از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تـفـسـيـر آيه و قولوا
للناس حسنا(با مردم نيكو سخن بگوييد) نقل شده كه فرموده : يعنى با همه مردم ، چه
مومن چه مخالف (خودى و بيگانه ). امـا رفـتـار بـا مـومـنان ، همراه با چهره گشاده
باشد و اما با مخالفان ، گفتارى مداراتى باشد، تا آنان را هم به ايمان (و خط فكرى )
خويش جذب كنيد، چرا كه خيلى با كمتر از اينها مى توان شر آنان را از سر خود و
برادران ايمانى بازداشت
(300).
مدارا با دشمن
مـدارا، سـلاح پيامبران در جامعه پر از دشمن و مخالف بود و بدين وسيله ، هم
مخالفان را جـذب مـى كـردنـد، هـم بـا ايـن شـيـوه ، بـه پـيـروان بـا ايـمـان ، در
مقابل دشمنيها و كينه توزيهاى عنوان و دشمنان سرسخت ، مصونيت مى بخشيدند.
امـام سـجـاد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: خداى
مـتـعـال ، از ايـن رو پيامبران را بر مردم ديگر برترى و فضيلت بخشيد، كه با دشمنان
دين خدا بيشترين مدارا را مى كردند و به خاطر خدا و حفظ پيروان خويش ، بهترين تقيه
را به كار مى بستند(301).
روشـن اسـت كـه ايـن در دوران خـاصـى بـوده اسـت كـه پـيـامـبـران (و حـتـى رسـول
اكـرم ) از نـظـر نيرو و نفرات و شرايط، دوران سخت و عسرت و كمى ياران را مى
گذراندند. آنگاه كه فداكاران راه خدا افزون شدند، دشمنيهاى كفار و منافقان را با
شدت عـمـل جـواب دادنـد و بـه فـرمـان جـهـاد و بـرخـورد قـاطـع عـمـل كـردنـد، نه
ساز شكارانه و مداهنه جويانه ، كه البته آن هم به اقتضاى شرايط و موقعيت بود.
در برخوردهاى اجتماعى كه با مردم كه قلمروى جدا از برخورد با دشمنان داخلى و خارجى
دارد مـدارا و نشان دادن ملاطفت و روحيه سازگارى ، كار انسان را هم بيشتر پيش مى
برد و دلهـا را هـم بـيـشـتـر جـلب و جـذب مـى كـنـد. بـويـژه در مـواجـهـه بـا
كـسـانـى كه به هر حـال ، مـثـل اسـتـخـوان لاى زخـم و مـانـنـد يـك جـراحـت اند كه
ناچار بايد به نحوى آنان را تـحـمـل كـرد. به اين تحمل از روى ناچارى امام على
(عليه السلام ) اشاره فرموده و آن را نوعى حكمت به شمار آورده است . مى فرمايد:
ليس الحكيم من
لم يدار من لا يجد بدا من مداراته ؛(302)
كـسـى كـه مـدارا نـكـند، با شخصى كه چاره و گريزى از مدارا كردن با او ندارد، حكيم
و فرزانه نيست .
راسـتـى !...بـا يـك جـراحـت و زخـم ، چـه مـى تـوان كـرد، جـز سـاخـتـن و مـدارا و
تـحـمل ، تا خوب شود؟ گاهى بعضيها مثل همان زخمند بايد با آنان ساخت و جز نشان دادن
صبورى و سازگارى هيچ راهى نيست .
حـكـمـت بـودن مـدارا بـا مـردم را در سـخـن ديـگرى ، حضرت على (عليه السلام ) چنين
بيان فرموده است :
راءس الحكمة
مداراة الناس .(303)
نشان دادن سازگارى و خوشرفتارى ، حتى كينه ها را هم مى زدايد و به جاى آن دوستى و
علاقه مى آورد. باز هم از حضرت امير (عليه السلام ) بشنويم كه مى فرمايد:
دار الناس
تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم ؛(304)
با مردم مدارا كن ، تا از برادرى آنان بهره مند شوى و با آنان باروى گشاده ملاقات
كن ، تا كينه هايشان بميرد.
تحمل ناسازگارى
در يك زندگى جمعى ، آيا چاره اى جز حسن سلوك و مدارا وجود دارد؟
گـذشـت ، يـكـى ديـگـر از جـلوه هـاى مـدارا اسـت . اگـر بـنـا بـاشـد در مـقـابـل
هـر مـسـاءله انـسـان حـسـاسـيـت و سـرسـخـتـى نـشـان دهـد و هـر حـرف را بـه دل
بگيرد و از هيچ چيز نگذرد، پديد آمدن ناهنجارى در زندگى جمعى حتمى است .
تحمل كردن ناسازگارى ديگران ، پديد آورنده ناسازگارى است . اگر بدى را با بدى و
تـنـدى را بـا تـنـدى جـواب دهـيـم ، مـشـكـلات بالا مى گيرد. گاهى بايد چشم را بست
و بـعـضـى رفـتـارهـاى آزار دهـنـده و نـاراحت كننده ديگران را ناديده گرفت ، يا
درگذشت و بخشود، تا ريشه بحران در روابط بخشكد.
در تـفسير آيه يدرون بالحسنه السيئه (بدى را با نيكى رفع مى كنند) آمده است كه به
وسـيـله حـلم ، جـهل و نابخردى جاهل را دفع مى كنند و به وسيله مدارا با مردم ،
اذيت و آزار خودشان را از آنان دور مى سازند(305).
بالا تر از اين چشم پوشى ، آن است كه بدرفتاريهاى ديگران را با خوشرفتارى مقابله
كـنيم ، نه مقابله به مثل ، بلكه مقابله به بهتر و برتر. اين اوج كرامت نفس و اخلاق
والا و پـيـامـبـرانـه اسـت كـه مـى سـزد در امت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) تجلى مى يابد.
در اخلاق خانواده تا بروز اين نمونه مكارم اخلاقى به آن است كه هريك از زن يا شوهر،
ضـعـفـهـا و بـداخـلاقـيـهـايـى در طـرف مـقـابـل ديـد، تـصـمـيـم بـر مـقـابـله
بـه مـثـل و شـاخ بـه شـاخ شـدن نـگـيـرد، بـلكـه بـنـا را بـر سـازگـارى و تـحـمـل
بـگـذارد، آن هـم بـه حـسـاب خـدا و بـراى رضـاى او تحمل كند، تا به دو نتيجه خوب
برسد: يكى بهبود وضعيت داخلى خانه ، ديگرى رسيدن به اجر و پاداش الهى .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
ثـلاث مـن
مـكـارم الدنـيـا و الاخـرة : تـعـفـو عـمـن ظـلمـك و تصل من قطعك و تحلم اذا جهل
عليك ؛(306)
سـه خـصـلت ، از بـزرگـواريهاى دنيا و آخرت است : يكى آنكه از كسى كه بر تو ستم
كـرده ، درگـذرى ، ديـگـر: بـا كـسـى كه از تو بريده است ، پيوند برقرار كن . سوم :
اگر با تو به جهالت رفتار شد، حلم و خويشتن دارى نشان دهى .
حـلم و بـردبـارى در بـرابـر جـهـالت ، عـفـو و گـذشـت در مـقـابـل سـتـم و جـفـا،
صـله رحم با خويشاوندانى كه قطع رابطه كرده اند، ادب و متانت و احـتـرام در
مـقـابـل آنـكـه بـى ادبـى كـرده اسـت ، خـوبـى و احسان در برابر بديها و بد
رفتاريهاى ديگران ، همه و همه نشانه هاى سازگارى و كرامت نفس و روح بلند است .
در مسايل تربيتى نيز، تحمل فرزندان دشوار و ساختن با ناهنجاريهاى آنان و به هنجار
آوردن آن ، هـم دشوار است ، هم گامى مهم در ساختن انسانهاى بالنده و مستعد. از اين
رو، معلم و مربى ، هـمـچـنـيـن پـدر و مـادر بـراى تـربـيـت شـايسته فرزندان ،
نيازمند سازگارى اند، نيز تحمل در برابر سازگاريهاى شاگردان و فرزندان .
25 - برخورد با سالمندان
بر خلاف فرهنگ غرب ، که وجود سالمندان را در خانواده ها، زائده اى مزاحم مى
پندارند و مى كـوشـنـد بـراى ايـنـكـه آزاديهاى شخصى شان محدود نشود و مزاحمى
نداشته باشند، به نحوى آنان را از محيط خانه و روابط خانوادگى دور كنند و به خانه
سالمندان بفرستد، اسـلام به آنان ارج مى نهد و حرمت قائل است و به رعايت حقوق و
احترام آنان سفارش كرده و به بهره گيرى از تجارب و افكار پخته آنان تشويق مى كند.
در اين بخش ، شيوه صحيح برخورد با پيران و سالمندان را - چه پدر و مادر باشند، چه
سالخوردگان ديگر - بر اساس تعاليم مكتب ، برسى مى كنيم .
الف - محور وحدت
مـجـمـوعـه افراد يك فاميل ، نسبت به بزرگ خاندان احترام مى گذارند و در
كارها با آنان مـشـورت مـى كـنند و در اختلافات ، به راى و حكميت و داورى آنان ارج
مى نهند و گاهى يك سخن از سوى آنان ، آتش فتنه اى را خاموش مى سازد، يا تفرقه و
كدورتى را به وفاق و همدلى و آشتى مبدل مى سازد.
نعمت وجود با بركت آنان ، اغلب تا هستند، ناشناخته است . وقتى به جايگاه حساس و مهم
و نقش كارگشاى آن پى مى برند كه از دست بدهند. چه بسيار اختلافها و قهرها و نزاعهاى
خانوادگى كه پس از درگذشت بزرگ خاندان چهره نشان مى دهد و چه بسيار رابطه ها و رفـت
و آمـدهـا كـه قـطـع مـى شـود، يا به سردى مى گرايد، و علت آن فقط از دنيا رفتن
مـحـورى اسـت كـه مـايـه دلگـرمـى ، امـيـد، انـس و مـعـاشـرت فاميل است .
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
البركة مع
اكابركم ؛(307)
بركت و خير و ماندگار، همراه بزرگترهاى شماست .
در سخن ديگر فرمود:
الشيخ فى اهله
كالنبى فى امته ؛(308)
پيرمرد در ميان خانواده اش ، همچون يك پيامبر در ميان امتش است .
ايـن اشـاره بـه هـمـان نـقـش مـحورى ، فروغ بخشى ، صفا آورى ، هدايت و ارشاد، تجمع
و الفـت اسـت كـه در وجـود آنـان نـهـفـتـه اسـت . پـس اگـر بـزرگـتـرهـا در
فـامـيـل و خـانـواده ، چـراغ روشـنـى بـخـش و مـحـور وحـدت و هـمـدلى و عـامـل انس
و ارتباط و رفت و آمدهاى خانوادگى اند، بايد اين جايگاه ، محفوظ بماند و مورد حراست
و تقويت قرار گيرد.
ب - حرمت بزرگترها
رعـايـت ادب و مـقـتـضـاى حـق شـناسى نسبت به عمرى تلاش صادقانه و ايثارها،
گذشتها، دلسوزيها و سوختن و ساختنها كه بزرگترها از خود نشان داده اند، آن است كه
در خانواده هـا مورد تكريم قرار گيرند، عزيز و محترم باشند، به آنان بى مهرى نشود،
خاطرشان آزرده نـگـردد، بـه تـوصـيـه هـا و راهنماييهايى كه از سر سوز و تجربه مى
دهند، بى اعتنايى نشود.
خود بزرگسالى و سن بالا در فرهنگ دينى ما احترام دارد. اين سخن پيامبر خدا (صلى
الله عـليـه و آله و سـلم ) است :
من عرف فضل كبير
لسنه فوقره ، آمنه الله تعالى من فزع يوم القيامة ؛(309)
هـركـس فـضـيـلت و مـقـام يك بزرگ را به خاطر سن و سالش بشناسد و او را مورد احترام
قرار دهد، خداى متعال او را از هراس و نگرانى روز قيامت ايمن مى دارد.
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به كوچكترها، از دستورالعملهاى اخلاقى
اسـلام است و كانون خانوادهاى را گرم و مصفا مى سازد و اين ، توصيه امام صادق (عليه
السلام ) است كه فرمود:
ليس منا من لم
يوقر كبيرنا و لم يرحم صغيرنا؛(310)
كـسـى كـه بـزرگتر ما را احترام نكند و كوچك ما را مورد شفقت و مهربانى قرار ندهد،
از ما نيست .
اين سخن را از على (عليه السلام ) به ياد داشته باشيم كه فرمود:
يكرم العالم
لعلمه و الكبير لسنه ؛(311)
دانشمند را به خاطر علمش و بزرگسال را به خاطر سن او، بايد احترام كرد.
اگـر جـوانـان قـدر پـيران را نشناسند و به جايگاه آنان حرمت ننهند، هم رشته هاى
عاطفى پـيـوندهاى انسانى از هم گسسته مى شود، هم از راءفت و عاطفه و تجربه
سالخوردگان محروم مى شوند، هم نشانه بى توجهى خود به نشانه ها را امضاء كرده اند.
حضرت على (عـليـه السـلام ) در يـكـى از سـخـنان خويش ، ضمن انتقاد از اوضاع زمانه
و ناهنجاريهاى رفتارى مردم ، از جمله بر اين دو مساءله تاءكيد مى فرمايد:
1 - بـى احـتـرامـى كـوچـكـتـرهـا نسبت به بزرگترها 2 - رسيدگى نكردن توانگران به
نيازمندان :
انـكـم فـى
زمـان ... لا يـعـظـم صـغـيـرهـم كـبـيـرهـم و لا يعول غنيهم فقيرهم ؛(312)
شـمـا در زمـانـه اى بـه سر مى بريد كه كوچك به بزرگ تعظيم نمى كند و ثروتمند، به
فقير رسيدگى نمى كند!
ج - نسبت به والدين
سـالمـندان به طور عموم ، از احترام برخوردارند. اگر پدر و مادر باشند كه
اين وظيفه ، سـنـگـين تر و مسؤ وليت مضاعف است . قرآن كريم از تندى و پرخاش نسبت به
پدر و مادر پـيـر نـهـى مـى كـنـد و بـه سـخـن نـيـك و لحـن شـايـسـتـه و خضوع و
تواضع و گستردن بال راءفت در برابر آنان و خير خواهى و دعا در حق آنان دعوت مى كند.
فرمان خداوند چنين است :
امـا يـبـلغـن
عـنـدك الكـبـر احـدهـمـا او كـلاهـمـا فـلا تـقـل لهـمـا اف و لا تـنـهـرهـمـا و
قـل لهـمـا قـولا كـريـمـا، و اخـفـض لهـمـا جـنـاح الذل مـن الرحـمـة و قل رب
ارحمهما كما ربيانى صغيرا؛(313)
هرگاه يكى از آن دو (پدر و مادر) يا هردو نزد تو به سن پيرى و سالمندى رسيدند، به
آنـان اف مـگـو، آنـان را طـرد مـكـن و بـه آنـان سـخـن كـريـمـانـه بـگـو و بـال
فـروتـنـى را از روى رحـمـت و شـفـقت براى آنان بگستر، و بگو: پروردگارا! همان گونه
كه مرا در خردسالى ام تربيت كردند، تو نيز بر آنان رحمت آور.
ادب و احترام نسبت به پدر و مادر بزرگسال ، آن است كه : آنان را به اسم ، صدا نكنى
، به احترامشان برخيزى ، از آنان جلوتر راه نروى ، با آنان بلند و پرخاش گرانه سخن
نـگـويى ، نيازهايشان را بر آورى ، خدمتگزارى به آنان را وظيفه اى بزرگ بدانى و از
آنان در سن كهولت و پيرى مراقبت كنى .
در حـديـث است كه امام باقر (عليه السلام ) فرموده است : پدرم به مردى مى نگريست كه
همراه پسرش راه مى رفتند و پسر به بازوى پدرش تكيه داده بود. پدرم تا زنده بود، با
آن جوان (به خاطر اين بى حرمتى نسبت به پدرش ) صحبت نكرد(314).
بـه هـمـان انـدازه كـه آزردن آنان و عاق شدن ، حرام و نكوهيده است و از آن نهى شده
است ، دل بـه دسـت آوردن و جـلب رضـايـت و نـيكى به آنان سفارش شده است و اين
خدمتگزارى ، سبب بهشتى شدن فرزندان به شمار آمده است .
ابراهيم بن شعيب گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : پدرم بسيار پير و
سالخورده و ناتوان شده است . هرگاه حاجتى داشته باشد او را بر مى داريم و بر دوش
مـى كـشـيـم . حـضـرت فـرمـود:
ان اسـتـطـعـت
ان تـلى ذلك مـنـه فافعل و لقمه بيدك ، فانه جنة لك غدا؛(315)
اگـر بـتـوانى عهده دار كارهاى او شوى چنين كن ، حتى با دستانت لقمه در دهان او
بگذار، كه اين فرداى قيامت ، براى تو بهشت (يا سپر از آتش : جنه ) خواهد بود.
د - انتقال فرهنگ
از عـمـده تـرين راههاى انتقال فرهنگ به نسلهاى آينده ، رفتار پدر و مادر و
مربيان است . كـودكـان آنـچـه را در رفـتـار بـزرگـتـرهـا بـبـيـنـنـد، از آن الگو
مى گيرند. احترام به بـزرگـتـرهـا و رعـايـت ادب و تـكـريـم نـسـبـت بـه
سـالخـوردگـان ، اگـر در عـمـل و رفـتـار مـا تجلى يابد، فرزندان ما نيز، اين فرهنگ
را مى آموزند و با همين آداب و سـنـن بـار مـى آيـند. كسى كه انتظار ادب و معرفت و
حق شناسى از فرزندانش دارد، بايد همين حالت را نسبت به پدر و مادر و بزرگترها نشان
دهد، تا كوچكترها هم از او بياموزند.
ايـن يـك سنت تاريخى و تاءثير و تاءثر از اعمال و رفتار است . هر كس چيزى را دور مى
كند كه كشته است . اگر در حديث است كه لا ميراث كالادب ؛ هيچ ارثى همانند ادب نيست
كه از بزرگان به فرزندان برسد، در اين مورد هم مصداق مى يابد.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
وقرو اكباركم ،
يوقركم صغاركم ؛(316)
به بزرگانتان احترام كنيد، تا كوچكترها هم به شما احترام كنند.
امام صادق (عليه السلام ) نيز فرموده است :
بروا آباءكم ،
يبركم ابناؤ كم ؛(317)
به پدرانتان نيكى كنيد، تا فرزندانتان هم به شما نيكى كنند.
ايـن دقـيـقـا بـرداشـت مـحـصـول ، از زراعـتـى اسـت كـه انـسـان بـا رفـتـارش در
زمـيـن دل و لوح جان كودكان انجام مى دهد.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر |
|
كاى نور چشم من ، بجز از كشته ، ندروى ! |
مـهمترين درس تربيتى ، آن است كه با عمل داده شود. كودكان نيز مستعدترين شاگردانى
انـد كـه درسـهاى عملى را با دقت ، از رفتار ما مى آموزند. اگر ما به سالمندانمان
احترام نـگـذاريـم ، از خـردسـالان و نوجوانان چه انتظارى داشته باشيم كه با
سالخوردگان و خـود مـا بـا احـتـرام و تـعـظـيـم و تـكـريـم ، بـرخـورد كـنـنـد؟
ايـن ارتـبـاط مـتـقـابـل در تـاءثـيـر گـذاريـهـاى رفـتـارى را نـمـى تـوان نـا
ديـده گـرفـت . بـه قول معروف ، اگر احترام امامزاده ، توسط متولى رعايت نشود، از
ديگران چه انتظارى است ؟!
جـاى سالمندان ، پيش از آنكه در آسايشگاه ها و سراى سالمندان باشد، كانون گرم و با
مـحـبـت خـانه هاست ، تا چراغ خانه روشن بماند و محور تجمع و الفت افراد گردند. و
از انـديـشـه آنـان نـيـز اسـتـفـاده شـود. بـالاخـره آنـان حـاصـل يـك عـمر، تجربه
و چشيدن سرد و گرم روزگارند و مى توانند مشاور خوبى در تصميم گيرى هاى زندگى باشند.
آنچه در آينه جوان بيند |
|
پير در خشت خام آن بيند |
اين هم بعد ديگرى از برخورد با پيران است .
ه - تاءثير رفتار
هـمـچـنـان كـه كـودكـان و نـوجـوانـان ، از رفـتـار و عـمـل بـزرگـتـرهـا
درس و الگـو مـى گيرند، سالخوردگان نيز گاهى از نظر فكرى و قـضـاوت و ديـدگـاه ،
تحت تاثير رفتار جوان قرار مى گيرند. بسيار اتفاق افتاده است كـه خـانـواده اى غـير
متدين و بى تفاوت نسبت به ارزشها و پاكيها، در اثر مشاهده رفتار شـايـسـتـه از
جـوانـشـان ، بـه راه آمـده انـد. در واقـع جـوان پاكدل پاك رفتار، با نحوه عملش بر
بزرگترها هم تاثير بگذارد.
نقل اين نمونه تاريخى جالب است :
جـوانـى به نام ذكريا بن ابراهيم مسيحى بود. چون مسلمان شد به سفر حج رفت . در اين
سفر، امام صادق (عليه السلام ) را ديدار كرد. از جمله سؤ الاتش از امام اين بود كه
: پدر و مـادر و بـستگانم هنوز نصرانى اند. چه كنم ؟ مادرم نيز نابيناست . آيا با
آنان باشم و با آنان غذا بخورم ؟ امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: آيا گوشت خوك مى
خورند؟ گفت : نه ، اصلا دست به آن نمى زنند. امام فرمود: با آنان باش و به مادرت
رسيدگى كن و اگـر از دنـيـا رفـت ، خـودت كـارهـاى مربوط به كفن و دفن او را انجام
بده و به ديگران واگذار مكن .
زكـريـا پس از بازگشت از سفر حج ، به توصيه امام صادق (عليه السلام ) به مادرش
بـسـيـار نـيكى و ملاطفت مى كرد، و به او غذا مى خوراند، لباس و سر و وضع او را
تميز مـى كـرد و در خـدمـت وى كـوشـا بود. مادرش از اين تغيير رفتار، سؤ الى به
ذهنش رسيد، پرسيد: پسرم ! قبلا كه نصرانى بودى با من چنين رفتارى نداشتى ، چه شده
كه پس از هجرت و مسلمان شدن چنين شده اى ؟ گفت : يكى از فرزندان پيامبر اين دستور
را به من داده است . مادر پرسيد آيا او پيامبر نيست ؟ پسر گفت : خير، او پسر پيامبر
است . مادر اصرار داشـت كه نه ، او حتما پيامبر است ، چون اين گونه تعليمات ، از
تعاليم پيامبران است . پـسـرش جـواب داد: خـيـر، پـس از پيامبر اسلام ، پيامبرى
نخواهد آمد. او يكى از فرزندان آخرين پيامبر الهى است .
مادرش گفت : پسرم ! بهترين دين را برگزيده اى . به من هم ارايه بده و آن دين را بر
من عرضه كن .
فـرزنـد، تـعاليم اسلام را بر مادر مسيحى خويش عرضه كرد. او هم به اسلام گرويد و
مسلمان از دنيا رفت
(318).
ايـن شـاهـدى بـر تـاءثـيـر عـمـل بـه دسـتـورهـاى دين در مورد نحره معاشرت با
والدين و بـرخـورد بـا سـالمـنـدان اسـت كـه يك مسيحى را به اسلام جذب مى كند و نور
هدايت را در دل او روشن مى تاباند.
بـر ايـن اسـاس ، بـا ادب نـسـبـت بـه بـزرگـان و گـرامـيـداشـت خـاطـر سـالمـنـدان
و تـحـويـل گـرفـتـن آنـان و نـيـكـى و مـراقبت از آنان ، جامعه اى خوب و با صفا و
روابطى مستحكم و عاطفى داشته باشيم .
و نيز...قدر نعمت جوانى را بدانيم كه اين گوهر، هميشه با ما نيست .
و چه نيكو سروده است ملك الشعراى بهار:
سحر گه به راهى يكى پير ديدم |
|
سوى خاك ، خم گشته از ناتوانى |
بگفتم چه گم كرده اى اندر اين ره ؟ |
|
بگفتا جوانى ، جوانى ، جوانى |
26 - نقدپذيرى
صلاح و اصلاح فرد و جامعه ، در سايه شناختن عيوب و تلاش براى زدودن عيوب است
.
ايـن شناخت هم در خود ما و نسبت به انديشه ها و عملهاى خودمان است ، هم نسبت به
ديگران . زمينه ساز اين عيب زدايى هم تذكر از سويى و تنبه و اقدام از سوى ديگر است
.
مـسـاءله تـذكـر و نـقـد و يـادآورى ، هـمـچـنـيـن پـنـد پـذيـرى و قـبـول
نـصـيـحـت و مـوعـظـه و تـوجـه بـه تـذكـرات ديـگـران از هـمـيـن رهـگـذر، در
مـقوله مسايل معاشرتى و شيوه برخورد صحيح با ديگران قرار مى گيرد. به اين خاطر، در
اين بـخـش از مـبـاحث اخلاق معاشرت ، به خصلت نقد پذيرى به عنوان يك روحيه بالا و
رشد يابنده و خلق و خوى نيك مى پردازيم .
نقد و تذكر
پـرده پـوشـى بـر واقـعيات ، يا خود را به بى خبرى زدن ، واقعيتها را عوض
نمى كند. وقـتـى رد كـسـى يـا جـايـى يـا رفـتـار و بـرخـوردى اشـكـال وجـود
داشـتـه بـاشـد، فـرزانـگـان عـاقـل ، از هـر تـذكـر اصـلاحـى اسـتـقـبـال مـى
كـنند، تا آن را برطرف سازند. اما جاهلان و خودخواهان ، دوست دارند كه در هـمـان
مـوارد نـيـز، مـدح و تـمـلق و ثنا بشنوند و بر عيوب و كاستيها و زشتيها سرپوش
بگذارند.
بـه قـول سـعـدى : احـمـق را سـتـايـش خـوش آيـد، چـون لاشـه كـه در كـعـبـش دمى ،
فربه نـمـايـد(319).
عـجـب و خـودپـسـنـدى و خـود بـرتـر بـينى ، پيامد همين گونه مدحها و تعريفهاست كه
از عيوب ، غافل مى سازد.
حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
اجـهـل النـاس
المـغـتـر بـقـول مـادح مـتـمـلق يـحـسـن له القـبـيـح و يـبـغض اليه النصيح ؛(320)
نادان ترين مردم كسى است كه فريب ستايشگر چاپلوس را بخورد، ثناگرى كه زشت را در نظر
او زيبا جلوه مى دهد و خوبى را در نظر او منفور مى سازد.
از صحبت دوستى برنجم |
|
كاخلاق بدم حسن نمايد |
كو دشمن شوخ چشم دانا |
|
تا عيب مرا به من نمايد؟ |
از اين رو به جاى آراستن عيوب و كتمان زشتيها و پرده پوشى بر نارساييها، بايد آنها
را گـفـت و شنيد و در برطرف ساختنش كوشيد. تذكر و نقد از همين جاست كه قيمت و قداست
مى يابد و براى بعضيها يادآورى يك وظيفه مى شود و براى بعضى توجه به تذكرها و
نـقـدهـا يـك فـضـيـلت اخـلاقـى بـه شـمـار مـى آيـد. انـسـانـهـاى كـمـال جـو،
بـايـد از ايـن گـونـه تـذكـرهـا اسـتـقـبـال كـنـنـد، چـون مـقـدمـه تكامل آنان
است ، وگرنه براى هميشه در جهل مركب مى مانند.
بـه ايـن سـخـن حـكـيـمـانـه سـعـدى دقـت كـنـيـد: مـتـكلم را تا كسى عيب نگيرد،
سخنش صلاح نپذيرد(321).
شيوه صحيح نقد
به همان اندازه كه تذكر كاستيها و نقد عملها مفيد و لازم است ، توجه به شيوه
يادآورى و نكات و آداب پند و اندرز و تذكر، مهم و سرنوشت ساز است .
آيـا هـركس حق دارد تذكر دهد؟ آيا موعظه از هركس پذيرفته است ؟ آيا همه نقدها
سازنده و مثبت است ؟ صفات و شرايط ناقد و واعظ چيست ؟
اگر كسى ديگران را پند دهد، اما خودش اهل عمل به نصايح خويش نباشد، سخنش بى اثر است
. انبوهى از روايات ، شاهد اين مدعاست . اگـر پـنـد دهـنـده ، خـودش اهـل عـمـل
بـاشـد، تـذكـر او چـراغـى روشـن و روشـنـگـر در دل و جـان ديـگـران مـى شود و تا
ژرفاى قلبشان نفوذ مى كند. به اين سخن حضرت على گوش كنيد:
استصبحوا من
شعلة واعظ متعظ و اقبلوا نصيحة ناصح متيقظ؛(322)
از فـروغ واعـظ و پـنـد دهنده اى كه خود، پند پذير است ، روشنايى برگيريد و نصيحت
نصيحتگر بيدار را پذيرا باشيد.
در اين سخن ، هم به پند پذيرى اشاره دارد، هم به شيوه موثر وعظ و نصيحت و تذكر.
نـقـد و تذكر، هر چه صميمى تر، خودمانى تر، در خلوت و بدون آبروريزى و نتك حيثيت
بـاشـد، هـم مـوثـرتـر اسـت ، هـم از كـيـنه توزى و كينه افروزى و لجاجت ، دورتر
است . گـاهـى نـقـادى آشـكـار و پـنـد و تـذكـر در مـلاء عـام ، اثـر مـنـفى دارد و
طرف را به عكس العمل وا مى دارد و شخصيت او را هم خورد مى كند.
حضرت امير (عليه السلام ) فرمود:
نصحك بين الملاء
تقريع ؛(323)
نصيحت و پند دادن تو در ميان مردم و حضور ديگران ، كوبيدن خورد كردن است .
نـقـد از روى خـيـر خـو.اهـى و به قصد اصلاح و. كمك به اشخص مورد نقد كجا، و نقد به
قـصد خراب كردن وجحه و موقعيت و كوبيدن و تخريب كجا! البته هوشياران ، انگيزه هاى
نهفته در وراى نقدها را خوب مى فهمند و مى شناسند.
نـقـد نـباييد برخاستهاز حسد و غرض ورزى و تسويه حستاب باشد تذكرهاى حسودانه و كينه
توزانه ، وضع را بدتر مى كند اصلا مگر از يك حسود، نصيحت خير خوهى و تذكر به قصد
ااصلاح بر مى آيد؟
اماممم صادق فرمود:
النصيحة من
الحاسد محال ؛(324)
نصيحت و. خير خواهى از حسود محال است .
نقدپذيرى
تكبر و خودخواهى ، جلوه هاى گوناگون دارد.
يـكـى هـم غـرور در مـقـابـل نـقـد اسـت . وقـتـى نـقـد، مـايـع كـمـال انـديـشـى و
كـار مـاسـت ، نـقـد پـذيـرى كـمـك بـه ايـن كـمـال و رشـد اسـت . از آن طـرف ،
نـقـد نـاپـذيـرى ، نـشـانـه نـوعـى غـرور و تـكـبـر و عـامـل زدن در ورطه بديها و
كاستيهاست . گاهى ناب ترين موعظه ها و تذكرها هم ، وقتى بـه دلهـاى داراى كـبـر مـى
رسـد، بـا عـدم پـذيرش مواجه مى گردد و انسان را محروم مى سازد. به تعبير زيباى
امير المومنين (عليه السلام ):
بينكم و بين
الموعظة حجاب من الغرة ؛(325)
ميان شما و پند، حجاب و پرده اى ازغرور افكنده شده است .
آيـا شـمـا مـطـمـئنـيـد كـه هـمـه انـديـشـه هـا و افـكـارتـان درسـت و بـى اشكال
است ؟
آيا همه خصلتها و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را بى عيب مى دانيد؟
آيـا فـكـر نـمـى كنيد در عملكردهاى مختلف شما، نقطه ضعفهايى هم ممكن است باشد كه
از چشم خودتان پنهان است ولى ديگرى متوجه مى شود؟
انـسـان گـاهى به خاطر حب نفس ، يا عيوب خود را نمى بيند و نمى فهمد، يا حاضر نيست
خـود را داراى عيب و نقش بداند، از ايننن رو، نقد و تذكر ديگران را هم بر غرض رورزى
و دشمن حمل مى كند.
آينه چون عيب تو بنمود راست |
|
خودد شكن ، آيينه شكستن خطاست |
در يـك خـانـواده ، مـمـكـن اسـت رفـتـار هر يك از زن و شوهر نسبت به هم ،
ايرادهايى داشته باشد، يا برخورد پدر و مادر با فرزند كوچك يا جوانشان ، غلط باشد.
اگر كسى متذكر شد، بايد مشفقانه بپذيرد و در اصلاح خويش بكوشد.
اگـر هـريـك تـلاش كـنـنـد تـا عـيـب و اشـكـال را مـتـوجـه طـرف مـقـابـل سـازنـد
و خـود را بى گناه قلمداد كنند، نارساييها و عيوب و خطاها هرگز اصلاح نخواهد شد.
انصاف در پذيرش خطا و عيب نشانه رشد عقلى است .
گاهى ممكن است در حسن نيت و خير خواهى و نظر دوستانه كسى شك و ترديد داشته باشيم و
در نـتيجه به آن چه كه نقد مى كند، توجهى نكنيم ، ولى اگر حسن نظر و نيت دوستانه
كسى براى ما ثابت بود، در پذيرفتن نقد و تذكر و پند او ترديد نكنيم .
به فرموده حضرت امير (عليه السلام ):
ليكن احب الناس
اليك المشفق الناصح ؛(326)
محبوب ترين مردم در نظر تو، نصيحت كننده مشفق و خير خواه باشد.
گـرچه ممكن است تذكر و انتقاد ديگرى در ذائقه ما تلخ آيد، ولى تلخى نقد و تذكر، به
مراتب سودمند تر از شيرينى چاپلوسى و نيرنگ و فريب است .
از امام باقر (عليه السلام ) روايت است كه :
اتبع من يبكيك و
هو لك ناصح و لا تتبع من يضحكك و هو لك غاش ؛(327)
از كـسـى پيروى كن كه از روى خير خواهى و نصيحت تو را مى گرياند، ولى پيرو كسى مباش
كه تو را مى خنداند، در حالى كه نسبت به تو فريبكارى مى كند!
پـذيـرش نـقـد و ديـدگـاهـهاى اصلاحى ديگران ، تنها به انديشه و فكر يا به عملكرد
خارجى و معاشرتهاى ما منحصر نمى شود.
در آثـار ادبـى و تـوليـدات شـعـر و قـصـه و اثـر هـنـرى نـيز، توجه به نقد ديگران
، عـامـل رشـد و بـالنـدگـى هـنـرمـنـد و نـويـسنده و شاعر است ، بر عكس ، بى توجهى
به نقاديهاى منتقدان كار انسان را پيوسته ضعيف و معيب نگه مى دارد.
هنرمندان نقد پذير، سريعتر رشد مى كنند.شاعران و نويسندگانى كه به نقد آثارشان
تـوسـط ديـگـران بـهـا مـى دهـنـد و از آن اسـتـقـبـال مـى كـنـنـد، عـلاقـه خـود
را بـه كمال يافتن خلاقيتهاى ادبى خويش نشان مى دهند.
به اين چند جمله دقت كنيد، تا جايگاه نقد و ارزش نقدپذيرى روشن تر گردد:
...نـقـد در هـنـر مـثل آينه جلوى اتومبيل است راننده هنرمند بايد به كمك آن مواظب
پشت سرش بـاشـد، ولى يـكـسـره در آن نـگـاه نـكـنـد، چرا كه در اين صورت ، انحراف
از جاده و خطر تصادف ، در كمين است .
هنر، هواپيماست .هنرمند، خلبان آن و منتقدين ، خدمه پرواز.
غرور، مثل سوراخ پنهان در بدنه كشتى ، مامور غرق كردن تدريجى هنرمند است .
شـاعـرى كـه از مـنـتـقـديـن آثـارش قـهـر كـرده اسـت ، مثل هواپيمايى است كه
ارتباطش با برج مراقبت قطع شده است .
وقـتـى ليـاقـت و جـربـزه شـهـيـد شدن در تو نباشد، شروع مى كنى به نقد و ارزيابى
انگيزه شهدا(328)
بـارى نـقد پذيرى در مسايل اخلاقى ، فرهنگى اجتماعى و مديريتى ، ضامن سلامت رابطه
ها و رشد افكار و اعمال است .اين مساله در متون دينى با عناوينى همچون : نصيحت و
موعظه مورد توجه قرار گرفته است .
پـايـان ايـن بـحـث را حـديثى از امام سجاد (عليه السلام ) قرار مى دهيم كه در ضمن
بيان حـقـوق مـتـقـابـلى كـه افراد در جامعه نسبت به هم دارند (در رساله الحقوق )از
جمله به حق نصيحتگر بر گردن نصيحت شنوو وظيفه ناصح و متنصح اشاره فرموده است :
و حـق النـاصـح
ان تلين له جناحك و تصغى اليه بسمعك ، فان اتى بالصواب حمدت الله عزوجل و ان لم
يوافق ، رجمته ...؛(329)
حـق نـصيحت كننده (و ناقد و پند دهنده ) آن است كه نسبت به او نرمش و انعطاف نشان
دهى و بـه سـخـنـش گـوش فـرا دهـى ، اگـر حـرفـش بـجـا و درسـت بـود، خـداى متعال
را سپاس گويى و اگر تذكرش موافق با حق نبود، نپذيرى