حكمت عملى
( تهذيب نفس ، اداره منزل و اجتماع از ديدگاه خواجه نصيرالدّين طوسى )

اقتباس از : اخلاق ناصرى
سيّد محمّد رضا غياثى كرمانى

- پى‏نوشت‏ها -


1- يعنى :((خواجه نصيرالدين ، حجت فرقه ناجيه (شيعه ) فيلسوفى است محقّق و استاد همه بشريّت و اعلم دانشمندان و پيشواى همه علما و محققان و برتر از همه حكيمان و متكلمان همگان از شرق و غرب عالم ، زبان به مدح و ستايش او گشوده اند و همه مكارم اخلاق در او جمع گرديده است .خواجه با اين شهرت جهانى ، نياز به معرّفى و تعريف ندارد، علاوه بر آنكه هرچه در باره اوگفته شود،در شاءن او نخواهد بود)).
2- يعنى :((خواجه مردى محقق و دانشمند بود كه موافق و مخالف براى فراگيرى معقول و منقول در خدمت او سر فرود آورده و بزرگان علم و دانش براى خوشه چينى از خرمن فيض او و آموختن اصول وفروع سر به آستانش ساييده بودند))، (الكنى والالقاب ، ج 3، ص 208)
3- مصاحبه حضرت آيت اللّه جوادى آملى با مجله سروش ، به نقل از كتاب : جلوه هاى معلّمى استاد.
4- سوره كهف ، آيه 18.
5- مانند كتاب ((مطلوب المؤ منين )) كه در هند منتشر شده و به نام خواجه مى باشد.
6- اخلاق ناصرى ، به تصحيح مينوئى حيدرى ص 28.
7- (يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْراً كَثَيراً )
يعنى :((خداوند به هركس كه بخواهد حكمت عطا مى كند و به كسى كه حكمت به او داده شود، خير فراوانى داده شده است ))، (سوره بقره ، آيه 269)
8- سوره روم ، آيه 27.
9- حديث قدسى (احياءالعلوم )
10- ماءخوذ از سوره نحل ، آيه 16.
11- سوره قمر، آيه 54.
12- سوره بقره ، آيه 117.
13- سوره نحل ، آيه 77.
14- و 8 - سوره مؤ منون ، آيه 14.
15- سوره علق ، آيه 5.
16- سوره سباء، آيه 11.
17- سوره فجر، آيه 28.
18- سوره اعراف ، آيه 34.
19- و 4 - سوره غافر، آيه 16.
20- سوره قصص ، آيه 88.
21- سوره اعراف ، آيه 29.
22- از احاديث صوفيّه در منارات .
23- السائرين .
24- علّت تاءليف اين كتاب از زبان مرحوم خواجه به همين عنوان در ص ذكر شده است .
25- يعنى :((با آنان مدارا كن تا وقتى كه در خانه آنهايى و آنها را از خود راضى كن تا وقتى كه در
سرزمين آنها هستى ))، (امثال و حكم ، دهخدا).
26- به حسب اين گفتارمرحوم خواجه نصير در دستگاه اسماعيليه مجبور به اقامت بوده است ، امّا در علّت اين اجبار و اضطرار بين محققان اختلاف نظر وجود دارد.
برخى مى گويند: او را محبوس نموده و برخلاف ميل در آنجا نگاهداشته اند و او به تاءليف كتب سودمندى چون ((اخلاق ناصرى )) پرداخته است تا اينكه هولاكو اورا نجات داده است .
ولى برخى ديگر مى گويند: محتشم قهستان ((ناصرالدين ابوالفتح ابن ابى منصور)) از خواجه دعوت به عمل آورد تا در ((سرتخت )) اقامت گزيده و از درباريان او باشد و او نيز پذيرفته است پس خواجه مجبورنبوده است ولى نويسندگان شيعى مذهب براى تبرئه او از تهمت باطنيگرى اين مطلب را گفته اند، حق آن است كه خواجه به واسطه نياز به صاحبان ثروت و قدرت ، به منظور نشر آثار ارزشمندى در منطق واخلاق و هيئت و حكمت و مانند اينها كه از 120 كتاب و رساله متجاوز است وطوس پاسخگوى اين نيازنبوده است ، ناچار به اسماعيليان روى آورده و دعوت فرهنگ دوستان اسماعيلى مذهب را پذيرفته است و لذا همينكه آن قدرت برافتاد به حكومت مغولان كه داراى قدرت و ثروت عظيم ترى بوده اند روى آورده و به مقصود خويش كه همانا تاءليف و تحقيق و حفظ ميراث عظيم فرهنگى مسلمين از آسيب مغولان بوده رسيده است .
اين قول دوّم اگر با جمله مرحوم خواجه كه در مقدّمه دوّم كتاب پس از سقوط اسماعيليان و پيدايش حكومت مغولان مى فرمايد:((به جهت استخلاص نفس و عِرض از وضع ديباجه بر صيغتى موافق عادت آن جماعت در اثنا واطراى سادات و كبراى ايشان بپرداخت و اگرچه آن سياقت مخالف عقيده ومباين طريقه اهل شريعت و سنت است چاره نبود))، منافاتى نداشته باشد، سخنى جالب وقابل توجه مى باشد.
27- اين چهار بيت را خود مرحوم خواجه در توصيف كتاب اخلاق ابن مسكويه سروده است .
28- يعنى :((خداوند به هر كس كه اراده كند ((حكمت )) مى بخشد و به هركس كه حكمت ببخشد، خير فراوان به او داده شده است ))، (سوره بقره ، آيه 269)
29- احكام نجوم غير از علم نجوم است ؛ زيرا احكام نجوم از فروع علم طبيعى است چنانكه خواهد آمد.
30- اين معنا را ((اصل موضوعى )) نيز مى نامند؛ يعنى مطلبى كه از علمى ديگر كه نزد عالمان آن علم قطعى است گرفته و بدون چون و چرا پذيرفته و به آن ، استدلال براى مطلب ديگرى مى كنند.
31- امروزه دانشمندان معتقدند كه بيش از صد عنصر در جهان وجود دارد و حضرت صادق (ع ) نيز در يك جلسه درس در مقام اعتراض به ارسطو فرمودند: از ارسطو تعجب است كه به عناصر اربعه اعتقادداشته است . (امام صادق (ع ) مغز متفكر جهان شيعه )
32- ((كمّ متصّل )) بر دو نوع است : 1 - قارالذات 2 - غير قارالذات ؛ قارالذات آن است كه براى آن اجزايى فرض مى كنند كه مى توانند با هم موجود باشند مثل خط، ولى غير قارالذات داراى اجزائى است كه نمى توانند با هم موجود باشند مانند زمان كه جزء بعدى پس از انصرام و گذشتن جزء قبلى تحقق پيدا مى كند.
33- در قرآن كريم نيز آمده است :(وَنَفْسٍ وَما سَوّيها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْويها قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّيها )، (سوره شمس ، آيه 7 و 8)
34- يعنى :((گرامى بداريد عمّه خود درخت خرما را، بدرستى كه از بقيه گل حضرت آدم - عليه السلام - خلق شده است )). (فيض القدير، ج 2،ص 94)
35- در قرآن كريم سوره طه ، آيه پنجاه آمده است : ((رَبُّنا الَّذى اَعْطى ...؛ يعنى موسى و هارون - عليهماالسلام - در پاسخ فرعون كه پرسيد خداى شما كيست ، گفتند: خداى ما آن كسى است كه هرموجودى را كه خلق فرموده هدايت كرده است ))، ولى در متن اخلاق ، ((سبحان الّذى )) آمده است كه شايداقتباس از همين آيه باشد.
36- يعنى :((فقط وجه پروردگار داراى جلالت و كرامت باقى مى ماند))، (سوره الرحمن ، آيه 27)
37- يعنى :((اى احمد! اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم ))، (جامع الاخبار)
38- يعنى :((اين نفس آدمى است كه اگر به حال خود رها شود به پستى گرايش پيدا مى كند و اگر به سوى نيكيها و فضايل برانگيخته شود، شوق بيشترى از خود نشان مى دهد)).
39- يعنى :((كسى چه مى داند كه خداوند براى آنان از چشم روشنيها چه مهيّا نموده است ؟))، (سوره سجده ، آيه 17)
40- يعنى :((هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچكس خطور نكرده است ))،(عقايدالسلف ، ص 302)
41- يعنى :((مانند سراب در بيابانى است كه تشنه آن را آب مى پندارد))، (سوره نور، آيه 3)
42- اين كتاب موسم به ((نيقوماخيا)) است كه عبارت آن را مرحوم خواجه نقل به معنا فرموده و ابوعلى مسكويه نيز در تهذيب الاخلاق ، ص 76 همين مطلب را آورده است .
43- مقولات عشر را به شعر درآورده اند:
به دورت بسى عاشق دلشكسته
سيه كرده جامه به كنجى نشسته

متى جوهر
كم اضافه
فعل انفعال
كيف جده
اين وضع
منظور از ((دور))، دوره و زمانه است .
44- يعنى :((آنان مثل حيوانات بلكه پست تر از آنانند))، (سوره اعراف ، آيه 179)
45- برنامس اسم يونانى حضرت ايّوب - عليه السلام - است كه در لغت فرانسوى به آن حضرت ((پريام )) مى گويند و نمونه اعلى و ضرب المثل تحمل مصائب و مشكلات مى باشد.
46- منظور از حكماى متاءخر فلاسفه اسلامى هستند.
47- يعنى :((مانند مردم و انسانها هيچ موجودى در مجد و بزرگوارى وجود ندارد بگونه اى كه يك نفر از آنها ممكن است كه در مقابل هزار نفر قرار گيرد))، (ديوان بحترى قصيده 257، باب 22)
48- ((سرعت تخيّل )) آن است كه به صورت جرّقه و جهش پديد مى آيد ولى فهم مستحكم نيست .
49- ((مبادرت )) آن است كه فرصت ثبت و تثبيت صورتهاى ذهنى را نمى دهد.
50- ((استعراض )) يعنى زياد خواستن و فراوان عرضه كردن مسائل بر فكر كه موجب تضييع عمر ورنجورى ابزار تفكر مى گردد.
51- يعنى :((اگر شما كشته نشويد خواهيد مرد. به خدايى كه جان فرزند ابى طالب در دست اوست كه اگر هزار مرتبه شمشير بر فرق من فرود آيد براى من آسان تر از مرگ در بستر است ))، (نهج البلاغه عبده ، كلمه 119 از خطبه ها. فيض الاسلام شماره 122)
52- البته ملت مسلمان ايران به رهبرى شخصيتى بسيار بزرگ كه در حقيقت روح خدا در كالبد زمانه بود، عليه سلطان زمان و وارث پليدى همه شاهان قيام نموده و او را به خاك ذلت افكندند و در 22 بهمن 1357 به پيروزى دست يافتند. و همانطور كه از مضمون سخن پيداست ، منظور مرحوم خواجه ، كسانى است كه بدون رهبر الهى و بدون تدبير دست به قيام بزنند.
53- منظور از مواليد سه گانه ، ((جماد، نبات و حيوان )) و منظور از عناصر چهارگانه ((آب ، باد، خاك وآتش )) است كه در طبيعيات قديم مطرح بوده و اكنون متحول شده است .
54- يعنى :((همراه پيامبران ، كتاب و ميزان را فرستاديم تا مردم به عدالت قيام كنند وآهن را فرستاديم كه داراى قدرت فراوان است ))، (سوره حديد، آيه 25)
55- يعنى :((خلافت و جانشينى ، انسان را تطهير مى كند)).
56- يعنى :((به واسطه عدل ، آسمان و زمين برقرارند))، (نهج البلاغه )
57- ((ارسطو))كسى را كه در حال تجاذب قوا بسر مى برد به كسى تشبيه نموده كه او را از دو طرف مى كشند تا دو نيمه گشته و يا از جوانب مختلف ، قطعه قطعه گردد (اخلاق ناصرى ، ص 148)
58- يعنى :((از هر عالمى عالمى بالاتر و دانشمند برترى وجود دارد))، (سوره يوسف ، آيه 76)
59- يعنى :((لجام اين نفسها را بكشيد و از حركت تند بازداريد كه گردن فرازى مى كنند وآنها را زنده و شاداب نگهداريد كه زود پژمرده مى شوند)).
60- يعنى : ((بدبخت ترين مردم در دنيا و آخرت ، پادشاهانند)).
61- يعنى :((آگاه باشيد! كه بر پادشاهان بايد ترحّم نمود و دل سوزانيد)).
62- يعنى :((آخرين راه معالجه ، سوزاندن است (جمله اى است معروف كه بيشتر به وسيله علما به كار مى رود))
63- Eenchis sopisticis De كتابى است كه ارسطو نوشته است .
64- يعنى :((غضب نوعى ديوانگى است ؛ زيرا صاحب آن پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشد ديوانگى او مستحكم است ))، (نهج البلاغه صبحى صالح ، ص 513، حكمت 255 و محمدعبده ، ج 3، ص ‍ 209،شماره 255)
65- يعنى :((اگر به پدرانت كه از دنيا رفته اند افتخار كنى ، پاسخ مى دهند راست مى گويى ولى چه بدفرزندى تحويل داده اند))، (محاضرات راغب ، ج 1، ص 337، ديوان ابن الرّومى ،ج 2، ص 808)
66- يعنى :((افتخار به پدران خود نكنيد بلكه به اعمال خود مباهات كنيد))، (تهذيب الاءخلاق ، ابن مسكويه ، ص 197)
67- بين ستيزه گرى و لجاجت مختصر تفاوتى وجود دارد و لذا مرحوم خواجه در شمارش ‍ عوامل غضب ، ((مراء)) را سوّمين و ((لجاج )) را چهارمين عامل شمرده ولى در بحث معالجه و درمان ، اين دو را به خاطر نداشتن تفاوت چندان ، با همديگر ذكر كرده اند.
68- يعنى :((پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه وآله - مزاح مى كرد ولى هزل و باطل نمى گفت )). (بحارالانوار، ج 6، باب اوّل در باب فضايل حضرت رسول - صلى اللّه عليه و آله )
69- مجموعة المعانى ، ص 154، مصراع اوّل آن اين است :((صار جِدّاً ما مَزِحْتَ بِهِ)).
70- حكيمان گفته اند كه مرگ بر دو نوع است : 1 - ارادى 2 - طبيعى . همانگونه كه زندگى نيز ياارادى است و يا طبيعى . منظور آنان از ((مرگ ارادى )) ميراندن شهوات و از ((مرگ طبيعى )) مفارقت روح ازبدن است .
و منظور آنان از ((زندگى ارادى )) زندگى دنيوى است كه متوقف بر خوردن و آشاميدن و منظور از ((زندگى طبيعى )) بقاى جاودانى در لذّت و سرور ابدى است .
افلاطون حكيم گفته است :((مُتْ بِاْلاِرادَةِ تُحْىَ بِالطَّبيعَةِ)). يعنى : ((با اراده خود بمير تا حيات طبيعى وجاودانى داشته باشى )). و حكماى صوفى مشرب نيز گفته اند:((مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا)) يعنى : ((قبل از آنكه به طور طبيعى بميريد، با اراده خود بميريد)).
مطلب ديگر آنكه : كسى كه از مرگ ترسان است در حقيقت از لازم ذات واتمام ماهيّت خويش مى هراسد و چه جهالتى بالاتر از آنكه كسى از كمال متوحش و به نقص ماءنوس باشد؟ كدام عاقل است كه از چيزى بترسد كه او را از قيد اسارت طبيعت آزاد كند و به ملكوت عالم و جوار پروردگار و ارواح پاكان رسانيده و از اضداد و آفات برهاند؟
71- ممكن است كه كسى با وجود آگاهى كامل از مرگ و ماهيّت آن ، آرزوى عمر ابدى نكند ولى به واسطه آرزوهاى دور و درازى كه دارد خواهان عمر طولانى باشد. اين شخص را بايد متنبّه ساخت كه عمرطولانى مستلزم پيرى است و پيرى هم هزار عيب دارد كه او را از زندگى بيزار مى سازد. چنين كسى هرگزآرزوى عمر طولانى نكند.
72- يعنى :((كسى كه دوست دارد كه امر ناگوارى نبيند، نبايد به چيزى كه بيم از دست دادن آن مى رود دل ببندد))، (التمثيل والمحاضره ، ص 104 از اشعار عبيداللّه بن عبداللّه بن طاهر)
73- يعنى :((مانند بزرگواران صبر پيشه كن و گرنه مانند حيوانات بى درد خواهى شد))، (شرح نهج البلاغه محمد عبده ، ج 3، ص 251،شماره 414 با كمى اختلاف )
74- يعنى :((همه شما نگهبانيد و همه مسئول حفظ آن چيزى هستيد كه نگهبان آن شده ايد))، (فيض القدير، ج 5، ص 38، شماره 6370)
75- ((ابروسن )) تلفظ عربى و فارسى اسم يونانى Bryson مى باشد كه از فيلسوفان نو فيثاغورثى بوده است .
76- در اينجا مرحوم خواجه به مناسبت خصوصيات و ويژگيهاى يك منزل خوب را برمى شماردكه عبارتند از:
1 - يك منزل خوب بايد شالوده هاى آن محكم و سقفهاى آن به بلندى مايل بوده و دربهاى آن گشاده وبزرگ باشند تا هنگام تردّد كسى به اشكالى برخورد نكند.
2 - بايد جاى مردان از جاى بانوان جدا باشد و به مناسبت هر موسمى (بهار، تابستان ، پاييز و زمستان )اطاق مناسب داشته باشد.
3 - بايد جاى اموال و انبار ذخاير محكم بوده و براى دفع آفاتى از قبيل آتش سوزى و دزدى و آسيب خزندگان و گزندگان ، كمال احتياط را مراعات كند.
4 - بايد عوامل حفظ منزل از زلزله از قبيل وسيع بودن صحن خانه و برافراشته بودن نماى آن در نظرگرفته شوند.
5 - بايد در منزل مكانهاى مناسبى براى استراحت وجود داشته باشد.
6 - بايد به مسئله بسيار مهم همسايگى توجه نمود كه از يك سو مبتلا به همسايه هاى فاسد و شرورنگشته و از طرفى بدون همسايه و تنها هم نباشند.
افلاطون حكيم در كوى زرگران منزلى گرفته بود، علّت راسؤ ال كردند، گفت : اگر خواب بر چشم من غالب شود و از تفكر و مطالعه باز بمانم صداى ابزار زرگرى مرا بيدار كند تا به كارم بپردازم .
77- ((تبذير)) يعنى خرج بى مورد و بى حساب .
78- ((تقدير)) يعنى خرج به اندازه مورد نياز.
79- توجه به نكات فوق براى كسانى كه قصد ازدواج دارند بسيار حائز اهميت است .
80- البته موارد استثنايى نيز وجود دارد.
81- در اينجا مرحوم خواجه به مناسبت ، بحثى را پيرامون روش تهذيب و تربيت كودكان مطرح كرده و مى فرمايد: در تهذيب اخلاق كودك بايد اقتدا به طبيعت و سرشت او نمود به اين معنا كه هر نيرويى را كه در او بيشتر است بايد تكميل كرد و اولين نيرويى كه در كودك پيدا مى شود و نشانه نيروى تشخيص ‍ اوست ((حيا)) مى باشد. پس اگر در او حيا فراوان است و بيشتر اوقات سربزير است وكارهاى بى شرمانه (كه معمولاً از كودكان سرمى زند) مرتكب نمى شود آن را دليل بر نجابت او دانست ؛ زيرا اين كودك خردسال از نظر روحى از كار زشت پرهيز كرده و به كار پسنديده علاقه مندى نشان مى دهد. و اين علامت و نشانه اى است كه كودك استعداد تربيت دارد و در اين صورت بايد در تربيت او اهتمام بيشترى نمود و كوچكترين اهمال و سستى را روا نداشت .
و نخستين كارى كه در مورد تربيت كودك انجام بايد داد اين است كه از همنشينى و همبازى شدن بابچه هاى بى شرم جلوگيرى كرد وگرنه طبيعت او فاسد خواهد شد؛ زيرا كودك از نظر روح و روان بسيار اثرپذير است و از همسالان خود زودتر از پدر و مادر تحت تأ ثير قرار مى گيرد. و بايد به او بياموزند كه به بزرگ منشى و كرامت ، خصوصاً كرامتى كه به وسيله عقل و تديّن وتشخيص به دست مى آيد (نه از راه مال و خانواده ) علاقه پيدا كند.
82- ((رجز)) اشعار حماسى را مى گويند كه معمولاً عربى و بر وزنهاى خفيف مى باشند.
83- اين يك ضرب المثل است ؛ يعنى :((انسان نسبت به آنچه كه از آن منع مى شود حريص است وبيشتر علاقه نشان مى دهد)). 84- منظور ارزش غذايى آن نيست بلكه مراد شكم پرورى است .
85- منظور، پرهيز از رفاه طلبى و تن پرورى است .
86- ((حكمت نظرى )) علم مربوط به تفكر و انديشه است كه عبارت از شناخت حقايق موجودات مثل الهيّات و رياضيات و علوم طبيعى مى باشد.
87- يعنى :((اين است تقدير و برنامه ريزى خداى تواناى دانا))، (سوره يس ، آيه 38)
88- حضرت امير (ع ) مى فرمايد:((اَلْكَلامُ كَالدواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَكَثيرُهُ قاتِلٌ؛ يعنى سخن مثل دارو است كه اندك آن نافع و زياد آن كشنده است ))
89- در گذشته رسم بوده كه لگن يا طشتى را سر سفره مى آوردند تا افراد پس از غذا دستهاى خود را بشويند و هنوز هم در برخى از مناطق ايران مرسوم است .
90- يعنى :((خداوند حكم فرمود كه او را عبادت كنند و به والدين احسان نمايند))،(سوره اسراء،آيه 23)
91- فصل هفتم از قسم دوّم مقاله اوّل كه در باره برترى عدالت نسبت به ساير فضايل است .
92- اسپرماتوزوئيد.
93- احياءالعلوم ، غزالى ،ج 3، ص 91.
94- يعنى :((اگر مردم با يكديگر مساوى باشند، هلاك خواهند شد و جامعه از هم خواهد پاشيد)).
95- يعنى :((انسان طبيعتا تمايل به زندگى جمعى دارد)).
96- يعنى :((آنان صاحب قدرت بسيار و نيروى برترند)).
97- يعنى :((آنان از همه بيشتر مورد عنايت پروردگارند)).
98- اين سخن كاملاً با ((ولايت فقيه )) منطبق است .
99- ظاهرا مراد مرحوم خواجه ((درويشان )) هستند كه در جاى آنها را زوايد عالم وجود خوانده است .
100- يكى از فلاسفه اخلاق در غرب به نام هارتمان ، عشق و محبّت را به سه نوع تقسيم مى كند.
محبّت شخصى ove Persona _ 1
محبت خانوادگى ove Brothery _ 2
محبّت به دوردست ترين (همنوع ) remotest the for ove The _ 3
101- Heracitus
102- يعنى :((تو را انسان نامگذارى كرده اند به دليل آنكه فراموشكار هستى ))
103- علّت نخستين ، ذات مقدس پروردگار و علّت دوّم براى خلقت فرزند، پدر است .
104- همانگونه كه در مورد منطق نيز مى گويند: همه مردم قوانين منطقى را پذيرفته و بر اساس ‍ آنهارفتار مى كنند هرچند كه نتوانند آنها را در قالب الفاظ و عبارات خاص خود مثل استحاله اجتماع نقيضين بيان كنند.
105- يعنى : ((و بيشتر آنان كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند))، (سوره يوسف ، آيه 106)
106- يعنى :((و از بندگان من تعداد كمى سپاسگزارند))، (سوره سبأ ، آيه 13)
107- يعنى :((چون پدرم موجب زندگانى زودگذر، ولى استاد موجب زندگانى جاودانه من مى باشد)).
108- دليل پناه بردن آنها به مواد مخدّر همين است كه آنها را به عالم بى خودى سوق دهد.
109- ضرب المثلى است كه مى گويد:((تربيت و نگهدارى يك كار خوب ، سخت تر از شروع در آن كار است )).
110- منظور از نطق ، نيروى ادراك معقولات و توان تشخيص و قدرت بازشناسى زشت از زيبا و ناپسند از پسنديده و تصرّف در آن بر حسب اراده است .
111- حديث نبوى (ص ) است كه مى فرمايد:((ما براى مردم به اندازه عقل آنها سخن مى گوييم .))
112- يعنى :((مسلمانان در مقابل غير مسلمين مانند يك دست مى باشند)).
113- يعنى : ((دين و حكومت با هم هستند و هيچكدام منفك از ديگرى ، سودمند نخواهند بود)).
114- نيامده ام كه تورات را باطل كنم بلكه آمده ام تا آن را تكميل نمايم .
115- نظير جوامعى كه به اصطلاح ، دموكراسى بر آنها حاكم است .
116- نظير امپراطور و ملكه در بعضى از نظامهاى كنونى جهان .
117- يعنى :((مردم طبق آيين پادشاهان خود عمل كرده و به زمان بيشتر شباهت دارند تا به پدرانشان )). ضرب المثلى است به كتاب التمثيل والمحاضره ، ص 1 - 13 و بهجة المجالس ، ج 1، ص 1 - 64 مراجعه فرماييد.
118- نقل مى كنند كه ماءمون الرشيد علاقه عجيبى به گِل خوردن پيدا كرده بود و به همين دليل بيمارى در او پديد آمد و براى رفع آن با پزشكان مشورت نمود. پزشكان گرد هم آمده و در معالجه اين بيمارى انواع داروها را تجويز كردند ولى نتيجه اى نبخشيد تا اينكه روزى در حضور وى به بحث و گفتگو درباره معالجه آن بيمارى پرداختند كه اشاره اى به احضار ادويه و كتب پزشكى رفت . يكى از نديمان آمد و آن حالت رامشاهده كرد و گفت :((يا اَميرَاْلمُؤ مِنينَ! اَيْنَ عَزْمَةٌ مِنْ عَزَماتِ الْمُلوُكِ؟؛ اى اميرالمؤ منين ! كجاست تصميمى ازتصميمات پادشاهان ؟)) ماءمون گفت : اى پزشكان دست از معالجه من برداريد كه ديگر گِل خوردن من محال است .
119- از مرحوم شهيد با هنر نقل است كه گفته بود:((من هرگز خستگى را ملاقات نخواهم كرد)).
120- يعنى : ((چقدر سزاوار است كه انسان صبور به خواسته خويش دست يابد و كوبنده دركه مداومت بر اين كار دارد سرانجام وارد شود)).
121- عامرى نامه ، ص 50: نامه تنسر، ص 47 درباره نامه اسكندر به ارسطو.
122- يعنى :((فضيلت كشاورزان ، همكارى در كارها و تاجران در مالها و پادشاهان در انديشه هاى سياسى و حكماى الهى در حكمتها و معارف الهى است . سپس همگان دست به دست هم داده و شهرها را آبادنموده و خيرات و فضايل را به بار مى آورند)).
123- احتمالا به اين دليل كه آن شخص داراى عقده گشته و به نحوى عقده خود را بر سر جامعه خالى مى كند و يا به فقر و فلاكت افتاده و سربار مردم مى شود و مانند آن .
124- همان احتمال قبلى قابل تصوّر است .
125- يعنى :((آخرين راه درمان يك بيمارى ، قطع عضو فاسد است ))، ضرب المثلى است مشهور.
126- يعنى :((چه بسيار كه گروههاى اندك بر گروههاى فراوان غالب شدند))،(سوره بقره ،آيه 249)
127- يعنى :((همواره سعى مى كنم كه از خطاكاران در گذرم گرچه جنايتهاى آنها نسبت به من زياد باشد. و مردم سه دسته بيشتر نيستند:1 - بالاتراز من 2 - پايين تر از من 3 - همانند من . و امّا كسى كه از من بالاتر است ، بايد قدر و منزلت او را بشناسم و از حق در مورد او اطاعت كنم كه ((حق )) هميشه بايد اطاعت شود. و امّا كسى كه پايين تر از من است و چيزى به من گفت ، بايد براى حفظ آبروى خود از برخورد با او پرهيز كنم گرچه مورد سرزنش ملامت كنندگان قرار گيرم . و امّا كسى كه مانند من است اگر خطا و لغزشى از او سرزد به او تفضّل مى كنم كه فضل و احسان بر اساس حق حاكميت دارد))، (شعر از محمود ورّاق از شعراى عرب قرن دوم و سوّم هجرى - بهجة المجالس ،ص 604
128- طبيعى است كه طبع پادشاهان كه غالبا خودخواه و خودمحور مى باشند داراى چنين ويژگى هايى است و بقول شيخ اجل از تلوّن طبع پادشاهان برحذر بايد بود كه گاه به سلامى برنجند و گاه به دشنامى ببخشند.
و كسى كه در مقام مشورت با آنان است بايد ريزه كاريهايى را كه مرحوم خواجه فرموده است در نظربگيرد ولى رهبران الهى كه :((اَحَبُّ اِخْوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى عُيُوبى اِلَىَّ)) مى گويند از چنين رذائلى منزه هستند و مشاوران آنان از اين زحمات آسوده مى باشند.
129- يعنى :((نگاههاى تو را صائب تر از آن مى شمارم كه به ورم گوسفندى كه گرفتار ورم شده به چشم چربى نگاه كنى ))،(ديوان متنبّى با شرح برقوقى ،ج 4،ص 107)
130- درباره موسيقى بحثهاى گوناگونى مطرح شده و اختلاف آراء فراوانى وجود دارد كه در مورد مصداق معيّن حرام آن نمى توان به راحتى اظهار نظر نمود. از فقيه بزرگ روزگار و پيشواى راحل ماحضرت امام خمينى - قدس اللّه نفسه الزّكية - نقل شده كه فرموده اند:((ما موسيقى مى خواهيم كه ما را به تفكّر وادارد)).
131- يعنى :((افتخار جز به دوست با فضيلت سزاوار نيست )).
132- يعنى :((تعجب مى كنم از كسى كه دوست فاضلى دارد و در عين حال محزون و غمگين است )).
133- يعنى :((اگر مى خواهى كه مهر تو در قلبت مخفى بماند، پس دوستى انتخاب كن كه آگاه به غيب باشد)).
134- يعنى :((در زمان نعمت و رفاه ، ادعاى برادرى فراوان است ، ولى در سختيهاست كه انسان مى تواند برادران راستين خود را بشناسد))،(ثمرات الاوراق ،ص 8)
135- يعنى :((با عتاب و سرزنش ، زندگى ميان مردم ادامه مى يابد))،(شرح مرزوقى ، شماره 402)
136- يعنى :((چه دوستانى داشتم كه من به دوستى آنها ايمان داشتم و آنها نيز همواره مرا دوست مى داشتند. من در ميان آنها كسى بودم كه هميشه مى گفتند: جان من فدايت باد! و همگى به سر من سوگند ياد مى كردند. پس دشمنان به سخن چينى بين ما دوستان پرداختند تا اين كه از هم پراكنده شده وضديكديگر گشتيم )).
137- يعنى :((تكبر، در مقابل متكبران ، عمل شايسته اى است ))،(روايت از نبى اكرم - صلى اللّه عليه و آله -است .)