اخلاق در قرآن جلد اول

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۱۲ -


گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى

در اين فصل به سراغ امورى مى‏رويم كه زمينه را براى پرورش <فضائل اخلاقى‏» فراهم مى‏سازد و گام به گام انسان را به خدا نزديكتر مى‏سازد، و اين بحث اهميت فوق‏العاده‏اى در علم اخلاق دارد و از امور زيادى بحث مى‏كند:

گام اول: توبه

بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى الله را <توبه‏» شمرده‏اند، توبه‏اى كه صفحه قلب را از آلودگيها پاك كند و تيرگيها را مبدل به روشنايى سازد و پشت انسان را از بار سنگين گناه سبك كند، تا براحتى بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد.

مرحوم <فيض كاشانى‏» در آغاز جلد هفتم <المحجه‏البيضاء» كه در واقع آغاز گر بحثهاى اخلاقى است چنين مى‏گويد:

<توبه از گناه و بازگشت‏به سوى ستار العيوب و علام الغيوب آغاز راه سالكين و سرمايه پيروزمندان و نخستين گام مريدان و كليد علاقه‏مندان و مطلع برگزيدگان و برگزيده مقربان است‏»!

سپس اشاره به اين حقيقت مى‏كند كه غالبا انسانها گرفتار لغزشهايى مى‏شوند و با اشاره به لغزش آدم (كه در واقع ترك اولى بود نه گناه) مى‏گويد: چه اشكالى دارد كه همه فرزندان آدم به هنگام ارتكاب خطاها به او اقتدا كنند، چرا كه خير محض، كار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شياطين است،و باز گشت‏به خير بعد از شر، طبيعت آدميان است; آن كس كه به هنگام ارتكاب گناه و انجام شر به خير باز گردد، حقيقتا انسان است!

در واقع توبه اساس دين را تشكيل مى‏دهد، چرا كه دين و مذهب انسان را به جدا شدن از بديها و بازگشت‏به خيرات دعوت مى‏كند; و با توجه به اين حقيقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گيرد.» (1)

به تعبير ديگر، بسيار مى‏شود كه از انسان - مخصوصا در آغاز تربيت و سير و سلوك الى الله لغزشهايى سر مى‏زند،اگر درهاى بازگشت‏به روى او بسته شود بكلى مايوس مى‏گردد و براى هميشه از پيمودن اين راه باز مى‏ماند; به همين دليل، در مكتب تربيتى اسلام، <توبه‏» به عنوان يك اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مى‏كند كه براى اصلاح خويش و جبران گذشته از اين باب رحمت الهى وارد شوند.

اين حقيقت در سخنان امام على بن الحسين عليهما السلام در مناجات تابئين با زيباترين صورتى بيان شده، < الهى انت الذى فتحت لعبدك بابا الى عفوك سميته التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو كسى هستى كه به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشوده‏اى و نامش را توبه نهاده‏اى، و فرموده‏اى باز گرديد به سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالص! حال كه اين در رحمت‏باز است، عذر كسانى كه از آن غافل شوند چيست‏»؟ (2)

جالب اين كه خداوند علاقه فوق‏العاده‏اى به توبه بندگان دارد، چرا كه آغاز تمام خوشبختيهاى انسان است. در حديثى از امام‏باقر عليه السلام مى‏خوانيم: <ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى‏ليلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بنده‏اش بسيار شاد مى‏شود، بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان (خطرناكى) در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد.» (3)

اين تعبير كه با كنايات و لطف خاصى آميخته است، نشان مى‏دهد كه در واقع توبه، هم مركب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصيان را پشت‏سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانيت‏برسد.

به هر حال، در بحث <توبه‏» مسائل زيادى مطرح است كه اهم آنها،امور زير است:

1- حقيقت توبه

2- وجوب توبه

3- عموميت توبه

4- اركان توبه

5- قبولى توبه عقلى است‏يا نقلى

6- تبعيض در توبه

7- دوام توبه

8- مراتب توبه

9- آثار و بركات توبه

1- حقيقت توبه

<توبه‏» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (اين در صورتى است كه به شخص گنهكارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روايات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در اين صورت به معنى بازگشت‏به رحمت است، همان رحمتى كه به خاطر ارتكاب گناه از گنهكار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مى‏گردد و به همين دليل يكى از نامهاى خدا، <تواب‏» (يعنى بسيار بازگشت كننده به رحمت‏يا بسيار توبه پذير) است.

در واقع واژه <توبه‏» مشترك لفظى يا معنوى است ميان <خدا» و <بندگان‏» (ولى هنگامى كه به بنده نسبت داده شود با كلمه <الى‏» متعدى مى‏شود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با كلمه <على‏» (4)

در <المحجة‏البيضاء» درباره حقيقت توبه چنين آمده است كه توبه سه ركن دارد، نخست <علم‏» و دوم <حال‏» و سوم <فعل‏» كه هر كدام علت ديگرى محسوب مى‏شود.

منظور از <علم‏» شناخت اهميت ضرر و زيانهاى گناهان است، و اين كه حجاب ميان بندگان و ذات پاك محبوب واقعى مى‏شود. هنگامى كه انسان اين معنى را بخوبى درك كند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مى‏شود و چون مى‏داند عمل او سبب اين امر شده، نادم و پشيمان مى‏گردد; و اين ندامت‏سبب ايجاد اراده و تصميم نسبت‏به گذشته و حال و آينده مى‏شود.

درزمان حال آن‏عمل را ترك‏مى‏گويد،ونسبت‏به‏آينده تصميم بر ترك‏گناهى كه‏سبب از دست دادن محبوب مى‏گردد مى‏گيرد، و نسبت‏به گذشته درصدد جبران برمى‏آيد.

در واقع نور علم و يقين سبب آن حالت قلبى مى‏شود كه سرچشمه ندامت است، و آن دامت‏سبب موضعيگريهاى سه گانه نسبت‏به گذشته و حال و آينده مى‏گردد. (5)

اين همان چيزى است كه بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبير كرده‏اند، و مى‏گويند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است كه او را وادار به تجديد نظر در برنامه‏هاى خود مى‏كند.

2- وجوب توبه

تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آيات قرآن مجيد كرارا به آن امر شده است; در آيه‏8 سوره تحريم مى‏خوانيم: <يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به سوى خدا باز گرديد توبه كنيد، توبه‏اى خالص و بى‏شائبه، اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است داخل كند.»

همه انبياى الهى هنگامى كه براى هدايت امتهاى منحرف ماموريت مى‏يافتند، يكى از نخستين گامهايشان دعوت به توبه بود; چرا كه بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جايى براى نقش توحيد و فضائل نيست.

پيغمبر بزرگ خداوند هود عليه السلام از نخستين سخنانش اين بود: <و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد و توبه نماييد!» (سوره هود، آيه‏52)

پيامبر بزرگ ديگر صالح عليه السلام نيز همين سخن را پايه كار خود قرار مى‏دهد و مى‏گويد: <فاستغفروه ثم توبوا اليه; از او طلب آمرزش كنيد و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد!» (سوره هود، آيه‏61)

حضرت شعيب عليه السلام نيز با همين منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت: <واستغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه‏كاران) است!» (سوره هود، آيه‏90)

در روايات اسلامى نيز بر مساله وجوب فورى توبه تاكيد شده است، از جمله:

1- در وصيت اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام مى‏خوانيم:

<وان قارفت‏سيئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتكب گناهى شدى، آن را به وسيله توبه هرچه زودتر محو كن!» (6)

البته با توجه به اين كه امام مرتكب گناهى نمى‏شود، منظور در اينجا تشويق ديگران به توبه است.

2- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به ابن مسعود فرمود: <يابن‏مسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولكن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخير مينداز، بلكه توبه را مقدم كن و گناه را به عقب بينداز (و ترك كن)!» (7)

3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; كسى كه توبه را در برابر هجوم اجل به تاخير بيندازد، در برابر بزرگترين خطر قرار مى‏گيرد، (كه عمرش پايان گيرد در حالى كه توبه نكرده باشد)!» (8)

4- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه از جدش رسول‏خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى‏كند: <ليس شى‏ء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چيزى در نزد خدا محبوبتر از مرد يا زن با ايمانى كه توبه كند نيست!» (9)

اين تعبير مى‏تواند دليلى به وجوب توبه باشد به خاطر اين كه توبه محبوبترين امور در نزد خدا شمرده شده است.

علاوه بر اين، دليل عقلى روشنى بر وجوب توبه داريم و آن اين كه عقل حاكم بر اين است كه در برابر عذاب الهى- خواه يقين باشد يا احتمالى- بايد وسيله نجاتى فراهم ساخت، و با توجه به اين كه توبه بهترين وسيله نجات است، عقل آن را واجب مى‏شمرد; چگونه افراد گناهكار خود را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مى‏توانند محفوظ بشمرند در حالى كه توبه نكرده باشند.

آرى! توبه واجب است، هم به دليل صراحت آيات قرآن مجيد و هم روايات اسلامى و هم دليل عقل، و از اين گذشته وجوب توبه در ميان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.

بنابراين، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مى‏كند، و اين وجوب فورى است زيرا مقتضاى ادله چهارگانه‏اى كه به آن اشاره شد، وجوب فورى مى‏باشد، و در علم اصول اين مساله بيان شده كه تمام اوامر ظاهر در فوريت است، مگر اين كه دليل بر خلاف آن قائم شود.

3- عموميت توبه

<توبه‏» مخصوص به گناه يا گناهان خاصى نيست، و شخص و اشخاص معينى را شامل نمى‏شود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرح‏نيست.

بنابراين، توبه از تمام گناهان است و نسبت‏به همه اشخاص و در هر زمان و هر مكان مى‏باشد، همان‏گونه كه اگر شرايط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.

تنها استثنايى كه در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده اين است كه اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود كه در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنيا فراهم شده است و يا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى كه عذاب الهى فرا رسيد و در ميان امواج نيل در حال غرق شدن بود) پذيرفته نمى‏شود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زيرا اگر كسى در آن حال توبه كند، توبه او اضطرارى است نه اختيارى و توام با ميل و رغبت; قرآن مى‏گويد:

<و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما; توبه كسانى كه كارهاى بدى انجام مى‏دهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى‏گويد: الآن توبه كردم، پذيرفته نيست و نه توبه كسانى كه در حال كفر از دنيا مى‏روند ( و در عالم برزخ توبه مى‏كنند) اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم شده است!» (10)

در داستان فرعون مى‏خوانيم: هنگامى كه فرعون و لشكريانش وارد مسير خشكى داخل دريا شدند و ناگهان آبها فرو ريختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: <امنت انه لااله الا الذى امنت‏به بنواسرائيل و انا من المسلمين; من ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند نيست، و من از مسلمين هستم!» (11)

ولى بلافاصله جواب شنيد: <آلئن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين; الان ايمان مى‏آورى؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى (توبه‏ات در اين حال پذيرفته نيست)!» (12)

درباره بعضى از قوام گذشته نيز مى‏خوانيم: <فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين; هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى‏شمرديم كافر شديم!»

قرآن آن در پاسخ آنها مى‏گويد: <فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون; اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت، اين سنت‏خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند.» (13)

و به همين دليل، در مورد حدود اسلامى هنگامى كه شخص مجرم بعد از دستگير شدن و گرفتارى در چنگال عدالت و كيفر و مجازات، توبه كند، توبه‏اش پذيرفته نيست; چرا كه اين گونه توبه‏ها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هيچ گونه دلالتى بر تغيير موضوع مجرم ندارد.

بنابراين توبه تنها در يك مورد پذيرفته نيست و آن جائى است كه مساله از شكل اختيارى بودن بيرون رود و شكل اضطرارى و اجبارى بخود بگيرد.

بعضى چنين پنداشته‏اند كه توبه در سه مورد ديگر نيز پذيرفته نيست:

اول در مورد شرك و بت پرستى زيرا قرآن مجيد مى‏فرمايد: <ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء; خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مى‏بخشد!» (14)

ولى اين سخن صحيح نيست; زيرا در اين آيه گفتگو از توبه نيست، بلكه سخن از <عفو بدون توبه‏» است، به يقين تمام كسانى كه در آغاز اسلام از شرك توبه كردند و مسلمان شدند توبه آنها پذيرفته شد، و همچنين تمام مشركانى كه امروز نيز توبه كنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذيرفته مى‏شود، ولى اگر مشرك توبه نكند و با حال شرك از دنيا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى كه اگر با ايمان و توحيد از دنيا بروند، ولى مرتكب گناهانى شده باشند، ممكن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آيه‏فوق همين است.

كوتاه سخن اين كه، عفو الهى شامل مشركان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مى‏شود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرك خواهد شد.

دوم و سوم اين كه، توبه بايد در فاصله كمى بعد از گناه باشد نه فاصله‏هاى دور، و نيز بايد از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دليل اين كه هر دو مطلب در آيه‏17 سوره نساء آمده است:

<انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما; توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى‏دهند سپس بزودى توبه مى‏كنند، خداوند توبه چنين اشخاص را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است.»

ولى اين نكته قابل توجه است كه بسيارى از مفسران اين آيه را بر توبه كامل حمل كرده‏اند زيرا مسلم است كه اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتكب گناهانى شوند سپس از مركب لجاجت و غرور پايين آيند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذيرفته مى‏شود، و در تاريخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى براى اين گونه افراد است كه نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.

همچنين مسلم است كه اگر انسان ساليان دراز گناه كند و بعد پشيمان شود و حقيقتا توبه و جبران كند، توبه او پذيرفته خواهد شد.

در حديث معروفى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: هر كس يكسال قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى‏پذيرد،سپس فرمود يك سال زياد است، كسى كه يك ماه قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى‏پذيرد سپس افزود يك ماه نيز زياد است، كسى كه يك جمعه (يك هفته) قبل از مرگش توبه كند توبه او مورد قبول خداوند واقع مى‏شود، باز افزود يك جمعه زياد است كسى كه يك روز قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه‏اش را پذيرا مى‏شود، باز فرمود يك روز نيز زياد است! كسى كه يك ساعت قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه او را مى‏پذيرد، سپس افزود يك ساعت هم زياد است! كسى كه قبل از آن كه جانش به گلو رسد (در آخرين لحظه حيات و در حال اختيار) توبه كند، خداوند توبه او را مى‏پذيرد!» (15)

البته منظور اين است كه توبه با تمام شرايطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضايع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصيه كند كه حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه كند.

آيات فراوانى از قرآن نيز دليل بر عموميت توبه و شمول آن نسبت‏به جميع گناهان است; از جمله:

1- در آيه‏53 سوره زمر مى‏خوانيم: <قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم; بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‏ايد! از رحمت‏خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.»

2- در آيه‏39 سوره مائده مى‏خوانيم: <فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم; اما آن كسى كه پس از ستم كردن توبه كند و جبران نمايد خداوند توبه او را مى‏پذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»

درست است كه اين آيه بعد از اين بيان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گسترده‏اى كه شامل همه گناهان مى‏شود.

3- در آيه‏54 سوره انعام آمده: <انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم ;هركس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح نمايد، مشمول رحمت‏خدا مى‏شود، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.»

در اين آيه هرگونه عمل سوء كه تمام گناهان را فرا مى‏گيرد، قابل توبه و باز گشت ذكر شده است.

4- در آيه‏135 سوره آل عمران چنين آمده است: <والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى‏افتند، و بر گناه اصرار نمى‏ورزند با اين كه مى‏دانند.»

در اين جا نيز با توجه به اين كه ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مى‏شود، چرا كه بعضى‏از گناهان ستم بر ديگران است و بعضى ظلم به خويشتن، و در اين آيه نسبت‏به همه آنهاوعده پذيرش توبه‏داده شده‏است، عموميت‏توبه نسبت‏به تمام گناهان اثبات مى‏شود.

5- در آيه‏ديگرى (آيه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مى‏فرمايد: <وتوبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گرديد تا رستگار شويد.»

واژه جميعا دليل بر اين است كه هر گناهكارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنين دعوتى صحيح نيست.

اين نكته قابل دقت است كه در آيات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تكيه شده و در مورد ديگر ظلم، و در مورد ديگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه اين عناوين بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراين، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خويشتن از انسان سر بزند و توبه كند، خداوند توبه او را مى‏پذيرد.

در اين باره روايات زيادى در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده كه درهاى توبه تا آخرين لحظات عمر، مادام كه انسان مرگ را با چشم خود نبيند باز است.

اين روايات را مى‏توانيد در كتابهاى: بحارالانوار (16) و اصول كافى (17) و درالمنثور (18) و كنزالعمال (19) و تفسير فخر رازى (20) و تفسير قرطبى (21) و تفسير روح البيان (22) و تفسير روح‏المعانى (23) و كتب ديگر مطالعه فرماييد، و شايد بتوان گفت اين حديث از احاديث متواتر است.

4- اركان توبه

همان‏گونه كه در بالا آمد حقيقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، كه ناشى از پشيمانى و ندامت نسبت‏به اعمال گذشته مى‏باشد و لازمه اين پشيمانى و علم به اين كه گناه حائل ميان او و محبوب واقعى مى‏گردد، تصميم بر ترك آن در آينده و همچنين جبران مافات است; يعنى، تا آنجا كه در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خويش برچيند، و اگر حقوق از دست رفته‏اى است و قابل جبران است، جبران نمايد. به همين دليل، در قرآن مجيد در آيات بسيارى اين معنى تكرار شده است كه توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.

1- در آيه‏160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ كتمان آيات الهى و مجازات سخت آنها مى‏فرمايد: <الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم; مگر كسانى كه توبه كنند و اصلاح نمايند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار سازند كه من توبه آنها را مى‏پذيريم، و من تواب رحيم هستم.»

2- و در آيه‏89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (كافر شدن بعد از ايمان) و مجازات سخت آنها مى‏افزايد: <الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران بر آيند) زيرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»

3- و درآيه‏146 سوره‏نساء، بعداز ذكرمنافقان و سرنوشت‏شوم آنها مى‏فرمايد:<الا الذين تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله; مگر آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند و به ذيل عنايت اهلى چنگ زنند و دين خود را براى خدا خالص نمايند.»

و در آيه‏5 سوره نور بعد از ذكر مجازات شديد قذف (وارد كردن اتهام زنا و مانند آن به ديگرى) و مجازات شديد آنها در دنيا و آخرت، مى‏افزايد: <الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند (آنها را) مى‏بخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»

5- و سرانجام به صورت يك قانون كلى در همه گناهان، در آيه‏119 سوره نحل مى‏خوانيم: <ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم; اما پروردگارت نسبت‏به آنها كه از روى جهالت‏بدى كرده‏اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمده‏اند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»

6- شبيه همين معنى در آيه‏82 سوره طه نيز آمده است آن جا كه مى‏فرمايد: <و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر كه را توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايت‏شود مى‏آمرزم و مى‏بخشم.»

در اين جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (يعنى جبران گذشته) كه دو ركن اساسى توبه است، به مساله ايمان و هدايت نيز اشاره شده است.

در واقع گناه نور ايمان را كم مى‏كند و انسان را از طريق هدايت منحرف مى‏سازد; به همين دليل، بايد بعد از توبه تجديد ايمان كند و به راه هدايت‏باز گردد.

7- باز شبيه همين معنى در آيه‏54 سوره انعام نيز آمده كه مى‏فرمايد: <انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد (مشمول رحمت‏خدا مى‏شود چرا كه ) او آمرزنده مهربان است.»

از مجموع آيات فوق، منطق قرآن در مساله توبه كاملا آشكار مى‏شود، كه توبه حقيقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصميم بر ترك در آينده نيست، بلكه افزون بر اين بايد كوتاهى‏هايى كه در گذشته رخ داده و مفاسدى كه در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى كه گناه در جامعه گذارده تا آن جا كه امكان دارد جبران گردد و شستشوى كامل حاصل شود، اين است توبه حقيقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!

نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است اين است كه كلمه اصلاح بعد از ذكر توبه در آيات بالا مانند بسيارى از تعبيرات قرآن مفهوم جامع و گسترده‏اى دارد كه هرگونه جبران مافات را شامل مى‏شود، از جمله:

1- شخص توبه كار بايد حقوقى را كه از مردم پايمال كرده است‏به آنها باز گرداند; اگر در حيات هستند به خودشان، و اگر از دنيا رفته‏اند به وارثان آنها برساند.

2- اگر حيثيت كسى را به خاطر غيبت كردن يا اهانت لكه‏دار كرده باشد بايد از او ليت‏بطلبد، و اگر از دنيا رفته است‏به تلافى حيثيت‏بر باد رفته، كار خير براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.

3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نمايد. و اگر كفاره دارد (مانند ترك روزه عمدا و شكستن عهد و نذر) كفاره آن را بدهد.

4- با توجه به اين كه گناه قلب را تاريك مى‏سازد، بايد آنقدر اطاعت و بندگى كند تا ظلمت دل را با نور اطاعت‏برطرف سازد.

جامعترين سخن درباره تفسير معنى اصلاح همان چيزى است كه در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج‏البلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و كامل آمده است.

كسى در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گويى امام از طرز سخن او و يا سوابق و لواحق اعمالش مى‏دانست كه اين استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همين جهت از اين استغفار بر آشفت و فرمود:

<ثكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين; مادرت بر عزاى تو بگريد، آيا مى‏دانى استغفار چيست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»

سپس افزود: <وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار يك كلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»

<اولها الندم على ما مضى; نخست، پشيمانى از گذشته است.»

<والثانى العزم على ترك العود اليه ابدا; دوم، تصميم بر ترك آن براى هميشه است.»

<و الثالث ان توءدى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعة; سوم اين كه حقوقى را كه از مردم ضايع كرده‏اى به آنها باز گردانى، به گونه‏اى كه هنگام ملاقات پروردگار حق كسى بر تو نباشد.»

<و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤدى حقها; چهارم اين كه هر واجبى كه از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضايا كفاره آن را انجام دهى).»

<و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وينشا بينهما لحم جديد; پنجم اين كه گوشتهايى كه به واسطه حرام براندامت روئيده، با اندوه برگناه آب كنى، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن برويد.»

<والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر الله; ششم آن كه به همان اندازه كه لذت و شيرينى گناه را چشيده‏اى درد و رنج طاعت را نيز بچشى، و پس از طى اين مراحل بگو استغفر الله!» (24)

همين معنى در روايت ديگرى از كميل بن زياد از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه عرضه مى‏دارد: <يا اميرالمؤمنين العبد يصيب الذنب فيستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; اى‏اميرمؤمنان! انسان‏گناهى مى‏كند واز آن‏استغفار مى‏نمايد، حداستغفار چيست؟»

امام فرمود: <يا بن زياد، التوبة; اى كميل بن زياد! حد آن توبه است.»

كميل مى‏گويد: <قلت‏بس; (25) گفتم: همين كافى است!»

<قال: لا; فرمود: نه‏»

<قلت فكيف؟; عرض كردم پس چگونه است؟»

<قال ان العبد اذا اصاب دنبا يقول استغفر الله بالتحريك; فرمود: هنگامى كه انسان گناهى مرتكب مى‏شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حركتى بر زبان جارى كند.»

<قلت و ماالتحريك; عرض كردم منظور از حركت چيست؟»

<قال: الشفتان و اللسان يريد ان يتبع ذلك بالحقيقة; فرمود:: لبها و زبان به گردش در مى‏آيد و مقصودش اين است كه آن را با حقيقت هماهنگ سازد.»

<قلت وما الحقيقة؟; عرض كردم حقيقت چيست؟»

<قال تصديق فى‏القلب، و اضمار ان لايعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود: منظور تصديقى است كه در دل (نسبت‏به قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصميم بگيرد كه هرگز به گناهى كه از آن استغفار كرده است‏باز گشت نكند.»

كميل مى‏گويد عرض كردم: <فاذا فعل ذلك فانه من المستغفرين; هنگامى اين كار را انجام دهد در زمره توبه كنندگان است؟»

<قال: لا; امام فرمود: نه‏»

كميل مى‏گويد گفتم: <فكيف ذاك; پس توبه حقيقى چگونه است؟»

امام فرمود: <لانك لم تبلغ الى الاصل بعده; اين به خاطر آن است كه تو هنوز به اساس و ريشه توبه نرسيده‏اى!»

كميل عرض مى‏كند: <فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چيست؟»

امام فرمود: <الرجوع الى التوبة من‏الذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدين; بازگشت‏به‏توبه از گناهى كه‏استغفار از آن‏كردى، و اين‏نخستين درجه عابدان است.»

سپس امام افزود: <و ترك الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترك گناه و استغفار اسمى است كه شش معنى و مرحله دارد:

سپس همان مراحل ششگانه‏اى را كه در كلمات قصار نهج‏البلاغه آمده بود، با كمى تفاوت بيان فرمود. (26)

ممكن است گفته شود: اگر توبه اين است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در اين حديث‏بيان فرموده، كمتر توبه كارى مى‏توان پيدا كرد.

ولى بايد توجه داشت كه بعضى از شرايط شش‏گانه بالا شرط توبه كامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط ديگر، جزء شرايط واجب و لازم است. و به تعبير بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از اركان توبه است،و قسمت‏سوم و چهارم از شرايط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرايط كمال است. (27)

در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: <اما علامة التائب فاربعة: النصيحة لله فى عمله، و ترك الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخير; علامت انسان توبه كار چهار چيز است: نخست‏خير خواهى براى (آيين و بندگان) خدا، و ترك باطل و ملازمت‏حق و تلاش فراوان براى انجام كار خير.» (28)

اين نكته نيز قابل توجه است كه اگر گناه او عملى بوده كه سبب گمراهى ديگران شده مانند تبليغات سوء; بدعتگذارى در دين خدا، خواه از طريق بيان و سخن باشد يا از طريق كتابت و نوشته‏ها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود يا از طريق كتابت و نوشته‏ها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود كه تمام افرادى را كه به خاطر عمل او به انحراف كشيده شده‏اند تا آنجا كه در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غير اين صورت توبه او پذيرفته نيست.

و از اين جا روشن مى‏شود كه تحريف كنندگان آيات الهى و بدعتگذاران و تمام كسانى كه مايه گمراهى مردم مى‏شوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگين است.

اين صحيح نيست كه يك نفر در ملا عام يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن كتابها و مقالات مردم را به گمراهى بكشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنيد و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، به يقين چنين توبه‏اى هرگز مقبول نيست!

همچنين كسانى كه در حضور جمعيت و ملا عام، افرادى را به دروغگويى و بى‏عفتى و امثال اين امور متهم مى‏سازند،و بعد خصوصى نزد طرف مى‏آيند و حليت مى‏طلبند، يا در غياب آنها در خانه خلوت توبه مى‏كنند، بى‏شك توبه آنها نيز قبول نيست، مگر اين كه طرف آنها را ببخشد، يا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگيرند.

به همين دليل، در روايات متعددى مى‏خوانيم افرادى كه تهمت‏به مردم مى‏زنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مى‏دهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مى‏شود كه سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تكذيب كند.

در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه از حضرتش سؤال كردند: آيا كسى كه حد الهى بر او جارى شد اگر توبه كند شهادتش مقبول است؟ فرمود: <اذا تاب و توبته ان يرجع مما قال و يكذب نفسه عند الامام و عند المسلمين، فاذا فعل فان على الامام ان يقبل شهادته بعد ذلك; (آرى) هنگامى كه توبه كند و توبه‏اش به اين است كه از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمين حاضر شود و سخنان خود را تكذيب كند، هنگامى كه چنين كند بر امام لازم است كه شهادت او را بپذيرد (و توبه‏اش قبول است)» (29)

در حديث ديگرى مى‏خوانيم: <اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبياء قل لفلان وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالك، ما استجيب لك، حتى ترد من مات الى مادعوته اليه فيرجع عنه; خداوند به يكى از پيامبران وحى فرستاد كه به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمى‏كنم ( و توبه‏ات را نمى‏پذيرم)، تا كسانى را كه به خاطر دعوت تو منحرف شده‏اند واز دنيا رفته‏اند زنده كنى و از راه خطا باز گردند!» (30)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بيشتر جنبه صورى يا مقطعى خواهد داشت.

آخرين سخنى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه كسانى كه در برابر انبوه گناهان تنها به ذكر استغفار قناعت مى‏كنند، بى آن كه اركان و شرايط آن را تحصيل نمايند گويى خود را به سخريه مى‏كشند و يا توبه و استغفار را استهزا مى‏نمايند.

به همين دليل، در روايتى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: <التائب من الذنب كمن لاذنب له، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزء; كسى كه از گناه خويش توبه (كامل و جامع الشرايط) كند، مانند كسى است كه گناهى از او سر نزده، اما كسى كه گناه را ادامه مى‏دهد در حالى كه از آن استغفار مى‏كند، مانند كسى است كه استهزاء مى‏نمايد. (31)

5- قبولى توبه عقلى است‏يا نقلى؟

همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه توبه اگر جامع الشرايط باشد در پيشگاه خداوند مقبول است. و آيات و روايات نيز بوضوح بر اين مطلب دلالت مى‏كند، ولى در اين كه آيا قبول توبه عقلى يا عقلايى يا نقلى است، بحثهايى وجود دارد.

جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده كند بعد از توبه گناه بنده‏اش را نبخشد كاملا ممكن است همان‏گونه كه در ميان مردم نيز معمول است كه اگر كسى در حق ديگرى ظلم كند، سپس عذر خواهى نمايد، مى‏تواند او را ببخشد يا نبخشد.

در حالى كه جمعى ديگر سقوط عقاب را به وسيله توبه واجب و لازم دانسته‏اند، حتى عدم پذيرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مى‏دانند، و اين كار مسلما بر خداوند روا نيست.

ممكن است در اين جا نظر سومى را پذيرفت،و آن اين كه لزوم قبول توبه، امر عقلايى است، يعنى اگر چه عقل، پذيرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمى‏شمرد ولى بناى عقلاى جهان بر اين است كه اگر كسى كار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه‏اى كه گويى هيچ چيز از ميان نرفته است، اگر حيثيت كسى از دست رفته بود، اعاده حيثيت نمود، و اگر حقوقى پايمال شده بود، حق را بطور كامل جبران كرد، و اگر طرف قلبا ناراحت‏شده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از ميان برد; در چنين شرايطى، بناى تمام عقلاى جهان بر اين است كه غذر و توبه را مى‏پذيرند، و اگر كسى نپذيرد، او را كينه‏توز و خارج از موازين انسانيت و اخلاق مى‏شمرند.

بى شك خداوند قادر متعال و بى نياز از هر كس و هر چيز، سزاوارتر است كه در اين گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبه‏كاران را بپذيرد و از مجازات آنها صرف نظر كند.

بلكه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متكى كه <قاعده قبح نقض غرض‏» دانست.

توضيح اين كه: مى‏دانيم خداوند از عبادات و اطاعت‏بندگان بى‏نياز است و تكاليف الهى الطاف او براى تكامل و تربيت‏بندگان است; نماز و روزه و ساير عبادات، روح و جان ما را پرورش مى‏دهد و روز به روز به خدا نزديكتر مى‏سازد; ساير واجبات و محرمات هر كدام به نحوى در تكامل ما تاثير دارد.

در باره حج مى‏خوانيم: <ليشهدوا منافع لهم‏»; مردم مامور به زيارت خانه خدا هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهره‏مند شوند» (32)

در آيات ديگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منكر (33) و روزه سبب تقوا (34) و زكات مايه پاكى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (35)

در روايات اسلامى نيز ايمان مايه پاكى از شرك، و نماز سبب پيراستن انسان از كبر ... و حج مايه وحدت مسلمين، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (36)

به اين ترتيب، همه تكاليف الهى اسباب سعادت انسان و حلقه‏هاى تكامل او محسوب مى‏شوند، همان سعادت و تكاملى كه هدف اصلى آفرينش انسان و رسيدن به مقام عبوديت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (37)

بى شك وجوب توبه و قبول آن يكى از اين حلقه‏هاى تكامل است چرا كه انسان به هرحال معصوم‏نيست و خطاهايى از اوسر مى‏زند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشايند، به‏يقين ازتكامل بازمى‏ماند ولى‏اگر به‏او اعلام شود كه اگر خطايى از تو سرزد به‏سوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضايع كردى جبران نما، خداوند توبه تو را مى‏پذيرد; چنين كسى به سعادت و تكامل نزديكتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.

نتيجه اين كه: عدم پذيرش توبه، سبب نقض غرض مى‏شود، چون هدف از تكاليف و طاعات، تربيت و تكامل انسان بوده، و عدم پذيرش توبه به اين كار ضربه مى‏زند، و خداوند حكيم هرگز نقض غرض نمى‏نمايد.كوتاه سخن اين كه: توبه داراى فلسفه‏اى است كه با تكامل انسان ارتباط نزديك دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگيزه تكامل از بين مى‏رود; بلكه انسان به عقب بر مى‏گردد، چرا كه تصور مى‏كند راه نجاتى براى او نيست و در اين صورت چه دليلى دارد كه گناهان ديگر را ترك كند; و درست‏به همين دليل، تمام مربيان بشرى خواه آنها كه پايبند به اديان الهى هستند و آنها كه پايبند نيستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربيت‏باز مى‏گذارند تا شعله انگيزه اصلاح و جبران و حركت‏به سوى كمال در آنها خاموش نگردد.

و به اين ترتيب، قبول توبه توام با شرايط نه تنها به حكم آيات و روايات، ثابت و مسلم ست‏بلكه به حكم عقلا و عقل، نيز امرى ثابت و غير قابل انكار مى‏باشد.

6- تبعيض در توبه

آيا ممكن است انسان از بعضى از گناهان توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى مى‏شود; مثلا، شخصى است كه هم مرتكب نوشيدن شراب و هم غيبت مردم مى‏شود، تصميم گرفته است، نوشيدن شراب را براى هميشه ترك كند در حالى كه در مورد غيبت چنين تصميمى را نگرفته است.

گاه گفته مى‏شود كه توبه بايد جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه كند، زيرا همه آنها بازگشت‏به مخالفت‏با پروردگار مى‏كند، و شكستن حريم مولاى حقيقى; كسى كه از اين كار پشيمان باشد، بايد هر گناهى را ترك كند نه اين كه از گناهى توبه كند و گناهى ديگر را مرتكب شود و بر آن اصرار ورزد.

ولى حق آن است كه تبعيض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم <نراقى‏» در <معراج‏السعاده‏» نيز به اين معنى تصريح كرده است و از قول پدرش نيز آن را نقل نموده).

زيرا ممكن است انسان از گناهى بيشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، يا در پيشگاه خداوند قبيحتر و مجازاتش شديدتر باشد; و به همين جهت، از آن گناه توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى كه قبحش كمتر يا مجازاتش خفيفتر يا آگاهى او نسبت‏به مفاسد و زيانهايش كمتر است مى‏شود.

توبه اكثر توبه كنندگان نيز همين گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مى‏كنند، در حالى كه ممكن است گناه ديگرى را انجام دهند و هرگز شنيده نشده كه پيامبر صلى الله عليه و آله يا امامى از امامان: يا عالمى از علماى اسلام اين گونه توبه‏ها را بى‏اعتبار بشمرد، و تاكيد كند كه بايد توبه از همه گناهان باشد.

در آيات متعددى از قرآن مجيد نيز اشارات روشنى به اين معنى يعنى تبعيض در توبه ديده مى‏شود.

مثلا، در مورد ربا خواران مى‏خوانيم كه مى‏فرمايد: <و ان تبتم فلكم رئوس اموالكم; اگر توبه كنيد (توبه شما پذيرفته مى‏شود و) سرمايه‏هاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آيه‏279)

و در مورد افرادى كه بعد از ايمان مرتد شوند، مى‏فرمايد: <اولئك جزائهم ان عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ... الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند، و اصلاح نمايند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سوره‏آل عمران، آيات‏87 و89).

و در مورد محاربين و كسانى كه باعث تباهى جامعه مى‏شوند بعد از ذكر مجازات شديد آنها مى‏فرمايد: <الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه پيش از دست‏يافتن شما به آنان توبه كنند، پس بدانيد (خدا توبه آنها را مى‏پذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آيه‏34).

و در مورد كسانى كه مرتكب عمل شنيع منافى عفت مى‏شوند، بعد از ذكر مجازات آنها، مى‏فرمايد: <فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما; و اگر توبه كنند و اصلاح نمايند، از آنها در گذريد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سوره‏نساء،آيه‏16).

و در جاى ديگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرك، قتل نفس و زنا، و بيان مجازات سنگين آنها، مى‏فرمايد: <الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مى‏كند.» (سوره فرقان، آيه‏70)

گرچه قسمتى از اين آيات درباره مجازاتهاى دنيوى و بخشودگى آنها به وسيله توبه است، ولى پيداست كه از اين نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنيوى قبول شود، به يقين در مورد مجازاتهاى اخروى نيز پذيرفته خواهد شد.

كوتاه سخن اين كه: جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت ميزان آگاهيها، تفاوت انگيزه‏ها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شك توبه كامل توبه‏اى است كه از همه گناهان صورت گيرد و تبعيضى در آن وجود نداشته باشد.

7- دوام توبه

توبه بايد پابرجا و دائم بوده باشد;از يك سو، هرزمان خطايى از انسان بر اثر وسوسه‏هاى <نفس اماره‏» سربزند، بايد بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله <نفس‏لوامه‏» در آيد تا زمانى كه به مرحله <نفس مطمئنه‏» رسد و ريشه‏هاى وسوسه‏ها از بيخ كنده شود.

واز سوى ديگر، از هر گناهى توبه مى‏كند بايد كمال مراقبت را به خرج دهد كه آن توبه را نشكند و بر تعهد خود در پيشگاه خدا نسبت‏به ترك آينده باقى بماند. و به تعبير ديگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگيزه‏هاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده بايد با آن به مبارزه برخيزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خويش قرار دهد و به اين ترتيب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.

بعضى از علماى اخلاق بحث‏بى‏نتيجه يا كم نتيجه‏اى را در اينجا دنبال كرده‏اند كه آيا مقام توبه‏كار جهاد كننده در برابر ريشه‏هاى گناه افضل است‏يا توبه كارى كه ريشه‏هاى گناه را از سرزمين قلب خويش بر انداخته است. (38)

اين مهم‏نيست كه‏كداميك ازآن دوافضلند، مهم آن است كه توبه كننده چه دستوراتى را بايد به‏كار بندد كه به گناه گذشته بازگشت نكند; براى اين امر رعايت امورى لازم است:

1- جدا شدن از محيط گناه و عدم شركت در مجالس معصيت، چرا كه توبه كار در آغاز امر آسيب پذير است و مانند بيمارى است كه تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطق آلوده به ميكربهاى بيمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بيمارى فراوان است; همچون معتادى است كه ترك اعتياد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مى‏شود.

2- بايد در دوستان و معاشران خود تجديد نظر كند; هرگاه در گذشته كسانى بوده‏اند كه او را تشويق به گناه مى‏كردند، از آنها شديدا فاصله گيرد.

3- هر زمان وسوسه‏ها و انگيزه‏هاى آن گناه در او پيدا مى‏شود، به ذكر خدا روى آورد، چرا كه: <ذكر خدا مايه آرامش دلها است; الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» (سوره‏رعد،آيه‏28).

4- همواره درباره آثار زيانبار گناهى كه آن را ترك گفته بينديشد و آن آثار را نصب‏العين خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش كردن اثرات مرگبار آن گناه، بار ديگر انگيزه‏ها در او رشد كند، و وسوسه‏ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.

5- در داستانهاى پيشينيان و كسانى كه بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناكى شدند، بينديشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبياء و پيامبران معصومى كه گاه گرفتار لغزش ترك اولى شدند،مطالعه كند; مثلا، ببيند كه چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والايش از بهشت رانده شود، يا حضرت يونس مورد خشم قرار گيرد، و به زندان شكم ماهى فرستاده شود يا بر اثر چه عواملى يعقوب، پيامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آيد.

مطالعه‏اين‏امور بى‏شك وسوسه‏هاى گناه‏را كم‏مى‏كند، و به‏توبه دوام‏وثبات مى‏بخشد.

6- به عقوبتها و مجازاتهايى كه بر يكايك از گناهان وعده داده شده بينديشد، و اين احتمال را از نظر دور ندارد كه تكرار گناه بعد از توبه ممكن است مجازات شديدترى داشته باشد.

و نيز به الطاف و عنايات الهيه كه در انتظار توبه‏كاران است و شامل حال او شده است توجه كند و دائما به خود تلقين نمايد بكوش، اين عنايات و الطاف را حفظ كن، و اين مقام والايى كه خداوند نصيب تو كرده است‏به آسانى از دست مده!

7- بايد وقت‏شبانه روزى خود را با برنامه‏هاى صحيح پركند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمى‏هاى سالم; زيرا بى‏كارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظيمى است كه زمينه را براى وسوسه‏هاى بازگشت‏به گناه فراهم مى‏سازد.

از دانشمندى پرسيدند كه تفسير حديث التائب حبيب الله (توبه كننده دوست‏خداست) چيست؟ (39) گفت: منظور كسى است كه مصداق اين آيه‏شريفه باشد: <التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين; (مؤمنان) توبه كنندگان، عبادتكاران، حمد خدا گويان، سياحت كنندگان (كه پيوسته در ميان كانونهاى اطاعت‏خدا رفت و آمد دارند) ركوع كنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (اين چنين) مؤمنان را!» (40)

8- مراتب توبه

علماى اخلاق براى توبه و توبه‏كاران درجات و مراتب مختلفى ذكر كرده‏اند.

از يك نظر توبه‏كاران را مى‏توان به چهار گروه تقسيم كرد:

گروه اول كسانى هستند كه از گناهان خويش توبه مى‏كنند ولى بعد از مدتى توبه را مى‏شكنند و به گناه باز مى‏گردند بى آن كه تاسف و ندامتى از كار خويش داشته باشند، اينها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها كاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا كه ممكن است‏يكى از مراحل توبه و بازگشت‏به سوى خدا مقارن با پايان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خير شود، ولى اى بسا پايان عمر آنها با يكى از زمانهاى توبه شكنى همراه گردد، و پايانى اسف انگيز و عاقبتى دردناك داشته باشند، و به اصطلاح عاقبت‏به شر» از دنيا بروند.

گروه دوم كسان هستند كه از گناهان خود توبه مى‏كنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامه مى‏دهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مى‏شود و توبه را مى‏شكنند چون هنوز توان كافى در برابر شهوات پيدا نكرده‏اند; ولى با اين حال، از توبه شكنى نادم و پشيمانند و پيوسته به خود مى‏گويند اى كاش چنين گناهى را نكرده بوديم، و انشاءالله بزودى توبه خواهيم كرد.

اين گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس اماره‏اند ولى اميد نجاتشان زيادتر است.

گروه‏سوم توبه‏كارانى هستند كه بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهيز مى‏كنند، و نسبت‏به اصول‏طاعات پايبندند،ولى‏گاه گرفتار بعضى‏از گناهان مى‏شوند،بى‏آن كه‏بطور عمدقصد توبه‏شكنى داشته باشند، اما بلافاصله پشيمان شده و به سرزنش نفس خويشتن مى‏پردازند و عزم خويش را بر توبه جزم مى‏كنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگيرند.

اين گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزديك مى‏شوند و اميد نجات براى آنها بسيار زياد است.

گروه چهارم توبه‏كارانى هستند كه بعد از توبه با اراده‏اى محكم و آهنين راه اطاعت و بندگى خدا را پيش مى‏گيرند و پا برجا مى‏مانند.

درست است كه معصوم نيستند و گاه فكر گناه و لغزشها ممكن است در آنها پيدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهيز دارند، چرا كه نيروى عقل و ايمان در آنها به قدرى زياد است كه بر هواى نفس چيره شده و آن را مهار زده است.

اين گروه صاحبان نفس مطمئنه‏اند كه در سوره فجر، آيه‏27 تا 30، مخاطب به خطاب والا و پر افتخارى هستند كه: <يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية; تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»

سپس لباس افتخار: <فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.» در بر مى‏كنند.

از سوى ديگر، توبه نيز مراتب و مراحل دارد.

مرحله اول: توبه از كفر به ايمان.

مرحله دوم: توبه از ايمان تقليدى يا ايمان سست‏به ايمان تحقيقى و محكم.

مرحله سوم: توبه از گناهان كبيره و خطرناك.

مرحله چهارم: توبه از گناهان صغيره.

مرحله پنجم: توبه از فكر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.

هر گروهى از بندگان خدا توبه‏اى دارند، توبه انبياء از اضطرابات درونى (و لحظه‏اى عدم توجه در درون به خدا) است.

و توبه برگزيدگان از نفسى است كه به غير ياد او مى‏كشند. (41)

و توبه اولياء الله از امور نامناسبى است كه به فكر آنها مى‏گذرد.

و توبه خواص از اشتغال به غير خداست.

و توبه عوام از گناهان است و هر كدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است. (42)

9- آثار و بركات توبه

توبه هرگاه حقيقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخيزد و جامع شرايط باشد، به يقين مقبول درگاه خدا مى‏شود، و آثار و بركاتش نمايان مى‏گردد.

شخص توبه كار پيوسته در فكر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانى‏ها و عصيان از او سر زده نادم و پشيمان است.

توبه‏كاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مى‏دارند واز عواملى كه گناه را وسوسه و تداعى مى‏كند، بر حذر مى‏باشند .

توبه كاران خود را در پيشگاه خدا شرمنده مى‏بينند، و همواره درصدد كسب رضاى اوهستند.

با اين علائمى كه گفته شد توبه‏كنندگان حقيقى را از تظاهركنندگان به توبه بخوبى مى‏توان شناخت.

بعضى از مفسران در تفسير آيه‏شريفه <يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به سوى خدا توبه كنيد، توبه خالص‏» (سوره تحريم، آيه‏8) در توضيح معنى <نصوح‏» چنين گفته‏اند: مراد از توبه نصوح، توبه‏اى است كه مردم را نصيحت مى‏كند كه مانند آن را به‏جا بياورند، چرا كه آثار آن در توبه كار ظاهر شده، يا شخص توبه كار را نصيحت مى‏كند كه گناهان را ريشه كن كند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسير كرده، در حالى كه بعضى ديگر نصوح را از ماده نصاحت‏به معنى دو زندگى گرفته‏اند، چرا كه رشته‏هاى دين و ايمان را كه گناه پاره كرده بود، بار ديگر به هم مى‏دوزد يا توبه كار را كه از اولياء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مى‏گرداند. (43)

بركات و منافع توبه بسيار فراوان است كه در آيات و روايات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.

از جمله امور زير است:

1- گناهان را محو و نابود مى‏كند همان‏گونه كه در ذيل آيه‏يا ايها الذين آمنوا توبوا الى‏الله توبة نصوحا آمده است: <عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم; اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحريم، آيه‏8)

2- بركات زمين و آسمان را بر توبه‏كاران نازل مى‏كند، چنان كه در آيات 10 و 11 و 12 سوره نوح آمده است: <فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا- يرسل السماء عليكم مدرارا- و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد.»

3- نه تنها گناه را مى‏پوشاند و از بين مى‏برد، بلكه آن را مبدل به حسنه مى‏كند، همان‏گونه كه در آيه 70 سوره فرقان آمده است كه مى‏فرمايد: <الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند، و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مى‏كند.»

4- هرگاه توبه كاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مى‏پوشاند كه در حديث آمده حتى فرشتگانى را كه مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مى‏دارد و به اعضاء پيكر او كه مامور گواهى بر اعمال وى در قيامتند دستور مى‏دهد كه گناهان او را، مستور دارند، و به زمين كه گناه بر آن كرده و گواه بر عمل او در قيامت است نيز فرمان مى‏دهد كه‏آن را كتمان‏كند به‏گونه‏اى كه‏روز قيامت‏هنگامى كه در صحنه رستاخيز حضور مى‏يابد، هيچ كس و هيچ چيز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حديث چنين‏است:

امام صادق عليه السلام فرمود:

<اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت و كيف يستر عليه؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه، ويوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى‏الله حين يلقاه وليس شى‏ء يشهد عليه بشى‏ء من الذنوب.» (44)

5- توبه كار حقيقى چنان مورد عنايت و محبت پروردگار قرار مى‏گيرد كه حاملان عرش الهى نيز براى او استغفار مى‏كنند، و تقاضاى ورود او و خانواده‏اش را در بهشت‏برين و جنات عدن مى‏نمايند.

درحديثى مى‏خوانيم‏كه:<ان‏الله عزوجل اعطى التائبين ثلاث خصال، لواعطى خصلة منها جميع اهل‏السماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه كنندگان (واقعى) سه فضيلت داده است كه هرگاه يكى از آنها را به جميع اهل آسمانها و زمين بدهد، مايه نجات آنها است.»

سپس به آيه‏شريفه <ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين; خداوند توبه‏كاران و پاكيزگان را دوست دارد!» (45) اشاره كرده مى‏فرمايد: <فمن احبه الله لم يعذبه; هركس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد كرد.»

بعد به آيه‏شريفه <الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى‏ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم - و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم; فرشتگان كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى‏كنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى‏گويند، و به او ايمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مى‏كنند (و مى‏گويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است; پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى‏كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده‏اى وارد كن، همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان، هركدام صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى!- و آنان را از بديها نگاه دار، و هركس را در آن روز از بديها نگاه دارى، مشمول رحمتت‏ساخته‏اى و اين است همان رستگارى عظيم! (46) » (47)

به اين ترتيب مى‏رسيم به پايان بحث درباره نخستين گام به سوى تهذيب اخلاق; يعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در خور بحث جداگانه و مستقلى درباره توبه است.

آرى! تا آئينه قلب از زنگار گناه پاك نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاريكى گناه را از درون قلب بيرون نكند، پيمودن راه تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله و رسيدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدايت و جذبه‏هاى وصف ناپذير عرفانى، غير ممكن است.

اين نخستين منزلگاه است، منزلگاهى كه از همه سرنوشت‏سازتر و مهمتر است و جز با نيروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممكن نيست.

گام دوم: مشارطه

در مورد گامهاى سير و سلوك، كه بخشى از آن در ميان علماى بزرگ و رهروان اين راه مشترك است در گذشته فهرست وار سخن گفته‏ايم، اكنون نوبت آن رسيده كه اين مراحل را با تكيه بر آيات و روايات به گونه‏اى مبسوط گسترده‏تر بيان كنيم.

نخستين گامى كه علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذكر كرده‏اند، همان <مشارطه‏» است، و منظور از آن شرط كردن با نفس خويش است‏با تذكرات و يادآورى‏هايى كه همه روز تكرار شود، و بهترين وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانيت‏به انوار اين عبادت بزرگ الهى دانسته‏اند.

به اين طريق،كه نفس خويش را مخاطب قرار دهد و به او ياد آور شود كه من جز سرمايه گرانبهاى عمر كالايى ندارم،و اگر از دست‏برود تمام هستيم از دست رفته، و با ياد آورى سوره شريفه <و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خويش بگويد: با از دست رفتن اين سرمايه، من گرفتار خسران عظيم مى‏شوم، مگر اين كه كالايى از آن گرانبهاتر به دست آورم، كالايى كه در همان سوره در ادامه آيات آمده است: <الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نموده‏اند!

بايد به خود بگويد: <فكر كن عمر تو پايان يافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و ديدن حقايق تلخ و ناگوارى كه با كنار رفتن حجابها آشكار مى‏شود سخت پشيمان شده‏اى و فرياد بر آورده‏اى <رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهم در برابر كوتاهيهايى كه كردم!» (سوره مؤمنون، آيه‏100)

باز فرض كن پاسخ منفى <كلا» را از آنها نشنيدى و به در خواست تو عمل كردند و امروز به جهان بازگشته‏اى، بگو چه كارى براى جبران كوتاهيها و تقصيرات گذشته مى‏خواهى انجام دهى؟!

سپس به نفس خويش در مورد اعضاء هفتگانه، يعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و فرج (48) نيز سفارش كن و بگو اينها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آيا مى‏دانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مى‏شوند؟ و آيا مى‏دانى كه اين درهاى هفتگانه احتمالا براى كسانى است كه با اين اعضاى هفتگانه عصيان كنند، بيا و با كنترل دقيق اين اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!

و نيز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، كه اين نعمتهاى بزرگ الهى را در طريق معصيت او به كار نگيرد و اين مواهب عظيم را تنها وسيله طاعت او قرار دهد.

از بعضى از دعاهاى امام سجاد عليه السلام در صحيفه سجاديه بر مى‏آيد كه آن بزرگوار نيز عنايت‏خاصى به مساله <مشارطه‏» داشته‏اند.

در دعاى سى و يكم، دعاى معروف توبه، در پيشگاه خداوند عرض مى‏كند: <ولك يا رب شرطى الا اعود فى مكروهك، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومك و عهدى ان اهجر جميع معاصيك; پروردگارا! شرطى در پيشگاه تو كرده‏ام كه به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، و تضمين مى‏كنم به سراغ آنچه را تو مذمت كرده‏اى نروم و عهد مى‏كنم كه از جميع گناهانت دورى گزينم.»

از آيات قرآن نيز استفاده مى‏شود كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله درباره مسائل مهم با خدا عهد و پيمان داشتند كه آن نيز نوعى مشارطه است، در آيه‏23 سوره احزاب مى‏خوانيم: <من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا; در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته‏اند صادقانه ايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت‏شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تبديل و تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند!» (49)

اين در حالى بود كه بعضى ديگر با خدا عهد مى‏بستند و شرط مى‏كردند و آن را مى‏شكستند. در همان سوره احزاب، در آيه‏15، چنين مى‏خوانيم: < ولقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهد الله مسئولا; (گروهى كه در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از ميدان تشويق مى‏كردند) پيش از آن با خدا عهد كرده بودند كه پشت‏به دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»

در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: < من لم يتعاهد النقص من نفسه غلب عليه الهوى، و من كان فى نقص فالموت خير له; كسى كه بررسى نقصان نفس خويش نكند، هواى نفس بر او چيره مى‏شود; و كسى كه پيوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (50)

كوتاه سخن اين كه: <مشارطه‏» از گامهاى مهمى است كه براى تهذيب اخلاق برداشته مى‏شود; و بدون آن، ابرهاى تيره و تار غفلت و غرور، سايه تاريك و شوم خود را بر دل و جان آدمى مى‏افكند، و نجات او بسيار مشكل است.

گام سوم: مراقبه

<مراقبه‏» از ماده <رقبه‏» به معنى <گردن‏»، گرفته شده و از آنجا كه انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چيزى گردن مى‏كشد، و اوضاع را زير نظر مى‏گيرد، اين واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقيق و زير نظر گرفتن چيزى، اطلاق شده است.

اين واژه در تعبيرات علماى اخلاق در مورد <مراقبت از خويشتن‏» به كار مى‏رود، و مرحله‏اى است‏بعد از <مشارطه‏» يعنى انسان بعد از عهد و پيمان با خويش براى طاعت فرمان الهى و پرهيز از گناه بايد مراقب پاكى خويش باشد، چرا كه اگر غفلت كند، ممكن است تمام شرط و پيمانها به هم بريزد.

البته پيش از آن كه انسان مراقب خويش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآن مجيد مى‏فرمايد:: <و ان عليكم لحافظين ; بى‏شك حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (كه اعمال شما را به دقت زير نظر دارند)!» (سوره انفطار، آيه‏10)

در اينجا منظور از <حافظين‏» همان حافظان و مراقبان اعمال است‏به قرينه آيات بعد كه مى‏فرمايد: <يعلمون ما تفعلون; آنها مى‏دانند شما چه مى‏كنيد.» (51)

و در آيه‏18 سوره ق مى‏فرمايد: <مايلفظ من‏قول الالديه رقيب عتيد; انسان هيچ سخنى‏را تلفظ نمى‏كندمگر اين‏كه نزد آن‏فرشته‏اى مراقب و آماده براى‏انجام ماموريت است.»

و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، هميشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.

در آيه‏1 سوره‏نساءمى‏خوانيم:<ان‏الله‏كان‏عليكم‏رقيبا;به‏يقين‏خداوندمراقب‏شماست!»

همين معنى در آيه‏52 سوره احزاب نيز آمده است; مى‏فرمايد: <و كان الله على كل شى‏ء رقيبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چيزى است!»

و در آيه‏14 سوره علق مى‏خوانيم: <الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمى‏داند كه خداوند (همه اعمالش را) مى‏بيند؟!»

و در آيه‏21 سوره سبا آمده است: <و ربك على كل شى‏ء حفيظ; پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چيز است.»

ولى سالكان راه خدا، و رهروان راه دوست كه پيوسته در طريق تقوا و تهذيب نفوس گام بر مى‏دارند، پيش از آن كه فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.

و به تعبير ديگر، اين مراقبت از درون مى‏جوشد، نه از برون; و به همين دليل، تاثير آن، بسيار زياد، و نقش آن فوق‏العاده مهم است. البته توجه به <مراقبت از برون‏» سبب مى‏شود كه پايه‏هاى <مراقبت از درون‏» محكم گردد.

در حقيقت انسان در اين دنيا به كسى مى‏ماند كه داراى گوهرهاى گرانبهايى است و از يك بازار آشفته مى‏گذرد، و مى‏خواهد با آن بهترين متاعها را برى خود تهيه كند در حالى كه اطرافش را دزدان و شيادان گرفته‏اند، چنين كسى اگر لحظه‏اى از سرمايه نفيس خويش غافل گردد، آن را به غارت مى‏برند، و او مى‏ماند و يك عالم اندوه و افسوس.

دقيقا همين گونه است، شياطين جن و انس در اين جهان انسان را احاطه كرده‏اند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مى‏خوانند، اگر خويش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خويش نباشد سرمايه ايمان و تقواى او به غارت مى‏رود و دست‏خالى از اين جهان به سراى ديگر منتقل خواهد شد.

در آيات قرآن و روايات اسلامى اشارات فراوانى نسبت‏به اين مرحله آمده است; از جمله:

1- در آيه‏14 سوره علق مى‏خوانيم: <الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمى‏داند كه خدا او و اعمالش را مى‏بيند» كه هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت‏به اعمال انسان است، و هم اين كه او بايد مراقب خويش باشد.

و در جاى ديگر خطاب به مؤمنان مى‏فرمايد: <يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.» (سوره حشر، آيه‏18)

جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مى‏رساند.

همين معنى در جاى ديگر قرآن، در شكل محدودترى بيان گرديده، مى‏فرمايد: <فلينظر الانسان الى طعامه; انسان بايد به طعام خويش بنگرد (و مراقب باشد كه آيا از طريق حلال آنها را فراهم ساخته يا از طريق حرام)!» (سوره عبس، آيه‏24) (52)

2- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه در تفسير احسان (در آيه‏شريفه ان الله يامر بالعدل و الاحسان) فرمود: <الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك; نيكوكارى به اين است كه آن چنان خدا را پرستش كنى كه گويى او را مى‏بينى، و اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند.» (53)

بديهى است كه توجه به اين حقيقت كه خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مى‏كند، تا پيوسته مراقب اعمال خويش باشيم.

3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: <ينبغى ان يكون الرجل مهيمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خويشتن مسلط و هميشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خويش باشد!» (54)

4- در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است: <من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى ديوان المتنبهين، ثم من رعى عمله عن الهوى، و دينه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحين; كسى كه مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بيداران و آگاهان ثبت مى‏شود، و آن كسى كه مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دينش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (55)

5- در حديث قدسى مى‏خوانيم خداوند مى‏فرمايد: <يا بؤسا للقانطين من رحمتى، و يا بؤسا لمن عصانى و لم يراقبنى; بدا به حال كسانى كه از رحمت من مايوس شوند، و بدا با حال كسى كه نافرمانى من كند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (56)

6- دريكى از خطب‏اميرمؤمنان‏على عليه السلام‏آمده‏است:<فرحم‏الله امرء راقب‏ربه وتنكب ذنبه،وكابر هواه،وكذب مناه;خدارحمت كند كسى‏راكه(دراعمال خويش) مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند و آرزوهاى واهى را تكذيب نمايد.» (57)

7- در نهج‏البلاغه نيز آمده است: < فاتقوا الله عباد الله تقية ذى لب شغل التفكر قلبه ... و راقب فى يومه غده; پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا، تقواى انديشمندى كه تفكر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قيامت) خويش است.» (58)

آرى! <مراقبت‏» از خويشتن يا پروردگار يا قيامت كه در اين روايات آمده همه به يك معنى است; يعنى، مراقب اعمال و اخلاق خويش بودن، و نظارت دقيق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به كارهايى كه از وى سر مى‏زند، توجه كند.

كوتاه سخن اين كه: رهروان راه حق و سالكان طريق الى الله بايد بعد از <مشارطه‏»، يعنى عهد و پيمان بستن با خود و خداى خويش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذيب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند كه اين پيمان الهى شكسته نشود، و درست همانند طلبكارى كه از همپيمانانش مطالبه پرداخت ديون مى‏كند، از نفس خويش مطالبه وفاى به اين عهد الهى را بنمايد; بديهى است هرگونه غفلت‏سبب عقب ماندگى و ضرر و زيان فاحش است، همان‏گونه كه اگر انسان در مطالبات مادى‏اش كوتاهى كند، به آسانى سرمايه‏هاى خود را از دست مى‏دهد، بخصوص اين كه در برابر افرادى فريبكار و فرصت طلب قرار گيرد.

گام چهارم: محاسبه

چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كرده‏اند، محاسبه است; و منظور اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه و هفته و يا در پايان هر روز به محاسبه كارهاى خويشتن بپردازد، و عملكرد خود را در زمينه خوبيها و بديها، اطاعت و عصيان، خدا پرستى و هوا پرستى دقيقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشكاف و دقيقى كه همه روز يا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مى‏پردازد و سود و زيان خويش را از دفاتر تجارى بيرون مى‏كشد و ترازنامه و بيلان تنظيم مى‏كند، به يك محاسبه الهى و معنوى دست زند و همين كار را در مورد اعمال و اخلاق خويش انجام دهد.

روشن است محاسبه چه در امر دين باشد يا دنيا يكى از دو فايده مهم را دارد: اگر صورتحساب، سود كلانى را نشان دهد، دليل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقيب آن است; و هر گاه زيان مهمى را نشان دهد دليل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و يا خطا كار و ناآگاه در تجارتخانه اوست كه بايد هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع كوشيد.

در اين زمينه نيز در منابع اسلامى اعم از آيات و روايات اشارات پر معنايى ديده مى‏شود.

آيات زيادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش مى‏دهد، و انسانها را به دقت و انديشه در اين نظم و حساب دعوت مى‏كند; از جمله، مى‏فرمايد:

<و السماء رفعها و وضع الميزان- ان لاتطغوا فى الميزان; آسمان را برافراشت و ميزان و قانون در آن گذاشت، تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت و حساب منحرف نشويد)!» (الرحمن، آيات‏7 و 8).

در جاى ديگر مى‏خوانيم: <و كل شى‏ء عنده بمقدار; و هر چيز نزد او (خدا) مقدار معينى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آيه‏8).

و نيز مى‏فرمايد: <و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چيز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى‏كنيم.» (سوره حجر، آيه‏21)

از سوى ديگر قرآن مجيد در آيات متعددى از حساب دقيق روز قيامت‏خبر داده است; از جمله، از زبان لقمان حكيم خطاب به فرزندش چنين نقل مى‏كند: < يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه‏اى) از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت‏براى حساب) مى‏آورد; خداوند دقيق و آگاه است!» (سوره لقمان، آيه‏16).

و نيز مى‏فرمايد: < و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله; اگر آنچه را در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى‏كند.» (سوره‏بقره، آيه‏284).

اين مساله بقدرى مهم است كه يكى از نامهاى روز قيامت، <يوم‏الحساب‏» است: <ان ال-ذين يضلون عن سبيل الله له-م عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب; كسانى كه از راه خدا منحرف مى‏شوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذاب شديدى دارند!» (سوره ص، آيه‏26)

مساله حساب در قيامت‏بقدرى روشن و آشكار است كه انسان را در آنجا حسابرس خودش مى‏سازند، و به او گفته مى‏شود: <اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا; (در آن روز به انسان گفته مى‏شود) نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آيه‏14).

با اين حال و با توجه به اين شرايط كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مى‏تواند از حساب خويش در اين جهان غافل بماند; او كه بايد فردا به حساب خود برسد چه بهتر كه در اين دنيا ناظر بر حساب خويش باشد; او كه مى‏داند همه چيز در اين جهان حساب و كتابى دارد چرا خود را از حساب و كتاب دور دارد؟!

بنابراين، مجموعه آيات فوق و مانندآن اين پيام مهم را براى همه انسانها دارد كه هرگز محاسبه را فراموش نكنيد، و اگر مى‏خواهيد بارشما فردا سبك باشد، در اين جهان به حساب خويش برسيد، پيش از آن كه در آن جهان به حساب شما برسند.

در روايات اسلامى، مساله از اين هم گسترده‏تر است; از جمله:

1- درحديث معروف رسول‏خدا صلى الله عليه و آله‏مى‏خوانيم:<حاسبوا انفسكم قبل ان‏تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاكبر;خويشتن‏را محاسبه‏كنيد پيش‏از آن‏كه به حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آن كه شما را وزن كنند! (و ارزش خود را تعيين كنيد پيش‏از آن‏كه ارزش شما را تعيين نمايند) و آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت)!» (59)

2- در حديث ديگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مى‏خوانيم: < يا اباذر حاسب نفسك قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابك غدا وزن نفسك قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خويش برس، پيش از آن كه به حساب تو برسند، چرا كه اين كار براى حساب فرداى قيامت تو آسانتر است، و خود را وزن كن پيش از آن كه تو را وزن كنند!» (60)

3- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: < ما احق للانسان ان تكون له ساعة لايشغله شاغل يحاسب فيها نفسه، فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها; چقدر شايسته است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت، محاسبه خويش كند و بنگرد چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز.» (61)

در اين حديث‏بوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى كه فراغت‏بطور كامل‏حاصل باشد، آمده‏است; و اين‏امر از شايسته‏ترين اموربراى انسان‏شمرده‏شده‏است.

4- همين‏معنى درحديث امام‏صادق عليه السلام به شكل ديگرى آمده است، مى‏فرمايد:<حق على كل مسلم يعرفنا، ان يعرض عمله فى كل يوم و ليلة على نفسه، فيكون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سي-ئة استغ-فر منها لئلا يخزى يوم القيامة; بر هر مسلمانى كه معرفت ما را دارد لازم است كه اعمال خود را در هر روز و شب، بر خويشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنه‏اى مشاهده كرد براى افزودن آن كوشش كند، و اگر سيئه‏اى ملاحظه نمود از آن استغفار نمايد، مبادا روز قيامت رسوا گردد!» (62)

5- همين معنى از امام كاظم عليه السلام به گونه ديگرى روايت‏شده است; فرمود: <ياهشام ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب; كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست، اگر كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گويد)و اگر عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند!» (63)

روايات در اين زمينه فراوان است، علاقه‏مندان مى‏توانند براى توضيح بيشتر به مستدرك‏الوسائل، كتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمايند. (64)

اين روايات بخوبى نشان مى‏دهد كه مساله محاسبه نفس در اسلام از اهميت والائى برخوردار است، و كسانى كه اهل محاسبه نفس نيستند، از پيروان راستين ائمه اهل‏بيت عليهم السلام محسوب نمى‏شوند!

در اين روايات به فلسفه و حكمت اين كار نيز بروشنى اشاره شده است كه اين كار مى‏تواند مايه فزونى حسنات، و جلوگيرى از سيئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاكت و غرق شدن در درياى غفلت و بى‏خبرى جلوگيرى كند.

راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل يكسان برخورد نكنيم؟! امور مادى ما حساب و كتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر كل و دفاتر ديگر دارد،ولى براى امور معنوى حتى حاضر به يك حساب به اصطلاح سرانگشتى نيز نباشيم، در حالى كه امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقايسه با امور مادى نيست! به همين دليل، در حديث پر معنايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <لايكون العبد مؤمنا حتى يحاسب نفسه اشد من محاسبة الشريك شري-كه، و السيد عبده ; انسان هرگز اهل ايمان نخواهد شد مگر اين كه در حسابرسى خويش سختگير باشد; حتى سختگيرتر از حساب شريك نسبت‏به شريكش و مولى نسبت‏به غلامش!» (65)

اين موضوع به اندازه‏اى مهم است كه حتى جمعى از بزرگان كتابهائى در موضوع <محاسبة‏النفس‏» نوشته‏اند، از جمله محاسبة‏النفس مرحوم سيد بن طاووس حلى (متوفاى سنه 664 ه . ق) و محاسبه‏النفس مرحوم كفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبة‏النفس فى اصلاح عمل اليوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج ميرزا على حائرى مرعشى (متوفاى 1344 ه . ق ) و محاسبه‏النفس سيد على مرعشى (متوفاى 1080 ه . ق) است. (66)

در اينجا اشاره به چند نكته لازم به نظر مى‏رسد:

1- در اين كه چگونه بايد نفس را <محاسبه‏» كرد

و خويشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترين طريق همان است كه در حديثى از اميرمؤمنان‏على عليه السلام نقل شده كه بعد از نقل حديث پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: <اكيس الكيسين من حاسب نفسه; عاقل‏ترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش پردازد» مردى از آن حضرت پرسيد <يا اميرالمؤمنين و كيف يحاسب الرجل نفسه; اى اميرمؤمنان! انسان چگونه نفس خويش را محاسبه كند؟»

امام ضمن بيان مشروحى چنين فرمود:

<هنگامى كه صبح را به شام مى‏رساند، نفس خويش را مخاطب ساخته چنين گويد: اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى‏گردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مى‏كند كه در چه راه آن را سپرى كردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آيا به ياد خدا بودى، و حمد او را به‏جا آوردى؟ آيا حق برادر مؤمن را ادا كردى؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى؟ آيا با استفاده از آبروى خويش، جلو غيبت‏برادر مؤمن را گرفتى؟ آيا مسلمانى را يارى نمودى؟ راستى چه كار (مثبتى) امروز انجام دادى؟!

سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مى‏آورد، اگر به خاطرش آمد كه عمل خيرى از او سر زده، حمد خداوند متعال و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده به‏جا مى‏آورد، و اگر معصيت و تقصيرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مى‏طلبد و تصميم برترك آن در آينده مى‏گيرد، و آثار آن را از نفس خويش با تجديد صلوات بر محمد و آل پاكش، و عرضه بيعت‏با اميرمؤمنان عليه السلام برخويشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مى‏كند; هنگامى كه اين محاسبه (جامع و كامل) را انجام داد، خداوند مى‏فرمايد: <من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنيت‏با دشمنانم (و محاسبه جامعى كه با نفس خويش داشتى) در مورد گناهانت‏به تو سختگيرى نمى‏كنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (67)

آرى اين است‏بهترين طرز محاسبه نفس!

2- آثار محاسبه نفس چيست؟

از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ اين سؤال روشن مى‏شود، ولى بسيار بجاست، از تعبيراتى كه در احاديث اسلامى آمده است در اينجا بهره گيرى كنيم:

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <من حاسب نفسه وقف على عيوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العيوب; كسى كه محاسبه نفس خويشتن كند، بر عيوب خويش واقف مى‏شود، و از گناهانش با خبر مى‏گردد (و به دنبال آن) از گناه توبه مى‏كند، و عيوب را اصلاح مى‏نمايد» (68)

و نيز از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم: <من حاسب نفسه سعد; كسى كه به محاسبه خويشتن پردازد، سعادتمند مى‏شود.» (69)

و باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <ثمرة المحاسبة صلاح النفس; ميوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (70)

بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضيح حقيقت محاسبه، چنين گفته‏اند كه مانند محاسبه با شريك است كه درباره سرمايه و سود و زيان بينديشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را از شريك بگيرد و تشكر كند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آينده كند.

سرمايه مهم انسان يعنى عمر كه در اختيار نفس اوست نيز همين گونه است; سود آن كارهاى خير، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شريك او در معامله، نفس اماره است.

نخست درباره فرائض مطالبه كند، اگر انجام يافته خدا را شكر گويد، و خويشتن را به ادامه اين راه ترغيب كند، و اگر فريضه‏اى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه كند، و اگر انجام يافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طريق نوافل كند، و اگر معصيتى مرتكب شده، او را باز خواست كند و جبران آن را بطلبد; درست همان‏گونه كه تاجر با شريكش محاسبه مى‏كند،كه حتى جزئى‏ترين امور، و كمترين مبلغ را در حساب فرو گذارى نمى‏كند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص كه انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته كه خدعه‏گر است و نيرنگباز، و مكار و افسونگر ...!

در واقع كارى را كه فرشتگان الهى در قيامت‏با او انجام مى‏دهند او در دنيا با خويشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افكارى كه در مغز او خطور كرده، و قيام و قعود و خوردن آشاميدن و خواب و سكوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال كند چرا فلانجا اكت‏شدى؟ و چرا در فلان مورد تكلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خويشتن را روز به روز، و ساعت‏به ساعت انجام دهد وگرنه رشته كار از دست او بيرون مى‏رود); هرگاه انسان براى هر معصيتى كه در طول عمر انجام مى‏دهد، سنگى در حياط خانه خود بيندازد، بزودى حياط خانه او پر مى‏شود; عيب كار اينجاست كه انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مى‏كند ولى دو فرشته‏اى كه مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مى‏كنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مى‏فرمايد; همان‏گونه كه قرآن مى‏گويد: <احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش كرده‏اند!» (سوره مجادله، آيه‏6) (71)

به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى درباره چگونگى حساب روز قيامت كه از آن مى‏توان روش محاسبه دنيا را فرا گرفت پايان مى‏دهيم:

رسول‏خدا صلى الله عليه و آله فرمود: <لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسئل عن اربع: عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من اين اكتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البيت; در روز قيامت هيچ انسانى قدم از قدم بر نمى‏دارد تا از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانى‏اش كه در چه راهى آن را كهنه كرده، و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهل‏بيت: (كه آيا حق آن را ادا كرده يا نه.)» (72)

گام پنجم: معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن)

پنجمين گام كه بعد از <محاسبه‏» انجام مى‏گيرد، مساله معاتبه و معاقبه يعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهايى كه از او سرزده است; زيرا اگر انسان حساب كند، و در مقابل كارهاى خلاف، هيچ واكنشى نشان ندهد، نتيجه معكوس خواهد شد; و به تعبير ديگر، باعث جرات و جسارت نفس است.

همان‏گونه كه وقتى انسان كارمندان و كارگران و شركاى خود را پاى حساب حاضر مى‏كند و از آنها تخلفها و نادرستيهايى در حساب مى‏بيند، در برابر آن واكنش نشان مى‏دهد و به نوعى آنها را كيفر مى‏دهد - از مرحله خفيف و ملايم مانند سرزنش گرفته تا مرحله كيفرهاى مختلف - كسانى كه در مسير قرب خدا گام برمى‏دارند و به سير و سلوك مشغولند، نيز در برابر نفس سركش بايد چنين باشند; در غير اين صورت، محاسبه نتيجه معكوس مى‏دهد;يعنى، موجب جرات و جسارت بيشتر مى‏شود.

قرآن مجيد تا آن حد به اين مساله اهميت داده كه به نفس <لوامه‏» سوگند ياد مى‏كند و مى‏فرمايد: <و لا اقسم بالنفس اللوامة (73) » (74) و مى‏دانيم نفس لوامه همان وجدان بيدارى است كه صاحبش را به هنگام ارتكاب كار خلاف ملامت و سرزنش مى‏كند، كه اين خود نوعى معاقبه و مجازات خويشتن است.

روشن است كه معاقبه و مجازات خويشتن در برابر كارهاى خلافى كه از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد كه از ملامت‏شروع مى‏شود، سپس به مراحل شديدتر مانند محروم كردن خويشتن از بعضى لذائذ زندگى در يك مدت معين منتهى مى‏شود.

در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوك اشاره شده است كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد كه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را ترك گفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذيرفت، و اين آيه را نازل فرمود: <و على الثلاثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم; (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند (و از شركت در تبوك خود دارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جايى در وجود خويش براى خود نمى‏يافتند، و دانستند كه پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست، در اين هنگام خدا آنان را مشمول رحمت‏خود ساخت، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنها را پذيرفت) كه خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سوره توبه، آيه‏118)

جمله <و ضاقت عليهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد» ممكن است اشاره به همان مساله <معاقبه نفس‏» باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنان را پذيرفت.

در شان نزول آيه‏102 سوره توبه: <و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم;و گروه ديگرى به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.» داستانى درباره <ابولبابه انصارى‏» نقل شده،كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شركت در جنگ تبوك خود دارى كرد، بعدا سخت پشيمان و ناراحت گشت; به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را به يكى از ستونها كه امروز به <ستون ابولبابه‏»، يا <ستون توبه‏» معروف است‏بست، و سوگند ياد كرد كه خود را بازنكند، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد و گره را بگشايد; يا به تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدتى بر اين حال ماند، سپس آيه‏فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام كرد.

روشن است كه اقدام ابولبابه، نوعى <معاقبه‏» و مجازات خويشتن در برابر كار خلاف بود، و نشان مى‏دهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و در ميان ياران او نيز وجود داشته است.

جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند) نيز مى‏تواند اشاره به اين معنى باشد.

در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساله معاقبه ديده مى‏شود; از جمله:

1- امير مؤمنان على عليه السلام در اوصاف برجسته متقين و پرهيزكاران كه در نهج‏البلاغه آمده است، در شرح يكى از اوصاف آنها مى‏فرمايد: ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد، سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى‏سازد (و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى‏كند).» (75)

منظور اين است كه در برابر سركشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراك و استراحت است، از او دريغ مى‏دارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگر به راه عصيان و نافرمانى حق نرود.

2- در حديث ديگرى كه در <غررالحكم‏» از آن حضرت آمده است، چنين مى‏خوانيم: <اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت‏بگير (و خواسته‏هايش را از او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!»

3- و نيز از آن حضرت آمده است: <من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن كس كه نفس خويشتن را مذمت ( و سرزنش) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده، و آن كس كه خويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است.» (76)

4- باز در حديثى از همان امام همام، اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمية عن لذات الدنيا; داروى نفس (سركش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهيز از لذات دنيا است.» (77)

در حالات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاكدل، نمونه‏هاى فراوانى از اين مطلب ديده مى‏شود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى، خويشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى‏دادند، و هر كدام به نوعى براى عدم تكرار گناه در آينده اقدام مى‏نمودند; از جمله:

1- در حالات ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه يكى از اصحاب به نام به <ثعلبه‏» (78) كه از طايفه انصار بود; با <سعيد بن عبدالرحمن‏» (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت; در يكى از غزوات <سعيد» به همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله به ميدان جهاد شتافت، و <ثعلبه‏» در مدينه ماند و به دوست‏خود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مى‏كند، و از همين رو هر روز براى آنها آب و هيزم مى‏آورد و در حل مشكلاتشان مى‏كوشيد.

روزى زن <سعيد» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى‏گفت، هواى نفس بر او چيره شد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از دست‏بداد و گام پيش نهاد و دست دراز كرد كه زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد فرياد زد، ثعلبه چه مى‏كنى؟ آيا روا است‏برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت‏به همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!

اين سخن، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت،و به گريه زارى مشغول شد و مى‏گفت: <الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصيان; خدايا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»

به اين ترتيب او خود را در محروميت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبت‏به خطايى كه از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و به پيشگاه آن حضرت توبه خويش را عرضه نمود، و آيه‏135 سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبه‏اش مقبول درگاه الهى افتاد و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى‏افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى‏كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى‏ورزند، با اين كه مى‏دانند!» (79)

2- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه، مرحوم آيت الله بروجردى (قدس سره الشريف) نقل شده كه هرگاه عصبانى مى‏شد، و احيانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مى‏كرد، با اين كه اين پرخاش همانند پرخاش پدر نسبت‏به فرزندش بود، بلافاصله از همين پرخاش مختصر، پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى‏آمد، و طبق نذرى كه داشت، فرداى آن روز را براى جبران اين كار روزه مى‏گرفت; و به اين ترتيب، خود را در برابر اين كار كوچك معاقبه مى‏فرمود.

3- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى‏كرد كه يكى از آقايان اهل منبر مى‏گفت: من در آغاز منبرم سلام بر امام حسين عليه السلام مى‏كنم و جواب مى‏شنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمى‏روم! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر ديدم، اين خيال در دل من پيدا شد كه بعد از او سخنرانى جالبى كنم و او را بشكنم! به خاطر اين خيال غلط تصميم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال اين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فكر خطا و خيال باطل) اين نورانيت در قلب من پيدا شد كه پاسخ سلامم را به حضرت، مى‏شنوم. (80)

كوتاه سخن اين كه: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساله <معاقبه‏» و كيفرهاى مناسب، نسبت‏به نفس اماره و هوى و هوسهاى سركش را در پى داشته باشد وگرنه تاثير آن بسيار ضعيف خواهد بود.

ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا كنيم، و بر داستانهايى كه نمونه آن در پاره‏اى از كلمات <غزالى‏» در <احياءالعلوم‏» آمده است صحه بگذاريم كه مثلا انسان براى رياضت نفس يا جبران خطاهايى كه از او سرزده، دست‏به اعمال خشونتبار نسبت‏به خويشتن بزند و مجازاتهاى خطرناك و ابلهانه‏اى نسبت‏به خود انجام دهد، بلكه منظور از <معاقبه‏» كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مى‏باشد، مانند روزه گرفتن، تعطيل كردن برنامه‏هايى كه در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خويشتن از پاره‏اى لذات مادى و امثال آنها.

به گفته مرحوم نراقى در معراج‏السعاده: <اگر كار خلافى از او سرزد در مقام تنبيه خود بر آيد; مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه اوست‏بدهد، اگر لقمه حرام يا مشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده، مدح او كند يا با سكوت، خود را تنبيه، يا با ذكر خدا آن را جبران نمايد; اگر شخص فقير و تنگدستى را كوچك شمرده و نسبت‏به او توهين كرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنين نسبت‏به ساير معاصى و تقصيرات در مقام جبران برآيد.» (81)

<نيت‏» و <اخلاص‏نيت‏»

بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از <نيت‏» و <اخلاص‏نيت‏» به ميان آورده‏اند و اين دوا را از يكديگر جدا ساخته‏اند; نيت را چيزى و اخلاص‏نيت را چيزى ديگر شمرده‏اند; ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكرده‏اند و مباحث‏خلوص نيت را در بحث نيت آورده‏اند، به گونه‏اى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است.

براى تفكيك اين دو، مى‏توان چنين گفت: منظور از <نيت‏» همان عزم راسخ و اراده محكم‏براى انجام‏كار است، قطع‏نظر ازاين كه‏انگيزه الهى درآن باشد ياانگيزه‏هاى مادى.

بديهى است كار هنگامى به ثمر مى‏رسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصيل دانش، تجارت، زارعت، كارهاى توليدى، كارهاى اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مى‏رسد كه با ترديد و دو دلى آغاز نشود; و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامه‏اى كه مى‏خواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد; از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.

در طريق تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله نيز اراده و نيت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جايى نمى‏رسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مى‏مانند; اصولا اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مى‏كند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مى‏نمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مى‏آورد.

اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به <عزم‏» شده است و پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان <اولواالعزم‏» ناميده شده‏اند. (82)

قرآن خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏گويد: <فاذا عزمت فتوكل على الله; (نخست‏با يارانت مشورت كن) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكل بر خدا كن!» (سوره‏آل‏عمران، آيه‏159)

در مورد حضرت آدم عليه السلام مى‏فرمايد: <و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما; ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد،و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم.» (سوره‏طه، آيه‏115)

در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحظه‏اى به اين معنى شده است:

از جمله، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السلام مى‏خوانيم: <و قد علمت ان افضل زاد الراحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الارادة قلبى; من بخوبى مى‏دانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است.» (83)

و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: <انما قدر الله عون العباد على قدر نياتهم فمن صحت نيته تم عون الله له، و من قصرت نيته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نيتهاى بندگان به آنها كمك مى‏كند، كسى كه نيت صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حق او كم خواهد شد.» (84)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: <ما ضعف بدن عما قويت عليه النية; هنگامى كه نيت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.» (85)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى‏برد و به انسان نيرو و توان مى‏بخشد.

يكى از ديگر از معانى <نيت‏» تفاوت انگيزه‏ها در انجام اعمالى است كه ظاهرا يكسان است; مثلا، انسانى كه به جهاد مى‏رود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد، همان‏گونه كه ممكن است نيت او يارى آئين حق و دفع ظلم ظالم و خاموش كردن آتش فتنه باشد.

در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مى‏گيرد، حركت‏به سوى ميدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى اين دو نيت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.

روى همين جهت، دستور داده شده است كه در ابتداى راه، انسان بايد نيت‏خود را روشن سازد و اصلاح كند.

سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيت‏خود توجه داشته باشند; آيا هدف اصلاح خويشتن و تكامل جنبه‏هاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى الله است‏يا هدف رسيدن به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مى‏باشد.

حديث معروف انما الاعمال بالنيات اشاره به همين معنى است، چرا كه دقت در ذيل حديث، مفهوم و معنى آن را روشن مى‏سازد; در بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است كه فرمود: <انما الاعمال بالنيات و انما لكل امرء مانوى فمن كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كان هجرته الى دنيا يصيبها او امراة يتزوجها فهجرته الى ما هاجر اليه; ارزش اعمال بستگى به نيتها دارد و بهره هركس از عملش مطابق نيت اوست، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله كرده است. و كسى كه به خاطر رسيد به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى، هجرت كند بهره‏اش همان چيزى است كه به سوى آن هجرت كرده است.» (86)

حديث‏<على قدر النية تكون من‏الله عطية; عطاياى الهى به اندازه نيت انسان است.» (87)

كه از على عليه السلام نقل شده مى‏توان اشاره‏اى به اين معنى يا معنى سابق باشد.

از مجموع آنچه در اين بحث آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هركار و رسيدن به مقصود - مخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام نيت و قوت اراده لازم است، و تا اين معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بى‏حاصل يا كم حاصل است.

آنها كه‏مى‏خواهند در طريق‏اصلاح نفس‏وتهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنا نيستند.بايد با اراده‏آهنين كار را شروع‏كنند;و با توكل بر خداوند بزرگ پيش بروند.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه قوت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مى‏آيد؟

پاسخ اين سؤال روشن است، راه اصلى آن انديشه و تفكر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهميت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده‏اى قوى و عزمى استوار در اين راه گام مى‏نهد.

هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى الله نمى‏باشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.

در يك جمله بايد گفت: اراده‏هاى قوى، از معرفت كامل و توجه به اهميت هدف سرچشمه مى‏گيرد.

اخلاص

منظور از <اخلاص‏» همان خلوص نيت است، و منظور از خلوص نيت اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.

ممكن است كسانى داراى اراده‏هاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنها رسيدن به اهداف مادى باشد; اما سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنان آميخته با خلوص نيت، و برخاسته از انگيزه‏هاى الهى است.

در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، به كمتر چيزى به اندازه اخلاص‏نيت اهميت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين(ع) سخن از اخلاص‏نيت‏به ميان آمده، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص‏نيت‏بى‏ارزش است. اين از يك سو.

از سوى ديگر، مساله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونه‏اى كه تنها اولياء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص كامل مى‏رسند، هرچند اخلاص در هر مرحله‏اى محبوب و مطلوب است.

بهتر است در اينجا نخست‏به سراغ قرآن مجيد برويم و گوشه‏اى از آيات مربوط به اخلاص را كه ويژگيهاى خاصى دارد از نظر بگذرانيم:

در آيات متعددى از قرآن، سخن از مخلصين (خالصان) يا مخلصين (خالص شدگان!) به ميان آمده، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پرمعنى توصيف و تمجيد مى‏كند، از جمله:

1- در آيه‏5 سوره بينه مى‏خوانيم: <و ماامروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوة و يؤتوا الزكوة و ذلك دين القيمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند; و اين است آيين مستقيم و پايدار!»

با توجه به اين كه دين مفهوم گسترده‏اى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى‏شود، و با توجه به اين كه ضمير در <ما امروا» به همه پيروان مذاهب آسمانى برمى‏گردد، و با توجه به اين كه: اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهميت اين موضوع كاملا روشن مى‏شود، اين تعبير نشان مى‏دهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مى‏گيرد.

2- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى‏فرمايد: <فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون; خداوند (يگانه) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هرچند كافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آيه‏14)

3- در جاى ديگر، شخص پيامبراسلام صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مى‏دهد: <قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين; بگو من مامورم خدا را پرستش كنم، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم!» (سوره زمر، آيه‏11)

از اين آيات و آيات متعدد ديگر كه همين معنى را مى‏رساند بخوبى استفاده مى‏شود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است.

درباره مخلصان (خالص شدگان) كه تفاوت آن را مخلصين (خالصان) شرح خواهيم داد، تعبيراتى از اين مهمتر ديده مى‏شود:

1- در آيه‏39 و 40 سوره حجر مى‏خوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خيره سرى عرض مى‏كند: <و لاغوينهم اجمعين - الا عبادك منهم المخلصين; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»

اين تعبير نشان مى‏دهد كه موقعيت‏بندگان مخلص آن چنان تثبيت‏شده است كه حتى شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است.

2- در آيه‏39 و40 سوره صافات، وعده پاداش فوق‏العاده‏اى كه جز خدا از آن آگاه نيست‏به آنان داده شده، مى‏فرمايد: <و ما تجزون الا ما كنتم تعملون - الا عباد الله المخلصين; شما جز به آنچه انجام مى‏داديد جزا داده نمى‏شويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطه‏اى ميان اعمال و جزاى آنها نيست، و بر سرخوان نعت‏الهى بى‏حساب پاداش‏مى‏گيرند.)»

3- در آيه‏127 و 128 همين سوره (صافات) مقام مخلصين را چنان والا شمرده كه از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مى‏شوند!)

4- در آيه‏159 و 160 همين سوره تنها بيان و توصيف مخلصين را شايسته ذات پروردگار شمرده است، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مى‏فرمايد: <سبحان الله عما يصفون - الا عباد الله المخلصين; منزه است‏خداوند از آنچه آنها توصيف مى‏كنند، مگر (توصيف) بندگان مخلص خدا!»

5- در آيه‏24 سوره يوسف، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسه‏هاى خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مى‏آورد، مى‏فرمايد: <كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين; اينچنين كرديم، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم; چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»

در اين كه ميان <مخلص‏» و <مخلص‏» (<خالصان‏» و <خالص شدگان‏») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است; ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه <مخلصان‏» كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزه‏هاى غير الهى، و رذائل اخلاقى گام مى‏نهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مى‏روند; اما <مخلصان‏» كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربانى، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مى‏برد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى‏شوند.

توضيح اين كه: ناخالصيها در وجود انسان در واقع دو گونه است:

گونه‏اى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مى‏شود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر اين‏راه مى‏كوشدوتلاش مى‏كند وموفق‏به اخلاص‏نيت وعقيده‏و عمل مى‏شود.

اما گونه‏اى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص، و در صورت تشخيص، توانايى بر پاكسازى آن ندارد; همان‏گونه كه در روايت معروف نبوى وارده شده: <ان الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء; شرك (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك!» (88)

در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صعب‏العبور گذر نخواهند كرد، و در ناخالصيها مى‏مانند; اما گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مى‏كوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلصان را مخلص كند.

هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مى‏شود، و شيطان در برابر اين افراد رسما اظهار عجز مى‏كند.

اينجاست كه از خوان نعمت الهى بى‏حساب بهره مى‏گيرند، و توصيف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مى‏گيرد، و طبيعى است كه در قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كرده‏اند.

اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام طبق بعضى از خطب نهج‏البلاغه بدان اشاره كرده، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مى‏فرمايد: <قد اخلص لله فاستخلص; يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده، و خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است). (89)

به همين دليل درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در حديثى چنين آمده است: <فعند ذلك استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطيبة ... محمدا صلى الله عليه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در اين هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله عليه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاك برگزيد و خالص گردانيد.» (90)

و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان: روايت‏شده مى‏خوانيم: <وجدت ابن آدم بين الله و بين الشيطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بينه و بين عدوه; فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مى‏بينم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و كوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مى‏سازد، وگرنه او را در برابر شيطان، رها مى‏سازد.» (91)

كوتاه سخن اين كه: مساله خلوص و اخلاص در نيت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترين گامها و اساسى‏ترين پايه‏هاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.

اخلاص در روايات اسلامى

اين معنى در روايات اسلامى نيز فوق‏العاده مورد بحث قرار گرفته است كه گوشه‏هايى از آن را در ذيل از نظر مى‏گذرانيم:

1- در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <ثلات لايغ-ل عليهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم; سه چيز است كه قلب هيچ مسلمانى نبايد درباره آن خيانت كند (و همه مسلمين بايد آن را رعايت كنند): خالص كردن عمل براى خدا، و خيرخواهى براى پيشوايان اسلام و ملازمت جماعت مسلمين و جدا نشدن از آن.» (92)

2- در حديث ديگرى از آن حضرت مى‏خوانيم كه اخلاص از اسرار الهى است: <الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص يكى زا اسرار من است و آن را در قلب هر كس از بندگانم را كه دوست‏بدارم به وديعه مى‏گذارم.» (93)

3- امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايد: <الاخلاص اشرف نهاية; اخلاص باارزشترين مقامى است كه انسان به آن مى‏رسد.» (94)

4- و در تعبير بلند ديگر مى‏فرمايد: <الاخلاص اعلى الايمان; اخلاص برترين مقام ايمان است. » (95)

5- و در تعبير پرمعناى ديگرى از همان امام مى‏خوانيم: <فى اخلاص الاعمال تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و انديشمندان با يكديگر در اخلاص عمل است.» (96)

6- اين مساله تا آنجا اهميت دارد كه رسول‏اكرم صلى الله عليه و آله تفاوت مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مى‏شمرد و مى‏فرمايد: <بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنين‏» (97)

7- اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آخرين مرحله يقين را اخلاص معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: <غاية اليقين الاخلاص‏» (98)

8- اخلاص بقدرى اهميت دارد كه مقدار مختصرى از عمل كه با آن باشد سبب نجات انسان مى‏گردد، چنان‏كه در حديث رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است: <اخلص قلبك يكفك القليل من العمل‏» (99)

9- اخلاص تا آن حد اهميت دارد كه على عليه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدا مى‏شمرد، و مى‏گويد: <الاخلاص عبادة المقربين.» (100)

10- اين بحث دامنه‏دار را با حديث جالب ديگرى از على عليه السلام به پايان مى‏بريم كه فرمود: <طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه، و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره; خوشا به حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند، و قلب خود را به آنچه مى‏بيند مشغول ندارد، و ياد خدا را با آنچه مى‏شنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهايى كه به ديگران داده شده است، غمگين نشود.» (101)

حقيقت اخلاص

مرحوم فيض كاشانى در محجة‏البيضاء در اين زمينه چنين مى‏نويسد: <حقيقت اخلاص آن است كه نيت انسان از هرگونه شرك خفى و جلى پاك باشد»، قرآن مجيد مى‏فرمايد: و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين; در وجود چهارپايان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا كه از درون شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالص و گوارا به شما مى‏نوشانيم. (102)

<شير خالص آن است كه نه رگه‏هاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شكم و نه غير آن، صاف و پاك و بدون غل و غش باشد; نيت و عمل خالص نيز همان‏گونه است، بايد هيچ انگيزه‏اى جز انگيزه الهى بر آن حاكم نگردد.» (103)

در روايات اسلامى نيز تعبيرات بسيار لطيفى درباره حقيقت اخلاص و نشانه‏هاى مخلصين بيان شده كه به بخشى از آن اشاره مى‏كنيم:

1- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: <ان لكل حق حقيقة و مابلغ عبد حقيقة الاخلاص حتى لا يحب ان يحمد على شى‏ء من عمل لله; هر حقيقتى نشانه‏اى دارد، هيچ بنده‏اى به حقيقت اخلاص نمى‏رسد مگر زمانى كه دوست نداشته باشد كه او را به خاطر اعمال الهى‏اش بستانيد.» (104)

2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: <اما علامة المخلص فاربعة; يسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خيره و كف شره; اما علائم مخلص چهار چيز است: قلبش تسليم خداست، همچنين اعضايش تسليم فرمان اوست، خير خود را در اختيار مردم مى‏گذارد و شر خود را باز مى‏دارد.» (105)

3- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم: <لايكون العبد عابدا لله حق عبادته حت-ى ينقطع عن الخلق كله اليه، فحينئذ يقول هذا خالص لى في-تقبله بكرمه; هيچ عبادت كننده‏اى حق عبادت خدا را به‏جا نمى‏آورد، مگر اين كه از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در اين هنگام، خداوند مى‏فرمايد: اين براى من خالص شده است; پس به كرمش او را مى‏پذيرد.» (106)

4- و بالاخره امام صادق عليه السلام جان سخن را در يك جمله كوتاه خلاصه كرده، و درباره اخلاص مى‏فرمايد: <ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لايكون فى قلبه مع الله غيره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از اين به بنده‏اى نداده است كه در قلبش با خدا، ديگرى نباشد. » (107)

اكنون با توجه به اهميت فوق‏العاده اخلاص، و تاثير عميق آن در پيمودن راه حق، و وصول به مقامات عاليه قرب الى الله، اين سؤال پيش مى‏آيد كه اخلاص را چگونه مى‏توان به دست آورد؟

بى شك اخلاص‏نيت هميشه برخاسته از ايمان و يقين و عمق معارف الهيه است; هر قدر يقين انسان به توحيد افعالى خدا بيشتر باشد و هيچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاك او نشناسد، و همه چيز را از او و از ناحيه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امكان وجود دارد، آن را نيز سر بر فرمان او ببيند چنين كسى اعمالش توام با خلوص است; زيرا جز خدا مبدا تاثيرى نمى‏بيند كه براى او كار كند.

اين حقيقت در روايات اسلامى در عبادات كوتاه و پر معنايى منعكس است: امام على‏بن‏ابيطالب عليهما السلام در حديثى مى‏فرمايد: <الاخلاص ثمرة اليقين; اخلاص ميوه درخت‏يقين است.» (108)

و از آنجا كه عبادت به مقتضاى واعبد ربك حتى ياتيك اليقين يكى از اسباب يقين مى‏باشد، در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه <الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص ميوه درخت عبادت است.» (109)

و نيز از آنجا كه علم و معرفت‏يكى از سر چشمه‏هاى يقين است، و يقين چنان‏كه گفتيم سرچشمه اخلاص است، در حديثى از همان حضرت آمده است كه فرمود: <ثمرة العلم اخلاص العمل; ميوه علم، اخلاص عمل است.» (110)

و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على عليه السلام به سرچشمه‏هاى اخلاص چنين اشاره شده است: <اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده، و كمال توحيده الاخلاص له; سرآغاز دين معرفت‏خداست، و كمال معرفتش تصديق ذات اوست، و كمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگى او مى‏باشد; و كمال توحيد او اخلاص است. » (111)

موانع اخلاص

بزرگان علم اخلاق در اين زمينه اشارات روشن و دقيقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشكار و نهان دارد; بعضى بسيار قوى و خطرناك و بعضى ضعيفتر است، و شيطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده كردن اعمال به ريا نهايت تلاش و كوشش را مى‏كنند.

بعضى از مراحل ريا كارى و آلودگى نيت‏به قدرى روشن است كه هر كسى آن را در مى‏يابد; مثل اين كه شيطان در نمازگزار نفوذ مى‏كند و مى‏گويد نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غيبت تو آلوده نشوند، اين يك فريب آشكار از ناحيه شيطان است!

گاه اين وسوسه‏هاى شيطانى به شكل مخفى‏ترى صورت مى‏گيرد، و در لباس اطاعت ظاهر مى‏شود; مثلا، مى‏گويد: تو انسان برجسته‏اى و مردم به تو نگاه مى‏كنند، اگر نماز و اعمالت را زيبا سازى ديگران به تو اقتدا كرده و در ثواب آنها شريك خواهى شد، و انسان بى‏خبر گاه تسليم چنين وسوسه‏اى مى‏شود، و در دره هولناك ريا سقوط مى‏كند.

گاه وسوسه‏هاى شيطان از اين هم پيچيده‏تر و پنهان تر است; مثل اين كه به نماز گزار مى‏گويد انسان مخلص كسى است كه در خلوت و جلوت يكسان باشد، كسى كه عبادتش در خلوات كمتر از جلوات باشد، ريا كار است، و به اين ترتيب او را وادار مى‏كند كه در خلوت نماز خود را جالب و جاذب كند تا بتواند در بيرون و در مقابل مردم نيز چنين كند و به اهداف خود برسد اين نيز يك نوع ريا كارى خفى است كه ممكن است‏بسيارى از آن غافل شوند و از درك آن عاجز گردند. و همچنين مراحل مخفى‏تر و پنهان‏تر. (112)

براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زياد و متنوع و پنهان است كه هيچ انسانى جز از طريق پناه بردن به لطف الهى از آن رهايى نمى‏يابد.

در روايات اسلامى نيز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است:

از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <كيف يستطيع الاخلاص من يغلبه الهوى; چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه هواى نفس بر او غالب است؟» (113)

در حقيقت، عمده‏ترين آفت اخلاص و مهمترين مانع آن در اين حديث‏شريف بيان شده است. آرى! هواى نفس است كه سرچشمه اخلاص را تيره و تاريك مى‏سازد.

در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم: <قلل الآمال تخلص لك الاعمال; آرزوها را كم كن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (114)

اين نكته حائز اهميت است كه گاه انسان در اين مورد، گرفتار وسواس مى‏شود كه آن خود يكى ديگر از نيرنگهاى شيطان است، به او مى‏گويد به نماز جماعت مرو، چرا كه در آنجا ممكن است نيتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، يا هنگامى كه در ميان جمعيت‏به نماز بر مى‏خيزى مستحبات را ترك كن و نماز را بسيار سريع و دست و پا شكسته بخوان مبادا آلوده ريا گردى. و بسيار ديده‏ايم افرادى را كه به خاطر همين گرفتارى از مستحبات مؤكدى كه شرع، به آن دعوت كرده است‏باز مانده‏اند.

و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشكار هر دوكرده است.مى‏فرمايد:<الذين ينفقون‏اموالهم بالليل‏والنهار سرا و علانية فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون;آنها كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى‏كنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى‏شوند.» (115)

اين بحث را با ذكر نكته ديگرى پايان مى‏دهيم و آن اين‏كه داشتن اخلاص در خلوت و تنهايى. چندان افتخار نيست، مهم آن است كه انسان در جلوت و در ميان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.

آثار اخلاص

از آنجا كه اخلاص گرانبهاترين گوهرى است كه در خزانه قلب و روح انسان پيدا مى‏شود، آثار فوق‏العاده مهمى نيز دارد كه در روايات اسلامى با تعبيرات كوتاه و بسيار پر معنى به آن اشاره شده است.

در حديث معروفى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه; هيچ بنده‏اى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پيشه خود نمى‏سازد مگر اين كه چشمه‏هاى حكمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مى‏شود.» (116)

در حديث ديگرى از امام على بن ابيطالب عليهما السلام مى‏خوانيم: <عند تحقق الاخلاص تستنير البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصيرت انسان نورانى مى‏شود.» (117)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <فى اخلاص النيات نجاح الامور; در اخلاص‏نيت پيروزى در كارها است.» (118)

اين نكته روشن است كه هر قدر نيت‏خالصتر باشد به باطن كارها اهميت‏بيشترى داده مى‏شود تا به ظاهر كار، و به تعبير ديگر، محكم كارى در حداعلى خواهد بود; به همين دليل پيروزى در كار تضمين خواهد شد. و بعكس اگر نيت آلوده به ريا باشد به ظاهر بيش از باطن اهميت داده مى‏شود و كارها و برنامه‏ها توخالى مى‏گردد و همين امر سبب شكست است.

و نيز به همين دليل، در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم: <لو خلصت النيات لزكت الاعمال; اگر نيات خالص شود اعمال پاكيزه خواهد شد.» (119)

ريا كارى

نقطه مقابل اخلاص <ريا» است، كه در آيات و روايات اسلامى از آن مذمت‏شده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانه‏اى از نشانه‏هاى منافقان و نوعى شرك به خدا معرفى كرده‏اند.

رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقيقت عمل باز مى‏دارد.

رياكارى يكى از ابزارهاى مهم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست.

با اين اشاره به آيات قرآن باز مى‏گرديم و چهره رياكاران و نتيجه اعمال آنها را بررسى مى‏كنيم.

1- يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شى‏ء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين (سوره بقره، آيه‏264)

2- فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اح-دا (سوره كهف، آيه‏110)

3- ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا (سوره نساء، آيه‏142)

4- و الذين ينف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا (سوره نساء، آيه‏38)

5- و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط (سوره انفال، آيه‏47)

6- فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون (سوره ماعون، آيات 4 تا7)

ترجمه:

1- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى‏آورد (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند، آنها از كارى كه انجام داده‏اند چيزى به دست نمى‏آورند و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى‏كند!

2- پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.

3- منافقان مى‏خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد و هنگامى كه به نماز بر مى‏خيزند با كسالت‏بر مى‏خيزند و در برابر مردم ريا مى‏كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى‏نمايند.

4- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين او باشد بد همنشين و قرينى دارد.

5- و مانند كسانى نباشيد كه از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند (و سرانجام شكست‏خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى‏كنند احاطه (و آگاهى) دارد.

6- پس واى بر نماز گزارانى كه، در نماز خود سهل انگارى مى‏كنند، همان كسانى كه ريا مى‏كنند، و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى‏نمايند!

شرح و تفسير

در نخستين آيه، منت گذاردن و آزار دادن و ريا كردن در يك رديف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نيك) معرفى مى‏كند بلكه تعبيراتى از اين آيه نشان مى‏دهد كه شخص ريا كار ايمان به خدا و روز آخرت ندارد; مى‏فرمايد: <اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد!» (يا ايها الذين آم-نوا لات-بطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى) سپس اين‏گونه افراد را به كسى تشبيه مى‏كنند كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏نمايد و به خدا روز رستاخيز ايمان ندارد! (كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر)

در ذيل آيه، مثال بسيار گويا و پر معنائى براى اين‏گونه اشخاص زده و مى‏فرمايد: <مثل (كار) او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آيد (و همه خاكها و بذرها را با خود بشويد و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چيز رها سازد)!» (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا)

اين‏گونه اشخاص (به يقين) <از كارى كه انجام داده‏اند بهره‏اى نمى‏گيرند و خداوند كافران را هدايت نمى‏كند!» (لايقدرون على شى‏ء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين)

در اين آيه تلويحا يك بار رياكاران را فاقد ايمان به خدا و روز قيامت معرفى كرده و يك بار به عنوان قوم كافر، و اعمال آنها را هيچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مى‏شمرد چرا كه بذر اعمالشان در سرزمين ريا كارى پاشيده شده كه هيچ‏گونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه رياكاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند كه قشر نازكى از خاك بر آن است و هيچ‏گونه بذر مفيدى را پرورش نمى‏دهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذير و اعمالشان بى‏ريشه و نياتشان آلوده است.

جالب اين كه در آيه‏اى كه پشت‏سر اين آيه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پر بركت تشبيه مى‏كند كه بذر و نهال صالح در آن كاشته شده و باران كافى بر آن مى‏بارد و نور آفتاب از هر سو به آن مى‏تابد و نسيم باد از هر طرف به آن مى‏وزد و ميوه و ثمره آن را مضاعف مى‏سازد.

در دومين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مى‏دهد مساله توحيد خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مى‏فرمايد: <بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتياز من اين است كه) به من وحى مى‏شود كه معبود شما تنها يكى است‏» (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد)

سپس نتيجه گيرى مى‏كند كه بر اين اساس، اعمال بايد از هر نظر خالص و خالى از شرك باشد و مى‏فرمايد: <پس هر كس اميد به لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد!» (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا)

به اين ترتيب، شرك در عبادت، هم اساس توحيد را ويران مى‏سازد و هم اعتقاد به معاد را; و به تعبير ديگر، گذرنامه ورود در بهشت جاويدان عمل خالص است.

قابل توجه اين كه در شان نزول اين آيه آمده است كه مردى به نام <جندب بن زهير خدمت رسول‏خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد من كارهايم را براى خدا به‏جا مى‏آورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى كه مردم از آن آگاه مى‏شوند مسرور و شاد مى‏شوم; پيامبر فرمود: <ان الله طيب و لايقبل الاالطيب و لايقبل ما شورك فيه; خداوند پاك است و جز عمل پاك را نمى‏پذيرد و عملى كه غير او در آن شركت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آيه‏فوق نازل شد. (120)

در شان نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمتش عرض كرد: <من جهاد فى سبيل الله را دوست دارم و در عين حال دوست دارم مردم موقعيت مرا در جهاد بدانند.» در اين هنگام آيه‏فوق نازل شد. (121)

شبيه همين معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نيز نقل شده است (122) و نشان مى‏دهد كه آيه‏بالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غير خدائى نازل شده است و ريا كار به عنوان مشرك و كسى كه ايمان محكمى به آخرت ندارد، معرفى گرديده است.

در حديث ديگرى نيز از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: <من صلى يرائى فقد اشرك و من صام يرائى فقد اشرك و من تصدق يرائى فقد اشرك ثم قرء فمن كان يرجوا لقاء ربه ...; كسى كه نماز را به خاطر ريا بخواند مشرك شده و كسى كه روزه را براى ريا به جا آورد مشرك شده و كسى كه صدقه و انفاق را براى ريا انجام دهد مشرك شده سپس آيه: فمن كان يرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (123)

در سومين آيه، ريا را يكى از اعمال منافقان شمرده مى‏فرمايد: <منافقين مى‏خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد و هنگامى كه به نماز مى‏ايستند از روى كسالت است و در برابر مردم ريا مى‏كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى‏كنند!» (ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا)

اين نكته قابل توجه است كه نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و رياكارى نيز شكل ديگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مى‏باشد چرا كه ظاهر عمل الهى و باطن آن شيطانى و ريائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراين، طبيعى است كه ريا جزء برنامه منافقان باشد.

در چهارمين آيه، اعمال ريائى را همرديف عدم ايمان به خدا و روز قيامت و همنشينى با شيطان شمرده مى‏فرمايد: <آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و ايمان به خداوند و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين اوست‏بد قرينى انتخاب كرده است‏» (و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا ).

به اين ترتيب، رياكاران دوست‏شيطان و فاقد ايمان قاطع به مبدا و معاد هستند.

در پنجمين آيه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با كفار كه اعمالشان رياكارانه و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مى‏كند،مى‏فرمايد: <مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بيرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مى‏داشتند و خداوند به آنچه عمل مى‏كنند احاطه (كامل) دارد.» (و لاتكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط)

طبق قرائنى كه در آيه موجود است‏بتصديق مفسران، آيه اشاره به حركت‏سپاهيان قريش به سوى ميدان بدر است كه به هنگام خارج شدن از مكه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مى‏زدند آنهم رياكارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.

بعضى ازمفسران نيزگفته‏اند ازآنجا كه‏بدر يكى‏از مراكز تجمع و از بازارهاى عرب بود و درعرض سال‏گاهى در آنجا اجتماع مى‏كردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عيش و نوش را با خود برد و هدفش اين بود كه از همه كسانى كه با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگيرد.

به هر حال قرآن مؤمنان را از اين گونه كارها نهى مى‏كند و به آنها دستور مى‏دهد كه با رعايت تقوا و اخلاص بر همه مشكلات غلبه كنند و سرنوشت رياكاران هوسباز و بى‏تقوا را در ميدان بدر فراموش ننمايند.

در آخرين آيه‏مورد بحث، باز هم از رياكارى به بيان ديگرى نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد: <واى بر نماز گزارانى كه نماز را به دست فراموشى مى‏سپارند و از آن غفلت مى‏كنند، آنها كه ريا مى‏كنند و مردم را از ضروريات زندگى باز مى‏دارند» (فويل للمصلين، الذين هم عن صلاتهم ساهون ، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون ).

تعبير به <ويل‏» در قرآن مجيد در27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسيار سنگين و خطرناك است. به كار بردن، اين تعبير در مورد رياكاران نيز حكايت از شدت زشتى عمل آنها مى‏كند.

از آنچه در آيات بالا آمد زشتى اين گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشكار مى‏شود و بخوبى روشن مى‏گردد كه يكى از موانع مهم تهذيب نفس و پاكى قلب و روح همين ريا كارى است كه نقطه مقابل آن خلوص نيت و پاكى دل است.

ريا در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى فوق‏العاده به اين مساله اهميت داده شده و رياكارى به عنوان يكى از خطرناكترين گناهان معرفى شده است كه به گوشه‏اى از آن در ذيل اشاره مى‏شود:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم مى‏خوانيم: <اخوف ما اخاف عليكم الريا والشهوة الخفية; خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مى‏ترسم رياكارى و شهوت پنهانى است!» (124)

ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگيزه‏هاى مخفى رياكارى است.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: <ادنى الرياء شرك; كمترين ريا شرك به خداست.» (125)

3- باز از همان حضرت آمده است كه فرمود: <لايقبل الله عملا فيه مقدار ذرة من رياء; خداوند عملى را كه ذره‏اى از ريا در آن باشد قبول نمى‏كند!» (126)

4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است <ان الم-رائى ي-نادى ع-ليه ي-وم القيامة يا فاجر يا غادر يامرائى ضل عملك و حبط اجرك اذهب فخذ اجرك ممن كنت تعمل له; روز قيامت‏شخص ريا كار را صدا مى‏كنند و مى‏گويند اى فاجر! اى حيله‏گر پيمان شكن! و اى رياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت‏برو و پاداش خود را از كسى كه براى او عمل كردى بگير!» (127)

5- يكى از اصحاب مى‏گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله را گريان ديدم، عرض كردم: چرا گريه مى‏كنيد؟ فرمود: <انى تخوفت على امتى الشرك، اما انهم لايعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لكنهم يرائون باعمالهم; من بر امتم از شرك و چند گانه پرستى بيمناكم! بدانيد آنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريا مى‏كنند (و از اين طريق وارد وادى شرك مى‏شوند).» (128)

6- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: ان الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول الله عزوجل اجعلوها فى سجين انه ليس اياى اراد بها; فرشته عمل بنده‏اى را با شادى به آسمان مى‏برد هنگامى كه حسنات او را به بالا مى‏برد خداوند عزوجل مى‏فرمايد آن را در جهنم قرار دهيد، او عمل خود را به نيت من انجام نداده است!» (129)

7- باز در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <يقول الله سبحانه انى اغنى الشركاء فمن عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فانا منه برى‏ء و هو للذى اشرك به دونى; خداوند سبحان مى‏فرمايد: من بى‏نيازترين شريكانم، هركس عملى بجا آورد و غير مرا در آن شريك كند من از او بيزارم، و اين عمل از آن كسى است كه شريك قرار داده نه از آن‏من! » (130)

اين هفت‏حديث پر معنى و تكان دهنده كه همه از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است‏بخوبى نشان مى‏دهد گناه ريا به قدرى عظيم است كه چيزى با آن برابرى نمى‏كند و اين به خاطر آثار بسيار بدى است كه ريا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ايجاد مى‏كند.

از امامان معصوم عليهم السلام احاديث تكاندهنده‏اى ديده مى‏شود، از جمله:

8- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه از جدش نقل مى‏كند: <سياتى على الناس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيتهم، طمعا فى‏الدنيا لايريدون ما به عند ربهم يكون دينهم رياء، لايخالطهم خوف يعمهم الله بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلايستجيب لهم; زمانى بر مردم فرا مى‏رسد كه باطن آنها آلوده و ظاهرشان زيبا است، و اين به خاطر طمع در دنيا مى‏باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى‏كنند، دين آنها ريا است، و خوف خدا در قلبشان نيست، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مى‏فرستد و آنها همچون فرد غريق او را مى‏خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى‏كند!» (131)

9- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: <كل رياء شرك انه من عمل للناس كان ثوابه للناس و من عمل لله كان ثوابه على الله; هر ريائى شرك است، هر كس براى مردم عمل كند پاداش او بر مردم است، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش بر خداست!» (132)

10- در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏خوانيم: <المرائى ظاهره جميل و باطنه عليل ...; ريا كار ظاهر عملش زيبا و باطنش زشت و بيمار است!» (133)

و نيز فرمود: <ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا; چه زشت است كه باطن انسان خراب و بيمار و ظاهرش زيبا باشد»! (134)

و در اين زمينه روايات از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى بسيار فراوان است.

فلسفه تحريم ريا

شايد افراد ظاهر بين هنگامى كه به اين روايات تكاندهنده نگاه مى‏كنند از عظمت گناه ريا و آثار وحشتناك آن در شگفتى فرو روند و تصورشان اين باشد كه اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مى‏كند نيت او هر چه مى‏خواهد باشد، فرض كنيد انسانى بيمارستان، مسجد، جاده و پل يا مانند اينها براى رفاه مردم بسازد، نيتش هرچه باشد بالاخره عمل او نيكو است، به فرض كه قصدش رياكارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاريم مردم كار خير و خدمت كنند نيتشان هر چه مى‏خواهد باشد.

ولى اين اشتباه بسيار بزرگى است; زيرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثير است: تاثيرى در خود انسان مى‏گذارد، و تاثيرى در بيرون. رياكار با عمل خود درون خود را ويران مى‏سازد و از مقام والاى توحيد دور مى‏شود و در قعر دره شرك پرتاب مى‏گردد; مردم را وسيله عزت و احترام خود مى‏بيند و قدرت خدا را به دست فراموشى مى‏سپارد و اين رياكارى كه نوعى بت پرستى است‏سر از مفاسد بيشمار اخلاقى در مى‏آورد.

ثانيا، از نظر عمل بيرونى و خدماتى كه به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و رياكارى بوده نيز جامعه دچار خسارت مى‏شود چرا كه سعى او اين است كه ظاهر عملش را درست كند و اهميتى به باطن عمل نمى‏دهد و چه بسا اين امر سبب مى‏شود كه آن اسباب رفاه تبديل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمه‏هاى جبران ناپذيرى از آن ببينند.

به عبارت ديگر، هنگامى كه جامعه‏اى عادت به رياكارى و تظاهر كند همه چيز او از محتوا تهى مى‏شود، فرهنگ و اقتصاد و سياست و بهداشت و نظم و نيروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مى‏گردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مى‏كنند، دنبال خير و سعادت جامعه نيستند بلكه به سراغ چيزى مى‏روند كه ظاهرجالبى داشته باشد، و اين طرز كار، ضربات هولناكى بر جامعه وارد مى‏كند كه بر هوشمندان مخفى و پنهان نيست.

نشانه‏هاى رياكاران

بسيارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احاديث‏بالا و مانند آن كه شديدترين تعبيرات را درباره رياكاران دارد در تشخيص موضوع ريا گرفتار وسوسه مى‏شوند، البته جا دارد كه انسان در مورد ريا سختگير باشد، چرا كه نفوذ ريا در عمل بسيار مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مى‏دهد بعدا مى‏فهمد كه عمل او ريائى بوده است، مثل داستان معروفى كه درباره يكى از مؤمنين پيشين نقل مى‏كنند كه نماز جماعت‏ساليان دراز را قضا كرد، و دليلش اين بود كه همه روز در صف اول مى‏ايستاد، يك‏روز دير به‏جماعت آمد و در صفوف آخر ايستاد احساس كرد از اين جريان ناراحت است، چرا كه مردم او را در صفوف آخر مى‏بينند، بايد هميشه در صف اول باشد!

ولى افراط و تفريط در اين مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، بايد از علامات ريا پى به وجود آن برد و از آن پرهيز كرد، ولى وسواس غلط است.

علماى اخلاق در اين زمينه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فيض كاشانى در <محجة‏البيضاء» سؤالى به اين‏صورت طرح مى‏كند: <اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و رياكار نيست از كجا بداند؟»

سپس به پاسخ اين سؤال پرداخته مى‏گويد: <اين امر نشانه‏هائى دارد، از جمله اين كه اگر واعظى بهتر از او و آگاه‏تر و مقبول‏تر در ميان مردم پيدا شود خوشحال گردد و حسد او را به دل نگيرد، آرى! مانعى ندارد كه در مقام غبطه بر آيد و آرزو كند كه او مانند آن عالم و واعظ گردد (يا از او بهتر).

<نشانه ديگر اين كه اگر بزرگان و شخصيتها در مجلس او حضور يابند سخنانش تغيير نكند، و همه مردم را به يك چشم نگاه كند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و كمال در پيشگاه او در سخنانش تغييرى حاصل نشود).

<نشانه ديگر اين كه اگر گروهى از مستمعين پشت‏سر او در كوچه و بازار به راه بيفتند خوشحال نباشد.» (135)

بهترين محك براى شناخت اعمال ريائى از غير ريائى همان معيارهائى است كه در روايات اسلامى آمده است; از جمله:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: <اما علامة المرائى فاربعة: يحرص فى العمل لله اذا كان عنده احد و يكسل اذا كان وحده و يحرص فى كل امره على المحمدة و يحسن سمته بجهده; اما علامت رياكار چهار چيز است: هنگامى كه كسى نزد اوست تلاش مى‏كند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه تنها شد در انجام عمل كسل است! و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و ستايش كنند، وسعى مى‏كند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (136)

2- در حديث ديگرى همين معنى با تعبيرات جالب ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است فرمود:

<للمرائى اربع علامات:

يكسل اذا كان وحده

وينشط اذا كان فى الناس

و يزيد فى العمل اذا اثنى عليه

وينقص منه اذا لم يثنى عليه;

ريا كار چهار علامت دارد:

اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مى‏دهد،

و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مى‏دهد،

هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مى‏افزايد،

و هرگاه ثنا نگويند از آن مى‏كاهد!» (137)

شبيه همين معنى از لقمان حكيم نيز نقل شده است. (138)

خلاصه، هركارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد، سبب نفوذ ريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى كه در خلوت و جلوت انجام مى‏دهد مى‏توان دريافت.

اين مطلب به اندازه‏اى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسيار جالب انجام مى‏دهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع نيز همان‏گونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در اجتماع انجام مى‏دهد ريا است و هم آن را كه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ريا است.

اما همان‏گونه كه در بالا نيز اشاره شد، افراط در اين مساله جايز نيست چرا كه ديده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدريس و تصنيف كتاب محروم مى‏شوند به اين عنوان كه مى‏ترسيم عمل‏ما ريائى باشد.

در روايات اسلامى نيز به اين مطلب اشاره شده است كه اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى كه انگيزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمى‏زند. (139)

از اينجا روشن مى‏شود كه تشويق نيكوكاران نسبت‏به اعمال صالحى كه انجام داده‏اند در يك مجلس عمومى يا در وسائل ارتباط جمعى به اين قصد كه ديگران نيز به اين كار تشويق شوند منع شرعى ندارد، بلكه از كارهائى است كه بزرگان هميشه انجام مى‏داده‏اند و اجر و پاداش انجام دهنده كار نيز ضايع نمى‏شود، مشروط به اين كه انگيزه‏اش از آغاز چنين مطلبى نبوده باشد.

در آيات قرآنى و روايات اسلامى نيز بارها تشويق به صدقات و خيرات پنهانى و آشكار شده است، و اين نشان مى‏دهد كه انسان مى‏تواند با انجام اعمال صالحه بطور آشكار انگيزه‏هاى الهى خود را نيز حفظ كند، و از ريا بركنار بماند.

در پنج آيه از قرآن مجيد تشويق به انفاق <سرا وعلانية‏» يعنى بخشش در پنهان و آشكار يا <سرا و جهرا» كه همان معنا را مى‏دهد شده است. (140)

اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشكار انجام مى‏شود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شكوه حج‏خانه خدا و تشييع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است كه بايد انگيزه در تمام اينها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه اين اعمال را ترك مى‏كند و اين نيز ضايعه بزرگى است.

طريق درمان ريا

راه مبارزه با ريا كارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چيز است: نخست توجه به علل و ريشه‏هاى آن براى خشكانيدن و نابود كردن آنها، و سپس مطالعه در پيامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناكى كه در انتظار آلودگان به اين اخلاق مذموم است.

گفتيم ريشه ريا همان <شرك افعالى‏» و عدم توجه به حقيقت توحيد است.

اگر پايه‏هاى توحيد افعالى در درون جان ما محكم شود و بدانيم عزت و ذلت و روزى و عمت‏به دست‏خداست و دلهاى مردم نيز در اراده و اختيار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى اين و آن اعمال خود را آلوده به ريا نمى‏كنيم!

اگر به يقين بدانيم كسى كه با خداست همه چيز دارد، و كسى كه از او جداست فاقد همه چيز است، و به مصداق <ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالذى ينصركم من بعده; اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد و اگر دست از يارى شما بر دارد هيچ كس نمى‏تواند شما را يارى كند!» (141)

و اگر به اين حقيقت قرآنى توجه كنيم كه تمام عزت نزد خدا و به دست‏خداست: <ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا; آيا كسانى كه با دشمنان خدا طرح دوستى مى‏ريزند مى‏خواهند عزت و آبرو نزد آنها كسب كنند، با اين كه همه عزتها از آن خداست!» (142)

آرى! اگر ايمان به اين امور در اعماق جان مستقر شود دليلى ندارد كه انسان براى جلب توجه مردم و كسب وجاهت و آبرو يا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود كند!

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند ريشه اصلى رياكارى حب جاه و مقام است كه اگر آن را تشريح كنيم به سه اصل باز مى‏گردد: علاقه به ستايش مردم، فرار از مذمت و نكوهش آنها، و طمع ورزيدن به آنچه در دست مردم است.

سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبيل الله مى‏زنند كه انسان گاه به جهاد مى‏رود براى اين كه مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگويند، و گاه به جهاد مى‏رود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در ميدان مى‏گذارد! تنها كسى مى‏تواند از جهادش بهره بگيرد كه براى عظمت آئين حق و دفاع از دين خدا پيكار كند.

اين‏از يك‏سو، و از سوى ديگر، هنگامى كه انسان به آثار مرگبار رياكارى بينديشد كه:

ريا همچون آتش سوزانى است كه در خرمن اعمال انسان مى‏افتد و همه را خاكستر مى‏كند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مى‏دهد بلكه گناه عظيمى است كه مايه روسياهى صاحب آن در دنيا و آخرت است.

ريا همچون موريانه‏اى است كه ستونهاى كاخ سعادت انسان را از درون تهى مى‏كند و بر سر صاحبش ويران مى‏سازد.

ريا كارى نوعى كفر و نفاق و شرك است.

رياكارى شخصيت انسان را در هم مى‏كوبد و آزادگى و حريت و كرامت انسانى را از او مى‏گيرد و بدبخترين مردم در قيامت رياكارانند!

توجه به اين حقايق، اثر باز دارنده مهمى بر رياكاران دارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه پنهان كردن نيتهاى آلوده به ريا، براى مدت طولانى ممكن نيست، و رياكاران غالبا در همين دنيا شناخته و رسوا مى‏شوند و از لابه‏لاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نيت آنها فاش مى‏شود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مى‏دهند; توجه به اين معنى نيز اثر باز دارنده مهمى دارد.

لذتى كه از عمل خالص و نيت پاك به انسان دست مى‏دهد با هيچ چيز قابل مقايسه نيست، و همين امر براى خلوص نيت كافى است.

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند: يكى از طرق درمان عمل ريا اين است كه انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود كند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و كارهاى خير ديگر سعى بر كتمان آن نمايد تا تدريجا به اين كار عادت كند.

ولى اين به آن معنا نيست كه از شركت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى ديگر خوددارى نمايد كه آن نيز ضايعه‏اى است‏بزرگ!

آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟

اين سؤالى است كه بسيارى از خود مى‏كنند كه بعد از انجام يك عبادت خوب احساس نشاط مى‏كنيم آيا اين نشانه ريا نيست؟ و پاسخ آن اين است كه اگر سرچشمه نشاط توفيقى باشد كه خدا به او داده و نورانيت و روحانيتى باشد كه از ناحيه عبادات در وجود انسان حاصل مى‏شود هيچ منافاتى با خلوص نيت ندارد; آرى! اگر اين نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمى‏شود مشروط به اين كه مقدار يا كيفيت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هيچ وجه تغيير ندهد.

اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است:

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم: كه در پاسخ سؤالى كه يكى از يارانش در اين زمينه عنوان كرد و عرضه داشت كسى عمل خيرى انجام داده و ديگرى آن را مى‏بيند و صاحب عمل خوشحال مى‏شود، آيا اين معنى با خلوص نيت منافات دارد؟ فرمود: لا باس، ما من احد الا و هو يحب ان ي-ظهر ل-ه فى الن-اس الخير اذا ل-م يكن صن-ع ذلك ل-ذلك! ; اشكالى ندارد، هر كسى دوست دارد كه در ميان مردم كار خير او آشكار گردد (و مردم او را به نيكوكارى بشناسند) مشروط بر اين كه عمل خير را براى اين هدف انجام نداده باشد. (143)

در حديث ديگر مى‏خوانيم كه <ابوذر» شبيه اين سؤال را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نمود و عرض كرد انسان عملى براى خويش (به قصد قربت) انجام مى‏دهد و مردم او را دوست مى‏دارند; پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: <تلك عاجل بشرى المؤمن; اين بشارت سريعى است كه نصيب مؤمن (در دنيا) مى‏شود.» (144)

تفاوت ريا و سمعه؟

در اينجا سؤال ديگرى مطرح است و آن اين كه در ميان ريا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آيا هر دو با خلوص نيت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!

درجواب عرض‏مى‏كنيم:<ريا» آن‏است كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببينند و از اين طريق كسب وجاهت و موقعيت‏براى عمل كننده حاصل شود، ولى <سمعه‏» آن است كه عمل نيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعدا به گوش مردم برسد و موقعيتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل، انگيزه غير الهى دارد منتها يكى از طريق مشاهده به اطلاع مردم مى‏رسد، و ديگرى از طريق شنيدن و اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نيت در ميان اين دو نيست.

ولى اگر سمعه را اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت داشته بعدا كه مردم از آن آگاه مى‏شوند و او را مى‏ستايند شاد و خوشحال مى‏شود، اين حالت‏به يقين موجب بطلان عمل نخواهد شد.

و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن را اينجا و آنجا بازگو كند تا كسب موقعيت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل مى‏نامند) موجب بطلان عمل نمى‏گردد هرچند ارزش كار او را بسيار پائين مى‏آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.

بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ريا را در عمل انسان به ده صورت ترسيم كرده‏اند:

نخست اين كه، انگيزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد كه قطعا عمل او باطل است.

دوم اين كه، هدفش هم خدا باشد و هم ريا و آن نيز موجب بطلان عمل مى‏شود.

سوم اين كه، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ريا كند مثل اين كه ركوع يا سجود نماز واجب را به قصد ريا انجام دهد اين نيز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارك آن جزء باقى باشد، به همين جهت ريا را تشبيه به باطل شدن وضو هنگام نماز كرده‏اند، هرچند احتياط آن است كه جزء ريائى را دوباره به‏جا آورد و بعد از پايان، نماز را اعاده نمايد.

چهارم اين كه، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ريا كند و آن را نيز موجب بطلان عمل دانسته‏اند.

پنجم اين كه، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مكانى (مانند مسجد) به‏جا مى‏آورد كه انگيزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.

ششم اين‏كه، درمورد زمان عمل، ريا مى‏كند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن در اول وقت‏به نيت ريا مى‏باشد آن هم مانند رياى در مكان موجب فساد عمل است.

هفتم اين كه، در مورد بعضى از ويژگيها و اوصاف عمل قصد ريا دارد; مثل اين كه انجام نماز را با جماعت‏يا با حالت‏خضوع و خشوع به قصد ريا باشد هرچند نسبت‏به اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زيرا اين ويژگيها از اصل عمل جدا نيست و به تعبير ديگر اين اوصاف با موصوف خود متحد مى‏باشد.

هشتم اين كه، اصل عمل به نيت‏خداست اما مقدمات آن جنبه ريائى دارد; مثل اين كه نماز را در مسجد به قصد خدا به‏جا مى‏آورد ولى حركت‏به سوى مسجد به قصد ريا است، بسيارى از فقهاء اين نوع ريا را موجب بطلان عمل نمى‏دانند زيرا مقدمات ريائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نيز همين را اقتضا مى‏كند.

نهم اين كه، بعضى از اوصاف بيرونى را به نيت ريا انجام مى‏دهد، مثل اين كه اصل نماز را به قصد خدا انجام مى‏دهد ولى انداختن تحت‏الحنك را به قصد ريا، اين نوع ريا هر چند كار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمى‏شود. (145)

دهم اين كه انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببينند خوشحال مى‏شود بى آن‏كه هيچ تاثيرى در كيفيت انجام عمل داشته باشد اين قسم نيز موجب بطلان عمل يست‏بلكه در حقيقت ريا محسوب نمى‏شود، زيرا ريا آن است كه انگيزه‏اى براى عمل شود.

در اينجا به پايان بحث ريا مى‏رسيم هرچند در اينجا مباحث ديگرى نيز وجود دارد ولى براى پرهيز از اطاله سخن از آن صرف نظر مى‏كنيم.

سكوت و اصلاح زبان

در بسيارى از روايات درباره اين دو مساله بحث‏شده و اهميت فوق‏العاده‏اى براى هر دو بيان گرديده است، و از نظر علماى اخلاق نيز اين دو داراى اهميت ويژه‏اى هستند، تا آنجا كه آنها معتقدند سالكان راه حق بدون رعايت‏سكوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مى‏شوند به جائى نمى‏رسند، هرچند در رياضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات كوشا باشند.

به تعبير ديگر: كليد ورود به مسير تهذيب نفس و سير الى الله توجه به اين دو موضوع است و آنها كه در اين دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عاليه محروم خواهند شد.

با اين اشاره به اصل بحث‏باز مى‏گرديم و به بررسى آيات و روايات در اين زمينه مى‏پردازيم.

سكوت در آيات قرآن مجيد

در دو مورد از آيات قرآن مجيد مساله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شده‏است.

نخست در داستان حضرت مريم عليها السلام مى‏خوانيم كه در آن لحظات طوفانى كه درد سخت زائيدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بيابان خشك و خالى كشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت، مخصوصا از اين كه نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى‏ايمان متوجه او گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگ از خدا كرد; در اين هنگام ندائى شنيد كه به او دستور مى‏دهد غمگين مباش پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت‏خشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواست‏با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته‏ام و امروز با احدى سخن نمى‏گويم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالت‏يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربك تحتك سريا - و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا - فكلى و اشربى و قرى عينا فاما ترين من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا) (146)

در اين كه اين ندا كننده جبرئيل بوده است‏يا نوزاد مريم (يعنى حضرت مسيح) در ميان مفسران گفتگو است; بعضى اين پيام را مناسب مقام جبرئيل دانسته‏اند ولى به گفته علامه طباطبائى در <الميزان‏» تعبير به <من تحتها» (از پائين پاى او) تناسب با حضرت‏مسيح عليه السلام دارد، افزون بر اين ضميرهائى كه در آيه وجود دارد غالبا به حضرت‏مسيح عليه السلام بر مى‏گردد، و مناسب است كه ضمير در <نادى‏» نيز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اينجا مورد توجه ما است اين است كه دستور به نذر سكوت، يك دستور الهى بود، خواه به وسيله فرشته الهى به (جبرئيل) ابلاغ شده باشد يا به وسيله حضرت‏مسيح عليه السلام و مى‏دانيم نذر همواره به كارى تعلق مى‏گيرد كه داراى رجحان و مطلوبيت الهى باشد، بنابراين <روزه سكوت‏» - حداقل - در آن امت‏يك عمل الهى بود، و از تعبير آيه چنين بر مى‏آيد كه نذر سكوت براى مردم آن زمان يك كار شناخته شده بود; به همين دليل، هنگامى كه مريم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفته‏ام ظاهرا كسى بر اين كار او ايراد نگرفت.

اين احتمال نيز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها سكوت.

البته روزه‏سكوت در شريعت اسلام به خاطر تفاوت شرايط زمان و مكان تحريم شده و در حديثى از امام سجاد، على‏بن‏الحسين عليهما السلام مى‏خوانيم <وصوم الصمت‏حرام; روزه سكوت حرام است!» (147)

همين معنى در حديث ديگرى در وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام نيز آمده است (148)

در حديث ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: <ولاصمت‏يوما الى الليل; روزه سكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (149)

البته يكى از آداب صوم كامل در اسلام اين است كه انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همان‏گونه كه چشم و گوش را بايد از آلودگى به گناه محافظت كرد. امام صادق عليه السلام در حديثى مى‏فرمايد: <ان الصوم ليس من الطعام و الشراب وحده ان مريم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتكم و غضوا ابصاركم ... ; روزه تنها از غذا و نوشيدنيها نيست (مگر نمى‏بيند كه) مريم گفت: من براى خداوند رحمان روزه‏اى نذر كرده‏ام; يعنى، سكوت را، بنابراين هنگامى كه روزه هستيد زبانهاى خود را حفظ كنيد و چشمان خود را (از گناه) ببنديد!» (150)

به هر حال، از مجموع آيه و رواياتى كه در تفسير آن آمده اهميت‏سكوت و ارزش آن ظاهر مى‏شود.

در آيه‏10 همين سوره (مريم) اشاره ديگرى به اهميت‏سكوت ديده مى‏شود آنجا كه در داستان <زكريا» عليه السلام مى‏خوانيم: <هنگامى كه مژده تولد حضرت <يحيى‏» عليه السلام در آينده نزديك به او داده شد در حالى كه هم خودش پير و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه‏اى كرد، (قال رب اجعل لى آية) و به او وحى شد كه: نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت‏سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانت‏به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى‏كند) (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاث ليال سويا).

درست است كه در اين آيه تحسين يا مذمتى از سكوت نيست، ولى همين اندازه كه آن‏را به‏عنوان يك آيت الهى براى <زكريا» قرار داد دليل بر اين است كه ارزش‏الهى دارد.

همين معنى در سوره آل عمران، آيه‏41 نيز آمده است كه <زكريا» پس از شنيدن اين مژده‏بزرگ (مژده‏صاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسيار برجسته‏اى همچون يحيى عليه السلام) تقاضاى آيت و نشانه‏اى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او فرمود: آيت و نشانه تو آن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثة ايام الا رمزا).

بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه خود دارى زكريا از سخن گفتن با مردم جنبه اختيارى داشته نه اين‏كه زبان او بى‏اختيار جز با ذكر خدا باز نمى‏شده; و به تعبير ديگر، او مامور به روزه سكوت در آن سه روز بود.

<فخر رازى‏» اين قول را از <ابومسلم‏» نقل مى‏كند و آن را تفسير زيبا و معقولى مى‏شمرد، ولى اين تفسير با محتواى آيه چندان سازگار نيست; زيرا زكريا درخواست آيه و نشانه‏اى براى آن بشارت الهى كرده بود و سكوت اختيارى نمى‏تواند دليل بر اين معنى باشد جز با تكلف.

به هر حال، اين گفتگوها درباره تفسير آيه در آنچه ما به دنبال آن هستيم يعنى ارزش سكوت از نظر قرآن تاثير چندانى ندارد; زيرا از آيات بالا بخوبى استفاده مى‏شود كه سكوت يك ارزش والا داشته كه به عنوان يك آيت الهى ارائه شده است.

سكوت در روايات اسلامى

اهميت <صمت‏» (سكوت) در روايات اسلامى بازتاب بسيار گسترده‏اى دارد، و نكته‏هاى دقيق و ظريفى درباره آن بيان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبيرات جالبى تشريح شده است، كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى‏شود.

1- در زمينه تاثير سكوت در تعميق تفكر و استوارى عقل، از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: <اذا رايتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه يلقى‏الحكمة و المؤمن قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل; هنگامى كه مؤمن را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمت‏به شما القا مى‏كند، و مؤمن كمتر سخن مى‏گويد و بسيار عمل مى‏كند، و منافق بسيار سخن مى‏گويد و كمتر عمل مى‏كند.» (151)

2- در حديث ديگرى در همين زمينه از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: <دليل العاقل التفكر و دليل التفكر الصمت; نشانه عاقل فكر كردن و نشانه فكر كردن، سكوت نمودن است.» (152)

3- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است: <اكثر صمتك يتوفر فكرك و يستنر قلبك و يسلم الناس من يدك; بسيار خاموشى برگزين تا فكرت زياد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (153)

از اين روايات بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه دقيق ميان بارور شدن فكر و انديشه، با سكوت وجود دارد; دليل آن هم روشن است، زيرا قسمت مهمى از نيروهاى فكرى انسان در فضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مى‏رود; هنگامى كه انسان سكوت را پيشه مى‏كند، اين نيروها متمركز مى‏گردد، و فكر و انديشه را به كار مى‏اندازد، و ابواب حكمت را به روى انسان مى‏گشايد; به همين دليل، مردم سخن گفتن بسيار را دليل كم عقلى مى‏شمرند و افراد كم عقل سخنان بيهوده بسيار مى‏گويند.

4- از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه يكى از مهمترين عبادت سكوت است; از جمله، در مواعظ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر مى‏خوانيم: <اربع لايصيبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مى‏شود، نخست‏سكوت است كه سرآغاز عبادت مى‏باشد ...» (154)

5- از بعضى از احاديث استفاده مى‏شود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: <كان المسيح عليه السلام يقول لا تكثر الكلام فى غير ذكر الله فان الذين يكثرون الكلام فى غير ذكر الله قاسية قلوبهم ولكن لا يعلمون; حضرت مسيح عليه السلام مى‏فرمود; جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مى‏گويند دلهايى پر قساوت دارند ولى نمى‏دانند!» (155)

6- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم: سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوى هرخير و نيكى است; فرمود: <ان الصمت‏باب من ابوااب الحكمة، ان الصمت‏يكسب المحبة انه دليل على كل خير; سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبت مى‏آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است.» (156)

اين كه مى‏فرمايد: سكوت محبت مى‏آورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و عداوتها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى‏شود، و سكوت انسان را از آن نجات مى‏دهد.»

7- سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى‏شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است. چنان‏كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: كه مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مى‏سازد، عرض كرد آرى اى رسول‏خدا! سپس دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود: <فاصمت لسانك الا من خير; سكوت اختيار كن جز از نيكيها» و در پايان افزود: <هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى‏برد.» (157)

8- بى شك يكى از آثار مثبت‏سكوت، آراسته شدن به زيور و قار است. همان‏گونه كه در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <الصمت‏يكسيك الوقار، و يكفيك مئونة الاعتذار;سكوت لباس وقار برتو مى‏پوشاند و مشكل عذر خواهى را از تو بر مى‏دارد!» (158)

شخصى كه زياد سخن مى‏گويد; اشتباهات فراوانى دارد كه هم از ابهت او مى‏كاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مكرر مى‏كند.

9- همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: <ان كان فى الكلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغت‏بوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست!» (159)

از اين حديث استفاده مى‏شود كه سكوت حتى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!

10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام حسن عليه السلام پايان مى‏دهيم هرچند در اين زمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در اين مباحث داريم درو سازد; فرمود: <نعم العون الصمت فى مواطن كثيرة و ان كنت فصيحا; سكوت ياور خوبى است در بسيارى از موارد، هرچند سخن گويى فصيح باشى!» (160)

رفع يك اشتباه

آنچه در بالا درباره اهميت‏سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكر آدمى و جلوگيرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيت و ابهت و وقار، و عدم نياز به عذر خواهى‏هاى مكرر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فرو بندد، چرا كه اين خود آفت‏بزرگ ديگرى است.

هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى، باز داشتن از پرگويى و سخنان لغو و بيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سكوت، حرام مسلم است.

مگر نه اين است كه نعمت‏بيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرينش انسان شمرده شده است، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن زبان گويا و قدرت بر تكلم است.

بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذكار، به‏وسيله زبان انجام مى‏شود:

امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبيه غافل، و راهنمايى به سوى حق و عدالت، و بسيارى از شؤون تعليم و تربيت‏به وسيله زبان انجام مى‏گيرد; هيچ دانشمند و صاحب فكرى نمى‏گويد در اين گونه موارد بايد سكوت كرد. آنچه مايه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است‏سخنان اضافى و به اصطلاح <فضول‏الكلام‏» است; بنابراين، بايد از هرگونه افراط و تفريط در اين مساله شديدا پرهيز كرد.

امام سجاد على‏بن‏الحسين عليهما السلام در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.

كسى از آن حضرت پرسيد: آيا سخن گفتن افضل است‏يا سكوت؟ امام عليه السلام در جواب فرمود:

<لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت. قيل كيف ذلك يا بن رسول الله عليه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبياء و الاوصياء بالسكوت، انما بعث-هم بالكلام، و لا استحقت الجنة بالسكوت و لا استوجبت ولاية بالس-كوت و لا توقيت النار بالسكوت انما ذلك كله بالكلام، ما كنت لاعدل القمر بالشمس انك تصف فضل السكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسكوت‏»; هركدام از اين دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سكوت افضل است، عرض شد اى پسر رسول‏خدا چگونه است اين مطلب؟ فرمود: اين به خاطر آن است كه خداوند متعال، پيامبران و اوصياى آنها را به سكوت مبعوث و مامور نكرد، بلكه آنها را به سخن گفتن مبعوث كرد،هرگز بهشت‏با سكوت به دست نمى‏آيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمى‏شود، و از آتش دوزخ با سكوت رهايى حاصل نمى‏شود، همه اينها به وسيله كلام و سخن به دست مى‏آيد، من هرگز ماه را با خورشيد يكسان نمى‏كنم، حتى هنگامى كه مى‏خواهى فضيلت‏سكوت را بگويى با كلام آن را بيان مى‏كنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت شرح نمى‏دهى!» (161)

بى‏شك <سكوت‏» و <سخن گفتن‏» هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها داراى جنبه‏هاى مثبت و جنبه‏هاى منفى است، و بى شك جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن فزونتر از جنبه‏هاى منفى آن است; ولى از آنجا كه جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن هنگامى آشكار مى‏شود كه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد; به همين دليل كسانى را كه در آغاز راهند بيشتر توصيه به سكوت مى‏كنند، و بعد از كسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدايت مردم مى‏شوند.

در اينجا معيار روشنى داريم، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مى‏گوييم روى يك نوار ضبط كنيم و بعد با دقت و سختگيرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازيم مشاهده مى‏كنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه روز از ما صادر شده، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و ضروريات حيات مى‏باشد و بقيه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لابه‏لاى آن احيانا مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنان مشكوك و مشتبه مى‏باشد.

هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بى‏هدف، و احيانا بى‏معنى يا گناه آلود است.

اين نكته نيز شايان توجه است كه <صمت‏» و <سكوت‏» هر چند در منابع اصلى لغت تقريبا به يك معنى تفسير شده است، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در ميان آن دو ديده مى‏شود; به اين معنى كه، سكوت ترك كلام بطور مطلق است، ولى <صمت‏» به معنى ترك سخن گفتن در امورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمى‏كند (ترك ما لا يعنيه) و آنچه براى سالكان الى الله و راهيان راه خدا و علاقه‏مندان به تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر <صمت‏» است نه <سكوت‏». (دقت كنيد)

اصلاح زبان

آنچه در بحث پيشين، يعنى اهميت‏سكوت و صمت و تاثير آن در تهذيب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است، چرا كه زبان مهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراين، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساله سكوت مى‏باشد.

اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهميت فوق‏العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيت انسان و مهمترين دريچه روح است.

به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى‏بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لابه‏لاى گفته‏هاى او ظاهر مى‏شود. جالب اين كه اطباى پيشين سلامت و انحراف مزاج انسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مى‏كردند، و در آن زمان كه مساله آزمايش خون و ترشحات بدن، يا عكسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلويى براى تشخيص سلامت و بيمارى دستگاههاى درون شمرده مى‏شد، و پزشكان آگاه، با يك نگاه به زبان، بسيارى از مسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف مى‏كردند.

در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است; زبان مى‏تواند تابلويى براى كشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد; همان‏گونه كه آلودگى زبان مى‏تواند انعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.

روى اين جهات، همواره علماى اخلاق اهميت‏خاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقويت فضائل اخلاق، و تكامل روح مى‏شمرند.

در حديث معروفى كه در لابه‏لاى كلمات قصار مولا اميرمؤمنان على عليه السلام آمده اين حقيقت منعكس شده‏است; آنجاكه مى‏فرمايد:<تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه;سخن‏بگوييد تاشناخته شويد، چراكه شخصيت انسان در زير زبان او نهفته شده‏است.» (162)

و در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه; ايمان كسى استقامت و راستى پيدا نمى‏كند، مگر اين كه قلب او راستى و استقامت‏يابد قلب نيز راستى استقامت نمى‏يابد مگر اين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.» (163)

با اين اشاره به اصل سخن باز مى‏گرديم، و بحث را در چهار محور آغاز مى‏كنيم:

1- اهميت زبان به عنوان يك نعمت‏بزرگ الهى

2- رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق

3- آفات زبان

4- اصول كلى جهت مبارزه با آفات زبان

در محور اول، قرآن مجيد در دو آيه از سوره <بلد» و <الرحمن‏» حق سخن را ادا كرده‏است.

در سوره بلد، آيه‏8 تا 10، مى‏خوانيم: <ال-م نجعل له عي-نين - و لسانا و ش-فتين - و هديناه النجدين; آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم - و يك زبان دو لب ؟ - و او را به خير و شرش هدايت نموديم!» (164)

آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدايت، و معرفت‏خير و شر.

براستى زبان از شگفت‏انگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين برعهده دارد كه بر عهده هيچ يك از اعضاء بدن نيست; علاوه بر اين كه كمك‏مؤثرى به بلع غذا مى‏كند و در جويدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هل مى‏دهد ولى به قدرى اين كار ماهرانه انجام مى‏گيرد كه خود را از ضربات دندانها دور نگه مى‏دارد، در حالى كه دائما در كنار آن و چسبيده به آن است!

گاهى بندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده‏ايم و اين عضو بسيار ظريف و آسيب پذير آزرده شده، و فهميده‏ايم كه اگر آن مهارت فوق‏العاده در زبان نبود كه خود را از ضربات دندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مى‏آمد!

اضافه بر اين، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملا جاروب و تميز مى‏كند.

ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظم و پى در پى و جست‏وخيز زبان در جهات ششگانه، انجام مى‏گيرد.

جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيله‏اى براى انسان قرار داده كه بسيار سهل‏التناول و در دسترس همگان است; نه خسته مى‏شود، نه ملالى به آن دست مى‏دهد، و نه هزينه‏اى دارد.

و از آن عجيبتر، مساله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان يك نايت‏بزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مى‏تواند جمله‏بندى‏هاى نامحدودى در اشكال بى‏شمار براى بيان مقاصد بسيار متنوع خود ترتيب دهد.

اضافه بر اين، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نيز افزوده مى‏شود.

با اين حال، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش ياد كند؟

شايان توجه اين كه: در آيات بالا نعمت <لبها» را در كنار زبان قرار داده چرا كه از يك سو بسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مى‏شود، و وسيله‏مؤثرى است‏براى بريدن اصوات و كلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.

و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤثرى است‏براى كنترل زبان و مهار كردن آن، همان‏گونه كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <خداوند متعال به انسانها مى‏گويد: يا ابن آدم ان نازع-ك لسانك فى ما ح-رمت عل-يك فقد اعن-تك بطبق-تين فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانت‏خواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده‏ام در چنان حالتى لب فرو بند!»

در آغاز سوره الرحمن (آيات 1 تا 4) نيز تعبير بسيار مهمى درباره نعمت‏بيان كه مولود زبان است آمده، و بعد از ذكر نام خداوند <رحمان‏» كه رحمتش دوست و دشمن را احاطه كرده، اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت‏بيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مى‏دارد و مى‏فرمايد: <الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البيان; خداوند رحمان - قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به او بيان آموخت.»

به‏اين ترتيب، نعمت‏بيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان ذكر مى‏كند.

اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت‏بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى‏توانست دانشها و تجربيات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد، و سبب پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد.

بى شك اگر يك روز اين نعمت‏بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مى‏گردد.

بيان، ابزارى دارد و نتيجه‏اى، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى‏پنداريم، در حالى كه كارى است‏بسيار ظريف و پيچيده و هنرى است‏بسيار مهم و بى‏نظير.

زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى‏كنند، هواى فشرده در ريه‏ها، تارهاى صوتى را به صدا در مى‏آورند و اين صداها با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت‏خاصى به وجود مى‏آورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مى‏آيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازه‏هاى مختلف بريده و چينش پيدا مى‏كند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مى‏دهد.

وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادى و معنوى صورت مى‏گيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدد زبانها (كه به گفته بعضى از دانشمندان هم‏اكنون بالغ بر سه‏هزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم) پيچيدگى و اهميت اين موضوع روشنتر مى‏شود، بويژه اين كه مى‏دانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به وجود مى‏آيد.

به هر حال، نعمت‏بيان از مهمترين و شگفت‏انگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.

اين مساله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله از سخنان اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهيمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسمه يا حيوان رها شده در بيابان!» (165)

امام در اين گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهميت زبان بيان كرده و مى‏فرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست.

در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: <الجمال فى اللسان; تمام زيبايى انسان در زبان است!» (166)

همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود: <الجمال فى اللسان و الكمال فى العقل; زيبايى انسان در زبان اوست، و كمال او در عقل اوست!» (167)

اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست، فرمود: <ان فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه: شاهد يخبر عن الضمير، وحاكم يفصل بين الخطاب، و ناطق يرد به الجواب، و شافع يدرك به الحاجة، و واصف يعرف به الاش-ياء، و امير يامر بال-حسن، و واعظ ينهى عن القبيح، و معز ت-سكن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;

در انسان ده خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مى‏كند:

شاهدى است كه از درون خبر مى‏دهد.

و داورى است كه حق و باطل را از هم جدا مى‏سازد.

و سخنگويى است كه به سؤالات پاسخ مى‏گويد.

و شفاعت كننده‏اى است كه سبب وصول به نيازها است.

و توصيف كننده‏اى است كه اشياء را معرفى مى‏كند.

و اميرى است كه به نيكيها دعوت مى‏نمايد.

و واعظى است كه از قبيح باز مى‏دارد.

و تسلى دهنده‏اى است كه غمها با او فرو مى‏نشيند.

و ستايشگرى است كه زنگار كينه‏ها را از دلها پاك مى‏كند.

و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذت مى‏برند.» (168)

و جهت‏حسن ختام در اين بحث‏به سراغ سخنى از <محجة‏البيضاء فى تهذيب الاحياء» مى‏رويم:

او در آغاز سخن تحت عنوان <كتاب آفات اللسان‏» چنين مى‏گويد: <زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست، جرمش كوچك و طاعت و جرمش بزرگ است، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مى‏شوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است; هيچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نيست، مگر اين‏كه زبان درباره آن سخن مى‏گويد، و به اثبات و نفى درباره آن مى‏پردازد.

<اين خاصيتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتها را نمى‏بيند، و گوش جز صداها را نمى‏شنود، و دست تنها با اجسام سرو كار دارد; و به همين ترتيب ساير اعضاء بدن، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شر و بديها گسترده‏تر است، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مى‏سازد و به لبه پرتگاه آتش مى‏راند.» (169)

رابطه زبان با فكر و اخلاق

بى شك زبان دريچه روح آدمى است، يعنى از لابه‏لاى كلمات هر كس بخوبى مى‏توان به اعماق درون او پى برد; و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مى‏گذارد و تدريجا آن را به رنگ خود در مى‏آورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تاثير متقابل دارند.

از ميان آيات قرآن مجيد، آيه‏30 سوره محمد صلى الله عليه و آله گواه بر اين است كه ميان زبان و فكر و اخلاق، رابطه خاصى است‏به گونه‏اى كه با توجه به كلماتى كه بر زبان جارى مى‏شود مى‏توان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، وبا استفاده از همين رابطه از قديمترين ايام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيات، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويى‏هاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و مى‏كنند.

در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مى‏خوانيم: <و لو نشاء لاريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالكم; اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى‏دهيم، تا آنها را با قيافه‏هايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مى‏توانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مى‏داند.»

به گفته <راغب‏» در <مفردات‏»، <لحن‏» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاص آن است; يا اعراب غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحت‏به كنايه و اشاره بكشانند، و منظور از <لحن‏القول‏» در آيه‏شريفه همين معنى اخير است، يعنى از كنايه‏ها و تعبيرات دو پهلو يا موذيانه منافقان مى‏توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى‏ببرى!

در حديثى از <ابو سعيد خدرى‏» آمده است كه مى‏گويد: <لحن القول بغضهم على بن ابيطالب، و كنا نعرف المنافقين على عهد رسول‏الله ببغ-ضهم على بن ابيطالب; منظور از لحن قول كينه و عداوت على‏بن‏ابيطالب عليه السلام است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى‏باشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله از كينه توزى آنها با على عليه السلام مى‏شناختيم.» (170)

در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله:

1- در حديث معروفى از امام على‏بن‏ابيطالب عليهما السلام مى‏خوانيم:

<ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هيچ انسانى چيزى را در درون خود پنهان نمى‏كند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مى‏پرد، يا آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مى‏گردد، آشكار مى‏شود!» (171)

اين سخن كه مى‏تواند يكى از پايه‏هاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!» (172)

3- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود:<قلت اربعا، انزل الله تصديقى بها فى كتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر، فانزل الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شيئا عاداه، فانزل الله، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه، و قلت قيمة كل امرء ما يحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى‏العلم والجسم، و قلت القتل يقل القتل، فانزل الله و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسول‏خدا صلى الله عليه و آله)گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصيت) انسان زير زبانش نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مى‏شود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مى‏شناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول (173) ); من گفتم هر كسى نسبت‏به چيزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود: بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (174) ); من گفتم قيمت هر كسى به اندازه كار خوبى است كه مى‏تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود: خداوند او را از ميان شما برگزيده، و او را در علم و توانايى‏جسمى وسعت‏بخشيده است. (ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم والجسم (175) ); من گفتم كشتن سبب مى‏شود كه كشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است.)، خداوند چنين نازل فرمود: براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (176) ) (177)

4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: يستدل على ع-قل كل ام-رء بما يجرى على لسانه; آنچه بر زبان هر كس جارى مى‏شود، دليل بر ميزان عقل اوست!» (178)

باز از همان امام بزرگوار عليه السلام جمله گويا و پر معنى ديگرى در اين زمينه وارد شده است آنجا كه مى‏فرمايد: <اياك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فان قولك يدل على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك; بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمى‏دانى و از حقيقت آن آگاه نيستى، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مى‏دهد!» (179)

كوتاه سخن اين كه، اهميت زبان و نقش بسيار حساس و مؤثر آن در ساخت‏شخصيت‏بشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست; به همين دليل، در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده‏اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن‏بود.

بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به همان اندازه عظيم است; كوهها هر چه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مى‏باشد.

معروف است: <در كنار كوههاى بلند دره‏هاى عميق وجود دارد» و به همين ترتيب در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نيروى اتم اگر در مسير سازندگى قرار گيرد دنيايى را مى‏تواند آباد كند، و اگر مبدل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچه‏اى به سوى آفات زبان مى‏گشاييم.

آفات اللسان (خطرات زبان)

همان‏گونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى‏گيرد و آثار مخربى كه در فرد و جامعه دارد بسيار زياد مى‏باشد.

محقق بزرگوار مرحوم <فيض كاشانى‏» در كتاب <المحجة‏البيضاء»، و <غزالى‏» در <احياءالعلوم‏» بحث‏بسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده‏اند، از جمله غزالى بيست نوع انحراف و آفت‏براى زبان شمرده; به اين ترتيب:

1- گفتگو كردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوى ندارد).

2- بيهوده گويى و پرحرفى

3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده

4- جدال و مراء(منظور از <جدال‏» جرو بحث‏هايى‏است كه براى تحقير ديگران انجام مى‏شود، و <مراء» به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است.)

5- خصومت و نزاع و لجاج در كلام

6- تكلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافيه پردازى و مانند آن

7- بد زبانى و دشنام

8- لعن كسى كه مستحق لعن نيست

9- غنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لهوى خوانده مى‏شود.)

10- مزاح و شوخى‏هاى ركيك و زشت

11- سخريه و استهزاى ديگران

12- فاش كردن اسرار مردم

13- وعده‏هاى دروغين

14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن

15- غيبت كردن

16- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نفاق و آشوب بپا كردن. )

17- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللسانين گفته مى‏شود; مثلا، در پيش رو چيزى بگويد و در پشت‏سر چيز ديگر.)

18- مدح نابه‏جا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند

19- نسنجيده و بى‏مطالعه سخن گفتن كه غالبا توام با خطاها و خلافها است

20- سؤال از مسائل پيچيده‏اى كه درك آن خارج از توان فكرى سؤال كننده است

دقت و بررسى نشان مى‏دهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هر چند بخش مهمى از آن را تشكيل مى‏دهد; و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همين دليل، موارد ديگرى را مى‏يابيم كه مى‏توان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير:

1- تهمت زدن

2- شهادت به باطل

3- خودستايى

4- نشر شايعات بى‏اساس و اكاذيب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال باشد.

5- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام

6- اصرار بى‏جا (مانند اصرار بنى‏اسرائيل در مورد گاوى كه مامور به ذبح آن بودند.)

7- ايذاء ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن

8- مذمت كسى كه سزاوار مذمت نيست

9- كفران و ناسپاسى با زبان

10- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف

شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمى‏دهد بلكه موارد سى‏گانه فوق، قسمت عمده آن است.

ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى‏رسد كه بعضى در اين زمينه افراط كرده‏اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى كه مربوط به زبان نيست،جزء گناهان زبان شمرده‏اند; مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دين، و تفسير به راى، و جاسوسى و امثال اين امور كه هر يك گناه مستقلى است; و گاه ممكن است‏با زبان يا قلم و گاه با اعمال ديگر انجام شود; و قرار دادن اينها در زمره گناهان ويژه زبان، زياد مناسب به نظر نمى‏رسد; زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حسد، تكبر، قتل نفس و زنا، همه اينها را به نوعى مى‏توان با زبان مرتبط كرد.

گاه نيز آمده‏اند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كرده‏اند و هر كدام را عنوان مستقلى شمرده‏اند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.

به هر حال، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از افراط و تفريط بپرهيزيم هر چند تقسيمات، تغيير مهمى در اصل بحث ايجاد نمى‏كند.

اصول كلى براى دفع خطرات زبان

حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناك مى‏تواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بى‏شمار مى‏گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى‏كشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مى‏توان اين خطر بزرگ را بر طرف كرد يا به حداقل رسانيد؟

از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى الله امورى استفاده مى‏شود كه ما آنها را به عنوان اصول كلى براى مبارزه با آفات زبان مى‏آوريم:

1- توجه جدى به خطرات زبان!

براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجه كامل به خطرات آن لازم است، هر روز كه انسان از خواب بيدار مى‏شود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مى‏تواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حيوان درنده غافلگيرى، تو را مى‏درد.

اين معنى بطرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است.

در حديثى از <سعيد بن جبير» از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

<اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء كلها تستكفى اللسان انى تقول اتق الله فينا فانك ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى كه فرزندان آدم صبح مى‏كنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى‏دهند و مى‏گويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن، چرا كه اگر تو به راه راست‏بروى ما نيز به راه راست مى‏رويم و اگر تو به راه كج‏بروى ما نيز به راه كج مى‏رويم!» (180)

در حديث ديگرى از امام على‏ابن‏الحسين عليهما السلام آمده است: <ان لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف اصبحتم؟! فيقولون بخير ان تركتنا و يقولون الله الله فينا، و يناشدونه و يقولون انما نثاب و نعاقب بك; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى‏افكند و مى‏گويد: صبح شما چگونه است؟ مى‏گويند خوب است اگر تو ما را به حال‏خود واگذارى! (سپس اضافه مى‏كنند) خدارا، خدارا، رعايت‏حال ما را بكن، و به او قسم مى‏دهند و مى‏گويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مى‏شويم!» (181)

2- سكوت

در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهميت‏سكوت داشتيم و روايات زيادى در مورد اهميت‏سكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پر معنايى درباره سكوت ديديم; اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است، و هر قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.

اضافه بر اين، ممارست‏بر سكوت سبب مى‏شود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مى‏رسد كه جز حق نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.

بايد توجه داشت كه مراد از سكوت، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهم زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلة‏الكلام (كم سخن گفتن) يا به تعبير ديگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است.

به همين دليل، در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم:

من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطؤه قل حياؤه، و من قل حياؤه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش او فراوان مى‏شود; و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مى‏شود; و كسى كه حيائش كم شود، پرهيزگارى‏اش كم مى‏شود; و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مى‏ميرد; و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مى‏شود!» (182)

همين مضمون با تعبير فشرده‏ترى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نيز نقل شده است. (183)

در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم: <الكلام كالدواء قليله ينفع و كثيره قاتل; سخن مانند دارو است، اندكش مفيد و كثيرش قاتل است!» (184)

3- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)

اگر انسان پيش از آن كه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مى‏شود. آرى! بى‏مطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى‏گيرد، غوطه‏ور مى‏سازد!

در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: <ان لسان المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان يتكلم بشى‏ء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشى‏ء امضاه بلسانه و لم يتدبره بقلبه; زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى‏انديشد، سپس با زبانش آن را امضا مى‏كند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نحست آن را با زبانش امضا مى‏كند و در آن نمى‏انديشد!» (185)

همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه‏176 نهج‏البلاغه در كلام اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است.

و در تعبير ديگرى از امام حسن‏عسكرى عليه السلام چنين مى‏خوانيم: ق-لب الاح-مق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (186)

بديهى است مراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است، و بودن زبان در جلو قلب، يا در عقب آن، كنايه از تفكر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است.

راستى چه مى‏شد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كار مى‏گرفتيم و درباره انگيزه‏ها و نتيجه‏ها و محتواى سخنان خود مى‏انديشيديم كه آيا اين سخن بيهوده است‏يا زيانبار يا هتك حرمت مؤمن يا حمايت از ظالم و مانند آن، يا اين كه سخنى است‏براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!

اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام كه جامع همه مباحث‏بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى‏پاشد پايان مى‏دهيم، فرمود: <ان احببت‏سلامة نفسك وستر معايبك فاقلل كلامك واكثر صمتك، يتوفر فكرك و يستنر قلبك; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (187)

اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلى مربوط به حفظ زبان; البته، درباره جزئيات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواست‏خدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى‏شويم، خواهد آمد.

خودشناسى و خداشناسى

يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ملكات والاى انسانى، خود شناسى است.

چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد!

آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مى‏رود؟

آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده، تا از گمراهى خويش با خبر نشود به جستجوى دليل راه بر مى‏خيزد؟

آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه‏اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى‏سازد؟

به يقين پاسخ تمام اين سؤالها منفى است، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش و بهره گيرى از طبيبان مسيحا نفس روحانى، نخواهد رفت.

با اين اشاره به اصل مطلب باز مى‏گرديم، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

1- رابطه خود شناسى و تهذيب نفس

چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مى‏شود؟ دليل آن روشن است زيرا:

اولا: انسان از طريق خود شناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقت‏بزرگ الهى و اهميت روح آدمى كه پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درك مى‏كند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!

تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏كنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏كشانند كه از عظمت آن بى‏خبرند.

ثانيا: انسان با شناخت‏خويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.

بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏كند و سرانجام ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت مى‏دارد.

ثالثا: انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشويق مى‏شود كه براى پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد; گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.

كسى كه عارف به نفس خويش نيست‏به انسانى مى‏ماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مى‏كند.

رابعا: هر يك از مفاسد اخلاقى ريشه‏هايى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ريشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مى‏سازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مى‏كند.

خامسا: از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خدا شناسى است، و چنان‏كه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قويترين عامل براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قله فضائل است.

و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى‏كشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در كام انسانها مبدل به شرنگ مى‏كند، به اهميت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بيشتر پى خواهيم برد.

در كتاب <اعجاز روانكاوى‏» نوشته <كارل منينگر» چنين آمده است: <خود آگاهى عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مهر انگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاك سياه مى‏افكند; نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران، پايه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏كند.» (188)

در كتاب <انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گويد: <بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبيعى و فطرى پايه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريبا) اتفاقى بود ... اگر <گاليله‏» و <نيوتن‏» و <لاووازيه‏»، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (189)

و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: <و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون; همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى) و گنهكارانند.» (190)

2- خود شناسى در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسيار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، كه ما را از هرگونه توضيح بى‏نياز مى‏سازد از جمله:

1- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس; كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است!» (191)

2- و در نقطه مقابل آن چنين مى‏فرمايد: <من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آيد!» (192)

3- در تعبير ديگرى از همان امام همام آمده است: <العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها; عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى‏سازد پاك و پاكيزه كند!» (193)

از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است.

4- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السلام مى‏خوانيم: <اكثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (194)

از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤوليت و خوف پروردگار كه سرچشمه تهذيب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.

5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: <من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خيزد و كسى كه خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» (195)

مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده، خود شناسى است.

6- در نهج‏البلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: <من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته; كسى كه (در سايه خود شناسى) براى خود، كرامت و شخصيت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسليم هوى و هوس نمى‏شود)!» (196)

7- همان‏گونه كه خودشناسى پايه مهم تهذيب نفس و تكامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل ديگر است، جاهل بودن به قدر خويش، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حديث ديگرى از امام دهم، امام هادى عليه السلام مى‏خوانيم: <من هانت عليه نفسه فلا تامن شره; كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شر او ايمن نباش!» (197)

از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده كرد،كه يكى از پايه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد; به همين دليل، علماى بزرگ اخلاق تاكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خود شناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.

3 - خود شناسى وسيله خداشناسى است

قرآن مجيد با صراحت مى‏گويد: <ما آيات آفاقى و انفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهيم تا آشكار گردد كه او حق است.» (سنريهم آياتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى يتب-ين لهم انه الحق) (198)

در جاى ديگر مى‏فرمايد: در درون وجود شما آيات خداست، آيا نمى‏بينيد؟

(و فى انفسكم افلا تبصرون) (199)

بعضى از محققان از آيه‏مربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كرده‏اند كه <معرفة‏النفس‏» پايه <معرفة‏الله‏» است، آنجا كه مى‏فرمايد: <و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظ-هورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربكم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى‏دهيم!» (200)

در تفسير الميزان مى‏خوانيم: <انسان هر قدر متكبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى‏تواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود خويش نيست، و استقلالى در تدبير خويشتن ندارد، چه اين‏كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدبر، جزء حقيقت وجود اوست، و فقر و نياز بر پيشانى جانش نوشته شده، اين حقيقتى است كه هر كس از كمترين شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مساله نيست!

<بنابراين، انسان در هر مرحله‏اى از انسانيت‏باشد، به روشنى مى‏بيند كه مالك و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى‏بيند.

<لذا بعضى گفته‏اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى‏كند كه انسان در زندگى دنيا آن را در مى‏يابد كه در همه چيز از شؤون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پس معنى آيه‏شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيت ما اعتراف كردند.» (201)

به اين ترتيب ثابت مى‏شود كه شناخت‏حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش، سبب معرفة الله و شناخت‏خداست.

حديث معروف <من عرف نفسه عرف ربه; هركس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نيز ناظر به همين است.

اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و گاه از اميرمؤمنان على عليه السلام و گاه از صحف ادريس، نقل شده است.

در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر عليه السلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده: <من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و كسى كه رزق را بشناسد رازق را مى‏شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.» (202)

به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله يا ساير معصومين(ع) يا ادريس پيامبر عليه السلام نقل شده است و همچنين از امام على‏بن ابى‏طالب عليهما السلام در غررالحكم. (203)

علامه طباطبايى در تفسير الميزان بعد از ذكر اين حديث‏شريف مى‏فرمايد: <شيعه و سنى اين حديث را از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده‏اند و اين يك حديث مشهور است. (204)

تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه

براى اين حديث‏شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى‏توان گفت، از جمله:

1- اين حديث در حقيقت اشاره به <برهان نظم‏» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت‏انگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى‏تواند از غير مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة الله است.

2- ممكن است اين حديث اشاره به <برهان وجوب و امكان‏» باشد، چرا كه اگر انسان دقت در وجود خويش كند مى‏بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش، وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتكا به يك وجود مستقل و بى‏نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاء او نيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيه است كه در ضمن جمله به كار مى‏روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميه، مفهوم و معنى خود را بكلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامى كه گفته مى‏شود: <من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه <از» و <تا» بدون تكيه بر <خانه‏» و <مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميه است كه به معانى حرفيه مفهوم مى‏بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.

3- حديث مى‏تواند اشاره به <برهان علت و معلول‏» باشد; براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقت كند مى‏فهمد كه روح و جسم او معلول علت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علت وجود خويش (فى‏المثل پدر و مادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت ديگرى مى‏بيند، و هنگامى كه سلسله اين علت و معلول را پى‏گيرى مى‏كند، به اينجا مى‏رسد كه آنها نمى‏توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى‏آيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (205)

بنابراين، بايداين سلسله به‏جايى ختم‏شود كه‏علت نخستين و به‏تعبير ديگر علة‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج ديگرى نيست. هنگامى كه‏انسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى‏برد.

4- اين حديث مى‏تواند اشاره به <برهان فطرت‏» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مى‏شود، و از <معرفة‏النفس‏» به <معرفة‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.

5- اين حديث مى‏تواند ناظر به <مساله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدوديت‏خويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى‏برد. اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده، مى‏فرمايد: و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة; نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غير از صفت است.» (206)

6- مرحوم علامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى‏كند و حاصل آن اين است كه:

<روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالت‏بر يگانگى و ربوبيت‏خداوند مى‏كند:

1- از آنجا كه روح مدبر بدن است مى‏دانيم كه جهان هستى مدبرى دارد!

2- از آنجا كه يگانه است دلالت‏بر يگانگى خالق دارد!

3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!

4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!

5- از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!

6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليت و ابديت‏خداست!

7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به كنه ذات خدا امكان ندارد!

8- از آنجا كه انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دليل بر اين است كه خدا محلى ندارد!

9- از آنجا كه روح را نمى‏توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!

10- و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى‏شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيت نيست!» (207)

7- تفسير ديگرى كه براى اين حديث‏به نظر مى‏رسد اين‏كه جمله <من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» از قبيل تعليق به محال است، يعنى همان‏گونه كه انسان نمى‏تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى‏تواند حقيقتا بشناسد.

ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى‏رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث‏شريف و پر محتوا جمع باشد.

آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است‏به خدا شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى‏شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهدشد.

موانع خودشناسى

نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناخت‏بيماريهاست; به همين دليل، امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مى‏توان به وجود بيماريهاى گوناگون و كم و كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى استخوانها، طبيب جراح قدرت مى‏يابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزيه دقيق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مى‏شود.

در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است.

تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه، ريشه‏هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مى‏توان بر درمان آن دست‏يافت!

ولى بسيارى از مردم را مى‏بينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مى‏گيرند چرا كه حب ذات به آنها اجازه نمى‏دهد به بيمارى مهمى در خود اعتراف كنند; اين گريز از واقعيت غالبا بسيار گران تمام مى‏شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى‏شود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غير ممكن شده است!

در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است. بسيار ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمى‏آيند و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرفى مى‏كنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيتها را بر خود مى‏بندند.

خود شناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش سرپوش نهد و اگر عيبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجيه نمايد!

آرى! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن به اين وحشت‏بدهند; همان‏گونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود اعتراف كنند ولى اين گريز از واقعيت‏بسيار گران تمام مى‏شود و انسان بايد بهاى سنگينى را در برابر آن بپردازد!

به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بينى است، و تا اين پرده‏ها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست; و تا انسان خود شناسى نكند و به نقاط ضعف خويش آگاه نگردد، و راه تهذيب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.

هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده اين مدعاست.

در خبرى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فى‏الدين و زهده فى الدنيا و بصره عيوبه; هنگامى كه خدا اراده نيكى درباره بنده‏اى كند او را در امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبت‏به عيوبش آگاه مى‏سازد!» (208)

حضرت‏على عليه السلام در گفتار كوتاه و پر معنى ديگرى مى‏فرمايد: <جهل المرء بعيوبه من اكبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبت‏به عيوبش از بزرگترين گناهان اوست.» (209)

اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه چگونه انسان مى‏تواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عيوب خويش آشنا شود؟

مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد; مى‏گويد، براى پى بردن به عيوب خويش چهار راه است:

نخست اين كه: به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره گيرد، و اين در زمان ما كم است!

دوم اين كه: دوست راستگوى آگاه با ايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقيق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عيوب پنهان و آشكارى از او ببيند به او اطلاع دهد، همان‏گونه كه بعضى از بزرگان دين مى‏فرمودند: <رحم الله امرء اهدى الى عيوبى; خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا به من هديه كند.» (210) (تعبير به هديه تعبير جالبى است كه دليل بر اهميت فوق‏العاده اين مطلب است) ... ولى اين گونه افراد نيز كم‏اند زيرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى‏كنند، و بعضى بعكس به خاطر حسد عيوب را بيش از اندازه بزرگ مى‏سازند. به داوود طائى (211) گفتند: چرا از مردم كناره‏گيرى كردى و با آنها آميزش ندارى؟ گفت: من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من پنهان مى‏كنند!

آرى! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از عيوبشان آگاه شوند; ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما كسانى هستند كه ما را نصيحت مى‏كنند و از عيوبمان آگاهمان مى‏سازند; نه تنها از تذكرات آنها خوشحال نمى‏شويم، بلكه به مقابله با آنان بر مى‏خيزيم و مى‏گوييم: تو خود نيز داراى اين عيوبى، و چنين و چنان كردى، كينه او را به دل مى‏گيريم، و از نصايح او محروم مى‏مانيم!

طريق سوم آن است كه: انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند; به همين دليل، گاهى انسان از دشمن كينه‏توزش بيش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مى‏گيرد.

طريق چهارم اين است كه: انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها نكوهيده مى‏بيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات نكوهيده هست‏يا نيست؟ زيرا مؤمن آيينه و مرآت مؤمن است، و مى‏تواند عيوب خويش را با مشاهده عيوب ديگران ببيند. به عيسى‏بن‏مريم عليهما السلام گفتند چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفت كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبير ديگرى از اين مطلب است.) (212)

عبادت و نيايش روح را پرورش مى‏دهد

گام ديگر براى تهذيب اخلاق، توجه به عبادات و نيايشهاست.

براى پى بردن به تاثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.

گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى‏طلبد و بزرگان در تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفته‏اند، اما در يك اشاره كوتاه چنين مى‏توان گفت: براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه <عبد» و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت است توجه نمود.

<عبد» از نظر لغت‏به انسانى گفته مى‏شود كه سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد; اراده‏اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالك چيزى نمى‏داند و در اطاعت او سستى بخود راه نمى‏دهد.

بنابراين، عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست، و بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه تنها كسى مى‏تواند <معبود» باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست!

به تعبير ديگر، و از بعد ديگر - <عبوديت‏» نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او به خداست، و عبوديت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست; عبادت تنها ركوع و سجود و قيام و قعود نيست، بلكه روح عبادت تسليم بى‏قيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بى‏مثالى است كه از هر عيب و نقص مبراست.

بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه آلودگى و ناپاكى است; چرا كه انسان سعى مى‏كند خود را به معبود خويش نزديك و نزديكتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود كه گاه از آن تعبير به <مظهر صفات خدا شدن‏» مى‏كنند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: <العبودية جوهرة كنهها الربوبية; عبوديت گوهرى است كه ربوبيت در درون آن نهفته شده است.» (213) اشاره به اين كه عبد تلاش و كوشش مى‏كند كه خود را در صفات شبيه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه عبوديت‏به جاى مى‏رسد كه به اذن پروردگار مى‏تواند در جهان تكوين، تدبير و تصرف كند، و صاحب ولايت تكوينيه شود، همان‏گونه كه آهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مى‏شود; اين حرارت و نورانيت از درون ذات او نيست‏بلكه پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است.

با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم و چگونگى تاثير عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آيات قرآن بررسى مى‏كنيم.

1- يا اي-ها الن-اس اعبدوا ربكم الذى خ-لق-كم و الذين من قبلكم لعلكم تتق-ون (سوره بقره، آيه‏21)

2- يا ايها الذين آمنوا كت-ب عل-يكم الص-يام كما ك-تب على ال-ذين من قبلكم لعلكم تتقون (سوره بقره، آيه‏183)

3- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت، آيه‏45)

4- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آيات‏19 تا 24)

5- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه‏103)

6- الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم‏بذكرالله‏الاب-ذكرالله تطمئن القل-وب (سوره‏رعد،آيه‏28)

7- يا ايها الذين‏آمنوااستعينوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين (سوره‏بقره،آيه‏153)

ترجمه:

1- اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.

2- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.

3- ... و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد.

4- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد) - مگر نماز گزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مى‏آورند.

5- از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى.

6- آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!

7- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!

تفسير و جمع بندى

در تمام آياتى كه در بالا آمده، رابطه نزديكى ميان <عبادت‏» و تقوا و پرهيز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد كسانى كه مى‏خواهند به تهذيب نفس راه يابند بايد از در عبوديت و پرستش خداوند وارد شوند; سالكان راه خدا، و پويندگان طريق خودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و ناخالصيهاى وجود خود را در كوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مس وجود خود را با كيمياى عبادت زر كنند.

در همين راستا، در نخستين آيه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را اين گونه به آنها نشان مى‏دهد; مى‏فرمايد: <اى مردم! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان شما را آفريده پرستش كنيد تا پرهيز كار شويد!» (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون)

تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى توجيه پرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيه‏فوق مى‏گويد خداوند هم آفريدگار شماست و هم آفريننده پيشينيان است; آرى! او خالق همه كس و همه چيز و مالك همه كس و همه چيز است; و تنها او شايسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبوديت‏خالص او آريد، شكوفه‏هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مى‏شود; و اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.

اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مى‏كند.

در حالى كه در آيه بعد به رابطه <روزه‏» - كه يكى از عبادات مهم است - و <تقوا» اشاره شده است; مى‏فرمايد: <اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما نوشته شده - همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار شويد!» (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون)

هركس به روشنى در مى‏يابد كه به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازه‏اى در دل احساس مى‏كند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مى‏بيند، حتى آمارهاى مستند نشان مى‏دهد كه در ايام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه روزه‏دار، بسيار پايين مى‏آيد، تا آنجا كه ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگر مى‏پردازند!

اين امور بخوبى نشان مى‏دهد كه هر قدر انسان به عبوديت‏خداوند نزديكتر شود از زشتيها دورتر خواهد شد.

در سومين آيه، به رابطه نزديك <نماز» و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره شده است; در اين آيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يك الگو و اسوه، مخاطب به اين خطاب شده است: نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)

<فحشاء و منكرات‏» مجموعه افعال غير اخلاقى است، و مى‏دانيم تمام افعال غير اخلاقى سرچشمه‏اى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبير ديگر، هميشه اخلاق درونى است كه در اخلاق برونى اثر مى‏گذارد.

تاثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درست‏به همين دليل است; زيرا نماز با افعال و اذكار بسيار پر محتوايش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى‏كند; و اين نزديكى او را از سرچشمه‏هاى اصلى فحشاء و منكر كه همان هواى نفس و حب افراطى به دنيا است دور مى‏سازد.

به همين دليل، نماز گزاران واقعى كمتر گرد گناه مى‏گردند; و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها دورتر مى‏شود و شكوفه‏هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مى‏گردد.

در چهارمين آيه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشكلات، و بخل به هنگام دست‏يافتن به خيرات، تنها نماز گزاران را استثنا مى‏كند، و مى‏فرمايد: انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بخل مى‏ورزد و مانع ديگران مى‏شود - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتب به‏جا مى‏آورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائمون)

اين آيات به روشنى ثابت مى‏كند كه توجه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش در پاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بى‏تايى اثر مستقيم دارد.

در پنجمين آيه، اشاره به تاثير مساله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس مى‏كند و مى‏دانيم زكات در اسلام يكى از عبادات مهم محسوب مى‏شود; مى‏فرمايد: از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها)

تعبير <تزكيهم بها» دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به وسيله زكات حاصل مى‏شود، چرا كه زكات، رذائلى همچون بخل و دنياپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مى‏كند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمايت از مستضعفان را در سرزمين دل پرورش مى‏دهد.

رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مى‏كند:

در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <ما تصدق احدكم بصدقة من طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمان بيمينه و ان كانت تمرة فتربو من كف الرحمان فى الرحمان حتى تكون اعظم من الجبل; هيچ كس از شما صدقه‏اى از مال حلال نمى‏پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏كند - مگر اين كه خداوند آن را با دست‏خود مى‏گيرد، حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست‏خدا نمو مى‏كند تا بزرگتر از كوه شود!» (214)

اين حديث كه تشبيه و كنايه پرمعنايى در بردارد اهميت فوق‏العاده اين عبادت بزرگ، و ارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى‏سازد.

در ششمين آيه، به يكى ديگر از عبادات مهم و معروف، يعنى ذكرخدا اشاره شده و از تاثير عميق آن در آرامش دلها، سخن مى‏گويد; مى‏فرمايد: آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى‏پذيرد! (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)

آرامش دل هميشه توام با توكل بر خدا، و عدم وابستگى به ماديات و عشق به زرق‏وبرق دنيا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراين، ياد خدا مى‏تواند اثر عميقى در دور ساختن انسان از اين رذائل داشته باشد، تا شكوفه آرامش بر شاخسار دل آشكار گردد.

به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشه‏هاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و اضطرابها و نگرانيها بيندازيم، مى‏بينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى‏گيرد، ولى ياد خدا آنها را مى‏خشكاند و نا آرامى را به اطمينان و آرامش مبدل مى‏سازد. (215)

در هفتمين و آخرين آيه، به تاثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره كرده، مى‏فرمايد: <اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!» (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين)

در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است (216) كه يكى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسه‏هاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مى‏شود.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه هرگاه كار مهمى براى او پيش مى‏آمد نماز مى‏خواند، سپس آيه‏واستعينوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مى‏فرمود (كان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآية و استعينوا بالصبر و الصلوة) (217) اشاره به اين كه نماز به من نيرو مى‏بخشد.

آرى! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مى‏كند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، ترديد و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنياپرستى، دور مى‏سازد; و به اين ترتيب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى‏كند، همان‏گونه كه بخش قابل توجهى از رذائل را مى‏ميراند.

نتيجه:

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از جهات مختلف در تهذيب اخلاق دارند; اين تاثير را مى‏توان در چند جهت‏خلاصه كرد:

1- توجه به مبدا آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى‏شود كه انسان مراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مى‏تواند كنترل كند، چرا كه عالم محضر خداست، و در محضر خداوند كريم، گناه كردن و راه خلاف پيمودن عين ناسپاسى است.

2- توجه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نيايش كننده را دعوت مى‏كند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان خود منعكس كند و در مسير تكامل اخلاقى قرار گيرد.

3- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مى‏شود، نيز اثر باز دارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.

4- عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيت غير قابل توصيفى مى‏آورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد; به همين دليل، انسان پس از يك عبادت آميخته با حضور قلب، خود را به نيكيها نزديكتر مى‏بيند.

5- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير و سلوك الى الله، كه دقت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه مى‏دهد. عاشقان خود سازى و سالكان الى الله از طريق عبادت مى‏توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بويژه در سحرگاهان راه به جايى نمى‏برند.

تاثير عبادات در پالايش روح، در روايات اسلامى

اين مساله در روايات اسلامى بازتاب بسيار وسيع و گسترده‏اى دارد كه به گوشه‏اى از آن، در ذيل اشاره مى‏شود، و شرح تمام آن در خور كتاب مستقلى است:

1- در تمام رواياتى كه سخن از فلسفه احكام به ميان آمده، اشاره به تاثيرعبادت در تهذيب نفوس و پالايش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است: <فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك، والصلوة تنزيها عن الكبر و الزكاة تسبيبا للرزق، و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ايمان را براى تطهير دل از شرك واجب فرموده، و نماز را براى پاك شدن از تكبر، و زكات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسيله‏اى براى پرورش اخلاص بندگان ...» (218)

شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا3 ديده مى‏شود آنجا كه مى‏فرمايد: <فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك، و الصلوة تنزيها لكم عن الكبر، و الزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق، و الصيام تثبيتا للاخلاص ... ; خداوند ايمان را سبب پاكسازى شما از شرك قرار داده است و نماز را وسيله‏اى براى تطهير قلوب از كبر، و زكات را موجب تزكيه نفس (از بخل و حرص و دنيا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبيت‏خلوص نيت.» (219)

2- در حديث معروفى كه درباره نماز از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده، نماز را تشبيه به نهر آب زلال جارى مى‏كند كه بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج‏بار در آن شست‏وشو كند; بديهى است كه براثرآن، چيزى از آلودگيها در وى باقى نمى‏ماند; اين حديث نيز دليل روشنى بر اين مدعاست. (220)

و به همين ترتيب، درباره هر يك از عبادات آثارى ذكر شده كه شاهد گوياى تاثير عبادت در تهذيب نفوس انسانى است.

3- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام درباره آثار عبادت بطور كلى چنين مى‏خوانيم: <فان قال فلم تعبدهم؟ قيل لئلا يكونوا ناسين لذكره و لا تاركين لادبه، و لا لاهين عن امره و نهيه، اذا كان فيه صلاحهم و قوامهم، فلو تركوا بغير تعبد، لطال عليهم الامد فقست قلوبهم; اگر كسى بگويد: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نياز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مى‏شود، اين به خاطر آن است كه ياد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پيشگاه او ترك نكنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا كه در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زيادى بر آنها مى‏گذرد (و از ياد خدا غافل مى‏شوند) لذا دلهاى آنها قساوت پيدا مى‏كند.» (221)

به اين ترتيب، روشن مى‏شود كه عبادت پروردگار قلب را بيدار، و روح را هشيار مى‏كند، و مايه ياد خداست كه آن نيز خمير مايه اصلاح درون و برون است.

4- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مى‏فرمايد: <مع ما فيه من الايجاب و المداومة على ذكر الله عزوجل بالليل و النهار لئلا ينسى العبد سيده و م-دبره و خالق-ه، فيب-طر و يط-غى و يكون فى ذكره ل-ربه و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر اين كه عبادت، سبب تداوم ذكر خداوند متعال در شب و روز مى‏شود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نكند، و نعمتهاى الهى مايه مستى و غرور او نشود، و به طغيان بر نخيزد، و ياد پروردگار و قيام در برابر او، وى را از معاصى باز مى‏دارد و مانع انواع فساد مى‏شود.» (222)

5- در حديث ديگرى، از امام صادق عليه السلام در مورد آثار نماز و ميزان قبولى آن چنين آمده است: <من احب ان يعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنكر، فبقدر ما منعته قبلت; هر كس مى‏خواهد بداند آيا نماز او قبول شده يا نه ببيند آيا نمازش او را از زشتيها و بديها باز داشته است‏يا نه؟ به همان اندازه كه او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (223)

اين عبارت با صراحت و وضوح، روشن مى‏كند كه نماز صحيح و كامل رابطه مستقيم و تنگاتنگى با مسايل اخلاقى و دعوت به خوبيها و نهى از بديها دارد; و آنها كه نمازشان اين اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته‏اند; و به تعبير، ديگر نمازى است اسقاط كننده تكليف نه مورد قبول پروردگار.

6- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله در مورد فلسفه روزه چنين مى‏خوانيم: <ان الصوم يميت مراد النفس و شهوة الطبع الحيوانى، و فيه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشكر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زيادة التضرع و الخشوع، و البكاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انكسار الهمة، و تخفيف السيئات، و تضعيف الحسنات، و فيه من الفوائد ما لا يحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبيعت‏حيوانى را مى‏ميراند (و طغيان آن را فرو مى‏نشاند)، و در آن صفاى قلب و پاكى اعضاء، و آبادى بيرون و درون انسان، و شكر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گريه است; و وسيله‏اى است‏براى التجاء به پروردگار، و سبب شكستن دلبستگيها و كم شدن سيئات، و فزونى حسنات است; و در آن فوائد بيشمارى است.» (224)

در اين حديث چهارده اثر مثبت‏براى روزه ذكر شده كه مجموعه‏اى از صفات فضيلت و افعال اخلاقى است.

7- اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم (و كسانى كه مايل باشند مطالب بيشترى را در اين زمينه بخوانند به <وسائل‏الشيعه‏»، ابواب نخستين هر يك از عبادات، و همچنين به <بحارالانوار» مراجعه كنند.)، فرمود: <دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پى‏گيرى عبادت، دليلى بر وصول به سعادت‏است.» (225)

آرى! آنها كه مى‏خواهند سعادتمند شوند بايد به سراغ نيايش پروردگار بروند!

نتيجه:

از روايات بالا و روايات ديگرى كه در اين زمينه در لابه لاى كتب معروف روايى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشيديم، رابطه بسيار نزديك عبادت و پاكسازى روح و صفاى دل و تهذيب نفوس را روشن مى‏سازد.

مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بى‏رياتر و آميخته باحضور قلب و آداب باشد، اين تاثير قوى‏تر خواهد بود.

اين مساله كاملا محسوس است كه انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام مى‏دهد، بعد از آن نورانيت و صفاى ديگرى در قلب و جان خود احساس مى‏كند، ميل او به خوبيها بيشتر مى‏شود و تنفر او از بديها افزون مى‏گردد; خود را به خدا نزديكتر مى‏بيند و روح خضوع و تواضع و عبوديت و تسليم در برابر حق را در خود زنده مى‏بيند.

اين نكته قابل توجه است كه همه عبادات يك اثر مشترك دارند و هر كدام يك تاثير ويژه، اثر مشترك همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسليم در مقابل حق، و بيدارى و هوشيارى و ترك غفلت است.

و اثر ويژه هر كدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منكر مى‏كند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت كنترل نيروى عقل در مى‏آورد; حج، انسان را از تمام رزق و برق‏هاى زندگى و تعلقات حيات دور مى‏سازد، و زكات، بخل و حرص و دنيا پرستى را كم مى‏كند.

ذكر خدا مايه آرامش دل است; و هر يك از اذكار، انسان را متوجه يكى از صفات جلال و جمال خدا مى‏كند، و او را به هماهنگى با حق تشويق مى‏نمايد.

به اين ترتيب، كسى كه همه اين عبادات را به‏جا مى‏آورد، هم از اثرات عام آن بهره مى‏گيرد و هم از تاثيرات ويژه آنها استفاده مى‏كند; و مى‏تواند فضايل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراين، عبادت و نيايش ما در برابر پروردگار، يكى از گامهاى‏مؤثر خود سازى ماست، مشروط بر اين كه با روح و فلسفه عبادت آشنا باشيم و تنها به جسم آن قناعت نكنيم! البته، درباره ذكرخدا به خاطر اهميت فوق‏العاده آن بحث جداگانه‏اى خواهيم داشت.

ياد خدا و پرورش روح

علماى اخلاق به پيروى از قرآن مجيد و روايات اسلامى اهميت فوق‏العاده‏اى براى ذكر به عنوان يكى از شاخه‏هاى مهم عبادت در پاكسازى روح و جان و بيدارى و آگاهى و تهذيب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سير و سلوك، اذكارى ذكر كرده‏اند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذكر <يا غفار» و در مرحله محاسبه نفس <ياحسيب‏» و در مرحله جلب رحمتهاى اليه <يا رحمان) و <يا رحيم‏» امثال آن.

اين اذكار به تناسب حالاتى است كه انسان دارد و مسيرهائى كه مى‏پيمايد; ولى به عنوان ذكر مطلق كه در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.

آرى! ذكر خدا از بزرگترين عبادات و بهترين حسنات است و در برابر تهاجم وسوسه‏هاى نفس و نفوذ شيطان به انسان مصونيت مى‏بخشد.

پرده‏هاى خودخواهى و غرور راكه بزرگترين دشمن‏سعادت انسان‏است مى‏درد، او را از خواب‏غفلت‏بيدار مى‏كند و از خطراتى كه سعادت وى را تهديد مى‏كند آگاه مى‏سازد.

ذكر خدا مانند دانه‏هاى حياتبخش باران است كه بر سرزمين روح و قلب انسان مى‏بارد و انواع بذرهاى فضيلت و تقوا را شكوفا و بارور مى‏سازد، و هر اندازه درباره اهميت اين عبادت سخن گفته شود باز كم است.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديم و اهميت ذكر الله را در آن جستجو مى‏كنيم:

1- الذين‏آمنواوتطمئن‏قلوبهم‏بذكرالله‏الابذكر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آيه‏28)

2- اقم‏الصلوة‏ان‏الصلوة‏تنهى‏عن‏الفحشاءوالمنكرولذكر الله اكبر (سوره عنكبوت، آيه 45)

3- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى (سوره طه، آيه‏14)

4- اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى ذكرى (سوره طه، آيه‏42)

5- و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا (سوره طه، آيه‏124)

6- و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا (سوره كهف، آيه‏28)

7- فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا (سوره نجم، آيه‏29)

8- يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رح-يما (سوره احزاب، آيات 41 تا43)

9- انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آيه‏91)

10- رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (سوره نور، آيه‏37)

ترجمه:

1- (هدايت‏يافتگان) كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!

2- نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد و ياد خدا مهمتر است!

3- (اى موسى!) من <الله‏» هستم، معبودى جز من نيست! مرا بپرست و نماز را براى ياد من بپادار

4- (اكنون) تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد من كوتاهى نكنيد!

5- و هركس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!

6- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند و هرگز به‏خاطر زيورهاى‏دنيا چشمان‏خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است!

7- از كسى كه از ياد ما روى مى‏گرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمى‏طلبد اعراض كن!

8- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا را بسيار ياد كنيد - و صبح و شام او را تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى‏فرستد، و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مى‏كنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه) به سوى نور (ايمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبت‏به مؤمنان همواره مهربان بوده است.

9- شيطان مى‏خواهد به وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد!

10- مردانى (آنها كسانى هستند) كه هيچ تجارت و معامله‏اى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند!

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه، سخن از تاثيرياد خدا در آرامش دلها است; آرامشى كه مى‏تواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بيارايد; مى‏فرمايد: آنها (هدايت‏يافتگان) كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است.» (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله)

سپس همين معنى را به صورت يك قاعده كلى بيان كرده، مى‏افزايد: <آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!» (الا بذكر الله تطمئن القلوب)

اين آرامش‏فوق‏العاده به خاطر آن است كه نگرانيها گاه به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در پيش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها يا گرفتارى در چنگال بيمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مى‏شود، و گاه گذشته تاريك زندگى، فكر او را به خود مشغول مى‏دارد، و نيز دنياپرستى و دلباختگى نسبت‏به دنيا، سوءظن‏ها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر يك از اينها مى‏تواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.

بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نيز از عوامل نگرانى انسان است.

يادخدا، همان خداوندى كه جواد و كريم و رحمان و رحيم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى كه حل هر مشكلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپيچيده‏اى در برابراراده‏اش ساده است.

آرى! ياد چنين پروردگار مايه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. اين نكته قابل توجه است كه نفس مطمئنه همان نفسى است كه مخاطب به خطاب <يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (226)

در دومين آيه، بعد از بيان اين نكته كه نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز مى‏دارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر ) مى‏فرمايد: < ذكر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذكر الله اكبر )

آرى! ياد خدا روح نماز است، و روح شريفترين بخش وجود مى‏باشد; اگر نماز سبب ترك فحشاء و منكر مى‏شود نيز به خاطر همين ذكر الله است; زيرا ياد خدا انسان را به ياد نعتمهاى او مى‏اندازد كه تمام وجود انسان در آن غرق است، و يادآورى اين نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مى‏دارد و از گناه شرمنده مى‏كند.

از سوى ديگر، او را به ياد روز قيامت و دادگاه عدل الهى مى‏اندازد; خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مى‏بيند و پرونده اعمال خويش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آماده مجازات بدكاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذيرائى از بندگان خوب‏خدا در بهشت‏برين مشاهده مى‏كند; و اين عامل ديگرى براى ترك عصيان و ترك كارهاى ضد اخلاق است.

بعضى از مفسران گفته‏اند: جمله <و لذكر الله اكبر» اشاره به اين است كه ذكر خدا برترين اعمال و عبادات بندگان است.

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از <ذكر الله‏» در اينجا يادى است كه خدا از بنده‏اش مى‏كند (در برابر يادى كه بنده از خدا دارد.) (227) و اين ياد خدا او را به درجات عاليه عبوديت و بندگى سوق مى‏دهد و از هر چيز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آيه تناسب بيشترى دارد.

در سومين آيه، سخن از نخستين وحى الهى به موسى بن عمران است كه در سرزمين طور و وادى ايمن، از كنار درختى اين پيام الهى را شنيد: من خدا هستم! معبودى جز من نيست، مرا پرستش كن، نماز را برپا دار تا به ياد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى)

در اينجا، در حقيقت، فلسفه اصلى نماز ذكر خدا شمرده شده است، و در نخستين وحى الهى به‏موسى عليه السلام توجه به‏ذكر الله گوشزد شده و اين به‏خاطر اهميت فوق‏العاده ذكر است، بخصوص اين كه مساله نماز و ذكر الله بلافاصله بعد از بحث توحيد ذكر شده‏است.

در چهارمين آيه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان كه فرمان نبوت موسى عليه السلام صادر شده، و مامور مى‏شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مى‏فرمايد: تو و برادرت با آيات من (كتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون برويد، و در ذكر من كوتاهى و سستى نكنيد! (اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى‏ذكرى)

دستور به ذكر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغيانگرى همچون فرعون، بسيار پرمعنى است; اين امر نشان مى‏دهد كه ذكر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نيرو و توان براى مبارزه مى‏بخشد كه در اين هنگام به آن دستور داده شده است.

در تفسير <فى ظلال‏» مى‏خوانيم كه در توضيح اين آيه مى‏گويد: <خداوند به موسى و هارون گفت كه ذكر و ياد من، وسيله كار شما، و اسلحه برنده، و تكيه گاهى است كه مى‏توانيد به آن متكى شويد!» (228)

بعضى از مفسران <ذكر» را در اين آيه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى ياد خدا گرفته‏اند، در حالى كه هيچ منافاتى بين اين امور نيست، و ممكن است همه در مفهوم جامع آيه جمع باشد.

بديهى است هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ياد خدا باشد و از ياد او نيرو و توان بگيرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نيز قوى‏تر و كوشاتر خواهد بود.

در پنجمين آيه، بعضى از آثار ترك ذكر خدا بيان شده است; مى‏فرمايد: <و هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قيامت او را نابينا محشور مى‏كنيم!» (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى)

عذاب دنيوى آنها، تنگى معيشت، و عذاب اخروى آنها، نابينا بودن در محشر است!

گاه تنگى معيشت‏به خاطر اين است كه انسان در آمد كمى دارد، و گاه به خاطر آن است كه با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مى‏شود; مايل نيست در خانه‏اش باز باشد و ديگران از زندگانى او استفاده كنند، و حاضر نيست محرومان را در زندگى خود شريك سازد; و به فرموده على عليه السلام: <ثروتمندان بخيل همچون فقيران زندگى مى‏كنند و همانند اغنيا و ثروتمندان حساب پس مى‏دهند» (يعيش فى‏الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء) (229)

غالب ثروتمندان از خدابى‏خبر حريصند و اين حرص و آز هميشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مى‏دارد، به گونه‏اى كه از اموال سرشار خود، بهره كافى توام با آرامش نمى‏برند.

اما چرا در قيامت نابينا محشور مى‏شود؟ ممكن است‏به اين دليل باشد كه حوادث آن جهان هماهنگى كاملى با حوادث اين جهان دارد; غافلان از ذكر خدا چشمهاى خود را بر حقايق اين جهان بسته، و آيات حق را كه از در و ديوار اين جهان نمايان است ناديده گرفته‏اند; به همين، دليل در قيامت نابينا وارد عرصه محشر مى‏شوند.

ذكر خدا چگونه است؟

در بسيارى از روايات اسلامى ذكر خدا، به معنى <حج‏» و در بعضى به معنى ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده است; بديهى است هر كدام از اينها مصداق مهمى از مصاديق مفهوم وسيع ذكر خداست; حج، مجموعه‏اى است از ياد خدا، و ولايت اميرمؤمنان، بنده خاص‏خدا نيز انسان را به ياد خدا مى‏اندازد.

ششمين آيه، خطاب به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كرده و او را از پيروى كسانى كه قلبشان از ذكرخدا غافل است، بر حذر مى‏دارد، و به همراهى كسانى‏كه صبح و شام به يادخدا هستند، دعوت مى‏كند; مى‏فرمايد: <با كسانى باش كه پروردگارخود را هر صبح و شام مى‏خوانند و تنها ذات او را مى‏طلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد ما غافل ساخته‏ايم، اطاعت مكن! همانها كه پيروى از هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است! (و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا)

بديهى است‏خداوند بى‏دليل كسى را به مجازات غفلت از ياد حق، گرفتار نمى‏كند; اين مجازات از آن كسانى است كه به دشمنى با حق برخاسته‏اند; و از سر لجاج و كبر و غرور، يا تعصب كوركورانه، با حق دشمنى دارند.

بنابراين، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از ياد خدا بر آن به خاطر كيفر اعمالشان است; و به همين دليل، به هيچ وجه مستلزم جبر نيست.

اين گروه از غافلان، پيرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفريط است; به همين دليل، در پايان آيه مى‏فرمايد: (واتبع هواه وكان امره فرطا)

از اين آيه بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه غافل شدن از ياد خدا در اخلاق انسان اثر مى‏گذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مى‏كشاند.

آرى! روح انسان را يا <خدا» پر مى‏كند و يا <هوى‏» كه جمع ميان اين دو ممكن نيست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خويشتن فرو مى‏برد، و از همه چيز غافل مى‏كند.

يك انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خويش نمى‏انديشد; رحم و مروت و ايثار و فداكارى براى او مفهوم ندارد.

در هفتمين آيه، باز روى سخن به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله است; و او را از آنها كه از ياد خدا بيگانه‏اند، برحذر مى‏دارد; مى‏فرمايد: < از كسانى كه از ياد ما روى برگردانده‏اند و جز زندگى دنيا را نمى‏خواهند و نمى‏جويند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا)

در تفسير <ذكر خدا» در اين آيه، بعضى گفته‏اند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مى‏دانند، و بعضى اشاره به ايمان، ولى ظاهر اين است كه ذكر خدا مفهوم گسترده‏اى دارد كه همه اين امور، و مانند آن را شامل مى‏شود.

بعضى چنين پنداشته‏اند كه اين آيه دعوت به ترك جهاد مى‏كند، و لذا گفته‏اند به وسيله آيات جهاد، نسخ شده است، در حالى كه نسخى در كار نيست، بلكه منظور بى‏اعتنايى و ترك همنشينى نسبت‏به غافلان از ذكر خداست; و اين كار هيچ گونه منافاتى با مساله جهاد در شرايط خاصش ندارد.

در اين آيه، رابطه <دنيا پرستى‏» و <ترك ذكر خداوند» بخوبى روشن است; و به اين ترتيب آثار ذكر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترك آن را در پيدايش رذائل روشن مى‏سازد.

در هشتمين آيه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذكر خدا دعوت مى‏كند، و آن را با خروج از ظلمات و پيوستن به نور مرتبط مى‏سازد; مى‏فرمايد: <اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام او را تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى‏فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما) تقاضاى رحمت مى‏كنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرك و گناه به سوى نور (ايمان و توحيد و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبت‏به مؤمنان مهربان است!» (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما)

قابل توجه اين كه، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذكر الله آن هم به صورت وسيع و گسترده، و همچنين دستور به تسبيح ذات پاك او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمت‏خداوند و دعاى فرشتگان مى‏دهد، و نتيجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذكر مى‏كند; آيا اين همان چيزى نيست كه ما به دنبال آن هستيم كه ذكر خدا اثر عميقى در زدودن تاريكيهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدريجا به فضائل اخلاقى آراسته مى‏كند؟

در تفسير الميزان آمده است كه آيه‏اخير در واقع به منزله بيان علت دستور <ذكركثير» است كه در آيات قبل آمده است; و اين سخن‏گواه بر مطلبى است كه در بالا ذكر كرديم. (230)

در اين كه منظور از ذكر كثير چيست؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است:

بعضى گفته‏اند: منظور اين است كه خدا را هرگز فراموش نكند.

بعضى گفته‏اند: منظور ذكر اسماء و صفات حسنى است.

و بعضى طبق روايتى آن را به معنى تسبيحات اربعه را سى بار تكرار كردن، و يا تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام گفته‏اند.

ابن عباس مى‏گويد: هر دستورى كه خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مى‏شود، جز ذكر خدا كه نه محدود است، نه عذرى براى ترك آن وجود دارد!

به هر حال، ذكر كثير مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.

و در اين كه منظور از <ظلمات‏» و <نور»، در ذيل اين آيات چيست؟ نيز تفسيرهاى متعددى كرده‏اند; گاه به خروج از تاريكى كفر به سوى ايمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده به نور روحانيت و معنويت، و گاه به خروج از ظلمات معصيت‏به نور اطاعت، تفسير شده است.

ولى معلوم است كه اينها منافاتى با هم ندارند.

اضافه بر اين، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نيز شامل مى‏شود كه از مهمترين آثار ذكر خداست.

در نهمين آيه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به ميان آمده است; مى‏فرمايد: <شيطان مى‏خواهد به‏وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت ايجاد كند، و شما را از ذكر خدا و نماز باز دارد (با اين همه زيان و فساد) آيا خوددارى خواهيد كرد!» (انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)

در اين آيه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذكر شده: پيدايش عداوت و دشمنى; و باز داشتن از ذكر خدا; و از نماز; از اين تعبير بخوبى روشن مى‏شود كه ذكر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبت در ميان مردم سرمايه مهمى است كه از دست دادن آن ضايعه بزرگى محسوب مى‏شود.

اضافه بر اين، مى‏توان از لحن آيه چنين استفاده كرد كه ميان <ترك ذكر خدا و نماز» و <پيدايش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى ديگر» رابطه‏اى وجود دارد; و اين همان است كه ما در جستجوى آن هستيم.

در دهمين و آخرين آيه كه بعد از آيه‏معروف نور (آيه 35 سوره نور) آمده است، سخن از مردان بزرگى است كه در بيوت رفيعى كه مركز انوار الهى است جاى دارند; درباره ويژگيهاى آنها چنين مى‏فرمايد: <اين (نور الهى) در خانه‏هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد). خانه‏هايى كه نام خدا در آن برده مى‏شود و صبح و شام در آن تسبيح مى‏گويند; كسانى كه هيچ تجارت و معامله‏اى آنان را از ياد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى‏كند» (فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة)

به اين ترتيب، نخستين ويژگى مردانى كه پاسداران نور الهى هستند اين است كه سرگرميهاى زندگى دنيا و امور مادى آنها را از ياد خدا غافل نمى‏كند; آرى! ياد خداست كه آنها را به اين افتخار بزرگ مفتخر كرده است; سپس به ويژگيهاى ديگر آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زكات اشاره مى‏كند.

نتيجه:

از آنچه در آيات بالا آمد، و آيات ديگر قرآن كه از ذكر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر كرديم، بخوبى استفاده مى‏شود كه ذكر خدا مايه آرامش دل; نهى از فحشاء و منكر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترك بخل و حرص و دنيا پرستى و رذائل ديگر اخلاقى مى‏شود.

رهروان راه حق، سالكان الى الله، و تمام كسانى كه به خود سازى و تهذيب نفس مشغولند، بايد ازاين كيمياى‏سعادت و اكسير خوشبختى غافل‏نشوند;و بدانند آنچه‏به آنها در اين مسير پر فراز و نشيب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشيارى و قدرت و قوت مى‏دهد، همان ياد خداست كه به صورت مستمر در آيد، و جزء برنامه حيات انسان شود.

رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى

اهميت ذكر الله در احاديث اسلامى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; آنچه ما به دنبال آن هستيم اين است كه ياد خدا را به عنوان يكى از عوامل تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهيم; در اين زمينه نيز روايات زيادى در منابع معروف اسلامى از معصومين(ع) نقل شده است، كه گلچينى از آن را در ذيل ملاحظه مى‏كنيد:

1- در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر كس قلب خود را با ياد پيوسته الهى آبادان كند، اعمال او در پنهان و آشكار نيكو مى‏شود.» (231) اين حديث‏شريف با صراحت تمام اين رابطه را روشن مى‏سازد.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‏خوانيم: <مداومة الذكر قوت الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم ياد خدا غذاى روح و كليد رستگارى است.» (232)

3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است: <اصل صلاح القلب اشتغاله بذكرالله; ريشه اصلاح قلب (و تهذيب نفس) اشتغال به ياد خداست!» (233)

4- باز در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‏خوانيم: <ذكر الله دواء اعلال النفوس; ياد خدا داروى بيماريهاى جانها است!» (234)

5- و نيز از همان بزرگوار عليه السلام مى‏خوانيم: <ذكر الله راس مال كل مؤمن، و ربحه السلامة من الشيطان; ياد خدا سرمايه كل فرد با ايمان است و سود آن حفظ از وسوسه‏هاى شيطان (و خلق‏وخوهاى شيطانى) است!» (235)

6- باز از همان امام بزرگ عليه السلام نقل شده است كه فرمود: <الذكر جلاء البصائر و نور السرائر; ذكر خدا مايه روشنى چشم دل و نور درون است!» (236)

7- و نيز از همان پيشواى متقيان عليه السلام مى‏خوانيم: <من ذكر الله سبحانه احيى الله قلبه و نور عقله و لبه; هركس ياد خداوند سبحان كند، دلش را زنده مى‏كند، و عقل‏وخرد او را نورانى مى‏سازد!» (237)

8- و نيز از همان امام بزرگوار آمده است كه فرمود: <استديموا الذكر فانه ينير القلب، و هو افضل العبادة; پيوسته به ياد خدا باشيد كه قلب را نورانى، و دل را صفا مى‏بخشد و برترين عبادات است!» (238)

9- در <ميزان‏الحكمه‏» از امام اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمود: <اذكروا الله ذكرا خالصا تحيوا به افضل الحياة و تسلكوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه ياد كنيد تا برترين حيات براى شما حاصل گردد، و نيز به وسيله آن، راه نجات را بپيماييد!» (239)

10- در نهج‏البلاغه از همان حضرت عليه السلام نقل شده است كه در وصيت معروفش به فرزند گرامى‏اش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: <اوصيك بتقوى الله يا بنى! و لزوم امره و عمارة قلبك بذكره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختن قلبت‏با ذكر خدا، توصيه و سفارش مى‏كنم!» (240)

11- در <غررالحكم‏» از مولى‏الموحدين اميرمؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده است كه فرمود: <ذكر الله مطردة للشيطان; ياد خدا شيطان را از شما طرد مى‏كند.»

12- به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مى‏دهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; فرمود: <ذكرالله شفاء القلوب; ذكر خدا موجب شفاى الها است!» (241)

از مجموع آنچه در احاديث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مى‏توان استفاده كرد كه رابطه بسيار نزديكى ميان <ياد خدا» (ذكر الله) و <تهذيب نفوس‏» است; قلب را نورانى مى‏كند; بيماريهايى همچون كبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مى‏سازد; شيطان را طرد مى‏كند; و دل را صيقل مى‏دهد.

به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جايگاهى است كه هرگز نمى‏تواند خالى بماند; اگر ذكر خدا آن را پر كند، وسوسه‏هاى شيطانى از آن دور مى‏شود،و اگر خالى از يادخدا باشد جولانگاه لشكر شيطان و وسوسه‏هاى او خواهدشد.

از سوى ديگر، مى‏دانيم كه ذات پاك خداوند منبع كل كمالات است، ياد او سبب مى‏شود، كه انسان هر روز به منبع كمال مطلق نزديك و نزديكتر گردد، و از رذائل اخلاقى كه پايه همه آنها را كاستيها و فقدان كمال تشكيل مى‏دهد، دور مى‏سازد.

بنابراين، راهيان اين راه بايد ذكر خدا را به عنوان برنده‏ترين سلاح، راهوارترين مركب، و پرفروغترين چراغ، با خود داشته باشند، تا اين راه صعب‏العبور را بسرعت پشت‏سربگذارند و جاده خود را به سوى كمالات انسانى و ملكات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.

در پايان اين بحث ذكر سه نكته لازم به نظر مى‏رسد:

1- حقيقت ذكر چيست؟

به گفته <راغب‏» در <مفردات‏» ذكر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چيزى در ذهن (يادآورى) وگاه به‏معنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.

بزرگان اخلاق گفته‏اند: <ذكر خدا» تنها اين نيست كه نام خدا را بر زبان بياوريم و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويى; بلكه منظور آن است كه با تمام قلب، متوجه او و عظمتش باشيم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانيم.

بى‏شك چنين ذكرى سرچشمه حركت‏به سوى نيكيها و خوبيها است، و مى‏تواند ميان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محكمى ايجاد كند.

به همين دليل، در حديثى مى‏خوانيم كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: سه چيز است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از هركسى ساخته نيست): مواسات با برادران دينى، در مال; و دادن حق مردم; و ذكر خدا در هر حال; سپس افزود: <و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ولكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عزوجل عنده و تركه; ذكر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست، بلكه هنگامى كه زمينه‏هاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.» (242)

شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق‏8 نقل شده است. (243)

در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام مى‏خوانيم: <الذكر ذكران: ذكر عند المصيبة حسن جميل و افضل من ذلك ذكر الله عند ماحرم الله عليك فيكون ذالك حاجزا; ذكر بر دوگونه است: ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبايى نمودن) زيبا و جالب است، و از آن برتر، آن است كه خدا را در برابر گناهان ياد كنى، و ميان تو و حرام سدى ايجاد نمايد!» (244)

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه ذكر الله واقعى ذكرى است كه در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گيريهاى فكرى و عملى او تاثير كند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت كند.

آن كس كه ذكر خدا مى‏گويد و راه شيطان را مى‏پويد، در واقع ذاكر صادق و خالص نيست; به همين دليل، در حديثى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه فرمود: <من ذكرالله و لم يستبق الى‏لقائه فقد استهزء بنفسه;كسى كه ذكرخدا بگويد و به‏سوى لقاى‏او سبقت نجويد(و اعمال‏نيكى براى رستاخيز فراهم‏نسازد)خود را به‏سخريه‏گرفته‏است!» (245)

2- مراتب ذكر

بزرگان اخلاق براى ذكر، مراتب و مراحلى ذكر كرده‏اند:

نخستين مرحله: ذكر لفظى است كه انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء حسنايش را بر زبان جارى كند، بى آن كه توجهى به مفاهيم و محتواى آن داشته باشد; مانند بسيارى از نمازگزاران كه بى‏توجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مى‏سازند. درست است كه اين گونه ذكر، بى‏اثر نيست، چرا كه اولا مقدمه‏اى است‏براى رسيدن به مراحل بالاتر و ثانيا هميشه با يك مفهوم و توجه اجمالى آميخته است، زيرا شخص نمازگزار اجمالا مى‏داند رو به خدا ايستاده و براى خدا نماز مى‏خواند، هرچند مفاهيم آن را به تفصيل نداند; ولى به يقين اين ذكر كم ارزش است، و تاثير چندانى در تربيت نفوس و تهذيب اخلاق ندارد.

مرحله دوم: ذكر معنوى است، و آن اين است كه انسان در حالى كه مشغول ذكر لفظى ست‏به معانى آن نيز توجه كند; بديهى است كه توجه به معانى و مفاهيم اذكار بويژه اگر متوجه تفاوت اين مفاهيم و خصوصيت هر يك از آنها باشد، عمق بيشترى به ذكر مى‏بخشد و آثار فزونترى در تربيت انسان دارد; و انسان با تداوم چنين ذكرى آثار آن را در خود احساس مى‏كند.

مرحله سوم: ذكر قلبى است، و در تفسير آن گفته‏اند: ذكر قلبى آن است كه توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرينش و مشاهده نظم عجيب كائنات و ظرافت فوق‏العاده آنان به ياد عظمت‏خدا افتد و بگويد: <العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند يكتا و قاهر است!» اين ذكرى است كه از درون دل جوشيده و بيانگر حالتى در درون جان انسان است.

گاه انسان يك نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مى‏كند، و بى آن كه واسطه‏اى در ميان باشد، به ذكر ياسبوح و يا قدوس و يا اذكارى همچون سبحانك اللهم لا اله الا انت مترنم مى‏شود.

اين اذكار قلبيه، تاثير فوق‏العاده‏اى در تهذيب نفس و پرورش فضايل اخلاقى دارد، و همانند ذكر فرشتگان است كه وقتى اعجوبه عالم آفرينش يعنى <آدم‏» را با علم وسيع و گسترده‏اش درباره اسماء الهى مشاهده كردند، عرضه داشتند: <سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم; بار الها! منزهى‏تو، چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى نمى‏دانيم و تو دانا و حكيمى!» (246)

در قرآن مجيد اشاره به مراحلى از ذكر شده است; آنجا كه مى‏فرمايد: <و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا; نام پروردگارت را ذكر كن و تنها به او دل ببند!» (247)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: <و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن و از غافلان مباش!» (248)

در آيه‏اول، توجه به ذكر لفظى عميق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الى‏الله; يعنى، از همه بريدن و به خدا پيوستن، منتهى گرديده است.

در آيه‏دوم، توجه به ذكر قلبى شده كه آميخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى به ذكرخفى زبانى شود، كه آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.

3- موانع ذكر

ذكر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا كه هر وقت انسان بخواهد مى‏تواند اذكار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و كمال او بر زبان جارى سازد مگر اين‏كه آن‏قدر غرق دنيا شود كه حتى مجال براى ذكرلفظى باقى نماند.

ولى ذكر قلبى و معنوى موانع زيادى بر سر راه دارد، كه مهمترين آنها از سوى خود انسان است; با اين‏كه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزديكتر مى‏باشد (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) (249) و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز او مى‏باشد، و همراه همه چيز است، و طبق حديث مشهور علوى <ما رايت‏شيئا الا ورايت الله قبله و بعده ومعه; چيزى را نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن ديدم! (قبل از آن به دليل اين كه خالق آن اوست، و بعد از آن به دليل اين كه همه چيز فانى مى‏شود و او باقى است، و همراه آن به دليل اين كه حافظ و نگهدار همه چيز است!)»; ولى با اين حال، بسيار مى‏شود كه اعمال انسان و صفات شيطانى او، حجابى ضخيم در برابر چشمانش مى‏شود به گونه‏اى كه هرگز حضور خود را در پيشگاه خدا احساس نمى‏كند; همان‏گونه كه در دعاى معروف امام سجاد عليه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مى‏خوانيم: <وانك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترين اين حجابها، <خودپرستى‏» است كه انسان را از <خداپرستى‏» و ذكر الله باز مى‏دارد.

انسان خود بين، خدا بين نمى‏شود، و خود خواهى و خود بينى نوعى شرك است كه با حقيقت توحيد و حق بينى سازگار نيست!

در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <كل‏ما الهى من ذكر الله فهو من ابليس; هر چيز انسان را از ياد خدا غافل سازد، از سوى شيطان است!» (250)

و در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: <كل ما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر; هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند، نوعى قمار است!» (251) (و مى‏دانيم قمار در قرآن مجيد در رديف بت پرستى ذكر شده است. (252) )

اين سخن را با حديث ناب و جالبى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مى‏دهيم:

در تفسير آيه‏شريفه <يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ذكر خدا غافل نسازد!» (253)

فرمود: <هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; اين مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند كه هيچ تجارت و معامله‏اى، آنها را از ياد خدا و نمازهاى فريضه پنجگانه، غافل نمى‏كند!» (254)

آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگويند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.

سررشته دولت اى برادر به كف آر وين عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا، با همه كس، در همه كار مى‏دار نهفته چشم دل جانب يار!


1- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه‏6 و7 (باتلخيص).

2- مناجاتهاى پانزده‏گانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد94 صفحه 142.

3- اصول كافى، جلد 2، باب التوبه صفحه 435، حديث 8.

4- تفسير فخر رازى و تفسير صافى، ذيل آيه‏37، سوره بقره.

5- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه 5.

6- بحار، جلد 74، صفحه 208.

7- بحار، جلد74، صفحه 104.

8- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 130.

9- همان مدرك، صفحه 125.

10- سوره نساء، آيه‏18.

11- سوره يونس، آيه‏90.

12- سوره يونس، آيه‏91.

13- سوره غافر، آيات 84 و 85.

14- سوره نساء، آيه‏48.

15- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 145 (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حديث 5).

16- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏19، و جلد 2، صفحه 440.

17- اصول كافى، جلد2، صحفه 440.

18- الدر المنثور، جلد2، صفحه 131.

19- كنز العمال، حديث‏10187 و 10264.

20- تفسير فخر رازى، جلد10، صفحه‏7 ذيل آيه‏فوق.

21- تفسير قرطبى، جلد3، صفحه 1662 ذيل آيه‏فوق.

22- تفسير روح البيان، جلد 2، صفحه 178، ذيل آيه‏فوق.

23- روح المعانى، جلد 4، صفحه‏233.

24- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏417.

25- اين كلمه همان كلمه فارسى بس مى‏باشد.

26- بحار، جلد6،صفحه‏27.

27- گفتار معنوى از مرحوم شهيد آيت الله مطهرى، صفحه‏139.

28- تحف العقول، صفحه 32.

29- وسائل الشيعه، جلد18، صفحه‏283 (حديث‏يك، باب‏37، از ابواب شهادات).

30- بحار، جلد69، صفحه‏219.

31- اصول كافى،جلد 2 (باب التوبه، حديث 10) صفحه 435.

32- سوره حج، آيه‏28.

33- سوره عنكبوت، آيه‏45.

34- سوره بقره، آيه‏183.

35- سوره توبه، آيه‏103.

36- نهج البلاغه، كلمات قصار، اقتباس از جمله 252.

37- سوره ذاريات، آيه‏56.

38- محجة البيضاء، جلد7، صفحه 75.

39- محجة البيضاء، جلد7، صحفه‏187.

40- سوره توبه، آيه‏112.

41- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اينجا به همين معنى كه ذكر شد تفسير كرده ولى در بعضى از منابع لغت آمده است كه تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مى‏آيد.

42- بحارالانوار، جلد6، صفحه 31.

43- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏17.

44- اصول كافى، جلد 2، صفحه 430 (باب التوبه، حديث 1).

45- سوره بقره، آيه‏222 .

46- سوره مؤمن (غافر)، آيات‏7 تا9.

47- اصول كافى، جلد 2، صفحه 432.

48- <فرج‏» اشاره به شهوت جنسى است.

49- بحارالانوار، جلد67، صفحه 64.

50- بحار الانوار، جلد67، صفحه 64.

51- سوره انفطار، آيه‏12.

52- آنچه در بالا آمد يكى از تفاسير آيه است، تفسير ديگرى كه در آيات سوره عبس نيز شواهدى بر آن وجود دارد اين است كه معنى آيه نظر كردن به طعام براى كشف نكات توحيدى و آيات عظمت‏خلقت است، در عين حال دو تفسير با هم منافاتى ندارد.

53- كنز العمال، حديث 5254، جلد3، صفحه 22، بحارالانوار، جلد 25، صفحه 204.

54- غرر الحكم.

55- بحارالانوار، جلد67، صفحه 68.

56- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏67.

57- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏349.

58- نهج البلاغه، خطبه‏83 (خطبه غراء)

59- بحارالانوار، جلد67، صفحه‏73.

60- امالى طوسى، (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه‏619).

61- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 154.

62- تحف العقول، صفحه 221.

63- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه‏153.

64- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 152 تا156 - همين معنى در اصول كافى، جلد2، باب محاسبة العمل، صفحه‏453، حديث 2، آمده است.

65- محاسبه النفس سيد بن طاووس، صفحه 14 - بحارالانوار، جلد67، صفحه 72، حديث 22.

66- الذريعه، جلد20.

67- بحارالانوار، جلد89، صفحه 250.

68- غرر الحكم.

69- مستدرك، جلد 12، صفحه 154.

70- غرر الحكم.

71- محجة البيضاء، جلد 8، صفحه‏167 (باتلخيص)

72- خصال صدوق، صفحه‏253.

73- سوره قيامت، آيه‏2.

74- معروف در ميان مفسران اسلام اين است كه <لا» در جمله بالا زائده و براى تاكيداست. اين نكته نيز قابل توجه است كه براى <نفس لوامه‏» تفسيرهاى مختلفى ذكر شده بعضى آن را اشاره به افراد كافر و عاصى دانسته‏اند كه در روز قيامت‏خود را ملامت مى‏كنند، و بعضى اشاره به آنها در دنيا مى‏دانند كه شايسته ملامتند هر چند خود را ملامت نكنند; ولى معنى بالا (وجدان بيدار ملامت كننده) از همه مناسبتر است، چرا كه قرآن به آن قسم ياد كرده، قسمى كه نشانه اهميت فوق‏العاده آن است. (دقت كنيد)

75- نهج البلاغه، خطبه‏193.

76- غرر الحكم

77- همان مدرك، حديث‏شماره‏5153 .

78- در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله افراد زيادى بودند كه نام ثعلبه داشتند، و اين ثعلبه غير از ثعلبة بن حاطب انصارى است كه از پرداخت زكات خوددارى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد كردند.

79- اين داستان را بطور مشروح در كتب مختلفى از كتاب خزينة‏الجواهر صفحه 320 نقل كرده‏اند و فخررازى در تفسير در ذيل آيه‏آن را به صورت بسيار فشرده آورده است (تفسير كبير فخررازى، جلد9، صفحه‏9).

80- داستان معروف على بن يقطين و ابراهيم جمال نيز نمونه ديگرى است.

81- معراج السعاده، چاپ جديد، صفحه‏703 (با كمى تلخيص)

82- در مقاييس اللغه آمده است كه <عزم‏»در اصل به معنى قطع و بريدن چيزى است (از آنجا كه به هنگام تصميم گيرى قاطع گويى انسان چيزى را مى‏برد و جدا مى‏كند به آن عزم گفته شده است).

83- محدث قمى در مفاتيح در اعمال ماه رجب اين دعا را از اقبال ابن طاووس نقل كرده است.

84- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211.

85- بحارالانوار، جلد67، صفحه 205، حديث 14

86- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211 - در پاورقى‏هاى بحارالانوار آمده كه اين حديث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به كلام بخارى در صحيحش در كتاب الايمان، صفحه‏23 اشاره مى‏كند.

87- غرر الحكم، حديث 1594.

88- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏93.

89- نهج البلاغه، خطبه‏87.

90- بحار، جلد 14، صفحه 520 .

91- بحار، جلد 5، صفحه 55 .

92- محجة‏البيضاء، جلد 8، صفحه 125 - حديث‏بطور كامل در خصال شيخ صدوق، باب الثلاثه، صفحه‏167، نيز آمده است.

93- محجة‏البيضاء، جلد 8، صفحه 125.

94- تصنيف الغرر، صفحه‏197، رقم 3894.

95- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 30.

96- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏513.

97- ميزان الحكمه، ماده خلص جلد 1، صفحه 754.

98- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏503.

99- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 175 ذيل حديث 15.

100- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 25 (رقم 718).

101- اصول كافى، جلد، صفحه‏16.

102- سوره نحل، آيه‏66.

103- المحجة‏البيضاء، جلد 8،صفحه 128 (باتلخيص).

104- بحار، جلد69، صفحه 304.

105- تحف العقول، صفحه‏16.

106- مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 101.

107- همان مدرك.

108- غرر الحكم جلد 1، صفحه 30 (شماره‏903).

109- غرر الحكم، جلد1، صفحه‏17 (شماره 444).

110- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 361 (شماره 55).

111- نهج البلاغه، خطبه 1.

112- محجة‏البيضاء، جلد 8، صفحه‏133.

113- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏553، شماره 4.

114- غرر الحكم، حديث‏2906.

115- سوره بقره، آيه‏274.

116- عيون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه‏69; بحارالانوار، جلد67، صفحه 242.

117- غرر الحكم، جلد 2،صفحه 490، شماره 12.

118- غرر الحكم، جلد 2، صفحه 14، شماره 68.

119- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏603، شماره 11.

120- و 121- و 122- تفسير قرطبى، جلد6، صفحه 4108، و4109

123- الدر المنشور (طبق تفسير الميزان، جلد13، صفحه‏407)

124- محجة‏البيضاء، جلد6، صفحه 141 .

125- و126- و127- و 128- محجة‏البيضاء، جلد6، صفحه 141 .

129- كافى، جلد2، صفحه 295.

130- ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه‏1017، چاپ جديد.

131- كافى، جلد 2، صفحه‏296.

132- همان مدرك، صفحه‏293.

133- امالى صدوق، صفحه 398 - غرر الحكم جلد 1، صفحه 60، شماره 1614.

134- غرر الحكم، جلد 2،صفحه‏749، شماره‏209.

135- محجة‏البيضاء، جلد6، صفحه 200.

136- تحف العقول، صفحه‏17.

137- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 180.

138- خصال (مطابق نقل ميزان الحكمة، جلد 2، صفحه 1020 چاپ جديد.)

139- وسائل الشيعه، جلد 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 15، صفحه 55.

140- بقره - 274; رعد - 22; ابراهيم - 31; نحل - 75; فاطر -29.

141- سوره آل عمران، آيه‏160.

142- سوره نساء، آيه‏139.

143- و 144- وسائل الشيعه، جلد 1، صفحه 55.

145- توجه داشته باشيد استحباب تحت الحنك در نماز ثابت نيست، آنچه در روايات معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نيز در شرايط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.

146- سوره مريم، آيات‏23 تا26.

147- و 148- و149- وسائل الشيعه، جلد7، صفحه 390، باب تحريم صوم الصمت.

150- نورالثقلين، جلد3، صفحه 332.

151- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.

152- همان مدرك، صفحه 300.

153- ميزان الحكمه، جلد 2،صفحه‏1667، شماره 10825.

154- ميزان الحكمة، ماده صمت، حديث 10805.

155- اصول كافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصمت و حفظ اللسان، حديث 11).

156- و157- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏113.

158- غرر الحكم، شماره‏1827.

159- غرر الحكم، شماره 3714.

160- ميزان الحكمه،ماده صمت، حديث‏10826.

161- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.

162- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 392.

163- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏287 محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه‏193.

164- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 494 ذيل آيه‏مورد بحث. و نورالثقلين، جلد 5، صفحه 581.

165- غرر الحكم، شماره 9644.

166- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حديث 24.

167- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حديث 64.

168- كافى، جلد 8، صفحه 20، حديث 4.

169- المحجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه 190.

170- مجمع البيان، جلد9، صفحه‏106، ذيل آيه مورد بحث - مضمون اين حديث را بسيارى از معاريف اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده‏اند از جمله <احمد حنبل‏» در كتاب <فضائل‏» و <ابن عبدالبر» در <استيعاب‏»، و <ذهبى‏» در <تاريخ اول الاسلام‏» و <ابن اثير» در <جامع الاصول‏» و غير آنها.

171- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏26.

172- بحار، جلد 78، صفحه‏56

173- سوره محمد، آيه‏30.

174- سوره يونس، آيه‏39.

175- سوره بقره، آيه‏247.

176- سوره بقره، آيه‏179.

177- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏283.

178- و179- غرر الحكم.

180- محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه‏193.

181- كافى، جلد 2، صفحه 115، حديث‏13.

182- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏349.

183- محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه‏196.

184- غرر الحكم، شماره 2182.

185- المحجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه 195.

186- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.

187- تصنيف غرر الحكم، صفحه‏216، شماره 4252.

188- اعجاز روانكاوى، صفحه‏6.

189- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.

190- سوره حشر، آيه‏19 .

191- غرر الحكم، حديث 9965.

192- غرر الحكم، حديث 9034.

193- غرر الحكم، طبق الميزان، جلد6، صفحه‏173.

194- غرر الحكم، حديث‏3126.

195- تفسير الميزان (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)

196- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏409.

197- تحف العقول، كلمات قصار امام هادى(ع).

198- سوره فصلت، آيه‏53 .

199- سوره ذاريات، آيه‏21 .

200- سوره اعراف، آيه‏172.

201- تفسير الميزان جلد 8،صفحه‏307. ذيل آيه‏مورد بحث (باتلخيص).

202- بحار الانوار، جلد 92، صفحه‏456 - در جلد 58 بحار، صفحه‏99، و جلد66، صفحه‏293، اين حديث‏به عنوان كلام معصوم عليه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است.

203- غرر الحكم، حديث‏7946.

204- تفسير الميزان، جلد6، صفحه‏169 (بحث روانى ذيل آيه‏105، سوره مائده).

205- راجع به تسلسل، براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن جلد دوم، صفحه‏6 مراجعه كنيد.

206- نهج البلاغه، خطبه 1.

207- بحارالانوار، جلد 58، صفحه‏99 و 100

208- نهج الفصاحه، صفحه‏26 - شبيه همين معنى از امام صادق عليه السلام در اصول كافى، جلد 2، صفحه 130 آمده است.

209- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏419.

210- اين حديث در كتاب <تحف‏العقول‏» در كلمات قصار امام صادق عليه السلام به اين صورت نقل شده: احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى (محبوبترين برادران دينى نزد من كسى است كه عيوب مرا به من هديه كند.)

211- داود بن نصير طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمرده‏اند و همطراز با ابراهيم ادهم و فضيل دانسته‏اند; (لغتنامه دهخدا).

212- محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه 112 تا 114 (باتلخيص).

213- مصباح الشريعه، صفحه‏536 (طبق نقل ميزان الحكمه، واژه عبد).

214- صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 702 (طبع بيروت).

215- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 10، ذيل همين آيه مراجعه فرماييد، كه تحليل روشن و مبسوطى در اين زمينه در آنجا آمده است.

216- مجمع البيان، جلد 1، ذيل آيه‏45 سوره بقره كه مشابه آيه‏مورد بحث است; و تفسير برهان، جلد 1، صفحه‏166، ذيل آيه‏153، سوره بقره - در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه در ذيل آيه‏<استعينوا بالصبر و الصلوة‏» فرمود: <الصبر هو الصوم‏» (بحارالانوار، جلد93، صفحه 294)

217- اصول كافى، طبق نقل الميزان، جلد 1، صفحه 154.

218- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 252.

219- به كتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.

220- محجة‏البيضاء، جلد 1، صفحه‏339 (كتاب اسرار الصلاة).

221- عيون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلين، جلد1، صفحه‏39، حديث‏39.

222- وسائل الشيعه، جلد3، صفحه 4.

223- مجمع البيان، جلد 8، صفحه 285، ذيل آيه‏45 سوره عنكبوت.

224- بحارالانوار، جلد93، صفحه 254.

225- غرر الحكم، شماره‏5147

226- سوره فجر، آيات‏27 تا 30 .

227- المحجة‏البيضا، جلد 2، صفحه‏266.

228- <فى ظلال القرآن‏»، جلد 5، صفحه 474.

229- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏119.

230- تفسير الميزان، جلد16، صفحه‏329 ذيل آيه‏مورد بحث.

231- تصنيف درر الحكم،صفحه‏189، شماره 3658.

232- همان مدرك، شماره 3661.

233- همان مدرك، صفحه 188، شماره 3608.

234- همان مدرك، صفحه 188، شماره‏3619.

235- همان مدرك، شماره 3621.

236- همان مدرك، صفحه‏189، حديث 3631.

237- همان مدرك، شماره 3645.

238- همان مدرك، حديث 3654.

239- ميزان الحكمه، جلد 2، چاپ جديد، صفحه‏969.

240- نهج البلاغه، نامه 31.

241- كنز العمال، حديث 1751.

242- بحارالانوار، جلد90، صفحه 151، حديث 4.

243- همان مدرك، حديث 5 و6.

244- بحار، جلد 75، صفحه 55.

245- بحار،جلد 75، صفحه‏356، حديث 11.

246- سوره بقره، آيه‏32.

247- سوره مزمل، آيه‏8.

248- سوره اعراف، آيه‏205.

249- سوره ق، آيه‏16.

250- ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 975، چاپ جديد، بحث ذكر.

251- همان مدرك

252- سوره مائده، آيه‏90.

253- سوره منافقون، آيه‏9.

254- ميزان الحكمه، ج 2، صفحه 975 ، چاپ جديد.