كلام
مولف
مولف گويد: اين روايات حقير را منقلب دارد؛ از طرفى ديگر فكر مى
كنم سگ اءصحاب كهف ، به واسطه مجالست با آن شرفاء مستحق بهشت و مجالست
بهشتيان شد و عمر من هم در دم زدن از اهل بيت عصمت و طهارت و ذكر مصائب
مدائح آنها گذشته و اولاد آنها هستم و پدران صورى و معنوى اين
روسياهند. چگونه مى شود اين ضعيف را واگذار نمايند؟ و شكنج و رسوايى
بين خلق را مشاهده فرمايند، مرا نجات ندهند؟ يا ساداتى و موالى به وجه
پروردگار خود مرا واگذار ننمايد و در شدائد مرگ و بعد از آن ، مرا
دستگيرى فرماييد.
درخواست مولف
از برادران ايمانى تقاضا دارم چون در اين سنين با حال ضعف و
پيروى اين متفرقات را جمع آورى نموده و از نظر محترم آقايان مى گذرانم
اميدوارم كه حقير را به دعاى خير ياد و روح اين حقير را به قرائت فاتحه
شاد فرمايند و هرگاه به عبارتى كه مطبوع نباشند برخوردند، اغماض نمايند
و خرده گيرى نفرمايند.
محدث قمى در «سفينة البحار» بابى دارد در غرائب افعال و احوال ائمه
(عليهم السلام ) و وجوب تسليم و انقياد در جميع آنچه فرموده اند ولو به
فهم ما موافق نباشد.(1053)
مجلسى راجع به قضيه موى و خضر در سوره كهف فرموده : از زبان خضر به
موسى انك لن تستطيع معى صبرا...(1054)كه
براى عاقل و اهل فكر تنبيهى است كه تسليم شوند در هر چه روايت شده از
اقوال و افعال اهل بيت (عليهم السلام ) از چيزهايى كه موافق عقلهاى
عموم خلق نيست و فهم آنها قبول نمى كند، مبادرت بر انكار آن ننمايند.(1055)
مفضل مى گويد حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: هر چه از ما به شما رسيد
از آنچه جائز است بوده باشد در مخلوق و شما علم به آن نداريد و آن را
نمى فهميد، منكر آن نشويد به ما برگردانيد آن را.(1056)
و نيز فرموده اند: حديث ما صعب و مشكل و داراى وجوهى است .(1057)
مردى شرفياب حضور حسين بن على (عليهما السلام ) شد و عرض كرد: از
فضائلى كه خدا براى شما قرار داده ، براى من حديث نما. فرمود: شما نمى
توانيد حمل آن كنيد. عرض كرد: حديث فرما مى توانم حمل آن كنم . آن
بزرگوار از حديث خود فارغ نشده بود كه موى سر و ريش سائل سفيد شد و
حديث را فراموش نمود. آن حضرت فرمود: رحمت خدا تو را دريافت براى
فراموش كردن تو حديث را.(1058)
راجع به خوب معاشرت كردن با همسايه (همسايه دارى
)
در «سفينة البحار» (ذيل كلمه جور) احاديث در اين باب بسيار است
. خوش همسايگى نمودن ، اذيت نكردن به آنها بلكه تحمل اذيت از همسايه
نمودن است ، از جمله : ابتدا به سلام كردن ، در مرض عيادت كردن ، در
مصيبت تسليم دادن ، و در فرح تهنيت گفتن ، و از بدى هاى او گذشتن ،
مشرف به خانه او نشدن (يعنى بالاى بام بى صدا نرفتن يا از روزنه نگاه
كردن به خانه او) تا از بديهاى او مطلع شدن ، و آنچه را محتاج باشد از
او مضايقه نكردن از لوازم خانه ، حمل شاخه درخت بر ديوار همسايه و يا
ناودان جارى نمودن بر بام او.(1059)
صاحب «كبريت احمر» مى نويسد: ظالمى را نزديك ضريح مطهر موسى بن جعفر
(عليهما السلام ) دفن كردند. متولى در خواب ديد قبر آن ظالم گشوده شد و
آتش در آن بر افروخته شد و بوى گندى از آن قبر بيرون مى آيد. ديد موسى
بن جعفر (عليه السلام ) را فرمود: به خليفه بگو مجاورت اين ظالم مرا
اذيت مى كند. شب كه شد خليفه آمد امر نمود قبر را شكافتند كه او را به
جايى ديگر ببرند. ديدند در قبر جز خاكستر چيز ديگرى نيست و از آن ميت
جز اين اثرى باقى نمانده .(1060)
جناب صادق (عليه السلام ) فرمود: از ستم است اين كه سواره به پياده
بگويد راه به من بده تا بروم . «سفينة البحار»: ابن مسعود مى گويد:
مردى آمد نزد فاطمه عليها السلام و عرض كرد. يا بنت رسول الله (صلى
الله عليه و آله و سلم ) پدرت نزد تو چيزى گذارده كه تعليم من نمايى ؟
جاريه خود را صدا زد فرمود: جريده را بياور. جاريه رفت آن را نيافت .
فاطمه فرمود: واى بر تو اين جريده نزد من به قدر حسن و حسين (عليهما
السلام ) قدر دارد. جاريه رفت تجسس نمود در ميان خاكروبه رفته بود.
آورد ديد در او نوشته كه فرمود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ): از
مومنين نيست كسى كه همسايه از شر او ايمن نيست . كسى كه ايمان به خدا و
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) دارد اذيت نمى كند همسايه خود را و
كسى كه ايمان به خدا و روز آخر دارد يا خير بگويد يا ساكت باشد.(1061)
چند شعر از خوارزمى
كثير الشك والخلاف فكل |
|
يدعى الفوز بالصراط السوى |
فاعتصامى بلا اله سواه |
|
ثم حبى لاحمد و على |
فازكلب بحب اصحاب كهف |
|
كيف اشقى بحب آل النبى ؟! |
موعظه اى است از نراقى - طاب ثراه -
البدار البدار، معاشر اخوانى الى التوبة
قبل اءن تعمل سموم الذنوب بروح ايمانكم عملا لاينفع بعده الحتماء و
يخرج الاءمر فيه عن اءيدى اءطباء القلوب ، فلا ينفع حينئذ وعظ الواعظين
و نصح الناصحين و تحق عليكم كلمة العذاب و تدخلون تحت عموم قوله تعالى
«و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاءغشيناهم فهم لا يبصرون
.»(1062)(1063)
يعنى : گروه برادران من سرعت نماييد در برگشت به خدا پيش از اينكه زهر
گناهان در روح ايمان شما عملى كند؛ زيرا پرهيز كردن بعد از آن نفع
نبخشد و امر از دست اطباء قلوب خارج شود.
پس در اين هنگام ديگر نفع نبخشد وعظ واعظين و نصيحت ناصحين و ثابت شود
بر شما كلمه عذاب و داخل شويد تحت عموم قول خداى تعالى
و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون
و فرمايش ديگر حق سبحانه
ختم الله على قلوبهم و
على سمعهم و على ابصارهم غشاوة
(1064)و غير ذلك من الايات .
به مقتضاى ادله مذكوره توبه واجب فورى است . پس واجب است بر هر مسلمى
كه از گناهانش فورا توبه كند و جايز نيست براى او تاخير انتهى كلامه .
اندرز مولف به برادران دينى
برادران عزيز! اگر شخصى ترياك بخورد بايد او را فورى به
مريضخانه برسانند كه طبيب به وسيله دواجات عملى نمايد كه سم را استفراغ
كند و اگر از مريض مسموم قدرى غفلت نمايند يا ديرتر برسانند او را به
طبيب ، قطعا تلف خواهد شد.
اى عزيزان ! نفسها مسموم شده ؛ زيرا از قلوب خالى از ايمان بيرون مى
آيد و عموم مردم ، خاصه جوانان را مسموم مى كند. بر شما باد به عدم
معاشرت و مخالطه با امثال اين مردم كه ايمان و عقيده را فاسد مى نمايد.
سيدبن طاوس ، طاب ثراه ، در كتاب «فلاح السائل » حكايتى از بعضى اهل
مراقبه ذكر فرمودند: دو نفر رفيق با يكديگر مصاحبت داشتند، با جماعتى
وارد كشتى شدند و در آن كشتى گندمى از غير بود. يكى از اين دو نفر از
آن گندم دانه برداشت و خورد. رفيقش اين عمل را ديد گفت : چرا چنين كردى
؟ گفت : از خود غافل شدم . به او كلامى گفت كه معناى آن اين بود: تو در
حضور خدا، جل جلاله ، هستى او مطلع بر تو هست و مراقب بر تو است به
ادامه وجود و حيات و عافيت و احسان به سوى تو و مراقب تو است و تو از
او غافل مى شوى و او از تو غافل نيست ؛ بعد از اين با تو مصاحبت نمى
كنم مى ترسم از غفلت تو به من سرايت كند و من غافل از خدا شوم . صدا زد
كشتيبان را: بيا كنار خشكى من پياده شوم و پياده شد و از او مفارقت
كرد.
(1065)
روايتى در «بحار» مجلسى ، طاب ثراه ، مى باشد كه جناب صادق (عليه
السلام ) به داود رقى خطاب مى فرمايد: نظر كن هر كسى كه نفع به تو
ندارد در امر دينت رغبت به مصاحبت او مكن و از همنشينى او خود را دور
گردان زيرا كه هر چه غير خدا است هيچ است و عاقبتش خسران و زيان است .
حديثى در «سفينة البحار» در فريب نخوردن به عبادت شخص فرمود جناب صادق
(عليه السلام ): نظر نكنيد به طول ركوع شخص و سجود او، زيرا اين چيزى
است كه به آن عادت كرده اگر ترك كند آن را وحشت مى نمايد. نظر نماييد
به راستگويى و اداى امانت او.
(1066)
حديثى ديگر در ترك علم نجوم و علم طب از كتاب «ربيع الابرار» است كه
علماى بنى اسرائيل پنهان مى نمودند علم نجوم و طب را و به اولاد خود
ياد نمى دادند به جهت حاجت سلاطين به اين دو علم و خود سبب مى شد به
مخالطه و نزديك شدن با سلاطين و تباه شدن دين آنها.
(1067)
در «سفينة البحار» مى فرمايد كه محدث جزائرى در «انوار نعمانيه » مى
فرمايد با وثوق ترين بزرگان من حديث كرد مرا، سيد جليل محمد، صاحب
مدارك ، و شيخ محقق شيخ حسن ، صاحب معالم ، رك كردند زيارت رضا -
على
ساكنه افضل الصلوة را از ترس اينكه مبتلا شوند به دخول بر سلطان
، شاه عباس اول با اينكه از همه سلاطين شيعه عادل تر بود و در نجف اشرف
ماندند و به بلاد عجم نيامدند از ترس ورود بر سلاطين
(1068) و در جايى ديده ام كه فرمودند:
زيارة
الرضا (عليه السلام ) مستحب و ملاقات السلطان حرام .
در «كشكول » شيخ بهايى است : در وقتى كه ديديد عالم را مخالطه با سلطان
دارد، پس بدان او دزد است مبادا گول بخورى به گفته او كه بگويد: براى
رفع ظلم و دفع ظلم از مظلوم ، اين عمل را مى كنم ؛ اين فريب شيطان است
دام خود قرار داده .
(1069)
گفتار آخوند ملا محمد جواد صافى
در كتاب «مفتاح الفلاح و مصباح الفلاح النجاح » تاءليف عالم
ربانى مرحوم آخوند ملا محمد جواد گلپايگانى ، طاب ثراه ، در بيان حديث
شريف
من عرف نفسه فقد عرف ربه
(1070)بياناتى ذكر فرموده اند كه منتهى مى شود
كلماتشان به اينكه : تمام اشياء ناطق به توحيد و تسبيح و تقديس حضرت
احديت اند و آياتى ذكر مى فرمايند كه در اينجا باعث تطويل است هر كس
خواسته باشد به كتاب مزبور مراجعه نمايد. ما در اينجا فقط نظريه خود آن
عالم ربانى را مى نگاريم كه مى فرمايد: تحقيق به تصديق نزد علماى خرده
بين و عرفاى شامخين كه پرده هاى حجتها و براهين را گسسته و به قوه
افاضات غيبيه از وادى خيالات شيطانيه و تشكيكات و هميه بيرون نشسته
اند، اين است كه تمام ذرات عالم چنانچه به حسب تكوين ناطق به توحيد حق
و تسبيحند، به لسان مقال نيز تسبيح الهى را مى كنند، و گويند بعضى از
شياطين جن و انس كه مخالفت تكليف نموده اند تسبيح نمى كنند خدا را بعد
از تمكن و قدرت بر آن . و بسيارى از اهل مكاشفه به گوش خود تسبيح
جمادات را شنيده اند به حدى كه محل تشكيك نيست و شرط نيست كه به اين
آلت مخصوص در انسان و حيوان نيز باشد يا اينكه تمام مردم صوت آنها را
بشنوند و تنطق آنها را به توحيد بفهمند.
(1071)
بعد اشعار ملاى رومى را كه محدث قمى نيز در «مفاتيح الجنان » مرقوم
فرموده اند ذكر كرده :
گر تو را از غيب چشمى باز شد |
|
با تو ذرات جهان هم راز شد |
جمله ذرات در عالم نهان |
|
با تو مى گويند روزان و شبان |
ما سميعيم و بصيريم و باهُشيم |
|
با شما نامحرمان ما خامشيم |
چون شما سوى جمادى مى رويد |
|
محرم جان جمادى كى شويد |
از جمادى عالم جان ها رويد |
|
غلغل اجزاى عالم بشنويد |
فاش تسبيح جمادات آيدت |
|
وسوسه تاءويلها بزدايدت |
مى فرمايد: دليل بر اين مدعا اين است كه مى فرمايد:
و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون
تسبيحهم
(1072)زيرا اگر مراد مجرد تسبيح تكوينى بود،
بايستى اين كلام يعنى لا تفقهون تسبيحهم لغو و غير محتاج اليه باشد.
(1073)
و نيز واقعه ستون حنانه كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر
او تكيه مى فرمود شاهد بزرگ است و تسبيح سنگ ريزه در دست آن جناب ،
دليل متقن است ؛ نظر به اينكه اعجاز در تسبيح او از جهت تسبيح تكوينى
نيست بلكه از جهت اين است كه تسبيح او مسموع اءصحاب شد والا او هميشه
در تسبيح است . علاوه بر اينكه مى فرمايد:
يسبح
له ما فى السماوات ولاءرض
(1074)لفظ موصول از براى عموم است اگر اين حقير
بخواهم كه تكلم حيوانات و جمادات و نباتات را با ذوات مقدسه بزرگان دين
و ائمه طاهرين (عليهم السلام ) را جمع نمايم و در اين اوراق بنويسم
قادر نيستم ؛ همين قدر براى نمونه به چند قضيه از آنها اكتفا مى كنم :
تكلم سوسمار
از جمله تكلم سوسمار با پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) نقل از «بحار»: ابن عباس مى گويد: اعرابى از طايفه بنى سليم ،
سوسمارى صيد نمود و در آستين خود پنهان كرد و آمد خدمت پيغمبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم )، و داءب آن بزرگوار اين بود كه به هر اسم
آن جناب را صدا مى زدند، به همان اسم جواب مى فرمود، جز اينكه يا رسول
الله مى گفتند چهره مباركش باز مى شد. اعرابى صدا زد: يا محمد، جواب
فرمود: يا محمد، عرض كرد: تويى آن ساحر دروغگو كه آسمان سايه نينداخته
و زمين در بر نگرفته دروغگوترى را از تو كه مى گويى خدا تو را مبعوث
كرده بر سياه و سفيد. به لات و عُزّى ! اگر قوم من مرا عجول نمى
خواندند، ضربتى با اين شمشير به تو مى زدم و تو را مى كشتم و آقاى
اولين و آخرين مى شدم . عمر بن الخطاب خواست بر او حمله كند، پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: يا ابا حفص ! احفض ، بنشين
كه صبر و حلم نزديك است با نبوت . آنگاه رو به اعرابى فرمود با زبان
ملاطفت كه : اى برادر بنى سليم ! آيا رسم عرب اين است كه در مجلس ما
هجوم آورده و با غلظت با ما سخن گوييد. اى برادر بنى سليم ! به آن
خدايى كه مرا به حق مبعوث فرموده هر كس در دنيا با من بد باشد و به من
ضرر برساند، فردا در آتش خواهد بود. اهل آسمان هفتم مرا احمد صادق مى
خوانند، تو مرا دروغگو مى نامى . بيا اسلام بياور تا از آتش سالم باشى
، آنچه به نفع ماست براى تو هم باشد و هر چه بر ضرر ما بود بر ضرر تو
هم باشد. اعرابى در غضب شد و گفت : به لات و عزى به تو ايمان نمى آورم
تا اين سوسمار ايمان نياورد و سوسمار را رها كرد. سوسمار فرار كرد رسول
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را صدا زد. سوسمار به طرف حضرت
آمد. حضرت فرمود: من كيستم ؟ با زبان فصيح عرض كرد: تويى محمد بن
عبدالله بن هاشم بن عبد مناف . فرمود: كه را مى پرستى ؟ عرض كرد: خالق
آسمان ها و زمين ها را، خداى كه دانه را شكافت و خلق را ايجاد فرمود و
ابراهيم را خليل و تو را حبيب خود قرار داد، و اين اشعار را انشاء كرد:
اءلا يا رسول الله انك صادق |
|
فبوركت مهديا و بوركت هاديا |
شرعت لنا دين الحنيفة بعدما |
|
عبدنا كامثال الحمير الطواغيا |
فياخير مدعو و يا خير مرسل |
|
الى الجن و الانس لبيك داعيا |
من سليم و اننا |
|
اتيناك نرجو اءن ننال العواليا |
اتيت ببرهان من اله واضح |
|
فاصبحت فينا صادق القول زاكيا |
فبوركت فى الاحوال حيا و ميتا |
|
و بوركت مولودا و بوركت ناشيا |
سوسمار ساكت شد. اعرابى چون اين منظره بديد گفت : واعجبا! سوسمارى را
كه خود از بيابان صيد كرده و در آستين خود گذاردم ، نه فقاهتى دارد و
نه عقل و شعورى اين گونه تكلم نمود با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم
) و شهادت داد به اين شهادت ، پس ديدن دليل نخواهد، يا محمد دست خود را
بده من شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و نبوت تو كه محمد بنده و رسول
پروردگار است - تا آخر حديث كه در اكثر كتب تواريخ و احاديث كاملا ضبط
شده . هر كس خواهد مطلع شود بر اينكه موجودات از حيوان و نبات و جماد
ناطقند رجوع كند به «سفينة البحار» به اخبارى كه از حضرت معصومين
(عليهم السلام ) وارد شده .
(1075)
از جمله تكلم جناب ابى الحسن الهادى با اسب خود كه خلاصه آن اين است كه
: حضرت داخل شد در سايبانى و دهنه اسب خود را آويخت به طناب سايبان .
اسب صيحه مى كشد و ستم خود را به زمين مى زد آن حضرت فرمود: اين غلق و
اضطراب چيست ؟ دوباره صيحه كشيد. حضرت فرمود: دهنه خود را درآور و برو
در كنار اين بستان بول و سرگين نما و به مكان خود باز گرد چون اسب رفت
و برگشت ، از حضرت سوال كردند كه : اسب به شما چه گفت ؟ فرمود: گفت مى
خواهم بول و سرگين كنم و در حضور شما كراهت دارم ، گفتم : برو در كنار
بستان انجام ده اراده خود را و باز گرد. چنانكه ديديد رفت و بازگشت .
تكلم شير كه محافظت گوسفندان ابوذر را مى نمود با جناب ابوذر معروف و
مشهور است .
تكلم گنجشك
تكلم گنجشك با جناب سليمان (عليه السلام ) در «هدية الاحباب »
مرحوم محدث قمى مى نويسد: جناب سليمان (عليه السلام ) شنيد گنجشك نرى
به ماده خود مى گويد: چرا مانع مى شوى كه نزد تو آيم ، اگر بخواهم قبه
سليمان را به منقار خود مى گيرم مى اندازم در دريا. سليمان را از كلام
او خنده آمد. هر دو را طلبيد و به گنجشك نر گفت : آيا قدرت دارى بر اين
دعوى كه كردى ؟ عرض كرد: نه يا نبى الله ، مرد زينت مى دهد و بزرگ مى
كند خود را نزد عيالش ، دوست ملامت نمى شود بر گفتارش . سليمان به
گنجشك ماده فرمود: چرا مانع مى شوى جفت خود را كه نزد تو آيد و حال
اينكه ترا دوست مى دارد؟ گفت : يا نبى الله ادعاى دوستى با من مى كند
غير مرا دوست گرفته يعنى دعوى دروغ است . سليمان از گفتار گنجشك گريه
شديدى نمود و چهل روز از خلق كناره گيرى كرد و خدا را مى خواند كه قلبش
را فارغ نمايد براى محبت او.
(1076)
تكلم مرغ خون آلود
شواهد از براى ما نَحنُ فيه بسيار است از جمله مرغ به خون آلوده
چنانچه طُريحى در «منتخب » از طريق اهل بيت ، بنابر نقل صاحب «تظلم
الزهراء» دارد، در حالى كه خون از پر او ريزان بود، دور قبر رسول خدا
فرياد كنان پر مى زد و مى گفت :
الا قتل الحسين بكربلاء، الا نهب الحسين
بكربلاء، الاذبح الحسين بكربلا.
در نفس المهموم از زيارت ناحيه نقل نمود:
و اءسرع
فرسك شاردا الى خيامك قاصدا محمحما باكيا الى آخر.
آمدن ذوالجناح به خيمه گاه
در خصوص حركت اسب به طرف خيمه ها روايات مختلف است ، صاحب «تظلم
الزهراء» مى نويسد: اسب صيحه و همهمه كنان ، طرف خيمه حركت نمود. ميان
كشتگان يك يك تفحّص كنان ، به طلب بدن مقدس قدم بر مى داشت تا آن بدن
را پيدا نمود مى بويى و مى بوسيد بدن مقدس را، از اسب هاى نيك رسول خدا
بود. پسر سعد به لشگر فرياد زد: او را بگيريد بياوريد. لشگر به گرفتن
او سعى كردند و او به پا و دندان لشگر را از خود دور مى نمود، حتى چهل
نفر را به جهنم واصل و سوارها را از اسب سرنگون مى نمود، قدرت برگرفتن
او پيدا نكردند. پسر سعد ندا در داد: او را رها كنيد ببينم چه خيال
دارد. آن حيوان كه ايمن شد از لشگر، گريه مى نمود مثل زن جوان مرده ،
بيابان را از صدا پر كرد.
(1077)
ابو مخنف مى گويد: در همهمه خود مى گفت :
الظليمة
الظلمية من اءمة قتلت ابن بنت نبيها.با يال غرق خون به طرف خيمه
حركت نمود. چون عليا مكرمة زينب صداى او را شنيد رو به سكينه نمود،
فرمود: اسب برادرم حسين است شايد آب آورده باشد. در «نفس المهموم » از
صاحب «مناقب » و محمد بن ابى طالب ، نقل مى فرمايد: آن حيوان جهت آنكه
گرفته نشود مى دويد تا به بالين حسين (عليه السلام ) آمد، ناصيه خود را
به خون آغشته نمود مى دويد فرياد نان خود را خيمه رسانيد. درب خيمه به
قدرى سر خود را به زمين زد تا هلاك شد. وقتى كه خواهران و دختران ديدند
كه اسب بى صاحب آمد، صداى خود را به گريه و فرياد بلند نمودند. جناب ام
كلثوم دست خود را به سر گذاشت و فرياد مى نمود:
وامحمداه واجداه وانبياه وااءبا القاسماه
واعلياه واجعفراه واحمزتاه واحسيناه هذا حسين صريع بكربلا مجزوز الراءس
من القفا مسلوب العمامة والرداپس بى هوش شد.
از ابى مخنف منقول است : آن حضرت از اسب چون به زمين افتاد، اسب حمايت
از آن جناب مى نمود. سوار را از اسب مى كشيد زيرا لگد مى ماليد، به اين
نحو چهل نفر را به جهنم فرستاد و خود را خون آلود نمود، فريادكنان و
صيحه زنان پاى به زمين كوبان خود را به خيمه رسانيد.
وراح جواد السبط نحو نسائه |
|
ينوح و ينعى الظامى ء المترملا |
خرجن بنيات الرسول حواسرا |
|
فعاين مهر السبط و السرج قدخلا |
فاءدمين باللطم الخدود لفقده |
|
واسكبن دمعا حره ليس يصطلى
(1078) |
به رويش صيحه زد دخت پيمبر |
|
كه چون شد شه سوار روز محشر؟ |
كجا افكندى و چونست حالش ؟ |
|
چه با او كرد خصم بد خصالش ؟ |
مر آن آدم وش پيكر بهيمه |
|
همى گفت الظليمة الظليمة |
سوى ميدان شد آن خاتون محشر |
|
كه جويا گردد از حال برادر |
ندانم چون بُدى حالش در آن حال |
|
نداند كس بجز داناى احوال |
چون به صورت ، ذاكر حسين بودم خواستم مصيبت نويس حسين هم باشم اميدوارم
اين صورت را به فضلشان قبول و اثر حقيقت عطا فرمايند.
رباعى :
من به ظل رحمتت يا رب پناه آوردم |
|
دست خالى نامدم زادى زراه آورده ام |
چون نبود اندر خزينه هست تو اين چهار چيز
|
|
احتياج و نيستى عجز و گناه آورده ام |
و الحمدلله اءولا و آخرا و صلى الله على محمد و
آله الطاهرين .