38 - عاجزترين مردم
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ
اكْتِسابِ الإخوَانِ، وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ;
ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان باشد، و از او ناتوان تر كسى است
كه دوستان خود را از دست بدهد».(1)
در روايات و تعبيرات اسلامى، مسلمانان نسبت به يكديگر به عنوان برادر شناخته شده
اند و قرآن هم اين تعبير را دارد: «(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا
بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ); مؤمنان برادر يكديگرند; پس بين دو برادر خود صلح و آشتى
برقرار سازيد».(2)
همچنين قرآن در مورد غيبت مى فرمايد: غيبت نكنيد چون كسى كه غيبت مى كند مثل اين
است كه گوشت برادر مرده اش را خورده است. اين تعبير بسيار پر معناست، معنايش اين
است كه خداوند مسلمانان را مثل يك خانواده مى داند و نزديك ترين عواطف در كلمه
برادر نهفته است. و حديث مورد بحث هم به اين نكته اشاره دارد كه از همه ناتوان تر
كسى است كه نتواند براى خودش برادرى كسب كند و عاجزتر از اين شخص هم كسى است كه
دوستانى به دست آورده اما توان نگهدارى آنها را ندارد.
درباره داشتن دوست و اخوت و برادرى در اسلام بسيار تأكيد شده است; چرا كه انسان
در زندگى مشكلات فراوانى اعم از مادّى و معنوى دارد و دوستان صميمى انسان را از
لغزش ها حفظ مى كنند و مشاور خوبى براى انسان هستند، يك عقل، زياد خطا دارد امّا
اگر عقل ها با هم جمع شوند خطا كم مى شود. انسان حبّ ذات دارد و عيب هاى خود را نمى
بيند امّا دوست خوب، عيب هاى او را مى بيند و به او تذكّر مى دهد و باعث كمال او مى شود.
حس انزواطلبى كاملاً نكوهيده و ناپسند است. اساس اسلام بر اجتماع و زندگى گروهى
است، چرا كه همان گونه كه «اَلشّاذُ مِنَ الْغَنَمِ لِلذّئْبِ; خوراك گرگ، گوسفندان
تك رو هستند»، همين طور «اَلشّاذُ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطان; خوراك شيطان هم انسان
هاى تنها و گوشه گير هستند»، زود گمراه و آلوده به انواع گناهان مى شوند. اينكه
حديث مى فرمايد كسى كه نتواند دوست پيدا كند شخص عاجزى است به خاطر اين است كه پيدا
كردن دوست كار مشكلى است و اگر يك اصل در زندگى انسان رعايت شود مى تواند دوستان
زيادى پيدا كند و آن اين است كه حاضر باشد آنچه براى خود مى خواهد براى ديگران هم
بخواهد و آنچه براى خود مى پسندد براى ديگران هم بپسندد.
امام على
(عليه السلام) دوست و برادر حقيقى را اين چنين توصيف مى كند: «إنّ أخاكَ حَقّاً مَنْ غَفَرَ زَلّتك وسدّ خَلّتك وقبِلَ عُذْرَكَ وسَتَرَ عَوْرَتَكَ ونَفى وَجَلَك وحَقّق أمَلَكَ; برادر حقيقى تو آن است كه از لغزشت درگذرد، نيازت را برآورد، پوزش تو را بپذيرد، عيبت را بپوشاند، ترس را از تو دور كند و آرزويت را برآورد».(3)
و همچنين مى فرمايند: «أخوكَ الّذِي لا يَخْذِلُكَ عِنْدَ الشِّدَّةِ وَلا يَغْفَلُ عَنْكَ عِنْدَ الجَرِيرَةِ وَلا يَخْدَعُكَ حِيْنَ تَسْأَلُه; برادر تو آن كسى است كه هنگام سختى تنهايت نگذارد و هنگام گناه از تو غافل نشود و هرگاه از او چيزى مى پرسى فريبت ندهد».(4)
همان طور كه قبلاً گفتيم روايات ما افراد با ايمان را متّحد و يكى به حساب مى آورد و تشبيهات جالبى در اين زمينه وارد شده است. رسول خد
(صلى الله عليه وآله)مى فرمايند: «اَلْمُؤْمِنُ لِلْمُؤمِنِ كَالبُنيانِ يُشَيِّدُ بَعضُهُ بَعضاً; افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد».(5)
و همچنين فرموده اند: «مَثَلُ المُؤمِنينَ كالنَّفْسِ الواحِدَةِ; مؤمنان همچون يك روحند».(6)
و نيز از ايشان روايت شده است كه: «مَثَلُ المُؤْمِنينَ في تَوَادِّهِمْ وتَراحُمِهِمْ وَتَعَاطُفِهِم مَثَلُ الجَسَدِ إذا اشْتَكى مِنهُ عُضْوٌ تَداعى لَهُ سائِرُ الجَسَدِ بالسَّهَرِ والحَمَّى; مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.(7)
بنى آدم اعضاى يك پيكرند *** كه در آفرينش زيكديگرند
چو عضوى به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بى غمى *** نشايد كه نامت نهند آدمى حديث جالبى از رسول خدا درباره بهترين برادران وارد شده كه مى فرمايند: «خَيْرُ اِخوانِكَ مَن اَعانَكَ عَلى طاعةِ اللهِ، وَصَدَّكَ عَن مَعاصيهِ، وأَمَرَكَ بِرِضاهُ; بهترين برادر تو كسى است كه در راه اطاعت خدا ياريت رساند و از نافرمانى هاى او بازت دارد و به خشنودى او فرمانت دهد».(8)
از مجموع روايات به دست مى آيد كه بهترين برادر كسى است كه اين صفات را داشته باشد: تو را نصيحت كند، به تو كمك كند، اگر به تو نيازمند شد از تو بگذرد، دوستيش براى خدا باشد، براى انجام كارهاى نيك بشتابد و تو را نيز به نيكوكارى بكشاند و به نيكى فرمانت دهد و در انجام آن كمكت كند، عيب هايت را به تو پيشكش كند.
در حديثى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده اند: «المُؤمِنُ مِرآةٌ لأخيهِ المُؤْمنِ، يَنْصَحُهُ إذا غابَ عنه، ويُميطُ عنه ما يَكْرَهُ إذا شَهِدَ; مؤمن آينه برادر مؤمن خويش است. در غيابش خيرخواهى او مى كند و در حضورش، امور ناخوشايند را از او دور مى گرداند».(9)
و در زمينه برآوردن حاجت برادر دينى، امام صادق
(عليه السلام) فرموده است: «مَن قَضى لأخيهِ المُؤمنِ حَاجةً قَضى اللهُ لَهُ يَومُ القيامةِ مائةَ ألفِ حاجة; هر كس يك نياز از برادر مؤمن خود را برطرف سازد، خداوند بزرگ در روز رستاخيز صد هزار نياز او را برآورده خواهد كرد».(10)
39 - صدقه و أجل
حضرت على
(عليه السلام) مى فرمايند: «اَلصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ، وَأَعْمالُ الْعِبادِ فِي عاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ في آجالِهِمْ; صدقه و كمك به نيازمندان داروى مؤثرى است. و اعمال بندگان در اين دنيا نصب العين آنها در آخرت خواهد بود».(11)
در اين حديث دو مطلب ذكر شد كه بسيار با اهميّت است.
مطلب اوّل صدقه و انفاق است. درباره صدقه و انفاق از جهات مختلفى مى شود بحث كرد كه اوّل عناوين بحث را ذكر مى كنيم و بعد مختصرى درباره هر كدام توضيح مى دهيم:
1. فضيلت انفاق و صدقه 2. انفاق يك قانون كلّى و طبيعى 3. مفهوم وسيع انفاق 4. اثرات انفاق 5. شرايط انفاق.
1. فضيلت انفاق و صدقه
خداوند در قرآن مى فرمايد: «(خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها); از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زكات) بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى».(12)
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «أرضُ القِيامَةِ نارٌ، ما خَلا ظِلَّ المؤمِنِ فإنَّ صَدَقَتَهُ تُظِلُّه; زمين قيامت يك پارچه آتش است; به جز سايه مؤمن زيرا صدقه اش بر او سايه مى افكند».(13)
و همان حضرت فرموده است: «كُلُّ امرِىء في ظِلِّ صَدَقَتِهِ حَتّى يُقْضى بَيْنَ النّاسِ; روز قيامت هر كسى در سايه صدقه خود است، تا آن كه ميان مردم داورى شود».(14)
و باز از همان حضرت روايت شده است كه: «إنّ الصَّدَقَةَ لَتُطْفِىءُ غَضَب الرَّبِّ; صدقه، خشم پروردگار را فرو مى نشاند».(15)
و در جايى ديگر مى فرمايند: «الصَّدَقَةُ جُنَّةٌ منَ النّارِ; صدقه سپرى است در برابر آتش».(16)
و فرموده اند: «الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ سَبْعينَ نَوْعاً مِن أَنْواعِ الْبَلاءِ أهْوَنُها الجُذَامُ والبَرَصُ; صدقه، هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه ساده ترين آنها جذام و پيسى است».(17)
و از آن حضرت روايت كرده اند كه: «الصَّدَقَةُ تَدفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ; صدقه از مردن بد و دلخراش جلوگيرى مى كند».(18)
و همچنين مى فرمايند: «تَصَدَّقُوا ودَاوُوا مَرْضاكُم بالصَّدَقةِ فإنّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ عن الأعراضِ والأمْراضِ وهِيَ زِيادَةٌ في أعْمارِكُمْ وحَسَناتِكُم; صدقه بدهيد و بيماران خود را با صدقه درمان كنيد، زيرا صدقه از پيشامدهاى ناگوار و بيمارى ها جلوگيرى مى كند و عمر و حسنات شما را مى افزايد».(19)
امام صادق
(عليه السلام) فرموده اند: «إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَقُول: مَا مِنْ شَىْء إلاّ وَ قَدْ وكلت مَن يَقْبضه غيرى اِلاّ الصَّدقة فَإنِّي اتلقفها بيدى تلقفاً; خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: هيچ چيزى نيست مگر اين كه كسى را مأمور گرفتن آن كرده ام، به جز صدقه، كه آن را با دست خودم به شتاب مى گيرم».(20)
صدقه باعث زياد شدن روزى مى شود. رسول خدا
(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه مى فرمايند: «أكثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرزَقُوا; زياد صدقه بدهيد، تا روزى داده شويد».(21)
همچنين امام على
(عليه السلام) فرموده است: «اِسْتَنْزِلُو الرِّزقَ بالصَّدَقَةِ; روزى را با صدقه فرود آوريد».(22)
امام على و امام صادق
(عليهم السلام) فرموده اند: «إنّي لأمْلَقُ أحْياناً فَاُتاجِرُ اللهَ بالصَّدَقَةِ; هرگاه نادار و تنگدست مى شويم به وسيله صدقه با خدا معامله مى كنيم».(23)
2. انفاق يك قانون كلّى طبيعى است
در جهان آفرينش انفاق يك قانون عمومى است; آفتاب به طور دائم در حال انفاق كردن
است و به ما نور و انرژى مى دهد; همچنين زمين مرتب به ما مواد غذايى مى دهد.
حيوانات هم در حال انفاق به انسان ها هستند. در سازمان بدن هر موجود زنده اى اين
قانون عمومى وجود دارد، قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به
تمام سلول ها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاه هاى بدن انسان، همه در حال
انفاق هستند، و اصولاً زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد. لذا انسان هم بايد
هماهنگ با اين مجموعه باشد و آنچه دارد، انفاق كند.
3. انفاق مفهوم وسيعى دارد كه تنها شامل انفاق مالى نمى شود
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «كُلُّ مَعروف صَدَقةٌ»(24) هر كار نيكى به هر صورت باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب مى شود، و هر چه انسان براى حوايج زندگى خود و خانواده خود صرف مى كند صدقه نوشته مى شود، و آنچه را كه انسان آبروى خود را با آن حفظ مى كند صدقه محسوب مى گردد.
باز هم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده اند: «إنّ على كُلِّ مُسْلِم في
كُلِّ يَوم صَدَقَةً، قيل: مَنْ يُطِيقُ ذلِكَ! قال (صلى الله عليه وآله):
إمَاطَتُكَ الأَذى عن الطّريقِ صَدَقَةٌ، وإرشادُكَ الرَّجُلَ إلى الطّرِيقِ
صَدَقَةٌ وعِيَادَتُكَ المَرِيضَ صَدَقَةٌ وأمرُكَ بالمَعْروفِ صَدَقَةٌ نَهْيُكَ
عَنِ المُنكَرِ صَدَقَة وَرَدُّكَ السَّلام صَدَقَةٌ; بر هر مسلمانى است كه هر روز
صدقه بدهد، عرض شد: چه كسى توان اين كار را دارد؟ فرمود: برداشتن چيزهاى آسيب رسان
از سر راه، صدقه است، نشان دادن راه به ديگرى، صدقه است، عيادت از بيمار صدقه است،
امر به معروف، صدقه است، نهى از منكر، صدقه است و جواب سلام را دادن، صدقه است».(25)
و همچنين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده اند: «أمْسِكْ لِسَانَكَ فإنّها صَدَقَةٌ تَصَّدَق بِها عَلى نَفْسِكَ; زبانت را نگهدار، زيرا اين كار صدقه اى است كه براى خود مى دهى».(26)
و فرموده است: «تَركُ الشَّرِّ صَدَقَةٌ; خوددارى از بدى صدقه است».(27)
امام صادق
(عليه السلام) مى فرمايند: «صَدَقَةٌ يُحِبُّها اللهُ: إصْلاحٌ بَيْنَ النّاسِ إذا تَفَاسَدوا وتَقَارُبٌ بَيْنَهُم إذا تباعَدُوا; صدقه اى كه خدا آن را دوست دارد عبارت است از: اصلاح ميان مردم، هرگاه رابطه شان تيره شد، و نزديك كردن آنها به يكديگر هرگاه از هم دور شدند».(28)
4. اثرات انفاق
انفاق عمر انسان را طولانى و رزق را زياد مى كند و از مرگ بد جلوگيرى و دفع بلا مى كند. خداوند براى آنها كه انفاق مى كنند عوض قرار مى دهد; چرا كه رسول خد
(صلى الله عليه وآله)فرموده اند: «مَنْ أَيْقَنَ بِالخُلْفِ سَخَتْ نَفْسُه بالنَّفَقَةِ; كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».(29)
5. شرايط انفاق
در آيات و روايات، شرايطى براى انفاق كردن عنوان شده است كه مهمترين آنها را ذكر مى كنيم:
اوّل آنكه از بهترين قسمت مال انتخاب شود نه از اموال كم ارزش;
«(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ
مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِّنَ الاَْرْضِ وَلاَ تَيَمَّمُوا
الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد از اموال
پاكيزه اى كه به دست آورده ايد! و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته ايم (از
منابع و معادن و درختان و گياهان)، انفاق كنيد، و براى انفاق، به سراغ اموال بى
ارزش نرويد در حالى كه خودِ شما، (به هنگام پذيرش اموال) حاضر نيستيد آنها را
بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت، و بدانيد خداوند، بى نياز و ستوده است».(30)
دوم: از اموالى كه مورد نياز شماست انفاق كنيد; «(وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ); آنها ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان به شدّت نيازمند باشند».(31)
سوم: به كسانى انفاق كنيد كه سخت به آن نيازمندند.
چهارم: انفاق بايد از اموال حلال باشد چون خداوند فقط آنها را مى پذيرد;
«(إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ); خداوند تنها از پرهيزكاران مى پذيرد».(32)
در حديثى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده اند: «لا يَقْبَلُ اللهُ صَدَقَةً مِن غُلول; خداوند هيچ گاه انفاقى را كه از طريق خيانت است، نمى پذيرد».(33)
در حديثى از امام صادق
(عليه السلام) مى خوانيم كه شخصى خدمت حضرت عرض كرد: دو آيه در قرآن است كه من هر چه به آنها عمل مى كنم نتيجه نمى گيرم. امام فرمود: كدام آيه است. عرض كرد: يكى آيه «(ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ); مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را اجابت كنم».(34) من خدا را مى خوانم اما دعايم مستجاب نمى شود. (امام جواب داد) آيه دوم اينكه خداوند مى فرمايد: (وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْء فَهُوَ
يُخْلِفُهُ)(35) اما من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند عايد من نمى شود. امام فرمود: آيا فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلّف كرده؟ عرض كرد: نه. فرمود: پس چرا چنين است؟ عرض كرد نمى دانم. امام
(عليه السلام) فرمود: «لَوْ أنَّ أحَدَكُم اكْتَسَبَ المَالَ مِن حِلِّهِ، وَأنْفَقَهُ في حِلِّهِ، لَمْ يُنْفِقْ دِرْهَماً إلاّ اُخْلِفَ عَلَيهِ; اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نمى كند مگر اينكه خدا عوضش را به او مى دهد».(36)
حديثى به همين مضمون از رسول خدا وارد شده كه فرموده اند: «ما تَصَدّقَ أحَدُكُم بِصَدَقة مِن كَسْبِ حَلال ـ وَلاَ يَقبَلُ الله إلاّ الطيِّبَ ـ إلاّ أخَذَها الرّحمنُ بِيَمينِه وإن كانَتْ تَمْرَةً فتَرْبُو في كفِّ الرّحمنِ حتّى تكونَ أعْظَمَ مِن الجَبَلِ; هيچ كس از شما صدقه اى از درآمد حلالى نمى پردازد ـ و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند ـ مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى گيرد حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا رشد مى كند تا بزرگ تر از كوه شود».(37)
پنجم: اين كه انفاق نبايد همراه با منّت و آزار باشد; (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار باطل نسازيد».(38)
ششم: انفاق اگر پنهان باشد بهتر است; «(وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ); و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است».(39)
امام باقر
(عليه السلام) مى فرمايند: «البِرُّ وَصَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ وَيَزِيد في العُمْرِ ويَدْفَعانِ عَنْ سَبْعِين مِيْتَةِ سُوء; نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را زياد و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى مى كند».(40)
امام على
(عليه السلام) فرموده است: «وَصَدَقَةُ السِّرِّ فإنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطيئَةَ; صدقه نهانى است كه گناه را پاك مى كند».(41)
در حديثى امام صادق
(عليه السلام) فرموده اند: جلوى چشم مردم صدقه نده، تا تو را ستايش كنند. زيرا اگر چنين كنى، هر آينه پاداش خود را گرفته اى، بلكه اگر با دست راستت صدقه دادى دست چپت خبردار نشود; زيرا آن كس كه به خاطر او پنهانى صدقه مى دهى، پاداش تو را آشكارا خواهد داد.(42)
همچنين مى فرمايند: «إنّ صَدَقَةَ الليلِ تُطفِىءُ غَضَبَ الرَّبّ، وَتَمحُو الذَّنبَ العظيم; صدقه شبانه، خشم پروردگار ر فرو مى نشاند وگناه بزرگ را پاك مى كند».(43)
هفتم: انفاق بايد همراه با اخلاص باشد; «(يُنفِقُونَ أَمْوَ الَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ); كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خداوند انفاق مى كنند».(44)
هشتم: آنچه را كه انفاق مى كند كوچك و كم اهميّت بشمرد; «(وَلاَ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ); و منّت مگذار و عملت را بزرگ مشمار».(45)
مطلب دوم: امام مى فرمايند: هنگامى كه انسان اجلش فرا مى رسد تمام اعمالش در مقابل چشمش مجسّم مى شود.
در اين زمينه دو بحث را كه مربوط به اين قسمت حديث است به طور مختصر توضيح مى دهيم:
1. تجسّم اعمال
انسان در واپسين لحظه عمرش وقتى كه چشم برزخى او باز مى شود آنچه كه در طول عمرش
انجام داده است مانند يك فيلم در مقابل چشمش مى گذرد كه براى مؤمنان بشارت و براى
كافران و افرادى كه كار بد انجام داده اند ندامت است; اما ندامتى كه توانايى براى
جبران آن ندارند. تا زمانى كه چشم برزخى انسان باز نشده در توبه به رويش باز است،
اما هنگامى كه چشم برزخى او باز شد و عالم برزخ را ديد، ديگر توبه فايده اى ندارد و
پرونده اش بسته مى شود. چه خوب است تا زمانى كه در اين دنيا هست با قطره اشكى
گناهان را پاك كند، چرا كه در موقع مرگ يك دريا اشك هم نمى تواند گناه را پاك كند.
اعمال انسان در روز قيامت به صورت هاى مناسبى مجسم مى شود
و در برابر شخص ظاهر مى شود و از ديدن اعمال خود اگر بد باشد در وحشت و حسرت فرو مى رود، و اگر اعمال حسنه باشد، شاد و مسرور مى گردد. خداوند مى فرمايد: «(وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً); و (اين در حالى است كه همه) اعمال خود را حاضر مى بينند».(46)
و در سوره زلزال آيه 7 و 8 مى فرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به يكى از كسانى كه تقاضاى موعظه كرده بود
فرمودند: ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ، همراه تو دفن مى شود، ولى او زنده است
و تو مرده اى، اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى دارد و هرگاه او پست باشد
تو را تسليم حوادث مى كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با كسى جز او
به صحنه رستاخيز نمى آيى، از تو درباره غير آن سؤال نمى شود، بنابراين، سعى كن آن
را به صورت شايسته انجام دهى، زيرا اگر آن شايسته باشد، با او انس مى گيرى وگرنه از
هيچ كس جز او وحشت ندارى و آن «عمل» تو است.(47)
و همان حضرت مى فرمايند: «إنّ المُؤْمِنَ إذا خَرَج مِنْ قَبْرِهِ صُوِّرَ لَهُ
عَمَلُهُ في صُورَة حَسَنَة فيقولُ لَهُ: ما أنْتَ؟ فواللهِ إنّي لأَراكَ امْرِءَ
الصِّدْقِ، فيقولُ لَهُ: أنا عَمَلُكَ، فيكون له نورٌ أوْ قائِدٌ إلىَ الجنّةِ،
وإنّ الكافِرَ إذا خرج مِن قبرِهِ صُوِّرَ له عَمَلُه في صُورَة سَيِّئة وَبِشارَة
سَيِّئة فيقولُ: مَنْ أنْتَ؟ فَواللهِ إنّي لأَراكَ امْرِءَ السَّوءِ، فيقولُ: أنا
عَمَلُك، فَيَنْطَلِقُ بِه حتّى يدخُلَ النّارَ; مؤمن هرگاه از قبر خود بيرون مى
آيد، عملش به صورت زيبايى در برابرش مجسم مى شود. مؤمن به او مى گويد: تو كيستى؟ به
خدا قسم كه تو را شخصى خوب و درستى مى بينم. او مى گويد: من عمل تو هستم. پس براى
او نورى مى شود يا راهبرى به سوى بهشت. و كافر چون از گورش بيرون مى آيد كردارش به
صورتى زشت و بدى در برابرش مجسم مى شود. او مى گويد: تو كيستى؟ به خدا قسم كه تو را
بد شخصى مى بينم، او مى گويد: من عمل تو هستم. پس او را مى برد و به آتش مى افكند».(48)
على (عليه السلام) فرموده است: «إنّ ابنَ آدَمَ إذا كانَ في آخِرِ يَوم مِن
أيّامِ الدُّنيا وأوَّلِ يَوم مِن أيّامِ الآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ
وَوَلَدُهُ وَعَمَلُهُ فَيَلْتَفِتُ إلى عَمَلِه فيَقولُ: واللهَ إنّي كُنْتُ فِيكَ
لَزَاهِدٌ وإنّ كُنْتَ عَلَيَّ ثَقِيلاً فَماذا عِنْدَكَ؟ فيقولُ: أنا قَرِينُكَ في
قَبْرِكَ وَيَوْمَ نَشْرِكَ حَتّى اُعْرَضَ أنا وأنْتَ على رَبِّكَ، قال: فإنْ كانَ
للهِ وَليّاً أتاهُ أطْيَبَ النّاسِ ريْحاً وَأحْسَنَهُم مَنْظَراً وأحْسَنَهُم
رِياشاً، فيَقولُ: أبْشِر بِرَوْح وَرَيْحان وَجَنَّةِ نَعيم ومَقْدَمُكَ خَيْرُ
مَقْدَم، فَيَقولُ لَهُ: مَنْ أنْتَ؟ فيقولُ: أنَا عَمَلُكَ الصّالِحُ، إرْتَحِلْ
مِنَ الدُّنيا إلىَ الجَنَّةِ; هنگامى كه انسان در آخرين روز از ايام دنيا و اوّلين
روز از ايام آخرت قرار مى گيرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند،
او نگاهى به اعمالش مى اندازد، مى گويد: من نسبت به شما بى اعتنا بودم هر چند بر
دوش من سنگين بوديد، الآن چه خبرى براى من داريد؟ عملش مى گويد: من همنشين تو در
قبر و روز رستاخيزت هستم تا من و تو در پيشگاه پروردگارت حضور يابيم، سپس امام
(عليه السلام) افزود: اگر دوست خدا باشد عملش به صورت خوشبوترين انسان با زيباترين
چهره و جالب ترين لباس ظاهر مى شود، و مى گويد: بشارت باد بر تو به آرامش و نعمت و
بهشت پربركت و قدمت خير مقدم است، سؤال مى كند تو كيستى؟ او در جوابش مى گويد: من
عمل صالح تو هستم كه از دنيا همراه تو به سوى بهشت مى روم».(49)
در نقلى آمده كه شخص در حال مرگ به اموال خود مى گويد: يك عمر زحمت كشيدم و از
حلال و حرام شما را جمع كردم، الان چه كارى از شما براى من ساخته است؟ اموال در
جواب مى گويند: وقتى از دنيا رفتى به ورثه اجازه مى دهيم كه به اندازه كفن از ما
بردارند. و همچنين شخص در حال مرگ به فرزندان خود مى گويد: زحمت كشيدم شما را بزرگ
كردم و الآن مى خواهم از دنيا بروم از شما براى من چه كارى ساخته است؟ آنها مى
گويند: وقتى شما از دنيا رفتيد ما شما را غسل داده كفن مى كنيم و تا قبرستان مى بريم.
2. مرگ
ابتدا عناوين بحث را ذكر مى كنيم و تفصيل آن در ضمن حديثى در موضوع «مرگ» ذيل بحث شماره 34 از صفحه 163 تا صفحه 171 گذشت.
حقيقت مرگ، علت ترس از مرگ، سكرات مرگ، لحظه دردناك مرگ، مرگ و باز شدن چشم برزخى، ديدنى ها هنگام مرگ، بشارت هنگام مرگ.
40 - رازدارى، خوشرويى و خويشتن دارى
حضرت على
(عليه السلام) مى فرمايند: «صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَالْبَشاشَةُ حِبالَةُ المَوَدَّةِ، وَالاِحْتِمالُ قَبْرُ الْعيب ها; سينه شخص عاقل صندوق اسرار اوست، و خوشرويى، دام محبّت است، و تحمّل ناراحتى ها، قبر عيب ها است».(50)
بعضى ها تصوّر مى كنند كه برنامه هاى دينى و اسلامى فقط به درد آخرت انسان مى
خورد، در حالى كه برنامه هاى دينى براى زندگى دنيا هم ضرورت دارد، يعنى زندگى
دنيايى بدون دين و عقيده به خدا و مسأله تقوا امكان پذير نيست، و زندگى سالم بايد
تحت تعليمات انبي (عليهم السلام) باشد. شاهدش همين حديث امام (عليه السلام) است.
امام على (عليه السلام) در اين حديث سه دستور مى دهد كه براى دنيا و آخرت ما مفيد است:
1. رازدارى
مى فرمايد شخص عاقل سينه اش صندوق اسرار است.
هر فرد و جامعه داراى اسرارى است كه ديگران نبايد از آن آگاه شوند چرا كه باعث
لطمه خوردن و يا احياناً نابودى آن ملّت خواهد شد. مؤمن بايد در حفظ اسرارش بكوشد
چون كسى را كه امروز دوست مى دارى شايد فردا دشمنت بشود و زندگى تو را تيره و تار
كند، علاوه بر اينكه وقتى اسرار را در اختيار ديگران گذاشتى ديگر سرّ نيست. اخبار و
روايات فراوانى در خصوص اهتمام معصومين (عليهم السلام) به امور اطلاعاتى و اسرار
داريم كه در اين زمينه تأكيد داشتند و خود نيز به شدت آن را رعايت مى كردند، رعايت
تقيّه در زندگى امامان (عليهم السلام) از همين مقوله است كه نوعى پنهان كارى و
زندگى مخفيانه است براى حفظ جان و دين.
حضرت على
(عليه السلام) مى فرمايند: «أنجَحُ الاُمورِ ما أحَاط بِهِ الكِتمانُ; موفّق ترين كارها، كارى است كه با كتمان كامل صورت گيرد».(51)
و همان حضرت فرموده اند: «لا تُودِعْ سِرَّكَ إلاّ عِنْدَ كلِّ ثِقَة; راز خود را جز به كسى كه مورد اعتماد است مسپار».(52)
و همچنين فرموده است: «سِرُّكَ مِنْ دَمِكَ فَلا يَجْرِيَنَّ مِن غَير أوداجِكَ; سرّ تو به منزله خون توست كه فقط بايد در رگ هاى تو جارى باشد».(53)
در حديثى امام اميرالمؤمنين على
(عليه السلام) فرموده اند: «سِرُّكَ سُرورُك إنْ كَتَمْتَهُ، فَإنْ أذَعْتَهُ كانَ ثُبُورُك; سرّ تو مايه خوشحالى و سرور توست به شرط آن كه آن را كتمان نمايى، و اگر آن را افشا كنى مايه هلاكت تو مى شود».(54)
همچنين از ايشان روايت شده است كه: «سِرُّكَ أسِيرُك فإذا أفْشَيْتَهُ صِرْتَ أسِيرَهُ; سرّ تو اسير توست اگر آن را افشا كنى تو اسير او مى شوى».(55)
در مورد افشاى اسرار اولياء الله و ائمّه (عليهم السلام) روايات فراوانى وجود
دارد كه تأكيد شده بر كتمان اين اسرار و اين اسرار ممكن است اشاره به مقامات
معصومين (عليهم السلام)باشد كه اگر دشمنان از آن آگاه شوند حمل بر غلوّ مى كنند و
آن را دستاويزى براى تكفير شيعيان و از ميان بردن آنها مى كنند يا اشاره به اسرار
آنها در مورد نشر مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است كه براى دشمنان اهل بيت (عليهم
السلام)حساسيت برانگيز بود و يا اشاره به زمان قيام امام قائم(عج) است، و همان گونه
كه بعضى از روايات اشاره دارد، بعضى از ائمّه (عليهم السلام) تصميم به قيام در
برابر حكومت هاى ناسالم را داشتند، ولى چون گروهى از شيعيان ناآگاه اسرار را افشا
كردند، آن قيام، عقيم شد.
يكى از شاخه هاى رازدارى، حفظ اسرار نظامى و سياسى كشور است، لذا مى بينيم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هم خودش نسبت به اين مسأله اهميّت مى داد و هم اصحاب و يارانش را به آن توصيه مى كرد. و ائمّه
(عليهم السلام) هم در اين زمينه تأكيد زيادى داشتند كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:
1. در جنگ احد وقتى لشكر قريش در اردوگاه خود مستقر شدند، پيامبر خدا
(صلى الله عليه وآله)«حباب بن منذر جموح» را مخفيانه براى كسب خبر ميان آنها فرستاد و به او فرمود: چون برگشتى نزد هيچ يك از مسلمانان به من گزارش نده (پيامبر
(صلى الله عليه وآله)احتمال مى داد بين نيروهاى خودى نيز جاسوسانى از دشمن باشند) مگر اينكه بگويى دشمن را اندك ديده اى، حباب برگشت، پيامبر
(صلى الله عليه وآله) فرمود: چه ديدى؟ گفت: اى رسول خدا عددشان را سه هزار تخمين زدم ممكن است اندكى كم يا بيش باشند، دويست اسب همراه دارند و حدود هفتصد نفر نيزه دار، پيامبر
(صلى الله عليه وآله)فرمود: آيا زن ها را هم ديدى؟ گفت: آرى زن هايى را ديدم كه دائره و طبل داشتند.
پيامبر
(صلى الله عليه وآله) فرمود: مى خواهند قوم را تحريك كنند و كشته شدگان بدر را به يادشان بياورند. آنگاه فرمود: به من هم همين خبر رسيده، از ايشان چيزى بازگو نكن، خدا ما را كفايت مى كند و بهترين وكيل است.
2. در بعضى از نقل ها آمده كه عبّاس، عموى پيامبر
(صلى الله عليه وآله) كه يك مسلمان واقعى و غير متظاهر به اسلام بود، پيامبر را از نقشه جنگى قريش آگاه ساخت. عبّاس نامه اى به خط و امضا و مهر خود نوشت و آن را به شخصى از قبيله «بنى غفار» سپرد و او نامه را به پيامبر داد، ولى حضرت مضمون آن را به ياران خود نگفت.(56)
در بعضى از نقل ها آمده كه وقتى پيامبر اكرم
(صلى الله عليه وآله) داشت نيروهايش را برانداز كرد متوجّه شد كه تعدادى از يهودى ها در لشكر هستند، آنها را بيرون كرد و فرمود: نيازى به كمك شما ندارم.
3. در جنگ خندق وقتى «نعيم بن مسعود» اسلام آورد، در ابتدا مأمور اطلاعاتى بود;
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او را براى ايجاد تفرقه بين كفّار و مشركين و
يهوديان به شهر مدينه اعزام كرد و او با طرح نقشه حساب شده اى دو گروه متّحد را
نسبت به هم بدبين كرد و باعث تفرقه بين آنها شد، اين اقدام به همراه عوامل ديگر به
شكست محاصره مدينه و دشمنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) منجر شد.
پيامبر اكرم
(صلى الله عليه وآله) هرگاه سپاهى را براى مأموريتى اعزام مى داشت اشخاص مطمئنى را همراه فرمانده مى فرستاد تا اخبار و اطّلاعات را درباره مديريّت او جمع آورى و ارسال كنند.
4. على
(عليه السلام) علاوه بر جنگ، در مورد كارگزاران حكومتى و دشمنان و مخالفان هم تجسس مى كرد و براى كسب اطّلاع از وضع زندگى مردم نيز اين كار را انجام مى داد.
حضرت على
(عليه السلام) در نامه اى به مالك اشتر نوشت: «وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَاِنَّ تَعَاهُدَك فِي السِّرِّ لاُِمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ
الأَمَانَةِ وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ، وَ تَحَفَّظْ مِنَ الاَْعْوَانِ; فَاِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَة اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَك أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ; براى كارگزاران حكومتى، جاسوسان راستگو و وفادار بگمار، چون مراقبت پنهانى تو بر آنهاست كه باعث امانت دارى و مدارا و مهربانى آنها با مردم مى شود. مواظب اطرافيان باش و خيانت كاران را به مجازات برسان».(57)
حضرت به «سهيل بن حنيف» مى فرمايد: «فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ البَصْرَةِ دَعَاك إِلَى مَأْدُبَة فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا، تُسْتَطَابُ لَكَ الاَْلْوَانُ، وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الجِفَانُ! وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيْبُ إِلَى طَعَامِ قَوْم، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ; به من خبر رسيده كه در مجلس اشراف كه فقرا در آن شركت نداشته اند، شركت كردى.(58)
«فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَإِلاَّ مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ; و به من خبر رسيده كه مردمى كه نزد تو هستند، پنهانى به معاويه مى پيوندند».(59)
به شريح قاضى نامه اى نوشت كه: «بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمانِين دِينَاراً، وَ كَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً، وَ أَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً; به من خبر رسيده كه خانه اى را به 80 دينار خريده اى و سند آن را هم نوشته و بر آن شاهد گرفته اى».(60)
5. امام حسن
(عليه السلام) وقتى معاويه دو جاسوس مى فرستد، دستور دستگيرى آنها را مى دهد.
امام حسين
(عليه السلام) هم «محمّد حنفيه» را در مدينه مى گذارد تا جاسوس حضرت باشد.
2. خوشرويى
امام مى فرمايد: خوشرويى دام مودّت است، اگر مى خواهى افراد را به خود جلب كنى،
خوشرو باش; آن چيزى كه تبليغات را مؤثّر مى كند، محبّت بين مردم و مبلّغ است. رسول
خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: اى خاندان عبدالمطلب شما نمى توانيد نظر مردم
را با بخشيدن مال، جلب كنيد، چون مال شما محدود و افراد نامحدود هستند، بلكه آنها
را با اخلاق خود جذب كنيد.
پيشوايان ما نمونه بارز خوشرويى در جامعه بودند كه ذكر حالات آنها درس هاى زيادى براى زندگى ما دارد.
1. در حالات على (عليه السلام) آمده كه آن حضرت عازم كوفه بود، يك نفر يهودى با
آن حضرت همسفر شد، هنگامى كه بر سر دوراهى رسيدند، مرد يهودى با كمال تعجّب ديد على
(عليه السلام) راه كوفه را رها كرد و از راهى كه او عازم بود آمد. عرض كرد: مگر شما
نفرموديد قصد كوفه را داريد، پس چرا راه كوفه را رها كرديد؟ فرمود: همسفر بايد
احترام همسفرش را نگه دارد و براى تكميل آن بايد هنگام جدايى مقدارى همسفرش را
بدرقه كند. اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است. يهودى با تعجّب پرسيد آيا اين
دستور پيامبر شماست؟ فرمود: آرى. يهودى گفت: لابد كسانى كه از او پيروى كردند به
خاطر اين كارهاى بزرگوارانه و اعمال انسانى اوست، من هم گواهى مى دهم كه آيين شما
حق است. اين سخن را گفت و مسلمان شد.(61)
2. در حديثى آمده: «حَضَرَت امْرأَةٌ عِنْدَ الصِّدِّيقَةِ فاطِمَةَ الزّهراءِ
(عليه السلام) فقالت: إنَّ لِي وَالِدَةً ضَعِيفَةً وَقَد لُبِّسَ عَلَيها في أمْرِ
صَلاتِهَا شَيْءٌ وَقَدْ بَعَثَتْنِي إلَيْكِ أسْأَلُكِ. فَأجَابت ها فاطِمَةُ
(عليه السلام) عنْ ذِلكَ، فَثَنَّتْ، فأجَابَتْ، فَثَلَّثَتْ، فأجَابَتْ، إلى أنْ
عَشَّرَتْ فأجابَتْ، ثُمَّ خَجِلَتْ مِنَ الكَثْرَةِ فَقالَتْ: لاَ أشُقُّ عَلَيْكِ
يا ابْنَةَ رَسولِ اللهِ. قالتْ فاطِمَةُ:
هَاتِي وَسَلِي عمّا بَدا لَكِ، أرَأيْتِ مَنِ اكْتُرِي
يَوْماً يَصْعَدُ إلى سَطْح بِحِمْل ثقِيل وكِرَاهُ مَاءَةُ ألْفِ دِينار، يَثْقُلُ
عَلَيْهِ؟ فقالت: لا. فقالَت: اكْتُرِيْتُ أنا لِكُلِّ مَسْأَلَة بأكْثَرَ مِن
مِلْءِ مَا بَيْنَ الثَّرى إلىَ العَرْشِ لُؤْلُؤاً، فأحْرى أنْ لا يَثْقُلَ
عَليَّ; زنى خدمت فاطمه زهر (عليه السلام) رسيد و گفت: مادر پير و ضعيفى دارم، و در
مسائل نمازش مشكل براى او پيش آمده، مرا فرستاده است كه از آن سؤال كنم، حضرت پاسخ
او را بيان فرمود، ولى آن زن سؤال ديگرى مطرح كرد. حضرت پاسخ داد، براى سومين بار
سؤال كرد و پاسخ شنيد و اين كار را تا ده بار تكرار كرد، و حضرت هر بار پاسخ او را
گفت، سپس آن زن گفت: ديگر به شما زحمت نمى دهم اى دختر رسول خدا. حضرت زهرا (عليها
السلام)فرمود: هر چه مى خواهى سؤال كن، آيا اگر كسى بر عهده بگيرد كه بار سنگينى را
از محلّ بلندى بالا ببرد و كرايه آن صد هزار دينار باشد، سنگينى بار، او را زحمت
خواهد داد؟ زن عرض كرد: نه، حضرت فرمود: هر سؤالى كه تو از من مى كنى و من پاسخ مى
گويم، به اندازه فاصله ميان زمين و عرش مملوّ از لؤلؤ، پاداش من خواهد بود، به طريق
اولى چنين بار بر من سنگين نخواهد بود».(62)
3. «إنّ شامِيّاً رآهُ (الإمام الحسن (عليه السلام) )
راكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ والحَسَنُ (عليه السلام) لاَ يَرُدُّ، فَلَمّا فَرغَ
أقْبَلَ الحسنُ (عليه السلام) فسَلّمَ عَلَيْهِ وَضَحِكَ فقال: أيّها الشّيخُ
أظُنّك غَريباً وَلَعَلَّكَ شَبَّهْتَ فَلَو اسْتَعْتَبْتَنا أعْتَبْناك ولَو
سَألْتَنا أعْطَيْناكَ ولَو اسْتَرْشَدْتَنا أرْشَدْنَاكَ ولَو اسْتَحْمَلْتَنا
أحْمَلْنَاكَ وإنْ كُنْتَ جائِعاً أشْبَعْناكَ وإن كَنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْناكَ
وإن كُنْتَ مُحْتاجَاً أغْنَيْناكَ وإنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وإنّ كانَ لَكَ
حاجَةٌ قَضَيْناها لَكَ، فَلَو حَرّكْتَ رَحْلَكَ إلَيْنا وكَنْتَ ضَيْفَنا إلى
وَقْتِ ارْتِحالِك كانَ أعْوَدَ عَلَيكَ، لأنّ لنا مَوْضِعاً رَحْباً وَجاهاً
عَرِيضاً وَمالاً كثيراً. فلمّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلامَهُ بَكى ثمّ قالَ: أشْهَدُ
أنَّكَ خَلِيفَة اللهِ في أرْضِهِ، اللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَل رِسَالَتَهُ،
وكُنْتَ أنْتَ وأبوكَ أبْغَضَ خَلْقِ اللهِ إليَّ والآنَ أنْتَ أحَبُّ خَلْقِ اللهِ
إليَّ، وَحَوَّلَ رَحْلَهُ إلَيْهِ، وكانَ ضَيْفَهُ إلى أنِ ارْتَحَلَ;
روزى يك مرد شامى امام حسن (عليه السلام) را در كوچه هاى مدينه ديد كه سوار بر
مركب است شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمى گفت، هنگامى كه
از لعن و ناسزا فراغت حاصل كرد، امام رو به او كرد و سلام فرمود و در چهره او خنديد
و فرمود: اى مرد محترم گمان مى كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه
شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى، تو را مى بخشم و اگر چيزى بخواهى، به تو مى دهم،
اگر راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنم، و اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت
مى گذارم، اگر گرسنه اى سيرت مى كنم، و اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهم، هر
حاجتى داشته باشى برآورده مى كنم. و اگر دعوت من را بپذيرى و به خانه من بيايى و
ميهمان من بشوى، تا موقع حركت از تو پذيرايى مى كنم;من خانه بزرگى دارم و امكانات
زيادى همراه با مال فراوان در اختيار دارم.
هنگامى كه آن مرد اين سخن محّبت آميز را شنيد گريه كرد و گفت: گواهى مى دهم كه
تو خليفة الله در زمين هستى، خدا آگاه تر است كه نبوّت را در كدام خاندان قرار دهد.
پيش از آن كه اين محبّت را از شما ببينم تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا در نزد من
بودى، و اكنون محبوب ترين بندگان خدا در نظر من هستى، اين را گفت و به خانه امام
آمد و تا روزى كه مى خواست از آنجا برود، ميهمان امام بود».(63)
4. «وجاءَهُ (الإمام الحسين (عليه السلام))
رَجُلٌ مِن الأنصارِ يُريدُ أنْ يَسْأَلَهُ حَاجَةً فَقالَ (عليه السلام) : يا أخا
الأنصارِ صُنْ وَجْهَكَ عَنْ بَذْلِ المَسْأَلَةِ وارْفَعْ حَاجَتَكَ في رُقْعَة
فإنّي آت فيها مَا سَارّكَ إنْ شاءَ اللهُ، فَكَتَبَ: يا أبا عَبدِ اللهِ إنّ
لِفُلان عليَّ خَمْسَماءَةِ دِينار وَقَدْ ألَحَّ بي فَكلِّمْهُ يُنْظِرني إلى
مَيْسِرَة، فَلمّا قرأ الحسين (عليه السلام) الرُّقْعَةَ دَخَلَ إلى مَنْزِلِه
فأخْرَجَ صُرَّةً فيها ألْفُ دِينار وقال (عليه السلام) له: أمّا خَمْسُماءَة
فَاقْضِ بها دَيْنَكَ وأمّا خَمْسُماءَة فَاسْتَعِنْ بِها عَلى دَهْرِك وَلا
تَرْفَعْ حَاجَتَكَ إلاّ إلى أحَدِ ثَلاثَة: إلى ذِي دِيْن أو مُروءَة أو حَسَب
فَأمّا ذُو الدِّيْنِ فَيَصُونُ دِيْنَهُ وأمّا ذو المُروءَةِ فَإنَّهُ يَسْتَحِي
لِمُروءَتِه وأمّا ذو الحَسَبِ فَيَعْلَمُ أنّكَ لم تُكْرِم وَجْهَكَ أنْ
تَبْذُلَهُ لَهُ فِي حاجَتِك فَهُوَ يَصونُ وَجْهَكَ أنْ يَرُدُّكَ بِغَيْرِ قَضاءِ
حَاجَتِكَ; پيرمردى از انصار خدمت امام حسين (عليه السلام) آمد و حاجتى داشت. امام
فرمود: «آبروى خود را حفظ كن از اينكه بخواهى آشكارا از من تقاضا كنى، حاجتت را در
كاغذى بنويس و به من ده و من كار خود را انجام مى دهم». او نامه اى نوشت: «اى ابا
عبدالله، فلان كس پانصد دينار از من طلبكار است و از من مى طلبد از او بخواهيد كه
به من مهلت دهد تا توانايى پيدا كنم». هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) نامه او
را خواند داخل منزل شد، كيسه اى آورد كه در آن هزار دينار بود (هزار مثقال طلا)
فرمود: پانصد دينار را براى اداى دين به تو دادم و با پانصد دينار ديگر مشكلات
زندگانيت را حل كن و هرگاه خواستى تقاضا كنى از يكى از سه كس تقاضا كن، يا فرد دين
دار، يا صاحب شخصيت، يا بزرگ زاده اى; چرا كه دين دار، دينش سبب مى شود كه آبروى تو
را حفظ كند، و انسان با شخصيت به خاطر شخصيتش شرم مى كند كه حاجتت را انجام ندهد، و
بزرگ زاده مى داند كه تو بى جهت از او خواهش نكرده اى، لذا آبروى تو را حفظ مى كند
و تقاضاى تو را بى جواب نمى گذارد».(64)
5. مردى از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) نزد امام سجاد (عليه السلام) آمد و
حضرت را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب چيزى نفرمود، وقتى آن مرد رفت، امام به
حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بياييد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از
دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اوّل مى داديد، حضرت حركت كرد
در حالى كه آيه (الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ
يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)(65) را مى خواند. راوى اين
حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد كه برخورد تندى با
او كند. هنگامى كه به در خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوييد:
على بن الحسين است. هنگامى كه آن مرد متوجّه شد كه امام با جماعتى در خانه او
آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد
فرمود: اى برادر تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى، هرگاه بدى هايى كه به من نسبت
دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا
مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى
امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست، و من به اين بدى ها سزاوارترم.(66)
6. مردى از اهل شام در مدينه منزلى خريد و غالباً به مجلس امام باقر (عليه
السلام) مى آمد و مى گفت: اشتباه نشود من به خاطر محبّت و دوستى به منزل شما نمى
آيم، بلكه در روى زمين، كسى از شما اهل بيت (عليهم السلام) نزد من مبغوض تر نيست، و
مى دانم دشمنى با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است، ولى
چون تو داراى فضائل و علوم مختلف همراه با فصاحت بيان هستى، از سخنانت خوشم مى آيد
لذا به مجلس تو مى آيم.
امام فرمود: «لَنْ تَخْفى عَلَى اللهِ خافِيَةٌ; چيزى بر خدا پنهان نيست».
مدّتى گذشت، به امام خبر دادند كه مرد شامى بيمار شده، مرد شامى به بازماندگانش
سفارش كرده بود، هنگامى كه من مُردم نزد محمّد بن على الباقر (عليه السلام) برويد و
از او بخواهيد كه بر من نماز بگذارد، و به او بگوييد كه من چنين وصيتى كردم.
صبحگاهان بود كه به امام خبر دادند او از دنيا رفته و چنين وصيّتى كرده است ـ در
حالى كه امام (عليه السلام) در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله) مشغول تعقيب نماز
صبح بود ـ امام فرمود: عجله نكنيد تا من بيايم، سرزمين شام سرزمين سرد، و حجاز،
منطقه گرم است، ممكن است اين شخص گرمازده شده باشد، امام دو ركعت نماز خواند و دست
به دعا برداشت، و مدّتى دعا كرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامى آمد و با صداى
بلند آن مرد را صدا زد. مرد شامى گفت: «لَبّيكَ يَابنَ رَسُولِ اللهِ» حضرت او را
نشاند و تكيه به چيزى داد، غذاى رقيقى براى او طلب كرد، و به او نوشاند، سپس فرمود:
سينه و شكم او را خنك كنيد آنگاه حضرت بازگشت، چيزى نگذشت كه مرد شامى از بيمارى
خوب شد، خدمت امام آمده گفت: عرض خصوصى دارم. حضرت مجلس را خلوت كرد، مرد شامى عرض
كرد: من شهادت مى دهم كه تو حجّت خدا بر خلقى، و هر كس راهى جز راه شما برود گمراه
و زيان كار است. حضرت فرمود: مگر چه شده؟ عرض كرد: شكى ندارم كه روح مرا قبض كردند
و مرگ را با چشم خود ديدم ناگاه صدايى شنيدم كه مى گفت روح او را به تنش بازگردانيد
چون محمد بن على (عليه السلام) از ما درخواست كرده است.(67)
اين موارد كه ذكر كرديم گوشه هايى از سيره پيشوايان دين ما بود كه با خوشرويى و
حسن خلق حتّى دشمنان را به خودشان جذب مى كردند و اين درسى است براى همه ما كه در
زندگى خودمان اين گونه باشيم.
در مقابل اگر انسان در زندگى بدخلق و خشن باشد باعث نفرت و انزجار ديگران از او خواهد بود و اين گونه افراد در جامعه منزوى هستند و لذا در روايات ما شديدترين تعبيرات درباره سوء خلق آمده:
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «إيّاكُم وسُوءُ الْخُلْقِ فَاِنَّ سُوءَ الْخُلْقِ فِى النّارِ لا مُحالَةَ; از بداخلاقى بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام در آتش است».(68)
حضرت على
(عليه السلام) فرموده است: «اَشَدُّ الْمَصائِبِ سُوْءُ الخُلْقِ; شديدترين مصيبت ها اخلاق بد است».
و همچنين فرموده اند: «لا عَيْشَ لِسَيِّءِ الخُلْقِ; انسان بداخلاق زندگى ندارد».(69)
3. خويشتن دارى
امام مى فرمايد: خويشتن دارى قبر عيب هاست، چون انسان ممكن است عيب هاى زيادى
داشته باشد اما اگر بتواند خويشتن دارى كند عيبش ظاهر نمى شود; مثلاً اگر حسود است
بايد تحمّل كند تا رسوا نشود يا كينه دارد بايد تحمّل كند و اظهار نكند و الا رسوا
مى شود. و همچنين عيب هاى ديگر باطنى كه دارد سعى كند در خودش داشته باشد و اظهار نكند.
از خدا مى خواهيم كه آبروى ما را در دنيا و آخرت حفظ فرمايد.
پایان
پاورقى:
1. نهج البلاغه، حكمت 12.
2. سوره حجرات، آيه 10.
3. ميزان الحكمه، ج 1، ص 54.
4. بحارالانوار، ج 77، ص 269.
5. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 2، ص 450.
6. همان مدرك.
7. همان مدرك.
8. ميزان الحكمه، ج 1، ص 57.
9. بحارالانوار، ج 74، ص 233.
10. ميزان الحكمه، ج 1، ص 62.
11. نهج البلاغه، حكمت 7.
12. سوره توبه، آيه 103.
13. اصول كافى، ج 4، ص 3.
14. ميزان الحكمه، ج 5، ص 318.
15. همان مدرك.
16. همان مدرك.
17. همان مدرك، ص 321.
18. همان مدرك.
19. ميزان الحكمه، ج 5، ص 318.
20. بحارالانوار، ج 96، ص 134.
21. أعلام الدين، ص 333.
22. بحارالانوار، ج 78، ص 68.
23. ميزان الحكمه، ج 5، ص 321.
24. تفسير قرطبى، ج 6، ص 5389.
25. بحارالانوار، ج 75، ص 50.
26. اصول كافى، ج 2، ص 114.
27. بحارالانوار، ج 77، ص 160.
28. اصول كافى، ج 2، ص 209.
29. نور الثقلين، ج 4، ص 340.
30. سوره بقره، آيه 267.
31. سوره حشر، آيه 9.
32. سوره مائده، آيه 27.
33. تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 7-11 سوره حديد.
34. سوره بقره، آيه 267.
35. سوره سبأ، آيه 39.
36. تفسير برهان، ج 3، ص 353.
37. تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 103-105 سوره توبه.
38. سوره بقره، آيه 264.
39. سوره بقره، آيه 271.
40. سفينة البحار، مادّه «صدقة».
41. نهج البلاغه، خطبه 110.
42. بحارالانوار، ج 78، ص 284.
43. بحارالانوار، ج 97، ص 125.
44. سوره بقره، آيه 265.
45. سوره مدثر، آيه 6.
46. سوره كهف، آيه 49.
47. تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيه 282 سوره بقره.
48. ميزان الحكمه، ج 7، ص 40.
49. نور الثقلين، ج 5، ص 228.
50. نهج البلاغه، حكمت 6.
51. ميزان الحكمه، ج 4، ص 427.
52. بحارالانوار، ج 77، ص 235.
53. اخلاق در قرآن، ج 3، ص 364.
54. همان مدرك.
55. همان مدرك.
56. فروغ ابديّت، ج 2، ص 31.
57. نهج البلاغه، نامه 53.
58. نهج البلاغه، نامه 45.
59. نهج البلاغه، نامه 70.
60. نهج البلاغه، نامه 3.
61. سفينة البحار، مادّه «خلق».
62. بحارالانوار، ج 2، ص 3.
63. بحارالانوار، ج 43، ص 344.
64. اخلاق در قرآن، ج 3، ص 154. به نقل از تحف العقول، ص 178.
65. سوره آل عمران، آيه 134.
66. منتهى الآمال، ج 2، ص 4.
67. منتهى الآمال، ج 2، ص 63.
68. بحارالانوار، ج 68، ص 383.
69. شرح غرر، ج 6، ص 400.