان، در مقابل تحصيل
علوم و ادراكاتى كه از قبيل حيله و خدعه و سفسطه است، و فرو رفتن در امور دنيا
و محسوسات.علوم اول شبيه ملائكه روحانى و جنود رحمان است كه ساكنان عالم ملكوت
و آسمانى مىباشند، و علوم دوم شبيه استبه شياطين مطرود از درگاه الهى و ممنوع
از ورود به آسمانها و محبوس در ظلمتها كه در دنيا از ارتقا و در آخرت از بهشت و
نعمتهاى آن محرومند.
فصل 8: علاج وساوس
وسوسهها اگر باعثبديها و گناهان باشد، راه علاج و دفع آنها اين است كه آدمى
بدى عاقبت گناه و ناگوارى و وخامت فرجام آن در دنيا و آخرت را به ياد آورد، و
حق عظيم خدا و بزرگى ثواب و عقاب او را متذكر شود و به خاطر داشته باشد كه صبر
بر ترك گناهى كه اين وسوسهها به آن دعوت مىكند آسانتر است از صبر و تحمل آتش
دوزخ كه اگر شرارهاى از آن به زمين افتد گياه و جماد آن را مىسوزاند.اگر كسى
اين امور را به ياد آورد و حقيقت آنها را به نور معرفت و ايمان بشناسد، شيطان
از او بازداشته شود و وسواسش از او قطع گردد.زيرا شيطان نمىتواند اين امور حقه
را قابل انكار نمايد و يقينى كه براى انسان از برهانهاى قاطع حاصل ستشيطان را
از اين كار مانع است و او را نااميد مىسازد به طورى كه مايوس و زيانكار
مىگريزد، كه زبانه آتش برهانها به منزله سنگباران و دور كردن شياطين است، و
اگر با برهانهاى قوى با وساوس آنها مقابله شود همچون خرانى كه از شير مىگريزند
خواهند گريخت.
و اگر وسوسه بدون قصد و بىاختيار در خاطر خلجان كند و به دل بگذرد، ولى منشا
فعل نباشد، ريشه كنى كامل آن بسيار مشكل است.و طبيبان نفوس اعتراف كردهاند كه
آن بيمارى شديد و سختى است كه دفع آن دشوار و متعسر و به قول بعضى محال و متعذر
است، و حق اين است كه با همه صعوبت علاجپذير است، به دليل قول پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم:
«من صلى ركعتين لم تتحدث نفسه فيهما بشىء غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر» .
«هر كه دو ركعت نماز گزارد كه در آنها نفس او هيچ چيز [جز خدا] را به خاطر
نگذارند گناهان گذشته دور و نزديك او آمرزيده مىشود» .و اگر علاج و دفع آن
ممكن نبود چنين كارى هم تصور نمىشد.
و سر دشوارى و صعوبت ريشه كنى كامل آن اين است كه شيطان دو گونه سپاه
دارد.سپاهى كه پرواز مىكند و سپاهى كه بر زمين سير مىكند.واهمه لشكر پرواز
كننده اوست و شهوت لشكر سير كننده او.زيرا قوه واهمه و نيروى شهوت (به طور غالب
و بيشتر) از آتش خلق شدهاند كه شيطان نيز از آن خلق شده است.
و مناسبت و سنخيت (آتش مزاجى) اقتضا مىكند كه شيطان بر آنها تسلط داشته باشد و
آنها از او پيروى كنند.
و چون آتش ذاتا مقتضى حركت است (يعنى دائما در جنبش و هيجان است)، زيرا
نمىتوان آتش برافروختهاى را تصور كرد كه متحرك نباشد، بلكه پيوسته بر حسب طبع
خود در حركت و جنبش است، پس كار شيطان و آن دو قوه (واهمه و شهوت) اين است كه
همواره در حركتباشند و آرام نگيرند، با اين تفاوت كه شيطان چون از آتش خالص
است دائما در حركت است و آن دو قوه را با وسوسه و هيجان تحريك مىكند، و آن دو
قوه با آنكه عنصر غالب در آنها آتش استبا عنصر خاكى نيز آميختهاند و بنابراين
در حركت همانند آنچه صرفا از آتش است نيستند، ولى آمادگى قبول حركت از آن
دارند.به اين ترتيب شيطان پيوسته در آنها مىدمد و با وسوسه و هيجان آنها را
تحريك مىكند و در آنها به پرواز و جولان در مىآيد.
اما شهوت چون آتش مزاجى آن كمتر استسكون و آرامش آن ممكن است، و احتمال اينكه
تسلط شيطان در مورد آن از انسان بازداشته شود و شهوت از هيجان باز ايستد وجود
دارد.و اما در مورد واهمه امكان ندارد كه تسلط شيطان بكلى قطع شود، و ريشهكنى
وسواس شيطان از انسان محال است.زيرا اگر ريشه كن كردن آن ممكن بود شيطان لعين
منقاد انسان و مسخر او مىشد، و انقياد او براى آدمى همان سجود او براى وى است،
كه حقيقتسجود همان انقياد و اطاعت است، و پيشانى بر خاك نهادن نشانه انقياد و
حالت اطاعت را مىرساند.و چگونه مىتوان تصور كرد كه آن ملعون بر فرزندان آدم -
عليه السلام - سجده آورد و حال آنكه بر پدر آنان سجده نكرد و تكبر و گردن كشى
نمود و گفت:
«خلقتنى من نار و خلقته من طين» (اعراف، 12) «مرا از آتش آفريدى و او را از
خاك (گل) آفريدى» .
پس ممكن نيست كه شيطان براى فرزندان آدم با خوددارى از وسوسه تواضع كند، بلكه
براى گمراه كردن آنها تا روز قيامت مهلت گرفته است.بنابراين هيچ كس از او رهائى
نخواهد يافت مگر اينكه همه انديشه و قصد و همت او به يك چيز باشد يعنى دلش
همواره متوجه و مشغول به خداى يكتا باشد تا شيطان مجالى در آن نيابد، و مانند
مخلصين (29) باشد كه [در آيه كريمه] از سلطه اين لعين مستثنى شدهاند.پس گمان
مبر كه قلبى از او آسوده و خالى بماند، بلكه مانند خون در بدن بنى آدم جارى و
سيال است و سيلان او مثل هواست در قدح، كه اگر بخواهى ظرف را از هوا خالى كنى
تا آن را از چيز ديگر پر نسازى نمىتوانى، بلكه بقدرى كه [مثلا] آب در آن داخل
كنى از هوا خالى مىشود.همينطور دل هر گاه مشغول به فكر مهمى درباره دين باشد
ممكن است از جولان اين لعين در امان بماند.و اما اگر حتى يك لحظه از خدا غافل
گردد در آن لحظه قرينى جز شيطان نخواهد داشت، چنانكه خداى سبحان فرموده است:
«و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين» .
(زخرف، 35) «و هر كه از ياد كرد خداى رحمان برگردد ديوى را بر انگيزيم تا قرين
وى باشد» .
و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «ان الله يبغض الشاب الفارغ»
«خداوند جوان بيكار را دشمن دارد» .زيرا جوان وقتى از كار مباحى كه درونش به آن
مشغول باشد باز ايستد ناچار شيطان در دل او وارد مىشود و در آن به زندگى و
تخمگذارى و توليد نسل مىپردازد و بدينگونه شيطان سريعتر از حيوانات توالد و
تناسل مىكند، زيرا طبع شيطان از آتش است، و شهوت در طبع جوان مانند گياه خشك
آتش زاست كه وقتى شيطان در آن جائى پيدا كند تولدش بسيار مىشود و آتش از آتش
مىزايد و هرگز منقطع نمىگردد.
پس معلوم شد كه وسوسه گر نهانى همواره قلب هر انسانى را از اين سو به آن سو
مىكشد، و علاجى ندارد جز قطع همه دلبستگيها و علائق ظاهرى و باطنى، و ترك مال
و جاه و گريز از اهل و اولاد (30) و دوست و رفيق، و گوشه گرفتن و در به روى
آشنا و بيگانه بستن، و همه هم و انديشه خود را يكى كردن و تنها به خدا روى
آوردن.
و اين نيز مادام كه انسان مجالى براى فكر و سير درونى در ملكوت آسمانها و زمين
و شگفتيهاى صنع خدا پيدا نكند كافى نيست. زيرا چنين سير و تفكرى اگر دل را فرا
گيرد و آن را به خود مشغول دارد كششها و وساوس شيطانى را دفع مىكند.
و اگر كسى را اين سير درونى فراهم نباشد چيزى او را نجات نمىدهد مگر اينكه
پيوسته به ادعيه و اذكار و قرائت قرآن مشغول باشد.و اين هم در صورتى كارساز است
كه با حضور قلب همراه باشد، زيرا اوراد و اذكار زبانى و ظاهرى قلب را فرا
نمىگيرد بلكه تفكر درونى است كه آن را در خود مستغرق مىسازد.با اين همه انسان
از شر شيطان فقط در بعضى از اوقات در امان است، زيرا در اوقات ديگر كه حوادثى
مانند بيمارى و ترس و آزار و...پيش مىآيد او را از فكر و ذكر باز مىدارد.
فصل 9: تكميل علاج وسواس
اگر علاج قطعى و ريشه كنى وسوسهها ممكن باشد با عمل به سه امر امكان دارد:
اول: بستن درهاى بزرگ نفوذ شيطان در قلب كه عبارتند از شهوت و خشم و حرص و حسد
و عداوت و خودبينى (عجب) و كينه و كبر و طمع و بخل و سبكسارى (خفت) و جبن و
محبت متاع فانى دنيا، و تجمل پرستى و شوق به آراسته شدن با لباس فاخر، و
شتابزدگى و ترس از تنگدستى و فقر، و تعصب نابجا و ناحق، و بدگمانى به خالق و
خلق...و غير اينها از صفات ذميمه و ملكات رذيله. اينها درهائى است كه شيطان هر
يك را گشوده بيابد به وسيله وسوسههاى متعلق به آن داخل مىشود و اگر بسته باشد
راهى به آن ندارد مگر دزدانه و بر سبيل گذار و عبور.
دوم: آباد ساختن دل به اضداد آنها يعنى به اخلاق فاضله و اوصاف شريف، و ملازمت
و پيوستگى با ورع و تقوى، و مواظبتبر عبادت پروردگار متعال.
سوم: بسيارى و كثرت ذكر با دل و زبان، كه اگر ريشههاى صفات مذموم ياد شده كه
به منزله درهاى بزرگ براى ورود شيطان است از دل كنده شود، راههاى تسلط و تصرف
وى بسته مىشود، مگر بعضى خطورهاى گذرا.و ذكر و ياد خدا شيطان را جلو مىگيرد و
ريشه تسلط و تصرف او را بكلى مىكند.
و اگر درهاى ورود شيطان از آغاز بسته نشود مجرد ذكر زبانى در زايل كردن آنها
سودمند نيست.زيرا حقيقت ذكر در دل جايگير نمىشود مگر بعد از تخليه و پاكسازى
آن از رذائل و تحليه و آراستن آن به فضائل، و اگر اين دو كار انجام نگيرد قدرت
و تسلط ذكر بر دل آشكار نمىشود.بلكه مجرد حديث نفس (با خود سخن گفتن) است كه
مكر و كيد و تسلط شيطان را دفع نمىكند.مثل شيطان مانند سگ گرسنه است، و مثل
اين صفات مذموم مانند گوشت و نان و خوراك سگ است، و مثل ذكر مانند گفتن «چخ»
استبه او، و شك نيست كه وقتى سگ به تو نزديك شود اگر از خوراك او چيزى نزد تو
نباشد همينكه بگوئى «چخ» رانده مىشود.
اما اگر از خواستههاى او چيزى نزد تو باشد تا به مطلوب خود نرسد با آن گفتن و
راندن دست از تو برندارد.
پس قلب خالى از خوراك شيطان به مجرد ذكر او را مىراند، و اما قلبى كه آكنده از
خوراك شيطان باشد ذكر را كنار مىزند و به حاشيه مىبرد ولى در ميان دل (سويداى
قلب) قرار نمىگيرد، زيرا كه شيطان در آنجا قرار گرفته است.
و همچنين ذكر به منزله غذاى نيرو بخش است، پس همان طور كه غذاهاى مقوى مادام كه
تن از اخلاط فاسد و مواد امراض پاك نگردد سود نبخشد، همين طور ذكر تا هنگامى كه
دل از اخلاق ذميمه كه مواد بيمارى وسوسههاست پاك نشود نفعى نخواهد داد. و ذكر
وقتى براى قلب سودمند است كه از آلودگى هوى و هوس پاك و به نور پارسائى و تقوى
روشن باشد.چنانكه خداى سبحان فرموده است:
«ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون» (اعراف،
201) .
«كسانى كه پرهيزكارند هنگامى كه با وسوسههاى شيطان برخورد كنند [خدا را] به
ياد مىآورند پس در اين حال بينا [و از چنگ وسوسهها رها] مىشوند.» و نيز
مىفرمايد:
«ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب» (ق، 36) .
«همانا، در اين [قرآن] براى كسى كه دلى [زنده يا گوشى شنوا] دارد پند و يادآورى
است» .
و اگر مجرد ذكر براى طرد شيطان كافى بود هر كسى در نماز حضور قلب داشت و
وسوسههاى باطل و خيالات فاسد به دل او خطور نمىكرد، زيرا منتهاى هر ذكر و
عبادتى در نماز است، با اينكه هر كه مراقب قلب خويش باشد در مىيابد كه افكار و
خواطر در نماز بيش از اوقات ديگر به دل راه پيدا مىكند.و بسا اتفاق مىافتد كه
آنچه از امور دنيا فراموش شده در نماز به ياد مىآيد، بلكه لشكر شياطين هنگام
نماز بر دل انسان هجوم مىكنند و آن را جولانگاه خود قرار مىدهند، و آن را
چنان به چپ و راست منحرف مىگردانند كه ايمان و يقينى در آن نيابد، و آن را به
بازارها و حساب سوداگران و جواب مخالفان مىكشانند، و بدينگونه او را در
واديها و مهلكههاى دنيا مىافكنند.با اين همه گمان مكن كه ذكر در دلهاى غافل
هيچ اثر و ثمرى ندارد، كه چنين نيست، زيرا ذكر در نزد اهلش چهار مرتبه دارد كه
همه آنها براى گويندگان ذكر سودمند است، جز اينكه مغز و روح و غرض اصلى از آنها
آخرين مرتبه است:
(اول) ذكر زبانى فقط.
(دوم) ذكر زبانى و قلبى، با وجود اينكه در قلب جايگير نشده، به طورى كه قلب
نيازمند مراقبت است تا همراه ذكر حضور داشته باشد، و اگر مراقبت را رها كند و
دل را به خود واگذارد به وسوسهها و خواطر متمايل گردد.
(سوم) ذكر قلبى كه در دل جايگير شود و بر آن مستولى باشد، به طورى كه به آسانى
نتوان دل را از آن منصرف ساخت، بلكه اين كار به سعى و تكلف ممكن باشد، چنانكه
استقرار آن در دل و دوام آن به كوشش و زحمت نياز دارد.
(چهارم) ذكر قلبى كه در آن مذكور (خدا كه متعلق ذكر است) در دل باشد و بس، به
طورى كه حتى خود ذكر هنگام ذكر محو شود، و قلب به خود و به ذكر توجه و التفات
نداشته باشد بلكه با تمامى وجود مستغرق در مذكور (متعلق ذكر) باشد.و صاحب اين
مرتبه التفات به ذكر را حجاب مشغول كننده مىداند و اين مرتبه است كه بالذات
مطلوب است، و مراتب ديگر بالعرض مطلوبند، زيرا اين مراتب راههائى استبراى
رسيدن به مطلوب بالذات.
فصل 10: آنچه قطع وسوسهها به آن بستگى دارد
راز اين مطلب كه قطع كلى وسوسهها بستگى دارد اولا به تصفيه و پاكسازى و سپس به
مواظبتبر ذكر خدا، اين است كه چون اين امور براى نفس حاصل شد براى قوه عاقله
ملكه استيلا و برترى بر قواى شهويه و غضبيه و وهميه حاصل مىشود، و نفس ديگر از
آنها اثر نمىپذيرد بلكه در آنها بر وفق مصلحت تاثير مىكند.
و به ضبط و مهار كردن واهمه و متخيله توانا مىگردد به نحوى كه اگر بخواهد
مىتواند آنها را از وسوسهها باز دارد.و بدين سان اين دو قوه نمىتوانند در
واديهاى خواطر و وساوس بدون راى و تجويز عقل وارد شوند.و چون براى نفس چنين
ملكهاى حاصل شد هرگاه آن دو بخواهند از انقياد و اطاعت عقل سرباز زنند و به
وادى وساوس گام نهند عاقله آنها را ضبط و مهار مىكند و چون اين حفظ و ضبط
تكرار شود حالت انقياد براى آن دو قوه پايدار و ثابت مىشود به طورى كه ديگر در
آنها مطلقا خاطر و وسوسه بد پديد نمىآيد، بلكه جز خواطر خير از گنجينههاى غيب
در آنها راه نمىيابد و در اين موقع نفس به مقام اطمينان و آرامش مىرسد و
درهاى شيطان به روى آن بسته و ابواب ملائكه در آن گشوده مىشود، و دل جايگاه و
قرارگاه آنها مىگردد و نفس به تابش انوار قدسى از چراغدان ربوبى روشن و مشمول
اين خطاب الهى مىشود:
«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية» (فجر، 27- 28) . «اى نفس
مطمئن (31) به سوى پروردگارت بازگرد خشنود و پسنديده» .
و چنين نفس بهترين و شريفترين نفوس است، و مقابل آن نفس نگونسار و واژگون
(منكوسه) است كه آكنده از خبائث و پليديها و آلوده به انواع رذائل و صفات زشت و
ناپسند است، و اين نفس است كه درهاى شيطان در آن گشاده و مفتوح و درهاى ملائكه
به روى آن بسته و مسدود است و از آنها دودى تيره و سياه برمىخيزد و اطراف دل
را فرا مىگيرد و نور يقين را خاموش مىكند و قدرت ايمان را ضعيف مىسازد، تا
آنجا كه چراغ ايمان بكلى خاموش مىشود و هرگز خيال و انديشه خيرى به آن راه
نمىيابد، و پيوسته جايگاه وساوس شيطانى است و اميد بازگشتبه خير از چنين دلى
نيست، و نشانه اين دل آن است كه نصيحت و موعظه در آن تاثير نكند، و اگر حق را
بشنود ديده بصيرتش از درك و فهم آن كور و گوش هوشش از شنيدن آن كر باشد، و خداى
سبحان در آيات متعدد اشاره به چنين نفسى فرموده است:
«ا رايت من اتخذ الهه هواه ا فانت تكون عليه وكيلا» (فرقان، 43) .
«مگر كسى كه هواى خويش را خداى خود گرفته نديدى، مگر تو كارگزار اوئى» .
«ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة» (بقره، 7) .
«خداوند بر دلهاشان مهر زده و بر گوش و چشمهايشان پردهاى هست» .
«ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا» (فرقان، 44) .
«آنها جز مانند حيوانات نيستند بلكه گمراهترند.»
«و سواء عليهم ا انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون» (يس، 10) .
«بر آنها يكسان است، خواه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى، ايمان نخواهند آورد» .
«لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون» (يس، 7) .
«گفتار (عذاب) خدا درباره اكثرشان محقق شده و آنها ايمان نخواهند آورد.» و بين
اين دو نفس، نفس متوسطى در سعادت و شقاوت هست، و آن در اتصاف به فضائل و رذائل
بر حسب كم و كيف و زمان، مراتب مختلفى دارد.و باز شدن درهاى فرشتگان و شياطين
در آن به جهات ياد شده مختلف است.گاه انديشه هوى و هوس در آن پديد مىآيد و او
را به شر و بدى مىخواند، و گاه انديشه ايمان در آن پيدا مىشود و او را به خير
بر مىانگيزد.و مثل آن معركه كشمكش و حمله متقابل سپاهيان شياطين و ملائكه است
كه گاهى فرشته بر شيطان حمله مىبرد و او را طرد مىكند و گاهى شيطان حمله
مىكند و بر او چيره مىشود.و نفس آدمى پيوسته در حال كشمكش و تنازع بين اين دو
حزب و دو لشكر است تا سرانجام به آنچه به حكم قضا و قدر براى آن آفريده شده
استبرسد.اما نفس نخستين (مطمئنه) در نهايت كميابى است، و آن نفوس مؤمنان موحد
كامل است.و نفس دوم بسيار زياد است و آن نفوس همه كافران است.و نفس سوم نفوس
اكثر مسلمانان است، كه مراتب و درجات بيشمار و پهنه پهناورى دارد، كه يك طرف آن
به نفس اول و طرف ديگر به نفس دوم متصل است.
فصل 11: حديث نفس (سخن گفتن با خود) مؤاخذه ندارد
دانستى كه همه اقسام وسوسهها در پديد آوردن ظلمت و تيرگى در نفس مشتركند.اما
مجرد خواطر (يعنى حديث نفس يا انديشهها و خيالاتى كه به دل خطور مىكند) و
آنچه بدون اختيار از آن به وجود مىآيد، مانند ميل و هيجان رغبت، مورد بازخواست
و مؤاخذه نيست و به واسطه آنها گناهى نوشته نمىشود، زيرا تحت اختيار انسان
نيست و مؤاخذه بر آنچه از اختيار خارج است ظلم است، و نهى از آن تكليفى است
طاقت فرسا و نامقدور.لكن اعتقاد و حكم قلب به اينكه چنان انديشه و خيالى بايد
به فعل برسد مورد مؤاخذه است زيرا اختيارى است.
و همچنين قصد و عزم به آن كار، جز اينكه اگر با خوف از خدا قصد انجام آن كار
كند و بعد پشيمان شود براى او حسنهاى نوشته خواهد شد، ولى اگر بدون ترس از خدا
آن كار را به سبب مانعى كه پيش آيد انجام ندهد [كه اگر آن مانع وجود نداشت فعل
از او صادر مىشد] براى او گناهى نوشته مىشود.
دليل بر اين بيان كه مجرد انديشه و خيال (خاطر) مؤاخذه ندارد روايتى است در
«اصول كافى» : «مردى به محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد و
گفت: اى رسول خدا!
هلاك شدم.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا چنين نيست كه آن خبيث
(شيطان) به دل تو راه يافته و گفته است چه كسى ترا آفريد؟ و تو گفتى خداى
تعالى.آنگاه به تو گفت:
خدا را كه آفريد؟ آن مرد گفت: آرى سوگند به آن كه ترا به حق برانگيخت چنين
است.پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به خدا سوگند كه اين حال تو ايمان
محض است» .و نظير آن اين روايت ديگر است كه: مردى به خدمت رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم آمد و گفت اى فرستاده خدا! منافق شدهام.حضرت فرمود: «به خدا
منافق نشدهاى و اگر منافق شده بودى نزد من نمىآمدى كه مرا به آن آگاه كنى، چه
چيز تو را به شك انداخته؟ به گمانم آن دشمن حاضر به خاطرت آمده و گفته است: چه
كسى ترا خلق كرده؟ تو گفتى خدا مرا آفريده.پس به تو گفتخدا را چه كسى آفريده؟
مرد گفت:
آرى سوگند به آن كه ترا به حق فرستاده كه همين است.آنگاه پيامبر فرمود:
شيطان از راه اعمال [واداشتن به كارهاى بد و جلوگيرى از كارهاى نيك] نزد شما
آمد و نتوانستبر شما چيره شود، سپس از اين راه به سراغتان آمد تا شما را
بلغزاند، هرگاه چنين حالتى پيش آيد هر يك از شما خدا را به يكتائى ياد كند» [لا
اله الا الله گويد] .و نزديك به اين روايت ديگرى است كه: مردى به امام باقر
عليه السلام نوشت و از وسوسهها و خواطرى كه به دلش خطور مىكرد شكايت نمود
حضرت در ضمن پاسخ نوشت: «خداوند اگر بخواهد ترا ثابت قدم مىكند و براى ابليس
بر تو راهى قرار نمىدهد.» مردمى به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
شكايتبردند كه وسوسهها و خواطرى به دلشان مىافتد كه اگر باد آنها را به جاى
دورى اندازد يا پاره پاره شوند دوستتر دارند تا اينكه آن وسوسهها را به زبان
آورند.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا اين حالت را در خود
يافتيد؟ گفتند: آرى.فرمود: سوگند به آن كه جانم به دست اوست كه اين صريح ايمان
است.پس هرگاه آن [حالت] را يافتيد بگوئيد: آمنا بالله و رسوله و لا حول و لا
قوة الا بالله.» و از حضرت صادق عليه السلام از وسوسه اگر چه بسيار باشد سؤال
شد.فرمود: «چيزى در آن نيست، بگوئيد لا اله الا الله» . [يعنى اين كلام آن
وسوسه را از بين مىبرد] .و از جميل بن دراج روايت است كه به حضرت صادق عليه
السلام گفتم: در دلم امر بزرگى واقع مىشود، امام فرمود: بگو: لا اله الا
الله.جميل گويد: هرگاه در دلم وسوسهاى مىآمد مىگفتم: لا اله الا الله، آن
چيز از دلم بيرون مىرفت.
و دليل بر عدم مؤاخذه بر آن و بر ميل و هيجان رغبت، در صورتى كه به اختيار
نباشد، اين روايت است كه: وقتى اين قول خداى تعالى نازل شد:
«و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله» (بقره، 284) .
«و اگر آنچه در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان كنيد، خداوند شما را براى آن به
حساب مىكشد.» گروهى از صحابه به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و
گفتند: بر آنچه طاقت نداريم مكلف شديم، اگر چيزى در دل هر يك از ما بگذرد كه
دوست ندارد در دلش بماند، براى آن محاسبه مىشود؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم فرمود: «گويا شما مىخواهيد همان را بگوئيد كه بنى اسرائيل گفتند: شنيديم
و نافرمانى كرديم، بگوئيد: شنيديم و اطاعت مىكنيم» ، گفتند: شنيديم و اطاعت
مىكنيم.پس خداوند بعد از يك سال با اين قول خود:
«لا يكلف الله نفسا الا وسعها» (بقره 286) .
«خدا هيچ كس را جز به اندازه توان و وسعش مكلف نمىكند» ، براى آنها گشايشى
پديد آورد.
و روايت ديگرى است از امير مؤمنان عليه السلام درباره آيه «و ان تبدوا ما فى
انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله» كه فرمود: «اين آيه به پيامبران و امتهاى
پيشين عرضه شد به سبب سختى و سنگينىاش آن را نپذيرفتند و رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم پذيرفت و بر امتخود عرضه كرد آنها نيز پذيرفتند.و چون خداى
عز و جل ديد كه اين امت آن را قبول كردند و حال آنكه تاب و توان آن را ندارند
به پيامبر فرمود: چون اين آيه را با همه سختى و شدت و بزرگىاش پذيرفتى و امت
تو نيز قبول كرد و حال آنكه بر امتهاى پيشين عرضه كردم و نپذيرفتند بر من است
كه [بار آن] از امت تو بردارم، و فرمود:
لا يكلف الله نفسا الا وسعها» .
و نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايتشده كه فرمود: «وضع عن امتى
تسع خصال: الخطاء و النسيان و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطروا اليه و
ما استكرهوا عليه و الطيرة و الوسوسة فى التفكر فى الخلق و الحسد ما لم يظهر
بلسان او يد» .
«از امت من [بازخواست از] نه خصلتبرداشته شده: خطا، فراموشى، آنچه ندانند،
آنچه نتوانند، آنچه بدان ناچار شوند، آنچه به ناخواه و زور بر آن وادار شوند،
طيره (فال بد)، وسوسه در تفكر درباره آفرينش، حسد (و رشك بردن) در صورتى كه به
زبان يا دست آشكار نشود» .
و نيز روايتشده كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند درباره مردى كه در شدت
غضب چيزى از او سر مىزند آيا بر اين كار مورد مؤاخذه الهى است؟ فرمود:
«خداى تعالى كريمتر از آن است كه درها را بر بنده خود ببندد» .و مراد از غضب در
اينجا غضبى است كه از انسان سلب اختيار كند.
و بالجمله: خواطر و ميل و هيجان رغبت كه تحت اختيار نيست قطعا مؤاخذه و معصيتى
ندارد، زيرا نهى از آنها با اينكه از اختيار بيرون است تكليف به امر نامقدور
است، هر چند به هر حال از آنها در نفس آلودگى پديد مىآيد.
و اما دليل اينكه براى اعتقاد و عزم و تصميم به كار بدى كه مانعى از انجام آن
جلوگيرى كند نه خوف از خدا، گناه و سيئهاى نوشته مىشود اين است كه اعتقاد و
قصد و عزم به معصيت از افعال اختيارى قلب است، و در شريعت ثابتشده است كه براى
كار دل هرگاه اختيارى باشد ثواب و عقاب مترتب است، چنانكه خداى سبحان
مىفرمايد:
ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» . (اسراء، 38) «گوش و چشم
و دل از همه اينها بازخواست مىشود.» و نيز مىفرمايد:
«لا يؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم و لكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم» (بقره،
225) .
«خدا شما را به سوگندهاى لغو و بيهوده بازخواست نمىكند ولى به آنچه دلهايتان
كرده بازخواست مىكند.» و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «انما
يحشر الناس على نياتهم» «مردم بر وفق نيات خود محشور خواهند شد» .
و فرمود: «اذا التقى المسلمان بسيفهما فالقاتل و المقتول فى النار» «وقتى دو
مسلمان به روى هم شمشير بكشند قاتل و مقتول هر دو در دوزخند» .
پرسيدند: اى رسول خدا! قاتل بجا، مقتول چرا؟ فرمود: «لانه اراد قتل صاحبه»
«زيرا او هم اراده كشتن رفيقش را داشته است» .و فرمود: «لكل امرىء مانوى»
«براى هر انسانى همان چيزى است كه در نيت دارد» .
و رواياتى كه در ترتب عقاب بر قصد و اهتمام بر معصيت وارد شده بسيار است و
اطلاق آنها در صورتى است كه به واسطه ترس از خدا ترك نشده باشد ولى اگر به
واسطه ترس از خدا به عمل در نيايد براى تارك گناه حسنه نوشته مىشود.و چگونه
مىتوان گفت كه اعمال قلوب مورد بازخواست واقع نمىشود و حال آنكه مؤاخذه بر
ملكات و صفات زشت و ناپسند مانند كبر و عجب و ريا و نفاق و حسد و غير اينها از
طرف شرع قطعا ثابت و محرز است، با اينكه اينها افعال قلبى است و در شريعت
ثابتشده است كه اگر كسى با زنى بيگانه درآميزد هر چند بعد معلوم شود همسرش
بوده گناهكار است.
و اما دليل اينكه اگر كسى بعد از قصد گناه به سبب ترس از خدا آن را ترك كند و
به عمل نياورد براى او حسنهاى نوشته مىشود رواياتى است كه رسيده است.از
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايتشده است كه فرمود: «ملائكه
مىگويند اين بنده توست كه اراده گناه دارد، خداوند مىفرمايد: مراقبش باشيد
اگر عمل كرد مثل آن را بر او بنويسيد و اگر ترك كرد حسنهاى برايش بنويسيد زيرا
به خاطر من آن را ترك كرده» .و از حضرت باقر [يا حضرت صادق عليهما السلام]
روايتشده كه:
«ان الله تبارك و تعالى جعل لآدم فى ذريته من هم بحسنة و لم يعملها كتبت له
حسنة و من هم بحسنة و عملها كتبت له عشرا، و من هم بسيئة و لم يعملها لم تكتب
عليه سيئة، و من هم بها و عملها كتبت عليه سيئة» .
«خداى تبارك و تعالى براى آدم در فرزندانش مقرر داشته كه هر كه آهنگ كار نيكى
كند و آن كار را نكند براى او يك حسنه نوشته شود، و هر كه آهنگ كار نيكى كند و
بكند براى او ده حسنه نوشته شود، و هر كه آهنگ كار بد كند و آن را نكند بر او
گناهى نوشته نشود، و هر كه آهنگ آن كند و انجام دهد يك گناه بر او نوشته شود» .
و جمله امام عليه السلام كه «بر او گناهى نوشته نشود» به اين صورت حمل مىشود
كه از ترس خدا آن گناه را ترك كرده، زيرا چنانكه قبلا گفتيم اگر به سبب مانعى
غير از ترس از خدا آن عمل را انجام نداده بر او گناه نوشته مىشود.
و از حضرت صادق عليه السلام روايتشده كه فرمود:
«ما من مؤمن الا و له ذنب يهجره زمانا ثم يلم به و ذلك قوله تعالى: الا اللمم»
(نجم، 32) .
«هيچ مؤمنى نيست جز اينكه براى او گناهى است كه مدتى آن را از خود دور ساخته،
سپس آهنگ و تمايل به آن كند، و اين است قول خداى تعالى:
الا اللمم» .
و فرمود: «لمم آن است كه شخص قصد گناه كند و آنگاه از آن استغفار نمايد» .و به
اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است.