سكوت، گذرگاه تجهيز
و عليكم بالصمت إلاّ فيما ينفعكم الله به من أمر آخرتكم و يأجركم عليه(1)؛ سكوت اختيار كنيد مگر در كارهايى كه مربوط به آخرت باشد و خدا به سبب آنها به شما پاداش دهد.
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنان خويش به شيعيان دستور مى دهد كه دهان خود را ببنديد و سخن مگوييد، مگر در اُمورى كه براى آخرت شما نفعى در بر داشته باشد؛ يعنى حتّى فوايد دنيوى را در چهارچوب آخرت بنگريد و از دايره آخرت وارد اُمور دنيوى شويد. عمل به اين دستور بسيار مشكل است و زحمت فراوان مى خواهد اما غير ممكن نيست. چه بسيار سخن ها كه از دهان انسان بيرون مى آيد و پس از آن گوينده در مى يابد كه هيچ نفع دنيوى يا اخروى برايش در برنداشته است.
امام (عليه السلام) سفارش مى فرمايند كه جز در جايى كه پاى امر اُخروى و اجر در ميان است، سكوت پيشه كنيد. بايد دانست كه اُمور اُخروى به دو گونه اند: يا مانند نماز خواندن، مستقيماً اُخروى هستند و يا با واسطه و به نحو غير مستقيم به آخرت مربوط مى شوند و قبل از آن كه به آخرت مربوط باشند از اُمورات دنيايى اند. به عنوان مثال در روايت آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «المؤمن يأكل بشهوة أهله والمنافق يأكل أهله بشهوته(2)؛ مؤمن بر اساس ميل خانواده اش غذا مى خورد، ولى كافر خانواده اش طبق
ميل او غذا مى خورند». يكى از علامات مؤمن اين است كه مى كوشد طبق
ميل خانواده اش غذا بخورد. نبايد در امور مربوط به غذا به خانواده امر و نهى كرد؛ چرا كه اين كار از خصلت هاى منافقان است.
كلمه « اهل » در زبان عربى به كسانى اطلاق مى شود كه تحت تكفل شخص قرار دارند و در خانه او به سر مى بردند، خواه زن و بچه باشند يا بستگان دورتر نظير پدر، مادر، خواهر، برادر و حتّى پسر عمو و پسر دايى. نقل شده است كه هارون عباسى روزى از حضرت كاظم (عليه السلام) پرسيد: عائله شما چند نفر است؟ امام فرمودند: پانصد نفر، حال آن كه عده زن و بچه آن امام هُمام بسيار كم تر از اين رقم بود. اما، حضرت نوكرها و كلفت ها و بستگان تحت تكفل خود را نيز به حساب آورد. كلمه شهوت در اين روايت برخلاف معناى فارسى آن، به معناى غريزه جنسى نيست، بلكه غريزه جنسى فقط يكى از مصداق هاى شهوت است، در زبان عربى به همه خواسته هاى نفس شهوت اطلاق مى شود. در روايت آمده است: «من أكل التمر على شهوة رسول الله إياه لم يضرّه(3)؛ اگر كسى چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) خرما را دوست داشت خرما بخورد، خدا زيان خرما را از او بر مى دارد». شهوت در اين جا به معناى اشتها و دوست داشتن آمده است. به هر حال مؤمن بايد طبق ميل خانواده غذا بخورد و اين نوع غذا خوردن، ثواب هم دارد و چه نيكوست كه شخص در عين حالى كه غذا ميل مى نمايد در نامه اعمالش ثواب ثبت گردد.
پس در چنين جاهايى،اُمور دنيايى با واسطه
و غير مستقيم به امر اُخروى منتهى مى گردند و مؤمن در عين حال كه، غذا يا خرما مى خورد، ثواب هم مى برد.
سكوت و سخن گفتن
انسان به طور طبيعى دوست دارد سخن بگويد و درباره امورى كه دوست دارد با ديگران گفت و گو كند. سخن گفتن كارآمدترين ابزار براى معرفى شخصيت انسان ها و تمايلات آنان است، اما بايد از اين قوّه در جهت درست استفاده نمود و در جايى كه
لازم است آن را به كار بست.
سكوت با قطع نظر از ملازمات زمانى و مكانى كار پسنديده اى است، اما در برخى موارد صحبت كردن لازم است؛ مثلا اگر در يك جمع علمى كسى مطلبى مى داند كه ديگران نمى دانند، اين جا ديگر جاى سكوت نيست و بايد سخن گفت تا ديگران استفاده نمايند. هم چنين در باب امر به معروف و نهى از منكر، صحبت كردن از لوازم كار است و گاهى بدون سخن گفتن امر به معروف و نهى از منكر تحقق نمى يابد. در چنين جاهايى نه تنها سخن گفتن اشكالى ندارد، بلكه سكوت حرام و سخن گفتن واجب است. همانطور گاهى سكوت كردن واجب مى شود. براى مثال اگر ظالمى از انسان نشانى مظلومى را بخواهد، واجب است سكوت اختيار شود تا جان مظلوم محفوظ بماند.
محمدبن ابى عُمير از ياران امام موسى بن جعفر (عليه السلام) و از محدثان بزرگ اماميه بود كه در زمان هارون الرشيد به سختى شكنجه و زندانى شد. او به دستور هارون الرشيد هفده سال از عمر خود را در زندان سپرى كرد و تمام اموالش مصادره گرديد. بلاهايى كه بر سر ابن ابى عمير آمد در طول تاريخ بنى العباس سابقه ندارد. تمام اين شكنجه ها براى آن بود كه هارون از او اسم ياران حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) را مى خواست ولى او از افشاى نام آنان خوددارى مى كرد. كافى بود ابن ابى عمير اسم كسى را بگويد تا آن شخص كشته شود. خود ابن ابى عمير مى گويد: روزى زير شكنجه به قدرى به تنگ آمده بودم كه نزديك بود نام شيعيان را بر زبان آورم، يك دفعه محمد بن يونس بن عبدالرحمن(4) را ديدم كه به من مى گفت: «يا محمد بن أبي عمير، أذكر موقفك بين يدي الله؛ اى محمد بن ابى عمير، روزى را به يادآر كه بايد در برابر خدا بايستى». از اين سخن نيرو گرفتم و اقرار نكردم. آرى ابن ابى عمير شكنجه را تحمل كرد و دم بر نياورد؛ چرا كه سكوت در آنجا واجب بود.
مختصر اين كه نفسِ سكوت پسنديده است، اما اگر پاى مسئله مهم ترى به ميان آمد حكم عوض مى شود و گاهى سكوت حرام، و گاهى واجب مى شود، اما در غير اين موارد و در جاهايى كه نه سكوت واجب است و نه صحبت كردن، سكوت پسنديده است. نبايد كلام را بدون استفاده اُخروى هدر داد. گاهى هدف از سخن گفتن خودنمايى و ارضاى شهوت سخن گفتن است. شهوت سخن به مراتب از شهوت جنسى قوى تر است.
گاهى دانشمندى براى فخرفروشى به سخن گفتن در مسئله اى مى پردازد و داد سخن مى دهد، اما دِريغا از يك جو ثواب كه پس از خستگى فراوان نصيبش گردد. تأمل در سخن گفتن، وقت گير نيست. گاهى بايد يك ثانيه تأمل كنيم و از خودمان بپرسيم: آيا اين سخن كه مى خواهم بر زبان آورم، به درد آخرتم مى خورد يا نه؟ بزرگان ما اين نكته را رعايت مى فرمودند و در بسيارى از مواقع على رغم ميل باطنى سكوت اختيار مى كردند.
نقل شده است كه پدر شيخ عباس قمى(5) به مسجد امام حسن عسكرى (عليه السلام) رفته بود. در آن مسجد واعظى منبر مى رفت و داستان هاى كتاب منازل الآخرة، نوشته شيخ عباس قمى را از روى كتاب براى مردم مى خواند و افراد زيادى پاى منبر او حاضر مى شدند. روزى پدر شيخ عباس به شيخ مى گويد: ببين فلان واعظ كه در مسجد امام حسن عسكرى (عليه السلام) منبر مى رود، چه زيبا موعظه مى كند، تو نيز از او ياد بگير و سعى كن مثل او منبر بروى. شيخ عباس چيزى نمى گويد و پدرش چندين بار اين سخن را تكرار مى كند. مرحوم شيخ حتّى يك بار هم نگفت آن كه تو در پاى منبرش حاضر مى شوى، به سبب خواندن كتاب من منبرش چنين رونقى گرفته است.
دشوارى سكوت
كنترل شهوت سخن گفتن، از كنترل شهوت جنسى سخت تر است. سكوت اختيار كردن در چنين حالتى به مراتب سخت تر از آن است كه جوان مجردى با زن زيبايى در يك اتاق خلوت با هم باشند و شهوت خود را مهار كند. اين سخن چيزى است كه با تجربه ثابت مى شود. مرحوم شيخ عباس قمى منبرى نبوده است، اما گاهى بزرگان و مراجع او را دعوت مى كرده اند تا در منزل آنها منبر برود. از مراجعى كه بارها شيخ را براى منبر دعوت مى كرده اند مى توان مرحوم حاج حسين قمى(6) را نام برد كه قبل از جريان كشف حجاب و در مشهد (1313 ش) از شيخ دعوت مى كرد تا در منزل او منبر برود. مقام معنوى شيخ عباس بسيار بالا بوده و سخنان او در شنوندگان تأثير عجيبى داشته است. مرحوم سيد شهاب الدين مرعشى نجفى(7) براى بنده نقل مى كردند كه پاى منبر شيخ عباس نشسته بودم. ديدم ايشان صحبت مى كردند و اهل علم گريه مى كردند.
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «إحسبوا كلامكم من أعمالكم(8)؛ سخنان خود را جزء اعمالتان به حساب آوريد » يعنى همان طوركه روزه، حج، زنا و ظلم در نامه اعمال ما نوشته مى شود، و از اعمال انسان به شمار مى آيد، بد و خوب زبان نيز جزء اعمال است. در مقابل ناسزا در نامه عمل ما گناه، و در مقابل موعظه ديگران ثواب نوشته مى شود.
مرحوم والد [آيت الله ميرزا مهدى شيرازى(قدس سره)] مى فرمودند: وقتى مى خواهيد تصميم به انجام كارى بگيريد، ببينيد وقتى كه شما را در قبر مى گذارند و شما مى مانيد و تنهايى قبر، آيا به پاس آن كار به شما آفرين مى گويند يا نه. اگر ديديد در تنهايى قبر براى انجام دادن آن كار تحسين مى شويد، آن را انجام دهيد و در غير اين صورت آن را انجام ندهيد. واقعاً اين جمله در پيچ و خم هاى زندگى، براى من بسيار ارزشمند و كارگشا بود و بركت هاى زيادى برايم به دنبال داشت.
ناگفته نماند دعوت به سكوت در اين جا نبايد باعث سكوت نابه جا شود و بر ممدوح بودن هميشگى سكوت حمل شود. مؤمن بايد خانواده اش را نصيحت كند. قرآن كريم مى فرمايد: «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ(9)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگ هاست حفظ كنيد». زن و بچه آدم مرجع تقليد و عارف نيستند. بايد با آنها به سادگى گفت و گو كنيم و احكام و آداب و اخلاق اسلامى را براى آنان در قالب قصه و تمثيل بيان نماييم. در روايت آمده است كه خداى متعال در برابر گفت و گوى مرد با خانواده اش، برايش ثواب تسبيح مى نويسد.
در روايت آمده است: «الندامة على طول الصمت مرة واحدة خير من الندامة على كثرة الكلام مرات(10)؛ اگر آدمى يك بار بر سخن نگفته اى پشيمان شود بهتر از آن است كه بارها از پر سخنى پشيمان شود».
پيرمردى مى گفت: پنجاه سال پيش با عيالم مشاجره كردم. او چيزى گفت و من جواب خيلى زشتى دادم. اكنون پس از پنجاه سال، هر وقت برايش ناراحتى پيش مى آيد، صدايش را بلند مى كند كه تو همان مردى هستى كه پنجاه سال پيش فلان حرف را زدى. آن پيرمرد مى گفت: كاش آن سال چنين سخنى بر زبان نمى آوردم.
ممكن است انسان ها به دنبال سكوت دچار پشيمانى شوند، اما پشيمانى به دليل سكوت بسيار كم تر اتفاق مى افتد تا پشيمانى به دليل بر زبان آوردن يك سخن.
حكايت
مرحوم شيخ محمود عراقى(11) كه از شاگردان مبرز شيخ انصارى(12) بوده است در قسمت پايانى كتاب دار السلام قصه هايى را با ذكر سند در احوال فقها و علما آورده است كه سند بعضى از آنها شيخ انصارى و ملا احمد نراقى(13) است. يكى از اين ماجراها مربوط به ميرزاى قمى است كه شيخ انصارى عصر او را درك كرده است؛ چرا كه شيخ انصارى متولد 1214قمرى است و ميرزاى قمى به سال 1231 چشم از جهان فروبست؛ به عبارت ديگر وقتى ميرزاى قمى رحلت كرد، شيخ جوانى هفده ساله بود. اين قصه به موضوع مورد بحث چندان ارتباط ندارد، اما از آن جا كه مى گويند ميرزاى قمى بسيارى از كراماتى كه به دست آورده از آن رو بوده كه به زبانش پر و بال نداده است، ذكر آن خالى از فايده نيست.
شيخ محمود عراقى در كتاب دار السلام آورده است كه شخصى از راه درياى عمان عازم حج بود. در بين راه هميان پول خود را درآورده بود و داشت محاسبه مى كرد كه چقدر از پول هايش خرج شده و چقدر مانده است. در همين حال متوجه مى شود كه شخصى از طبقه بالاى كشتى او را مى پايد. چند لحظه بعد همان شخص از بالاى كشتى شروع به داد و فرياد كرد كه هميان پول مرا دزديدند، پليس كشتى آمد و پرس و جو را آغاز كرد. او نشانى و مشخصات هميان اين زائر بيت الله الحرام را به آنها داد، كه رنگش چنين است واين مقدار پول داخل آن است. آن زائر ديد دقيقاً مشخصات هميان او را مى دهد و مى خواهد از اين طريق پول هايش را به چنگ آورد. با خود گفت: خدايا، چه كار كنم؟ الآن است كه مرا به جرم دزدى دستگير كنند و پول هايم را نيز از دست بدهم و چه بسا به مجازات برسم. اين بود كه گفت: يا اميرمؤمنان، اين پول هاى من نزد شما امانت باشد، و پول ها را به دريا انداخت مأمورها همه را گشتند تا نوبت به او رسيد. او را نيز تفتيش كردند، اما چيزى پيدا نكردند. از اين رو شخصى را كه در طبقه فوقانى كشتى بود به جرم اين كه تهمت زده است به مجازات رساندند. اما مجازات او هيچ فايده اى به حال اين زائر بى نوا نداشت؛ زيرا پول هايش را از دست داده بود. با هزار بدبختى به حج رفت و در راه بازگشت، به نجف اشرف و حرم اميرمؤمنان (عليه السلام) رفت و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، ما به شما اعتقاد داريم. من هميان خود را به رسم امانت به شما سپردم و اكنون هم آن را از شما مى خواهم. شب حضرت على (عليه السلام) را در عالم رؤيا ديد كه به او فرمودند: به قم برو و امانت خود را از ميرزاى قمى بگير. از خواب بيدار شد. ميرزاى قمى را نمى شناخت، اما به طرف قم حركت كرد. به قم كه رسيد، از مردم پرس و جو كرد كه ميرزاى قمى كيست و خانه اش كجاست؟ گفتند: مرجع تقليد است و خانه اش در فلان محله قرار دارد. خدمت ميرزا رسيد و ماجرا را برايش نقل كرد. ميرزاى قمى نيز همان هميان را از زير عبايش درآورد و به او داد. وقتى آن را باز كرد، ديد پول ها دست نخورده است.
ميرزاى قمى نيز مثل ديگران، انسانى معمولى بود، اما با زحمت و پشتكار به اين مقام رسيده بود. گفته اند خيلى از چيزهايى كه به دست آورده بود، از راه سكوت و نگه داشتن زبان بوده است. انسان بايد قدرت نگه داشتن زبان را كسب كند و مهار زبانش را به دست بگيرد. متأسفانه مهار زبان اغلب مردم در دست زن و بچه و برادر وخواهر و مشترى است و انسان بايد با تمرين مهار زبانش را در دست خودش بگيرد.
ميرزاى قمى كه به اين مقام رسيده بود، چنين نبود كه اصلاً سخن نگويد. بلكه
ميرزا درس مى گفته، بحث مى كرده، و ريگ هم در دهانش نبوده است. ريگ
دهان، عقل انسان است.
در روايت آمده است كه انسان بايد «هَشّ» و «بَشّ» يعنى داراى چهره گشاده باشد. لازم نيست هميشه ساكت باشد، اما بايد كارى كند كه سخنانش به درد آخرت بخورد. البته صحبت كردن در مورد دنيا هم گاهى اوقات خوب است وعلاوه بر منفعت دنيايى، منافع اُخروى نيز در بردارد. براى تحصيل معاش بايد سخن گفت و با ديگران ارتباط يافت. كسب روزى به اندازه اى كه انسان در مقابل ديگران دست نياز دراز نكند از فضايل است و ثواب دارد و اگر مؤمنى اين كار را انجام دهد طلب دنيا نيست،بلكه طلب آخرت است. شخصى به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: من دنيا را دوست دارم. حضرت فرمودند: امور دنيوى و پول را براى چه مى خواهى و آن را دوست دارى؟ گفت: يابن رسول الله، مى خواهم با پول صله رحم كنم، صدقه دهم و آبروى خود را حفظ نمايم. حضرت فرمودند: اين پول درآوردن كسب دنيا نيست، بلكه كسب آخرت است.(14)
كسب مسائل معنوى نيز مانند كارهاى دنيايى به تمرين و كوشش نياز دارد. تزكيه نفس واجب عينى است وموعظه به تنهايى براى تزكيه نفس كافى نيست. البته،
به موعظه بايد به عنوان مقدمه واجب نگريست و هم چنان كه مى دانيم مقدمه واجب، واجب است.
ذكر و انواع آن
و اكثروا من التهليل و التقديس و التسبيح و الثناء على الله و التضرّع
إليه و الرَّغبة فيما عنده من الخير الذي لايقدر قدره و لا يبلغ كنهه
أحد فاشغلوا ألسنتكم بذلك(1)؛ خدا را بسيار به يگانگى و پاكى بستاييد
و تسبيحش گوييد و ستايشش كنيد و به درگاهش زارى كنيد و از آن
خير و خوبى كه در نزد اوست و قدرش كس نداند و دست كسى به حقيقتش نرسد فراوان بخواهيد.
«اكثروا» يعنى زياد بگوييد. اكثار و زياد انجام دادن كار يك امر مشكك
است و نسبت به افراد و مواقع فرق مى كند. تهليل و تقديس و تسبيح، يعنى بر زبان
ذكر خدا را جارى كردن.
بر زبان آوردن اسماء حُسناى الهى، مدح خداوند است. هزار اسم از اين اسما در دعاى جوشن كبير آمده است. معروف است كه مى گويند، خداوند متعال هزار و يك اسم دارد كه هزارتاى آن در دعاى جوشن كبير آمده و يك اسم ديگر، كه همان اسم اعظم باشد از غالب مردم مخفى است. اما چنين حصرى صحيح به نظر نمى رسد. چرا كه در دعاهاى ديگر، غير از دعاى جوشن كبير اسم هاى ديگرى از اسماء حسناى الهى آمده است، كه در دعاى جوشن كبير نيست.
معناى دقيق و معادل فارسى «تضرع»(2) خيلى معلوم نيست. برخى تضرع را به معناى زارى كردن دانسته اند، ولى تضرع با زارى تفاوت دارد و زارى از لوازم تضرع است. تضرع، يعنى خواستن با مسكنت و با احساس احتياج. گاهى اوقات انسان خواسته اى دارد كه چندان برايش ضرورى و سرنوشت ساز نيست مثلاً مى خواهد مسافرت برود، اگر مقدمات فراهم شد مى رود، اگر هم نشد نمى رود و اين نرفتن خيلى برايش اهميت ندارد. در مقابل، گاهى انسان در سختى و تنگناست و خواسته مهمى دارد كه اگر برآورده نشود، بيچاره مى شود در اين وضعيت، اگر على رغم تلاش و تكاپو نتيجه نگيرد دست بردار نيست و دوباره دست به كار مى شود و تلاش و پافشارى مى كند تا به خواسته اش برسد. به چنين حالتى تضرع مى گويند. امام صادق (عليه السلام) از شيعيان مى خواهد به درگاه الهى تضرع نمايند.
«والرغبة فيما عنده من الخير» و مؤمنان بايد به خيرهايى كه در نزد كريم بى همتا وجود دارد رغبت نشان دهند. اما چه چيزهايى نزد خداوند وجود دارد: «الذي لايقدر قدره و لايبلغ كنهه أحد». كسى نمى تواند به عمق و كُنه خيرهايى كه نزد خداى متعال وجود دارد پى ببرد؛ چرا كه اين ديگر از امور دنيايى نيست كه ابعاد آن معلوم باشد. حتى انبيا نيز نمى دانند كنه وعمق خيرهايى كه نزد خداوند وجود دارد چقدر است.
مرحوم سيد عبدالله شبّر(3) در كتاب مصابيح الأنوار في حل مشكلات الأخبار، آورده است كه از يكى از معصومين (عليهم السلام) پرسيدند: حد و حدود خيرى كه نزد خداست چقدر است؟ حضرت فرمودند: احدى نمى داند.
ثواب ذكر
حضرت سليمان در عصر خويش صاحب حكومتى بود كه هيچ چيز از سيطره قدرتش خارج نبود. هيچ كس قبل و بعد از او به چنين حكومتى نرسيده و نخواهد رسيد. سليمان بر بشر، پرندگان، حيوانات وحشى، اجنه و شياطين حكومت مى كرد، و چنين حكومتى به قول خود حضرت سليمان، به هيچ كس نخواهد رسيد؛ چرا كه او از خداى متعال چنين خواست: «رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكًا لاَّ يَنبَغِى لاَِحَد مِّن بَعْدِى(4)؛ پروردگارا مرا ببخشا و ملكى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد». از دايره ملك و پادشاهى سليمان، فقط سرزمين سبأ خارج بود كه آن هم جزوش شد. روزى سليمان از جايى عبور مى كرد. با خود گفت: خداوند لطف بزرگى در حق من كرده كه حكومتى با اين وسعت در اختيارم نهاده است. ناگهان باد صدايى را به گوش سليمان رساند كه مى گفت: ثواب يك «سبحان الله» گفتن از تمام اين حكومت تو بيشتر است.
از اين جا معلوم مى شود كه در آخرت چه حسرتى گريبانگير انسان هايى مى شود كه اوقات فراغت خود را با ياد خدا و گفتن سبحان الله پر نكرده اند؛ چه رسد به اين كه خداى ناكرده زبان به چيزهايى آلوده كرده باشند كه سؤال و جواب درپى دارد. امام صادق (عليه السلام)مى فرمايد: زبان خود را به تسبيح مشغول كنيد، هم چنين در روايت آمده است: «إذا قال العبد سبحان الله سبّح معه مادون العرش(5)؛ وقتى بنده اى تسبيح مى گويد مادون عرش
همه با او تسبيح مى گويند».
تسبيح موجودات
لباسى كه بر تن انسان هاست، قلمى كه بر روى كاغذ مى لغزد، سنگ، كوه، چشمه، دريا، مار، ماهى، مرغ، خروس، همه و همه تسبيح گوىِ پروردگار بى همتايند. خداى متعال مى فرمايد: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَ تِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ(6)؛ آنچه در زمين و آسمان هاست خدا را تسبيح مى گويند».
برخى از عرفا اين آيه و صدها روايتِ مرتبط با اين مضمون را تأويل كرده و گفته اند اين تسبيح، تسبيح تكوينى است. چنين تأويلى خلاف ظاهر روايات است. البته، به طور كلى نفى نمى كنيم، اما اينجا، مسئله كاملاً روشن است و نيازى به تأويل نيست. مراد از اين آيه، آن است كه همه موجودات چه جاندار و چه بى جان تسبيح حضرت حق را مى گويند. «وَ إِن مِّن شَىْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ(7)؛ و هيچ چيز نيست، مگر اين كه در حال ستايش، تسبيح او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را در نمى يابيد».
«شيء» لفظِ عامى است كه از نظر لغت شامل هر چيزى مى شود. هر چند در حاشيه ملاعبدالله آمده است كه
«امر» عام تر از شيء است، اما ظاهراً شىء عموميت بيشترى دارد. به ويژه با «إن» نافيه كه در اين آيه همراه شىء آمده است، شايد اين آيه از آن عام هايى باشد كه تخصيص نخورده باشد و مشمول قانون «ما من عام الاّ و قد خُصّ»(8)نباشد. بعضى از عام ها هستند كه تخصيص نخورده اند؛ مثل «انَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ(9)؛ خدا بر هر كارى تواناست» در آيه «وَ إِن مِّن شَىْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نيز حكم عامى داريم كه تخصيص نشده است. حتّى شيطان هم تسبيح خدا مى گويد و اين هيچ منافاتى با بد بودنِ شيطان ندارد؛ چرا كه بسيارى از بندگان هستند كه مولايشان را مى شناسند و بر مالكيت او اعتراف دارند، اما در عين حال از فرمانش سرپيچى مى كنند. همه موجودات و مخلوقات تسبيح مى گويند، «ولكن لا تفقهون»، اما انسان ها تسبيح آنان را نمى فهمند. فقه در لغت به معناى فهم آمده است. «لاتفقهون» يعنى شما تسبيح آنان را فهم نمى كنيد. اين تسبيح، تسبيح حقيقى است؛ يعنى در واقع مى گويند: «سبحان الله»، اما انسان ها تسبيح گفتن آنها را در نمى يابند.
«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَ تِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ
الْحَكِيمِ(10)؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدايى را كه مالك پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مى گويند».
از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: تعداد ملائكه چقدر است؟ حضرت فرمودند: «اكثر من عدد التراب(11)؛ بيشتر از ذرات خاك». تعداد دانه هاى يك مشت خاك بسيار زياد است، چه رسد به ذرات تمام خاك هاى زمين كه از شمار بيرون است. آن وقت تمام اين ذرات خاك و فرشتگان تسبيح خداوند را مى گويند. انسان ها نيز بايد تسبيح بگويند.
در هر حال و در هر جا تسبيح گفتن خوب است. حضرت موسى به خدا عرض كرد: خداوندا، در بعضى جاها حيا مى كنم ذكر تو را بگويم. خداى متعال فرمود: در هر حال مرا ياد كن(12). فقها گفته اند: مكروه است انسان قرآن را با خود به دستشويى ببرد، اما ذكر خدا در آن جا هم مستحب است. هيچ گاه نبايد فرصت را از دست داد، حتى ساعات حضور در دستشويى و رختخواب نيز فرصت مناسبى براى ذكر گفتن است. حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «هر گاه پدرم را مى ديدم زبانش به سقف دهان چسبيده بود»؛ يعنى هميشه «لااله الاالله» مى گفت. در وقت اداى جمله «لااله الاالله» لب ها روى هم نمى آيد. «لااله الاالله» چهار لام دارد و در هنگام گفتن آن زبان به كام مى چسبد. اگر اين ذكر زياد تكرار شود دهان خشك مى شود.حال كسى كه مى خواهد به نعمت هاى بهشت برسد اگر زبانش مانند امام باقر (عليه السلام) خشك شود چه اشكالى دارد.
آنچه در زير عرش الهى است تسبيح مى گويند، حال زير عرش الهى چه موجوداتى قرار دارد فقط خود خدا مى داند و اگر كسى صد سال هم تحقيق كند نمى تواند دريابد كه چه چيزهايى زير عرش الهى است. انسان به راستى موجودى ضعيف و كوچك است و با اين كه بزرگ ترين و بالاترين مخلوق خداست و خداوند درباره خلقت او فرموده است: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَــلِقِينَ(13)؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»، اما در عين حال نسبت به دستگاه الهى بسيار كوچك است.
آثار ذكر
يكى از آثار ذكر دائم، انقطاع و انفصال روح انسان از دنياست. انسان ها به دنيا تعلق خاطر دارند، اما اگر هميشه به ياد خدا و قيامت باشند، به اين درك مى رسند كه نعمت هاى اين دنيا دائم و ماندنى نيست و اين دنيا امتحانى بيش نيست. در قرآن آمده است: «يَوْمَـئِذ يَتَفَرَّقُونَ(14)؛ آن روز ] مردم [ پراكنده مى شوند» روز قيامت بين پدر و فرزند، برادر و برادر جدايى مى افتد و هيچ كس به فكر ديگرى نيست.
جمله «لااله الاالله» به طرق و اَشكال گوناگون معنا شده و در روايات هم معناى يكسانى از آن نيامده است، چرا كه اين كلمه داراى ابعاد مختلفِ معنايى است. خود لفظ «اله» نيز معناى متعددى دارد و به معناى معبود، پناه، و اميد آمده است. خداوند پناهگاه همگان، تنها ملجا و پناهگاه، و اساس تمام علت هاست. اما انسان ها از اين معنا غفلت مى كنند. مرحوم شيخ عبدالزهرا كعبى شبى در مورد كلمه لااله الاالله سخن مى گفت. مى فرمود:
«آدم با زبان مى گويد لااله الاالله، اما به هنگام گرفتارى، به سراغ همه مى رود مگر خدا. آدم مقروض وقتى مى خواهد قرضش را ادا كند، از همه كمك مى خواهد مگر خداى متعال. چنين كسى مؤمن است و به خداوند ايمان دارد، اما هنگامى كه به او مى گويند: آيا درِ خانه خدا هم رفتى يا نه، مى گويد: يادم نبود. چرا به ياد خدا نبوده است؟ از ياد بردن خدا نه تنها بهانه و حجت مناسبى نيست بلكه دست كم شخص را سزاوار عتاب مى سازد. شخصى از دوستش گِله كرد كه فلانى، چرا سراغى از ما نمى گيرى؟ گفت: يادم نبود. گفت: اگر اين را بر زبان نمى آوردى بهتر بود؛ چرا كه معلوم مى شود من در دل تو جايى ندارم، و اِلاّ يادت نمى رفت.
حتى آنهايى كه دائم الذكرند گاهى اوقات زبانشان ذكر مى گويد، اما دل جاى ديگرى سير مى كند، و از صد ذكر كه مى گويد، نود و نه تاى آن با دلى مشغول گفته مى شود.
نقل شده كه عالمى مشكلى داشت كه براى حل آن به اميرمؤمنان على (عليه السلام) متوسل شد. چهل روز به حرم آن حضرت رفت و متوسل شد، اما حاجتش برآورده نشد، روز چهلم در حرم نشسته بود كه ناگاه شخصى از عامه مردم آمد و از حضرت امير (عليه السلام) حاجتى خواست، فوراً حاجتش برآورده شد. آن عالم ناراحت شد، اما گله نكرد و به خانه
رفت. شب اميرمؤمنان را در خواب(15) ديد. حضرت از او پرسيدند: چه
مى خواهى؟ گفت يا اميرمؤمنان، چهل روز است كه در پى حاجتى به حرم شما
مى آيم. حضرت فرمود: من از بين اين چهل روز، فقط امروز تو را ديدم. از خواب بيدار شد و فهميد حضور قلب نداشته است.
حضور قلب
بايد با حضور قلب از خدا و ائمه (عليهم السلام) درخواست كرد. در روايت آمده است: انسانى كه با زبان دعا مى كند، اما دلش جاى ديگرى است، دعايش مستجاب نمى گردد. يكى از علما مى گفت: من در نماز مطالب منبر را آماده مى كنم ! چنين شخصى نماز مى خوانَد، ولى دلش در تب و تاب منبر است. انسان وقتى «الله اكبر» مى گويد يا به ذكر ركوع و سجده مشغول است دست كم بايد متوجه معناى آن باشد. البته نبايد گذاشت كه كار به وسواس بكشد. شيطان حربه هاى زيادى دارد و بسيارى از افراد را از راه دين و احتياط از راه به در مى برد. نقل شده است كه عالمى مشغول نوشتن كتابى ضد شيطان بود. دوست اين عالِم در عالَم رؤيا شيطان را ديد و به او گفت فلان كس مى خواهد كتابى درباره تو بنويسد و تمام حيله هاى تو را بر ملا كند. با تمام شدن اين كتاب تو رسوا مى شوى. شيطان خنديد و گفت: خودم به او گفته ام اين كتاب را بنويسد ! گفت: چطور ممكن است؟ اين كتاب عليه توست. گفت: من هر كارى كردم كه او را از راه به در برم نتوانستم، تا اين كه اين انديشه را به ذهنش آوردم كه آدم ملا و با سوادى است و اگر در مورد شيطان و بدى هاى او كتابى بنويسد همگان به علم او پى خواهند برد و از اين طريق مى تواند خودش را معرفى كند. او هم با اين تلقين ها نوشتن كتاب را آغاز كرد. البته اين دليل نمى شود من و شما هم كتاب ننويسيم، تا نكند بخواهيم از اين راه علم خود را به ديگران نشان دهيم. مرحوم صاحب عروة الوثقى(16) فرموده اند: شيطان عده اى را از اين راه بى دين و از فضايل دور مى سازد و عده ديگرى را هم به اين بهانه كه نكند نيت بدى داشته باشند. يكى از استادان بنده، زمانى كه پيش ايشان درس مى خوانديم، مجرد بود و حجره نشينى مى كرد. يك روز خدمتش رسيدم. ظهر كه شد ديدم به نماز جماعت نرفت و در حجره نماز خواند. پرسيدم: شما چرا نماز جماعت نمى رويد؟ گفت: راستش را بخواهى ائمه جماعت را نمى شناسم. آن روز در نجف دست كم صدها امام جماعت عادل وجود داشت كه عدالت عده اى از آنها قطعى بود، اما شيطان اين بنده خدا را از توفيق نماز جماعت محروم كرده بود. شيطان عده اى را وادار مى كند كه كتاب ننويسند و فعاليت هاى مفيد ديگر انجام ندهند، با اين بهانه كه نكند نيّتشان خراب باشد.
ذكر گفتن بسيار به مؤمنان كمك خواهد كرد، ولى ذكرى مقامِ انسان را بالا مى برد كه با توجه و حضور قلب همراه باشد.
فوائد ذكر
جميل بن دراج(17) در صحيح خود از حضرت امام صادق (عليه السلام) و او از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نقل كرده است كه در شب معراج عده اى از ملائك را ديدم كه مشغول ساختن خانه هاى مجللى از خشت هاى طلا و نقره اند. گاهى كار مى كنند و گاهى دست نگه مى دارند. از آنها پرسيدم: چرا دست از كار مى كشيد؟ گفتند: منتظر مصالح مى مانيم. پرسيدم: مصالحى كه با آنها اين قصرها را مى سازيد چيست؟ گفتند: ذكر «سبحان الله، الحمدلله، لااله الاالله والله اكبر». و اين خانه ها براى كسانى ساخته مى شود كه اين ذكرها را مى گويند. وقتى مصالح نمى رسد، ما دست نگه مى داريم و منتظر مى مانيم تا دوباره مصالح به ما برسد.
حضرت امام صادق (عليه السلام) به شيعيان امر مى كنند كه در ذكر گفتن اكثار كنند
و بسيار ذكر بگويند.
حكايت
پيروان برخى از اديان تحريف شده گفته اند: خدا پسر دارد ! زن دارد ! بر الاغ سوار مى شود ! و.... سبحان الله يعنى اين كه خدا منزه است از اين نسبت هاى ناشايست كه بدو مى بندند.
نقل شده است كه ابن جوزى روى منبر گفته است: اسئلوني عن الله ما خلا الذكر واللحية، يعنى غير از آلت تناسلى و ريش از ديگر اعضاى خداوند هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، از چشم خدا، از پاى خدا، از دندان خدا، از بينى خدا و ...، فقط اين دو را بلد نيستم. واقعاً اين ياوه گويى ها و ادعاها، علاوه بر اسائه ادب حاكى از بى عقلى نيز هست و خداوند از اين نسبت ها منزه است. قدوس، يعنى خدا از همه پليدى ها دور است. ذكر خدا بر قيمت انسان ها مى افزايد.
ذكر خدا و اكثار نيز دو نوع است، يك نوع آن در تزكيه نفس مدخليت دارد و روح عدالت را در انسان زنده مى كند كه در اين صورت واجب عينى است؛ زيرا افراد بايد سعى كنند دل خود را هميشه آماده پذيرش حق كنند. اما گاهى انسان به عنوان يك كار مستحبى مى خواهد ذكر بگويد كه اين كار بسيار پسنديده و لازم است.
ناگفته نماند ذكر گفتن، اگر با كار مهم ترى تداخل و تزاحم نداشته باشد خوب است؛ چرا كه بعضى از كارها مانند كسب علم، از ذكر گفتن فضيلت بيشترى دارند. اباصلت از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است كه بهترينِ اعمال ياد گرفتن علوم ما و آموختن آن به ديگران است. بنابراين اگر امر بين طلب علم و ذكر گفتن دائر شد، مسلماً طلب علم مقدم است. گاهى اوقات طلب رزق و روزى نيز از ذكر و عبادت اهميت بيشترى دارد. در روايات آمده است كه امام صادق (عليه السلام) احوال كسى را پرسيدند و فرمودند: فلانى كجاست؟ گفتند: وضع كاسبى اش خوب شده و احتياج ندارد خودش در مغازه بايستد، شاگردى در مغازه گذاشته و خودش صبح تا شب در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نماز مى خواند. امام صادق (عليه السلام)فرمودند: به او بگوييد سر كسب و كارش برگردد و كاسبى كند. اگر خودش احتياج ندارد با اموال خود صله رحم كند و به فقيران كمك كند كه اين كار بهتر است. اين در حالى است كه در روايات آمده است: «با فضيلت ترينِ مكان ها براى نماز خواندن مسجدالحرام و مسجدالنبى است».
غرض اين كه انسان نبايدبراى رسيدن به مستحبات، واجبات و كارهاى مهم تر را از دست بدهد.
پاورقى:
(1). متن نامه.
(2). كافى ، ج 4 ، ص 12 ، باب كفاية العيال و التوسع عليهم ; وسائل الشيعه ، ج 12 ،
ص 542.
(3). بحار الانوار ، ج 63 ، ص 140.
(4). اختيار معرفة الرجال ، ص 591 ـ 592.
(5). شيخ عباس قمى فرزند محمدرضا معروف به محدث قمى (م : 1359 ق) از شاگردان و
ملازمان ميرزا حسين نورى بود و داراى آثار بسيار پر ارزشى همچون : بيت الأحزان في
مصائب سيدة النسوان ، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار ، الكنى والألقاب ،
منازل الآخرة ، منتهى الآمال في مصائب النبي و الآل و مفاتيح الجنان مى باشد (ريحانة الادب ، ج 4 ، ص 487 و 488).
(6). سيد حسين طباطبائى قمى فرزند محمود (1282 ـ 1366ق) فقيه و مرجع تقليد ، در
قم به دنيا آمد. پس از فراگيرى مقدمات و دوره سطح در زادگاه خود ، به سامرا عزيمت
نمود و از محضر ميرزاى بزرگ شيرازى به مدت سه سال بهره مند گرديد. سال 1306ق به
تهران رفت و نزد استادانى همچون ميرزا ابوالحسن جلوه و حسن آشتيانى تلمذ نمود. سال
1311 ق راهى نجف گرديد و در درس بزرگانى همچون ميرزا حبيب الله رشتى ، آخوندخراسانى
، سيد ميرزا محمدتقى شيرازى حاضر شد و ميرزاى شيرازى نيز او را پس از خود به عنوان
مرجع تقليد معرفى نمود. سال 1331ق به مشهد رفت و در آن جا علاوه بر عهده دار شدن
مرجعيت ، حوزه درس و بحث تشكيل داد.در سال 1314ش به تهران آمد و از آن جا به عراق
تبعيد شد كه اين تبعيد ده سال به طول انجاميد. سال 1321ش به قصد زيارت مشهد عازم
ايران گرديد و در اين زمان بود كه موفق شد آزادى حجاب در ايران را رسميت بخشد ، پس
از اين ماجرا به كربلا بازگشت (اثر آفرينان : زندگى نامه نام آوران فرهنگى ايران
از آغاز تا سال 1300 ش ، ج 4 ، ص358).
(7). سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (1279 ـ 1369ش) اصولى ، فقيه ، محدث ، رجالى ،
اديب و مورخ معاصر كه از مراجع تقليد بودند.
(8). بحارالأنوار ، ج 10 ، ص 98 ، باب 7.
(9). تحريم ، آيه 6.
(10). وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 186.
(11). شيخ محمودعراقى فرزند محمود ، معروف به صاحب قوامع (م : 1310ق ، تهران) از
اكابر علماى اماميه در اوائل قرن چهاردهم هجرى بود. او پس از فراگيرى مقدمات در سال
1255ق جهت ادامه تحصيل عازم بروجرد گرديد. پس از آن به مدت ده سال به شهرهاى سلطان
آباد ، تهران ، مشهد و آذربايجان مسافرت كرد و عاقبت به نجف رفت و در درس شيخ مرتضى
انصارى حاضر شد. با وفات شيخ به ايران آمد و در همدان اقامت گزيد. سال هاى پايانى
عمر خويش را در تهران به سر برد و همان جا نيز رحلت كرد و جنازه وى به نجف اشرف
انتقال داده شد.
(12). شيخ مرتضى انصارى فرزند محمد امين شوشترى (م : 1281 ق) فقيه و اصولى بزرگ
اماميه و معروف به
شيخ اعظم و خاتم الفقهاء والمجتهدين بود. او در دزفول متولد شد و ابتدا نزد پدر و
عموى خويش به
تحصيل پرداخت. سال 1232ق به همراه پدر به عتبات عاليات رفت و به مدت چهار سال نزد
سيد
محمد مجاهد و شريف العلماى مازندارنى درس خواند. پس از آن به نجف رفت و نزد شيخ
موسى بن
جعفر كاشف الغطاء تلمذ نمود. سال 1240ق پس از مراجعه به زادگاهش رحل اقامت افكند و
از ملا
احمد نراقى اجازه اجتهاد دريافت نمود. براى بار دوّم سال 1250ق وارد عراق شد و پس
از فوت
مرحوم صاحب جواهر در سال 1266ق مرجع تقليد شيعيان گرديد. (اثر آفرينان : زندگى
نامه نام آوران فرهنگى ايران از آغاز تا سال 1300 ش ، ج1 ، ص320).
(13). ملا احمد نراقى فرزند ملا مهدى (م : 1244 يا 1245ق) از فحول علماى اماميه ،
فقيه ، اصولى ، محدث ، رجالى ، منجم ، رياضى دان ، حكيم ، فيلسوف و شاعر مى باشد.
او استاد شيخ مرتضى انصارى بود و از پدر خود و سيد بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف
الغطاء روايت مى كرده است. (ريحانة الادب ، ج 6 ، ص 160 ـ 162).
(14). مستدرك الوسائل ، ج 13 ، ص 18.
(1). متن نامه.
(2). تضرّع به معناى تواضع و زارى و گاه حتى به معناى فروتنى و كُرنش نيز آمده است.
(3). سيد عبدالله شبّر فرزند محمد رضا (م : 1242 ق) از محدثين و فقهاى بزرگ
اماميه در كاظمين بود.
(4). ص ، آيه 35.
(5). بحارالأنوار ، ج 90 ، ص 166.
(6). جمعه ، آيه 1.
(7). اسراء ، آيه 44.
(8). هيچ عامى نيست مگر اين كه تخصيص مى شود ، هر قانون كلى استثنائاتى دارد.
(9). بقره ، آيه 106.
(10). جمعه ، آيه 1.
(11). بحارالأنوار ، ج 24 ، ص 210.
(12). من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 28.
(13). مؤمنون ، آيه 14.
(14). روم ، آيه 14.
(15). خواب به خودى خود حجّت نيست ، اما در روايت آمده است كه اگر خواب منطبق با
خارج باشد درست
است ، و در كل دو نوع خواب صحيح است : خوابى كه با خارج انطباق دارد و ديگرى خوابى
كه با
ادله و روايات ، موافق باشد. ( شيرازى ).
(16). سيد محمد كاظم يزدى.
(17). ابوعلى جميل بن دراج بن عبدالله نخعى از محدثين ثقه اماميه و از اصحاب امام
صادق و امام كاظم(عليهما السلام) بوده و از آن بزرگواران بدون واسطه روايت مى كرده
است. كتابى نيز دارد كه ظاهراً يكى از اصول اربعمأة است. وى در عهد امام رضا(عليه
السلام) وفات يافت ( ريحانة الادب ، ج 7 ، ص 516 ).