گفتار معصومين(عليهم السلام) ، جلد ۲

آية الله العظمي مكارم شيرازي

- ۲ -


8 - عزت و افتخار

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «إلهى كَفى بى عِزّاً أنْ أكونَ لَكَ عَبْداً وكَفى بى فَخْراً أنْ تكونَ لى ربّاً... ; خدايا اين عزت، مرا بس است كه بنده تو باشم و اين افتخار برايم بس است كه تو پروردگار منى».(1)

در اين حديث روى چهار مسأله تكيه شده است: عزت، فخر، عبوديت و ربوبيّت; وقتى حقيقت اين چهار كلمه معلوم شود محتواى حديث هم روشن خواهد شد. عزّت يعنى سربلندى و قدرتى كه شكست ناپذير است; على (عليه السلام)مى فرمايد: من وقتى اين قدرت را پيدا مى كنم كه بنده تو باشم چون قدرت خداوند بى نهايت است و اگر قطره وجود ما به اقيانوس بى انتهاى خداوند پيوند يابد شكست ناپذير مى شويم و جاودانه خواهيم شد.

يكى از اصولى كه در زندگى همه امامان (عليهم السلام) وجود داشت، عزت نفس و دورى از ذلت بود. قرآن هم عزت را از آن خود و رسولش و مؤمنان مى داند: (وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ).(2)

عزّت نفس، همان علوّ طبع و بزرگ منشى است كه انسان را از هرگونه خوارى دور مى كند. يكى از مهم ترين راه هاى به دست آوردن عزت، دورى از گناه و نافرمانى خداست. امام حسن (عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايند:

«اِذا أَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرة، وَهَيْبَةً بِلا سُلطان، فَاخْرُجْ منْ ذُلِّ مَعْصِيةِ اللهِ اِلى عزِّ طاعَةِ اللهِ; هرگاه خواستى عزّت داشته باشى بدون اين كه فاميل داشته باشى، و عظمت بدون سلطنت داشته باشى، از ذلت معصيت خداوند به سوى عزّت طاعت او خارج شو».(3)

هيچ كس بر اثر طاعت، كوچك نشده و هيچ كس بر اثر معصيت بزرگ نشده است. «عمر سعد» با نافرمانى خداوند و كشتن امام حسين (عليه السلام) خواست به مقام دنيايى برسد امّا موفّق نشد. بنى اميّه و بنى عباس خواستند امامان (عليهم السلام) را كه در مسير طاعت خدا بودند كوچك كنند اما موفّق نشدند، چرا كه هر كسى كه در مسير طاعت خداست عزيز مى شود و هر كسى كه در مسير معصيت خدا قرار دارد ذليل خواهد شد.

«زليخا» وقتى پير و نابينا و فقير شد در يكى از روزها عظمت يوسف پيامبر را ديد به همين نكته اعتراف كرد و دو جمله گفت:

جمله اوّل: «اَلْحَمْدُ للهِِ الّذى جَعَلَ الْعَبيدَ مُلُوكاً بِطاعَتِهِ; حمد خداى را كه بندگان را پادشاه قرار مى دهد به خاطر طاعتشان».

جمله دوم: «الحَمْدُ للهِِ الّذى جَعَلَ المُلُوكَ عَبيداً لِعِصْيانِهِمْ; حمد خداى را كه پادشاهان را بنده قرار مى دهد به خاطر عصيانشان».

يعنى يوسف پيامبر بر اثر اطاعت عزيز شد و من بر اثر عصيان كوچك و خوار شدم.

در تاريخ آمده كه يكى از خلفاى عباسى بيمار شد، و پزشكان از درمان او عاجز شدند; يكى از آنان به خليفه گفت: آنچه كه مربوط به علم پزشكى بود انجام داديم ولى سلامتى شما باز نگشت پس يك راه بيشتر براى خوب شدن شما وجود ندارد و آن اين كه شخصى كه دعايش به اجابت مى رسد در حق تو دعا كند. خليفه دستور داد موسى بن جعفر (عليه السلام) را حاضر كنند، هنگامى كه امام (عليه السلام) نزد خليفه آمد درد خليفه برطرف شد. خليفه به امام عرض كرد: به حقّ جدّت پيامبر (صلى الله عليه وآله)بگو بدانم چه دعايى در حق من كردى؟ امام (عليه السلام) فرمود: گفتم: «اَللّهُمَّ كَما أرَيْتَهُ ذُلَّ مَعْصِيَتِهِ فَاَرِهِ عِزَّ طاعَتى; خدايا همان گونه كه نتيجه ذلّت بار گناه خليفه را به او نشان دادى، نتيجه عزّت بخش اطاعت مرا به او نشان بده».(4)

امام به او فهماند كه گناه انسان ر ذليل واطاعت پروردگار انسان را عزيز مى كند.

مسأله ديگرى كه امام على (عليه السلام) روى آن تأكيد مى كند افتخار است; افتخار يعنى ارزش يافتن، هنگامى ارزش واقعى پيدا مى كنيم كه مربى و مالك و هادى ما خدا باشد; به همين علت امام على (عليه السلام) افتخار خود را تربيت يافته خدا مى داند.

بايد احساس كنيم كه بنده هستيم و از خود چيزى نداريم و هميشه خود را بدهكار درگاه خداوند بدانيم نه طلب كار.

بنده همان به كه زتقصير خويش *** عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه به جاى آورد(5)مولا چه مى گويد: در داستان بشر حافى آمده كه امام كاظم (عليه السلام) فرمودند: اگر خود را بنده مى دانست اين كار را نمى كرد. به سوى امام آمد و اظهار پشيمانى كرد و گفت مى خواهم بنده باشم.

اگر انسان حقيقت عبوديت را فراموش كند به خلاف كشيده مى شود.

خدايا ما را بنده واقعى خود قرار بده.

9 - تباه كردن عمل

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «مَنْ ظَلَمَ أجيراً أَجْرَهُ أَحْبَطَ اللهُ عَمَلَهُ وَحَرَّمَ عَلَيْهِ ريحَ الْجَنَّةِ وَإنَّ ريحَها لَيُوجَدُ مِنْ مَسيرَة خَمْسَمِأَةِ عام; هر كس به كارگرى در مورد دستمزدش ستم روا دارد، خداوند عمل او را تباه مى كند و بوى بهشت را كه از فاصله پانصد سال راه استشمام مى شود به او حرام مى گرداند».(6)

در قرآن سه عنوان داريم: 1. حبط 2. احباط 3. تكفير.

حبط: به معناى باطل و بى خاصيّت نمودن عمل است.

احباط: ثواب اعمال پيشين بر اثر گناهان بعد از بين برود.

تكفير: كيفر گناهان پيشين بر اثر اعمال نيك از ميان برود.

از بررسى آيات و روايات استفاده مى شود كه حبط كاملاً واقعيت دارد و از جمله مواردى كه حبط در آن مسلّم است مسأله كفر و ارتداد است; امّا گناهان ديگر آيا باعث حبط اعمال مى شود يا نه؟ گناهانى داريم كه در رديف كفر و شرك است و موجب باطل شدن اعمال مى شود، از جمله آن گناهان كه در اين حديث آمده ظلم به كارگر است و از بين بردن حق او است. در حديث دو جمله آمده:

يكى اينكه ظلم به كارگر باعث حبط عملش مى شود و ديگر اينكه اين گناه باعث مى شود كه بوى بهشت را استشمام نكند چرا كه بوى بهشت در فاصله پانصد سال راه به مشام مى رسد; يعنى اين افراد نزديك بهشت هم نمى شوند كه اين نهايت دورى از رحمت خدا را مى رساند. درباره عاق والدين هم روايت داريم كه بوى بهشت به مشام كسى كه عاق شده است نمى رسد.

در سفينة البحار مادّه «أجر» حديثى از امام رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش، از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه: «إنّ الله تَعالى غافِرُ كُلِّ ذَنْب، اِلاّ مَنْ جَحَدَ مَهْراً أَوْ اِغْتَصَبَ أجيراً أجْرَهُ أو بَاعَ رَجُلاً حُرّاً; خداوند سه گناه را نمى بخشد كسى كه حق اجيرش را ندهد، و كسى كه مهر زنش را ندهد، و كسى كه شخصى حرّ را به عبد درآورد و بفروشد».

يكى از نكاتى كه از آيات و روايات به دست مى آيد اين است كه اصل انجام دادن عمل يك مطلب و نگاهدارى آن مطلب ديگرى است كه مهمتر از خود عمل است; يك عمل سالم و مفيد عملى است كه از آغاز بى عيب باشد و تا پايان عمر از آن مراقبت و محافظت بشود. لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام) وارد شده كه فرموده است: «اَلاْبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ اَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ... ; نگهدارى عمل از خود عمل سخت تر است».(7) راوى سؤال مى كند كه منظور از نگهدارى عمل چيست؟ امام مى فرمايد: انسان بخشش مى كند و يا انفاق در راه خداوند مى كند و به عنوان يك انفاق پنهانى براى او ثبت مى شود، سپس در جايى آن را مطرح مى كند اين انفاق پنهانى حذف مى شود و به جاى آن انفاق آشكار نوشته مى شود، دگر بار در جايى ديگر آن را مطرح مى كند باز حذف مى شود و به عنوان ريا نوشته مى شود.

عواملى كه باعث نابودى اعمال مى شود فراوان است كه چند نمونه آن را ذكر مى كنيم:

1. منّت گذاردن و آزار دادن; «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند; و به خدا و روز واپسين، ايمان نمى آورد».(8)

خداوند در اين آيه دو عامل بطلان عمل را بيان كرده يكى منّت و آزار، و ديگرى ريا و كفر.

2. «عجب» عامل نابودى آثار اعمال است كه در حديث آمده: «العُجْبُ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النارُ اَلْحَطَبَ; عجب حسنات انسان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را از بين مى برد».(9)

3. «حسد» باعث باطل شدن اعمال مى شود، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «إيّاكُمْ والحَسَد فَاِنَّ الحَسَدَ يأكُلُ الحَسَناتِ كَما تأكُلُ النّارُ الحَطَبَ; برحذر باشيد از حسد چون حسد حسنات را مى خورد همچنان كه آتش هيزم را مى خورد».(10)

امام على (عليه السلام) مى فرمايند: «فَاعْتَبِروا بِما كانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بإبْلِيسَ إذْ أحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَجُهْدَهُ الجَهِيدَ، وكانَ قد عَبَد اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةَ; بنابراين از آنچه خداوند در مورد ابليس انجام داده عبرت گيرد زيرا اعمال طولانى و كوشش هاى فراوان او را (بر اثر تكبر) از بين برد در حالى كه او شش هزار سال خداوند را عبادت مى نمود...».(11)

خدايا ما را از شرّ حسد و حاسدان دور نگه دار.

10 - كنترل شهوت

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «وَأَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَواتِ، وَيَزَعَها عِنْدَ الْجَمَحاتِ، فَإنَّ النَّفْسَ أَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ اللهُ; و نيز او فرمان مى دهد كه خواسته هاى نابجاى خود را درهم بشكند، و به هنگام وسوسه هاى نفس خويشتن دارى را پيش گيرد زيرا كه نفس اماره انسان را به بدى وا مى دارد، مگر آنكه رحمت خدا شامل حال او شود».(12)

على (عليه السلام) به مالك اشتر فرمان مى دهد كه هنگامى كه نفس سركش تو مى خواهد چموشى كند و از كنترل خارج شود بايد آن را مهار كنى و بهوسيله تقوا آن را رام نمايى.

از قرآن به خوبى استفاده مى شود كه نفس انسان داراى سه مرحله است:

1. نفس اماره: يعنى روح سركش كه هميشه انسان را به بدى ها دعوت مى كند، و شهوات و بدى ها را در نظرش زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عزيز مصر در پايان كار خود به آن اشاره كرد و گفت: «(وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ); من خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بدى ها امر مى كند».(13)

2. نفس لوّامه: روحى است بيدار و نسبتاً آگاه كه اوّل در دامان گناه مى افتد امّا كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت بازمى گردد، اين همان چيزى است كه به آن وجدان اخلاقى مى گويند كه در بعضى بسيار قوى است و در بعضى ضعيف و ناتوان است و ممكن است بر اثر كثرت گناه از كار بيفتد.

3. نفس مطمئنّه: يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده، و نفس سركش را رام كرده است كه در سوره فجر آيه 27 و 28 به آن اشاره شده است: «(يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً); تو اى نفس مطمئن! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است».

تعبير به «راضية» به خاطر آن است كه تمام پاداش وعده هاى الهى را مى بيند و يكپارچه راضى و خشنود مى شود. امّا تعبير به «مرضية» به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.

عن سَديرِ الصَّيْرَفيّ قال: قُلتُ لأبي عبدِ اللهِ (عليه السلام) : جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللهِ هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ؟ قال: لا واللهِ إنّهُ إذا أتاهُ مَلَكَ المَوْتِ لِقَبْضِ روحِهِ جَزِعَ عِندَ ذلِكَ، فيقولُ لهُ مَلَكُ المَوْتِ: يا وَلِىَّ اللهِ لاتَجْزَعْ فَوَالّذِىِ بَعَثَ مُحمَّداً (صلى الله عليه وآله)لاَنا أبَرُّ بِكَ وأشْفَقُ عَلَيْكَ مِن والد رَحيم لَوْ حَضَرَكَ إفْتَحْ عَيْنَيْكَ فَانْظُرْ، قال: وَيُمَثَّلُ له رسولُ الله (صلى الله عليه وآله) واميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ مِن ذُرِّيَّتهِم (عليهم السلام) فَيُقال له: هذا رسولُ اللهِ وأميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ (عليهم السلام) رُفَقاؤُكَ. قال: فَيَفْتَحُ عَيْنَيْهِ فَيَنْظُرُ فَيُنادِي روحَهُ مُناد مِن قِبَلِ رَبِّ العِزَّةِ فيقولُ: (يا أيّتُها النّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ) إلى محمّد وأهلِ بيتِه (ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً)بالوِلايَةِ (مَّرْضِيَّةً) بالثّواب (فَاَدْخُلِي في عِبادِي) يعني محمّداً وأهلَ بيتِه (وَادْخُلِي جَنّتي) فما شَيءٌ أحَبُّ إليهِ مِن استِلالِ روحِه واللّحوقِ بالمُنادِي.

در روايتى يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) از آن حضرت پرسيد: آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش، سوگند به آن كس كه محمد (صلى الله عليه وآله) را مبعوث كرده، من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هاى خود را بگشا و ببين، او نگاه مى كند، رسول خد (صلى الله عليه وآله) وعلى (عليه السلام) وفاطمه (عليه السلام) وحسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام)و امامان از ذريّه او را مى بيند، فرشته به او مى گويد: نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان (عليهم السلام) دوستان تواند. او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند، ناگهان گوينده اى از سوى خداوند بزرگ ندا مى دهد و مى گويد: يا ايتها النفس المطمئنه، اى كسى كه به محمد و خاندانش اطمينان داشتى بازگرد به سوى پروردگارت، در حالى كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و او با ثوابش از تو خشنود است، داخل شو در ميان بندگانم يعنى محمد و اهل بيتش (عليهم السلام) و داخل شو در بهشتم، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى پيوندد.(14)

11 - عطا به اندازه كرامت

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّويلَةِ; كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى شود».(15)

در بين علما بحثى است كه آيا ثوابى كه خداوند مى دهد به عنوان استحقاق است يا تفضّل است يا اثر اعمال انسان است؟ آنها كه مى گويند تفضّل است تحليل آنها اين است كه تمام هستى ما از آن خداست، لذا آنچه مى دهد عطا و تفضل است چون مزد و استحقاق، موقعى است كه ما از خود چيزى داشته باشيم.

علاوه بر اينكه آنچه از اعمال انجام مى دهيم مصالح و مفاسدش به خود ما برمى گردد، لذا استحقاق معنا ندارد بلكه تفضل است.

ولى ما نوع ديگرى از استحقاق را قائليم نه به عنوان كارگر و كارفرما بلكه به اين معنا كه وقتى فرمان خدا را اطاعت كرديم يك انسان لايقى مى شويم و وجود لايق مستحق انعام و عطاى الهى است، از باب اينكه خداوند حكيم است و به انسان لايق مى بخشد و كسى كه گنهكار است لايق جهنم است، ولى در عين حال خداوند آن قدر لطف دارد كه خود را بدهكار كرده و ما را طلب كار و مى فرمايد: «(وَمَا مِنْ دَابَّة فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا); هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزى او بر خداست».(16) و در جاى ديگر مى فرمايد: اى مردم به خدا قرض بدهيد; اين لطف خداست كه خود را وام گيرنده و مردم را وام دهنده مى داند.

اين حديث مورد بحث نمونه اى از لطف خداوند است كه كسى كه با دست كوتاه براى خدا عطا كند با دست بلند خداوند به او عطا مى كند، خداوند آنچه به ما مى دهد تناسب با اعمال ما ندارد بلكه تناسب با كرامتش دارد او با كرمش با ما حساب مى كند نه اينكه ببيند ما چه كرديم. لذا در اعمال ماه رجب مى خوانيم: «يا مَنْ يُعْطىِ الكثيرَ بِالْقَليلِ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ سَأَلَهُ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً; اى كسى كه در برابر اطاعت اندك، عطاى بسيار مى دهى، اى كه عطا كنى به هر كه از تو خواهد، اى كه عطا كنى به كسى كه از تو نخواهد و نه تو را بشناسد از روى نعمت بخشى و مهرورزى».(17)

تمام عباداتى كه انجام مى دهيم، شكر يك نعمت كوچك خدا را نمى توانيم بجا بياوريم، آيا در خانه او نرفتن و اطاعتش نكردن بى انصافى نيست.

خدايا به كوچكى ما نگاه نكن بلكه به بزرگى خود نگاه كن و عطاياى خود را از ما دريغ نفرما.

12 - فتنه

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «ما كُلُّ مَفْتُون يُعاتَبُ; هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش كرد (چه بسا بى تقصير باشد)».(18)

براى فهميدن معناى كلام امام (عليه السلام) بايد معناى فتنه و عتاب را بدانيم.

كلمه فتنه موارد استعمالش متعدد است يك معنايش وارد شدن در بلا و حوادث گوناگون است. معناى ديگرش امتحان و آزمايش است. «(إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَـدُكُمْ فِتْنَةٌ); اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند».(19)

بين اين دو معنا يك رابطه نزديكى وجود دارد چون حوادث و بلاها و مصائب در بسيارى از موارد وسيله آزمايش و امتحان است.

معناى سومى هم براى فتنه ذكر شده كه فريب خورده است و مى شود با دو معناى قبل ارتباط داد كه گاهى بلاها و حوادث باعث فريب انسان مى شود، لذا مى شود براى فتنه يك مشترك معنوى ذكر كرد.

عتاب به معناى سرزنش كردن است.

براى جمله امام (عليه السلام) دو احتمال و معنا ذكر شده است:

1. اين معنا را ابن أبى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه بيان مى كند: يعنى اگر كسى يك حادثه اى براى او اتّفاق افتاد خيلى به آن اهميّت ندهد و اعتنا نكند. شأن نزول هم براى اين جمله امام (عليه السلام) ذكر شده كه به هنگام حركت امام (عليه السلام) براى سركوب شورشيان بصره، سعد بن وقّاص، و محمد بن مسلمه، و اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر آماده حركت نشدند، امام از آنها پرسيد چرا آماده جهاد نمى شويد؟ گفتند از اينكه مسلمانى را بكشيم ناراحتيم. امام فرمود: بر بيعت من وفاداريد؟ گفتند: آرى، امام فرمود: به خانه هايتان برويد. آن گاه حضرت حكمت 15 را زمزمه كرد چون بعضى آمدند به حضرت گفتند: فلانى نيامده، حضرت اين جمله را فرمود يعنى رهايشان كنيد و اهميّت ندهيد.

2. معناى دوّمى كه براى اين حديث ذكر شده اين است كه: هر كس دچار بلا و مشكلى شده را نبايد سرزنش كرد و هر منحرف را نمى توان سرزنش كرد، بلكه در خيلى از موارد بايد هدايتش كرد، چون غير از معصوم (عليه السلام) همه جائزالخطا هستند و نبايد يك لغزش را به رخ او كشيد و آبرويش را برد. چرا كه مؤمن احترامش از كعبه بيشتر است: «الْمؤمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ».(20)

در حديثى آمده كه كسى كه مؤمنى را ملامت كند نمى ميرد مگر اينكه خودش دچار همان بلا شود.

اميدواريم خداوند ما را از لغزش ها حفظ فرمايد.

13 - عامل تحقير، ذليل و توهين

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «أَزْرى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَهانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْها لِسانَهُ; هر كس طمع در درون داشته باشد خود را حقير كرده، و كسى كه ناراحتى هايش را فاش كند به ذلت خويش راضى شده، و كسى كه زبانش را بر خود امير كند شخصيت خود را پايمال كرده است».(21)

قيمت و ارزش هر انسانى را خودش تعيين مى كند نه جامعه، جامعه همان قيمتى كه انسان روى خود مى گذارد تعيين مى كند، لذا انسان نبايد خود را ارزان عرضه كند.

با ذكر اين مقدّمه، در حديث فوق سه نكته قابل ذكر است: يكى اينكه عامل تحقير انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟ دوم اينكه چگونه انسان خود را ذليل مى كند و عامل ذلّت چيست؟ و سوم اينكه عامل اهانت انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟

1. عامل تحقير انسان

«أزرى» يعنى عيب نهادن، تحقير كردن و پست شمردن. كسى كه در باطنش طمع داشته باشد خودش را تحقير كرده، طمع حقارت مى آورد، شخصى كه طمع دارد در مقابل ثروتمندان و اغنيا خضوع مى كند و خودش را كوچك مى كند و در انظار مردم تحقير مى شود. در نتيجه جامعه هم بر اساس قيمت گذارى خود او برايش ارزش قائل مى شود.

روايات در باب طمع فراوان است: ابوحمزه ثمالى از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه مى فرمايند: مردى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: «عَلِّمنى يا رَسُولَ الله شَيْئاً، فَقالَ (صلى الله عليه وآله): عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمّا فى أَيْدِى النّاسِ فَإنَّهُ الْغَنِىَ الْحاضِرُ، قالَ: زِدْنى يا رَسُولَ اللهِ قالَ: إيّاكَ وَالطَّمَعَ فَإنَّهُ الْفَقرُ الْحاضِرُ; عرض كرد: اى پيامبر خدا چيزى به من تعليم كن. پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود: از آنچه در دست مردم است نااميد باش كه بى نيازى آماده همين است. گفت: اى پيامبر خدا بيشتر برايم بگو: فرمود: از طمع پرهيز كن كه نيازمندى آماده همين است».(22)

همچنين امام على (عليه السلام) فرموده اند: «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ الشِّقاءُ; نتيجه طمع بدبختى است».(23)

امام هادى (عليه السلام) در حديثى مى فرمايند: «اَلطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ; طمع، خصلتى زشت است».(24)

امام كاظم (عليه السلام) به هشام فرمود: «از طمع بپرهيز و به آنچه مردم دارند، چشم داشتى نداشته باش، چشم داشت به مخلوق را در خود بميران زيرا طمع، كليد هر خوارى است و عقل را مى دزدد و انسانيّت را مى دَرَد و آبرو را مى آلايد و دانش را از بين مى برد».

طمع ممدوح و نيكو هم داريم كه قرآن درباره آن مى فرمايد: «(تَتَجَافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً...); پهلوهايشان از بسترها دور مى شود (و شبانگاه به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند».(25)

امام سجّاد (عليه السلام) در دعايش عرض مى كند: «إذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ، وَإذا رَأَيْتُ عَفْوَكَ طَمِعْتُ; سرورم چون به گناهان خود مى نگرم بيمناك مى شوم و چون به بخشش تو مى نگرم، طمع مى بندم».(26)

2. عامل ذلالت انسان

فرمود كسى كه دردش را براى همه مى گويد و داد مى زند خودش را ذليل مى كند، انسان با شخصيت مسائلش را حفظ مى كند و دردهايش را براى ديگران بيان نمى كند. نقل مى كنند كه شخصى دندانش درد مى كرد و از شدت دندان درد داد و بيداد مى كرد و آه و ناله اش همه جا پيچيده بود. شخصى به او گفت: چقدر كم طاقتى؟ من سه سال است كه بينايى خود را از دست داده ام اما به احدى نگفتم.

على (عليه السلام) مى فرمايد: «رَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ; كسى كه از گرفتارى خود پرده بردارد، به خوارى تن داده است».(27)

3. عامل توهين انسان

فرمود اگر زبانش را امير خود كند به خود توهين كرده و خودش را ارزان فروخته است. خوشا به حال كسى كه اختيار زبانش در دست اوست كه در اين صورت مى تواند از آن بهره هاى فراوان ببرد.

در حديثى على (عليه السلام) فرموده است: «اَللِّسانُ ميزانُ الإنسانِ; زبان، وسيله سنجش انسان است».(28)

و همان حضرت مى فرمايند: «إذا أصْبَحَ ابنُ آدَم فإنَّ الأعْضاءَ كُلَّها تُكَفِّرُ اللِّسانَ فَتَقولُ: إتّقِ اللهَ فِينا فإنَّما نحقُ بِكَ، فإنِ اسْتَقَمْتَ استَقَمْنا وإنِ اعْوَجَجْتَ اعْوَجَجْنا; چون آدمى صبح كند، همه اندام ها در برابر زبان كرنش كرده و مى گويند: تقواى الهى را درباره ما رعايت كن، زيرا ما به تو بستگى داريم، اگر راست باشى، راست هستيم و اگر كج شوى، ما نيز كج مى شويم».(29)

امام على (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «لاَ يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْد حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ. وَ لاَ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ، فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اللّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْيَفْعَلْ; ايمان هيچ بنده اى درست نشود، تا آنكه دلش درست شود و دلش درست نشود، تا آن گاه كه زبانش درست شود. بنابراين هر كس از شما كه مى تواند با دستى نيالوده به خون و اموال مسلمانان و زبانى سالم از ريختن آبرو و حيثيت ايشان خداوند را ديدار نمايد، بايد چنين كند».(30)

رسول خدا (صلى الله عليه وآله)فرموده اند: «سَلامَةُ الإنسانِ فى حِفْظِ اللِّسانِ; سلامت انسان، در نگهدارى زبان است».(31)

و از على (عليه السلام) روايت شده است كه: «مَنْ حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللهُ عَوْرَتَهُ; هر كه زبانش را نگهدارد، خداوند عيبش را بپوشاند».(32)

و همان حضرت فرموده است: «اَللِّسانُ سَبُعٌ، إنْ خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ; زبان، درنده است اگر رها شود، گاز مى گيرد».(33)

14 - چهار صفت ناپسند

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «اَلْبُخْلُ عارٌ، وَالجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلْدَتِهِ; بخل ننگ است، ترس نقصان است و فقر شخص زيرك را از بيان دليلش گنگ مى سازد، و شخصى كه فقير است در شهرش نيز غريب و بيگانه است».(34)

اين چهار موردى كه در كلام امام بيان شده است با هم ارتباط دارند و همه آنها مبتنى بر مسائل مادّى است. در اوّلين جمله مى فرمايد: بخل ننگ است. حقيقت ننگ آن چيزى است كه دور از شأن انسان باشد. ننگ نوعى عيب است كه به شرافت انسان لطمه مى زند، نقصان جسمانى عيب نيست، بلكه نقصان شخصيّتى و حيثيّتى، عار است. و بخل چون دون شأن انسان است در نتيجه عيب محسوب مى شود; چرا كه شأن انسان اين است كه با عالم هستى هم صدا باشد. تمام عالَم در حال انفاق كردن هستند، خورشيد دائماً انفاق مى كند و نور مى دهد; زمين دائماً انفاق مى كند و مواد غذايى مى دهد; درياها، هوا، جانوران مثل زنبور عسل، گوسفند و حيوانات ديگر انفاق مى كنند و در اين ميان اگر انسان كه اشرف مخلوقات هست انفاق نكند و بخل بورزد از موجودات ديگر پست تر خواهد بود و جز ننگ و عار چيز ديگرى نصيبش نخواهد شد.

رواياتى كه در نكوهش بخل بيان گرديده بسيار است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. حضرت على (عليه السلام) فرموده اند: «اَلْبُخْلُ بِالمَوجودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالْمَعْبودِ; بخل ورزيدن به آنچه در دست دارى بدگمانى به معبود است».(35)

2. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده اند: «أقَلُّ النّاسِ راحةً البخيلُ; آدم بخيل كمتر از همه مردم آسايش دارد».(36)

3. على (عليه السلام) مى فرمايند: «لَيْسَ لِبَخيل حَبيبٌ; بخيل هيچ دوستى ندارد».(37)

4. از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت شده است: «البخيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصِلِّ عَلَىَّ ; بخيل واقعى كسى است كه نام من نزد او برده شود و بر من درود نفرستد».(38)

5. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده اند: بخيل ترين مردم كسى است كه در پرداخت آنچه خدا بر او واجب گردانيده است بخل ورزد.(39)

6. و همان حضرت فرموده است: «انّ أبخَلَ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ; بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل ورزد».(40)

7. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: هر كس خانه اى داشته باشد و مؤمن به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از مؤمن باز دارد، خداوند مى فرمايد: فرشتگان من بنده ام در سكونت دنيا بر بنده ام بخل ورزيد. سوگند به عزّت خودم كه او هرگز وارد بهشت نخواهد شد. «... وَعِزَّتى لا يَسْكُنُ جِنانى أَبَداً».(41)

8. امام صادق (عليه السلام) در حديثى فرموده اند: اميرالمؤمنين (عليه السلام) پنج بار شتر خرما براى مردى فرستاد... فردى به على (عليه السلام) عرض كرد: «واللهِ ما سَأَلَكَ فُلانٌ، وَلَقَدْ كانَ يَجْزِيهِ مِنَ الخَمْسَةِ الأوْساقِ وِسْقٌ واحِدٌ فقال له أميرُ المؤمنين (عليه السلام) : واللهِ لا كَثَّرَ اللهُ في المؤمِنينَ ضَرْبَكَ، أعُطِي أنَا وَتَبْخَلُ أنْتَ!; به خدا قسم فلانى از تو اين مقدار نخواسته است، يك بار شتر از پنج بار براى او كافى است. امام (عليه السلام) فرمود: خدا امثال تو را در ميان مؤمنان زياد نكند. من مى بخشم و تو بخل مىورزى»؟!(42)

در جمله دوم امام مى فرمايد: ترس در وجود انسان نقص است، چون ترس بى دليل سرمايه هاى انسان را بر باد مى دهد; توانايى سخن گفتن را دارد اما ترسو است در زمينه تبليغات دينى اگر كسى ترسو باشد نمى تواند مبلّغ خوبى باشد، توانايى تجارت را دارد اما ترسو است...

راه مبارزه با ترس، وارد شدن در ميدان هاى كارى است.

و اگر انسان مى خواهد در زندگى ترس داشته باشد بايد از خدا بترسد كه در واقع ترس از گناهان خودش است.

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: «الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ: ذَنْب قَدْ مَضى لا يَدْرِي ما صُنْعُ اللهُ فِيْهِ، وَعُمر قد بَقِي لاَ يَدْرِي ما يَكتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهالِكِ، فهو لا يصبح إلاّ خائفاً ولا يصلحه إلاّ الخوف; مؤمن ميان دو ترس به سر مى برد: گناهى كه در گذشته كرده است و نمى داند خدا با آن چه كرده است (آن را بخشيده است يا نه) و عمرى كه باقى مانده است و نمى داند در آن مدّت چه گناهان مهلكى مرتكب خواهد شد، بنابراين مؤمن پيوسته ترسان است و جز ترس اصلاحش نكند».(43)

از روايات به خوبى استفاده مى شود كه مؤمن بايد بين بيم و اميد بسر ببرد.

على (عليه السلام) در اين زمينه فرموده اند: «يا بُنىَّ خَفِ اللهَ خَوْفاً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِحَسَناتِ أَهْلِ الأرضِ لَمْ يَقْبَلْها مِنْكَ وَاَرْجُ اللهَ رَجاءً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِسَيِّئاتِ أَهْلِ الأرضِ غَفَرَها لَكَ; پسرم، از خدا چنان بترس كه اگر نيكى هاى مردم روى زمين را براى او بياورى از تو نپذيرد، و به خدا چنان اميدوار باشى كه اگر گناهان مردم روى زمين را براى او بياورى تو را بيامرزد».(44)

امام صادق (عليه السلام) به اسحاق بن عمّار فرمود: «يا إسْحاقُ خَفِ اللهَ كأنَّكَ تَراهُ، وإنْ كُنْتَ لا تَراهُ فإنَّهُ يَراكَ فإنْ كُنْتَ تَرى أنَّهُ لا يَراكَ فَقَدْ كَفَرْتَ، وإنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّهُ يَراكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالمَعْصِيَةِ، فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِن أهْوَنِ النّاظِرين إلَيْكَ; اى اسحاق، از خدا چنان بترس كه گويا او را مى بينى. اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. پس اگر عقيده دارى كه او تو را نمى بيند كافر شده اى، و اگر عقيده دارى كه تو را مى بيند و آشكارا نافرمانى او را مى كنى، او را از پست ترين نظر كنندگان به خودت قرار داده اى».(45)

امام صادق (عليه السلام) در حديث جالبى چنين فرموده اند: «مَنْ خافَ اللهَ أَخافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شىء وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللهَ أَخافَهُ الله مِنْ كُلِّ شىء; هر كه از خدا بترسد خدا هر چيزى را از او خواهد ترسانيد، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از هر چيزى خواهد ترسانيد».(46)

پيامدهاى ترس از خدا در روايات ما چنين بيان شده است:

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد كه: خداوند فرموده است: «... فإذا أمِنَنِي في الدُّنْيا أخَفْتُهُ يَوْمَ القِيامَةِ، وإذا خَافَنِي فِي الدُّنْيا أمَنْتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ; اگر بنده ام در دنيا خود را از من ايمن بداند در روز رستاخيز او را هراسان كنم و اگر در دنيا از من بترسد در روز قيامت او را ايمن گردانم».(47)

امام على (عليه السلام) مى فرمايند: «الخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ عَنِ الذُّنُوبِ، وَرادِعُها عَنِ الْمَعاصى; ترس، بازداشتگاه نفس از گناهان وجلوگيرنده آن از نافرمانى هاست».(48)

و همان حضرت فرموده است: «مَنْ كَثُرَتْ مَخَافَتُهُ قَلَّتْ آفَتُهُ; آن كه ترس او زياد باشد، كمتر آسيب ببيند».(49)

و فرمود: «الخَوْف مَظَنّة الأمْنِ; ميوه ترس، امنيّت است».(50)

در جمله سوم امام مى فرمايند: فقر انسان باهوش را گنگ مى كند و نمى گذارد حرف خود را بزند.

روايات در باب فقر فراوان است كه بعضى از روايات فقر را نكوهش مى كند و بعضى از روايات فقر را ستايش مى كنند و ما خلاصه اين دو دسته روايات را ذكر مى كنيم و سپس به بررسى اين روايات مى پردازيم.

در مورد نكوهش فقر، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً; نزديك است كه فقر به كفر بينجامد».(51)

و همان حضرت فرموده است: «أللّهُمَّ إنّى أعوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ والفَقْرِ، فقالَ رجلٌ: أَيَعْدلانِ؟ قالَ: نَعَم; بارخدايا من از كفر و فقر به تو پناه مى برم. مردى عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟ فرمود: آرى».(52)

ازامام على (عليه السلام) روايت شده است: «اَلْفَقْرُالْمَوْتُ الاَْكْبَرُ; فقر، مرگ بزرگ است».(53)

امام على (عليه السلام) به فرزندش امام حسن چنين مى فرمايد: كسى را كه در پى تحصيل خوراك روزانه خود است، سرزنش مكن زيرا كسى كه قوت خود را نداشته باشد، خطاهايش بسيار است، فرزندم آدم فقير، حقير است. سخنش خريدار ندارد و مقام و مرتبه اش شناخته و دانسته نمى شود، فقير اگر راستگو باشد، او را دروغگو مى نامند و اگر زاهد و دنياگريز باشد، نادانش مى خوانند. فرزندم هر كه به فقر گرفتار آيد، به چهار خصلت مبتلا شود: «بِالضَّعفِ فى يَقينِهِ، وَالنُّقصانِ في عَقِلِهِ، وَالرِّقَّةِ فى دينِهِ، وَقِلَّةِ الحَياءِ فى وَجْهِهِ، فَنَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الفَقرِر ; به سستى در يقين و كاستى در خرد و شكنندگى در دين و كمى شرم و حيا در چهره. پس پناه مى برم به خدا از فقر».(54)

امّا رواياتى كه در ستايش فقر وارد شده است:

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «اَلْفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ; فقر، افتخار من است و به آن مى بالم».(55)

و همان حضرت فرموده است: «اَلْفُقَراءُ أَصَدِقاءُ اللهِ; فقرا، دوستان خدايند».(56)

جمع و تفسير اين روايات به اين است كه فقر به دو معنا پسنديده است و به يك معنى نكوهيده.

فقر پسنديده، يكى فقر الى الله است كه خداوند مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الغَنِيُّ الحَميدُ); اى مردم! شما (همگى) نيازمند به خداييد و تنها خداوند است كه بى نياز و ستوده است».

آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است، و او خداست، همه موجودات سر تا پا نيازمند و فقير و وابسته به وجود او هستند.

همان گونه كه او نياز مطلق است، انسان ها فقر مطلقند.

دوم: زندگى ساده است كه پسنديده است. و اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: فقر افتخار من است، منظور حضرت، فقر الى الله و زندگى ساده است.

اما فقرى كه مذمت شده و نكوهيده است، فقر مالى و نياز داشتن به اين و آن است و شخص نيازمند وابسته است و شجاعت ندارد در نتيجه نمى تواند حرف خود را بزند.

و ادامه حديث مورد بحث كه مى فرمايد: آدم فقير در شهر خود نيز غريب است، اشاره به همين نوع فقر دارد.

پاورقى:‌


1. كتاب الخصال، باب التسعه.
2. سوره منافقون، آيه 8.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 139.
4. بحارالانوار، ج 48، ص 140.
5. سعدى.
6. مكارم الاخلاق، ص 428; و سفينة البحار، مادّه «أجر».
7. اصول كافى، ج 2، باب ريا، ح 16.
8. سوره بقره، آيه 264.
9. روح البيان، ج 8، ص 522.
10. بحارالانوار، ج 73، ص 255.
11. نهج البلاغه، خطبه 192.
12. نهج البلاغه، نامه 53، فرمان امام به مالك اشتر نخعى.
13. سوره يوسف، آيه 53.
14. تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيات 27-30 سوره فجر به نقل از كافى، ج 3، باب ان المؤمن لا يكره على قبض روحه.
15. نهج البلاغه، حكمت 232.
16. سوره هود، آيه 6.
17. مفاتيح نوين، ص 606.
18. نهج البلاغه، حكمت 15.
19. سوره تغابن، آيه 15.
20. خصال، ج 1، ص 27.
21. نهج البلاغه، حكمت 2.
22. وسائل الشيعه، ج 11، ص 322.
23. غرر الحكم، ص 359.
24. الدرّة الباهرة، ص 42.
25. سوره سجده، آيه 16.
26. بحارالانوار، ج 98، ص 83.
27. ميزان الحكمه، ج 3، ص 443; و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 84.
28. ميزان الحكمه، ج 8، ص 490.
29. صحيح ترمذى، ج 9، ص 247; به نقل از ميزان الحكمه، ج 8، ص 494.
30. نهج البلاغه، خطبه 176.
31. بحارالانوار، ج 71، ص 286.
32. همان مدرك، ص 283.
33. نهج البلاغه، حكمت 60.
34. نهج البلاغه، حكمت 3.
35. ميزان الحكمه، ج 1، ص 375.
36. بحارالانوار، ج 73، ص 300.
37. ميزان الحكمه، ج 1، ص 376.
38. بحارالانوار، ج 73، ص 306.
39. همان مدرك، ص 300.
40. همان مدرك، ج 76، ص 4.
41. عقاب الاعمال، ص 287.
42. وسائل الشيعه، ج 6، ص 318.
43. اصول كافى، ج 2، ص 71.
44. الاثنا عشرية، ص 40.
45. اصول كافى، ج 2، ص 68.
46. همان مدرك.
47. بحارالانوار، ج 70، ص 379.
48 ميزان الحكمه، ج 3، ص 183.
49. همان مدرك.
50. ميزان الحكمة، ج 3، ص 186.
51. اصول كافى، ج 2، ص 307.
52. كنز العمال، به نقل از ميزان الحكمه، ج 7، ص 498.
53. نهج البلاغه، حكمت 163.
54. ميزان الحكمه، ج 7، ص 505.
55. بحارالانوار، ج 72، ص 55.
56. الفردوس، ج 3، ص 157.