(سعدى
)
آبستنى كه اين همه فرزند زاد و كشت |
|
ديگر كه چشم دارد از او مهر مادرى ؟ |
پادشاهان عرب و عجم را بين كه از خيل و حشم با خود چه به گور بردند؟ و
سلاطين ترك و ديلم را نگر كه جز قوتى از دنيا چه خوردند؟ شاه و گدا از
سينه زنان زير لوح سنگ مزار خفتند و جوانان سر و قد از صالح و طالح را
در حجله قبر نهفتند. در هيچ گوشه زمينى نيست كه يوسف جبينى در چاه فنا
نيفتاده و هيچ راهى نَه كه سليمان جاهى ، روى بر خاك قبر ننهاده . هيچ
صبحى نيست كه پسرى در مرگ پدر گريبان چاك نزده و هيچ شامى نيست كه پدرى
در عزاى پسر غمناك نگشته . سپهسالاران را نگر كه تنها در دست تخته اجل
رفتار و گردن فرازان را بين كه سرها در پيش و گرفتار كار خويشند.
وزيران را نگر كه دفتر وزارتشان بر باد رفته . اميران را بين كه بى سپه
و لشكر در وحشت آباد گور خفته . عالمان و واعظان را تماشا كن كه بر
منبر تابوت نهاده بر دوش مى كشند. عابدان را نگر كه بر محراب لحد، سر
بر خشت خام نهند. كدام پادشاه بر سرير دولت نشست كه آخر طعمه گرگ اجل
نشد؟ كدام شهنشاه را بر تخت عزت متمكن ساخت كه دست اجل به خاك مذلتش
نينداخت ؟ صد قرن بيش است كه ذوالقرنين در زندان لحد محبوس و داراى
جهان دار از دارايى خود ماءيوس است . دستهاى رستم دستان به زنجير قضا و
قدر بسته بين و افسر افراسياب را در خاك راه شكسته نگر. بازو و كتف
شاپور ذوالاكتاف را به ريسمان اءجل محكم بسته بين و كاسه سر كاووس را
از سنگ حوادث شكسته دان . بهرام گور سرانجام گرفتار زندان گور شد.
شعر : خيام
بهرام كه گور مى گرفتى همه روز |
|
ديدى كه چگونه گور بهرام گرفت |
ملاقات حضرت هادى (عليه السلام ) با متوكل عباسى
فى الانوار البهية قد كان سعى باءبى
الحسن على بن محمد (عليهما السلام ) الى المتوكل .
مادر اينجا به جهت اختصار فقط به ترجمه اين خبر مى پردازيم : نزد متوكل
سعايت نمودند درباره امام هادى (عليه السلام ) و گفتند: در منزل آن
جناب اسلحه و نامه و چيزهاى ديگرى از شيعيان او است . تا شبى جمعى از
تركها و غير آنها را، متوكل فرستاد تا هجوم آورند به منزل آن حضرت تا
در حالى وارد شوند كه اهل خانه آن حضرت غافل باشند. پس در خانه يافتند
آن حضرت را تنها كه در را بسته بود و جامه اى از مو در برداشت و در آن
خانه فرشى نبود جز سنگ و شن و بر سر آن حضرت ملحفه اى بود از پشم و
متوجه به سوى پروردگار و زبان نازنينش به آيا وعد و وعيد گويا بود. به
همان حال حضرت را گرفته و در دل شب به منزل متوكل حاضر كردند. در وقتى
كه متوكل مشغول به شرب خمر بود و جامى از شراب در دست داشت . چون در
منزل حضرت چيزى نبود از آنها كه نسبت داده بودند، لذا متوكل آن جناب را
تعظيم كرد و در پهلوى خود نشانيد و تكليف شراب خوردن به آن حضرت كرد.
فرمود: يا اميرالمومنين ! آميخته نشده با خون و گوشت من شراب هرگز.
تمنا اينكه مرا معاف دارى . پس واگذاشت حضرت را و گفت : براى من شعرى
بخوان كه مرا خوش آيد. فرمودند: اطلاع من در شعر كم است . عرض كرد:
چاره اى نيست مگر اينكه براى من شعر بخوانى . آن حضرت ناچار شدند و اين
اشعار را انشاد فرمودند.
(607)
اشعار حضرت هادى (عليه السلام )
باتوا على قلل الاءجبال تحرسهم |
|
غلب الرجال فلم تنفعهم القلل |
واستنزلوا بعد عز عن معاقلهم |
|
فاءودعوا حفرا يابئس ما نزلوا |
ناداهم صارخ من بعد ماقبروا |
|
اءين الاءسرة و التيجان و الحلل ؟ |
اءين الوجوه التى كانت منعمة ؟ |
|
من دونها تضرب الاءستار و الكلل |
فاءفصح القبر عنهم حين سائلهم |
|
تلك الوجوه عليها الدود تنتقل
(608) |
قد طال ما اكلوا دهرا و ما شربوا |
|
واصبحوا بعد طول الاءكل قد اءكلوا |
و طال ما عمروا دورا لتحصنهم |
|
ففارقوا الدور والهلين و انتقلوا |
سل الخليفة اذا وافت منيته |
|
اءين الجنود و اءين الخيل و الخول ؟ |
اءين الكنوز التى كانت مفاتحها؟ |
|
تنوء بالعصبة المقوين لو حملوا |
اءين العبيد التى اءرصدتهم عددا؟ |
|
اءين الحديد و اءين البيض و الاءسل ؟ |
اءين الفوارس و الغلمان ماصنعوا؟ |
|
اءين الصوارم و الخطية الذبل ؟ |
اءين الكفاة اءلم يكفوا خليفتهم ؟ |
|
لما راءوه صريعا و هو يبتهل ؟ |
اءين الكماة التى ما جوا لما غضبوا؟ |
|
اءين الحماة التى تحمى بها الدول ؟ |
اءين الرماة اءلم تمنع باءسهمهم ؟ |
|
لما اءتتك سهام الموت تنتصل |
هيهات ما منعوا ضيما و لا دفعوا |
|
عنك المنية اذ وافى بك الاءجل |
ولا الرشى دفعتها عنك لو بذلوا |
|
ولا الرقى نفعت فيها و لا الحيل |
ما ساعدوك ولا و اساك اءقربهم ؟ |
|
بل سلموك لها يا قبح ما فعلوا |
ما بال قبرك
(609) منسيا و مطرحا؟ |
|
و كلهم باقتسام المال قد شغلوا |
ما بال قصرك وحشا لا اءنيس له ؟ |
|
يغشاك من كنفيه الروع و الوهل |
لا تنكرن فما دامت على ملك |
|
الا اءناخ عليه الموت و الوجل |
و كيف يرجو دوام العيش متصلا؟ |
|
و روحه بحبال الموت متصل |
و جسمه لبنيات الردى عرض |
|
و ملكه زائل عنه و منتقل
(610) |
ترجمه تمام اشعار حضرت :
1. در قله هاى كوه ها دلاوران شبها را صبح كردند كه حفاظت كنند
سلاطين را ولى همين كه لشكر مرگ آمد فائده نبخشيد.
2. فرود آمدند پس از آن عزت ، از پناهگاه خود و سپردند آنها را به
قبرهايشان و چه بد فرودگاهى است جايگاه آنها.
3. پس ندا داد ندا كننده اى آنها را در قبرها كه : چه شد آن تاج و تخت
و حلها كه در برداشتند؟
4. چه شد آن روها كه متنعم بود؟ و آن چهره ها كه آن پرده هاى زرنگار را
در برابر آنها آويخته بودند كجا رفت ؟
5. پس قبر از طرف آنها جواب داد: آن صورت و آن كله ها خانه كرمهاى
زمينند كه در آن گردش مى كنند.
6. چه بسيار طولانى شد ساختمان و قصرها و عماراتى كه آنها نگهدار او
بودند، و چه زود انتقال يافتند به قبرها و از آن سراها مفارقت نمودند.
7. در مدت مديدى آن همه اموال و ذخائر بى شمار را جمع نمودند، و با
كمال سرعت به ديگران سپرده و رفتند.
8. ناگهان شب به روز آمد، در حالى كه خانه و قصرهايشان خالى و بى سكنه
مانده بود، و آنها را به خانه هاى قبر كوچ داده بودند.
9. از خليفه و پادشاه پرسش نما وقتى كه مامور مرگ مى رسد آن لشگر و
سپاه و خدم چه شدند كه ياريت نمايند؟
10. سوال كن آن گنجها و خزينها كه چندين دلاور كليدهاى آن ها را حمل مى
كردند از آن كه شد؟
11. كجا شدند غلامان و كنيزانى كه شماره آنها را داشتى ؟ و آن اسلحه و
آلات جنگ از شمشيرها و خودها و نيزه ها و آن سواران و اسبان را چه
كردند؟
12. وقتى كه مرگ سلاطين مى رسد،؟: گوينده اى مى گويد: كجايند آن
فدائيان و حافظان در اين موقع كه پيشواى خود را در چنگال مرگ مى بينند
او را خلاص نمى كنند؟
13. چه شدند آن فارسان با اسلحه كه وقتى به غضب مى آمدند مضطرب و مخلوط
مى شدند؟ و چه شدند آنها كه حافظان دولت و مملكت بودند؟
14. كجا رفتند آن تيراندازانى كه به تيرهاى خود سلاطين را حفظ مى كردند
حال كه هدف تير مرگ شدند آنها را يارى نمى كنند؟
15. دور است كه ديگر بتوانند دفاعى كنند و وقتى كه اءجل تو رسيد
جلوگيرى از ورود او بنمايند.
16. وقت ورود مرگ و ديدن سكرات آن ديگر نه رشوه قبول مى شود و نه تعويذ
و دعاونه ساير حيلها نفع مى بخشد.
17. عجب است كه نزديكان و اقارب آنها با آنها مساعدت و مواسات نكردند؛
بلكه آنها را تسليم مرگ نمودند و چه بى وفايى كردند.
به علاوه ترا تسليم قبر نموده و قبرت را فراموش نمودند و مشغول تقسيم
تر كه و اموال شدند؟
19. چه باعث شد كه قصرها و خانه هاى آنها خالى و بى سكنه است و اطراف
آنرا وحشت و حزن گرفته ؟
20. بايست عبرت بگيرند و بدانند سلطنت و پادشاهى براى هيچكس دوام و بقا
ندارد و مرگ در ساحت آنها حلول مى كند.
21. چگونه اميد دوام زندگى براى انسان باقى مى ماند و حال آنكه روح او
به ريسمانهاى مرگ متصل است ؟
22. و پيكر او هدف و نشانه ساختمان پست و تباه است كه از بين مى رود و
سلطنت و مملكت او نابود مى گردد.
همينكه حضرت اين اشعار را قرائت فرمودند، حاضرين بر آن حضرت خائف شدند
كه مبادا متوكل آزارى به آن وجود مقدس برساند. ولى بالعكس چنان متوكل
گريست كه ريشش ترشد و گريه اش به طول انجاميد و تمام حاضرين به گريه
آمدند. متوكل امر كرد كه بساط شراب را برچيدند. پس عرض كرد: يا
اباالحسن ! آيا شما را دينى است ؟ فرمود: بلى چهار هزار دينار. امر
نمود تقديم آن جناب نمودند و با كمال عزت و احترام آن حضرت را به منزل
برگردانيدند.
استخفاف به حضرت هادى (عليه السلام ) باعث مرگ
متوكل شد
و نيز در «انوار البهيه » از قطب راوندى از زراره حاجب متوكل
نقل مى كند كه : متوكل براى استخفاف به مقام مقدس امام هادى (عليه
السلام ) اراده كرد روز سلام ، آن حضرت پياده در ركاب متوكل تشريف
ببرند. وزيرش او را نهى كرد كه اين عمل براى تو زشت است و باعث مى شود
كه سر زبانهاى مردم بدنام و ننگين شوى . گفت : از اين عمل چاره نيست .
وزير گفت : حال كه ناچار خواهى كرد، پس امر كن كه همه اشراف و قواد
پياده باشند و آن جناب هم ميان آنها باشد تا مردم نفهمند كه قصد اهانت
نسبت به او دارى . پس متوكل چنان كرد و آن حضرت چون به دهليز خانه
رسيدند، عرق آن جناب را فرو گرفته بود. زراره مى گويد: به خدمتش رسيدم
و در دهليز خانه آن بزرگوار را نشانيدم و عرق از چهره منورش پاك نمودم
و عرض كردم : پسر عمت از اين كردار مقصودى با شما نداشت بر او خشمگين
نشويد. فرمود: ساكت باش و اين آيه را تلاوت فرمود:
تمتعوا فى داركم ثلاثة اءيام
(611)زراره مى گويد: در منزل من معلمى بود كه
اظهار تشيع مى كرد گاهى با او مزاح مى كردم و رافضى به او خطاب مى
نمودم . چون به منزل بازگشتم ، به او گفتم : اى رافضى ! بيا تا براى تو
حديث كنم . به چيزى كه امروز از امامت شنيدم . گفت : چه شنيدى ؟ او را
خبر دادم . پس گفت : قبول كن نصيحت مرا. گفتم : بگو گفت : اگر على بن
محمد (عليه السلام ) آنچه گفتى فرموده ، پس احتراز كن و جمع آورى نما
آنچه را مالكى ؛ زيرا كه پس از سه روز متوكل خواهد مرد و يا كشته مى
شود. پس بر او خشم گرفته دشنام دادم و او را از منزل بيرون نمودم . چون
رفت با خود انديشه كردم كه : چه زيان دارد اگر احتياط كنم ؟ اگر راست
شد گفتار معلم يا دروغ ، براى من ضررى ندارد. گفت : سوار شدم و رفتم در
منزل متوكل و هر چه را آنجا داشتم بيرون آوردم با آنچه در منزلم ذخيره
كرده بودم ، آنها را فرستادم نزد خويشانم كه به آنها اعتماد داشتم و
نماند در خانه من مگر حصيرى . و چون شب چهارم شد متوكل كشته شد، خود و
مالم محفوظ ماند. آنگاه شيعه شدم و ملازم خدمت امام (عليه السلام ) شدم
و تقاضا نمودم از حضرتش كه در حق من دعا فرمايد كه از دوستان آن حضرت
باشم .
(612)
در بذل و خود گذشتگى امام هادى (عليه السلام )
براى يكى از شيعيان
در كتاب «كلمه طيبه » حجة الاسلام نورى - نورالله مرقده - از
على بن عيسى اربلى روايت كرده كه : روزى امام على النقى (عليه السلام )
بيرون رفت از سر من راءى به سوى قريه اى . پس مردى اعرابى در طلب آن
حضرت بود. به او گفتند: در فلان قريه رفته . رو كرد به آنجا تا به خدمت
آن جناب رسيد. فرمودند: چه حاجت دارى ؟ عرض كرد: مردى از اعراب كوفه مى
باشم كه تمسك دارم به ولايت جدت على بن ابى طالب (عليه السلام ) و بار
شده بر من دين بزرگى كه سنگين است بر من حمل آن و نديدم كسى را جز تو
براى اداى آن . حضرت فرمودند: دلخوش دار و او را منزل داد. چون صبح شد
حضرت فرمود: به تو وصيتى دارم يعنى سفارشى . زينهار بترس از خداوند كه
مرا مخالفت كنى . عرض كرد: مخالفت نمى كنم . پس حضرت به خط مبارك نوشت
وثيقه اى را و اعتراف فرمود به اينكه بر ذمه حضرت است از مال اعرابى
فلان مبلغ كه زيادتر از دين اعرابى بود. فرمود: بگير اين ورقه را و چون
وارد سر من راءى شدى ، حاضر شو نزد من در حالى كه جماعتى با من باشند.
پس مطالبه كن و كلمات درشت بگو در باقى نگذاشتن تو اين دين را نزد من .
زنهار! زنهار! از خداوند در مخالفت كردن تو مرا. گفت : اطاعت مى كنم .
پس گرفت خط را و چون آن حضرت مراجعت فرمود، اعرابى وقتى به خدمت حضرت
رسيد كه بسيارى از اصحاب خليفه و غيرهم در نزد حضرت بودند. اعرابى تمسك
را بيرون آورد و در مطالبه اصرار بسيار كرد و مبالغه را از حد بدر برد
بنابر دستور خود حضرت . هر چند آن حضرت با ملايمت و مدارا سخن مى فرمود
و وعده اداى آنرا مى داد، اعرابى شدت مى كرد. اين قضيه به گوش متوكل
رسيد، امر كرد سى هزار درهم به خدمت حضرت بردند. حضرت آن دراهم را تمام
و كمال به اعرابى مرحمت فرمود و گفت : دين خود را ادا كن و مابقى را
صرف كن و ما را معذور بدار. اعرابى عرض كرد: يابن رسول الله ! سوگند به
خدا كه آرزوى من كوتاه تر بود از ثلث اين مال ولكن خداوند داناتر است
كه رسالت خود را در كدام خانواده و كجا قرار دهد. اعرابى مال را گرفت و
به محل خود بازگشت .
(613)
توقيع شريف امام عسگرى (عليه السلام ) به صدوق
بسم الله الرحمن الرحيم . الحمدلله رب
العالمين و العاقبة للمتقين و الجنة للموحدين و النار للمحلحدين و لا
عدوان الا على الظالمين و لا له الا الله اءحسن الخالقين و الصلوة على
خير خلقه محمد و عترته الطاهرين ، اءما بعد؛ اءوصيك يا شيخى و معتمدى و
فقيهى اءبا الحسن على بن الحسين القمى و فقلك الله لمرضاته و جعل من
صلبك اءولادا صالحين برحمته اءوصيك بتقوى الله و اقام الصلوة و ايتاء
الزكوة فانه لا تقبل الصلوة من مانع الزكوة و اءوصيك بمغفرة الذنب و
كظم الغيظ و صلة الرحم و مواساة الاخوان و السعى فى حوائجهم فى العسر و
اليسر و الحلم عند الجهل و التفقه فى الدين و التثبت فى الاءمور و
التعاهد للقرآن و حسن الخلق و الاءمر بالمعروف و النهى عن المنكر قال
الله عزوجل : «لا خير فى كثير من نجواهم الا من اءمر بصدقة اءو معروف
اءو اصلاح بين الناس »(614)
و اجتناب الفواحش كلها و عليك بصلوة الليل فان النبى (صلى الله عليه و
آله و سلم ) اءوصى عليا (عليه السلام ) فقال : يا على عليك بصلوة الليل
ثلاث مرات و من استخف بصلوة الليل فليس منا فاعمل بوصيتى و اءمر شيعتى
حتى يعملوا به و عليك بالصبر و انتظار الفرج فان النبى (صلى الله عليه
و آله و سلم ) قال : اءفضل اءعمال اءمتى انتضار الفرج لاتزال امتى و
لايزال شيعتى فى حزن حتى يظهر ولدى الذى بشر به النبى (صلى الله عليه و
آله و سلم ) اءنه يملاء الاءرض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا فاصبر
يا شيخى ، و اءمر جميع شيعتى بالصبر «فان الاءرض لله يورثها من يشاء من
عباده و العاقبة للمتقين »(615)
والسلام عليك و على جميع شيعتنا و رحمة الله و بركاته حسبنا الله و نعم
الوكيل نعم المولى و نعم النصير.(616)
ترجمه : وصيت مى كنم تو را اى شيخ من و محل اعتماد من و فقيه من ، على
بن الحسين القمى ، خدا توفيق دهد تو را براى پيروى رضاى حق و قرار بدهد
از صلب تو اولادهاى صالح از رحمت خود. وصيت مى كنم به تو در تقوا و
پرهيزكارى و بپا داشتن نماز و دادن زكات زيرا كه خداوند نماز را از
مانع الزكات قبول نفرمايد. و نيز تو را وصيت مى كنم به گذاشتن از گناه
ديگران و فرو بردن خشم و غيظ و صله رحم و مواسات با برادران دينى خود و
سعى در حوائج آنها در هنگام سختى و رفاهيت و بردبارى نمودن در مقابل
جهل و نادانى اشخاص و تفقه و تاءمل در امور ديانت و پا برجا و ثابت
بودن در آنها و مواظبت در قرآن و حسن خلق و اءمر به معروف و نهى از
منكر. خداى متعال مى فرمايد: خير و خوشى نيست در بيشترى از نجواى مردم
مگر آنچه وادار كند بشر را به صدقه دادن يا كار خير يا اصلاح بين مردم
و اجتناب از معاصى . بر تو باد به نماز شب ؛ زيرا كه پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) به اميرالمومنين وصيت كرد و فرمود: بر تو باد
به نماز شب و سه مرتبه تكرار نمود آن را و كسى كه سبك شمارد آن را از
ما نيست . عمل كن به وصيت من و امر كن شيعيان مرا به آن . بر تو باد به
صبر و انتظار فرج ؛ زيرا كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: افضل اءعمال امت من انتظار فرج است پيوسته امت و شيعيان من در
حزن و غمند تا آنكه فرزند من ظاهر شود همان كسى كه پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) بشارت داده كه زمين را پر مى كند از عدل و داد
پس از آنكه پر شده است از ظلم و جور، صبر كن اى شيخ من و شيعيان مرا
امر به صبر نما به درستى كه زمين ملك خداوند است به ارث مى دهد به كسى
كه بخواهد از بندگانش و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است ، سلام بر تو و
بر جميع شيعيان ما و رحمت و بركات او كافى است ما را خداوند و نيكو
وكيلى است نيكوتر مولى و بهترين يارى كنندگان است .
در تاءثير غذاى حرام و عدم اعتناء به شير
در «سفينة البحار» از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
روايت است كه فرمود:
اءنا و على ابوا هذه الامة و
حقنا عليهم اعظم من حق ابوى ولادتهم ، فانا ننقذهم ان اطاعونا من النار
الى دار القرار و نلحقهم من العبودية بخيار الاحرار.
در «سفينة البحار» از حضرت رسول روايت شده فرمود من و على دو پدر اين
امتيم حق ما بر آنها بزرگتر است از حق پدر و مادر، به درستى كه ما آنها
را از آتش نجات مى دهيم و به سوى بهشت مى كشانيم و از بندگى به نيكان
آزاد ملحق مى كنيم . اى دوستان عزيز! اى اولادهاى محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم ) و على (عليه السلام )! چه مى كنيد؟ و بر سر آن دو
بزرگوار چه مى آوريد؟ فردا جواب ايشان را چه خواهيد گفت : اين فرزندانى
كه شما تربيت مى كنيد نه در غذا و نه در شيرشان اهتمام و مراقبت داريد
هر چه باشيد و از هر جا به سدست آيد به آنها مى خورانيد اينها فرزندان
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) هستند
براى تنبيه ، چند روايت در اينجا در خصوص اثر غذاى حرام ذكر مى شود و
بعد راجع به تاثير شير حرام دادن به فرزندان :
در «سفينة البحار» در بيان لغت «حلل » قال اميرالمومنين (عليه السلام
):
يا كميل ان اللسان يبوح
(617) من القلب و القلب يقوم من الغذاء فانظر فيما تغذى
قلبك و جسمك ، فان لم يكن ذلك حلالا لم يقبل الله تعالى تسبيحك و
لاشكرك .(618)
اى كميل به درستى كه زبان ظاهر مى كند آنچه را در قلب است و قوام قلب
به غذاست ، پس توجه داشته باش كه قلب و جسمت را بچه چيز غذا مى دهى ،
اگر غذا حلال نباشد خداوند قبول نمى فرمايد تسبيح و شكر ترا.
و نيز در حديث قدسى خطاب به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
است : اى احمد! عبادت ده جزء است نه جزء آن طلب حلال است وقتى كه طعام
و شرابت را پاكيزه نمودى در حفظ و حمايت من خواهى بود.
ايضا در «سفينه » است از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
روايت شده كه عبادت با غذاى حرام مانند بناى بر روى رمل است و گفته شده
مانند بناى بر آب است .
فيه ايضا فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): كسى كه چهل
روز حلال بخورد خدا قلب او را نورانى خواهد كرد - خداوند را ملكى است
كه هر شب در بيت المقدس ندا مى كند كسى كه حرام بخورد قبول نمى كند
خداوند از او نه عمل واجب و نه مستحب را.
فيه ايضا نقل از ابن ابى الحديد است مى گويد: سفيان ثورى شريك قاضى را
ملاقات كرد. به او گفت بعد از اسلام و فقه و صلاح ، قضاوت را عهده دار
شدى . جواب داد مردم را چاره از داشتن قاضى نيست . سفيان گفت : مردم
شرطه هم لازم دارند - فافهم .
ايضا مسعودى در «مروج الذهب » مى نويسد: فضل بن ربيع مى گويد: شريك
قاضى داخل شد بر مهدى عباسى ، مهدى او را گفت ناچارى كه يكى از سه
پيشنهاد مرا قبول كنى . گفت : يا اميرالمومنين آنها كدام است ؟ گفت يا
بايد قضاوت را قبول كنى و يا معلم اطفال من شوى و يا به خوردن يك وعده
خوراكى حاضر شوى ؟ شريك فكرى كرد و گفت : خوردن خوراك در نزد من آسان
تر است و آن را قبول نمود. خليفه طبّاخ را گفت طعامى مهيا كن كه مركب
باشد از مخ و شكر طبرزد و عسل . هنگامى كه شريك قاضى از خوردن غذا
فراغت يافت ، طباخ خليفه را گفت : يا اميرالمومنين ! پس از اين خوراك
قاضى هرگز رستگار نخواهد شد. فضل بن ربيع مى گويد به خدا قسم هم بچه
هاى خليفه را درس گفت و هم قبول قضاوت كرد و حقوق او را خليفه به صرافى
حواله كرد تا بپردازد و چنين مرسوم بوده كه صراف مقدارى از حواله را
براى خود كم مى گذاشت و مابقى را مى پرداخت و قاضى مى خواست تمام حواله
را دريافت نمايد. صراف او را گفت كه : تو گندم به من نفروختى كه آنقدر
سخت گيرى مى كنى . شريك گفت : به خدا قسم فروختم چيزى را كه از گندم
بالاتر و بزرگتر است ؛ فروختم به او دين خود را.
(619)
ابن خَلّكان مى گويد: در زمان مهدى عباسى قاضى كوفه شد و چون موى هادى
، خليفه شد او را عزل كرد. اسم او شريك بن عبدالله بن سنان بن انس
نخعى كوفى بود، تولدش در خراسان . بعضى ديگر گفته اند: اول در واسط
والى خلاف شد، بعد قاضى كوفه گرديد و در همانجا از دنيا رفت .
(620)
ايضا از حضرت رسالت پناه روايت شده كه فرمود: لقمه حرام چون در شكم كسى
قرار گرفت ملائكه او را لعنت مى كنند.
(621)
حكايت شده از عارفى كه فرمود: خورنده حرام و شبهه ، بى شبهه از درگاه
رانده شده . آيا نمى بينى كه جنب از رفتن در خانه خدا ممنوع است ! كسى
كه محدث است مس كتاب خدا و كتابت آن بر او حرام است با اينكه جناب
وحَدَث دو اثر مباحند؛ پس چگونه است حال كسى كه فرو رفته است در غذاهاى
حرام و شبهه ناك ؟ ناچار از ساحت قرب مطرود است و اذن دخول در حرم را
ندارد.
تاثير شير مادر
مولف گويد: آقايان محترم ! همچنان كه پدر و مادر را بر اولاد
حقوقى است اولاد را نيز بر ذمه اَبَوَين حقوقى ديگر است از جمله :
رعايت غذاى آنها است كه از حرام و شبهه نباشد و ديگرى شيريست كه به
اطفال مى خورانند كه بايد بسيار رعايت شود؛ چنانكه در كتاب «مكارم
الاخلاق » از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه
فرمود:
توقوا على اءولادكم من لبن البغية و
المجنونة ؛(622)يعنى
: پرهيز دهيد اولاد خود را از شير زن زانيه و ديوانه .
اين همه مفاسد كه امروز در ميان جامعه مسلمانان بالاخص شيعيان اثناعشرى
پيدا شده و تمايل جوانان و اطفال به نغمات و شهوات و بى رغبتى به
عبادات و علاقه مندى به تحصيلاتى كه غير مفيد براى دين آنها بلكه به
جهت اكثرى مضر است و يا تحصيلاتى كه مشاهده مى شود آن را وسيله رسيدن
به مقام و چريدن در مَرعاى پر از حنظل دنيا مى نمايند؛ و بالاخره دين
خود را به دنيا مى فروشند. همه اينها ناشى از شير و يا غذاهاى حرام است
كه نطفه خبيث مى شود و در شير هم اثر شوم آن - دير يا زود - ظاهر مى
گردد. شير اولا بسيار موثر واقع مى شود «ان اللبن يعدى » شير سرايت مى
كند. مردم اين زمان كجا رعايت اين امر عظيم را مى كنند؟ مثلا اگر
مُرضعه اى بخواهد كه طفل آنها را شير دهد، فقط در فكر اينند كه هر كس
كمتر اجرت بگيرد براى اين كار اجيرش كنند و هيچ رعايت نمى كنند كه
مرضعه اصيله نجيبه اى را پيدا كنند. چه بسا كه طفل به واسطه همان شير
درشتخو و بدسيرت مى شود و آثار شير بد، از او به عرصه ظهور مى رسد.