گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۲۷ -


فى «جامع السعادات » در باب حميت و غيرت
قال رسول الله : ان سعدا لغيور و اءنا اءغير من سعد والله اءغير منى (637)
ترجمه : فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سعد با غيرت است و غيرت من زياده از سعد است و خداوند از من غيورتر است .
و قال ايضا: ان الله لغيور و من اءجل غيرته حرم الفواحش ؛
ترجمه : فرمود: خداوند غيور است و بعلت غيرت اوست كه زنا و معاصى را حرام فرموده .(638)
و فيه ايضا: قال الصادق (عليه السلام ): ان الله تعالى غيور يحب الغيور و لغيرته حرم الفواحش ظاهرا و باطنا.(639)
ترجمه : فرمود امام صادق (عليه السلام ): خداوند غيور است و دوست مى دارد غيرت را و براى غيرت اوست كه حرام فرموده فواحش را ظاهرا و باطنا.
در «سفينة البحار» در اسم سعد بن عباده آمده است :روى اءن سعد بن عباده كان رجلا غيورا مال تزوج امراءة قط الا بكرا و لا طلق امراءة له فاجترى اءحد من الاءنصار اءن يتزوجها.(640)
روايت شده كه سعد بن عباده ، رئيس طايفه انصار بسيار غيور بود. هيچ زنى را نگرفت مگر آنكه دختر و بكر بود و هيچ زنى را از زنهاى خود طلاق نداد كه جراءت كند يكى از انصار زن طلاق داده سعد را تزويج كند.
نراقى مى فرمايد: كسى كه مطلع است بر احوال زنهاى زمان ما، مقتضى غيرت اين است كه مبالغه نمايد در حفظ آنها از جميع آنها از جميع آنچه احتمال مى رود كه در او فتنه و فساد باشد. پس صواب اين است منع نمايد آنها را در امثال اين عصر از مطلق خروج مگر سفر واجب و مقتضى عقل و نقل اينست كه منع نمايد شخص زن را از جميع چيزهايى كه ممكن است منجرّ به فتنه و ريبه شود.
مولف گويد: من عرض مى كنم زمان نراقى عليه الرحمه كجا زمان ما كجا. او براى زنهاى آن زمان اينطور بيان مى فرمود براى حفظ و نگاهدارى زنها تا چه رسد به زمان ما.
حضرت موسى با برخ
در تاييد احاديث مذكوره راجع به غيور بودن حق تعالى : در زمان حضرت موسى (عليه السلام ) وقتى قطع باران شد، انسان و حيوان و اشجار و گياهان بيابان همه نيازمند به آب شدند. جناب موسى براى استسقا و طلب باران به صحرا و مصلا رفتند. خطاب رسيد باريدن باران موكول به تقاضاى برخ است . موسى (عليه السلام ) قبلا برخ را نمى شناخت ولى به محض آنكه او را يافت بشناخت . از او سوال فرمود: تو برخى ؟ عرض كرد: آرى فرمود: خداوند ابا دارد از فرستادن باران مگر اينكه تو بيايى و از او طلب كنى . برخ آمد و با خدا مشغول شد به گفتن كلماتى كه به ظاهر كفرآميز بود و به ظاهر جسارت مى نمود. به طورى كه جناب موسى (عليه السلام ) متغير شد و قصد برخ كرد. خطاب آمد: او را واگذار كه روزى چند مرتبه ما را به شگرف مى آورد.(641)
و نيز راجع به احوالات برخ و كتاب «انيس الاءدباء» مى نويسد:فى قضية برخ الاءسود الذى استسقى موسى (عليه السلام )، ان الله تعالى اءوحى الى موسى (عليه السلام ) ان برخ نعم العبدلى الا اءن فيه عيبا قال : يا رب و ما ذاك ؟ قال : يعجبه نسيم الاءسحار و من اءحبنى لا يسكن الى شى ء ولا ياءنس ‍ بشى ء.(642)
يعنى : خداوند وحى فرمود به موسى : برخ خوب بنده ايست براى من مگر اينكه در او عيبى است . عرض كرد: پروردگار من عيبش چيست ؟ خطاب آمد: از نسيم سحر لذت مى برد. كسى كه مرا دوست دارد دلش به چيزى آرام نمى گيرد و انس به غير من پيدا نمى كند.
وحى خداوند به داوود
فى «البحار» عن الشهيد الثانى - رفع الله مقامه - فى اخبار داود (عليه السلام ): يا داود اءبلغ اءهل اءرضى اءنى حبيب من اءحبنى و جليس من جالسنى و مونس لمن اءنس بذكرى و مونس من آنسنى بذكرى و صاحب لمن صاحبنى و مختار لمن اختارنى و مطيع لمن اءطاعنى ما اءحبنى اءحد اءعلم و ذلك يقينا من قلبه الا قبلته لنفسى و اءحببته حبا لا يتقدمه اءحد من خلقى من طلبنى بالحق وجدنى و من طلب غيرى لم يجدنى فارفضوا يا اءهل الاءرض ما اءنتم عليه من غرورها، هلموا الى كرامتى و مصاحبتى و مجالستى و مؤ انستى و آنسونى اءوانسكم و اءسارع الى محبتكم .(643)
ترجمه : وحى فرمود خداوند متعال به داود (عليه السلام ): اى داود! برسان به اهل زمين كه دوست دارم من كسى را كه مرا دوست داشته باشد. همنشينم با كسى كه با من همنشين باشد و مونسم كسى را كه به ذكر من انس ‍ گيرد و يار و مصاحبم كسى را كه مصاحب من باشد و اختيار مى كنم كسى را كه مرا اختيار كند و اطاعت مى كنم كسى را كه مطيع من باشد و احدى نيست كه دوست داشته باشد مرا كه يقين پيدا كنم از قلب او، مگر اينكه قبول كنم او را براى خود و دوست بدارم او را به حدى كه مقدم ندارم احدى از خلق خود را بر او. كسى كه به حق طلب نمايد مرا، مى يابد مرا. كسى كه غير مرا طلب كند مرا نخواهد يافت . اى اهل زمين ! ترك نماييد آنچه را كه در او هستيد از غرور و فريب آن . و بياييد به سوى كرامت من و مصاحبت و همنشينى با من و انس گرفتن با من . شما با من انس بگيريد من با شما ماءنوس مى شوم و مى شتابم به سوى دوستى شما.
حديث قدسى در علامت دوستان خدا
فى البحار اءوحى الله تعالى الى بعض الصديقين اءن لى عبادا من عبيدى يحبونى فاءحبهم يشتاقونى و اءشتاق اليهم و يذكرونى و اءذكرهم و ينظرون الى و اءنظر اليهم فان اءخذت طريقتهم اءحببتك و ان عدلت عنهم مقتك قال : يا رب و ما علامتهم ؟ قال : يراعون الضلال فى النهار كما يراعى الراعى الشفيق غنمه و يحنون الى غروب الشمس كما يحن الطير الى و كره عند الغروب ، فاذا جنهم الليل و اختلط الضلام و فرشت الفرش و نصبت الاءسرة و خلا كل حبيب بحبيبه ، نصبوا الى اءقدامهم و افترشوا الى وجوههم و ناجونى بكلامى و تملقوا الى بانعامى فبين صارخ و باك و متاءوه و شاك و بين قائم و قاعد و راكع و ساجد بعينى ما يتحملون من اءجلى و بسمعى ما يشتكون من حبى .
اءول ما اءعطيهم ثلاث اءقذف من نورى فى قلوبهم فيخبرون عنى كما اءخبر عنهم .
و الثانية لو كانت السماوات و الاءرض و ما فيها فى موازينهم لا ستقللتها لهم .
و الثالثة اءقبل بوجهى عليهم اءفيرى من اءقبلت بوجهى يعلم اءحد ما اءريد اءن اءعطيه ؟(644)

ترجمه : خداوند متعال وحى فرمود به بعضى از صديقين : براى من بندگانيست در ميان بندگانم كه مرا دوست دارند و من آنها را دوست دارم . آنان مشتاق منند و من هم مشتاق به آنها هستم . آنها ياد مى كنند منهم ياد آنها مى كنم . اگر طريقه آنها را بروى من تو را دوست دارم . اگر از طريق آنها عدول نمايى تو را دشمن دارم . عرض نمود: يا رب علامت اين بندگان چيست ؟ فرمود: روز مراقبت سايه را مى كنند تا كى شب شود چنانكه چوپان مهربان مراقبت گوسفندانش مى كند. علاقمند و مايلند به غروب آفتاب ، چنانكه مرغ مايل و شايق است در وقت غروب به آشيانه خود. پس وقتى تاريكى شب فرا گرفت و مردم فرشها مى گسترانند و تختها نصب مى نمايند، هر دوستى با دوستش خلوت مى كند اين بندگان نصب مى كنند قدمهاى خود را براى من و فرش مى كنند صورتهاى خود را براى من . با من راز مى گويند به كلام من و تملق من مى گويند به پاس شكر نعمتهاى من . حال آنها اينست كه گاهى نعره مى زنند و گاهى مى گريند و گاهى آه مى كشند و گاهى به من شكايت مى كنند. گاهى در قيام گاهى در ركوع و گاهى در سجودند. مى بينم تحملى كه از براى خاطر من مى كنند. مى شنوم شكايتى كه از محبت من مى كنند. عطايى كه به آنها مى كنم سه چيز است :
اول : از نورم در قلب آنها مى اندازم همچنانكه من از آنها با خبرم ، آنها هم از من باخبر باشند.
دوم : اگر آسمانها و زمينها و آنچه در آنهاست در مقابل عمل آنها بسنجم ، كم مى شمارم .
سوم : اينكه به روى خود، به آنها رو مى آورم . آيا احدى مى داند كسى را كه من اقبال به سوى او مى كنم به وجه خود، اراده دارم به او عطا كنم ؟
در اينكه اگر كسى داراى معرفت حق شد چشم از بهجت دنيا مى پوشد
قال الصادق (عليه السلام ): لو علم الناس ما فى فضل معرفة الله مامدوا اءعينهم الى مامتع الله به الاعداء من زهرة الحياة الدنيا و كانت دنيا هم اقل عندهم مما يطئونه بارجلهم و لنعموا بمعرفة الله و تلذذوا بها تلذذ من لم يزل فى روضات الجنان مع اءولياء الله ان معرفة الله انس كل وحشة و صاحب من كل وحدة و نور من كل ظلمة و قوة من كل ضعف و شفاء من كل سقم .(645)
ترجمه : فرمود حضرت صادق (عليه السلام ): اگر مردم بدانند چه فضيلت دارد معرفت حق تعالى چشمهاى خود را نمى اندازند به آن نعمتها كه ما به دشمنان خود عطا كرديم . و دنياى آنها كمتر و بى مقدارتر است در نزدشان از خاكهايى كه در زير قدمهاست و متنعم مى شوند و لذت مى برند به شناسايى حق تعالى مانند كسى كه هميشه لذت مى برد در باغستان هاى بهشت با اولياى خدا. بدرستى كه معرفت و شناسايى خداوند، انس است از هر وحشتى و رفيق است در هر تنهايى و روشنى است براى هر تاريكى و قوت است براى هر ضعف و ناتوانى و شفاست براى هر مرض .
داستان ملك الموت با توانگر
عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) احذروا المال فانه كمان فيما مضى رجل قد جمع مالا و ولدا و اءقبل على نفسه و جمع لهم فاءوعى ، فاءتاه ملك الموت فقرع بابه و هو فى زى مسكين فخرج اليه الحجاب فقال لهم ادعوا لى سيدكم قالوا اءو يخرج سيدنا الى مثلك و دفعوه حتى نحوه عن الباب ثم عاد اليهم فى مثل تلك الهيئة و قال ادعوا لى سيدكم و اءخبروه اءنى ملك الموت فلما سمع سيدهم هذا الكلام قعد خائفا فرقا و قال لاءصحابه لينوا له فى المقال و قولوا له لعلك تطلب غير سيدنا بارك الله فيك قال لهم لا و دخل عليه و قال له قم فاءوص ما كنت موصيا فانى قابض روحك قبل اءن اءخرج فصاح اءهله و بكوا فقال افتحوا الصناديق و اكتبوا ما فيها من الذهب و الفضة ثم اءقبل على المال يسبه و يقول لعنك الله يا مال اءنت اءنسيتنى ذكر ربى و اءغفلتنى عن اءمر آخرتى حتى بغتنى من اءمر الله ما قد بغتنى فاءنطق الله تعالى المال فقال له لم تسبنى و اءنت اءلاءم منى اءلم تكن فى اءعين الناس حقيرا فرفعوك لما راءوا عليك من اءثرى اءلم تحضر اءبواب الملوك و السادة و يحضرها الصالحونت فتدخل قبلهم و يؤ خرون اءلم تخطب بنات الملوك و السادة و يخطبهن الصالحون فتنكح و يردون ؟ فلو كنت تنفقنى فى سبيل الخيرات لم اءمتنع عليك و لو كنت تنفقنى فى سبيل الله لم اءنقص عليك فلم تسبنى و اءنت اءلاءم منى و انما خلقت اءنا و اءنت من تراب فاءنطلق ترابا و انطلق اءنت باثمى هكذا يقول المال لصاحبة .(646)
ترجمه حديث : فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) حذر كنيد از مال دنيا. چه مردى بود در زمان گذشته كه مال و اولاد زيادى داشت و اقبال به خود كرد در جمع آورى و حفظ آنها. اتفاقا روزى ناگهان ملك الموت با لباس فقراء آمد و درب خانه او را كوبيد. دربانان آمدند. به آنها گفت : مولاى خود را بگوييد بيايد به نزد من . گفتند: آيا آقاى ما بيايد نزد مثل تويى و او را از درگاه راندند. مرتبه ديگر باز به همان هياءت فقرا آمد: فرمود: به آقاى خود بگوييد بيايد بنزد من كه من عزرائيلم . وقتى آقا شنيد كلام او را، برخاست و نشست در حالى كه ترسان بود و به اصحاب خود گفت : به وى به ملايمت سخن بگوييد و بگوييد: شايد غير از آقاى ما را يم خواهى و اشتباه كردى ، خدا تو را بركت دهد. گفت : نه اشتباه نمى كنم و داخل شد بر او و گفت : برخيز، وصيت كن به آنچه مى خواهى كه من تو را قبض روح مى كنم پيش از اينكه بيرون روم از اين مكان . اهل و عيالش صدا به گريه بلند كردند. گفت : برخيزيد و صندوقهاى طلا و نقره را بگشاييد و آنچه در آنهاست بنويسيد. پس رو به مال خود كرده ، شروع به دشنام دادن نمود و گفت : خدا تو را لعنت كند: تو مرا از ذكر خدا بازداشتى و از امر آخرت غافل نمودى . خداوند مال او را گويا فرمود. در جوابش گفت : براى چه مرا لعنت و ملامت مى كنى ؟ و حال آنكه تو سزاوارترى به ملامت شدن از من . آيا در انظار حقير نبودى و تو را بالا بردند به واسطه من ؟ و در خانه سلاطين و بزرگان مى رفتى و صلحا هم مى رفتند؛ تو را داخل مى كردند و به آنها راه نمى دادند؟ دختران سلاطين و بزرگان را تو خواستگارى مى كردى ، مردان صالح هم مى كردند؛ آنها را رد كرده ، و به تو دادند؟ اگر مرا در راه خدا انفاق مى كردى ، آيا من مانع تو مى شدم يا اينكه اگر انفاق مى كردى كم مى شدم براى تو؟ چرا مرا ناسزا مى گويى و حال آنكه تو سزاوارتر از منى به ملامت ؟ من و تو را از خاك خلق كردند و باز من خاك خواهم شد و تو مورد مواخذه گناهى كه به واسطه من مرتكب شدى خواهى شد. اين چنين است گفتگوى مال با صاحبش .
در علائم ظهور
منتهى الامال نقل از كتاب «كفاية الموحدين » سيد جليل القدر سيد اسماعيل عقيلى نورى نور الله مرقده نقل كرده است : اول از علامات ظهور، خروج دجال است كه آن ملعون دعوى الوهيت مى كند و به وجود او، هرج و مرج و خون ريزى و فتنه در عالم پيدا خواهد شد. و از اخبار ظاهر مى شود كه يك چشم آن ملعون ماليده باشد و چشم چپ او در ميان پيشانى واقع و مانند ستاره درخشان و قطعه خونى در وسط چشم او واقع است . و بسيار بزرگ مى باشد با شكلى عجيب و تنومند و با هياءتى غريب . و در سحر بسيار ماهر است ؛ روبروى او كوه سياهى است كه به علم سحر در نظر مردم مى آورد كه نان است و در عقب او كوه سفيديست كه به نظر مردم مى نمايد آب صاف جارى است و فرياد مى زند كه :اوليائى اناربكم الاعلى .و شياطين و مرده آنها از ظالمين و منافقين و كفره و سحره و كهنه و اولادهاى زنا در اطراف او اجتماع مى كنند و به جميع نغمات با آلات لهو و لعب از عود و مزمار و دف ، به نواختن سازها و بر بطها مشغول مى شوند كه قلوب تابعين او را مشغول به نغمات و الحانات مى نمايند و چنان جلوه گرى كنند كه مردان و زنان ضعيف العقول به رقص اندر آيند و در عقب سر او براى شنيدن آهنگ ها بدوند گويا خلق همه در حال مستى و سُكرند. در حديث ابو امامه از رسول اكرم روايت است كه : هر مومنى كه دجال را ببيند و آب دهان به صورتش اندازد و سوره مباركه حمد را بخواند، سِحر آن ملعون در او اثر نكند. چون دجال ظاهر شود، عالم را پر از فتنه و آشوب نمايد و ميان او و لشكر قائم (عليه السلام ) جنگ واقع شود؛ بالاخره آن ملعون به دست مبارك حضرت حجت و يا عيسى بن مريم كشته مى شود.(647)
حديث امام باقر (عليه السلام ) در ظهور
فى الحديث عن الباقر (عليه السلام ): ان القائم اذا قام بمكة و اءراد اءن يتوجه الى الكوفة ، نادى مناديه اءلا لا يحمل اءحد منكم طعاما و لا شرابا و يحمل حجر موسى بن عمران و هو وقر بعير فلا ينزل منزلا الا انبعث عين منه فمن كان جائعا شبع و من كان ظامئا روى فهو زادهم حتى ينزلوا النجف من ظهر الكوفة .(648)
كلمات و اشاراتى از مولف
اى برادر ايمانى و اى منتظر ظهور موفور السرور آن نور الهى ! قضيه دجال و آن نان و آب و نغمات دلرباى آن دشمن ربانى را شنيدى كه همه را به صداهاى دلفريب خود از طرف آن مصلح عالم و ذخيره خداوند يگانه مى ربايند. اكنون مايه و استعداد ايمان خود را تا وقت نگذشته ملاحظه نما تا آن روز را مشاهده ننمودى . اين بيچاره ! تو كه از اين طربهاى بى ثبات كه مشحون به جميع آلام و اَسقام است صرف نظر نكنى ، چگونه اميدوارى كه آن روز تو ثابت بمانى ؟ و از طرف ولى عصر، عجل الله تعالى فرجه الشريف نگردى به طرف آن آوازها كه همه را از خود بى خود مى نمايد؟ نمى ماند مگر به قدر نمك طعام و سرمه چشم ؛حلاوة الدنيا مرارة الاخرة (649)حديث معصوم را شنيدى كه جمع بين دو شيرينى نمى شود و دو تلخى هم نمى شود و نيز شنيدى دنيا و آخرت ضرّتان هر كدام از آن دو هوو را راضى نمايى ديگرى دلتنگ مى شود.
در «سفينة البحار» در لغت غنا مرقوم فرموده اند، در جلد اول «جامع الدرر» ذكر شد اينجا هم به مناسبت مقام تذكر داده مى شود، شايد در قلوب قاسيه نرمى پيدا شود:
عن عاصم بن حميد عن ابى عبدالله (عليه السلام ) فى حديث قال قلت : جعلت فداك انى اءردت اءن اسئلك عن شى ء اءستحيى منه قال : سل قلت : اءفى الجنة غناء قال (عليه السلام ): ان فى الجنة شجرا ياءمرالله رياحها فتهب فتضرب تلك الشجرة باءصوات لم يسمع الخلايق بمثلها، ثم قال : هذا عوض ‍ لمن ترك السماع فى الدنيا من مخافة الله .(650)
و فى حديث النبوى : ما من عبديد خل الجنة الا و يجلس عند راءسه و عند رجليه ثنتان من الحور العين تغنيانه باءحسن صوت .(651)

در تفسير در ذيل آيه «فى روضة يحبرون »(652) در وصف تغنى در آواز در بهشت در خبر است : روزى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وصف بهشت را مى فرمود، مردى برپا خاست عرض كرد: يا رسول الله ! در بهشت آواز خوش هست ؟ من آن را دوست دارم . فرمود: به خدايى كه جانم در يد قدرت اوست كه در بهشت درختى است كه چون آن درخت را فرمان مى رسد كه سماعى بشنوان مر بندگانى را كه در دنيا از شنيدن آوازهاى خوش خود را دور داشتند. آن درخت به آواز در آيد به تسبيح و تهليل ، چنان آوازى كه خلايق مانند آنرا نشنيده باشند.
در اسرار الصلوة مرحوم حاج ميرزا جواد آقا، طاب ثراه ، مرقوم است : در روايت مهمانى اهل بهشت خبرى وارد شده كه بعد از قرآن ، استدعاى استماع كلام حضرت پروردگار را مى نمايند. به آنها تفضل مى شود از لذت استماع . مدت مديدى بى هوش مى شوند. بعد كه به هوش مى آيند، استدعاى زيارت جمال جميل تعالى را مى نمايند. نورى تجلى مى نمايد كه از تجلى آن نور بيهوش مى افتند. احتمال صدق اين فرمايشات كافى است كه شخص عاقل را به شوق آورد، و براى تحصيل آن ترك نمايد آنچه را منافى به رسيدن به اين مقام است . كه فرمود: سعد غيور است من كه رسولم غيرتم از سعد زيادتر است و پروردگار من از غيرتش زيادتر است . و غيرت ، حق سبحانه فرمودند، ترك فواحش است در اين عالم . اين مستيها و اين حركات ، منافى رضاى اوست . فواره چون بلند شود سرنگون شود. رسوايى را كه از حد گذراندى ، غيرت او سبحانه در تلاطم آيد، به اجزاء عالم امر «كن » مى رسد؛ فرو بر و بگير او را «فيكون » عقل او حاضر است .
در علائم آخرالزمان و حوادث واقعه در شهرستان طهران
در كتاب «منتخب التواريخ » از علامه مجلسى از مفضل بن عمر روايت كرده فرمود:يا مفضل اءتدرى اءينما وقعت الزوراء؟ قلت الله و حجته اءعلم . فقال (عليه السلام ): اعلم يا مفضل اءن فى حوالى الرى جبلا اسودا تبنى فى ذيله بلدة تسمى بالطهران و هى دار الزوراء التى تكون قصخورها كقصور الجنة و نسوانها كحور العين و اعلم يا مفضل اءنهن يتلبسن بلباس الكفار و يتزين بزى الجبابرة و يركبن السروج و لا يتمكن لاءزواجهن و لا تفى مساكن الاءزواج لهن فيطلبن الطلاق منهم و يكتفى الرجال بالرجال و النساء بالنساء و تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال فانك ان تريد حفظ دينك فلا تسكن فى هذه البلدة و لا تتخذها مسكنا لاءنها محل الفتنة و فر منها الى قلة الجبال و من الحجر الى الحجر كالثعلب باءشباله .(653)
ترجمه : فرمود اى مفضل ! مى دانى زوراء كجا واقع شده ؟ عرض كرد: خدا و حجت او عالم ترند. فرمود: بدان اى مفضل ! به درستى كه در حوالى رى كوهى است سياه كه در ذيل آن بنا مى شود شهرى كه طهران ناميده مى شود. اين است زوراء آن شهرى كه قصرهاى او چون قصرهاى بهشت و زنهاى آن مانند حور العين . دانسته باش كه آنها ملبس به لباس كفرند و زينت داده شده اند به زى جباران و سوار بر زينها مى شوند و اطاعت شوهرها را نمى كنند و منازل شوهرهاشان به آنها وفا نكند و از شوهران طلاق مى طلبند. اكتفا مى كنند زنان به زنان و مردان به مردان . زنها خود را شبيه به مردان و مردان خود را شبيه به زنها مى كنند. اگر خواهى كه دين تو محفوظ بماند، در اين شهر مسكن خود را قرار مده ؛ زيرا كه آنجا محل فتنه است و فرار كن از آن شهر به قله كوه ها و از سوراخى به سوراخى مانند روباه با بچه هاى خود.
اشعارى در علائم آخر الزمان
 

دار لاءهل التقى سجن و نيران   و جنة لسواهم و هى طهران
صارت مقرا لسلطان الزمان بها   لولاه ما حل فيها الانس و الجان
و بلدة قبة الاسلام تحسبها   و ليس فيها من الاسلام عنوان !
رجالهم شبهوا النسوان سيرتهم   كاءنهم مسخوا و الكل نسوان !
نسائهم هتكت ستر العفاف و قد   ضاقت لكثرتها الاءسواق و الخان
و ما اكتفين باءزواج عقدن لهم   كاءنه ما نهى عن ذاك قرآن
اءهل المدارس فيها كلهم عدلوا   عن السداد و هم فى ذاك صنفان
صنف محصلهم اءفكار فلسفة   صنف لاخذ لغات الكفر عطشان
اءفعالهم شهدت فى صدق قائلها   لها من الاى و الاءخبار برهان
از اصبغ بن نباته نقل شده كه گفت : شنيدم از اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ظاهر مى شود در آخر الزمان كه نزديك به ظهور است و بدترين زمانها است ، زنهايى پوشيده و عريان . و بدون اجازه شوهران بيرون مى روند در حالتى كه آرايش كرده باشند. و خود را به نامحرمان ارائه مى دهند. از دين خارجند و در فتنه داخل مى شوند. و سرعت مى كنند به سوى لذتها. مايلند به شهوت رانى . و محرمات خدا را حلال مى شمارند. آنها مخلد مى باشند در جهنم كه خلاصى ندارند.(654)
اشعار متفرقه
 
لاتاء من الدهران الدهر ذوغير   و ذولسانين فى الدنيا و وجهين
اخنى على عترة الهادى فشتتهم   فما ترى جامعا منهم بشخصين
كاءنما الدهر آلى ان يبدرهم   كثائر ذى عناد اءوكذى دين
بعض بطيبة مدفون و بعضهم   بكربلاء و بعض بالغريين
و اءرض طوس و سامرا و قد ضمنت   بغداد بدرين حلا وسط قبرين
يا سادتى اءلمن القى اسا و لمن   اءبكى بجفنين من عينى قريحين
اءبكى على الحسن المسموم مضطهدا   اءم للحسين لقى بين الخميسين
اءبكى عليه خضيب الشيب من دمه   معفر الخد مجزوز الوريدين
و قال اخرى
 
يوم الغدير لاءشرف الاءيام   و اءجلها قدرا على الاسلام
يوم اءقام الله فيه امامنا   اءعنى الوصى امام كل امام
قال النبى بدوح خم رافعا   كف الوصى يقول للاءقوام
من كنت مولاه فذا مولى له   بالوحى من ذى العزة العلام
هذا وزيرى فى الحيوة عليكم   فاذا قضيت فذا يقوم مقام
يا رب و ال لمن اقر ولاءه   و اءنزل بمن عاداه سوء حمام
و قال السيد الحميرى فى وصف هذا اليوم
 
بعد ما قام خطيبا معلنا   يوم خم باجتماع المحفل
قال ان الله قد اءخبرنى   فى معاريض الكتاب المنزل
اءنه اكمل دينا قيما   بعلى بعد اءن لم يكمل
و هو مولاكم فويل للذى   يتولى غير مولاه الولى
و هو سيفى و لسانى و يدى   و نصيرى ابدا لم يزل
و وصيى و صفيى والذى   حبه فى الحشر خير العمل
نوره نورى و نورى نوره   و هو بى متصل لم يفصل
و هو فيكم من مقامى بدل   ويل من بدل عهد البدل (655)