فرق بين مصلحت و منفعت
نـكـته اى كه در پايان
اين درس تذكر آن لازم است فرق بين (مصلحت ) و (منفعت ) است . بايد
تـوجـه كـنـيـم كـه اگر در اسلام اجازه داده شده است كه انسان در
مواردى دروغ بگويد اين جواز براى جلب منفعت شخصى نيست ، بلكه براى
مصلحت اجتماعى است . سخن سعدى (ره ) هم كه گفته : (دروغ مـصـلحـت آمـيز
به ز راست فتنه انگيز)، ناظر به همين معنا است . شهيد مطهرى (ره ) مى
نويسد:
خـيـلى افـراد، دروغ مـنـفـعـت خيز را با دروغ مصلحت آميز اشتباه مى
كنند يا مى خواهند اشتباه بكنند. دروغ مـصـلحت آميز يعنى : دروغى كه
فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستى را پيدا كرده است ؛ يعنى :
دروغى كه با آن ، انسان حقيقتى را نجات مى دهد. ولى دروغ منفعت خيز
يعنى : انسان دروغ مى گويد كه خودش سودى برده باشد.29
حقيقى يا اعتبارى بودن اخلاق
يـكـى از تـقـسـيـمـات رايج در علوم
تقسيم آن ها به حقيقى و اعتبارى است . منظور از علوم حقيقى ، عـلومـى
اسـت كـه از واقـعـيـت هـاى عينى و ثابت سخن مى گويند و احكام و قواعد
آن ها، بسته به قـرارداد و اعـتـبـار بـشـر نـيـسـت ؛ مثل علوم طبيعى
از قبيل فيزيك و شيمى . منظور از علوم اعتبارى عـلومـى اسـت كـه اسـاس
و پـايـه آن هـا قـرارداد و وضـع و اعـتـبـار اسـت ؛ مثل علوم ادبى ،
لغت شناسى ، صرف و نحو.
يكى از سؤ الاتى كه در باب اخلاق مطرح است اين است كه آيا اخلاق از
علوم اعتبارى است يا از علوم حقيقى ؟ منشاء اين سؤ ال اين است كه برخى
از رفتارها و آداب اخلاقى در جوامع و زمان هاى گـونـاگـون ، تـفاوت مى
كنند و همين تغييرات و تحولات در آداب اخلاقى ، زمينه طرح اين بحث شـده
كـه آيـا قـواعـد اخـلاقـى مـثـل قـواعـد دسـتـور زبـان و امـثـال ايـن
ها است كه از جامعه اى تا جامعه ديگر فرق كند؟ يا قواعد اخلاقى تابع
قراردادهاى اجتماعى نيست و در همه جوامع و همه زمان ها يكسان است ؟
ملازمه بين اعتباريت و نسبيّت اخلاق
اگـر اخـلاقـيات را اعتبارى و پايه و اساس آن را قراردادهاى بين انسان
ها در يك گروه يا طبقه يـا يـك جـامـعـه بـزرگ بـدانـيـم ، لازمـه اش
ايـن اسـت كـه قايل به نسبيّت اخلاق شويم ؛ چرا كه قراردادها و
اعتبارات در بين افراد و جوامع و در زمان هاى گـونـاگـون تـغـيير مى
كند و در نتيجه ، بايد احكام اخلاقى نيز متفاوت گردد و اين همان معناى
(نسبيّت اخلاق ) است .30
امـا اگـر اخـلاقـيـات را حـقـيـقـى دانـسـتـيـم و گـفـتـيـم كـه
قـواعـد و گـزاره هـاى اخـلاقـى مـثـل قـواعـد هـنـدسـى و گـزاره هـاى
ريـاضـى هـسـتـنـد كـه بـه مـيـل و ذوق و قـرارداد افـراد عـوض نـمـى
شـونـد، لازمـه اش ايـن اسـت . كـه قايل به اطلاق اخلاق بشويم .
انشا و اِخبار در اخلاق
مـطـالب اخـلاقـى گـاهـى بـه صـورت انـشـايـى بـيـان مـى شـونـد؛ مـثـل
ايـن كـه مى گوييم : (راست بگو و دروغ نگو) و گاهى به صورت اخبارى ادا
مى شوند؛ مـثـل ايـن كـه مـى گـويـيـم : (راسـتـگويى خوب است و
دروغگويى بد است .) بحثى كه در بين فـلاسـفـه اخـلاق مطرح مى باشد اين
است كه آيا حقيقت مطالب اخلاقى به انشا برمى گردد يا بـه اخـبـار؟ اگـر
حـقـيـقـتاً مطالب اخلاقى به انشا بازگردد، معنايش اين است كه اين
مطالب از واقـعـيـتـى حكايت نمى كند، بلكه بسته به ذوق و سليقه و
اعتبار انشا كننده تفاوت مى نمايد و ايـن هـمـان مـعـنـاى اعـتـبارى
بودن اخلاق است . اما اگر حقيقت علم اخلاق را اخبار و حكايت از برخى
واقـعيت ها دانستيم ، لازمه اش آن است كه قايل به اطلاق اخلاق باشيم .
بنابراين ، بين انشايى دانستن و نسبيّت اخلاق ملازمه وجود دارد، همان
گونه كه بين اخبارى دانستن و اطلاق اخلاق ملازمه برقرار است .
عينى بودن اخلاقيات
بـرخـى از انـديـشـمـنـدان بين اخلاقيات و طبيعيات فرق گذاشته اند و
معتقدند كه طبيعيات عينيت دارنـد، امـا اخـلاقيات جنبه عينى ندارند،
بلكه ذوقى اند. در اين جا، لازم است قدرى درباره عينى بودن مسائل
اخلاقى توضيح دهيم :
گـاهـى مـراد از عـيـنـى بـودن چـيـزى ايـن اسـت كـه آن را بـا حـس درك
مـى كـنـيـم ؛ مـثـل عـيـنـى بـودن سـنـگ و چـوب و انـسـان كـه آن هـا
را بـا چـشـم مـى بـيـنـيـم و يـا مثل عينى بودن بوها كه با بينى آن ها
را استشمام مى كنيم و يا مزه غذاها كه با حس چشايى آن ها را درك مى
نماييم . همچنين است در ساير محسوسات .
گـاهـى هـم مـراد از عـيـنـى بـودن ، اعـم از ايـن اسـت كـه چـيـزى را
با حس ظاهرى درك كنيم يا با حسّباطنى . مراد از حسّ ظاهرى ، همان حواس
پنج گانه معروف است ، يعنى : بينايى ، شنوايى ، چـشـايـى ، بـويـايـى و
بـسـاوايـى . امـا مـراد از حـسّ بـاطـنـى ، وجـدان درونـى اسـت ؛
مـثـل درك لذّت ، رنـج ، غـم و شـرمـندگى . آيا كسى مى تواند بگويد غم
و شادى ، چون با حسّ ظاهرى درك نمى شوند، عينى نيستند و وجود خارجى
ندارند؟ معناى عينيت و خارجيت وسيع تر از آن است كه ما مى پنداريم و
شامل چيزهاى غيرمحسوس ظاهرى هم مى شود.
كـمـال اخـلاقـى انـسـان ، يـك چـيـز عـيـنـى اسـت . براى اثبات عينيت
اخلاقيات ، بايد عينى بودن كمال اخلاقى انسان را كاملاً درك كنيم .
كمال نهايى انسان قرب معنوى به خداوند است و خداوند كـامـل ترين و
برترين موجود در نظام طولى هستى است . هر چه انسان از نظر درجات و
مراتب و كـمـالات وجـودى بـه خـداونـد نـزديـك تـر شـود؛ يـعـنـى : هـر
چـه بـيـشـتـر صـفـات الهـى مـثـل عـلم و قـدرت و حـيـات و جـود و كـرم
و سـخـاوت و فـضـل و رحـمـت در انـسـان مـتـحـقـّق و مـتـجـلّى گـردد،
آدمـى بـه كـمـال نـهـايـى خـود نـزديـك تـر مى شود و بيشتر مستحق نام
(انسان ) مى گردد. اين صفات و كـمـالات تـمـامـاً عـيـنـيـت دارنـد و
حـقـيـقـى انـد، نـه اعـتـبـارى . بـه ايـن دليل ، قواعد اخلاقى نيز از
علوم و دانش هاى حقيقى به شمار مى روند. وقتى در علم اخلاق گفته مـى
شـود كـه بـراى رسـيـدن بـه كـمـال ، بـايـد امـيـن و عـفـيـف بـود،
مثل اين است كه در علم فيزيك گفته مى شود براى غلبه بر نيروى جاذبه و
خروج از جوّ زمين ، بايد با سرعت (الف ) حركت كرد.
هم قواعد فيزيكى و هم قواعد اخلاقى درباره موضوعات حقيقى و واقعى سخن
مى گويند. البته ـ چـنـان كـه گـفـتـيـم ـ واقـعـى بـودن حـقايق فيزيكى
با حقايق اخلاقى تفاوت دارد. در فيزيك ، دربـاره آنـچـه هـسـت ، سـخـن
گـفـتـه مـى شـود و مـفـاد قـضـاياى فيزيكى اخبار است از آنچه كه
بالفعل موجود است . اما در اخلاق ، درباره آنچه كه بايد تحقق يابد سخن
گفته مى شود و مفاد قـضـايـاى اخلاقى ، اخبار از واقعياتى است كه ما مى
توانيم آن ها را ايجاد كنيم و آن ها مطلوبيت شـديـدى بـراى مـا دارنـد؛
مـثـلاً، وقـتى در اخلاق مى گوييم (عفّت خوب است و انسان بايد عفيف
باشد) معنايش اين است كه ما واقعاً در درون خودمان مى يابيم كه علاقه
شديدى به عفّت داريم و نـيـز در وجـود مـا قـوّه و اسـتـعـداد عـفـيـف
بـودن مـوجـود اسـت و مـا مـى تـوانـيـم آن را بـالفـعـل كـنـيم . اين
همچنين به آن معنا است كه عفّت به عنوان يك صفت واقعى ، مى تواند ما را
به كمال نهايى ـ يعنى : قرب الهى ـ نزديك كند.
انشا درباره واقعيات و موضوعات حقيقى
برخى چنين مى پندارند كه انشا فقط در دايره موضوعات اعتبارى معنا دارد
و در حوزه موضوعات حـقـيـقـى ، جـمـلات و عبارات انشايى بى معنا است .
ازاين رو، مى گويند چون در اخلاقيات ، ما از عـبـارات انشايى استفاده
مى كنيم و مثلاً، مى گوييم : (راست بگو و دروغ نگو)، اين خود نشانه آن
اسـت كـه قـوام مسائل اخلاقى به انشا است و انشا هم بستگى به ذوق و
سليقه مُنشى ء (انشا كـنـنـده ) دارد و او وى هـرگـونـه كـه بـخـواهـد
مـى تـوانـد مسائل اخلاقى را انشا كند و همين است معناى اعتبارى بودن
اخلاق .
در ايـن جـا، لازم اسـت بـه ايـن نـكته توجه كنيم كه انشا فقط در
موضوعات اعتبارى و قراردادى نـيـسـت ، بـلكـه در موضوعات حقيقى نيز مى
توان از عبارات و جملات انشايى استفاده كرد؛ مثلاً، وقـتـى مـى
گـويـيـد (بـراى سـاخـتن شربت ، بايد از آب و قند استفاده كرد) و يا مى
گوييد: (شـربـت را بـا آب و قـنـد درسـت كـنـيـد) آيـا دربـاره موضوعات
قراردادى سخن مى گوييد يا درباره موضوعات حقيقى ؟ روشن است كه در اين
جا درباره يك حقيقت غيراعتبارى صحبت مى كنيد و چـنـيـن نـيـسـت كـه
سـاخـتـه شـدن شـربـت از آب و قند يك مساءله وضعى و اعتبارى باشد. در
عين حـال ، شـمـا دربـاره ايـن پـديـده مـى تـوانيد كلمه (بايد) يا
جملات انشايى ديگر را به كار گيريد.
در اخـلاقـيـات نيز به همين صورت است : وقتى مى گوييم : (راست بگو و
دروغ نگو)، معنايش آن اسـت كـه مـطلوبيت راستگويى و غير مطلوب بودن
دروغگويى يك موضوع حقيقى است و براى رسـيـدن بـه كـمـال انسانى ، وجود
صفت راستگويى در انسان ضرورى و دروغگويى واقعاً ضد كـمـال اسـت و
انـسـان را از حـركـت اسـتـكـمـالى بـاز مـى دارد. حال درباره اين
حقيقت و واقعيت ، گاهى به صورت انشايى صحبت مى كنيم و مى گوييم : (راست
بـگـو و دروغ نـگـو) و گـاهـى بـه صـورت اخـبـارى مـى گـويـيـم :
(راسـتـگـويـى مـوجـب كمال و دروغگويى موجب نقص است .)
زيبايى ؛ معقول واقعى
كـمـالات انـسـانـى ، زيـبـايـنـد، بـنـابـرايـن ، لفـظ (حـَسـَن ) در
مـورد آن ها به كار مى رود. رذايـل اخـلاقـى نـيـز زشـت مـى بـاشـنـد و
لفـظ (قـبـيـح ) دربـاره آن هـا اسـتـعـمـال مـى شـود. ايـن زيـبـايـى
و زشـتـى ، يـك زيـبـايـى و زشـتـى واقـعـى و مـعـقـول اسـت و بـا
زيـبـايـى و زشـتـى مـحـسـوس تـفـاوت دارد. زيـبـايـى عـفـّت بـا
زيـبـايـى گـل مـتـفـاوت اسـت و فـرق آن هـا در ايـن اسـت كـه زيـبايى
عفّت با حسّ باطن درك مى شود، ولى زيبايى گل با حسّ ظاهر درك مى گردد.
اما هر دو زيبايى در عينى و واقعى بودن مشتركند.
يـكـى از تـفـاوت هـاى ديـگـر زيـبـايـى مـحـسـوس بـا زيـبـايـى
مـعـقـول در ايـن اسـت كـه زيـبـايى هاى محسوس نسبى و متغيرند و به حسب
افراد، گوناگون مى شـونـد. ولى زيـبـايـى هـاى مـعـقـول ، در هـمـگـان
مـشـتـركـنـد؛ مـثـلاً، گـل زرد بـراى بـعـضـى زيـبـاست و ممكن است
براى برخى نازيبا باشد. اما عفّت و پاكدامنى ، وقـار و مـتـانـت ،
امـانـت دارى ، خـوشـرويـى و امـثال اين گونه صفات ، كه از زيبايى
باطنى و مـعـقـول بـرخـوردارنـد، بـراى هـمـگـان زيـبـا هـسـتـنـد و
بـه لحـاظ افـراد، متحول نمى شوند.
بنابراين ، نمى توان زيبايى هاى اخلاقى را همچون زيبايى هاى محسوس ،
اعتبارى و قراردادى دانـست . به همين صورت ، زشتى هاى اخلاقى نيز
اعتبارى نمى باشند، بلكه چون اين زشتى ها بـيـانـگـر نقص و كمبود واقعى
در وجود آدمى اند، حقيقى مى باشند و تابع ذوق و سليقه افراد نيستند.
شهيد مطهرى (ره ) درباره زيبايى معقول و همگانى بودن اين زيبايى ها
چنين مى نويسد:
حـالا كـه رسيديم به اين حد كه زيبايى منحصر به زيبايى هاى مربوطبه
غريزه جنسى نيست ، در هـمـه مـحسوسات اين عالم هست و منحصر به محسوسات
اين عالم نيز نيست ، مربوط به معانى فـكـرى هـم هـسـت ، يـك قـدم
بـرويـم بـالاتـر، از ايـن بـالاتـر هـم وجـود دارد: زيـبـايـى
مـعـقـول ، يـعـنى زيبايى اى كه فقط عقل انسان آن را درك مى كند، نه حس
آن را درك مى كند و نه قـوّه خيال انسان ، در يك اوج و مرتبه اى بالاتر
است و به آن مى گويند زيبايى عقلى يا حُسن عـقلى . نقطه مقابل ، زشتى
عقلى يا نازيبايى عقلى است ... كارهاى طبيعى و عادى بشر كارهايى است كه
ستايش ها و آفرين ها و تحسين ها را برنمى انگيزد. ولى پاره اى از
كارهاست كه شكوه و عظمت و جلال دارد، جمال و زيبايى دارد، در مقابل
خودش تواضع و خشوع و تحسين مى آفريند و واقعاً هم اين جور است . كيست
كه ببيند انسانى خود را فداى نجات جامعه خودش مى كند، براى خود مشقّت
مى خرد كه به ديگران آسايش برساند و تحسينش نكند؟!31
بحران اخلاقى در دنياى معاصر
بزرگ ترين بحران جامعه بشريت امروز، به خصوص در جوامع به اصطلاح
متمدن و صنعتى ، بحران اخلاقى و معنوى است ، نه بحران هاى اقتصادى يا
سياسى و يا صنعتى . اگر در ريشه هـاى بـحـران هـاى اقـتـصـادى ،
سـيـاسـى و مـانـنـد آن دقـت كـنـيـم ، مـى بـيـنـيـم مـنـشاء عمده آن
ها مـسـائل اخـلاقـى و مـعـنوى است . جنگ ها، كشتارها، روابط سياسى
قدرت ها و مناسبات اقتصادى و تـجـارى ، فـقـرهـا و بـدبـخـتـى هـا و
بـسـيـارى از پـديـده هاى اجتماعى دنياى معاصر ريشه در مـسـائل
اخـلاقـى بـشـريـت امـروز دارد. يـكـى از رسـالت هـاى فيلسوفان اخلاق
اين است كه به تـحـليـل عـلل و زمـيـنـه هـاى پـيـدايـش بـحران هاى
اخلاقى بپردازند و كمبودهاى نظرى در زمينه اخـلاقـيـات جوامع انسانى را
برطرف نمايند. در اين درس ، به چند جنبه اساسى از بحران هاى معنوى و
اخلاقى بشر معاصر توجه مى كنيم .
بينش مادى و ماترياليستى
فلسفه غالب بر ذهنيت بشر امروز، فلسفه مادى و ماترياليسم است . خوشى
هاى انسان معاصر در لذات مـادى و حـيـوانـى ـ يعنى : شكم و شهوت ـ
خلاصه مى شود. رفاه و آسودگى در دنياى امـروز، مـعـنايى جز خوب خوردن و
خوب پوشيدن و استفاده هر چه بيشتر از تمتعات و التذاذات جنسى و شهوانى
ندارد. بشر امروز گرچه از نظر فكرى و عقيدتى ممكن است به دين و
اعتقادات مـذهـبـى معتقد باشد، اما عملاً در صحنه زندگى ، يك ماده گراى
(ماترياليست ) تمام عيار است و جـز بـه مـاديـات نـمـى انـديـشـد.
انـديـشـه واعـتـقـاد ذهـنـى صـرف اگـر بـه صـحـنـه عـمـل و زنـدگـى
نـيـايـد، فائده اى نخواهد داشت . البته فكر و انديشه اگر مطابق با
واقع و درسـت و مـنـطـقى باشد، ارزش نظرى دارد. ولى مادام كه در رفتار
و كردار و زندگى عملى به كار گرفته نشود و اجرا نگردد، فايده عملى برآن
مترتب نمى شود.
يـكـى از مشكلات بزرگ اخلاقى انسان معاصر همين است كه خدا و معنويات را
در صحنه زندگى از يـاد بـرده اسـت . شـهـيـد مطهرى (ره ) در زمينه
تاءثير تفكر ماترياليستى و بينش مادى بر رفتارهاى اخلاقى آدميان و كافى
نبودن (علم ) براى سعادت اخلاقى بشر چنين مى نويسند:
يـكـى دو قرن بشر با اين [فكر] سرگرم بود تا اين كه در قرن نوزدهم
گفتند: نه ، علم به تـنـهـايـى كـافـى نـيست ، فلسفه اجتماعى و
ايدئولوژى هم لازم است . از علم به تنهايى كارى ساخته نيست . يك نهضت
ضدّ علم به معناى كافى نبودن علم بدون يك ايدئولوژى به وجود آمد.
آمـدنـد بـراى بـشر ايدئولوژى ساختند؛ (ايسم هاى ) مختلف . ولى
ايدئولوژى ، جهان بينى و انـسـان شـناسى مى خواهد، بايد نظر خودش را
درباره انسان و جهان بگويد تا بعد بتواند در مـكـتـب اجتماعى خودش ، آن
نتيجه هاى ايده آل مقدّس را بگيرد. آمد در جهان بينى ، خدا را نفى كرد،
در انسان روح را نفى كرد، انسان را به صورت يك ماشين اقتصادى معرفى
كرد، بعد خواست يك ايـده اجـتـمـاعى مقدس بسازد، نشد. چنين چيزى نمى
شود: به انسان بگويند در عالم خدايى وجود نـدارد، در تـو هـم هـيـچ شـى
ء مقدس وجود ندارد، اما تو متعهد و ملتزم باش كه براى ايده هاى
مـقـدّس اجـتـمـاعـى كـار بـكـنـى ، مـتـعهد باش آز و حرص نداشته باشى
، ظلم نكنى ، و دلت به حـال ديـگـران بسوزد. بديهى است اين دو ضدّ
يكديگرند. آن تعليمات اساسى فلسفى ، جهان بـينى و انسان شناسى بر ضد
اين ايده اجتماعى است . ژرژ پوليستر32
در كتابش مى نـويـسـد: (ما اگر چه ازنظر فلسفى ماترياليست هستيم ، از
نظر اخلاقى ايده آليست هستيم )! مگر مى شود انسان از نظر فلسفى
ماترياليست باشد، از نظر اخلاقى ايده آليست ؟! با گفتن كه درست نمى
شود.33
از كلام شهيد مطهرى (ره ) دو نكته قابل توجه به دست مى آيد:
الف ـ براساس جهان بينى ماترياليستى ، نمى توان به ارزش هاى اخلاقى
رسيد.
ب ـ جهان بينى الهى بايد در صحنه عمل پياده شود تا مفيد باشد.
اصالت علم (scintism)
يـكـى از بـحـران هـاى اخـلاقـى عصر حاضر، اصالت دادن به علم تجربى و
بشرى است . علم جـداى از ايـمـان ، عـقـل جـداى از دين ، تحقيق و
كنجكاوى جداى از وجدان و عاطفه انسانى ، بيمارى مهلك و عامّالبلواى
انسان معاصر است . استاد مطهرى (ره ) مى نويسد:
بـرخـلاف نـظريه آقاى توئين بى
34، خطاى بشر به دست صنعتگران و آن كسى كه ماشين بخار
را اختراع كرد صورت نگرفت ، خطاى بشر به دست فرانسيس بيكن و بعد اتباع
او انـجـام شـد، آن روزى كـه گـفـتـنـد: عـلم هـمـه چـيـز بـشـر اسـت ،
(سـيـانـتـيـسم ، اصالت علم ) و حـل تـمـام مـشـكـلات را از عـلم
بـايـد بـخـواهـيـم . مـگـر بـشـر چـنـدتـا دشـمـن دارد؟ جـهـل اسـت ،
بـيـمارى است ، فقر است ، دلهره و اضطراب است ، ظلم است ، آز است و...
. مادرِ تمام بدبختى هاى بشر جهل و نادانى است . به بشر علم و دانش و
آگاهى بده ، اُمّالامراض را از بين برده اى . جهالت كه رفت ، تمام اين
ها از بين رفته است . يكدفعه چنين مسيرى براى بشر به وجـود آمـد. عـلم
حـقـيـقـتـاً حـقيقت مقدسى است ، اما علم را از همزاد خويش ـ كه ايمان
است ـ جدا كردند، گـفـتند: همه كارهايى را هم كه در گذشته ايمان مى كرد
در آينده ، علم خواهد كرد. تمام معجزات را از عـلم خـواسـتـند. يك دشمن
انسان ، ضعف است . علم انسان را قوى مى كند. راست هم گفتند، علم بـه
انـسـان قـدرت مـى دهـد، عـلم قـدرت اسـت ـ تـوانـا بـود هـر كـه دانـا
بـود ـ امـا قـدرت در مـقـابـل چـه ؟ در مـقـابل طبيعت ، علم به دست
بياوريد تا بيمارى را ريشه كن كنيد. حرف حسابى است . علم به دست
بياوريد تا با فقر مبارزه كنيد. نيمى از آن درست است و نيم ديگر نادرست
؛ يعنى : با علم مى شود اقتصاد را توسعه داد، اما فقر كه هميشه ناشى از
نقص در اقتصاد نيست . عـلم بـه دسـت بـيـاوريـد تا بر دلهره ها و
اضطراب ها فايق بشويد، صد در صد اشتباه از آب درآمد. علم نتوانست با
دلهره و اضطراب بشر مبارزه كند. علم به دست بياوريد تا ظلم ريشه كن
بـشود، برعكس علم ابزارى شد در دست ظالم . علم به دست بياوريد تا با آز
و حرص ـ يعنى : با خودتان مبارزه كنيد ـ اين كه اصلاً هيچ به دست
نيامد. علم ابزارى شد در دست آزها و حرص ها كه امروز نتيجه اش را داريم
مى بينيم .35
اصالت انسان (Humanism)
يكى از ريشه هاى بحران اخلاقى در عصر حاضر، بريدن انسان از خدا و گرايش
به اصالت انسان است . مراد از اصالت انسان ، انسان مدارى و انسان محورى
در همه زمينه ها است ، يعنى : در اقـتـصـاد، معرفت ، فرهنگ ، تربيت ،
حقوق ، سياست ، اخلاق و ديگر زمينه ها تنها بر آراء بشر تكيه كردن و
صرفاً استفاده از دستاوردهاى عقول بشرى .
انسان مدارى با خدامدارى و خدامحورى تنافى دارد و بشر امروز هر چه
بيشتر بر قدرت و توان خود تكيه كرده ، بيشتر مغرور گشته و از خدا بيشتر
فاصله گرفته است و هر چه فاصله اش از خـداگـرايـى بـيـشـتـر شده ،
اخلاقيات و معنويات او ضعيف تر گشته است . امروزه براساس انـسـان
مـدارى غـربـى ، عـمـلاً خدا از زندگى بشر رخت بربسته و انسان ، خود بر
مسند خدايى نشسته و همين ريشه بسيارى از نابسامانى هاى اخلاقى و بحران
هاى رفتارى انسان معاصر است . شهيد مطهرى (ره ) در اين زمينه مى نويسد:
درد بـشـر امـروز تـنـهـا دوايـش ايـن اسـت : خـدا آگـاهى مقرون به
گرايش و تسليم و خضوع در مـقـابـل حـق . يـك دوا هـم بيشتر ندارد.
البته قرآن هميشه علم و ايمان را در كنار يكديگر ذكر مى كـنـد. بـشر
امروز علم را دارد، دواى درد او ايمان است . از آگاهى روشنفكرانه و غير
روشنفكرانه كارى ساخته نيست .36
ماشينيزم و كمبود عاطفه
يـكـى از آثـار زنـدگـى مـاشـيـنى براى بشر امروز، كمبود و كاهش عواطف
است . انسان ها امروزه هـمـچون اجزاى يك ماشين شده اند و در نتيجه ،
مادران نسبت به فرزندان و همچنين فرزندان نسبت بـه والديـن عـاطـفـه
بـايـسـتـه و شـايـسـتـه را ابـراز نـمـى كـنـنـد. يـكـى از علل اين
مساءله اين است كه در زندگى پيچيده و ماشينى امروز، افراد فرصت لازم
براى ابراز عـواطف پيدا نمى كنند و همگان چنان با مشكلات زندگى درگير
شده اند كه مجالى براى بروز و ظـهـور عـواطف و محبت ها برايشان پيدا
نمى شود. وقتى عاطفه و محبت در رفتارها كم رنگ شود، لاجـرم بـرخـوردهـا
سـرد و بـى روح مـى گردد و مسائل اخلاقى به تدريج ناديده گرفته مى شود.
يـكى از آثار روشن كمبود عواطف در جهان امروز، سست شدن پايه هاى
خانواده و در نتيجه ، از هم گسيختگى پيوند زناشويى بين زنان و شوهران
است و اين خود منشاء بسيارى از مفاسد اخلاقى اسـت . وقـتـى فـرزنـدان
پـنـاهـگـاه خـود را از دسـت مـى دهـنـد، گـرفـتـار هزاران مفسده
اجتماعى و ابتذال اخلاقى مانند، اعتياد، سرقت ، خودكشى و جنايت مى
شوند.
شـهـيـد مـطـهـرى (ره ) در زمـيـنـه كـمـبـود عـواطـف مـطـلبـى را از
روزنـامـه نقل كرده اند كه قابل توجه است :
همين امشب در روزنامه چشمم به يك تيترى افتاد. واقعاً حيرت كردم كه
انسان وقتى انسانيت خودش را از دست مى دهد مثل يك جزء از ماشين مى شود.
نوشته بود كه در مصر يك هواپيما سقوط كرد و نود و دو نفر كشته شدند.
شخصى كه سِمت او در فرودگاه مثلاً، تنظيم ترافيك هواپيماها بوده ، نه
اطلاع دادنِ به خلبان ، گفته است : بله ، من آن وقتى كه هواپيما مى آمد
و ارتفاعش در حدود دو هزار متر بود و بايد از سه هزار و پانصد متر كم
تر نمى بود ـ چون تصادف مى كرد ـ اين را مـى ديـدم و مـتـوجـه هـم بودم
كه طولى نمى كشد كه هواپيما تصادف مى كند. گفته اند: چرا نـگفتى ؟ گفته
است : اين وظيفه من نبود، من مسؤ ول اين كار نبودم ، مرا براى كار ديگر
گذاشته بـودنـد، مـن كـار خـودم را انـجـام دادم . بـسـيـار خـوب ، تـو
مـسـؤ ول اين كار نبودى ، ولى انسان كه بودى . گفته : من مى دانستم كه
اگر الا ن اطلاع بدهم ـ و مى تـوانـسـتـم اطـلاع بـدهـم ـ خـلبـان خودش
را با همه سرنشين ها نجات مى دهد، ولى اطلاع ندادم . ببينيد كمبود
عواطف به كجاها مى كشد و چه بر سر انسان مى آورد!37
سخن قرآن
قرآن كريم ريشه همه بحران هاى اخلاقى را (اعراض از ياد خدا) مى داند و
چنين مى فرمايد:
(وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً)38
هر كس از ياد من روى برگرداند، حتماً زندگى سخت ، ناگوار و تاريكى
خواهد داشت .
بـيـشـتـر روان شـنـاسـان تنها داروى درمان بيمارى هاى اخلاقى بشر
معاصر را ايمان به خدا و عقايد دينى مى دانند و توصيه آن ها به سران
دولت هاى غربى اين است كه هر چه بيشتر مردم را به دين فراخوانند.39
# فلسفه اخلاق اسلامى
اهميت اخلاق در قرآن و حديث
اخلاق در قرآن
الف ـ اهميت و ضرورت اخلاق از نظر قرآن ، در آيات فراوانى مورد توجه
قرار گرفته است ، تـا آن جـا كـه قـرآن كـريـم بـراى هـدايـت كـسـانى
كه متخلّق به اخلاق الهى اند ـ يعنى : متقين ـ نازل شده است :
(ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ)40
اين كتاب كه هيچ شكى در آن نيست ، هدايتى براى تقواپيشگان است .
ب ـ قـرآن كـريم تهذيب نفس و كسب ملكات اخلاقى را از اوجب واجبات شمرده
است ، به گونه اى كه اگر كسى در قيامت ، از فضايل اخلاقى برخوردار
نباشد، روى سعادت را نخواهد ديد:
(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَى اللّهَ
بِقَلْبٍ سَليمٍ)41
(قـيـامـت ) روزى اسـت كـه مـال و فـرزندان به كسى سودى نمى رسانند،
مگر كسى كه با قلب سليم نزد خدا حاضر شود.
ج ـ قـرآن كـريـم اخـلاق حـسـنـه و تـهـذيـب نـفـس را مـايـه
رسـتـگـارى آدمـى و رذايل و گناهان را موجب خسران و زيان انسان شمرده و
فرموده است :
(قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها)42
كسى كه نفس خويش را مهذّب كند، به راستى به فلاح و رستگارى رسيده است و
كسى كه آن را آلوده سازد، به راستى زيان ديده است .
د ـ از ديـدگـاه قـرآن ، يـكى از اهداف مهم بعثت انبيا(ع ) تزكيه نفوس
و تهذيب اخلاقى انسان ها است . در سوره جمعه آمده است :
(هـُوَ الَّذى بـَعـَثَ فـِى الاُْمـّيّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا
عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ
وَالْحِكْمَةَ)43
خـداونـد كـسى است كه در بين درس ناخواندگان رسولى از خودشان برانگيخت
كه آيات وى را بر آنان بخواند و آن ها را از آلودگى ها تزكيه كند و به
آنان كتاب و حكمت بياموزد.
و در سوره مائده مى فرمايد:
(قـَدْ جـائَكـُمْ مـِنَ اللّهِ نـُورٌ وَ كـِتـابٌ مـُبـيـنٌ يَهْدى
بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ
يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِاِذْنِهِ وَ
يَهْديهِمْ إ لى صِراطٍ مُستَقيمٍ)44
به تحقيق ، ازجانب خدا براى شما نور و كتابى آشكار آمده كه خداوند به
وسيله آن ، كسانى را كه در پى رضايت اويند، به راه هاى سلامت راهنمايى
مى كند و آنان را از تاريكى ها به سوى نور به اذن خود خارج مى سازد و
به راهى مستقيم و راست هدايت مى نمايد.
روشـن اسـت كـه مـقـصـود از (سـبـل السـلام ) راه هـاى صـعـود اخـلاقـى
و طـرق نـيـل بـه كـمـالات نفسانى ـ يعنى : ملكات فاضله اخلاقى ـ است .
خروج از ظلمت به سوى نور و صـراط مـسـتـقـيـم نـيـز جـز ايـن
مـعـنـايـى نـدارد. ايـن هـمـه ، غـايـت نزول قرآن كريم دانسته شده است
.
ه ـ بـيـشتر آيات مربوطبه قصص قرآن و نيز آيات آفاقى وانفسى وآيات
توحيدى و حتى آيات احكام فقهى قرآن ، صبغه اخلاقى دارند. اين آيات
انسان ها را به سوى اخلاقيات سوق مى دهند.
در سوره شمس آمده است : علت اين كه قوم ثمود پيغمبر خود راتكذيب كردند،
وجود رذيلت طغيان و سركشى در نفس آنان بود:
(كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْويها)45
قـوم ثـمـود بـه دليـل طـغـيـان نـفـسـشـان ، (آيـات نـازل شـده بـر
رسول خود را) تكذيب كردند.
در سوره يونس فرموده است :
(اِنَّ فـِى اخـْتـِلافِ الَّيـْلِ وَالنَّهـارِ وَ مـا خـَلَقَ اللّهُ
فـِى السَّمـواتِ وَالاَْرْضِ لاََّيـاتٍ لِقـَوْمـٍ يَتَّقُونَ)46
بـه درسـتـى كه در آمد و رفت شب و روز و آنچه خدا در آسمان ها و زمين
خلق كرده ، نشانه هايى است براى آنان كه اهل تقوا هستند.
از ايـن آيـه بـه دسـت مـى آيـد كـه هـدف خـداونـد از بـيـان نـشـانـه
هـاى آفـاقـى ، تهذيب نفس و تحصيل تقوا است .
آيـات ذيل بيانگر اين موضوعند كه خداوند در آيات الاحكام نيز نكات
اخلاقى را ملاحظه فرموده است :
(اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى )47
نماز را براى ياد من بپادار.
(كُتِبَ عَليكُم الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُم
لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ)48
روزه بـر شـمـا نـوشـتـه شد، همان گونه كه بر پيشينيان شما نوشته شده ،
شايد كه تقوى پيشه كنيد.
(اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَن الفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ)49
به راستى ، نماز شما را از كارهاى زشت و ناپسند نهى مى كند.
(خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها)50
(اى پيامبر،) از اموال آنان صدقه اى بگير تا بدان وسيله آنان را تطهير
و تزكيه كنى .
بـا تـوجـه بـه آنـچـه گفته شد، اگر قرآن را منشور اخلاق بناميم و
رسالت نهايى اين كتاب آسمانى را تزكيه نفوس و تهذيب انسان ها بدانيم ،
مبالغه نكرده ايم .
اخلاق در حديث
بـخـش وسـيـعـى از روايـات و احـاديـث مـنـقـول از پـيـامـبـر اكـرم (ص
) و ائمـّه اطهار(ع ) در زمينه مـسـائل اخـلاقـى است . معرفى فضايل و
ملكات حسنه نفسانى و تعليم روش اكتساب آن ها از مهم ترين دغدغه ها و
مسؤ وليت هاى پيشوايان دين ما بوده است .
در اين زمينه ، به اين روايات توجه كنيد:
الف ـ از امام صادق (ع ) روايت شده است كه حضرت موسى (ع ) به درگاه خدا
عرض كرد:
(يا رَبِّ مَنْ اَهْلُكَ الَّذينَ تُظِلُّهُمْ فى ظِلِّ عَرْشِكَ
يَوْمَ لا ظِلَّ اِلاّ ظِلُّكَ؟)
خـدايـا، آن كسانى كه اهل تو هستند و در قيامت ، كه هيچ سايه اى جز
سايه تو وجود ندارد، آن ها را در سايه عرشت حفظشان مى كنى ، چه كسانى
اند؟
خداوند در جواب موساى كليم (ع ) به او وحى كرد:
(اَلطّاهِرَةُ قُلُوبُهُمْ)51
كسانى كه قلب هاى آنان پاك باشد.
ب ـ و نيز از آن حضرت روايت شده است :
(اِنَّ اللّهَ عـَزَّوَجـَلَّ خـَصَّ رُسُلَهُ بِمَكارِمِ الاَْخْلاق
،ِ فَامْتَحِنُوا اَنْفُسَكُم فَاِنْ كانَتْ فيكُم فَاحْمَدُوا اللّهَ
وَاعـْلَمـُوا اَنَّ ذلِكَ مـِنْ خـَيـْرٍ وَ اِنْ لا تـَكـُنْ
فـيـكـُمْ فـَاسْئَلُوا اللّهَ وَارْغَبُوا اِلَيْهِ فيها. قالَ:
فَذكَرها عَشَرَةً: الْيَقينُ وَالْقَناعَةُ وَالصَّبْرُ وَالشُّكْرُ
وَالْحِلْمُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالسَّخاءُ وَالْغِيْرَةُ
وَالشَّجاعَةُ وَالْمُرُوَّةُ)52
خـداونـد رسـولانـش را بـا مـكارم اخلاقى ، ممتاز ساخته است . پس شما
خود را بيازماييد و ببينيد اگـر ايـن صـفـات در شما هست ، خدا را سپاس
گوييد و بدانيد كه اين برخوردارى ، براى شما خـيـر اسـت و اگـر اين
صفات در شما نيست از خدا بخواهيد و براى كسب آن ها به خدا روى آوريد.
سـپـس حـضـرت صـفات دهگانه ذيل را برشمردند: يقين ، قناعت ، صبر، شكر،
بردبارى ، حُسن خلق ، سخاوت ، غيرت ، شجاعت و مروّت .
ج ـ در روايتى از امام هفتم ، حضرت موسى بن جعفر(ع )، آمده است :
(يـا هـِشـامٌ،... و جـاهـِدْ نـَفـْسـَكَ لِتـَرُدَّهـا عـَنْ هَواها،
فَاِنَّهُ واجِبٌ عَلَيْكَ كَجِهادِ عَدُوِّكَ. قالَ هِشامٌ:
فـَقـُلْتُ لَه : فـَاَىُّ الاَعـْداءِ اَوْجـَبـُهُمْ مُجاهَدَةً؟
قالَ(ع ): اَقْرَبُهُمْ اِلَيْكَ وَ اَعْداهُمْ لَكَ وَ اَضَرُّهُم
بِكَ وَ اَعْظَمُهُمْ لَكَ عَداوَةً وَ اَخْفاهُمْ لَكَ شَخْصاً مَعَ
دُنُوِّهِ مِنْكَ)53
اى هـشـام ،... با نفس خويش مبارزه كن تا آن را از هواها و خواهش هايش
بازدارى و اين جهاد بر تو واجـب اسـت ، هـمـان گـونه كه جهاد با دشمن
بيرونى بر تو واجب است . هشام پرسيد: مبارزه با كـدام يـك از دشـمنان ،
واجب تر است ؟ حضرت فرمود: مبارزه با دشمنى كه به تو نزديك تر و
دشـمـنى اش باتو بيشتر و ضررش به تو افزون تر وكينه و عداوتش نسبت به
تو عميق تر است ؛ دشمنى كه گرچه به تو نزديك است ، اما ازهمه دشمنان ،
پنهان تر است .
د ـ از امام صادق (ع ) روايت شده است كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
(طَلَبُالْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ وَ هُوَ
عِلْمُ الاَْنْفُسِ)54
طـلب و تـحـصـيـل دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است و مراد از اين
دانش ، معرفت نفس (اخلاق ) است .