اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۱۴ -
فصل دوم : علم از جنود
عقل و جهل از جنود ابليس است
به مراجعه به فطرت بنى الانسان واضح شود
كه تمام سلسله بشر، عاشق كمال مطلق و متنفر از نقص هستند، و عشق به
كمال عشق به علم است ، همين طور جهل نيز با نقصان تواءم است . علاوه ،
خود علم نيز به عنوان خود، مورد علاقه فطرت ، و جهل مورد تنفر آن است ،
چنانكه از مراجعه به فطرت بشر ظاهر شود.
علم به اين معنى مشهور پيش عامه كه عبارت از علم به مفاهيم و عناوين و
علم ارتسامى است ، مورد عشق فطرت نيست ؛ زيرا اينها از جهاتى ناقص
هستند، و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است . پس جميع
علوم جزئيه و كليه مفهوميه ، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتى علم بالله
و شؤ ون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه . بلكه مورد علاقه و عشق فطرت ،
معرفت به طور مشاهده حضوريه است كه به رفع حجب حاصل شود، و آنگاه فطرت
به معشوق و مطلوب خود رسد كه جميع حجب ظلمانيه و نورانيه از ميان
برخيزد. و در اين مشاهده شهود كل الكمال
حاصل شود، و فطرت به محبوب خود برسد؛ (الا بذكر الله تطمئن القلوب )،
(531) (والى الله المصير)
(532)
از اين بيانات و مطالب سابق ، معلوم شود كه علم از لوازم فطرت است ؛ به
اين معنى كه اگر فطرت محتجب نشود، و در غلاف طبيعت نرود، متوجه به
معرفت مطلقه شود، و اگر محتجب شود، به اندازه احتجاب از معرفت بازماند،
تا برسد به آنجا كه جهول مطلق شود.
فصل سوم : مختصرى در
فضايل علم از طريق نقل
تمام آن از نطاق قدرت خارج (است ) و در تحت ميزان تحرير بدين
مختصرات در نيادى ؛ زيرا قرآن كريم به طورى درباره شاءن علم و علما و
متعلمان ، اهتمام فرموده كه انسان را متحير كند كه به كدام يك از آيات
شريفه تمسك كند. چنانكه در تشريف آدم عليه السلام فرمايد: (و علم آدم
الاسماء كلها)
(533) و تعليم اسماء را سبب تقدم او بر صنوف ملائكة
الله قرار داد، و فضل او را بر ملكوتيين به دانش و تعلم اسما اثبات
فرمود. اگر چيزى در اين مقام از حقيقت علم بالاتر بود، خداى تعالى به
آن تعجيز مى فرمود ملائكه را، و تفضيل مى داد ابوالبشر را.
از اينجا معلوم شود كه علم به اسماء افضل همه فضايل است . البته اين
علم ، علم به طرق استدلال و مفاهيم و كليات و اعتباريات نيست ؛ زيرا در
آن فضلى نيست كه حق تعالى آن را موجب فخر آدم و تشريف او قرار دهد. پس
مقصود، علم به حقايق اسماء است ، و رؤ يت فناء خلق در حق مقابل نظر
ابليس كه نظر استدلال به طين آدم و نار خود بود، و آن عين جهالت و
ضلالت است . و اين امتياز آدم از ابليس دستور كلى است براى بنى آدم كه
بايد خود را به مقام آدميت كه تعلم اسماء است برسانند، و نظر آنها
موجودات ، نظر آيه و اسم باشد؛ نه نظر ابليس كه نظر استقلال است .
خداى تعالى در اول سوره كه به پيغمبر خود نازل نمود فرموده :
اقرا باسم ربك الذى خلق * خلق الانسان من علق *
اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم * علم الانسان ما لم يعلم
(534) و اين آيات شريفه را دليل بر تقدم علم از تمام
فضايل دانسته اند؛ به وجوهى .
اما روايات شريفه در اين باب از غايت كثرت قابل احاطه نيست ، و ما از
ذكر آنها خوددارى مى كنيم . هر كس مى خواهد رجوع كند به كتب اصحاب
(535) و در منية المريد شهيد سعيد شطر كثيرى از آن
مرقوم است .
(536) طالبين رجوع به آن صحيفه نورانيه كنند.
مقصد سيزدهم : فهم و ضد
آن : حمق
فصل اول : (معنى فهم و حمق )
فهم گاهى اطلاق شود بر سرعت
انتقال و تفطن ، و گاهى اطلاق شود بر صفاى باطنى نفس و حدت آن ، كه
موجب سرعت انتقال است . و مقابل اول ، كندى و بلادت است ؛ و مقابل دوم
حالت كدورت نفسانيه است
(537) كه لازم آن غباوت و حمق است ، و در هر حال
حمق معنى جامع مقابل آن يا لازم مقابل آن
است .
ممكن است ، در اين مقام به مناسب صدور آن از منازل وحى و نبوت و مربيان
بشر مراد از فهم ، حالت صفاى باطن براى
ادراك روحانيات باشد، چنانكه حمق حالت
كدورت و ظلمت نفس باشد كه موجب غباوت در ادراك حقايق روحانيه شود.
نفس انسانى چون آينه اى است كه در اول فطرت ، مصفى و خالى از هر گونه
كدورت و ظلمت است . پس اگر اين آيينه مصفاى نورانى با عالم انوار و
اسرار مواجه شود كه مناسب با جوهر ذات اوست - كم كم از مقام نقص
نورانيت به كمال روحانيت و نورانيت ترقى كند تا آنجا كه از تمام انواع
كدورات و ظلمات رهايى يابد، و از قريه مظلمه طبيعت و بيت مظلم نفسيت
خلاصى يابد و هجرت كند.
و اگر مرآت مصفاى نفس را مواجه با عالم كدورت و ظلمت و دار طبيعت كند
به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او كه از عالم نور است ، كم كم
كدورت طبيعت در او اثر، و او را ظلمانى و كدر كند، و غبار و زنگار
طبيعت وجه مرآت ذات او را فرا گيرد.
پس ، از فهم روحانيات كور و از ادراك معارف الهيه و فهم آيات ربانيه
محروم و محجوب شود، و كم كم اين احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آنكه
نفس سجينى و از جنس سجين گردد؛ فى قلوبهم مرض
فزادهم الله مرضا
(538) والذين كفروا اولياؤ هم
الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات
(539) و جعلنا على قلوبهم اءكنة
ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا
(540)
در آيات شريفه قرآنيه به اين دو مقام بسيار اشاره شده است ، و خيلى
مورد عنايت ذات مقدس حق (جل و علا) است ؛ چه تمام شرايع الهيه ، مقصد
اصلى آنها همان نشر معارف است ، و آن حاصل نشود و جز به علاج نفوس و
طرد آنها از ظلمت طبيعت .
فصل دوم : تعقيب اين مقصد
و موعظت در اين باب
حبيبنا! لختى از خواب گران برخيز، و راه و رسم عاشقان درگاه را
برگير، و دست و رو از اين عالم ظلمت و كدورت و شيطانيت شستشو كن ، و پا
به كوى دوستان نه .
عزيزا! اين چند روز مهلت الهى عن قريب به سر آيد، و ما را - خواهى
نخواهى - خواهند از اين دنيا برد، پس اگر با اختيار بروى روح و ريحان
است و كرامات خدا، و اگر با زور و سختى ببرندت ، نزع است و صعق و فشار
و ظلمت .
مثل ما در اين دنيا، مثل درختى است كه ريشه زمين بند نموده ، هر چه
نورس باشد، زودتر و سهلتر ريشه آن بيرون آيد. فى المثل اگر درخت احساس
درد و سختى مى كرد، هر چه ريشه آن كمتر و سست تر بود، درد و سختى كمتر
بود. نونهالى كه تازه پنجه به زمين بند كرده ، با زور كمى بى زحمت و
فشار بيرون آيد، ولى چون سالها بر آن گذشت ، و ريشه هاى آن در اعماق
زمين فرو رفت ، و ريشه هاى اصلى و فرعى آن در باطن ارض پنجه افكند و
محكم شد، در بيرون آوردن آن محتاج به تيشه و تبر شوند. اكنون اگر درخت
، احساس درد مى كرد در اين كندن ، بين اين دو چقدر فرق بود!(541)
ريشه حب دنيا و نفس - كه به منزله ريشه اصلى است - و فروع آنها از حرص
و طمع و حب و زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس ، نورس و
نونهال است ، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا كنند و ببرند، زحمتى
ندارد، نه فشار عمال موت و ملائكة الله را لازم دارد و نه فشار بر روح
و روان انسانى واقع شود. و اگر خداى نخواسته ريشه هاى آن در عالم طبيعت
و دنيا محكوم شد و بسط پيدا كرد، بسط آن چون بسط ريشه درخت نيست ، بلكه
در تمام عالم طبيعت ريشه مى داوند.
درخت هر چه بزرگ شود، چند مترى بيشتر از زمين را فرا نگيرد و ريشه
ندواند، ولى درخت حب دنيا به تمام پهنا در عالم طبيعت - در ظاهر و باطن
- ريشه افكند و تمام عالم را تحت حيازت آورد، لهذا از بن كندن اين درخت
، به سلامت ممكن نيست . انسان با اين محبت در خطرى عظيم است . ممكن است
وقت معاينه عالم غيب كه بقايايى از حيات ملكى نيز باقى است ، چون كشف
حجاب ملكوت تا اندازه اى شود، انسان ببيند كه براى او در آن عامل چه
تهيه شده و او را از محبوبش ، حق تعالى ، ماءمورين او جدا كنند، و به
دركات و ظلمات آن عالم كشانند. انسان با بغض و عداوت حق تعالى و
ماءمورين او از دنيا خارج شود، و معلوم است حال چنين شخصى ، چه خواهد
بود.
در روايت كافى شريف اشاره به اين معنى فرموده ، راوى حديث گويد:
از حضرت صادق سؤ ال كردم : كسى كه دوست داشته باشد لقاء خدا را، خداوند
ملاقات او را دوست دارد، و كسى كه خشمناك باشد از ملاقات خدا، خداوند
خشمناك است ، از ملاقات او؟ فرمود: آرى
گفتم : به خدا قسم كه ما كراهت داريم از مردن . فرمود:
چنين نيست كه گمان كردى ، همانا اين وقت معاينه
است . وقتى ببيند آنچه را دوست دارد، چيزى محبوبتر پيش او از ورود به
خدا نيست ، و خدا دوست دارد ملاقات او را و او نيز دوست دارد ملاقات
خدا را در اين هنگام . و چون ديد آنچه را كراهت دارد، هيچ چيز مبغوضتر
نيست پيش او از ملاقات خدا، خداى تعالى هم خشمناك است از ملاقات او.
(542)
معلوم مى شود كه قبل از خروج از اين عالم ، انسان بعضى از مقامات و
درجات و دركات خود را معاينه كند، يا با سعادت تمام كه صورت كمال آن حد
خداوندگار است ، يا با شقاوت كامل كه باطن آن بغض حق است ، از دنيا
خارج شود. در اخبار و آثار
(543) و مكاشفات بزرگان اين معنى بسيار مذكور است .
انسان اگر احتمال هم بدهد كه حب دنيا موجب چنين مفسده اى است و منتهى
به سوء عاقبت شود، بايد لحظه اى آرام نگيرد تا اين حب را از دل ريشه كن
كند، البته با رياضات علمى و عملى ممكن است موفق به اين مقصد شود.
آرى در ابتداء امر، ورود در هر يك از مقامات عارفين و قطع هر مرحله از
مراحل سلوك مشكل به نظر آيد. شيطان و نفس نيز به اين معنى كمك كند كه
انسان را نگذارد وارد سلوك شود، ولى پس از ورود كم كم راه سهل و طريق
آسان شود؛ هر قدمى كه در راه حق و آخرت انسان بردارد، ابراى قدم ديگر،
نور هدايت الهى راه را روشن كند و سلوك را سهل و آسان فرمايد.
فصل سوم : فهم از جنود
عقل و حمق از جنود جهل است
اگر مراد از فهم شدت ذكاء و سرعت انتقال يا صفاى باطن - كه
لازمه آن سرعت تفظن و انتقال است - باشد، فطرى بودن آن براى آن است كه
افاضه نعمت وجود و كمال وجود از جانب ذات مقدس است ، و آنچه از جانب
حضرت است طاهر و پاكيزه و صافى و داراى تمام و كمال است . و قذارت و
كدورت و نقص و امثال آن بالعرض و احتجاب فطرت است .
اگر مراد از فهم ، صفاى باطن براى ادراك جميل و روحانيات باشد، واضحتر
است ؛ زيرا فطرت بالذات متوجه كمال مطلق و عاشق جمال كامل است ، و اگر
احتجاجات طبيعت نباشد، به هيچ موجودى جز جمال مطلق ، و آنچه مربوط به
ذات مقدس است ، متوجه نشود و چشم قلبش به روى احدى از كاينات باز نگردد
و در مرآت صافى باطن روحش ، نقشه موجودى جز حق (جل و علا) و اسماء و
صفات و آثار آن - بما اءنها آثاره - نقش نبندد. اين معنى سلامت قلب است
.
در تفسير خداى تعالى : (الا من اءتى الله بقلب سليم )
(544) از حضرت صادق (سلام الله عليه ) نقل شده كه
فرمود: قلب سليم آن است كه ملاقات كند پروردگار
خود را در صورتى كه در آن احدى نباشد غير از خدا
(545)
نيز از حضرت صادق عليه السلام نقل شده : قلب
سليم آن است كه سالم باشد، از محبت دنيا
(546) و چون حقيقت دنيا، عبارت از ما سوى الله است ، از
اين جهت اين معنى در احدى پيدا نشود، مگر ولى كامل .
از آنچه مذكور شد، حمق نيز معلوم شود كه از جنود جهل و ابليس است ، و
از لوازم فطرت محجوبه است ، و فطرت چون محتجب شود، از ادراك حق و
روحانيات باز ماند و به دنيا و خود متوجه شود، و از تمام مراتب معنويات
و جميع معارف الهيه باز ماند، و اين بالاترين مراتب
حمق است كه كسى از خود و روحانيت خود نيز
محجوب باشد. نعوذ بالله منه .
مقصد چهاردهم : عفت و ضد
آن : هتك
فصل اول : معنى عفت
چنانكه سابق بر اين نيز اشارتى رفت ، براى انسان بعد از قوه
عاقله سه قوه است : يكى قوه
واهمه كه از آن به شيطانيه تعبير شود.
ديگرى قوه غضبيه كه از آن به نفس سبعى
تعبير شود. سوم قوه شهويه كه از آن به
نفس بهيمى تعبير شود. ميزان در اجناس و فضايل و رذايل ، همين قواست و
طرف و افراط و تفريط هر يك ، رذيله اى و حد اعتمال هر يك ، فضيلتى از
فضايل نفسانيه است .
بنابراين ، نفس بهيمى را جهت افراطى است كه از آن تعبير به
شره كنند و آن عبارت است از: سر خود كردن
شهوت و به اطلاق واگذاشتن نفس بهيمى را، كه غلو و زياده روى كند، و در
هر موقع و با هر چيز قضاى وطر لذت خود كند؛ زيرا در هر يك از قواى
انسانى راجع به آن شعبه اى كه به آنها مربوط است ، اطلاق و عنان
گسيختگى است ؛ به اين معنى كه مثلا در جوهر طبيعت قوه شهوت ، رسيدن به
لذات خود است به طور اطلاق ، ولو اينكه مصادم با نظام شرع و عقل شود،
از مطعم و مشرب و منكح حرام باشد. پس شره
عبارت است از: افراط شهوت و ولوع بودن بر لذات بيش از حد نظام عقلى و
شرعى و زيادتر از ميزان واجب .
نيز نفس بهيمى را جهت تفريط است كه از آن تعبير به
خمود كنند و آن عبارت است از بازداشتن
قوه شهوت از حد اعتدال و مقدار لازم ، و مهمل گذاشتن اين قوه كه براى
حفظ شخص و نوع ، به او مرحمت شده است . و چون اين قوه ، در تحت ميزان
عقل و شرع ارتياض پيدا كرد و از جانب غلو و تقصير و حد افراط و تفريط،
خارج و متحرك به حركات عقليه و شرعيه گرديد، و تحت تصرف عمال الهى در
آمد، و از تصرف و خدعه شيطان و وهم خارج شد، حالت سكونت و طماءنينه اى
در آن حاصل شود و ملكه اعتدال و ميانه روى در آن پيدا شود كه از قوه اى
كه صبغه عقليه بلكه الهيه پيدا كرده ، تعبير به
عفت شود.
از اين بيانات معلوم شد كه معنى هتك چيست
كه در روايت شريفه ، مقابل و مضاد با عفت
قرار داده شده ، و ظاهر آن است كه به حسب نوع ، مردم مبتلا به اين طرف
هستند و اختصاص به ذكر پيدا كرده ، براى آن است كه به حسب نوع ، مردم
مبتلا به اين طرف هستند و به ندرت اتفاق افتد كه اختيارا كسى از حد
اعتدال به طرف تفريط و تقصير ميل كند. و با تكلف ، توان طرفين افراط و
تفريط را در هتك داخل كرد؛ زيرا هتك عبارت از خرق و پرده درى است . پس
خرق اعتدال و پرده ميانه روى را دريدن ، عبارت از ضد آن است و آن شامل
طرفين شود.
تتميم : از فصول سابقه و فصول آتيه ظاهر شود كه عفت از فطريات و لوازم
فطرت مخموره و از جنود عقل است ، و هتك از لوازم فطرت محجوبه و از جنود
ابليس و جهل است ؛ زيرا عدالت در قوا كه به منزله جنس است براى عفت ،
فطرى و جور بر خلاف فطرت است ، چنانكه گذشت .
نيز خضوع و فرمانبردارى كامل و تبعيت از كمل
فطرى است ، چنانكه مقابل آن برخلاف فطرت است .
نيز خود عفت و حيا و حجب از فطريات تمام بشر است ، چنانكه تهتك و فحشا
و بى حيايى برخلاف فطرت جميع است ، لهذا در نهاد بشر، عشق به عفت و
حيا، و تنفر از هتك و بى حيايى مخمر است .
فصل دوم : (ثمرات قوه
شهويه )
قوه شهوت از قواى شريفه اى است كه حق تعالى به حيوان و انسان
مرحمت فرموده و براى حفظ شخص خود و بقاى آن در عالم طبيعت و براى ابقاء
نوع و حفظ آن . اگر انسان اين قوه را نداشت ، به واسطه محللات خارجيه و
داخليه به اسرع اوقات رو به فنا و زوال مى گذاشت ، و تحصيل بدل ما
يتحلل نمى كرد. و چون تحصيل سعادت ابدى بى بقاى در عالم دنيا و اقامه
در نشئه طبيعت صورت نگيرد، سعادت ابدى انسان و حيات شريف ملكوتى او
مرهون منت اين قوه است .
نيز اين قوه را مدخليت تام و دخالت كامل است در تشكيل عائله و نظام
مدينه فاضله و تربيت نفوس . پس علاوه بر آنكه سعادت خود انسان وابسته
به اين قوه است ، سعادت بنى نوع هم پيوند به اين مائده آسمانى است .
اين قوه در وقتى كفيل اين سعادات شخصيه و نوعيه است كه حدود اعتدال
تخطى و تجاوز نكند، و از تحت موازين عقليه و الهيه خارج نشود؛ زيرا با
خروج آن از حد خود علاوه بر آنكه سعادات مذكوره را تحصيل نكند، مايه
بدبختى خود و بنى نوع خود شود. چه بسا با شهوت رانى چند روز يا چند
ساعت ، نظام يك عائله از هم گسسته ، و طرح بدبختى و بيچارگى آنها تا
ابد ريخته شود. و چه بسا از عنان گسيختيگ اين قوه ، شرافت خود انسان و
عائله او دستخوش باد فنا شود. بيشتر اين فجايع و فضايح كه در جمعيتهاى
عنان گسيخته پيدا شود، از سر خودى اين قوه است .
اطباء امروز، بسيارى از امراض را به امراض تناسلى خود مريض يا پدر يا
اجدادش كه به وراثت به او رسيده ، نسبت مى دهند. اينها يك از هزار
مفاسد دنيوى اين قوه عنان گسيخته است .
اگر قدرى توجه شود به مفاسدى كه از آن حاصل شود در عالم ماوراء طبيعت ،
به گفته اطبا نفوس و مربوطين با وحى الهى و علماء روحانى ماوراء طبيعت
، معلوم شود كه اين مفاسد دنيوى قدر قابلى در مقابل آنها ندارد، و اين
مطلب محتاج به فصلى جداگانه است كه تا اندازه اى مطلب روشن شود.
فصل سوم (تاثير اعمال بر
قلب )
براى هر يك از اعمال ، چه خيريه و چه شريه فاسده ، در نشئه
ملكوت و عالم غيب يك صورت غيبيه و ملكوتيه است كه از آنها به گفته
ارباب قلوب و اشارات و صراحات كتاب شريف الهى و صحيفه نورانى آسمانى
(547) و روايات وارده از اهل بيت وحى الهى ،
(548) بهشت و جهنم اعمال تشكيل شود. و ارض ملكوت ، خود
در ابتداء امر ساده است ، و عمل بنى آدم آن را آبادان و معمور كند.
در قرآن شريف به تعبيرات مختلفه از اين حقيقت غيبيه پرده برداشته :
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت
من سوء تود لو اءن بينها و بينه امدا بعيدا
(549) اين آيه شريفه كالصريح در اين است كه انسان خود
اعمال را در آن روز مى بيند؛ چه صالحه و چه سيئه ، و تاءكيد كند اين
مطلب را ذيل آيه : آرزو مى كند كه بين او و اعمال سيئه اش جدايى بسيار
باشد.
يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم * فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره * و من يعمل مثقال ذرة شرا يره
(550) ظاهر، بلكه صريح اين آيه است كه مردم اعمال خود
را هر چه باشد، در آن نشئه مى بينند.
اين مطلب ، يعنى تمثل اعمال و صورت غيبيه آنها از مسلمات پيش اهل معرفت
است ، و چنانكه براى اعمال صورت ملكوتى است ، هر يك از اعمال را در قلب
انسانى اثرى است كه از آن در روايات تعبير شده به نقطه بيضا و نقطه
سودا؛
(551) زيرا از هر عمل صالحى اگر با شرايط آورده شود،
نورانيتى در باطن قلب حاصل شود و صفاى باطنى براى انسان رخ دهد كه
انسان را به معرفة الله و توحيد نزديك كند تا آنجا كه حقايق توحيد در
قلب جايگزين شود، و از آن در ملك بدن نيز سرايت كند، و ارض طبيعت
نورانى و مشرق به نور الهى شود كه اين غايت سعادت انسانى است كه تفصيل
و مراتب آن از عهده اين اوراق عجالتا خارج است .
همين طور از هر يك اعمال سيئه در قلب كدورتى و ظلمتى حاصل شود كه انسان
را از مقام قدس و قرب حق (جل و علا) دور از معارف الهيه مهجور كند، و
به عالم طبيعت و دنيا نزديك كند تا آنجا كه قلب و تمام شؤ ون غيبيه آن
فانى در دنيا و طبيعت ، و حكم روحانيت و انسانيت از او برداشته شود.
چون براى انسان چهار قوه است : عاقله روحانيه ، غضبيه سبعيه ، شهويه
بهيميه ، و واهمه شيطانيه ؛ صورت انسانى در عالم آخرت - كه يوم بروز
صور غيبيه و ملكات نفسانيه است - به طور كلى از هشت صورت خارج نيست ؛
زيرا مقام جسمانيت و صورت ظاهره انسان در عالم آخرت و نشئه ماوراى
طبيعت تابع صورت روحانيه و مقام نفس است و آن عالم مثل اين عالم طبيعت
مخالف باطن باشد و ملك بدن از ملكوت نفس تعصى كند.
پس اگر انسان در اين عالم سير به طريق مستقيم انسانيت و تعديل آن سه
قوه كرد، و سير باطن و ظاهر تحت ميزان شريعت الهيه شد، باطن او ملكه
استقامت پيدا كند و صورت روح و باطن صورت مستقيمه انسانيه شود. پس صورت
جسمانيه و ظاهر او در آن عالم مستقيم و به صورت جميله انسانيه است .
و اگر مقام روحانيت نفس و نشئه عقليه آن تابع يكى از سه قوه ديگر شد،
پس هر يك از اين سه قوه غلبه كرد و ديگر قوا را در تحت نفوذ خود قرار
داد، صورت باطن ملكوتى تابع آن شود. پس صورت غيبيه ملكوتيه يا به شكل
سبعى از سباع شود اگر غلبه با قوه غضبيه شد، و يا به شكل بهيمه اى از
بهائم شود اگر غلبه با شهوت شد يا به شكل شيطانى از شياطين در آيد اگر
غلبه با واهمه شيطانيه شد و مملكت به تصرف شيطان در آمد. اينها صور
بسيطه ملكوتيه است .
گاه شود و قوه از اين سه قوه حكمران در مملكت شود، و انسان در عين حال
كه در كمال غضب است ، در كمال شهوت نيز هست ، يا با كمال شيطنت كمال
شهوت يا كمال غضب نيز دارد. پس ، از ازدواج هر يك از دو قوه ، صورت
مزدوجه ملكوتيه پيدا شود كه نه سبع محض و نه بهيمه محض است و نه
شيطان محض ، و از تركيب هر دو قوه ، سه صورت حاصل شود.
و گاه شود كه هر سه قوه در انسان به كمال است ، پس باطن ، تابع هر سه
شود، و از آن يك صورت مزدوجه از هر سه پيدا شود.
ممكن است كه انسان در آن عالم در آن واحد بيشتر از يك صورت داشته باشد،
يا در هر حال يك صورت داشته باشد؛ گاهى سبع و گاهى بهيمه و گاهى شيطان
شود.
پس معلوم شد كه صورت انسانيه يكى از اين هشت صورت است ، و بقيه صورت
غير انسان است ، چنانكه خط مستقيم بين دو نقطه بيش از يكى نيستند
چنانكه در آيات شريفه قرآنيه اشارت به آن شده :
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله
(552)
و از رسول خدا صلى الله عليه و آله منقول است كه خط مستقيمى كشيدند و
فرمودند:
اين راه رشد و هدايت است . و از چپ و
راست آن خطهايى كشيدند و فرمودند: اينها راههايى
است كه بر هر راهى از آن شيطانى است كه دعوت به سوى آن كند. پس
از آن ، اين آيه شريفه را قرائت فرمودند.
(553)
فصل چهارم : (موعظه براى
اصلاح نفس )
هان اى عزيز! اگر انسان اين مطالب را كه موازين برهانيه ، پيش
اهلش ثابت و به نور كشف و شهود، نزد اصحاب معرفت مشهود است و مطابق
اشارات ، بلكه صراحات كتاب الهى
(554) واحاديث شريفه وارده از اهل بيت وحى و تنزيل است
،
(555) احتمال نيز دهد، بايد آرام نگيرد تا نفس را اصلاح
كند.
مصيبت در آن است كه جميع آيات باهره كتب آسمانى و تمام احاديث شريفه
اهل بيت عصمت ، از انبياء عظام و اولياء كرام ، و تمام براهين اصحاب
حكمت و مشاهدات ارباب رياضت و شهود، در قلوب قاسيه و دلهاى سخت ما
ايجاد احتمال نكرده ، و عمل ما مثل اشخاصى است كه يقين حتمى به كذب همه
- نعوذ بالله - داريم .
عزيزا! اگر به ما طفل ده ساله اى اطلاع دهد كه خانه ات آتش گرفت يا
پسرت در آب افتاد و الان غرق مى شود، آيا اگر اشتغال به هر كار مهمى
داشته باشيم ، دست از آن برداشته ، در تعقيب اين اخبار هولناك سراسيمه
مى دويم يا آنكه با اطمينان نفس نشسته اعتنا نمى كنيم ؟ اكنون چه شده
است ، تمام آيات و اخبار و برهان و عيان به قدر خبر يك بچه ده ساله در
ما تاءثير نكرده . اگر تاءثير كرده بود، راحتى را از ما سلب نموده بود.
آيا اين كورى باطن و عماى قلب را بايد به چه نحو معالجه كرد؟ آيا اين
مرض قلبى محتاج به علاج و طبيب هست ؟ آيا راهى براى علاج اين احتجاب و
ظلمت هست ؟ آيا كسى كه به مقدار خبر يك طفل نابالغ خبر انبيا و كتب
آسمانى را نشمرد، بايد او را مؤ من دانست ، و خواص ايمان را براى او
ثابت كرد؟ اگر آنچه را كه مذكور شد با مراجعه به احوال خود درست يافتى
، بدانكه دود شهوت و غضب چشم باطن ما را كور كرده ، و مجارى ادراك ما
را بسته ، و تصرف شيطان گوش ما را از شنيدن حق و آيات الهيه كر نموده ،
با چشم بسته و گوش كر نتوان حقايق را دريافت كرد.
چنانكه خداى تعالى در بيان احوال بعضى از ما مى فرمايد:
و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا نم الجن و الانس لهم
قلوب لا يفقهونه بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون
بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون
(556)
علامت جهنمى بودن آن است كه دلى را كه براى تفقه و تدبر در آيات كريمه
صحف تكوين و تدوين خلق ، و چشم و گوشى را كه براى بصيرت و شنوايى حقايق
الهيه مرحمت فرموده ، در آنها صرف نشود و از افق حيوانيت تجاوز ننمايد،
و به مقام انسانيت نرسد. چنين انسانى به حقيقت حيوان - گر چه به صورت
دنياوى ملكى انسان مى نمايد - بلكه گمراهتر از ساير حيوانات است ، به
وجوهى كه يكى از آنهاست :
انسان اگر از طريق مستقيم منحرف شد، هر بابى از ابواب بهيميت و سبعيت و
شيطنت از ساير بهايم و سباع و شياطين جلو مى افتد؛ زيرا براى قواى او
سمت اطلاق است و ديگر موجودات محدود و مقيدند، شهوت بهيمى او آخر
ندارد، آتش غضب او عالم سوز است ، شيطنت و روباه بازى او اهل عالم را
بدبخت و بيچاره مى كند.
عزيزا! اين آيات الهيه و تعاليم ربانيه براى بيدار كردن ما بيچاره هاى
خواب ، و هشيار نمودن ما سرمستان غافل آمده . اين قصص قرآنيه كه حاصل
معارف تمام انبياء و خلاصه سير و رشد همه اوليا، و بيان درد و درمان هر
عيب و مرض نفسانى ، و نور هدايت طريق الهى و انسانى است ، براى قصه
گفتن تاريخ عالم نيامده . مقصود از آ نها با آن همه تشريفات در تنزيل و
نزول ، بيان تاريخ گذشتگان نيست براى صرف اطلاع و تاريخ دانى .
مقصود خدا را، از مقصد مسعودى و طبرى و امثال آنها تميز ده ، و به نظر
تاريخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شريف نظر مكن كه اين صورت ، خود
حجابى است بس ضخيم .
قرآن كتاب رشد معنوى ، و تمام مقاصد دنياوى حيوانى است و انسان در
تعقيب هر مقصدى كه به دنيا نتيجه اش برگردد، برود، از افق حيوانى خارج
نشده ، بلكه مادامى كه در بند مقاصد شهوات لذات است در افق حيوانيت است
، و به حسب بعض مراتب ، داخل آيه شريفه است كه مى فرمايد: (اولئك
كالانعام )
(557)
فصل پنجم : بعضى روايات
در فضيلت عفت
عن ابى جعفر عليه السلام :
ما من عبادة افضل من عفة بطن و فرج
(558) و به اين مضمون روايات بسيارى وارد شده .
(559)
عن اميرالمؤ منين عليه السلام :
و من لم يعط نفسه شهوتها، اصاب رشده
(560)
عن ابى عبدالله عليه السلام :
انما شيعة جعفر من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاده و عمل لخالقه و رجا
ثوابه و خاف عقابه ، فاذا راءيت اولئك ، فاولئك شيعة جعفر
(561)
كسانى كه عفت نداشته باشند، آنها شيعه حضرت صادق عليه السلام نيستند گر
چه خود را شيعه آن حضرت بدانند، كسانى كه تبعيت نفس بهيمى كنند و
متحرك به حركت حيوانى باشند، مشايع نفس حيوانى بهيمى هستند و از حومه
تبعيت عقلانى خارجند تا چه جاى آنكه به تبعيت الهى نصف باشند! و شيعه
حضرت صادق عليه السلام به صبغة الله رنگ آميزى شدند؛ (و من احسن من
الله صبغة )
(562) و از زنگار شهوت و غضب و شيطنت پاكيزه و طاهر
شدند، بلكه از عقال عقل پاى دل را رهايى دادند.
آرى ، و ان من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربه بقلب
سليم
(563) در روايات شريفه تفسير شده است كه ابراهيم از
شيعه اميرالمؤ منين بود؛
(564) زيرا با قلب سالم وارد شد به پروردگار خود.
در تفسير برهان از تفسير امام عليه السلام نقل مى كند:
قال رجل لعلى بن الحسين عليهم السلام : يابن
رسول الله انا من شيعتكم الخلص ، فقال له : يا
عبدالله فاذا انت كابراهيم الخليل عليه السلام ؛ اذ قال الله تعالى :
(و ان من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربه بقلب سليم ) فان كان قلبك كقلبه
فانت من شيعتنا...
(565)
مقصد پانزدهم : زهد و ضد
آن : رغبت
فصل اول : معنى زهد و رغبت
زهد به حسب لغت عبارت است از ترك شى ء و اعراض از آن و بى ميلى
و بى رغبتى به آن ، و به معنى قليل شمردن و حقير شمردن نيز آمده :
يقال : زهد - بحركات العين - زهدا و زهادة فى
الشى ء و عنه ؛ اءى : رغب عنه و تركه ، و فلان يزدهد عطاء فلان : اى
يعده زهيدا قليلا، و الزهد و الزهادة ؛ الاعراض عن الشى ء احتقارا له ،
من قولهم : شى ء زهيد؛ اءى : قليل
(566)
زهد اصطلاحى اگر عبارت باشد از ترك دنيا براى رسيدن به آخرت ، از اعمال
جوارحى محسوب است ، و اگر عبارت باشد از بى رغبتى و بى ميلى به دنيا -
كه ملازم باشد با ترك آن - از اعمال جوانحى محسوب شود.
شك نيست كه رغبت در شى ء عبارت از ميل نفسانى است نه عمل خارجى . گر چه
رغبت ملازم با عمل نيست ، لكن نوعا از رغبت نيز عمل حاصل شود. از اين
جهت مى توان گفت كه زهد نيز عبارت از بى رغبتى و بى ميلى است كه نوعا
با ترك و اعراض مقارن باشد، گر چه ملازم نباشد؛ بالجمله ، در معنى زهد،
بى رغبتى و بى ميلى كه از صفات نفسانيه است ، ماءخوذ است .
فصل دوم : درجات و مراتب
زهد
براى زهد، همچون ساير صفات نفسانيه و مقامات انسانيه مراتب و
درجاتى است بيشمار كه به حسب جزئيات ، تحت احصا و حصر نيايد. و ما به
طور كلى اشاره اى به بعض مراتب آن قدر مناسب با اين اوراق مى كنيم :
درجه اول : زهد عامه است . و آن عبارت است از اعراض از دنيا براى رسيدن
به نعيم آخرت .
و اين درجه ، در حقيقت كسبى است كه از روى ايمان به بعض منازل آخرت
پيدا شده است .
از اين درجه محسوب است اعراض از دنيا براى خوف از عقاب عالم آخرت ، گر
چه در اطلاق زهد بر اين ترك و اعراض از روى خوف ، مسامحه است . هر چند
در روايت منقول از عيون اخبار الرضا وارد است كه از حضرت صادق (سلام
الله عليه ) سؤ ال شد از زاهد در دنيا، فرمود:
كسى است كه ترك مى كند حلال آن را از ترس حساب آن ، و ترك مى كند حرامش
را از ترس عقاب آن
(567)
لكن بيانات آن سروران دين و مربيان نفوس به حسب اختلاف ادراكات ، مختلف
است ؛ يعنى براى هر كس كه به فراخور مقام و مرتبه اش ، مرتبه اى از
مراتب انسانيت را بيان مى فرمودند، عارف به مقامات نفس و اسلوب كلمات
اهل الله براى كشف مرادات آنها اين نكته را بايد در نظر داشته باشد تا
جمع شتاب كلمات اوليا و انبيا عليهم السلام در اين ابواب بشود.
درجه دوم : زهد خاصه است . و آن عبارت است از اعراض از مشتهيات حيوانى
و لذايذ شهوانى براى رسيدن به مقامات عقلانى و مدارج انسانى . اين درجه
، از علم و ايمان به بعض مراتب عاليه از عالم آخرت پيدا شود كه به
واسطه آن علم و ايمان ، مشتهيات حيوانى و لذات جسمانى در نظر، محقر و
كوچك شود. و اين مبدا اعراض و منشاء انصراف نفس از آنها شود.
لذات عقليه روحانيه گر چه مورد اعتناء فلاسفه و اعاظم ارباب بوده ، ولى
اين درجه نيز نزد اصحاب معرفت و ايقان معلل است . و چون اين اعراض
براى لذات است - گر چه لذت روحانى - قدم نفسانى در كار است و آن زهد
حقيقى نيست ، بلكه ترك شهوت و لذت است براى شهوت و لذت .
درجه سوم ، زهد اخص خواص است . و آن عبارت است از اعراض روحانى و ترك
مشتهيات عقلانى براى وصول به حقايق معارف ربانى . و اين اول مقامات
اوليا و محبين است و از مراتب عاليه زهد است ، پس زهد حقيقى عبارت است
از ترك غير خدا براى خدا.
پس از اين ، مقامات ديگر اولياست كه مقام را گنجايش ذكر آن نيست ، و ما
اكتفا مى كنيم به ذكر همين سه درجه كه از امهات درجات است .
فصل سوم : منزلت زهد نسبت
به مقام سلوك انسانيت و كمال روحانيت
آنچه مقصد ذاتى و غايت بعثت و دعوت انبيا عليهم السلام و مجاهدت
و مكاشفت كمل و اوليا عليهم السلام است ، آن است كه انسان طبيعى حيوانى
بشرى ، انسان لاهوتى الهى ربانى روحانى شود.
و تمام اعمال قلبيه و قالبيه و افعال روحيه و جسديه براى حصول اين مقصد
مقدس ، و به غايت بسط معارف الهيه است . و چون اين مقصد حاصل نشود مگر
به دو امر: يكى اقبال به سوى خداى تعالى
، و ديگر ادبار از غير تعالى و اعراض از
ما سوى ؛ از اين جهت ، كليه دعوتهاى الهيه يا دعوت به اقبال به سوى حق
تعالى اس ، يا دعوت به اعراض از غير اوست .
و كليه اعمال قلبيه و قالبيه و ظاهره و باطنه يا نفس اقبال بر خداست يا
اعانت به آن كند، يا اعراض از ما سوى الله است يا معين آن .
شايد در اين حديث شريف كه اشتغال به شرح آن داريم ، و در احاديث ديگر
كه فرمايد: به عقل گفتيم اقبال كن ! اقبال كرد،
و گفتيم ادبار كن ! ادبار كرد
(568)، منحصر نمودن امر الهى را به
اقبال و ادبار
اشاره به همين معنى باشد كه تمام اوامر و نواهى به اين دو مطلب رجوع
كند.
چون اين مطلب معلوم شد، منزلت زهد و اعراض از دنيا و ما سوى الله كه
زهد حقيقى است ، نسبت به سلوك انسانى معلوم گرديد، و محقق شد كه اعراض
از غير حق ، مقدمه است براى وصول به جمال جميل و استغراق در بحر معارف
و توحيد، و خود زهد بنفسه از كمالات انسانيه و مقامات روحانيه كه مورد
توجه استقلالى باشد، نيست ؛ چنانكه در احاديث شريفه اشاره به اين معنى
بسيار است :
قال اميرالمؤ منين : ان
من اعون الاخلاق على الدين زهد فى الدنيا
(569)
عن ابى عبدالله عليه السلام :
حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد
فى الدنيا
(570) اذا تخلى المؤ منى من
الدنيا سما و وجد حلاوة حب الله فلم يشتغل بغيره
(571) و فى مصباح الشريعه :
الزهد مفتاح باب الاخرة و البراءة من النار، و هو ترك كل شى ء يشغلك عن
الله تعالى من غير تاءسف على فوتها و لا اعجاب فى تركها...
(572)
فصل چهارم : (رغبت به
دنيا موجب احتجاب از حق است )
رغبت به دنيا، موجب از احتجاب از حق و بازماندن از سلوك الى
الله است ، و مقصود از دنيا، هر چيزى است كه انسان را از حق تعالى به
خود مشغول كند. و چون اين معنى در عالم ملك بيشتر تحقق دارد، اين اسم
احق است براى آن . و اشاره به اين معنى است همين حديث مصباح الشريعه كه
زهد را تعبير فرمايد به ترك هر چيزى كه انسان را از حق تعالى مشغول و
غافل نمايد.
در حديث است كه براى خداى تعالى هفتاد هزار حجاب از نور است و هفتاد
هزار حجاب از ظلمت .
(573) گاهى از اين حجب كثيره به حسب كليات به هفت حجاب
تعبير شده ، چنانكه در احاديث شريفه در باب سجده وارد است كه سجود به
تربت قبر حسين بن على عليهماالسلام خرق كند حجابهاى هفت گانه را.
(574) و ممكن است ، اين هفت حجاب فوق اين حجب باشد،
چنانكه از حديث علل ظاهر شود.
علل از هشام بن الحكم نقل نموده كه گفت : به حضرت ابى الحسن موسى عليه
السلام گفتم : به چه علت در افتتاح نماز، هفت تكبير افضل شده است ؟
فرمود:
اى هشام ! همانا خلق آسمانها هفت و زمينها هفت و حجابها هفت است ، پس
چون سير داده شد در شب معراج پيغمبر، و گرديد نزديك به پروردگار خود ك
(قاب قوسين او اءدنى )، رفع شد براى حجابى از حجب حق ، پس تكبير گفت
رسول خدا و بنا كرد كلماتى كه در افتتاح است گفتن . پس چون رفع حجاب
دوم شد، تكبير گفت : پس لازال چنين بود، تا به هفت حجاب رسيد و هفت
تكبير گفت . از اين جهت است كه در نماز براى افتتاح ، هفت تكبير گفته
شود.
(575)
در هر صورت ، اين حجب انسان را از جمال محبوب باز دارد و دلبستگى به هر
چه غير حق است ، خار طريق سلوك الى الله است . پس سالك الى الله طالب
صعود به معارج معارف الهيه ، اين خار طريق را بايد با رياضت شرعى
بردارد. با دلبستگى و علاقه مندى به غير حق و تبعيت از شهوات عروج به
كمالات روحانيه و وصول به لقاء جمال جميل امكان ندارد.
فصل پنجم : زهد از فطريات و رغبت از لوازم
احتجاب فطرت است للّه
انسان به فطرت الهيه داراى دو فطرت اصليه و
فرعيه است كه شايد جميع فطريات به اين دو رجوع كند: اول فطرت عشق به
كمال مطلق كه فطرت اصليه است . دوم فطرت تنفر از نقص كه فطرت فرعيه است
.
و چون حق (جل مجده ) انسان را براى خود مخلوق فرموده ، چنانكه در حديث
قدسى است : يابن ادم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك
لاجلى
(576) و در قرآن شريف و احاديث شريفه به اين معنى اشارت
بسيار است ،
(577) از اين جهت در جعل الهى تكوينى ، او را مفطور به
اين دو فطرت فرموده كه با يكى از ما سوى منقطع و به ديگرى به جمال جميل
واصل گردد. تمام فطريات كه در انسان است ، راجع به اين دو فطرت و از
شعب آنهاست . و نظام احكام شريعت مطهره الهيه مطلقا بر طبق همين نقشه
فطرت است .
پس زهد كه عبارت از تنفر از نقص است و اعراض از غير حق ، به فطرت
مخموره مفطوره راجع ، و از احكام فرعيه فطرة الله است . چنانكه رغبت به
غير حق - هر چه باشد - به واسطه احتجاب فطرت است ؛ زيرا فطرت پس از
احتجاب به حجب طبيعت مثلا، محبوب خود را اشتباها در شعبه هاى طبيعت
گمان كند، و دلبستگى به آن پيدا كند، پس از جمال جميل بازماند و از
لقاء الله محروم و محجوب شود.
پس زهد حقيقى ، از بزرگترين جنود عقل و رحمان است كه انسان به واسطه آن
پرواز به عالم قدس و طهارت كند، و رخت از عالم بكلى بربندد، و كمال
انقطاع الى الله براى حاصل شود. چنانكه رغبت به دنيا و زخارف آن و توجه
و محبت به زينتهاى آن بزرگترين جند ابليس و جهل است ، و از دقيقترين
دامهاى نفس است كه به واسطه آن انسان به دام بلا مبتلا و از وصول به
نتيجه انسانيت و برخوردارى از ثمره شجرت ولايت ، محروم و محجوب شود.
چون انسان اين مطلب را دريافت و با عين انصاف و چشم بصيرت به اول و آخر
امر خود نظر كرد، بر خود لازم شمارد كه حتى الامكان اين خار طريق را كه
اسم آن محبت و رغبت به دنيا و مال و منال آن است از سر راه سلوك خود
بردارد، و اين خطيئه مهلكه را كه راءس هر خطيئه است و ام هر مرض است
از خانه قلب خود دور كند، و اين خانه را كه منزلگاه محبوب است از قذارت
پاك ، و از جنود ابليس و شرك شيطان تطهير كند، و دست غاصبانه ديو پليد
را از خانه خدا كوتاه ، و بتها را از طاق و رواق آن فرو ريزد تا صاحب
خانه به منزل خود عنايت پيدا كند، و از جلوه هاى خود آن را روشنى دهد.
بار خدايا! ما در دامهاى پرپيچ و خم و نفس شيطان مبتلاييم ، و از اين
دشمن قوى پنجه راه گريزى نداريم ، و تاب مقاومت و جدال با او نداريم ؛
از هر دامى گريزان شويم ، به دامهاى دقيقتر و محكمترى دچار شويم ، مگر
لطف بى منتهاى تو دستگيرى كند و به سعادت و خير مطلق رساند و از اين
چاه ظلمانى طبيعت و هوا برهاند. يا سيدى !
ارحم من راءس ماله الرجاء و سلاحه البكاء
(578)
فصل ششم : استشهاد به
ادله نقليه
آن بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد و ما به ذكرى مختصرى
از آن اكتفا كنيم .
قال الله تعالى : (لكيلا تاءسوا على مافاتكم و
لا تفرحوا بما آتاكم )
(579) از حضرت سجاد عليه السلام نقل شده كه زهد در يك
آيه از كتاب خداست . و اين آيه شريفه را قرائت فرمودند.
(580) اين شاهد بر كلام سابق ماست كه زهد را از صفات
نفسانيه ملازم با عمل گرفتيم ، نه نفس ترك . البته قلبى كه از محبت
دنيا خالى باشد و اعراض از دنيا كند نه تاءسف بر ادبار آن (مى خورد) و
نه فرحناكى بر اقبال آن مى كند. براى قلب زاهد يك حالت سهل انگارى و بى
اعتنايى رخ دهد كه توجه به دنيا و زخارف آن نكند تا چه رسد كه از فوت
آن تاءسف و از اتيان آن فرح براى او رخ دهد.
و روى :
لما سئل رسول الله صلى الله عليه و آله عن معنى الشرح فى قوله تعالى :
(فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ) و قيل : ما هذا الشرح ؟
قال : ان النور اذا دخل القلب انشرح له الصدر و
انفسح قيل : يا رسول الله ! و هل لذلك علامة ؟ قال :
نعم التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار
الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله
(581)
معلوم است تا قلب متوجه دار ظلمانى طبيعت ، و در غلاف ملك و غل و بند
اين عالم است ، ظلمانى و تاريك است و قابل نور هدايت نيست . هر قدر
منصرف از دنيا و زخارف آن شود، شرح صدر براى او حاصل شود و قبول نور
معنوى كند تا آنجا كه بكلى از دار غرور منصرف و متجافى شود، پس لايق
جلوه نور مطلق و جمال جميل شود.
عن ابى عبدالله عليه السلام : من زهد فى الدنيا
اثبت الله الحكمة فى قلبه ، و انطق بها لسانه ، و بصره عيوب الدنيا
داءها و دواءها، و اخرجه من الدنيا سالما الى دار السلام
(582)
از زهد در دنيا و اعراض از آن ، نور حكمت در قلب ثابت و برقرار شود، و
از قلب جريان به زبان پيدا كند، چنانكه در باب اخلاص نيز وارد است :
كسى كه چهل روز براى خدا خالص شود، چشمه هاى حكمت از قلبش به زبانش
جريان پيدا كند.
(583) اخلاص نيز با زهد حقيقى در ترك آمال و مقاصد خود
شريك است ، و حقيقت حكمت با ظلمت خودخواهى و خودبينى مضاد و منافر است
، و نيز تا محبت دنيا و زخارف آن در قلب است ، از عيوب آن محتجب است ؛
زيرا پرده محبت ضخيمترين حجابهاست ، چنانكه گفته اند:
حب الشى يعمى و يصم
(584)
تا محبت دنيا و رغبت به آن در قلب جايگزين است ، عيبهاى آن ، همه حسن
مى نمايد و زشتيهاى آن جميل و جمال . روزى خداى تعالى عيبهاى آن را به
ما بفهماند، و درد و درمان را به ما ارائه دهد كه قلب را از محبت دنيا
تهى و از آن اعراض كنيم . پس چون اين حجاب غليظ خرق شد، عيبهايى كه به
صورت خوبى و جمال خودنمايى كرده بود، از پرده بيرون افتد و چون انسان
درد و درمان را فهميد، راه سلوك بر او روشن شود و طريق اصلاح آن آسان
گردد.
و چون حب دنيا راءس تمام خطاياست ، با زهد در دنيا سلامت نفس حاصل شود
و اگر زهد حقيقى براى انسان دست (دهد)، به همه معنى سالم و بى عيب از
دنيا به دار سلامت خارج شود؛ چون تمام عيبها از تعلقات حاصل شود، و چون
تعلق به غير عز قدس نباشد، سلامت مطلقه رخ دهد.
عن ابى عبدالله عليه السلام :
جعل الخير كله فى بيت و جعل مفتاحه الزهد فى الدنيا. قال رسول الله صلى
الله عليه و آله : لا يجد الرجل حلاوة الايمان
حتى لا يبالى من اءكل الدنيا، ثم قال ابوعبدالله عليه السلام :
حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد
فى الدنيا
(585)
از اين حديث معلوم شد كه رسيدن به خيرات و سعادات ، بى قطع علاقه از
دنيا و زهد در آن ميسر نشود، و تعلق به دنيا و رغبت به آن ، اصل اصول
شقاوت و احتجاب است . نيز معلوم شود كه زهد مفتاح باب خيرات است ، و
چنانكه سابق بر اين ذكر شد، خود زهد مقصود بالذات نيست ، چنانكه مفتاح
، خود مقصود بالذات نيست ، بلكه براى فتح باب است . پس فتح باب سعادت و
معرفت با زهد شود.
پس از آن ، حضرت صادق عليه السلام خود اول درجه زهد و اول درجه خيرات
را بيان فرموده ، و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه
شيرينى ايمان را كسى نمى يابد، مگر با زهد و تا از منزل حيوانى نگذرد،
به مقام روحانى و منزل انسانى نخواهد رسيد.
ما اكنون در درجه حيوانات و منزل بهائم هستيم ، از حقيقت ايمان بلكه
اسلام ، جز اسمى و حرفى نمى دانيم از اين معنى ، شيرينى ايمان را نمى
فهميم .
عن ابى عبدالله عليه السلام :
ان فى كتاب على عليه السلام : انما مثل الدنيا
كمثل الحية ؛ ما الين مسها و فى جوفها السم الناقع ! يحذرها الرجل
العاقل ، و يهوى اليها الصبى الجاهل .
(586)
اميرالمؤ منين عليه السلام كه عارف به مقامات روحانى و هادى طرق
انسانيت است و باطن و ظاهر اشيا پيش او ظاهر است ، دنيا را از هر كس
بهتر مى شناسد. او مى داند كه دنيا ظاهرش فريبنده و لذت بخش است ، ولى
در لذتى بازماندن از سعاداتى و فرو رفتن در مهالكى است كه غافل جاهل آن
را نمى داند و باور نمى كند.
طفلى كه جز ظاهر تميز چيزى نمى دهد، مارى خوش خط و خال را كه ببيند، با
كمال اشتياق به سوى آن روان شود، و هر چه او را تحذير كنند، باورش نمى
آيد. بيچاره بر هلاك تن خويشتن عجول
(587)
اين همه سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسمانى و صحف
انبياء عظام و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در
قلب ما غافلان جاهل هيچ تاثيرى نكرده و نمى كند، و ظاهر خوش خط و خال
آن و زينتها و زخارف آن ما را از زهر كشنده اى كه در باطن دارد غافل
كرده و روزى كشف باطن آن بر ما شود كه احتراز از مفاسد آن ممكن نباشد؛
زيرا صورت آن نقش باطن شده و فطرت پاك و پاكيزه آلوده به آن شده است ؛
همان طور كه طلا با مواد ديگر مخلوط شود (و) تا آن را ذوب نكنند، نتوان
خالص آن را بيرون آورد و طلاى خالص به دست آورد. فطرت انسانى چون معدن
طلا و نقره خالص است : الناس معادن كمعادن الذهب
و الفضة
(588)
در فطرت خالصه جز حب حق تعالى - كه كمال مطلق است - نيست ، و چون با
محبت غير حق تعالى اختلاط پيدا كرد، از خلوص خارج شود.
و بدتر و بالاتر اختلاط، آن است كه با محبت دنيا و طبيعت آميخته و
آلوده شود؛ كه چون اين آميختگى و آلودگى دست داد، بكلى صفحه قلب را كه
به حسب فطرت ، صافى بود، زنگار بگيرد و هيچ حقيقتى در او آن طور كه هست
، نمايش پيدا نكند، بلكه يا اصلا از حقايق در آن نقشى واقع نشود، يا به
طور اعوجاج و انحراف واقع شود؛ فاما الذين فى
قلوبهم زيع فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله
(589)
قلوب معوجه منحرفه كه مختلط با هواهاى نفسانيه و حب نفس و دنيا شده است
، تاءويل كتاب شريف الهى و تاءويل آيات تدوينيه بلكه تكوينيه را بر طبق
هواهاى نفسانيه خود كنند، و اين تفسير به راءى است كه تصرف شيطان و نفس
در آن دخالت دارد، و اين تفسير باطل و حرام است .
|