اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۱۱ -
مقصد سوم : تصديق و ضد آن
: جحود
فصل اول : (مقصد از تصديق و جحود)
تصديق در اين مقام ، عبارت از قبول حق و اعتقاد ثابت جازم به آن
است ؛ چنانكه جحود عبارت از انكار حق و رد آن و خاضع نشدن براى آن است
.
تصديق از جنود عقل و راجع به فطرت مخموره است ؛ چنانكه انكار از جنود
جهل و مربوط به فطرت محجوبه است .
تفصيل اين اجمال آنكه چون فطرت انسانى به دست قدرت جمال و جلال حق (جل
و علا) تخمير شده ، و از عالم طهارت و قدس نازل شده است ، در اول فطرت
و خلقت نورانى و صيقلى است . و چون وجهه آن به عالم غيب است ، و حق طلب
و عاشق حق است (چنانكه سابقا معلوم شد) با حقايق ايمانيه و امور حقه -
كه از عالم نور و طهارت و قدس است - مناسبت ذاتيه دارد، و با جهالات و
اباطيل و اغلوطه ها و اكاذيب بى تناسب است .
در محل خود مقرر است كه علم و عالم و معلوم بايد با هم متناسب باشد، و
علم غذاى عالم است . و خداى تعالى فرمايد: (فلينظر الانسان الى طعامه )(372)
در كافى شريف ، سند به حضرت صادق عليه السلام رساند كه در معنى آيه
شريفه فرمود: بايد انسان نظر كند به علمش كه اخذ
مى كند، ببيند از كه اخذ مى كند.
(373)
پس انسان تا به فطرت اصليه خود است ، چون از عالم نور و طهارت است ،
متناسب با علوم حقيقيه و معارف الهيه و حقايق روحانيه و عوالم غيبيه
است ، و وجهه نفس چون آيينه اى است نورانى و صيقلى و بى آلايش به زنگ و
كدورت . نقشهاى عالم غيب ، كه همه از جنس علوم حقه و سنخ معارف است ،
در آن منتقش گردد، و آن نيز به متناسبت با آنها، بخوبى قبول كند.
چون اباطيل و اكاذيب و قياسات باطله غلط، از نفحات شيطانيه و عالم
ظلمات و كدورات و قذارات است ، وجهه نفس به فطرت مخموره ، از آنها
منصرف و با آنها مناسب و مواجه نيست ، پس آن نقشه ها را قبول نكند، و
از آنها منفعل نگردد. و اگر اين فطرت ، تا آخر كار محفوظ ماند، و دست
تصرف ابليس به آن نرسد، هيچ امرى را بر خلاف حق نپذيرد، و از هيچ حقى
روگردان نشود، و تعليمات قرآن شريف و انبياء عظام اولياء كرام عليهم
السلام همان طور كه از معدن وحى الهى و معادن علوم حقه نازل شده ، در
آن جلوه كند بى شايبه تصرفات نفس و دعابه هاى متخيله ، كه از آنها به
حجابهاى ظلمانى بين عبد و حق مى توان تعبير نمود.
ولى همين فطرت ، اگر از روحانيت خود محجوب شد، و به واسطه اشتغال به
عالم طبيعت ، ظلمانى گرديد و سلطان شهوت و جهل و غضب و شيطنت بر آن
غلبه كرد، و با ملاذ دنيوى و كثرات عالم ملك ماءنوس شد؛ وجهه باطنش از
عالم روحانيت و ملكوت و منصرف و تناسبش با آن عوالم نورانى منقطع گردد،
و با عالم جن و شيطان متناسب شود، و سلطان و هم و دعابه هاى متخيله -
كه شيطان انسان صغير است - بر آن حكومت كند، و حقايق و معارف الهيه و
آنچه از عالم نور و طهارت و قدس است در ذائقه او تلخ و در سامعه اش
سنگين و ناگوار آيد.
آنچه از عالم ظلمات و قذارات و عقايد باطله و اوهام كاذبه و سفسطه و
اغلوطه است در كامش شيرين و در ذائقه روحش گوارا و خوشايند آيد، چونان
آيينه زنگ زده كثيفى كه آنچه از سنخ نور و نقشه هاى لطيف است قبول
نكند، و آنچه از قبيل زنگار و كثافت است در آن متراكم شود. پس در نفس ،
حالت جحود و انكار پيدا شود و دل براى هيچ حق و حقيقتى ، حتى ضروريات و
فطريات خاضع نشود.
فطرى هر صاحب فطرت است كه از هر نظام بديع و صنعت عجيبى ، انتقال به
منظم و صنعتگر او پيدا كند، و جستجوى پديد آورنده او كند، و هيچ ترديدى
در دل او خطور نكند كه اين صنعت عجيب صنعتگر نمى خواهد؛ كشف قوه برق و
راديو و صنعت تلفن و ديگر مصنوعات عجيبه انسان را به اصل فطرت و جبلت
خاضع كند براى صنعتگر و مستكشف آن ، و او را با عظمت و بزرگى ياد كند،
خواهى نخواهى .
اگر كسى بگويد: اينها چيزى نيست ، محتاج به صنعتگر و استاد نيست ، ممكن
است اينها همين طور خود به خود درست شده باشد، در سامعه هر كس اين
احتمال غلط سنگين ، و در ذائقه روح به طورى ناگوار و تلخ آيد كه جواب
گوينده اين حرف را به سكوت و خاموشى گذراندن ولى به نظر آيد. ولى نظام
عجيب عالم و صنعت بزرگ محيرالعقول كاينات ، كه پيدايش قوه برق و
صنعتهاى عجيب بشرى از يك كارخانه كوچك آن يعنى مغز انسانى ، پيدا شده و
تمام عقول فلاسفه بزرگ عالم در هر جزئى از جزئيات ساختمان همين بشر
متحير است ، و با آنكه هزاران سال است علماء طب و تشريح در ساختمان
ظاهرى آن دقتها كرده و بررسيها نموده اند، بدرستى و راستى ، به حقيقت
آن پى نبرده اند. با اين وصف ، باز در افراد اين انسان ظلوم جهول
اشخاصى هستند كه دل آنها خاضع در پيشگاه عظمت و بزرگى صانع آن و
پروردگار و پديد آورنده آن نيست ، و غبار شك و شبهه و كدورت ترديد در
دلهاى سخت آنها به طورى نشسته كه از فطريات خود غفلت كنند، و به
ضروريات و اضحات عقول خاضع نشوند، (قتل الانسان ما اكفره )
(374)
اين نيست مگر آنكه انسان به واسطه اشتغال به عالم طبيعت و مقهور شدن در
دست واهمه و شيطنت ، نورانيت فطرت را از دست داده ، و علاقه و رابطه آن
از حقايق منقطع شده ؛ چنانكه خداى تعالى فرمايد:
و يوم يعرض الذين كفروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و
استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير
الحق و بما كنتم تفسقون
(375)
شايد يكى از طيبات خود را كه كفار بردند در زندگى دنيا، و تمتع به دنيا
و استغراق در شهوات همان نور فطرة الله باشد كه از موائد آسمانى براى
انسان بود، و به واسطه توجه به دنيا آن را از دست داد.
بالجمله ، چون به حكم برهان ، غذا و متغذى بايد مناسب باشد، فطرتهاى
اصليه كه از نورانيت خود خارج نشده اند، لازمه آنها تصديق حق و خضوع
براى حقيقت است و آن فطرتهاى محجوبه ، كه جهالت و شيطنت بر آنها غلبه
نموده ، لازمه آنها انكار و جحود است .
پس ، تصديق از جنود عقل و جحود از جنود عقل است .
فصل دوم : (اصلاح نفس از
جحود)
انسان تا در اين عالم طبيعت - كه عالم ماده و تغير است - واقع
است ، مى تواند حالت جحود و انكار را - كه از بدترين احوال نفس ، و
موجب خذلان نفس و خسران ابدى است - تغيير دهد و از تحت تصرف جند جهل و
شيطان بيرون آيد و در تحت تصرف عقل و رحمان وارد شود، و آن به علم نافع
و عمل صالح انجام پذيرد.
اما علم نافع : تفكر در لطايف مصنوعات و دقايق اسرار وجود است ، و اين
تفكر براى متوسطين ، ابوابى از معرفت باز كند، گر چه براى كاملين حجاب
است ، و اين حسنه قلبيه ابرار، سيئه مقربان درگاه است .
(376)
طريق تفكر در لطايف صنعت بيشمار است ، ولى از همه چيز نزديكتر به ما،
خود ماست و معرفت نفس ، بلكه ساختمان بدن ، بلكه افعال بدن ، طريق
معرفة الله است : من عرف نفسه ، فقد عرف ربه
(377)
اما عمل صالح كه براى تبديل احوال نفس و حالت ظلمت و جحود آن به
نورانيت و تصديق فايده دارد، بر دو نوع است : يكى اعمال قلبيه ؛ و ديگر
اعمال قالبيه .
مراد از اعمال قلبيه در اين مقام ، اعمالى است كه فطرت را به حالت
اوليه خود برگرداند و استرجاع روحانيت فطريه كند. و عمده آن توبه است
به شرايط باطنيه و ظاهريه آن . و ما شرحى از آن را در شرح اربعين حديث
مذكور داشتيم .
(378)
پس از آن ، اشتغال به تزكيه و تطهير قلب و تصفيه و تخليص آن از غواشى
طبيعيه - كه عمده آن حب دنيا و خودخواهى و خودبينى و خودراءيى است -
پيدا كند كه از مهمات باب سلوك الى الله است كه اهل مجاهده و سلوك به
آن از هر چيز بيشتر اهميت دهند، و در اين اوراق ، شمه اى از هر يك
مذكور خواهد شد در محل خود - ان شاء الله تعالى .
اما عمل قالبى در اين مقام ، اعمال نفس را متذكر احوال خود كند و از
خواب گران و سكر طبيعت برانگيزد، و آن اشتغال به اذكار وارده از اهل
بيت وحى و طهارت است با شرايط آن - كه عمده ، حضور قلب است - به مقصد
تذكر نفس و بيدار نمودن آن در اوقاتى كه اشتغال نفس به كثرت و دنيا
كمتر باشد؛ مثل اواخر شب و بين الطلوعين .
در كافى شريف روايت كند كه خداى تعالى به عيسى
فرمود:
اى عيسى ! نرم كن براى من قلبت را و بسار ياد من كن در خلوتها. خشنودى
من در آن است كه در دعا تبصبص كنى ؛ يعنى ، از روى خوف و رجا و ذلت و
خوارى به من متوجه شوى ؛ ولى در اين دعا و ذكر زنده باش و مرده مباش .(379)
و در احاديث شريفه بسيار مذكور است كه خداى تعالى فرمود:
من همنشين آنانم كه مرا ياد كنند
(380)
آرى ، با ذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خرق شود، و موانع حضور
مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهاى ملكوت اعلى به روى
سالك باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روى او گشوده گردد، ولى عمده آن
است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس نگيرد.
و آنچه غير حق و وجه مقدس اوست از مردگان است ، و دل با انس با آن
آلودگى به مردگى و مردارخورى نزديك شود.
بالجمله ، براى زنده نمودن دل ، ذكر خود و خصوص اسم مبارك
يا حى يا قيوم با حضور قلب مناسب است .
از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى ، يك مرتبه در
سجده رفتن و بسيار گفتن : لا اله الا انت سبحانك
انى كنت من الظالمين
(381) براى ترقيات روحى خوب است . و از بعضى سالكان راه
آخرت نقل فرموده كه چون از حضرت استاد خود فايده اين عمل را شنيد، در
هر شب و روزى ، يك مرتبه سجده مى رفت و هزار مرتهب ، اين ذكر شريف را
مى گفت . از بعض ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مى گفت .
(382)
از حضرت زين العابدين و سيدالساجدين على بن الحسين (سلام الله عليهما)
منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود، سر مبارك را بر آن نهاد و
سجده نمود و گريه كرد و هزار مرتبه گفت : لا اله
الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله
ايمانا و تصديقا
(383) و سجده هاى طولانى حضرت مولاى ما، موسى بن جعفر
عليهماالسلام معروف است ،
(384) و جناب ابن ابى عمير ثقه جليل القدر، اقتداى به
آن بزرگوار فرموده در طول سجده . از فضل بن شاذان منقول است كه (گفت ):
وارد عراق شدم ، ديدم مردى به رفيق خود تعرض مى كند كه : تو مردى هستى
داراى عيال و محتاج هستى كه براى آنها كسب كنى ، و من ايمن نيستم از
اينكه چشمهاى تو كور شود از طول دادن سجده .
آن شخص گفت : واى به تو! اگر چشم كسى از طول سجده باطل مى شد، چشم
ابن اءبى عمير باطل مى شد. چه گمان مى
برى به مردى كه سجده شكر كرد بعد از نماز صبح و سرش را از سجده بر
نداشت مگر وقت زوال شمس ؟!(385)
و وارد شده است كه طول سجده از دين ائمه عليهم السلام و از سنن اءوابين
است .
(386)
آرى ، آنان كه معرفت به حق دارند، و انس و محبت به آن ذات مقدس پيدا
كردند، براى آنها اين نوع اعمال زحمت و مشقت ندارد. انس و عشرت با
محبوب ملالت نياورد؛ خاصه آن محبوبى كه همه محبتها و محبوبيتها، رشحه
اى از محبت اوست . چه خوش گفته شده است از زبان آنان :
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
|
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
|
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
|
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
(387)
|
در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست
، كس
|
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را
دوست بس
(388)
|
آنان كه از جام محبت دوست نوشيدند، و از آب زندگانى وصال او زندگى ابدى
پيدا كردند، هر دو عالم را لايق دشمن دانند. خليل الرحمن كه در وجهه
قلبش وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض
(389) بود، چون جبرئيل امين - آن ملك بزرگوار و وحى و
علم - به او گفت : آيا حاجتى دارى ؟ فرمود: به
تو حاجتى ندارم .
(390) آنها بار حاجات خود را به كوى دوست انداختند.
حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جز قبله حقيقى براى عشاق جمال نيست ؛
قبله عشق يكى آمد و بس .
آرى ، ما كوران و كران و محجوبانيم كه از همه مقامات ، به شهوتهاى
حيوانى دل خوش كرديم و از جمله سعادات ، به يك مشقت مفاهيم بى مقدار
دلبستگى داريم و خود را قانع كرديم ؛ مگر آنكه لطف و رحمت دوست دستگيرى
فرموده ، و از اين حجابهاى غليظ و ظلمتهاى متراكم ما را خارج كند و دل
ما را به محبت خود زندگى بخشد، و از ديگران منقطع و به خود وصل فرمايد.
مقصد چهارم : رجا و ضد آن
: قنوط
فصل اول : رجا از جنود عقل است ، و قنوط از جنود
جهل
چون عقل به نور فطرت و صفاى طينت خود، دريافت به ذوق معنوى
عرفانى كه حق تعاالى (جل و علا) كامل مطلق است ؛ لازمه اين معرفت ،
رجاء واثق و اميد كامل به حق و رحمت اوست . و چون فطرت او را دعوت به
كامل مطلق از نورانيت اصليه خود محتجب شد، از حق و كمالات ذاتيه و
صفاتيه و سعه رحمت آن ذات مقدس محجوب شود. اين احتجاب گاهى به جايى رسد
كه از رحمت حق ماءيوس شود. و اين ياءس و قنوط در واقع رجوع كند به
تحديد در رحمت .
پس معلوم شد كه رجا از فطريات است ، و قنوط بر خلاف فطرت مخموره و از
احتجاب است . و نيز مبدا حصول رجا حس ظن به خداى تعالى ، و مبداء قنوط
از رحمت سوء ظن به ذات مقدس است . گر چه مبدا حصول حسن ظن و سوء ظن ،
علم به سعه رحمت و ايمان به كمال اسمائى و صفاتى و فعلى ، و جهل به آن
است .
و چون به حسب فطرت ذاتيه مخموره خود، محتجب نيست ، و حجاب از رجوع به
طبيعت است از اين جهت ، به حسب فطرت اصليه خود، معرفت فطرى به حق تعالى
دارد.
فصل دوم : فرق بين رجا و
غرور
انسان به واسطه حب و نفس و خودخواهى و خودبينى ، از خود غافل
شود و چه بسا كه نقصانها و عيبهايى در اوست و او آنها را كمال و حسن ،
گمان كند. و اشتباه بين صفات نفس بسيار زياد است ، و كم كسى است كه
بتواند تمييز صحيح بين آنها بدهد. و اين يكى از معانى ، يا يكى از
مراتب نسيان نفس است كه از نسيان حق (جل و علا) حاصل شده است ، كه
اشاره به آن فرموده و لا تكونوا كالذين نسوا
الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون
(391) و ما از اكنون ، در صدد بيان آن به وجه تفصيلى
نيستيم .
يكى از امورى كه مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوبيت گول مى
خورد، تمييز ما بين غرور و آمانى و ما بين رجا و وثوق به حق است . و پر
معلوم است كه غرور از بزرگترين جنود ابليس است . به خلاف رجا كه از
جنود رحمان عقل است ؛ با اينكه بين اين دو، هم به حسب مبادى و هم به
حسب آثار، مختلف و متميزند.
مبدا رجا علم به رحمت ، و ايمان به بسط فيض و كمال و اسماء و صفات است
. و مبدا غرور، تهاون به امر الهى ، و جهل به عوالم غيب و صور غيبيه
افعال و لوازم ملكوتيه صفات نفس است .
از اين جهت ، آثار اين دو نيز مختلف است ؛ زيرا كسى كه معرفت به سعه
رحمت و بسط نعمت حق و ايمان به آن دارد، حالت رجا براى او دست داده ،
همين معرفت او را به تزكيه اعمال و تصفيه اخلاق و جديت در اطاعت اوامر
مولى و ولى النعم دعوت كند، و كسى كه صاحب غرور اسد در دام شيطان و نفس
اماره ، از كسب معارف و تحصيل اخلاق كريمانه و اعمال صالحه باز ماند.
نفوس راجيه در عين حال كه قيام به امر مى كنند نقطه اتكاء آنها به
اعمال و احوال خود نيست ؛ زيرا آنها عظمت حق را دريافتند و مى دانند در
مقابل عظمت حق ، هر چيزى كوچك و هر كمالى بى مقدار است ، و در پيشگاه
جلالت و كبرياى او، همه اعمال صالحه به پشيزى نيزرد.
اتكاء آنها به رحمت و بسط فيض ذات مقدس است .
ولى نفوس مغروره از همه كمالات باز مانند و خود را در صف اراذل حيوانات
منسلك كنند، و از حق تعالى و رحمت او غافل (شوند)، و به تصرف لقلقه
لسان مى گويند: خدا ارحم الراحمين است و خدا بزرگ است . شيطان آنها را
وادار كند به معاصى كبيره و ترك واجبات عظيمه ، و به آنها تلقين كند كه
در مقام عذر بگويند: خدا بزرگ است . در صورتى كه اگر ذره اى از عظمت
خداوند - تبارك و تعالى - را دريافته بودند ممكن نبود در محضر او و
حضور او، با نعمت او مخالفت او كنند.
اينان خداوند را به عظمت و بزرگى ياد كنند و سعه رحمت حق را به رخ خود
و ديگران بكشند، ولى افعال آنها شباهت ندارد به كسى كه از عظمت حق ،
جلوه اى در قلب او حاصل باشد و از سعه رحمت حق تعالى پرتوى در لوح نفس
آنها نور افكنده اى باشد.
اينان در امور آخرت ، تهاون و تنبلى كنند و اسمش را رجا واثق گذارند، و
صورت اتكاء به عظمت حق به آن دهند. ولى در امور دنياوى ، با كمال حرص و
عجله به جمع و ضبطند؛ گويى خداى تعالى فقط در آخرت و راجع به امور
آخرتى ، بزرگ است و در امور دنيايى بزرگى ندارد.
اينان در امور دنياوى كاملا اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق كاملا
غافلند. حتى اسمش را نيز نبرند، و در امور آخرتى گويند: توكل به خدا
داريم . اين نيست مگر غرور.
بالجمله ، صاحبان رجا از عمل باز نمى مانند، بلكه جديت آنها بيش از
ديگران است . ولى اعتماد آنها به عمل خود نيست ، بلكه اعتماد آنها در
عين عمل كردن ، به حق است ؛ زيرا هم قصور خود را مى بينند و هم به سعه
رحمت را. مغرورين اشخاصى را مانند كه در ايام بذر افكندن و تخم افشاندن
و عمل زراعت مشغول شدن ، مشغول لهو و لعب شوند و با تنبلى سر برند و
بگويند: خدا بزرگ است ، بى بذر نيز مى تواند بدهد.
راجين ، به زارعى مانند كه در موقع خود، قيام به عمل و در موقع خود،
بذرافشانى كند و آبيارى نمايد؛ ولى تنميه و توليد آن را از حق بخواهد و
ظهور ثمره و پيدايش نتيجه را از حق و قدرت او بداند. دنيا مزرعه آخرت
است ؛ چنانكه از رسول ختمى صلى الله عليه و آله روايت است .
(392)
آنان كه عمل نكنند و جزا و نتيجه خواهند، مغرورانند. و آنان كه عمل
كنند و به عمل خود اعتماد كنند، از معجبانند كه از خود ناسى و از حق
غافلند. و آنان كه عمل كنند و خود و عمل خود را ناچيز شمارند و به حق و
سعه رحمت او اعتماد دارند، اصحاب رجا هستند.
علامت اينها آن است كه در دنيا به غير حق اعتماد و توكل نكنند، و
چشمشان از دگير موجودات بسته و به جمال باز است ، و از عمل به وظيفه و
قيام به خدمت ، خوددارى نكنند؛ بلكه معرفت آنها، آنان را به عمل وادارد
و از مخالفت باز دارد. و احاديث در اين باب بسيار است .
(393)
اكنون عزيزا! مطالعه احوال نفس خود كن و از مبادى و ثمرات احوال نفس ،
خود را تمييز ده ؛ ببين ما جزء كدام طايفه هستيم ؟
آيا بزرگى خدا و عظمت رحمت و سعه مغفرت و بسط بساط عفو و غفران ، ما را
به آن ذات مقدس اميدوار نموده ، يا به غرور شيطانى گرفتار شديم ، و از
حق و صفات جمال و جلال او غافليم ، و سهل انگارى در امور آخرت ما را
مبتلا نموده ؟
احترام عظيم و منعم ، و احترام محضر هر كس ، فطرى انسان است . ارباب
دنيا، كه از صاحبان نعيم دنيا يا صاحبان قدرت و عظمت دنيايى ، در محضر
آنها احترام كنند؛ چون تشخيص داد(ه )ند كه آنها عظيم و منعمند. پس
فطرت محجوبه ، آنها را دعوت به احترام نموده .
تو اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعميم عفو و غفران
حق در قلب جلوه اى حاصل است ، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام و
تعظيم كند، و در محضر او - كه همه عالم است - ممكن نيست كه مخالفت او
كنى ، پس اين مخالفتها از احتجاب ، و اين احتجاب مايه غرور است .
تو اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعميم عفو و غفران
حق در قلبت جلوه اى حاصل است ، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام و
تعظيم كند، و در محضر او - كه همه عالم است - ممكن نيست كه مخالفت او
كنى ، پس اين مخالفتها از احتجاب ، و اين احتجاب مايه غرور است .
هان اى عزيز! از خواب گران برخيز! و از اين غرور شيطانى بپرهيز كه اين
غرور انسان را به هلاكت ابد رساند، و از قافله سالكان باز دارد، و از
كسب معارف الهيه - كه قرة العين اهل الله است - محروم كند.
بدان كه با غرور، مواعظ الهيه و دعوتهاى انبيا و موعظتهاى اوليا اثر
نكند؛ زيرا غرور ريشه همه را بنيان كن كند. اين از دامهاى بزرگ و نقشه
هاى دقيق ابليس و نفس است كه انسان را از فكر خود و فكر مرضهاى خود
ببرد، و موجب نسيان و غفلت شود، و اطباى نفوس از علاج او عاجز شوند، و
يك وقت به خود آيد كه كار از اصلاح گذشته و راه چاره بكلى مسدود شده :
و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة
و هم لا يؤ منون
(394)
فصل سوم : فرق ميان خوف و
قنوط
مبادى از خوف از حق تعالى و ياءس و قنوط از رحمة الله ، مختلف و
آثار ثمرات آنها را نيز متفاوت و متمايز است ؛ زيرا خوف يا از تجلى
جلال و عظمت و كبرياى حق (جل جلاله ) است ، و يا از تفكر در شدت باءس و
دقت حساب و وعيد به عذاب و عقاب ، و يا از رؤ يت نقصان و تقصير خود در
قيام امر؛ و هيچ يك از اين امور، منافات ندارد با رجا و وثوق به رحمت .
و ثمره و نتيجه آن شدت قيام به امر و كمال مواظبت در اطاعت است ؛ منتهى
آنكه غايت افعال با هر يك از اين مبادى مختلف شود چنانكه آن كس كه رؤ
يت جلال و عظمت حق (جل و علا) او را دعوت به عمل كرده ، غايت عمل او
تعظيم عظيم و تجليل جليل است ، و لسانش وجدتك
اهلا للعبادة فعبدتك
(395)
اينان هم خوفشان غير از خوف ديگران و هم علمشانم غير از عمل سايرين است
.
اما قنوط و ياءس از رحمت حق ، برگشت كند به تقييد و تحديد رحمت الهى و
قصور غفران و عفو حق ، از اندام بى اندام خود و اين قنوط، از اكبر
كبائر است ؛ بلكه الحاد به اسماء الهى و باطنش كفر بالله العظيم است و
جهل به مقام مقدس حق است .
اثر و نتيجه اين نوميدى و قنوط و حرمان و ياءس ، بازماندن از عمل و دست
كشيدن از جديت و بريده شدن رشته بندگى و گسيخته شدن افسار صاحب آن است
. و كمتر چيزى بنده بيچاره را از درگاه حق تعالى و مقام مقدسش ، مثل
اين حالت دور، و از رحمتش مهجور كند.
از دامهاى بزرگ ابليس ، آن است كه در ابتدا بنده را به غرور كشاند، و
او را به اين وسيله افسار گسيخته كند، و از معاصى كوچك به بزرگ و از آن
به كبائر و موبقات كشد. و چون مدتى بدين منوال با او بازى كرد و او را
به خيال رجا به رحمت ، به وادى غرور كشاند، در آخر كار، اگر در او
نورانيتى ديد كه احتمال توبه و رجوع داد، او را به ياءس از رحمت و قنوط
كشاند و به او گويد: از تو گذشته و كار تو اصلاح
شدنى نيست .
اين دام بزرگى است كه بنده را از در خانه خدا روگردان ، و دست او را از
دامن رحمت الهى كوتاه نمايد. اين منشا خرابيهاى عجيب و مفاسد بيشمار
است ؛ كه ضرر اين اشخاص به خود و به ديگران ، از هر كس بيشتر است . و
اين از غايت جهل و نهايت شقاوت است . پس انسان بايد درصدد علاج براى
اين كبيره مهلكه برآيد، و تفكر در رحمتهاى واسعه حق و لطفهاى خفى و جلى
آن ذات مقدس كند.
از همه نعمتها بزرگتر و از تمام رحمتها كاملتر، نعمت تربيتهاى معنوى
است ؛ از قبيل فرستادن كتب آسمانى و انبيا و مرسلين عليهم السلام كه
تاءمين سعادت ابدى و راحت هميشگى انسان را فرمايد، و طرق وصول به سعادت
جاودانى و كمالات انسانى را به انسان راهنمايى فرموده .
اين نعمتهاى گوناگون و اين لطفهاى پنهان و آشكارا، همه اش بى سابقه
خدمت يا عبادتى است ؛ همه نعمتهايش ابتدايى است
(396) و تماما رحمتهاى اقتراحى است .
در هزار و چند صد سال قبل براى ما، مثل قرآن شريفى - كه حاوى آخرين
مراتب معارف الهيه و كفيل عاليترين سعادات دينيه و دنياويه است - فرو
فرستاده به دست پيغمبرى چون رسول ختمى ، كه اكرم مخلوقات و اعظم و اقرب
موجودات است ، به وسيله جبرئيل امين كه افضل ملائكة الله است . اينها،
كرامت اين انسان است .
آيا با كدام سابقه خدمت و مزد و اجر كدام عبادت و اطاعت است اين نعمتها
و رحمتها؟ كور باد چشمى و قلبى كه اين همه نعمت را مى يابد و مى بيند و
در دل خود ياءس و نوميدى راه مى دهد؟
اى بيچاره انسان ! جهنم و عذابهاى گوناگون عالم ملكوت و قيامت ،
صورتهاى عمل و اخلاق توست ، تو به دست خود، خويشتن را دچار ذلت و رحمت
كردى و مى كنى ، تو با پاى خود به جهنم مى روى و به عمل خود، جهنم درست
مى كنى . ظلمتها و وحشتهاى برزخ و قبر و قيامت نيست جز ظل ظلمانى اخلاق
فاسده و عقايد باطله بنى الانسان :
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره * و من يعمل مثقال
ذرة شرا يره
(397)
يوم تجد كل نفس ما عملت من خيرا محضرا و ما عملت
من سوء
(398)
اگر اعمال و صورتهاى غيبى عملهاى زشت ما نبود، جهنمى نبود و همه عالم
غيب برد و سلامت بود.
در عين حال ، جهنم ، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است كه براى تخليص مؤ
منان معصيت كار و رساندن آنها را به سعادت ابد، چاره منحصره است ؛ زيرا
فطرت مخموره صافيه انسان ، چون طلايى است كه در ايام عمر، آن را مغشوش
و مخلوط به مس نموده باشيم .
بايد آن طلا را با كوره ها و آتشهاى ذوب كننده خالص نمود و از غل و غش
بيرون آورد:
الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة
(399)
پس جهنم ، براى كسانى كه فطرتشان بكلى محجوب نشده و به كفر و جحود و
نفاق نرسيده باشند، رحمت است در صورت غضب .
فصل چهارم : كيفيت جمع
بين خوف و رجا
جمع بين خوف و رجا آن است كه انسان هميشه بايد جمع كند ما بين
دو نظر: يكى نظر به نقص و قصور و فقر و فاقه خود، و در اين نظر، بيابد
كه ناقص محض و قاصر صرف است ، و از خود (داراى ) هيچ قدرت و قوت و كمال
و عزتى نيست ؛ بلكه آنچه كمال و جمال و حسن و بهاست از حق است ، و همه
محامد و آثنيه ، به ذات مقدس او راجع است ؛ بلكه در آيينه ممكن ، كمال
و حسن ازل را قصور و نقص عارض شده ، چونان آيينه محدود با كدورتى كه
نور شمس را محدود و مكدر نموده . و بدين رؤ يت ، در عبادات و اطاعات
نيز، خوف حاصل شود تا چه رسد به خطاها و معصيتها؛ بلكه نزد ارباب معرفت
بيشتر عبادات ما، خودپرستى و شهوت رانى و براى مقاصد نفسانيه است و از
آن ، كدورت و ظلمت حاصل شود. پس در اين نظر، غايت خوف حاصل آيد.
به نظر ديگر، بايد نظر كند به بسط رحمت حق و سعه نور رحمانيت و رحيميت
و توسعه نعم غير متناهيه و كرامتهاى دائمه . و در اين نظر، رجا حاصل
آيد.
انسان بايد دائما بين اين دو نظر باشد؛ نظر به ذل و فقر امكانى ؛ و
رحمت و نعمت واجبى ، تا جمع شود بين خوف و رجا كامل ؛ چنانكه در حديث
شريف كافى نقل فرمايد از حضرت صادق عليه السلام كه :
در وصيت لقمان چيزهاى بسيار عجيب بود، و عجبتر چيزى كه در آن بود كه به
فرزند خود گفت : از خدا بترس ، ترسى كه اگر در
درگاه او بيايى با خوبيهاى ثقلين عذاب كند تو را. و اميدوار باش به
خدا، اميدى كه اگر بيايى او را به گناه ثقلين ، رحمت كند تو را.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: هيچ بنده مؤ
منى نيست مگر آنكه در قلب او دو نور است : نور خوف ، و نور رجا، كه اگر
هر يك را با ديگرى موازنه كنى نچربد بر آن .
(400)
در ادعيه حضرت زين العابدين (سلام الله عليه ) اشاره به اين امر بسيار
است چنانكه در دعاى ابوحمزه ثمالى - كه از بالاترين مظاهر عبوديت است و
دعايى بدين مثابه در لسان عبوديت و ادب بين يدى الله در بين بشر نيست -
عرض كند:
ادعوك راهبا راغبا راجيا خائفا اذا راءيت مولاى
ذنوبى فزعت ، و اذا راءيت كرمك طمعت . فان عفوت فخير راحم ؛ و ان عذبت
فغير ظالم
(401)
مقصد پنجم : عدل و ضد آن
: جور
فصل اول : (مقصد از عدالت و جور)
عدالت عبارت است از: حد وسط بين افراط و تفريط. و آن از امهات
فضايل اخلاقيه است .
در اخلاق نفسانيه ، اعتدال قواى ثلاثه است ؛ يعنى ، قوه شهويه و غضبيه
و شيطانيه ، و منظور از حديث شريف - به حسب ظاهر - اين قسم اخير است ،
از اين جهت ، آن را از جنود عقل به شمار آورده . از اين جهت ، ما نيز
تفصيل در اطراف همين قسم مى دهيم .
انسان را از اول نشو طبيعى پس از قوه عاقله ، سه قوه ملازم است :
يكى قوه واهمه كه آن را قوه شيطنت گوييم
، و اين قوه در بچه كوچك از اول امر موجود است و به آن دروغ گويد و
خدعه كند و مكر و حيلت نمايد.
دوم قوه غضبيه كه آن را نفس سبعى گويند،
و آن براى رفع مضار و دفع موانع از استفادات است .
سوم قوه شهويه كه آن را نفس بهيمى گويند
و آن مبدا شهوات و جلب منافع و مستلذات است .
اين سه قوه به حسب سنين عمر متفاوت شوند؛ و هر چه انسان رشد طبيعى كند،
اين سه قوه در او كاملتر گردد و ترقيات روز افزون كند. ممكن است در
اسنان هر يك از اين سه قوه در حد كمال رسد به طورى كه هيچ يك بر ديگرى
غلبه نكند، و ممكن است يكى از آنها بر دو ديگر غلبه كند، و ممكن است دو
تاى از آنها بر ديگرى غالب شود. از اين جهت ، اصول ممسوخات ملكوتيه به
هفت صورت بالغ شود:
يكى صورت بهيمى ، اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهيمى باشد، و نفس
بهيمى غالب شود، پس انسان در صورت ملكوتى غيبى آخرتى به شكل يكى از
بهائم مناسبه در آيد؛ چون گاو و خر و امثال آن . و چون آخر فعليت انسان
سبعى باشد - يعنى ، نفس سبعى غالب گردد - صورت غيبى ملكوتى به شكل يكى
از سباع شود؛ چون پلنگ و گرگ و امثال آن . و چون قوه شيطنت بر ساير قوا
غلبه كند و فعليت شيطانيه آخرين فعليات باشد، باطن ملكوتى به صورت يكى
از شياطين باشد. و اين ، اصل اصول مسخ ملكوتى است .
از ازدواج دو از اين سه نيز، سه صورت حاصل شود: گاوپلنگ ، گاو شيطان و
پلنگ شيطان .
و از ازدواج هر سه ، يك صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آيد؛ چون
گاو شيطان پلنگ و به اين محمول است حديث
مروى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله يحشر بعض
الناس على صورة تحسن عندها القردة و الخنازير
(402)
همان طور كه اين قواى ثلاثه ، طرف افراط آنها، مفسد مقام انسانيت است ،
و انسان را گاه از حقيقت انسانيت و گاه از فضيلت انسانيت خارج كند،
همان طور طرف تفريط و قصور آنها، نيز از مفسدات مقام انسانيت و از
رذايل ملكات به شمار مى رود.
اگر تفريط و قصور، خلقى و طبيعى باشد بدون اختيار صاحب آن ، نقصان در
اصل خلقت است ، و غالبا توان نقصانهاى طبيعى را، كه بدين مثابه است ،
با رياضات و مجاهدات و اعمال قلبى و قالبى تغيير داد، و كمتر صفت از
صفات نفس است كه طبيعى به معنى غير متغير باشد، اگر نگوييم كه هيچ يك
نيست كه قابل تغيير نباشد.
پس عدالت حد وسط بين افراط و تفريط و از فضايل بزرگ انسانيت است ؛ بلكه
از فيلسوف عظيم الشاءن ارسطاطاليس منقول
است كه : عدالت جزوى نبود از فضيلت ؛ بلكه همه
فضيلتها بود، و جور - كه ضد آن است - جزوى نبود از رذيلت ؛ بلكه همه
رذيلتها بود
(403)
چون عدالت ، حد وسط بين افراط و تفريط است ، اگر از نقطه عبوديت تا
مقام قرب ربوبيت تمثيل حسى كنيم ، بر خط مستقيم وصل شود. پس طريق سير
انسان كامل از نقطه نقص عبوديت تا كمال عز ربوبيت ، عدالت است كه خط
مستقيم و سير معتدل است .
و اشارات بسيارى در كتاب و سنت بدين معنى است ، چنانكه صراط مستقيم ،
كه انسان در نماز طالب آن است ، همين سير اعتدالى است .
فصل دوم : (تحصيل فضيلت
عدالت )
تعديل قواى نفسانيه ، كه غايت كمال انسانى و منتهاى سير كمالى
بسته به آن است ، از مهمات امور است كه غفلت از آن ، خسارت عظيم و
خسران و شقاوت غير قابل جبران است .
انسان تا در عالم طبيعت است ممكن است قواى سركش خود را تعديل كند و نفس
چموش سركش را در مهار عقل و شرع كشد، و اين در اول جوانى بسيار سهل و
آسان است ، زيرا نور فطرت مقهور نشده ، و صفاى انس از دست نرفته ، و
اخلاق فاسده و صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده .
نفس كودك در ابتداى امر، چون صفحه كاغذ بى نقش و نگارى است كه هر نقشى
را به سهولت و آسانى قبول كند، و چون قبول كرد. زوال آن به آسانى نشود؛
چنانكه مشاهد است كه اطفال را معلومات يا اخلاقى كه در اول صباوت حاصل
شد تا آخر كهولت باقى و برقرار است ، و نسيان به معلومات زمان طفوليت
كمتر راه پيدا كند. از اين جهت ، تربيت اطفال و ارتياض صبيان از
مهماتى است كه عهده دارى آن ، بر ذمه پدر و مادر است ، و اگر در اين
مرحله ، سهل انگارى و فتور و سستى شود، چه بسا كه طفل بيچاره را كار به
رذائل بسيار كشد و منتهى به شقاوت و بدبختى ابدى او شود.
تربيت يك طفل را نبايد فقط يكى محسوب داشت ، و همين طور سوء تربيت و
سهل انگارى درباره يك طفل را نبايد يكى حساب نمود. چه بسا تربيت يك طفل
، يك جمعيت كثير يك ملت و يك مملكت اصلاح شود، و به فساد يك نفر، يك
مملكت و ملت فاسد شود.
نورانيت يك نفر مثل فيلسوف بزرگ اسلامى خواجه نصيرالملة و الدين (رضوان
الله عليه ) و علامه بزرگوار حلى (قدس الله نفسه ) يك مملكت را نورانى
كرده و تا ابد آن نورانيت باقى است ، و ظلمتها و شقاوتهاى مثل معاوية
بن ابى سفيان
(404) و ائمه جور مثل او، هزاران سال بذر شقاوت و خسران
ملتها و مملكتهاست ؛ چنانكه مى بينيم .
چون اطفال را حشر دائم يا غالب با پدر و مادر است ، تربيتهاى آنها بايد
عملى باشد؛ يعنى اگر فرضا خود پدر و مادر به اخلاق حسنه و اعمال صالحه
متصف نيستند، در حضور طفل با تكلف ، خود را به صلاح نمايش دهند تا
آنها عملا مرتاض و مربى شوند، و اين خود، شايد مبدا اصلاح خود پدر و
مادر نيز شود؛ زيرا مجاز قنطره حقيقت و تكلف راه تخلق است .
فساد عملى پدر و مادر از هر چيز بيشتر در اطفال سرايت كند. چه بسا كه
يك طفل ، كه عملا در خدمت پدر و مادر بد تربيت شد، تا آخر عمر با
مجاهدت زحمت مربيان اصلاح نشود.
حسن تربيت و صلاح پدر و مادر از توفيقات قهريه و سعادات غير اختياريه
اى است كه نصيب طفل گاهى مى شود؛ چنانكه فساد و سوء تربيت آنها نيز، از
شقاوات و سوء اتفاقات قهريه اى است كه بى اختيار نصيب انسان شود؛
چنانكه مراحل سابقى بر اين مرحله نيز است كه ممكن است در آن مراحل ،
بذر سعادت انسان و شقاوت آن كشته گردد؛ چون اختيار زن صالح خوب خوش
اخلاقس سعيد، و اختيار غذاهاى مناسب حلال كه تفصيل آن محتاج به رساله
جداگانه اى است ، كه اميد است به توفيق حق موفق به افراز آن شوم ، و
بحث مستقصاى جداگانه در اطراف آن كنم با خواست خداى تعالى .
پس از اين مرحله ، تربيتهاى خارجى از معلمان و مربيان - غير پدر و مادر
- است كه آن را نيز در اول امر، پدر كفيل است ، و صحت و فساد در اين
مرحله به ذمه پدر است . البته انتخاب معلم متدين خوش عقيده خوش اخلاق
، و مدرسه و معلم خانه مناسب دينى اخلاقى مهذب ، در تربيت ابتدايى طفل
دخالت تام تمام دارد. چه بسا باشد كه نقشه سعادت و شقاوت طفل در اين
مرحله ، ريخته شود و تزريقات معلمين ، يا شفاى امراض و يا سم قاتل است
كه عهده دار آن پدر است .
از اين مرحله كه گذشت ، كم كم حد رشد و بلوغ پيش مى آيد، و استقلال فكر
و نظر و ايام جوانى مى رسد و انسان در اين مرحله ، خود كفيل سعادت خود
و ضامن شقاوت و بدبختى خود است ، و هر قدم كه به ايام نونهالى و جوانى
نزديكتر است ، تحصيل سعادت آسانتر و سهلتر و استقرار آن بيشتر است ؛
چون صفحه نفس از نقوش خاليتر يا عادت خاليتر و به سادگى نزديكتر است .
اگر تا اين مرحله از عمر، داراى اخلاق زشت يا عادت عمل ناهنجارى باشد،
چندان محكم و مستحكم نشده و به مقدارى مراقبت و مواظبت مى توان آن را
تصفيه و تزكيه نمود، و ريشه اخلاق زشت را از بن كند، چون نهال نورسى كه
چندان ريشه در زمين نداونده با مختصر فشار و كمى زحمت مى توان آن را از
جاى كند. ولى چون مدتى سهل انگارى شد و انسان در صدد اصلاح و قلع ماده
فساد برنيامد كم كم درخت فساد برومند شده و كهن گردد، و ريشه هاى آن
سخت پنجه به زمين دل ، بند كند كه با روزگارهاى دراز و رياضتهاى بسيار
نيز انسان كمتر موفق به تصفيه آن شود، و شايد عمر مجال ندهد و روزگار
مهلت ندهد كه انسان اصلاح خود كند؛ چون درخت كهنى كه پنجه و ريشه خود
را به زمين سخت و محكم بند نموده كه با زحمتهاى بسيار و رنجهاى فراوان
نتوان آن را از بيخ و بن درآورد:
درختى كه اكنون گرفته است پاى
|
به نيروى شخصى برآيد ز جاى
|
به گردونش از بيخ برنگلسى
(405)
|
چه بسا باشد كه يك خلق زشتى چون بخل يا حسد مثلا، كه در جوان نارس
است با كمى مراقبت و زحمت بتوان اصلح كرد؛ بلكه مبدل به اخلاق صالحه
مقابله آنها كرد، و چون مدتى غفلت شد و سهل انگارى شد، محتاج به رياضات
سخت و مجاهدات شديد طولانى باشد كه ممكن است وضعيت روزگار و رسيدن اجل
به انسان مجاهد نيز، مهلت اصلاح و تصفيه ندهد و با آن اخلاق ظلمانى و
كدورتهاى معنوى ، كه مبداء و منشاء فشارها و ظلمتهاى قبر و برزخ و
قيامت است ، انسان منتقل به آن عالم شود.
پس بر جوآنها لازم است تا فرصت جوانى و صفاى باطنى باقى و دست نخورده
است ، درصدد تزكيه برآيند، و ريشه هاى اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانيه را
از قلوب خود بركنند كه با بودن يكى از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان
در خطر عظيم است .
نيز در ايام جوانى اراده و تصميم انسان ، جوان است و محكم . از اين جهت
نيز، اصلاح آسانتر است . ولى در پيرى كه اراده سست و تصميم پير است ،
چيره شدن بر قوا مشكلتر است . ولى پيران نيز نبايد از اصلاح نفس و
تزكيه آن غفلت كنند و ماءيوس شوند؛ زيرا باز هر چه هست تا انسان در اين
عالم است - كه دار تبدل و تغير است - انسان با هر زحمت هم هست خود را
مى تواند اصلاح كند، و امراض مزمنه نفسانيه به هر درجه هم برسد از
استحكام ، باز مى توان قلع ماده نمود. هيچ مرضى از امراض نفسانيه نيست
الا آنكه آن را تا در اين عالم است انسان مى تواند اصلاح كند گر چه در
نفس ريشه كرده باشد و ملكه شده ، و مستحكم گرديده باشد.
غايت امر آنكه در شدت و كثرت رياضات نفسانيه فرق مى كند، و هر چه مشكل
و سخت و محتاج به مشاق بدنى و رياضات روحيه باشد ارزش دارد؛ زيرا باز
هر چه هست تا انسان در اين نشئه است در تحت اختيار خود و با اعمال
عبادى و امثال آن انجام مى گيرد.
ولى خداى نخواسته ، اگر انسان با ملكات فاسده و اوصاف خبيثه به عالم
ديگر منتقل شود؛ اگر نور فطرت و ايمان در باطن ذاتش محفوظ باشد نيز،
اصلاح و تزكيه و تصفيه نفس از تحت اختيار او خارج شود؛ بلكه قبل از
خروج روح از بدن نيز اختيار سلب شود. و طرق ديگر براى اصلاح او به كار
برده شود؛ مثل سختيها و فشارهاى حال احتضار و قبض روح و وحشتهاى رؤ يت
ملائكه موكله به اين عمل - كه ماءمورين غلاظ و شداد حقند - و مثل
ظلمتها و فشارهاى قبر بلكه عذابهاى گوناگون قبر كه از عوالم غيبيه است
؛ چنانكه در روايت است از حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه :
قبر يا باغى از باغستانهاى بهشت و يا گودالى از
گودالهاى جهنم است
(406) در روايت است از حضرت صادق كه :
مسلط مى شود بر كافر در قبرش نود و نه اژدها كه اگر يكى از آنها نفخه
كند به زمين ، هرگز درختى از زمين روييده نشود.
(407)
اهل معرفت گويند كه اين موذبات كه بر انسان در قبر مسلط شود، ظهور
ملكوت اخلاق ذميمه است .
(408) و اين اخلاق ذميمه هم در اين عالم نيز انسان را
فشار دهد و اذيت كند؛ لكن چون نفس در غلاف طبيعت است به واسطه غلبه حذر
طبيعت بر آن ، از ملكوت خود غافل است ، و قدرت تامه ملكوتيه نيز در آن
ظاهر نشده است . از اين جهت ، از انواع موذيات موجوده در باطن نفس غافل
و احساس آنها را نكند.
چون نشئه ملك به ملكوت عالم قبر و برزخ تبديل شد، بساط ظاهر برچيده
شود، و صفحه باطن ظاهر شود، و غيب نفس شهادت شود، و ملكات باطنه محسوس
و ظاهر گردد، و به صورتهاى مناسبه جلوه كند، و انسان خود را مبتلا و
محصور در انواع بليات و موذيات بيند، و انواع ظلمتها و كدروتها و
وحشتها به او احاطه كند.
اگر به اين فشارها و زحمت و ذلت و عذابهاى برزخى و قبرى رفع كدورتهاى
نفسانى شد و اجانب و غرائب فطرت زايل شد در قيامت به سعادت رسد، و در
ظل عنايات شافعان عليهم السلام به مقام كريم موعود خود رسد. اگر خداى
نخواسته ريشه اخلاق فاسده و ظلمات و كدورتهاى نفسانيه بكلى زايل نشد،
در اهوال و عذابهاى روز قيامت و مواقف پنجاه گانه
(409) آن واقع شود، و در تحت فشارها و عذابهاى بيشترى
واقع گردد، تا بلكه امر به عذاب سخت جهنم منتهى نشود.
اگر در اين مواقف هولناك نيز نور فطرت غلبه نكرد، كار منتهى به جهنم
شود؛ چنانكه گفته اند: آخر الدواء الكى .
(410)
|