گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى
در اين فصل به سراغ امورى مىرويم كه زمينه را براى پرورش <فضائل اخلاقى»
فراهم مىسازد و گام به گام انسان را به خدا نزديكتر مىسازد، و اين بحث اهميت
فوقالعادهاى در علم اخلاق دارد و از امور زيادى بحث مىكند:
گام اول: توبه
بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى الله را
<توبه» شمردهاند، توبهاى كه صفحه قلب را از آلودگيها پاك كند و تيرگيها را
مبدل به روشنايى سازد و پشت انسان را از بار سنگين گناه سبك كند، تا براحتى
بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد.
مرحوم <فيض كاشانى» در آغاز جلد هفتم <المحجهالبيضاء» كه در واقع آغاز گر
بحثهاى اخلاقى است چنين مىگويد:
<توبه از گناه و بازگشتبه سوى ستار العيوب و علام الغيوب آغاز راه سالكين و
سرمايه پيروزمندان و نخستين گام مريدان و كليد علاقهمندان و مطلع برگزيدگان و
برگزيده مقربان است»!
سپس اشاره به اين حقيقت مىكند كه غالبا انسانها گرفتار لغزشهايى مىشوند و
با اشاره به لغزش آدم (كه در واقع ترك اولى بود نه گناه) مىگويد: چه اشكالى
دارد كه همه فرزندان آدم به هنگام ارتكاب خطاها به او اقتدا كنند، چرا كه خير
محض، كار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شياطين است،و باز
گشتبه خير بعد از شر، طبيعت آدميان است; آن كس كه به هنگام ارتكاب گناه و
انجام شر به خير باز گردد، حقيقتا انسان است!
در واقع توبه اساس دين را تشكيل مىدهد، چرا كه دين و مذهب انسان را به جدا
شدن از بديها و بازگشتبه خيرات دعوت مىكند; و با توجه به اين حقيقت،لازم است
توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گيرد.» (1)
به تعبير ديگر، بسيار مىشود كه از انسان - مخصوصا در آغاز تربيت و سير و
سلوك الى الله لغزشهايى سر مىزند،اگر درهاى بازگشتبه روى او بسته شود بكلى
مايوس مىگردد و براى هميشه از پيمودن اين راه باز مىماند; به همين دليل، در
مكتب تربيتى اسلام، <توبه» به عنوان يك اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به
گناه دعوت مىكند كه براى اصلاح خويش و جبران گذشته از اين باب رحمت الهى وارد
شوند.
اين حقيقت در سخنان امام على بن الحسين عليهما السلام در مناجات تابئين با
زيباترين صورتى بيان شده، < الهى انت الذى فتحت لعبدك بابا الى عفوك سميته
التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه;
معبود من! تو كسى هستى كه به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشودهاى و نامش را
توبه نهادهاى، و فرمودهاى باز گرديد به سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالص! حال
كه اين در رحمتباز است، عذر كسانى كه از آن غافل شوند چيست»؟ (2)
جالب اين كه خداوند علاقه فوقالعادهاى به توبه بندگان دارد، چرا كه آغاز
تمام خوشبختيهاى انسان است. در حديثى از امامباقر عليه السلام مىخوانيم: <ان
الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فىليلة ظلماء
فوجدها; خداوند از توبه بندهاش بسيار شاد مىشود، بيش از كسى كه مركب و توشه
خود را در بيابان (خطرناكى) در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد.»
(3)
اين تعبير كه با كنايات و لطف خاصى آميخته است، نشان مىدهد كه در واقع
توبه، هم مركب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصيان را پشتسر بگذارد
و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانيتبرسد.
به هر حال، در بحث <توبه» مسائل زيادى مطرح است كه اهم آنها،امور زير است:
1- حقيقت توبه
2- وجوب توبه
3- عموميت توبه
4- اركان توبه
5- قبولى توبه عقلى استيا نقلى
6- تبعيض در توبه
7- دوام توبه
8- مراتب توبه
9- آثار و بركات توبه
1- حقيقت توبه
<توبه» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (اين در صورتى است كه به شخص
گنهكارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روايات اسلامى بارها به خدا نسبت داده
شده است در اين صورت به معنى بازگشتبه رحمت است، همان رحمتى كه به خاطر ارتكاب
گناه از گنهكار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت
الهى به او باز مىگردد و به همين دليل يكى از نامهاى خدا، <تواب» (يعنى بسيار
بازگشت كننده به رحمتيا بسيار توبه پذير) است.
در واقع واژه <توبه» مشترك لفظى يا معنوى است ميان <خدا» و <بندگان» (ولى
هنگامى كه به بنده نسبت داده شود با كلمه <الى» متعدى مىشود و هنگامى به خدا
نسبت داده شود با كلمه <على» (4)
در <المحجةالبيضاء» درباره حقيقت توبه چنين آمده است كه توبه سه ركن دارد،
نخست <علم» و دوم <حال» و سوم <فعل» كه هر كدام علت ديگرى محسوب مىشود.
منظور از <علم» شناخت اهميت ضرر و زيانهاى گناهان است، و اين كه حجاب ميان
بندگان و ذات پاك محبوب واقعى مىشود. هنگامى كه انسان اين معنى را بخوبى درك
كند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مىشود و چون مىداند عمل او سبب
اين امر شده، نادم و پشيمان مىگردد; و اين ندامتسبب ايجاد اراده و تصميم
نسبتبه گذشته و حال و آينده مىشود.
درزمان حال آنعمل را تركمىگويد،ونسبتبهآينده تصميم بر تركگناهى كهسبب
از دست دادن محبوب مىگردد مىگيرد، و نسبتبه گذشته درصدد جبران برمىآيد.
در واقع نور علم و يقين سبب آن حالت قلبى مىشود كه سرچشمه ندامت است، و آن
دامتسبب موضعيگريهاى سه گانه نسبتبه گذشته و حال و آينده مىگردد. (5)
اين همان چيزى است كه بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبير كردهاند، و
مىگويند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است كه او را وادار به تجديد نظر
در برنامههاى خود مىكند.
2- وجوب توبه
تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آيات قرآن مجيد
كرارا به آن امر شده است; در آيه8 سوره تحريم مىخوانيم: <يا ايها الذين آمنوا
توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى
من تحتها الانهار; اى كسانى كه ايمان آوردهايد به سوى خدا باز گرديد توبه
كنيد، توبهاى خالص و بىشائبه، اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان
را ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است داخل
كند.»
همه انبياى الهى هنگامى كه براى هدايت امتهاى منحرف ماموريت مىيافتند، يكى
از نخستين گامهايشان دعوت به توبه بود; چرا كه بدون توبه و شستن لوح دل از نقش
گناه، جايى براى نقش توحيد و فضائل نيست.
پيغمبر بزرگ خداوند هود عليه السلام از نخستين سخنانش اين بود: <و يا قوم
استغفروا ربكم ثم توبوا اليه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به
سوى او باز گرديد و توبه نماييد!» (سوره هود، آيه52)
پيامبر بزرگ ديگر صالح عليه السلام نيز همين سخن را پايه كار خود قرار
مىدهد و مىگويد: <فاستغفروه ثم توبوا اليه; از او طلب آمرزش كنيد و به سوى او
باز گرديد و توبه كنيد!» (سوره هود، آيه61)
حضرت شعيب عليه السلام نيز با همين منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت:
<واستغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبيد
و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (توبهكاران)
است!» (سوره هود، آيه90)
در روايات اسلامى نيز بر مساله وجوب فورى توبه تاكيد شده است، از جمله:
1- در وصيت اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام
مىخوانيم:
<وان قارفتسيئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتكب گناهى شدى، آن را به وسيله
توبه هرچه زودتر محو كن!» (6)
البته با توجه به اين كه امام مرتكب گناهى نمىشود، منظور در اينجا تشويق
ديگران به توبه است.
2- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه به ابن
مسعود فرمود: <يابنمسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولكن قدم التوبة و
اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخير مينداز، بلكه
توبه را مقدم كن و گناه را به عقب بينداز (و ترك كن)!» (7)
3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <مسوف نفسه
بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; كسى كه توبه را در برابر هجوم اجل به
تاخير بيندازد، در برابر بزرگترين خطر قرار مىگيرد، (كه عمرش پايان گيرد در
حالى كه توبه نكرده باشد)!» (8)
4- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام مىخوانيم كه از جدش
رسولخدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مىكند: <ليس شىء احب الى الله من مؤمن
تائب او مؤمنة تائبة; چيزى در نزد خدا محبوبتر از مرد يا زن با ايمانى كه توبه
كند نيست!» (9)
اين تعبير مىتواند دليلى به وجوب توبه باشد به خاطر اين كه توبه محبوبترين
امور در نزد خدا شمرده شده است.
علاوه بر اين، دليل عقلى روشنى بر وجوب توبه داريم و آن اين كه عقل حاكم بر
اين است كه در برابر عذاب الهى- خواه يقين باشد يا احتمالى- بايد وسيله نجاتى
فراهم ساخت، و با توجه به اين كه توبه بهترين وسيله نجات است، عقل آن را واجب
مىشمرد; چگونه افراد گناهكار خود را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مىتوانند
محفوظ بشمرند در حالى كه توبه نكرده باشند.
آرى! توبه واجب است، هم به دليل صراحت آيات قرآن مجيد و هم روايات اسلامى و
هم دليل عقل، و از اين گذشته وجوب توبه در ميان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى
است.
بنابراين، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مىكند، و اين وجوب فورى است زيرا
مقتضاى ادله چهارگانهاى كه به آن اشاره شد، وجوب فورى مىباشد، و در علم اصول
اين مساله بيان شده كه تمام اوامر ظاهر در فوريت است، مگر اين كه دليل بر خلاف
آن قائم شود.
3- عموميت توبه
<توبه» مخصوص به گناه يا گناهان خاصى نيست، و شخص و اشخاص معينى را شامل
نمىشود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرحنيست.
بنابراين، توبه از تمام گناهان است و نسبتبه همه اشخاص و در هر زمان و هر
مكان مىباشد، همانگونه كه اگر شرايط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد
بود.
تنها استثنايى كه در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده
اين است كه اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود كه در آستانه برزخ قرار گرفته و
مقدمات انتقال او از دنيا فراهم شده است و يا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه
فرعون هنگامى كه عذاب الهى فرا رسيد و در ميان امواج نيل در حال غرق شدن بود)
پذيرفته نمىشود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زيرا اگر كسى در آن
حال توبه كند، توبه او اضطرارى است نه اختيارى و توام با ميل و رغبت; قرآن
مىگويد:
<و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت
الآن و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما; توبه كسانى كه
كارهاى بدى انجام مىدهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مىگويد: الآن
توبه كردم، پذيرفته نيست و نه توبه كسانى كه در حال كفر از دنيا مىروند ( و در
عالم برزخ توبه مىكنند) اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم شده
است!» (10)
در داستان فرعون مىخوانيم: هنگامى كه فرعون و لشكريانش وارد مسير خشكى داخل
دريا شدند و ناگهان آبها فرو ريختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: <امنت انه
لااله الا الذى امنتبه بنواسرائيل و انا من المسلمين; من ايمان آوردم كه هيچ
معبودى جز آن كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردهاند نيست، و من از مسلمين
هستم!» (11)
ولى بلافاصله جواب شنيد: <آلئن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين; الان ايمان
مىآورى؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى (توبهات در اين حال
پذيرفته نيست)!» (12)
درباره بعضى از قوام گذشته نيز مىخوانيم: <فلما راوا باسنا قالوا آمنا
بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين; هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند
گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او
مىشمرديم كافر شديم!»
قرآن آن در پاسخ آنها مىگويد: <فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة
الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون; اما هنگامى كه عذاب ما را
مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت، اين سنتخداوند است كه همواره در
ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند.» (13)
و به همين دليل، در مورد حدود اسلامى هنگامى كه شخص مجرم بعد از دستگير شدن
و گرفتارى در چنگال عدالت و كيفر و مجازات، توبه كند، توبهاش پذيرفته نيست;
چرا كه اين گونه توبهها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هيچ گونه دلالتى بر تغيير
موضوع مجرم ندارد.
بنابراين توبه تنها در يك مورد پذيرفته نيست و آن جائى است كه مساله از شكل
اختيارى بودن بيرون رود و شكل اضطرارى و اجبارى بخود بگيرد.
بعضى چنين پنداشتهاند كه توبه در سه مورد ديگر نيز پذيرفته نيست:
اول در مورد شرك و بت پرستى زيرا قرآن مجيد مىفرمايد: <ان الله لا يغفر ان
يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء; خداوند (هرگز) شرك را نمىبخشد و پايينتر
از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مىبخشد!» (14)
ولى اين سخن صحيح نيست; زيرا در اين آيه گفتگو از توبه نيست، بلكه سخن از
<عفو بدون توبه» است، به يقين تمام كسانى كه در آغاز اسلام از شرك توبه كردند
و مسلمان شدند توبه آنها پذيرفته شد، و همچنين تمام مشركانى كه امروز نيز توبه
كنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذيرفته مىشود،
ولى اگر مشرك توبه نكند و با حال شرك از دنيا برود مشمول غفران و عفو الهى
نخواهد شد، در حالى كه اگر با ايمان و توحيد از دنيا بروند، ولى مرتكب گناهانى
شده باشند، ممكن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آيهفوق همين است.
كوتاه سخن اين كه، عفو الهى شامل مشركان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مىشود،
اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرك خواهد شد.
دوم و سوم اين كه، توبه بايد در فاصله كمى بعد از گناه باشد نه فاصلههاى
دور، و نيز بايد از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى
عناد و لجاجت، به دليل اين كه هر دو مطلب در آيه17 سوره نساء آمده است:
<انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك
يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما; توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى
را از روى جهالت انجام مىدهند سپس بزودى توبه مىكنند، خداوند توبه چنين اشخاص
را مىپذيرد و خدا دانا و حكيم است.»
ولى اين نكته قابل توجه است كه بسيارى از مفسران اين آيه را بر توبه كامل
حمل كردهاند زيرا مسلم است كه اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتكب گناهانى
شوند سپس از مركب لجاجت و غرور پايين آيند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان
پذيرفته مىشود، و در تاريخ اسلام نمونههاى فراوانى براى اين گونه افراد است
كه نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص
شدند.
همچنين مسلم است كه اگر انسان ساليان دراز گناه كند و بعد پشيمان شود و
حقيقتا توبه و جبران كند، توبه او پذيرفته خواهد شد.
در حديث معروفى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود: هر
كس يكسال قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مىپذيرد،سپس فرمود يك سال زياد
است، كسى كه يك ماه قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مىپذيرد سپس افزود يك
ماه نيز زياد است، كسى كه يك جمعه (يك هفته) قبل از مرگش توبه كند توبه او مورد
قبول خداوند واقع مىشود، باز افزود يك جمعه زياد است كسى كه يك روز قبل از
مرگش توبه كند خداوند توبهاش را پذيرا مىشود، باز فرمود يك روز نيز زياد است!
كسى كه يك ساعت قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه او را مىپذيرد، سپس افزود يك
ساعت هم زياد است! كسى كه قبل از آن كه جانش به گلو رسد (در آخرين لحظه حيات و
در حال اختيار) توبه كند، خداوند توبه او را مىپذيرد!» (15)
البته منظور اين است كه توبه با تمام شرايطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق
افرادى ضايع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصيه كند كه حقوق آنها را
بپردازند و سپس توبه كند.
آيات فراوانى از قرآن نيز دليل بر عموميت توبه و شمول آن نسبتبه جميع
گناهان است; از جمله:
1- در آيه53 سوره زمر مىخوانيم: <قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم
لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم; بگو اى
بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كردهايد! از رحمتخداوند نوميد نشويد كه خدا
همه گناهان را مىآمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.»
2- در آيه39 سوره مائده مىخوانيم: <فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله
يتوب عليه ان الله غفور رحيم; اما آن كسى كه پس از ستم كردن توبه كند و جبران
نمايد خداوند توبه او را مىپذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»
درست است كه اين آيه بعد از اين بيان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام
و گستردهاى كه شامل همه گناهان مىشود.
3- در آيه54 سوره انعام آمده: <انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده
و اصلح فانه غفور رحيم ;هركس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و
اصلاح نمايد، مشمول رحمتخدا مىشود، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.»
در اين آيه هرگونه عمل سوء كه تمام گناهان را فرا مىگيرد، قابل توبه و باز
گشت ذكر شده است.
4- در آيه135 سوره آل عمران چنين آمده است: <والذين اذا فعلوا فاحشة او
ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا
على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم
كنند، به ياد خدا مىافتند، و بر گناه اصرار نمىورزند با اين كه مىدانند.»
در اين جا نيز با توجه به اين كه ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مىشود،
چرا كه بعضىاز گناهان ستم بر ديگران است و بعضى ظلم به خويشتن، و در اين آيه
نسبتبه همه آنهاوعده پذيرش توبهداده شدهاست، عموميتتوبه نسبتبه تمام
گناهان اثبات مىشود.
5- در آيهديگرى (آيه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده
مىفرمايد: <وتوبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون; اى مؤمنان همگى
به سوى خدا باز گرديد تا رستگار شويد.»
واژه جميعا دليل بر اين است كه هر گناهكارى دعوت به توبه شده است، و اگر
توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنين دعوتى صحيح نيست.
اين نكته قابل دقت است كه در آيات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف
تكيه شده و در مورد ديگر ظلم، و در مورد ديگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه اين
عناوين بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراين، هر عمل سوء و هر ظلم
و ستم و هر اسرافى بر خويشتن از انسان سر بزند و توبه كند، خداوند توبه او را
مىپذيرد.
در اين باره روايات زيادى در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده كه درهاى توبه تا
آخرين لحظات عمر، مادام كه انسان مرگ را با چشم خود نبيند باز است.
اين روايات را مىتوانيد در كتابهاى: بحارالانوار (16) و اصول
كافى (17) و درالمنثور (18) و كنزالعمال (19)
و تفسير فخر رازى (20) و تفسير قرطبى (21) و تفسير روح
البيان (22) و تفسير روحالمعانى (23) و كتب ديگر مطالعه
فرماييد، و شايد بتوان گفت اين حديث از احاديث متواتر است.
4- اركان توبه
همانگونه كه در بالا آمد حقيقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت
است، كه ناشى از پشيمانى و ندامت نسبتبه اعمال گذشته مىباشد و لازمه اين
پشيمانى و علم به اين كه گناه حائل ميان او و محبوب واقعى مىگردد، تصميم بر
ترك آن در آينده و همچنين جبران مافات است; يعنى، تا آنجا كه در توان دارد،
آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خويش برچيند، و اگر حقوق از دست
رفتهاى است و قابل جبران است، جبران نمايد. به همين دليل، در قرآن مجيد در
آيات بسيارى اين معنى تكرار شده است كه توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.
1- در آيه160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ كتمان آيات الهى و
مجازات سخت آنها مىفرمايد: <الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب
عليهم و انا التواب الرحيم; مگر كسانى كه توبه كنند و اصلاح نمايند و آنچه را
كتمان كرده بودند آشكار سازند كه من توبه آنها را مىپذيريم، و من تواب رحيم
هستم.»
2- و در آيه89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (كافر شدن بعد
از ايمان) و مجازات سخت آنها مىافزايد: <الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا
فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند و اصلاح نمايند (و در
مقام جبران بر آيند) زيرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»
3- و درآيه146 سورهنساء، بعداز ذكرمنافقان و سرنوشتشوم آنها
مىفرمايد:<الا الذين تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله; مگر
آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند و به ذيل عنايت اهلى چنگ زنند و دين
خود را براى خدا خالص نمايند.»
و در آيه5 سوره نور بعد از ذكر مجازات شديد قذف (وارد كردن اتهام زنا و
مانند آن به ديگرى) و مجازات شديد آنها در دنيا و آخرت، مىافزايد: <الا الذين
تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه بعد از آن توبه
كنند و جبران نمايند كه خداوند (آنها را) مىبخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان
است.»
5- و سرانجام به صورت يك قانون كلى در همه گناهان، در آيه119 سوره نحل
مىخوانيم: <ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا
ان ربك من بعدها لغفور رحيم; اما پروردگارت نسبتبه آنها كه از روى جهالتبدى
كردهاند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمدهاند خداوند بعد از آن
آمرزنده و مهربان است.»
6- شبيه همين معنى در آيه82 سوره طه نيز آمده است آن جا كه مىفرمايد: <و
انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر كه را توبه كند و ايمان
آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايتشود مىآمرزم و مىبخشم.»
در اين جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (يعنى جبران گذشته) كه دو ركن
اساسى توبه است، به مساله ايمان و هدايت نيز اشاره شده است.
در واقع گناه نور ايمان را كم مىكند و انسان را از طريق هدايت منحرف
مىسازد; به همين دليل، بايد بعد از توبه تجديد ايمان كند و به راه هدايتباز
گردد.
7- باز شبيه همين معنى در آيه54 سوره انعام نيز آمده كه مىفرمايد: <انه من
عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار
بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد (مشمول رحمتخدا
مىشود چرا كه ) او آمرزنده مهربان است.»
از مجموع آيات فوق، منطق قرآن در مساله توبه كاملا آشكار مىشود، كه توبه
حقيقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصميم بر ترك در آينده
نيست، بلكه افزون بر اين بايد كوتاهىهايى كه در گذشته رخ داده و مفاسدى كه در
روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى كه گناه در جامعه گذارده تا آن جا كه
امكان دارد جبران گردد و شستشوى كامل حاصل شود، اين است توبه حقيقى از گناه نه
تنها گفتن استغفرالله!
نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است اين است كه كلمه اصلاح بعد از ذكر
توبه در آيات بالا مانند بسيارى از تعبيرات قرآن مفهوم جامع و گستردهاى دارد
كه هرگونه جبران مافات را شامل مىشود، از جمله:
1- شخص توبه كار بايد حقوقى را كه از مردم پايمال كرده استبه آنها باز
گرداند; اگر در حيات هستند به خودشان، و اگر از دنيا رفتهاند به وارثان آنها
برساند.
2- اگر حيثيت كسى را به خاطر غيبت كردن يا اهانت لكهدار كرده باشد بايد از
او ليتبطلبد، و اگر از دنيا رفته استبه تلافى حيثيتبر باد رفته، كار خير
براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.
3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نمايد. و اگر كفاره دارد (مانند ترك روزه
عمدا و شكستن عهد و نذر) كفاره آن را بدهد.
4- با توجه به اين كه گناه قلب را تاريك مىسازد، بايد آنقدر اطاعت و بندگى
كند تا ظلمت دل را با نور اطاعتبرطرف سازد.
جامعترين سخن درباره تفسير معنى اصلاح همان چيزى است كه در كلمات قصار
اميرمؤمنان على عليه السلام در نهجالبلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و كامل
آمده است.
كسى در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گويى امام از طرز سخن او و يا سوابق و
لواحق اعمالش مىدانست كه اين استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همين جهت
از اين استغفار بر آشفت و فرمود:
<ثكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين; مادرت بر عزاى تو
بگريد، آيا مىدانى استغفار چيست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»
سپس افزود: <وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار يك كلمه است اما شش معنى (و
مرحله) دارد.»
<اولها الندم على ما مضى; نخست، پشيمانى از گذشته است.»
<والثانى العزم على ترك العود اليه ابدا; دوم، تصميم بر ترك آن براى هميشه
است.»
<و الثالث ان توءدى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعة;
سوم اين كه حقوقى را كه از مردم ضايع كردهاى به آنها باز گردانى، به گونهاى
كه هنگام ملاقات پروردگار حق كسى بر تو نباشد.»
<و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤدى حقها; چهارم اين كه هر
واجبى كه از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضايا كفاره آن را انجام دهى).»
<و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق
الجلد بالعظم وينشا بينهما لحم جديد; پنجم اين كه گوشتهايى كه به واسطه حرام
براندامت روئيده، با اندوه برگناه آب كنى، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت
تازه به جاى آن برويد.»
<والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول
استغفر الله; ششم آن كه به همان اندازه كه لذت و شيرينى گناه را چشيدهاى درد و
رنج طاعت را نيز بچشى، و پس از طى اين مراحل بگو استغفر الله!» (24)
همين معنى در روايت ديگرى از كميل بن زياد از اميرمؤمنان على عليه السلام
نقل شده است كه عرضه مىدارد: <يا اميرالمؤمنين العبد يصيب الذنب فيستغفرالله
منه فما حد الاستغفار؟; اىاميرمؤمنان! انسانگناهى مىكند واز آناستغفار
مىنمايد، حداستغفار چيست؟»
امام فرمود: <يا بن زياد، التوبة; اى كميل بن زياد! حد آن توبه است.»
كميل مىگويد: <قلتبس; (25) گفتم: همين كافى است!»
<قال: لا; فرمود: نه»
<قلت فكيف؟; عرض كردم پس چگونه است؟»
<قال ان العبد اذا اصاب دنبا يقول استغفر الله بالتحريك; فرمود: هنگامى كه
انسان گناهى مرتكب مىشود، استغفار را به عنوان سرآغاز حركتى بر زبان جارى
كند.»
<قلت و ماالتحريك; عرض كردم منظور از حركت چيست؟»
<قال: الشفتان و اللسان يريد ان يتبع ذلك بالحقيقة; فرمود:: لبها و زبان به
گردش در مىآيد و مقصودش اين است كه آن را با حقيقت هماهنگ سازد.»
<قلت وما الحقيقة؟; عرض كردم حقيقت چيست؟»
<قال تصديق فىالقلب، و اضمار ان لايعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود:
منظور تصديقى است كه در دل (نسبتبه قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصميم بگيرد
كه هرگز به گناهى كه از آن استغفار كرده استباز گشت نكند.»
كميل مىگويد عرض كردم: <فاذا فعل ذلك فانه من المستغفرين; هنگامى اين كار
را انجام دهد در زمره توبه كنندگان است؟»
<قال: لا; امام فرمود: نه»
كميل مىگويد گفتم: <فكيف ذاك; پس توبه حقيقى چگونه است؟»
امام فرمود: <لانك لم تبلغ الى الاصل بعده; اين به خاطر آن است كه تو هنوز
به اساس و ريشه توبه نرسيدهاى!»
كميل عرض مىكند: <فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چيست؟»
امام فرمود: <الرجوع الى التوبة منالذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة
العابدين; بازگشتبهتوبه از گناهى كهاستغفار از آنكردى، و ايننخستين درجه
عابدان است.»
سپس امام افزود: <و ترك الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترك گناه و
استغفار اسمى است كه شش معنى و مرحله دارد:
سپس همان مراحل ششگانهاى را كه در كلمات قصار نهجالبلاغه آمده بود، با كمى
تفاوت بيان فرمود. (26)
ممكن است گفته شود: اگر توبه اين است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در اين
حديثبيان فرموده، كمتر توبه كارى مىتوان پيدا كرد.
ولى بايد توجه داشت كه بعضى از شرايط ششگانه بالا شرط توبه كامل است، مانند
شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط ديگر، جزء شرايط واجب و لازم است. و به تعبير
بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از اركان توبه است،و قسمتسوم و چهارم از شرايط
لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرايط كمال است. (27)
در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود: <اما
علامة التائب فاربعة: النصيحة لله فى عمله، و ترك الباطل، ولزوم الحق، و الحرص
على الخير; علامت انسان توبه كار چهار چيز است: نخستخير خواهى براى (آيين و
بندگان) خدا، و ترك باطل و ملازمتحق و تلاش فراوان براى انجام كار خير.»
(28)
اين نكته نيز قابل توجه است كه اگر گناه او عملى بوده كه سبب گمراهى ديگران
شده مانند تبليغات سوء; بدعتگذارى در دين خدا، خواه از طريق بيان و سخن باشد يا
از طريق كتابت و نوشتهها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود يا از طريق
كتابت و نوشتهها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود كه تمام افرادى را كه
به خاطر عمل او به انحراف كشيده شدهاند تا آنجا كه در توان و قدرت دارد باز
گرداند، در غير اين صورت توبه او پذيرفته نيست.
و از اين جا روشن مىشود كه تحريف كنندگان آيات الهى و بدعتگذاران و تمام
كسانى كه مايه گمراهى مردم مىشوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگين است.
اين صحيح نيست كه يك نفر در ملا عام يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى
و نوشتن كتابها و مقالات مردم را به گمراهى بكشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنيد
و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، به يقين چنين توبهاى هرگز مقبول نيست!
همچنين كسانى كه در حضور جمعيت و ملا عام، افرادى را به دروغگويى و بىعفتى
و امثال اين امور متهم مىسازند،و بعد خصوصى نزد طرف مىآيند و حليت مىطلبند،
يا در غياب آنها در خانه خلوت توبه مىكنند، بىشك توبه آنها نيز قبول نيست،
مگر اين كه طرف آنها را ببخشد، يا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگيرند.
به همين دليل، در روايات متعددى مىخوانيم افرادى كه تهمتبه مردم مىزنند،
و نسبتهاى ناروا به اشخاص مىدهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها
قبول مىشود كه سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تكذيب كند.
در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه از حضرتش سؤال كردند:
آيا كسى كه حد الهى بر او جارى شد اگر توبه كند شهادتش مقبول است؟ فرمود: <اذا
تاب و توبته ان يرجع مما قال و يكذب نفسه عند الامام و عند المسلمين، فاذا فعل
فان على الامام ان يقبل شهادته بعد ذلك; (آرى) هنگامى كه توبه كند و توبهاش به
اين است كه از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمين حاضر شود و سخنان
خود را تكذيب كند، هنگامى كه چنين كند بر امام لازم است كه شهادت او را بپذيرد
(و توبهاش قبول است)» (29)
در حديث ديگرى مىخوانيم: <اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبياء قل لفلان
وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالك، ما استجيب لك، حتى ترد من مات الى مادعوته
اليه فيرجع عنه; خداوند به يكى از پيامبران وحى فرستاد كه به فلان شخص بگو به
عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را
اجابت نمىكنم ( و توبهات را نمىپذيرم)، تا كسانى را كه به خاطر دعوت تو
منحرف شدهاند واز دنيا رفتهاند زنده كنى و از راه خطا باز گردند!» (30)
اين حديثبخوبى نشان مىدهد كه مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و
بدون آن توبه بيشتر جنبه صورى يا مقطعى خواهد داشت.
آخرين سخنى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه كسانى كه در برابر
انبوه گناهان تنها به ذكر استغفار قناعت مىكنند، بى آن كه اركان و شرايط آن را
تحصيل نمايند گويى خود را به سخريه مىكشند و يا توبه و استغفار را استهزا
مىنمايند.
به همين دليل، در روايتى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم كه فرمود:
<التائب من الذنب كمن لاذنب له، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزء;
كسى كه از گناه خويش توبه (كامل و جامع الشرايط) كند، مانند كسى است كه گناهى
از او سر نزده، اما كسى كه گناه را ادامه مىدهد در حالى كه از آن استغفار
مىكند، مانند كسى است كه استهزاء مىنمايد. (31)
5- قبولى توبه عقلى استيا نقلى؟
همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه توبه اگر جامع الشرايط باشد در پيشگاه
خداوند مقبول است. و آيات و روايات نيز بوضوح بر اين مطلب دلالت مىكند، ولى در
اين كه آيا قبول توبه عقلى يا عقلايى يا نقلى است، بحثهايى وجود دارد.
جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر
خداوند اراده كند بعد از توبه گناه بندهاش را نبخشد كاملا ممكن است همانگونه
كه در ميان مردم نيز معمول است كه اگر كسى در حق ديگرى ظلم كند، سپس عذر خواهى
نمايد، مىتواند او را ببخشد يا نبخشد.
در حالى كه جمعى ديگر سقوط عقاب را به وسيله توبه واجب و لازم دانستهاند،
حتى عدم پذيرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مىدانند، و اين كار
مسلما بر خداوند روا نيست.
ممكن است در اين جا نظر سومى را پذيرفت،و آن اين كه لزوم قبول توبه، امر
عقلايى است، يعنى اگر چه عقل، پذيرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمىشمرد
ولى بناى عقلاى جهان بر اين است كه اگر كسى كار خلافى انجام داد، و بعد در مقام
عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونهاى كه گويى
هيچ چيز از ميان نرفته است، اگر حيثيت كسى از دست رفته بود، اعاده حيثيت نمود،
و اگر حقوقى پايمال شده بود، حق را بطور كامل جبران كرد، و اگر طرف قلبا
ناراحتشده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از ميان برد; در چنين شرايطى،
بناى تمام عقلاى جهان بر اين است كه غذر و توبه را مىپذيرند، و اگر كسى
نپذيرد، او را كينهتوز و خارج از موازين انسانيت و اخلاق مىشمرند.
بى شك خداوند قادر متعال و بى نياز از هر كس و هر چيز، سزاوارتر است كه در
اين گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبهكاران را بپذيرد و از مجازات آنها صرف
نظر كند.
بلكه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و
آن را متكى كه <قاعده قبح نقض غرض» دانست.
توضيح اين كه: مىدانيم خداوند از عبادات و اطاعتبندگان بىنياز است و
تكاليف الهى الطاف او براى تكامل و تربيتبندگان است; نماز و روزه و ساير
عبادات، روح و جان ما را پرورش مىدهد و روز به روز به خدا نزديكتر مىسازد;
ساير واجبات و محرمات هر كدام به نحوى در تكامل ما تاثير دارد.
در باره حج مىخوانيم: <ليشهدوا منافع لهم»; مردم مامور به زيارت خانه خدا
هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهرهمند شوند» (32)
در آيات ديگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منكر (33) و روزه
سبب تقوا (34) و زكات مايه پاكى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و
انحرافات شمرده شده است. (35)
در روايات اسلامى نيز ايمان مايه پاكى از شرك، و نماز سبب پيراستن انسان از
كبر ... و حج مايه وحدت مسلمين، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است.
(36)
به اين ترتيب، همه تكاليف الهى اسباب سعادت انسان و حلقههاى تكامل او محسوب
مىشوند، همان سعادت و تكاملى كه هدف اصلى آفرينش انسان و رسيدن به مقام عبوديت
و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (37)
بى شك وجوب توبه و قبول آن يكى از اين حلقههاى تكامل است چرا كه انسان به
هرحال معصومنيست و خطاهايى از اوسر مىزند، اگر راه بازگشت را به روى او
نگشايند، بهيقين ازتكامل بازمىماند ولىاگر بهاو اعلام شود كه اگر خطايى از
تو سرزد بهسوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضايع كردى جبران نما،
خداوند توبه تو را مىپذيرد; چنين كسى به سعادت و تكامل نزديكتر، و از انحراف و
خطا دورتر خواهد بود.
نتيجه اين كه: عدم پذيرش توبه، سبب نقض غرض مىشود، چون هدف از تكاليف و
طاعات، تربيت و تكامل انسان بوده، و عدم پذيرش توبه به اين كار ضربه مىزند، و
خداوند حكيم هرگز نقض غرض نمىنمايد.كوتاه سخن اين كه: توبه داراى فلسفهاى است
كه با تكامل انسان ارتباط نزديك دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگيزه تكامل
از بين مىرود; بلكه انسان به عقب بر مىگردد، چرا كه تصور مىكند راه نجاتى
براى او نيست و در اين صورت چه دليلى دارد كه گناهان ديگر را ترك كند; و
درستبه همين دليل، تمام مربيان بشرى خواه آنها كه پايبند به اديان الهى هستند
و آنها كه پايبند نيستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربيتباز
مىگذارند تا شعله انگيزه اصلاح و جبران و حركتبه سوى كمال در آنها خاموش
نگردد.
و به اين ترتيب، قبول توبه توام با شرايط نه تنها به حكم آيات و روايات،
ثابت و مسلم ستبلكه به حكم عقلا و عقل، نيز امرى ثابت و غير قابل انكار
مىباشد.
6- تبعيض در توبه
آيا ممكن است انسان از بعضى از گناهان توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان
ديگرى مىشود; مثلا، شخصى است كه هم مرتكب نوشيدن شراب و هم غيبت مردم مىشود،
تصميم گرفته است، نوشيدن شراب را براى هميشه ترك كند در حالى كه در مورد غيبت
چنين تصميمى را نگرفته است.
گاه گفته مىشود كه توبه بايد جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام
گناهان توبه كند، زيرا همه آنها بازگشتبه مخالفتبا پروردگار مىكند، و شكستن
حريم مولاى حقيقى; كسى كه از اين كار پشيمان باشد، بايد هر گناهى را ترك كند نه
اين كه از گناهى توبه كند و گناهى ديگر را مرتكب شود و بر آن اصرار ورزد.
ولى حق آن است كه تبعيض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق
مانند مرحوم <نراقى» در <معراجالسعاده» نيز به اين معنى تصريح كرده است و از
قول پدرش نيز آن را نقل نموده).
زيرا ممكن است انسان از گناهى بيشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد،
يا در پيشگاه خداوند قبيحتر و مجازاتش شديدتر باشد; و به همين جهت، از آن گناه
توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى كه قبحش كمتر يا مجازاتش خفيفتر يا
آگاهى او نسبتبه مفاسد و زيانهايش كمتر است مىشود.
توبه اكثر توبه كنندگان نيز همين گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه
مىكنند، در حالى كه ممكن است گناه ديگرى را انجام دهند و هرگز شنيده نشده كه
پيامبر صلى الله عليه و آله يا امامى از امامان: يا عالمى از علماى اسلام اين
گونه توبهها را بىاعتبار بشمرد، و تاكيد كند كه بايد توبه از همه گناهان
باشد.
در آيات متعددى از قرآن مجيد نيز اشارات روشنى به اين معنى يعنى تبعيض در
توبه ديده مىشود.
مثلا، در مورد ربا خواران مىخوانيم كه مىفرمايد: <و ان تبتم فلكم رئوس
اموالكم; اگر توبه كنيد (توبه شما پذيرفته مىشود و) سرمايههاى شما از آن
شماست. (سوره بقره، آيه279)
و در مورد افرادى كه بعد از ايمان مرتد شوند، مىفرمايد: <اولئك جزائهم ان
عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ... الا الذين تابوا من بعد ذلك و
اصلحوا فان الله غفور رحيم; كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم،
همگى بر آنها است... مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند، و اصلاح نمايند، خداوند
آمرزنده و بخشنده است.» (سورهآل عمران، آيات87 و89).
و در مورد محاربين و كسانى كه باعث تباهى جامعه مىشوند بعد از ذكر مجازات
شديد آنها مىفرمايد: <الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله
غفور رحيم; مگر كسانى كه پيش از دستيافتن شما به آنان توبه كنند، پس بدانيد
(خدا توبه آنها را مىپذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده،
آيه34).
و در مورد كسانى كه مرتكب عمل شنيع منافى عفت مىشوند، بعد از ذكر مجازات
آنها، مىفرمايد: <فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما; و
اگر توبه كنند و اصلاح نمايند، از آنها در گذريد، زيرا خداوند توبه پذير و
مهربان است.» (سورهنساء،آيه16).
و در جاى ديگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرك، قتل نفس و زنا، و بيان
مجازات سنگين آنها، مىفرمايد: <الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل
الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام
دهند كه خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مىكند.» (سوره فرقان، آيه70)
گرچه قسمتى از اين آيات درباره مجازاتهاى دنيوى و بخشودگى آنها به وسيله
توبه است، ولى پيداست كه از اين نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى
دنيوى قبول شود، به يقين در مورد مجازاتهاى اخروى نيز پذيرفته خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه: جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت ميزان
آگاهيها، تفاوت انگيزهها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شك
توبه كامل توبهاى است كه از همه گناهان صورت گيرد و تبعيضى در آن وجود نداشته
باشد.
7- دوام توبه
توبه بايد پابرجا و دائم بوده باشد;از يك سو، هرزمان خطايى از انسان بر اثر
وسوسههاى <نفس اماره» سربزند، بايد بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله
<نفسلوامه» در آيد تا زمانى كه به مرحله <نفس مطمئنه» رسد و ريشههاى
وسوسهها از بيخ كنده شود.
واز سوى ديگر، از هر گناهى توبه مىكند بايد كمال مراقبت را به خرج دهد كه
آن توبه را نشكند و بر تعهد خود در پيشگاه خدا نسبتبه ترك آينده باقى بماند. و
به تعبير ديگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگيزههاى آن در اعماق دل و جان
او باقى مانده بايد با آن به مبارزه برخيزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خويش
قرار دهد و به اين ترتيب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.
بعضى از علماى اخلاق بحثبىنتيجه يا كم نتيجهاى را در اينجا دنبال
كردهاند كه آيا مقام توبهكار جهاد كننده در برابر ريشههاى گناه افضل استيا
توبه كارى كه ريشههاى گناه را از سرزمين قلب خويش بر انداخته است. (38)
اين مهمنيست كهكداميك ازآن دوافضلند، مهم آن است كه توبه كننده چه
دستوراتى را بايد بهكار بندد كه به گناه گذشته بازگشت نكند; براى اين امر
رعايت امورى لازم است:
1- جدا شدن از محيط گناه و عدم شركت در مجالس معصيت، چرا كه توبه كار در
آغاز امر آسيب پذير است و مانند بيمارى است كه تازه از بستر برخاسته، و اگر با
پاى خود به مناطق آلوده به ميكربهاى بيمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به
بيمارى فراوان است; همچون معتادى است كه ترك اعتياد به مواد مخدر نموده ولى
هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مىشود.
2- بايد در دوستان و معاشران خود تجديد نظر كند; هرگاه در گذشته كسانى
بودهاند كه او را تشويق به گناه مىكردند، از آنها شديدا فاصله گيرد.
3- هر زمان وسوسهها و انگيزههاى آن گناه در او پيدا مىشود، به ذكر خدا
روى آورد، چرا كه: <ذكر خدا مايه آرامش دلها است; الا بذكر الله تطمئن القلوب»
(سورهرعد،آيه28).
4- همواره درباره آثار زيانبار گناهى كه آن را ترك گفته بينديشد و آن آثار
را نصبالعين خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش كردن اثرات
مرگبار آن گناه، بار ديگر انگيزهها در او رشد كند، و وسوسهها از هر سو به قلب
او هجوم آورد.
5- در داستانهاى پيشينيان و كسانى كه بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب
دردناكى شدند، بينديشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبياء
و پيامبران معصومى كه گاه گرفتار لغزش ترك اولى شدند،مطالعه كند; مثلا، ببيند
كه چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والايش از بهشت رانده شود، يا حضرت يونس مورد
خشم قرار گيرد، و به زندان شكم ماهى فرستاده شود يا بر اثر چه عواملى يعقوب،
پيامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آيد.
مطالعهاينامور بىشك وسوسههاى گناهرا كممىكند، و بهتوبه دواموثبات
مىبخشد.
6- به عقوبتها و مجازاتهايى كه بر يكايك از گناهان وعده داده شده بينديشد، و
اين احتمال را از نظر دور ندارد كه تكرار گناه بعد از توبه ممكن است مجازات
شديدترى داشته باشد.
و نيز به الطاف و عنايات الهيه كه در انتظار توبهكاران است و شامل حال او
شده است توجه كند و دائما به خود تلقين نمايد بكوش، اين عنايات و الطاف را حفظ
كن، و اين مقام والايى كه خداوند نصيب تو كرده استبه آسانى از دست مده!
7- بايد وقتشبانه روزى خود را با برنامههاى صحيح پركند، برنامه تلاش براى
زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمىهاى سالم; زيرا
بىكارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظيمى است كه زمينه را براى
وسوسههاى بازگشتبه گناه فراهم مىسازد.
از دانشمندى پرسيدند كه تفسير حديث التائب حبيب الله (توبه كننده
دوستخداست) چيست؟ (39) گفت: منظور كسى است كه مصداق اين آيهشريفه
باشد: <التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون
بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين; (مؤمنان)
توبه كنندگان، عبادتكاران، حمد خدا گويان، سياحت كنندگان (كه پيوسته در ميان
كانونهاى اطاعتخدا رفت و آمد دارند) ركوع كنندگان، ساجدان، آمران به معروف،
نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (اين چنين) مؤمنان
را!» (40)
8- مراتب توبه
علماى اخلاق براى توبه و توبهكاران درجات و مراتب مختلفى ذكر كردهاند.
از يك نظر توبهكاران را مىتوان به چهار گروه تقسيم كرد:
گروه اول كسانى هستند كه از گناهان خويش توبه مىكنند ولى بعد از مدتى توبه
را مىشكنند و به گناه باز مىگردند بى آن كه تاسف و ندامتى از كار خويش داشته
باشند، اينها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها
كاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا كه ممكن استيكى از مراحل توبه و بازگشتبه
سوى خدا مقارن با پايان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خير شود، ولى
اى بسا پايان عمر آنها با يكى از زمانهاى توبه شكنى همراه گردد، و پايانى اسف
انگيز و عاقبتى دردناك داشته باشند، و به اصطلاح عاقبتبه شر» از دنيا بروند.
گروه دوم كسان هستند كه از گناهان خود توبه مىكنند، و راه طاعت و بندگى حق
را ادامه مىدهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مىشود و
توبه را مىشكنند چون هنوز توان كافى در برابر شهوات پيدا نكردهاند; ولى با
اين حال، از توبه شكنى نادم و پشيمانند و پيوسته به خود مىگويند اى كاش چنين
گناهى را نكرده بوديم، و انشاءالله بزودى توبه خواهيم كرد.
اين گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس امارهاند ولى اميد نجاتشان زيادتر
است.
گروهسوم توبهكارانى هستند كه بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهيز مىكنند، و
نسبتبه اصولطاعات پايبندند،ولىگاه گرفتار بعضىاز گناهان مىشوند،بىآن
كهبطور عمدقصد توبهشكنى داشته باشند، اما بلافاصله پشيمان شده و به سرزنش نفس
خويشتن مىپردازند و عزم خويش را بر توبه جزم مىكنند، وسعى دارند از اسباب
گناه فاصله بگيرند.
اين گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزديك
مىشوند و اميد نجات براى آنها بسيار زياد است.
گروه چهارم توبهكارانى هستند كه بعد از توبه با ارادهاى محكم و آهنين راه
اطاعت و بندگى خدا را پيش مىگيرند و پا برجا مىمانند.
درست است كه معصوم نيستند و گاه فكر گناه و لغزشها ممكن است در آنها پيدا
شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهيز دارند، چرا كه نيروى عقل و ايمان در
آنها به قدرى زياد است كه بر هواى نفس چيره شده و آن را مهار زده است.
اين گروه صاحبان نفس مطمئنهاند كه در سوره فجر، آيه27 تا 30، مخاطب به
خطاب والا و پر افتخارى هستند كه: <يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك
راضية مرضية; تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو
از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
سپس لباس افتخار: <فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلك بندگانم درآى و
در بهشتم داخل شو.» در بر مىكنند.
از سوى ديگر، توبه نيز مراتب و مراحل دارد.
مرحله اول: توبه از كفر به ايمان.
مرحله دوم: توبه از ايمان تقليدى يا ايمان سستبه ايمان تحقيقى و محكم.
مرحله سوم: توبه از گناهان كبيره و خطرناك.
مرحله چهارم: توبه از گناهان صغيره.
مرحله پنجم: توبه از فكر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.
هر گروهى از بندگان خدا توبهاى دارند، توبه انبياء از اضطرابات درونى (و
لحظهاى عدم توجه در درون به خدا) است.
و توبه برگزيدگان از نفسى است كه به غير ياد او مىكشند. (41)
و توبه اولياء الله از امور نامناسبى است كه به فكر آنها مىگذرد.
و توبه خواص از اشتغال به غير خداست.
و توبه عوام از گناهان است و هر كدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در
آغاز و انجام توبه است. (42)
9- آثار و بركات توبه
توبه هرگاه حقيقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخيزد و جامع شرايط باشد،
به يقين مقبول درگاه خدا مىشود، و آثار و بركاتش نمايان مىگردد.
شخص توبه كار پيوسته در فكر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانىها و
عصيان از او سر زده نادم و پشيمان است.
توبهكاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مىدارند واز عواملى كه گناه را
وسوسه و تداعى مىكند، بر حذر مىباشند .
توبه كاران خود را در پيشگاه خدا شرمنده مىبينند، و همواره درصدد كسب رضاى
اوهستند.
با اين علائمى كه گفته شد توبهكنندگان حقيقى را از تظاهركنندگان به توبه
بخوبى مىتوان شناخت.
بعضى از مفسران در تفسير آيهشريفه <يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله
توبة نصوحا; اى كسانى كه ايمان آوردهايد به سوى خدا توبه كنيد، توبه خالص»
(سوره تحريم، آيه8) در توضيح معنى <نصوح» چنين گفتهاند: مراد از توبه نصوح،
توبهاى است كه مردم را نصيحت مىكند كه مانند آن را بهجا بياورند، چرا كه
آثار آن در توبه كار ظاهر شده، يا شخص توبه كار را نصيحت مىكند كه گناهان را
ريشه كن كند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسير
كرده، در حالى كه بعضى ديگر نصوح را از ماده نصاحتبه معنى دو زندگى گرفتهاند،
چرا كه رشتههاى دين و ايمان را كه گناه پاره كرده بود، بار ديگر به هم مىدوزد
يا توبه كار را كه از اولياء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مىگرداند.
(43)
بركات و منافع توبه بسيار فراوان است كه در آيات و روايات بطور گسترده به
آنها اشاره شده است.
از جمله امور زير است:
1- گناهان را محو و نابود مىكند همانگونه كه در ذيل آيهيا ايها الذين
آمنوا توبوا الىالله توبة نصوحا آمده است: <عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم;
اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحريم، آيه8)
2- بركات زمين و آسمان را بر توبهكاران نازل مىكند، چنان كه در آيات 10 و
11 و 12 سوره نوح آمده است: <فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا- يرسل السماء
عليكم مدرارا- و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا; به
آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا
بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را
فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد.»
3- نه تنها گناه را مىپوشاند و از بين مىبرد، بلكه آن را مبدل به حسنه
مىكند، همانگونه كه در آيه 70 سوره فرقان آمده است كه مىفرمايد: <الا من تاب
و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه
كنند، و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات
مبدل مىكند.»
4- هرگاه توبه كاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مىپوشاند كه در
حديث آمده حتى فرشتگانى را كه مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مىدارد
و به اعضاء پيكر او كه مامور گواهى بر اعمال وى در قيامتند دستور مىدهد كه
گناهان او را، مستور دارند، و به زمين كه گناه بر آن كرده و گواه بر عمل او در
قيامت است نيز فرمان مىدهد كهآن را كتمانكند بهگونهاى كهروز قيامتهنگامى
كه در صحنه رستاخيز حضور مىيابد، هيچ كس و هيچ چيز برضد او گواهى نخواهد داد.
متن حديث چنيناست:
امام صادق عليه السلام فرمود:
<اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت و
كيف يستر عليه؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى
عليه ذنوبه، ويوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقىالله
حين يلقاه وليس شىء يشهد عليه بشىء من الذنوب.» (44)
5- توبه كار حقيقى چنان مورد عنايت و محبت پروردگار قرار مىگيرد كه حاملان
عرش الهى نيز براى او استغفار مىكنند، و تقاضاى ورود او و خانوادهاش را در
بهشتبرين و جنات عدن مىنمايند.
درحديثى مىخوانيمكه:<انالله عزوجل اعطى التائبين ثلاث خصال، لواعطى خصلة
منها جميع اهلالسماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه كنندگان (واقعى) سه
فضيلت داده است كه هرگاه يكى از آنها را به جميع اهل آسمانها و زمين بدهد، مايه
نجات آنها است.»
سپس به آيهشريفه <ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين; خداوند توبهكاران
و پاكيزگان را دوست دارد!» (45) اشاره كرده مىفرمايد: <فمن احبه
الله لم يعذبه; هركس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد كرد.»
بعد به آيهشريفه <الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون
به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شىء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و
اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح
من آبائهم وازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم - و قهم السيئات و من تق
السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم; فرشتگان كه حاملان عرشند و
آنها كه گرداگرد آن (طواف مىكنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مىگويند، و به
او ايمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مىكنند (و مىگويند) پروردگارا! رحمت و
علم تو همه چيز را فرا گرفته است; پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى
مىكنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در
باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرمودهاى وارد كن، همچنين از پدران و
همسران و فرزندانشان، هركدام صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى!- و آنان را از
بديها نگاه دار، و هركس را در آن روز از بديها نگاه دارى، مشمول رحمتتساختهاى
و اين است همان رستگارى عظيم! (46) » (47)
به اين ترتيب مىرسيم به پايان بحث درباره نخستين گام به سوى تهذيب اخلاق;
يعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در خور بحث
جداگانه و مستقلى درباره توبه است.
آرى! تا آئينه قلب از زنگار گناه پاك نشود و روح و جان انسان با آب توبه
شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاريكى گناه را از درون قلب بيرون نكند، پيمودن
راه تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله و رسيدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن
در نور هدايت و جذبههاى وصف ناپذير عرفانى، غير ممكن است.
اين نخستين منزلگاه است، منزلگاهى كه از همه سرنوشتسازتر و مهمتر است و جز
با نيروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممكن نيست.
گام دوم: مشارطه
در مورد گامهاى سير و سلوك، كه بخشى از آن در ميان علماى بزرگ و رهروان اين راه
مشترك است در گذشته فهرست وار سخن گفتهايم، اكنون نوبت آن رسيده كه اين مراحل
را با تكيه بر آيات و روايات به گونهاى مبسوط گستردهتر بيان كنيم.
نخستين گامى كه علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذكر كردهاند، همان <مشارطه»
است، و منظور از آن شرط كردن با نفس خويش استبا تذكرات و يادآورىهايى كه همه
روز تكرار شود، و بهترين وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانيتبه
انوار اين عبادت بزرگ الهى دانستهاند.
به اين طريق،كه نفس خويش را مخاطب قرار دهد و به او ياد آور شود كه من جز
سرمايه گرانبهاى عمر كالايى ندارم،و اگر از دستبرود تمام هستيم از دست رفته، و
با ياد آورى سوره شريفه <و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خويش بگويد: با از
دست رفتن اين سرمايه، من گرفتار خسران عظيم مىشوم، مگر اين كه كالايى از آن
گرانبهاتر به دست آورم، كالايى كه در همان سوره در ادامه آيات آمده است: <الا
الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر كسانى كه
ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و
يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نمودهاند!
بايد به خود بگويد: <فكر كن عمر تو پايان يافته، و از مشاهده حوادث بعد از
مرگ و ديدن حقايق تلخ و ناگوارى كه با كنار رفتن حجابها آشكار مىشود سخت
پشيمان شدهاى و فرياد بر آوردهاى <رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت; اى
(فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهم در
برابر كوتاهيهايى كه كردم!» (سوره مؤمنون، آيه100)
باز فرض كن پاسخ منفى <كلا» را از آنها نشنيدى و به در خواست تو عمل كردند و
امروز به جهان بازگشتهاى، بگو چه كارى براى جبران كوتاهيها و تقصيرات گذشته
مىخواهى انجام دهى؟!
سپس به نفس خويش در مورد اعضاء هفتگانه، يعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و
شكم و فرج (48) نيز سفارش كن و بگو اينها خدمتگزاران تو، و سر بر
فرمان تو دارند، آيا مىدانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم
وارد مىشوند؟ و آيا مىدانى كه اين درهاى هفتگانه احتمالا براى كسانى است كه
با اين اعضاى هفتگانه عصيان كنند، بيا و با كنترل دقيق اين اعضاء درهاى دوزخ را
به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!
و نيز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، كه اين نعمتهاى بزرگ الهى
را در طريق معصيت او به كار نگيرد و اين مواهب عظيم را تنها وسيله طاعت او قرار
دهد.
از بعضى از دعاهاى امام سجاد عليه السلام در صحيفه سجاديه بر مىآيد كه آن
بزرگوار نيز عنايتخاصى به مساله <مشارطه» داشتهاند.
در دعاى سى و يكم، دعاى معروف توبه، در پيشگاه خداوند عرض مىكند: <ولك يا
رب شرطى الا اعود فى مكروهك، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومك و عهدى ان اهجر جميع
معاصيك; پروردگارا! شرطى در پيشگاه تو كردهام كه به آنچه دوست ندارى، باز
نگردم، و تضمين مىكنم به سراغ آنچه را تو مذمت كردهاى نروم و عهد مىكنم كه
از جميع گناهانت دورى گزينم.»
از آيات قرآن نيز استفاده مىشود كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله
درباره مسائل مهم با خدا عهد و پيمان داشتند كه آن نيز نوعى مشارطه است، در
آيه23 سوره احزاب مىخوانيم: <من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا; در ميان مؤمنان مردانى
هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستهاند صادقانه ايستادهاند، بعضى پيمان خود
را به آخر بردند (و در راه او شربتشهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و
هرگز تبديل و تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند!» (49)
اين در حالى بود كه بعضى ديگر با خدا عهد مىبستند و شرط مىكردند و آن را
مىشكستند. در همان سوره احزاب، در آيه15، چنين مىخوانيم: < ولقد كانوا
عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهد الله مسئولا; (گروهى كه در جنگ
احزاب مردم را به بازگشت از ميدان تشويق مىكردند) پيش از آن با خدا عهد كرده
بودند كه پشتبه دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در
برابر آن مسؤولند)!»
در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: < من لم يتعاهد
النقص من نفسه غلب عليه الهوى، و من كان فى نقص فالموت خير له; كسى كه بررسى
نقصان نفس خويش نكند، هواى نفس بر او چيره مىشود; و كسى كه پيوسته در حال سقوط
و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (50)
كوتاه سخن اين كه: <مشارطه» از گامهاى مهمى است كه براى تهذيب اخلاق
برداشته مىشود; و بدون آن، ابرهاى تيره و تار غفلت و غرور، سايه تاريك و شوم
خود را بر دل و جان آدمى مىافكند، و نجات او بسيار مشكل است.
گام سوم: مراقبه
<مراقبه» از ماده <رقبه» به معنى <گردن»، گرفته شده و از آنجا كه انسان
به هنگام نظارت و مواظبت از چيزى گردن مىكشد، و اوضاع را زير نظر مىگيرد، اين
واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقيق و زير نظر گرفتن چيزى، اطلاق شده است.
اين واژه در تعبيرات علماى اخلاق در مورد <مراقبت از خويشتن» به كار
مىرود، و مرحلهاى استبعد از <مشارطه» يعنى انسان بعد از عهد و پيمان با
خويش براى طاعت فرمان الهى و پرهيز از گناه بايد مراقب پاكى خويش باشد، چرا كه
اگر غفلت كند، ممكن است تمام شرط و پيمانها به هم بريزد.
البته پيش از آن كه انسان مراقب خويش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او
هستند; قرآن مجيد مىفرمايد:: <و ان عليكم لحافظين ; بىشك حافظان و مراقبانى
بر شما گمارده شده است (كه اعمال شما را به دقت زير نظر دارند)!» (سوره انفطار،
آيه10)
در اينجا منظور از <حافظين» همان حافظان و مراقبان اعمال استبه قرينه آيات
بعد كه مىفرمايد: <يعلمون ما تفعلون; آنها مىدانند شما چه مىكنيد.»
(51)
و در آيه18 سوره ق مىفرمايد: <مايلفظ منقول الالديه رقيب عتيد; انسان هيچ
سخنىرا تلفظ نمىكندمگر اينكه نزد آنفرشتهاى مراقب و آماده براىانجام
ماموريت است.»
و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، هميشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.
در آيه1
سورهنساءمىخوانيم:<اناللهكانعليكمرقيبا;بهيقينخداوندمراقبشماست!»
همين معنى در آيه52 سوره احزاب نيز آمده است; مىفرمايد: <و كان الله على
كل شىء رقيبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چيزى است!»
و در آيه14 سوره علق مىخوانيم: <الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان
نمىداند كه خداوند (همه اعمالش را) مىبيند؟!»
و در آيه21 سوره سبا آمده است: <و ربك على كل شىء حفيظ; پروردگار تو
نگهبان و مراقب هر چيز است.»
ولى سالكان راه خدا، و رهروان راه دوست كه پيوسته در طريق تقوا و تهذيب نفوس
گام بر مىدارند، پيش از آن كه فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان
مراقب اعمالشان هستند.
و به تعبير ديگر، اين مراقبت از درون مىجوشد، نه از برون; و به همين دليل،
تاثير آن، بسيار زياد، و نقش آن فوقالعاده مهم است. البته توجه به <مراقبت از
برون» سبب مىشود كه پايههاى <مراقبت از درون» محكم گردد.
در حقيقت انسان در اين دنيا به كسى مىماند كه داراى گوهرهاى گرانبهايى است
و از يك بازار آشفته مىگذرد، و مىخواهد با آن بهترين متاعها را برى خود تهيه
كند در حالى كه اطرافش را دزدان و شيادان گرفتهاند، چنين كسى اگر لحظهاى از
سرمايه نفيس خويش غافل گردد، آن را به غارت مىبرند، و او مىماند و يك عالم
اندوه و افسوس.
دقيقا همين گونه است، شياطين جن و انس در اين جهان انسان را احاطه كردهاند
و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مىخوانند، اگر خويش را به خدا نسپارد و
مراقب اعمال خويش نباشد سرمايه ايمان و تقواى او به غارت مىرود و دستخالى از
اين جهان به سراى ديگر منتقل خواهد شد.
در آيات قرآن و روايات اسلامى اشارات فراوانى نسبتبه اين مرحله آمده است;
از جمله:
1- در آيه14 سوره علق مىخوانيم: <الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان
نمىداند كه خدا او و اعمالش را مىبيند» كه هم اشاره به مراقبت پروردگار
نسبتبه اعمال انسان است، و هم اين كه او بايد مراقب خويش باشد.
و در جاى ديگر خطاب به مؤمنان مىفرمايد: <يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و
لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون; اى كسانى كه
ايمان آوردهايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش
چه چيز از پيش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام
مىدهيد آگاه است.» (سوره حشر، آيه18)
جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مىرساند.
همين معنى در جاى ديگر قرآن، در شكل محدودترى بيان گرديده، مىفرمايد:
<فلينظر الانسان الى طعامه; انسان بايد به طعام خويش بنگرد (و مراقب باشد كه
آيا از طريق حلال آنها را فراهم ساخته يا از طريق حرام)!» (سوره عبس، آيه24)
(52)
2- در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه در تفسير احسان
(در آيهشريفه ان الله يامر بالعدل و الاحسان) فرمود: <الاحسان ان تعبد الله
كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك; نيكوكارى به اين است كه آن چنان خدا را
پرستش كنى كه گويى او را مىبينى، و اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند.»
(53)
بديهى است كه توجه به اين حقيقت كه خداوند در همه جا و در هر حال و در هر
زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مىكند، تا
پيوسته مراقب اعمال خويش باشيم.
3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: <ينبغى
ان يكون الرجل مهيمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر
خويشتن مسلط و هميشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خويش باشد!» (54)
4- در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است: <من رعى قلبه عن
الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى ديوان المتنبهين، ثم من
رعى عمله عن الهوى، و دينه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحين;
كسى كه مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل
باشد، نام او در دفتر بيداران و آگاهان ثبت مىشود، و آن كسى كه مراقب عملش از
نفوذ هوا پرستى و دينش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در
زمره صالحان است.» (55)
5- در حديث قدسى مىخوانيم خداوند مىفرمايد: <يا بؤسا للقانطين من رحمتى، و
يا بؤسا لمن عصانى و لم يراقبنى; بدا به حال كسانى كه از رحمت من مايوس شوند، و
بدا با حال كسى كه نافرمانى من كند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (56)
6- دريكى از خطباميرمؤمنانعلى عليه السلامآمدهاست:<فرحمالله امرء
راقبربه وتنكب ذنبه،وكابر هواه،وكذب مناه;خدارحمت كند كسىراكه(دراعمال خويش)
مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند و
آرزوهاى واهى را تكذيب نمايد.» (57)
7- در نهجالبلاغه نيز آمده است: < فاتقوا الله عباد الله تقية ذى لب شغل
التفكر قلبه ... و راقب فى يومه غده; پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا،
تقواى انديشمندى كه تفكر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا
(ى قيامت) خويش است.» (58)
آرى! <مراقبت» از خويشتن يا پروردگار يا قيامت كه در اين روايات آمده همه
به يك معنى است; يعنى، مراقب اعمال و اخلاق خويش بودن، و نظارت دقيق بر آن
داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به كارهايى كه از وى سر مىزند، توجه
كند.
كوتاه سخن اين كه: رهروان راه حق و سالكان طريق الى الله بايد بعد از
<مشارطه»، يعنى عهد و پيمان بستن با خود و خداى خويش جهت اطاعت و بندگى حق و
تهذيب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند كه اين پيمان الهى شكسته نشود، و درست
همانند طلبكارى كه از همپيمانانش مطالبه پرداخت ديون مىكند، از نفس خويش
مطالبه وفاى به اين عهد الهى را بنمايد; بديهى است هرگونه غفلتسبب عقب ماندگى
و ضرر و زيان فاحش است، همانگونه كه اگر انسان در مطالبات مادىاش كوتاهى كند،
به آسانى سرمايههاى خود را از دست مىدهد، بخصوص اين كه در برابر افرادى
فريبكار و فرصت طلب قرار گيرد.
گام چهارم: محاسبه
چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كردهاند، محاسبه است;
و منظور اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه و هفته و يا در پايان هر روز
به محاسبه كارهاى خويشتن بپردازد، و عملكرد خود را در زمينه خوبيها و بديها،
اطاعت و عصيان، خدا پرستى و هوا پرستى دقيقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست
مانند تاجر موشكاف و دقيقى كه همه روز يا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى
تجارتخانه خود مىپردازد و سود و زيان خويش را از دفاتر تجارى بيرون مىكشد و
ترازنامه و بيلان تنظيم مىكند، به يك محاسبه الهى و معنوى دست زند و همين كار
را در مورد اعمال و اخلاق خويش انجام دهد.
روشن است محاسبه چه در امر دين باشد يا دنيا يكى از دو فايده مهم را دارد:
اگر صورتحساب، سود كلانى را نشان دهد، دليل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم
تعقيب آن است; و هر گاه زيان مهمى را نشان دهد دليل بر وجود بحران و خطر و
احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و يا خطا كار و ناآگاه در تجارتخانه اوست كه
بايد هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع كوشيد.
در اين زمينه نيز در منابع اسلامى اعم از آيات و روايات اشارات پر معنايى
ديده مىشود.
آيات زيادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش مىدهد، و
انسانها را به دقت و انديشه در اين نظم و حساب دعوت مىكند; از جمله،
مىفرمايد:
<و السماء رفعها و وضع الميزان- ان لاتطغوا فى الميزان; آسمان را برافراشت و
ميزان و قانون در آن گذاشت، تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت و حساب
منحرف نشويد)!» (الرحمن، آيات7 و 8).
در جاى ديگر مىخوانيم: <و كل شىء عنده بمقدار; و هر چيز نزد او (خدا)
مقدار معينى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آيه8).
و نيز مىفرمايد: <و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر
معلوم; و خزائن همه چيز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معين آن را نازل
نمىكنيم.» (سوره حجر، آيه21)
از سوى ديگر قرآن مجيد در آيات متعددى از حساب دقيق روز قيامتخبر داده است;
از جمله، از زبان لقمان حكيم خطاب به فرزندش چنين نقل مىكند: < يا بنى انها ان
تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان
الله لطيف خبير; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد و
در دل سنگى يا در (گوشهاى) از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در
قيامتبراى حساب) مىآورد; خداوند دقيق و آگاه است!» (سوره لقمان، آيه16).
و نيز مىفرمايد: < و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله; اگر
آنچه را در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خداوند شما را بر طبق آن
محاسبه مىكند.» (سورهبقره، آيه284).
اين مساله بقدرى مهم است كه يكى از نامهاى روز قيامت، <يومالحساب» است:
<ان ال-ذين يضلون عن سبيل الله له-م عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب; كسانى كه
از راه خدا منحرف مىشوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذاب شديدى دارند!»
(سوره ص، آيه26)
مساله حساب در قيامتبقدرى روشن و آشكار است كه انسان را در آنجا حسابرس
خودش مىسازند، و به او گفته مىشود: <اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا;
(در آن روز به انسان گفته مىشود) نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه امروز خود
حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آيه14).
با اين حال و با توجه به اين شرايط كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب
است، چگونه انسان مىتواند از حساب خويش در اين جهان غافل بماند; او كه بايد
فردا به حساب خود برسد چه بهتر كه در اين دنيا ناظر بر حساب خويش باشد; او كه
مىداند همه چيز در اين جهان حساب و كتابى دارد چرا خود را از حساب و كتاب دور
دارد؟!
بنابراين، مجموعه آيات فوق و مانندآن اين پيام مهم را براى همه انسانها دارد
كه هرگز محاسبه را فراموش نكنيد، و اگر مىخواهيد بارشما فردا سبك باشد، در اين
جهان به حساب خويش برسيد، پيش از آن كه در آن جهان به حساب شما برسند.
در روايات اسلامى، مساله از اين هم گستردهتر است; از جمله:
1- درحديث معروف رسولخدا صلى الله عليه و آلهمىخوانيم:<حاسبوا انفسكم قبل
انتحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاكبر;خويشتنرا محاسبهكنيد
پيشاز آنكه به حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آن كه شما را وزن
كنند! (و ارزش خود را تعيين كنيد پيشاز آنكه ارزش شما را تعيين نمايند) و
آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت)!» (59)
2- در حديث ديگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مىخوانيم: < يا اباذر حاسب
نفسك قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابك غدا وزن نفسك قبل ان توزن ...; اى ابوذر!
به حساب خويش برس، پيش از آن كه به حساب تو برسند، چرا كه اين كار براى حساب
فرداى قيامت تو آسانتر است، و خود را وزن كن پيش از آن كه تو را وزن كنند!»
(60)
3- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: < ما احق
للانسان ان تكون له ساعة لايشغله شاغل يحاسب فيها نفسه، فينظر فيما اكتسب لها و
عليها فى ليلها و نهارها; چقدر شايسته است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد،
كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت، محاسبه خويش كند و بنگرد
چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز.»
(61)
در اين حديثبوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى كه فراغتبطور
كاملحاصل باشد، آمدهاست; و اينامر از شايستهترين اموربراى
انسانشمردهشدهاست.
4- همينمعنى درحديث امامصادق عليه السلام به شكل ديگرى آمده است،
مىفرمايد:<حق على كل مسلم يعرفنا، ان يعرض عمله فى كل يوم و ليلة على نفسه،
فيكون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سي-ئة استغ-فر منها لئلا
يخزى يوم القيامة; بر هر مسلمانى كه معرفت ما را دارد لازم است كه اعمال خود را
در هر روز و شب، بر خويشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنهاى
مشاهده كرد براى افزودن آن كوشش كند، و اگر سيئهاى ملاحظه نمود از آن استغفار
نمايد، مبادا روز قيامت رسوا گردد!» (62)
5- همين معنى از امام كاظم عليه السلام به گونه ديگرى روايتشده است; فرمود:
<ياهشام ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل
سيئا استغفر الله منه و تاب; كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست، اگر
كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گويد)و اگر
عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند!» (63)
روايات در اين زمينه فراوان است، علاقهمندان مىتوانند براى توضيح بيشتر به
مستدركالوسائل، كتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمايند. (64)
اين روايات بخوبى نشان مىدهد كه مساله محاسبه نفس در اسلام از اهميت والائى
برخوردار است، و كسانى كه اهل محاسبه نفس نيستند، از پيروان راستين ائمه
اهلبيت عليهم السلام محسوب نمىشوند!
در اين روايات به فلسفه و حكمت اين كار نيز بروشنى اشاره شده است كه اين كار
مىتواند مايه فزونى حسنات، و جلوگيرى از سيئات و جبران آنها گردد، و از سقوط
انسان در گرداب هلاكت و غرق شدن در درياى غفلت و بىخبرى جلوگيرى كند.
راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل يكسان برخورد نكنيم؟! امور مادى ما
حساب و كتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر كل و دفاتر ديگر دارد،ولى براى
امور معنوى حتى حاضر به يك حساب به اصطلاح سرانگشتى نيز نباشيم، در حالى كه
امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقايسه با امور مادى
نيست! به همين دليل، در حديث پر معنايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله
مىخوانيم: <لايكون العبد مؤمنا حتى يحاسب نفسه اشد من محاسبة الشريك شري-كه، و
السيد عبده ; انسان هرگز اهل ايمان نخواهد شد مگر اين كه در حسابرسى خويش
سختگير باشد; حتى سختگيرتر از حساب شريك نسبتبه شريكش و مولى نسبتبه غلامش!»
(65)
اين موضوع به اندازهاى مهم است كه حتى جمعى از بزرگان كتابهائى در موضوع
<محاسبةالنفس» نوشتهاند، از جمله محاسبةالنفس مرحوم سيد بن طاووس حلى
(متوفاى سنه 664 ه . ق) و محاسبهالنفس مرحوم كفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و
محاسبةالنفس فى اصلاح عمل اليوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج ميرزا على
حائرى مرعشى (متوفاى 1344 ه . ق ) و محاسبهالنفس سيد على مرعشى (متوفاى 1080 ه
. ق) است. (66)
در اينجا اشاره به چند نكته لازم به نظر مىرسد:
1- در اين كه چگونه بايد نفس را <محاسبه» كرد
و خويشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترين طريق
همان است كه در حديثى از اميرمؤمنانعلى عليه السلام نقل شده كه بعد از نقل
حديث پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: <اكيس الكيسين من حاسب نفسه;
عاقلترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش پردازد» مردى از آن حضرت پرسيد <يا
اميرالمؤمنين و كيف يحاسب الرجل نفسه; اى اميرمؤمنان! انسان چگونه نفس خويش را
محاسبه كند؟»
امام ضمن بيان مشروحى چنين فرمود:
<هنگامى كه صبح را به شام مىرساند، نفس خويش را مخاطب ساخته چنين گويد: اى
نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمىگردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال
مىكند كه در چه راه آن را سپرى كردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آيا به ياد
خدا بودى، و حمد او را بهجا آوردى؟ آيا حق برادر مؤمن را ادا كردى؟ آيا غم و
اندوهى از دل او زدودى؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى؟ آيا حق
بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى؟ آيا با استفاده از آبروى خويش، جلو
غيبتبرادر مؤمن را گرفتى؟ آيا مسلمانى را يارى نمودى؟ راستى چه كار (مثبتى)
امروز انجام دادى؟!
سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مىآورد، اگر به خاطرش آمد كه عمل خيرى از
او سر زده، حمد خداوند متعال و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده
بهجا مىآورد، و اگر معصيت و تقصيرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش
مىطلبد و تصميم برترك آن در آينده مىگيرد، و آثار آن را از نفس خويش با تجديد
صلوات بر محمد و آل پاكش، و عرضه بيعتبا اميرمؤمنان عليه السلام برخويشتن و
قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مىكند; هنگامى كه اين
محاسبه (جامع و كامل) را انجام داد، خداوند مىفرمايد: <من به خاطر دوستى تو با
دوستانم و دشمنيتبا دشمنانم (و محاسبه جامعى كه با نفس خويش داشتى) در مورد
گناهانتبه تو سختگيرى نمىكنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (67)
آرى اين استبهترين طرز محاسبه نفس!
2- آثار محاسبه نفس چيست؟
از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ اين سؤال روشن مىشود، ولى بسيار بجاست،
از تعبيراتى كه در احاديث اسلامى آمده است در اينجا بهره گيرى كنيم:
در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <من حاسب نفسه وقف على
عيوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العيوب; كسى كه محاسبه نفس خويشتن
كند، بر عيوب خويش واقف مىشود، و از گناهانش با خبر مىگردد (و به دنبال آن)
از گناه توبه مىكند، و عيوب را اصلاح مىنمايد» (68)
و نيز از همان امام عليه السلام مىخوانيم: <من حاسب نفسه سعد; كسى كه به
محاسبه خويشتن پردازد، سعادتمند مىشود.» (69)
و باز در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: <ثمرة المحاسبة صلاح النفس;
ميوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (70)
بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضيح حقيقت محاسبه، چنين گفتهاند كه مانند
محاسبه با شريك است كه درباره سرمايه و سود و زيان بينديشد، اگر سودى حاصل شده،
سهم خود را از شريك بگيرد و تشكر كند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد
و وادار به جبران در آينده كند.
سرمايه مهم انسان يعنى عمر كه در اختيار نفس اوست نيز همين گونه است; سود آن
كارهاى خير، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شريك او در
معامله، نفس اماره است.
نخست درباره فرائض مطالبه كند، اگر انجام يافته خدا را شكر گويد، و خويشتن
را به ادامه اين راه ترغيب كند، و اگر فريضهاى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه
كند، و اگر انجام يافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طريق نوافل
كند، و اگر معصيتى مرتكب شده، او را باز خواست كند و جبران آن را بطلبد; درست
همانگونه كه تاجر با شريكش محاسبه مىكند،كه حتى جزئىترين امور، و كمترين
مبلغ را در حساب فرو گذارى نمىكند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص كه انسان
در برابر نفس اماره قرار گرفته كه خدعهگر است و نيرنگباز، و مكار و افسونگر
...!
در واقع كارى را كه فرشتگان الهى در قيامتبا او انجام مىدهند او در دنيا
با خويشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افكارى كه در مغز او خطور كرده، و
قيام و قعود و خوردن آشاميدن و خواب و سكوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا
سؤال كند چرا فلانجا اكتشدى؟ و چرا در فلان مورد تكلم نمودى ... (و سزاوار است
انسان محاسبه نفس خويشتن را روز به روز، و ساعتبه ساعت انجام دهد وگرنه رشته
كار از دست او بيرون مىرود); هرگاه انسان براى هر معصيتى كه در طول عمر انجام
مىدهد، سنگى در حياط خانه خود بيندازد، بزودى حياط خانه او پر مىشود; عيب كار
اينجاست كه انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مىكند ولى دو فرشتهاى كه
مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مىكنند; و بالاتر از همه، خداوند
همه را احصاء مىفرمايد; همانگونه كه قرآن مىگويد: <احصاه الله و نسوه;
خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش كردهاند!» (سوره مجادله، آيه6)
(71)
به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى درباره چگونگى حساب روز قيامت كه از
آن مىتوان روش محاسبه دنيا را فرا گرفت پايان مىدهيم:
رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: <لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى
يسئل عن اربع: عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من اين
اكتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البيت; در روز قيامت هيچ انسانى قدم از قدم
بر نمىدارد تا از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهى آن را سپرى نموده،
و از جوانىاش كه در چه راهى آن را كهنه كرده، و از مالش كه از كجا به دست
آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهلبيت: (كه آيا حق آن را ادا
كرده يا نه.)» (72)
گام پنجم: معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن)
پنجمين گام كه بعد از <محاسبه» انجام مىگيرد، مساله معاتبه و معاقبه يعنى
سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهايى كه از او سرزده است; زيرا
اگر انسان حساب كند، و در مقابل كارهاى خلاف، هيچ واكنشى نشان ندهد، نتيجه
معكوس خواهد شد; و به تعبير ديگر، باعث جرات و جسارت نفس است.
همانگونه كه وقتى انسان كارمندان و كارگران و شركاى خود را پاى حساب حاضر
مىكند و از آنها تخلفها و نادرستيهايى در حساب مىبيند، در برابر آن واكنش
نشان مىدهد و به نوعى آنها را كيفر مىدهد - از مرحله خفيف و ملايم مانند
سرزنش گرفته تا مرحله كيفرهاى مختلف - كسانى كه در مسير قرب خدا گام برمىدارند
و به سير و سلوك مشغولند، نيز در برابر نفس سركش بايد چنين باشند; در غير اين
صورت، محاسبه نتيجه معكوس مىدهد;يعنى، موجب جرات و جسارت بيشتر مىشود.
قرآن مجيد تا آن حد به اين مساله اهميت داده كه به نفس <لوامه» سوگند ياد
مىكند و مىفرمايد: <و لا اقسم بالنفس اللوامة (73) » (74)
و مىدانيم نفس لوامه همان وجدان بيدارى است كه صاحبش را به هنگام ارتكاب
كار خلاف ملامت و سرزنش مىكند، كه اين خود نوعى معاقبه و مجازات خويشتن است.
روشن است كه معاقبه و مجازات خويشتن در برابر كارهاى خلافى كه از انسان
سرزده سلسله مراتبى دارد كه از ملامتشروع مىشود، سپس به مراحل شديدتر مانند
محروم كردن خويشتن از بعضى لذائذ زندگى در يك مدت معين منتهى مىشود.
در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ
تبوك اشاره شده است كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ، به
مسلمانان دستور داد كه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش
بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به
اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را ترك گفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه
مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذيرفت، و اين آيه را نازل فرمود:
<و على الثلاثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم
انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو
التواب الرحيم; (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند (و از شركت در
تبوك خود دارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با
همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جايى در وجود خويش براى خود نمىيافتند، و
دانستند كه پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست، در اين هنگام خدا آنان را
مشمول رحمتخود ساخت، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنها
را پذيرفت) كه خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سوره توبه، آيه118)
جمله <و ضاقت عليهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد» ممكن است اشاره
به همان مساله <معاقبه نفس» باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك
گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنان را پذيرفت.
در شان نزول آيه102 سوره توبه: <و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا
و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم;و گروه ديگرى به گناهان
خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مىرود كه
خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.» داستانى درباره
<ابولبابه انصارى» نقل شده،كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى
بر اثر سستى، از شركت در جنگ تبوك خود دارى كرد، بعدا سخت پشيمان و ناراحت گشت;
به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را به يكى از ستونها كه امروز به
<ستون ابولبابه»، يا <ستون توبه» معروف استبست، و سوگند ياد كرد كه خود را
بازنكند، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد و گره را بگشايد; يا به
تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدتى بر اين حال ماند، سپس
آيهفوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام كرد.
روشن است كه اقدام ابولبابه، نوعى <معاقبه» و مجازات خويشتن در برابر كار
خلاف بود، و نشان مىدهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلى الله
عليه و آله و در ميان ياران او نيز وجود داشته است.
جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند)
نيز مىتواند اشاره به اين معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساله معاقبه ديده مىشود; از جمله:
1- امير مؤمنان على عليه السلام در اوصاف برجسته متقين و پرهيزكاران كه در
نهجالبلاغه آمده است، در شرح يكى از اوصاف آنها مىفرمايد: ان استصعبت عليه
نفسه فى ما تكره لم يعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه
خوش ندارد، سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش
مىسازد (و از اين طريق نفس سركش را مجازات مىكند).» (75)
منظور اين است كه در برابر سركشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و
خوراك و استراحت است، از او دريغ مىدارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگر به
راه عصيان و نافرمانى حق نرود.
2- در حديث ديگرى كه در <غررالحكم» از آن حضرت آمده است، چنين مىخوانيم:
<اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در
برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سختبگير (و
خواستههايش را از او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!»
3- و نيز از آن حضرت آمده است: <من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن
كس كه نفس خويشتن را مذمت ( و سرزنش) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده، و آن كس
كه خويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است.» (76)
4- باز در حديثى از همان امام همام، اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه
فرمود: دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمية عن لذات الدنيا; داروى نفس (سركش)
روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهيز از لذات دنيا است.» (77)
در حالات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاكدل،
نمونههاى فراوانى از اين مطلب ديده مىشود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى،
خويشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مىدادند، و هر كدام به نوعى براى عدم
تكرار گناه در آينده اقدام مىنمودند; از جمله:
1- در حالات ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه يكى از اصحاب به
نام به <ثعلبه» (78) كه از طايفه انصار بود; با <سعيد بن
عبدالرحمن» (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت; در يكى از غزوات <سعيد» به
همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله به ميدان جهاد شتافت، و <ثعلبه» در مدينه
ماند و به دوستخود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مىكند، و از همين
رو هر روز براى آنها آب و هيزم مىآورد و در حل مشكلاتشان مىكوشيد.
روزى زن <سعيد» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مىگفت، هواى نفس بر
او چيره شد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از
دستبداد و گام پيش نهاد و دست دراز كرد كه زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد
فرياد زد، ثعلبه چه مىكنى؟ آيا روا استبرادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد
باشد و تو در خانه او نسبتبه همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!
اين سخن، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و
از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت،و به گريه زارى مشغول شد و مىگفت:
<الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصيان; خدايا تو معروف به آمرزش و
من موصوف به گناهم!»
به اين ترتيب او خود را در محروميت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبتبه
خطايى كه از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پيامبر صلى
الله عليه و آله رسيد و به پيشگاه آن حضرت توبه خويش را عرضه نمود، و آيه135
سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبهاش مقبول درگاه الهى افتاد و الذين اذا
فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب
الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى
شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود طلب آمرزش
مىكنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمىورزند، با اين
كه مىدانند!» (79)
2- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه، مرحوم آيت الله بروجردى (قدس سره الشريف)
نقل شده كه هرگاه عصبانى مىشد، و احيانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مىكرد،
با اين كه اين پرخاش همانند پرخاش پدر نسبتبه فرزندش بود، بلافاصله از همين
پرخاش مختصر، پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مىآمد، و طبق نذرى كه
داشت، فرداى آن روز را براى جبران اين كار روزه مىگرفت; و به اين ترتيب، خود
را در برابر اين كار كوچك معاقبه مىفرمود.
3- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مىكرد كه يكى از آقايان اهل منبر مىگفت:
من در آغاز منبرم سلام بر امام حسين عليه السلام مىكنم و جواب مىشنوم، اگر
جواب نشنوم منبر نمىروم! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى
وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر ديدم، اين خيال در دل من پيدا شد
كه بعد از او سخنرانى جالبى كنم و او را بشكنم! به خاطر اين خيال غلط تصميم
گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال اين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فكر
خطا و خيال باطل) اين نورانيت در قلب من پيدا شد كه پاسخ سلامم را به حضرت،
مىشنوم. (80)
كوتاه سخن اين كه: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساله
<معاقبه» و كيفرهاى مناسب، نسبتبه نفس اماره و هوى و هوسهاى سركش را در پى
داشته باشد وگرنه تاثير آن بسيار ضعيف خواهد بود.
ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا
كنيم، و بر داستانهايى كه نمونه آن در پارهاى از كلمات <غزالى» در
<احياءالعلوم» آمده است صحه بگذاريم كه مثلا انسان براى رياضت نفس يا جبران
خطاهايى كه از او سرزده، دستبه اعمال خشونتبار نسبتبه خويشتن بزند و
مجازاتهاى خطرناك و ابلهانهاى نسبتبه خود انجام دهد، بلكه منظور از <معاقبه»
كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مىباشد، مانند روزه گرفتن، تعطيل كردن
برنامههايى كه در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خويشتن از پارهاى لذات
مادى و امثال آنها.
به گفته مرحوم نراقى در معراجالسعاده: <اگر كار خلافى از او سرزد در مقام
تنبيه خود بر آيد; مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه
اوستبدهد، اگر لقمه حرام يا مشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر
زبان به غيبت مسلمانى گشوده، مدح او كند يا با سكوت، خود را تنبيه، يا با ذكر
خدا آن را جبران نمايد; اگر شخص فقير و تنگدستى را كوچك شمرده و نسبتبه او
توهين كرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنين نسبتبه ساير معاصى و
تقصيرات در مقام جبران برآيد.» (81)
<نيت» و <اخلاصنيت»
بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از <نيت» و <اخلاصنيت»
به ميان آوردهاند و اين دوا را از يكديگر جدا ساختهاند; نيت را چيزى و
اخلاصنيت را چيزى ديگر شمردهاند; ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان
نكردهاند و مباحثخلوص نيت را در بحث نيت آوردهاند، به گونهاى كه تميز ميان
مفهوم اين دو مشكل است.
براى تفكيك اين دو، مىتوان چنين گفت: منظور از <نيت» همان عزم راسخ و
اراده محكمبراى انجامكار است، قطعنظر ازاين كهانگيزه الهى درآن باشد
ياانگيزههاى مادى.
بديهى است كار هنگامى به ثمر مىرسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و
عزمى راسخ وارد آن شود; تحصيل دانش، تجارت، زارعت، كارهاى توليدى، كارهاى
اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مىرسد كه با ترديد و دو
دلى آغاز نشود; و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامهاى كه
مىخواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد; از منافع كار و نتائج و شرايط و
موانع احتمالى آن كاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى
استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.
در طريق تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله نيز اراده و نيت قاطع لازم است.
افراد سست اراده هرگز به جايى نمىرسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه
مىمانند; اصولا اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مىكند و بعكس اراده قوى
تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مىنمايد و انسان را به سوى مقصد به
حركت در مىآورد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به <عزم» شده است و
پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان <اولواالعزم» ناميده شدهاند.
(82)
قرآن خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىگويد: <فاذا عزمت فتوكل
على الله; (نخستبا يارانت مشورت كن) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و)
توكل بر خدا كن!» (سورهآلعمران، آيه159)
در مورد حضرت آدم عليه السلام مىفرمايد: <و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى
ولم نجد له عزما; ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و
فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد،و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به
عهد) در او نيافتيم.» (سورهطه، آيه115)
در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحظهاى به اين معنى شده است:
از جمله، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السلام مىخوانيم: <و
قد علمت ان افضل زاد الراحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الارادة
قلبى; من بخوبى مىدانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است
كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته
است.» (83)
و در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: <انما قدر الله عون العباد
على قدر نياتهم فمن صحت نيته تم عون الله له، و من قصرت نيته قصر عنه العون
بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نيتهاى بندگان به آنها كمك مىكند، كسى كه نيت
صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه
نيتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حق او كم خواهد شد.» (84)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: <ما ضعف بدن عما قويت
عليه النية; هنگامى كه نيت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين
در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.» (85)
اين حديثبخوبى نشان مىدهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان
جسمى را بالا مىبرد و به انسان نيرو و توان مىبخشد.
يكى از ديگر از معانى <نيت» تفاوت انگيزهها در انجام اعمالى است كه ظاهرا
يكسان است; مثلا، انسانى كه به جهاد مىرود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا
برترى جويى باشد، همانگونه كه ممكن است نيت او يارى آئين حق و دفع ظلم ظالم و
خاموش كردن آتش فتنه باشد.
در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مىگيرد، حركتبه سوى ميدان جنگ و
نبرد با دشمن، ولى اين دو نيت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.
روى همين جهت، دستور داده شده است كه در ابتداى راه، انسان بايد نيتخود را
روشن سازد و اصلاح كند.
سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيتخود توجه داشته باشند; آيا هدف اصلاح
خويشتن و تكامل جنبههاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى الله استيا هدف رسيدن
به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مىباشد.
حديث معروف انما الاعمال بالنيات اشاره به همين معنى است، چرا كه دقت در ذيل
حديث، مفهوم و معنى آن را روشن مىسازد; در بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله
عليه و آله چنين نقل شده است كه فرمود: <انما الاعمال بالنيات و انما لكل امرء
مانوى فمن كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كان هجرته
الى دنيا يصيبها او امراة يتزوجها فهجرته الى ما هاجر اليه; ارزش اعمال بستگى
به نيتها دارد و بهره هركس از عملش مطابق نيت اوست، كسى كه به خاطر خدا و
پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر صلى الله عليه
و آله كرده است. و كسى كه به خاطر رسيد به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى،
هجرت كند بهرهاش همان چيزى است كه به سوى آن هجرت كرده است.» (86)
حديث<على قدر النية تكون منالله عطية; عطاياى الهى به اندازه نيت انسان
است.» (87)
كه از على عليه السلام نقل شده مىتوان اشارهاى به اين معنى يا معنى سابق
باشد.
از مجموع آنچه در اين بحث آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در
هركار و رسيدن به مقصود - مخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام
نيت و قوت اراده لازم است، و تا اين معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بىحاصل
يا كم حاصل است.
آنها كهمىخواهند در طريقاصلاح نفسوتهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين
قاعده مستثنا نيستند.بايد با ارادهآهنين كار را شروعكنند;و با توكل بر خداوند
بزرگ پيش بروند.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه قوت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره
شد چگونه به دست مىآيد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، راه اصلى آن انديشه و تفكر در نتائج كار و عظمت هدف
و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را
بخوبى بشناسد و از اهميت آن آگاه و با خبر باشد، با ارادهاى قوى و عزمى استوار
در اين راه گام مىنهد.
هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف
آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى الله نمىباشد، و هر لحظه از اين
هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را
بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.
در يك جمله بايد گفت: ارادههاى قوى، از معرفت كامل و توجه به اهميت هدف
سرچشمه مىگيرد.
اخلاص
منظور از <اخلاص» همان خلوص نيت است، و منظور از خلوص نيت اين است كه
انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.
ممكن است كسانى داراى ارادههاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه
آنها رسيدن به اهداف مادى باشد; اما سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده
نيرومند آنان آميخته با خلوص نيت، و برخاسته از انگيزههاى الهى است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، به كمتر چيزى به اندازه اخلاصنيت اهميت
داده شده است. در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين(ع) سخن از اخلاصنيتبه
ميان آمده، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر
اسلام هر عملى بدون اخلاصنيتبىارزش است. اين از يك سو.
از سوى ديگر، مساله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونهاى كه تنها
اولياء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص كامل مىرسند، هرچند اخلاص در هر
مرحلهاى محبوب و مطلوب است.
بهتر است در اينجا نخستبه سراغ قرآن مجيد برويم و گوشهاى از آيات مربوط به
اخلاص را كه ويژگيهاى خاصى دارد از نظر بگذرانيم:
در آيات متعددى از قرآن، سخن از مخلصين (خالصان) يا مخلصين (خالص شدگان!) به
ميان آمده، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پرمعنى توصيف و تمجيد مىكند، از
جمله:
1- در آيه5 سوره بينه مىخوانيم: <و ماامروا الا ليعبدوا الله مخلصين له
الدين حنفاء و يقيموا الصلوة و يؤتوا الزكوة و ذلك دين القيمة; به آنها دستورى
داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از
شرك به توحيد باز گردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند; و اين است
آيين مستقيم و پايدار!»
با توجه به اين كه دين مفهوم گستردهاى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون
را همگى شامل مىشود، و با توجه به اين كه ضمير در <ما امروا» به همه پيروان
مذاهب آسمانى برمىگردد، و با توجه به اين كه: اخلاص و نماز و زكات در آيه به
عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهميت اين موضوع كاملا روشن مىشود،
اين تعبير نشان مىدهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه
مىگيرد.
2- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مىفرمايد: <فادعوا الله
مخلصين له الدين و لو كره الكافرون; خداوند (يگانه) را بخوانيد و دين خود را
براى او خالص كنيد، هرچند كافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آيه14)
3- در جاى ديگر، شخص پيامبراسلام صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته و بطور
قاطع به او دستور مىدهد: <قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين; بگو من
مامورم خدا را پرستش كنم، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم!» (سوره
زمر، آيه11)
از اين آيات و آيات متعدد ديگر كه همين معنى را مىرساند بخوبى استفاده
مىشود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است.
درباره مخلصان (خالص شدگان) كه تفاوت آن را مخلصين (خالصان) شرح خواهيم داد،
تعبيراتى از اين مهمتر ديده مىشود:
1- در آيه39 و 40 سوره حجر مىخوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه
خدا، از سر لجاجت و خيره سرى عرض مىكند: <و لاغوينهم اجمعين - الا عبادك منهم
المخلصين; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»
اين تعبير نشان مىدهد كه موقعيتبندگان مخلص آن چنان تثبيتشده است كه حتى
شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است.
2- در آيه39 و40 سوره صافات، وعده پاداش فوقالعادهاى كه جز خدا از آن
آگاه نيستبه آنان داده شده، مىفرمايد: <و ما تجزون الا ما كنتم تعملون - الا
عباد الله المخلصين; شما جز به آنچه انجام مىداديد جزا داده نمىشويد، مگر
بندگان مخلص خدا (كه رابطهاى ميان اعمال و جزاى آنها نيست، و بر سرخوان
نعتالهى بىحساب پاداشمىگيرند.)»
3- در آيه127 و 128 همين سوره (صافات) مقام مخلصين را چنان والا شمرده كه
از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار
روانه مىشوند!)
4- در آيه159 و 160 همين سوره تنها بيان و توصيف مخلصين را شايسته ذات
پروردگار شمرده است، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مىفرمايد: <سبحان الله
عما يصفون - الا عباد الله المخلصين; منزه استخداوند از آنچه آنها توصيف
مىكنند، مگر (توصيف) بندگان مخلص خدا!»
5- در آيه24 سوره يوسف، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسههاى
خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مىآورد، مىفرمايد: <كذلك لنصرف عنه السوء و
الفحشاء انه من عبادنا المخلصين; اينچنين كرديم، تا بدى و زشتى را از او دور
سازيم; چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»
در اين كه ميان <مخلص» و <مخلص» (<خالصان» و <خالص شدگان») چه تفاوتى
وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است; ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد
كه <مخلصان» كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به
شرك و انگيزههاى غير الهى، و رذائل اخلاقى گام مىنهند، و تا آنجا كه در توان
دارند پيش مىروند; اما <مخلصان» كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات
ربانى، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مىبرد، و به لطف پروردگار از هر نظر
خالص مىشوند.
توضيح اين كه: ناخالصيها در وجود انسان در واقع دو گونه است:
گونهاى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مىشود، و توان بر طرف ساختن آن
را دارد، ودر اينراه مىكوشدوتلاش مىكند وموفقبه اخلاصنيت وعقيدهو عمل
مىشود.
اما گونهاى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص،
و در صورت تشخيص، توانايى بر پاكسازى آن ندارد; همانگونه كه در روايت معروف
نبوى وارده شده: <ان الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء;
شرك (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك!»
(88)
در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه
صعبالعبور گذر نخواهند كرد، و در ناخالصيها مىمانند; اما گويى خداوند جايزه
كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مىكوشند، اين قرار داده
كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلصان را مخلص كند.
هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس
بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مىشود، و شيطان در برابر اين افراد
رسما اظهار عجز مىكند.
اينجاست كه از خوان نعمت الهى بىحساب بهره مىگيرند، و توصيف آنها درباره
صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مىگيرد، و طبيعى است كه در
قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مىشوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف
كردهاند.
اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام طبق بعضى از خطب نهجالبلاغه
بدان اشاره كرده، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مىفرمايد: <قد اخلص لله
فاستخلص; يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده، و
خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است). (89)
به همين دليل درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در حديثى چنين آمده
است: <فعند ذلك استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطيبة
... محمدا صلى الله عليه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در اين هنگام
خداوند بزرگ محمد صلى الله عليه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش
پاك برگزيد و خالص گردانيد.» (90)
و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان: روايتشده مىخوانيم: <وجدت ابن آدم
بين الله و بين الشيطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى
بينه و بين عدوه; فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مىبينم، اگر خداوند متعال
او را (به سبب تلاش و كوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مىسازد،
وگرنه او را در برابر شيطان، رها مىسازد.» (91)
كوتاه سخن اين كه: مساله خلوص و اخلاص در نيت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از
مهمترين گامها و اساسىترين پايههاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.
اخلاص در روايات اسلامى
اين معنى در روايات اسلامى نيز فوقالعاده مورد بحث قرار گرفته است كه
گوشههايى از آن را در ذيل از نظر مىگذرانيم:
1- در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: <ثلات لايغ-ل
عليهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم
لجماعتهم; سه چيز است كه قلب هيچ مسلمانى نبايد درباره آن خيانت كند (و همه
مسلمين بايد آن را رعايت كنند): خالص كردن عمل براى خدا، و خيرخواهى براى
پيشوايان اسلام و ملازمت جماعت مسلمين و جدا نشدن از آن.» (92)
2- در حديث ديگرى از آن حضرت مىخوانيم كه اخلاص از اسرار الهى است:
<الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص يكى زا اسرار من
است و آن را در قلب هر كس از بندگانم را كه دوستبدارم به وديعه مىگذارم.»
(93)
3- امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد: <الاخلاص اشرف نهاية; اخلاص
باارزشترين مقامى است كه انسان به آن مىرسد.» (94)
4- و در تعبير بلند ديگر مىفرمايد: <الاخلاص اعلى الايمان; اخلاص برترين
مقام ايمان است. » (95)
5- و در تعبير پرمعناى ديگرى از همان امام مىخوانيم: <فى اخلاص الاعمال
تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و انديشمندان با يكديگر در اخلاص
عمل است.» (96)
6- اين مساله تا آنجا اهميت دارد كه رسولاكرم صلى الله عليه و آله تفاوت
مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مىشمرد و مىفرمايد: <بالاخلاص تتفاضل
مراتب المؤمنين» (97)
7- اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آخرين مرحله يقين را اخلاص معرفى مىكند
و مىفرمايد: <غاية اليقين الاخلاص» (98)
8- اخلاص بقدرى اهميت دارد كه مقدار مختصرى از عمل كه با آن باشد سبب نجات
انسان مىگردد، چنانكه در حديث رسولخدا صلى الله عليه و آله آمده است: <اخلص
قلبك يكفك القليل من العمل» (99)
9- اخلاص تا آن حد اهميت دارد كه على عليه السلام آن را عبادت مقربان درگاه
خدا مىشمرد، و مىگويد: <الاخلاص عبادة المقربين.» (100)
10- اين بحث دامنهدار را با حديث جالب ديگرى از على عليه السلام به پايان
مىبريم كه فرمود: <طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم يشغل قلبه بما ترى
عيناه، و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره; خوشا
به حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند، و قلب خود را به آنچه
مىبيند مشغول ندارد، و ياد خدا را با آنچه مىشنود، به فراموشى نسپرد، درونش
به خاطر نعمتهايى كه به ديگران داده شده است، غمگين نشود.» (101)
حقيقت اخلاص
مرحوم فيض كاشانى در محجةالبيضاء در اين زمينه چنين مىنويسد: <حقيقت اخلاص
آن است كه نيت انسان از هرگونه شرك خفى و جلى پاك باشد»، قرآن مجيد مىفرمايد:
و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا
سائغا للشاربين; در وجود چهارپايان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا كه از درون
شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالص و گوارا به شما مىنوشانيم.
(102)
<شير خالص آن است كه نه رگههاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون
شكم و نه غير آن، صاف و پاك و بدون غل و غش باشد; نيت و عمل خالص نيز همانگونه
است، بايد هيچ انگيزهاى جز انگيزه الهى بر آن حاكم نگردد.» (103)
در روايات اسلامى نيز تعبيرات بسيار لطيفى درباره حقيقت اخلاص و نشانههاى
مخلصين بيان شده كه به بخشى از آن اشاره مىكنيم:
1- در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود: <ان لكل
حق حقيقة و مابلغ عبد حقيقة الاخلاص حتى لا يحب ان يحمد على شىء من عمل لله;
هر حقيقتى نشانهاى دارد، هيچ بندهاى به حقيقت اخلاص نمىرسد مگر زمانى كه
دوست نداشته باشد كه او را به خاطر اعمال الهىاش بستانيد.» (104)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: <اما علامة المخلص فاربعة;
يسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خيره و كف شره; اما علائم مخلص چهار چيز است:
قلبش تسليم خداست، همچنين اعضايش تسليم فرمان اوست، خير خود را در اختيار مردم
مىگذارد و شر خود را باز مىدارد.» (105)
3- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم: <لايكون العبد عابدا
لله حق عبادته حت-ى ينقطع عن الخلق كله اليه، فحينئذ يقول هذا خالص لى في-تقبله
بكرمه; هيچ عبادت كنندهاى حق عبادت خدا را بهجا نمىآورد، مگر اين كه از تمام
مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در اين هنگام، خداوند مىفرمايد: اين براى
من خالص شده است; پس به كرمش او را مىپذيرد.» (106)
4- و بالاخره امام صادق عليه السلام جان سخن را در يك جمله كوتاه خلاصه
كرده، و درباره اخلاص مىفرمايد: <ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لايكون
فى قلبه مع الله غيره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از اين به بندهاى نداده است
كه در قلبش با خدا، ديگرى نباشد. » (107)
اكنون با توجه به اهميت فوقالعاده اخلاص، و تاثير عميق آن در پيمودن راه
حق، و وصول به مقامات عاليه قرب الى الله، اين سؤال پيش مىآيد كه اخلاص را
چگونه مىتوان به دست آورد؟
بى شك اخلاصنيت هميشه برخاسته از ايمان و يقين و عمق معارف الهيه است; هر
قدر يقين انسان به توحيد افعالى خدا بيشتر باشد و هيچ مؤثرى را در عالم هستى،
جز ذات پاك او نشناسد، و همه چيز را از او و از ناحيه او و به فرمان او بداند،
و اگر اسباب و عواملى در عالم امكان وجود دارد، آن را نيز سر بر فرمان او ببيند
چنين كسى اعمالش توام با خلوص است; زيرا جز خدا مبدا تاثيرى نمىبيند كه براى
او كار كند.
اين حقيقت در روايات اسلامى در عبادات كوتاه و پر معنايى منعكس است: امام
علىبنابيطالب عليهما السلام در حديثى مىفرمايد: <الاخلاص ثمرة اليقين; اخلاص
ميوه درختيقين است.» (108)
و از آنجا كه عبادت به مقتضاى واعبد ربك حتى ياتيك اليقين يكى از اسباب يقين
مىباشد، در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه <الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص
ميوه درخت عبادت است.» (109)
و نيز از آنجا كه علم و معرفتيكى از سر چشمههاى يقين است، و يقين چنانكه
گفتيم سرچشمه اخلاص است، در حديثى از همان حضرت آمده است كه فرمود: <ثمرة العلم
اخلاص العمل; ميوه علم، اخلاص عمل است.» (110)
و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على عليه السلام به سرچشمههاى اخلاص چنين
اشاره شده است: <اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق
به توحيده، و كمال توحيده الاخلاص له; سرآغاز دين معرفتخداست، و كمال معرفتش
تصديق ذات اوست، و كمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگى او مىباشد; و
كمال توحيد او اخلاص است. » (111)
موانع اخلاص
بزرگان علم اخلاق در اين زمينه اشارات روشن و دقيقى دارند، بعضى معتقدند
اخلاص موانع و آفات آشكار و نهان دارد; بعضى بسيار قوى و خطرناك و بعضى ضعيفتر
است، و شيطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و
آلوده كردن اعمال به ريا نهايت تلاش و كوشش را مىكنند.
بعضى از مراحل ريا كارى و آلودگى نيتبه قدرى روشن است كه هر كسى آن را در
مىيابد; مثل اين كه شيطان در نمازگزار نفوذ مىكند و مىگويد نماز را آرام و
آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و
هرگز به غيبت تو آلوده نشوند، اين يك فريب آشكار از ناحيه شيطان است!
گاه اين وسوسههاى شيطانى به شكل مخفىترى صورت مىگيرد، و در لباس اطاعت
ظاهر مىشود; مثلا، مىگويد: تو انسان برجستهاى و مردم به تو نگاه مىكنند،
اگر نماز و اعمالت را زيبا سازى ديگران به تو اقتدا كرده و در ثواب آنها شريك
خواهى شد، و انسان بىخبر گاه تسليم چنين وسوسهاى مىشود، و در دره هولناك ريا
سقوط مىكند.
گاه وسوسههاى شيطان از اين هم پيچيدهتر و پنهان تر است; مثل اين كه به
نماز گزار مىگويد انسان مخلص كسى است كه در خلوت و جلوت يكسان باشد، كسى كه
عبادتش در خلوات كمتر از جلوات باشد، ريا كار است، و به اين ترتيب او را وادار
مىكند كه در خلوت نماز خود را جالب و جاذب كند تا بتواند در بيرون و در مقابل
مردم نيز چنين كند و به اهداف خود برسد اين نيز يك نوع ريا كارى خفى است كه
ممكن استبسيارى از آن غافل شوند و از درك آن عاجز گردند. و همچنين مراحل
مخفىتر و پنهانتر. (112)
براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زياد و متنوع و پنهان است كه هيچ انسانى
جز از طريق پناه بردن به لطف الهى از آن رهايى نمىيابد.
در روايات اسلامى نيز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است:
از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <كيف يستطيع
الاخلاص من يغلبه الهوى; چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه هواى نفس بر او
غالب است؟» (113)
در حقيقت، عمدهترين آفت اخلاص و مهمترين مانع آن در اين حديثشريف بيان شده
است. آرى! هواى نفس است كه سرچشمه اخلاص را تيره و تاريك مىسازد.
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مىخوانيم: <قلل الآمال تخلص لك
الاعمال; آرزوها را كم كن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو
خالص شود!» (114)
اين نكته حائز اهميت است كه گاه انسان در اين مورد، گرفتار وسواس مىشود كه
آن خود يكى ديگر از نيرنگهاى شيطان است، به او مىگويد به نماز جماعت مرو، چرا
كه در آنجا ممكن است نيتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، يا هنگامى كه در
ميان جمعيتبه نماز بر مىخيزى مستحبات را ترك كن و نماز را بسيار سريع و دست و
پا شكسته بخوان مبادا آلوده ريا گردى. و بسيار ديدهايم افرادى را كه به خاطر
همين گرفتارى از مستحبات مؤكدى كه شرع، به آن دعوت كرده استباز ماندهاند.
و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشكار
هر دوكرده است.مىفرمايد:<الذين ينفقوناموالهم بالليلوالنهار سرا و علانية
فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون;آنها كه اموال خود را شب و روز،
پنهان و آشكار انفاق مىكنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و
نه غمگين مىشوند.» (115)
اين بحث را با ذكر نكته ديگرى پايان مىدهيم و آن اينكه داشتن اخلاص در
خلوت و تنهايى. چندان افتخار نيست، مهم آن است كه انسان در جلوت و در ميان مردم
و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.
آثار اخلاص
از آنجا كه اخلاص گرانبهاترين گوهرى است كه در خزانه قلب و روح انسان پيدا
مىشود، آثار فوقالعاده مهمى نيز دارد كه در روايات اسلامى با تعبيرات كوتاه و
بسيار پر معنى به آن اشاره شده است.
در حديث معروفى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم: <ما اخلص عبد
لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه; هيچ بندهاى
از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پيشه خود نمىسازد مگر اين كه چشمههاى حكمت و
دانش از قلبش بر زبانش جارى مىشود.» (116)
در حديث ديگرى از امام على بن ابيطالب عليهما السلام مىخوانيم: <عند تحقق
الاخلاص تستنير البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصيرت انسان نورانى مىشود.»
(117)
در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: <فى اخلاص النيات نجاح الامور; در
اخلاصنيت پيروزى در كارها است.» (118)
اين نكته روشن است كه هر قدر نيتخالصتر باشد به باطن كارها اهميتبيشترى
داده مىشود تا به ظاهر كار، و به تعبير ديگر، محكم كارى در حداعلى خواهد بود;
به همين دليل پيروزى در كار تضمين خواهد شد. و بعكس اگر نيت آلوده به ريا باشد
به ظاهر بيش از باطن اهميت داده مىشود و كارها و برنامهها توخالى مىگردد و
همين امر سبب شكست است.
و نيز به همين دليل، در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مىخوانيم: <لو
خلصت النيات لزكت الاعمال; اگر نيات خالص شود اعمال پاكيزه خواهد شد.»
(119)
ريا كارى
نقطه مقابل اخلاص <ريا» است، كه در آيات و روايات اسلامى از آن مذمتشده است
و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانهاى از نشانههاى منافقان و نوعى شرك به
خدا معرفى كردهاند.
رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و
جان انسانهاست. رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و
حقيقت عمل باز مىدارد.
رياكارى يكى از ابزارهاى مهم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست.
با اين اشاره به آيات قرآن باز مىگرديم و چهره رياكاران و نتيجه اعمال آنها
را بررسى مىكنيم.
1- يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله
رئاء الناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه
وابل فتركه صلدا لايقدرون على شىء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين
(سوره بقره، آيه264)
2- فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اح-دا
(سوره كهف، آيه110)
3- ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا
كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا (سوره نساء، آيه142)
4- و الذين ينف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم
الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا (سوره نساء، آيه38)
5- و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل
الله و الله بما يعملون محيط (سوره انفال، آيه47)
6- فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون
(سوره ماعون، آيات 4 تا7)
ترجمه:
1- اى كسانى كه ايمان آوردهايد بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد
همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكند و به خدا و روز
رستاخيز ايمان نمىآورد (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از)
خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها
و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند، آنها از كارى كه
انجام دادهاند چيزى به دست نمىآورند و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمىكند!
2- پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ
كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
3- منافقان مىخواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مىدهد و
هنگامى كه به نماز بر مىخيزند با كسالتبر مىخيزند و در برابر مردم ريا
مىكنند و خدا را جز اندكى ياد نمىنمايند.
4- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق
مىكنند و ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين
آنها است) و كسى كه شيطان قرين او باشد بد همنشين و قرينى دارد.
5- و مانند كسانى نباشيد كه از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر
مردم از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز
مىداشتند (و سرانجام شكستخوردند) و خداوند به آنچه عمل مىكنند احاطه (و
آگاهى) دارد.
6- پس واى بر نماز گزارانى كه، در نماز خود سهل انگارى مىكنند، همان كسانى
كه ريا مىكنند، و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مىنمايند!
شرح و تفسير
در نخستين آيه، منت گذاردن و آزار دادن و ريا كردن در يك رديف شمرده شده و
همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نيك) معرفى مىكند بلكه
تعبيراتى از اين آيه نشان مىدهد كه شخص ريا كار ايمان به خدا و روز آخرت
ندارد; مىفرمايد: <اى كسانى كه ايمان آوردهايد انفاقهاى خود را با منت و آزار
باطل نكنيد!» (يا ايها الذين آم-نوا لات-بطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى) سپس
اينگونه افراد را به كسى تشبيه مىكنند كه مال خود را براى نشان دادن به مردم
انفاق مىنمايد و به خدا روز رستاخيز ايمان ندارد! (كالذى ينفق ماله رئاء الناس
و لايؤمن بالله و اليوم الاخر)
در ذيل آيه، مثال بسيار گويا و پر معنائى براى اينگونه اشخاص زده و
مىفرمايد: <مثل (كار) او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد
(و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آيد (و همه خاكها و
بذرها را با خود بشويد و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چيز رها
سازد)!» (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا)
اينگونه اشخاص (به يقين) <از كارى كه انجام دادهاند بهرهاى نمىگيرند و
خداوند كافران را هدايت نمىكند!» (لايقدرون على شىء مما كسبوا و الله لايهدى
القوم الكافرين)
در اين آيه تلويحا يك بار رياكاران را فاقد ايمان به خدا و روز قيامت معرفى
كرده و يك بار به عنوان قوم كافر، و اعمال آنها را هيچ و پوچ و فاقد هرگونه
ارزش مىشمرد چرا كه بذر اعمالشان در سرزمين ريا كارى پاشيده شده كه هيچگونه
آمادگى براى رشد و نمو ندارد.اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه
رياكاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند كه قشر نازكى از خاك بر آن است و
هيچگونه بذر مفيدى را پرورش نمىدهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ
ناپذير و اعمالشان بىريشه و نياتشان آلوده است.
جالب اين كه در آيهاى كه پشتسر اين آيه در همان سوره بقره آمده است اعمال
خالصان و مخلصان را به باغى پر بركت تشبيه مىكند كه بذر و نهال صالح در آن
كاشته شده و باران كافى بر آن مىبارد و نور آفتاب از هر سو به آن مىتابد و
نسيم باد از هر طرف به آن مىوزد و ميوه و ثمره آن را مضاعف مىسازد.
در دومين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده و دستور
مىدهد مساله توحيد خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند;
مىفرمايد: <بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتياز من اين است كه) به من وحى
مىشود كه معبود شما تنها يكى است» (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما
الهكم اله واحد)
سپس نتيجه گيرى مىكند كه بر اين اساس، اعمال بايد از هر نظر خالص و خالى از
شرك باشد و مىفرمايد: <پس هر كس اميد به لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح
انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد!» (فمن كان يرجوا لقاء ربه
فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا)
به اين ترتيب، شرك در عبادت، هم اساس توحيد را ويران مىسازد و هم اعتقاد به
معاد را; و به تعبير ديگر، گذرنامه ورود در بهشت جاويدان عمل خالص است.
قابل توجه اين كه در شان نزول اين آيه آمده است كه مردى به نام <جندب بن
زهير خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله عرض كرد من كارهايم را براى خدا بهجا
مىآورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى كه مردم از آن آگاه مىشوند مسرور و شاد
مىشوم; پيامبر فرمود: <ان الله طيب و لايقبل الاالطيب و لايقبل ما شورك فيه;
خداوند پاك است و جز عمل پاك را نمىپذيرد و عملى كه غير او در آن شركت داده
شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آيهفوق نازل شد. (120)
در شان نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمتش عرض كرد: <من جهاد فى سبيل الله
را دوست دارم و در عين حال دوست دارم مردم موقعيت مرا در جهاد بدانند.» در اين
هنگام آيهفوق نازل شد. (121)
شبيه همين معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نيز نقل شده است
(122) و نشان مىدهد كه آيهبالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال
آلوده به اهداف غير خدائى نازل شده است و ريا كار به عنوان مشرك و كسى كه ايمان
محكمى به آخرت ندارد، معرفى گرديده است.
در حديث ديگرى نيز از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود: <من
صلى يرائى فقد اشرك و من صام يرائى فقد اشرك و من تصدق يرائى فقد اشرك ثم قرء
فمن كان يرجوا لقاء ربه ...; كسى كه نماز را به خاطر ريا بخواند مشرك شده و كسى
كه روزه را براى ريا به جا آورد مشرك شده و كسى كه صدقه و انفاق را براى ريا
انجام دهد مشرك شده سپس آيه: فمن كان يرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.»
(123)
در سومين آيه، ريا را يكى از اعمال منافقان شمرده مىفرمايد: <منافقين
مىخواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مىدهد و هنگامى كه به
نماز مىايستند از روى كسالت است و در برابر مردم ريا مىكنند و خدا را جز
اندكى ياد نمىكنند!» (ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى
الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا)
اين نكته قابل توجه است كه نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و رياكارى نيز
شكل ديگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مىباشد چرا كه ظاهر عمل الهى و باطن آن
شيطانى و ريائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراين، طبيعى است كه ريا جزء
برنامه منافقان باشد.
در چهارمين آيه، اعمال ريائى را همرديف عدم ايمان به خدا و روز قيامت و
همنشينى با شيطان شمرده مىفرمايد: <آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى
نشان دادن به مردم انفاق مىكنند و ايمان به خداوند و روز باز پسين ندارند (چرا
كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين اوستبد قرينى انتخاب
كرده است» (و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم
الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا ).
به اين ترتيب، رياكاران دوستشيطان و فاقد ايمان قاطع به مبدا و معاد هستند.
در پنجمين آيه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با كفار كه اعمالشان رياكارانه
و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مىكند،مىفرمايد: <مانند كسانى
نباشيد كه از سرزمين خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم
بيرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مىداشتند و خداوند به آنچه عمل مىكنند
احاطه (كامل) دارد.» (و لاتكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و
يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط)
طبق قرائنى كه در آيه موجود استبتصديق مفسران، آيه اشاره به حركتسپاهيان
قريش به سوى ميدان بدر است كه به هنگام خارج شدن از مكه آلات لهو و لعب و بعضى
از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مىزدند آنهم
رياكارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.
بعضى ازمفسران نيزگفتهاند ازآنجا كهبدر يكىاز مراكز تجمع و از بازارهاى
عرب بود و درعرض سالگاهى در آنجا اجتماع مىكردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عيش و
نوش را با خود برد و هدفش اين بود كه از همه كسانى كه با آنجا آشنا بودند زهر
چشم بگيرد.
به هر حال قرآن مؤمنان را از اين گونه كارها نهى مىكند و به آنها دستور
مىدهد كه با رعايت تقوا و اخلاص بر همه مشكلات غلبه كنند و سرنوشت رياكاران
هوسباز و بىتقوا را در ميدان بدر فراموش ننمايند.
در آخرين آيهمورد بحث، باز هم از رياكارى به بيان ديگرى نكوهش مىكند و
مىفرمايد: <واى بر نماز گزارانى كه نماز را به دست فراموشى مىسپارند و از آن
غفلت مىكنند، آنها كه ريا مىكنند و مردم را از ضروريات زندگى باز مىدارند»
(فويل للمصلين، الذين هم عن صلاتهم ساهون ، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون ).
تعبير به <ويل» در قرآن مجيد در27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان
بسيار سنگين و خطرناك است. به كار بردن، اين تعبير در مورد رياكاران نيز حكايت
از شدت زشتى عمل آنها مىكند.
از آنچه در آيات بالا آمد زشتى اين گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشكار
مىشود و بخوبى روشن مىگردد كه يكى از موانع مهم تهذيب نفس و پاكى قلب و روح
همين ريا كارى است كه نقطه مقابل آن خلوص نيت و پاكى دل است.
ريا در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى فوقالعاده به اين مساله اهميت داده شده و رياكارى به
عنوان يكى از خطرناكترين گناهان معرفى شده است كه به گوشهاى از آن در ذيل
اشاره مىشود:
1- در حديثى از پيغمبر اكرم مىخوانيم: <اخوف ما اخاف عليكم الريا والشهوة
الخفية; خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مىترسم رياكارى و شهوت پنهانى است!»
(124)
ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگيزههاى مخفى رياكارى است.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: <ادنى الرياء شرك; كمترين ريا شرك
به خداست.» (125)
3- باز از همان حضرت آمده است كه فرمود: <لايقبل الله عملا فيه مقدار ذرة من
رياء; خداوند عملى را كه ذرهاى از ريا در آن باشد قبول نمىكند!» (126)
4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است <ان الم-رائى ي-نادى ع-ليه ي-وم
القيامة يا فاجر يا غادر يامرائى ضل عملك و حبط اجرك اذهب فخذ اجرك ممن كنت
تعمل له; روز قيامتشخص ريا كار را صدا مىكنند و مىگويند اى فاجر! اى حيلهگر
پيمان شكن! و اى رياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشتبرو و پاداش خود را
از كسى كه براى او عمل كردى بگير!» (127)
5- يكى از اصحاب مىگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله را گريان ديدم، عرض
كردم: چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: <انى تخوفت على امتى الشرك، اما انهم لايعبدون
صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لكنهم يرائون باعمالهم; من بر امتم از
شرك و چند گانه پرستى بيمناكم! بدانيد آنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و
ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريا مىكنند (و از اين طريق وارد وادى شرك
مىشوند).» (128)
6- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:
ان الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول الله عزوجل اجعلوها
فى سجين انه ليس اياى اراد بها; فرشته عمل بندهاى را با شادى به آسمان مىبرد
هنگامى كه حسنات او را به بالا مىبرد خداوند عزوجل مىفرمايد آن را در جهنم
قرار دهيد، او عمل خود را به نيت من انجام نداده است!» (129)
7- باز در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله مىخوانيم: <يقول
الله سبحانه انى اغنى الشركاء فمن عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فانا منه برىء و
هو للذى اشرك به دونى; خداوند سبحان مىفرمايد: من بىنيازترين شريكانم، هركس
عملى بجا آورد و غير مرا در آن شريك كند من از او بيزارم، و اين عمل از آن كسى
است كه شريك قرار داده نه از آنمن! » (130)
اين هفتحديث پر معنى و تكان دهنده كه همه از پيغمبراكرم صلى الله عليه و
آله نقل شده استبخوبى نشان مىدهد گناه ريا به قدرى عظيم است كه چيزى با آن
برابرى نمىكند و اين به خاطر آثار بسيار بدى است كه ريا در فرد و جامعه و در
جسم و روح انسان ايجاد مىكند.
از امامان معصوم عليهم السلام احاديث تكاندهندهاى ديده مىشود، از جمله:
8- در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه از جدش نقل مىكند:
<سياتى على الناس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيتهم، طمعا فىالدنيا
لايريدون ما به عند ربهم يكون دينهم رياء، لايخالطهم خوف يعمهم الله بعقاب
فيدعونه دعاء الغريق فلايستجيب لهم; زمانى بر مردم فرا مىرسد كه باطن آنها
آلوده و ظاهرشان زيبا است، و اين به خاطر طمع در دنيا مىباشد، هرگز آنچه را
نزد پروردگارشان است اراده نمىكنند، دين آنها ريا است، و خوف خدا در قلبشان
نيست، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مىفرستد و آنها همچون فرد غريق او را
مىخوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمىكند!» (131)
9- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: <كل رياء شرك انه من
عمل للناس كان ثوابه للناس و من عمل لله كان ثوابه على الله; هر ريائى شرك است،
هر كس براى مردم عمل كند پاداش او بر مردم است، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش
بر خداست!» (132)
10- در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مىخوانيم: <المرائى ظاهره
جميل و باطنه عليل ...; ريا كار ظاهر عملش زيبا و باطنش زشت و بيمار است!»
(133)
و نيز فرمود: <ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا; چه زشت است كه
باطن انسان خراب و بيمار و ظاهرش زيبا باشد»! (134)
و در اين زمينه روايات از رسولخدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى بسيار
فراوان است.
فلسفه تحريم ريا
شايد افراد ظاهر بين هنگامى كه به اين روايات تكاندهنده نگاه مىكنند از
عظمت گناه ريا و آثار وحشتناك آن در شگفتى فرو روند و تصورشان اين باشد كه اگر
عمل انسان خوب باشد چه فرق مىكند نيت او هر چه مىخواهد باشد، فرض كنيد انسانى
بيمارستان، مسجد، جاده و پل يا مانند اينها براى رفاه مردم بسازد، نيتش هرچه
باشد بالاخره عمل او نيكو است، به فرض كه قصدش رياكارى باشد خدمت او به مردم در
جاى خود ثابت است. بگذاريم مردم كار خير و خدمت كنند نيتشان هر چه مىخواهد
باشد.
ولى اين اشتباه بسيار بزرگى است; زيرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثير
است: تاثيرى در خود انسان مىگذارد، و تاثيرى در بيرون. رياكار با عمل خود درون
خود را ويران مىسازد و از مقام والاى توحيد دور مىشود و در قعر دره شرك پرتاب
مىگردد; مردم را وسيله عزت و احترام خود مىبيند و قدرت خدا را به دست فراموشى
مىسپارد و اين رياكارى كه نوعى بت پرستى استسر از مفاسد بيشمار اخلاقى در
مىآورد.
ثانيا، از نظر عمل بيرونى و خدماتى كه به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و
رياكارى بوده نيز جامعه دچار خسارت مىشود چرا كه سعى او اين است كه ظاهر عملش
را درست كند و اهميتى به باطن عمل نمىدهد و چه بسا اين امر سبب مىشود كه آن
اسباب رفاه تبديل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمههاى جبران ناپذيرى از آن
ببينند.
به عبارت ديگر، هنگامى كه جامعهاى عادت به رياكارى و تظاهر كند همه چيز او
از محتوا تهى مىشود، فرهنگ و اقتصاد و سياست و بهداشت و نظم و نيروهاى دفاعى
همه تو خالى و تهى مىگردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مىكنند، دنبال خير و
سعادت جامعه نيستند بلكه به سراغ چيزى مىروند كه ظاهرجالبى داشته باشد، و اين
طرز كار، ضربات هولناكى بر جامعه وارد مىكند كه بر هوشمندان مخفى و پنهان
نيست.
نشانههاى رياكاران
بسيارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احاديثبالا و مانند آن كه شديدترين
تعبيرات را درباره رياكاران دارد در تشخيص موضوع ريا گرفتار وسوسه مىشوند،
البته جا دارد كه انسان در مورد ريا سختگير باشد، چرا كه نفوذ ريا در عمل بسيار
مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مىدهد بعدا مىفهمد كه
عمل او ريائى بوده است، مثل داستان معروفى كه درباره يكى از مؤمنين پيشين نقل
مىكنند كه نماز جماعتساليان دراز را قضا كرد، و دليلش اين بود كه همه روز در
صف اول مىايستاد، يكروز دير بهجماعت آمد و در صفوف آخر ايستاد احساس كرد از
اين جريان ناراحت است، چرا كه مردم او را در صفوف آخر مىبينند، بايد هميشه در
صف اول باشد!
ولى افراط و تفريط در اين مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، بايد از
علامات ريا پى به وجود آن برد و از آن پرهيز كرد، ولى وسواس غلط است.
علماى اخلاق در اين زمينه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فيض كاشانى در
<محجةالبيضاء» سؤالى به اينصورت طرح مىكند: <اگر عالم و واعظ بخواهد بداند
در وعظ خود صادق و مخلص است و رياكار نيست از كجا بداند؟»
سپس به پاسخ اين سؤال پرداخته مىگويد: <اين امر نشانههائى دارد، از جمله
اين كه اگر واعظى بهتر از او و آگاهتر و مقبولتر در ميان مردم پيدا شود
خوشحال گردد و حسد او را به دل نگيرد، آرى! مانعى ندارد كه در مقام غبطه بر آيد
و آرزو كند كه او مانند آن عالم و واعظ گردد (يا از او بهتر).
<نشانه ديگر اين كه اگر بزرگان و شخصيتها در مجلس او حضور يابند سخنانش
تغيير نكند، و همه مردم را به يك چشم نگاه كند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و
اظهار فضل و كمال در پيشگاه او در سخنانش تغييرى حاصل نشود).
<نشانه ديگر اين كه اگر گروهى از مستمعين پشتسر او در كوچه و بازار به راه
بيفتند خوشحال نباشد.» (135)
بهترين محك براى شناخت اعمال ريائى از غير ريائى همان معيارهائى است كه در
روايات اسلامى آمده است; از جمله:
1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود: <اما
علامة المرائى فاربعة: يحرص فى العمل لله اذا كان عنده احد و يكسل اذا كان وحده
و يحرص فى كل امره على المحمدة و يحسن سمته بجهده; اما علامت رياكار چهار چيز
است: هنگامى كه كسى نزد اوست تلاش مىكند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه
تنها شد در انجام عمل كسل است! و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و
ستايش كنند، وسعى مىكند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (136)
2- در حديث ديگرى همين معنى با تعبيرات جالب ديگرى از اميرمؤمنان على عليه
السلام نقل شده است فرمود:
<للمرائى اربع علامات:
يكسل اذا كان وحده
وينشط اذا كان فى الناس
و يزيد فى العمل اذا اثنى عليه
وينقص منه اذا لم يثنى عليه;
ريا كار چهار علامت دارد:
اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مىدهد،
و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مىدهد،
هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مىافزايد،
و هرگاه ثنا نگويند از آن مىكاهد!» (137)
شبيه همين معنى از لقمان حكيم نيز نقل شده است. (138)
خلاصه، هركارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد،
سبب نفوذ ريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد
انسان به اعمالى كه در خلوت و جلوت انجام مىدهد مىتوان دريافت.
اين مطلب به اندازهاى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود
اعمال خود را در خلوت بسيار جالب انجام مىدهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع
نيز همانگونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در
اجتماع انجام مىدهد ريا است و هم آن را كه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى
ريا است.
اما همانگونه كه در بالا نيز اشاره شد، افراط در اين مساله جايز نيست چرا
كه ديده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدريس و تصنيف
كتاب محروم مىشوند به اين عنوان كه مىترسيم عملما ريائى باشد.
در روايات اسلامى نيز به اين مطلب اشاره شده است كه اگر انسان عملى انجام
دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى كه انگيزه او از آغاز
ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمىزند. (139)
از اينجا روشن مىشود كه تشويق نيكوكاران نسبتبه اعمال صالحى كه انجام
دادهاند در يك مجلس عمومى يا در وسائل ارتباط جمعى به اين قصد كه ديگران نيز
به اين كار تشويق شوند منع شرعى ندارد، بلكه از كارهائى است كه بزرگان هميشه
انجام مىدادهاند و اجر و پاداش انجام دهنده كار نيز ضايع نمىشود، مشروط به
اين كه انگيزهاش از آغاز چنين مطلبى نبوده باشد.
در آيات قرآنى و روايات اسلامى نيز بارها تشويق به صدقات و خيرات پنهانى و
آشكار شده است، و اين نشان مىدهد كه انسان مىتواند با انجام اعمال صالحه بطور
آشكار انگيزههاى الهى خود را نيز حفظ كند، و از ريا بركنار بماند.
در پنج آيه از قرآن مجيد تشويق به انفاق <سرا وعلانية» يعنى بخشش در پنهان
و آشكار يا <سرا و جهرا» كه همان معنا را مىدهد شده است. (140)
اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشكار انجام مىشود همانند نماز جمعه و
جماعت و مراسم با شكوه حجخانه خدا و تشييع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست
است كه بايد انگيزه در تمام اينها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه اين
اعمال را ترك مىكند و اين نيز ضايعه بزرگى است.
طريق درمان ريا
راه مبارزه با ريا كارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چيز
است: نخست توجه به علل و ريشههاى آن براى خشكانيدن و نابود كردن آنها، و سپس
مطالعه در پيامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناكى كه در انتظار آلودگان به
اين اخلاق مذموم است.
گفتيم ريشه ريا همان <شرك افعالى» و عدم توجه به حقيقت توحيد است.
اگر پايههاى توحيد افعالى در درون جان ما محكم شود و بدانيم عزت و ذلت و
روزى و عمتبه دستخداست و دلهاى مردم نيز در اراده و اختيار اوست هرگز به خاطر
جلب رضاى اين و آن اعمال خود را آلوده به ريا نمىكنيم!
اگر به يقين بدانيم كسى كه با خداست همه چيز دارد، و كسى كه از او جداست
فاقد همه چيز است، و به مصداق <ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن
ذاالذى ينصركم من بعده; اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد
كرد و اگر دست از يارى شما بر دارد هيچ كس نمىتواند شما را يارى كند!»
(141)
و اگر به اين حقيقت قرآنى توجه كنيم كه تمام عزت نزد خدا و به دستخداست:
<ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا; آيا كسانى كه با دشمنان خدا طرح
دوستى مىريزند مىخواهند عزت و آبرو نزد آنها كسب كنند، با اين كه همه عزتها
از آن خداست!» (142)
آرى! اگر ايمان به اين امور در اعماق جان مستقر شود دليلى ندارد كه انسان
براى جلب توجه مردم و كسب وجاهت و آبرو يا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به
اعمال نفاق آلود كند!
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند ريشه اصلى رياكارى حب جاه و مقام است كه اگر
آن را تشريح كنيم به سه اصل باز مىگردد: علاقه به ستايش مردم، فرار از مذمت و
نكوهش آنها، و طمع ورزيدن به آنچه در دست مردم است.
سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبيل الله مىزنند كه انسان گاه به جهاد
مىرود براى اين كه مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگويند، و گاه به جهاد
مىرود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم
جنگى قدم در ميدان مىگذارد! تنها كسى مىتواند از جهادش بهره بگيرد كه براى
عظمت آئين حق و دفاع از دين خدا پيكار كند.
ايناز يكسو، و از سوى ديگر، هنگامى كه انسان به آثار مرگبار رياكارى
بينديشد كه:
ريا همچون آتش سوزانى است كه در خرمن اعمال انسان مىافتد و همه را خاكستر
مىكند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مىدهد بلكه گناه عظيمى است كه
مايه روسياهى صاحب آن در دنيا و آخرت است.
ريا همچون موريانهاى است كه ستونهاى كاخ سعادت انسان را از درون تهى مىكند
و بر سر صاحبش ويران مىسازد.
ريا كارى نوعى كفر و نفاق و شرك است.
رياكارى شخصيت انسان را در هم مىكوبد و آزادگى و حريت و كرامت انسانى را از
او مىگيرد و بدبخترين مردم در قيامت رياكارانند!
توجه به اين حقايق، اثر باز دارنده مهمى بر رياكاران دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه پنهان كردن نيتهاى آلوده به ريا، براى مدت
طولانى ممكن نيست، و رياكاران غالبا در همين دنيا شناخته و رسوا مىشوند و از
لابهلاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نيت آنها فاش مىشود، و ارزش خود را نزد
خاص و عام از دست مىدهند; توجه به اين معنى نيز اثر باز دارنده مهمى دارد.
لذتى كه از عمل خالص و نيت پاك به انسان دست مىدهد با هيچ چيز قابل مقايسه
نيست، و همين امر براى خلوص نيت كافى است.
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند: يكى از طرق درمان عمل ريا اين است كه انسان
تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود كند و به هنگام عبادت در را بر
روى خود ببندد، و هنگام انفاق و كارهاى خير ديگر سعى بر كتمان آن نمايد تا
تدريجا به اين كار عادت كند.
ولى اين به آن معنا نيست كه از شركت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال
دسته جمعى ديگر خوددارى نمايد كه آن نيز ضايعهاى استبزرگ!
آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟
اين سؤالى است كه بسيارى از خود مىكنند كه بعد از انجام يك عبادت خوب احساس
نشاط مىكنيم آيا اين نشانه ريا نيست؟ و پاسخ آن اين است كه اگر سرچشمه نشاط
توفيقى باشد كه خدا به او داده و نورانيت و روحانيتى باشد كه از ناحيه عبادات
در وجود انسان حاصل مىشود هيچ منافاتى با خلوص نيت ندارد; آرى! اگر اين نشاط
از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان
عمل نمىشود مشروط به اين كه مقدار يا كيفيت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم
به هيچ وجه تغيير ندهد.
اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است:
در حديثى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم: كه در پاسخ سؤالى كه يكى از
يارانش در اين زمينه عنوان كرد و عرضه داشت كسى عمل خيرى انجام داده و ديگرى آن
را مىبيند و صاحب عمل خوشحال مىشود، آيا اين معنى با خلوص نيت منافات دارد؟
فرمود: لا باس، ما من احد الا و هو يحب ان ي-ظهر ل-ه فى الن-اس الخير اذا ل-م
يكن صن-ع ذلك ل-ذلك! ; اشكالى ندارد، هر كسى دوست دارد كه در ميان مردم كار خير
او آشكار گردد (و مردم او را به نيكوكارى بشناسند) مشروط بر اين كه عمل خير را
براى اين هدف انجام نداده باشد. (143)
در حديث ديگر مىخوانيم كه <ابوذر» شبيه اين سؤال را از پيغمبر اكرم صلى
الله عليه و آله نمود و عرض كرد انسان عملى براى خويش (به قصد قربت) انجام
مىدهد و مردم او را دوست مىدارند; پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: <تلك
عاجل بشرى المؤمن; اين بشارت سريعى است كه نصيب مؤمن (در دنيا) مىشود.»
(144)
تفاوت ريا و سمعه؟
در اينجا سؤال ديگرى مطرح است و آن اين كه در ميان ريا و سمعه چه تفاوتى
وجود دارد؟ و آيا هر دو با خلوص نيت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!
درجواب عرضمىكنيم:<ريا» آناست كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببينند
و از اين طريق كسب وجاهت و موقعيتبراى عمل كننده حاصل شود، ولى <سمعه» آن است
كه عمل نيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعدا به گوش مردم برسد و
موقعيتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل، انگيزه غير الهى دارد
منتها يكى از طريق مشاهده به اطلاع مردم مىرسد، و ديگرى از طريق شنيدن و
اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و
آلودگى نيت در ميان اين دو نيست.
ولى اگر سمعه را اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت
داشته بعدا كه مردم از آن آگاه مىشوند و او را مىستايند شاد و خوشحال مىشود،
اين حالتبه يقين موجب بطلان عمل نخواهد شد.
و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن
را اينجا و آنجا بازگو كند تا كسب موقعيت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل
مىنامند) موجب بطلان عمل نمىگردد هرچند ارزش كار او را بسيار پائين مىآورد و
از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.
بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ريا را در عمل انسان به ده صورت ترسيم
كردهاند:
نخست اين كه، انگيزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد كه قطعا عمل او باطل
است.
دوم اين كه، هدفش هم خدا باشد و هم ريا و آن نيز موجب بطلان عمل مىشود.
سوم اين كه، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ريا كند مثل اين كه
ركوع يا سجود نماز واجب را به قصد ريا انجام دهد اين نيز موجب بطلان عمل است
هرچند محل تدارك آن جزء باقى باشد، به همين جهت ريا را تشبيه به باطل شدن وضو
هنگام نماز كردهاند، هرچند احتياط آن است كه جزء ريائى را دوباره بهجا آورد و
بعد از پايان، نماز را اعاده نمايد.
چهارم اين كه، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ريا كند و آن را نيز
موجب بطلان عمل دانستهاند.
پنجم اين كه، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مكانى (مانند مسجد) بهجا
مىآورد كه انگيزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.
ششم اينكه، درمورد زمان عمل، ريا مىكند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما
انجام آن در اول وقتبه نيت ريا مىباشد آن هم مانند رياى در مكان موجب فساد
عمل است.
هفتم اين كه، در مورد بعضى از ويژگيها و اوصاف عمل قصد ريا دارد; مثل اين كه
انجام نماز را با جماعتيا با حالتخضوع و خشوع به قصد ريا باشد هرچند نسبتبه
اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زيرا اين ويژگيها
از اصل عمل جدا نيست و به تعبير ديگر اين اوصاف با موصوف خود متحد مىباشد.
هشتم اين كه، اصل عمل به نيتخداست اما مقدمات آن جنبه ريائى دارد; مثل اين
كه نماز را در مسجد به قصد خدا بهجا مىآورد ولى حركتبه سوى مسجد به قصد ريا
است، بسيارى از فقهاء اين نوع ريا را موجب بطلان عمل نمىدانند زيرا مقدمات
ريائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نيز همين را اقتضا مىكند.
نهم اين كه، بعضى از اوصاف بيرونى را به نيت ريا انجام مىدهد، مثل اين كه
اصل نماز را به قصد خدا انجام مىدهد ولى انداختن تحتالحنك را به قصد ريا، اين
نوع ريا هر چند كار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمىشود.
(145)
دهم اين كه انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببينند خوشحال
مىشود بى آنكه هيچ تاثيرى در كيفيت انجام عمل داشته باشد اين قسم نيز موجب
بطلان عمل يستبلكه در حقيقت ريا محسوب نمىشود، زيرا ريا آن است كه انگيزهاى
براى عمل شود.
در اينجا به پايان بحث ريا مىرسيم هرچند در اينجا مباحث ديگرى نيز وجود
دارد ولى براى پرهيز از اطاله سخن از آن صرف نظر مىكنيم.
سكوت و اصلاح زبان
در بسيارى از روايات درباره اين دو مساله بحثشده و اهميت فوقالعادهاى
براى هر دو بيان گرديده است، و از نظر علماى اخلاق نيز اين دو داراى اهميت
ويژهاى هستند، تا آنجا كه آنها معتقدند سالكان راه حق بدون رعايتسكوت و بدون
حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مىشوند به جائى نمىرسند، هرچند در
رياضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات كوشا باشند.
به تعبير ديگر: كليد ورود به مسير تهذيب نفس و سير الى الله توجه به اين دو
موضوع است و آنها كه در اين دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عاليه محروم
خواهند شد.
با اين اشاره به اصل بحثباز مىگرديم و به بررسى آيات و روايات در اين
زمينه مىپردازيم.
سكوت در آيات قرآن مجيد
در دو مورد از آيات قرآن مجيد مساله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح
شدهاست.
نخست در داستان حضرت مريم عليها السلام مىخوانيم كه در آن لحظات طوفانى كه
درد سخت زائيدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بيابان خشك و خالى
كشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت،
مخصوصا از اين كه نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بىايمان متوجه او
گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگ از خدا كرد; در اين هنگام ندائى شنيد كه به او
دستور مىدهد غمگين مباش پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته
(و درختخشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذيذ بخور و
از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را
ديدى و از تو توضيح خواستبا اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفتهام و
امروز با احدى سخن نمىگويم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالتيا ليتنى مت
قبل هذا و كنت نسيا منسيا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربك تحتك سريا - و
هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا - فكلى و اشربى و قرى عينا فاما
ترين من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا)
(146)
در اين كه اين ندا كننده جبرئيل بوده استيا نوزاد مريم (يعنى حضرت مسيح) در
ميان مفسران گفتگو است; بعضى اين پيام را مناسب مقام جبرئيل دانستهاند ولى به
گفته علامه طباطبائى در <الميزان» تعبير به <من تحتها» (از پائين پاى او)
تناسب با حضرتمسيح عليه السلام دارد، افزون بر اين ضميرهائى كه در آيه وجود
دارد غالبا به حضرتمسيح عليه السلام بر مىگردد، و مناسب است كه ضمير در
<نادى» نيز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اينجا مورد توجه ما است اين
است كه دستور به نذر سكوت، يك دستور الهى بود، خواه به وسيله فرشته الهى به
(جبرئيل) ابلاغ شده باشد يا به وسيله حضرتمسيح عليه السلام و مىدانيم نذر
همواره به كارى تعلق مىگيرد كه داراى رجحان و مطلوبيت الهى باشد، بنابراين
<روزه سكوت» - حداقل - در آن امتيك عمل الهى بود، و از تعبير آيه چنين بر
مىآيد كه نذر سكوت براى مردم آن زمان يك كار شناخته شده بود; به همين دليل،
هنگامى كه مريم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفتهام ظاهرا كسى بر اين
كار او ايراد نگرفت.
اين احتمال نيز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها
سكوت.
البته روزهسكوت در شريعت اسلام به خاطر تفاوت شرايط زمان و مكان تحريم شده
و در حديثى از امام سجاد، علىبنالحسين عليهما السلام مىخوانيم <وصوم
الصمتحرام; روزه سكوت حرام است!» (147)
همين معنى در حديث ديگرى در وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه
السلام نيز آمده است (148)
در حديث ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: <ولاصمتيوما الى
الليل; روزه سكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (149)
البته يكى از آداب صوم كامل در اسلام اين است كه انسان هنگام روزه گرفتن
زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همانگونه كه چشم و گوش را
بايد از آلودگى به گناه محافظت كرد. امام صادق عليه السلام در حديثى مىفرمايد:
<ان الصوم ليس من الطعام و الشراب وحده ان مريم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى
صمتا فاحفظوا السنتكم و غضوا ابصاركم ... ; روزه تنها از غذا و نوشيدنيها نيست
(مگر نمىبيند كه) مريم گفت: من براى خداوند رحمان روزهاى نذر كردهام; يعنى،
سكوت را، بنابراين هنگامى كه روزه هستيد زبانهاى خود را حفظ كنيد و چشمان خود
را (از گناه) ببنديد!» (150)
به هر حال، از مجموع آيه و رواياتى كه در تفسير آن آمده اهميتسكوت و ارزش
آن ظاهر مىشود.
در آيه10 همين سوره (مريم) اشاره ديگرى به اهميتسكوت ديده مىشود آنجا كه
در داستان <زكريا» عليه السلام مىخوانيم: <هنگامى كه مژده تولد حضرت <يحيى»
عليه السلام در آينده نزديك به او داده شد در حالى كه هم خودش پير و ناتوان بود
و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانهاى كرد، (قال رب اجعل لى آية) و به او
وحى شد كه: نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانتسالم است
قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانتبه ذكر خدا و مناجات با او
گردش مىكند) (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاث ليال سويا).
درست است كه در اين آيه تحسين يا مذمتى از سكوت نيست، ولى همين اندازه كه
آنرا بهعنوان يك آيت الهى براى <زكريا» قرار داد دليل بر اين است كه
ارزشالهى دارد.
همين معنى در سوره آل عمران، آيه41 نيز آمده است كه <زكريا» پس از شنيدن
اين مژدهبزرگ (مژدهصاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسيار برجستهاى همچون
يحيى عليه السلام) تقاضاى آيت و نشانهاى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او
فرمود: آيت و نشانه تو آن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى
گفت (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثة ايام الا رمزا).
بعضى از مفسران احتمال دادهاند كه خود دارى زكريا از سخن گفتن با مردم جنبه
اختيارى داشته نه اينكه زبان او بىاختيار جز با ذكر خدا باز نمىشده; و به
تعبير ديگر، او مامور به روزه سكوت در آن سه روز بود.
<فخر رازى» اين قول را از <ابومسلم» نقل مىكند و آن را تفسير زيبا و
معقولى مىشمرد، ولى اين تفسير با محتواى آيه چندان سازگار نيست; زيرا زكريا
درخواست آيه و نشانهاى براى آن بشارت الهى كرده بود و سكوت اختيارى نمىتواند
دليل بر اين معنى باشد جز با تكلف.
به هر حال، اين گفتگوها درباره تفسير آيه در آنچه ما به دنبال آن هستيم يعنى
ارزش سكوت از نظر قرآن تاثير چندانى ندارد; زيرا از آيات بالا بخوبى استفاده
مىشود كه سكوت يك ارزش والا داشته كه به عنوان يك آيت الهى ارائه شده است.
سكوت در روايات اسلامى
اهميت <صمت» (سكوت) در روايات اسلامى بازتاب بسيار گستردهاى دارد، و
نكتههاى دقيق و ظريفى درباره آن بيان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبيرات جالبى
تشريح شده است، كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مىشود.
1- در زمينه تاثير سكوت در تعميق تفكر و استوارى عقل، از رسولخدا صلى الله
عليه و آله نقل شده كه فرمود: <اذا رايتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه
يلقىالحكمة و المؤمن قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل
العمل; هنگامى كه مؤمن را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمتبه شما
القا مىكند، و مؤمن كمتر سخن مىگويد و بسيار عمل مىكند، و منافق بسيار سخن
مىگويد و كمتر عمل مىكند.» (151)
2- در حديث ديگرى در همين زمينه از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه
فرمود: <دليل العاقل التفكر و دليل التفكر الصمت; نشانه عاقل فكر كردن و نشانه
فكر كردن، سكوت نمودن است.» (152)
3- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است: <اكثر صمتك
يتوفر فكرك و يستنر قلبك و يسلم الناس من يدك; بسيار خاموشى برگزين تا فكرت
زياد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!»
(153)
از اين روايات بخوبى استفاده مىشود كه رابطه دقيق ميان بارور شدن فكر و
انديشه، با سكوت وجود دارد; دليل آن هم روشن است، زيرا قسمت مهمى از نيروهاى
فكرى انسان در فضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مىرود; هنگامى كه انسان سكوت
را پيشه مىكند، اين نيروها متمركز مىگردد، و فكر و انديشه را به كار
مىاندازد، و ابواب حكمت را به روى انسان مىگشايد; به همين دليل، مردم سخن
گفتن بسيار را دليل كم عقلى مىشمرند و افراد كم عقل سخنان بيهوده بسيار
مىگويند.
4- از بعضى از روايات استفاده مىشود كه يكى از مهمترين عبادت سكوت است; از
جمله، در مواعظ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر مىخوانيم: <اربع
لايصيبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چيز است كه تنها نصيب
مؤمن مىشود، نخستسكوت است كه سرآغاز عبادت مىباشد ...» (154)
5- از بعضى از احاديث استفاده مىشود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در
حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: <كان المسيح عليه السلام يقول لا
تكثر الكلام فى غير ذكر الله فان الذين يكثرون الكلام فى غير ذكر الله قاسية
قلوبهم ولكن لا يعلمون; حضرت مسيح عليه السلام مىفرمود; جز به ذكر خدا سخن
زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مىگويند دلهايى پر قساوت
دارند ولى نمىدانند!» (155)
6- در حديث ديگرى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام مىخوانيم: سكوت
نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوى هرخير و نيكى است; فرمود:
<ان الصمتباب من ابوااب الحكمة، ان الصمتيكسب المحبة انه دليل على كل خير;
سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبت مىآورد، و دليل و راهنماى همه خيرات
است.» (156)
اين كه مىفرمايد: سكوت محبت مىآورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و
عداوتها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مىشود، و سكوت
انسان را از آن نجات مىدهد.»
7- سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مىشود و در نتيجه كليد ورود در بهشت
است. چنانكه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: كه مردى
نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مىسازد،
عرض كرد آرى اى رسولخدا! سپس دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت
فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود: <فاصمت لسانك الا من خير; سكوت اختيار
كن جز از نيكيها» و در پايان افزود: <هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را
به سوى بهشت مىبرد.» (157)
8- بى شك يكى از آثار مثبتسكوت، آراسته شدن به زيور و قار است. همانگونه
كه در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <الصمتيكسيك الوقار، و
يكفيك مئونة الاعتذار;سكوت لباس وقار برتو مىپوشاند و مشكل عذر خواهى را از تو
بر مىدارد!» (158)
شخصى كه زياد سخن مىگويد; اشتباهات فراوانى دارد كه هم از ابهت او مىكاهد،
و هم او را وادار به عذر خواهى مكرر مىكند.
9- همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است، فرمود:
<ان كان فى الكلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن،
بلاغتبوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست!» (159)
از اين حديث استفاده مىشود كه سكوت حتى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!
10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام حسن عليه السلام پايان مىدهيم هرچند
در اين زمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه
در اين مباحث داريم درو سازد; فرمود: <نعم العون الصمت فى مواطن كثيرة و ان كنت
فصيحا; سكوت ياور خوبى است در بسيارى از موارد، هرچند سخن گويى فصيح باشى!»
(160)
رفع يك اشتباه
آنچه در بالا درباره اهميتسكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكر آدمى
و جلوگيرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيت و ابهت و
وقار، و عدم نياز به عذر خواهىهاى مكرر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه
سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فرو بندد، چرا كه
اين خود آفتبزرگ ديگرى است.
هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى، باز داشتن از پرگويى و سخنان
لغو و بيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن
گفتن، واجب و لب فرو بستن و سكوت، حرام مسلم است.
مگر نه اين است كه نعمتبيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرحمن بعد از
نعمت آفرينش انسان شمرده شده است، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن
زبان گويا و قدرت بر تكلم است.
بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذكار،
بهوسيله زبان انجام مىشود:
امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبيه غافل، و
راهنمايى به سوى حق و عدالت، و بسيارى از شؤون تعليم و تربيتبه وسيله زبان
انجام مىگيرد; هيچ دانشمند و صاحب فكرى نمىگويد در اين گونه موارد بايد سكوت
كرد. آنچه مايه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله
استسخنان اضافى و به اصطلاح <فضولالكلام» است; بنابراين، بايد از هرگونه
افراط و تفريط در اين مساله شديدا پرهيز كرد.
امام سجاد علىبنالحسين عليهما السلام در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و
قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.
كسى از آن حضرت پرسيد: آيا سخن گفتن افضل استيا سكوت؟ امام عليه السلام در
جواب فرمود:
<لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت. قيل كيف
ذلك يا بن رسول الله عليه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبياء و
الاوصياء بالسكوت، انما بعث-هم بالكلام، و لا استحقت الجنة بالسكوت و لا
استوجبت ولاية بالس-كوت و لا توقيت النار بالسكوت انما ذلك كله بالكلام، ما كنت
لاعدل القمر بالشمس انك تصف فضل السكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام
بالسكوت»; هركدام از اين دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن
گفتن از سكوت افضل است، عرض شد اى پسر رسولخدا چگونه است اين مطلب؟ فرمود: اين
به خاطر آن است كه خداوند متعال، پيامبران و اوصياى آنها را به سكوت مبعوث و
مامور نكرد، بلكه آنها را به سخن گفتن مبعوث كرد،هرگز بهشتبا سكوت به دست
نمىآيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمىشود، و از آتش دوزخ با سكوت رهايى حاصل
نمىشود، همه اينها به وسيله كلام و سخن به دست مىآيد، من هرگز ماه را با
خورشيد يكسان نمىكنم، حتى هنگامى كه مىخواهى فضيلتسكوت را بگويى با كلام آن
را بيان مىكنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت شرح نمىدهى!» (161)
بىشك <سكوت» و <سخن گفتن» هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها
داراى جنبههاى مثبت و جنبههاى منفى است، و بى شك جنبههاى مثبتسخن گفتن
فزونتر از جنبههاى منفى آن است; ولى از آنجا كه جنبههاى مثبتسخن گفتن هنگامى
آشكار مىشود كه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد; به همين دليل
كسانى را كه در آغاز راهند بيشتر توصيه به سكوت مىكنند، و بعد از كسب سلطه بر
هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدايت مردم مىشوند.
در اينجا معيار روشنى داريم، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مىگوييم
روى يك نوار ضبط كنيم و بعد با دقت و سختگيرى و خالى از تعصب به بررسى آن
بپردازيم مشاهده مىكنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه
روز از ما صادر شده، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و
ضروريات حيات مىباشد و بقيه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لابهلاى آن
احيانا مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنان مشكوك و مشتبه مىباشد.
هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بىهدف، و احيانا
بىمعنى يا گناه آلود است.
اين نكته نيز شايان توجه است كه <صمت» و <سكوت» هر چند در منابع اصلى لغت
تقريبا به يك معنى تفسير شده است، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در
ميان آن دو ديده مىشود; به اين معنى كه، سكوت ترك كلام بطور مطلق است، ولى
<صمت» به معنى ترك سخن گفتن در امورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمىكند (ترك
ما لا يعنيه) و آنچه براى سالكان الى الله و راهيان راه خدا و علاقهمندان به
تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر <صمت» است نه <سكوت». (دقت كنيد)
اصلاح زبان
آنچه در بحث پيشين، يعنى اهميتسكوت و صمت و تاثير آن در تهذيب نفوس و اخلاق
گذشت، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است، چرا كه زبان
مهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات
اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراين، بحث اصلاح زبان بحثى
فراتر از مساله سكوت مىباشد.
اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهميت فوقالعاده در بحثهاى اخلاقى به خود
گرفته، كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيت انسان و مهمترين دريچه
روح است.
به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مىبندد، قبل از هر چيز بر صفحه
زبان و در لابهلاى گفتههاى او ظاهر مىشود. جالب اين كه اطباى پيشين سلامت و
انحراف مزاج انسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مىكردند، و در آن زمان كه
مساله آزمايش خون و ترشحات بدن، يا عكسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان
تابلويى براى تشخيص سلامت و بيمارى دستگاههاى درون شمرده مىشد، و پزشكان آگاه،
با يك نگاه به زبان، بسيارى از مسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف
مىكردند.
در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است; زبان مىتواند تابلويى
براى كشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد; همانگونه كه
آلودگى زبان مىتواند انعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.
روى اين جهات، همواره علماى اخلاق اهميتخاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و
هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقويت فضائل اخلاق، و تكامل روح مىشمرند.
در حديث معروفى كه در لابهلاى كلمات قصار مولا اميرمؤمنان على عليه السلام
آمده اين حقيقت منعكس شدهاست; آنجاكه مىفرمايد:<تكلموا تعرفوا فان المرء
مخبوء تحت لسانه;سخنبگوييد تاشناخته شويد، چراكه شخصيت انسان در زير زبان او
نهفته شدهاست.» (162)
و در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم: <لا يستقيم ايمان
عبد حتى يستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه; ايمان كسى استقامت و
راستى پيدا نمىكند، مگر اين كه قلب او راستى و استقامتيابد قلب نيز راستى
استقامت نمىيابد مگر اين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.» (163)
با اين اشاره به اصل سخن باز مىگرديم، و بحث را در چهار محور آغاز مىكنيم:
1- اهميت زبان به عنوان يك نعمتبزرگ الهى
2- رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق
3- آفات زبان
4- اصول كلى جهت مبارزه با آفات زبان
در محور اول، قرآن مجيد در دو آيه از سوره <بلد» و <الرحمن» حق سخن را ادا
كردهاست.
در سوره بلد، آيه8 تا 10، مىخوانيم: <ال-م نجعل له عي-نين - و لسانا و
ش-فتين - و هديناه النجدين; آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم - و يك
زبان دو لب ؟ - و او را به خير و شرش هدايت نموديم!» (164)
آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها،
نعمت هدايت، و معرفتخير و شر.
براستى زبان از شگفتانگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين برعهده
دارد كه بر عهده هيچ يك از اعضاء بدن نيست; علاوه بر اين كه كمكمؤثرى به بلع
غذا مىكند و در جويدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها
هل مىدهد ولى به قدرى اين كار ماهرانه انجام مىگيرد كه خود را از ضربات
دندانها دور نگه مىدارد، در حالى كه دائما در كنار آن و چسبيده به آن است!
گاهى بندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويدهايم و اين عضو بسيار ظريف و
آسيب پذير آزرده شده، و فهميدهايم كه اگر آن مهارت فوقالعاده در زبان نبود كه
خود را از ضربات دندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مىآمد!
اضافه بر اين، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملا جاروب و تميز
مىكند.
ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظم و پى در
پى و جستوخيز زبان در جهات ششگانه، انجام مىگيرد.
جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيلهاى براى انسان قرار داده كه بسيار
سهلالتناول و در دسترس همگان است; نه خسته مىشود، نه ملالى به آن دست مىدهد،
و نه هزينهاى دارد.
و از آن عجيبتر، مساله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان
يك نايتبزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مىتواند جملهبندىهاى
نامحدودى در اشكال بىشمار براى بيان مقاصد بسيار متنوع خود ترتيب دهد.
اضافه بر اين، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن
هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نيز افزوده مىشود.
با اين حال، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى
از بزرگترين نعمتهايش ياد كند؟
شايان توجه اين كه: در آيات بالا نعمت <لبها» را در كنار زبان قرار داده چرا
كه از يك سو بسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مىشود، و وسيلهمؤثرى
استبراى بريدن اصوات و كلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.
و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤثرى استبراى كنترل زبان و مهار كردن آن،
همانگونه كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: <خداوند
متعال به انسانها مىگويد: يا ابن آدم ان نازع-ك لسانك فى ما ح-رمت عل-يك فقد
اعن-تك بطبق-تين فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانتخواست تو را وادار به حرام
كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار دادهام در چنان حالتى
لب فرو بند!»
در آغاز سوره الرحمن (آيات 1 تا 4) نيز تعبير بسيار مهمى درباره نعمتبيان
كه مولود زبان است آمده، و بعد از ذكر نام خداوند <رحمان» كه رحمتش دوست و
دشمن را احاطه كرده، اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به
آفرينش انسان و بعد نعمتبيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مىدارد و
مىفرمايد: <الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البيان; خداوند رحمان -
قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به او بيان آموخت.»
بهاين ترتيب، نعمتبيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان
ذكر مىكند.
اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش تمدنها
در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمتبزرگ الهى نبود، هرگز انسان
نمىتوانست دانشها و تجربيات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد،
و سبب پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد.
بى شك اگر يك روز اين نعمتبزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه
انسانى به قهقرا باز مىگردد.
بيان، ابزارى دارد و نتيجهاى، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو
را ساده مىپنداريم، در حالى كه كارى استبسيار ظريف و پيچيده و هنرى استبسيار
مهم و بىنظير.
زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى
مىكنند، هواى فشرده در ريهها، تارهاى صوتى را به صدا در مىآورند و اين صداها
با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و
ظرافتخاصى به وجود مىآورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مىآيد به
وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازههاى مختلف بريده و چينش پيدا مىكند و حروف
الفبا و كلمات را تشكيل مىدهد.
وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادى و معنوى
صورت مىگيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدد زبانها (كه به گفته بعضى از
دانشمندان هماكنون بالغ بر سههزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم) پيچيدگى
و اهميت اين موضوع روشنتر مىشود، بويژه اين كه مىدانيم كه اين عدد نيز نقطه
پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به
وجود مىآيد.
به هر حال، نعمتبيان از مهمترين و شگفتانگيزترين نعمتها و مواهب الهى است
كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.
اين مساله در روايات اسلامى نيز بازتاب گستردهاى دارد، از جمله از سخنان
اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة
ممثلة، او بهيمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسمه يا
حيوان رها شده در بيابان!» (165)
امام در اين گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهميت زبان بيان كرده و
مىفرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست.
در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود: <الجمال
فى اللسان; تمام زيبايى انسان در زبان است!» (166)
همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود:
<الجمال فى اللسان و الكمال فى العقل; زيبايى انسان در زبان اوست، و كمال او در
عقل اوست!» (167)
اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام پايان
مىدهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست، فرمود: <ان فى الانسان
عشر خصال يظهرها لسانه: شاهد يخبر عن الضمير، وحاكم يفصل بين الخطاب، و ناطق
يرد به الجواب، و شافع يدرك به الحاجة، و واصف يعرف به الاش-ياء، و امير يامر
بال-حسن، و واعظ ينهى عن القبيح، و معز ت-سكن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى
به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;
در انسان ده خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مىكند:
شاهدى است كه از درون خبر مىدهد.
و داورى است كه حق و باطل را از هم جدا مىسازد.
و سخنگويى است كه به سؤالات پاسخ مىگويد.
و شفاعت كنندهاى است كه سبب وصول به نيازها است.
و توصيف كنندهاى است كه اشياء را معرفى مىكند.
و اميرى است كه به نيكيها دعوت مىنمايد.
و واعظى است كه از قبيح باز مىدارد.
و تسلى دهندهاى است كه غمها با او فرو مىنشيند.
و ستايشگرى است كه زنگار كينهها را از دلها پاك مىكند.
و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذت مىبرند.» (168)
و جهتحسن ختام در اين بحثبه سراغ سخنى از <محجةالبيضاء فى تهذيب الاحياء»
مىرويم:
او در آغاز سخن تحت عنوان <كتاب آفات اللسان» چنين مىگويد: <زبان از
نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست، جرمش كوچك و طاعت و جرمش
بزرگ است، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مىشوند و اين دو نهايت
طاعت و طغيان است; هيچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى،
و مظنون و موهوم نيست، مگر اينكه زبان درباره آن سخن مىگويد، و به اثبات و
نفى درباره آن مىپردازد.
<اين خاصيتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها
و صورتها را نمىبيند، و گوش جز صداها را نمىشنود، و دست تنها با اجسام سرو
كار دارد; و به همين ترتيب ساير اعضاء بدن، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و
هيچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شر و بديها گستردهتر
است، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در
هر ميدانى وارد مىسازد و به لبه پرتگاه آتش مىراند.» (169)
رابطه زبان با فكر و اخلاق
بى شك زبان دريچه روح آدمى است، يعنى از لابهلاى كلمات هر كس بخوبى مىتوان
به اعماق درون او پى برد; و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر
مىگذارد و تدريجا آن را به رنگ خود در مىآورد و به اين ترتيب اين دو در
يكديگر تاثير متقابل دارند.
از ميان آيات قرآن مجيد، آيه30 سوره محمد صلى الله عليه و آله گواه بر اين
است كه ميان زبان و فكر و اخلاق، رابطه خاصى استبه گونهاى كه با توجه به
كلماتى كه بر زبان جارى مىشود مىتوان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، وبا
استفاده از همين رابطه از قديمترين ايام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيات،
افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويىهاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و
مىكنند.
در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مىخوانيم: <و لو نشاء لاريناكهم
فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالكم; اگر بخواهيم
آنها را به تو نشان مىدهيم، تا آنها را با قيافههايشان بشناسى (ولى اين كار
لزومى ندارد) تو مىتوانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما
را مىداند.»
به گفته <راغب» در <مفردات»، <لحن» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و
سنن خاص آن است; يا اعراب غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحتبه كنايه و
اشاره بكشانند، و منظور از <لحنالقول» در آيهشريفه همين معنى اخير است، يعنى
از كنايهها و تعبيرات دو پهلو يا موذيانه منافقان مىتوانى آنها را بشناسى و
به اسرار درون آنها پىببرى!
در حديثى از <ابو سعيد خدرى» آمده است كه مىگويد: <لحن القول بغضهم على بن
ابيطالب، و كنا نعرف المنافقين على عهد رسولالله ببغ-ضهم على بن ابيطالب;
منظور از لحن قول كينه و عداوت علىبنابيطالب عليه السلام است (يعنى يكى از
مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مىباشد.) و ما منافقان را در عصر
پيامبر صلى الله عليه و آله از كينه توزى آنها با على عليه السلام مىشناختيم.»
(170)
در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله:
1- در حديث معروفى از امام علىبنابيطالب عليهما السلام مىخوانيم:
<ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هيچ انسانى چيزى را
در درون خود پنهان نمىكند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مىپرد، يا
آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مىگردد، آشكار مىشود!» (171)
اين سخن كه مىتواند يكى از پايههاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد
گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود
انسان در زبان اوست!» (172)
3- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود:<قلت اربعا، انزل
الله تصديقى بها فى كتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر، فانزل
الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شيئا عاداه، فانزل الله، بل
كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه، و قلت قيمة كل امرء ما يحسن، فانزل الله فى قص-ة
طالوت ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فىالعلم والجسم، و قلت القتل يقل
القتل، فانزل الله و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد
رسولخدا صلى الله عليه و آله)گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه)
تصديق آن را در كتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصيت) انسان زير زبانش نهفته شده
است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مىشود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل
فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مىشناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول
(173) ); من گفتم هر كسى نسبتبه چيزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند
نازل فرمود: بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذبوا
بما لم يحيطوا بعلمه (174) ); من گفتم قيمت هر كسى به اندازه كار
خوبى است كه مىتواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود:
خداوند او را از ميان شما برگزيده، و او را در علم و توانايىجسمى وسعتبخشيده
است. (ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم والجسم (175) );
من گفتم كشتن سبب مىشود كه كشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است.)، خداوند
چنين نازل فرمود: براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لكم فى
القصاص حياة يا اولى الالباب (176) ) (177)
4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: يستدل على ع-قل كل ام-رء بما يجرى
على لسانه; آنچه بر زبان هر كس جارى مىشود، دليل بر ميزان عقل اوست!»
(178)
باز از همان امام بزرگوار عليه السلام جمله گويا و پر معنى ديگرى در اين
زمينه وارد شده است آنجا كه مىفرمايد: <اياك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و
لا تعلم حقيقته فان قولك يدل على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك; بر حذر باش از
اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمىدانى و از حقيقت آن آگاه
نيستى، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از ميزان
معرفت تو خبر مىدهد!» (179)
كوتاه سخن اين كه، اهميت زبان و نقش بسيار حساس و مؤثر آن در ساختشخصيتبشر
و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست; به همين دليل، در
آيات و روايات اسلامى بازتاب گستردهاى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از
آنبود.
بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به
همان اندازه عظيم است; كوهها هر چه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها
بيشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مىباشد.
معروف است: <در كنار كوههاى بلند درههاى عميق وجود دارد» و به همين ترتيب
در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نيروى اتم اگر در مسير
سازندگى قرار گيرد دنيايى را مىتواند آباد كند، و اگر مبدل به بمبهاى ويرانگر
شود قادر است در مدت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچهاى به
سوى آفات زبان مىگشاييم.
آفات اللسان (خطرات زبان)
همانگونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده
آن زياد است، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مىگيرد و آثار مخربى كه در
فرد و جامعه دارد بسيار زياد مىباشد.
محقق بزرگوار مرحوم <فيض كاشانى» در كتاب <المحجةالبيضاء»، و <غزالى» در
<احياءالعلوم» بحثبسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كردهاند، از جمله
غزالى بيست نوع انحراف و آفتبراى زبان شمرده; به اين ترتيب:
1- گفتگو كردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادى و
معنوى ندارد).
2- بيهوده گويى و پرحرفى
3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
4- جدال و مراء(منظور از <جدال» جرو بحثهايىاست كه براى تحقير ديگران
انجام مىشود، و <مراء» به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى
جويى است.)
5- خصومت و نزاع و لجاج در كلام
6- تكلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافيه پردازى و مانند آن
7- بد زبانى و دشنام
8- لعن كسى كه مستحق لعن نيست
9- غنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لهوى
خوانده مىشود.)
10- مزاح و شوخىهاى ركيك و زشت
11- سخريه و استهزاى ديگران
12- فاش كردن اسرار مردم
13- وعدههاى دروغين
14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
15- غيبت كردن
16- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نفاق و
آشوب بپا كردن. )
17- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللسانين گفته مىشود;
مثلا، در پيش رو چيزى بگويد و در پشتسر چيز ديگر.)
18- مدح نابهجا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند
19- نسنجيده و بىمطالعه سخن گفتن كه غالبا توام با خطاها و خلافها است
20- سؤال از مسائل پيچيدهاى كه درك آن خارج از توان فكرى سؤال كننده است
دقت و بررسى نشان مىدهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هر
چند بخش مهمى از آن را تشكيل مىدهد; و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز
احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همين دليل، موارد ديگرى را مىيابيم كه
مىتوان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير:
1- تهمت زدن
2- شهادت به باطل
3- خودستايى
4- نشر شايعات بىاساس و اكاذيب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال
باشد.
5- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام
6- اصرار بىجا (مانند اصرار بنىاسرائيل در مورد گاوى كه مامور به ذبح آن
بودند.)
7- ايذاء ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن
8- مذمت كسى كه سزاوار مذمت نيست
9- كفران و ناسپاسى با زبان
10- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف
شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را
تشكيل نمىدهد بلكه موارد سىگانه فوق، قسمت عمده آن است.
ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مىرسد كه بعضى در اين زمينه افراط
كردهاند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى كه مربوط به زبان
نيست،جزء گناهان زبان شمردهاند; مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و
بدعتگذارى در دين، و تفسير به راى، و جاسوسى و امثال اين امور كه هر يك گناه
مستقلى است; و گاه ممكن استبا زبان يا قلم و گاه با اعمال ديگر انجام شود; و
قرار دادن اينها در زمره گناهان ويژه زبان، زياد مناسب به نظر نمىرسد; زيرا
اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا،
حسد، تكبر، قتل نفس و زنا، همه اينها را به نوعى مىتوان با زبان مرتبط كرد.
گاه نيز آمدهاند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كردهاند و هر كدام را
عنوان مستقلى شمردهاند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا
زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.
به هر حال، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از افراط و تفريط بپرهيزيم
هر چند تقسيمات، تغيير مهمى در اصل بحث ايجاد نمىكند.
اصول كلى براى دفع خطرات زبان
حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا
چه اندازه خطرناك مىتواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بىشمار مىگردد، و
خرمن سعادت انسان را به آتش مىكشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول
مىتوان اين خطر بزرگ را بر طرف كرد يا به حداقل رسانيد؟
از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى الله امورى
استفاده مىشود كه ما آنها را به عنوان اصول كلى براى مبارزه با آفات زبان
مىآوريم:
1- توجه جدى به خطرات زبان!
براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجه كامل به خطرات آن
لازم است، هر روز كه انسان از خواب بيدار مىشود بايد به خودش توصيه كند كه
بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مىتواند تو را به اوج سعادت برساند
و يا بر خاك ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حيوان درنده غافلگيرى، تو
را مىدرد.
اين معنى بطرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است.
در حديثى از <سعيد بن جبير» از رسولخدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه
فرمود:
<اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء كلها تستكفى اللسان انى تقول اتق الله فينا
فانك ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى كه فرزندان آدم صبح
مىكنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مىدهند و مىگويند تقواى الهى را در
مورد ما مراعات كن، چرا كه اگر تو به راه راستبروى ما نيز به راه راست مىرويم
و اگر تو به راه كجبروى ما نيز به راه كج مىرويم!» (180)
در حديث ديگرى از امام علىابنالحسين عليهما السلام آمده است: <ان لسان ابن
آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف اصبحتم؟! فيقولون بخير ان تركتنا و
يقولون الله الله فينا، و يناشدونه و يقولون انما نثاب و نعاقب بك; زبان انسان
هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مىافكند و مىگويد: صبح شما چگونه است؟
مىگويند خوب است اگر تو ما را به حالخود واگذارى! (سپس اضافه مىكنند) خدارا،
خدارا، رعايتحال ما را بكن، و به او قسم مىدهند و مىگويند ما به واسطه تو
مشمول ثواب يا عقاب واقع مىشويم!» (181)
2- سكوت
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهميتسكوت داشتيم و روايات زيادى در
مورد اهميتسكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پر معنايى درباره سكوت ديديم;
اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است، و هر
قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.
اضافه بر اين، ممارستبر سكوت سبب مىشود كه انسان زبانش را در اختيار خود
بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مىرسد كه جز حق
نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
بايد توجه داشت كه مراد از سكوت، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهم
زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در
ميان مردم، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلةالكلام (كم سخن گفتن) يا
به تعبير ديگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند
آن است.
به همين دليل، در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم:
من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطؤه قل حياؤه، و من قل حياؤه قل ورعه، و
من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و
لغزش او فراوان مىشود; و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مىشود;
و كسى كه حيائش كم شود، پرهيزگارىاش كم مىشود; و كسى كه ورعش كم شود، قلبش
مىميرد; و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مىشود!» (182)
همين مضمون با تعبير فشردهترى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نيز نقل
شده است. (183)
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مىخوانيم: <الكلام كالدواء قليله ينفع
و كثيره قاتل; سخن مانند دارو است، اندكش مفيد و كثيرش قاتل است!» (184)
3- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)
اگر انسان پيش از آن كه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه
سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مىشود.
آرى! بىمطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص
سرچشمه مىگيرد، غوطهور مىسازد!
در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: <ان لسان
المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان يتكلم بشىء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان
لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشىء امضاه بلسانه و لم يتدبره بقلبه; زبان
انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست
در آن مىانديشد، سپس با زبانش آن را امضا مىكند; ولى زبان منافق در جلو قلب
اوست، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نحست آن را با زبانش امضا مىكند و
در آن نمىانديشد!» (185)
همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه176 نهجالبلاغه در كلام اميرمؤمنان على
عليه السلام آمده است.
و در تعبير ديگرى از امام حسنعسكرى عليه السلام چنين مىخوانيم: ق-لب
الاح-مق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در
دل او!» (186)
بديهى است مراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است، و بودن زبان در جلو
قلب، يا در عقب آن، كنايه از تفكر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است.
راستى چه مىشد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به
كار مىگرفتيم و درباره انگيزهها و نتيجهها و محتواى سخنان خود مىانديشيديم
كه آيا اين سخن بيهوده استيا زيانبار يا هتك حرمت مؤمن يا حمايت از ظالم و
مانند آن، يا اين كه سخنى استبراى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر
و حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام كه جامع همه مباحثبالا
است و بر دل انسان نور و صفا مىپاشد پايان مىدهيم، فرمود: <ان احببتسلامة
نفسك وستر معايبك فاقلل كلامك واكثر صمتك، يتوفر فكرك و يستنر قلبك; اگر دوست
دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن
بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (187)
اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلى مربوط به حفظ
زبان; البته، درباره جزئيات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت
و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه
به خواستخدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلى درباره اصول
اخلاقى وارد آن مىشويم، خواهد آمد.
خودشناسى و خداشناسى
يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ملكات
والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل
اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد!
آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مىرود؟
آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده، تا از گمراهى خويش با خبر نشود به
جستجوى دليل راه بر مىخيزد؟
آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانهاش با خبر نشود، اسباب دفاع را
آماده مىسازد؟
به يقين پاسخ تمام اين سؤالها منفى است، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و
از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش و بهره گيرى از
طبيبان مسيحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با اين اشاره به اصل مطلب باز مىگرديم، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و
همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مىدهيم.
1- رابطه خود شناسى و تهذيب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مىشود؟ دليل آن روشن است زيرا:
اولا: انسان از طريق خود شناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقتبزرگ الهى و
اهميت روح آدمى كه پرتوى از انوارالهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد;
آرى! درك مىكند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به
آسانى از دست داد!
تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىكنند و گوهر پاك روح انسانى را به
فساد و نابودى مىكشانند كه از عظمت آن بىخبرند.
ثانيا: انسان با شناختخويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزههاى شهوت و تضاد
آنها با سعادت او پى مىبرد، و براى مقابله با آنها آماده مىشود.
بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزهها بىخبر مىماند و
شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بىخبر
است; طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمىكند و سرانجام
ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت مىدارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و
ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مىبرد و تشويق مىشود كه براى
پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد; گنجهاى درون جان خويش را
استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.
كسى كه عارف به نفس خويش نيستبه انسانى مىماند كه در جاى جاى خانه او
گنجهاى پر قيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و
تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را
سير مىكند.
رابعا: هر يك از مفاسد اخلاقى ريشههايى در درون جان انسان دارد، با
خودشناسى، آن ريشهها شناخته مىشود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان
مىسازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مىكند.
خامسا: از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خدا شناسى است، و
چنانكه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قويترين عامل
براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پستى و حضيض رذائل و رسيدن
به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را
به تباهى مىكشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مىسازد، و شهد زندگى
را در كام انسانها مبدل به شرنگ مىكند، به اهميتخود شناسى و خودآگاهى براى
زندگى انسانها بيشتر پى خواهيم برد.
در كتاب <اعجاز روانكاوى» نوشته <كارل منينگر» چنين آمده است: <خود آگاهى
عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مهر انگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و
هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مىگردد و ما را به خاك سياه مىافكند;
نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران،
پايههاى زندگى را متزلزل مىكند.» (188)
در كتاب <انسان موجود ناشناخته» جملهاى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما
است; مىگويد: <بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است،
و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبيعى و فطرى پايهگذارى نشده است; لذا با همه
درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و
(تقريبا) اتفاقى بود ... اگر <گاليله» و <نيوتن» و <لاووازيه»، نيروى فكرى
خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى، امروز
فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مىداشت.» (189)
و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را
خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مىدهد كه: <و لاتكونوا كالذين نسوا
الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون; همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و
خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشيد! و آنها فاسقان
(حقيقى) و گنهكارانند.» (190)
2- خود شناسى در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: نقل
شده اثرات بسيار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، كه ما را از هرگونه توضيح
بىنياز مىسازد از جمله:
1- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <نال الفوز الاكبر من
ظفر بمعرفة النفس; كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده
است!» (191)
2- و در نقطه مقابل آن چنين مىفرمايد: <من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة
وخبط فى الضلال و الجهالات; كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مىشود و
در گمراهى و جهل گرفتار مىآيد!» (192)
3- در تعبير ديگرى از همان امام همام آمده است: <العارف من عرف نفسه فاعتقها
و نزهها عن كل ما يبعدها; عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و
بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مىسازد پاك و
پاكيزه كند!» (193)
از اين تعبير بخوبى استفاده مىشود كه معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از
قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السلام مىخوانيم: <اكثر الناس
معرفة لنفسه اخوفهم لربه; كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف
پروردگار خواهد داشت!» (194)
از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤوليت و خوف پروردگار كه سرچشمه
تهذيب نفس استبا خودشناسى استفاده مىشود.
5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: <من عرف نفسه جاهدها; و من جهل
نفسه اهملها; كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مىخيزد و كسى كه خود را
نشناسد آن را رها مىسازد!» (195)
مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده
شده، خود شناسى است.
6- در نهجالبلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: <من كرمت عليه
نفسه هانت عليه شهواته; كسى كه (در سايه خود شناسى) براى خود، كرامت و شخصيت
قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسليم هوى و
هوس نمىشود)!» (196)
7- همانگونه كه خودشناسى پايه مهم تهذيب نفس و تكامل در جنبههاى اخلاقى و
مسائل ديگر است، جاهل بودن به قدر خويش، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا
مىگردد; لذا در حديث ديگرى از امام دهم، امام هادى عليه السلام مىخوانيم: <من
هانت عليه نفسه فلا تامن شره; كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شر او ايمن
نباش!» (197)
از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مىتوان استفاده كرد،كه يكى از
پايههاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى، خودشناسى و معرفةالنفس است،
و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صعبالعبور را پشتسر نگذارد، به هيچ
يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد; به همين دليل، علماى بزرگ اخلاق تاكيد و
اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خود شناسى پردازند، و از
اين امر حياتى غافل نشوند.
3 - خود شناسى وسيله خداشناسى است
قرآن مجيد با صراحت مىگويد: <ما آيات آفاقى و انفسى (عجائب آفرينش خداوند
در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مىدهيم تا آشكار گردد كه
او حق است.» (سنريهم آياتنا فىالآفاق و فى انفسهم حتى يتب-ين لهم انه الحق)
(198)
در جاى ديگر مىفرمايد: در درون وجود شما آيات خداست، آيا نمىبينيد؟
(و فى انفسكم افلا تبصرون) (199)
بعضى از محققان از آيهمربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كردهاند كه
<معرفةالنفس» پايه <معرفةالله» است، آنجا كه مىفرمايد: <و اذ اخذ ربك من
بنى آدم من ظ-هورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربكم قالوا بلى شهدنا ;به
خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و
آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان
داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مىدهيم!»
(200)
در تفسير الميزان مىخوانيم: <انسان هر قدر متكبر باشد، و فراهم بودن اسباب
زندگى او را به غرور وا دارد، نمىتواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود
خويش نيست، و استقلالى در تدبير خويشتن ندارد، چه اينكه اگر مالك خويشتن بود،
خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى باز مىداشت، و اگر مستقل به تدبير
خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز
ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدبر، جزء حقيقت وجود اوست، و فقر و نياز بر
پيشانى جانش نوشته شده، اين حقيقتى است كه هر كس از كمترين شعور انسانى
برخوردار باشد به آن اعتراف مىكند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير،
در اين مساله نيست!
<بنابراين، انسان در هر مرحلهاى از انسانيتباشد، به روشنى مىبيند كه مالك
و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى
مىبيند.
<لذا بعضى گفتهاند كه آيه اشاره به حقيقتى مىكند كه انسان در زندگى دنيا
آن را در مىيابد كه در همه چيز از شؤون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به
بيرون وجود خود - پس معنى آيهشريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و
احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيت ما اعتراف كردند.» (201)
به اين ترتيب ثابت مىشود كه شناختحقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش،
سبب معرفة الله و شناختخداست.
حديث معروف <من عرف نفسه عرف ربه; هركس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد
شناخت.» نيز ناظر به همين است.
اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از
پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و گاه از اميرمؤمنان على عليه السلام و گاه از
صحف ادريس، نقل شده است.
در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر عليه السلام در صحيفه چهارم كه صحيفه
معرفت است چنين نقل شده: <من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق،
و من عرف نفسه عرف ربه; كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مىشناسد، و كسى كه رزق
را بشناسد رازق را مىشناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مىشناسد.»
(202)
به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله
عليه و آله يا ساير معصومين(ع) يا ادريس پيامبر عليه السلام نقل شده است و
همچنين از امام علىبن ابىطالب عليهما السلام در غررالحكم. (203)
علامه طباطبايى در تفسير الميزان بعد از ذكر اين حديثشريف مىفرمايد: <شيعه
و سنى اين حديث را از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل كردهاند و اين يك
حديث مشهور است. (204)
تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه
براى اين حديثشريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مىتوان گفت، از جمله:
1- اين حديث در حقيقت اشاره به <برهان نظم» است، يعنى هركس شگفتيهاى
ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرتانگيز اين
اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مىشود; زيرا اين نظم عجيب و
آفرينش شگفت انگيز نمىتواند از غير مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد.
بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة الله است.
2- ممكن است اين حديث اشاره به <برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر
انسان دقت در وجود خويش كند مىبيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل،
علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و
برگهايش، وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتكا به يك وجود مستقل و
بىنياز، يك لحظه امكان ادامه بقاء او نيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيه
است كه در ضمن جمله به كار مىروند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميه، مفهوم
و معنى خود را بكلى از دست مىدهند; (مثلا، هنگامى كه گفته مىشود: <من از خانه
به سوى مسجد رفتم» واژه <از» و <تا» بدون تكيه بر <خانه» و <مسجد»، هيچ
مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميه است كه به معانى حرفيه مفهوم مىبخشد.) و
به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا
كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.
3- حديث مىتواند اشاره به <برهان علت و معلول» باشد; براى اين كه انسان
هرگاه در وجود خويش كمى دقت كند مىفهمد كه روح و جسم او معلول علت ديگرى است
كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علت وجود
خويش (فىالمثل پدر و مادر) مىرود باز آنها را معلول علت ديگرى مىبيند، و
هنگامى كه سلسله اين علت و معلول را پىگيرى مىكند، به اينجا مىرسد كه آنها
نمىتوانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مىآيد و بطلان تسلسل بر
همه دانشمندان مسلم است. (205)
بنابراين، بايداين سلسله بهجايى ختمشود كهعلت نخستين و بهتعبير ديگر
علةالعلل و واجبالوجوداست،هستىاش ازدرون ذاتشمىجوشد و در هستىخود محتاج
ديگرى نيست. هنگامى كهانسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مىبرد.
4- اين حديث مىتواند اشاره به <برهان فطرت» باشد، يعنى هرگاه انسان به
زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت
اوست، بر او آشكار مىشود، و از <معرفةالنفس» به <معرفةالله» مىرسد، بى
آنكه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
5- اين حديث مىتواند ناظر به <مساله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس
خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوستبشناسد، به صفات پروردگار
پى خواهد برد; از محدوديتخويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مىبرد; چرا كه اگر
او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مىبرد، چه اگر او
هم فانى مىشد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و
از ضعف خويش پى به قدرت او مىبرد. اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام
در نخستين خطبه به آن اشاره كرده، مىفرمايد: و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه
لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة; نهايت ايمان
خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر
صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مىدهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت
مىدهد غير از صفت است.» (206)
6- مرحوم علامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل
مىكند و حاصل آن اين است كه:
<روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء
طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالتبر يگانگى و
ربوبيتخداوند مىكند:
1- از آنجا كه روح مدبر بدن است مىدانيم كه جهان هستى مدبرى دارد!
2- از آنجا كه يگانه است دلالتبر يگانگى خالق دارد!
3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!
4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!
5- از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليت و
ابديتخداست!
7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به
كنه ذات خدا امكان ندارد!
8- از آنجا كه انسان محلى براى روح در بدن نمىشناسد دليل بر اين است كه خدا
محلى ندارد!
9- از آنجا كه روح را نمىتوان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى
نيست!
10- و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمىشود دليل بر اين است كه خالق روح
قابل رؤيت نيست!» (207)
7- تفسير ديگرى كه براى اين حديثبه نظر مىرسد اينكه جمله <من عرف نفسه
فقد عرف ربه» از قبيل تعليق به محال است، يعنى همانگونه كه انسان نمىتواند
نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمىتواند حقيقتا بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مىرسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى
ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديثشريف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى استبه خدا
شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از
آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا
روشن مىشود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است،
ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهدشد.
موانع خودشناسى
نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناختبيماريهاست; به همين دليل،
امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مىتوان به وجود بيماريهاى گوناگون و كم و
كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى
استخوانها، طبيب جراح قدرت مىيابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به
درمان آن بپردازد; و با تجزيه دقيق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل
بيمارى آگاه مىشود.
در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است.
تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه،
ريشههاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مىتوان بر درمان آن دستيافت!
ولى بسيارى از مردم را مىبينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده
مىگيرند چرا كه حب ذات به آنها اجازه نمىدهد به بيمارى مهمى در خود اعتراف
كنند; اين گريز از واقعيت غالبا بسيار گران تمام مىشود و انسان زمانى مجبور به
اعتراف مىشود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غير ممكن شده است!
در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع
از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است. بسيار
ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمىآيند
و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرفى مىكنند و با اين توجيهات
نادرست راه درك واقعيتها را بر خود مىبندند.
خود شناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين
لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش سرپوش نهد و اگر عيبى از
پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجيه نمايد!
آرى! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن
به اين وحشتبدهند; همانگونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود
اعتراف كنند ولى اين گريز از واقعيتبسيار گران تمام مىشود و انسان بايد بهاى
سنگينى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر
بينى است، و تا اين پردهها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست; و تا انسان خود
شناسى نكند و به نقاط ضعف خويش آگاه نگردد، و راه تهذيب اخلاق به روى او بسته
خواهدبود.
هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده
اين مدعاست.
در خبرى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: <اذا اراد الله بعبد
خيرا فقهه فىالدين و زهده فى الدنيا و بصره عيوبه; هنگامى كه خدا اراده نيكى
درباره بندهاى كند او را در امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبتبه
عيوبش آگاه مىسازد!» (208)
حضرتعلى عليه السلام در گفتار كوتاه و پر معنى ديگرى مىفرمايد: <جهل المرء
بعيوبه من اكبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبتبه عيوبش از بزرگترين گناهان اوست.»
(209)
اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه چگونه انسان مىتواند حجاب خود خواهى را بدرد
و به عيوب خويش آشنا شود؟
مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد; مىگويد، براى پى
بردن به عيوب خويش چهار راه است:
نخست اين كه: به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و
آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره
گيرد، و اين در زمان ما كم است!
دوم اين كه: دوست راستگوى آگاه با ايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد
تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقيق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و
عيوب پنهان و آشكارى از او ببيند به او اطلاع دهد، همانگونه كه بعضى از بزرگان
دين مىفرمودند: <رحم الله امرء اهدى الى عيوبى; خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا
به من هديه كند.» (210) (تعبير به هديه تعبير جالبى است كه دليل بر
اهميت فوقالعاده اين مطلب است) ... ولى اين گونه افراد نيز كماند زيرا دوستان
غالبا مداهنه و مجامله مىكنند، و بعضى بعكس به خاطر حسد عيوب را بيش از اندازه
بزرگ مىسازند. به داوود طائى (211) گفتند: چرا از مردم كنارهگيرى
كردى و با آنها آميزش ندارى؟ گفت: من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من
پنهان مىكنند!
آرى! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از
عيوبشان آگاه شوند; ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما
كسانى هستند كه ما را نصيحت مىكنند و از عيوبمان آگاهمان مىسازند; نه تنها از
تذكرات آنها خوشحال نمىشويم، بلكه به مقابله با آنان بر مىخيزيم و مىگوييم:
تو خود نيز داراى اين عيوبى، و چنين و چنان كردى، كينه او را به دل مىگيريم، و
از نصايح او محروم مىمانيم!
طريق سوم آن است كه: انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان
با دقت تمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند; به همين دليل، گاهى انسان از دشمن
كينهتوزش بيش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مىگيرد.
طريق چهارم اين است كه: انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها
نكوهيده مىبيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات
نكوهيده هستيا نيست؟ زيرا مؤمن آيينه و مرآت مؤمن است، و مىتواند عيوب خويش
را با مشاهده عيوب ديگران ببيند. به عيسىبنمريم عليهما السلام گفتند چه كسى
تو را ادب آموخت؟ گفت كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر
ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را
از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبير ديگرى از اين مطلب است.) (212)
عبادت و نيايش روح را پرورش مىدهد
گام ديگر براى تهذيب اخلاق، توجه به عبادات و نيايشهاست.
براى پى بردن به تاثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،
قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مىطلبد و بزرگان در
تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفتهاند، اما در يك اشاره
كوتاه چنين مىتوان گفت: براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه <عبد» و مفهوم آن
كه ريشه اصلى عبادت است توجه نمود.
<عبد» از نظر لغتبه انسانى گفته مىشود كه سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود
دارد; ارادهاش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را
مالك چيزى نمىداند و در اطاعت او سستى بخود راه نمىدهد.
بنابراين، عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از
ناحيه اوست، و بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه تنها كسى مىتواند <معبود» باشد كه
نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست!
به تعبير ديگر، و از بعد ديگر - <عبوديت» نهايت اوج تكامل روح يك انسان و
قرب او به خداست، و عبوديت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست; عبادت تنها ركوع
و سجود و قيام و قعود نيست، بلكه روح عبادت تسليم بىقيد و شرط در برابر كمال
مطلق و ذات بىمثالى است كه از هر عيب و نقص مبراست.
بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه
آلودگى و ناپاكى است; چرا كه انسان سعى مىكند خود را به معبود خويش نزديك و
نزديكتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود كه گاه از آن تعبير
به <مظهر صفات خدا شدن» مىكنند.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: <العبودية جوهرة كنهها
الربوبية; عبوديت گوهرى است كه ربوبيت در درون آن نهفته شده است.» (213)
اشاره به اين كه عبد تلاش و كوشش مىكند كه خود را در صفات شبيه معبود
سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه
عبوديتبه جاى مىرسد كه به اذن پروردگار مىتواند در جهان تكوين، تدبير و تصرف
كند، و صاحب ولايت تكوينيه شود، همانگونه كه آهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با
آتش، گرم و سرخ و فروزان مىشود; اين حرارت و نورانيت از درون ذات او نيستبلكه
پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است.
با اين اشاره به قرآن باز مىگرديم و چگونگى تاثير عبادت را در پرورش فضائل
اخلاقى در آيات قرآن بررسى مىكنيم.
1- يا اي-ها الن-اس اعبدوا ربكم الذى خ-لق-كم و الذين من قبلكم لعلكم تتق-ون
(سوره بقره، آيه21)
2- يا ايها الذين آمنوا كت-ب عل-يكم الص-يام كما ك-تب على ال-ذين من قبلكم
لعلكم تتقون (سوره بقره، آيه183)
3- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت، آيه45)
4- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخير منوعا -
الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آيات19 تا 24)
5- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه103)
6- الذين آمنوا و تطمئن قلوبهمبذكراللهالاب-ذكرالله تطمئن القل-وب
(سورهرعد،آيه28)
7- يا ايها الذينآمنوااستعينوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين
(سورهبقره،آيه153)
ترجمه:
1- اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از
شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.
2- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه كه بر
كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.
3- ... و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز
مىدارد.
4- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد
بى تابى مىكند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مىشود (و بخل
مىورزد) - مگر نماز گزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مىآورند.
5- از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك
سازى و پرورش دهى.
6- آنان كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و
آرام) است، آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!
7- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا)
خداوند با صابران است!
تفسير و جمع بندى
در تمام آياتى كه در بالا آمده، رابطه نزديكى ميان <عبادت» و تقوا و پرهيز
از گناه و پرورش فضائل اخلاقى ديده مىشود و نشان مىدهد كسانى كه مىخواهند به
تهذيب نفس راه يابند بايد از در عبوديت و پرستش خداوند وارد شوند; سالكان راه
خدا، و پويندگان طريق خودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و
ناخالصيهاى وجود خود را در كوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مس
وجود خود را با كيمياى عبادت زر كنند.
در همين راستا، در نخستين آيه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و
راه تقوا را اين گونه به آنها نشان مىدهد; مىفرمايد: <اى مردم! پروردگارتان
را كه شما و پيشينيان شما را آفريده پرستش كنيد تا پرهيز كار شويد!» (يا ايها
الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون)
تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى
توجيه پرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيهفوق مىگويد خداوند هم
آفريدگار شماست و هم آفريننده پيشينيان است; آرى! او خالق همه كس و همه چيز و
مالك همه كس و همه چيز است; و تنها او شايسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به
سوى عبوديتخالص او آريد، شكوفههاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مىشود; و
اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.
اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مىكند.
در حالى كه در آيه بعد به رابطه <روزه» - كه يكى از عبادات مهم است - و
<تقوا» اشاره شده است; مىفرمايد: <اى كسانى كه ايمان آوردهايد روزه بر شما
نوشته شده - همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار
شويد!» (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم
لعلكم تتقون)
هركس به روشنى در مىيابد كه به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازهاى در دل
احساس مىكند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مىبيند،
حتى آمارهاى مستند نشان مىدهد كه در ايام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه
روزهدار، بسيار پايين مىآيد، تا آنجا كه ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در
اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگر مىپردازند!
اين امور بخوبى نشان مىدهد كه هر قدر انسان به عبوديتخداوند نزديكتر شود
از زشتيها دورتر خواهد شد.
در سومين آيه، به رابطه نزديك <نماز» و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره
شده است; در اين آيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يك الگو و اسوه،
مخاطب به اين خطاب شده است: نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و
گناه باز مىدارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)
<فحشاء و منكرات» مجموعه افعال غير اخلاقى است، و مىدانيم تمام افعال غير
اخلاقى سرچشمهاى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبير ديگر،
هميشه اخلاق درونى است كه در اخلاق برونى اثر مىگذارد.
تاثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درستبه همين دليل است; زيرا
نماز با افعال و اذكار بسيار پر محتوايش، انسان را در جهانى برتر و والاتر -
جهان قرب به خدا - وارد مىكند; و اين نزديكى او را از سرچشمههاى اصلى فحشاء و
منكر كه همان هواى نفس و حب افراطى به دنيا است دور مىسازد.
به همين دليل، نماز گزاران واقعى كمتر گرد گناه مىگردند; و هر قدر نماز روح
و جان و محتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها
دورتر مىشود و شكوفههاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مىگردد.
در چهارمين آيه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى
به هنگام بروز مشكلات، و بخل به هنگام دستيافتن به خيرات، تنها نماز گزاران را
استثنا مىكند، و مىفرمايد: انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه
بدى به او رسد بى تابى مىكند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بخل مىورزد و مانع
ديگران مىشود - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتب بهجا مىآورند.
(ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا
المصلين - الذين هم على صلاتهم دائمون)
اين آيات به روشنى ثابت مىكند كه توجه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش
در پاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بىتايى اثر مستقيم
دارد.
در پنجمين آيه، اشاره به تاثير مساله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس
مىكند و مىدانيم زكات در اسلام يكى از عبادات مهم محسوب مىشود; مىفرمايد:
از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى
و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها)
تعبير <تزكيهم بها» دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به
وسيله زكات حاصل مىشود، چرا كه زكات، رذائلى همچون بخل و دنياپرستى و حرص و آز
را از روح، زائل مىكند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمايت از مستضعفان را در
سرزمين دل پرورش مىدهد.
رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مىكند:
در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: <ما تصدق احدكم
بصدقة من طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمان بيمينه و ان كانت
تمرة فتربو من كف الرحمان فى الرحمان حتى تكون اعظم من الجبل; هيچ كس از شما
صدقهاى از مال حلال نمىپردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمىكند - مگر
اين كه خداوند آن را با دستخود مىگيرد، حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در
دستخدا نمو مىكند تا بزرگتر از كوه شود!» (214)
اين حديث كه تشبيه و كنايه پرمعنايى در بردارد اهميت فوقالعاده اين عبادت
بزرگ، و ارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مىسازد.
در ششمين آيه، به يكى ديگر از عبادات مهم و معروف، يعنى ذكرخدا اشاره شده و
از تاثير عميق آن در آرامش دلها، سخن مىگويد; مىفرمايد: آنان كسانى هستند كه
ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد با ياد
خدا دلها آرامش مىپذيرد! (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله
تطمئن القلوب)
آرامش دل هميشه توام با توكل بر خدا، و عدم وابستگى به ماديات و عشق به
زرقوبرق دنيا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل
باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراين، ياد خدا مىتواند اثر عميقى در دور
ساختن انسان از اين رذائل داشته باشد، تا شكوفه آرامش بر شاخسار دل آشكار گردد.
به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشههاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و
اضطرابها و نگرانيها بيندازيم، مىبينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه
مىگيرد، ولى ياد خدا آنها را مىخشكاند و نا آرامى را به اطمينان و آرامش مبدل
مىسازد. (215)
در هفتمين و آخرين آيه، به تاثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره
كرده، مىفرمايد: <اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از صبر (روزه) و نماز كمك
بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!» (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و
الصلوة ان الله مع الصابرين)
در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است (216) كه
يكى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه استقامت
در برابر هواى نفس و وسوسههاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در
برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مىشود.
در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه هرگاه كار مهمى براى
او پيش مىآمد نماز مىخواند، سپس آيهواستعينوا بالصبر و الصلوة را تلاوت
مىفرمود (كان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآية و
استعينوا بالصبر و الصلوة) (217) اشاره به اين كه نماز به من نيرو
مىبخشد.
آرى! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت
را در وجود انسان زنده مىكند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، ترديد و دو
دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنياپرستى، دور مىسازد; و به
اين ترتيب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مىكند، همانگونه
كه بخش قابل توجهى از رذائل را مىميراند.
نتيجه:
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از
جهات مختلف در تهذيب اخلاق دارند; اين تاثير را مىتوان در چند جهتخلاصه كرد:
1- توجه به مبدا آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مىشود
كه انسان مراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مىتواند
كنترل كند، چرا كه عالم محضر خداست، و در محضر خداوند كريم، گناه كردن و راه
خلاف پيمودن عين ناسپاسى است.
2- توجه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است،
نيايش كننده را دعوت مىكند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان
خود منعكس كند و در مسير تكامل اخلاقى قرار گيرد.
3- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مىشود، نيز
اثر باز دارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.
4- عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيت غير قابل
توصيفى مىآورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد; به همين
دليل، انسان پس از يك عبادت آميخته با حضور قلب، خود را به نيكيها نزديكتر
مىبيند.
5- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير
و سلوك الى الله، كه دقت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه
مىدهد. عاشقان خود سازى و سالكان الى الله از طريق عبادت مىتوانند به هدف
والاى خود برسند و بدون عبادت و نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار
مخصوصا در خلوت و بويژه در سحرگاهان راه به جايى نمىبرند.
تاثير عبادات در پالايش روح، در روايات اسلامى
اين مساله در روايات اسلامى بازتاب بسيار وسيع و گستردهاى دارد كه به
گوشهاى از آن، در ذيل اشاره مىشود، و شرح تمام آن در خور كتاب مستقلى است:
1- در تمام رواياتى كه سخن از فلسفه احكام به ميان آمده، اشاره به
تاثيرعبادت در تهذيب نفوس و پالايش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در كلمات
قصار اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است: <فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك،
والصلوة تنزيها عن الكبر و الزكاة تسبيبا للرزق، و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق;
خداوند ايمان را براى تطهير دل از شرك واجب فرموده، و نماز را براى پاك شدن از
تكبر، و زكات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسيلهاى براى پرورش اخلاص
بندگان ...» (218)
شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا3 ديده
مىشود آنجا كه مىفرمايد: <فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك، و الصلوة
تنزيها لكم عن الكبر، و الزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق، و الصيام تثبيتا
للاخلاص ... ; خداوند ايمان را سبب پاكسازى شما از شرك قرار داده است و نماز را
وسيلهاى براى تطهير قلوب از كبر، و زكات را موجب تزكيه نفس (از بخل و حرص و
دنيا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبيتخلوص نيت.» (219)
2- در حديث معروفى كه درباره نماز از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده،
نماز را تشبيه به نهر آب زلال جارى مىكند كه بر در خانه انسان باشد و همه روز
انسان خود را پنجبار در آن شستوشو كند; بديهى است كه براثرآن، چيزى از
آلودگيها در وى باقى نمىماند; اين حديث نيز دليل روشنى بر اين مدعاست.
(220)
و به همين ترتيب، درباره هر يك از عبادات آثارى ذكر شده كه شاهد گوياى تاثير
عبادت در تهذيب نفوس انسانى است.
3- در حديث ديگرى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام درباره آثار
عبادت بطور كلى چنين مىخوانيم: <فان قال فلم تعبدهم؟ قيل لئلا يكونوا ناسين
لذكره و لا تاركين لادبه، و لا لاهين عن امره و نهيه، اذا كان فيه صلاحهم و
قوامهم، فلو تركوا بغير تعبد، لطال عليهم الامد فقست قلوبهم; اگر كسى بگويد:
چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نياز به عبادت آنها دارد؟) در
پاسخ گفته مىشود، اين به خاطر آن است كه ياد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب
را در پيشگاه او ترك نكنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا كه در آن صلاح و
قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زيادى بر آنها
مىگذرد (و از ياد خدا غافل مىشوند) لذا دلهاى آنها قساوت پيدا مىكند.»
(221)
به اين ترتيب، روشن مىشود كه عبادت پروردگار قلب را بيدار، و روح را هشيار
مىكند، و مايه ياد خداست كه آن نيز خمير مايه اصلاح درون و برون است.
4- در حديث ديگرى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام مىخوانيم كه در
ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مىفرمايد: <مع ما فيه من الايجاب و المداومة
على ذكر الله عزوجل بالليل و النهار لئلا ينسى العبد سيده و م-دبره و خالق-ه،
فيب-طر و يط-غى و يكون فى ذكره ل-ربه و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصى و
مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر اين كه عبادت، سبب تداوم ذكر خداوند متعال
در شب و روز مىشود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نكند، و نعمتهاى
الهى مايه مستى و غرور او نشود، و به طغيان بر نخيزد، و ياد پروردگار و قيام در
برابر او، وى را از معاصى باز مىدارد و مانع انواع فساد مىشود.» (222)
5- در حديث ديگرى، از امام صادق عليه السلام در مورد آثار نماز و ميزان
قبولى آن چنين آمده است: <من احب ان يعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل
منعت صلاته عن الفحشاء و المنكر، فبقدر ما منعته قبلت; هر كس مىخواهد بداند
آيا نماز او قبول شده يا نه ببيند آيا نمازش او را از زشتيها و بديها باز داشته
استيا نه؟ به همان اندازه كه او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (223)
اين عبارت با صراحت و وضوح، روشن مىكند كه نماز صحيح و كامل رابطه مستقيم و
تنگاتنگى با مسايل اخلاقى و دعوت به خوبيها و نهى از بديها دارد; و آنها كه
نمازشان اين اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداختهاند; و به تعبير، ديگر
نمازى است اسقاط كننده تكليف نه مورد قبول پروردگار.
6- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله در مورد فلسفه روزه چنين
مىخوانيم: <ان الصوم يميت مراد النفس و شهوة الطبع الحيوانى، و فيه صفاء القلب
و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشكر على النعم، و الاحسان الى
الفقراء، و زيادة التضرع و الخشوع، و البكاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب
انكسار الهمة، و تخفيف السيئات، و تضعيف الحسنات، و فيه من الفوائد ما لا يحصى;
روزه هواى نفس و شهوت طبيعتحيوانى را مىميراند (و طغيان آن را فرو مىنشاند)،
و در آن صفاى قلب و پاكى اعضاء، و آبادى بيرون و درون انسان، و شكر بر نعمتها،
و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گريه است; و وسيلهاى استبراى التجاء
به پروردگار، و سبب شكستن دلبستگيها و كم شدن سيئات، و فزونى حسنات است; و در
آن فوائد بيشمارى است.» (224)
در اين حديث چهارده اثر مثبتبراى روزه ذكر شده كه مجموعهاى از صفات فضيلت
و افعال اخلاقى است.
7- اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام پايان
مىدهيم (و كسانى كه مايل باشند مطالب بيشترى را در اين زمينه بخوانند به
<وسائلالشيعه»، ابواب نخستين هر يك از عبادات، و همچنين به <بحارالانوار»
مراجعه كنند.)، فرمود: <دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پىگيرى
عبادت، دليلى بر وصول به سعادتاست.» (225)
آرى! آنها كه مىخواهند سعادتمند شوند بايد به سراغ نيايش پروردگار بروند!
نتيجه:
از روايات بالا و روايات ديگرى كه در اين زمينه در لابه لاى كتب معروف روايى
وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشيديم، رابطه بسيار
نزديك عبادت و پاكسازى روح و صفاى دل و تهذيب نفوس را روشن مىسازد.
مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بىرياتر و آميخته باحضور قلب و آداب باشد،
اين تاثير قوىتر خواهد بود.
اين مساله كاملا محسوس است كه انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با
حضور قلب انجام مىدهد، بعد از آن نورانيت و صفاى ديگرى در قلب و جان خود احساس
مىكند، ميل او به خوبيها بيشتر مىشود و تنفر او از بديها افزون مىگردد; خود
را به خدا نزديكتر مىبيند و روح خضوع و تواضع و عبوديت و تسليم در برابر حق را
در خود زنده مىبيند.
اين نكته قابل توجه است كه همه عبادات يك اثر مشترك دارند و هر كدام يك
تاثير ويژه، اثر مشترك همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسليم در مقابل حق، و
بيدارى و هوشيارى و ترك غفلت است.
و اثر ويژه هر كدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منكر مىكند،
و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت كنترل نيروى عقل در مىآورد; حج، انسان
را از تمام رزق و برقهاى زندگى و تعلقات حيات دور مىسازد، و زكات، بخل و حرص
و دنيا پرستى را كم مىكند.
ذكر خدا مايه آرامش دل است; و هر يك از اذكار، انسان را متوجه يكى از صفات
جلال و جمال خدا مىكند، و او را به هماهنگى با حق تشويق مىنمايد.
به اين ترتيب، كسى كه همه اين عبادات را بهجا مىآورد، هم از اثرات عام آن
بهره مىگيرد و هم از تاثيرات ويژه آنها استفاده مىكند; و مىتواند فضايل
اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراين، عبادت و نيايش ما در
برابر پروردگار، يكى از گامهاىمؤثر خود سازى ماست، مشروط بر اين كه با روح و
فلسفه عبادت آشنا باشيم و تنها به جسم آن قناعت نكنيم! البته، درباره ذكرخدا به
خاطر اهميت فوقالعاده آن بحث جداگانهاى خواهيم داشت.
ياد خدا و پرورش روح
علماى اخلاق به پيروى از قرآن مجيد و روايات اسلامى اهميت فوقالعادهاى
براى ذكر به عنوان يكى از شاخههاى مهم عبادت در پاكسازى روح و جان و بيدارى و
آگاهى و تهذيب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سير و سلوك، اذكارى
ذكر كردهاند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذكر <يا غفار» و در مرحله محاسبه
نفس <ياحسيب» و در مرحله جلب رحمتهاى اليه <يا رحمان) و <يا رحيم» امثال آن.
اين اذكار به تناسب حالاتى است كه انسان دارد و مسيرهائى كه مىپيمايد; ولى
به عنوان ذكر مطلق كه در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.
آرى! ذكر خدا از بزرگترين عبادات و بهترين حسنات است و در برابر تهاجم
وسوسههاى نفس و نفوذ شيطان به انسان مصونيت مىبخشد.
پردههاى خودخواهى و غرور راكه بزرگترين دشمنسعادت انساناست مىدرد، او را
از خوابغفلتبيدار مىكند و از خطراتى كه سعادت وى را تهديد مىكند آگاه
مىسازد.
ذكر خدا مانند دانههاى حياتبخش باران است كه بر سرزمين روح و قلب انسان
مىبارد و انواع بذرهاى فضيلت و تقوا را شكوفا و بارور مىسازد، و هر اندازه
درباره اهميت اين عبادت سخن گفته شود باز كم است.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مىگرديم و اهميت ذكر الله را در آن جستجو
مىكنيم:
1- الذينآمنواوتطمئنقلوبهمبذكراللهالابذكر الله تطمئن القلوب (سوره رعد،
آيه28)
2- اقمالصلوةانالصلوةتنهىعنالفحشاءوالمنكرولذكر الله اكبر (سوره
عنكبوت، آيه 45)
3- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى (سوره طه،
آيه14)
4- اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى ذكرى (سوره طه، آيه42)
5- و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا (سوره طه، آيه124)
6- و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد
عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع
هواه وكان امره فرطا (سوره كهف، آيه28)
7- فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا (سوره نجم،
آيه29)
8- يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو
الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين
رح-يما (سوره احزاب، آيات 41 تا43)
9- انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و
يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آيه91)
10- رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (سوره نور، آيه37)
ترجمه:
1- (هدايتيافتگان) كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ياد خدا
مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!
2- نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مىدارد و
ياد خدا مهمتر است!
3- (اى موسى!) من <الله» هستم، معبودى جز من نيست! مرا بپرست و نماز را
براى ياد من بپادار
4- (اكنون) تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد من كوتاهى نكنيد!
5- و هركس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!
6- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند و تنها رضاى او را
مىطلبند و هرگز بهخاطر زيورهاىدنيا چشمانخود را از آنها برمگير! و از كسانى
كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه از هواى نفس پيروى
كردند و كارهايشان افراطى است!
7- از كسى كه از ياد ما روى مىگرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمىطلبد
اعراض كن!
8- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خدا را بسيار ياد كنيد - و صبح و شام او را
تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مىفرستد، و فرشتگان او (نيز
براى شما تقاضاى رحمت مىكنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه) به سوى
نور (ايمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبتبه مؤمنان همواره مهربان بوده
است.
9- شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند
و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد!
10- مردانى (آنها كسانى هستند) كه هيچ تجارت و معاملهاى آنان را از ياد خدا
و برپا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند!
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه، سخن از تاثيرياد خدا در آرامش دلها است; آرامشى كه مىتواند
انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بيارايد; مىفرمايد: آنها
(هدايتيافتگان) كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و
آرام است.» (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله)
سپس همين معنى را به صورت يك قاعده كلى بيان كرده، مىافزايد: <آگاه باشيد،
تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!» (الا بذكر الله تطمئن القلوب)
اين آرامشفوقالعاده به خاطر آن است كه نگرانيها گاه به خاطر آينده تاريك و
مبهمى است كه در پيش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها يا گرفتارى در چنگال
بيمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مىشود، و گاه گذشته تاريك زندگى،
فكر او را به خود مشغول مىدارد، و نيز دنياپرستى و دلباختگى نسبتبه دنيا،
سوءظنها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر يك از اينها مىتواند عاملى براى
نگرانى و سلب آرامش انسان شود.
بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نيز از عوامل نگرانى انسان است.
يادخدا، همان خداوندى كه جواد و كريم و رحمان و رحيم و خالق و رازق و بخشنده
و بنده نواز است - خداوندى كه حل هر مشكلى در بربر قدرتش آسان، و هر
امرپيچيدهاى در برابرارادهاش ساده است.
آرى! ياد چنين پروردگار مايه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. اين
نكته قابل توجه است كه نفس مطمئنه همان نفسى است كه مخاطب به خطاب <يا ايتها
النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس
مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو
خشنود است، پس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (226)
در دومين آيه، بعد از بيان اين نكته كه نماز انسان را از زشتيها و منكرات
باز مىدارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر ) مىفرمايد: < ذكر خدا از
نماز هم بالاتر است!» (و لذكر الله اكبر )
آرى! ياد خدا روح نماز است، و روح شريفترين بخش وجود مىباشد; اگر نماز سبب
ترك فحشاء و منكر مىشود نيز به خاطر همين ذكر الله است; زيرا ياد خدا انسان را
به ياد نعتمهاى او مىاندازد كه تمام وجود انسان در آن غرق است، و يادآورى اين
نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مىدارد و از گناه شرمنده
مىكند.
از سوى ديگر، او را به ياد روز قيامت و دادگاه عدل الهى مىاندازد; خود را
در برابر دادگاه بزرگ حق مىبيند و پرونده اعمال خويش را در آنجا حاضر، و
ماموران مجازات را آماده مجازات بدكاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذيرائى از
بندگان خوبخدا در بهشتبرين مشاهده مىكند; و اين عامل ديگرى براى ترك عصيان و
ترك كارهاى ضد اخلاق است.
بعضى از مفسران گفتهاند: جمله <و لذكر الله اكبر» اشاره به اين است كه ذكر
خدا برترين اعمال و عبادات بندگان است.
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از <ذكر الله» در اينجا يادى است كه
خدا از بندهاش مىكند (در برابر يادى كه بنده از خدا دارد.) (227)
و اين ياد خدا او را به درجات عاليه عبوديت و بندگى سوق مىدهد و از هر چيز
برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آيه تناسب بيشترى دارد.
در سومين آيه، سخن از نخستين وحى الهى به موسى بن عمران است كه در سرزمين
طور و وادى ايمن، از كنار درختى اين پيام الهى را شنيد: من خدا هستم! معبودى جز
من نيست، مرا پرستش كن، نماز را برپا دار تا به ياد من باشى!» (اننى انا الله
لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى)
در اينجا، در حقيقت، فلسفه اصلى نماز ذكر خدا شمرده شده است، و در نخستين
وحى الهى بهموسى عليه السلام توجه بهذكر الله گوشزد شده و اين بهخاطر اهميت
فوقالعاده ذكر است، بخصوص اين كه مساله نماز و ذكر الله بلافاصله بعد از بحث
توحيد ذكر شدهاست.
در چهارمين آيه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان كه فرمان نبوت
موسى عليه السلام صادر شده، و مامور مىشوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند،
مىفرمايد: تو و برادرت با آيات من (كتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون برويد،
و در ذكر من كوتاهى و سستى نكنيد! (اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فىذكرى)
دستور به ذكر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغيانگرى همچون فرعون،
بسيار پرمعنى است; اين امر نشان مىدهد كه ذكر خداوند تا چه اندازه در قدرت و
قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نيرو و توان براى مبارزه مىبخشد
كه در اين هنگام به آن دستور داده شده است.
در تفسير <فى ظلال» مىخوانيم كه در توضيح اين آيه مىگويد: <خداوند به
موسى و هارون گفت كه ذكر و ياد من، وسيله كار شما، و اسلحه برنده، و تكيه گاهى
است كه مىتوانيد به آن متكى شويد!» (228)
بعضى از مفسران <ذكر» را در اين آيه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى
مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى ياد خدا گرفتهاند، در حالى كه هيچ منافاتى
بين اين امور نيست، و ممكن است همه در مفهوم جامع آيه جمع باشد.
بديهى است هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ياد خدا باشد و از
ياد او نيرو و توان بگيرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نيز قوىتر و
كوشاتر خواهد بود.
در پنجمين آيه، بعضى از آثار ترك ذكر خدا بيان شده است; مىفرمايد: <و هركس
از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قيامت او را
نابينا محشور مىكنيم!» (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم
القيامة اعمى)
عذاب دنيوى آنها، تنگى معيشت، و عذاب اخروى آنها، نابينا بودن در محشر است!
گاه تنگى معيشتبه خاطر اين است كه انسان در آمد كمى دارد، و گاه به خاطر آن
است كه با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او
تنگ مىشود; مايل نيست در خانهاش باز باشد و ديگران از زندگانى او استفاده
كنند، و حاضر نيست محرومان را در زندگى خود شريك سازد; و به فرموده على عليه
السلام: <ثروتمندان بخيل همچون فقيران زندگى مىكنند و همانند اغنيا و
ثروتمندان حساب پس مىدهند» (يعيش فىالدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة
حساب الاغنياء) (229)
غالب ثروتمندان از خدابىخبر حريصند و اين حرص و آز هميشه آنها را در التهاب
و نگرانى و ناراحتى نگه مىدارد، به گونهاى كه از اموال سرشار خود، بهره كافى
توام با آرامش نمىبرند.
اما چرا در قيامت نابينا محشور مىشود؟ ممكن استبه اين دليل باشد كه حوادث
آن جهان هماهنگى كاملى با حوادث اين جهان دارد; غافلان از ذكر خدا چشمهاى خود
را بر حقايق اين جهان بسته، و آيات حق را كه از در و ديوار اين جهان نمايان است
ناديده گرفتهاند; به همين، دليل در قيامت نابينا وارد عرصه محشر مىشوند.
ذكر خدا چگونه است؟
در بسيارى از روايات اسلامى ذكر خدا، به معنى <حج» و در بعضى به معنى ولايت
اميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده است; بديهى است هر كدام از اينها مصداق
مهمى از مصاديق مفهوم وسيع ذكر خداست; حج، مجموعهاى است از ياد خدا، و ولايت
اميرمؤمنان، بنده خاصخدا نيز انسان را به ياد خدا مىاندازد.
ششمين آيه، خطاب به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كرده و او را از پيروى
كسانى كه قلبشان از ذكرخدا غافل است، بر حذر مىدارد، و به همراهى كسانىكه صبح
و شام به يادخدا هستند، دعوت مىكند; مىفرمايد: <با كسانى باش كه پروردگارخود
را هر صبح و شام مىخوانند و تنها ذات او را مىطلبند; هرگز چشمان خود را به
خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد ما غافل
ساختهايم، اطاعت مكن! همانها كه پيروى از هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى
است! (و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد
عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع
هواه وكان امره فرطا)
بديهى استخداوند بىدليل كسى را به مجازات غفلت از ياد حق، گرفتار نمىكند;
اين مجازات از آن كسانى است كه به دشمنى با حق برخاستهاند; و از سر لجاج و كبر
و غرور، يا تعصب كوركورانه، با حق دشمنى دارند.
بنابراين، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از ياد خدا بر آن به خاطر
كيفر اعمالشان است; و به همين دليل، به هيچ وجه مستلزم جبر نيست.
اين گروه از غافلان، پيرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفريط
است; به همين دليل، در پايان آيه مىفرمايد: (واتبع هواه وكان امره فرطا)
از اين آيه بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه غافل شدن از ياد خدا در اخلاق انسان
اثر مىگذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مىكشاند.
آرى! روح انسان را يا <خدا» پر مىكند و يا <هوى» كه جمع ميان اين دو ممكن
نيست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بيگانگى از
همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خويشتن فرو مىبرد، و
از همه چيز غافل مىكند.
يك انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خويش نمىانديشد; رحم و مروت و ايثار و
فداكارى براى او مفهوم ندارد.
در هفتمين آيه، باز روى سخن به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله است; و او را
از آنها كه از ياد خدا بيگانهاند، برحذر مىدارد; مىفرمايد: < از كسانى كه از
ياد ما روى برگرداندهاند و جز زندگى دنيا را نمىخواهند و نمىجويند، روى
بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا)
در تفسير <ذكر خدا» در اين آيه، بعضى گفتهاند منظور قرآن است، و بعضى آن را
اشاره به دلائل عقلى و منطقى مىدانند، و بعضى اشاره به ايمان، ولى ظاهر اين
است كه ذكر خدا مفهوم گستردهاى دارد كه همه اين امور، و مانند آن را شامل
مىشود.
بعضى چنين پنداشتهاند كه اين آيه دعوت به ترك جهاد مىكند، و لذا گفتهاند
به وسيله آيات جهاد، نسخ شده است، در حالى كه نسخى در كار نيست، بلكه منظور
بىاعتنايى و ترك همنشينى نسبتبه غافلان از ذكر خداست; و اين كار هيچ گونه
منافاتى با مساله جهاد در شرايط خاصش ندارد.
در اين آيه، رابطه <دنيا پرستى» و <ترك ذكر خداوند» بخوبى روشن است; و به
اين ترتيب آثار ذكر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترك آن را در پيدايش
رذائل روشن مىسازد.
در هشتمين آيه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذكر خدا
دعوت مىكند، و آن را با خروج از ظلمات و پيوستن به نور مرتبط مىسازد;
مىفرمايد: <اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام
او را تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مىفرستد و فرشتگان او
(نيز براى شما) تقاضاى رحمت مىكنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرك و گناه به
سوى نور (ايمان و توحيد و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبتبه مؤمنان مهربان است!»
(يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى
يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما)
قابل توجه اين كه، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذكر الله آن هم به صورت
وسيع و گسترده، و همچنين دستور به تسبيح ذات پاك او، هر صبح و شام، خبر از درود
و رحمتخداوند و دعاى فرشتگان مىدهد، و نتيجه آن را خروج از ظلمتها به سوى
روشنائى ذكر مىكند; آيا اين همان چيزى نيست كه ما به دنبال آن هستيم كه ذكر
خدا اثر عميقى در زدودن تاريكيهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را
تدريجا به فضائل اخلاقى آراسته مىكند؟
در تفسير الميزان آمده است كه آيهاخير در واقع به منزله بيان علت دستور
<ذكركثير» است كه در آيات قبل آمده است; و اين سخنگواه بر مطلبى است كه در
بالا ذكر كرديم. (230)
در اين كه منظور از ذكر كثير چيست؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است:
بعضى گفتهاند: منظور اين است كه خدا را هرگز فراموش نكند.
بعضى گفتهاند: منظور ذكر اسماء و صفات حسنى است.
و بعضى طبق روايتى آن را به معنى تسبيحات اربعه را سى بار تكرار كردن، و يا
تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام گفتهاند.
ابن عباس مىگويد: هر دستورى كه خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به
هنگام عذر، ساقط مىشود، جز ذكر خدا كه نه محدود است، نه عذرى براى ترك آن وجود
دارد!
به هر حال، ذكر كثير مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه در بالا آمد در آن جمع
است.
و در اين كه منظور از <ظلمات» و <نور»، در ذيل اين آيات چيست؟ نيز تفسيرهاى
متعددى كردهاند; گاه به خروج از تاريكى كفر به سوى ايمان، و گاه به خروج از
ظلمات جهان ماده به نور روحانيت و معنويت، و گاه به خروج از ظلمات معصيتبه نور
اطاعت، تفسير شده است.
ولى معلوم است كه اينها منافاتى با هم ندارند.
اضافه بر اين، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نيز شامل
مىشود كه از مهمترين آثار ذكر خداست.
در نهمين آيه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به ميان آمده است;
مىفرمايد: <شيطان مىخواهد بهوسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت ايجاد كند،
و شما را از ذكر خدا و نماز باز دارد (با اين همه زيان و فساد) آيا خوددارى
خواهيد كرد!» (انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و
الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)
در اين آيه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذكر شده: پيدايش عداوت و دشمنى; و
باز داشتن از ذكر خدا; و از نماز; از اين تعبير بخوبى روشن مىشود كه ذكر خدا
همچون نماز و همانند دوستى و محبت در ميان مردم سرمايه مهمى است كه از دست دادن
آن ضايعه بزرگى محسوب مىشود.
اضافه بر اين، مىتوان از لحن آيه چنين استفاده كرد كه ميان <ترك ذكر خدا و
نماز» و <پيدايش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى ديگر» رابطهاى وجود دارد; و اين
همان است كه ما در جستجوى آن هستيم.
در دهمين و آخرين آيه كه بعد از آيهمعروف نور (آيه 35 سوره نور) آمده است،
سخن از مردان بزرگى است كه در بيوت رفيعى كه مركز انوار الهى است جاى دارند;
درباره ويژگيهاى آنها چنين مىفرمايد: <اين (نور الهى) در خانههايى قرار دارد
كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و
هوسبازان در امان باشد). خانههايى كه نام خدا در آن برده مىشود و صبح و شام
در آن تسبيح مىگويند; كسانى كه هيچ تجارت و معاملهاى آنان را از ياد خدا، و
بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمىكند» (فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر
فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر
الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة)
به اين ترتيب، نخستين ويژگى مردانى كه پاسداران نور الهى هستند اين است كه
سرگرميهاى زندگى دنيا و امور مادى آنها را از ياد خدا غافل نمىكند; آرى! ياد
خداست كه آنها را به اين افتخار بزرگ مفتخر كرده است; سپس به ويژگيهاى ديگر
آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زكات اشاره مىكند.
نتيجه:
از آنچه در آيات بالا آمد، و آيات ديگر قرآن كه از ذكر همه آنها به خاطر
اختصار صرف نظر كرديم، بخوبى استفاده مىشود كه ذكر خدا مايه آرامش دل; نهى از
فحشاء و منكر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترك بخل و حرص و دنيا پرستى و رذائل
ديگر اخلاقى مىشود.
رهروان راه حق، سالكان الى الله، و تمام كسانى كه به خود سازى و تهذيب نفس
مشغولند، بايد ازاين كيمياىسعادت و اكسير خوشبختى غافلنشوند;و بدانند آنچهبه
آنها در اين مسير پر فراز و نشيب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشيارى و قدرت و
قوت مىدهد، همان ياد خداست كه به صورت مستمر در آيد، و جزء برنامه حيات انسان
شود.
رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى
اهميت ذكر الله در احاديث اسلامى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; آنچه
ما به دنبال آن هستيم اين است كه ياد خدا را به عنوان يكى از عوامل تهذيب نفس و
پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهيم; در اين زمينه
نيز روايات زيادى در منابع معروف اسلامى از معصومين(ع) نقل شده است، كه گلچينى
از آن را در ذيل ملاحظه مىكنيد:
1- در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <من عمر قلبه
بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر كس قلب خود را با ياد پيوسته الهى
آبادان كند، اعمال او در پنهان و آشكار نيكو مىشود.» (231) اين
حديثشريف با صراحت تمام اين رابطه را روشن مىسازد.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مىخوانيم: <مداومة الذكر قوت
الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم ياد خدا غذاى روح و كليد رستگارى است.»
(232)
3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است: <اصل صلاح القلب
اشتغاله بذكرالله; ريشه اصلاح قلب (و تهذيب نفس) اشتغال به ياد خداست!»
(233)
4- باز در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مىخوانيم: <ذكر الله دواء
اعلال النفوس; ياد خدا داروى بيماريهاى جانها است!» (234)
5- و نيز از همان بزرگوار عليه السلام مىخوانيم: <ذكر الله راس مال كل
مؤمن، و ربحه السلامة من الشيطان; ياد خدا سرمايه كل فرد با ايمان است و سود آن
حفظ از وسوسههاى شيطان (و خلقوخوهاى شيطانى) است!» (235)
6- باز از همان امام بزرگ عليه السلام نقل شده است كه فرمود: <الذكر جلاء
البصائر و نور السرائر; ذكر خدا مايه روشنى چشم دل و نور درون است!» (236)
7- و نيز از همان پيشواى متقيان عليه السلام مىخوانيم: <من ذكر الله سبحانه
احيى الله قلبه و نور عقله و لبه; هركس ياد خداوند سبحان كند، دلش را زنده
مىكند، و عقلوخرد او را نورانى مىسازد!» (237)
8- و نيز از همان امام بزرگوار آمده است كه فرمود: <استديموا الذكر فانه
ينير القلب، و هو افضل العبادة; پيوسته به ياد خدا باشيد كه قلب را نورانى، و
دل را صفا مىبخشد و برترين عبادات است!» (238)
9- در <ميزانالحكمه» از امام اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه
فرمود: <اذكروا الله ذكرا خالصا تحيوا به افضل الحياة و تسلكوا به طرق النجاة;
خدا را خالصانه ياد كنيد تا برترين حيات براى شما حاصل گردد، و نيز به وسيله
آن، راه نجات را بپيماييد!» (239)
10- در نهجالبلاغه از همان حضرت عليه السلام نقل شده است كه در وصيت معروفش
به فرزند گرامىاش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: <اوصيك بتقوى الله يا
بنى! و لزوم امره و عمارة قلبك بذكره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به
او امر او، و آباد ساختن قلبتبا ذكر خدا، توصيه و سفارش مىكنم!» (240)
11- در <غررالحكم» از مولىالموحدين اميرمؤمنان على عليه السلام چنين نقل
شده است كه فرمود: <ذكر الله مطردة للشيطان; ياد خدا شيطان را از شما طرد
مىكند.»
12- به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و
آله پايان مىدهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر
بگنجد; فرمود: <ذكرالله شفاء القلوب; ذكر خدا موجب شفاى الها است!» (241)
از مجموع آنچه در احاديث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مىتوان استفاده كرد
كه رابطه بسيار نزديكى ميان <ياد خدا» (ذكر الله) و <تهذيب نفوس» است; قلب را
نورانى مىكند; بيماريهايى همچون كبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور
مىسازد; شيطان را طرد مىكند; و دل را صيقل مىدهد.
به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جايگاهى است كه هرگز
نمىتواند خالى بماند; اگر ذكر خدا آن را پر كند، وسوسههاى شيطانى از آن دور
مىشود،و اگر خالى از يادخدا باشد جولانگاه لشكر شيطان و وسوسههاى او خواهدشد.
از سوى ديگر، مىدانيم كه ذات پاك خداوند منبع كل كمالات است، ياد او سبب
مىشود، كه انسان هر روز به منبع كمال مطلق نزديك و نزديكتر گردد، و از رذائل
اخلاقى كه پايه همه آنها را كاستيها و فقدان كمال تشكيل مىدهد، دور مىسازد.
بنابراين، راهيان اين راه بايد ذكر خدا را به عنوان برندهترين سلاح،
راهوارترين مركب، و پرفروغترين چراغ، با خود داشته باشند، تا اين راه
صعبالعبور را بسرعت پشتسربگذارند و جاده خود را به سوى كمالات انسانى و ملكات
فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.
در پايان اين بحث ذكر سه نكته لازم به نظر مىرسد:
1- حقيقت ذكر چيست؟
به گفته <راغب» در <مفردات» ذكر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چيزى در
ذهن (يادآورى) وگاه بهمعنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان
است.
بزرگان اخلاق گفتهاند: <ذكر خدا» تنها اين نيست كه نام خدا را بر زبان
بياوريم و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويى; بلكه منظور آن است كه با تمام قلب،
متوجه او و عظمتش باشيم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانيم.
بىشك چنين ذكرى سرچشمه حركتبه سوى نيكيها و خوبيها است، و مىتواند ميان
انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محكمى ايجاد كند.
به همين دليل، در حديثى مىخوانيم كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به على
عليه السلام فرمود: سه چيز است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از هركسى ساخته
نيست): مواسات با برادران دينى، در مال; و دادن حق مردم; و ذكر خدا در هر حال;
سپس افزود: <و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر
ولكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عزوجل عنده و تركه; ذكر تنها گفتن
سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست، بلكه هنگامى كه
زمينههاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.» (242)
شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق8 نقل شده است.
(243)
در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام مىخوانيم: <الذكر ذكران: ذكر عند
المصيبة حسن جميل و افضل من ذلك ذكر الله عند ماحرم الله عليك فيكون ذالك
حاجزا; ذكر بر دوگونه است: ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبايى نمودن) زيبا
و جالب است، و از آن برتر، آن است كه خدا را در برابر گناهان ياد كنى، و ميان
تو و حرام سدى ايجاد نمايد!» (244)
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه ذكر الله واقعى ذكرى است
كه در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گيريهاى فكرى و عملى او تاثير
كند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت كند.
آن كس كه ذكر خدا مىگويد و راه شيطان را مىپويد، در واقع ذاكر صادق و خالص
نيست; به همين دليل، در حديثى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام
مىخوانيم كه فرمود: <من ذكرالله و لم يستبق الىلقائه فقد استهزء بنفسه;كسى كه
ذكرخدا بگويد و بهسوى لقاىاو سبقت نجويد(و اعمالنيكى براى رستاخيز
فراهمنسازد)خود را بهسخريهگرفتهاست!» (245)
2- مراتب ذكر
بزرگان اخلاق براى ذكر، مراتب و مراحلى ذكر كردهاند:
نخستين مرحله: ذكر لفظى است كه انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء
حسنايش را بر زبان جارى كند، بى آن كه توجهى به مفاهيم و محتواى آن داشته باشد;
مانند بسيارى از نمازگزاران كه بىتوجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى
مىسازند. درست است كه اين گونه ذكر، بىاثر نيست، چرا كه اولا مقدمهاى
استبراى رسيدن به مراحل بالاتر و ثانيا هميشه با يك مفهوم و توجه اجمالى
آميخته است، زيرا شخص نمازگزار اجمالا مىداند رو به خدا ايستاده و براى خدا
نماز مىخواند، هرچند مفاهيم آن را به تفصيل نداند; ولى به يقين اين ذكر كم
ارزش است، و تاثير چندانى در تربيت نفوس و تهذيب اخلاق ندارد.
مرحله دوم: ذكر معنوى است، و آن اين است كه انسان در حالى كه مشغول ذكر لفظى
ستبه معانى آن نيز توجه كند; بديهى است كه توجه به معانى و مفاهيم اذكار بويژه
اگر متوجه تفاوت اين مفاهيم و خصوصيت هر يك از آنها باشد، عمق بيشترى به ذكر
مىبخشد و آثار فزونترى در تربيت انسان دارد; و انسان با تداوم چنين ذكرى آثار
آن را در خود احساس مىكند.
مرحله سوم: ذكر قلبى است، و در تفسير آن گفتهاند: ذكر قلبى آن است كه توجه
به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و
مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرينش و مشاهده نظم عجيب كائنات و ظرافت
فوقالعاده آنان به ياد عظمتخدا افتد و بگويد: <العظمة لله الواحد القهار;
عظمت از آن خداوند يكتا و قاهر است!» اين ذكرى است كه از درون دل جوشيده و
بيانگر حالتى در درون جان انسان است.
گاه انسان يك نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مىكند، و بى آن كه واسطهاى
در ميان باشد، به ذكر ياسبوح و يا قدوس و يا اذكارى همچون سبحانك اللهم لا اله
الا انت مترنم مىشود.
اين اذكار قلبيه، تاثير فوقالعادهاى در تهذيب نفس و پرورش فضايل اخلاقى
دارد، و همانند ذكر فرشتگان است كه وقتى اعجوبه عالم آفرينش يعنى <آدم» را با
علم وسيع و گستردهاش درباره اسماء الهى مشاهده كردند، عرضه داشتند: <سبحانك
لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم; بار الها! منزهىتو، چيزى جز
آنچه به ما تعليم دادهاى نمىدانيم و تو دانا و حكيمى!» (246)
در قرآن مجيد اشاره به مراحلى از ذكر شده است; آنجا كه مىفرمايد: <و اذكر
اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا; نام پروردگارت را ذكر كن و تنها به او دل ببند!»
(247)
و در جاى ديگر مىفرمايد: <و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من
القول بالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين; پروردگارت را در دل خود از روى
تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن و از غافلان مباش!»
(248)
در آيهاول، توجه به ذكر لفظى عميق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع
الىالله; يعنى، از همه بريدن و به خدا پيوستن، منتهى گرديده است.
در آيهدوم، توجه به ذكر قلبى شده كه آميخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى
به ذكرخفى زبانى شود، كه آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.
3- موانع ذكر
ذكر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا كه هر وقت انسان بخواهد مىتواند
اذكار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و كمال او بر زبان
جارى سازد مگر اينكه آنقدر غرق دنيا شود كه حتى مجال براى ذكرلفظى باقى
نماند.
ولى ذكر قلبى و معنوى موانع زيادى بر سر راه دارد، كه مهمترين آنها از سوى
خود انسان است; با اينكه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما
نزديكتر مىباشد (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) (249) و قبل از هر
چيز و بعد از هر چيز او مىباشد، و همراه همه چيز است، و طبق حديث مشهور علوى
<ما رايتشيئا الا ورايت الله قبله و بعده ومعه; چيزى را نديدم مگر اين كه خدا
را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن ديدم! (قبل از آن به دليل اين كه خالق
آن اوست، و بعد از آن به دليل اين كه همه چيز فانى مىشود و او باقى است، و
همراه آن به دليل اين كه حافظ و نگهدار همه چيز است!)»; ولى با اين حال، بسيار
مىشود كه اعمال انسان و صفات شيطانى او، حجابى ضخيم در برابر چشمانش مىشود به
گونهاى كه هرگز حضور خود را در پيشگاه خدا احساس نمىكند; همانگونه كه در
دعاى معروف امام سجاد عليه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مىخوانيم: <وانك لا
تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى
مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترين اين حجابها،
<خودپرستى» است كه انسان را از <خداپرستى» و ذكر الله باز مىدارد.
انسان خود بين، خدا بين نمىشود، و خود خواهى و خود بينى نوعى شرك است كه با
حقيقت توحيد و حق بينى سازگار نيست!
در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: <كلما الهى من ذكر
الله فهو من ابليس; هر چيز انسان را از ياد خدا غافل سازد، از سوى شيطان است!»
(250)
و در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: <كل ما الهى عن ذكر الله فهو من
الميسر; هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند، نوعى قمار است!» (251)
(و مىدانيم قمار در قرآن مجيد در رديف بت پرستى ذكر شده است. (252)
)
اين سخن را با حديث ناب و جالبى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان
مىدهيم:
در تفسير آيهشريفه <يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن
ذكر الله; اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال و فرزندانتان شما را از ذكر خدا
غافل نسازد!» (253)
فرمود: <هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر
الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; اين مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند كه
هيچ تجارت و معاملهاى، آنها را از ياد خدا و نمازهاى فريضه پنجگانه، غافل
نمىكند!» (254)
آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگويند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا
دارند.
سررشته دولت اى برادر به كف آر وين عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا،
با همه كس، در همه كار مىدار نهفته چشم دل جانب يار!
1- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه6 و7 (باتلخيص).
2- مناجاتهاى پانزدهگانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد94 صفحه 142.
3- اصول كافى، جلد 2، باب التوبه صفحه 435، حديث 8.
4- تفسير فخر رازى و تفسير صافى، ذيل آيه37، سوره بقره.
5- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه 5.
6- بحار، جلد 74، صفحه 208.
7- بحار، جلد74، صفحه 104.
8- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 130.
9- همان مدرك، صفحه 125.
10- سوره نساء، آيه18.
11- سوره يونس، آيه90.
12- سوره يونس، آيه91.
13- سوره غافر، آيات 84 و 85.
14- سوره نساء، آيه48.
15- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 145 (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حديث
5).
16- بحارالانوار، جلد6، صفحه19، و جلد 2، صفحه 440.
17- اصول كافى، جلد2، صحفه 440.
18- الدر المنثور، جلد2، صفحه 131.
19- كنز العمال، حديث10187 و 10264.
20- تفسير فخر رازى، جلد10، صفحه7 ذيل آيهفوق.
21- تفسير قرطبى، جلد3، صفحه 1662 ذيل آيهفوق.
22- تفسير روح البيان، جلد 2، صفحه 178، ذيل آيهفوق.
23- روح المعانى، جلد 4، صفحه233.
24- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه417.
25- اين كلمه همان كلمه فارسى بس مىباشد.
26- بحار، جلد6،صفحه27.
27- گفتار معنوى از مرحوم شهيد آيت الله مطهرى، صفحه139.
28- تحف العقول، صفحه 32.
29- وسائل الشيعه، جلد18، صفحه283 (حديثيك، باب37، از ابواب شهادات).
30- بحار، جلد69، صفحه219.
31- اصول كافى،جلد 2 (باب التوبه، حديث 10) صفحه 435.
32- سوره حج، آيه28.
33- سوره عنكبوت، آيه45.
34- سوره بقره، آيه183.
35- سوره توبه، آيه103.
36- نهج البلاغه، كلمات قصار، اقتباس از جمله 252.
37- سوره ذاريات، آيه56.
38- محجة البيضاء، جلد7، صفحه 75.
39- محجة البيضاء، جلد7، صحفه187.
40- سوره توبه، آيه112.
41- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اينجا به همين معنى كه ذكر شد تفسير كرده
ولى در بعضى از منابع لغت آمده است كه تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن
مىآيد.
42- بحارالانوار، جلد6، صفحه 31.
43- بحارالانوار، جلد6، صفحه17.
44- اصول كافى، جلد 2، صفحه 430 (باب التوبه، حديث 1).
45- سوره بقره، آيه222 .
46- سوره مؤمن (غافر)، آيات7 تا9.
47- اصول كافى، جلد 2، صفحه 432.
48- <فرج» اشاره به شهوت جنسى است.
49- بحارالانوار، جلد67، صفحه 64.
50- بحار الانوار، جلد67، صفحه 64.
51- سوره انفطار، آيه12.
52- آنچه در بالا آمد يكى از تفاسير آيه است، تفسير ديگرى كه در آيات سوره
عبس نيز شواهدى بر آن وجود دارد اين است كه معنى آيه نظر كردن به طعام براى كشف
نكات توحيدى و آيات عظمتخلقت است، در عين حال دو تفسير با هم منافاتى ندارد.
53- كنز العمال، حديث 5254، جلد3، صفحه 22، بحارالانوار، جلد 25، صفحه 204.
54- غرر الحكم.
55- بحارالانوار، جلد67، صفحه 68.
56- اصول كافى، جلد 2، صفحه67.
57- بحارالانوار، جلد 74، صفحه349.
58- نهج البلاغه، خطبه83 (خطبه غراء)
59- بحارالانوار، جلد67، صفحه73.
60- امالى طوسى، (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه619).
61- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 154.
62- تحف العقول، صفحه 221.
63- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه153.
64- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 152 تا156 - همين معنى در اصول كافى،
جلد2، باب محاسبة العمل، صفحه453، حديث 2، آمده است.
65- محاسبه النفس سيد بن طاووس، صفحه 14 - بحارالانوار، جلد67، صفحه 72،
حديث 22.
66- الذريعه، جلد20.
67- بحارالانوار، جلد89، صفحه 250.
68- غرر الحكم.
69- مستدرك، جلد 12، صفحه 154.
70- غرر الحكم.
71- محجة البيضاء، جلد 8، صفحه167 (باتلخيص)
72- خصال صدوق، صفحه253.
73- سوره قيامت، آيه2.
74- معروف در ميان مفسران اسلام اين است كه <لا» در جمله بالا زائده و براى
تاكيداست. اين نكته نيز قابل توجه است كه براى <نفس لوامه» تفسيرهاى مختلفى
ذكر شده بعضى آن را اشاره به افراد كافر و عاصى دانستهاند كه در روز قيامتخود
را ملامت مىكنند، و بعضى اشاره به آنها در دنيا مىدانند كه شايسته ملامتند هر
چند خود را ملامت نكنند; ولى معنى بالا (وجدان بيدار ملامت كننده) از همه
مناسبتر است، چرا كه قرآن به آن قسم ياد كرده، قسمى كه نشانه اهميت فوقالعاده
آن است. (دقت كنيد)
75- نهج البلاغه، خطبه193.
76- غرر الحكم
77- همان مدرك، حديثشماره5153 .
78- در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله افراد زيادى بودند كه نام
ثعلبه داشتند، و اين ثعلبه غير از ثعلبة بن حاطب انصارى است كه از پرداخت زكات
خوددارى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد
كردند.
79- اين داستان را بطور مشروح در كتب مختلفى از كتاب خزينةالجواهر صفحه 320
نقل كردهاند و فخررازى در تفسير در ذيل آيهآن را به صورت بسيار فشرده آورده
است (تفسير كبير فخررازى، جلد9، صفحه9).
80- داستان معروف على بن يقطين و ابراهيم جمال نيز نمونه ديگرى است.
81- معراج السعاده، چاپ جديد، صفحه703 (با كمى تلخيص)
82- در مقاييس اللغه آمده است كه <عزم»در اصل به معنى قطع و بريدن چيزى است
(از آنجا كه به هنگام تصميم گيرى قاطع گويى انسان چيزى را مىبرد و جدا مىكند
به آن عزم گفته شده است).
83- محدث قمى در مفاتيح در اعمال ماه رجب اين دعا را از اقبال ابن طاووس نقل
كرده است.
84- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211.
85- بحارالانوار، جلد67، صفحه 205، حديث 14
86- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211 - در پاورقىهاى بحارالانوار آمده كه اين
حديث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به كلام بخارى در صحيحش در كتاب
الايمان، صفحه23 اشاره مىكند.
87- غرر الحكم، حديث 1594.
88- بحارالانوار، جلد69، صفحه93.
89- نهج البلاغه، خطبه87.
90- بحار، جلد 14، صفحه 520 .
91- بحار، جلد 5، صفحه 55 .
92- محجةالبيضاء، جلد 8، صفحه 125 - حديثبطور كامل در خصال شيخ صدوق، باب
الثلاثه، صفحه167، نيز آمده است.
93- محجةالبيضاء، جلد 8، صفحه 125.
94- تصنيف الغرر، صفحه197، رقم 3894.
95- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 30.
96- غرر الحكم، جلد 2، صفحه513.
97- ميزان الحكمه، ماده خلص جلد 1، صفحه 754.
98- غرر الحكم، جلد 2، صفحه503.
99- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 175 ذيل حديث 15.
100- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 25 (رقم 718).
101- اصول كافى، جلد، صفحه16.
102- سوره نحل، آيه66.
103- المحجةالبيضاء، جلد 8،صفحه 128 (باتلخيص).
104- بحار، جلد69، صفحه 304.
105- تحف العقول، صفحه16.
106- مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 101.
107- همان مدرك.
108- غرر الحكم جلد 1، صفحه 30 (شماره903).
109- غرر الحكم، جلد1، صفحه17 (شماره 444).
110- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 361 (شماره 55).
111- نهج البلاغه، خطبه 1.
112- محجةالبيضاء، جلد 8، صفحه133.
113- غرر الحكم، جلد 2، صفحه553، شماره 4.
114- غرر الحكم، حديث2906.
115- سوره بقره، آيه274.
116- عيون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه69; بحارالانوار، جلد67، صفحه 242.
117- غرر الحكم، جلد 2،صفحه 490، شماره 12.
118- غرر الحكم، جلد 2، صفحه 14، شماره 68.
119- غرر الحكم، جلد 2، صفحه603، شماره 11.
120- و 121- و 122- تفسير قرطبى، جلد6، صفحه 4108، و4109
123- الدر المنشور (طبق تفسير الميزان، جلد13، صفحه407)
124- محجةالبيضاء، جلد6، صفحه 141 .
125- و126- و127- و 128- محجةالبيضاء، جلد6، صفحه 141 .
129- كافى، جلد2، صفحه 295.
130- ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه1017، چاپ جديد.
131- كافى، جلد 2، صفحه296.
132- همان مدرك، صفحه293.
133- امالى صدوق، صفحه 398 - غرر الحكم جلد 1، صفحه 60، شماره 1614.
134- غرر الحكم، جلد 2،صفحه749، شماره209.
135- محجةالبيضاء، جلد6، صفحه 200.
136- تحف العقول، صفحه17.
137- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 180.
138- خصال (مطابق نقل ميزان الحكمة، جلد 2، صفحه 1020 چاپ جديد.)
139- وسائل الشيعه، جلد 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 15، صفحه 55.
140- بقره - 274; رعد - 22; ابراهيم - 31; نحل - 75; فاطر -29.
141- سوره آل عمران، آيه160.
142- سوره نساء، آيه139.
143- و 144- وسائل الشيعه، جلد 1، صفحه 55.
145- توجه داشته باشيد استحباب تحت الحنك در نماز ثابت نيست، آنچه در روايات
معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نيز در شرايط فعلى شبهه لباس شهرت
دارد.
146- سوره مريم، آيات23 تا26.
147- و 148- و149- وسائل الشيعه، جلد7، صفحه 390، باب تحريم صوم الصمت.
150- نورالثقلين، جلد3، صفحه 332.
151- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.
152- همان مدرك، صفحه 300.
153- ميزان الحكمه، جلد 2،صفحه1667، شماره 10825.
154- ميزان الحكمة، ماده صمت، حديث 10805.
155- اصول كافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصمت و حفظ اللسان، حديث 11).
156- و157- اصول كافى، جلد 2، صفحه113.
158- غرر الحكم، شماره1827.
159- غرر الحكم، شماره 3714.
160- ميزان الحكمه،ماده صمت، حديث10826.
161- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.
162- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 392.
163- بحارالانوار، جلد 68، صفحه287 محجةالبيضاء، جلد 5، صفحه193.
164- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 494 ذيل آيهمورد بحث. و نورالثقلين، جلد 5،
صفحه 581.
165- غرر الحكم، شماره 9644.
166- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حديث 24.
167- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حديث 64.
168- كافى، جلد 8، صفحه 20، حديث 4.
169- المحجةالبيضاء، جلد 5، صفحه 190.
170- مجمع البيان، جلد9، صفحه106، ذيل آيه مورد بحث - مضمون اين حديث را
بسيارى از معاريف اهل سنت در كتابهاى خود نقل كردهاند از جمله <احمد حنبل» در
كتاب <فضائل» و <ابن عبدالبر» در <استيعاب»، و <ذهبى» در <تاريخ اول
الاسلام» و <ابن اثير» در <جامع الاصول» و غير آنها.
171- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه26.
172- بحار، جلد 78، صفحه56
173- سوره محمد، آيه30.
174- سوره يونس، آيه39.
175- سوره بقره، آيه247.
176- سوره بقره، آيه179.
177- بحارالانوار، جلد 68، صفحه283.
178- و179- غرر الحكم.
180- محجةالبيضاء، جلد 5، صفحه193.
181- كافى، جلد 2، صفحه 115، حديث13.
182- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه349.
183- محجةالبيضاء، جلد 5، صفحه196.
184- غرر الحكم، شماره 2182.
185- المحجةالبيضاء، جلد 5، صفحه 195.
186- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.
187- تصنيف غرر الحكم، صفحه216، شماره 4252.
188- اعجاز روانكاوى، صفحه6.
189- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.
190- سوره حشر، آيه19 .
191- غرر الحكم، حديث 9965.
192- غرر الحكم، حديث 9034.
193- غرر الحكم، طبق الميزان، جلد6، صفحه173.
194- غرر الحكم، حديث3126.
195- تفسير الميزان (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)
196- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه409.
197- تحف العقول، كلمات قصار امام هادى(ع).
198- سوره فصلت، آيه53 .
199- سوره ذاريات، آيه21 .
200- سوره اعراف، آيه172.
201- تفسير الميزان جلد 8،صفحه307. ذيل آيهمورد بحث (باتلخيص).
202- بحار الانوار، جلد 92، صفحه456 - در جلد 58 بحار، صفحه99، و جلد66،
صفحه293، اين حديثبه عنوان كلام معصوم عليه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از
پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است.
203- غرر الحكم، حديث7946.
204- تفسير الميزان، جلد6، صفحه169 (بحث روانى ذيل آيه105، سوره مائده).
205- راجع به تسلسل، براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن جلد دوم، صفحه6
مراجعه كنيد.
206- نهج البلاغه، خطبه 1.
207- بحارالانوار، جلد 58، صفحه99 و 100
208- نهج الفصاحه، صفحه26 - شبيه همين معنى از امام صادق عليه السلام در
اصول كافى، جلد 2، صفحه 130 آمده است.
209- بحارالانوار، جلد 74، صفحه419.
210- اين حديث در كتاب <تحفالعقول» در كلمات قصار امام صادق عليه السلام
به اين صورت نقل شده: احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى (محبوبترين برادران
دينى نزد من كسى است كه عيوب مرا به من هديه كند.)
211- داود بن نصير طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى
شمردهاند و همطراز با ابراهيم ادهم و فضيل دانستهاند; (لغتنامه دهخدا).
212- محجةالبيضاء، جلد 5، صفحه 112 تا 114 (باتلخيص).
213- مصباح الشريعه، صفحه536 (طبق نقل ميزان الحكمه، واژه عبد).
214- صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 702 (طبع بيروت).
215- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 10، ذيل همين آيه مراجعه
فرماييد، كه تحليل روشن و مبسوطى در اين زمينه در آنجا آمده است.
216- مجمع البيان، جلد 1، ذيل آيه45 سوره بقره كه مشابه آيهمورد بحث است;
و تفسير برهان، جلد 1، صفحه166، ذيل آيه153، سوره بقره - در حديثى از امام
صادق عليه السلام آمده است كه در ذيل آيه<استعينوا بالصبر و الصلوة» فرمود:
<الصبر هو الصوم» (بحارالانوار، جلد93، صفحه 294)
217- اصول كافى، طبق نقل الميزان، جلد 1، صفحه 154.
218- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 252.
219- به كتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.
220- محجةالبيضاء، جلد 1، صفحه339 (كتاب اسرار الصلاة).
221- عيون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلين، جلد1، صفحه39، حديث39.
222- وسائل الشيعه، جلد3، صفحه 4.
223- مجمع البيان، جلد 8، صفحه 285، ذيل آيه45 سوره عنكبوت.
224- بحارالانوار، جلد93، صفحه 254.
225- غرر الحكم، شماره5147
226- سوره فجر، آيات27 تا 30 .
227- المحجةالبيضا، جلد 2، صفحه266.
228- <فى ظلال القرآن»، جلد 5، صفحه 474.
229- بحارالانوار، جلد69، صفحه119.
230- تفسير الميزان، جلد16، صفحه329 ذيل آيهمورد بحث.
231- تصنيف درر الحكم،صفحه189، شماره 3658.
232- همان مدرك، شماره 3661.
233- همان مدرك، صفحه 188، شماره 3608.
234- همان مدرك، صفحه 188، شماره3619.
235- همان مدرك، شماره 3621.
236- همان مدرك، صفحه189، حديث 3631.
237- همان مدرك، شماره 3645.
238- همان مدرك، حديث 3654.
239- ميزان الحكمه، جلد 2، چاپ جديد، صفحه969.
240- نهج البلاغه، نامه 31.
241- كنز العمال، حديث 1751.
242- بحارالانوار، جلد90، صفحه 151، حديث 4.
243- همان مدرك، حديث 5 و6.
244- بحار، جلد 75، صفحه 55.
245- بحار،جلد 75، صفحه356، حديث 11.
246- سوره بقره، آيه32.
247- سوره مزمل، آيه8.
248- سوره اعراف، آيه205.
249- سوره ق، آيه16.
250- ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 975، چاپ جديد، بحث ذكر.
251- همان مدرك
252- سوره مائده، آيه90.
253- سوره منافقون، آيه9.
254- ميزان الحكمه، ج 2، صفحه 975 ، چاپ جديد.