پشتوانههاى اخلاق
اگر اخلاق را به درختى پربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن
است، پشتوانههاى اخلاقى را مىتوان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى
مىشود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مىخشكد، و يا گرفتار
انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن باغ و بر است، مىگردد.
پشتوانههايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كردهاند بسيار
متفاوت است و در واقع با جهانبينى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اينجا به چند
نمونه مهم آن اشاره مىكنيم:
1- پشتوانه سودجويى
گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از اين نظر توصيه مىكنند كه با منافع مادى در
ارتباط مستقيم است; مثلا، يك مؤسسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقا
رعايت كند و تمام اطلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مىدهد بىكم و
كاستبا واقعيت تطبيق كند، مىتواند سرمايههاى مردم را به سوى خود جذب كند و
سود كلانى از اين طريق عايدش شود.
به همين دليل، افرادى را مىبينيم كه موضعى عمل مىكنند; يعنى مثلا در ساعتى
كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سرو كار دارد نهايت امانت
را به خرج مىدهد تا منافع زيادى براى مؤسسه خود جلب نمايد، و هنگامى كه پاى
خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن استبه انسانى خائن مبدل گردد، چرا كه سود
خود را ممكن است در خيانتبپندارد.
يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پر
محبت، مؤدب و صميمى به نظر مىرسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب
كند اما همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان، بسيار بد برخورد
باشد.
اين گونه اخلاق كه پشتوانهاى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه
براى اخلاق، هيچ اصالتى قائل نيست; چرا كه در همه جا خط سودجويى را ادامه
مىدهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضد اخلاق.
جمعى از اين فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر مصالح
جامعه بشرى طلب مىكنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل
گردد، دنيا مبدل به جهنم سوزانى مىشود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و
تمام مواهب مادى كه مىتواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدل به
هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنم سوزان مىگردد.
اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مىكنند، ولى بالاخره اخلاقى را كه
آنها مىطلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه، استوار است، نه بر
پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.
اين طرز تفكر براى افراد ماديگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبوت پيامبران
ندارند، اجتناب ناپذير است; اخلاق را از اوج آسمان به زمين مىآورد، و آن را به
ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدل مىكند.
ترديدى نيست كه اخلاق، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادى را در بردارد، و
ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتيم، ولى بحث در اين است كه آيا پشتوانه اخلاق
همين است و بس، يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد
توجه قرار گيرد.
به هر حال، اعتقاد به اخلاقى كه بر اساس سودجويى و جلب منافع استوار است، از
يك سو اصالت اخلاق را خدشهدار مىكند و از سوى ديگر از ارزش و عمق آن مىكاهد،
و از سوى سوم در مواردى كه احيانا تضادى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مىشود
يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مىشود، با اخلاق وداع مىكند و به سراغ سودجويى
مىرود كه پشتوانه اصلى آن بوده است.
2- پشتوانه عقلى
فلاسفهاى كه معتقد به حاكميت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز
هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مىدانند; مثلا،
مىگويند عقل بخوبى درك مىكند كه شجاعت فضيلت است، و بزدلى و جبن رذيلت، و
همچنين امانت و صداقت، كمال است، و خيانت و دروغگويى نقصان، و همين ادراك عقلى
است كه ما را به دنبال فضائل اخلاقى مىفرستد و از رذائل باز مىدارد.
بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مىدانند، مىگويند وجدان كه همان عقل
عملى است مهمترين سرمايه انسان مىباشد; عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى
وجدان چنين نيست و مىتواند رهبر حقيقى بشر باشد.
بنابراين، همين كه وجدان ما مىگويد امانت، صداقت، ايثار، فداكارى، سخاوت و
جاعتخوب است، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين نيكيها بسيج كند، و
همين كه مىگويد: بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، كافى است ما را از آن
بازدارد.
به اين ترتيب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مىرسند، و دو تعبير مختلف از يك
واقعيت است.
بىشك وجود اين پشتوانه، يك واقعيت است و مىتواند در حد خود انگيزه مطلوبى
براى نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجه به اين كه - همانگونه كه در بحث وجدان در جاى خود گفتهايم
(1) - از يك سو وجدان را گاه مىتوان فريب داد، و از سوى ديگر،
وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجا به آن خو مىگيرد، و تغيير رنگ مىدهد، و
گاه بكلى حساسيتخود را از دست داده يا تبديل به ضد مىشود، و از سوى سوم،
وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهميتى كه دارد مانند عقل نظرى خطا پذير
است; هرگز نمىتوان تنها بر آن تكيه كرد و از همه چيز بىنياز شد، بلكه
پشتوانههاى قويترى لازم است كه نه قابل فريب باشد، نه خطا كند، و نه با تكرار
اعمال ضد اخلاقى تاثير خود را از دست داده و تغيير شكل دهد.
كوتاه سخن اين كه، وجدان اخلاقى، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى
كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى نيل به فضائل اخلاقى محسوب
مىشود، ولى با كاستيهايى كه دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعتبه آن كافى
نيست.
3- پشتوانه شخصيت
بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مىكنند كه نشانه شخصيت است، و هر
انسانى طالب شخصيت مىباشد; هنگامى كه شخصيت را در صداقت و امانت مىبيند به
دنبال آنها مىرود، و هنگامى كه ملاحظه مىكند جامعه براى افراد شجاع و
سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصيت فوقالعادهاى قائل است طالب اين صفات اخلاقى
مىشود.
بعكس، هنگامى كه مىبيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيفالاراده، خائن و
بىوفا، افراد بىارزش و فاقد شخصيتند، سعى مىكند از اين رذائل خالى شود.
و به اين ترتيب، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است.
ولى اگر درستبينديشيم مىبينيم اين پشتوانه نيز به همان مساله وجدان بازگشت
مىكند، منتها در اينجا <وجدان جامعه» مطرح است و نه وجدان فرد، يعنى آنچه با
وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيت مىشمرند، جزء اخلاق
فضيله و آنچه عكس آن است جزء اخلاق رذيله است، و همين قضاوت عمومى جامعه سبب
سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است.
ما انكار نمىكنيم كه وجدان عمومى جامعه مىتواند الهامبخش مسائل اخلاقى و
ارزشها و ضد ارزشهايى در اين زمينه باشد.
ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان
عمومى جامعه نيز صادق است.
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مىكند، و اگر زير بمباران تبليغات نيرومند وسيع
نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها را ضد ارزش، و
ضد ارزشها را ارزش بداند، همانگونه كه در طول تاريخ نمونههاى فراوان آن ديده
شده است; نه تنها در عصر جاهليت عرب، كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در
ميان قشر وسيعى، يك فضيلت اخلاقى شمرده مىشد (به خاطر تبليغات گستردهاى كه در
اين زمينه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتار شدن نواميس
خود و اسارت آنها در جنگها مىپنداشتند!) (2) ; بلكه امروز هم در
بعضى از جوامع پيشرفته مىبينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى
نيل به اهداف نامشروع مادى، وجدان عمومى جامعه را فريب دادهاند و ضد ارزشهاى
اخلاقى را ارزش مىشمرند.
افزون بر اين، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونهاى از دادگاه
عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مىباشد ولى با اين حال، وجدان آدمى
معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مىشود، و اگر پايگاه مطمئن و خطا
ناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن استسالها به خطاى خود ادامه دهد.
4- پشتوانه الهى
درست است كه هر يك از پشتوانههاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى
نقشى دارد، ولى همانگونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانهها خالى
از جنبههاى انحرافى نيست; مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال
راه خود را طى مىكند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مىكند و در پارهاى از
اوقات از آن جدا مىشود.
بعضى ديگر از اين پشتوانهها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و
آميخته با كاستيها و نارسائيها و احيانا خطا و اشتباه هست.
تنها انگيزه نيرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى
مسائل اخلاقى، انگيزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مىگيرد.
در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى
محسوب نمىشود، و وسيلهاى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم
مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تامين كننده منافع مادى).
در اينجا اصالتبا انگيزههاى معنوى است; و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند
كه كمال مطلق و مطلق كمال است، و جامع جميع صفات جمال و جلال مىباشد، محور
اصلى شمرده مىشود، و هر انسانى مىكوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند، و
پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد; روز به روز به او
نزديكتر و شبيهتر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزه
است); و در اين مسير كه به سوى بىنهايت مىرود، هيچ حد و مرزى از كمال را به
رسميت نمىشناسد; وجود او مملو از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مىشود، و انوار
ذات و صفات او وجودش را روشن مىسازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و
بالاترى را طالب است; نه در قيد منافع مادى است، نه اخلاق را براى شخصيت
مىخواهد و نه تنها وجدان انگيزه اوست، بلكه انگيزهاى برتر و بالاتر از همه
اينها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مىگيرد و ارزشهاى
راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مىسازد، و با ايمان و يقين كامل و خالى از
هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمىدارد.
در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است:
قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت
مىشمرد و در بسيارى از آيات <عمل صالح» پشتسر ايمان و به عنوان ثمره درخت
ايمان آمدهاست.
ايمان را به درخت پربار و پاكيزهاى تشبيه مىكند كه ريشههاى بسيار محكم آن
در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده شده و همواره پر از
ميوههاى شاداب است.
در يك اشاره زيبا مىفرمايد: <الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة
اصلها ثابت وفرعها فى السماء - تؤتى اكلها كل حين باذن ربها; آيا نديدى چگونه
خداوند كلمه طيبه را به درخت پاكيزهاى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه آن
در آسمان است - و در هر زمان ميوههاى خود را به فرمان پروردگار مىدهد.» (سوره
ابراهيم، آيه24 و 25)
بديهى است درختى كه ريشههاى آن در اعماق قلوب است و شاخههايش از تمام
اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى است پربار كه هرگز
خزانى ندارد، و طوفانها نمىتواند آن را از ريشه بركند. (3)
در سوره <والعصر» همين معنى با تعبير ديگرى آمده است، آنجا كه همه انسانها
را در زيان و خسران مىبيند، و تنها كسانى را استثنا مىكند كه در درجه اول،
ايمان دارند و سپس عمل صالح، و از حق دفاع مىكنند و به صبر و استقامت توصيه
مىنمايند. (والعصر ان الانسان لفى خسر - الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات
وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).
همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه21 سوره <نور» آمده، مىفرمايد:
<ولولا فضل الله عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ولكن الله يزكى من يشاء;
اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمىشد، ولى خداوند
هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مىكند.»
بنابراين، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و
رحمت او ممكن نيست.
همين معنى با تعبير ديگرى در سوره <اعلى» ديده مىشود، مىفرمايد: <قد افلح
من تزكى - وذكر اسم ربه فصلى; به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)،
رستگار شد. و (آن كه) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى،
آيه14 و 15)
مطابق اين آيات، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز و
نيايش او دارد; اگر از آن مايه بگيرد، ريشهدار و پر دوام خواهد بود، و اگر به
اصول ديگرى متكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.
در آيه93 سوره <مائده» رابطه قوى تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز
جالبى منعكس شده است، مىفرمايد: <ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فى
ما طعموا اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقو واحسنوا
والله يحب المحسنين; بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند
گناهى در آنچه خوردهاند نيست; اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و اعمال
صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى
كنند، و خداوند نيكوكاران را دوستدارد.»
در اين آيهشريفه، گاه تقوا قدم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده، و گاه مؤخر از آن، و گاه مقدم بر احسان،
اين به خاطر آن است كه تقواى اخلاقى و عملى در يك مرحله، قبل از ايمان است، و
آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤوليتبراى جستجوى آن است.
سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر
وجود او سايه مىافكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مىشود.
و به اين ترتيب، رابطه تنگاتنگى كه ميان <ايمان» و <تقوا» است روشن مىشود.
كوتاه سخن اينكه، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق، ايمان به خدا و احساس
مسؤوليت در پيشگاه اوست. ايمانى كه فراتر از مسائل مادى است و با چيزى نمىتوان
آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظهاى از او جدا نمىشود، و همه چيز
در برابر آن كوچك و كمرنگ است.
به همين دليل، قويترين چهرههاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حد اعلى
داشته است، در زندگانى اولياء الله مشاهده مىكنيم.
و نيز به همين دليل، در جوامع مادى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده
مىشود، مسائل اخلاقى بسيار كمرنگ است، و غالبا در مواردى رسميت دارد كه در
طريق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستكارى، وفا و سخاوت، همه تا
آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادى به
خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مىبازند!
پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سوددهى ندارند بكلى فراموش مىشوند، و آنها
را به مراكز نگهدارى سالمندان مىفرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى كنند!
فرزندان به محض اينكه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده
مىشوند، نه براى اينكه استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اينكه هميشه
فراموش شوند.
همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقهاند كه سود و لذت مادى
بيافرينند; درغير اينصورت، فراموشمىشوند; و بههمين دليل،طلاق دراين
كشورهابيداد مىكند!
در مكتبهاى مادى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت
در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بىمعنى است! و سخاوتهايى كه سبب
بخشش اكثر اموال انسان مىگردد، نوعى جنون محسوب مىشود! عفت و پارسايى، ضعف
نفس، و زهد و بىاعتنايى به زرق و برق عالم ماده، دليل بر ناآگاهى و
سادهلوحىاست.
قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونههايى هستند
كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مىدهند.
برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به <حقوق بشر» از سوى اين قدرتها،
بسيار وحشت انگيز است، آنجا كه حقوق انسانها گوشهاى از منافع آنها را به خطر
مىاندازد، بكلى فراموش مىگردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى
مىشود.
خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست
داشتنى مىشوند; و بعكس، انسانهاى پاك و از هر نظر منزه كه به دفاع از حقوق بشر
بپاخيزند، اما بخشى از منافع مادى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به
صورت شيطانهايى در مىآيند كه به هر وسيله ممكن بايد سركوب شوند.
به همين دليل، در زمان واحد، در يك گوشهاى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و
حاكميت ملتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشهاى ديگر مدافع سرسختبدترين
ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع
مادى و سود شخصى نيست، و اخلاق نزد آنها تكيهگاه روشنى ندارد.
نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقت است، اين است كه سودجويان مادى تنها به
زمان و مكان خود مىنگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه خواهند كرد، براى
آنها مفهومى ندارد، مگر اينكه رابطهاى با زندگى فعلى آنها پيدا كند; منطق
آنها اين است: هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب بگيرد يا بماند چه تفاوتى
مىكند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قيامت،
بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند و انسانهاى نيازمند
از آن بهرهمند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، بركات معنوى آن، به
آنها در جهان ديگر مىرسد; بنابراين، آنها نه تنها وجودى مفيد براى امروزند، كه
براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مىكنند.
حديث معروف پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه مىفرمايد:
<اذا مات المؤمن انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جارية، او علم ينتفع به اوولد
صالح يدعو له;
هنگامى كه مؤمن از دنيا مىرود، عملش قطع مىشود مگر از سه چيز: صدقات جاريه
(اموالى كه به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائما از آن استفاده
مىكنند) و علوم و دانشهايى كه انسانها از آن سود مىبرند و فرزند صالحى كه
براى او دعا مىكند.» (4)
به اين ترتيب، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمى مانند باقى گذاشتن
صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مىشود، در حالى كه اين امور در
مكتب سودپرستان مادى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهيد <مطهرى» در كتاب <فلسفه اخلاق» خود، بعد از آن كه خودپرستى را
به سه شاخه تقسيم مىكند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملى) و همه اينها را
نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مىشمرد، سخنى از <گوستاولوبون» در كتاب
معروفش <تمدن اسلام و عرب»، با تلخيص نقل مىكند كه براى تكميل اين بحث
مفيداست.
او درباره اينكه چرا ملل مشرق زمين از تمدن غرب آن طور كه بايد استقبال
نمىكنند، عللى ذكر مىكند: نخست اينكه آنها آمادگى براى اين كار ندارند; دوم
اينكه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما
نيازهاى مصنوعى براى خود درست كردهايم، سپس مىافزايد كه به نظر مىرسد ما اين
را كتمان مىكنيم كه طرز رفتار ظالمانهاى كه ملل غرب نسبتبه آنها روا
داشتهاند (عامل مهم ديگرى است).
پس از آن، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند
كردهاند مىكند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به <جنگ ترياك» تكيه مىكند كه
انگليسيها براى اينكه به مردم چين مسلط شوند تصميم گرفتند ترياك را بر آنها
مسلط كنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشكند، چينىها متوجه شدند كه دشمن چه
بلايى مىخواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى
سرانجام انگليسىها با شليك گلولههاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در
ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر
ترياك رهسپار ديار عدم مىشدند! (5)
آرى! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه <ايمان و ارزشهاى معنوى» برخوردار نباشد
هر جا در برابر <منافع شخصى» قرار گرفت، عقبنشينى مىكند!
نكته
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبدا و معاد گفته شد به
اين معنى نيست كه نقش <عقل فطرى» را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار
كنيم، چرا كه بىشك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است،
نيز تاثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اينكه با نيروى ايمان
تلطيف گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى يابد.
در قرآن مجيد نيز بارها روى اين مساله تكيه شده است; در آيه100 سوره
<يونس» مىخوانيم <ويجعل الرجس على الذين لايعقلون; خداوند پليدى (گناه) را بر
كسانى قرار مىدهد كه تعقل نمىكنند و نمىانديشند!»
و در آيه22 <انفال» مىفرمايد: <ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين
لايعقلون; بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه تعقل نمىكنند (نه
صداى حق را مىشنوند، نه به حق سخن مىگويند)!»
و درباره كسانى كه نماز را به سخريه مىگرفتند، در آيه58 سوره <مائده»
مىفرمايد: <اتخذها هزوا ولعبا ذلك بانهم قوم لايعقلون; آنها نماز را به سخريه
گرفتند، به خاطر اينكه تعقل نمىكنند!»
با توضيحاتى كه در بالا داده شد، ديدگاه قرآن مجيد در مسائل اخلاقى بطور
خلاصه روشن گرديد.
1- به كتاب رهبران بزرگ، ص63 تا106 مراجعه شود.
2- در يكى از اشعار شگفتآورى كه از آن عصر باقى مانده چنين آمده استالموت
اخفى سترة للبناتودفنها يردى من المكرماتالم تر ان الله عز اسمهقد وضع النعش
بجنب البنات<مرگ بهترين حجاب براى پوشانيدن دختران است - و دفن كردن آنها
نشانه بزرگوارى محسوب مىشود - آيا نمىبينى كه خداوند متعال نعش را در كنار
بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلكى بنات النعش است كه از هفتستاره تشكيل
شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را كه در دنبال آن است
دخترانى كه دنبال نعش هستند).»همانگونه كه ملاحظه مىكنيد اين شاعر جاهلى عرب،
بزرگترين جنايت را كه همان كشتن دختران بىگناه و فرزندان نوزاد استبه عنوان
يكى از مهمترين افتخارات ذكر مىكند.
3- مفسران در تفسير اين آيه، و اينكه منظور از اين <شجره طيبه» چيست؟ و
آيا چنين تشبيهى وجود خارجى دارد يا نه؟ گفتگوى بسيار كردهاند، گاه گفتهاند
شجره طيبه همان كلمه لااله الا الله است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به
ايمان تفسير كردهاند، كه همه اينها در واقع به يك حقيقتباز مىگردد.و نيز در
اين كه چنين درختى كه ريشههاى آن در اعماق زمين، و شاخههاى آن در آسمانها، و
هميشه داراى ميوه باشد، وجودخارجى دارد يا نه، سخن بسيار گفتهاند.ولى نبايد
فراموش كنيم كه لازم نيست هر تشبيهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا
مىگوئيم قرآن همچون آفتابى است كه هرگز غروب ندارد، به يقين در خارج آفتاب
بىغروب وجود ندارد، بنابراين، منظور فقط تشبيه قرآن به وجود آفتاب است; ولى
ويژگيهاى اين آفتاب ممكن استبا آنچه در خارج ديده مىشود متفاوت باشد.
4- بحارالانوار، ج 2، ص 22.
5- فلسفه اخلاق، ص283 (با كمى تلخيص).